« ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ»
ﺑﻮﯾﻴﺪﻥ ﮔﻮﻧﻪﯼ ﺩﻟﺒﻨﺪﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﺮ ﻳﮏ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﻫﻤﮑﻼﻣﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ
ﺑﯽﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻭ ﺩﻳﻮﺍﺭﻩﯼ ﺳﻴﻤﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺑﺴﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﯼ
ﻳﺎ ﻧﺎﻣﻪﯼ ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ
ﺗﺤﻮﻳﻞ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺮﺍﻍ،
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﭘﻠﮏﻫﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻳﻨﺪ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺑﺎﺯﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﺮﺩ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺍﻣﺎ ﭼﻴﺰﻫﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻋﺸﻖ، ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻥ، ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻦ
«ناﻇﻢ ﺣﮑﻤﺖ»
@Honare_Eterazi
ﺑﻮﯾﻴﺪﻥ ﮔﻮﻧﻪﯼ ﺩﻟﺒﻨﺪﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﺮ ﻳﮏ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﻫﻤﮑﻼﻣﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ
ﺑﯽﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻭ ﺩﻳﻮﺍﺭﻩﯼ ﺳﻴﻤﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺑﺴﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﯼ
ﻳﺎ ﻧﺎﻣﻪﯼ ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ
ﺗﺤﻮﻳﻞ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺮﺍﻍ،
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﭘﻠﮏﻫﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻳﻨﺪ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺑﺎﺯﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﺮﺩ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺍﻣﺎ ﭼﻴﺰﻫﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻋﺸﻖ، ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻥ، ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻦ
«ناﻇﻢ ﺣﮑﻤﺖ»
@Honare_Eterazi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کوتاه:
«ماکسیم گورکی»
تصاویری نایاب از الکسی ماکسیموویچ پشکوف با نام ادبی«گورکی»
بهمعنی «آدم تلخ»
@Honare_Eterazi
«ماکسیم گورکی»
تصاویری نایاب از الکسی ماکسیموویچ پشکوف با نام ادبی«گورکی»
بهمعنی «آدم تلخ»
@Honare_Eterazi
گفتگو با يك بازمانده
آن روزها تو چکار کردی
که نباید میکردی؟
ـ هیچ!
چکار نکردی
که باید میکردی؟
ـ این و آن
و مشتی چیز دیگر.
چرا کاری نکردی؟
ـ چون ترسیده بودم.
چرا، چرا ترسیده بودی؟
ـ چون نمیخواستم، نمیخواستم بمیرم.
دیگران مُردندآ
چون تو نمیخواستی کاری کنی؟
ـ فکر میکنم، مُردند.
چیزی برای گفتن داری
دربارهی آنچه نکردی؟
ـ بله: از تو میپرسم
تو چه میکردی اگر جای من بودی؟
نمیدانم
و نمیتوانم تو را قضاوت کنم اما
تنها یک چیز را میدانم:
فردا هیچیک از ما
زنده نمیماند
اگر امروز
دوباره، کاری نکنیم.
«اریش فرید»
@Honare_Eterazi
آن روزها تو چکار کردی
که نباید میکردی؟
ـ هیچ!
چکار نکردی
که باید میکردی؟
ـ این و آن
و مشتی چیز دیگر.
چرا کاری نکردی؟
ـ چون ترسیده بودم.
چرا، چرا ترسیده بودی؟
ـ چون نمیخواستم، نمیخواستم بمیرم.
دیگران مُردندآ
چون تو نمیخواستی کاری کنی؟
ـ فکر میکنم، مُردند.
چیزی برای گفتن داری
دربارهی آنچه نکردی؟
ـ بله: از تو میپرسم
تو چه میکردی اگر جای من بودی؟
نمیدانم
و نمیتوانم تو را قضاوت کنم اما
تنها یک چیز را میدانم:
فردا هیچیک از ما
زنده نمیماند
اگر امروز
دوباره، کاری نکنیم.
«اریش فرید»
@Honare_Eterazi
بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خندهی خاکستر است
و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژههای پریشان گریستیم.
عصر دروغهای مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
میخواهند
در قاب و در قفس.
بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار!
«شفیعی کدکنى»
@Honare_Eterazi
بر باغ ما که خندهی خاکستر است
و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژههای پریشان گریستیم.
عصر دروغهای مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
میخواهند
در قاب و در قفس.
بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار!
«شفیعی کدکنى»
@Honare_Eterazi
آنگه که تاریخنویسی مینویسد:
صد نفر در جنگی کشته شدند. و به آسانی از آن میگذرد،
تو درنگ کن و بنگر؛
صد نفر، صد روح
صد رودخانه
صد خیابان
صد پنجره
صد زن
و صد برگریزان.
صدها خواب
و صدها کودک.
هزاران بوسه
هزاران باغ.
و آن فقط چشمِ شاعر است که در صد جانِ کشته شده؛
صد شمشال
و صد ترانه
و هزار لبخندِ گل
و هزار انعکاسِ شکستهٔ خورشید
و هزار قطرهٔ اشکِ خدا را
میبیند.
«شیرکو بیکس»
ترجمه : رعنا جمشیدبیگی
@Honare_Eterazi
صد نفر در جنگی کشته شدند. و به آسانی از آن میگذرد،
تو درنگ کن و بنگر؛
صد نفر، صد روح
صد رودخانه
صد خیابان
صد پنجره
صد زن
و صد برگریزان.
صدها خواب
و صدها کودک.
هزاران بوسه
هزاران باغ.
و آن فقط چشمِ شاعر است که در صد جانِ کشته شده؛
صد شمشال
و صد ترانه
و هزار لبخندِ گل
و هزار انعکاسِ شکستهٔ خورشید
و هزار قطرهٔ اشکِ خدا را
میبیند.
«شیرکو بیکس»
ترجمه : رعنا جمشیدبیگی
@Honare_Eterazi