Telegram Web Link
▪️آلبر کامو
ـــ
یادداشت‌ها ــ ترجمه خشایار دیهیمی

ـــ جنگ به ما می‌آموزد که همه چیزمان را ببازیم و چیزی شویم که نبودیم. در این روند، ما خود را می‌یابیم، اما نه آن خودی که می‌شناختیم. جنگ ما را از توهمات تهی می‌کند و سپس، در همان حال که ما را به خاک سیاه می‌نشاند، به ما نشان می‌دهد که چه هستیم.

— Films
• Jarhead (2005)
• The Deer Hunter (1978)
• Brothers (2009)
• 1917 (2019)
• Hacksaw Ridge (2016)
• Fury (2014)
• All Quiet on the Western Front (2022)
• A Hidden Life (2019)
• Unbroken (2014)
• The Pianist (2002)

🎥 @CinemaParadisooo
33👍2👎2
یادداشت ها آلبر کامو ج 1.pdf
2.8 MB
▪️آلبر کامو
▪️یادداشت‌ها ــ جلد اول
▪️ترجمه خشایار دیهیمی

🎥 @CinemaParadisooo
یادداشت ها آلبر کامو ج 2.pdf
4.3 MB
▪️آلبر کامو
▪️یادداشت‌ها ــ جلد دوم
▪️ترجمه خشایار دیهیمی

🎥 @CinemaParadisooo
یادداشت ها آلبر کامو ج 3.pdf
4 MB
▪️آلبر کامو
▪️یادداشت‌ها ــ جلد سوم
▪️ترجمه خشایار دیهیمی

🎥 @CinemaParadisooo
یادداشت ها آلبر کامو ج 4.pdf
1.8 MB
▪️آلبر کامو
▪️یادداشت‌ها ــ جلد چهارم
▪️ترجمه خشایار دیهیمی

🎥 @CinemaParadisooo
18👍6
▪️جعفر پناهی

ـــ می‌خواهم خودت را جای من بگذاری، به عنوان فیلمسازی که نمی‌تواند کاری جز ساختن فیلم انجام دهد و هیچ‌چیز دیگری هم نمی‌خواهد. چقدر وقت برایم باقی مانده؟ آیا بیست سال دیگر زنده خواهم بود؟ نمی‌توانم بیکار بمانم. می‌دانم که این دقیقاً همان چیزی است که آنها می‌خواهند. مرا از زندانی کوچک آزاد کردند تا در زندانی بزرگ‌تر رها شوم. وقتی در آن زندان کوچک بودم، می‌دانستم که کاری از دستم برنمی‌آید. هر حرکتی زیر نظر بود... حالا که به اصطلاح آزاد هستم، اما در واقعیت در زندانی بزرگ‌تر به سرمی‌برم، باید کاری بکنم. نمی‌توانم دست روی دست بگذارم و بگذارم زندگی‌ام به باد برود.


▫️Jafar Panahi
— Born: July 11, 1960

— Jafar Panahi in Cannes 1995, when he won the Camera d’Or.
— Jafar Panahi in Cannes 2025, when he won the Palme d'Or.

🎥 @CinemaParadisooo
👎41👍3220
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️یانیس ریتسوس

ـــ خوابیدنِ تو ـــ دریاچه‌ای آرام.
گوزنی خم می‌شود که آب بنوشد ـــ من.



▫️La Jetée (1962)
▫️Dir. Chris Marker

🎥 @CinemaParadisooo
52💔3
▪️اسلاوی ژیژک
ـــ در دفاع از آرمان‌های شکست‌خورده

ـــ بهتر است هیچ کاری نکنی تا اینکه به اقدامات جزئی و موضعی‌ای دست بزنی که در نهایت فقط به روان‌تر کار کردن سیستم کمک می‌کنند. تهدید امروز نه انفعال، بلکه فعالیتِ کاذب است؛ این میل وسواس‌گونه به "فعال بودن"، به "مشارکت کردن"، که پوچیِ وضع موجود را بپوشاند. مردم مدام در حال مداخله‌اند، "کاری می‌کنند"؛ روشنفکران در "مناظره‌های" بی‌معنا شرکت می‌کنند و غیره؛ اما کار واقعاً دشوار این است که عقب بکشی، از تمام این بازی کناره بگیری. صاحبان قدرت اغلب حتی "مشارکت انتقادی" یا "گفت‌وگوی انتقادی" را به سکوت ترجیح می‌دهند، چرا که درگیر کردن ما در چنین "گفت‌وگویی" تضمین می‌کند که انفعالِ شومِ ما شکسته شود. "عمل بارتلبی‌گونه"‌ای که پیشنهاد می‌کنیم دقیقاً از این جهت خشن است که مستلزم توقف این فعالیتِ وسواس‌گونه است ـــ در اینجا خشونت و عدم‌خشونت در هم می‌آمیزند (عدم‌خشونت به عنوان عالی‌ترین شکل خشونت ظاهر می‌شود)، همان‌طور که فعالیت و عدم‌فعالیت (رادیکال‌ترین کار ممکن این است که هیچ کاری نکنی).

🎥 @CinemaParadisooo
40👎17👍10
▪️ناصر تقوایی

ـــ دامنه فرم وسيع‌تر از اين حرف‌هاست. گاهی اوقات هست كه اگر شما فرم مناسبی را برای روايت پيدا نکنی داستانت منتقل نمی‌شود. حتی گاهی فرم در داستان، كار موضوع را انجام می‌دهد. یعنی شما در قالبی متن را می‌نويسيد كه آن قالب یک حرف ناگفتنی را بزند. مخصوصاً در فرهنگ ما. در صد سال گذشته در اين فرهنگ آنقدر دامنه‌های سانسور مرحله به مرحله گسترده شده كه نگفتن ديگر تخصص هنرمند ایرانی است. در دنيا همه جوری كتاب می‌نويسيد كه مهم‌ترين حرفشان را به بهترين نحو ارائه دهند در حالی‌كه كار ما اين شده كه با نگفتن حرف بزنيم. اين موضوع البته ويژگی‌هايی به ما بخشيده كه بهترين نمود آن در سينما تجلی يافته. اينكه همه تعجب می‌كنند چرا سینمای ما در دنيا موفق شده دقيقاً به خاطر همين مسأله است. چون سینمای ايران با زبان بسته حرف می‌‌زند. به خاطر وجود داشتن چنين فضایی است كه هنرمند ایرانی برای گفتن يک سری از حرف‌ها ناچار است به فرم متکی باشد. به خوب يا بد بودن اين مسأله کاری ندارم اما به هر حال اين موضوع جزو ويژگی‌های هنر ما شده است.

🎥 @CinemaParadisooo
56👍3
▪️کارل تئودور درایر: روزنامه‌نگاری که خیلی از فیلم خوش‌اش آمده بود، چیز جالبی برای‌ام نوشت: «یک چیز که در فیلم خیلی تحسین می‌کنم این است که شما به گرترود شنلی پوشانده‌اید که پایین‌اش نقشی به سبک یونانی طراحی شده. این علامتی‌ست که نشان می‌دهد شما به تراژدی فکر کرده‌اید.» این تأمل را خیلی دوست داشتم، هرچندکه این نقش یونانی هیچ ربطی به تصور من از تراژدی نداشت؛ کاملاً تصادفی آن‌جا بود.

▫️شاید تصادفی که دل‌مشغولی‌تان را آشکار می‌کند...

▪️کارل تئودور درایر: این نقش به هر حال کارِ طراح لباس فیلم است ــ که ضمناً مادرِ آنا کاریناست ــ و من بدون این که خیلی به‌اش فکر کنم آن را قبول کردم. بنابراین واقعاً اتفاقی بوده. ولی در هر حال از این مقایسه‌ای که روزنامه‌نگار انجام داد خیلی خوش‌ام آمد...

ــــ تأملاتی در باب حرفه‌ام ــ کارل تئودور درایر ــ ترجمه عظیم جابری ــ نشر درون.

🎥 @CinemaParadisooo
18

▪️کارل تئودور درایر

ـــ گرترود، زنی است خسته. خسته از سکون و از آرامشِ فاسدکننده. خصوصیات او به طور کلی ـــ اگر با دیگر شخصیت‌های نمایشنامه‌های اسکاندیناوی بخواهیم قیاس کنیم ـــ میانه شخصیت‌های حساس و با فرهنگ ایبسن و زنان عاصی و سرکش استریندبرگ است. رفتار او اگرچه به ظاهر با نوعی غلو و تکبر همراه است، ولی در باطن چنین نیست و افکارش به دور از قیود دست و پاگیر زندگی است. او سخت معتقد به آزادی عقیده است. او عاشق مطالعه است، به ادبیات و فلسفه علاقه‌مند است و بدون تعصب، آثار مختلف را مورد بررسی قرار می‌دهد. او در پی آزادی، مایل است هر کاری را که می‌خواهد انجام دهد. او از مردانی که به او ابراز عشق می‌کنند، می‌گریزد و می‌گوید: «نمی‌توانم به مردی که دوستش ندارم، احساسی نشان دهم. اگر زمانی عاشق شوم، خودم به سوی او خواهم رفت.»

گرترود ازدواج کرده و شوهر دارد، ولی او نیز نمی‌تواند تمنیات گرترود را برآورده کند. زندگی او راحت و مرفه است، شوهرش مقامی بالا در اجتماع دارد، اهل سیاست است و احترام جامعه را متوجه خود کرده است، ولی گرترود کششی نسبت به او ندارد، همچنان که از شاعری عاشق می‌گریزد ... تا زمانی به موسیقیدانی جوان دل می‌بازد، اما او نزد گرترود اعتراض می‌کند که زندگی‌اش در گرو کمک‌های زنی است که اینک از او آبستن است. شاعر دوباره می‌کوشد به او نزدیک شود و شوهرش، سال‌های زندگی مشترکشان را به او یادآور می‌شود، اما گرترود که قادر نیست عشق راستین خود را به تصرف درآورد، سرزمین‌اش را ترک می‌کند و به پاریس می‌رود.

آنچه در این فیلم به لحاظ فنی در نظر گرفتم، این بود که دوربین می‌بایست بازیگران را دائما تعقیب کند تا تماشاگر بیشتر بتواند با افکار و سلوک شخصیت‌ها آشنا شود و حالات چهره و درونیات آنها را کشف کند. به این ترتیب، گرترود دنیای خود را آرام آرام می‌شناسد و تنهایی عمیق خود را در بی‌کران زندگی حس می‌کند. او به موسیقیدان جوان می‌گوید: «می‌دانم که همه ما در این جهان، سهمی جز تنهایی نداریم.» به نظر‌ می‌رسد او با تمام وجود، عشق را می‌شناسد و می‌داند که فقط باید آن را به عاریت گرفت، زیرا عشق ماهیت تصاحب کردن در خویش را ندارد.

بالاخره گرترود همه‌چیز و همه‌کس را ترک می‌کند و به پاریس می‌رود، ولی خاطراتش هیچ‌گاه او را راحت نمی‌گذارد. او برای دوست نزدیکش از گذشته‌هایش می‌گوید و یکی از شعرهایش را برای او می‌فرستد:

••• به من بنگر.
آیا زیبایم؟ نه، ولی عشق را شناخته‌ام.
آیا جوانم؟ نه، ولی عشق را دریافته‌ام.
آیا زنده‌ام؟ نه، ولی عشق را حس می‌کنم...

— Gertrud (Carl Theodor Dreyer, 1964).

🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
19
▪️اینگمار برگمان

ـــ با افتخار خودم را آدمی می‌خوانم که گاهی ميز و صندلی‌هايی برای مردم ساخته است.



— The tomb of Ingmar Bergman and his wife Ingrid von Rosen on Fårö Island.

🎥 @CinemaParadisooo
18👍6👎1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️لارس فون‌تریه

❍ وای من عاشق اینگمار برگمانم. آن مردکِ حقیر همه چیزِ من است.

برگمان برای من مثل یک پدرِ سخت‌گیر بود... اما پدری که همیشه احساس می‌کردم باید از او فرار کنم. او استاد بزرگی است، ولی گاهی فیلم‌هایش آنقدر جدی هستند که می‌خواهی فریاد بزنی: "یه کم هم شوخی کن، اینگمار جان!" (سایت اند ساوند ــ ٢٠٠٩)

❍ اگر برگمان زنده بود و فیلم‌های مرا می‌دید، احتمالاً خودش را حلق‌آویز می‌کرد... یا شاید هم من را!

❍ برگمان یک غول است، اما غول‌ها هم گاهی باید کشته شوند... من از اینکه فیلمسازان جوان اسکاندیناوی فقط دنباله‌روِ سکوت یا پرسونا هستند، خسته شده‌ام. (جشنواره فیلم گوتنبرگ ــ ٢٠١۴)

▫️Trespassing Bergman (2013)
▫️Dir. Jane Magnusson, Hynek Pallas

🎥 @CinemaParadisooo
41👍1
2025/07/14 16:20:05
Back to Top
HTML Embed Code: