نفس در سینه‌محبوسش کن و کمتر بدَم ای‌عشق
که هر دم جنگ بر پا می‌کند آوای شیپورت

چه خون‌ها ریخت از دستت پلنگ سرکشِ تنها
چه آهوها به دام افتاده با چشمان مغرورت

#حمیدرضا_آب‌روان

جوانی را فدا کردم که روزی سهم من باشی
من از دنیای بی‌رحمم تو را ای جان طلب‌کارم

#حمیدرضا_آب‌روان

فریاد کن نام مرا تا بشکُفم در جان تو
بیهوده هر جایی نرو، تنها منم درمان تو

#حمیدرضا_آب‌روان

ای که گفتی در کنارت ماندگارم تا ابد
پاسخم گو پرچمِ هجران چرا افراشتی؟

سخت بوده باورش اما تو هم مثل همه
قصد بازی با دلِ زخمیِ ما را داشتی

#حمیدرضا_آب‌روان

هی بتاب ای ماه من، تابیدنت را دوست دارم
من زمینم دور من گردیدنت را دوست دارم

#حمیدرضا_آب‌روان

ز اندازه بیرون تشنه‌‌ام، ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن، وان گه بده اصحاب را

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

سعدی! چو جورش می‌ بری نزدیک او دیگر مرو
ای بی‌ بصر! من می‌ روم؟او می‌‌کشد قلاب را

#سعدی
🌸 اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی جان

تابش نور امید از لا به لای سایه ها
از تهِ دل در میان گریه خندیدن خوش است

#حمیدرضا_آب‌روان

🔹پ.ن: شور و حال بی‌نظیر هوادار نابینای باشگاه نساجی بعد از به ثمر رسیدن گل این تیم

مرا گویند ترکِ عاشقی کن تا نبینی رنج
چگونه با دلی دیوانه دست از عشق‌ بردارم؟

#حمیدرضا_آب‌روان

روز و شب در کنج تنهایی سرودم شعر اما
کودکی بر باد داده برگ‌های دفترم را

#حمیدرضا_آب‌روان

بخوان نام مرا، دائم صدایم کن
مرا از حالِ دلگیـرم جدایــم کن

اسیـری خستــه‌ام در بندِ تنهــایی
بیا با دست خود من را رهایم کن

#حمیدرضا_آب‌روان

ببار ای ابر بارانی شبیهِ چشمِ خونبارم
که من هم مثل تو اینجا بدست غم گرفتارم

#حمیدرضا_آب‌روان