Telegram Web Link
Yeki Be 2
Ehsan Daryadel
مرا گویند ترکِ عاشقی کن تا نبینی رنج
چگونه با دلی دیوانه دست از عشق بردارم؟

#حمیدرضا_آب‌روان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتم که با نگاه تو کم می‌شود غمم
من را بغل گرفتی و گفتی غمت مباد

#حمیدرضا_آب‌روان
آنجا که تویی ناب‌ترین جای جهان است
اینجا که منم غربت و قلبی نگران است

دلتنگ‌ترین مرد منم در همه آفاق
در هر رگ من خاطره‌‌ای در جریان است

#حمیدرضا_آب‌روان
Setareh ( New Version Slow)
Majid Razavi
دوباره شب شد و از خواب خوش گریزانم
دوباره خانه‌ی ماه و ستاره مهمانم

#حمیدرضا_آب‌روان
Hamin Moonde Bood
Mohsen Chavoshi
ای که گفتی در کنارت ماندگارم تا ابد
پاسخم دِه پرچمِ هجران چرا افراشتی

سخت بوده باورش اما تو هم مثل همه
قصد بازی با دلِ زخمیِ ما را داشتی

#حمیدرضا_آب‌روان
H.R.A
پاییز رسید و به دلم مژده‌ی غم داد هرچند که هر ساعتِ ما فصلِ خزان است #حمیدرضا_آب‌روان
یک لحظه پُر از شوق و دمی زار و پریشان
احوال من این است و چنین در نوسان است

#حمیدرضا_آب‌روان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مبتلایم به کسی که دلِ دریا دارد
عشق در جان من افتاده تماشا دارد

سینه‌ام را بشکافید و ببینید در آن
آتشی هست که می‌سوزد و گرما دارد

#حمیدرضا_آب‌روان
آیینه را شکستم و از خود جدا شدم
از بندِ هر غرور و مَنیّت رها شدم

#حمیدرضا_آب‌روان
Eshgham Ine
Zanco
اولین باری که بوسیدم تو را غمگین شدم
که چرا من زودتر از این نبوسیدم تو را

برق چشمانت ربود از من توانِ اختیار
گر خدا مانع نمی‌شد می‌پرستیدم تو را

#حمیدرضا_آب‌روان
سالیانی است که پیغمبرِ عشقم امّا
همچنان نفی‌کُنان در پیِ انکار منی

#حمیدرضا_آب‌روان
Mara Seyd Kard
Reza Bahram
یک لحظه تو را دیدم و یک عمر اسیرم

#حمیدرضا_آب‌روان
از آدمی چه می‌ماند
در عصر تجدّد
در هزاره‌های پیشرفت
در زیر فشار چرخ‌های ترقّی
آرام آرام فرسوده ‌می‌شود
و عاقبت همانند پیچ‌های هرز شده
در گوشه‌ای از یک انباری متروک خاک می‌خورد...

#حمیدرضا_آب‌روان
Bede Ghol
Meysam Ebrahimi
حاکمِ شهرِ وجودم شده‌ای حضرتِ عشق
حکم کن،جان بِسِتان، گوش به فرمان توام

حبس کن جان مرا تنگ در آغوش خودت
تا ابد عاشق و دلبسته‌ی زندان توام

#حمیدرضا_آب‌روان
این غزل‌ها همه از برکت چشمان تو هست
چشمه‌ی ذوق من و رونق بازار منی

#حمیدرضا_آب‌روان
چه دردی می‌کشم گویی تنم آماجِ خنجرهاست
درون سینه‌ام غوغا، سرم بازار مسگرهاست

همیشه خورده‌ایم از آشنایان زخمِ کاری را
که اینجا داستانِ یوسف و چاه و برادرهاست

#حمیدرضا_آب‌روان
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/07/04 15:53:22
Back to Top
HTML Embed Code: