کَرَفتو غاری باستانی
⛰ اثری تاریخی در استان کردستان است که در شمال غرب شهرستان دیواندره قرار دارد
⛰بخشهایی از این غار، دستکَند است و کتیبههایی از دوران پیش از تاریخ دارد. آثار تاریخی موجود در این غار مربوط به سده ۳ هستند.
⛰کتیبهای یونانی بر سردر یکی از اتاقهای طبقه سوم این غار وجود دارد که از این غار به عنوان معبد هراکلس نام بردهاست.
⛰در حال حاضر طول غار حدود ۷۵۰ متر است و راههای فرعی متعددی از آن منشعب میشود.
⛰غار چهار طبقه دارد و حجاران هنرمند، به زیبایی فضاهایی را در مدخلهای غار تراشیده و اتاقها، راهرو و دالانهای متعددی را به وجود آوردهاند.
#ایران_جان
@MER30TV 👈💯
⛰ اثری تاریخی در استان کردستان است که در شمال غرب شهرستان دیواندره قرار دارد
⛰بخشهایی از این غار، دستکَند است و کتیبههایی از دوران پیش از تاریخ دارد. آثار تاریخی موجود در این غار مربوط به سده ۳ هستند.
⛰کتیبهای یونانی بر سردر یکی از اتاقهای طبقه سوم این غار وجود دارد که از این غار به عنوان معبد هراکلس نام بردهاست.
⛰در حال حاضر طول غار حدود ۷۵۰ متر است و راههای فرعی متعددی از آن منشعب میشود.
⛰غار چهار طبقه دارد و حجاران هنرمند، به زیبایی فضاهایی را در مدخلهای غار تراشیده و اتاقها، راهرو و دالانهای متعددی را به وجود آوردهاند.
#ایران_جان
@MER30TV 👈💯
⛹♂بازيهای کودکی حکمت داشت🤾♂
گل یا پوچ: دقت در انتخاب
لی لی: تمرین تعادل در زندگی
الاكلنگ: ديدن بالا وپايين زندگی
هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف
سرسره: سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
@MER30TV 👈💯
گل یا پوچ: دقت در انتخاب
لی لی: تمرین تعادل در زندگی
الاكلنگ: ديدن بالا وپايين زندگی
هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف
سرسره: سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
@MER30TV 👈💯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خطاب به کسانی که از مرگ میترسن:
🔴 از نظر ریاضی احتمال کشته شدن در جنگ جدید خیلی کم هست.
لازم نیست انقدر بترسید و بترسونید!!!
@MER30TV 👈💯
🔴 از نظر ریاضی احتمال کشته شدن در جنگ جدید خیلی کم هست.
لازم نیست انقدر بترسید و بترسونید!!!
@MER30TV 👈💯
چیکار کنیم با همسرمون خوشبخت باشیم؟
😍 خوشبخت بودن و داشتن زندگی خوب و آروم حاصل مهارتیه که با تمرین به دست میاد. تمرینی که گام اول اون مهربون بودن و ابراز محبت کردنه. مثلاً؛
💖 اگه همسرمون ناراحت و خستهاس، به احساسش احترام بذاریم.
💖 هروقت به تنهایی احتیاج داریم و میخوایم با خودمون خلوت کنیم به همسرمون بگیم و مطمئنش کنیم که بزودی پیشش برمیگردیم.
💖 در حضور دیگران به همسرمون احترام بذاریم و از خوبیهاش بگیم.
💖 در مناسبتهای خوب زندگی مثل سالروز ازدواج یا تولد مطلبی کوتاه بنویسیم و در اون به همسرمون ابراز عشق و علاقه کنیم.
💖 سعی کنیم رفتارهامون با اون مثل روزهای اول آشنایی باشه.
💖 صمیمت رو چاشنی زندگی کنیم و به جای این که روبروی هم باشیم کنار همدیگه حرکت کنیم.
💖 تو کارامون از همدیگه نظرخواهی کنیم و به کارهای روزانه همسرمون علاقه نشون بدیم.
💖 گاهی با تهیه یه هدیه کوچیک یا زنگ زدن به محل کارش از حال همسرمون با خبر بشیم.
#همسرانه
@MER30TV 👈💯
😍 خوشبخت بودن و داشتن زندگی خوب و آروم حاصل مهارتیه که با تمرین به دست میاد. تمرینی که گام اول اون مهربون بودن و ابراز محبت کردنه. مثلاً؛
💖 اگه همسرمون ناراحت و خستهاس، به احساسش احترام بذاریم.
💖 هروقت به تنهایی احتیاج داریم و میخوایم با خودمون خلوت کنیم به همسرمون بگیم و مطمئنش کنیم که بزودی پیشش برمیگردیم.
💖 در حضور دیگران به همسرمون احترام بذاریم و از خوبیهاش بگیم.
💖 در مناسبتهای خوب زندگی مثل سالروز ازدواج یا تولد مطلبی کوتاه بنویسیم و در اون به همسرمون ابراز عشق و علاقه کنیم.
💖 سعی کنیم رفتارهامون با اون مثل روزهای اول آشنایی باشه.
💖 صمیمت رو چاشنی زندگی کنیم و به جای این که روبروی هم باشیم کنار همدیگه حرکت کنیم.
💖 تو کارامون از همدیگه نظرخواهی کنیم و به کارهای روزانه همسرمون علاقه نشون بدیم.
💖 گاهی با تهیه یه هدیه کوچیک یا زنگ زدن به محل کارش از حال همسرمون با خبر بشیم.
#همسرانه
@MER30TV 👈💯
#قسمت_هفتاد_و_دوم
#شاهنامه_خوانی_به_نثر
خواندیم سام به پای کوهی رفت که فرزندش را بر آن نهاده بود و به درگاه خدا توبه آورد و فرزندش را از او طلب کرد.
اینک بقیه ی ماجرا:
وقتی سام چنین با خداوند راز و نیاز کرد، دعایش مستجاب شد. سیمرغ از بالای کوه نگاه کرد و چون سام و همراهانش را دید، فهمید برای بردن فرزند آمده اند نه برای شکار سیمرغ. سیمرغ به فرزند سام چنین گفت: «ای کسی که در این آشیانه رنج فراوان برده ای! من پرورنده و دایه ی تو هستم. هم برایت دایه بوده ام و هم سرمایه ای خوب. من تو را دستان نام نهاده ام؛ وقتی با این نام به جای خود بازگشتی بگو تا تو را پهلوان راهنما بخوانند. پدرت سام جهان پهلوان و در میان بزرگان سرافراز است. سام آمده تا فرزند خود را بیابد چرا که در نزد او عزیز شده ای. سزاوار است اکنون تو را بردارم و به سلامت نزد او برم.»
جوان چون این سخنان را از سیمرغ شنید، دلش اندوهگین شد و آب به
چشمش آمد. اگرچه او هیچ وقت مردم را ندیده بود، اما از سیمرغ سخن گفتن آموخته بود و با صدای سیمرغ سخن می گفت. سیمرغ بسیار خردمند بود. اندیشه ای درست و راست داشت و همیشه یاری از خداوند می خواست. دستان به سیمرغ چنین گفت: «آیا از نگه داشتن من سیر شده ای؟ آشیانه ی تو جایی فرخنده برای من و پرهای تو برایم تاجی شکوهمند است. از خداوند و از تو سپاسگزارم که به دست تو کارهای دشوار برایم آسان شد.»
سیمرغ به پهلوان جوان چنین پاسخ داد: «اگر تاج و تخت ببینی و به رسم پادشاهان کلاه بر سر نهی، دیگر این آشیانه به کارت نخواهد آمد. یک بار روزگار را آزمایش کن. از روی دشمنی نیست که تو را از خود دور می کنم؛ تو را به راه پادشاهی می گذارم. از این که تو با من باشی، بسیار شاد می شوم ولی برای تو آن جایگاه از این جا بهتر است. حال این پرم را همراه داشته باش تا همیشه شکوه من همراه تو باشد. اگر روزگار بر تو سخت گرفت این پر را بر آتش افکن. مرا در همان دم با تمام شکوهم خواهی دید. چرا که تو را در زیر پرهایم پرورش داده ام و با بچه های خود بزرگت کرده ام. همان لحظه مانند ابر سیاه می آیم و به سلامت تو را به این جایگاه می آورم. هرگز مهر مرا فراموش مکن. همانگونه که مهر تو از دلم بیرون نمی رود.»
آنگاه سیمرغ با دلی اندوهگین او را برداشت و به پرواز در آمد و او را به سلامت نزد پدر آورد. موهای پهلوان جوان تا کمرگاه او رسیده بود، تنش همچون فیل قوی و رخش همچون بهار بود. سام وقتی فرزندش را دید، شروع به زاری کرد. آنگاه سرش را در مقابل سیمرغ پایین آورد و شروع به ستایش کرد: «ای پادشاه تمام مرغان! خداوند به تو نیرو و ارزش و هنر عنایت کرد تا کسانی را که در مانده اند یاری کنی و با نیکی برای داوران، داور باشی. همه بداندیشان از تو در هراسند پس همچنان جاودان و قدرتمند باش.» آنگاه سیمرغ به بالای کوه رفت و سام و همراهان همچنان به او نگاه می کردند.
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
@MER30TV 👈💯
#شاهنامه_خوانی_به_نثر
خواندیم سام به پای کوهی رفت که فرزندش را بر آن نهاده بود و به درگاه خدا توبه آورد و فرزندش را از او طلب کرد.
اینک بقیه ی ماجرا:
وقتی سام چنین با خداوند راز و نیاز کرد، دعایش مستجاب شد. سیمرغ از بالای کوه نگاه کرد و چون سام و همراهانش را دید، فهمید برای بردن فرزند آمده اند نه برای شکار سیمرغ. سیمرغ به فرزند سام چنین گفت: «ای کسی که در این آشیانه رنج فراوان برده ای! من پرورنده و دایه ی تو هستم. هم برایت دایه بوده ام و هم سرمایه ای خوب. من تو را دستان نام نهاده ام؛ وقتی با این نام به جای خود بازگشتی بگو تا تو را پهلوان راهنما بخوانند. پدرت سام جهان پهلوان و در میان بزرگان سرافراز است. سام آمده تا فرزند خود را بیابد چرا که در نزد او عزیز شده ای. سزاوار است اکنون تو را بردارم و به سلامت نزد او برم.»
جوان چون این سخنان را از سیمرغ شنید، دلش اندوهگین شد و آب به
چشمش آمد. اگرچه او هیچ وقت مردم را ندیده بود، اما از سیمرغ سخن گفتن آموخته بود و با صدای سیمرغ سخن می گفت. سیمرغ بسیار خردمند بود. اندیشه ای درست و راست داشت و همیشه یاری از خداوند می خواست. دستان به سیمرغ چنین گفت: «آیا از نگه داشتن من سیر شده ای؟ آشیانه ی تو جایی فرخنده برای من و پرهای تو برایم تاجی شکوهمند است. از خداوند و از تو سپاسگزارم که به دست تو کارهای دشوار برایم آسان شد.»
سیمرغ به پهلوان جوان چنین پاسخ داد: «اگر تاج و تخت ببینی و به رسم پادشاهان کلاه بر سر نهی، دیگر این آشیانه به کارت نخواهد آمد. یک بار روزگار را آزمایش کن. از روی دشمنی نیست که تو را از خود دور می کنم؛ تو را به راه پادشاهی می گذارم. از این که تو با من باشی، بسیار شاد می شوم ولی برای تو آن جایگاه از این جا بهتر است. حال این پرم را همراه داشته باش تا همیشه شکوه من همراه تو باشد. اگر روزگار بر تو سخت گرفت این پر را بر آتش افکن. مرا در همان دم با تمام شکوهم خواهی دید. چرا که تو را در زیر پرهایم پرورش داده ام و با بچه های خود بزرگت کرده ام. همان لحظه مانند ابر سیاه می آیم و به سلامت تو را به این جایگاه می آورم. هرگز مهر مرا فراموش مکن. همانگونه که مهر تو از دلم بیرون نمی رود.»
آنگاه سیمرغ با دلی اندوهگین او را برداشت و به پرواز در آمد و او را به سلامت نزد پدر آورد. موهای پهلوان جوان تا کمرگاه او رسیده بود، تنش همچون فیل قوی و رخش همچون بهار بود. سام وقتی فرزندش را دید، شروع به زاری کرد. آنگاه سرش را در مقابل سیمرغ پایین آورد و شروع به ستایش کرد: «ای پادشاه تمام مرغان! خداوند به تو نیرو و ارزش و هنر عنایت کرد تا کسانی را که در مانده اند یاری کنی و با نیکی برای داوران، داور باشی. همه بداندیشان از تو در هراسند پس همچنان جاودان و قدرتمند باش.» آنگاه سیمرغ به بالای کوه رفت و سام و همراهان همچنان به او نگاه می کردند.
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
@MER30TV 👈💯
خدایا
در اين شب تو را به
مهربانيت قسم دل هاى گرفته را
شاد و دست هاى نيازمند را
بى نياز گردان 🙏
قلبــ♡ــى نورانى ، تنى سالم
زندگى آرام نصيب دوستانم بگردان
شبتون بخیر♥️
@MER30TV 👈💯
در اين شب تو را به
مهربانيت قسم دل هاى گرفته را
شاد و دست هاى نيازمند را
بى نياز گردان 🙏
قلبــ♡ــى نورانى ، تنى سالم
زندگى آرام نصيب دوستانم بگردان
شبتون بخیر♥️
@MER30TV 👈💯
🌸امروز تولد دیگریست ..
🌸هرگز نا امید نباش
🌸حتی اگر ته چاه هم که باشی
🌸باز یک تکه از آسمان سهم توست..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
صبح زیباتون بخیر
@MER30TV 👈💯
🌸هرگز نا امید نباش
🌸حتی اگر ته چاه هم که باشی
🌸باز یک تکه از آسمان سهم توست..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
صبح زیباتون بخیر
@MER30TV 👈💯