Telegram Web Link
هفت نکته از عشق ـــــــــــــــــ
[با نگاهی به یافته‌های روان‌شناسی و علوم اعصاب] ـــــــــــــــ
نوشتهٔ میثم همدمی
ــــــــــــــــــــــــــــــ

همه ممکن است در دوره‌ای از عمرمان عاشق شویم. عشق آن هیجان نافذ و به‌غایت نیرومندی است که بر تک‌تک تصمیماتمان سایه می‌افکند و می‌تواند مسیر زندگی‌مان را به‌کل و برای همیشه تغییر دهد؛ شاید محرکی برای شکوفایی‌مان باشد و شاید هم به خاک سیاه بنشاندمان؛ در طول تاریخ، قصه‌های فراوان برانگیخته و سبب‌ساز سرایش اشعار بی‌شمار شده است. بیایید تا به بهانۀ ولنتاین از پسِ دریچۀ روان‌شناسیِ تکاملی و علوم اعصاب نگاهی به عشق بیندازیم و هفت نکته در باب آن را باهم مرور کنیم.

همۀ افراد به یک اندازه مستعد عاشق شدن نیستند. برخی افراد اصطلاحاً «عاشق‌پیشه» هستند؛ آنان با فراوانی و سهولت بیشتری عاشق می‌شوند و متعاقباً راحت‌تر هم فارغ می‌شوند. در مقابل برخی بسیار سخت‌تر به وادی عشق گام می‌نهند، و در صورت عاشق شدن، سخت‌تر از معشوق دل می‌کنند. طبعاً هرقدر فردی با فراوانی بیشتری عاشق شود، احتمال دل کندن او از معشوق هم بیشتر خواهد بود. پس اگر با کسی مواجه شدید که تاریخچه‌ای غنی از روابط متعدد عاشقانه دارد، احتمالاً باید نسبت به ثابت‌قدم ماندن او در عشق خودتان هم شک کنید. ضمناً برخلاف تصور عامیانه، درمجموع مردان استعداد بیشتری برای عاشق شدن دارند. به عبارتی آنان راحت‌تر عاشق می‌شوند و راحت‌تر دل می‌کنند. در مقابل زنان دیرتر دل می‌بازند و در صورت عاشق شدن، در عشق خود ثابت‌قدم‌ترند.

مردان بیشتر به خطا تصور می‌کنند که زنی عاشقشان است. مردان در قیاس با زنان بیشتر به‌خطا تصور می‌کنند که زنی عاشق آنان شده است؛ آنان تمایل دارند تا رفتارهای دوستانۀ زنان را به‌غلط به‌عنوان نشانه‌ای از عشق رمانتیک یا علاقۀ جنسی تعبیر کنند. از سوی دیگر چه‌بسا زنی به‌راستی هدف عشق مردی قرار بگیرد، منتها به این راحتی‌ها عشق راستین مرد را باور نکند. علت چنین تفاوتی از منظر تکاملی آن است که عشق و متعاقباً جفت‌گیری طی میلیون‌ها سال به‌واسطۀ وضعِ حمل، بهای بیشتری بر زنان تحمیل می‌کرده و آنان را در معرض خطرات احتمالی فراوان‌تری قرار می‌داده است و از این روست که آنان نسبت به باور کردن عشق سختگیرتر شده‌اند.

[برای خواندن ادامهٔ نکته‌ها کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
ناپدیدشدگان ــــــــــــــــــــــــــــ

برای نلی زاکس

زمین نبود که آنها را بلعید، هوا بود آیا؟
به سان شن‌ها‌بی شمار بودند اما شن نشدند
بلکه هیچ شدند
و فراموش
دسته‌دسته و اغلب دست در دست
به سان دقایق، به شماره بیش از ما
اما نه یادمانی، نه ثبت‌شده در جایی
نه بر خاک نشانشان خواندنی
بلکه ناپدید
با نام‌ها و قاشق‌ها و کف پاهایشان
بر آنان تاسف نمی‌خوریم
چرا که به خاطر نمی‌آریم‌شان
آیا زاده شدند، گریختند، جان سپردند؟
کسی بر غیابشان آگاه نشد
جهان بی‌خلل است
به هم پیوسته از آنچه در آن نیست
از ناپدیدشدگان.
آنان همه‌جا هستند
بدون غایب‌ها، هیچ‌چیز وجود نمی‌داشت
بدون فراریان، هیچ‌چیز ثابت نمی‌بود
و بدون فراموش‌شدگان، هیچ‌چیز قطعی.
ناپدید‌شدگان عادلند
ما نیز اینگونه از جهان محو می‌شویم


هانس مگنوس انتسنزبرگر | فرشته وزیری‌نسب

◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.

