Telegram Web Link
در ضیافت  خدایگان بی داد
چهار پایه را کشید.

" تندیسی بی نام"
به خاک افتاد.

روی برگرداند،
سرد و سنگین،
همانند غروب  بی هنگام.

دگر،
توان در آغوش  کشیدن لیلایش را نداشت.!!

شب همچنان آرام،
شهر همچنان  خاموش!
تنی که به خاک افتاد،
و اویی که به خاک نشست.
با حسرت،
بازگویی آواز  دیرینه ی
" نه به اعدام "....

«روهینا اخگر»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 «برانگیختن»

موسیقی و اجرا: ولف بیرمن

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"ترانه‌ای برای تلاش‌های نارسای انسانی"

شعر و صدا: برتولت برشت

@Honare_Eterazi
[email protected]
832.3 KB
📕 تابستان همان‌سال

هشت قصه‌ی پیوسته از ناصر تقوایی

@Honare_Eterazi
  میمیرم ای برادر!


زندان
مکان حرف‌های ناگفته است

می مانم
و تاب می آورم ای برادر!
که دوستان در کنارم هستند

دختری
دستانش غرقه در خون...

میمیرم
و میمیرم
و جانم به فدای تو ای برادر!

میمیرم
و اما
تمامی هوش و حواسم به توست...

در زندان هایتان
نه کمتر
که بیشتر می شویم
دردهایمان عمیق  است
و نه به سادگی التیام پذیر...

در کنار رودخانه ی"کوم هان"
در کنار "کارابورون"

میزنم
و میزنم
و فرود می آورم  ای برادر!
که شمشیر به نیام نشسته ام
مملو از خشم...

ای...همه ی زندگی‌ام !
تمامی عادت‌ام
امیدم
هستی ام
ای... تمام وجود
و همه ی داشته ام!

ای...سفید همچو کبوتر
و لطیف همچو آرد

میدانم
و میدانم
و میدانم ای برادر
که آینده
از آن ما خواهد بود....

«احمد کایا»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﻧﻪ ﺑﻪ‌ ﺧﺎطر ﺁﻓﺘﺎﺏ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ،
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪ‌ی ﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﺳﺨﻦ میگویم.

«شاملو»
عکس:مرتضی کیوان

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺳُﺮﺥ ﻭ ﻟﻮﻧﺪ
ﺑﺮ ﺧﺎﺭﺑﻮﺗﻪﯼ ﺧﻮﻥ
ﺷﮑﻔﺘﻦ
ﻭﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﮔﺮﺩﻥﻓﺮﺍﺯ
ﺑﺮ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪﺯﺍﺭِ ﺗﺤﻘﯿﺮ
ﮔﺬﺷﺘﻦ
ﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻏﺎﯾﺖِ ﻧﻔﺮﺕ
ﺑﺮﯾﺪﻥ . ــ
ﺁﻩ، ﺍﺯ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ؟

«شاملو»

عکس: مرتضی کیوان در آستانه اعدام

@Honar_Eterazi
بر قبر من نایست و گریه مکن!


بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم،
من آنجا نخوابیده‌ام
من هزار بادم که می‌وزم
من الماسی درخشانی‌ام بر برف
من تابش خورشید
بر دانه‌های شکوفا شده‌ام
من باران نم نم پاییزم،
در آرامش هر صبحی
که بر می‌خیزی
من هجوم تند نشاط‌ام
در پرواز دایره وار پرندگانی آرام.

بر قبر من نایست و گریه مکن
من آنجا نیستم، من نمرده‌ام!


«ماری الیزابت‌فرای»
ترجمه:یوسف جمالی

@Honar_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
کتاب مرتضی کیوان

به کوشش شاهرخ مسکوب
👇👇👇
@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
شنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
می گفتند: کار، نان، آزادی
صلح، رفاه، شادی
تا انتها
همگامِ‌شان شدم؛
یکشنبه:
تظاهراتِ خوبی بود
می‌گفتند:
منزلت، معیشت
حقِ مُسلمِ ماست
کارگرِ زندانی
آزاد باید گردد
معلمِ زندانی
آزاد باید گردد
زندانی سیاسی
آزاد باید گردد
همکلام‌شان شدم؛
چهارشنبه:
صدایشان را شنیدم:
هرآنچه حکم اعدام
ملغا باید گردد
نه!
نه!
نه!
به اعدام،
به سویشان رفتم
بلندگوشان گفت:
زنده باد دمکراسی
پا
پس کشیدم
دستی به شانه‌ام خورد
صورتش آکنده از پرسش
چشمانش منتظرِ پاسخ بود
گفتم:
برای لغو اعدام آمدم
اما
دموکراسی حال‌ام را به هم می‌زند
وقتی به
تجاوز
کشتار 
اشغال
کودک‌کشی
گرسنگی دادن
و ترور
در خاورِمیانه...
نوعی مشروطیت می‌بخشد
نوعی
تثبیتِ بیشتر،
دستم را فشرد
همراه-
شدیم.

«فلزبان»



www.tg-me.com/Honare_Eterazi
خبر کوتاه بود:
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.

_چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشم اشک‌آلود،
چرا اعدامشان کردند؟

_ عزیزم، دخترم!
آن‌جا، شگفت‌انگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کُند آن‌جا.
طلا: این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کُند آن‌جا.
شگفت‌انگیز دنیایی
که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگ آزار انسان دامن‌آلوده‌ست.

در آن‌جا حق و انسان حرف‌های پوچ و بیهوده‌ست.
در آن‌جا رهزنی، آدم‌کُشی، خون‌‌ریزی آزادست،
و دست و پای آزادی‌ست در زنجیر…

«هوشنگ ابتهاج»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
«ترانه های کارگری»
گرد آوری و ترجمه : امین قضایی

👇👇👇
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
ترانه های کارگری.pdf
1.2 MB
«ترانه های کارگری»
گرد آوری و ترجمه : امین قضایی

@Honare_Eterazi
‌همچون سرزمینم زخمی‌ام
نه کمتر و نه بیشتر!
چون پرتگاهی عمیقم‌ام
بر روی تمام نقشه‌ها

شب‌ها در کابوس‌هایم
صدای جیغ می‌شنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ  پر از دروغ و اشتباهم

همچون سرزمینم زخمی‌ام
به تنهایی ایستاده‌ام
در مقابل تمام دنیا
این سال‌ها،تقویم نیستند
امید من هستند
که بی‌صدا
خاکستر می‌شوند.

«احمد إرهان»
ترجمه: کیوان روان بخش

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
.
ما اهالی رنج بودیم
و در کارخانه
با پیراهن‌هایی پرشور
عرق می‌ریختیم
ما
نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و فقر
در سفره‌های باریک‌مان
پهن بود
اما راز بین اعداد و کلمات را می‌شناختیم
پس جدایمان کردند
تعدادی از ما در انفرادی
و تعدادی دیگر نیز
در انفرادی بودیم
اما همچنان نقاط مشترک فراوانی داشتیم
و هر کدام از ما
در شبکه‌ای تلویزیونی
برعلیه خودمان اعتراف می‌کردیم!
ما دیگری بودیم
اما هنوز نقاط مشترک فراوانی داشتیم
آن‌ها اما
دور از چشم تلویزیون‌ها
زیر پیراهن‌های پرشورِ ما
نقاشی شلاق را
پنهان کرده بودند!

«بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی از فیلم اومبرتو_د
به کارگردانی «ویتوریو دسیکا»
محصول ۱۹۵۲ /ایتالیا

@Honare_Eterazi
چه می‌شود
که نام‌ات را می‌نویسند روی خیابان‌ها
کوچه‌ها
گلدان‌ها
که از کدام آب به آسیاب کدام همسایه برمی‌گردی؟
چه می‌شود
که اسم‌ات را نوشته‌اند
روی بادها
رعدها
طوفان‌ها
از کدام مسیر می‌رسی به هوایی که از ترس زنجیر به سینه نمی‌رسد

-شیفت بعد
شاید مهربان‌تر باشد
شاید پنج دقیقه بیشتر آسمان را به چشم‌های‌مان راه دهد
خدا کند
آسمان خالی از کبوتر نباشد
و باد
بوی روسری مادرم را بیاورد
روسری را چه کسی سرت کرد مادر؟
کدام دست گره...

گره به کار دنیا افتاده
برگردید به سلول‌ها
به یاخته‌ها
به اتم‌ها
برگردیم به خاک
خاک‌ریزها
همه‌ی کوچه‌ها را پر کرده‌اند
صدای مسلسل می‌آید
صدای غرش توپ‌ها
باور نمی‌کنی اما
مجلس عزای‌مان را به گلوله بسته‌اند

«فلورا تاجیکی»

@Honare_Eterazi
نشسته‌ام
تنها! به مانند کردستان تنها،
چو کوه درمانده،
آشفته، همچو‌ دود سیگارم،
گل‌آلود، به سان واپسین جرعه‌ی این رود شعر،
روحم ستونگاه مه است و به نابودی می‌رود.

دوباره اینک، عصرگاه باران است.
خمیازه‌ای جلبک‌وار دربرم گرفته!

مرگ است شاید، یا خواب سپیده‌دم و رجعت به موعد چشمان یاران؟
نمی‌دانم!

باران است، باران و باران...

وطن!؟ کجاست گرمی دامنت؟
کجاست؟
سنگ و خاکت؟
بالین خواب شیرینت؟

بگذار دمی، بغض درمانده‌ام در سایه‌سار درخت زالزالکی بیاساید!
تا مگر خواب قصیده‌ی تازه‌ی دیگری ببینم!

«شیرکو بیکس»
ترجمه: عباس وحدانی

@Honare_Eterazi
2025/10/23 17:50:41
Back to Top
HTML Embed Code: