Telegram Web Link
اگر از حقوق مردم افغانستانی که به‌صورت قانونی در کشورمان زندگی می‌کنند دفاع نکنیم، 
اگر در کنار مردم غزه برای دفاع از زندگی‌شان، بدون لکنت زبان و بی‌ریا، نایستیم، 
نخواهیم توانست از صلح، آزادی و حقوق بنیادین مردم خود، در برابر حکومت‌های جنایت‌کار و جنگ‌افروز داخلی و خارجی دفاع کنیم.

حق زندگی در صلح، آزادی و عدالت، همگانی‌ست و مرز ندارد.
5👎1
🔗 میهن‌دوستی، میهن‌پرستی و میهن‌دوستی افراطی؛ سه روایت از عشق به وطن

سعید مقیسه‌ای

پس از دوازده روز جنگ خونین، با هزار کشته و هزاران زخمی، بار دیگر ذهن و دل‌مان متوجه سرزمینی شد که ایران می‌نامیم.
در میانه دود و آتش، پرسش‌هایی اساسی سر بر آورده‌اند:
چرا به این نقطه رسیدیم؟
چه کسانی مسئول‌اند؟
نقش ما چیست؟
آینده این کشور و مردمانش چگونه رقم خواهد خورد؟
این سؤالات، برخاسته از دلسوزی برای مردم و تعلق خاطر به خاک و هویت ایرانی است؛ احساسی که در ادبیات سیاسی و اجتماعی، «میهن‌دوستی» نامیده می‌شود. اما این دلبستگی می‌تواند اشکال مختلفی به خود بگیرد:

میهن‌دوستی؛ دلسوزی انتقادی برای مردم و سرزمین

میهن‌دوستی یعنی باور به ارزش‌ها و فرهنگ مشترک، همراه با مسئولیت‌پذیری و حساسیت نسبت به رنج مردم.
میهن‌دوستی واقعی، بی‌آنکه چشم بر واقعیت ببندد، به دنبال بهبود زندگی مردمان و پاسداری از کرامت انسانی آنان است. این نوع دلبستگی، با نقد، پرسش‌گری، و دغدغه آینده بهتر برای همه همراه است. پرسیدن از نقش حکومت در ایجاد زمینه تجاوز خارجی و جنگ، زیر سؤال بردن سیاست‌های خارجی، یا دفاع از قربانیان جنگ، هیچ‌یک نشانه ضعف یا برانداز بودن نیست؛ بلکه عمق میهن‌دوستی را نشان می‌دهد.

میهن‌پرستی (ناسیونالیسم)؛ برتری‌طلبی در قالب ایدئولوژی

در نقطه مقابل میهن‌دوستی، آنچه رژیم‌ها اغلب ترویج می‌کنند، شکل خاصی از میهن‌پرستی به مثابه یک ایدئولوژی است؛ گفتمانی که بر برتری مطلق کشور خود نسبت به «دیگری» یا «دشمن» تأکید دارد. این نوع گفتمان، که بر پایه نفی، دشمن‌سازی و قطب‌بندی جهان بنا شده، اغلب در خدمت مشروعیت‌بخشی به قدرت، توجیه جنگ و سرکوب داخلی به‌کار می‌رود. 
شاهد هستیم که جمهوری اسلامی در این روزهای پر التهاب، از ایدئولوژی مذهبی دست‌کشیده و بر نوعی ناسیونالیسم پافشاری می کند.

میهن‌پرستی  برخلاف میهن‌دوستی، نه صدای مردم است و نه تسکینی بر درد آنان؛ بلکه مردم را به ابزاری در خدمت یک روایت ناسیونالیستی و گاه نظامی‌گرا تقلیل می‌دهد.

در تاریخ معاصر جهان، میهن‌پرستی یکی از عوامل اصلی بسیاری از جنگ‌ها و فاجعه‌های انسانی بوده است. جنگ‌های جهانی اول و دوم، بر بستری از ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی شکل گرفتند؛ ایدئولوژی‌هایی که با شعار دفاع از میهن، میلیون‌ها انسان را به قربانگاه بردند.

میهن‌دوستی افراطی؛ استفاده ابزاری از احساسات ملی در خدمت پروپاگاندا

شکل سومی از دلبستگی به وطن، که این روزها به‌وضوح و به شدت در کشور جنگ‌زده‌مان دیده می‌شود، میهن‌دوستی افراطی است. این شکل از احساسات معمولاً در قالب سرودها، شعرها، و به‌ویژه سرود نمادین «ای ایران» جلوه‌گر شده‌است؛ شعری که در سال ۱۳۲۳ توسط حسین گل‌گلاب سروده، با آهنگ‌سازی روح‌الله خالقی و با صدای ماندگار غلامحسین بنان اجرا شده است:
ای ایران، ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمهٔ هنر 
دور از تو اندیشهٔ بدان 
پاینده مانی و جاودان 

ای دشمن، ار تو سنگ خاره‌ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم 

مهر تو چون شد پیشه‌ام
دور از تو نیست اندیشه‌ام 
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما؟ 
پاینده باد خاک ایران ما 

سنگ کوهت در و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است 
مهرت از دل کی برون کنم؟ 
برگو بی‌مهر تو چون کنم؟ 

تا گردش جهان و دور آسمان به‌پاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست 
مهر تو چون، شد پیشه‌ام 
دور از تو نیست اندیشه‌ام 
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما؟ 
پاینده باد خاک ایران ما 

هرچند این اثر، به‌لحاظ تاریخی و موسیقایی، از ارزش بالایی برخوردار است، اما در شرایطی که حکومت پاسخگوی رنج و خواست مردم نیست، استفاده از این‌گونه سرودها، که بدون بار انتقادی هستند، خواسته یا ناخواسته به بخشی از پروپاگاندای رسمی بدل می‌شود.
در چنین روایتی، عشق به خاک جایگزین توجه به درد مردم می‌شود و دعوتی پنهان به جان‌فشانی بی‌چون‌وچرا برای اهداف حاکمیت در آن نهفته است.

در این لحظه حساس تاریخی، بیش از هر زمان دیگری نیازمند تمایزگذاری میان عشق راستین به میهن و بهره‌برداری سیاسی از آن هستیم.
میهن‌دوستی بدون عشق به مردم، بدون دفاع از حقوق، آزادی و کرامت آن‌ها، چیزی جز توهم نیست. تنها از مسیر نقد، پرسش‌گری، دلسوزی و مسئولیت‌پذیری است که می‌توان میهن را واقعی و انسانی دوست داشت؛ نه با تکرار شعارهایی که هرچند شاعرانه و پرشور با روحی میهن دوستانه باشند، اما بطور توانمند موفق می‌شوند که صدای رنج انسان‌ها را خاموش کرده و شاید آن‌ها را به راحتی در سناریوی محتمل جنگ دیگری، به گوشت دم توپ تبدیل کنند.

اکنون زمان آن فرارسیده است که معنای میهن‌دوستی را بازتعریف کنیم: نه به‌عنوان اطاعت و جان‌فشانی صرف برای خاک، بلکه به‌عنوان تلاشی مشترک برای آینده‌ای عادلانه‌تر، در مسیر صلح، آزادی و دموکراسی برای همه ساکنان انسانی و غیر‌انسانی این سرزمین.
👍42
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«ایران سرزمین من»
از آهنگ «ایران» و قسمتی از کنسرت صدای همبستگی ۲۰۲۲ در وست‌مینیستر سنترال هال در لندن
با صدای : دریا دادور
شاعر و آهنگساز : لیلا عضدی قاجار
تنظیم برای ارکستر : پوریا خادم
رهبری : آرش فولادوند
میکس و مسترینگ : مهدی رمضانی از استودیو خورشید

https://www.tg-me.com/arashfouladvand/645
اعلام تاسیس "حزب آمریکا" در روز استقلال

ایلان ماسک:
با ضریب ۲ به ۱، اگر یک حزب سیاسی جدید می‌خواهید، آن را خواهید داشت!

وقتی صحبت از ورشکستگی کشورمان با اسراف و فساد می‌شود، ما در یک سیستم تک حزبی زندگی می‌کنیم، نه یک دموکراسی.

امروز، حزب آمریکا تشکیل شده است تا آزادی شما را بازگرداند.



گروک، هوش مصنوعی ایلان ماسک:
این حزب جدید می‌تواند حدود ۵ تا ۱۰ درصد آرا را به خود اختصاص دهد و بدین ترتیب دوقطبی موجود بین احزاب دموکرات‌ و جمهوری‌خواه را بشکند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بامداد بی‌دار

....ما میتونیم به مجازات جایگزین برای اعدام فکر کنیم!
بیستمین نشست عمومی
#شبکه_جهانی_برای_آزادی_زندانیان_سیاسی_و_عقیدتی_در_ایرانی
یکشنبه ۶ جولای ۲۰۲۵ ساعت ۲۱-۱۹ به وقت اروپای مرکزی

۱- گشایش
- مهیار سماویش
۲- کمپین دختران دادخواه
- ژینو بیگ زاده بابامیری
۳- گزارش کنفرانس روز جهانی حمایت از آزادی زندانیان سیاسی
- پریسا پوینده
۴- اخبار اعتراضات زندان ها
- سهیلا دالوند
۵- کارزار جان زندانیان سیاسی در خطر است: وضعیت زیستی و بهداشتی زندانیان پس از انتقال از اوین
- شیوا محبوبی
۶-  چشم انداز سرکوب با طرح امنیتی دوفوریتی مجلس
- طناز کلاهچیان
۷- دادخواهی، رسانه و فیلترینگ
- محمد دلجو
۸ - هم اندیشی
۹- جمع بندی
- مرجان اروندی
این نشست را در پلاتفرم زوم، یوتیوب و کلاپ هاوس، رادیو تریبون آزاد، میتوانید دنبال کنید.
3
انزوا یا ترور؟
تناقضی اخلاقی در عصر استبداد


سعید مقیسه‌ای

دیروز، تصویر رهبری را دیدم که در مراسم مذهبی‌ مورد علاقه‌اش، همراه با یارانش نشسته بود. موجی از احساسات متناقض بر من چیره شد. کتمان نمی‌کنم؛ خوشحال شدم.

برای چند روز، از اینکه او در حصری خودخواسته و در انزوای سیاسی و اجتماعی به سر می‌برد، نیز خوشحال بودم. به یاد زندانیانی بودم که حصر، زندان و حتی اعدام بر زندگی‌شان تحمیل شده‌است؛ علاوه بر چهره‌های شناخته شده، صد‌ها نفر دیگری که نام‌شان را فقط در گزارش‌های حقوق بشری می‌خوانیم.

اما بعد از چند روز، ناگهان، خیال دیگری چون خوره به ذهنم خزید: ترور.
در جایگاه یک کنشگر حقوق بشری، تصور ترور او به دست موساد، نیروهای نیابتی، یا حمله نظامی خارجی، تنم را به لرزه انداخت. هم برای جان او؛ و هم برای آیندهٔ ایران.

از تاریخ آموخته‌ام که ترور مستبدان، چرخه‌ای از خشونت می‌آفریند که پایان‌ناپذیر خواهد بود.
سرنوشت صدام و قذافی را به یاد آوردم: سقوطی خونین که نه آزادی آورد، نه عدالت؛ بلکه، تنها هرج‌ومرج و تجزیه به ارمغان آورد.

اگر خامنه‌ای ترور شود، چه بسا تندروترین و نظامی‌ترین جناح‌های حاکم، همچون سپاه پاسداران، قدرت را مصادره کنند. آنگاه، ایرانِ مجروح را چه خواهد شد؟
نقشه‌های قدرت‌های خارجی برای تبدیل کشورم به صحنهٔ جنگ نیابتی، خواب را از چشمانم ربوده است.

در این میان، اما تکلیف من به عنوان کنشگر حقوق بشری روشن است: با هر دو روی سکهٔ خشونت مخالفم.
مخالف اعدامم، حتی اگر محکومش جنایتکاری چون خامنه‌ای باشد؛ چرا که اعدام را جنایتی حکومتی می‌دانم. مخالف ترورم، حتی اگر قربانی آن مستبدی ستم‌پیشه باشد؛ چرا که ترور چرخهٔ خشونت را جاودانه می‌کند و جامعه را از حق داوری عادلانه محروم می‌سازد و نوعی اعدام محسوب می‌شود.

پرسش واقعی این نیست که "چه کسی باید بمیرد"، بلکه این است: "چگونه می‌توان مستبدان را به پای میز عدالت کشاند بی‌آنکه کشور در آتش انتقام بسوزد؟"

پاسخ را در تاریخ جستم؛ در سرزمینی دور به نام شیلی.
روزگاری پینوشه ــ دیکتاتوری شاید به قساوت خامنه‌ای ــ بر آن دیار حکم می‌راند. وقتی عمر متوسط حکومت او به اتمام و زمان سقوط او فرا رسید، مردم شیلی وسوسهٔ ترور یا اعدام فوری را کنار گذاشتند. به جای آن، با خِردی جمعی، گذاری دمکراتیک که مسالمت‌آمیز ترین نوع گذار است را برگزیدند.
آنها به پینوشه مصونیت موقت دادند تا کشور از پرتگاه جنگ داخلی دور بماند.

اما این پایان ماجرا نبود. سال‌ها بعد، وقتی زمان عدالت فرا رسید، او در برابر دادگاه‌های مستقل و عادل قرار گرفت.
قربانیانش فرصت یافتند فریاد دردهایشان را به گوش جهان برسانند. پینوشه در تبعید مرد، بی‌آنکه پایه‌های دمکراسی نوپای شیلی بلرزد.

امروز، شیلی نه با یاد انتقام، که با افتخار به آن گذارِ عقلانی می‌نگرد. محاکمهٔ عادلانهٔ مستبد، هرچند دیرهنگام، اما پیروزی بزرگتری از هر اعدام و یا ترور کور و لجام گسیخته‌ای بود.

و اینک پرسش سرنوشت‌ساز برای ایران: آیا می‌توان راه شیلی را پیمود؟
آیا می‌توان خامنه‌ای و همدستانش را نه با خشونت، که با فشار مدنی، اجتماعی و سیاسی، متکی بر نافرمانی سازمان‌یافته از پائین و بالا به عقب‌نشینی واداشت؟
آیا می‌توان روزی آنان را در دادگاه‌های مستقل محاکمه کرد؛ حتا اگر پذیرش مصونیتی موقت، بهای این گذار باشد؟

پاسخ من ، بر پایهٔ ایمان به انسانیت و خرد همگانی و میهن دوستی متعارف و متعادل،  آری است.

خشونت، حتی علیه مستبدان، هیولایی را می‌زاید که نخستین قربانی‌اش مردم بی‌گناهند.
پس بگذارید آن خوشحالی زودگذر از انزوای رهبر مستبد، به اندیشه‌ای ژرف‌تر بدل شود:
عدالت واقعی، دفاع از جنگ، ترور و انتقام نیست؛ فرایندی است شفاف که مستبدان را نه در تاریکی زیر زمین‌ها، که در روشنایی دادگاه‌ها پاسخگو می‌کند.

راه دشوار است، اما شدنی‌ست. شیلی گواه است. و من  با تمام تناقض‌های درونی بر این باورم که ایران روزی بر بلندای همین راه خواهد ایستاد: روزی که زندان‌ها از فعالین سیاسی و اجتماعی تهی شود، قلم‌ها آزاد گردد و مستبدان در برابر قاضیانی مستقل بایستند. آن روز، پیروزی نه از آنِ خشونت‌ورزان، که از آنِ مردمی خواهد بود که خِرَد را بر کینه، و عدالت را بر انتقام برگزیدند.
👏82👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سیاست بزرگ، سیاست کوچک، سیاست گنده‌گو
(از جنبش زن، زندگی، آزادی تا جنگ ۱۲‌روزه)

محمد رضا نیکفر

🔗 مشاهده کامل مطلب
2
افغانستانی‌ستیزی و دری‌وری‌هایش

حسام سلامت

برایم جالب شده است بفهمم آنهایی که برای اخراج فله‌ای افغانستانی‌ها هورا می‌کشند یا به هر طریقی با این روند همراه‌اند چگونه فکر می‌کنند یا ذهن‌شان چطور کار می‌کند. در واقع «منطق گزاره‌ها»هاشان (یعنی اظهارات، ادعاها، توجیهات، استدلال‌ها و جمله‌سازی‌هاشان) توجه‌ام را جلب کرده است. برخی از این گزاره‌‌ها را می‌شود با ارجاع به فکت‌ها و واقعیت‌ها ابطال یا دست‌کم تعدیل کرد. مثلاً اینکه افغانستانی‌ها عامل اصلی بیکاری‌اند یا اکثر جرم‌وجنایت‌ها زیر سر آنهاست و ادعاهایی از این دست. برخی دیگر از این گزاره‌ها اما نیازی به ارائه‌ی واقعیت‌ها و فکت‌ها ندارند. مشکل این گزاره‌ها درون خودشان است. به اصطلاحِ منطقیون «خود-متناقض‌»اند، یعنی خودشان با خودشان به مشکل می‌خورند یا، به تعبیر ساده‌تر، یک بخش جمله با بخش دیگر آن همخوانی ندارد یا مقدمه‌چینی‌ها با نتیجه‌گیری‌ها همساز نیست یا همزمان ادعاهای متضادی مطرح می‌شود، تا جایی که آدم نمی‌داند باید دُم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را...

@demos1402
👍4👎31
مردم در اولویت: روهینی هنسمَن از دموکراسی، مقاومت و چپ جهانی می‌گوید

سیاوش شهابی ـ‌ هنسمَن در کتاب «غیرقابل دفاع» نشان می‌دهد که چگونه بخش بزرگی از چپ جهانی، چه به‌صورت مستقیم و چه از طریق سکوت، در کنار ضدانقلاب ایستاده است. در مرکز این نقد، مفهومی است که او آن را «ضد‌امپریالیسم جعلی» می‌نامد: «جهان‌بینی‌ای که امپراتوری آمریکا را تنها دشمن واقعی می‌داند و به‌طور خودکار هر نیرویی را که ادعای مقاومت در برابر آن را دارد، صرف‌نظر از میزان وحشی‌گری یا ارتجاعش، تبرئه می‌کند.» با نویسنده کتاب گفت‌وگویی داشتیم.

https://www.tg-me.com/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/856766/&rhash=0ceb6994783a68

https://www.radiozamaneh.com/856766/

@RadioZamaneh | رادیو زمانه
3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ایران صدای زنی‌ست که زیر آوار سکوت، هنوز می‌خواند

فریبا صرافین

«ایران من روح زنی است که با زخم‌هایی عمیق و قامتی بلند هنوز آواز می‌خواند، حتی وقتی صدا نیست»

ایرانم؛ نامت را که می‌گویم، صدای بادهای کویر در گوشم زمزمه می‌شود و عطر بهارنارنج شیراز در مشام
5
"بذراهریمنی"
■ازآیینه
به من خیره‌ای که چه؟
چگونه‌ام؟
چگونه میتوانم باشم
دردیاری که
بذرهای اهریمنی‌ی  مترصد رویش
پس از قرن‌ها،
از کشتزار مغزهای فرسوده
بناگاه سر برآوردند؟
با شاخ وبرگ چسبنده چون قیرشان 
چشم برهم زدنی
قد کشیدند
چنان خیمه‌ای زدند و سایه افکندند 
نه نسیمی را توان گذراست
نه آفتابی رایارای نظر؟
اهریمنانی سیاه،
درهیئت گیاه
از مخ‌های زنگ‌زده روئیدند
خارشان، زهرآگین
ریشه‌هاشان، کرمو 
میوه‌هاشان، دبدبو 
گرده‌هاشان، سمی
که با هر نفسی، ازژرفای ریه
بیصدا، جان  می‌ربایند
نفسهابه تنگ امدند
هرآنکه پرکشید
خونش برزمین چکید
■میگویی چه میکنم؟ 
زندانی دخمه تاریک
جزتمنای آفتاب
ازاوچه ساخته است؟
■میگویی کدام روزن گشودم 
که خورشید را ازآن دریچه، چشم‌ درراهم؟
خیال بیهوده نبافم،
که امیدواهی، قفسی زرین است؟
میگویی، اندیشه‌ را باید صیقل داد
تا درآئینه خویش خودراگم نکنم
مبادا اهریمنی پشت چهره‌ام پنهان گردد
میگویی، به صیقل اندیشه‌ها بپردازم
تا درشیارمغزساده دلان
بذراهریمنی نروید؟
میگویی:
حریف رشد ریشه جهل واهریمن
شمشیر آتشین نیست
اندیشه روشن بین است
نمیدانم
اگرپیام نگاهت چنین است
حق با توست.
کرات تلی ۱۴۰۴/۴/۱۶
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یاسر عرب
مستند‌ساز و پژوهشگر


🔗 مشاهد کامل مصاحبه
2
مجله بین‌الملل
مصاحبه مسعود اسماعیلو با فیلسوف پر آوازهِ ایتالیایی، ماسیمو کاچاری «Massimo Cacciari »
ماسیمو کاچاری: آمریکا و اسرائیل هرگز نمی خواهند که  یک ایران مستقل و قوی وجودِ خارجی داشته باشد. هر رژیمی که می خواهد، باشد، فرم آن برای آنها فرقی نمی کند. آنها ایرانی ضعیف و تحت سلطه می‌خواهند و بس.
فکرشو بکن! یک ایران با این تاریخِ ایران، با ساکنان ایران و ثروت‌هایش اگر بلاخره با یک روشی درست سیاسی از آنها بهره برداری و استفاده بکند فکرش را بکن، که چگونه  توازنِ و موازنهِ کل خاورمیانه را  تغییر خواهد داد!.. 
تکرار می‌کنم، همانطور که تو قبلا می‌گفتی، افکار عمومی غربی، هنوز هیچ چیزی در رابطه با ایران نمی‌داند و نمی شناسد، مثلا نمی‌دانند چه فرقی‌ست بین ایران و مصر است…. هیچ‌چیزی نمی‌دانند، نمی‌دانند که ایران یک تمدن دیگری‌ست، هیچی نمی دانند.

می‌خواهند ایران را تجزیه کنند!، اما مهمتر از همه، این رژیم کنونی را به طور اساسی تغییر دهند، اما نمی خواهند که شما دمکرات‌ها جانشین بشوید، این خیلی روشن است، چرا که یک قدرت دموکراتیک در موقعیتی استراتژیک، مانند موقعیت ایران قرار دارد، برای آنها خطرناک است و تحملش را ندارند.

(با لبخند) اگر شما جانشین بشوید من می‌ترسم که اسرائیل و ایالات متحده فعلی، حتی از  آیت‌الله ها هم، بدتر با شما رفتار بکنند!

چه بگویم! بیایید سعی کنیم شبکه‌سازی کنیم. بیایید سعی کنیم آگاهی را افزایش دهیم و از هر کجایی که می‌توانیم افکار عمومی را حساس کنیم. سعی کنیم مردم  غرب را اگاه کنیم و ایران را بشناسانیم. چون مردم غرب در رابطه با ایران چیزی نمی‌دانند، آنها نمی‌دانند که ایران تمدن دیگری‌ست. پس باید سعی کنیم  این وضعیت را هر چه بیشتر به غرب و جهانیان بشناسانیم.

منبع: همگرایی پایدار ایرانیان
این نوشته واکنشی‌ست به فضایی که به دنبال انتشار خبر شکایت قضایی شماری از ایرانی-آلمانی‌ها، از جمله من، از صدراعظم آلمان پدید آمد و خود تلاشی‌ست برای پاسخ به ابهام‌ها، نقدها، و نیز توضیح دیدگاهی که از نظر من به این شکایت حقانیت می‌بخشد. در این میان نمی‌توانم نگویم که چقدر از اینکه حجم زیادی از واکنش‌ها با حرمت‌شکنی و توهین و حتی افترا و تهمت همراه شده، متأسف و مبهوت شد‌ه‌ام. از کسانی که در بیان ابهام‌ها و نقدهای خود به این شیوه‌ها متوسل نشدند و زبان تخریب و زخم‌زنی برنگزیدند، سپاسگزارم.

ماوقع چنین است: صدراعظم آلمان در روز ۱۷ ژوئن ۲۰۲۵ در مصاحبه‌ای تلویزیونی در ارتباط با حمله‌ی نظامی ارتش اسرائیل به ایران گفت: «این کار کثیفی‌ست که اسرائیل برای همه‌ی ما انجام می‌دهد.» و نیز افزود: «ما باید قدردان جسارت ارتش اسرائیل و رهبران حکومت اسرائیل باشیم.» او در سراسر این گفتگو هیچ اشاره‌ای به تلفات جانی غیرنظامیان در ایران نکرد؛ در ابراز تأسف از مهلکه‌ی دشواری که مردم ایران در آن گرفتار بودند، کلامی نگفت. در این مصاحبه، مردم ایران و رنج آنان زیر بار جنگ و آوارگی یک‌سره مسکوت ماند و جان و زندگی این مردم در زیر آن «کار کثیف» به هیچ گرفته شد.

حتی در آنجا که او به درستی به برشمردن سیاست‌ها و عملکردهای جنگ‌افروزانه‌ و مرگبار نظام حاکم بر ایران پرداخت و از حمایت «رژیم ملایان» از حماس و حزب‌الله و ارتش روسیه در تجاوز به اوکراین گفت، از اشاره به جنایت‌های این رژیم بر ضد مردم ایران، که قربانیان اصلی آن هستند، سر باز زد. او از اعتراض‌های مستمر جامعه‌ی مدنی ایران به جنگ افروزی‌های رژیم حاکم بر ایران بی هیچ اشاره‌ای گذشت. انگار نه انگار که ایران مردمی هم دارد؛ انگار نه انگار که این مردم سال‌هاست برای آزادی خود از چنگال این رژیم سرکوب‌گر و جنگ‌افروز مبارزه می‌کنند و در این راه سخت هزاران هزار قربانی داده‌اند. آیا این موضع‌ به معنای هیچ‌انگاری مردم ایران نیست؟ آیا نمایانگر بی‌اعتنایی صدراعظم آلمان به حق حیات و کرامت انسانی‌ مردم ایران نیست؟

مگر ما در طی دهه‌های گذشته به سیاستمداران غربی اعتراض نمی‌کردیم که چرا نسبت به حقوق مردم ایران بی‌تفاوت‌اند، وقتی که در مذاکرات سیاسی و معامله‌های اقتصادی‌شان با رژیم حاکم بر ایران، نقض فاحش حقوق بشر و قتل و اعدام و زندان و پایمال شدن کرامت انسانی ایرانیان را مسکوت می‌گذاشتند؟ مگر نه هر بار به یادشان آورده‌ایم که چشم‌بربستن بر نقض حقوق مردم ایران و تباه شدن زندگی‌شان روا نیست؟ چه فرقی‌ست میان آن اعتراض‌ها با این اعتراض امروز ما؟ مگر نه اینکه بنیان این هر دو اعتراض بر یک چیز استوار است، که نمی‌بایست در سیاست‌هاشان مردم ایران را در نظر نگیرند؟ چرا اعتراض به سکوت و مماشات آنان در برابر تجاوز رژیم حاکم بر ایران به جان و مال مردم بحق است، اما اعتراض به سکوت‌شان در برابر تجاوز بمب‌ها و موشک‌های اسرائیلی به جان و مال مردم ایران بحق نیست؟

در تمام این سال‌های دادخواهی بارها به سیاستمداران آلمان نامه نوشته‌ام؛ به نمایندگان پارلمان آلمان که عازم دیدارِ مقامات حکومت ایران بودند؛ به وزیر وقت خارجه‌ی آلمان که برای مذاکره به ایران می‌رفت و همین‌طور به رسانه‌ها و نیز نهادهای مدافع حقوق بشر که نقشی اساسی در شکل دادن به افکار عمومی بازی می‌کنند. بارها و بارها در طی این سال‌ها با رسانه‌های کوچک و بزرگ نه فقط در آلمان، مصاحبه کرده‌ام و از نقض حقوق بشر در ایران گفته‌ام. در هریک از این نوشته‌ها و گفت‌وگوها بارها پا فشرده‌ام و گوشزد کرده‌ام که باید مردم ایران را به حساب آورید، به نقض حقوق بشر در ایران اعتراض کنید؛ چشم بر اعتراض‌های مردم ایران به این رژیم متجاوز نبندید و همواره از مبارزه‌ی کنشگران ایرانی برای دستیابی به آزادی و عدالت پشتیبانی کنید. جان‌مایه‌ی این تلاش‌ها همواره در گرو روشن‌گری و اعتراض به آن دست سازِکارهای سیاسی و فرهنگی بوده است که تجاوز به حقوق و کرامت مردم ایران را به دلایلی که هرگز برای من نه متحرم بوده‌اند و نه قانع‌کننده، توجیه می‌کنند.
صدراعظم آلمان، در روزهایی که بمب و موشک بر شهرهای ایران می‌بارید، ترس از مرگ و ویرانی مردم را آواره‌ می‌کرد و جان‌شان را می‌گرفت، با خونسردی آشکار تجاوز نظامی را «کاری کثیف و قابل تقدیر» خواند و مردم ایران و جان ایشان را بالکل مسکوت و مکتوم گذاشت و از معادلات سیاسی خود بالکل زدود. آیا چشم بستن به این «حذف» روا بود؟ به باور من،‌ نه تنها روا نبود، که ایستادگی در برابرش وظیفه‌ا‌ی اخلاقی بود.
1
اما شکایت از صدراعظم آلمان برای من وجه دیگری هم دارد. ما که سال‌هاست در تبعید یا مهاجرت در آلمان زندگی می‌کنیم و این کشور خانه و کاشانه‌ی ما شده است، دیده‌ایم که در سال‌های اخیر، راست‌گرایی و سیاست‌های تبعیض‌آمیز و حتی نژادپرستانه در برابر «خارجی‌تبارها» مدام پیشی می‌گیرد و بیم آن می‌رود که ارزش‌هایی مانند تکثر فرهنگی و برابری حقوقی رنگ ببازند. از همین روست که مدام با چنین سیاست‌هایی دست و پنجه نرم کرده‌ایم. تحقیر و دشمن‌سازی جمعی پناهجویان و مهاجران، به‌ویژه آنان که از کشورهای جنگ‌زده‌ی همسایه‌ی ما ایرانیان می‌آیند، رشد هولناکی داشته است. اظهارات صدراعظم آلمان زنگ خطری ست که از تکرار این روال در مورد جامعه ایرانی آلمانی خبر می‌دهد. از این جهت نیز اعتراض را لازم دانستم.

بر اساس قانون، صدراعظم آلمان تعهدی بی‌چون‌وچرا به حفظ حقوق بشر و پایبندی به حقوق بین‌الملل دارد. گفته‌های او در آن مصاحبه به اعتقاد بسیاری از حقوق‌دانان، ناقض این تعهد است. شکایت قضایی ما تلاشی‌ست برای پافشاری بر قوانین و میثاق‌هایی که می‌توانند از سقوط ما به ورطه‌ی بی‌حقوقی جلوگیری کنند. شکایت قضایی راهکاری قانونی و مدنی ست برای ایستادگی در برابر سقوط به این ورطه‌ی هولناک.

دوستی از تهران برایم از نفس‌تنگی این روزها نوشته بود، از هوای غبارآلود و مهیبی که تنفس را، که به تعبیر او آخرین بند اتصال انسان به زندگی ست، سخت می‌کند. من آن هوا را نفس نمی‌کشم اما دلم به نفس تنگ او بسته است، به نفس تنگ آن شهر عزیز و زخم‌خورده، که برای زندگی تقلا می‌کند. صدراعظم آلمان نه نفس‌تنگی شهر مرا می‌فهمد، نه تلخی تنگنای مردمانش را. نه حرمت‌شان را نگه می‌دارد و نه رنج‌شان را درمی‌یابد. شکایت ما از او به هیچ سرانجام قضایی هم که نرسد، پژواک کوچکی می‌شود از رنج‌ها و تلاش‌هایی که او نخواست ببیند و به حساب بیاورد.

پرستو فروهر

۱۸ تیرماه ۱۴۰۴

از فیسبوک نویسنده نامه
👍32
شرم تاریخی، روایت ما از تبعیض نهادینه شده

✍️ فرزان

در تاریخ معاصر ما، یک واقعیت تلخ و شرم‌آور وجود دارد که نمی‌توان آن را انکار کرد: ما، به‌عنوان جامعه و حاکمیت، در قبال مردم افغانستان مرتکب بی‌عدالتی‌های سیستماتیک شده‌ایم.

نیروی کار افغان، سال‌ها بدون دسترسی به حقوق اولیه انسانی ـ اعم از بیمه، امنیت شغلی، حق اقامت پایدار و حمایت‌های اجتماعی در ساختارهای اقتصادی ایران مشارکت داشته است. با این حال، آنچه نصیب آنان شده، نه احترام که تبعیض، حذف اجتماعی و تحقیر نژادی بوده است.

سیاست‌های رسمی و غیررسمی دولت ایران در برخورد با مهاجران افغان، مصداق بارز تبعیض نهادینه‌شده (Institutional Racism) و نقض مستمر اصول بنیادین حقوق بشر است. ما نه تنها به مسئولیت تاریخی، اخلاقی و انسانی خود در قبال این همسایگان دیرینه وفادار نمانده‌ایم، بلکه جامعه‌ ما نیز در سطح فرهنگی، درونی‌ترین اشکال نژادپرستی را علیه آنان بازتولید کرده است؛ نژادپرستی‌ای که گاه در پوشش شوخی، گاه در سیاست‌گذاری، و اغلب در سکوتی سنگین جاری‌ست.

بیایید صادق باشیم؛ تمدن، اگر در عملِ ما تجلی نداشته باشد، فقط یک افسانه‌ است. قدمت فرهنگی، بدون رعایت حرمت انسان، تنها ابزاری برای توجیه برتری‌طلبی کاذب است.

خشونتِ عادی‌شده‌ای که ما نسبت به مهاجران افغان اعمال می‌کنیم، در هیچ نظام حقوق‌محور و انسانی پذیرفته‌شده‌ای قابل توجیه نیست. این فاجعه‌ای‌ست که به‌جای افتخار، باید برای آن شرمنده باشیم.
👍65👎1
ميرحسين موسوى
از بيانيه پس ازجنگ ۱۲ روزه

"مردم پس از  آنچه گذشت انتظاراتی از حکومت دارند که بی‌پاسخ ماندن‌شان دشمن را شاد می‌کند. در کوتاه‌مدت، اقداماتی سریع و نمادین چون آزادی زندانیان‌ سیاسی و تغییر واضح در رویکردهای رسانه ملی کمترین توقعات است. علاوه بر این، وضعیت تلخی که برای کشور پیش آمد نتیجه یک رشته خطاهای بزرگ بود. تجربه جنگ دوازده روزه نشان داد که ضامن نجات کشور احترام به حق تعیین سرنوشت همه شهروندان است و ساختار کنونی نظام نماینده همه ایرانیان نیست. مردم می‌خواهند شاهد تجدیدنظر در آن خطاها باشند. برگزاری رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی، راه را برای تحقق حق تعیین سرنوشت مردم هموار و دشمنان این مرز و بوم را از دخالت در امور کشور مأیوس می‌کند."
6
موریس اِشِر:
فقط کسانی که در راهِ "غیر قابل تصور" قدم بر‌می‌دارند و تلاش می‌کنند به "غیر‌ممکن‌ها" دست می‌یابند.
2025/10/23 04:47:16
Back to Top
HTML Embed Code: