بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد
به روی نقشهٔ وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
چو موجِ آن ترانهها برآید از کرانهها
جوانههای ارغوان زِ بیشه سر برآورد
بهار جاودانهای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد
سیاهی از وطن رود، سپیدهای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمهات زِ شب شرر برآورد
شب ارچه های و هو کند، زِ خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد
صدای تُست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد
سفیرِ شادی وطن صفیر نغمههای تُست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد.
محمدرضا_شفیعیکدکنی
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد
به روی نقشهٔ وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
چو موجِ آن ترانهها برآید از کرانهها
جوانههای ارغوان زِ بیشه سر برآورد
بهار جاودانهای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد
سیاهی از وطن رود، سپیدهای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمهات زِ شب شرر برآورد
شب ارچه های و هو کند، زِ خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد
صدای تُست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد
سفیرِ شادی وطن صفیر نغمههای تُست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد.
محمدرضا_شفیعیکدکنی
❤4
نه شب را شتابی به پایان،
و نه روز را شتابی به شروع، درنگ.
پیوستگی به هم در شدن و آمدن.
جا به جایی بیجدال.
درود و بدرودی به صفا. شب میرود که سر بگذارد و روز میآید که بر آید.
این میرود که بازبیاید، آن میرسد که باز بگذرد.
کردار روزگار!
کلیدر
#محمود_دولتآبادی
و نه روز را شتابی به شروع، درنگ.
پیوستگی به هم در شدن و آمدن.
جا به جایی بیجدال.
درود و بدرودی به صفا. شب میرود که سر بگذارد و روز میآید که بر آید.
این میرود که بازبیاید، آن میرسد که باز بگذرد.
کردار روزگار!
کلیدر
#محمود_دولتآبادی
❤5
بخوان به نام گل سرخ
شفیعی کدکنی
بخوان به نامِ گل سرخ ...
از سروده های
#استاد_محمدرضا_شفیعیکدکنی
از سروده های
#استاد_محمدرضا_شفیعیکدکنی
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
HAUSER: Song from a Secret Garden - 'Alone, Together'
#اروین_یالوم یه حرف قشنگی داره که: تو مسئول اتفاقاتی هستی که در زندگی ات می افتد. همانطور که خودت میدانی، این رفتار توست که تو را به این روز دراورده است: اگر میبینی که در راستای بهترین تمایلات و علاقه هایت نیست و چیزی نیست که میخواهی؛ پس لعنتی تغییر کن...
#اروین_یالوم یه حرف قشنگی داره که: تو مسئول اتفاقاتی هستی که در زندگی ات می افتد. همانطور که خودت میدانی، این رفتار توست که تو را به این روز دراورده است: اگر میبینی که در راستای بهترین تمایلات و علاقه هایت نیست و چیزی نیست که میخواهی؛ پس لعنتی تغییر کن...
💯3👏1
زمان آدمها را دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم
ثابت نگه میدارد.
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد
میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست...
📙در جستجوی زمان از دست رفته
#مارسل_پروست
اما تصویری را که از آنها داریم
ثابت نگه میدارد.
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد
میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست...
📙در جستجوی زمان از دست رفته
#مارسل_پروست
❤5
ساز و آواز – آواز ابوعطا از برگ سبز ۱۰۳ – حسین قوامی و احمد عبادی
دردیست در این دل که هویدا نتوان کرد
سِرّیست در این سینه که پیدا نتوان کرد
ساز و آواز
در مایه ابوعطا
از برگ سبز ۱۰۳
نوای دلنشین
نابغه سه تار:
احمد عبادی
حسین قوامی
سِرّیست در این سینه که پیدا نتوان کرد
ساز و آواز
در مایه ابوعطا
از برگ سبز ۱۰۳
نوای دلنشین
نابغه سه تار:
احمد عبادی
حسین قوامی
👏2
این نقاشی
از ادوارد مونک (Edvard Munch)، یکی از شاعرانهترین و درعینحال تلخترین آثار اوست ، اثری که در سکوتش، صدای گذرِ عمر و حسِ فاصلهی میان انسانها را فریاد میزند.
در این صحنه، سه دختر بر روی پلی ایستادهاند و به آب زیر پایشان مینگرند. پشت سرشان، خانهای سفید در آرامشِ غروب تابستانی فرو رفته است.
اما چیزی در فضا، در آن سکوتِ درخشان و رنگهای ناهماهنگ، ناآرام است.
مونک، با ضربهقلمهای موجدار و رنگهای عاطفیاش، نه یک منظرهی واقعی، بلکه درون انسان را نقاشی کرده است.
سه دختر بر پل، در واقع سه چهره از یک
روحاند شاید سه مرحلهی زندگی: معصومیت، و اندوه.
در آثار مونک، پل همیشه نشانهی گذار است: از کودکی به بلوغ، از زندگی به تنهایی، از نور به سایه.
و در این تابلو، همهچیز در آستانه است نگاهی به پایین، شاید به بازتابِ خویش در آب، شاید به اعماقِ ناخودآگاه.
این نقاشی، همانند بیشتر آثار مونک، لحظهای است میان رؤیا و بیداری،
جایی که زمان از حرکت بازمیماند، و دلِ انسان، بر لبهی پلِ هستی، درنگ میکند.
از ادوارد مونک (Edvard Munch)، یکی از شاعرانهترین و درعینحال تلخترین آثار اوست ، اثری که در سکوتش، صدای گذرِ عمر و حسِ فاصلهی میان انسانها را فریاد میزند.
در این صحنه، سه دختر بر روی پلی ایستادهاند و به آب زیر پایشان مینگرند. پشت سرشان، خانهای سفید در آرامشِ غروب تابستانی فرو رفته است.
اما چیزی در فضا، در آن سکوتِ درخشان و رنگهای ناهماهنگ، ناآرام است.
مونک، با ضربهقلمهای موجدار و رنگهای عاطفیاش، نه یک منظرهی واقعی، بلکه درون انسان را نقاشی کرده است.
سه دختر بر پل، در واقع سه چهره از یک
روحاند شاید سه مرحلهی زندگی: معصومیت، و اندوه.
در آثار مونک، پل همیشه نشانهی گذار است: از کودکی به بلوغ، از زندگی به تنهایی، از نور به سایه.
و در این تابلو، همهچیز در آستانه است نگاهی به پایین، شاید به بازتابِ خویش در آب، شاید به اعماقِ ناخودآگاه.
این نقاشی، همانند بیشتر آثار مونک، لحظهای است میان رؤیا و بیداری،
جایی که زمان از حرکت بازمیماند، و دلِ انسان، بر لبهی پلِ هستی، درنگ میکند.
❤2👏2
در آغوشِ این درّۀ دیرسال
بر این صخرۀ خامُشِ کور و کر
درختِ تکافتادۀ کوهبید
برآورده مغرور، بر اَبر، سر
فرو برده در سینۀ تنگِ سنگ
پیِ جُستنِ زندگی ریشهها
نه از تیشۀ تیزِ برقش هراس
نه از خشمِ طوفانش اندیشهها
در آنجا که اَبری نباریده است
در آنجا که نگذشته یک رهگذار
درختِ تک افتادۀ کوهبید
سرودِ حیات است سبز و بلند
شکفته چنین بر لبِ کوهسار!
"شفیعی کدکنی" (م. سرشک)
بر این صخرۀ خامُشِ کور و کر
درختِ تکافتادۀ کوهبید
برآورده مغرور، بر اَبر، سر
فرو برده در سینۀ تنگِ سنگ
پیِ جُستنِ زندگی ریشهها
نه از تیشۀ تیزِ برقش هراس
نه از خشمِ طوفانش اندیشهها
در آنجا که اَبری نباریده است
در آنجا که نگذشته یک رهگذار
درختِ تک افتادۀ کوهبید
سرودِ حیات است سبز و بلند
شکفته چنین بر لبِ کوهسار!
"شفیعی کدکنی" (م. سرشک)
👏2