B A R U
فاشیسم ابدی ـــــــــــــــــ
صالح نجفی
ــــــــــــــــــ

اوژن یونسکو زمانی گفته بود «فقط کلمات به حساب می‌آید، باقی همه وراجی است». به اعتقاد اومبرتو اکو، عادات زبانی ما سمپتوم‌ها یا علائم مهمی از احساس‌های نهفته ما هستند. به این اعتبار، باید ردپای گرایش‌های فاشیستی را در انواع و اقسام کلیشه‌ها و عادت‌های گره‌خورده با گفتارهای رسمی (اعم از لیبرالی و تئوکراتیک) بازشناسی کرد. مقالهٔ زیر در ۲۲ ژوئن ۱۹۹۵ نوشته شده؛ تجربهٔ شخصی نویسنده ایتالیایی از زندگی تحت نظامی فاشیستی. اکو می‌کوشد ویژگی‌های مشترک همهٔ نظام‌های فاشیستی را فهرست کند و نشان دهد هر فرد یا گروهی که بعد از این نیز یک یا چند از این ویژگی‌ها را داشته باشد هنوز فاشیستی است. ترجمهٔ حاضر بخشی از پایان مقاله است که ۱۴ ویژگی آن‌چیزی را توضیح می‌دهد که اکو «فاشیسم ابدی» (در تقابل با فاشیسم به‌عنوان پدیده‌ای مختص به یک برههٔ مشخص تاریخی) می‌نامد.



پیروان باید از تجمل‌گرایی و قدرت‌نمایی دشمنان‌شان احساس تحقیر کنند. وقتی بچه بودم به من یاد داده بودند فکر کنم مردان انگلیسی پنج وعده در روز غذا می‌خورند. آنها بیش از ایتالیایی‌های فقیر اما آبرومند غذا می‌خوردند. یهودیان پولدارند و به یکدیگر از طریق شبکه‌ای مخفی از همکاری متقابل کمک می‌کنند. ولی پیروان باید قانع شوند که می‌توان دشمنان را شکست داد. بدین‌ترتیب، فاشیست‌ها با تغییر مداوم کانون لفاظی‌های خود، دشمنان را در آنِ واحد بیش از حد قوی و بیش از حد ضعیف جلوه می‌دهند. حکومت‌های فاشیست محکوم‌اند به شکست در جنگ‌ها زیرا اساساً ناتوانند از ارزیابی عینی قوای دشمن.



از منظر فاشیسم ابدی، مبارزه برای زندگی نیست بلکه زندگی برای مبارزه است. پس صلح‌طلبی زد‌و‌بند با دشمن است. صلح‌طلبی بد است زیرا زندگی جنگ مداوم است. این عقیده به یک‌جور عقده آرماگدون (جنگ آخر‌الزمان) دامن می‌زند. چون باید دشمنان را در هم شکست، باید نبردی نهایی در کار باشد، بعد از آن جنبش فاشیسم زمام امور را بدست خواهد گرفت. ولی این «راه‌حل نهایی» متضمن دوران صلح بعد از آن است، عصری طلایی، که در تضاد با قاعده جنگ مداوم است. هیچ رهبر فاشیستی تاکنون در حل این مخمصه مؤفق نشده است...

[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
برای تَمَر ـــــــــــــــــ

یک

باران با صدای آرام نجوا می‌کند
اکنون می‌توانی بخوابی.
کنار بستر من، خش‌خش بال‌های روزنامه‌ها.
دیگر فرشته‌ای در کار نیست.
صبح زود بیدار می‌شوم و به روز رشوه می‌دهم
که با ما مهربان باشد.

دو

خنده‌ی تو خنده‌ی انگورها بود:
چه بسیار خنده‌های سبزرنگ گِرد.
در تن‌ تو آفتاب‌پرست‌ها هستند
همه‌شان عاشق خورشید.
در دشت گل می‌رویید و روی گونه‌های من، علف
هر چیزی امکان‌پذیر بود.

سه

برای همیشه روی چشم‌های من
به خواب می‌روی.
هر روزِ زندگیِ باهممان
«کتاب جامعه» یکی از سطرهایش را پاک می‌کرد.
در این محاکمه‌ی وحشتناک، ما گواهان باقی‌مانده‌ایم
همه‌شان را تبرئه می‌کنیم.

چهار

بهار بر ما فرود آمد ــــ ناگهان
مانند طعم خون در دهان.
امشب جهان بیدار است.
به پشت آرمیده و چشم‌هایش باز.
هلال ماه قالبِ گونه‌های تو
پستان‌هایت قالبِ گونه‌های من.

پنج

قلبت خون‌بازی می‌کند
درون رگ‌هایت.
چشم‌هایت هنوز گرم‌اند، مانند بستری
که زمان در آن خوابیده باشد.
ران‌هایت دو دیروزِ شیرین‌اند
به سوی تو می‌آیم.
همه‌ی صدوپنجاه مزامیر
فریاد می‌زنند، هله‌لویا.

شش

چشم‌هایم می‌خواهند به هم جاری شوند
مانند دو دریاچه‌ی همسایه.
می‌خواهند برای هم بگویند
که چه‌ها دیده‌اند.
خون من بستگان بی‌شماری دارد.
به دیدار هم نمی‌روند
اما هر کدام که می‌میرند
خون من از او ارث می‌برد.

تمر هورن، همسر اول آمیخای

یهودا آمیخای | سینا کمال‌آبادی


◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.

B A R U
مدرنیسم هنری ایران و مشروطیت ـــــــــــــــــ
علی‌اصغر حق‌دار
ــــــــــــــــــ

سبک‌های تازهٔ هنری در ادبیات و هنر ایرانی با نمایشنامه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده شروع می‌شود؛ میرزا آقا تبریزی هم ادامه‌دهندهٔ این شیوه‌هاست. در نمایشنامه‌های شش‌گانه‌ای که آخوندزاده نوشته و همراه با رمان کوتاه او به «تمثیلات» معروف است، مفاهیم و اصطلاحاتی به کار گرفته می‌شود که پیش از او در ادبیات ایرانی سابقه‌ای نداشته است؛ مسئلهٔ زنان، حقوق اجتماعی، آزادی اخلاقی، قضاوت حقوقی، مبارزه با استبداد دینی و دولتی، میهن‌پرستی و… در جای‌جای متن‌های آخوندزاده دیده می‌شوند. تمامی این مفاهیم زیرساخت‌های فکری و اجتماعی ــ فرهنگی را برای جنبش مشروطیت فراهم می‌سازند.

مطرح‌شدن جایگاه تبعیض‌آمیز زنان در دنیای سنتی و گذار از آن به حقوق انسانی زنان در جهان مدرن، یکی از مسائلی است که آخوندزاده در نمایشنامه‌های خود به آن توجه داشته است؛ وی در نمایشنامهٔ وزیر خان لنکران با پرداختی از مسئله استبداد و جامعه استبدادزده، به تبعیضی اشاره می‌کند که زنان را در بند نظام مردسالارانه و مذهبی و به دور از حقوق انسانی نگه می‌دارد. وی در نمایشنامهٔ خرس دزدافکن هم به مسئلهٔ عشقی می‌پردازد که میان زن و مردی برقرار است و واکنش‌های زن‌ستیزانه‌ای آن را به تباهی می‌کشاند. آخوندزاده همچنین در نمایشنامهٔ مرد خسیس از نقش زن در امور معیشتی خانواده می‌نویسد و غفلت و تبعیض جامعهٔ مردسالار و دین‌محور را در این موضوع به‌عنوان یکی از مشکلات اصلی جامعه و رفع آن، به صحنه می‌آورد...

[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
قلبت را با خودم می‌برم ــــــــــــــــــــــ

قلبت را با خود می‌برم (قلبت را در
قلبم حمل می‌کنم) هیچ‌گاه بدون قلب تو نیستم (هرجا
که می‌روم تو می‌آیی، نازنین من، و هر کار که تنها من می‌کنم
کار توست، محبوب من)
هراسی ندارم
از سرنوشت (چون تو سرنوشت منی، شیرین من)
جهان را نمی‌خواهم (که زیبا تویی که جهان من شده‌ای، راستیِ من)
و این تویی منظور همیشگی ماه
و هر آوازی که خورشید همیشه خواهد خواند.

پیشکش تو عمیق‌ترین رازی که کس نمی‌داندش
(پیشکش تو ریشه‌ی ریشه و جوانه‌ی جوانه
و آسمانِ آسمانِ درختی که زندگی می‌نامندش؛ که می‌روید
بالاتر از جایی که روح بتواند آرزو کند یا ذهن پنهان شود)
و این حیرتی است که ستاره‌ها را جدا از هم نگه می‌دارد.

من قلبت را با خود می‌برم (من قلبت را در قلبم حمل می‌کنم)

ای. ای. کامینگز | مجتبی گلستانی


◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.

B A R U
از ارسطو تا آلن پو ـــــــــــــــــ
مرسده امیرشاهی
ــــــــــــــــــــــــــ

به گمانم تجربهٔ تعیین کنندهٔ من در رابطه با نظریهٔ ارسطو، به هنگام مطالعهٔ فلسفهٔ کمپوزیسیون ادگار آلن‌پو شکل گرفت. اثری که در آن آلن‌پو کلمه به کلمه، بند به بند، ریشهٔ فناوری و تأیید حیاتِ شعرِ غراب خود را (همچون شعر و نه چون درام یا داستان‌سروده) بوسیله نظریهٔ ارسطویی توجیه می‌کند. گرچه در متنِ این اثر، آلن‌پو هیچ‌گاه نامی از ارسطو به زبان نمی‌آورد، اما الگوی او کاملاً حضور دارد و کاربرد چند مفهوم تعیین کننده ما را به این کشف می‌رساند.

آلن پو می‌خواست نشان دهد که تاثیرگذاریِ اوج چشم‌گیر روح (یعنی همانا زیبایی) در توان ترکیبات واژگانی و موزونی است که مؤلف برمی‌گزیند. او مایل بود این امر را آشکار کند که درفرآیند سرایش گام به‌گام، سرانجام به هماهنگی در ساختار واژگانی می‌رسیم که با دقت ریاضی طرح‌ریزی شده است؛ بی‌آن‌که این ساختارِ واژگانیِ حساب شده، مانعی در راه دریافت صحیحِ خلاقیت هنری در متن و خاستگاهش شود یا تاثیرات ضرب‌آهنگی آن را مخدوش کند.

عیب و ایرادِ بزرگ متن نظری آلن‌پو در این نکته است که او می‌خواهد قاعده‌های عامی را ارائه دهد. قاعده‌هایی که بر حسب آن‌ها امکان کنترل خودانگیختگی به وسیلهٔ احکام از پیش متعین حاصل شده باشد. این قاعده‌ها، احکامی هستند که همواره در تقابل با شاعرانگی و زیبایی‌شناسی نانوشته‌ها بوده‌اند.

[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
ما تنها به سوی هدف نمی‌رویم ــــــــــــــــــــــــ

ما تنها به سوی هدف نخواهیم رفت
دو به‌دو می‌رویم.
و چون دو به‌دو همدیگر را می‌شناسیم،
همه همدیگر را خواهیم شناخت،
ما همه همدیگر را دوست خواهیم داشت
و فرزندان ما
به افسانهٔ سیاه گریهٔ مرد تنها
خواهند خندید.

پل الوار | محمدتقی غیاثی


◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.

B A R U
حماسه‌ها و زمین‌ها ـــــــــــــــــ
علی شاهی
ــــــــــــــــ

حماسه‌ها بیش از آن‌که با شمشیرها و خون‌ها، با جنگ‌ها و لشکرها، در رابطه باشند، با زمین‌ها و قلمروها پیوند دارند: انه سفر می‌کند تا قلمرویی تازه ــ روم ــ را بنیان گذارد، آشیل به جنگ آمده تا سرزمینی فتح‌ناشدنی ــ تروا ــ را فتح کند، اولیس دریا را می‌نوردد و داستان می‌گوید تا به سرزمین ازدست‌رفته‌ی مادری‌اش ــ ایتاکا ــ بازگردد، رستم نگاه‌بان تمامیت قلمرویی پهناور ــ ایران ــ است، مسیح خدایی است که به زمین آمده تا در قلمرو خود ــ اورشلیم ــ متجسد شود و … . اما آیا رابطه‌ی حماسه‌ها و زمین‌ها به همین‌جا ختم می‌شود؟

حماسه‌ها طلیعه‌های یک قوم‌اند، طلوع خورشید فرهنگ‌ها و سرآغاز ظهور قلمروها. هر جا که حماسه‌ای سروده شده، قومی نو از خاک روییده و قلمرویی تازه بر زمین گسترده شده است. حماسه‌ها منادیان دگرگونی‌های سطح زمین، جابجایی‌های مرزها، ظهور تمدن‌ها و تثبیت قلمروهای آینده‌اند اگرچه مدام از گذشته سخن می‌گویند. این خصلت ناساز حماسه است: هیچ حماسه‌ی بزرگی سروده نشده مگر آن‌که از گذشته‌ای دور سخن گفته باشد و هیچ حماسه‌ی بزرگی سروده نشده مگر آن‌که در سپیده‌دم یک فرهنگ، در نقطه‌ی شروع یک آینده قرار نگرفته باشد.

حماسه‌ها هم‌واره از گذشته‌ای دور و تمام‌شده سخن می‌گویند و موضوع‌شان خاطرات درخشان یک قوم است، اما در عین حال فرهنگی را بنا می‌گذارند و آینده‌ای را شکل می‌دهند که بر پایه‌ی نظام آن‌ها نظم یافته است. حماسه نقطه‌ای است بین گذشته و آینده، که روی به سوی هر دو دارد: لحظه‌ی آغاز و پایان، نقطه‌ی ورود و خروج، گذشته‌ای که به آینده می‌نگرد و آینده‌ای که از گذشته می‌گوید: هر حماسه ژانوسی است که بر پهنه‌ای از زمین ظهور کرده.

[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
بهشت: سرود یکم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جلال او که آورده است در جنبش همه چیز
به کیهان چون درآمد بردرخشید
به جایی اندک و جای دگر بیش

و رفتم تا به مینو کو گرفته بیشتر زآن نور
و دیدم چیزهایی من که گفتن‌شان
فرودآینده زآنجاها نه می‌داند، نه بتواند

چراکه فهم ما در جست‌وجوی آرزوی خویش
چنان در ژرفناها غرقه می‌گردد
که از پی رفتنش را یاد نتواند.





Paradiso: Canto 1


La gloria di colui che tutto move
per l’universo penetra, e risplende
in una parte più e meno altrove.

Nel ciel che più de la sua luce prende
fu’ io, e vidi cose che ridire
né sa né può chi di là sù discende;

perché appressando sé al suo disire,
nostro intelletto si profonda tanto,
che dietro la memoria non può ire.,


دانته| ترجمهٔ ایلیا نیک


شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.

B A R U
غبارروبی از سنّت ـــــــــــــــــ
یاسمن اسماعیلی
ــــــــــــــــــــــــــ

زمانی
که سفالگر با چرخش چرخ کوزه‌ای را نقش می‌زند، هم‌زمان هم نوع خاک را می‌سنجد، هم درجهٔ چرخش چرخ سفالگری و گرانش زمین و درجهٔ پخت کوره و لعاب را، و هم فرم کوزه، رنگ و پوشش آن و نیز خواسته سفارش‌دهندهٔ کوزه را. تصمیم او بر پایه عواملی نیست که به صورت خطی یا به ترتیب پشت هم چیده شوند. تصمیم‌گیری در مورد هر جنبه از جنبه‌های دیگر متاثر است و بر آنها موثر. تنها با تکیه بر دانش و فنونی که سفالگر از اساتید خود آموخته است می‌تواند همزمان تصمیمات صحیحی را در هر لحظه از فرآیند شکل‌دهی کوزه بگیرد. هماهنگی دستان و فکر سفالگر به همراه پیشینه تاریخی و سنتی که از اساتید سفالگری به ارث رسیده، در کنار عوامل محیطی کوزه را فرم می‌دهد؛ درست همانند فرآیند تولد و رشد یک گیاه که در نقطه توازن عوامل محیطی و حافظهٔ تاریخی دانه به بار می‌نشیند.

