Telegram Web Link
آن همه
فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شُدید

آن که او
امروز در بندِ شماست
در غمِ فردای فرزندِ شماست

راه می‌جستید
و در خود گم شُدید
مَردُمید، اما چه نامَردُم شُدید

کَجرُوان
با راستان در کینه‌اند
زشت‌رویان دشمنِ آئینه‌اند

"آی آدم‌ها"
صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست

دیده در
گرداب کِی وا می‌کنید؟
وَه که غرقِ خود تماشا می‌کنید....

«هوشنگ ابتهاج»


@Honare_Eterazi
تو برایم چو وجودی غمینی،
گل زودمیرای شعر،
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش،
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور،
به‌سبب شوربختی جان خویش؛
شوربختی اندوهناک من.
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم،
طولانی و بی‌وقفه،
غمگینم، عزیز من!
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو.

تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان، که هرگز شاد نخواهد بود
-زیرا که جانمان بسی خسته است
از رؤیاهایی که پیش از این دیده‌ایم-.
اما آن ترسان منم،
و تو بسیار سرآمدی.

آن‌گاه که به تو می‌اندیشم،
جز خواهش گداختن در عشق، چیزی اندرونم نیست؛
به‌خاطر آن شادی کوچکی که به من هبه می‌کنی،
که نمی‌دانم از روی ترحم است یا هوس.
زیبایی تو، زیبایی محزونیست
که هرگز در رؤیا نیز شهامت دیدنش نداشتم،
اما زان گونه که گفتی، تنها رؤیاست.
آن‌گاه که برایت از چیزهای خوشایندتر سخن می‌گویم
و تو را به سینه می‌فشارم
-و تو به من نمی‌اندیشی-.
حق با توست، عزیزکم:
من غمگین غمگینم و بسی ترسان.

آری! تو برای من
مگر وهمی گذرا
در چشمان بزرگ رؤیا
نیستی،
که ساعتی مرا به سینه می‌فشرد
و به‌تمامی غرقه می‌سازد
در چیزهای دلنشین سرشار از افسوس.

زمانی که خسته، رنج حزن‌انگیزم را
در اشعار لطیف جاری می‌سازم
نیز ‌چنین است.
گل زودمیرای شعر،
نه چیزی بیش از آن، عشق من.

اما تو نمی‌دانی، عزیزکم
و هرگز از آن‌چه که رنجم می‌دهد، خبرت نخواهد شد.
شکوفه طلایی!
تو که تاکنون رنج‌ها کشیده‌ای!
به خیره شدن در چهره‌ات،
-که به‌گاه لبخند هم می‌گرید-
ادامه می‌دهم.
آه از آن شیرینی حزن‌انگیز چهره‌ات!
هرگز نخواهی دانست، عزیزکم
در کنار تو،
به ستایش اندام ظریف و دلنوازت ادامه خواهم داد
که شیرینی نوبهار دارد
و بسیار گل‌بیز است و طاقت‌سوز.
و من حتی با این خیال کابوس‌وار
که دیگری عاشق اندامت باشد
و به سینه‌ات بفشارد،
عنان از کف می‌دهم.
به ستودنت ادامه خواهم داد،
به بوسیدنت و به رنج کشیدن؛
تا آن روزی که بگویی
همه‌چیز باید پایان پذیرد.
آن دم، تو دورتر نخواهی بود
و من در سینه‌ام خستگی احساس نخواهم کرد،
اما فریاد برخواهم آورد از درد
و دگر بار در رؤیا خواهم بوسید
و به سینه خواهم فشرد
آن خیال غایب را.
و برایت اشعاری غمناک خواهم نوشت
برای یاد جان‌گداز تو
-که تو دیگر نخواهی خواند-.
اما در سینه من،
جان‌فرسا و دیرپای خواهد ماند
برای همیشه.


«چزاره پاوزه»
ترجمه: ماریا عباسیان

@Honare_Eterazi
درختی سوخت
دودش
شعری گریان برای باغ نوشت.

باغ که سوخت
دودش
داستانی بس غمگین برای کوه نوشت.

کوه که سوخت
دودش
نمایشنـامه‌ای تراژیـک برای روستا نوشت.

روستا که سوخت
دودش
رمانـی اشک‌آلـود برای شهـر نوشت.

در شهـر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهـر را
یک جا در دل و قامتش داشت.
آنگاه کہ به خاطر آزادی خودسوزی کرد،
دودش،
داستانی بی پایان
برای سراسرِ سرزمینـم نوشت...


«شیرکو بیکس»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ «آهای جولی»

ترانه، موسیقی و اجرا: ریحانون گیدنز

برگردان و زیرنویس فارسی: نریمان

ترانه‌سُرا با الهام از کتاب «جنگ بردگان» این ترانه را نوشته است

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ.pdf
600.3 KB
مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ و نکات و اشاراتی دیگر در مقدمه
احمد شاملو
سخنرانی در دانشگاه برکلی 30 نوامبر 1990.
انتشارات آرش، سوئد: 1370.

@Honare_Eterazi
مدهوشِ کلماتِ می‌زده

حیران و خسته و سنگ،
نگاه می‌کنم؛
مار بر شقیقه‌ی شب
لیسه می‌کشد.
ستمگران... سرتاسر افق را
برای کدام حادثه
آب و جارو کرده‌اند!؟

سنگ و خسته و حیران،
بارانِ سَم
بر سپیده‌دمِ نومید می‌بارد.

با این همه حیرت و سنگ،
من مایوس نمی‌شوم:
ما، همه‌ی ما روزی
از مُردابِ مُرده‌گان
خواهیم گذشت‌.

باری... باران را بخواهید،
بخواهید تا از این پاییزِ پتیاره
بگذریم.

باران را‌... باران را بخواهید
وگرنه بشارتِ هر بود و نبودی
برای تشنگیِ کلماتِ ما کافی نیست.

حیرتا، حیرانا
سنگم نزن!
من شما را از خواب خَردل
به تخیلِ آزادی فراخوانده‌‌ام.

یک لحظه... فقط یک لحظه
گوش فرا دهید:
رویشِ رویاها را آیا
در میانبرِ نان و باران و هلاهل
می‌شنوید...؟!

«سید علی صالحی »

@Honare_Eterazi
آن‌چه كه پايانى ندارد نه تو هستى و نه من. اين«انسانيت»است كه تا «ابد» فرياد كشيده خواهد شد!

«ارنستو چگوارا»

@Honare_Eterazi
غافلان
هم‌سازند،
تنها توفان
           کودکانِ ناهمگون می‌زاید.
 
هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
       در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
                  مردگانند.
 
وینان
دل به دریا افگنانند،
به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها
زندگانی
        دوشادوشِ مرگ
                           پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
                     که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان
                             شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.
 
کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
                   در مِجْری‌ِ آتشفشان‌ها
 
شعبده‌بازانِ لبخند
                     در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi
اول اردیبهشت


دو خط سرخ دو ناگاه
که از دو نقطه‌ی شفاف عصر می‌آغازد می‌تپد
می‌آراید
و در توازی سال از بهار می‌گذرد تا نوری را از خود کند
که دیرگاهی تابیده است در چشم به راهی.

نگاه اول اردیبهشت
در چشم‌انداز
باز می‌گردد
و مردمک‌ها آرام می‌گیرند
تا سایه‌ای به سایه و
نوری به نور
بپیچد
و کودکی لبخندش را بیاویزد باز از حواشی بازیگوشی

زن از کنار زمان
وزیده است
که مرد
تولدش را در آفتاب جشن بگیرد.
نگاه کودک از صفحه ی سپید ساعت می‌رهد
و روی مردمک رو به رو می‌آرامد.
دو خط سرخ از انگشت‌های نازک
به دست دنیا می‌پیچد
و گل می‌اندازد رخسار زمان

گذار در گل صد برگ
زنی کنار مردی می‌رود
بهار از سر دیوار عصر می‌نگرد
و شاخه‌های بید سر می‌نهند
و سر برمی‌دارند
همچنان که کودکی دو گل سرخ را
به اهتزار در می‌آورد
در انتهای خیابان عصر.


«محمد مختاری»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم مستند «برهنه و باد»

مستندی از گورخوابی در ایران

کارگردان:نیما سروستانی
تولید سال:2001

@Hoare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼 سرود

شهر شد به رنگ ارغوان

هنرمندان ناشناس

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 فیلم کوتاه

«رهایی»

اثری از «ناصر تقوایی»

موسیقی: اسفندیار منفردزاده

محصول سال ۱۹۷۲

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 فیلم مستند کوتاه

«آرایشگاه آفتاب»

ناصر تقوایی مستند آرایشگاه آفتاب را در سال ۱۳۴۶ و بعد از مستند نان‌خورهای بی‌سوادی ساخت. او این‌بار دوربین خود را به میان آرایشگرهای خیابانی تهران برده است. این مردان اغلب مهاجرانی هستند که پس از اصلاحات ارضی به علت بیکاری به تهران آمده‌اند و اکنون در وضعیت رقت‌باری روزگار می‌گذرانند

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم مستند «باد جن»
نویسنده و کارگردان: ناصر تقوایی
گوینده: احمد شاملو
محصول ۱۳۴۸

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺒﺴﻢ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ ﻭ
ﺗﻨﻬﺎ
ﺑﺮﺩﺭﯾﺪﻧﺪ .

ﭼﻨﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﺷﮏ ﻣﯽﺑﺎﯾﺪ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﻋﺰﺍﯼ ﺍُﺭﺩﻭ ﺍُﺭﺩﻭ ﻣُﺮﺩﻩ ﺑﮕﺮﯾﯿﻢ؟
ﭼﻪ ﻣﺎﯾﻪ ﻧﻔﺮﺕ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﺗﺎ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺯﺥ ﺩﻭﺯﺥ ﻧﺎﺑﮑﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺭﯾﻢ؟

‏«ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ‏»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گزیده‌ای از صداهای ماندگار خوانندگان زن در تاریخ ایران

@Honare_Eterazi
من از زیر شکنجه می‌آیم
سر و رویم پر از فریاد و ضجه،
لبانم را نمی‌توانم بر روی لبانت بگذارم
زیرا که دهانم بوی برق می‌دهد!

کلمه‌ها در دهانم به جان هم افتاده‌اند،
اگر بگریم
چشم‌هایم خواهند سوخت،
من نیز زمانی می‌دویدم
و موهایم موج‌موج در باد پرواز می‌کرد.

از زیر شکنجه می‌آیم
درد را با امید آمیختم،
برای به آغوش‌کشیدنم نزدیک مشو
من
دست‌هایم را نیز در آویزه‌های شکنجه‌گاه جاگذاشتم.

برایم
به دنبال بالینی نرم مباش،
جایی برای گذاشتن سرم می‌یابم
من اگر بخواهم که بخوابم
روی ابرهای پر از آذرخش نیز می‌خوابم.

تو
هرگز از پا میفت و از خود مگذر!
من این لاشه‌ی ناراستم را با خود می‌کشم،
اگر  بهایش از دست دادن تو نیز باشد،
در پایان
من شکنجه را در زیر بار شکنجه شکست دادم!

«نوزات چلیک»
ترجمه:فرید فرخ زاد

@Honare_Eterazi
«مکثِ انسانیت»

وزیرِ امورِ
نسل‌کشی اسراییل
به رسانه‌ها اطمینان داد
آن‌گاه که عملیات خاتمه یافت
مردم غزه
راهی امن برای بازگشت
به خانه‌های‌شان خواهند داشت
آن‌ها
به عنوانِ روح
می‌توانند در کمالِ آرامش
میانِ خرابه‌های‌شان زندگی کنند!


«سنان آنطون»
ترجمه: فرنام پورکاظم

@Honare_Eterazi
هیتلر را در جهنم
به چه کاری وا داشته اند؟

آیا دیوارها و جَسدها را نقاشی می کند
یا دود مردگان مُرده را نفَس می کشد؟

غذایش آیا
خاکستر کودکان سوخته است؟

آیا از روز مرگش برای نوشیدن
با قیف، خون به حلق او ریخته اند؟

آیا دندان های طلایی را که کشیده بود
با چکش در دهانش می کوبند؟

یا اینکه او را
روی سیم های خاردارش می خوابانند؟

یا بر پوست تنش
شکل لامپ های جهنم را خالکوبی می کنند؟

یا سگ های سیاه آتشین
بی رحمانه گازش می گیرند؟

یا وادارش کرده اند شب و روز
با زندانیانش راه برود؟

یا بمیرد تا ابَد
در کوره ی گاز؟

«پابلو نرودا»
ترجمه: احمد پوری

@Honare_Eterazi
2025/10/20 09:02:37
Back to Top
HTML Embed Code: