Telegram Web Link
برنده نوبل صلحی که هم طرفدار تحریم بود و هم دخالت خارجی!

ماریا کورینا ماچادو از آن دسته سیاستمدارانی است که همیشه دوست دارد در خیابان‌ها علیه دولت ونزوئلا شعار دهد، هرچند بی‌نتیجه.
دونالد ترامپ باز هم به آرزوی دیرینه‌اش نرسید: جایزه صلح نوبل را دریافت نکرد. این خود، خبر خوبی است. در عوض، کمیته نوبل تصمیم گرفت رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، ماریا کورینا ماچادو را «به‌خاطر تلاش‌هایش برای گذار عادلانه و مسالمت‌آمیز از دیکتاتوری به دموکراسی» مورد تقدیر قرار دهد.

مطالعه کامل مطلب
آیا لازمه ی اقتدار، سرکوب است؟
اقتدار واقعی چیست؟


✍️ کیخسرو یزدانی
مهرماه ١۴٠۴

🔷 بازاندیشی در حکمرانی میان عدالت و ثبات
🔹 در بسیاری از جوامع، بحران حکمرانی از تعارض میان عدالت‌خواهی مردم و برقراری ثبات و حفظ قدرت توسط حکومت ناشی می‌شود. این مقاله، به نقد دیدگاه‌هایی می‌پردازد که حکومت را میان دو قطب "ظلم کامل" یا "عدالت کامل" "یا رومی روم یا زنگی زنگ" تصور می‌کنند؛ در این مقاله قصد دارم نشان دهم چگونه چنین دوگانه‌ای می‌تواند به توجیه سرکوب لجام گسیخته تر منجر شود. در مقابل، اقتدار واقعی را بازتعریف می‌کنم: اقتداری که بدون خشونت، بر پایه مشروعیت، کارآمدی، و رضایت عمومی بنا شده باشد.
🔹‌ ۱. نقد دوگانه‌ی "ظلم کامل یا عدالت کامل": تصور اینکه حکومت یا باید تماماً ظالم باشد یا تماماً عادل، منجر به حذف امکان اصلاح‌پذیری و گذار تدریجی می‌شود.
این دوگانه، در عمل، حکومت‌ها را به سمت سرکوب بیشتر سوق می‌دهد؛ زیرا "عدالت کامل" را غیرممکن می‌دانند و "ظلم کامل" (سرکوب) را تنها راه بقای ماندن در قدرت.
تجربه‌های تاریخی مانند سرنگونی حکومت پهلوی دوم، که در سرکوب تردید داشت، بهانه‌ای شده‌ برای توجیه خشونت بیشتر در جمهوری اسلامی؛ اما این رویکرد جمهوری اسلامی، ساده‌انگارانه و خطرناک است.
🔹‌ ۲. اقتدار در علوم سیاسی: فراتر از قوه قهریه: اقتدار، توانایی حکومت در اعمال تصمیمات مشروع است؛ نه صرفاً قدرت سرکوب.
حکومت مقتدر، آن است که بدون نیاز به سرکوب و خشونت، بتواند نظم، رضایت، و مشارکت عمومی را حفظ کند.
این اقتدارِ نرم، شامل اعتماد عمومی، انسجام نهادی، و مشروعیت اخلاقی است؛ نه ابزارهای امنیتی و نظامی ویگان های سرکوب.
🔹‌ ۳. عدالت‌محوری به‌جای سرکوب‌محوری: برای جلوگیری از حرکت حکومت به‌سوی سرکوب بیشتر، باید ادبیات سیاسی از "ضرورت خشونت" به "ضرورت عدالت" تغییر کند. عدالت، نه فقط در قوه قضائیه، بلکه در آموزش، اقتصاد، رسانه، و مشارکت سیاسی باید نهادینه شود. اصلاح‌طلبی واقعی و اصیل ، نیازمند بازتعریف اقتدار است: اقتداری که از دل عدالت می‌جوشد، نه از ترس، رعب و قهر و کشتار.
🔹‌ ۴. جامعه‌شناسی توقع و آگاهی:
جامعه‌ی ناآگاه، عدالت را مطالبه می‌کند، اما نمی‌داند چگونه آن را بدست آورد و چگونه آن را حفظ کند. بنابراین، آموزش عمومی، تقویت رسانه‌های مستقل، و گسترش گفت‌وگوی مدنی، پیش‌ نیاز عدالت‌محوری‌اند. حکومت‌ها باید به‌جای سرکوب توقعات، ظرفیت پاسخ‌گویی خود و مشارکت مردم را افزایش دهند.
🔹‌ ۵. تجربه ایران از پهلوی تا جمهوری اسلامی: حکومت پهلوی دوم، در سرکوب تردید داشت، اما در مسیراصلاح نیز ناکام بود؛خصوصا توسعه سیاسی و مشارکت مدنی مردم. نتیجه اش فروپاشی و سرنگونی شد.
شوربختانه جمهوری اسلامی، با درس‌گیری وارونه، به‌سوی سرکوب کامل حرکت کرده؛ اما این مسیر، نه اقتدار می‌آورد، نه پایداری.
- تنها راه پایداری، نه در خشونت بیشتر، بلکه در بازسازی مشروعیت از مسیر عدالت و کارآمدی است
🔹‌ نتیجه‌ :
اقتدار واقعی، نه در قوه قهریه، بلکه در توانایی حکومت برای پاسخ‌گویی، مشارکت‌پذیری، و حفظ رضایت عمومی است. دوگانه‌ی "ظلم کامل یا عدالت کامل"، باید جای خود را به "عدالت تدریجی، اقتدار نرم، و اصلاح‌پذیری ساختاری" بدهد. در غیر این‌صورت، حکومت‌ها در توهم ثبات و اصرار بر ماندن در قدرت ، به مسیر فروپاشی نزدیک‌تر می‌شوند
و جمهوری اسلامی ایران نیز از این قائده مستثنی نیست.
👍3
طرح پیشنهادی
نامه‌ای سرگشاده به کمیته نوبل صلح

سعید مقیسه‌ای

این نامه در حاشیه انتخاب خانم ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون راست‌گرای ونزوئلا، به‌عنوان برنده جایزه صلح نوبل تنظیم شده است. انتخابی که پرسش‌ها و نگرانی‌های جدی را در سطح جهانی برانگیخته و می‌تواند برای ما ایرانیان نیز که افتخار داشتن دو برنده این جایزه را داشته‌ایم، پیامدهایی مستقیم به همراه داشته باشد.

