بیا ای عشق همّت کن، مرا با خود ببر امشب که‌چون مجنون شدم سرگشته در صحرای تکراری #حمیدرضا_آب‌روان

سخت بود اما توانستم که پیدایت کنم خوبِ من حالا کمی بنشین تماشایت کنم #حمیدرضا_آب‌روان

خوشی‌ها «جمع» بودند و از آنان «کم» شدم‌ هربار همیشه من همین بودم، همین «منهای» تکراری #حمیدرضا_آب‌روان

اشک شوق از چشم هایم آمد و گفتم به او قطره‌ای بودی و می‌خواهم که دریایت کنم #حمیدرضا_آب‌روان

عاشقم مثلِ نهنگی که به خشکی دل بست که اگر واردِ ساحل بشوم می‌میرم #حمیدرضا_آب‌روان

چشاتو وا کن و بازم بشو خیره به این چهره ببینم خوب با دقت ببین دیگه چقدر پیره خدا می‌دونه این روزا چقدر درگیرِ چشماتم بیا کاری کن و این بار بگو هر لحظه باهاتم #حمیدرضا_آب‌روان #ترانه

گر چه یک عمر گذشت و نرسیدم به دوست دلِ پُر حوصله‌ام چشم به فردا دارد #حمیدرضا_آب‌روان

همه اشعار من انگار گره خورده به عشق دور از این دست مسائل بشوم می‌میرم شیشه‌ی عمر دلم در کفِ دستانت هست چون که با غیرِ تو همدل بشوم می‌میرم #حمیدرضا_آب‌روان

Voice message