Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⭕️چهار درمان از گوته با زبان شنیدنی الهی قمشه ای

یکی از اساتیدی که در زمینه کاری و زندگی بهش اقتدا میکنم
این استاد بزرگوار با فن بیان مخصوص خودشان

دایره واژگان گسترده
داستان‌گویی در لابلای سخنرانی
استفاده از شعر، ضرب‌المثل، تمثیل
و دانش در زمینه های مختلف


🗞مجله کاربردی ایدیوسان
@edusun
پدر بتن ایران زنده یاد دکتر مهدی قالیبافیان

خطاب به دانشجویانش
اول انسان باش و سپس مهندس
بتن ترکیبی است از سنگدانه، سیمان، آب و اندکی شعور

@edusun
سوالات کلیدی روانشناسان بزرگ

#زیگموند_فروید
هر چه می‌خواهد دل تنگ بگو
این مکان و این موقعیت تو را به یاد چه می‌اندازد؟

#آلفرد_آدلر
مادرت چگونه شخصی بود؟پدرت چه ویژگی‌هایی داشت؟ چند خاطره روشن از کودکی اگر داری، بیان کن

#کارل_راجرز
من  راجرز هستم، گوش می‌کنم

#آلبرت_الیس
به خودت چه می‌گویی، که بعدش به هم می‌ریزی؟ توقعات تو پایانی دارد؟

#ب_اف_اسکینر
شما دقیقاً چه انتظاری از  من دارید؟ دوست دارید چه رفتاری تغییر کند؟

#ویلیام_گلاسر
چه کار می‌کنی که حال خودت را خراب کردی؟چگونه خودت را غمگین می‌کنی؟

#فردریک_پرلز
با دست‌هایت محکم خودت را در آغوش گرفتی، پای راست را روی پای چپ گذاشتی و مرتب تکان می‌خورد، دست و پای تو چه می‌گویند؟ از آنها آگاهی داری؟

#ویکتور_فرانکل
اگر فقط تا چهل و هشت ساعت آینده زنده باشی، چه کار می‌کنی؟
به کی، کجا، چه می‌گویی؟

#اینسو_کیم_برگ
اگر معجزه‌ای اتفاق بیفتد همه مشکلات تو حل شوند؟ وضع تو چه طور خواهد بود؟ چه کار می‌کنی؟چه کسی زودتر متوجه میشود؟
@edusun
روز #دفاع
ده اردیبهشت ۱۴۰۳
@edusun
اگر احساس کردید که علم خسته کننده است،
معلم اشتباهی انتخاب کرده اید
ریچارد فاینمن

@edusun
⭕️خوش خیالی است که فکر کنید می توانید با بحث کردن نظر کسی را عوض کنید

تحول خط مشی فکری انسان ها نیاز به تلاش اگاهانه خود فرد دارد و بعضا کار متخصصان و درمان های روان شناختی چندین ماه است زیرا بسیار مهم است که فرد نسبت به ضعفش بینش پیدا کند



مثلا کسی که شکاک و بدبین است و با سرشتش یکی شده
خودش این تصور را ندارد که بدبین است

بلکه میگوید من بد فکر نمیکنم من شش دانگ حواسم به اطراف هست
و از آن ابله هاش نیستم ساده لوح نیستم

یا کسی که خشک و مقرراتی و نامنعطف است

او میگوید
من از اون الکی خوش هاش نیستم
کار نیکو کردن از پر کردن است
و....

نقاط ضعفی که به چشم اطرافیان می اید در چشم آنها نقاط قوت است


اکرم نجاتی


🗞مجله کاربردی ایدیوسان
🆔 @edusun
شما مجبور نیستید که رئیستان را دوست داشته باشید و او را تحسین کنید.
همچنین نباید از وی متنفر باشید

در هر حال باید او را به گونه‌ای اداره کنید که بتواند منبعی برای موفقیت شخصی شما و موفقیت سازمان باشد.

پیتر دراکر
@edusun
دو نفر از آب حیات جرعه ای نوشیدند
یکی گفت : حیف شد از آب حیات فقط جرعه ای نصیب ما شد
دیگری گفت : خوب شد از آب حیات جرعه ای هم نصیب ما شد

حمزه گنجی
@edusun
اگر یک جمله روی سنگ قبر برای خودتان بنویسید آن چه جمله ای است

یکی از راه های یافتن معنای انگیزه بخش زندگی مان ایستادن در پایان راه زندگی است و از آنجا به مسیر طی شده نگاه کردن

مثلا
I was born to be psychologist

@edusun
⭕️تکنیک های مهارت ارتباطی


در سه حوزه :

گفت و گو موثر ( بر اساس نظریه اریک برن)
فنون کاریزما (با اصول شوپنهاور _دیل کارنگی)
شبکه ارتباطی ارزشمند (بر اساس نظریه رید هافمن)


🎧 فایل صوتی (آموزشی_ کاربردی)

مدت: ۸۳ دقیقه

مدرس :اکرم نجاتی


جهت تهیه فایل به  ایدی ادمین کانال  پیام دهید: 👇
@Farnaz1388ch

مجله کاربردی ایدیوسان
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEAifK3LIyswBTMLJw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقایسه هوش انواع حیوانات با انسان


ظاهرا همبستگی بین گوشت خواری و هوش هست iQ هرچقدر می‌ره بالا...گوشت خواری هم می‌ره بالا..
@edusun
⭕️سخن قبل از "اما "باطل است


شما حق دارید ناراحت شوید که من دیر رسیدم "اما "من در ترافیک ماندم

شما آدم خوبی هستید "اما "به فرهنگ ما نمی‌خورید


جرج آر آر مارتین در کتاب بازی تاج و تخت از قول عمویش نوشته بود: «هر عبارتی که قبل از، اما می‌آید باطل است».

در این نوع گفت و گو شخص ابتدا تظاهر می‌کند که انتقاد را پذیرفته، اما همچنان بر موضع خود باقی مانده است


🗞مجله کاربردی ایدیوسان
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEAifK3LIyswBTMLJw
گفته شده که متن زیر خاطره ی یک استاد دانشگاه و کسی که یکی از ثروتمندان و یکی از بزرگترین نویسنده های بنام است که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:
*دارم به خانه سالمندان ميروم*

*دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.*

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند،
این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.
فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.
حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم.

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم.
به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد.
کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.

3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی.
از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد.
ده ها آلبوم پر از عکس و...

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم.

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست.
در واقع این مال متعلق به دنیاست.

به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم.

می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم  مشکل است.
از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند.
به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند:

همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود.
کلکسیون هایم چه ؟؟!!!!
مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.
کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم....

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم.

*بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.*

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند:
ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید.

2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

4⃣ افسوس
که هر چه برده ایم، باختنی است.

5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید.

*در یک کلام انبار دار نباشید.*

*سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان،  با دیگران، با همه.*

« خوب بخورید ، خوب بپوشید ، خوب سفر کنید ، زندگی را زیاد سخت نگیرید

@edusun
مجله کاربردی ایدیوسان
گفته شده که متن زیر خاطره ی یک استاد دانشگاه و کسی که یکی از ثروتمندان و یکی از بزرگترین نویسنده های بنام است که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است: *دارم به خانه سالمندان ميروم* *دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.* وقتی زندگی…
با همه معنایی که پشت این متن است ولی جای خالی یک مورد که ضمنی قابل برداشت است اما آنقدر مهم است که علنی هم بشود
گفته که خدمات خوب است اگرچه ارزان نیست
شاید این فرد عزیز اگر پس اندازی الان نداشت نمی‌توانست حتی به این خانه سالمندان برود
یک مورد ۶ هم به نکات پایانی داستان بهتر است اصافه شود که پولی برای پیری کنار بگذاریم
پول رفیق پیری است
مورد ۷ .قبل از مرگ ارث خود را تقسیم نکنید

در مورد ۷ بعدا مفصل تر صحبت میشه
مجله کاربردی ایدیوسان
با همه معنایی که پشت این متن است ولی جای خالی یک مورد که ضمنی قابل برداشت است اما آنقدر مهم است که علنی هم بشود گفته که خدمات خوب است اگرچه ارزان نیست شاید این فرد عزیز اگر پس اندازی الان نداشت نمی‌توانست حتی به این خانه سالمندان برود یک مورد ۶ هم به نکات…
مورد ۷:زنده بر مال و منالت باش پیر

پیرمردی صاحبِ مال و منال
می‌گذشت از عمر او هشتاد سال
با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام
شادم از عهدی که با خود بسته‌ام 
تا نمُردم هر چه دارم وانهم
سهم فرزندان همین حالا دهم
بچه‌ها را مطلع زین کار کرد
پافشاری کرده و اصرار کرد
سهم دخترها فلان از مال شد
از پسرها باقی اموال شد
پیرمرد فارغ شد از مال و منال
پاک و طاهر شد ز دارائی و مال
روزها بگذشت و روزی پیرمرد
دید رفتار عروسش گشته سرد
با تعرض نیش می‌زد بر پسر
بودن بابای تو شد دردسر
پیرمرد افسرده و غمگین بشد
سینه‌اش چون کوه غم سنگین بشد
لب فرو بست و برون شد از سرا
تا نبیند آنچه دیده است بینوا
رفت و در زد خانه‌ دیگر پسر
باز شد در به شوقی مختصر
با کسی حرفی ز دلسردی نزد
حرفی از مردی و نامردی نزد
تا که دیگ معرفت آمد به جوش
آنچه باید نشنود آمد به گوش
جمله اولاد ذکورش بی‌صفت 
جملگی زن باره و بی‌معرفت 
دختران زین ماجراها بی خبر
شاد و خرسند از شیوه کار پدر
کور سوئی در دل آن پیر بود
چونکه امیدش به آن تدبیر بود
رهسپار خانه داماد شد
گفت دامادش دل ما شاد شد
اشک خوشحالی به چشم دخترش
مات و حیران شد نمی‌شد باورش
دید دامادش هست بر او بی نظر
ماندنش آنجا دگر شد درد سر
او همی گوید که بابایت چرا
لنگرش را پیچ کرده نزد ما
ما که تنها وارث او نیستیم
با حقوق مختصر چون زیستیم
خانه شد دوار در گِرد سرش
چونکه تا این حد نمی‌شد باورش
این چنین اندیشه‌اش بیدار شد
موسم پیری رسید و خوار شد
عاقبت تدبیر خود را کار بست
نقش یک گنجینه در افکار بست
رفت در بازار و صندوقی خرید
آشنائی در رهش آمد پدید
گفت چه داری اندر این گنجینه‌ات 
این چنین چسبانده‌ای در سینه‌ات 
گفت اگر گوشَت زِ رازم کَر بود
صندُقی مملو زِ سیم و زر بود
راز او افشا بشد در سطح شهر
بچه‌ها پیدا شدند آسیمه سر
ای به قربان تو ای بابای من
تو کجائی ای گل زیبای من
خانه ما بی تو تاریک است و سرد
تو چراغ خانه‌ای ای شیرمرد 
الغرض با التماس و احترام
شد پذیرائی دگر هر صبح و شام
لیکن از گنجینه‌اش غافل نبود
هر کجا می‌رفت حملش می‌نمود
جنگ و دعوا شد سرش ناگه به پا
خانه بی بابا نباشد باصفا
فکر و ذکر بچه‌ها گنجینه بود
گنج واهی بود، دردِ سینه بود
عاقبت، قالب تهی شد پیرمرد
رفت و شد آسوده از رفتار سرد
باز کردند بچه‌ها گنجینه را
صندُقی مملو زِ درد سینه را
شد نمایان استخوانِ دستِ خر
نامه‌ای رویش به جای سیم و زر
نامه را خواندند این بنوشته بود
قصه‌ی عمری به آخر گشته بود
دست خر باشد به حلق  هر کسی
تا نمرده‌ست مال بخشد بر کسی
زنده بر مال و منالت باش پیر
تا نگردی همچو من خوار و اسیر
@edusun
نظرتون چیه
دختر ۲۱ ساله ای میگفت زمانی که دبستانی بود یک روز که تکلیفش را به درستی انجام نداده بود معلم زیرگوشش زده بود و او حس نفرت به آن معلم را هنوز با خود داشت
میگفت چند روز پیش که با پدرش در خیابان راه می‌رفته آن خانم معلم را دیده و یاد اون روز افتاده و زیرگوش معلمش زده
پدرش گفته چرا اینکار را کردی گفته بخاطر آن روز .....
نظر شما چیه؟
بجای پدر
بجای معلم
بجای اون دختر ۲۱ ساله
و یا به عنوان یک شنونده ماجرا نظرتان چیست؟
میترسم از معلمانی که تنبیه می‌کنند استعدادی را نادیده می گیرند سرزنش می کنند و بذر نفرت می‌پراکنند
میترسم از والدینی که همه تربیت و آموزش را بر عهده معلم می‌گذارند و با فرزندشان گفت و گو ندارند
و
میترسم از نسلی که گستاخی را با جسارت اشتباه گرفته و مقابله به مثل را سرلوحه زندگی قرار داده
و بی محابا در کوچه و مدرسه و دانشگاه گام برمی‌دارد

میترسم از آینده ای که گفت و گو جایی در آن ندارد و واکنش بجای پاسخ یاد گرفته شود
و اما
دلخوشم به آدم های ساده ای که شمع را روشن می‌کنند علی رغم همه طوفان ناخوشی نسل‌ها
می‌بینند بدی را اما چشم می‌بندند
می‌گذرند تا دل چرکین نشوند و آینه دلشان زنگار نبندد
تا بلد شوند با رجوع به اینه که بازتابی از واقعیت است پاسخ بدهند نه اینکه واکنش گر باشند
@edusun
تابلو رنگرزی
مثلا رنگ قرمز اگر تو آب سرد یا گرم باشه و بسته به مدت زمانش چه رنگی میشه
ببینید واسه هر رنگ چقدر طیف
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دانشکده زیبای هنر چقدر حس کردم باید اینجا باشم ولی خب دیگه بسه از من گذشته برا رشته جدید ))
صدایی که از کلاسها شنیده میشه چقدر جالبه
@edusun
2024/05/20 23:40:07
Back to Top
HTML Embed Code: