#پیام_ناشناس
دوست خوبم که سرنوشتو خواستی سرچ زدم متاسفانه فقط هشتگش توی بنرهشتگ های کانال هست و هیچ موردی برای داستان پیدا نشد .&nbsp اگه داریش یا داستانش یادته لطفا توی ناشناس یا پیوی من بگو که من حداقل بفهمم چیه و ادامش بدم برات 🫶🏻


ممنونم ، اخه من قلم اون نویسنده که سرنوشتو مینوشتو خیلیی دوست داشتم ، فکر نکنم ادامه دادنش با یه نویسنده دیگه جالب باشه

@HarfBeManBot
منم نظرم همینه چون اون ادمین که دیگه نیستش ،باید ادامه میدادش .
ادامه داستانا تا شب تایپ میشه 👌🏻
jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ
https://www.tg-me.com/MK_theory
دوستان چنل جدید و دومم که خوشحال میشم اگه جوین بشید حتی اگه علاقه نداشتین به موضوع حداقل جوین شید روی بیصدا بذارید سپاس از همراهیتون🫶🏻
jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ pinned «https://www.tg-me.com/MK_theory»
#باهم
پارت 12

جک
هیچ استرسی نداشتم چون بار اولم نبود . تنها فکری که به ذهنم هجوم آورده بود اصرارش برای حضور السا بود . راس ساعت ۱۱ و ۴۵ دقیقه رفتم دنبالش دقیقا مثل همون شب مهمونی من آماده شده بود . به سرعت سمت هتل مد نظر راه افتادم و برای السا توضیح دادم که نقشه از چه قراره . تو ماشین منتظر نشسته بودیم که جان زنگ زد و جواب دادم:بله . جان:داره از کلوبم خارج میشه کاملا مسته میخواد برگرده هتل . من:بله رئیس منتظرشم . جان:اون دختره باهاته؟من:بله . جان:خوبه . تماسو قطع کرد . السا:چیشد؟من:داره برمیگرده هتل . سرشو تکون داد و خیره شد به بیرون . کم کم بارش بارون شروع شد . تقریبا نیم ساعتی گذشت ،السا:چقدر طول میکشه تا برسه؟ من:نمیدونم . پیامی برای گوشی مخفیم ارسال شده بود . نگاهی بهش کردم از هیکاپ بود"مراقب باش ،خلاف همیشه عمل کن ،تومحل از نقشت نگو . " عجب عوضی شده جان . قابل حدس بود انقدر بی مغزه که فکر کرده احمقم و از اصراراش نمیفهمم . السا:اون نیست؟خیلی مسته! نگاهم سمتش کشیده شد:خودشه ، شروع کن یادت باشه درو باز بذاری . السا :باشه حتما خواست پیاده بشه که دستشو گرفتم و نگاهم کرد به هفت تیره کوچیک توی دستش گذاشتم:شاید لازمت شد . گرفتش :ممنون . پیاده شد و دوید سمت ورودی هتل .
دقیقا ۵ دقیقه بعدش پیاده شدم و رفتم سمت هتل از پذیرش شماره اتاقشو پرسیدم و با آسانسور خودمو به اتاقش رسوندم در باز بود . صدای قهقه های مستانش به وضوح قابل شنیدن بود آروم دستمالو آماده کردم و وارد شدم و از پشت سر دستمالو روی بینی و دهنش گذاشتم و کم کم بیهوش شد . السا خواست چیزی بگه که مانعش شدم:کارتشو از جیبش دربیار اینم سوئیچ برو ماشینو بیار پارکینگ . سوئیچو گرفت و رفت . دستشو دور گردنم انداختم و با آسانسور بردمش پارکینگ و سوار ماشینم کردمش. راه افتادم . السا:چرا نکشتیش؟من:نمیشد . السا:مگه قرار نبود حذفش کنی؟نمیفهمم . من:بعدا برات توضیح میدم . یکم خارج از شهر که دیگه داشت بهوش میومد نگه داشتم و پیادش کردم و همونطور که هنوز گیج بود از یعقش گرفتم و با خودم کشوندمش توی فضای سبز جنگل مانندی که کنار جاده بود . کم کم به حرف اومد:من کجام ؟؟؟تو کی هستی؟چیشده؟هولش دادم که افتاد روی زمین و مقابلش واستادم که حضور السارو حس کردم که پشت سرمه . رفیق جان به حرف اومد:چی از جونم میخوای؟تو....تو مگه زیر دست جان نیستی پس چه مرگته؟؟از جون من چی میخوای؟اسلحمو در آوردم و سمتش نشونه گرفتم که با حالت مصنوعی التماس کرد:خواهش میکنم جک بهم رحم کن ....بگو دنبال چی هستی؟؟؟چی میخوای؟السا:رئیست کیه؟کجاست؟من ساکت بودم که با همون حالت التماس گفت:فرانک....فرانک توی فرانسس من واسه اون عوضی کار میکنم ،اون تو پاریسه یه هتل داره که اکثر اوقات اونجاس اون هتل دقیقا اطراف ایفله .....من:دیگه وقتت تموم شد . خواست چیزی بگه که دقیقا زدم تو پیشونیش ... السا عصبی اومد جلوی راهم:چیکار کردی؟ من:کاری که باید . السا: اون داشت همه چیزو میگفت . من:من کاری که باید میکردمو انجام دادم . فوری برگشتم سمت ماشین و السا همونطور که غر میزد سوار شد . به محض نشستنم کلافه گفتم :تو هیچی نمیدونی. حتی نفهمیدی که جلیقه ضد گلوله تنش کرده چون میدونست من میام سراغش و فکر میکرد مثل همیشه به قلب سوژه میزنم . السا:یعنی جان از قصد اونو ...من:آره برای همین اومدم اینجا بکشمش و تو هتل حرفی نزدم . السا:آه خدای من فکرشو میکردم جان به ما شک کنه . من:مهم نیست از اینجا به بعد بیشتر باید حواسمون باشه . السا:درباره اون آدرسی که داد . من:راست میگه فرانسس توی پاریس اما بقیه آدرس اشتباهه البته ممکنه از فرانسه هم رفته باشه وگرنه چرا باید یه مهره سوخته آدرس دقیق فرانکو بده؟السا:یعنی نمیریم فرانسه؟من:به هیچ عنوان. چون قضیه مشکوکه من اینا رو میشناسم . السا:اما تو گفتی آدرسش تا نصفه درسته . من:بعدش گفتم ممکنه رفته باشه چون اون هیچ وقت اقامت دائم تو جایی رو نداشته . معلوم بود حسابی عصبیه . رسوندمش و بهش تاکید کردم که فرانسه رو فراموش کن . السا:سعی میکنم . برگشتم خونه خودم . خیس شده بودم . انقدر خسته بودم که بعد از یه دوش استراحت کردم .

السا
حسابی خیس شده بودم بعداز یه دوش گرم روی مبل نشستم .‌فکرم مشغول بود و خوابم نمیبرد . تو فکر بودم که از زیر در پاکت نامه ای به داخل خونه فرستاده شد .....
#story
#The_day_we_met
3

JACK:
هردو متعجب بهش خیره بودیم که
یوجین:یه لحظه یه لحظه....الان یعنی میگی این تویی؟
السا:خود خودمم.
جک:دیروز کی ازت تست خوانندگی گرفت؟
السا:نمیدونم نمیشناسمش.
یوجین:جک اون طرف که کار بدی نکرده الان چیزی که مهمه اینه که قراره از این به بعد چیکار کنیم.
سکوت کردم و داشتم فکر میکردم.
السا:من با اجازتون برم سرکارم.
داشت میرفت سمت در که
جک:صبر کن.
برگشت سمتم‌.
جک:نظر خودت چیه؟قبول میکنی این آلبوم رو تا اخرش باهام همکاری کنی؟
یوجین:طبیعتا باید همکاری کنه چون آهنگ رو اونا هم گوش دادن و الان برای پیدا کردن یه پارتنر دیگه خیلی دیره.
جک:یوجین اجازه بده خودش جواب میده.
بهش خیره بودم که از حالتش متوجه شدم که دوباره استرسش بیشتر شده مثل روز اول مصاحبه.
بهش نزدیک شدم و روبروش ایستادم.
جک:لازم نیس استرس بگیری حرف آخر رو تو قراره بزنی تو اگه نخوای کسی نمیتونه مجبورت کنه.یوجین درست میگه ولی هیچ چیز با ارزش تر از خود ما نیست پس ریلکس کن و آروم بهش فکر کن.
سری تکون داد.
السا:قبوله.همکاری میکنم.
لبخندی بهش زدم.
دستم رو بردم جلو
جک:خب پس امیدوارم همکاری خوبی داشته باشیم.
السا:منم همینطور.
به هم خیره بودیم که
یوجین:خب پس بریم اهنگ رو کامل ظبط کنیم؟
جک:نه امشب یه جشن خودمونی میگیریم فردا ظبط رو شروع میکنیم.
ELSA:
دوباره برگشت سمتم.
جک:پس شام مهمون من ساعت 8 اینا یکی رو میفرستم دنبالت.
السا:ممنونم ازتون.
لبخند متقابلی زد.
از اتاق خارج شدم و نفس راحتی کشیدم. باورم نمیشه قراره یه خواننده بشم.
تمرکزم رو جنع کردم و به کارم ادامه دادم‌.
تقریبا ساعت کاری تموم شده بود.لب تاپم رو خاموش کردم و کیفم رو برداشتم.
رفتم سمت در و زدم.
درو باز کردم که دیدم داره با تلفن حرف میزنه.بهم اشاره کرد که ساکت باشم.
بعد از تموم شدن تماسش برگشت سمتم.
جک:ببخشید منتظر موندی.چیزی شده؟
السا:خواهش میکنم.نه میخواستم بگم که وقت کاری تموم شده با اجازتون دارم میرم.
جک:اوه راست میگی حواسم نبود.شب میبینمت.فعلا.
سری تکون دادم.
رفتم سمت آسانسور و سوار شدم.
JACK:
سوار آسانسور شدم و رفتم پارکینگ. میخواستم ماشین رو روشن کنم که باز زنگ موبایلم لبخندی زدم.
جک:بله عزیزم.
ناتالی:جک من امشب شاید نتونم باهات بیام یه کاری برام پیش اومده.
جک:ولی یکم پیش که داشتیم حرف میزدیم گفتی که میتونی.
ناتالی:عزیزم کاری برام پیش اومده نمیتونم واقعا متاسفم.
جک:میخوای منم بیام؟
ناتالی:نه برو امشب رو کیف کن شب خونه میبینمت.
جک:مراقب خودت باش.فعلا.
تماس رو قطع کردم که بعد یکی دو دیقه یه پیام برام اومد.
یوجین:همه چی آماده‌اس ولی کسی نیس بره دنبال السا میخوای من برم دنبالش؟
ELSA:
امروز رو برای عمه و آنا با کلی ذوق تعریف کردم که
عمه:عزیزم واقعا بهت تبریک میگم.من از اولش میدونستم تو استعدادش رو داری.
آنا محکم بغلم کرد و
آنا:خیلی بهت افتخار میکنم و از الان باید بگم که مدیر برنامه هات خودمم.
خنده کوتاهی کردم که
عمه:باید برای امشب خوب آماده بشی.
آنا چشمکی به عمه زد.
آنا:خودم حلش میکنم.
و منو با سرعت کشید سمت اتاقم.
آنا:باید خیلی خوشگل تر از همیشه بشی.
یه دوش گرفتم و بعد با مامان و بابا تصویری حرف زدیم. آنا از بین لباس هام تونست بالاخره یکی رو انتخاب کنه که زود شروع به اماده شدن کردم.
آنا:السا چقدر گوگولی شدی.
لبخندی براش زدم.
آنا:امشب شب توعه اصلا استرس نگیر همه چی اوکیه.
السا:میدونم میدونم ولی دست خودم نیس قلبم داره تند تند میزنه.
آنا:این هنوز اول کاره باید استرست رو کنترل کنی.نفس عمیق بکش.
سری تکون دادم.
با زنگ خوردن موبایلم فهمیدم که ماشین رسیده.
آنا:برو....مراقب خودت باش.چیزی شد حتما بهم زنگ بزن.
باهم رفتیم طبقه پاین.از هردوشون خدافظی کردم و کلی برام آرزوی موفقیت کردن.
سوار ماشین شدم که با دیدن راننده کلی تعجب کردم.
جک:خوبی؟
السا:شما؟
جک:آره متاسفانه راننده ها تو دسترس نبودن.
هنوز بهش خیره بودم که
جک:خب بریم؟
سری تکون دادم.
JACK:
تو رستوران باهم نشسته بودیم منتظر اومدن یوجین و راپنزل بودیم. نگاه مختصری بهش کردم مثل همیشه رسمی.
جک:خب...چخبر...خانواده خوبن؟
السا:بله ممنون.
جک:راستی امروز کارت عالی بود.خوب تونستی اوضاع رو اداره کنی البته از این به بعد لازم نیست تو منشیم باشی قراره یکی دیگه به جات استخدام بشه.
سری تکون داد.
جک:البته صدات هم قشنگه.
بهم خیره بود که
جک:البته با تمرین بیشتر میتونی بهترش هم کنی.
السا:همه تلاشم رو میکنم.
جک:میدونم.
از جیبم کلید هارو برداشتم سمتش گرفتم.
جک:کلید اتاق کار جدیدته و البته بعد ها قراره یه مدیر برنامه هم داشته باشی.
لبخندی که با مقداری هیجان همراه بود زد.
السا:خیلی ممنونم ازتون.
جک:منم همینطور.
هنوز به هم خیره بودیم که
یوجین:میدونم باز دیر کردم.
هردو برگشتیم سمتشون.
بعد از سلام و احوال پرسی سفارش دادیم و منظر غذا ها بودیم.
یوجین:جک ناتالی نیومده؟
جک:نه
راپنزل:اتفاقی افتاده؟
جک:نه کاری براش پیش اومد که نتونست بیاد واگرنه میدونید که چقدر دوست داره تو جمعمون باشه.
سری تکون دادن.
یوجین:خب پس وقتو تلف نکنیم.
از کیفش قرار دادی که بهش گفته بودم آماده کنه رو برداشت و گذاشت روی میز.یه خودکار هم سمت السا گرفت.
جک:امشب زمان خوبی برای امضا قرار دادمون بود.کامل بخونش لطفا.
ELSA:
احساس میکنم همه چی داره خیلی سریع پیش میره ولی از طرفی هم کلی ذوق دارم. سعی کردم خودمو کنترل کنم و صدام نلرزه.
قرارداد رو از رو میز برداشتم و شروع به خوندنش کردم.همه موارد قرار داد اوکی بودن و آخرین صفحه که باید امضا میشد رو امضا کردم.
همه لبخندی زدن و تشویق کوتاهی کردن.
جک هم امضا کرد و قرارداد رو تحویل یوجین داد.
راپنزل:مبارک باشه امیدوارم کلی موفقیت و پیشرفت باهم داشته باشین.
السا:ممنونم.
بعد از شام همه آماده رفتن شدیم.از هم خدافظی کردیم و از رستوران خارج شدیم.
منتظر اومدن ماشین بودیم که
السا:دیر وقته شما هم حتما خسته‌اید وقتتون رو نمیگیرم با تاکسی میرم.
جک:چون دیر وقته نباید با تاکسی بری و منم خسته نیستم.
سوار ماشین شدیم.تو کل راه سکوت کردیم و بالاخره رسیدیم خونه.
السا:بابت امشب خیلی ممنونم. شب بخیر.
جک:شب خوبی داشته باشی.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در.
هنوز منتظرم بود که بعد از باز کردن در رفت.
JACK:
رسیدم خونه و اولین کاری که انجام دادم رفتم طبقه بالا اتاق خواب.انتظار داشتم ناتالی رو ببینم ولی خالی بود.بقیه اتاق هارو هم گشتم ولی نبود.
بهش زنگ زدم که جواب نداد.پیام دادم که اونم جواب نداد و بیشتر نگرانش شدم.
دوباره برگشتم سمت ماشین و راه افتادم.
#Tannaz
#story
@jelsastory300year
یلدای همگی پیشاپیش مبارک🎉🎉🎉🎊🎊🎊🥳🥳🥳
ممنون که هستین و حمایتمون میکنین❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#پیام_ناشناس
سلام علیکم...
جلسا رو کلا فراموش کردین نه؟👀🥲

@HarfBeManBot
jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ
#پیام_ناشناس سلام علیکم... جلسا رو کلا فراموش کردین نه؟👀🥲 @HarfBeManBot
درود . خیر به هیچ وجه ، وقت نکردم تایپ کنم واقعا پوزش میخوام .
#فاصله🥀
پارت 2
هیکاپ
السا اصلا حال روحیه خوبی نداره نمیتونم اینجوری ببینمش، خیلی برام سخته که دوستم رو تو این وضعیت ببینم.
جک
تو اداره پلیس نشسته بودم که رئیس اومد
جک: سلام قربان
ریچارد: سلام جک پسرم خوشحالم که می‌بینمت . این بار ماموریت از چیزی که فکر میکنی سخت تره مطمئنی که میتونی از پسش بربیای
جک : مطمئنم
السا
با آنا و هیکاپ رفتیم دنبال استرید ، رابطه استرید و هیکاپ خیلی خوبه بعضی وقتا بهشون حسودی میکنم.همینطوری تو فکر بودم که آنا صدام کرد
آنا :اصلا صدام رو می‌شنوی با توام ها
السا : اوه اره حق باتوعه
آنا : واقعا که اصلا اهمیت میدی گفتم که قراره بعد از دانشگاه برم خونه کریستوف
السا: باشه خوشبگذره
چند دقیقه بعد هیکاپ و استرید اومدن
استرید: سلام بچه ها
السا: سلام
آنا: سلام دلمون برات تنگ شده بود
استرید: منم همینطور
هیکاپ: خب همینطور که شما دارید حرف میزنید منم راه میوفتم
باشه ای گفتیم و راه افتادیم همون‌طور که داشتیم می‌رفتیم یکدفعه ای چراغ قرمز شد .داشتم بیرون رو نگاه میکردم که از شیشه ماشین یه پسر مو سفید دیدم وقتی دیدمش انگار زمان ایستاد مو های سفید و صورت مثل برفش. همینطور که نگاهش میکردم فهمیدم که اونم دقیقا داره منو نگاه می‌کنه که چراغ سبز شد و راه افتادیم هنوز صورتم قفل پنجره ماشین بود که با صدای هیکاپ به خودم اومدم
هیکاپ: حالت خوبه
السا : آره فقط برام عجیبه
هیکاپ : چی عجیبه
السا: هیچی ، مهم نیست
جک
چه دختر خوشگلی بود چشای آبی و موهای سفیدش با روح و روان آدم حرف میزد ولی نه من عاشق یکی دیگم این فکرای مزخرف دیگه چی بود من یه قولی دادم . نزدیک خونه بودم که متوجه شدم هرچی به الکسا زنگ میزنم جواب نمی ده با خودم گفتم حتما خوابه ولی به محض وارد شدن به اندازه صد سال پشیمون شدم
jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ
#باهم پارت 12 جک هیچ استرسی نداشتم چون بار اولم نبود . تنها فکری که به ذهنم هجوم آورده بود اصرارش برای حضور السا بود . راس ساعت ۱۱ و ۴۵ دقیقه رفتم دنبالش دقیقا مثل همون شب مهمونی من آماده شده بود . به سرعت سمت هتل مد نظر راه افتادم و برای السا توضیح دادم…
#باهم
پارت 13

السا
حسابی خیس شده بودم بعداز یه دوش گرم روی مبل نشستم . فکرم مشغول بود و خوابم نمیبرد . تو فکر بودم که از زیر در پاکت نامه ای به داخل خونه فرستاده شد . با احتیاط به در نزدیک شدم و پاکتو برداشتم . شک داشتم بازش کنم یا نه . حس کنجکاویم مانع از احتیاط کردنم شد و بازش کردم . فقط یه آدرس توش بود . همون آدرسی که اون آدم‌قبل از مرگش گفت . پس چرا جک گفت آدرسش حقیقت نداره؟کی این آدرسو فرستاده؟هرجای پاکتو نگاه کردم اثری از هیچ فرستنده ای نبود . تو فکر بودم که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم و جواب دادم:بله کریستف . کریستف:سلام السا باید ببینمت . من:باشه .میام همون جای همیشگی . بعداز چند دقیقه آماده شدم و با گوشی مخفیم به جک پیام دادم که دارم میرم کجا و رفتم همون کافه ای که اکثر اوقات میرفتیم . یکم منتظرش موندم تا اومد :سلام خیلی منتظرم موندی ؟ من :سلام .نه زیاد . تا نشست فوری پرسیدم:چیزی شده؟ کریستف:من باید از تو بپرسم،السا چیزی شده؟ فقط نگاهش کردم که ادامه داد:واقعا عجیب شدی . همه چیز عجیب شده توی پاسگاه کارت میزنی همیشه در صورتی که هیچ اثری ازت نیست و از همه جالب تر بایه خلافکار لعنتی زیادی رفیق شدی ..تو....تو واقعا داری چیکار میکنی السا ؟ تو واقعا ..جک:اگه باز جوییت تموم شده من با السا کار دارم . کریستف :چه خوب که خودت اومدی اتفاقا منم با تو کار دارم .جک سرتا پای کریستفو نگاهی انداخت و بی جواب گذاشتش و نگاه من کرد:پاشو بریم . کریستف عصبی نگاهشو به من دوخت:السا تو جایی نمیری ازت خواهش میکنم . بعد به جک خیر شده:من باید بفهمم چخبر شده و داری چه بلایی سر السا میاری . عصبی دستامو به شقیقه هام کشیدم و قبل از جواب دادن جک ،گفتم:کریستف نمیشه بعضی چیزا رو بگم لطفا انقدر اصرار نکن ،بدون که من حالم خوبه و دارم کار درستو انجام میدم ،باشه؟ بعد هر دو رو تو همون حالتشون تنها گذاشتم و از کافه بیرون زدم .

جک
خیره شدم بهش حسابی به همه چیز مشکوک شده و طوری وانمود میکرد انگار ای اوضاع پاسگاه بیخبره ،آروم بهش گفتم:حالا خیالت راحت شد؟خواستم برم که بازومو گرفت:شاید السا فکر کنه که دیگه الان دست از سرش بر میدارم اما هنوز کارم با تو تموم نشده . نیش خندی زدم و دستشو از روی بازوم کنار زدم که محکم تر از دفعه قبل گفت:میدونم هرچی که هست به تو ربط داره به آزاد شدن یهوییت باوجود اون پرونده سنگینت . سر تکون دادم:آفرین خوب نقش پلیس خوبه رو بازی میکنی منم دیگه داره باورم میشه که همدست بقیه همکارات نیستی . انگار جا خورده باشه سوالی نگام کرد که تو حال خودش گذاشتمش و رفتم .

کریستف
منظورش چیه ؟یعنی چی که همدست همکارام نیستم ؟!اوضاع پیچیده تر شده باید بفهمم چخبره .

السا
به محض اینکه با کلید درو باز کردم یه پاکت روی زمین افتاد . برش داشتم و رفتم داخل . چراغو روشن کردم و درو پشت سرم بستم و پشت نامه نوشته بود " مرد آزاد " یعنی از طرف جکه؟!بازش کردم که دقیقا همون آدرسی بود که توی نامه قبلی هم نوشته شده بود . یه لیوان آب خوردم . اما همچنان فکرم بهم ریخته بود . اگه جک فرستاده چرا پیام نداده بود؟شاید قبل از اینکه بیاد کافه اینو برام گذاشته ؟!

کریستف
تو ماشین نشسته بودم که زنگ زدم السا و بعداز چند دقیقه جواب داد: بله . من:السا من باید دوباره ببینمت و باهات حرف بزنم. لطفا به اون عوضی چیزی نگو . السا:متاسفم کریستف من الان فرودگاهم ،پرواز دارم باید برم جایی بعدا میبینمت . هنوز حرفمو به زبون نیاوردم که قطع کرد . بعداز اون هرچقدر زنگ زدم جواب نداد و گوشیش خاموش بود . خدای من واقعا چخبر شده السا داره چیکار میکنه .
jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ
#باهم پارت 13 السا حسابی خیس شده بودم بعداز یه دوش گرم روی مبل نشستم . فکرم مشغول بود و خوابم نمیبرد . تو فکر بودم که از زیر در پاکت نامه ای به داخل خونه فرستاده شد . با احتیاط به در نزدیک شدم و پاکتو برداشتم . شک داشتم بازش کنم یا نه . حس کنجکاویم مانع…
دیگه منتظر نموندم و اسلحه ای که همراهم بودو دستم گرفتم و آروم از ماشین پیاده شدم .

جک
روی تخت دراز کشیده بودم . چراغای اتاقم خاموش بود و از کل خونه فقط چراغ آشپزخونه روشن بود . چشمامو بستم که صدایی به گوشم خورد انگار کسی وارد خونه شد . آروم و بیصدا از روی تخت بلند شدم و از زیر تختم اسلحه رو برداشتم آماده شدم . مهلت ندارم فکر کنم ببینم کیه ؟فقط آروم خودمو به پشت دیوار رسوندم که راحت به سالن پایین نگاه کنم ...چیزی معلوم نبود و با شنیدن صدای پاش که روی پله ها حس میشد موقعیتمو عوض کردم ...همون که به بالای پله ها رسید اسلحمو روی سرش گذاشتم و اونم اسلحشو طرفم گرفت و نور چراغ قوه رو تو صورتم گرفت که چشمامو جمع کردم و با بازتاب نور تا حدودی صورتش قابل تشخیص شد ،لب زدم:تو اینجا چه غلطی میکنی؟ نورشو یکم پایین تر گرفت که چشمام به حالت عادی برگشت،گفت:دنبال السام،کجاست؟من:اینجا بنظرت کجاست؟تو منو تعقیب کردی که مثل دزدا بیای خونم و بعد که مچتو گرفتم ازم این سوالو بپرسی؟دوباره نورو به صورتم گرفت که چشمامو جمع کردم:پرسیدم کجاست؟کجا فرستادیش؟کلافه گفتم:چرا نمیری خونه خودش؟ با جوابش نگران شدم:اونجا نیست ،فرودگاهه . من:فرودگاه؟عصبی غرید:ادعای بی خبری نکن مطمئنم تو خودت فرستادیش . من:کجا؟منظورت چیه فرودگاهه؟قبل از اینکه جوابشو بشنوم سمت اتاقم رفتم و....

#story
jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ
#پیام_ناشناس سلاممممم چخبر؟؟؟؟نیستین کلا @HarfBeManBot
درود . دیگه نه 🫡. واقعا خسته شدم . منو ادمینم حمایتی نشدیم اما وقت گذاشتیم و تایپ کردیم . منتی نیست از روی علاقه بود اما دیگه نیستیم با سپاس از تمام بودناتون و گاها نظر دادناتون🫶🏻
2024/04/28 10:48:33
Back to Top
HTML Embed Code: