Telegram Web Link
ادامه ...


برای مثال، نوعی از اوبی وتل را مجسم کنیـد کـه تمـام عـمـر مـاننـد اطرافیانش زندگی می کند، در هیچ چیز برجسته نیست، شاید استاد پول ساختن باشد و حتی شاید خسیس هم باشد. در عـيـن حـال تمـام عمـر خواب دیر می بیند و خواب می بیند که روزی همه چیز را رها خواهد کرد و به دیری خواهد رفت. و چنین مواردی در شرق و روسیه اتفـاق می افتد. آدم ها زندگی و کار می کنند و بعد وقتی فرزندان یا نوه هایشان بزرگ شده اند، همه چیز را به آن ها می دهند و خودشان به دیری می رود. این اوبی وتلی است که من مد نظر دارم. شاید به دیـر هـم نـرود، شاید نیازی به آن نداشته باشد. زندگیش در مقام اوبی وتل راهش است.
"کسانی که به طور مشخص به راه هـا فکر می کنند، به خصوص روشن فکران، اغلب از بالا به اوبی وتل ها نگاه می کنند و در کل از فضائل اوبی وتل انزجار دارند. اما با این کار نشان می دهند که مناسب هیچ راهی نیستند. زیرا هیچ راهی نمی تواند از سطحی پائین تر از اوبـی وتـل آغـاز شود. این اغلب دید محدود کسانی است که نمی توانند زندگی شخصی خود را سامان ببخشند، کسانی که بی اندازه ضعیف هستند تا با زندگی مبارزه و بر آن غلبـه کننـد، خـواب راه می بینند یا آن چـه آنـان راه می پندارند، زیرا فکر می کنند که برای آن ها این آسان تر از زندگی است چون به این ترتیب، ضعف خود و سازش ناپذیری خود را توجیه می کنند. کسی که یک اوبی وتل خوب باشد، از دیدگاه راه، بسیار مفید تر از آدم "طفیلی" است که فکر می کند خیلی بالا تر از اوبی وتل اسـت. مـن تقريبـاً تمـام روشن فکران intelligentsia را "طفیلی" مـی نـامم _ هنرمندان، شاعران، هر نوع "هنر دوستی" در کل، که از اوبی وتـل متنفـر است و در عین حال نمی تواند بدون او زندگی کند. توانایی جهت یابی در زندگی، کیفیت بسیار مفیدی از دیدگاه کار است. یک اوبی وتل خوب باید بتواند حداقل بیست نفر را با کار و زحمت خود حمایت کند. کسی که نتواند چنین کاری کند، چه ارزشی دارد؟"


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 621 و 622

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


کسی پرسید: "معنای اوبی وتل به واقع چیست؟ آیا می توان گفت که اوبیوتل یک شهروند خوب است؟"
فرد دیگری پرسید: "آیا اوبی وتل بايد وطن پرست باشد؟ فرض کنیم جنگ است. نگرش اوپیوتل به جنگ چگونه باید باشد؟"
"جنگ ها می توانند با هم فرق کنند و وطن پرستان نیز انـواع متفاوتی دارند. شما همه هنوز به واژه ها اعتقاد دارید. یک اوبی وتـل، اگر اوبی وتل خوبی باشد، به واژه ها اعتقادی ندارد. می فهمد که چه حرف هایبیهوده ای در پس هر یک از آن ها نهفته است. کسانی که در باره وطن پرستی داد سخن می دهند، از نظر او بیمار روانی اند و او آن ها را به همین سان می بیند."
"و چگونه یک اوبی وتل به صلح طلبان می نگرد یا به کسانی که حاضر نیستند به جنگ بروند؟
"آن ها را هم به همان اندازه خل می بیند! صلح طلبان شاید از این هم بد تر هستند."
در فرصتی دیگر گورجیف در همین زمینه گفت:
"خیلی چیزها برای شما غیرقابل درک است، زیرا معنای برخی از ساده ترین کلمه ها را هم در نظر نمی گیرید، برای مثال شما هیچ وقت فکرنکرده اید که جدی بودن چه معنایی دارد. سعی کنید به این سؤال "جدی بودن چه معنایی دارد؟" پاسخ دهید.
کسی گفت: "یعنی با همه چیز جدی برخورد شود."
"این درست همان چیزی است که همه فکر می کنند، امـا مـفهـوم آن درست ضد آن است. برخورد جدی با چیز هـا، بـه هـیچ رو به معنای
جدی بودن نیست، زیرا سؤال اصلی این اسـت بـا چه چیز هایی جـدی برخورد می شود؟ بسیاری از آدم ها با چیز های پیش پا افتاده و جزئی هم جدی برخورد می کنند. آیا آن ها را می توان جدی نامید؟ البته که نه.
"اشتباه در این است که مفهوم واژه "جدی" مشروط گرفته می شود. یک چیز برای این آدم جدی است و چیزی دیگر برای یک آدم دیگر. در واقع جـدی بـودن یکی از آن مفاهیمی است که هرگز و تحت هیچ شرایطی نمی توان آن را مشروط گرفت. تنها یک چیز برای همه و در همه حال جدی است. آدم می تواند نسبت به آن هشیاری بیش تر یا کم تری داشته باشد، اما جدی بودن چیز ها به این حساب تغییر نمی کند.
"اگر کسی بتواند تمامی وحشت های زندگی های مردم معمولی را که دور دایره ای از علائق پیش پا افتاده و اهداف پیش پا افتاده می چرخند، درک کند، اگر می توانست بفهمد که آن ها چه چیزی را دارند از دست می دهند، آن وقت می فهمید که فقط یک چیز است که برای او می تواند جدی باشد فرار از قانون کلی، آزاد بودن. برای یک زندانی محکـوم بـه مـرگ، چه چیز می تواند جدی باشد؟ فقط یک چیز: چگونه خود را نجات دهد چطور فرار کند: هیچ چیز دیگری جز این برایش جدی نیست.


ادامه دارد ...


آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 622 و 623 و 624

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


"وقتی می گویم یک اوبـى وتـل جـدی تـر از یک آدم "طفیلی" یا "خل مشنگ" است، منظورم ایـن اسـت کـه چـون اوبـی وتـل عـادت دارد با ارزش های واقعی سر و کار داشته باشد، امکانات "راه هـا" و امکـان "رهایی" یا "رستگاری" را بهتر و سریع تر از کسی می فهمد که همه عمرش به دایره ای از ارزش های خیالی، علائق خیالی و امکانات خيـالی خو گرفته است.
"کسانی که اوبی وتل ها را جدی نمی گیرند، با خیالاتشان زندگی می کنند، عمدتا با این خیال که می توانند کاری کنند. اوبی وتل می داند که آن ها فقط مردم را گول می زنند و خدا می داند چه قول هایی که به مردم نمی دهند و در واقع اوضاع را بـه سـود خـود ضبط و ربط می کنند و یا فکر می کنند خل مشنگ هستند که از آن هم بد تر است، به کلامی دیگر، هر چه را مردم بگویند، باور می کنند."
کسی پرسید: "سیاست مداران که اوبی وتـل، نظرات اوبـى وتـل، علائق اوبی وتل را تحقیر می کنند، به چه مقول های تعلق دارند؟"
"آن ها بد ترین نوع اوبی وتلاند، یعنی اوبی وتل هایی بدون صـفات نجـات بخش و مثبت، یا شارلاتان هستند، یا خل یا رذل."
"البته که چنین آدم هایی وجود دارند، اما در این حالت، آن هـا افـراد اهـل عمل نیستند، آن ها آدم های رؤیایی dreamer اند و دیگران از آن ها به عنوان پوشش استفاده می کنند تا پنهان کاری های خود را در پس آنان پنهان کنند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 624 و 625

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


اوبی وتل شاید به شکلی فلسفی از این مسئله اطلاعی نداشته باشد، یعنی نتواند آن را فرموله کند، اما از روی زرنگی فردی خود می داند همه چیز "خودش می شود"، بنابراین، به کسانی که فکر می کنندیا می خواهند او را دلگرم کنند که آدم های مهمی هستند و چیز هایی به تصمیم آن ها بستگی می یابد و می توانند چیزی را تغییر دهند یا در کل کاری کنند، در دل میخندد. برای او چنین برخوردی، رویکردی جـدی نیست، و درک آن چه جدی نیست می تواند به اوبی وتل کمک کند تا برای
چیزی که جدی است ارزش قائل شود."
ما اغلب به پرسش سختی های راه باز می گشتیم. تجربـه مـا از زندگی جمعی و کار، پیوسته ما را با سختی های تازه و تازه تری مواجه می کرد که در خودمان نهفته بودند.
گورجیف می گفت: "کل مسئله این است که حاضر باشید آزادی خود را فدا کنید. آدم آگاهانه یا ناآگاهانه برای آزادی به صورتی که آن را مجسم می کند، مبارزه می کند و ایـن بیش از هر چیز دیگری سد راه رسیدن به آزادی واقعی می شود. اما کسی که قادر به کسب چیزی است، دیر یا زود به این نتیجه می رسد که آزادی اش توهم است و حاضر می شود این توهم را فدا کند. به اختیار خود برده می شود. کاری را می کند که به او گفته می شود، حرفی را می زند که از او خواسته می شود و فکر هایی می کند که به او گفته می شود. نمی ترسد چیزی از دست بدهد، زیرا می داند که چیزی ندارد. و به این ترتیب، به همه چیز دست می یابد. هر چیزی در او که واقعی باشـد، در درکش، در همدردی اش، در سلیقه هایش، خواسته هایش همراه با چیز هـای تـازه ای که قبلا نداشته و نمی توانسته داشته باشد، همراه با احساس یگانگی و اراده در درون، همه به او باز می گردند. اما برای رسیدن به این مرحله، آدم باید راه سخت بردگی و اطاعت را طی کند. و اگر دنبال نتیجـه اسـت باید نه تنها از لحاظ بیرونی، بلکه درونی نیز اطاعت کند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 625 و 626

کانال گرجیف
@Gordjief
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک ماهانه کانال را حتما در صورت توان مالی واریز کنید

همانطور که مشاهده می کنید کانال هیچ تبلیغ و تبادل مزاحمی ندارد و درآمدی هم نداریم از این طریق، به همین دلیل ادامه حیات کانال بسته به حمایت های شما دارد

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه شما سپاسگزارم 🌹
گرجیف
سلام همراهان عزیز دوستان عزیزم حق اشتراک ماهانه کانال را حتما در صورت توان مالی واریز کنید همانطور که مشاهده می کنید کانال هیچ تبلیغ و تبادل مزاحمی ندارد و درآمدی هم نداریم از این طریق، به همین دلیل ادامه حیات کانال بسته به حمایت های شما دارد 6037 6974…
سلام صبح تون بخیر دوستان گلم

لطفا از کانال حمایت بکنید این حجم از بی توجهی انصاف نیست واقعا

آدم پولکی نیستم ولی کانال هزینه دارد همین کتابی که الان در کانال هست و دارید رایگان ازش استفاده می کنید هزینه دارد تایپش هزینه دارد خرید خود کتاب هزینه دارد

شاید عده ای فکر کنند زرنگی می کنند که در جایی عضو شدند رایگان از همه چیز استفاده می کنند ولی این زرنگی نیست این اوج بی انصافی هست وقتی این چیزها را میگم عده ای حمله می کنند شما روی عرفان قیمت میزارید نه عزیز روی عرفان قیمت نمیزارم من برای اینکه حداقل خود محتوا را آماده کنم حداقل باید در حد خرید کتاب و هزینه های تایپش را بپردازم تا این مطالب دست شما برسد
مگر من اینجا پول پارو می کنم فوقش ماهی زیاد پرداخت بشود ۱ میلیون هست اونم شامل هزینه های خود کانال می شود البته این حق را دارم واسه خودمم بگیرم چون زحمت می کشم ولی حمایت ها اونقدر کم هست که فعلا جا به اونجاها نرسیده که واسه خودم چیزی بخوام

حتی ۳ ماه هست وضیعت آنقدر بد شده حتی نمی توانم کانال را بدم تبلیغ که اعضای جدید بگیریم

مطمئن باشید چون به این مسیر علاقمند هستم این کانال حفظ شده هست

به هر حال از اندک دوستانی هم که حمایت می کنند ممنونم ازشون
❤️🌹
ادامه دارد ...


این نیازمند عزم و آهنگی راسخ است، عزم و آهنگ نیازمند درک عمیق این واقعیت مسلم است که هیچ راه دیگری نیست و انسان نمی تواند خودش کـاری کند، اما در عین حال باید کاری کرد.
"زمانی که آدم به این نتیجه می رسد که نمی تواند و نمی خواهد دیگر به شیوه ای که تاکنون زیسته زندگی کند، وقتی به واقع می بیند که زندگیش از چه چیز هایی تشکیل شده و تصمیم می گیرد کار کند، باید بـا خـودش راستگو باشد تا در وضعیت بدتری نیفتد. زیرا هیچ چیز بدتر از این نیست که کار روی خود را شروع و بعد آن را رها کند و خود را میـان دو صندلی بیابد؛ در این صورت، خیلی بهتر است که اصلا شروع نکند و برای آن که بیهوده شروع نکند یـا خـطـر فریب دادن خود را بـه جـان نخرد، باید بارها تصمیمش را چک کند. و در اصل باید بداند تا کجا حاضر است برود، چه چیز هایی را حاضـر اسـت فـدا کند. هیچ چیز آسان تر از این نیست که بگوید همه چیز را. انسان هیچ وقت همه چیز را حاضر نیست فدا کند و چنین چیزی هرگز از او خواسته نمی شـود. امـا باید دقیقاً تعریف کند که حاضر به فدا کردن چه چیزی است و بعـد هـا سر آن چانه نزند. و گر نه همان بلایی بر سرش می آید که بر سر گرگ افسانه ارمنی آمد.
"آیا داستان گرگ و گوسفند را بلدید؟"
"روزی، روزگاری گرگی زندگی می کرد که گوسفندهای زیادی را کشته بود و باعث گریه و زاری و ماتم آدم های بسیاری شده بود.
بالاخره نمی دانم چرا ناگهان دچار ناراحتی وجدان شد و شروع به توبه کرد؛ برای همین تصمیم گرفت خود را اصلاح کند و دیگر گوسفندی را نکشد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 626

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


"برای آن که با جدیت این کار را کند، نزد کشیشی رفت و از او خواست مراسم شکر گذاری را برایش اجرا کند.
"کشیش مراسم را شروع کرد و گرگ در کلیسا ایستاده بود و زار میزد و دعا می کرد. مراسم طولانی بود. گرگ خیلی از گوسفند های کشیش را کشته بود، برای همین کشیش مشتاقانه دعا می کرد که گرگ به واقع اصلاح شود. ناگهان گرگ از پنجره به بیرون نگاه کرد و گوسفندان را دید که از صحرا به آغل برده می شدند. شروع به این پا و آن پا کردن کرد، اما کشیش همچنان مشغول بود.
"سرانجام گرگ نتوانست خودش را نگاه دارد و فریاد زد: "تمامش کن کشیش! و گر نه همه گوسفندان به خانه برده می شوند و من بیشام می مانم!"
این قصه بسیار خوبی است، زیرا وضعیت انسان را خوب توصیف می کند. آدم آماده است همه چیز را فدا کند، اما از همه چیز گذشته، شام امشب موضوع دیگری است.
"آدم همیشه می خواهد با چیز بزرگی شروع کند. امـا ایـن غيـر ممکن است؛ هیچ انتخابی در کار نیست، باید با چیز های امروز شروع کرد."
در این جا صحبتی را بازگو می کنم که نمونه مشخصی از روش های گورجیف بود.
ما در پارک راه می رفتیم. به جز گورجیف، پنج نفر بودیم. یکی از ما از او در باره نظرش نسبت بـه نـجـوم پرسید و این که آیا در نظریـه هـای کمابیش شناخته شده نجوم هیچ چیز ارزشمندی یافت می شود؟
"بله. بسته به این است که چگونه فهمیده شوند. می توانند ارزشمند باشند و می توانند نباشند. نجوم تنها به یک بخش انسان می پردازد، به نوعش، جوهرش _ با شخصیت، با صفات اکتسابی کاری ندارد. اگر این را بفهمید، به ارزش نجوم پی می برید."


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 627

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


قبلا هم در گروه در باره انواع حرف زده بودیم و به نظر ما می رسید که علم انواع، دشوار ترین مسئله در مطالعه انسان بود، زیرا گورجیف اطلاعات کمی به ما داده و از ما خواسته بود بقیه را خودمان از مشاهده خود و دیگران به دست آوریم.
به پیاده روی ادامه دادیم و گورجیف سعی می کرد برایمان توضیح دهـد که چه چیز هایی در انسان می توانستند به تاثیرات سیار های وابسته باشند و چه چیز هایی نباشد.
با بیرون آمدن از پارک، گورجیف خاموش شد و چند قدم جلو تر از ما شروع به راه رفتن کرد. ما پنج نفر پشت او می رفتیم و با هـم حـرف می زدیم. گورجیف هنگام دور زدن درختی، عصایی _ از چوب آبنوس با دسته قفقازی نقره ای _ را که در دستش بود به زمین انداخت و یکی از ما خم شد، آن را برداشت و به او داد. گورجیف چند قدم دیگر رفت، سپس رو به ما کرد و گفت:
"این نجوم بود. می فهمید؟ همه مرا دیدید که عصا را به زمین انداختم چرا یکی از شما آن را برداشت؟ هر کس جای خودش صحبت کند."
یکی گفت گورجیف را به هنگام انداختن عصا ندیده بود، زیرا بـه طـرف دیگری نگاه می کرد. دومی گفت که متوجه شده بود گورجیـف عـصا را تصادفی مثل وقتی که عصا درون چیزی گیر می کند، نمی اندازد، بلکه دستش را عمداً شل می کند و اجازه می دهد که عصا از دستش بیفتد این کنجکاوی او را تحریک می کند و منتظر می ماند که ببینـد بعـد چه اتفاقی می افتد. سومی گفت او می بیند که گورجیـف عـصـا را می اندازد، اما آنقدر غرق افکارش در باره نجوم بوده و سعی می کرده حرف هایی را که گورجیف قبلا گفته بوده بـه یـاد بیاورد که توجـه کـافـی بـه عـصـا نمی کند. چهارمی افتادن عصا را می بیند و فکر می کند که آن را بردارد، اما در لحظه ای که می خواسته خم شود، دیگری عصا را برداشته و به گورجیف داده بود، پنجمی گفت که افتادن عصا را دیده و بعـد خـودش را دیده که آن را برداشته و به گورجیف می دهد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 628 و 629

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


گورجیف در حالی که به ما گوش می داد، لبخند می زد.
"این نجوم است. در یک وضعیت ثابت، یکی یک چیز می بیند و یک کار می کند و دیگری یک چیز دیگر و سومی، چیز دیگری و... و هر یک بنا به گونه و نوعش عمل می کند. خودتان و دیگران را به این شکل نظـاره کنید و آن وقت شاید دیر تر در باره نجوم متفاوتی با هم صحبت کنیم."
زمان خیلی زود می گذشت. تابستان کوتاه اسنتوکی به پایانش نزدیک می شد. شروع به فکر کردن به زمستان و نقشه کشیدن کردیم.
و ناگهان همه چیز تغییر کرد. به دلایلی که به نظر من تصادفی می رسید و نتیجـه اصـطکاک میان برخی از اعضای گروه کوچـک مـان بـود گورجیف اعلام کرد که می خواهد گروه را به هم بزند و کار را متوقف کند. نخست ما حرفش را باور نکردیم، فکر می کردیم می خواهـد مـا را امتحان کند. و وقتی گفت که می خواهد تنها با "ز" بـه سـاحل دریای سیاه برود، همه به جز چند نفر که باید به مسکو با پترزبورگ بازمی گشتند، بقیه گفتند که او هر جا برود به دنبالش خواهند رفت. گورجیـف موافقت کرد، اما گفت که ما باید خودمان از خودمان مواظبت کنیم و اینکه هر اندازه هم که ما روی آن حساب کنیم، کاری در بساط نخواهـد بود.
بسیار تعجب کرده بودم. از نظر من آن نامناسب ترین لحظه "عمل" بود و اگر گورجیف جدی حرف زده بود، پس چرا اصـلا کاری شروع شده بود؟ در این مدت هیچ چیز تازه ای از ما بیرون نزده بود. و اگر گورجیف کار با ما را به صورتی که بودیم شروع کرده بود، در این صورت چرا حالا آن را متوقف می کرد؟ این چیزی را به شکلی مـادی برای من تغییر نمی داد. من تصمیم گرفته بودم که زمستان را بـه هـر حال در قفقاز بگذرانم. اما برای عده ای از اعضای گروه که هنوز اندکی مردد بودند، چیز های زیادی را تغییر داد و کار را سخت تر کرد. و مـن باید اعتراف کنم که اعتمادم به گورجیف از این لحظه شروع به تزلزل کرد. این که موضوع چه بود و چه چیز به ویژه مرا برانگیخت حتى حـالا هم توصیفش برایم دشوار است. اما واقعیت این است که از ایـن لحظـه نوعی جدایی بین گورجیف در مقام یک انسان و انگاره هایش در مـن شکل گرفت. تا آن زمان، من آن ها را از هم جدا نکرده بودم.
در پایان ماه اوت، من نخست با گورجیف به توآپسه رفتم و از آن جا با این قصد که چیز هایی را بردارم به پترزبورگ، متاسفانه بایـد تمـام کتاب هایم را جا می گذاشتم. فکر کردم بردن آن ها به قفقاز خطرناک است. البته هر چه در پترزبورگ بود از دست رفت.


آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 629 و 630

کانال گرجیف
@Gordjief
فصل هجدهم


بیش تر از آن که تصور می کردم در پترزبورگ ماندم، آنجا را در 15 اکتبر ترک کردم،؛ یعنی یک هفته قبل از انقلاب بلشویکی. امکان بیشتر مانـدن در آن جا نبود. اتفاقی نفرت انگیز و چندش آور نزدیک می شد. تنشی بیمار و انتظار اتفاقی قریب الوقوع در همه چیز حس می شـد. هـوا پـر از شایعات بود، هر یک احمقانه تر و پوچ تر از دیگری. هیچ کس چیزی نمی فهمید. هیچ کس نمی توانست تصور کند که چه اتفاقی خواهد افتـاد. "حکومت موقت"، پس از ناپددید شدن کورنیلوف صحیح ترین مذاکرات را با بلشویک ها کرد که آشکارا نشان می دادند آن ها پشیزی برای "وزیران سوسیالیست" قائل نیستند و تنها به دنبال خریدن زمان برای خود بودند. آلمان ها به دلایلی وارد پترزبورگ نشدند، هر چند جبهـه بـاز بود. حالا مردم آلمان ها را به صورت ناجیانی می دیدند که آن ها را از شر "حکومت موقت" و بلشویک ها هر دو خلاص می کرد. مـن امـیـدی به آلمان ها نداشتم، زیرا به نظر من، اتفاقی که در روسیه در شرف وقوع بود و تا حد زیادی از دست در رفته بود.
در توآپسه هنوز آرامشی نسبی حکمفرما بود. نوعی شـورا Soviet در خانه ییلاقی شاه ایران مستقر بود، امـا هـنـوز غـارت هـا شـروع نشده بودند. گورجیف با فاصله کمی از توآپسه حدود پانزده مایلی سوچی اقامت گزیده بود. خانه ای اجاره کرده که رو به دریا بود، یک جفت اسب خریده بود و با گروه کوچکی زندگی می کرد. در کل ده نفر آن جـا جـمـع بودند.
من نیز به آن جا رفتم. جای فوق العاده ای بود، پر از گل رز، با منظره دریادر یک طرف و زنجیره کوه هایی که دیگـر قلـه هـایش با برف پوشیده شده بدد، در سوی دیگر. برا اعضای مان که در مسکو و پترزبورگ مانده بودند، متاسف بودم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 631 و 632

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


اما حتی در روز بعد از ورودم متوجه شدم که اوضاع فرق دارد. اثـری از فضای استتوکی در آن جا نبـود. مـن بـه خـصوص از وضعیت "ز" متعجب شده بودم. وقتی اوایل سپتامبر به پترزبورگ رفتم "ز" سرشار از ذوق و شوق بود؛ پیوسته مرا ترغیب می کرد که در پترزبورگ نمانم، مبادا که بیرون آمدن از آن سخت شود.
و روز بعد از ورود من به اوچ دره، شنیدم که ز. می خواست به پترزبورگ بازگردد.
"برای چه می خواهد به آن جا برود؟ کارش را که رها کرده، می خواهـد چه کار کند؟"
دکتر اس. در این باره گفت: "نمی دانم. گورجیف از او راضی نیست و می گوید بهتر است برود. هر کاری کردم خود "ز" حرفی در ایـن بـاره نمی زد. روشن بود که دلش نمی خواست توضیحی در این زمینه بدهـد، فقط می گفت می خواهد برود.
به تدریج با سؤال از دیگران متوجه شدم که اتفاق غریبی افتاده. دعـوای احمقانه ای میان گورجیـف و چند لت Letts که همسایه ما بودند در می گیرد. ز. حضور داشته. گورجیف از حرفی که ز. زده بوده یا چیز دیگری خوشش نیامده و از آن روز رفتارش کاملا با ز. تغییر کرده و با او حرف نمی زده و در کل او را در وضعیتی گذاشته که مجبور شود تصمیم به رفتن بگیرد.
به گمان من این بلاهت ناب بود. از نظر من رفتن به پترزبورگ در آن زمان اوج حماقت بود. قحطی، وحشیگری و غارت در شهر حکم فرمایی می کرد. شکی نیست که در آن زمان ما هنوز نمی توانستیم تصور کنیم که دیگر پترزبورگ را نخواهیم دید‌. من می خواستم بهار به آن جا بروم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 632 و 634

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


فکر می کردم تا بهار دیگر اوضاع جا می افتد. اما حالا در زمستان رفتن به آن جا اصلا منطقی نبود. اگر ز. به سیاست علاقه داشت و حوادث آن دوره را مطالعه می کرد، می توانستم تصمیمش را بفهمم. اما چون چنین چیزی نبود، هیچ انگیزه ای برای تصمیمش نمی دیدم شروع به تشویق ز. کردم که صبز کند، هیچ تصمیم عجولانه ای ،نگیرد با گورجیف حرف بزند سعی کند وضعیتش را روشن کند. ز. قول داد که عجله نکند اما می دیدم که به واقع در وضعیت بسیار غریبی قرار دارد. گورجیف کاملا او را نادیده می گرفت و این تاثیر بسیار غم انگیزی روی ز داشت به این ترتیب دو هفته گذشت. بحث های من روی .ز. اثر گذاشت و او گفت که اگر گورجیف به او اجازه دهد می ماند. رفت که با گورجیف صحبت کند اما به زودی با صورتی آشفته بازگشت.
"خوب گورجیف به تو چه گفت؟"
"چیز خاصی نگفت؛ گفت چون تصمیم به رفتن گرفته بودم، بهتر است بروم."
"ز. رفت. من نمی توانستم بفهمم. در آن زمان من حتی اجازه نمی دادم یک سگ به پترزبورگ برود.
گورجیف قصد داشت زمستان را در اوچ دره بگذراند. ما در چند خانه روی تکه زمین بزرگی زندگی می کردیم. هیچ "کاری" به مفهومی که در اسنتوکی در جریان بود، نمی کردیم. هیزم برای زمستان می شکستیم؛ گلابی وحشی جمع می کردیم؛ گورجیف اغلب به سوچی می رفت تا به یکی از اعضایمان که پیش از ورود من تیفوئید گرفته و در بیمارستان بستری بود، سر بزند.
به شکلی غیر منتظره گورجیف تصمیم گرفت به جای دیگری برود. آن جا ممکن بود ناگهان تمام ارتباطمان با بقیه روسیه قطع شود و دست خالی بمانیم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 633

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


گورجیف با نیمی از اعضا رفت و بعد دکتر اس، را دنبال بقیه فرستاد دوباره در توآیسه جمع شدیم و چون راه آهنی از آن جا نمی گذشت شروع به سفر از کناره دریا به طرف شمال کردیم، در طول یکی از این سفرها اس، تعدادی از آشنایان سنت پترزبورگ خود را دید که در خانه ای در بیست و پنج مایلی شمال تو آبسه زندگی می کردند. شب را با آن ها ماندیم و صبح روز بعد گورجيـف خانه ای در نیم مایلی آن ها اجاره کرد. دوباره گروه کوچکمان دور هم جمع شدند. چهار نفر به اسنتوکی رفتند.
دو ماه آن جا ماندیم، دوره جالبی بود. گورجیـف، دکتر اس، و مـن، هر هفته برای خرید مایحتاج و علوفه برای اسب ها به تو آبسه می رفتیم. ایـن سفر ها برای همیشه در خاطره مـن بـاقی خواهد ماند. سرشار از ماجرا های غیر محتمل و صحبت های جالب بودند. خانه ما رو به دریا بود و سه مایل با ده بزرگ اولقنیکی Olghniki فاصله داشت. من امیدوار بودم بیش تر در آن جا بمانیم. اما در نیمه دوم دسامبر، شایع شد که ارتش قفقاز پای پیاده و از کنار دریای سیاه به سمت روسیه می رفت گورجیف گفت دوباره به اسنتوکی برویم و کار تازه ای را شروع کنیم. من اول از همه رفتم. بخشی از وسایل مان را به پیاتیگورسک بردم و بازگشتم. امکان عبور وجـود داشـت، هر چند بلشویک ها در آرماویر Armavir مستقر شده بودند.
در کل تعداد بلشویک ها در شمال قفقاز زیاد شده و اصطکاک میان آن ها و قزاق ها شروع شده بود. در مینرالنی وودی، هنگام عبور، همـه چیـز ظاهراً آرام به نظر می رسید، هرچند کشتار بسیاری از مخالفان بلشویک ها آغاز شده بود.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 634

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ..‌

گورجیف خانۀ بزرگی در اسنتوکی اجاره کرد و نامه ای با امضای من به تاریخ 12 فوریه به تمامی اعضای گروه در مسکو و سنت پترزبورگ فرستاد و از آن ها دعوت کرد که با نزدیکان خود به آنجا بیایند و با او کار کنند.
قحطی در پترزبورگ و مسکو شروع شده بود، امـا هـنـوز در قفقاز فراوانی بود. حالا دیگر رفت و آمد آسـان نبـود و عده ای به رغـم تمایلشان موفق نشدند به ما بپیوندند. اما بسیاری آمدند. در کل 45 نفر بودیم. ز. هم که نامه ای برایش فرستاده بودیم با آن ها آمـد حـسابی مریض بود.
فوریه هنوز منتظـر بـودیم. گورجيـف يكبـار هنگامی که خانه و چیزهایی را که در آن چیده بود به من نشان می داد گفت: "حـالا مـی فـهـمـی چـرا مـا در مسکو و سنت پترزبورگ پول جمـع می کردیم؟ تو آن زمان می گفتی هزار روبل پول زیادی است. و حالا آیا این پول کافی خواهد بود؟ یک و نیم نفر پول می دادند و تا حالا من بیش از آن چه جمع کرده بودیم، خرج کرده ام.
گورجیف قصد داشت تکه ای زمین اجـاره کـنـد یـا بـخـرد، آشپزخانه ای صحرایی به پا کند و در کل، یک کلنی Colony راه بیندازد. اما در اثر حوادثی که در تابستان آغاز شد، از این کار منصرف گردید.
وقتی در مارس 1918 جمـع شـدیم، قواعـد بـسیار مشخصی در خانه برقرار بود؛ بیرون رفتن از محـل مـمنـوع و روز و شـب تـحـت نـظـم مشخص می گذشت و... و متنوع ترین کار آغاز شد.
ساماندهی خانه و زندگیمان، بسیار جالب شده بود.
تمرین ها در این زمان بسیار سخت تر و متنـوع تـر از تابستان گذشته بودند. مـا تمرین هـای مـوزون با موسیقی را آغاز کردیم، رقص های دراویش، انواع مختلف تمرین های ذهنی، مطالعه شیوه های متفاوت تنفس وغيـره بـه ویـژه کـار شـدید روی تمرین هایی که تقلید های متفاوت پدیده های روانی، فکرخوانی، روشن بینی، نمایش های مدیومی و غیره را مطالعه می کرد. پیش از شروع ایـن تمرین هـا، گورجيـف توضیح داد که تمرین ها در این زمان بسیار سخت تر و متنـوع تـر از تابستان گذشته بودند. مـا تمرین هـای مـوزون با موسیقی را آغاز کردیم، رقص های دراویش، انواع مختلف تمرین های ذهنی، مطالعه شیوه های متفاوت تنفس وغيـره بـه ویـژه کـار شـدید روی تمرین هایی که تقلید های متفاوت پدیده های روانی، فکرخوانی، روشن بینی، نمایش های مدیومی و غیره را مطالعه می کرد. پیش از شروع ایـن تمرین هـا، گورجيـف توضیح داد که مطالعه به قول خودش این "ترفند ها" در تمامی مدارس و مكتـب هـای
شرقی اجباری بود، زیرا بدون مطالعه تمامی کارهای قلابی و جعلی و تقلید های ممکن، امکان شروع مطالعه پدیده هایی که خصلت مافوق طبیعی (سوپرنورمال) داشـتند وجـود نداشـت، انسان در وضعیت تشخیص واقعی از تقلبی زمانی قرار می گیرد که تمـام ایـن کـلـک هـا را بشناسد و خودش بتواند آن ها را انجام دهد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 634 و 635 و 636

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


تشخیص واقعی از تقلبی زمانی قرار می گیرد که تمـام ایـن کـلـک هـا را بشناسد و خودش بتواند آن ها را انجام دهد. از این گذشته، گورجیـف گفت که مطالعه عملی این "ترفند های روانی" به خودی خود یک تمرین بود که با هیچ چیز دیگری قابل تعویض نبود و برای رشت برخی از خصوصیات خاص: تیـز بـودن مشاهدات، جسارت و به ویژه رشد خصوصیات دیگری که نامی برای آن ها در زبان روانشناسی معمـول نبود، اما حتما باید رشد داده می شدند، لازم بود.
اما بخش اصلی کار که آن زمان شروع شد رقص های موزون با موسیقی و رقص های غریب دیگری بود که بعدها به باز تولید تمرین های دراویش مختلف انجامید. گورجیف اهداف و مقاصـد خـود را توضیح نداد، اما بر طبق چیز هایی که گفته بود، می توانستیم تصور کنیم که نتیجه این تمرین ها کنترل کالبد فیزیکی است. علاوه بر تمرین ها، رقص ها، ژیمناستیک، صحبت ها، سخنرانی ها و کار خانه، کار خاصی هم برای کسانی که دستشان خالی بود، سازمان داده می شد.
بـه یـاد دارم که هنگام ترک الکساندروپول در سال قبل، گورجیـف جعبه ای از کلاف های حریر با خود برداشت و به من گفت که آن را در حراجی بسیار ارزان خریده است. این جعبه همه جا با او بود. وقتی در اسنتوکی مستقر شدیم، گورجیف این حریر را به زنان و کودکان داد تا به شکل کارت های ستاره ای در آوردند که در خانه ما هم درست می شد.
سپس عده ای از ما که شم تجاری داشتیم این حریر را در مغازه هـای پیاتیگورسک، کیسلوودسک و اسنتوکی می فروختیم. همـه باید آن روزگار را به یاد داشته باشند. هیچ کالایی در بازار نبود، مغازه ها خالی بودند و حریر بلافاصله خریداری می شد، زیرا چیز هایی شبیه به حریر و نخ به سختی به دست می آمدند. این کار دو ماه ادامه یافت و درآمدی مطمئن و منظم به ما می داد که به مراتب بیش تر از بهای خرید حريـر بود.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 636 و 637

کانال گرجیف
@Gordjief
سلام دوستان عزیزم

دوستان عزیز پرداخت حق اشتراک ماهانه کانال را در صورت توان مالی پرداخت کنید، ما هیچ راه درآمدی نداریم جز پرداخت حق اشتراک ماهانه نداریم

(پرداخت حق اشتراک ماهانه اجباری نیست هر کسی واقعا کانال بهش کمک کرده واریز نماید در صورتی که عضو جدید هستید اجباری نیست اگر کمکتون کرد اقدام کنید)

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

سپاس از همراهی و توجه شما🌹❤️
ادامه ...


در زمان های معمولی، کلنی شبیه به کلنی ما نمی توانست در اسنتوکی یا هیچ جای دیگر روسیه شکل بگیرد و دوام بیاورد. حتما كنجكاوی بقیـه را بر می انگیخت، حتما توجه را به خود جلب می کرد و سرانجام سر و کله پلیس احتمالا پیـدا مـی شـد، آنوقت حتمـا جـار و جنجالی به راه می افتاد، انواع اتهامات شروع می شد، و انواع برچسب های گرایش های سیاسی، فرقه بازی یا مسائل غیر اخلاقی به ما زده می شد. آدم هـا ایـن طور ساخته شده اند که وقتی چیزی را نمی فهمند به آن اتهام می زنند. اما در آن زمان، یعنی در 1918 کسانی که می توانستند نسبت به ما کنجکاوی نشان دهند، مشغول مواظبت از پوست خودشان در مقابل بلشویک ها بودند و بلشویک ها هنوز به اندازه کافی نیرومند نبودند که در زندگی خصوصی آدم ها یا سازمان های خصوصی که خصلت سیاسی چندانی نداشتند، دخالت کنند. و علم به این مسئله باعث شده بود عده ای از روشن فکران پایتخت که خود را به خواست سرنوشت، در آن زمـان در مینرالنی وودی می یافتند، تعدادی گروه و انجمن کاری سازمان داده بود، و در نتیجه ما چندان در مرکز توجه قرار نداشتیم.
یک بار در طول صحبت کلی عصرانه، گورجیف گفت که باید نامی برای کلنی خود پیدا کنیم و در کل خود را قانونی سازیم. این بحث در زمان حکومت بلشویکی پیاتیگورسک درگرفت.
"به نامی شبیه به سودروژستوو Sodroojestvo و "حاصـل كـار" يا "انترناسیونال" فکر کنید. به هر حال آن ها نمی فهمند، اما لازم دارند که به ما اسمی بدهند."
ما به نوبه خود پیشنهاداتی دادیم.
سخنرانی ها و جلسات عمومی هر هفته دو بار در خانه تشکیل می شد و شمار نسبتا بالایی از مردم یکی دو بار می آمدند و ما برای آن ها نمایش تقلید پدیده های روانی را اجرا می کردیم که زیاد هم موفقیت آمیز نبودند چون مردم از دستورات و راهنمایی های درست پیروی نمی کردند. اما وضعیت فردی من در کار گورجیف شروع به تغییر کرد. یکسال تمام بود که چیزی در من انباشته می شد و من به تدریج می دیدم که خیلی چیز ها است که من نمی فهمم و باید بروم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 637 و 638

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


این تصمیم می تواند پس از تمام چیز هایی که نوشـتـم بـه نظـر غـریـب و غیر منتظره بیاید، اما مسائل رفته رفته جمع شده بود. قبلا نوشتم که مدت ها بود گورجیف را از انگاره هایش جدا کرده بودم. تردیدی نسبت به انگاره ها نداشتم. به عکس، هر چه بیش تر در باره شان فکر می کردم و عمیق تر واردشان می شدم، بیش تر به ارزششان پی می بردم و اهمیتشان را باز می شناختم. اما به شکل قدرتمندی شک کرده بود که من یا حتی بیش تر همراهان ما بتوانیم تحت هدایت گورجیـف بـه کـار ادامه دهیم منظورم به هیچ وجه این نیست که اعمـال يـا روش های گورجیف را نادرست می دیدم یا آن ها نمی توانستند واکنشی را که انتظارش را داشتم، ایجاد کنند. چنین برداشتی نسبت به راهنما، برخورد غریـب و کاملا بی جایی بود، سرشت راز و رمزگرای آن را می پذیرفتم. یکی، دیگری را بیرون می گذارد. در کاری که چنین سرشتی دارد، هیچ نوع انتقـاد و مخالفتی نمی تواند با این یا آن شخص وجود داشته باشد. به عکس، کل کار عبارت بود از انجام آن چه راهنما نشان می داد، درک همساز با آرای او حتی با آن چیز هایی بود که بی پرده توضیح نمی داد، کمک به او در هر کاری که می کرد. هیچ نگرش دیگری نسبت به کار نمی توانست وجود داشته باشد. و گورجیف خود چندین بار گفت که مهم ترین چیز در کار این بود که به یاد داشته باشیم برای فراگیری آمـده ایـم و هیچ نقش دیگری را ایفا نکنیم.
در عین حال، این به هیچ وجه بدین معنا نیست که آدم حـق انتخـاب ندارد یا مجبور است چیزی را دنبال کند که به آن چه او جست وجـوی می کند، پاسخ نمی دهد. گورجیف خود گفت هیچ مكتـب "عـامي" وجـود ندارد و گورو (مرشد) یا راهنمای هر مکتبی با تخصص خودش کـار می کند، یکی مجسمه ساز است، دیگری موسیقیدان، سومی چیز دیگری است، و تمامی شاگردان چنین مرشدی باید تخصص او را یاد بگیرند.
دلیل دارد که این جا حق انتخابی در کار است. آدم باید صبر کند تا مرشدی را ببیند که قادر باشد تخصص اش را مطالعه کند، تخصصی مناسب سلیقه ها، گرایش ها و توانایی هایش باشد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 638 و 639

کانال گرجیف
@Gordjief
ادامه ...


هیچ شکی نیست که راه های جالبی، مانند موسیقی و مجسمه سازی وجود دارد. اما این نیست که از همه خواسته شود که موسیقی یا مجسمه سازی بیاموزند. در کار مکتبی مطالب اجباری بی شک وجود دارد، و اگر بتوان گفت، مطالبی کمکی که مطالعه شان صرفاً بـه عنـوان راه مطالعه موضوعات اجباری پیشنهاد می شود. بنابراین روش های مورد استفاده مکتب ها می توانند بسیار متفاوت باشند. بنا به وجود سه راه یاد شده، روش های هر مرشد می تواند به راه فقیر، راه راهـب يـا راه یوگی نزدیک باشد. و بیشک ممکن است آدمی که کار را شروع می کند، دچار اشتباه شود و دنباله روی از مرشدی را آغاز کند که نتوانـد بـرای مدتی طولانی از او پیروی کند. دلیل دارد که وظیفه مرشد این است که مطمئن شود آدم هایی که روش های او یا موضوعات مورد نظر او همیشه برایشان نا آشنا، غیر قابل درک و دست نیافتنی خواهد ماند، کار را با او شروع نکنند. اما اگر چنین اتفاقی بیفتد و اگر آدمی کار را با راهنمایی شروع کند که نمی تواند از او دنباله روی کند، آن گاه بی شک پس از توجه و بازشناسی این مسئله، بایـد بـرود و مرشد دیگری را جست وجو کند یا اگر می تواند مستقل کار کند.
در مورد رابطه خود با گورجیف، به روشنی در آن زمان دیدم که در باره خیلی چیز هایی که به گورجیف نسبت می دادم اشتباه می کردم و با ماندن در کنار او، دیگر نباید همان جهتی را که در شروع داشتم دنبـال کنم. و فکر کردم تمامی اعضای گروه کوچکمان به استثنای چند نفر، در وضعیت مشابهی قرار داشتند.
در مورد رابطه خود با گورجیف، به روشنی در آن زمـان دیـدم کـه در باره خیلی چیز هایی که به گورجیف نسبت می دادم اشتباه می کردم و با ماندن در کنار او، دیگر نباید همان جهتی را که در شروع داشتم دنبـال کنم. و فکر کردم تمامی اعضای گروه کوچکمان به استثنای چند نفر، در وضعیت مشابهی قرار داشتند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 639 و 640

کانال گرجیف
@Gordjief
2025/07/05 05:03:22
Back to Top
HTML Embed Code: