Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره دو کلمه حرف حساب هم از طریق صدا و سیما شنیده شد! ببینید!
Bagh Khoshkideh (myahangha.ir)
Mandana Khazraei
🎼 باغ خشکیده/ ماندانا خضرائی
🔺 محمود صادقی: تذکر ۱۷ نفر از نمایندگان مجلس به جواد ظریف در اعتراض به اظهارات غیر عزتمندانهی سخنگوی وزارت خارجه در واکنش به اظهارات خلاف شئون دیپلماتیک سفیر جمهوری خلق چین؛ انتظار این است که سفیر جمهوری خلق چین به وزارت خارجه احضار و تذکر لازم به او داده میشد.
اعترض_اعضای_کمیسیون_حقوق_بشر_کانون_وکلای_مرکز_به_تصمیم_قوه_قضاییه.pdf
229.7 KB
☑️اعتراض اعضای کمیسیون حقوق بشر کانون وکلای دادگستری مرکز به تصمیم قوه قضائیه برای اصلاح و تصویب آییننامه اجرایی لایحه استقلال کانون وکلای دادگستری:
🔹اصلاح آییننامه لایحه استقلال خارج از صلاحیت قانونی رئیس قوه قضائیه است.
🔹اصلاح آییننامه لایحه استقلال خارج از صلاحیت قانونی رئیس قوه قضائیه است.
🔹پ.ن سهند ایرانمهر:
قرآن میگه : لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی کالذی ینفق ماله رِئَاءَ الناس ولا یومن بالله والیوم الاخر
ترجمه خودمونی اش یعنی اگه واسه یه کیسه برنج، لشگری و کشوری و عکاس هجوم ببرید دم در طرف، ریاکردید، انگاری منم باور ندارید، سر مستمند منت نذارید، اذیتش نکنید.
🔹عکس:مهرداد خشکار مقدم
قرآن میگه : لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی کالذی ینفق ماله رِئَاءَ الناس ولا یومن بالله والیوم الاخر
ترجمه خودمونی اش یعنی اگه واسه یه کیسه برنج، لشگری و کشوری و عکاس هجوم ببرید دم در طرف، ریاکردید، انگاری منم باور ندارید، سر مستمند منت نذارید، اذیتش نکنید.
🔹عکس:مهرداد خشکار مقدم
☑️ماهیهای حوض وسط امامزاده!
زنده یاد «محمد قاضی»، مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان، در کتاب خاطراتش روایت میکند:
🔹در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود، اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.
ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه، سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمعآوری کردیم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفهاش ما را همراهی مینمود. به امامزادهای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچهای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم میخورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهیهای درشت و سرحال شنا میکنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد میکردند.
کدخدا که مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود، گفت: آقای قاضی، این ماهیها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنها را ندارد. چند سال پیش گربهای قصد شکار بچه ماهیها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تأیید این ماجرای شگفتانگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانهاش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخشده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم: کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه میکنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
به سادگی گفت: ماهیهای همان چشمه امامزاده هستند!
لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعهای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشتزده نگاهش کردم.
حال مرا که دید قهقهای سر داد و مفصل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمیکردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.
در چهره کدخدا، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ میدیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم، حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت بر نداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه میگفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمیدانستند.
منبع:
کتاب «خاطرات یک مترجم»
اثر محمد قاضی
زنده یاد «محمد قاضی»، مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان، در کتاب خاطراتش روایت میکند:
🔹در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود، اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.
ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه، سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمعآوری کردیم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفهاش ما را همراهی مینمود. به امامزادهای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچهای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم میخورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهیهای درشت و سرحال شنا میکنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد میکردند.
کدخدا که مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود، گفت: آقای قاضی، این ماهیها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنها را ندارد. چند سال پیش گربهای قصد شکار بچه ماهیها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تأیید این ماجرای شگفتانگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانهاش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخشده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم: کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه میکنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
به سادگی گفت: ماهیهای همان چشمه امامزاده هستند!
لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعهای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشتزده نگاهش کردم.
حال مرا که دید قهقهای سر داد و مفصل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمیکردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.
در چهره کدخدا، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ میدیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم، حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت بر نداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه میگفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمیدانستند.
منبع:
کتاب «خاطرات یک مترجم»
اثر محمد قاضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محمد جواد حق شناس (عضو شورای شهر تهران):
به نظر میرسد اکنون میزان مبتلایان و مرگ و میری که در شهر تهران وجود دارد و آماری که ارائه می گردد شفاف نیست و با عددهای سطح کلان همخوانی ندارد. بهتر است ستاد مرکزی مبارزه با کرونا در تهران گزارشی جداگانه ارائه کند که حداقل مردم خودشان تکلیف خود را بدانند.
به نظر میرسد اکنون میزان مبتلایان و مرگ و میری که در شهر تهران وجود دارد و آماری که ارائه می گردد شفاف نیست و با عددهای سطح کلان همخوانی ندارد. بهتر است ستاد مرکزی مبارزه با کرونا در تهران گزارشی جداگانه ارائه کند که حداقل مردم خودشان تکلیف خود را بدانند.
✅مدارج معنوی انسان
✍️مصطفی ملکیان
🔹به نظر من مناسبات اجتماعی انسان معنوی براساس سه اصل عدالت، احسان و محبّت استوار است. البتّه در مدارج پایینتر معنویت، انسان با دیگران براساس عدالت رفتار میکند. وقتی مدارج معنوی انسان بالا رفت، کارش به احسان منجر میشود و در مرحلۀ سوّم به محبّت میرسد. عدالت در مناسبات با انسانهای دیگر بدینگونه است که مثلاً وقتی من میخواهم آنچه را که حق خودم است از شما بگیرم و به کمتر از آن راضی نشوم، امّا در عین حال ذرهای هم به بیش از آن طمع نداشته باشم. یعنی حق خود را استیفا کنم، امّا تعدّی و تجاوزی هم به حق شما نکنم. وقتی انسان از نظر معنوی رشدی بیش از این کرد، نه فقط عدالت میورزد، بلکه بالاتر از آن، احسان میکند. یعنی از بخشی از حق خود نیز صرف نظر میکند و اجازه میدهد این حق معطوف به دیگران شود.
🔹امّا از این بالاتر نیز امکانپذیر است و آن اینکه من نه فقط عدالت و احسان میورزم بلکه محبت میورزم. فرق عدالت و احسان با محبّت در این است که عدالت و احسان دو امر “آبجکتیو” [=عینی] هستند و در رفتار بیرونی جلوهگر میشوند، اما محبّت یک امر کاملاً “سابجکتیو” [=ذهنی] است. یعنی یک حال درونی است که من نسبت به شما احساس میکنم. من ممکن است ذرّهای شما را دوست نداشته باشم، اما در عین حال وظیفۀ اخلاقی خود میدانم که به شما ظلم نکنم و حتی به شما احسان بکنم و مهمتر از آن به شما محبت بورزم.
🔹شما جراحی را در نظر بگیرید که انسانی است با وجدان کامل شغلی. این فرد، وقتی در حال عمل کردن مریض است، ذرّهای کوتاهی نمیکند. این معنایش رفتار عادلانه است. همین پزشک وقتی بیمار زیردستش شخص بیگانهای است با وقتی که بیمارش فرزند خود اوست، هرچند در رفتار بیرونیاش فرقی حاصل نمیشود، امّا وقتی فرزند خود را عمل میکند، علاوه بر کارهای بیرونی که انجام میدهد، محبتی نیز در دل او میجوشد. انسان معنوی به محبتی میرسد که همۀ انسانها را چون فرزند خود میبیند.
🔹کسی که میگوید: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»، این یک تعبیر شاعرانه نیست، یعنی واقعاً محبّت میورزد. به قول شیخ ابوالحسن خرقانی که میگفت: “اگر از ترکستان تا بلاد روم هر گاه خسی در پای کسی فرو برود، منم که رنج میکشم” [از شیخ ابوالحسن خرقانی همچنین نقل شده است که میگفت اگر کسی بر در سرای من آمد، نانش دهید و از دیناش مپرسید، چه آنکس که بر درگاه خدای به جانی ارزد البته در سرای بوالحسن به نانی ارزد.] ؛ این یعنی یک محبّت عام و یا وقتی رابعه عدویه میگوید: “در روز قیامت بر در جهنم میایستم و میگویم هر کسی را که میخواهید به جهنم وارد کنید، گناهش را بر دوش من بگذارید و او را رها کنید و من حاضرم برای گناهان همه عذاب بکشم“، هرچند به لحاظ متافیزیکی و اعتقادات دینی به شوخی شبیه باشد، امّا پشت این بیان این اندیشه است که من از رنج کشیدن همۀ انسانها، احساس رنج میکنم. چرا که همۀ انسانها را دوست میدارم و حاضرم بهجای همه آنها، عذاب جهنم را تحمّل کنم. پس همۀ تلاش یک انسان معنوی در مقابل انسانهای دیگر، کاهش درد و رنج آنهاست..»
💢مصطفی ملکیان،کتاب «مشتاقی و مهجوری»، صفحۀ ۲۸۰و۲۸۱، نشر نگاه معاصر، چاپ اوّل، ۱۳۸۵
✍️مصطفی ملکیان
🔹به نظر من مناسبات اجتماعی انسان معنوی براساس سه اصل عدالت، احسان و محبّت استوار است. البتّه در مدارج پایینتر معنویت، انسان با دیگران براساس عدالت رفتار میکند. وقتی مدارج معنوی انسان بالا رفت، کارش به احسان منجر میشود و در مرحلۀ سوّم به محبّت میرسد. عدالت در مناسبات با انسانهای دیگر بدینگونه است که مثلاً وقتی من میخواهم آنچه را که حق خودم است از شما بگیرم و به کمتر از آن راضی نشوم، امّا در عین حال ذرهای هم به بیش از آن طمع نداشته باشم. یعنی حق خود را استیفا کنم، امّا تعدّی و تجاوزی هم به حق شما نکنم. وقتی انسان از نظر معنوی رشدی بیش از این کرد، نه فقط عدالت میورزد، بلکه بالاتر از آن، احسان میکند. یعنی از بخشی از حق خود نیز صرف نظر میکند و اجازه میدهد این حق معطوف به دیگران شود.
🔹امّا از این بالاتر نیز امکانپذیر است و آن اینکه من نه فقط عدالت و احسان میورزم بلکه محبت میورزم. فرق عدالت و احسان با محبّت در این است که عدالت و احسان دو امر “آبجکتیو” [=عینی] هستند و در رفتار بیرونی جلوهگر میشوند، اما محبّت یک امر کاملاً “سابجکتیو” [=ذهنی] است. یعنی یک حال درونی است که من نسبت به شما احساس میکنم. من ممکن است ذرّهای شما را دوست نداشته باشم، اما در عین حال وظیفۀ اخلاقی خود میدانم که به شما ظلم نکنم و حتی به شما احسان بکنم و مهمتر از آن به شما محبت بورزم.
🔹شما جراحی را در نظر بگیرید که انسانی است با وجدان کامل شغلی. این فرد، وقتی در حال عمل کردن مریض است، ذرّهای کوتاهی نمیکند. این معنایش رفتار عادلانه است. همین پزشک وقتی بیمار زیردستش شخص بیگانهای است با وقتی که بیمارش فرزند خود اوست، هرچند در رفتار بیرونیاش فرقی حاصل نمیشود، امّا وقتی فرزند خود را عمل میکند، علاوه بر کارهای بیرونی که انجام میدهد، محبتی نیز در دل او میجوشد. انسان معنوی به محبتی میرسد که همۀ انسانها را چون فرزند خود میبیند.
🔹کسی که میگوید: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»، این یک تعبیر شاعرانه نیست، یعنی واقعاً محبّت میورزد. به قول شیخ ابوالحسن خرقانی که میگفت: “اگر از ترکستان تا بلاد روم هر گاه خسی در پای کسی فرو برود، منم که رنج میکشم” [از شیخ ابوالحسن خرقانی همچنین نقل شده است که میگفت اگر کسی بر در سرای من آمد، نانش دهید و از دیناش مپرسید، چه آنکس که بر درگاه خدای به جانی ارزد البته در سرای بوالحسن به نانی ارزد.] ؛ این یعنی یک محبّت عام و یا وقتی رابعه عدویه میگوید: “در روز قیامت بر در جهنم میایستم و میگویم هر کسی را که میخواهید به جهنم وارد کنید، گناهش را بر دوش من بگذارید و او را رها کنید و من حاضرم برای گناهان همه عذاب بکشم“، هرچند به لحاظ متافیزیکی و اعتقادات دینی به شوخی شبیه باشد، امّا پشت این بیان این اندیشه است که من از رنج کشیدن همۀ انسانها، احساس رنج میکنم. چرا که همۀ انسانها را دوست میدارم و حاضرم بهجای همه آنها، عذاب جهنم را تحمّل کنم. پس همۀ تلاش یک انسان معنوی در مقابل انسانهای دیگر، کاهش درد و رنج آنهاست..»
💢مصطفی ملکیان،کتاب «مشتاقی و مهجوری»، صفحۀ ۲۸۰و۲۸۱، نشر نگاه معاصر، چاپ اوّل، ۱۳۸۵
در هواي حقوق بشر
☑️ترور بیولوژیک! ✍️رضا بابایی ۹۸/۱۱/۱۴ 🔹در یک سال گذشته گاهی برخی عیادتکنندگان به شوخی یا جدی از من پرسیدهاند احتمال ترور بیولوژیک نمیدهی؟ چون این بیماری برای کسی در این سن و سال نادر است. پاسخ من به این دوستان این بوده است که شکر خدا هنوز آنقدر عقل و…
رضا بابایی نویسنده ای بود که بیش از سی و پنج کتاب و افزون بر صد و پنجاه مقاله در زمینه دین شناسی، فرهنگ، تاریخ و ادبیات داشت و تقریبا تمام عمر خود را صرف تحقیقات و پژوهشهای دینی و علوم و معارف اسلامی نموده بود.
او گرفتار سرطان بود و روزگار برای او چنین رقم زد که پنجه در پنجه این بیماری سخت تن به درمان دهد. با کمال تاسف در روز هجدهم فروردین نود و نه ازبین ما رفت.
این یادداشت را در اوج بیماری بصورت وصیتنامه ای برای علاقه مندان به آثارش نگاشت.
+ + + + + + + + + + + + + + + + +
☑️اگر عمری باشد!
🔹اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
من قدم به ۵۵ سالگی گذاشتم. خبر مهمی نیست؛ اما مهم است که دوستان من بدانند که این مرد ۵۵ ساله، به تعداد کتابهایی که نخوانده است غمگین است؛ به شمار دستهایی که نگرفته است، پشیمان است و به عدد مهربانیهایی که نکرده است، خاطری آزرده دارد. فریبکاری سپهر تیزرو، او را خام کرد و آینده را چنان فراخ و بلند نمایاند که همهچیز را به آن حوالت داد. در خانۀ او کتابهایی است که سالها چشم به دست او دوخته بودند که از قفس کتابخانه بیرون آیند و از روی میز مطالعه بر چشم او بتابند؛ اما او همیشه به آنها وعدۀ فردا داد؛ فردایی که هیچ حُسن و امتیازی بر امروز و دیروز نداشت. اگر امروز از این مرد بسترنشین بپرسند که تنها وصیت تو به جوانان و میانسالان و حتی پیران و بیماران چیست، میگوید بخوانید و بخوانید و بخوانید. درد ما ندانستن نیست؛ درد ما خودداناپنداری و بیاشتهایی به دانستن و خواندن است. کتاب، تنها گنج دنیاست که نه در زیر خاک، که در پیش چشم ماست و ما آن را نمیبینیم.
رضا بابایی
او گرفتار سرطان بود و روزگار برای او چنین رقم زد که پنجه در پنجه این بیماری سخت تن به درمان دهد. با کمال تاسف در روز هجدهم فروردین نود و نه ازبین ما رفت.
این یادداشت را در اوج بیماری بصورت وصیتنامه ای برای علاقه مندان به آثارش نگاشت.
+ + + + + + + + + + + + + + + + +
☑️اگر عمری باشد!
🔹اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
من قدم به ۵۵ سالگی گذاشتم. خبر مهمی نیست؛ اما مهم است که دوستان من بدانند که این مرد ۵۵ ساله، به تعداد کتابهایی که نخوانده است غمگین است؛ به شمار دستهایی که نگرفته است، پشیمان است و به عدد مهربانیهایی که نکرده است، خاطری آزرده دارد. فریبکاری سپهر تیزرو، او را خام کرد و آینده را چنان فراخ و بلند نمایاند که همهچیز را به آن حوالت داد. در خانۀ او کتابهایی است که سالها چشم به دست او دوخته بودند که از قفس کتابخانه بیرون آیند و از روی میز مطالعه بر چشم او بتابند؛ اما او همیشه به آنها وعدۀ فردا داد؛ فردایی که هیچ حُسن و امتیازی بر امروز و دیروز نداشت. اگر امروز از این مرد بسترنشین بپرسند که تنها وصیت تو به جوانان و میانسالان و حتی پیران و بیماران چیست، میگوید بخوانید و بخوانید و بخوانید. درد ما ندانستن نیست؛ درد ما خودداناپنداری و بیاشتهایی به دانستن و خواندن است. کتاب، تنها گنج دنیاست که نه در زیر خاک، که در پیش چشم ماست و ما آن را نمیبینیم.
رضا بابایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنده به گور کردن جوجهها ( حومه تهران)با توجیه گرانی دانه!
ناصواب است اذیت حیوان/ جان من کار ناصواب مکن!
ناصواب است اذیت حیوان/ جان من کار ناصواب مکن!
✖️ جامعه چاپلوس پرور !
✍️مصطفی ملکیان:
🔹من بارها گفته ام در این جامعه چاپلوس پرور، در این جامعه ای که مدار آن مبتنی بر چاپلوسی است، شما از من چاپلوسی می کنید بعد یواش یواش با هر چاپلوسی کردن کمی مرا بادم می کنید، باد می کنید، باد می کنید، یواش یواش من غولی می شوم که مثل بختک روی سر خود شماها می افتم.
شما خودتان مرا گنده کرده اید، اگر هر کسی در برابر هر کس دیگری که می ایستد فقط به مقتضای حقیقت در مقام نظر و به مقتضای عدالت در مقام عمل با او سخن بگوید و با او عمل بکند هیچ کسی اصلا باد نمی شود که بعد روی ما بیافتد.
✍️مصطفی ملکیان:
🔹من بارها گفته ام در این جامعه چاپلوس پرور، در این جامعه ای که مدار آن مبتنی بر چاپلوسی است، شما از من چاپلوسی می کنید بعد یواش یواش با هر چاپلوسی کردن کمی مرا بادم می کنید، باد می کنید، باد می کنید، یواش یواش من غولی می شوم که مثل بختک روی سر خود شماها می افتم.
شما خودتان مرا گنده کرده اید، اگر هر کسی در برابر هر کس دیگری که می ایستد فقط به مقتضای حقیقت در مقام نظر و به مقتضای عدالت در مقام عمل با او سخن بگوید و با او عمل بکند هیچ کسی اصلا باد نمی شود که بعد روی ما بیافتد.
🔸روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود و خدا را کنار نرده ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.
🔸در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خرم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دلها سپیدترند.
🔸خرده مگیر. روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند. اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند... خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند.
بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین. بر روشنی بپیچ.
✔️از نامههای سهراب سپهری
۶فروردین۴۲
🔸در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خرم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دلها سپیدترند.
🔸خرده مگیر. روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند. اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند... خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند.
بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین. بر روشنی بپیچ.
✔️از نامههای سهراب سپهری
۶فروردین۴۲
Telegram
attach 📎
یارم به یک لا پیرهن
محمدرضا شجریان
🎼یارم به یک لا پیرهن/ محمدرضا شجریان