"مادر و کودک"،
اواخر قرن 19
مجسمه ساز / فردیناندو ویچی
(1875-1945)
سنگ مرمر
45.5×31×32 سانتی متر
موزه هنر یاروسلاول
این مجسمه ساز ایتالیایی چندین اثر از سنگ مرمر با عناوین «مادر و فرزند» خلق کرده است. این مجسمه ها، به عنوان یک قاعده، ترکیب مشابهی دارند: یک کودک گردن مادرش را در آغوش می گیرد، و زنی با لبخند به نوزادش نگاه می کند.
فردیناندو ویچی در طول زندگی خود در آلمان، فرانسه، انگلستان، هند و دو قاره آمریکا کار کرد. سبک هنرمند به آثار رمانتیک محدود نمی شد: مشتریان او هم از آثار پرتره و هم از مجسمه های کلاسیک او استقبال می کردند. او تصاویری از سه رئیس جمهور آمریکا ویلیام مک کینلی، تئودور روزولت و ویلیام تافت خلق کرده است .
اواخر قرن 19
مجسمه ساز / فردیناندو ویچی
(1875-1945)
سنگ مرمر
45.5×31×32 سانتی متر
موزه هنر یاروسلاول
این مجسمه ساز ایتالیایی چندین اثر از سنگ مرمر با عناوین «مادر و فرزند» خلق کرده است. این مجسمه ها، به عنوان یک قاعده، ترکیب مشابهی دارند: یک کودک گردن مادرش را در آغوش می گیرد، و زنی با لبخند به نوزادش نگاه می کند.
فردیناندو ویچی در طول زندگی خود در آلمان، فرانسه، انگلستان، هند و دو قاره آمریکا کار کرد. سبک هنرمند به آثار رمانتیک محدود نمی شد: مشتریان او هم از آثار پرتره و هم از مجسمه های کلاسیک او استقبال می کردند. او تصاویری از سه رئیس جمهور آمریکا ویلیام مک کینلی، تئودور روزولت و ویلیام تافت خلق کرده است .
👏2❤1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جَم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر ازان یار سفر کرده پیامی داری
خال سر سبز تو خوش دانه ی عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز درین شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
#حافظ
جَم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر ازان یار سفر کرده پیامی داری
خال سر سبز تو خوش دانه ی عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز درین شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
#حافظ
🤗1
جواهرات طلای اتروسکها
اتروسکها تأثیر قابل توجهی بر شکلگیری جمهوری روم و توسعه فرهنگ لاتین داشتند. رومیها از آنها مسابقات ارابهرانی، پوشاک و سنتهای فرهنگی را به ارث بردند. به نوبه خود، هنر استادان اتروسکی تحت تأثیر فرهنگ باستانی یونان شکل گرفت.
آثار صنعتگران اتروسکی با دقت بالا، هماهنگی و حس سبک شناخته میشدند. مهارت بالا و ارزش هنری از ویژگیهای جواهرات اتروسکی بود. آنها به تمام تکنیکهای هنر جواهرسازی مانند ضربهکاری، آهنگری، فلیگران و حکاکی مسلط بودند.
اشیای هنری، لباسهای غنی، عناصر تجمل، جشنها و سرگرمیها و همچنین مشارکت زنان اتروسکی در جشنها در کنار مردان، نخبگان اتروسکی را متمایز میکرد. بر اساس نقاشیهای دیواری حفظ شده در مقبرههای اتروسکی، این زنان بسیار مجلل بودند.
یافتههای باستانشناسی نشان میدهد که اتروسکها از اشیای تجملی استفاده میکردند که توسط تاجران فینیقی از سراسر جهان آورده شده بود. در میان زیورآلات به دست آمده، بیشتر آثار دنیوی هستند تا مذهبی.
اتروسکها تأثیر قابل توجهی بر شکلگیری جمهوری روم و توسعه فرهنگ لاتین داشتند. رومیها از آنها مسابقات ارابهرانی، پوشاک و سنتهای فرهنگی را به ارث بردند. به نوبه خود، هنر استادان اتروسکی تحت تأثیر فرهنگ باستانی یونان شکل گرفت.
آثار صنعتگران اتروسکی با دقت بالا، هماهنگی و حس سبک شناخته میشدند. مهارت بالا و ارزش هنری از ویژگیهای جواهرات اتروسکی بود. آنها به تمام تکنیکهای هنر جواهرسازی مانند ضربهکاری، آهنگری، فلیگران و حکاکی مسلط بودند.
اشیای هنری، لباسهای غنی، عناصر تجمل، جشنها و سرگرمیها و همچنین مشارکت زنان اتروسکی در جشنها در کنار مردان، نخبگان اتروسکی را متمایز میکرد. بر اساس نقاشیهای دیواری حفظ شده در مقبرههای اتروسکی، این زنان بسیار مجلل بودند.
یافتههای باستانشناسی نشان میدهد که اتروسکها از اشیای تجملی استفاده میکردند که توسط تاجران فینیقی از سراسر جهان آورده شده بود. در میان زیورآلات به دست آمده، بیشتر آثار دنیوی هستند تا مذهبی.
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎨 #زادروز 🌱
#استاد_ابوالحسن_صدیقی
ملقب به مایکل آنژ شرق
(۱۳ مهر ۱۲۷۶ – ۲۰ آذر ۱۳۷۴)
نقاش و تندیسساز برجسته ایرانی و از شاگردان نامدار کمالالملک.
از آثار ماندگار او میتوان به تندیسهای:
🗿 فردوسی در میدان فردوسی تهران
🗿 نادرشاه افشار در مشهد
🗿 خیام در پارک لاله تهران
🗿 یعقوب لیث صفاری در زابل
🗿 طرح چهره ابوعلی سینا
اشاره کرد.
💬 گوستینوس آمبروزی، مجسمهساز ایتالیایی، پس از دیدن تندیس فردوسی در رم نوشت:
> «جهان بداند، من آفریدگار تندیس فردوسی را مایکل آنژ شرق شناختم. میکل آنژ بار دیگر در مشرق زمین زاده شده است.»
استاد صدیقی در طول عمر پربارش، ۸۳ تندیس ساخت و چهره بسیاری از بزرگان تاریخ و معاصر ایران را جاودانه کرد.
#استاد_ابوالحسن_صدیقی
ملقب به مایکل آنژ شرق
(۱۳ مهر ۱۲۷۶ – ۲۰ آذر ۱۳۷۴)
نقاش و تندیسساز برجسته ایرانی و از شاگردان نامدار کمالالملک.
از آثار ماندگار او میتوان به تندیسهای:
🗿 فردوسی در میدان فردوسی تهران
🗿 نادرشاه افشار در مشهد
🗿 خیام در پارک لاله تهران
🗿 یعقوب لیث صفاری در زابل
🗿 طرح چهره ابوعلی سینا
اشاره کرد.
💬 گوستینوس آمبروزی، مجسمهساز ایتالیایی، پس از دیدن تندیس فردوسی در رم نوشت:
> «جهان بداند، من آفریدگار تندیس فردوسی را مایکل آنژ شرق شناختم. میکل آنژ بار دیگر در مشرق زمین زاده شده است.»
استاد صدیقی در طول عمر پربارش، ۸۳ تندیس ساخت و چهره بسیاری از بزرگان تاریخ و معاصر ایران را جاودانه کرد.
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ـ داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ـ گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ـ ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
دل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ـ بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت ـ سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ـ یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او ـ داد رسوایی من، شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او ـ شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
چاره این است و ندارم به از این رای دگر ـ که دهم جای دگر، دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر ـ بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یارِ نو و یارِ کهن هر دو یکی است ـ حرمت مدعی و حرمت من، هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن، هر دو یکی است ـ نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی یار دگر باشم به ـ چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیبِ گل ِ رخسارِ دگر باشم به ـ مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش؟
سازم از تازه جوانان چمن، ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست ـ مي توان يافت كه بر دل زمنش باري هست
از من و بندگي من اگرش عاري هست ـ بفروشد كه به هر گوشه خريداري هست
به وفاداري من نيست در اين شهر كسي
بنده اي هم چو مرا هست خريدار بسي
مدتي در ره عشق تو دويديم بس است ـ راه ِ صد باديه درد، بُريديم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است ـ اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود ـ آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود ـ چه گمان غلط است این، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود ؟
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم؟ ـ سرخوش و مست زجام دگرانت بینم؟
مایه عیش مدام دگرانت بینم؟ ـ ساقیِ مجلس عام دگرانت بینم؟
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند
در کمین تو بسی عیب شماران هستند ـ سینه پر درد ز تو، کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند ـ غرض این است که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف دور و برت باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت ـ وز دلش آرزوی ِ قامت ِ دلجوی ِ تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت ـ با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
وحشی بافقی
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ـ گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ـ ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
دل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ـ بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت ـ سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ـ یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او ـ داد رسوایی من، شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او ـ شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
چاره این است و ندارم به از این رای دگر ـ که دهم جای دگر، دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر ـ بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یارِ نو و یارِ کهن هر دو یکی است ـ حرمت مدعی و حرمت من، هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن، هر دو یکی است ـ نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی یار دگر باشم به ـ چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیبِ گل ِ رخسارِ دگر باشم به ـ مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش؟
سازم از تازه جوانان چمن، ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست ـ مي توان يافت كه بر دل زمنش باري هست
از من و بندگي من اگرش عاري هست ـ بفروشد كه به هر گوشه خريداري هست
به وفاداري من نيست در اين شهر كسي
بنده اي هم چو مرا هست خريدار بسي
مدتي در ره عشق تو دويديم بس است ـ راه ِ صد باديه درد، بُريديم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است ـ اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود ـ آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود ـ چه گمان غلط است این، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود ؟
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم؟ ـ سرخوش و مست زجام دگرانت بینم؟
مایه عیش مدام دگرانت بینم؟ ـ ساقیِ مجلس عام دگرانت بینم؟
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند
در کمین تو بسی عیب شماران هستند ـ سینه پر درد ز تو، کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند ـ غرض این است که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف دور و برت باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت ـ وز دلش آرزوی ِ قامت ِ دلجوی ِ تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت ـ با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
وحشی بافقی
❤4