معمار مصری حسن فتحی که عمر حرفه‌ای خود را صرف احیای شیوه‌های سنتی و محلی ساختمان‌سازی به خصوص برای جوامع مستمند مصر کرد، معماری را یکی از سنتی‌ترین گونه‌های هنر می‌دانست. از دید او سنت به مفهوم از مد افتادگی نیست. سنت همواره در حال تغییر است و خود را تکرار نمی‌کند. در نگاه فتحی سنت بازتابی مستقیم از فرهنگ روز است. زمانی که یک استادکار با مسئله‌ای نو روبرو می‌شود و با تکیه بر ابزار قدیمی و جدید خود به روشی نوآورانه برای حل مسئله می‌اندیشد و آن را عملی می‌کند، اولین بذر سنت کاشته می‌شود.

وقتی استادکار دیگری روش او را تکرار می‌کند ایدهٔ نوپا به تکاپو درمی‌آید و با پیروی استاد سوم روش تازه در جایگاه خود محکم می‌شود و به سنت بدل می‌شود. پاسخ برخی از جنبه‌های یک پروژهٔ طراحی جدید که در پیش روی ما قرار می‌گیرد به راحتی و با چند ثانیه تفکر قابل‌حل‌اند، اما معمار برای تحلیل و بازگشایی بسیاری از جنبه‌های طرح باید بر اطلاعات جمع شده و روش‌های امتحان شده نسل‌های پیشین تکیه کند.

[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
حک‌شده ــــــــــــــــــــــــــــــ

نمی‌دانم چرا وقتی که قفل را می‌گشایم،
تصویر قدیمی تاتاری بر اسب که در سبزدشت‌ها
گرگی را با کمند به دام انداخته،
در برابر چشم درونم پدیدار می‌شود؟
حیوان درنده تا همیشه درخود می‌پیچد.
سوارکار به او نگاه می‌کند.
یادآور تصویری از کتابی
که رنگ و زبانش را به یاد نمی‌آورم.
سال‌هاست آن را ندیده‌ام.
گاهی از حافظه‌ام وحشت می‌کنم.
از تودرتویی غارها و کاخ‌هایش
(آگوستین قديس گفت) آنجا چیزهای زیادی هست.
بهشت و جهنم را پیدا می‌کنی.
از یک طرف اتفاقات روزمره
و کابوس شبانه‌ات را انبار می‌کنی که خود کافی‌ست
از طرف دیگر عشق کسی که دوست‌اش داری،
خنکای آب در گلوی تشنگان،
خرد، نحوه‌ی استفاده از آن،
صیقلی آبنوسِ تغییر نیافته
یا ماه و تیرگی ــ طلای ویرژيل ــ

خورخه لوئیس بورخس | مؤدب میرعلایی



◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.

B A R U
پلکان بهشت ـــــــــــــــــــــ
[دربارهٔ اعترافات آگوستین]
علی شاهی
ـــــــــــــــــ

آگوستینی که از طریقِ «اعترافات» ساخته می‌شود آگوستینی است که از ترکیبِ متونِ مختلفی شکل گرفته که رابطه‌ای با هم و با مراحلِ زندگی او برقرار می‌کنند. همین ترکیب هم تحت تأثیر قواعدی متنی صورت پذیرفته و به ثمر رسیده است. این همه گویایِ چیزی است: جهانی که «اعترافات» به منزله‌ی اثری ادبی می‌سازد، تنها یک انسان است و سیر زندگی‌اش از حیوان تا خدا. و این جهان چیزی نیست جز یک رابطه‌ی بینامتنیِ عظیم که در تمامِ لحظات‌اش از طریقِ این رابطه روایت می‌شود.

آگوستینِ متن، ترکیبی است از متون که حتی صورتِ این ترکیب را هم متن‌ها به او بخشیده‌اند. آگوستینِ نویسنده برای روایتِ زندگیِ آگوستینِ قدیس، از تکنیکِ ترکیبِ متون کمک می‌گیرد و روایتِ او در واقع، پرده‌های مختلفِ یک نمایش‌اند که متونِ مختلف در آن ایفای نقش می‌کنند. آگوستینِ نویسنده نشان می‌دهد که چگونه یک انسان، ــ چه انسانی عادی و چه یک قدیس ــ به چه معنا و از چه زاویه‌ای تنها یک رابطه‌ی بینامتنی است و بس. او از تمامِ قدرتِ خود در خوانشِ متون پیشین کمک می‌گیرد و محتواها، نظریه‌ها، فرم‌ها و تکنیک‌ها، روش‌ها و خصوصیات متون پیشین را با هم ترکیب می‌کند تا اثری ادبی و شدیداً تأثیرگذار از روایت رستگاری خود ارائه دهد. این اثر بی‌شک راویِ پهلوانیِ آگوستین یا «رجزنامه»ی او در عرصه‌ی «خوانش متن» است.

اما این همه‌ی ماجرا نیست. جهانی که در «اعترافات» ساخته می‌شود با جهان نویسنده و در واقع با خود نویسنده هم‌نام است. آگوستینِ نویسنده، «خود»ش را می‌سازد و به نمایش می‌گذارد و این کار را زمانی انجام می‌دهد که خود به قدیسی بزرگ مبدل شده و سیر پهلوانی‌اش به سوی خدا را طی کرده است...


[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
و تو آبی من ــــــــــــــــــــــــــــــ

و تو خاکستری من
هر زمستان لب رودخانه که می‌رویم
می‌پرند دو کفتر چاهی از تراشه‌ی عنبیه‌ی تو
خواب بسان پری
روی تو می‌افتد
آرام و ابرگونه می‌گذری تو:
به سیاق خودت.

بسان ریگ کف رودخانه
بر بستر همین شب زمستانی
می‌غلتد خوابت.

آنجا که خفته‌ای
بر پوست ابریشمین گونه‌هات
رویاهای حریری فراموش می‌شوند
ایستاده‌ام روبه روی کاشی ایرانی سده‌ی هجده
و از ویترین‌ها
رایحه‌ی خوش گیاهی
در کوههای هندوکش
مرواریدوار فرو می‌غلتد
بی‌قراری‌ام از لبه‌ی مس یقینت.


Und du meine Blaue ــــــــــــــــــــــ

nd du meine Graue
winters am Fluß wo wir gehen
fliegen zwei Ringeltauben vom
Schiefer deiner Iris auf als eine
Feder fällt dein Schlaf auf dich
still und wolkenähnlich gehst
du hinüber: eine eigene Arbeit
wie ein Flußkiesel rollt
dein Schlaf über den Grund
dieser Winternacht
da du schläfst auf der seidenen
Haut deiner Wangen sind zu Stoff
die Träume geworden vergessen
stehe ich vor persischen Kacheln
des achtzehnten Jahrhunderts
und aus Vitrinen der würzige Duft
eines Krauts in den Bergen des
Hindukusch meine Unruhe perlt
am Kupfer deiner Gewißheit ab



دانیلا دانس | علی عبداللهی


◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در بارو بخوانید.

B A R U
زاگرس: روایت، تاریخ، و اسطوره در چرخهٔ زندهٔ زمان ــــــــ
بررسی رمان زاگرس، اثر ناصر کرمی، نشر آگه
ستاره قربانی

ـــــــــــــــــــ

این رمان نه‌تنها سفری به جغرافیای ناشناخته‌ی زاگرس است، بلکه کاوشی عمیق در هویت تاریخی و فرهنگی ایران نیز به شمار می‌رود. کرمی با تکیه بر دانش اقلیم‌شناسی و آگاهی از تاریخ و اسطوره‌های کهن، موفق می‌شود خواننده را به تماشای تصویری تازه از سرزمینی چندهزارساله دعوت کند. در این اثر، زاگرس صرفاً یک پس‌زمینه‌ی جغرافیایی نیست؛ بلکه خود به یک شخصیت تبدیل می‌شود ـــ شخصیتی زنده و پویا که تاریخ، روایت و اسطوره را در چرخه‌ی بی‌پایان زمان بازتولید می‌کند.

نویسنده با روایتی هوشمندانه و ساختاری پیچیده نشان می‌دهد که چگونه تاریخ هرگز یک حقیقت ثابت نیست، بلکه متنی سیال و زنده است که هر نسل آن را بازنویسی می‌کند. زاگرس از یک‌سو مخاطب را به بازاندیشی در مورد رابطه‌ی میان گذشته و حال و از سوی دیگر به جستجوی معنا در میان لایه‌های پنهان تاریخ دعوت می‌کند. این رمان در زمانه‌ای که هویت فرهنگی ایرانیان با چالش‌های جدی مواجه است، همچون آیینه‌ای عمل می‌کند که خواننده را به مواجهه‌ی صریح با گذشته‌ی تمدنی خود فرامی‌خواند. پرسشی که در سراسر اثر جریان دارد، به‌روشنی ذهن مخاطب را درگیر می‌کند: چگونه می‌توان با گذشته مواجه شد، بدون آن‌که در پیچیدگی‌های آن گم شد یا به اسارت آن درآمد؟

در زاگرس، این مواجهه از طریق شخصیت «رؤیا» ـــ تجسمی از روایت‌گری و خیال و بازآفرینی تاریخی ـــ امکان‌پذیر می‌شود. او پلی میان حقیقت و اسطوره، میان واقعیت و تخیل است. نویسنده از او به‌عنوان واسطه‌ای استفاده می‌کند که گذشته‌ی دور را به زمان حال پیوند دهد و تاریخ را، به‌نحوی، دوباره روایت کند. همان‌گونه که پل ریکور و میرچا الیاده توضیح می‌دهند، روایت و اسطوره نقشی کلیدی در زنده نگه‌داشتن تاریخ و حافظه‌ی جمعی دارند. زاگرس با تکیه بر این اصول، گذشته را نه صرفاً به‌عنوان رویدادهایی به‌وقوع‌پیوسته، بلکه به‌عنوان متنی زنده و قابل بازآفرینی ارائه می‌کند که می‌تواند الهام‌بخش نسل‌های آینده باشد.

زاگرس تنها به بازگویی وقایع گذشته اکتفا نمی‌کند؛ بلکه آن را بازمی‌سازد، تغییر می‌دهد و با روایت‌های معاصر درمی‌آمیزد. در دل این روایت، خواننده سفری مکانی–زمانی را آغاز می‌کند که از دوران پارینه‌سنگی زاگرس تا تمدن مفرغ لرستان امتداد دارد. این سفر، جستجوی هویتی است که در هر گام از آن، تاریخ، اسطوره و تخیل به هم می‌پیوندند و به خواننده امکان می‌دهند تا ازنو، خویشتن تاریخی و فرهنگی خویش را بازشناسد.

آنچه زاگرس را به یک اثر روایی برجسته تبدیل می‌کند، نحوه‌ی ترکیب روایت تاریخی با داستانی مدرن است. این بررسی، با استفاده از نظریه‌های پل ریکور، میرچا الیاده و ژرژ دومزیل، به ما نشان می‌دهد که چگونه این رمان در روایت خود میان تاریخ، اسطوره و ادبیات پل می‌زند. زاگرس نه‌‌فقط بازگویی گذشته، بلکه تلاشی است برای به‌چالش‌کشیدن بحران هویت فرهنگی ایران معاصر. به‌همین‌دلیل، داستان نه‌تنها درباره‌ی اسطوره‌های کهن زاگرس، بلکه درباره‌ی ضرورت نگاه کردن در آینه‌ی تاریخ برای خواننده‌ی ایرانی امروز است. این دعوت به بازخوانی گذشته، همان چیزی است که تاریخ‌نگاران مانند هایدن وایت و پل ریکور بارها بر آن تأکید کرده‌اند: بدون روایت، هیچ هویتی وجود ندارد.

[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
مرثیه‌ای برای یک دوست ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوست مرده‌ام
چگونه تو را در واژه‌ها زنده کنم
یک زندگی پر از تردید
و ترس از دستی بر شانه‌هایت
تو هرگز نمی‌دانی با دستی بر شانه‌هایت چه اتفاقی خواهد افتاد
این را جنگ به ما آموخت
بدون گوشت و در گذر زمان
فقط استخوانی

وقتی تو را برای آخرین بار دیدم
کلامی بر زبانت جاری نمی‌شد
اما با چهره‌ات حرف زدی

همسرت گفت
برو کنارش بنشین
و من ناتوان در کنار بستر تو،
دستم را بروی اندام زنده‌ی بزرگت
که هنوز از مرگ چیزی نمی‌دانست انداختم
وداعی که هرگز برای من امکان‌پذیر نشد.

رمکو کامپرت | شهلا اسماعیل‌زاده

◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.

B A R U
مهربانی ـــــــــــــــــ
شکوفه محمدی
ــــــــــــــــــــــ

نبرد افراسیاب و منوچهر در پتشخوارگر، هم در شاهنامه و هم در متون پهلوی به خوبی شناخته شده است: در یکی از یورش‌های چندباره‌اش، افراسیاب تورانی منوچهر و لشکرش را در پتشخوارگر محاصره کرده و بر آن است ایرانیان را با خواری از سرزمین‌هایشان بیرون براند. روزها از محاصره گذشته، و روز وشب حصر، تاریک روشن تشنگی، مرگ و آوارگی است: افراسیاب، خانه‌ها را فروریخته، روستاها و شهرها را ویران کرده و مردمان، بی نصیب و تهیدست، آواره‌ی ناکجا آباد گشته‌اند. اما آن‌چه بیش از هر چیز بر سر دنیا سنگینی می‌کند، سایه‌ی بی‌بارانی است که افراسیاب خود عامل آن است: آن‌جا که او هست، آب‌ها می‌خشکند.

اما پیش از آن‌که نابودی سرزمین‌های ایرانی، که در نگرش ایرانیان سراسر جهان زندگان را در بر می‌گیرد، به نیستی حیات زمین بیانجامد، امشاسپند نگهبان زمین، سپندارمذ، به یاری بر می‌خیزد. در پیکر دوشیزه‌ای با زیبایی بیکران، نزد منوچهر می‌رود تا چاره‌ی کار را با او در میان بگذارد: باید که از میان پهلوانان، بهترین کمانگیر را فراخواند تا با کمانی که ایزدبانوی زمین به او ارزانی می‌دارد، تیری بیافکند، تیری که جایگاه فرودش تعیین کننده‌ی مرزهای ایران-زمین خواهد بود.


[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
طنین گام‌های تو ــــــــــــــــــــــــــــ

در سکوت جنگل پوشیده از برف،
تو آمدی در یک روز یخبندان
چون سایه‌ای آرام و آهسته
زمستان، ژرف همچون شب
برف، آويخته چون حاشیهٔ جامه.
کلاغ بر شاخهٔ خود نشسته
سرد و گرم روزگار چشیده.
و موجی که از خواب برخاسته
از راه می‌رسد پر از شور و جذْبه
یخ نازک و تازه را می‌شکند؛
یخ نازک روح مرا
که در سکوت بالنده می‌شود.

Музыка твоих шагов ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

В тишине лесных снегов,
И, как медленная тень,
Ты сошла в морозный день.
Глубока, как ночь, зима,
Снег висит как бахрома.
Ворон на своем суку
Много видел на веку.
А встающая волна
Набегающего сна
Вдохновенно разобьет
Молодой и тонкий лед,
Тонкий лед моей души —
Созревающий в тиши.
Осип Манделештам




اوسيپ ماندلشتام | نرگس سنائی

◄ شعرهای دیگر در: شعر ترجمهٔ سایت بارو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.

B A R U
چشم‌ها و آینه‌ها ـــــــــــــــــــــ
علی شاهی
ـــــــــــــــــ
بورخس از طریقِ حذف «نام»ها و وضوح زبان و ترکیباتِ روزمره، در پیِ دست‌یابی به تصاویری است که دیدنی نیستند. تصاویری که در «نظرگاهِ خداوند»، نظرگاهی که «می‌آفریند»، قرار دارند. او می‌خواهد از طلسمِ جادوییِ امپراطورِ زرد رها شود و زندگی را به آینه‌ها بازگرداند. تنها از این طریق است که می‌توان جهانی دیگر، جهانی کاملاً متفاوت از جهانِ «واقعیت»، به این جهان افزود و از بند بازنمایی و بازشناسی رها شد. آینه‌ها در این حالتِ طلسم‌شده هیچ چیز به این جهان اضافه نمی‌کنند. آن‌ها تنها امکاناتِ همین زندگیِ هر روزه را بازتاب می‌دهند و بس. با این آینه‌ها چیزی برای فراروی وجود ندارد و این می‌تواند دردآور باشد: «آینه‌ها و پدری شنیع‌اند زیرا همین دنیا را تکثیر و منتشر می‌کنند».

او برای این‌که این تکثیر را متوقف کند آینه‌ای در مقابلِ آینه قرار می‌دهد تا «هزارتو»یی بسازد. هزارتویی که تاریکی مطلق و ابهامِ نامتناهی است. بورخس از طریقِ یک نامتناهی زبانی (برای مثال در «الف» یا در «کتابخانه‌ی بابل») بازنمایی را بازنمایی می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه فرایند بازنمایی و بازشناسی فرایندی بی‌انتها و مبتنی بر ابهامی تیره و تاریک است. می‌توان نام تمام آثار بورخس را «نوشته‌ی خداوند» گذاشت که در آن «جادوگری» پس از تحمل تاریکی بسیار زیاد می‌تواند «کلمه‌ی خداوند» را ببیند. کار او شبیه کار استادان مکتب هرات است که می‌خواستند از طریق تصویر، نه این یا آن عشقِ خاص که خودِ عشق را، مثالِ عشق را، از نظرگاه خداوند نقش بزنند (و این مسئله برای مثالِ «انسان»، «جنگ»، «درخت»، «رود» و … هم صادق است). بند مردمانِ آینه تنها از همین طریق گشوده می‌شود. از طریقِ حمله‌ی یک سیاره‌ی خیالی، «تلون»، به واقعیت زمین...


[برای خواندن متن کامل کلیک کنید]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به «بارو» بپیوندید.

Telegram | Instagram
روشنم کن ای عشق ــــــــــــــــــــــــــــ

کلاهت خاموش بلند می‌شود،
سلام می‌گوید، تاب می‌خورد در باد
سر برهنه‌ات به ابر می‌ساید
دلت جای دیگری می‌زند
دهانت زبان‌های تازه به خود می‌گیرد
دشت پر می‌شود از علف‌های نازک لرزان
تابستان با فوت گل‌های ستاره را باز و بسته می‌کند
کور شده از پَرک‌ها سر برمی‌داری
می‌خندی، می‌گریی و در خود می‌شکنی
دیگر چه باید بر تو بگذرد؟

روشنم کن ای عشق

طاووس چتر می‌گشاید، با وقار و شگفت‌انگیز
کبوتر یقهٔ پرها را بالا می‌زند،
انباشته از بغ بغو،
هوا کش‌وقوسی به خود می‌دهد
مرغابی فریاد می‌کشد
دشت پر می‌شود از شیرهٔ گل‌های وحشی
حتی در پارک‌های مصنوعی
کرت‌ها را غباری طلایی می‌گیرد.

رنگ ماهی سرخ می‌شود، از دسته پیشی می‌گیرد
و از میان حفره‌ها در بستر مرجانی دریا فرو می‌رود
کژدم شرمگین به آهنگ ماسه‌های نقره‌ای می‌رقصد
سوسک از دور لذیذترین بوها را می‌شنود
اگر حس او را داشتم می‌فهمیدم
که بال‌ها در پشت سختش مرتعش می‌شود
و می‌پرد تا دور دست، تا خوشه‌های توت فرنگی

روشنم کن ای عشق

آب حرف زدن می‌داند
موج موج را در دست می‌گیرد
در تاکستان، تاکی تاب می‌خورد، می‌پرد، فرو می‌افتد
حلزون بی پروا از خانه بیرون می‌آید،

سنگ می‌داند چگونه سنگ دیگری را نرم کند

برایم آنچه را روشن کن ای عشق، که من نمی‌فهمم.
چرا باید این زمان کوتاه و مهیب را تنها به سر ببرم، فقط با افکارم؟
هیچ مهری نبینم و هیچ مهری نبخشم ؟
چرا او باید فکر کند؟ دلتنگ نمی‌شود؟

می گویی: «کس دیگری به آن مرد اعتماد کرده»
به من هیچ مگو، من سمندر را می‌بینم
که از میان هر آتشی می‌گذرد،
هیچ هراسی شکارش نمی‌کند،
و هیچ چیزبه دردش نمی‌آورد.

اینگه‌بورگ باخمن | فرشته وزیری‌نسب


◄ برای خواندن این شعر به زبان اصلی کلیک کنید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر و داستان کوتاه جهان را در کانال تلگرام بارو بخوانید.

B A R U
2025/07/05 21:42:11
Back to Top
HTML Embed Code: