Telegram Web Link
شبانهٔ امروز

فریادِ دادخواهان
از جان گذشته جانان:
تا چرخشِ زمین است
پیغامِ ما همین است!

با صد گلوله در چشم
پایان ندارد این خشم،
هر چند دوخته باشند
در خونچکانِ لب‌ها
خون را به خون بشوییم
در شست و شویِ شب‌ها.

ای یاورانِ خسته
تا کی غبارِ ظلمت
بر شانه‌ها نشسته.
قسم به خاکِ حیدر
آن گُلِ سرخِ پَرپَر.
جان بر کفِ ستاره
دیدارِ ما دوباره
با قلبِ پاره پاره…!
اولادِ نور و دریا
چشم انتظارِ فردا
رخ به رخِ اَلْخناس
روشن، رها، بی‌هراس.
پَریْ‌دُخت دلاور
تا انتقامِ خاور
شهرزاد قصه‌گو را
گو باز انقلاب است؛
نی حرف و نی سراب است.
جان بر کفِ ستاره
دیدارِ ما دوباره
با قلبِ پاره پاره…!

«سید علی صالحی»

@Honare_Eterazi
هنر گرافیتی در حمایت از فلسطین
اثر: «بنکسی»، لندن، دیوار ساختمان عالی سلطنتی دادگستری

@Honare_Eterazi
بسان گرگ ‌ها در فصل‏‌های خشک
همه‌جا  می‌روییدم
باران را دوست می‌داشتیم
پاییز را می‌‏‌پرستیدیم
و حتی روزی هم
به فکر آن افتادیم
نامه‌ی تشکرآمیزی به آسمان بفرستیم
و جای تمبر را
به جای آن برگ پاییزی بچسبانیم

ما باور داشتیم که کوه‌ها فناپذیرند
دریاها فناپذیرند
تمدن‌ها فناپذیرند
عشق،اما می‏‌ماند

و ناگه جدا شدیم
او کاناپه‌های بلند را دوست داشت
و من کشتی‏‌های بلند را
او شیفته‌ی نجوا و آه‏ کشیدن‏‌ها در قهوه‏‌خانه‏‌ها بود
و من عاشق پریدن و فریاد کشیدن در خیابان‏‌ها
با‌این‌حال
بازوانم در امتداد هستی
در انتظار اوست...


«محمد الماغوط»
ترجمه :غسان حمدان

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼 سرود «زن»

مهدی یراحی

به نام تو که اسم رمز ماست
شب مهسا طلوع صد نداست

بخوان که شهر سرود زن شود
که این وطن، وطن شود

@Honare_Eterazi
رستگاران

در غریوِ سنگینِ ماشین‌ها
و اختلاطِ اذان و جاز
آوازِ قُمری‌ِ کوچکی را
شنیدم،
چنان که از پسِ پرده‌یی آمیزه‌ی ابر و دود
تابشِ تک‌ستاره‌یی.

آنجا که گنه‌کاران
با میراثِ کمرشکنِ معصومیتِ خویش
بر درگاهِ بلند
              پیشانیِ‌ درد
                            بر آستانه می‌نهند و
بارانِ بی‌حاصلِ اشک
                         بر خاک،
و رهایی و رستگاری را
از چارسویِ بسیطِ زمین
                            پای‌درزنجیر و گم‌کرده‌راه می‌آیند،
گوش بر هیبتِ توفانی‌ِ فریادهای نیاز و اذکارِ بی‌سخاوت بسته
دو قُمری
         بر کنگره‌ی سرد
                            دانه در دهانِ یکدیگر می‌گذارند
و عشق
         بر گردِ ایشان
                        حصاری دیگر است.

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi
تورم
از پشتِ دستمزد...
نیست!
توله‌ای‌ست
که سرمایه پس انداخته تا
اندر این وانفسا
دستمزد را-
بیشتر از پیش بجَود!
سفره را پاره کند
بفرستد به هوا
گُشنه‌تر از-
گُشنه شویم؛

در نبودِ نان
خشم را که می‌جَویم
در خیابان-
غَـضَـب...
قی!
می‌شود.

«فلزبان»



www.tg-me.com/Honare_Eterazi
از آرواره‌ها
از حنجره‌ی فقید
از دریچه‌ی بسته‌ی این دهان مطرود
بیرون می‌کشم کلمات را
که استیصال
مرگ من است در مخیله‌ی اتاق
از نشئگیِ محرز
تا ارتجاع خیس جداره‌هام
سقوط توست از پرتگاه لب‌هام
سقوط توست از پرتگاه چشم‌هام
که بکَنم پوستم را از اندام
تا هزار زن از کالبدم متولد شوند
و در تسلسل هر چاک متفرق

قسم به عریانی
به نطفه‌های مستتر در گودال
به تکثیر ماسیده در جغرافیای اندام
ما پیامبرانِ ظلالت نیستیم
که پستان از دهانِ مطرود بگیریم
ما اعتراضِ مخوفیم

گریختیم به تنهایی
گریستیم به انحلال یک تراژدیِ  معاصر
پرهیز کردیم از دست‌ها
از نزاکت لب‌ها
از لمس پیراهنی آشفته

ریختیم در خودمان
شکاف شد
ریختیم در خودمان
گودال شد
ریختیم در خودمان
زخم شد وُ بعد
در کشاکش این سازش
گیس بریده شدیم وقتی
دهان قیچی باز بود!

از مسخ چشم‌ها چه می‌دانی؟
از اشتراک لحن با کلمه
از بسامد این تُن
با تَنی مستعمل
تَنی در استحاله‌ای مُنحط
وقتی زخم
در ما دهان باز کرده
داد می‌کشد

دهانِ اعتراف‌
چون آستانه‌ی دری، باز مانده
و ابدیت
در نسیان زنی لکاته به پایان می‌رسد.

«وندا محمودی»


@Honare_Eterazi
با اینکه خورشیدی در یاخته‌هایم دارم
کلمات در من دچار عقب‌ماندگی ذهنی‌اند
عفونتی هستم
که در زخم‌های جمهوری عمیق شدم
قلمرو تازه‌ای می‌خواهم
تا بچه‌هایم را از نو به دنیا بیاورم
و به آن‌ها فلسفه بیاموزم

ما به ظرافت اندوه لب زدیم
و برای بیان درخت
و دست بردن درعمق مهتاب کم آوردیم
ما حقیقتا کم آوردیم
و چون به نخجیرگاه بر‌آمدیم
خون تا سقف شناسنامه‌هامان بالا آمد.

آن سال، سال گراز بود
بعد گاوهای تشنه ریسه رفتند
ماغ کشیدند
و ما ته مانده‌ی هویت‌مان را لیس زدیم

آن سال، سال عقرب بود
تا اینجا هنوز پیراهن‌ام آبی‌ست
بعدها که مردانی بزرگ
از کالسکه پیاده شدند
به خاطر بوی نفت
و رنگ سبز چشم‌های تو
زندگی‌ام را به دوش گرفتم
و به دنبال اقامت اجباری بودم
آن سال، سال گراز و عقرب و مار بود...

«فخرالدین سعیدی»

@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼 سرود

«زن، زندگی، آزادی»

بر اساس آهنگی از «میکیس تئودوراکیس»

اجرا: گروه رستاک

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوگور گالنکوس هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi
فرودِ کبود

برای کدامتان گریه کنم،
من
با این هزار هزار چشمِ بی‌چراغ،
برای کدامتان...؟

هی دخترِ دریا به دوش!
یک لحظه غرق‌ام نکن،
من هنوز هم
همان دونده‌ی نان و مَهلکه‌ام
که نانِ خویش را
از دهانِ دیو دزدیده‌ام.

راه... راه دیگری،
دیگری هرگز نداشته‌ام.

پس شما
بازمانده‌گانِ هزار دوزخِ جنوب،
شده آیا ترکیدنِ تاول‌ها را
به یاد آورید!؟

هی نمکسوزِ شورابه‌ها!
آرام باش،
برای داوری بر دیگران
هنوز هم
فرصتِ فرمان بُریده
فراوان است...!

«سید علی صالحی»

@Honare_Eterazi
‏یک دستمال هایکو
از بوته زارهای ناکازاکی
برای شاعری بیاور
که هرشب به زبان کولی‌ها
برای کودکان تاول زده‌ی شیمیایی!
پانصد و نود و هشت بار!
از فواید خردل میگوید.


‎«سیاوش اکبری»

@Honare_Eterazi
خطابه‌ی آسان، در اميد


وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور می‌نماید؟
امید کجاست
تا خود
جهان
به قرار
بازآید؟

هان، سنجیده باش
که نومیدان را معادی مقدر نیست!

معشوق در ذره‌ذره‌ی جانِ توست
که باور داشته‌ای،
و رستاخیز
در چشم‌اندازِ همیشه‌ی تو
به کار است.
در زیجِ جُست‌و جو
ایستاده‌ی ابدی باش
تا سفرِ بی‌انجامِ ستارگان بر تو گذر کند،
که زمین
از اینگونه حقارت‌بار نمی‌مانْد
اگر آدمی
به هنگام
دیده‌ی حیرت می‌گشود.

زیستن
و ولایتِ والای انسان بر خاک را
نماز بردن؛
زیستن
و معجزه کردن؛
ورنه
میلادِ تو جز خاطره‌ی دردی بیهوده چیست،
هم از آن دست که مرگ‌ات؟
هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو
از فاصله‌ی کویری میلاد و مرگ‌ات؟
مُعجزه کن مُعجزه کن
که مُعجزه
تنها
دست‌کارِ توست
اگر دادگر باشی؛
که در این گُستره
گُرگان‌اند
مشتاقِ بردریدنِ بی‌دادگرانه‌ی آن
که دریدن نمی‌تواند. ــ
و دادگری
معجزه‌ی نهایی‌ست.

و کاش در این جهان
مرده‌گان را
روزی ویژه بود،
تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر می‌کنیم
تنها دست‌مالی برابرِ بینی نگیریم:
این پُر آزار
گندِ جهان نیست
تعفنِ بی‌داد است.

و حضورِ گران‌بهای ما
هر یک
چهره در چهره‌ی جهان
(این آیینه‌یی که از بودِ خود آگاه نیست
مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ

تو
یا من،
آدمی‌یی
انسانی
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دست‌کارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ
تا جهان
از این دست
بی‌رنگ و غم‌انگیز نماند
تا جهان
از این دست
پلشت و نفرت‌خیز نماند.

یکی
از دریچه‌ی ممنوعِ خانه
بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:
آه، اگر امید می‌داشتی
آن خُشک‌سار
کنون اینگونه
از باغ و بهار
بی‌برگ نبود
و آن‌جا که سکوت به ماتم نشسته
مرغی می‌خوانْد.

نه
نومیدْ مردم را
معادی مقدّر نیست.
چاووشیِ‌ امید انگیزِ توست
بی‌گمان
که این قافله را به وطن می‌رساند.

«احمد شاملو»

@Honare_Eterazi
2025/10/24 16:37:29
Back to Top
HTML Embed Code: