📖توهم مدرنیتە ایرانی
✍️فرخ نعمتپور
ماشین بدون نهیلیسم. این همان شعار یا خواستی بود کە بعضی از روشنفکران قبل از انقلاب در تدوین یک مدرنیتە ایرانی تدارک دیدند. تدارکی کە بازگشت بە اصل خویش، کە همانا اسلام بود، هستە اصلی آن را تشکیل میداد. کسانی مانند جلال آل احمد از تدوین کنندگان چنین نگرشی بودند.
ترس از نهیلیسم غربی چنین افراد و جریاناتی را بە دامان سنت، همانا اسلام انداخت.
هنوز هم ترس از نهیلیسم غربی، ترس و فوبیای بخشی از روشنفکران و جریانات سیاسی این مرز و بوم است. حتی بخش مهمی از جریانات چپ کە برای دور زدن نهیلیسم غربی کە نتیجە ناگزیر نظم سرمایەداریست، باز با سنت، البتە این بار در قامت بە تمام معنای اسلام سیاسی، همدلی و همراهی نشان میدهند.
مارکس زمانی در گفتە مشهوری در مورد تجربە مدرنیتە گفتە بود کە هر آنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا میرود. این شاید یکی از بهترین توصیفات عصر مدرنیتە باشد. سرمایەداری، و یا بهتر بگوییم مدرنیتە بشیوە مداوم و در یک تحرک بدون بازگشت و همیشگی در مقام فروپاشاندن قدیم و برپایی نوین است،... تحولی زنجیرەای و بدون توقف.
چنین روشنفکران و جریاناتی هیچ وقت نهیلیسم غربی را درک نکردند. آنها خواستند ماشین را از نیهیلیسم جدا کنند. آنها در صدد بودند با فراخواندن ارواح تاریخی، ماشین را با پدیدەهای روبنایی مربوط بە سنت آشتی دادە و بە این ترتیب مدرنیتە ایرانی برپا سازند! آنها نقش نهیلیسم را در فروپاشاندن سنت نفهمیدند.
سرانجام نتیجە مشخص شد. جمهوری اسلامی و شرایط کنونی ایران نتیجە چنین اندیشە و نگرشی بود. در واقع ماشین هیچگاە نتوانست با سنت بسازد. بدون فرارویی بە نوعی نهیلیسم، امکان نداشت ماشین چنانکە ضرورت برپایی یک جامعە مدرن است، وارد شدە و زندگی مردم را متحول سازد.
راە مبارزە با نهیلیسم، بازگشت بە سنت نیست، بلکە پذیرش آن و آنگاە تلاش برای فرارفتن از آن است. نهیلیسم را نمیتوان دور زد.
مدرنیتە فرم ملی ندارد. مدرنیتە یک پدیدە جهانیست. مشخصە آن هم تکیە بر عقل، علم و پیشرفت است. مدرنیتە برجستە کردن فرد و رهایی آن از قید سنت چنانکە کانت میگوید در استفادە از عقل و خودمختاری است. امری کە سنت بشدت از آن واهمە دارد.
امثال جلال آل احمد در رویای چنین توهمی، یعنی آشتی دادن ماشین و سنت، جامعە ایران را بە فاجعە کشانیدند. واهمە از نهیلیسم بە دوستی با شیطان انجامید.
✍️فرخ نعمتپور
ماشین بدون نهیلیسم. این همان شعار یا خواستی بود کە بعضی از روشنفکران قبل از انقلاب در تدوین یک مدرنیتە ایرانی تدارک دیدند. تدارکی کە بازگشت بە اصل خویش، کە همانا اسلام بود، هستە اصلی آن را تشکیل میداد. کسانی مانند جلال آل احمد از تدوین کنندگان چنین نگرشی بودند.
ترس از نهیلیسم غربی چنین افراد و جریاناتی را بە دامان سنت، همانا اسلام انداخت.
هنوز هم ترس از نهیلیسم غربی، ترس و فوبیای بخشی از روشنفکران و جریانات سیاسی این مرز و بوم است. حتی بخش مهمی از جریانات چپ کە برای دور زدن نهیلیسم غربی کە نتیجە ناگزیر نظم سرمایەداریست، باز با سنت، البتە این بار در قامت بە تمام معنای اسلام سیاسی، همدلی و همراهی نشان میدهند.
مارکس زمانی در گفتە مشهوری در مورد تجربە مدرنیتە گفتە بود کە هر آنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا میرود. این شاید یکی از بهترین توصیفات عصر مدرنیتە باشد. سرمایەداری، و یا بهتر بگوییم مدرنیتە بشیوە مداوم و در یک تحرک بدون بازگشت و همیشگی در مقام فروپاشاندن قدیم و برپایی نوین است،... تحولی زنجیرەای و بدون توقف.
چنین روشنفکران و جریاناتی هیچ وقت نهیلیسم غربی را درک نکردند. آنها خواستند ماشین را از نیهیلیسم جدا کنند. آنها در صدد بودند با فراخواندن ارواح تاریخی، ماشین را با پدیدەهای روبنایی مربوط بە سنت آشتی دادە و بە این ترتیب مدرنیتە ایرانی برپا سازند! آنها نقش نهیلیسم را در فروپاشاندن سنت نفهمیدند.
سرانجام نتیجە مشخص شد. جمهوری اسلامی و شرایط کنونی ایران نتیجە چنین اندیشە و نگرشی بود. در واقع ماشین هیچگاە نتوانست با سنت بسازد. بدون فرارویی بە نوعی نهیلیسم، امکان نداشت ماشین چنانکە ضرورت برپایی یک جامعە مدرن است، وارد شدە و زندگی مردم را متحول سازد.
راە مبارزە با نهیلیسم، بازگشت بە سنت نیست، بلکە پذیرش آن و آنگاە تلاش برای فرارفتن از آن است. نهیلیسم را نمیتوان دور زد.
مدرنیتە فرم ملی ندارد. مدرنیتە یک پدیدە جهانیست. مشخصە آن هم تکیە بر عقل، علم و پیشرفت است. مدرنیتە برجستە کردن فرد و رهایی آن از قید سنت چنانکە کانت میگوید در استفادە از عقل و خودمختاری است. امری کە سنت بشدت از آن واهمە دارد.
امثال جلال آل احمد در رویای چنین توهمی، یعنی آشتی دادن ماشین و سنت، جامعە ایران را بە فاجعە کشانیدند. واهمە از نهیلیسم بە دوستی با شیطان انجامید.
❤2
بیانیه شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران به مناسبت آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۴-۱۴۰۵
با آغاز سال تحصیلی تازه، بار دیگر زنگ مدارس در سرزمینی به صدا درمیآید که معلمان و دانشآموزانش سالهاست میان امید و رنج، میان آرزو و واقعیت، میان آزادیخواهی و سرکوب، در رفتوآمدند.
مهر برای ما تنها فصل مدرسه نیست؛ یادآور خونهای ریخته شده بر خاک وطن است، یادآور معلمانی است که به جرم آزادیخواهی در زندان و تبعید و محرومیت به سر میبرند، یادآور دانشآموزانی است که در خیابانهای این دیار فریاد زدند و تاوان دادند.
اما چه تلخ است که در چنین سرزمینی، مدرسه به جای پرورش اندیشه و خلاقیت، به پادگانی بدل شده که در آن باید فرمان برد، سکوت کرد و از پرسش پرهیز نمود و آموزش و پرورش، که میتوانست کانون زایش اندیشه، ادب، هنر، فلسفه و علم باشد، زیر چرخهای سنگین ایدئولوژی حاکم به نهادی سرکوبگر و طبقاتی فروکاسته شده است.
این نظام، به جای ارج نهادن به معلم خلاق و دانشآموز پرسشگر، آنان را به جرم آزاد اندیشی سرکوب میکند و در عوض، متحجران و فرمانبرداران را بر صدر مینشاند.
احکام تخلفات اداری برای ده ها معلم کردستانی در سنندج و بانه و احکام ارتجاعی دادگاه های انقلاب در کرمان و خوزستان که دقیقا در آستانه ی بازگشایی مدارس صادر گردیده است، همچنین یورش نیروهای امنیتی به مجمع عمومی شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران در شهرضا، به وضوح، نشاندهنده ی سیاست سرکوبگرانه ای ست که حاکمیت برای مواجهه با عدالت خواهان در پیش گرفته است.
فرهنگیان این سرزمین سالهاست فریاد میزنند؛ معلمی که نان و درمان و امنیت ندارد، نمیتواند شمع فروزان کلاس درس باشد. معلمی که در دغدغه معیشت فرومیرود، چگونه میتواند نسل آینده را به افقهای بلند ببرد؟ و دانشآموزی که در کلاسهای پرجمعیت و مدارس فرسوده و بدون امکانات درس میخواند، چگونه میتواند رویای فردایی برابر و روشن را در دل بپروراند؟
شکاف طبقاتی امروز در کنکور، در معدلها، در فرصتهای یادگیری، آینه ی تمامنمای این تبعیض ساختاری است؛ تبعیضی که آینده یک ملت را به نابودی میکشاند. این که ۸۰ درصد مدارس دولتی از رقابت با مدارس خاص بازمانده اند، عمق فاجعه را نشان می دهد.
در همین راستا، بازنشستگان که سرمایههای انسانی و گنجینههای تجربهاند، سالهاست که با بیتوجهی و بیاعتنایی مواجهاند و مسئولان آنان را به حاشیه راندهاند و در پیری و بیماری با دستهای تهی رها کردهاند. این بیعدالتی تنها جفا به بازنشستگان نیست، جفا به تاریخ آموزش این سرزمین است.
شورای هماهنگی هشدار میدهد: وعدههای بیپشتوانه و سخنان بیعمل دیگر خریداری ندارد. مردم، معلمان و دانشآموزان، بارها تجربه کردهاند که جز همبستگی و حضور جمعی، هیچ راهی برای ستاندن حق وجود ندارد. از همینرو، ما همه فرهنگیان را به اتحاد و حضور در تشکل ها فرا میخوانیم تا صدای بلند عدالت آموزشی، کرامت معلم و آزادی اندیشه را رساتر از همیشه به گوش حاکمان برسانیم.
راه آینده تنها از دل اتحاد و همبستگی میگذرد. ما خواستار آنیم که آموزش و پرورش از بند ایدئولوژی رها شود، رایگان و برابر برای همه فرزندان این سرزمین باشد و معلم با عزت و احترام در جایگاه شایسته خود بنشیند. اگر امروز برای این خواستهها تلاش نکنیم، فردا چیزی از امید و آینده برای فرزندانمان باقی نخواهد ماند.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
مهر ماه ۱۴۰۴
با آغاز سال تحصیلی تازه، بار دیگر زنگ مدارس در سرزمینی به صدا درمیآید که معلمان و دانشآموزانش سالهاست میان امید و رنج، میان آرزو و واقعیت، میان آزادیخواهی و سرکوب، در رفتوآمدند.
مهر برای ما تنها فصل مدرسه نیست؛ یادآور خونهای ریخته شده بر خاک وطن است، یادآور معلمانی است که به جرم آزادیخواهی در زندان و تبعید و محرومیت به سر میبرند، یادآور دانشآموزانی است که در خیابانهای این دیار فریاد زدند و تاوان دادند.
اما چه تلخ است که در چنین سرزمینی، مدرسه به جای پرورش اندیشه و خلاقیت، به پادگانی بدل شده که در آن باید فرمان برد، سکوت کرد و از پرسش پرهیز نمود و آموزش و پرورش، که میتوانست کانون زایش اندیشه، ادب، هنر، فلسفه و علم باشد، زیر چرخهای سنگین ایدئولوژی حاکم به نهادی سرکوبگر و طبقاتی فروکاسته شده است.
این نظام، به جای ارج نهادن به معلم خلاق و دانشآموز پرسشگر، آنان را به جرم آزاد اندیشی سرکوب میکند و در عوض، متحجران و فرمانبرداران را بر صدر مینشاند.
احکام تخلفات اداری برای ده ها معلم کردستانی در سنندج و بانه و احکام ارتجاعی دادگاه های انقلاب در کرمان و خوزستان که دقیقا در آستانه ی بازگشایی مدارس صادر گردیده است، همچنین یورش نیروهای امنیتی به مجمع عمومی شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران در شهرضا، به وضوح، نشاندهنده ی سیاست سرکوبگرانه ای ست که حاکمیت برای مواجهه با عدالت خواهان در پیش گرفته است.
فرهنگیان این سرزمین سالهاست فریاد میزنند؛ معلمی که نان و درمان و امنیت ندارد، نمیتواند شمع فروزان کلاس درس باشد. معلمی که در دغدغه معیشت فرومیرود، چگونه میتواند نسل آینده را به افقهای بلند ببرد؟ و دانشآموزی که در کلاسهای پرجمعیت و مدارس فرسوده و بدون امکانات درس میخواند، چگونه میتواند رویای فردایی برابر و روشن را در دل بپروراند؟
شکاف طبقاتی امروز در کنکور، در معدلها، در فرصتهای یادگیری، آینه ی تمامنمای این تبعیض ساختاری است؛ تبعیضی که آینده یک ملت را به نابودی میکشاند. این که ۸۰ درصد مدارس دولتی از رقابت با مدارس خاص بازمانده اند، عمق فاجعه را نشان می دهد.
در همین راستا، بازنشستگان که سرمایههای انسانی و گنجینههای تجربهاند، سالهاست که با بیتوجهی و بیاعتنایی مواجهاند و مسئولان آنان را به حاشیه راندهاند و در پیری و بیماری با دستهای تهی رها کردهاند. این بیعدالتی تنها جفا به بازنشستگان نیست، جفا به تاریخ آموزش این سرزمین است.
شورای هماهنگی هشدار میدهد: وعدههای بیپشتوانه و سخنان بیعمل دیگر خریداری ندارد. مردم، معلمان و دانشآموزان، بارها تجربه کردهاند که جز همبستگی و حضور جمعی، هیچ راهی برای ستاندن حق وجود ندارد. از همینرو، ما همه فرهنگیان را به اتحاد و حضور در تشکل ها فرا میخوانیم تا صدای بلند عدالت آموزشی، کرامت معلم و آزادی اندیشه را رساتر از همیشه به گوش حاکمان برسانیم.
راه آینده تنها از دل اتحاد و همبستگی میگذرد. ما خواستار آنیم که آموزش و پرورش از بند ایدئولوژی رها شود، رایگان و برابر برای همه فرزندان این سرزمین باشد و معلم با عزت و احترام در جایگاه شایسته خود بنشیند. اگر امروز برای این خواستهها تلاش نکنیم، فردا چیزی از امید و آینده برای فرزندانمان باقی نخواهد ماند.
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
مهر ماه ۱۴۰۴
🦉پیت کِلِه12 pitkeleh🦉
⭕ اَندر حکایت پادشاه و الاغ
در عهدی نه چندان دور، پادشاهی را هوس صید ماهی فِتاد. هواشناس دربار را پرسید: آیا آسمان را صفا هست یا خیر؟
هواشناس گفت: آسمانِ امروز، نه ابر در دل دارد و نه باران در خاطر.
پادشاه با ملکه با خیالی آسوده به جانب دریا شدند. در راه، مردی در جامهی درویشان، بر الاغی سوار میگذشت. سلطان را شناخت و عرضادب کرد و چون از قصدش آگاه گشت گفت: ای سلطانِ وقت، ای شاه شاهان!
بازگرد که طوفانی در راه است و باران در کمین!
پادشاه بفرمیود: هواشناس دربار، مردی است دانشآموخته و صاحبتجربه. سخن او را بر یاوهی تو ترجیح دهم، که مزدش از خزانهی سلطنت است.
سخن درویش نشنید و راه صید در پیش گرفت.
ناگاه، ابر تیره آسمان را فراگرفت و باران چون سیل فرود آمد. شاه و ملکه، خیس و خَجِل، به قصر بازآمدند.
هواشناس را از منصب خلع و درویش را فراخواند و گفت: تو را به منصب هواشناسی گمارم.
درویش گفت: یا سلطان!
من علم هواشناسی ندانم، اما الاغم را نشانِ باران است!
پادشاه گفت: چگونه؟
درویش گفت: چون گوشهای الاغم افکنده باشد، باران آید، و چون راست باشد، هوا صاف است.
آنگاه پادشاه، الاغ را به منصب گماشت.
و از آن روز، رسم شد که در دیوان دولت، هر الاغی را مقامی دهند، و هر بیخردی را منصبی بخشند،
تا آنجا که امروز، هر که گوش افکنده دارد، صاحب کرسی است، و هر که عقل دارد، از درگاه رانده.
🦉مهر ماه 1404🦉
"پیت کِلِه ،نام تبری جغد است. نماد دید در تاریکی، آگاهی پنهان و دانایی. او شبگرد است، اما به دقت می بیند آن چه در روز پنهان مانده و در سکوت، حقیقت را آشکار می کند.
اینجا، حکایت های پیت کِلِه نیشدار و طنزش گزنده، نه برای خنده، برای بیداری.
اگر صدای سکوت را می شنوی، اینجا جای توست".
⭕ اَندر حکایت پادشاه و الاغ
در عهدی نه چندان دور، پادشاهی را هوس صید ماهی فِتاد. هواشناس دربار را پرسید: آیا آسمان را صفا هست یا خیر؟
هواشناس گفت: آسمانِ امروز، نه ابر در دل دارد و نه باران در خاطر.
پادشاه با ملکه با خیالی آسوده به جانب دریا شدند. در راه، مردی در جامهی درویشان، بر الاغی سوار میگذشت. سلطان را شناخت و عرضادب کرد و چون از قصدش آگاه گشت گفت: ای سلطانِ وقت، ای شاه شاهان!
بازگرد که طوفانی در راه است و باران در کمین!
پادشاه بفرمیود: هواشناس دربار، مردی است دانشآموخته و صاحبتجربه. سخن او را بر یاوهی تو ترجیح دهم، که مزدش از خزانهی سلطنت است.
سخن درویش نشنید و راه صید در پیش گرفت.
ناگاه، ابر تیره آسمان را فراگرفت و باران چون سیل فرود آمد. شاه و ملکه، خیس و خَجِل، به قصر بازآمدند.
هواشناس را از منصب خلع و درویش را فراخواند و گفت: تو را به منصب هواشناسی گمارم.
درویش گفت: یا سلطان!
من علم هواشناسی ندانم، اما الاغم را نشانِ باران است!
پادشاه گفت: چگونه؟
درویش گفت: چون گوشهای الاغم افکنده باشد، باران آید، و چون راست باشد، هوا صاف است.
آنگاه پادشاه، الاغ را به منصب گماشت.
و از آن روز، رسم شد که در دیوان دولت، هر الاغی را مقامی دهند، و هر بیخردی را منصبی بخشند،
تا آنجا که امروز، هر که گوش افکنده دارد، صاحب کرسی است، و هر که عقل دارد، از درگاه رانده.
🦉مهر ماه 1404🦉
"پیت کِلِه ،نام تبری جغد است. نماد دید در تاریکی، آگاهی پنهان و دانایی. او شبگرد است، اما به دقت می بیند آن چه در روز پنهان مانده و در سکوت، حقیقت را آشکار می کند.
اینجا، حکایت های پیت کِلِه نیشدار و طنزش گزنده، نه برای خنده، برای بیداری.
اگر صدای سکوت را می شنوی، اینجا جای توست".
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تظاهرات ۱۵۰ هزارنفری در شهر برلین آلمان در محکومیت نسلکشی فلسطینیها توسط اسرائیل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"من بی تفاوتم چون جنگ من نبود، جنگ حکومت بود."
فریاد نسلی کە آمادە نیست تحت عنوان موقعیت دروغینی کە حاکمان سرکوبگر بنام دفاع از وطن ایجاد کردەاند، وطنی کە خود بسوی جنگ هدایتش کردەاند، زیر پرچم ولایت فقیە قرار بگیرد.
(فرخ نعمتپور)
فریاد نسلی کە آمادە نیست تحت عنوان موقعیت دروغینی کە حاکمان سرکوبگر بنام دفاع از وطن ایجاد کردەاند، وطنی کە خود بسوی جنگ هدایتش کردەاند، زیر پرچم ولایت فقیە قرار بگیرد.
(فرخ نعمتپور)
"گفتوگو برای آشتی ملی"
مصاحبه سعید برزین با
(استاد علوم سیاسی دانشگاه در سوئد)
در بررسی ضرورت و پیش شرطهای گفتوگوی سیاسی:
ریشه ناتوانی در گفتوگو، تاریخچه خشونتآمیز سیاست در ایران است مصاحبه سعید برزین با
علی حاجیقاسمی(استاد علوم سیاسی دانشگاه در سوئد)
در بررسی ضرورت و پیش شرطهای گفتوگوی سیاسی:
یک – ریشه ناتوانی در گفتوگو، تاریخچه خشونتآمیز سیاست در ایران است و این فرهنگ حذفی باید کنار گذاشته شود.
دو – برای برقراری ارتباط میان طیفهای مختلف سیاسی، دانشگاهیان میتوانند در برابر گفتمانهای هیجانی، عوام فریب و براندازانه ایستادگی کنند و سیاست را به سمت برنامه محوری پیش ببرند.
سه – آشتی ملی باید بین عدالت سیاسی و ثبات سیاسی تعادل برقرار کند.
برزین – شما در برخی از مقالات خود در مورد ضرورت گفتوگو میان جریانهای سیاسی تاکید کردهاید. به نظر شما آیا در ساختمان یک نظم دمکراتیک ، پایبندی به مشارکت همه طیفهای سیاسی ضروری است؟
حاجیقاسمی – اگر نقطه عزیمت در باور و نگاه سیاسی ما، گذار جامعه ایران از ساختار سیاسی موجود به ساختاری دمکراتیک باشد، آنگاه ناگزیر هستیم تا به مشارکت همه شهروندان و نمایندگان سیاسی آنها در این روند گذار پایبند باشیم و رویکردی اتخاذ کنیم که حضور همه طیفهای سیاسی در چنین روندی تضمین شود. در چنین نگاهی، نمیتوان برای مشارکت این یا آن طیف سیاسی محدودیتی در نظر گرفت.
نخبگان سیاسی ، چه آنهایی که به حکومت قبلی یا حکومت فعلی تعلق دارند و یا نهادهایی که در طیفهای گوناگون اپوزیسیون جای میگیرند، همه و همه به صفت شهروندی، بدون هیچ قید و شرطی از حق مشارکت در روند سیاسی برخوردارند. در فرهنگ مدرن سیاسی ایران، این اصل بدیهی هنوز به باوری پذیرفته شده در نیامده است.
متاثر از باورهای انقلابی و در تداوم فرهنگ کهن استبدادی که در آن چرخش در قدرت سیاسی معمولا به شیوههای خشن، حذفی و قهرآمیز صورت میگرفت و شاهان و سلاطین در پی شورش اقوام، گروهها و یا سرداران ناراضی از قدرت کنار گذاشته میشدند، این سنت در فرهنگ مدرن سیاسی ما همچنان باز تولید میشود.
لینک مصاحبه:
https://neemaad.com/nmd10027328.htmneemaad.com
«ریشه ناتوانی در گفتوگو، تاریخچه خشونتآمیز سیاست در ایران است»
سعید برزین در مجموعه «گفتوگو برای آشتی ملی» از علی حاجیقاسمی، استاد علوم سیاسی دانشگاه در سوئد درباره چالشها و ضرورتهای این امر پرسیده است.
❤3
ایران میتواند نخستین نظام دموکراتیکِ مشارکتی جهان باشد؟
✍ سعید مقیسهای
گرچه کشور با فعال شدن مکانیسم ماشه و فعال شدن مجدد تحریمهای اتحادیه اروپا و حتی خطر جنگی دیگر روبهروست که فشار مضاعفی بر زندگی مردم وارد میکند، اما خوشبختانه بخشی از نخبگان همچنان بر ضرورت گفتوگو درباره گذار از نظام کنونی و چشمانداز پسا جمهوری اسلامی تأکید دارند. این یادداشت در همدلی با چنین رویکردی نوشته شده است.
از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، ایرانیان بارها به امید آزادی و عدالت برخاستند، اما یا با استبداد تازهای مواجه شدند یا در گرداب نزاعهای سیاسی فرساینده گرفتار آمدند. امروز نیز اپوزیسیون میان دو قطب جمهوریخواهی و سلطنتطلبی قفل شده است؛ نزاعی خستهکننده و بیپایان بر سر نام و شکل نظام آینده.
نوع دموکراسی مورد نظر بخش بزرگی از اپوزیسیون همان دموکراسی نمایندگی کلاسیک است؛ الگویی که تجربه نشان داده است در عمل به تمرکز قدرت و فاصله میان حاکمان و مردم میانجامد.
امروز در جهان دموکراسی نمایندگی در سراشیبی نزول قرار دارد و با بحران مشروعیت دست و پنجه نرم میکند. احزاب سنتی فرسوده شدهاند و شکاف میان آنها و جامعه افزایش یافته است.
در ایران هم اگر نظامی صرفاً متکی بر نمایندگی ـ چه جمهوری و چه سلطنت مشروطه ـ شکل بگیرد، بهاحتمال زیاد بسیار شکننده خواهد بود، زیرا ابزار اصلی آن یعنی احزاب فراگیر و پایدار اساساً وجود ندارند.
از سوی دیگر، دموکراسی مستقیم در مقیاس ملی دشوار و پرهزینه است. راه برونرفت، دموکراسی مشارکتی است: مدلی که تلفیقی از دمکراسی نمایندگی و دمکراسی مستقیم است. در این الگو، مردم تنها رأیدهندهای منفعل نیستند، بلکه همواره در تصمیمگیری حضور دارند و میتوانند مسئولان را بازخواست یا جایگزین کنند.
ایرانیان اما در طول تاریخ، چه در شکوه و چه در تراژدی، بارها مبتکر «اولینها» بودهاند. امپراتوری هخامنشی یکی از نخستین نظامهای سیاسی چندقومیتی جهان را بنا نهاد. انقلاب مشروطه، پیش از بسیاری از کشورهای آسیایی، قانون اساسی و پارلمان را به رسمیت شناخت. انقلاب اسلامی یکی از بزرگترین انقلابهای قرن بیستم بود که البته به استبداد دینی انجامید. و در نهایت، جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر نشان داد که جامعه ایران همچنان توانایی زایش آرمانهای نو دارد.
سئوال این است: با چنین پیشینهای، چرا نتوانیم نخستین ملتی باشیم که نظامی متکی بر دموکراسی مشارکتی واقعی را به جهان عرضه کند؟
ایران میتواند تولیدکننده مدلی نوین در سیاست جهانی باشد. اما لازمه این کار آن است که حتی گذار از نظام کنونی نیز بهطور دموکراتیک و با مکانیزمهای مشارکتی انجام گیرد.
خوشبختانه ایران از پیش دارای نهادهای شورایی است. شوراهای شهر و روستا، هرچند امروز زیر سلطه حکومت و بدون اختیار واقعی عمل میکنند، اما مردم با آن آشنا هستند و این ساختار در ذهنیت عمومی نهادینه شده است. این تجربه نیمبند، مزیتی بزرگ برای آینده به شمار میرود. شوراها هرچند ناکارآمدند، اما با رهایی از کنترل دولت مرکزی میتوانند بهسرعت به ستونهای اصلی نظام مشارکتی بدل شوند.
شوراها ابزار دموکراسی مستقیم در سطح محدود و محلی هستند.
رفراندومها ابزار دموکراسی مستقیم در سطح ملی و کلان هستند.
و وقتی این دو ابزار در کنار دموکراسی نمایندگی (پارلمان و دولت پاسخگو) قرار بگیرند، همدیگر رو تکمیل میکنند و جامعه امکان رسیدن به دموکراسی مشارکتی را پیدا میکند.
دموکراسی مشارکتی نه از بالا، بلکه از ده، روستا، محله و شهر آغاز میشود. هر واحد محلی به شکل شورایی، دیجیتال و حضوری تصمیمگیری میکند و نمایندگان خود را به سطح بالاتر میفرستد. بدین ترتیب مشروعیت از پایین به بالا ساخته میشود، نه از بالا به پایین.
شوراها برای اجرای وظایف خود از کمیتهها در حوزههایی مانند آموزش، بهداشت یا کشاورزی استفاده میکنند. کمیتهها بازوی اجرایی شوراها هستند.
در سطح بالاتر، مجالس استانی یا منطقهای شکل میگیرند تا هماهنگی میان شوراهای محلی را بر عهده داشته باشند. و نهایتاً، این زنجیره به یک پارلمان مشارکتی ملی ختم میشود.
در چنین پارلمانی، نمایندگان، وزرا و حتی نخستوزیر همواره پاسخگو به شوراها و رأیدهندگاناند و در صورت ناکارآمدی بهسرعت و بدون بحران سیاسی جایگزین میشوند. با یک دموکراسی مشارکتی که هم از ابزارهای نوین دیجیتال بهره میگیرد و هم در سنت شورا ریشه دارد، میتوان قدرت را همواره در معرض بازخواست و جایگزینی سریع قرار داد.
اگر جامعه بتواند به سمت دموکراسی مشارکتی حرکت کند، نزاع قدیمی میان جمهوریخواهی و سلطنتطلبی نیز بیمعنا خواهد شد.
حتی میتوان هیچ پیشوندی بر نام کشور نگذاشت و تنها بر یک اصل تأکید کرد: ایران دموکراتیکِ مشارکتی
الگویی برای آزادی، عدالت و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش.
✍ سعید مقیسهای
گرچه کشور با فعال شدن مکانیسم ماشه و فعال شدن مجدد تحریمهای اتحادیه اروپا و حتی خطر جنگی دیگر روبهروست که فشار مضاعفی بر زندگی مردم وارد میکند، اما خوشبختانه بخشی از نخبگان همچنان بر ضرورت گفتوگو درباره گذار از نظام کنونی و چشمانداز پسا جمهوری اسلامی تأکید دارند. این یادداشت در همدلی با چنین رویکردی نوشته شده است.
از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، ایرانیان بارها به امید آزادی و عدالت برخاستند، اما یا با استبداد تازهای مواجه شدند یا در گرداب نزاعهای سیاسی فرساینده گرفتار آمدند. امروز نیز اپوزیسیون میان دو قطب جمهوریخواهی و سلطنتطلبی قفل شده است؛ نزاعی خستهکننده و بیپایان بر سر نام و شکل نظام آینده.
نوع دموکراسی مورد نظر بخش بزرگی از اپوزیسیون همان دموکراسی نمایندگی کلاسیک است؛ الگویی که تجربه نشان داده است در عمل به تمرکز قدرت و فاصله میان حاکمان و مردم میانجامد.
امروز در جهان دموکراسی نمایندگی در سراشیبی نزول قرار دارد و با بحران مشروعیت دست و پنجه نرم میکند. احزاب سنتی فرسوده شدهاند و شکاف میان آنها و جامعه افزایش یافته است.
در ایران هم اگر نظامی صرفاً متکی بر نمایندگی ـ چه جمهوری و چه سلطنت مشروطه ـ شکل بگیرد، بهاحتمال زیاد بسیار شکننده خواهد بود، زیرا ابزار اصلی آن یعنی احزاب فراگیر و پایدار اساساً وجود ندارند.
از سوی دیگر، دموکراسی مستقیم در مقیاس ملی دشوار و پرهزینه است. راه برونرفت، دموکراسی مشارکتی است: مدلی که تلفیقی از دمکراسی نمایندگی و دمکراسی مستقیم است. در این الگو، مردم تنها رأیدهندهای منفعل نیستند، بلکه همواره در تصمیمگیری حضور دارند و میتوانند مسئولان را بازخواست یا جایگزین کنند.
ایرانیان اما در طول تاریخ، چه در شکوه و چه در تراژدی، بارها مبتکر «اولینها» بودهاند. امپراتوری هخامنشی یکی از نخستین نظامهای سیاسی چندقومیتی جهان را بنا نهاد. انقلاب مشروطه، پیش از بسیاری از کشورهای آسیایی، قانون اساسی و پارلمان را به رسمیت شناخت. انقلاب اسلامی یکی از بزرگترین انقلابهای قرن بیستم بود که البته به استبداد دینی انجامید. و در نهایت، جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر نشان داد که جامعه ایران همچنان توانایی زایش آرمانهای نو دارد.
سئوال این است: با چنین پیشینهای، چرا نتوانیم نخستین ملتی باشیم که نظامی متکی بر دموکراسی مشارکتی واقعی را به جهان عرضه کند؟
ایران میتواند تولیدکننده مدلی نوین در سیاست جهانی باشد. اما لازمه این کار آن است که حتی گذار از نظام کنونی نیز بهطور دموکراتیک و با مکانیزمهای مشارکتی انجام گیرد.
خوشبختانه ایران از پیش دارای نهادهای شورایی است. شوراهای شهر و روستا، هرچند امروز زیر سلطه حکومت و بدون اختیار واقعی عمل میکنند، اما مردم با آن آشنا هستند و این ساختار در ذهنیت عمومی نهادینه شده است. این تجربه نیمبند، مزیتی بزرگ برای آینده به شمار میرود. شوراها هرچند ناکارآمدند، اما با رهایی از کنترل دولت مرکزی میتوانند بهسرعت به ستونهای اصلی نظام مشارکتی بدل شوند.
شوراها ابزار دموکراسی مستقیم در سطح محدود و محلی هستند.
رفراندومها ابزار دموکراسی مستقیم در سطح ملی و کلان هستند.
و وقتی این دو ابزار در کنار دموکراسی نمایندگی (پارلمان و دولت پاسخگو) قرار بگیرند، همدیگر رو تکمیل میکنند و جامعه امکان رسیدن به دموکراسی مشارکتی را پیدا میکند.
دموکراسی مشارکتی نه از بالا، بلکه از ده، روستا، محله و شهر آغاز میشود. هر واحد محلی به شکل شورایی، دیجیتال و حضوری تصمیمگیری میکند و نمایندگان خود را به سطح بالاتر میفرستد. بدین ترتیب مشروعیت از پایین به بالا ساخته میشود، نه از بالا به پایین.
شوراها برای اجرای وظایف خود از کمیتهها در حوزههایی مانند آموزش، بهداشت یا کشاورزی استفاده میکنند. کمیتهها بازوی اجرایی شوراها هستند.
در سطح بالاتر، مجالس استانی یا منطقهای شکل میگیرند تا هماهنگی میان شوراهای محلی را بر عهده داشته باشند. و نهایتاً، این زنجیره به یک پارلمان مشارکتی ملی ختم میشود.
در چنین پارلمانی، نمایندگان، وزرا و حتی نخستوزیر همواره پاسخگو به شوراها و رأیدهندگاناند و در صورت ناکارآمدی بهسرعت و بدون بحران سیاسی جایگزین میشوند. با یک دموکراسی مشارکتی که هم از ابزارهای نوین دیجیتال بهره میگیرد و هم در سنت شورا ریشه دارد، میتوان قدرت را همواره در معرض بازخواست و جایگزینی سریع قرار داد.
اگر جامعه بتواند به سمت دموکراسی مشارکتی حرکت کند، نزاع قدیمی میان جمهوریخواهی و سلطنتطلبی نیز بیمعنا خواهد شد.
حتی میتوان هیچ پیشوندی بر نام کشور نگذاشت و تنها بر یک اصل تأکید کرد: ایران دموکراتیکِ مشارکتی
الگویی برای آزادی، عدالت و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش.
👍10❤1
روز جهانی عدم خشونت
در حالی که امروز جهان «روز جهانی عدم خشونت» را گرامی میدارد، ارتش اسرائیل با اقدامی برخلاف تمامی اصول انسانی و حقوق بینالملل، ۴۹۷ فعال صلح و حقوق بشر از ۴۶ کشور را که در کشتیهای «گلوبال سُمود فلوتیلا» در حال انجام مأموریتی کاملاً بشردوستانه و غیرخشونتآمیز بودند، بازداشت کرد.
این افراد که از نقاط مختلف جهان گرد هم آمدهاند، هدفی جز رساندن پیام همبستگی با مردم فلسطینی و ترویج فرهنگ مقاومت مدنی خشونتپرهیز نداشتند.
دخالت نظامی اسرائیل در متوقف کردن این حرکت انسانی، نقض آشکار آزادی عمل کنشگران صلح و ارزشهای جهانی حقوق بشر به شمار میرود.
در واکنش به این اقدام، از فردا در بسیاری از کشورهای جهان، تظاهرات گستردهای برای محکوم کردن حمله اسرائیل و دستگیری این فعالان برگزار خواهد شد. این اعتراضات بیانگر اراده جهانی برای حمایت از آزادی، عدالت و حق مقاومت غیرخشونتآمیز است.
جامعه جهانی در برابر چنین اقدامات سرکوبگرانه سکوت نخواهد کرد.
در حالی که امروز جهان «روز جهانی عدم خشونت» را گرامی میدارد، ارتش اسرائیل با اقدامی برخلاف تمامی اصول انسانی و حقوق بینالملل، ۴۹۷ فعال صلح و حقوق بشر از ۴۶ کشور را که در کشتیهای «گلوبال سُمود فلوتیلا» در حال انجام مأموریتی کاملاً بشردوستانه و غیرخشونتآمیز بودند، بازداشت کرد.
این افراد که از نقاط مختلف جهان گرد هم آمدهاند، هدفی جز رساندن پیام همبستگی با مردم فلسطینی و ترویج فرهنگ مقاومت مدنی خشونتپرهیز نداشتند.
دخالت نظامی اسرائیل در متوقف کردن این حرکت انسانی، نقض آشکار آزادی عمل کنشگران صلح و ارزشهای جهانی حقوق بشر به شمار میرود.
در واکنش به این اقدام، از فردا در بسیاری از کشورهای جهان، تظاهرات گستردهای برای محکوم کردن حمله اسرائیل و دستگیری این فعالان برگزار خواهد شد. این اعتراضات بیانگر اراده جهانی برای حمایت از آزادی، عدالت و حق مقاومت غیرخشونتآمیز است.
جامعه جهانی در برابر چنین اقدامات سرکوبگرانه سکوت نخواهد کرد.
👍2
راست افراطی؛ سیاستی بدون اندیشه؟
رضا خندان مهابادی
رضا خندان مهابادی
YouTube
راست افراطی؛ سیاستی بدون اندیشه؟ | رضا خندان مهابادی
در این گفتوگو با رضا خندان مهابادی، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران، به بررسی یکی از مهمترین پرسشهای سیاسی و فکری امروز ایران پرداختهایم:
پیوند راست افراطی با دستگاه سرکوب، و نقش آن در بازتولید جامعهای مبتنی بر نابرابری و «شهروند خاموش».
گفتوگو…
پیوند راست افراطی با دستگاه سرکوب، و نقش آن در بازتولید جامعهای مبتنی بر نابرابری و «شهروند خاموش».
گفتوگو…
📖چرا جهان چند قطبی ایجاد نمیشود
✍️فرخ نعمتپور
از بدو پیدایش شوروی تا فروپاشی آن در بیشتر از هفتاد سال، جهان دوقطبی بود. در جهان دو قطبی، کشورهای متعددی در دو جبهە مخالف مقابل هم صف کشیدند، دو جبهە مخالف نە تنها در اقتصاد و ارتش، بلکە در ایدئولوژی و نوع نگاە بە هستیشناسی هم.
با شکست شوروی هم اکنون کشورهایی هستند کە در رویای ایجاد جهانی چند قطبی زندگی میکنند. جنگ اوکراین نمودار فاحش آن، و رقابت شدید چین و آمریکا فاکت دیگریست در این مورد.
اما چرا با وجود تمام تلاشها هنوز جهان چند قطبی، علیرغم شکافهایی کە در نظم کنونی ایجاد شدە، شکل نگرفتە است؟ علاوە بر اقتصاد و نیروی نظامی کە هنوز برتری در آن در حوزە غرب قرار دارد، مورد دیگری همانا نبود ایدئولوژی و یا نفوذ معنوی و فکری است کە میتواند نقش تعیین کنندەای در این رابطە ایفا کند.
غرب معرف لیبرال ـ دمکراسی است، ایدئولوژی با تعریفی مشخص و تاریخی قابل توضیح با همە دستاوردهای مادی و معنویاش در داخل همین کشورها. غرب علیرغم همە مشکلات خاصی کە دارد، و با وجود همە انتقاداتی کە میتوان بدان وارد کرد از یک تابلوی تعریف شدە ایدئولوژیک برخوردار است. ایدئولوژی غرب یکی دیگر از اهرمهای آن برای دستیابی بە جایگاە ابرقدرتی و ادعای رهبری جهان است.
اما چین و روسیە بر خلاف غرب از چنین امکانی بهرەمند نیستند. روسیە از لحاظ ایدئولوژی کشوریست با ملغمەای از ناسیونالیسم و امپراطوریسم. آنها نە تنها هیچ جذبەای برای دیگر ملتها ندارند، بلکە بمانند دوران جنگ سرد هیچ حزب یا جریان سیاسی قابل اشارەی در دیگر کشورها کە ایجاد ساختار سیاسی روسی را در وطن خود بعنوان هدف تعیین کردە باشند، وجود ندارد. بە زبانی دیگر روسیە قادر بە ایجاد موج ایدئولوژیستی در دیگر کشورها بر مبنای دیدگاههای مسکو بە نفع خود نیست. زیرا چنین ایدئولوژی نە وجود دارد و نە از توانایی ایجاد موج در سطح جهان.
چین البتە کمی متفاوت است. چینیها خود را کمونیست میدانند. آنها زمانی بەنام مائوئیسم مورد توجە بسیاری کشورها و جنبشها بودند. خیلیها در الهام از ایدئولوژی مائوئیسم سعی در ایجاد همان مدل انقلاب و برپایی سیستم چینی در کشورهایشان را داشتند. بعد از فروپاشی شوروی، چین با توجە بە گرایشش بە سرمایەداری و دست کشیدن از دخالت در دیگر کشورها از طریق نفوذ حزبی ـ سیاسی، کاملا توجەاش را بە فعالیتهای اقتصادی معطوف کرد. کل ماجرا بدان منجر شد کە چین موقعیت ایدئولوژیکی خود را از دست دادە، و دیگر کشوری با جذبە مائوئیستی نباشد. در واقع کمونیسم چینی دیگر نە تنها از هیچگونە جذابیتی برخوردار نیست، بلکە بسیاری آن را فاقد بن مایەهای یک نظم کمونیستی و یا حداقل دگرگونە میدانند. چین هم اکنون کشوری دیکتاتوری با ظرفیت بسیار بالایی از سرکوب مردم است.
بنابراین باید گفت کە نبود و یا کمبود جذابیت ایدئولوژیکی یکی دیگر از علل ناتوانی این کشورها در ایجاد جهانی چند قطبی و تحمیل آن بر مناسبات جهانی است.
اقتصاد و ارتش بەتنهایی چنین موقعیتی را ایجاد نخواهند کرد. دلربایی از تودەهای مردم و بە تعبیری نفوذ روانی و ایدئولوژیکی در میان آنها از جملە شروط دیگر ابرقدرت شدن در جهاناند.
✍️فرخ نعمتپور
از بدو پیدایش شوروی تا فروپاشی آن در بیشتر از هفتاد سال، جهان دوقطبی بود. در جهان دو قطبی، کشورهای متعددی در دو جبهە مخالف مقابل هم صف کشیدند، دو جبهە مخالف نە تنها در اقتصاد و ارتش، بلکە در ایدئولوژی و نوع نگاە بە هستیشناسی هم.
با شکست شوروی هم اکنون کشورهایی هستند کە در رویای ایجاد جهانی چند قطبی زندگی میکنند. جنگ اوکراین نمودار فاحش آن، و رقابت شدید چین و آمریکا فاکت دیگریست در این مورد.
اما چرا با وجود تمام تلاشها هنوز جهان چند قطبی، علیرغم شکافهایی کە در نظم کنونی ایجاد شدە، شکل نگرفتە است؟ علاوە بر اقتصاد و نیروی نظامی کە هنوز برتری در آن در حوزە غرب قرار دارد، مورد دیگری همانا نبود ایدئولوژی و یا نفوذ معنوی و فکری است کە میتواند نقش تعیین کنندەای در این رابطە ایفا کند.
غرب معرف لیبرال ـ دمکراسی است، ایدئولوژی با تعریفی مشخص و تاریخی قابل توضیح با همە دستاوردهای مادی و معنویاش در داخل همین کشورها. غرب علیرغم همە مشکلات خاصی کە دارد، و با وجود همە انتقاداتی کە میتوان بدان وارد کرد از یک تابلوی تعریف شدە ایدئولوژیک برخوردار است. ایدئولوژی غرب یکی دیگر از اهرمهای آن برای دستیابی بە جایگاە ابرقدرتی و ادعای رهبری جهان است.
اما چین و روسیە بر خلاف غرب از چنین امکانی بهرەمند نیستند. روسیە از لحاظ ایدئولوژی کشوریست با ملغمەای از ناسیونالیسم و امپراطوریسم. آنها نە تنها هیچ جذبەای برای دیگر ملتها ندارند، بلکە بمانند دوران جنگ سرد هیچ حزب یا جریان سیاسی قابل اشارەی در دیگر کشورها کە ایجاد ساختار سیاسی روسی را در وطن خود بعنوان هدف تعیین کردە باشند، وجود ندارد. بە زبانی دیگر روسیە قادر بە ایجاد موج ایدئولوژیستی در دیگر کشورها بر مبنای دیدگاههای مسکو بە نفع خود نیست. زیرا چنین ایدئولوژی نە وجود دارد و نە از توانایی ایجاد موج در سطح جهان.
چین البتە کمی متفاوت است. چینیها خود را کمونیست میدانند. آنها زمانی بەنام مائوئیسم مورد توجە بسیاری کشورها و جنبشها بودند. خیلیها در الهام از ایدئولوژی مائوئیسم سعی در ایجاد همان مدل انقلاب و برپایی سیستم چینی در کشورهایشان را داشتند. بعد از فروپاشی شوروی، چین با توجە بە گرایشش بە سرمایەداری و دست کشیدن از دخالت در دیگر کشورها از طریق نفوذ حزبی ـ سیاسی، کاملا توجەاش را بە فعالیتهای اقتصادی معطوف کرد. کل ماجرا بدان منجر شد کە چین موقعیت ایدئولوژیکی خود را از دست دادە، و دیگر کشوری با جذبە مائوئیستی نباشد. در واقع کمونیسم چینی دیگر نە تنها از هیچگونە جذابیتی برخوردار نیست، بلکە بسیاری آن را فاقد بن مایەهای یک نظم کمونیستی و یا حداقل دگرگونە میدانند. چین هم اکنون کشوری دیکتاتوری با ظرفیت بسیار بالایی از سرکوب مردم است.
بنابراین باید گفت کە نبود و یا کمبود جذابیت ایدئولوژیکی یکی دیگر از علل ناتوانی این کشورها در ایجاد جهانی چند قطبی و تحمیل آن بر مناسبات جهانی است.
اقتصاد و ارتش بەتنهایی چنین موقعیتی را ایجاد نخواهند کرد. دلربایی از تودەهای مردم و بە تعبیری نفوذ روانی و ایدئولوژیکی در میان آنها از جملە شروط دیگر ابرقدرت شدن در جهاناند.
👍3❤2
ساخت یا تخریب دموکراسی
جوزف استیگلیتز
برگردان: آزاد ـ شریف زاده
۲ اکتبر ۲۰۲۵
ظهور رهبرانی اقتدارگرا همچون دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، نشان میدهد که بسیاری از ما دموکراسی – و رفاه حاصل از آن – را بدیهی و تضمینشده پنداریم. اکنون، جنبشی رو به رشد از کشورهای دموکراتیک در حال شکلگیری است تا در برابر روند خطرناکی که ترامپ نمایندگی میکند، ایستادگی کند.
در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنیتر سازد.
اعضای این گروه، «Democracia Siempre» (دموکراسی همیشه)، از زمان اولین جلسهاش در یک سال پیش، به طور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه نشان دهندهی درک اعضای آن از سرعت گرفتن عقبگرد دموکراسی در سراسر جهان است.
🔗 مطالعه کامل مطلب
جوزف استیگلیتز
برگردان: آزاد ـ شریف زاده
۲ اکتبر ۲۰۲۵
ظهور رهبرانی اقتدارگرا همچون دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، نشان میدهد که بسیاری از ما دموکراسی – و رفاه حاصل از آن – را بدیهی و تضمینشده پنداریم. اکنون، جنبشی رو به رشد از کشورهای دموکراتیک در حال شکلگیری است تا در برابر روند خطرناکی که ترامپ نمایندگی میکند، ایستادگی کند.
در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنیتر سازد.
اعضای این گروه، «Democracia Siempre» (دموکراسی همیشه)، از زمان اولین جلسهاش در یک سال پیش، به طور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه نشان دهندهی درک اعضای آن از سرعت گرفتن عقبگرد دموکراسی در سراسر جهان است.
🔗 مطالعه کامل مطلب
طرح استعماری ترامپ
✍️ سالواتوره کانّاوُ
۱ اکتبر ۲۰۲۵ – Jacobin Italia
هیچ اعترافی به وجود «دولت فلسطین» و حتی به «مردمی به نام فلسطینی» در کار نیست؛ آنچه وجود دارد یک پروژهی کلان تجاری–ساختمانی است که بر سر مردم غزه آوار میشود. در ادامه، تحلیل بند به بند این طرح از سوی رئیسجمهور آمریکا.
حتی اگر حماس یا دیگر رهبران و روشنفکران فلسطینی تصمیم بگیرند «طرح صلح» تنظیمشده توسط دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو را بپذیرند، باز هم این طرح رسوایی و رسماً ننگی برای سیاست غربی باقی خواهد ماند.
نه فقط به خاطر ویژگیهای «سلب مالکیت جمعی» غزه توسط قدرتهای (سابقاً) استعماری، نه فقط به خاطر واگذاری آن به چشمانداز مالی-املاک خانواده ترامپ، و نه فقط به خاطر بازگشت بیشرمانهی تونی بلر با وجود جنایات جنگ عراق؛ بلکه مسئلهی اصلی این است که این توافق عملاً به معنای پاککردن موجودیت سیاسی فلسطینیهاست: حذف نمایندگانشان، هویتشان، و حق آنها برای وجود داشتن.
پیامدهای سیاسی
البته تبعات سیاسی مختلفی هم باید در نظر گرفته شود. اگر حماس طرح را بپذیرد، ممکن است در تلآویو بحران سیاسی بهوجود بیاید، نتانیاهو بخش مهمی از جاهطلبیهایش را از دست بدهد، و خود حماس هم بتواند بگوید مقاومت کرده است. مهمتر از همه، بمباران و گرسنگی در غزه پایان میگیرد و زندگی شاید از سر گرفته شود. اگر حماس تصمیم به پذیرش بگیرد، این انتخاب با توجه به همین متغیرها خواهد بود؛ همچنین با سنجیدن توان خود برای «ماندن و مقاومت کردن» در نوار غزه و پرهیز از آنکه قربانی یک «پاکسازی قومی سیاسی» تمامعیار شود.
اما آنچه در این توافق آشکار میشود، نوع نگاه کنونی غرب به ملتهای تحت ستم است: نهایتاً کمی «صدقه» به آنها داده میشود. کافی است بندهای بیستگانهی طرح را بخوانیم تا ماهیت استعماری آن را ببینیم:
۱. «غزه منطقهای بدون رادیکالیسم و تروریسم خواهد بود و دیگر تهدیدی برای همسایگانش محسوب نخواهد شد.»
یعنی حذف کامل نقش سیاسی حماس در غزه. این همان خواست اصلی اسرائیل است که در دو سال پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نتوانست حماس را کاملاً نابود کند. در عمل یعنی محو سیاسی.
۲. «نوار غزه به نفع ساکنانش که به اندازه کافی رنج کشیدهاند، بازسازی خواهد شد.»
ترامپ و نتانیاهو کلمهی «نسلکشی» را به زبان نمیآورند. آنچه مردم غزه تحمل کردهاند، تنها «رنج» نامیده میشود؛ نوعی بزکِ یک فاجعهی انسانی. سازمان ملل در اوت گذشته وضعیت قحطی برای ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرده بود.
🔗 مطالعه کامل مطلب
✍️ سالواتوره کانّاوُ
۱ اکتبر ۲۰۲۵ – Jacobin Italia
هیچ اعترافی به وجود «دولت فلسطین» و حتی به «مردمی به نام فلسطینی» در کار نیست؛ آنچه وجود دارد یک پروژهی کلان تجاری–ساختمانی است که بر سر مردم غزه آوار میشود. در ادامه، تحلیل بند به بند این طرح از سوی رئیسجمهور آمریکا.
حتی اگر حماس یا دیگر رهبران و روشنفکران فلسطینی تصمیم بگیرند «طرح صلح» تنظیمشده توسط دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو را بپذیرند، باز هم این طرح رسوایی و رسماً ننگی برای سیاست غربی باقی خواهد ماند.
نه فقط به خاطر ویژگیهای «سلب مالکیت جمعی» غزه توسط قدرتهای (سابقاً) استعماری، نه فقط به خاطر واگذاری آن به چشمانداز مالی-املاک خانواده ترامپ، و نه فقط به خاطر بازگشت بیشرمانهی تونی بلر با وجود جنایات جنگ عراق؛ بلکه مسئلهی اصلی این است که این توافق عملاً به معنای پاککردن موجودیت سیاسی فلسطینیهاست: حذف نمایندگانشان، هویتشان، و حق آنها برای وجود داشتن.
پیامدهای سیاسی
البته تبعات سیاسی مختلفی هم باید در نظر گرفته شود. اگر حماس طرح را بپذیرد، ممکن است در تلآویو بحران سیاسی بهوجود بیاید، نتانیاهو بخش مهمی از جاهطلبیهایش را از دست بدهد، و خود حماس هم بتواند بگوید مقاومت کرده است. مهمتر از همه، بمباران و گرسنگی در غزه پایان میگیرد و زندگی شاید از سر گرفته شود. اگر حماس تصمیم به پذیرش بگیرد، این انتخاب با توجه به همین متغیرها خواهد بود؛ همچنین با سنجیدن توان خود برای «ماندن و مقاومت کردن» در نوار غزه و پرهیز از آنکه قربانی یک «پاکسازی قومی سیاسی» تمامعیار شود.
اما آنچه در این توافق آشکار میشود، نوع نگاه کنونی غرب به ملتهای تحت ستم است: نهایتاً کمی «صدقه» به آنها داده میشود. کافی است بندهای بیستگانهی طرح را بخوانیم تا ماهیت استعماری آن را ببینیم:
۱. «غزه منطقهای بدون رادیکالیسم و تروریسم خواهد بود و دیگر تهدیدی برای همسایگانش محسوب نخواهد شد.»
یعنی حذف کامل نقش سیاسی حماس در غزه. این همان خواست اصلی اسرائیل است که در دو سال پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نتوانست حماس را کاملاً نابود کند. در عمل یعنی محو سیاسی.
۲. «نوار غزه به نفع ساکنانش که به اندازه کافی رنج کشیدهاند، بازسازی خواهد شد.»
ترامپ و نتانیاهو کلمهی «نسلکشی» را به زبان نمیآورند. آنچه مردم غزه تحمل کردهاند، تنها «رنج» نامیده میشود؛ نوعی بزکِ یک فاجعهی انسانی. سازمان ملل در اوت گذشته وضعیت قحطی برای ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرده بود.
🔗 مطالعه کامل مطلب
جشن ها، اعیاد و آیین ها از وفاق اجتماعی و صلح اجتماعی تا مهندسی وارونه حکومتی
✍️ کیخسرو یزدانی
۱۰ مهرماه ۱۴۰۴
یکی از مصادیق بارز صلح عملی در جامعه بشری برگزاری جشن ها، جشنواره ها، فستیوال ها، کارناوال ها، اعیاد و آیین هاست.
جشنها و آیینها از انسان غارنشین بدوی تا انسان آپارتمان نشین مدنی، نه صرفا لحظاتی گذرا برای شادی، بلکه سازوکارهایی برای ایجاد وفاق اجتماعی، تا همدلی و صلحخواهی بودهاند. از چهارشنبه سوری، نوروز، مهرگان و تیرگان تا یلدا و تیرماسیزهشو و همچنین آئینها و اعیاد مذهبی، بستری برای گفتگو، بخشش و بازسازی روح جمعی هستند.
در این راستا کشورهای نوپدید که پیشینه تاریخی آنچنانی ندارند با هزینههای نجومی برای هویتسازی دست به خلق اسطورها و نمادها میزنند و برای ایجاد نشاط جمعی دست به خلق و بسط جشنها، جشنواره ها، فستیوالها وکارناوال های شادی...
اما شوربختانه در ایران عزیز ما از بعد از انقلاب اسلامی دولتهای برآمده از انقلاب غالبا با رویکردی مهندسی شده خلاف این جهت حرکت کردند.
نه تنها جشنهای باستانی را محدود و امنیتی کردند، بلکه حتی اعیاد و جشنها و آیینهای مذهبی را نیز از شور و هیجان خالص مردمی تهی ساخته و به مراسم رسمی دولتی و حکومتی تقلیل دادند و تبدیل به فضایی برای کنترل و نظارت مردم نمودند. این سیاستها به جای تقویت سرمایه اجتماعی، موجب گسست نسلی، افسردگی جمعی و تضعیف هویت فرهنگی شده اند. بدانیم که با حذف، محدود و یا کمرنگ کردن جشنها و آیینها، جامعه از معنی تهی میشود. ما نیازمند بازنگری جدی و اساسی در سیاست های فرهنگی کشور هستیم. احیای جشنهای باستانی و آیینهای مردمی، نه فقط یک ضرورت فرهنگی، بلکه یک راهبرد اجتماعی برای بازسازی امید، نشاط فردی و اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز است. جشنها و آیینهای ملی، باستانی و قومی ابزار دیپلماسی فرهنگی هستند.
اگر حمایت نمی کنید لااقل
چوب لای چرخش نگذارید.
جشن ها را به مردم بازگردانید،
شادی و پایکوبی را جرم انگاری نکنید.
شادی درمان است و خنده بر هر درد بی درمان دواست.
✍️ کیخسرو یزدانی
۱۰ مهرماه ۱۴۰۴
یکی از مصادیق بارز صلح عملی در جامعه بشری برگزاری جشن ها، جشنواره ها، فستیوال ها، کارناوال ها، اعیاد و آیین هاست.
جشنها و آیینها از انسان غارنشین بدوی تا انسان آپارتمان نشین مدنی، نه صرفا لحظاتی گذرا برای شادی، بلکه سازوکارهایی برای ایجاد وفاق اجتماعی، تا همدلی و صلحخواهی بودهاند. از چهارشنبه سوری، نوروز، مهرگان و تیرگان تا یلدا و تیرماسیزهشو و همچنین آئینها و اعیاد مذهبی، بستری برای گفتگو، بخشش و بازسازی روح جمعی هستند.
در این راستا کشورهای نوپدید که پیشینه تاریخی آنچنانی ندارند با هزینههای نجومی برای هویتسازی دست به خلق اسطورها و نمادها میزنند و برای ایجاد نشاط جمعی دست به خلق و بسط جشنها، جشنواره ها، فستیوالها وکارناوال های شادی...
اما شوربختانه در ایران عزیز ما از بعد از انقلاب اسلامی دولتهای برآمده از انقلاب غالبا با رویکردی مهندسی شده خلاف این جهت حرکت کردند.
نه تنها جشنهای باستانی را محدود و امنیتی کردند، بلکه حتی اعیاد و جشنها و آیینهای مذهبی را نیز از شور و هیجان خالص مردمی تهی ساخته و به مراسم رسمی دولتی و حکومتی تقلیل دادند و تبدیل به فضایی برای کنترل و نظارت مردم نمودند. این سیاستها به جای تقویت سرمایه اجتماعی، موجب گسست نسلی، افسردگی جمعی و تضعیف هویت فرهنگی شده اند. بدانیم که با حذف، محدود و یا کمرنگ کردن جشنها و آیینها، جامعه از معنی تهی میشود. ما نیازمند بازنگری جدی و اساسی در سیاست های فرهنگی کشور هستیم. احیای جشنهای باستانی و آیینهای مردمی، نه فقط یک ضرورت فرهنگی، بلکه یک راهبرد اجتماعی برای بازسازی امید، نشاط فردی و اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز است. جشنها و آیینهای ملی، باستانی و قومی ابزار دیپلماسی فرهنگی هستند.
اگر حمایت نمی کنید لااقل
چوب لای چرخش نگذارید.
جشن ها را به مردم بازگردانید،
شادی و پایکوبی را جرم انگاری نکنید.
شادی درمان است و خنده بر هر درد بی درمان دواست.
👍4
📖پارادایم باهنری
✍️فرخ نعمتپور
پس از سخنان محمدرضا باهنر، چهرە اصولگرا مبنی بر آنکه نمیشود با قانون «حجاب اجباری» کشور را اداره کرد و پارادایمها در حال اصلاح است، ولولەای در فضای سیاسی کشور برپا شدە است. از یک طرف تندروها فعال شدە و شدیدا بە او میتازند، و از طرف دیگر این سخنان امیدی در دل اصلاحطلبان ایجاد کردە است. اینکە شخصیت مهم و با نفوذی مانند باهنر با ادای چنین جملاتی میتواند نشان از تغییری مهم در طیف اصولگرایان باشد.
بارها در این مورد بحث شدە است کە تغییر نسبی در فضای حجاب اجباری در کشور، اساسا نتیجە جنبشهای مردمی از جملە "زن، زندگی، آزادی" بودە است. جمهوری اسلامی زمانی کە در مقابل جنبشهای عظیم تودەای کە در خیابان نقش ایفا میکنند، قرار میگیرد ناچار بە عقب نشینی و دادن امتیاز است.
اما بحث در اینجا بر سر این موضوع نیست، بلکە گفتەهای باهنر در مورد پارادایم است. او از اصلاح پارادایمها میگوید. بە زبانی دیگر بحث او پارادایم شیفت نیست کە در اندیشە متفکری مانند 'کوهن' مطرح است. در نظر این اندیشمند پارادایم، سرمشق و الگویی مسلط و چارچوبی فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظریهها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل دادهاند. بە زبانی دیگر پارادایم یک الگوی مسلط است کە الگوهای زیرمجموعەای دیگری را پوشش میدهد. پس منظور باهنر همان الگوهای کوچک یا زیرمجموعەایاند کە زیر الگوی مسلط قرار میگیرند. محمدرضا باهنر از تغییر چنین الگوهایی میگوید.
بنابراین بە زبانی دیگر اگرچە باهنر از آن پارادایمهای دیگر نمیگوید، اما منظورش بر مبنای یک نگرش اصلاحی قرار دارد کە لاجرم و منطقا در صورت وقوع ما را بە طرف پارادایم شیف میبرد کە همانا خود بە معنای انقلاب است. پارادایم شیفت کە پیش میآید همە بنیانهای نگرشی عوض میشوند.
اما سئوال این است چنین اتفاقی بشیوە نسبی فعلا در حوزە حجاب اجباری آن هم از طریق تحمیل از سوی مردم بر حاکمیت اتفاق افتادە است. سئوال این است کە آیا با توجە بە خیرەسری حاکمیت در حفظ راە رفتەاش در سیاست خارجی و پافشاری بر وضعیت موجود، میتوان بدون فشار جامعە انتظار تغییر پارادایمی در این زمینە را داشت؟
پارادایم شیفت حاصل تغییر در پارادایمها، یعنی الگوهای زیرمجموعەایست. شاید هم لازم نباشد در همە الگوها تغییر حاصڵ شوند تا بە پارادایم شیفت رسید. تعدادی الگوهای زیرمجموعەای وجود دارند کە در چنین مسیری در جهت ایجاد تغییر بنیادین تعیین کنندەاند. از جملە در زمینە سیاست خارجی.
مردم باید بە یاد داشتە باشند بدون حضور فعال آنها در میدان چنین تحولی امکان ناپذیر است، درست مانند امر حجاب اجباری.
✍️فرخ نعمتپور
پس از سخنان محمدرضا باهنر، چهرە اصولگرا مبنی بر آنکه نمیشود با قانون «حجاب اجباری» کشور را اداره کرد و پارادایمها در حال اصلاح است، ولولەای در فضای سیاسی کشور برپا شدە است. از یک طرف تندروها فعال شدە و شدیدا بە او میتازند، و از طرف دیگر این سخنان امیدی در دل اصلاحطلبان ایجاد کردە است. اینکە شخصیت مهم و با نفوذی مانند باهنر با ادای چنین جملاتی میتواند نشان از تغییری مهم در طیف اصولگرایان باشد.
بارها در این مورد بحث شدە است کە تغییر نسبی در فضای حجاب اجباری در کشور، اساسا نتیجە جنبشهای مردمی از جملە "زن، زندگی، آزادی" بودە است. جمهوری اسلامی زمانی کە در مقابل جنبشهای عظیم تودەای کە در خیابان نقش ایفا میکنند، قرار میگیرد ناچار بە عقب نشینی و دادن امتیاز است.
اما بحث در اینجا بر سر این موضوع نیست، بلکە گفتەهای باهنر در مورد پارادایم است. او از اصلاح پارادایمها میگوید. بە زبانی دیگر بحث او پارادایم شیفت نیست کە در اندیشە متفکری مانند 'کوهن' مطرح است. در نظر این اندیشمند پارادایم، سرمشق و الگویی مسلط و چارچوبی فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظریهها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل دادهاند. بە زبانی دیگر پارادایم یک الگوی مسلط است کە الگوهای زیرمجموعەای دیگری را پوشش میدهد. پس منظور باهنر همان الگوهای کوچک یا زیرمجموعەایاند کە زیر الگوی مسلط قرار میگیرند. محمدرضا باهنر از تغییر چنین الگوهایی میگوید.
بنابراین بە زبانی دیگر اگرچە باهنر از آن پارادایمهای دیگر نمیگوید، اما منظورش بر مبنای یک نگرش اصلاحی قرار دارد کە لاجرم و منطقا در صورت وقوع ما را بە طرف پارادایم شیف میبرد کە همانا خود بە معنای انقلاب است. پارادایم شیفت کە پیش میآید همە بنیانهای نگرشی عوض میشوند.
اما سئوال این است چنین اتفاقی بشیوە نسبی فعلا در حوزە حجاب اجباری آن هم از طریق تحمیل از سوی مردم بر حاکمیت اتفاق افتادە است. سئوال این است کە آیا با توجە بە خیرەسری حاکمیت در حفظ راە رفتەاش در سیاست خارجی و پافشاری بر وضعیت موجود، میتوان بدون فشار جامعە انتظار تغییر پارادایمی در این زمینە را داشت؟
پارادایم شیفت حاصل تغییر در پارادایمها، یعنی الگوهای زیرمجموعەایست. شاید هم لازم نباشد در همە الگوها تغییر حاصڵ شوند تا بە پارادایم شیفت رسید. تعدادی الگوهای زیرمجموعەای وجود دارند کە در چنین مسیری در جهت ایجاد تغییر بنیادین تعیین کنندەاند. از جملە در زمینە سیاست خارجی.
مردم باید بە یاد داشتە باشند بدون حضور فعال آنها در میدان چنین تحولی امکان ناپذیر است، درست مانند امر حجاب اجباری.
❤1
تأملی بر اخلاق حکمرانی و دیپلماسی در ایران معاصر
✍️کیخسرو یزدانی
مهر ۱۴۰۴
در تلگرافی محرمانه در سال ۱۳۳۰، دکتر مصدق با لحنی مؤدبانه اما قاطع از حسینمکی خواست از نطقهای تند علیه دولت انگلستان پرهیز کند:
"... مکرر به اطلاع رسانده است که از نطقها و اظهارات محرک زننده که موجب رنجش و گِلِهی سیاسی میشود پرهیز نمائید. اینک به موجب نامه گِلِهآمیز، سفارت انگلیس متذکر شدهاند که جنابعالی در بیانات خود دولت انگلستان را دشمن خطاب فرمودهاید. مجددا از جنابعالی خواهشمندم حتیالمقدور از نطقهای متضمن حملات زننده و خلاف تشریفات سیاسی بیت المللی خودداری نمایند تا جزئیات سبب نشود که کلیات از دست برود."
این نامه، نمادی از عقلانیت در حکمرانی است؛ و یادآور این حقیقت است که سیاست ورزی بدون اخلاق، دیپلماسیِ فاقدِ ادبیات شایسته نه تنها منافع ملی را تهدید میکند بلکه هم مشروعیت داخلی و هم اعتبار جهانی را از بین میبرد. نقطهی مقابل آنچه در ۴۷ سال گذشته در جمهوری اسلامی ایران شاهد بودهایم: حکمرانی هیجانی، دیپلماسی تهاجمی، و ادبیاتی آکنده از شعارهای "مرگ بر..." که به انزوای جهانی و خشونت کلامی داخلی انجامیده است.
این رویکرد و لحن تهاجمی فقط در سطح رهبران انقلاب و تصمیم سازان محدود نماند بلکه در تریبون های هفتگی نماز جمعه، صدا و سیما، روزنامه های کثیرالانتشار، مصاحبه های دولتمردان سخنرانی های روحانیون، در مناسبت های مذهبی و سیاسی و حتی روضهخوانی در مجالس ختم و گروههای فشار دلواپسان به میدان حمله و توهین تبدیل شد و فراتر از آن این لحن تهاجمی به کوچه و خیابان، خانواده ها و گفتگوهای روزمره نفوذ کرد؛ خشونت کلامی نهادینه و گفتگوی ملی نابود و اعتبار بین المللی از بین رفت.
در فلسفهی سیاسی، از افلاطون تا ماکیاولی، تعادل میان قدرت و فضیلت شرط بقای مشروعیت است. مصدق، حتی در اوج بحران نفت و دادگاه فرسایشی لاهه، از عرف دیپلماتیک خارج نشد. اما جمهوری اسلامی، دیپلماسی را ابزار صدور انقلاب دانست و با ادبیات تحقیرآمیز، گفتوگوی ملی و بین المللی را نابود کرد.
نتیجه‼️ تحریم، انزوا، شکاف اجتماعی عمیق، و بیاعتباری جهانی و مشروعیت زدایی داخلی .
توصیه‼️ بازگشت به الفبای حکمرانی: احترام، گفتوگو، عقلانیت، حتی در میانهی بحران و شرایط دشوار و حتی میانهی جنگی ناخواسته و نابرابر...
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "
📚 منبع نامه مصدق
حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی مظفربقایی، موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی ،١٣٨٣ص١۲٢و١٢٣
✍️کیخسرو یزدانی
مهر ۱۴۰۴
در تلگرافی محرمانه در سال ۱۳۳۰، دکتر مصدق با لحنی مؤدبانه اما قاطع از حسینمکی خواست از نطقهای تند علیه دولت انگلستان پرهیز کند:
"... مکرر به اطلاع رسانده است که از نطقها و اظهارات محرک زننده که موجب رنجش و گِلِهی سیاسی میشود پرهیز نمائید. اینک به موجب نامه گِلِهآمیز، سفارت انگلیس متذکر شدهاند که جنابعالی در بیانات خود دولت انگلستان را دشمن خطاب فرمودهاید. مجددا از جنابعالی خواهشمندم حتیالمقدور از نطقهای متضمن حملات زننده و خلاف تشریفات سیاسی بیت المللی خودداری نمایند تا جزئیات سبب نشود که کلیات از دست برود."
این نامه، نمادی از عقلانیت در حکمرانی است؛ و یادآور این حقیقت است که سیاست ورزی بدون اخلاق، دیپلماسیِ فاقدِ ادبیات شایسته نه تنها منافع ملی را تهدید میکند بلکه هم مشروعیت داخلی و هم اعتبار جهانی را از بین میبرد. نقطهی مقابل آنچه در ۴۷ سال گذشته در جمهوری اسلامی ایران شاهد بودهایم: حکمرانی هیجانی، دیپلماسی تهاجمی، و ادبیاتی آکنده از شعارهای "مرگ بر..." که به انزوای جهانی و خشونت کلامی داخلی انجامیده است.
این رویکرد و لحن تهاجمی فقط در سطح رهبران انقلاب و تصمیم سازان محدود نماند بلکه در تریبون های هفتگی نماز جمعه، صدا و سیما، روزنامه های کثیرالانتشار، مصاحبه های دولتمردان سخنرانی های روحانیون، در مناسبت های مذهبی و سیاسی و حتی روضهخوانی در مجالس ختم و گروههای فشار دلواپسان به میدان حمله و توهین تبدیل شد و فراتر از آن این لحن تهاجمی به کوچه و خیابان، خانواده ها و گفتگوهای روزمره نفوذ کرد؛ خشونت کلامی نهادینه و گفتگوی ملی نابود و اعتبار بین المللی از بین رفت.
در فلسفهی سیاسی، از افلاطون تا ماکیاولی، تعادل میان قدرت و فضیلت شرط بقای مشروعیت است. مصدق، حتی در اوج بحران نفت و دادگاه فرسایشی لاهه، از عرف دیپلماتیک خارج نشد. اما جمهوری اسلامی، دیپلماسی را ابزار صدور انقلاب دانست و با ادبیات تحقیرآمیز، گفتوگوی ملی و بین المللی را نابود کرد.
نتیجه‼️ تحریم، انزوا، شکاف اجتماعی عمیق، و بیاعتباری جهانی و مشروعیت زدایی داخلی .
توصیه‼️ بازگشت به الفبای حکمرانی: احترام، گفتوگو، عقلانیت، حتی در میانهی بحران و شرایط دشوار و حتی میانهی جنگی ناخواسته و نابرابر...
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "
📚 منبع نامه مصدق
حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی مظفربقایی، موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی ،١٣٨٣ص١۲٢و١٢٣
❤1
📖جمهوری اسلامی کجا بود
✍️فرخ نعمتپور
با میانجیگری ترامپ، قطر، مصر و ترکیە، نخستین مرحلە از توافق میان اسرائیل و حماس امضاء شد. بە این ترتیب اگر تلاشها بە همین منوال پیش بروند، ما شاهد پایان جنگ غزە و شروع مرحلە جدیدی از زندگی در این کرانە باریک خواهیم بود.
آنچە در این توافق و تلاشها برای برپایی صلح جلب توجە میکند، عدم حضور جمهوری اسلامی بعنوان مدعیترین پشتیبان حماس و غزە چە از قبل ٧ اکتبر، چە در جریان برپایی جنگ و چە در ادامە آن بود. حاکمان پر مدعای تهران خیلی سادە از کل پروسە صلح بە کناری گذاشتە شدند، و هیچ نشانی از حضورشان در روندهای دیپلماتیک و دور میز گفتگو پیدا نبود!
راستی جمهوری اسلامی کجا بود؟ آیا توافق صلح میان اسراییل و حماس اثبات نمیکند کە حتی برای حماس هم جمهوری اسلامی تنها وسیلەای جهت نیل بە اهداف خود است؟ آیا این نشان نمیدهد کە همان محور مقاومت مورد ادعای رژیم آخوندها نیز از چنان چفت و بستی برخوردار نبود کە خود ادعایش را میکردند؟
کل ماجرا بار دیگر نشان میدهد کە رژیم ولایت فقیهی اساسا یک قدرت پوشالی است. آنها تنها تخریبگراند، نە بنیانگر. جمهوری اسلامی کە بە گمان خود با جنگ افروزیهایش قادر بە مطرح کردن خود بەعنوان یک قدرت منطقەای و وادار کردن حریف بە دادن امتیاز در گفتوگوهای احتمالی بعدیست، با توافق موجود میان حماس و اسراییل بخوبی اثبات میشود کە در قامت چنین توهم خودساختەای هم نیست.
بە نظر میرسد همە دارند جمهوری اسلامی را میدوشند. آنها هم در توهم قدرقدرتی خود و رویای ایجاد امپراطوری منطقەای بە این دل خوشاند کە گویا حقیقتا چیزیاند!
قدرت واقعی در امکان تخریب نیست، بلکە همزمان باید از پتانسیل سیاسی و دیپلماتیک هم برخوردار باشد، تا بتوان نهایتا از آن سودی برد.
جمهوری اسلامی 'دیگر تخریب'، و 'خود تخریب' است. آنها نە قادرند بە دیگران نان و نوایی برسانند، و نە بە خود.
✍️فرخ نعمتپور
با میانجیگری ترامپ، قطر، مصر و ترکیە، نخستین مرحلە از توافق میان اسرائیل و حماس امضاء شد. بە این ترتیب اگر تلاشها بە همین منوال پیش بروند، ما شاهد پایان جنگ غزە و شروع مرحلە جدیدی از زندگی در این کرانە باریک خواهیم بود.
آنچە در این توافق و تلاشها برای برپایی صلح جلب توجە میکند، عدم حضور جمهوری اسلامی بعنوان مدعیترین پشتیبان حماس و غزە چە از قبل ٧ اکتبر، چە در جریان برپایی جنگ و چە در ادامە آن بود. حاکمان پر مدعای تهران خیلی سادە از کل پروسە صلح بە کناری گذاشتە شدند، و هیچ نشانی از حضورشان در روندهای دیپلماتیک و دور میز گفتگو پیدا نبود!
راستی جمهوری اسلامی کجا بود؟ آیا توافق صلح میان اسراییل و حماس اثبات نمیکند کە حتی برای حماس هم جمهوری اسلامی تنها وسیلەای جهت نیل بە اهداف خود است؟ آیا این نشان نمیدهد کە همان محور مقاومت مورد ادعای رژیم آخوندها نیز از چنان چفت و بستی برخوردار نبود کە خود ادعایش را میکردند؟
کل ماجرا بار دیگر نشان میدهد کە رژیم ولایت فقیهی اساسا یک قدرت پوشالی است. آنها تنها تخریبگراند، نە بنیانگر. جمهوری اسلامی کە بە گمان خود با جنگ افروزیهایش قادر بە مطرح کردن خود بەعنوان یک قدرت منطقەای و وادار کردن حریف بە دادن امتیاز در گفتوگوهای احتمالی بعدیست، با توافق موجود میان حماس و اسراییل بخوبی اثبات میشود کە در قامت چنین توهم خودساختەای هم نیست.
بە نظر میرسد همە دارند جمهوری اسلامی را میدوشند. آنها هم در توهم قدرقدرتی خود و رویای ایجاد امپراطوری منطقەای بە این دل خوشاند کە گویا حقیقتا چیزیاند!
قدرت واقعی در امکان تخریب نیست، بلکە همزمان باید از پتانسیل سیاسی و دیپلماتیک هم برخوردار باشد، تا بتوان نهایتا از آن سودی برد.
جمهوری اسلامی 'دیگر تخریب'، و 'خود تخریب' است. آنها نە قادرند بە دیگران نان و نوایی برسانند، و نە بە خود.
جایگاه اتوپیا در پروژهٔ ساختن
ایرانِ دموکراتیکِ مشارکتی
✍ سعید مقیسهای
پس از انتشار یادداشت «ایران میتواند نخستین نظام دموکراتیکِ مشارکتی جهان باشد؟» دوستانی با کنایه آن را «اتوپیایی» خواندند. این داوری برایم نه دلسردکننده، که انگیزهای تازه برای نوشتن این یادداشت بود.
درست است: «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک اتوپیاست؛ اما این نه نشانهٔ ضعف، بلکه نقطهٔ قوت آن است. پرسش کلیدی این است: مگر میتوان به سوسیالیسمِ یا همان جامعهگرایی دموکراتیک باور داشت و در عین حال بینیاز از اتوپیا بود؟
این گفتمان زمانی اهمیت بیشتری مییابد که به یاد آوریم نسل پس از انقلاب با دو ترومای همزمان روبهرو شد: نخست، تجربهٔ رهبری کاریزماتیکی که بهسرعت به استبداد مذهبی و سرکوبگر بدل گشت؛ و دوم، ناکامی احزاب در فراگیرشدن، چه در قالب حزبی حکومتی و چه اپوزیسیونی. این دو ضربه، هم اعتماد به رهبری کاریزماتیک دیگر و هم جایگاه حزب را بهعنوان ابزار اصلی سازمانیابی سیاسی برای گذار از جمهوری اسلامی و ساختن آیندهای نوین را تضعیف کرد.
اتوپیا چیست و چه نیست؟
در معنای کلاسیک، اتوپیا، آنگونه که توماس مور در سدهٔ شانزدهم به کار برد، به معنای «ناکجاآباد»، تصویری خیالی از جامعهای کامل است.
بسیاری از اتوپیاها نه برای ساختن، بلکه همچون آینهای برای نقد زمانه ترسیم شدهاند.
اما در سیاست مدرن، اتوپیا همیشه به معنای رؤیای محال نیست. تاریخ نشان میدهد هرگاه اراده و اجماع عمومی بر تحقق یک اتوپیا شکل گرفته است، آن رؤیا ــ خواه نیک و خواه بد ــ سرانجام به واقعیت پیوسته است.
اما باید میان سه نوع اتوپیا تمایز قائل شد:
اتوپیای بسته: وعدهٔ حقیقتی مطلق میدهد و معمولاً میکوشد با سرعت، اغلب از راه انقلاب، کودتا یا جنگ به واقعیت بدل شود. سرنوشت چنین اتوپیاهایی اغلب دیکتاتوری، تمامیتخواهی یا کشتار بوده است؛ نمونههایی از اتوپیای بسته کم نیستند: جمهوری اسلامی خمینی، سوسیالیسم واقعاً موجود لنین، یا رؤیای اسرائیل بزرگ نتانیاهو که در جریان است.
اتوپیای انتقادی: بیش از آنکه نقشهای برای آینده باشد، آینهای برای نقد وضع موجود است. کتاب اتوپیای توماس مور در سدهٔ شانزدهم، یا آثار سوسیالیستهای تخیلی قرن نوزدهم مانند فوریه و سنسیمون، نمونههایی از این گونهاند.
اتوپیای باز: چشماندازی آرمانی میآفریند که نه نقطهٔ پایان، بلکه مسیری قابل تحقق تدریجی و بازنگریپذیر است. جنبش حقوق مدنی و رؤیای برابری نژادی مارتین لوتر کینگ، پروژهٔ اروپای متحد، یا آرزوی «دموکراسی مشارکتی» برای آیندهٔ ایران از این دستاند.
شاید بد نباشد تفاوت «اصلاحات»، «پروژهٔ تاریخی» و «نوستالژی» را با «اتوپیا» روشن کنیم:
رفرم (اصلاحات) اتوپیا نیست. اصلاحات تغییراتی مثبت و تدریجیاند؛ مانند تحقق دولت رفاه، گسترش آزادی بیان و مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، لغو مجازات اعدام، برچیدن نظارت استصوابی، امکان فعالیت آزاد احزاب و سندیکاهای کارگری، یا آزادی پوشش اختیاری. اینها گامهایی مرحلهایاند که میتوانند بهبودهای ملموس ایجاد کنند، بیآنکه لزوماً چشمانداز اتوپیایی در پشت سر داشته باشند.
پروژهٔ تاریخی/استراتژیک نیز اتوپیا نیست، زیرا نمونههای عینی آن در جهان وجود دارند. برای مثال، گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دموکرات، متکی بر سیاستورزی احزاب، خیالپردازانه نیست. جمهوریهای سکولار دموکرات در اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و بخشی از آسیا وجود دارند؛ تجربهٔ عملی، نهادهای حقوقی و چارچوب سیاسیشان روشن است: انتخابات آزاد، جدایی دین و دولت، و حاکمیت قانون.
نوستالژی هم اتوپیا محسوب نمیشود. نوستالژی بازگشت به گذشته است، نه آفرینش افقی تازه. مثالهایش فراوان است: خواست احیای سلطنت پیش از انقلاب ۵۷ در ایران، حسرت بازگشت به دوران جنگ سرد میان آمریکا و شوروی/چین، یا احیای فاشیسم در اروپا که بازتولید گذشتهاند، اماچشماندازی نو برای آینده نیستند.
اتوپیای باز اما میتواند الهامبخش اصلاحات و پروژههای تاریخی باشد. به بیان دیگر: رفرم بدون اتوپیا جهت ندارد و اتوپیا بدون رفرم تحققپذیر نمیشود.
خواست «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک «اتوپیای باز» و الگویی برای حکومتی دموکراتیک که بر شوراها، مشارکت دیجیتال و تجربههای جهانی تکیه دارد. این طرح تدریجی و مرحلهبهمرحله، از سطح محله تا ملی، از طریق رفراندومهای مکرر قابل تحقق و بر مشارکت و بازنگری مداوم قدرت استوار است. نمونهٔ کامل جهانی ندارد، اما اجزایش در برزیل (بودجهریزی مشارکتی) و در تایوان و ایسلند (پلتفرمهای دیجیتال) تجربه شده است.
در اختتام باید گفت که آنچه امروز رؤیا مینماید، فردا میتواند بدیهی باشد؛ همانگونه که حق رأی زنان یا برابری نژادی زمانی اتوپیا به شمار میرفت. «ایران دموکراتیک مشارکتی» نیز میتواند رؤیایی شدنی و حتی لاجرم برای آیندهٔ ایران باشد.
ایرانِ دموکراتیکِ مشارکتی
✍ سعید مقیسهای
پس از انتشار یادداشت «ایران میتواند نخستین نظام دموکراتیکِ مشارکتی جهان باشد؟» دوستانی با کنایه آن را «اتوپیایی» خواندند. این داوری برایم نه دلسردکننده، که انگیزهای تازه برای نوشتن این یادداشت بود.
درست است: «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک اتوپیاست؛ اما این نه نشانهٔ ضعف، بلکه نقطهٔ قوت آن است. پرسش کلیدی این است: مگر میتوان به سوسیالیسمِ یا همان جامعهگرایی دموکراتیک باور داشت و در عین حال بینیاز از اتوپیا بود؟
این گفتمان زمانی اهمیت بیشتری مییابد که به یاد آوریم نسل پس از انقلاب با دو ترومای همزمان روبهرو شد: نخست، تجربهٔ رهبری کاریزماتیکی که بهسرعت به استبداد مذهبی و سرکوبگر بدل گشت؛ و دوم، ناکامی احزاب در فراگیرشدن، چه در قالب حزبی حکومتی و چه اپوزیسیونی. این دو ضربه، هم اعتماد به رهبری کاریزماتیک دیگر و هم جایگاه حزب را بهعنوان ابزار اصلی سازمانیابی سیاسی برای گذار از جمهوری اسلامی و ساختن آیندهای نوین را تضعیف کرد.
اتوپیا چیست و چه نیست؟
در معنای کلاسیک، اتوپیا، آنگونه که توماس مور در سدهٔ شانزدهم به کار برد، به معنای «ناکجاآباد»، تصویری خیالی از جامعهای کامل است.
بسیاری از اتوپیاها نه برای ساختن، بلکه همچون آینهای برای نقد زمانه ترسیم شدهاند.
اما در سیاست مدرن، اتوپیا همیشه به معنای رؤیای محال نیست. تاریخ نشان میدهد هرگاه اراده و اجماع عمومی بر تحقق یک اتوپیا شکل گرفته است، آن رؤیا ــ خواه نیک و خواه بد ــ سرانجام به واقعیت پیوسته است.
اما باید میان سه نوع اتوپیا تمایز قائل شد:
اتوپیای بسته: وعدهٔ حقیقتی مطلق میدهد و معمولاً میکوشد با سرعت، اغلب از راه انقلاب، کودتا یا جنگ به واقعیت بدل شود. سرنوشت چنین اتوپیاهایی اغلب دیکتاتوری، تمامیتخواهی یا کشتار بوده است؛ نمونههایی از اتوپیای بسته کم نیستند: جمهوری اسلامی خمینی، سوسیالیسم واقعاً موجود لنین، یا رؤیای اسرائیل بزرگ نتانیاهو که در جریان است.
اتوپیای انتقادی: بیش از آنکه نقشهای برای آینده باشد، آینهای برای نقد وضع موجود است. کتاب اتوپیای توماس مور در سدهٔ شانزدهم، یا آثار سوسیالیستهای تخیلی قرن نوزدهم مانند فوریه و سنسیمون، نمونههایی از این گونهاند.
اتوپیای باز: چشماندازی آرمانی میآفریند که نه نقطهٔ پایان، بلکه مسیری قابل تحقق تدریجی و بازنگریپذیر است. جنبش حقوق مدنی و رؤیای برابری نژادی مارتین لوتر کینگ، پروژهٔ اروپای متحد، یا آرزوی «دموکراسی مشارکتی» برای آیندهٔ ایران از این دستاند.
شاید بد نباشد تفاوت «اصلاحات»، «پروژهٔ تاریخی» و «نوستالژی» را با «اتوپیا» روشن کنیم:
رفرم (اصلاحات) اتوپیا نیست. اصلاحات تغییراتی مثبت و تدریجیاند؛ مانند تحقق دولت رفاه، گسترش آزادی بیان و مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، لغو مجازات اعدام، برچیدن نظارت استصوابی، امکان فعالیت آزاد احزاب و سندیکاهای کارگری، یا آزادی پوشش اختیاری. اینها گامهایی مرحلهایاند که میتوانند بهبودهای ملموس ایجاد کنند، بیآنکه لزوماً چشمانداز اتوپیایی در پشت سر داشته باشند.
پروژهٔ تاریخی/استراتژیک نیز اتوپیا نیست، زیرا نمونههای عینی آن در جهان وجود دارند. برای مثال، گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دموکرات، متکی بر سیاستورزی احزاب، خیالپردازانه نیست. جمهوریهای سکولار دموکرات در اروپا، آمریکا، آمریکای لاتین و بخشی از آسیا وجود دارند؛ تجربهٔ عملی، نهادهای حقوقی و چارچوب سیاسیشان روشن است: انتخابات آزاد، جدایی دین و دولت، و حاکمیت قانون.
نوستالژی هم اتوپیا محسوب نمیشود. نوستالژی بازگشت به گذشته است، نه آفرینش افقی تازه. مثالهایش فراوان است: خواست احیای سلطنت پیش از انقلاب ۵۷ در ایران، حسرت بازگشت به دوران جنگ سرد میان آمریکا و شوروی/چین، یا احیای فاشیسم در اروپا که بازتولید گذشتهاند، اماچشماندازی نو برای آینده نیستند.
اتوپیای باز اما میتواند الهامبخش اصلاحات و پروژههای تاریخی باشد. به بیان دیگر: رفرم بدون اتوپیا جهت ندارد و اتوپیا بدون رفرم تحققپذیر نمیشود.
خواست «ایران دموکراتیک مشارکتی» یک «اتوپیای باز» و الگویی برای حکومتی دموکراتیک که بر شوراها، مشارکت دیجیتال و تجربههای جهانی تکیه دارد. این طرح تدریجی و مرحلهبهمرحله، از سطح محله تا ملی، از طریق رفراندومهای مکرر قابل تحقق و بر مشارکت و بازنگری مداوم قدرت استوار است. نمونهٔ کامل جهانی ندارد، اما اجزایش در برزیل (بودجهریزی مشارکتی) و در تایوان و ایسلند (پلتفرمهای دیجیتال) تجربه شده است.
در اختتام باید گفت که آنچه امروز رؤیا مینماید، فردا میتواند بدیهی باشد؛ همانگونه که حق رأی زنان یا برابری نژادی زمانی اتوپیا به شمار میرفت. «ایران دموکراتیک مشارکتی» نیز میتواند رؤیایی شدنی و حتی لاجرم برای آیندهٔ ایران باشد.
❤8👍1
ما هم رؤیایی داریم
✍ سعید مدنی
پاسخ به دومین نامهی آصف بیات
آقای دکتر بیات عزیز،
با سلام و آرزوی سلامتی برای شما،
اگرچه این مکاتبات، به دلایلی که به خوبی میدانید، با فاصلهی زمانی طولانی مبادله میشود اما تا آنجا که شنیدهام مورد توجه بعضی قرار گرفته، که حتماً حاصل نظرات بدیع و واکاویهای هوشمندانهی شما است. به هر حال، دریافت دیدگاههای نقادانهی شما برای من بسیار مغتنم است و در میان دیوارهای بلند زندان فرصتی است برای پرواز ذهن و اندیشه.
بارها به دوستانم گفتهام که بهرغم رنج و سختیِ حاصل از طولانی شدن فرایند تحول دموکراتیک ایران، و بهرغم هزینههای سنگین حاصل از ادامهی وضع موجود که کمر مردم را خم کرده است، این پیشروی آرام و تدریجیِ جامعهی مدنی را به هر گونه تغییر ناگهانی و فوری در غیاب جبههای دموکراتیک، ملی و فراگیر ترجیح میدهم؛ ضمن اینکه طولانی شدن فرایند موجب تعمیق آن خواهد شد. مگر غیر از این است که امروز گاه با حسرت به انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ۵۷ نظر میکنیم و به علل به ثمر نرسیدن آن مبارزات میاندیشیم و دربارهاش گفتوگو میکنیم تا دریابیم که چرا تلاشها و مجاهدتهای زنان و مردان طالب دموکراسی، عدالت و قانون به سرانجام نرسید و سرنوشت امروز ما این چنین رقم خورد. بنابراین، از فرصتی که نزدیک به نیم قرن اخیر در اختیار ما قرار داده باید تا حد ممکن استفاده کنیم و با درک عمیقتر و شناخت دقیقتر از پروبلماتیک ایران به استقبال آینده برویم. بر این اساس، دامن زدن به مباحث نظری و تجربی دربارهی ایران امروز و تلاش برای پاسخ به پیچیدگیهای مسئلهی ایران را وظیفهای ملی و انسانی میدانم که باید با حضور اندیشمندان وطندوست و عدالتطلبی همچون شما به سرانجام رسد.
✍ سعید مدنی
پاسخ به دومین نامهی آصف بیات
آقای دکتر بیات عزیز،
با سلام و آرزوی سلامتی برای شما،
اگرچه این مکاتبات، به دلایلی که به خوبی میدانید، با فاصلهی زمانی طولانی مبادله میشود اما تا آنجا که شنیدهام مورد توجه بعضی قرار گرفته، که حتماً حاصل نظرات بدیع و واکاویهای هوشمندانهی شما است. به هر حال، دریافت دیدگاههای نقادانهی شما برای من بسیار مغتنم است و در میان دیوارهای بلند زندان فرصتی است برای پرواز ذهن و اندیشه.
بارها به دوستانم گفتهام که بهرغم رنج و سختیِ حاصل از طولانی شدن فرایند تحول دموکراتیک ایران، و بهرغم هزینههای سنگین حاصل از ادامهی وضع موجود که کمر مردم را خم کرده است، این پیشروی آرام و تدریجیِ جامعهی مدنی را به هر گونه تغییر ناگهانی و فوری در غیاب جبههای دموکراتیک، ملی و فراگیر ترجیح میدهم؛ ضمن اینکه طولانی شدن فرایند موجب تعمیق آن خواهد شد. مگر غیر از این است که امروز گاه با حسرت به انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ۵۷ نظر میکنیم و به علل به ثمر نرسیدن آن مبارزات میاندیشیم و دربارهاش گفتوگو میکنیم تا دریابیم که چرا تلاشها و مجاهدتهای زنان و مردان طالب دموکراسی، عدالت و قانون به سرانجام نرسید و سرنوشت امروز ما این چنین رقم خورد. بنابراین، از فرصتی که نزدیک به نیم قرن اخیر در اختیار ما قرار داده باید تا حد ممکن استفاده کنیم و با درک عمیقتر و شناخت دقیقتر از پروبلماتیک ایران به استقبال آینده برویم. بر این اساس، دامن زدن به مباحث نظری و تجربی دربارهی ایران امروز و تلاش برای پاسخ به پیچیدگیهای مسئلهی ایران را وظیفهای ملی و انسانی میدانم که باید با حضور اندیشمندان وطندوست و عدالتطلبی همچون شما به سرانجام رسد.
Telegraph
ما هم رؤیایی داریم
[این متن را سعید مدنی در پاسخ به دومین نامهی آصف بیات نگاشته است.] آقای دکتر بیات عزیز، با سلام و آرزوی سلامتی برای شما، اگرچه این مکاتبات، به دلایلی که به خوبی میدانید، با فاصلهی زمانی طولانی مبادله میشود اما تا آنجا که شنیدهام مورد توجه بعضی قرار…
❤4