کمیته محترم جایزه صلح نوبل،
ما ایرانیان افتخار آن را داشته‌ایم که دو تن از برجسته‌ترین مدافعان حقوق بشر و آزادی، شیرین عبادی و نرگس محمدی، برندگان جایزه صلح نوبل بوده‌اند. این دو زن شجاع هزینه‌ی سنگینی برای دفاع از کرامت انسانی پرداخته‌اند: سال‌ها زندان، تبعید، فشار بر خانواده و محرومیت از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی. جایزه نوبل برای آنان نه یک افتخار شخصی، بلکه پشتوانه‌ای اخلاقی و جهانی در برابر استبداد حاکم در ایران بوده است.
اما هر بار که انتخاب‌های کمیته نوبل به‌دلیل شائبه‌های سیاسی و تناقض با فلسفه‌ی صلح مورد پرسش قرار می‌گیرد، حکومت ایران و متحدانش از این فرصت برای بی‌اعتبار کردن مدافعان ایرانی حقوق بشر سوءاستفاده می‌کنند. آنان می‌کوشند با تکیه بر این تناقض‌ها، عبادی و محمدی را نیز «ابزار سیاسی غرب» معرفی کنند. بدین ترتیب، انتخاب‌های بحث‌برانگیز شما برای ما تنها یک موضوع نظری یا رسانه‌ای نیست، بلکه هزینه‌ای واقعی و خطرناک بر زندگی مدافعان ایرانی حقوق بشر و مبارزه مردم ما برای گذار دموکراتیک و خشونت‌پرهیز به یک ایران آزاد با دموکراسی پایدار تحمیل می‌کند.
پرسش‌های اساسی ما چنین‌اند:
۱. فلسفه صلح در کجا قرار دارد؟
چگونه می‌توان انتخاب فردی را توجیه کرد که سابقه آشکار در حمایت از تحریم‌های اقتصادی و حتی احتمال مداخله نظامی دارد، در حالی که وصیت آلفرد نوبل بر ترویج صلح پایدار و خشونت‌پرهیز تأکید دارد؟
۲. چرا دقیقاً اکنون؟
در شرایطی که شایعه حمله نظامی آمریکا به ونزوئلا موجود است، اعطای جایزه به شخصیتی با چنین مواضعی چه پیامی به جهان می‌فرستد؟ آیا این همسویی ناخواسته با تنش‌های ژئوپلیتیک در تضاد با روح صلح‌جویانه جایزه نیست؟
۳. نادیده گرفتن مبارزان واقعی
در ونزوئلا فعالان حقوق بشری بسیاری سال‌هاست بی‌خشونت برای آزادی تلاش می‌کنند: مارینو آلوارادو و سازمان Provea، وکلای شبکه Foro Penal که از زندانیان سیاسی دفاع می‌کنند، یا کنشگرانی که هزینه‌های شخصی سنگینی پرداخته‌اند. چرا چنین صداهای مدنی مستقل نادیده گرفته شدند؟
۴. خوراک تبلیغاتی برای اقتدارگرایان
آیا این انتخاب بهترین بهانه را به دست حکومت مادورو و متحدانش در ایران، کوبا، چین، روسیه، کره شمالی و دیگر نقاط نمی‌دهد تا بگویند «نوبل ابزار سیاسی غرب است»؟ آیا این انتخاب عملاً به مشروعیت‌بخشی به روایت اقتدارگرایان نمی‌انجامد؟
۵. درس نگرفتن از گذشته
تجربه‌های بحث‌برانگیزی همچون اعطای نوبل به باراک اوباما نشان دادند که انتخاب‌های نادقیق می‌توانند مشروعیت جایزه را زیر سؤال ببرند. چرا هنوز معیارهای روشن‌تری تدوین نشده‌اند تا از تکرار چنین تناقض‌هایی پیشگیری شود؟
۶. مشکل ساختاری کمیته
چرا تصمیم‌گیری در مورد مهم‌ترین جایزه صلح جهان همچنان در دست کمیته‌ای ۵ نفره، متمرکز در نروژ و پشت درهای بسته باقی مانده است؟ چرا اسناد آن باید تا ۵۰ سال محرمانه بمانند؟ آیا زمان آن نرسیده که ساختار نوبل به سمت شفافیت و مشارکت جهانی پیش برود؟
پیشنهادها برای بازنگری
برای حفظ اعتبار و مشروعیت نوبل در قرن ۲۱، ما پیشنهاد می‌کنیم:
کاهش زمان محرمانگی اسناد و اعلام عمومی معیارهای انتخاب.
تشکیل شورای مشورتی جهانی با حضور نهادهای مدنی و دانشگاهی از همه قاره‌ها.
گسترش ترکیب کمیته نوبل به فراتر از نمایندگان یک کشور.
ایجاد یک پلتفرم دیجیتال برای مشارکت شهروندان جهان در معرفی و ارزیابی نامزدها.
ممنوعیت لابی‌گری دولتی و الزام به شفافیت مالی و سیاسی نامزدها.
در اختتام
کمیته نوبل باید صدای مدافعان واقعی حقوق بشر باشد، نه صدای سیاستمداران جناحی. ما از شما انتظار داریم با بازاندیشی در ساختار و معیارها، جایگاه نوبل را به‌عنوان معتبرترین نماد جهانی صلح و کرامت انسانی حفظ کنید.
با احترام و امید به گفت‌وگو
7
لولوی دخالت خارجی

✍️فرخ نعمت‌پور


سال‌هاست بخشی از افراد و اپوزیسیون ایرانی سیاست خود در قبال جمهوری اسلامی را (آنگاە کە امکان درگیری‌ها با جهان خارج بالا گرفتە)، عمدتا تحت عنوان مجاز نبودن دخالت خارجی علیە ایران متمرکز کردەاند. این سیاست نسخەای دیگر از طرح ضد امپریالیستی همیشگی آنان، و دفاع از جمهوری اسلامی تحت اشکال دیگری بودە است. آنها متاسفانە همیشە میهن را با نظام مساوی گرفتەاند. چنین افراد و نیروهایی هیچگاە منتقد جدی رویای امپراطوری اسلامی رژیم فقەها در منطقە نە تنها نبودەاند، بلکە خوانش (آشکارا و یا مستقیم) مثبتی هم از آن داشتەاند. زیرا از زاویە عظمت‌طلبی ایرانی بە آن نگریستەاند. برای آنها مهم نیست چە نیرویی با ماهیت ایدئولوژیکی‌اش چنین پروژەای را پیش می‌برد، برایشان مهم قدرتمند بودن ایران است!
اما آیا در جهانی کە ما زندگی می‌کنیم امکان عدم دخالت خارجی وجود دارد؟ آیا می‌توان با برافراشتن چنین پرچمی بە سیاست‌ورزی دقیق و کارا در جهان پرداخت؟
قبل از هر چیز باید دخالت خارجی را تعریف کرد. دخالت خارجی بە تدوین سیاست و پیشبرد عملی آن در مورد دیگر کشورها گفتە می‌شود. در دنیایی کە ما در آن زندگی می‌کنیم بەعلت جهانی شدن سیاست و خود پدیدە جهانی شدن، بویژە از طریق ارگان‌های بین‌المللی مانند سازمان ملل امکان دخالت خارجی فراهم آمدە است. کشورها نمی‌توانند بدون توجە بە معیارها و تعهدات بین‌المللی خود در داخل کشورهایشان سیاست ورزی کنند، و حدود و ثغور آن را مربوط بە جهانیان ندانند. دخالت خارجی کە از گفتگو گرفتە تا نقد سیاسی و تحریم و حتی دخالت نظامی را در بر می‌گیرد، نتیجە جهانی شدن سیاست است و امر منفعتی است کە دیگر صبغە صرف ملی ندارد. هیچ کشوری نمی‌تواند بدون توجە بە دنیا مطامع خود را در داخل کشور خود بە پیش ببرد.
از طرف دیگر بعلت عدم توازن قدرت سیاسی، و وجود ابرقدرت‌ها در جهان همیشە امکان دخالت آنها ورای سازمان ملل متحد و ارگان‌های آن وجود داشتە است. بعنوان مثال دخالت‌های جنگی ایالات متحدە و یا حملە روسیە بە اوکراین. قدرت‌های بزرگ آنگاە کە احساس خطر می‌کنند و یا نیاز بە گسترش نفوذ خود دارند، وارد مرحلە جنگی می‌شوند. پدیدەای کە متاسفانە جامعە جهانی نتوانستە برای آن مرزی تعیین کند.
اما دخالت خارجی امری مجرد و بدون دلیل نیست. علاوە بر مطامع کشورهای دخالت‌گر، خود کشوری کە در آن دخالت می‌شود نقش بسیار مهمی در این امر دارد. کشورهایی کە معمولا از عدم دخالت در امور خود می‌گویند، دارای دولت‌های دیکتاتور با ماهیت سرکوب وحشتناک و ضد مردمی هستند (این در مورد اوکراین صادق نیست). در کشورهایشان نە آزادی وجود دارد، نە دمکراسی و بنابراین بە بیانی مردم از حق تعیین سرنوشت خود برخوردار نیستند. چنین کشورهای بەمحض درافتادن با غرب بشدت در معرض دخالت خارجی قرار می‌گیرند.
از طرف دیگر فراموش نکنیم ما در جهانی با مختصات سرمایەداری زندگی می‌کنیم. سرمایە بدنبال بازاریابی همە جهان را درمی‌نوردد. سرمایە تعرضی‌ست. برای آن مرزهای ملی معنایی ندارد. سرمایە در ذات خود جهانی عمل می‌کند، جهانی‌ست. بنابراین در چنین سیستمی مهم است کە کشورهای دنیا وضعیت را درک کردە، و بر مبنای آن سیاست‌ورزی کنند. نظام‌هایی کە ماقبل سرمایەداری مدرن عمل می‌کنند، و با ایدئولوژی‌ها و سیاست‌های ضد مردمی در پی راندن مردم بە بهشت اجباری هستند، نهایتا بیشتر از هر سیستم دیگری در معرض دخالت خارجی قلدرمآبانە قرار دارند. دخالتی کە از طریق اعمال محاصرە اقتصادی و سرانجام دخالت نظامی آنها را با دشواری‌های وحشتناکی روبرو می‌کند.
بە همین دلیل با توجە بە جهانی شدن سیاست، و تحرک سرمایە قدرت‌های بزرگ در جهان درایت بسیاری برای سیاست‌ورزی درست طلب می‌شود. نظام‌هایی کە این امر را درک نکنند، و باز از طریق سرکوب مردم خود بخواهند بە مصاف خارج بروند قبل از هر چیز خود را در موقعیت نابرابری قرار دادەاند کە بیشتر از طرف مقابل خود بازندەاند. زمانی کە چنین رژیم‌هایی در پهنای دنیای سیاست وجود دارند، نمی‌توان با طرح صرف ممنوعیت دخالت در دیگر کشورها بە تدوین سیاست درست و فعال پرداخت. در واقع برای بە عقب راندن دخالت نظامی، چارەای نیست بجز بە پایین کشیدن رژیمی کە بەعمد برای حفظ خود و ماهیت سرکوبگرش ضد خارجی است، و هم آمادە نیست کشور خود را در مسیر درست پیشرفت قرار دهد.
تراژدی ماجرا درست اینجاست کە متاسفانە با توجە بە وضعیت چنین كشورهایی، سرانجام دخالت میسر می‌شود و علیرغم هرگونە مقاومت و نفی چنین سیاستی، اینگونە کشورها با جهان خارج خود بشدت درگیر می‌شوند. چنین دولتهایی کە عاجز از ایجاد نظمی درست و مردمی در کشوراند، و قادر بە خوانش صحیح مناسبات قدرت در جهان نیستند، وضعیت را بیش از پیش بە طرف فاجعە راهنمایی می‌کنند.
پس در دنیایی اینچنینی نمی‌توان با طرح صرف مجاز نبودن دخالت، علیە آن برخاست. نظم و ماهیت جهانی سیاست، و نیز خصلت گلوبال سرمایە کە جهان را عرصە تاخت و تاز و حضور خود می‌داند، امکان عینی دخالت را فراهم می‌آورد.
همزمان از یاد نبریم کە کشوری مانند ایران زیر تسلط یک نظم سرمایەداری مذهبی و بقول بعضی اقتصاددانان رفاقتی قرار گرفتە کە همان نظم متعارف و مدرن را هم بشدت زیر سئوال بردە است. سرمایەداری مذهبی و عقب ماندە ایران نە می‌تواند مدعی نظم جایگزین در سطح جهانی باشد، و نە با ماهیت عقب‌ماندە و بشدت غیردمکراتیکی کە دارد دخالت را عقب براند، برعکس چنین نظمی بیش از پیش با دخالت‌های خود در عرصە منطقەای ایران را در مقابل قدرت غرب قرار دادە و امکان دخالت را بخوبی ودر سطوحی ویرانگر فراهم آوردە است.
در جهانی کە ما زندگی می‌کنیم، دخالت یک امر و امکان بشدت بالای سیاست‌ورزی‌ست. تنها آن نظام‌هایی از درون آن سرفرازانە می‌گذرند و آنرا بشیوە معقول بە حداقل می‌رسانند (و یا بە امکانی برای پیشرفت تبدیل می‌کنند)، کە هم دمکراتیک باشند (از امکان پشتیبانی تودەای با معیارهای مدرن برخوردار باشند)، و هم بر خصلت و توان تعرضی سرمایە جهانی بخوبی واقف باشند.
در این مورد فاکت جنگ دوازدە روزە در ایران می‌توان نمونە خوبی باشد. جنگی کە در آن بیشتر مردم قبل از آنکە فعال مایشاء باشند، در انتظارانی بودند تا سرانجام بدانند وضعیت بە کجا ختم می‌شود. شرایطی کە انگار برایشان نە کشور آنچنان مهم بود، و نە قرار بود کاری آنچنانی برای رفع این خطر انجام دهند. رژیم حتی جرات نداشت اعلام تظاهرات عمومی علیە جنگ کند، زیرا قبل از هر چیز خود از تجمع مردم هراس داشت.
و همە بە این دلیل کە نظامی کە بر ایران حکم می‌راند، اولا نە بە معنای متداول ایرانی است، و نیز مفهوم وطن را از معنای خود بعلت سیاست‌های ضد مردمی‌اش کاملا تهی ساختە است.
👎21
گرامیداشت دکتر عبدالکریم لاهیجی، به سوی جامعه‌ی حق‌مدار

با پیام‌هایی از: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیف‌زاده، مهرانگیز کار، منصور فرهنگ، نرگس محمدی، هایده مغیثی
سخنرانی: همایون علیزاده، پرستو فروهر، کاظم کردوانی، محمدرضا نیکفر

با پانل بحث و گفتگو با مضمون تحول ادراک حق و مفهوم حقوق‌بشر در گفتمان سیاسی ایران، چالش‌های وکیلان حق‌خواه و کنشگران حقوق‌بشر با شرکت: سعید پیوندی، گیسو جهانگیری، بهنام چگینی، افروز مغزی و علی پرسان
📖آنی کە نیست

✍️فرخ نعمت‌پور


دولت‌ها همیشە بە دو شیوە مشغول سیاست‌ورزی‌اند: پنهان، و آشکار. در جمهوری اسلامی بخش آشکار سیاست خارجی در دست وزارت خارجە است، و بخش نهان در دست شورای امنیت ملی.
باید گفت کە این پدیدەای تنها مربوط بە جمهوری اسلامی نیست، بلکە همە دولت‌ها بە چنین کاری مشغول‌اند. بخش پنهان بیش از هر چیز معرف آن خصلت ماکیاولیستی است کە زمانی ماکیاول اندیشمند ایتالیایی مطرح کرد.
اما آنچە جمهوری اسلامی را نسبت بە دیگر کشورها متمایز می‌کند، سنگینی بشدت غیرمتعادل وزنە بە نفع سیاست پنهان است. جمهوری اسلامی بعلت ذات مزورانە و بسیار غیرشفاف خود، شاید بیشتر از هر کشور دیگری در پی نهان سازی نیت‌های واقعی خود است.
ماجرای سیاست نهان در نظام فقەها تاریخ عجیبی دارد، از ماجرای مک فارلین گرفتە تا همکاری با آمریکا در حملە بە عراق و طالبان. یا نوع حملات موشکی سپاە بە پایگاەهای آمریکا کە ابتدا آنها را از وقوع آن آگاە می‌کنند!
باید گفت کە پروندە اتمی جمهوری اسلامی هم تا حدود زیادی تابع چنین پدیدەای است. آنها هیچوقت از تماس با ایالات متحدە غافل نبودەاند. بقول خودشان تماس و یا گفتوگوهای غیرمستقیم (بخوان نهانی کە برخاستە از سیاست پنهان بودە)، همیشە وجود داشتەاند.
حالا هم علیرغم بمباران سایت‌های هستەای نظام، بقول بقایی، سخنگوی وزارت خارجە، تماس دیپلماتیک با آمریکا ادامە خواهد داشت.
البتە او می‌گوید فعلا مذاکراتی در کار نیست، و جمهوری اسلامی سرگرم بررسی پیامدها و نتایج بازگشت تحریم‌هاست. بە بیانی دیگر بخش نهانی باز مشغول تماس دیپلماتیک است، جهت گرفتن تصامیم نهانی و همکاری‌های نهانی، اما آنچە عمدتا در سطح می‌گذرد همانا رجزخوانی‌های همیشگی است.
جمهوری اسلامی خود خوب می‌داند منطقە وارد فاز دیگری شدە است. فازی کە در آن محور مقاومت شکست خوردە، اسراییل و آمریکا پیروز منطقەاند و ایران نیز بعنوان آخرین حلقە از محور مقاومت در معرض فشار بی‌سابقەای‌ست (با احتمال برپایی دور دیگری از جنگ). بنابراین بە نظر می‌رسد با توجە بە تشدید وخامت اوضاع، درست مانند دوران جنگ ایران و عراق و ماجرای مک فارلین، معاملەای دیگر صورت بگیرد. اما چگونە؟ کسی نمی‌داند. زیرا این بخش نهان سیاست‌ورزی در جمهوری اسلامی‌ست کە باید تصمیم بگیرد.
تغییر ژئوپولیتیسم منطقە، اوضاع بد داخلی و نیز بقول باهنر تغییر پارادایمی در حوزە حجاب کە یکی از محکمترین سنگرهای نظام بود، همە و همە نشان می‌دهند کە جمهوری اسلامی حداقل در آغاز یک عقب نشینی قرار دارد. کسی نمی‌داند این عقب نشینی تاکتیکی خواهد بود، یا استراتژیک و ماهوی. باید نشست، و انتظار کشید. اما یک چیز قطعی‌ست، آنهم اینکە دیگر جمهوری اسلامی آن جمهوری اسلامی قبل از جنگ دوازدە روزە نیست.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفت‌وگو با رها بحرینی،
حقوقدان و پژوهشگر سازمان عفو بین‌الملل

سازمان عفو بین‌الملل از اعضای سازمان ملل متحد خواسته حکومت ایران را برای توقف اجرای احکام اعدام تحت فشار قرار دهند.
پیتر تیل، ترامپ و نتانیاهو؛ مثلثی علیه دموکراسی لیبرال

سعید مقیسه‌ای

روزنامه‌ی گاردین در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵ گزارشی از سخنرانی‌های خصوصی پیتر تیل درباره‌ی «دجال» (Antichrist) منتشر کرد. این گزارش مهم بازتابی از نگاه بخشی از سرمایه‌داران سیلیکون‌ولی به فناوری، قدرت و آینده‌ی جهان است.

پیتر تیل، بنیان‌گذار پی‌پل و پالانتیر، به‌خوبی آموخته است که اگر فناوری با قدرت سیاسی و نظامی گره بخورد، سود و نفوذ آن چند برابر خواهد شد. شرکت او قراردادهای مستقیم با سازمان‌های امنیتی مانند سیا و ان‌اس‌آ دارد. تیل نه‌تنها نخستین سرمایه‌گذار فیسبوک بود، بلکه از حامیان سرسخت جناح راست آمریکا به شمار می‌رود. او در نقش متحد سیاسی دونالد ترامپ، در رسیدن جی.دی. ونس به معاونت ریاست‌جمهوری نقش مستقیم داشت و از مشاوران نزدیک بنیامین نتانیاهو به شمار می‌رود. این سابقه نشان می‌دهد نفوذ او محدود به وال‌استریت یا سیلیکون‌ولی نیست، بلکه تا قلب کاخ سفید و عرصه‌ی سیاست جهانی کشیده شده است.
این همگرایی میان تکنولوژی، ایدئولوژی آخرالزمانی و سیاست اقتدارگرا، تصویری از نوع تازه‌ای از حکمرانی به دست می‌دهد: حکمرانی‌ای که نه از مسیر دمکراسی نمایندگی، نهادهای منتخب و پارلمان‌ها، بلکه از راه قراردادهای امنیتی، نفوذ پشت پرده و ائتلاف با سیاستمداران اقتدارگرا و جنایتکار شکل گرفته است.

در مسیحیت، «دجال» یا «ضد مسیح» (Antichrist) شخص یا نیرویی آخرالزمانی است که پیش از بازگشت مسیح ظهور می‌کند. در ظاهر صالح و ناجی، اما در باطن نماینده‌ی شر مطلق است. او وعده می‌دهد بشر را از بحران‌ها نجات دهد، اما هدف نهایی‌اش سلطه بر انسان‌ها و نابودی جهان است.
در اسلام نیز دجال نماد فریب و حیله‌گری است؛ موجودی فتنه‌انگیز که در آخرالزمان ظهور می‌کند و بسیاری را با وعده‌های دروغین می‌فریبد. در روایت‌های شیعی، او سرانجام به دست مهدی موعود شکست می‌خورد.
«دجال» استعاره‌ای فرهنگی-مذهبی از قدرتی اهریمنی است که به نام نجات، اما جهان را تسخیر کرده و به سمت نابودی هدایت می‌کند.

در میان بخشی از نخبگان و سرمایه‌داران فناوری سیلیکون‌ولی، دموکراسی لیبرال نه یک ارزش، بلکه مانعی دست‌وپاگیر است. وجود اپوزیسیون، در یک نظام دمکراتیک، فرآیندهای قانون‌گذاری را طولانی و کند میکند. آنها دمکراسی را «زائد» و متعلق به گذشته می‌دانند. به باورشان، در عصر انقلاب پنجم صنعتی، آینده‌ی حکمرانی باید به دست پلتفرم‌ها و هوش مصنوعی سپرده شود و دولت‌ها باید صرفاً نقش هماهنگ‌کننده‌ی این سامانه‌ها را ایفا کنند.
چنین نگاهی عملاً به معنای کنار گذاشتن دموکراسی و جایگزینی آن با اقتدار فناورانه است؛ الگویی که در آن صاحبان شرکت‌های بزرگ و الگوریتم‌هایشان، به جای شهروندان و نهادهای عمومی تصمیم می‌گیرند.

مقاله‌ی گاردین محتوای چهار جلسه‌ی محرمانه‌ی تیل را افشا می‌کند. او در این جلسات با ارجاع به انجیل، تاریخ، نظریه‌های توطئه، فیلسوفان و حتی رمان ارباب حلقه‌ها، تصویری آخرالزمانی ترسیم کرده است.
تیل هم از اندیشه‌های رنه ژیرار، نظریه‌پرداز دین و خشونت، بهره گرفته و هم از کارل اشمیت، حقوقدان نازی که مفهوم «دشمن» را محور سیاست می‌دانست. او می‌گوید دجال همین حالا در حال ظهور است: دجال شاید ایالات متحده و یا شاید هم گرتا تونبرگ باشد. به باور او، نهادهای بین‌المللی، جنبش‌های زیست‌محیطی و محدودیت‌های اعمال‌شده بر فناوری‌ها می‌توانند زمینه‌ساز صعود دجال باشند. در روایت تیل، دجال به‌زودی با وعده‌ی جلوگیری از جنگ هسته‌ای، کنترل خطرات هوش مصنوعی و مهار تغییرات اقلیمی، یک دولت جهانی با قدرت مطلقه خواهد ساخت.

اما آیا این تصویر چیزی جز بازتاب خود پیتر تیل و هم‌قطارانش است؟ او هشدار می‌دهد که دجال جهان را با وعده‌ی نجات تسخیر می‌کند. اما مگر میلیاردرهای فناوری امروز کاری جز این می‌کنند؟
فیسبوک با شعار «وصل کردن جهان» جامعه‌ها را دوقطبی‌تر کرد.
گوگل با شعار «شرور نباش» به بزرگ‌ترین ماشین نظارتی تاریخ بدل شد.
ایلان ماسک با وعده‌ی «نجات بشر در مریخ» در زمین به دستکاری افکار عمومی مشغول است.
و پالانتیرِ تیل زیر نام «نجات از تروریسم» عملاً ابزار جاسوسی و کنترل دولت‌ها و ارتش‌ها شده است.

به‌نظر می‌رسد که در پسِ گفتار آخرالزمانی تیل، بیش از آنکه ترسی از «دیگری» نهفته باشد، ترس از بازتاب خود و هم‌قطارانش دیده می‌شود: میلیاردرهایی که به نام نجات جهان، آن را هر روز بیشتر به گروگان می‌گیرند.

تهدید واقعی نه در متون مقدس و پیشگویی‌های آخرالزمانی، بلکه در اتاق‌های هیئت‌مدیره، لابی‌های سیاسی و قراردادهای امنیتی نهفته است. همان‌جا که آینده‌ی جوامع، چه در آمریکا و اروپا و چه در خاورمیانه، به دست اقلیتی از میلیاردرها و نهادهای امنیتی رقم می‌خورد.

پرسش امروز این  است که چه کسانی با وعده‌ی نجات، جهان را به گروگان گرفته‌اند؟
👍21
مجله بین‌الملل
Photo
ایمان و ترس
می گویند "ترس مادر همه ی احساسات است" و می گویند "ترس برادر مرگ است". در فرهنگ ها و زبان های دیگر هم زبانزدهای مشابهی در باره ی ترس وجود دارد. عرب ها می گویند "ترس نیمی از مرگ است" و آلمانی ها می گویند "کسی که می‌ترسد، دوبار رنج می‌برد".
در زندگی ترس های بسیاری ما را احاطه کرده اند: ترس از مرگ، ترس از آینده، ترس از  بیگانه، ترس از دشمن، ترس از تاریکی، ترس از ناشناخته ها، ترس از بزرگ ترها و قوی ترها، ترس از قدرت های سیاسی و اجتماعی، ترس های درونی، ترس های بیرونی و ده ها ترس دیگر.
اما ترس ویژه ای وجود دارد که مستقیماً با ایمان دینی ارتباط دارد؛ و آن ترس از خدا و آخرت است. ترسی که از کودکی در ما کاشته و نهادینه شده است: ترس از آتش سوزان جهنم و شکنجه های پایان ناپذیر آن! به دخترکان ما در مدارس می آموزند که "هر تار مویی که به نامحرمان آشکار گردد، ماری می شود و  بر سر و گردن او می پیچد!" کودکی که با این ترس زندگی و رشد می کند، چگونه می تواند بر دیگر ترس های زندگی اش غلبه کند؟ یک انسان ترس زده، اساساً چگونه می تواند اعتماد به نفس داشته باشد و روی پاهای خودش بایستد؟
وقتی به این ترس ها، ترس سیاسی و اجتماعی نیز اضافه می شود، دیگر چه جایی برای اراده ی آزاد و آزادی فردی و اجتماعی می ماند؟ وقتی در خانواده و محیط اجتماعی تو را از"کفرگویی" می ترسانند و تو جرئت نمی کنی حتی کوچک ترین پرسش و کمترین تردیدت را بر زبان بیاوری؛ وقتی مراجع دینی برای نقد و پرسش های به حق ات، فتوا صادر می کنند و خونت را باطل اعلام می کنند؛ وقتی قدرت سیاسی بر اساس احکام دینی، انواع مجازات ها تا اعدام را علیه دگراندیشان، به نام قانون اجرا می کند؛ دیگر چه جای نفس کشیدن است؛ چه رسد به اندیشیدن؟!
و این ها همه در حالی است که ترس (از خدا)، از سوی دینمردان و سیاستمردان به مثابه ی امری ضروری و حتی فضیلت ستوده می شود و به عنوان حربه ای برای کنترل و مدیریت فکری جامعه به کار می رود.
با این همه، کم نیستند در تاریخ، کسانی که همه ی این ترس ها و شکنجه ها و مجازات ها را به جان خریده و می خرند و بر "خود بودنِ" خود، پای می فشرند و برای آن، "حرمت" قائل می شوند و  هستی خود را در آن راه، فدا می کنند: از سقراط تا سهروردی و از حلاج  تا قُرةالعین؛ از برونو تا ژاندارک و از گالیله تا سلمان رشدی و هزاران هزار نامداران و گمنامان دیگر!
ما بارها و بارها شاهد این بوده و هستیم که پیروان ادیان مختلف، "تشرف دیگران به دین خود" را با افتخار اعلام می کنند؛ اما تاکنون ندیده و نشنیده ایم که خروج افراد از ادیان، با افتخار اعلام و جشن گرفته شود؛ گرچه هر روز شاهد خروج روزافزون افراد از ادیان در سراسر جهان بوده و هستیم. خروجی که در سکوت صورت می گیرد و هنوز، خطراتی را با خود به همراه دارد.
حال تصور کنیم، اگر این همه ترس نمی بود، انسان ها اکنون چگونه می اندیشیدند و کجا ایستاده بودند؟
3👍3
صلح اجتماعی، ضرورتی فراتر از فقدان جنگ

✍️ کیخسرو یزدانی
مهر ماه ١۴٠۴

در روزگاری که جهان با بحران‌هایی چون جنگ، تبعیض، شکاف‌های عمیق طبقاتی، انواع گسست ها، فروپاشی اعتماد‌عمومی و تخریب محیط زیست دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، مفهوم "صلح اجتماعی" بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازخوانی و بازتعریف است. صلح اجتماعی نه صرفاً فقدان خشونت، بلکه حضور فعالانه‌ی همدلی، عدالت، گفت‌و‌گو و نشاط در بطن جامعه است.
واژگان "صلح"، "ناصلح" و "پادصلح" را می‌توان سه وضعیت بنیادین در روابط انسانی دانست.
▪️صلح، حالت همزیستی و پذیرش تفاوت‌هاست؛
▪️ناصلح، بی‌تفاوتی و انفعال در برابر بی‌عدالتی
▪️پادصلح، نمود آشکار ستیز، خشونت و نفرت.
این سه‌گانه در همه ساحت‌های زندگی بشر جاری‌اند: از رابطه فرد با خویشتن، تا تعامل با دیگری، طبیعت، و در جهان خداباوران، با خدا.

🔹 صلح با خویشتن:
صلح با خویشتن نخستین گام فردی در مسیر صلح اجتماعی است. انسانی که با خود در ستیز است، نمی‌تواند در جامعه نقش‌آفرین صلح باشد. خودشناسی، پذیرش ضعف‌ها، و آشتی با گذشته، بنیان‌های این صلح درونی‌اند. این صلح، نه انکار خود، بلکه آغوش گشودن به پیچیدگی‌های خویشتن است.

🔹 صلح با دیگری:
در سطح اجتماعی، صلح با دیگری یعنی پذیرش تفاوت‌ها، پرهیز از خشونت کلامی و رفتاری، و تلاش برای گفت‌و‌گو به‌جای حذف. خانواده، مدرسه، رسانه و خصوصا دولت و سیستم حکمرانی، همگی در شکل‌گیری این نوع صلح نقش دارند. نهادهای اجتماعی باید به‌جای بازتولید تبعیض، بستری برای همزیستی و گفت‌و‌گو فراهم کنند.

🔹 صلح با طبیعت:
صلح با طبیعت نیز بُعدی مهم و اغلب مغفول‌مانده از صلح اجتماعی است. تخریب محیط زیست، نوعی پادصلح با طبیعت است که پیامدهای اجتماعی گسترده‌ای دارد؛ از مهاجرت‌های اقلیمی گرفته تا نابرابری‌های زیست‌محیطی. صلح با طبیعت یعنی زندگی پایدار، مصرف مسئولانه، و حفظ منابع برای نسل‌های آینده.

🔹 صلح با خدا مواجهه‌ی اخلاقی وتاریخی:
در جهان خداباوران، صلح با خدا اغلب به معنای زندگی بر پایه اخلاق، عدالت و مسئولیت‌پذیری تعریف می‌شود. اما این تعریف، اگر بدون بازخوانی تاریخ و نقد ساختارهای قدرت دینی باشد، به سادگی به یک پیش‌فرض آرمان‌گرایانه بدل می‌شود.
صلح با خدا، در معنای عمیق‌تر، نه فقط رابطه‌ای معنوی، بلکه مواجهه‌ای تاریخی و اجتماعی با میراث دین و مذهب است. در طول تاریخ، جنگ‌های بی‌شمار میان مذاهب، فرقه‌ها و ادیان نشان داده‌اند که دین می‌تواند هم منبع صلح باشد و هم ابزار پادصلح. جنگ مذهب علیه مذهب، از جنگ‌های صلیبی گرفته تا نسل‌کشی‌های فرقه‌ای، گواهی است بر این واقعیت تلخ که نام خدا، اغلب بهانه‌ای برای خشونت بوده است.
در این میان، کشیشان، خاخام‌ها، کاهنان، موبدان و روحانیون، اغلب نه قربانیان، بلکه عاملان و مشروع‌سازان این خشونت بوده‌اند. قدرت‌های سیاسی و مذهبی، بارها از ایمان مردم برای تحکیم سلطه، توجیه ظلم و سرکوب آزادی بهره برده‌اند.
صلح با خدا، اگر بخواهد صادقانه و اجتماعی باشد، باید با نقد سوءاستفاده‌های تاریخی از دین آغاز شود. باید بپذیرد که ایمان، اگر از اخلاق تهی شود، می‌تواند به ابزار سلطه بدل گردد. صلح با خدا یعنی بازگشت به معنای عدالت‌محورِ ایمان، نه اطاعت کور از نهادهای دینی. یعنی بازخوانی متون مقدس با رویکردی اخلاقی، انسانی و ضدخشونت.
در این معنا، صلح با خدا نه فقط عمل صالح، بلکه مقاومت در برابر پادصلحی است که به نام خدا رخ می‌دهد. یعنی ایستادن در برابر فساد مذهبی، نقد ساختارهای قدرت دینی و تلاش برای بازسازی رابطه‌ای آزاد، اخلاقی و انسانی با امر قدسی. چنین صلحی، نه در انکار دین، بلکه در پالایش آن از خشونت، تبعیض و تحمیل شکل می‌گیرد.

🔹 تحقق صلح اجتماعی پروژه‌ای جمعی:
در نهایت، تحقق صلح اجتماعی پروژه‌ای جمعی است. این صلح نه از بالا تحمیل می‌شود، نه صرفاً با شعار محقق می‌گردد. بلکه نیازمند آموزش، مشارکت مدنی، عدالت ساختاری، و بازسازی اعتماد عمومی است. در جهانی که پادصلح در قالب جنگ، تبعیض و تخریب طبیعت رخ می‌نماید، صلح اجتماعی نه یک آرمان، بلکه ضرورتی حیاتی است.
👍3👏1
کیقباد یزدانی
منش و روش حکمرانی سلسله‌ی پهلوی در آئینه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی

پادداشت
در نوشته‌ی زیر قصد این ندارم که خدمات و اقدامات سیاسی-اجتماعی و فرهنگی سلسله‌ی پهلوی در ساختن ایران نوین را مورد بررسی قرار دهم و یا آن‌ها را زیر سؤال ببرم. بیش و پیش از آن می‌خواهم منش و روش حکمرانی این سلسله، یعنی رضاشاه و محمدرضاشاه  را در قیاس با ارزش‌ها و معیارهایی که شاهنامه برای شاهان برشمرده و بر آن بنیاد، برآمدن و فروافتادن برخی شاهان را کاویده، بسنجم و روشن کنم. دلیل اینکه شاهنامه را برگزیدم، این است که به‌جز اینکه شاهنامه اثری ملی و آئینه ی تمام نمای ملت و تاریخ ایران است، اثری است که پادشاهی خواهان ایران، بسیار به آن تکیه می‌کنند و آن را ملاک و معیار ارزیابی‌های تاریخی‌شان در توجیه و تبیین نظام شهریاری در ایران قرار می‌دهند. انتخاب سلسله‌ی پهلوی نیز به این خاطر است که پرونده‌ی تاریخی این سلسله پرونده‌ای هنوز گشوده است، به‌ویژه که در سال‌های اخیر به‌عنوان بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، جدی‌تر از گذشته وارد میدان سیاست نیز شده است.
*

🔗 مطالعه کامل مطلب
بیانیه ۸۶۰ کنشگر سیاسی، مدنی و فرهنگی در حمایت از خواست زندانیان اعتصابی قزلحصار و در اعتراض به گسترش اعدام در ایران

در روزهایی که جامعه ایران درگیر عمیق‌ترین بحران‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است، جمهوری اسلامی به‌جای پاسخ‌گویی به ریشه‌های این بحران‌ها، سیاست اعدام را با شدتی بی‌سابقه به ابزار کنترل و سرکوب بدل کرده است.
موج گسترده‌ی اجرای احکام مرگ، به‌ویژه در زندان قزلحصار، نشانه‌ی فروپاشی اخلاقی و حقوقی نظام قضایی و بی‌اعتنایی آشکار به کرامت انسانی است.
بیش از یک سال است که کارزار مدنی و شجاعانه‌ی «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» از درون قزلحصار آغاز شده؛ حرکتی خودجوش از زندانیان سیاسی که هر هفته با اعتصاب غذا علیه فرهنگ مرگ اعتراض می‌کنند.  در واکنش به موج تازه‌ی اعدام‌ها، گروهی از زندانیان بند دو قزلحصار (زندانیان غیرسیاسی) با دوختن لب‌های خود و اعتصاب غذا، صدای اعتراض‌شان را به جامعه ایران و جهان رساندند. گزارش‌ها از وخامت حال تعدادی از آنان و انتقال به بهداری زندان حکایت داشت.
اکنون آنها در ازای وعده مقامات فضائی در خصوص تعلیق شش ماهه اجرای حکم اعدام، اعتصاب غذای‌شان را به صورت موقت و مشروط متوقف کرده‌اند.
ما اعلام می‌کنیم: مسئولیت کامل جان، سلامت و امنیت این زندانیان بر عهده جمهوری اسلامی ایران است.
سیاست اعدام نه اجرای عدالت، که تداوم خشونت سازمان‌یافته و اعترافی به ناتوانی در اصلاح اجتماعی است. در جامعه‌ای گرفتار فقر، تبعیض و فساد، گسترش احکام مرگ نشانه‌ی اقتدار نیست، بلکه اعتراف به شکست قانون و اخلاق است.
اعدام در ذات خود نفی کرامت انسانی و انکار حق حیات است. هیچ نظامی، حتی با استناد به دین یا قانون، حق ندارد جان انسان‌ها را به ابزار سیاست و کنترل اجتماعی بدل کند. در حالی که بسیاری از کشورهای جهان با تکیه بر حقوق بشر اعدام را لغو کرده‌اند، تداوم آن در ایران نشانه‌ی انزوا و درماندگی نظامی است که از گفت‌وگو با جامعه خود عاجز مانده است.
ما از مردم ایران، اندیشمندان، وکلا، هنرمندان و کنشگران مدنی در داخل و خارج کشور می‌خواهیم در برابر این روند ضدانسانی سکوت نکنند. اکنون وظیفه اخلاقی و مدنی ماست که با هر ابزار مسالمت‌آمیز برای توقف و لغو مجازات اعدام در ایران بکوشیم.
همچنین از تمام نهادهای بین المللی حقوق بشری، آزادیخواهان و عدالت طلبان جهان می‌خواهیم در برابر گسترش اعدام‌ها در ایران واکنشی قاطع نشان دهند.
جمهوری اسلامی باید بداند که ادامه‌ی این خشونت دولتی نه مشروعیتی می‌آفریند و نه امنیتی پایدار؛ بلکه نفرت، خشم و گسست اجتماعی را ژرف‌تر می‌کند و اعتماد عمومی را نابود می‌سازد.
ما، به نام وجدان انسانی، اعلام می‌کنیم:
اعدام با عدالت مناسبتی ندارد. اعدام پایان عدالت است. نه به اعدام.
زندگی را پاس بداریم؛ صدای زندانیان قزلحصار باشیم.

🔗 فهرست اسامی امضاکنندگان به ترتیب الفبا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

بهاره  بشارتی، دانش آموخته پژوهش هنر و علوم اجتماعی، در پاسخ به پرسش‌های “پارند”، به نقد روایت شکست جنبش “زن، زندگی، آزادی” پرداخته و توضیح داده چرا این جنبش در دستیابی به هدف خود پیروز شده است.

مشاهده در کانال یوتیوب “پارند
ستایش شمخانی، قربانی یا نماد ساختارشکنی؟

سعید مقیسه‌ای

اخبار و تصاویر خصوصی سلبریتی‌ها همواره جذاب و کنجکاوی‌برانگیز بوده‌اند. اما انتشار ویدئوی کوتاهی از مراسم عروسی خانم ستایش (فاطمه) شمخانی، دختر علی شمخانی، به سرعت فراتر از یک خبر زرد رفت و به عرصه‌ی تحلیل‌های سیاسی، طبقاتی و فرهنگی کشیده شد. مستقل از اهداف انتشاردهندگان این ویدئو، که خود نشانه‌ای روشن از درگیری‌های درون‌حکومتی است؛ پیامدهای آن به ما تصویری عمیق‌تر از جامعه امروز ایران می‌دهد.

این مراسم، جز پخش یک آهنگ عربی، چندان متفاوت با عروسی‌های عادی مردم نبود. اما چون با گفتار و الگوهای رسمی حکومت منطبق نیست، به سرعت نقشی افشاگرانه پیدا کرد.

جامعه پرسش‌های درستی مطرح میکند:
چرا کسی که از مسئولان سرکوب خونین جنبش «زن، زندگی، آزادی» و مدافع سرسخت حجاب اجباری بوده، در جشن خانوادگی‌اش همان قوانین را رعایت نکرده است؟
جامعه بدرستی آن را مصداق تزویر و دروغ حکومت اسلامی حاکم می داند.

آیا درست است در شرایطی که جوانان عادی برای برگزاری یک عروسی ساده زیر بار قرض و بدهی می‌روند یا اصلاً از خیر آن می‌گذرند، خانواده‌ی یک مقام ارشد حکومتی بتواند مراسمی پرزرق‌وبرق در هتلی مجلل برگزار کند؟

این پرسش‌ها کاملاً به‌جاست. اما لایه‌ی دیگری نیز وجود دارد که کمتر به آن توجه شده است: بُعد حقوق بشری ماجرا.
ماده ۱۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر و قوانین اساسی بسیاری از کشورها می‌گویند: هیچ‌کس مسئول اعمال دیگری نیست. به بیان دیگر، مسئولیت کیفری فردی است و هیچ فرزند، همسر یا خویشاوندی را نمی‌توان صرفاً به‌خاطر نسبت خانوادگی با یک فرد مجرم محکوم کرد.

در دو روز گذشته، کارزاری خشونت‌آمیز علیه خانم ستایش شکل گرفته است. عکس‌های خصوصی او، لحظاتی از شخصی‌ترین روز زندگی‌اش؛ بی‌پروا دست به دست می‌شود و به ابزاری انتقام‌جویانه برای کوبیدن بر پدرش و نظامی که او از سرانش است، بدل شده است. این خشونت، او را قربانی بی‌گناهی کرده که گناهی جز نسبت خانوادگی ندارد.

علی شمخانی به اندازه کافی شاکی و پرونده برای محاکمه‌ای عادلانه خواهد داشت. اما نباید فراموش کنیم که برگزاری چنین مراسمی لزوماً به خواست پدر نبوده است. چه بسا آنچه در ویدئو می‌بینیم، خواست و انتخاب شخصی خانم ستایش و همسرش باشد.
اگر چنین باشد، می‌توان گفت این مراسم نشانه‌ای از نفوذ فرهنگی جنبش مهسا در عمیق‌ترین لایه‌های خانواده‌های حکومتی است: دختر یک مقام امنیتی توانسته در برابر سنت و اقتدار پدرسالارانه بایستد و انتخاب خود را پیش ببرد.
آیا نباید این رفتار را نه تنها شکستن هنجارهای رسمی ایدئولوژیک، بلکه غلبه‌ای بر سد پدرسالاری سنتی بدانیم؟

خشونت، جزئی جدانشدنی از سپهر سیاسی ایران شده است؛ از سوی رژیم علیه مردم و زنان، از سوی اپوزیسیون علیه رژیم، و حتی در جنگ قدرت جناح‌های حکومتی.
اما اگر ما خود را مدافع حقوق بشر و اپوزیسیون مترقی می‌دانیم، شایسته است اندکی رعایت حال خانم ستایش را بکنیم. او شاید سزاوار همدلی است، نه قربانی شدن در میدان انتقام‌جویی‌های سیاسی.
👏6👎3👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید این معلم به دلیل تحقیر دانش‌آموز افغانستانی اخراج شده باشد.

این کلیپ فقط یک تحقیر ساده نیست، نماد تبعیض ساختاری علیه مهاجران افغانستانی در ایران است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلمِ کوتاهِ: WOMEN’S EMPOWERMENT

کاشکی این دیوار خراب شه...
5
گاهی مرگ پایان کبوتر است

سعید معدنی

در هوای سرد آخر پاییز (۲۲ دسامبر ۱۸۴۹) در سن پترزبورگ چشم‌های چند جوان روس را بسته و آماده اعدام هستند. سربازانی که در هوای سرد زیر شلاق بارش برف تفنگ بدست گرفته‌اند، منتظرند تا نصیحت‌ها و آمرزش طلبیدن کشیش وراج تمام شود و آنها ماشه‌ها را بچکانند و پی کارشان بروند. اما پیکی از راه می رسد و دستور تزار روس را می آورد که: اعدام نکنید.
اعدام شوندگان از مرگ نجات پیدا می کنند و سربازان هم نفس راحتی می کشند و در نهایت زندانیان در معرض اعدام به حبس و تبعید محکوم می‌شوند. یکی از این اعدامی‌ها فئودور داستایفسکی، نویسنده نابغه روسی است که اگر نبود واقعا جهان چیزی کم داشت.

داستایفسکی در زمان اعدام ۲۸ ساله بود. در جوانی چند کتاب ترجمه کرده و قصه‌هایی نوشته بود و پایش به محافل ادبی باز شده بود. او و دوستانش شبانه حلقه هایی تشکیل داده و بعضا در باره‌ی ادبیات اعتراضی علیه دیکتاتوری و تزار مستبد روس گفتگو می‌کردند که دستگیر می شوند. داستایفسکی پس از رهایی از اعدام ۳۰ سال زنده می ماند و شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف و غیره را خلق می‌ کند که هنوز هم هر رمان خوان حرفه‌ای به احترامش می‌ایستد و کلاه از سر برمی‌دارد.

اگر چه بعدها گفتند که تزار قصد ترساندن داشت و نمی‌خواست اعدام کند، ولی این جمع اهل قلم را تا دم هول مرگ بردند و بعد اعدام را متوقف کردند. هر چه بود بعدها داستایفسکی گفت: " به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم"

داستایفسکی در سال ۱۸۸۱ در ۵۹ سالگی فوت می کند. ۹ سال بعد از مرگ داستایفسکی، رابرت استراد در آمریکا متولد شد. او در ۱۳ سالگی از منزل فرار کرد و به بزهکاری روی آورد و به مسیر جرم و انحراف افتاد. از مواد فروشی گرفته تا قوادی و... پرداخت. او به خاطر قتلی که مرتکب شده بود به زندان می‌افتد در زندان هم نگهبان را می‌کشد و به اعدام محکوم می‌شود. مادرش جهت جلوگیری از اعدام دست به دامن مقامات آمریکا می‌شود و حتی به دیدار رئیس جمهور هم می‌رود تا فرزندش را از اعدام نجات دهد تا اینکه تلاش‌های مادر کارساز می شود و با دستور رئیس جمهور آمریکا فرزند این مادر از مجازات اعدام رها و به حبس ابد محکوم شد. رابرت استراد ۵۴ سال در زندان ماند و در ۷۴ سالگی در همان زندان مرد.

رابرت استراد در زندان به پرندگان علامند شد و روی آنها شروع به مطالعه کرد. او متوجه برخی بیماری‌های پرندگان و چگونگی درمان آنها شد. در نهایت با پشتکار مداوم مطالعه کرد و نوشت تا اینکه آثارش به محافل علمی و دانشگاهی راه یافت. او در حالی که در زندان آلکاتراز به حبس ابد محکوم بود اما به واسطه‌ی آثارش به یک استاد دانشگاه تمام عیار تبدیل شد. آثار وی بعدها راهگشای درمان بسیاری از بیماری‌های پرندگان شد.

داستان زندگی این دو نمونه متفاوت یعنی داستایفسکی روشنفکر اخلاق‌گرا و رابرت استراد مجرم و بزهکار، نشان می‌دهد نباید در اعدام افراد عجله کرد. بخصوص اعدام‌هایی که شاکی خصوصی ندارند و حکومت‌ها تصمیم می‌گیرند و می‌توانند مجازات جایگزین مثل زندان و تبعید را انتخاب کنند. در تاریخ غمبار این سرزمین، همیشه هیجان جای عقل را گرفته و حکومتگران و تصمیم‌گیران ما در بزنگاههای تاریخی می‌توانستند اعدام نکنند و سایر مجازات را جایگزین کنند تا از چرخه تولید خشونت بیهوده جلوگیری کنند. از شیخ فضل الله نوری گرفته تا دکتر حسین فاطمی، از مرتضی کیوان گرفته تا خسرو گلسرخی و از غلامرضا نیک‌پی ( شهردار تهران قبل از انقلاب ) گرفته تا محسن شکاری، و صدها و هزاران نفر دیگر.

سهراب سپهری در فرازی از اشعارش می‌گوید: و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست. اما واقعا در باره‌ی افرادی مثل داستایفسکی و استراد اگر اعدام می‌‌شدند پایان کبوتر بود. شاید همین تجربه گرانقدر بشری باعث شده تا بسیاری از کشورهای جهان قانون منع اعدام داشته باشند. اعدام تنها مرگی است که می توان بخشید و جانی را نجات داد. بخصوص اگر مدعی اعدام حکومتگران باشند.
ماجرای یک جشن عروسی:
اپوزیسیون نباید سرباز ارزان جنگ قدرت شود

سعید مقیسه‌ای

باید واقع‌بین باشیم: رژیم و جناح‌های مختلف آن به‌خوبی آموخته‌اند چگونه از شبکه‌های اجتماعی برای تولید خبر، ساختن روندهای خبری و حتی شکل‌دادن به گفتمان عمومی استفاده کنند. این روزها شاهد جدال میان الیگارشی‌های سیاسی درون نظام هستیم که حول چهره‌هایی چون شمخانی و روحانی صف‌آرایی کرده‌اند.

اما همان‌طور که تاریخ معاصر کشورمان نشان داده است، اپوزیسیون مترقی اغلب فرصت‌سوز بوده است؛ به‌جای آنکه خط مستقل خود را حفظ کند و از شکاف‌های درون‌حکومتی برای تقویت گفتمان آزادی‌خواهانه، با سمت‌گیری به سوی گذاری دمکراتیک بهره گیرد، با رویکردی صرفاً سلبی، گاهی ناخواسته به سرباز ارزان یکی از طرفین نزاع تبدیل می‌شود.

این یادداشت قصد ندارد پرسش‌های بارها تکرار شده چند روز اخیر را دوباره مطرح کند: چرا قانون برای همه یکسان اجرا نمی‌شود؟ چرا خانواده‌های مقامات ارشد خودشان قانون را زیر پا می‌گذارند؟ چگونه است که در شرایط فقر و تنگدستی میلیون‌ها ایرانی، حاکمان می‌توانند جشن‌های مجلل برپا کنند و «بیت‌المال» را در خدمت خود و خانواده‌شان قرار دهند؟
این پرسش‌ها درست و لازم‌اند، اما مسئله‌ای بنیادی‌تر و راهبردی‌تر وجود دارد که کمتر به آن توجه شده است.

ما امروز در عصر «پساجنبش مهسا» زندگی می‌کنیم؛ موجی که از کف خیابان، توسط زنان و جوانان آغاز شد و به‌سرعت همچون سونامی، میان همگان، از پائین تا بالا، در سراسر کشور نفوذ کرد.
ماجرای این عروسی نشان داد که حتی خانواده‌های بالاترین مقامات اصولگرای نظام ولایی اعدام‌محور حاکم نیز از تأثیر این جنبش مصون نمانده‌اند.

به راستی جنبش ژینا حتی مناسبات درونی خانواده‌ها را دگرگون کرده است: زنانی که پیش‌تر در چارچوب قوانین  پدرسالارانه حاکم عمل می‌کردند، امروز درون خانواده نیز برای انتخاب و کنترل زندگی خود قد علم می‌کنند. این تحول فرهنگی ظرفیتی عظیم است که می‌تواند پایهٔ تغییرات ساختاری آینده شود.

در سوی دیگر، اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران هر یک به‌طرزی متفاوت تلاش می‌کنند از رویداد عروسی دختر شمخانی بهره‌برداری سیاسی کنند. پیام نهفتهٔ آن‌ها، در وحله اول به اعضای خانواده و فامیل و جامعه حامی نظام روشن است: «مبادا شما هم سبک زندگی یا جشنی برگزار کنید که با عرف رسمی یا توصیه‌های نظام اسلامی ما ناسازگار باشد.»
این پیام، در عمل تهدیدی علیه دستاوردهای جنبش مهسا و تلاشی برای مهار گسترش آن است.

حال ببینیم که اگر بر اجرای ساده و نمادین «قانون برای همه» پافشاری شود چه رخ خواهد داد؟
بر فرض محال، اگر اوضاع پیش آمده باعث شود که  همان قوانین ارتجاعی و زن‌ستیز بر شمخانی و خانواده‌اش اعمال شود،  شاید در کوتاه‌مدت، تنبیه یکی از خشن‌ترین و فاسدترین چهره‌های رژیم بسیاری را خوشحال کند، اما در میان‌مدت و بلندمدت نتیجه‌ای جز مشروعیت‌بخشی دوباره به همان چارچوب زن‌ستیزانه و سلطه گرایانه حجاب اجباری نخواهد داشت. چارچوبی که پایه‌گذار شلاق، زندان و خفقان بوده است، با اجرای برابرش تنها تقویت می‌شود و ما ندانسته و با دست خود، در عمل، به تثبیت نسخه‌ای از «عدالت کاذب» کمک خواهیم کرد.

اما ویدئوی عروسی یک پیام روشن و امیدبخش نیز داشت: جامعه، در همه سطوحش، از کف خیابان تا بالاترین لایه‌های اجتماعی، در عمل از این قوانین عبور کرده است. زنان امروز، چه در جشن‌ها و چه در درون خانواده‌ها، دربارهٔ پوشش و نحوهٔ برگزاری مراسم تصمیم می‌گیرند و نقش‌آفرین اصلی هستند. این دستاورد بزرگ جنبش ژینا نشان می‌دهد که قانون واقعی زندگی امروز با قوانین متحجرانهٔ حجاب اجباری در تضاد است.

بنابراین اکنون زمان تغییر استراتژی فرا رسیده است. به‌جای تقاضای اجرای نمادین قوانینی که از اساس ناعادلانه‌اند، باید خواستِ لغو این قوانین را مطرح کنیم؛ و فراتر از آن، خواهان نهادینه شدن دستاوردهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» شویم: که آزادی انتخاب پوشش، حق حریم خصوصی و آزادی در سبک زندگی سه محور آن هستند.

در کنار این مبارزه، باید «دادخواهی» را نیز به‌طور جدی سازمان داد. دادخواهی به معنای انتقام‌جویی کور نیست؛ بلکه یعنی اعادهٔ حیثیت برای قربانیان، احقاق حقوق آسیب‌دیدگان و پیگیری قانونی کسانی که سال‌ها دستور شکنجه، زندان، شلاق و دیگر نقض‌های حقوق بشر را صادر کرده‌اند. این سازوکار باید شواهد را گردآوری کند، شاهدان را حفاظت نماید، پرونده‌ها را بی‌طرفانه به مراجع حقوقی داخلی و بین‌المللی بسپارد و تا محاکمهٔ واقعی مجریان خشونت دست از تلاش برندارد.

و نهایتاً، اگر می‌خواهیم در میدان گفتمان‌سازی نتیجه‌بخش باشیم، در کنار افشاگری، باید از وسوسهٔ انتقام لحظه‌ای بپرهیزیم و بر نهادینه‌کردن دستاوردهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» پای بفشاریم تا بتوانیم استقلال خود را حفظ کرده و برای بار دیگر در دام اصول‌گرا و اصلاح‌طلب گرفتار نشویم.
4
2025/10/23 03:56:10
Back to Top
HTML Embed Code: