در دوگانه ی ظالم و مظلوم، برده دار و برده، ستمکار و ستمدیده، فریبکار و فریب خورده، شرور و قربانی، قدرتمند و ضعیف، توانمند و مستضعف، اگر به دنبال یافتن مقصّرید، تقصیر مظلوم است، تقصیر برده، ستمدیده، فریب خورده، قربانی، ضعیف و مستضعف است. همواره تقصیر از آن حقیر و سرکوفت دیده است.

چرا که این عالم تقسیم وظایف است. وظیفه حکم می کند که شرور، شرّ براند، زورگو زور بگوید و ستمکار ستمکاری کند. اگر خیر همواره خود را قربانی می پندارد،‌ تقصیر از سر ضعف اوست. نباید ضعیف بود، خیر ضعیف همان شرّ است؛ شرّی واداده، بی رمق و از پا افتاده. شروران را بهر تربیت نیکان آفریده اند، چنانکه موانع را بهر پشت سر نهادن. پیچ و خم راههای سخت بهر نرم کردن ذهن و جان و روان متعصّبان و متحجّران است و آن کس که نرمی نمی پذیرد خاک می شود و به هوا می پاشد.

وظیفه ی شرّ بیدار کردن خیر خفته است.
شرّ شتاب می گیرد تا هر چه سریعتر خفتگان را از خواب غفلت بیدار کند.

شرّ را ستایشی نیست و شیطان را هیچ احترامی بهر آنچه به جان نحیفان عالم روا می دارد. چرا که شرّ آنگاه که حریف خویش بر زمین افکند خواهان ستایش خویش است و ستایندگان شرّ، بندگان شرّ و شرورانی نوزاییده اند. هر که هر که را ستایش می کند برده و در کار اوست. باری غیوران، مبارزان اند و پوزه ی شرّ به خاک می مالند و شانه های شیطان به زمین می کوفند و بر فراز او اوج می گیرند.

پس ای ضعیف تقصیر توست که ضعیفی و نه مشتهای قدرتمند ِستمکار و بر توست تا مبارزه کنی و قدّ بکشی و آنگاه نیز که به قدرت خویش دست یازیدی، بر توست تا تواضع پیشه کنی و با ضعیفان یار و با ستمکاران همواره عدو باشی،‌ ورنه تو نیز به خدمت شرّ درآمده ای و ماران شرّ بر شانه های تو روییده اند. ای مستعضف دیروز که امروز بر ضعیفان گردن می کشی، تو به حلقه ی شروران پیوسته ای. و ای ظفرمند خوشدل که بر گردن شرّ پانهاده ای و با ضعیفان نیز یار و یاور و هم آوایی، تو در حلقه ی غیورانی و عشق تو را فراخوانده است.

#حلمی

❤️ @SNHELMI
حقیقت با شما سخن می گوید. شما قدری می مانید، می شنوید. آنگاه پس از چندی احساس ناراحتی می کنید و اغلب چون حقیقت به مذاق شما شیرین نیست آن را ترک می گویید.

حقیقت به مذاق انسانی سازگار نیست. عادتها را بر هم می زند. کلاهها را از سر می اندازد. من بسیار مدّعیان و گردن کلفتان دیده ام که تا حقیقت یک پرتو بر ایشان تابید در دم گریختند.

حقیقت تلخ است. این سخن دیرین است. حقیقت را شیرین می خواهید؟ می خواهید همه ی آنچه چشم هایتان دیده و همه ی آنچه گوشهایتان شنیده را تأیید کند؟ حقیقت می خواهید باورهای شما را نوازش کند؟

حقیقت چون نسیم است و چون طوفان است. آن لحظه که بیش از همیشه در عادتهای خود غوطه ورید چهره در هم می کشد، کلاه از سر می اندازد. از هر هزار یکی می ماند. این یکی یکی ها حقیقت را بسنده است.

#حلمی
@SNHELMI

🌬 @Kheradandishe 💫
زیستن در حال، حالی دیگر است
این طریقِ اتّصالی دیگر است

سربرآوردن به زهدانی دگر
هر دمی تا ارتحالی دیگر است

مرگ را پختن به دیگِ ماه و سال
سر کشیدن تا کمالی دیگر است

وانهادن هر چه از دیروز هست
پر کشیدن تا وصالی دیگر است

حال را از واصلانِ ماه جو
تا ببینی این محالی دیگر است

سوختن آموز و مشقِ شعله کن
طرزِ عاشق را روالی دیگر است

هر غزل از جانِ پیرِ رازگوی
در میانم اشتعالی دیگر است

حلمیا مِی نوش و فیضِ حال بر
خوانِ درویشان مجالی دیگر است

❤️‍🔥 @SNHELMI 🦅
حال، به آرامی در خویش آرام می‌گیرم.  گرچه از خاک مشتی به کف نیاورده‌ام، سینه‌ام معدن آسمان‌ها و معراج‌گاه خداست.

دردهایم آن‌چنان‌اند که چون به یکدگر رسند یکی از افزونی مرهم آن یکی‌ست.

انسان بر زمین در خواب ابدی‌ست و هرگز برنخواهد خاست. چراکه انسان معنای خفتن است.

ای رنجیده به غایتِ رنج‌ها!
بیداری تنها از آن توست.
و غایتِ برکات تنها از آن توست،
ای به غایتِ نومیدی‌ها سر کشیده!

#حلمی

❤️‍🔥 @SNHELMI 🦅


🌬 @Kheradandishe 💫
غافل منشین و صفحه‌ای می خراش

ور ننویسی قلمی می تراش
فارغ از رنج تفاخر زیستن
یک دمی بیرون ز آخور زیستن
کار انسان نیست این، این نیست هیچ
تا که در چرخ تواتر زیستن

یک دمی بیرون ز چرخ هشت و چار
چون روی بینی که این‌ها نیست کار
عالم و آدم چه باشد نزد حق؟
آدمی چون گرد و عالم چون غبار

مرکز خویشی و خویش از تو پَران
خویش را یابی نهایت عمقِ جان
چون ز خود بیرون روی پیدا شوی
تا شوی مفهومِ فهمِ عاشقان

گشته‌ام دور فلک را هفت بار
نیست دل را در جهان جز هفت کار
عشقِ بی‌شرط و چو بشمارم دگر
یار یار و یار یار و یار یار

روزنی در هستی تاریک جو
در نهان آن معبر باریک جو
نیمه‌شب برخیز از آن راه پاک
چهره‌ی جانان به جان نیک جو

در جهان گشتیم و ای جان هیچ بود
کوه و دشت و باغ و بستان هیچ بود
هم فلک در چرخ دوران هیچ بود
هم زمین با فخر انسان هیچ بود

بر سرِ تاریک و روشن خاستن
یک شبی بر فرق این من خاستن
گفت: با ما می‌کنی عزم عدم؟
آنِ دیگر چون تهمتن خاستن!

حلمی

#قطعه_رباعی
#عشق_بی‌شرط

❤️‍🔥 @SNHELMI 🦅
چون زمان دگر شد، جان نیز دگر شد، مهر و ماه و زمین و آسمان نیز دگر شد. پرده ای دگر کنار رفت، نقابی دگر فرو افتاد. من دگر شدم . سخن دگر شد.

می بینم از اقیانوس عدم هزار هزار روح تازه نفس هر دم به چاه هست در تاختند. چو صد هزار می آید یکی باز می گردد. چو صد هزار پرده بر یکی پیچیده می شود یکی هر صدهزار پرده بر خویش می شکافد. آن یکی جهانی را نیز با خود بالا برد.

گفتم چه خوش این جمع یکان، این دگرشدگان. چه خوش آمدگان، بازگشتگان و بازگردانندگان. گفت چه خوش ما که بی خودیم و مستیم و آوازه خوان بر هفت کران بی کران.

ای خوش چو پلنگ مست بیدار شوی
در هرم حریم عشق در کار شوی
زین جمع پریش سوی جانان گیری
در جمع یکان حریف دیدار شوی

حلمے | کتاب روح
#جمع_یکان
@SNHELMI
تک تک ذرّات حیات اهمیّت دارند. حتّی آنها که در قدرت پوسیده می شوند و در مدار قرنها از سنگ سخت تر می گردند. عشق هر زمان فراخوانده شود ایشان را از دوزخ خویش نجات می دهد.

عشق با یک تلنگر سختی ها را می شکند، خشکی ها را فرو می ریزد، مقدّس بازی ها و خودشیفتگی ها را نابود می کند و به زباله دان کائنات می فرستد. عشق نجات بخش همه است، اگر طلبش کنند.

«حلمی»
  ❤️‍🔥 @SNHELMI 🦅

🌬 @Kheradandishe 💫
بر تو ای عاشق سلام از آسمان
ساعت عشق آمدی در کارمان

این زمان و این زمین بازی اوست
در میان نقش‌ها عاشق بمان

در میان نقش‌ها روحی و بس
روح باش و قیمت خود را بدان

وا ره از عید و عزا، چرخ و قضا
در امان باش از مضامین زمان

عید ما بیداری ما هر دم است
هر دمی عید است چون پاک است جان

جان جانان را بجو در عصر نو
عصرهای کهنه از جان وارهان

تازه شو! بیدار شو! در کار شو!
کار دل گویم نه کار استخوان

شاهدند آنان که با دل خاستند
رسته‌اند از هشت و چار این جهان

نان حق در کاسه‌ی حق خیس کن
تا که بالا گردی از این نردبان

ای شه ما کار جز شکر تو نیست
چیست کار شکر؟ خدمت در نهان

حلمی از کیفیّت راه تو گفت
سرخوش از غوغای اصوات روان

#حلمی
❤️‍🔥 @SNHELMI 🦅

🌬 @Kheradandishe 💫
آسمانِ نو بهرِ زمینی نو، زمینِ نو، بهرِ انسانِ نو، انسانی نو بهرِ قلبِ نو، قلبی نو، بهرِ عشقِ نو، عشقی نو، بهرِ روحی که جز نو شدن و رهایی از تناقض‌ها کاری دیگر بر زمین ندارد،، روح در نو شدن تعالی یابد چنانکه از مدارِ کهنگی بیرون آید خلاقیت یابد، و در خلاقیت شکوفا شود، خویش را تماما برای عشقی که میانِ جان پرورش یافته قمار کرد، تمامِ تمام را، هر چه بر باد رفت بجای آن بذرِ عشق پاشیده شود و شکوفه‌ی سعادت دهد،، شهامتِ سالک این باشد که عصیان کند، با پاکبازی در خویش هیچ به جا نگذارد که خویش را به آن آویزد که هرچه از "من" بجا ماند به ذلّت کشد جان را، هرزه‌گیِ عقل اصرار دارد به آویختن، چرا که در آویختن توَّهمش بقا یابد، و در بقا یافتنش حصار کشد به دورِ روح و جان، و باز زندان و زندانی ماندن درونِ تاریکی و پوسیده شدن در یکجاماندگی و رکود و خمودی.

"سالک"
#نو_شدن
#عصیان_روح

🌬 @Kheradandishe 💫
جهان در برابر دیدگان تغییر می‌کند. این پرده‌ی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن می‌رانم.

هر که در دیروز بماند، امروز منقرض است. هر که در امروز بماند، فردا منقرض است. من از فردای دیگر خود با فردای دیگر تو سخن خواهم راند.

نادانی دیروز گفت عشق زنده نمی‌داردت.
دیروز گذشت، نادان مرد .
و عشق زنده است،
و من که در عشق زنده‌ام.

عاقلی گفت هنر چیست و معنویت کجاست؟ هنر را با معنویت چه نسبت است؟ عاقل را که با زندگیش نسبت نیست چنین پرسش‌ها رواست. لیکن این پرسش پاسخ دهم تا پیش از آنکه بگوید عشق زنده نمی‌داردت، نفسی زنده به سینه کشد.

عابدان سجده‌ها کردند، و زاهدان چشم‌ها بستند و گوش‌ها به گوشه‌ها مالیدند، این ترسیدگان از زندگی، و خلقیان دم خلقی زدند و چون توده‌های جهل، بر توده‌های جهل افزوده شدند و چون ابرهای شن بر فراز تپّه‌های زمان فرو پاشیدند و به زمان دیگری موکول شدند.

امّا عاشقان، انگشت‌شماران دل و دلشدگان بی‌زمان، روح را جوییدند و چون روح را جوییدند، سرانگشتان خالق را جوییدند؛ در شب تاریک دستهای عجز به خاک معجزت فرو بردند، و چون سحر دستهای رخشان برآوردند خداوند بانگ برآورد: اینک شما هنرمندان، شما خالقان، شما برآورندگان دم زندگی از چرخ مرگ! اینک شما همکاران و یاران من!

#حلمی * هنر و معنویت

#هنرمندان
#شما_خالقان
#یاران_خدا

❤️‍🔥 @SNHELMI 🦅

🌬 @Kheradandishe 💫
ابتدا از رنجهای خود گریزان بودم، رنجها چون آتشی گداخته بر جان و پیکرم فرو می‌ریخت و تمامیتم را به جنون می‌کشید، زاری و پریشانی خویش را نمی‌فهمیدم، گاهی دلتنگی چنان آتشین بر جان و میانِ استخوانم زبانه می‌کشید که گویی تمامِ جهانم برهوت است، هنوزم ترسها به سراغم می‌آیند، و اندوه‌های موزون بر جانم فرود می‌آیند، هرچند گام‌هایم لرزان است، اما از ادامه‌ی راه نمی‌ایستم، تنها میدانم‌ که باید پیمود راه را، باید عبور کرد از مشقت‌ها، از دوگانگی‌ها،، نَفَس‌هایم را با راههای تازه جلا می‌دهم، نمی‌دانم پیشِ رویم چیست، تنها میدانم که زنده‌ام و حرکت میکنم،، آزادی در گام برداشتن و رفتن است، چیزی پشت این دیوارِ زمان و مکان به انتظارم نشسته، چیزی ورای این خاکدانِ سرد...

"سالک"

#رنج
🌬 @Kheradandishe 💫
"بودهی"


آنی بود ، در ها وا شده بود . 
برگی نه ، شاخی نه ، باغ فنا پیدا شده بود.
مرغان مکان خاموش ، این خاموش ، آن خاموش . خاموشی
گویا شده بود.
آن پهنه چه بود : با میشی ، گرگی همپا شده بود.
نقش صدا کم رنگ ، نقش ندا کم رنگ .پرده مگر تا
شده بود؟
من رفته ، ما بی ما شده بود.
زیبایی تنهاشده بود.
هر رودی ، دریا،
هر بودی ، بودا شده بود.

#سهراب_سپهری

🌬 @Kheradandishe 💫
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.


#سهراب_سپهری
#صدای_پای_آب

🌬 @Kheradandishe 💫
🕉 سالک عشق 🕉
عشق را، زیر باران باید جست. زیر باران باید با زن خوابید. زیر باران باید بازی کرد. زیر باران باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی ، زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است. #سهراب_سپهری #صدای_پای_آب 🌬 @Kheradandishe 💫
سهراب سپهری همانگونه که در قوانین تائو نیز بارها بدان اشاره شده خلوص و پاکی انسان را تنها با پیوند زدن به عناصر طبیعت امکان پذیر میداند
و این انباشته شدن ذهن و خود اخلاق است که موجب فساد اخلاقی می شود
برای کنترل یک جامعه بله اخلاق نیاز است
اما برای پیوند زدن احساس شرافتمدانه با یک زن تنها کافیست ذهن خود را در باران
منزه کنیم تا با ان پاکی و نیتی که در قوانین تائو نوشته شده
یعنی احترام مرد به زن و جذب کردن او با عوامل حسی و درونی
و نه با شیادی و تزویر
با زن باید زیر باران خوابید،
و یا زندگی یعنی تر شدن پر در پی و در ادامه زندگی  آب تنی کردن در حوضچه‌ ی اکنون است
در اینجا ما نه تنها با یک شاعر  بلکه با یک تجربه گرا و طبیعت گرا سر و کار داریم:
که هر گونه تجربه های اخلاقی و ذهنی را رد کرده
و به تر شدن پی در پی که همان تغییر دیدگاه و در لحظه زندگی کردن اشاره میکند

اگر سهراب در غرب می زیست
بدون شک این قسمت از شعر را به فلسفه ی اگزیستانیسالیستی(تقدم وجود)
ربط میدادند
اما با ذهن خلاق خود شاعر.

🌬 @Kheradandishe 💫
#ازلابلای‌دیگرمتون

[علی‌بن‌موفق] گفت: سی‌سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره‌دوزی سیصدوپنجاه دِرم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم،، روزی سرپوشیده‌ای که در خانه است حامله بود، مگر. از همسایه بوی طعامی می‌آمد، مرا گفت: برو و پاره‌ای بیار از آن طعام، من رفتم به درِ خانه‌ی همسایه، آن حال خبر دادم، همسایه گریستن گرفت و گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خری مرده دیدم، بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد، چون این بشنیدم، آتش در جانِ من افتاد،، آن سیصدوپنجاه درم برداشتم و بدو دادم. گفتم: نفقه‌ی اطفال کن، که حجِ ما این است...

#تذکرةالاولیا

🌬 @Kheradandishe 💫
تغییر از مشاهده ی بی تبعیض برمی خیزد. این خیلی مهّم است که دیدن صحیح یک چشم انداز خودش به معنی تغییر آن چشم انداز است. این مشاهده کار روح و حاصل مراقبه است. چرا که روح می بیند و چون می بیند آگاهی حاصل شده است. پس دیدن همان آگاه شدن است و آگاه شدن همان تغییر. مختصر این که «مشاهده، تغییر است.»

محتویات یک ظرف از خیر و شرّ و خوب و بد و ذرّات توأمان، که همه توأمان هم اند، نمی توانند بر هم خرده گیرند، هرچند که هماره چنین کنند. چرا که اینها همه با هم اند و اگر درستکارند با هم اند و اگر خطاکارند با هم اند و از هم اند. بنابراین آنجا که همه چیز از هم و با هم است، خرده گیری و انتقاد و عیب جویی همه از خودشان است. چرا که کلّیت یک ظرف هویت آن است. بنابراین آنها که درون یک ظرف اند نمی توانند ببینند و چون نمی توانند ببینند نمی توانند تغییر کنند. تغییر حاصل کار مشاهده گران روح و بینایان معنوی ست، هر چند که ایشان نیز به ظاهر کاری انجام نمی دهند، امّا همواره آنچه که به چشم نمی آید مهمّ تر از همه ی آن چیزهایی ست که بر صحنه است.

پس بر شما دانایان حجّت این است که از خود و از ظرف خود اوج گیرید و ببینید و چون ببینید آگاهی از مجرای شما جاری می شود و همه چیز بی آنکه حتی ذرّه ای بخواهید از مجرای جان شما تغییر می کند. چشم منیر خود را بگشایید.

حلمی | کتاب لامکان
#مشاهده_تغییر_است
#گشودن_چشم_منیر
🛳 @snhelmi ⚓️

🌬 @Kheradandishe 💫
خود را به نام خدا فریفته‌اند، این حریصان. از قونیه تا قم، از مکّه تا کربلا، از واتیکان تا اورشلیم، از بودگایا تا لهاسا. از هزار جا به هزار جا. خود را به نام خدا فریفته‌اند، و خلق را، تمام حریصان.

هزار دشمن و یک دوست،
همین یک دوست بس.

حلمی |‌ هنر و معنویت

#خود_را_به_نام_خدا_فریفته‌اند
#همین_یک_دوست_بس

🛳 @SNHELMI 🔆

🌬 @Kheradandishe 💫
عشق می گوید: سرانجام باید برخاست، از تقلید و روخوانی و جاپای دیگران را پی گرفتن دست کشید و مرا را در خویش یافت. بگذار من در درونت زبانه بکشم و زبان منحصر به فرد خویش را در تو پیدا کنم.

حقیقت می گوید: من در هر جایی به شکل مخصوص خود بیان می شوم. من چون شرابم که شکل جام را می گیرم. با تلخ خویان شیرینم و با شیرین وشان تلخم.

روح می گوید: این قدر برای یافتن من به بیرون از خود، به شرق و غرب و به کلمه ها و به اشکال و ظواهر نظر نکن. من در توام، در پیرامون توام و به شکل تو و به زبان توام. برای یافتن من به میانه نظر کن.

#حلمے
🛳 @SNHELMI 🔆

🌬 @Kheradandishe 💫
2024/04/29 08:02:00
Back to Top
HTML Embed Code: