Telegram Web Link
کاش می‌فهمیدی
در خزانی که از این دشت گذشت
سبزه‌ها باز
چرا زرد شدند.

خیل خاکستری لک‌لک‌ها
در افق‌های مسی‌رنگ غروب
تا کجاهای کجا
کوچیده‌ست

کاش می‌فهمیدی
زندگی محبس بی‌دیواری‌ست
و تو محکوم
به حبس ابدی
و عدالت ستم معتدلی‌ست
که درون رگ قانون
جاری‌ست.

کاش می‌فهمیدی
دوستی آش دهن‌‌سوزی نیست
عشق بازار متاع جنسی‌ست
آرزو گور جوانمردان‌ست
مرده از زنده
همیشه،
هرآن،
در جهان بیشتر است.

کاش می‌فهمیدی
چیزهایی‌ست که باید تو بفهمی، اما....
بهتر آن است
کمی گریه کنم.

«کيومرث منشی‌زاده»

@Honare_Eterazi
شما چنان کردید که برای اولین بار
دوزخ از بهشت زیباتر جلوه کند.
دریایی از خاکستر برجای نهادید ؛
وگفتید : اینست  روشنایی.
آب تیره ی گل آلود را در جام ریختید ؛
و گفتید: اینست شراب.
شیطان را بیاراستید؛
و گفتید: اینست خدایتان.
کینه را در دلمان نهادید؛
و گفتید: اینست آزادی.
شما چنان کردید که برای اولین بار
آوارگی زیباتر از خانه چهره بگشاید.
اینست رهاورد شما.
ملتی لابه کنان طوفان را به آرزو می خواهد؛
که دریا را به ارمغان آورد.
ملتی قیامت را به رهن آورد.
و محشر را بیاراید.
تابوت ها را می شمارد
و شباهنگام کفن ها را قسمت می کند.
به تریاک همه ی جنگ ها خشنود است.
و با حشیش همه کینه ها خرسند.
شما چنان کردید که برای اولین بار
شیطان زیباتر از خدا رخ نماید.

«بختیار علی»
ترجمه : بهروز حسن زاده

@Honare_Eterazi
نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گستَرَد
آن که نهالِ نازکِ دستانش
از عشق
         خداست

و پیشِ عصیانش
بالای جهنم
             پست است.

آن کو به یکی «آری» می‌میرد
نه به زخمِ صد خنجر،
و مرگش در نمی‌رسد
مگر آن که از تبِ وهن
                         دق کند.

قلعه‌یی عظیم
که طلسمِ دروازه‌اش
کلامِ کوچکِ دوستی‌ست.

انکارِ عشق را
                چنین که به سرسختی پا سفت کرده‌ای
دشنه‌یی مگر
                به آستین‌اندر
                               نهان کرده باشی. ــ
که عاشق
           اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.

نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاهِ نجابت به خاک می‌شکند
رخساره‌یی که توفان‌اش
                             مسخ نیارست کرد.

چه فروتنانه بر آستانه‌ی تو به خاک می‌افتد
آن که در کمرگاهِ دریا
دست حلقه توانست کرد.

نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آن که مرگش میلادِ پُرهیاهای هزار شهزاده بود.

نگاه کن!

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi
شبح میان مه از بوی سوختن می‌گفت
و حدس و حادثه در چشم او سخن می‌گفت

هزار واژه‌ی نارنجی تب آلوده
از آتش نو و خاکستر کهن می‌گفت

کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتل عام گل سرخ در چمن می‌گفت

دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازه‌ی بی گور و بی کفن می‌گفت

که با دهان بی آواز نیم باز انگار
در آن سپیده‌ی خونین وطن وطن می‌گفت

صدای گریه‌ی رودابه بود و مویه‌ی زال
که از تداعی تابوت و تهمتن می‌گفت

غبار و خون به هم از راه می رسید به ماه
سوار اگر چه همه از نیامدن می‌گفت

به باغ سوخته با چشم اشک‌بار نسیم
برای تسلیت از بوی یاس من می‌گفت

«حسین منزوی»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
انیمیشن " پیرمرد و دریا "
کاری از " الکساندر پتروف "
محصول سال 1999
بر اساس داستانی از
"ارنست همینگوی"

@Honare_Eterazi
از روی شکم...
به کسی اتهام نمی‌زنم
اما
حالا که حرف از جاسوس وُ جاسوس‌بازی‌ست
بگذارید اعتراف کنم:
از تمامِ جاسوسان متنفرم!
خاصه از شکم‌ام؛
بی شرف وقت و بی وقت
پیشِ هر کس و ناکس
با قار وُ قور
گرسنگی‌ام را لو می‌دهد
گاه
وادارم می کند
از همسرم بخواهم:
دهن‌لقی نکند
تا اندک غذایش را
در
آرامش
بخورد-
کودکِ‌مان.

«فلزبان»



www.tg-me.com/Honare_Eterazi
در پاریس می میرم، در کولاک ِ باران
به روزی که هم اکنون نیز در خاطر ِ من است
در پاریس می میرم... و این آزارم نمی دهد...
حتم در پنج شنبه روزی چون امروز، در خزانی.

پنج شنبه خواهد بود چرا که امروز نیز پنج شنبه است و
همین حالا هم که دارم این سطرها را می نویسم
شانه هایم را به دست مصیبت سپرده ام.
هیچ گاه چون امروز چنین راه ِ خود را کج نکرده ام
و سفرم را در راه هایی که در آن تنهای ِ تنهایم، چنین در پیش نگرفته ام.

سزار وایه خو مرده است. گرفتندش
و با آن که کاری به کارشان نداشت همه گی
با ترکه و طناب بر تنش کوفتند.

شهود ِ واقعه به قرار  ذیل اند:
پنج شنبه ها، استخوان ِ شانه ها، تنهایی، باران و جاده ها

«سزار وایه خو»
ترجمه :محمدرضا فرزاد


@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ «یاکاموز»
انعکاس ماه بر دریا

ترانه و موسیقی و اجرا: احمد کایا

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی «غلامحسین ساعدی»
در «شب‌های شعر گوته»
پائیز ۱۳۵۶

عنوان سخنرانی: شبه وبا یا شبه هنرمند!

@Honare_Eterazi
در ضیافت  خدایگان بی داد
چهار پایه را کشید.

" تندیسی بی نام"
به خاک افتاد.

روی برگرداند،
سرد و سنگین،
همانند غروب  بی هنگام.

دگر،
توان در آغوش  کشیدن لیلایش را نداشت.!!

شب همچنان آرام،
شهر همچنان  خاموش!
تنی که به خاک افتاد،
و اویی که به خاک نشست.
با حسرت،
بازگویی آواز  دیرینه ی
" نه به اعدام "....

«روهینا اخگر»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 «برانگیختن»

موسیقی و اجرا: ولف بیرمن

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"ترانه‌ای برای تلاش‌های نارسای انسانی"

شعر و صدا: برتولت برشت

@Honare_Eterazi
[email protected]
832.3 KB
📕 تابستان همان‌سال

هشت قصه‌ی پیوسته از ناصر تقوایی

@Honare_Eterazi
  میمیرم ای برادر!


زندان
مکان حرف‌های ناگفته است

می مانم
و تاب می آورم ای برادر!
که دوستان در کنارم هستند

دختری
دستانش غرقه در خون...

میمیرم
و میمیرم
و جانم به فدای تو ای برادر!

میمیرم
و اما
تمامی هوش و حواسم به توست...

در زندان هایتان
نه کمتر
که بیشتر می شویم
دردهایمان عمیق  است
و نه به سادگی التیام پذیر...

در کنار رودخانه ی"کوم هان"
در کنار "کارابورون"

میزنم
و میزنم
و فرود می آورم  ای برادر!
که شمشیر به نیام نشسته ام
مملو از خشم...

ای...همه ی زندگی‌ام !
تمامی عادت‌ام
امیدم
هستی ام
ای... تمام وجود
و همه ی داشته ام!

ای...سفید همچو کبوتر
و لطیف همچو آرد

میدانم
و میدانم
و میدانم ای برادر
که آینده
از آن ما خواهد بود....

«احمد کایا»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﻧﻪ ﺑﻪ‌ ﺧﺎطر ﺁﻓﺘﺎﺏ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ،
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪ‌ی ﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﺳﺨﻦ میگویم.

«شاملو»
عکس:مرتضی کیوان

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺳُﺮﺥ ﻭ ﻟﻮﻧﺪ
ﺑﺮ ﺧﺎﺭﺑﻮﺗﻪﯼ ﺧﻮﻥ
ﺷﮑﻔﺘﻦ
ﻭﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﮔﺮﺩﻥﻓﺮﺍﺯ
ﺑﺮ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪﺯﺍﺭِ ﺗﺤﻘﯿﺮ
ﮔﺬﺷﺘﻦ
ﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻏﺎﯾﺖِ ﻧﻔﺮﺕ
ﺑﺮﯾﺪﻥ . ــ
ﺁﻩ، ﺍﺯ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ؟

«شاملو»

عکس: مرتضی کیوان در آستانه اعدام

@Honar_Eterazi
بر قبر من نایست و گریه مکن!


بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم،
من آنجا نخوابیده‌ام
من هزار بادم که می‌وزم
من الماسی درخشانی‌ام بر برف
من تابش خورشید
بر دانه‌های شکوفا شده‌ام
من باران نم نم پاییزم،
در آرامش هر صبحی
که بر می‌خیزی
من هجوم تند نشاط‌ام
در پرواز دایره وار پرندگانی آرام.

بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم، من نمرده‌ام!


«ماری الیزابت‌فرای»
ترجمه:یوسف جمالی

@Honar_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
کتاب مرتضی کیوان

به کوشش شاهرخ مسکوب
👇👇👇
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
2025/10/20 02:23:09
Back to Top
HTML Embed Code: