🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت293
بدون توجه به رفت و آمد خدمتکارا و نگاه پر از نفرتشون در اتاقش رو باز کردم و وارد شدم.
با دیدنم برق چشماش کورم کرد به سمتم اومد و بدون هیچ حرفی دستم رو کشید که با ضرب روی تخت خوابش پرت شدم، برای یک لحظه پشیمونی به سراغم اومدم اما تا اومدم بلند شم کف دستش رو به سینم کوبید و روم خیمه زد.
زیر اون بدن بزرگ و چاقش دیده نمیشدم با چشمایی خمار روی گونم دست کشید و صورتش رو به گردنم نزدیک کرد، بلند و کشدار زیر گوشم گفت:
- عجب تیکهای هستی تو با دیدنتم میتونم به اوج لذت برسم، اگه بهم خوب حال بدی مطمئن باش که پشیمونت نمیکنم.
دستش رو به سمت لباسم برد و کتفم رو نوازش کرد، دستش دیگش رو به سمت پایین تنم حرکت داد که صدای بی امان کوبیده شدن به در متوقفش کرد.
خشمگین کمی کنار کشید و داد زد:
- کدوم خریه که اینجا رو با طویله اشتباه گرفته.
صدای جدی و خشن یکی از نگهباناش به گوش رسید:
- آقا دم در با خانم کار دارن، اجازه ورود ندادیم اما با نگهبانا درگیر شده و میخواد هر چه زود تر خانم رو ببینه.
خشمگین لب به اعتراض باز کرد که دلبرانه زیر گوشش زمزمه کردم:
- برمیگردم نگران نباش، هیچ چیزی نمیتونه من رو از تصمیمم پشیمون کنه.
مانتوم رو از دست خدمتکاری که بیرون در ایستاده بود گرفتم و به سرعت خودم رو به بیرون رسوندم.
با دیدن صورت زخمی علی، شرمنده سر پایین انداختم دوست نداشتم من رو با این وضع ببینه.
برخلاف چهره ناراحت من با خوشحالی از کنار نگابانها که به زور رو صندلی نشونده بودنش بلند شد و به سمتم دوید.
- مژده بده لیلی مژده بده امیر بهوش اومد.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت293
بدون توجه به رفت و آمد خدمتکارا و نگاه پر از نفرتشون در اتاقش رو باز کردم و وارد شدم.
با دیدنم برق چشماش کورم کرد به سمتم اومد و بدون هیچ حرفی دستم رو کشید که با ضرب روی تخت خوابش پرت شدم، برای یک لحظه پشیمونی به سراغم اومدم اما تا اومدم بلند شم کف دستش رو به سینم کوبید و روم خیمه زد.
زیر اون بدن بزرگ و چاقش دیده نمیشدم با چشمایی خمار روی گونم دست کشید و صورتش رو به گردنم نزدیک کرد، بلند و کشدار زیر گوشم گفت:
- عجب تیکهای هستی تو با دیدنتم میتونم به اوج لذت برسم، اگه بهم خوب حال بدی مطمئن باش که پشیمونت نمیکنم.
دستش رو به سمت لباسم برد و کتفم رو نوازش کرد، دستش دیگش رو به سمت پایین تنم حرکت داد که صدای بی امان کوبیده شدن به در متوقفش کرد.
خشمگین کمی کنار کشید و داد زد:
- کدوم خریه که اینجا رو با طویله اشتباه گرفته.
صدای جدی و خشن یکی از نگهباناش به گوش رسید:
- آقا دم در با خانم کار دارن، اجازه ورود ندادیم اما با نگهبانا درگیر شده و میخواد هر چه زود تر خانم رو ببینه.
خشمگین لب به اعتراض باز کرد که دلبرانه زیر گوشش زمزمه کردم:
- برمیگردم نگران نباش، هیچ چیزی نمیتونه من رو از تصمیمم پشیمون کنه.
مانتوم رو از دست خدمتکاری که بیرون در ایستاده بود گرفتم و به سرعت خودم رو به بیرون رسوندم.
با دیدن صورت زخمی علی، شرمنده سر پایین انداختم دوست نداشتم من رو با این وضع ببینه.
برخلاف چهره ناراحت من با خوشحالی از کنار نگابانها که به زور رو صندلی نشونده بودنش بلند شد و به سمتم دوید.
- مژده بده لیلی مژده بده امیر بهوش اومد.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت294
استرس، هیجان، ترس، خوشحالی همه و همه از نگاهم مشخص بود.
بی حرف با پاهایی لرزون و چشمایی گریون به اتاق برگشتم تا کیفم رو بردارم.
اون لباس نحس قرمز رنگ رو از تنم به تندی درآوردم و بعد از پوشیدن لباسهای خودم به سرعت سمت خروجی رفتم.
اما بازوم بین دستای شیخ گیر افتاد و راه خروجم بسته شد.
از بین دندونهای چفت شدش با عصبانیت تو صورتم فریاد زد:
- هر چی که شده به درک، همین الان برو بالا تا به زور نبردمت.
پوزخندی زدم و به زور دستم رو کشیدم.
- نشنیدی گفت امیر بهوش اومده باید برم.
اینبار محکم تر دستم رو گرفت و فشار داد، از درد زیاد لبم رو گاز گرفتم تا صدام درنیاد.
- فکر عواقبش رو کردی؟
تنها چیزی که تو این لحظه برام مهمه امیره پس بدون هیچ فکری زیر لب نالیدم:
- هرکاری دلت میخواد بکن فقط بذار برم
پوزخندی زد و با صدای تمسخر آمیزی گفت:
- باشه کوچولو منتظر باش
بی توجه به حرفش کیفم رو روی دوشم جا به جا کردم و از ساختمون خارج شدم.
- امیر که چشماش بستس پس...
با تکون خوردن پلکاش حرفم رو نصفه رها کردم و بی توجه به حرف پرستار پریدم تو اتاق .
صدای تپشهای قلبم شنیده میشد، دستی به چشمای نمدارم کشیدم تا بهتر چهرش رو ببینیم.
انگشتام رو روی ته ریش بلندش گذاشتم و پیشونیش رو محکم و عمیق بوسیدم که قطره اشکم روی صورتش افتاد. چشماش رو به آرومی باز کرد و به سختی زیر لب با صدایی آروم زمزمه کرد:
- ملکه من
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت294
استرس، هیجان، ترس، خوشحالی همه و همه از نگاهم مشخص بود.
بی حرف با پاهایی لرزون و چشمایی گریون به اتاق برگشتم تا کیفم رو بردارم.
اون لباس نحس قرمز رنگ رو از تنم به تندی درآوردم و بعد از پوشیدن لباسهای خودم به سرعت سمت خروجی رفتم.
اما بازوم بین دستای شیخ گیر افتاد و راه خروجم بسته شد.
از بین دندونهای چفت شدش با عصبانیت تو صورتم فریاد زد:
- هر چی که شده به درک، همین الان برو بالا تا به زور نبردمت.
پوزخندی زدم و به زور دستم رو کشیدم.
- نشنیدی گفت امیر بهوش اومده باید برم.
اینبار محکم تر دستم رو گرفت و فشار داد، از درد زیاد لبم رو گاز گرفتم تا صدام درنیاد.
- فکر عواقبش رو کردی؟
تنها چیزی که تو این لحظه برام مهمه امیره پس بدون هیچ فکری زیر لب نالیدم:
- هرکاری دلت میخواد بکن فقط بذار برم
پوزخندی زد و با صدای تمسخر آمیزی گفت:
- باشه کوچولو منتظر باش
بی توجه به حرفش کیفم رو روی دوشم جا به جا کردم و از ساختمون خارج شدم.
- امیر که چشماش بستس پس...
با تکون خوردن پلکاش حرفم رو نصفه رها کردم و بی توجه به حرف پرستار پریدم تو اتاق .
صدای تپشهای قلبم شنیده میشد، دستی به چشمای نمدارم کشیدم تا بهتر چهرش رو ببینیم.
انگشتام رو روی ته ریش بلندش گذاشتم و پیشونیش رو محکم و عمیق بوسیدم که قطره اشکم روی صورتش افتاد. چشماش رو به آرومی باز کرد و به سختی زیر لب با صدایی آروم زمزمه کرد:
- ملکه من
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت296
با دیدن صورت قرمز و صدای بلندش فاتحه خودم رو خوندم، مطمئن بودم که شیخ زهر خودش رو ریخته و آسایش رو ازم گرفته.
بعد از چند روز شادی و خنده، زندگی بالاخره روی واقعیش رو دوباره نشونم داد.
صداش بیشتر از همیشه عصبی بود و رگای گردن و دستش به خوبی مشخص بود، با دیدن حالتش قلبم بی قرار تر از همیشه تو سینم تپید.
ترس رسوا شدن به سراغم اومده بود و نم نم جون رو از تنم میبرد.
- با توام حرف بزن لعنتی.
با جنونی که بهش دست داده بود دوباره به سمتم اومد و سفت بازوم رو کشید و بلندم کرد.
تو چشمای خیس از اشکم نگاه کرد و با انزجار دوباره روی تخت پرتم کرد.
- چه گهی خوردی لیلی یالا بگو تو جفتمون و اون بچه معصوم رو نفرستادم جهنم.
چطور میتونستم بگم زنت، ملکه زندگیت ، لیلیه دوست داشتنیت بین اونهمه مرد لباس شب تنش کرد و با وقاهت تمام رقصید، برای مردایی رقصید که شهوت به عقلشون حکم میکنه برای مردایی رقصید که فقط برای ارضا جسمشون اونجا بودند.
چه طور میتونستم بگم پام به اتاق شخصیه شیخ باز شد و خودم رو براش آماده کردم، آخ خدا چه جوری بهش بگم تا تخت خوابشم پیش رفتم...
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت296
با دیدن صورت قرمز و صدای بلندش فاتحه خودم رو خوندم، مطمئن بودم که شیخ زهر خودش رو ریخته و آسایش رو ازم گرفته.
بعد از چند روز شادی و خنده، زندگی بالاخره روی واقعیش رو دوباره نشونم داد.
صداش بیشتر از همیشه عصبی بود و رگای گردن و دستش به خوبی مشخص بود، با دیدن حالتش قلبم بی قرار تر از همیشه تو سینم تپید.
ترس رسوا شدن به سراغم اومده بود و نم نم جون رو از تنم میبرد.
- با توام حرف بزن لعنتی.
با جنونی که بهش دست داده بود دوباره به سمتم اومد و سفت بازوم رو کشید و بلندم کرد.
تو چشمای خیس از اشکم نگاه کرد و با انزجار دوباره روی تخت پرتم کرد.
- چه گهی خوردی لیلی یالا بگو تو جفتمون و اون بچه معصوم رو نفرستادم جهنم.
چطور میتونستم بگم زنت، ملکه زندگیت ، لیلیه دوست داشتنیت بین اونهمه مرد لباس شب تنش کرد و با وقاهت تمام رقصید، برای مردایی رقصید که شهوت به عقلشون حکم میکنه برای مردایی رقصید که فقط برای ارضا جسمشون اونجا بودند.
چه طور میتونستم بگم پام به اتاق شخصیه شیخ باز شد و خودم رو براش آماده کردم، آخ خدا چه جوری بهش بگم تا تخت خوابشم پیش رفتم...
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت297
لیلی دوباره بدبخت شدی، تبل رو سیاهیت اینبار بدجور به صدا دراومد.
با سیلی محکمی که تو گوشم خورد، جون از تنم رفت، تلخیه حقیقت چنگ به چشمام انداخت و دونه دونه اشکام رو برای بار هزارم به پایین انداخت.
لب باز کردم تا حرف بزنم اما فقط لبهام تکون میخورد و صدایی شنیده نمیشد.
از خشمتو صورتش قدرت تکلمم رو از دست داده بودم و جرعت لب باز کردن نداشتم.
با تکونی که بهم داد به خودم اومدم صکرتش رو به کبودی بود و رگای گردنش هر لحظه امکان پاره شدن داشت.
آروم و زیر لب با صدایی که حتی خودمم به سختیشنیدم بالاخره لب باز کردم:
- امیر آروم باش عزیزم نمیخوام دوباره تنهام بذاری.
صدام آب روی آتیش شد، پاهاش قدرت تحمل وزنش رو نداشتند بی جون پایین تخت نشست و تو موهاش چنگ زد و با بغض نالید:
- تو چیکار کردی لیلی چیکار کردی، باید میذاشتی من بمیرم.
حال الان من بهتر از یه مردهس؟
آروم آروم دستی به صورت خیس از اشکم کشیدم و خودم رو به کنار پاهاش رسوندم با دستای لرزونم به سختی دستای مشت شده از عصبانیتش رو تو دستام گرفتم و نزدیکش شدم.
- من چارهای جز این نداشتم امیر، تو داشتی از پیشم میرفتی با یه بچه کوچیک تو یه بیمارستان شبام رو به صبحمیرسوندم.
تو خودت بهتر از همهمیدونی مگه من کسی رو دارم تو این غربت؟
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت297
لیلی دوباره بدبخت شدی، تبل رو سیاهیت اینبار بدجور به صدا دراومد.
با سیلی محکمی که تو گوشم خورد، جون از تنم رفت، تلخیه حقیقت چنگ به چشمام انداخت و دونه دونه اشکام رو برای بار هزارم به پایین انداخت.
لب باز کردم تا حرف بزنم اما فقط لبهام تکون میخورد و صدایی شنیده نمیشد.
از خشمتو صورتش قدرت تکلمم رو از دست داده بودم و جرعت لب باز کردن نداشتم.
با تکونی که بهم داد به خودم اومدم صکرتش رو به کبودی بود و رگای گردنش هر لحظه امکان پاره شدن داشت.
آروم و زیر لب با صدایی که حتی خودمم به سختیشنیدم بالاخره لب باز کردم:
- امیر آروم باش عزیزم نمیخوام دوباره تنهام بذاری.
صدام آب روی آتیش شد، پاهاش قدرت تحمل وزنش رو نداشتند بی جون پایین تخت نشست و تو موهاش چنگ زد و با بغض نالید:
- تو چیکار کردی لیلی چیکار کردی، باید میذاشتی من بمیرم.
حال الان من بهتر از یه مردهس؟
آروم آروم دستی به صورت خیس از اشکم کشیدم و خودم رو به کنار پاهاش رسوندم با دستای لرزونم به سختی دستای مشت شده از عصبانیتش رو تو دستام گرفتم و نزدیکش شدم.
- من چارهای جز این نداشتم امیر، تو داشتی از پیشم میرفتی با یه بچه کوچیک تو یه بیمارستان شبام رو به صبحمیرسوندم.
تو خودت بهتر از همهمیدونی مگه من کسی رو دارم تو این غربت؟
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت295
با شنیدن صداش بعد از مدتها بغضم با صدای بلندی شکست که با اصرار پرستار از اتاق خارج شدم.
به سختی با قدمهایی آروم به سمت حیاط بیمارستان رفتم دکتر میگفت بهوش اومدنش با اون همه خون ریزی که داشت یه معجزهس.
روی صندلی سرد کتار درخت نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم، خدا رو زیر لب صدا کردم و برای اتفاقهایی که قراره بعد از این به سرم بیاد طلب صبر کردم.
بعد از گذشت چند روز امیر من دوباره سرپا شده بود و بهبودیش تو این چند روز زبون زد همه دکترا و پرستارا شده بود، خوب شدن دوباره امیر رو معجزه میدونستند و هر چند دقیقه یکبار برایرفع کنجکاویم که شده به اتاق سر میزدند.
بالاخره بعد از چند وقت سختی کشیدن و منتظر موندن دکتر با کلی توصیه بهداشتی و رژیم غذایی حکم مرخص شدن امیر رو داد.
امیرسام تو بغلم بود و با اون لبای کوچیکش به آرومی مشغول شیر خوردن بود که در با صدای بدی باز شد.
با تعجب سر بلند کردم که امیر رو تو چهارچوب در دیدم.
خشم و عصبانیت از صورت به رنگ قرمزش نمایان بود، عصبی به سمتم اومد و کنارم ایستاد.
میدونستم به خاطر سامه که داد نمیزنه پس به آرومی روی تخت گذاشتمش که با ضرب دستم رو کشید و از اتاق بیرون برد.
بدون هیچ حرفی مچ دستم رو فشار داد و در اتاقمون رو باز کرد و با ضرب روی تخت پرتم کرد، استرس زیادی به جونم افتاده بود به سختی لب باز کردم که صدام بین بلندی صداش گم شد.
-لیلی تو چه گهی خوردیها، اینا دارن راستش رو میگن؟ یالا خودت همه چیز رو تعریف کن تا بیشتر از این صدام بلند نشه.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت295
با شنیدن صداش بعد از مدتها بغضم با صدای بلندی شکست که با اصرار پرستار از اتاق خارج شدم.
به سختی با قدمهایی آروم به سمت حیاط بیمارستان رفتم دکتر میگفت بهوش اومدنش با اون همه خون ریزی که داشت یه معجزهس.
روی صندلی سرد کتار درخت نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم، خدا رو زیر لب صدا کردم و برای اتفاقهایی که قراره بعد از این به سرم بیاد طلب صبر کردم.
بعد از گذشت چند روز امیر من دوباره سرپا شده بود و بهبودیش تو این چند روز زبون زد همه دکترا و پرستارا شده بود، خوب شدن دوباره امیر رو معجزه میدونستند و هر چند دقیقه یکبار برایرفع کنجکاویم که شده به اتاق سر میزدند.
بالاخره بعد از چند وقت سختی کشیدن و منتظر موندن دکتر با کلی توصیه بهداشتی و رژیم غذایی حکم مرخص شدن امیر رو داد.
امیرسام تو بغلم بود و با اون لبای کوچیکش به آرومی مشغول شیر خوردن بود که در با صدای بدی باز شد.
با تعجب سر بلند کردم که امیر رو تو چهارچوب در دیدم.
خشم و عصبانیت از صورت به رنگ قرمزش نمایان بود، عصبی به سمتم اومد و کنارم ایستاد.
میدونستم به خاطر سامه که داد نمیزنه پس به آرومی روی تخت گذاشتمش که با ضرب دستم رو کشید و از اتاق بیرون برد.
بدون هیچ حرفی مچ دستم رو فشار داد و در اتاقمون رو باز کرد و با ضرب روی تخت پرتم کرد، استرس زیادی به جونم افتاده بود به سختی لب باز کردم که صدام بین بلندی صداش گم شد.
-لیلی تو چه گهی خوردیها، اینا دارن راستش رو میگن؟ یالا خودت همه چیز رو تعریف کن تا بیشتر از این صدام بلند نشه.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت298
با شنیدن حرفم، چشماش پر از اشک شد و مشت دستش به آرومی باز شد.
یکباره خشم تو وجودش پر کشید و ساکت شد.
اینبار با صورتش گریون و صدایی لرزون، برای آبرویی که از دست داده ناله کرد:
- لیلی من با این بی آبرویی چیکار کنم، بد جور عذابم دادی بد جود.
اونا به خون من تشنن، منتظر یه راهین تا بتونند وارد زندگیه من بشن، دنبال بهانن که من رو زمین بزنن و تو راه رو براشون هموار کردی.
با شنیدن حرفاش، اشکام بیشتر از قبل روی گونههای پخش شدند.
حق داشت من، منه لعنتی باعث و بانی حال آلانش بودم. منمیخواستم از مرگ نجاتش بدم اما حالا زنده زنده با دستای خودم نابودش کردم.
- اونا میدونن تو تموم زندگی منی میدونن چقد روت غیرت دارم.
کمی مکث کرد و با انگشت اشاره محکم رو پیشونیم کوبید.
-اما توعه احمق نمیدونستی. با ندونم کاریات آتیش زدی به جونم لیلی کاش از روی اون تخت لعنتی بلند نمیشدم کاش.
راست میگفت حقیقت رو عیت چی به صورتم کوبید من احمق نفهمیدم چشمام رو بستم و ساده ترین راه رو انتخاب کردم.
راهی که از اولم میدونستم امیر رو به خاکستر تبدیل میکنه.
با شنیدن جمله بعدیش، لرزهای به تنم نشست:
- نمیخوام ببینمت لیلی.
تو با این کارت منو له کردی از روم رد شدی ،دیگ نمیخوام ببینمت از ادمای احمقی مثل تو متنفرم تو منو خوب کردی که اینبار منو با زجر بکشی و کشتی...
امیرت مرد لیلی، امیرت مرد...
برو گمشو از این خونه نمیخوام دیگه چشمم به چشمات بیوفته.
فقط دو روز وقت داری لیلی، فقط دو روز.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت298
با شنیدن حرفم، چشماش پر از اشک شد و مشت دستش به آرومی باز شد.
یکباره خشم تو وجودش پر کشید و ساکت شد.
اینبار با صورتش گریون و صدایی لرزون، برای آبرویی که از دست داده ناله کرد:
- لیلی من با این بی آبرویی چیکار کنم، بد جور عذابم دادی بد جود.
اونا به خون من تشنن، منتظر یه راهین تا بتونند وارد زندگیه من بشن، دنبال بهانن که من رو زمین بزنن و تو راه رو براشون هموار کردی.
با شنیدن حرفاش، اشکام بیشتر از قبل روی گونههای پخش شدند.
حق داشت من، منه لعنتی باعث و بانی حال آلانش بودم. منمیخواستم از مرگ نجاتش بدم اما حالا زنده زنده با دستای خودم نابودش کردم.
- اونا میدونن تو تموم زندگی منی میدونن چقد روت غیرت دارم.
کمی مکث کرد و با انگشت اشاره محکم رو پیشونیم کوبید.
-اما توعه احمق نمیدونستی. با ندونم کاریات آتیش زدی به جونم لیلی کاش از روی اون تخت لعنتی بلند نمیشدم کاش.
راست میگفت حقیقت رو عیت چی به صورتم کوبید من احمق نفهمیدم چشمام رو بستم و ساده ترین راه رو انتخاب کردم.
راهی که از اولم میدونستم امیر رو به خاکستر تبدیل میکنه.
با شنیدن جمله بعدیش، لرزهای به تنم نشست:
- نمیخوام ببینمت لیلی.
تو با این کارت منو له کردی از روم رد شدی ،دیگ نمیخوام ببینمت از ادمای احمقی مثل تو متنفرم تو منو خوب کردی که اینبار منو با زجر بکشی و کشتی...
امیرت مرد لیلی، امیرت مرد...
برو گمشو از این خونه نمیخوام دیگه چشمم به چشمات بیوفته.
فقط دو روز وقت داری لیلی، فقط دو روز.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت299
با شنیدن حرفش، دنیا رو سرم آوار شد.
یعنی چی که برم؟ من خودم رو به خاطر امیر بی آبرو کردم حقم این بود؟
امیر از جاش بلند شد و بدون توجه به منی که کنار تخت خشکم زده بود با قدمهایی سست به سمت اتاق سام رفت.
محاله ببخشه من رو، محاله اجازه بده برای امیر سام مادری کنم.
منی که میخواستم نفسای امیر رو بهش برگردونم جوابم این نبود. میدونم خطا از منه، اما منه لعنتی به خاطر اون تن به خفت دادم.
بیجون خودم رو روی تخت انداختم و با تمام وجود گریه کردم، چرا نمیتونم برای دو روزم که شده طعم زندگی رو بچشم؟ مگه گناه من چیه که باید این همه فشار رو تحمل کنم؟
دو روز، جواب همه محبتام شد دو روز فرصت برای رفتن از زندگیش.
بدون فکر کردن به هیچ چیزی به سرعت از تخت بلند شدم و لباس به تن کردم، با همون چشمای قرمز و صوت باد کرده از گریه خونه رو ترک کردم و به سمت خیابان دویدم که با عادل چشم تو چشم شدم.
- خانوم جایی میرید؟ چیزی شده؟
بی حوصله سری تکون دادم و زیر لب نالیدم:
- منو ببر خونه شیخ.
شوک زده سر جاش وایستاد و با تردید گفت:
- واسه چی؟ امیر آقا که برگشتن خونه برای چی میخواید برید اونجا؟
خودمم جواب سوالش رو نمیدونستم، دلیل رفتم مشخص نبود اما هر طور که شده باید حرصم رو سر یکی خالی میکردم و چه کسی بهتر از خوده آشغالش که زندگیم رو دوباره به جهنم تبدیل کرد.
-میبری یا نه؟
با این حرفم مطیع دنبالم اومد و در ماشین رو واسم باز کرد.
امیر توی اتاق بود و اومدنم رو ندید، تو یه چشم بهم زدن تصویر اون کاخ کذایی روی دوباره دیدم با عجله از ماشین پیاده شدم که عادل هم دنبالم اومد با تحکم گفتم:
- همین جا بمون من یه تسویه حساب شخصی دارم و زود برمیگردم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت299
با شنیدن حرفش، دنیا رو سرم آوار شد.
یعنی چی که برم؟ من خودم رو به خاطر امیر بی آبرو کردم حقم این بود؟
امیر از جاش بلند شد و بدون توجه به منی که کنار تخت خشکم زده بود با قدمهایی سست به سمت اتاق سام رفت.
محاله ببخشه من رو، محاله اجازه بده برای امیر سام مادری کنم.
منی که میخواستم نفسای امیر رو بهش برگردونم جوابم این نبود. میدونم خطا از منه، اما منه لعنتی به خاطر اون تن به خفت دادم.
بیجون خودم رو روی تخت انداختم و با تمام وجود گریه کردم، چرا نمیتونم برای دو روزم که شده طعم زندگی رو بچشم؟ مگه گناه من چیه که باید این همه فشار رو تحمل کنم؟
دو روز، جواب همه محبتام شد دو روز فرصت برای رفتن از زندگیش.
بدون فکر کردن به هیچ چیزی به سرعت از تخت بلند شدم و لباس به تن کردم، با همون چشمای قرمز و صوت باد کرده از گریه خونه رو ترک کردم و به سمت خیابان دویدم که با عادل چشم تو چشم شدم.
- خانوم جایی میرید؟ چیزی شده؟
بی حوصله سری تکون دادم و زیر لب نالیدم:
- منو ببر خونه شیخ.
شوک زده سر جاش وایستاد و با تردید گفت:
- واسه چی؟ امیر آقا که برگشتن خونه برای چی میخواید برید اونجا؟
خودمم جواب سوالش رو نمیدونستم، دلیل رفتم مشخص نبود اما هر طور که شده باید حرصم رو سر یکی خالی میکردم و چه کسی بهتر از خوده آشغالش که زندگیم رو دوباره به جهنم تبدیل کرد.
-میبری یا نه؟
با این حرفم مطیع دنبالم اومد و در ماشین رو واسم باز کرد.
امیر توی اتاق بود و اومدنم رو ندید، تو یه چشم بهم زدن تصویر اون کاخ کذایی روی دوباره دیدم با عجله از ماشین پیاده شدم که عادل هم دنبالم اومد با تحکم گفتم:
- همین جا بمون من یه تسویه حساب شخصی دارم و زود برمیگردم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت300
نگهبانها با دیدنم به سرعت در رو باز کردن، از پلهها بالا رفتم و خودم رو به اتاق شخصیه شیخ رسوندم خدمتکار با دیدنم شوکه شد با عصبانیت سرش داد زدم:
- باز کن این در لعنتی رو با اربابت کار دارم.
دست سمت تلفن برد تا تماس بگیره اما از غفلتش استفاده کردم و پریدم توی اتاق.
بوی گند الکل و سیگار باعث شد یه قدم به عقب برم اما هیچی باعث پشیمون شدنم نمیشه.
روی تخت لم داده بود که با دیدنم متعجب سر جاش نشست:
- به به خانوم زیبا چیشد سری به اینجا زدی؟ اونم اتاق من؟
عصبی چند قدمی نزدیکش شدم وغریدم:
- عوضی به چه حقی رفتی و به امیر همه چیز رو گفتی.
چی عایدت شد جز بدبخت کردن من، از اولم میدونستم توی آشغال فقط میخوای آبروی...
حرفم رو قطع کرد و با لبخندی چندش آور گفت:
- ولی امیر برگشت پیشت اونم با پول من !
پس دهنتو ببند و حرف اضافه نزن اینم خوب تو گوشات فرو کن که من حق هرکاری رو دارم حتی گرفتن جونت رو.
کاش این کابوس تموم میشد بسمه دیگه نمیتونم.
بی جون روی زمین نشستم و با بغض نالیدم:
- تو از وضعیتم سواستفاده کردی تو منو انداختی جلو که آبروی امیرو ببری من رو بدبختم کردی .
پزخندی زد و نزدیکم شد:
- عیبی نداره کوچولو اینجا برات جا هست فقط کافیه لب تر کنی تا هزار تا خدمتکار رو برات ردیف کنم.
چند قدمی نزدیکم شد و با انگشت شصتش صورتم رو نوازش کرد:
-تو فقط قبول کن قول میدم بهت خوش بگذره.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت300
نگهبانها با دیدنم به سرعت در رو باز کردن، از پلهها بالا رفتم و خودم رو به اتاق شخصیه شیخ رسوندم خدمتکار با دیدنم شوکه شد با عصبانیت سرش داد زدم:
- باز کن این در لعنتی رو با اربابت کار دارم.
دست سمت تلفن برد تا تماس بگیره اما از غفلتش استفاده کردم و پریدم توی اتاق.
بوی گند الکل و سیگار باعث شد یه قدم به عقب برم اما هیچی باعث پشیمون شدنم نمیشه.
روی تخت لم داده بود که با دیدنم متعجب سر جاش نشست:
- به به خانوم زیبا چیشد سری به اینجا زدی؟ اونم اتاق من؟
عصبی چند قدمی نزدیکش شدم وغریدم:
- عوضی به چه حقی رفتی و به امیر همه چیز رو گفتی.
چی عایدت شد جز بدبخت کردن من، از اولم میدونستم توی آشغال فقط میخوای آبروی...
حرفم رو قطع کرد و با لبخندی چندش آور گفت:
- ولی امیر برگشت پیشت اونم با پول من !
پس دهنتو ببند و حرف اضافه نزن اینم خوب تو گوشات فرو کن که من حق هرکاری رو دارم حتی گرفتن جونت رو.
کاش این کابوس تموم میشد بسمه دیگه نمیتونم.
بی جون روی زمین نشستم و با بغض نالیدم:
- تو از وضعیتم سواستفاده کردی تو منو انداختی جلو که آبروی امیرو ببری من رو بدبختم کردی .
پزخندی زد و نزدیکم شد:
- عیبی نداره کوچولو اینجا برات جا هست فقط کافیه لب تر کنی تا هزار تا خدمتکار رو برات ردیف کنم.
چند قدمی نزدیکم شد و با انگشت شصتش صورتم رو نوازش کرد:
-تو فقط قبول کن قول میدم بهت خوش بگذره.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت301
تو چشمای وحیقش خیره شدم، با نگاهش تموم بدنم رو از نظر رد کرد.
دستش رو روی سینمگذاشت و به عقب هلم داد که محکم به دیوار پشت سرم خوردم.
با درد زیادی که تو تنم پیچید بی اختیار آخیاز دهنم خارج شد که شیخ با شنیدنش بیشتر از قبل تحریک شد.
مچ دستم رو تو دستش گرفت و با لبخندی مرموز چند قدمی نزدیکم شد و هیکل بزرگش رو به بدنم نزدیک کرد.
به آرومی دستش رو به سمت گردنم سوق داد و سرش رو نزدیک تر آورد.
دستم رو روی سینش کوبیدم تا عقب بره اما ذره ای تکون نخورد و بیشتر از قبل بهم چسبید.
لب به اعتراض باز کردم اما قبل از هیچ حرفی در اتاق با صدای بدی باز شد و صدای نفس های بلند و عصبی امیر تو کل اتاق پیچیده شد.
از ترس جرات باز کردن چشمام را نداشتم از یه طرف از اومدن امیر خوشحال بودم و از یه طرف دیگه فاتحه خودم رو خودم. تیر خلاص رو خودم به خودم زدم مطمئنم بعد از امشب هیچ چیزی مثل سابق نمیشه.
هر لحظه منتظر شنیدن داد و فریاد امیر و شیخ بودم اما بر خلاف تصورم کمی ازم دور شد و با پوزخند خیره به امیر نگاه کرد و بعد از چند ثانیه صدای خنده بلندش تو کل اتاق پخش شد.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت301
تو چشمای وحیقش خیره شدم، با نگاهش تموم بدنم رو از نظر رد کرد.
دستش رو روی سینمگذاشت و به عقب هلم داد که محکم به دیوار پشت سرم خوردم.
با درد زیادی که تو تنم پیچید بی اختیار آخیاز دهنم خارج شد که شیخ با شنیدنش بیشتر از قبل تحریک شد.
مچ دستم رو تو دستش گرفت و با لبخندی مرموز چند قدمی نزدیکم شد و هیکل بزرگش رو به بدنم نزدیک کرد.
به آرومی دستش رو به سمت گردنم سوق داد و سرش رو نزدیک تر آورد.
دستم رو روی سینش کوبیدم تا عقب بره اما ذره ای تکون نخورد و بیشتر از قبل بهم چسبید.
لب به اعتراض باز کردم اما قبل از هیچ حرفی در اتاق با صدای بدی باز شد و صدای نفس های بلند و عصبی امیر تو کل اتاق پیچیده شد.
از ترس جرات باز کردن چشمام را نداشتم از یه طرف از اومدن امیر خوشحال بودم و از یه طرف دیگه فاتحه خودم رو خودم. تیر خلاص رو خودم به خودم زدم مطمئنم بعد از امشب هیچ چیزی مثل سابق نمیشه.
هر لحظه منتظر شنیدن داد و فریاد امیر و شیخ بودم اما بر خلاف تصورم کمی ازم دور شد و با پوزخند خیره به امیر نگاه کرد و بعد از چند ثانیه صدای خنده بلندش تو کل اتاق پخش شد.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت302
کمی به خودم جرعت دادم و به آرومی چشمام رو باز کردم ، شیخ با قدمهایی نا متعال به سمت امیر رفت و با دستش یقه لباس کج شدش رو صاف کرد.
تو چشمای سرخ امیر خیره شد و با پوزخند و صدایی که آثار خنده توش نمایان بود گفت:
- به به ببین کی اینجاست!
کمی از امیر فاصله گرفت و دوباره لب باز کرد:
-خوب موقع اومدی یه عمر آرزوم بود تو رو با این قیافه ببینم جوجه فوکولی.
آروم به عقب برگشت و به سمت بطری شرابش رفت و رو به امیر ادامه داد:
- بیا به افتخار پیروزیم بخور این صحنه فقط شراب میطلبه.
امیر با نفرت بهش چشم دوخته بود و نفس های عمیق میکشید.
به خوبی میشناختمش و تک تک حرکاتش رو حفظ بودم، دستای مشت شدش رو به آرومی باز کرد و با نگاهی خنثی آروم آروم به سمت شیخ رفت. بر خلاف تصورم لبخندی زد و بطری رو از دستش گرفت.
ابرویی بالا انداخت و کمی بطری شراب رو تو دستش تکون داد.
- میخوریم اما به سلامتی مرگت حروم زاده.
به سرعت شیشه رو به لبه میز کوبید، شیخ رو گردن محکم گرفت و به دیوار کنار دستش کوبید و بطریه شکسته رو نزدیک برد و عصبی فریاد زد:
-هیچ شد عوضی، لال زدی رنگ و روت پریده چرا؟
با قدمهایی لرزون به سرعت خودم رو بهش رسوندم و بازوش رو گرفتم، صورتم از گریه زیاد خیس شده بود و صدام از گلوم خارج نمیشد.
-نکن امیرم، نکن این کارو به خدا ارزشش رو نداره.
با چشمایی قرمز و صورت عصبانیشبا سمتم برگشت و بازوش رو کشید.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت302
کمی به خودم جرعت دادم و به آرومی چشمام رو باز کردم ، شیخ با قدمهایی نا متعال به سمت امیر رفت و با دستش یقه لباس کج شدش رو صاف کرد.
تو چشمای سرخ امیر خیره شد و با پوزخند و صدایی که آثار خنده توش نمایان بود گفت:
- به به ببین کی اینجاست!
کمی از امیر فاصله گرفت و دوباره لب باز کرد:
-خوب موقع اومدی یه عمر آرزوم بود تو رو با این قیافه ببینم جوجه فوکولی.
آروم به عقب برگشت و به سمت بطری شرابش رفت و رو به امیر ادامه داد:
- بیا به افتخار پیروزیم بخور این صحنه فقط شراب میطلبه.
امیر با نفرت بهش چشم دوخته بود و نفس های عمیق میکشید.
به خوبی میشناختمش و تک تک حرکاتش رو حفظ بودم، دستای مشت شدش رو به آرومی باز کرد و با نگاهی خنثی آروم آروم به سمت شیخ رفت. بر خلاف تصورم لبخندی زد و بطری رو از دستش گرفت.
ابرویی بالا انداخت و کمی بطری شراب رو تو دستش تکون داد.
- میخوریم اما به سلامتی مرگت حروم زاده.
به سرعت شیشه رو به لبه میز کوبید، شیخ رو گردن محکم گرفت و به دیوار کنار دستش کوبید و بطریه شکسته رو نزدیک برد و عصبی فریاد زد:
-هیچ شد عوضی، لال زدی رنگ و روت پریده چرا؟
با قدمهایی لرزون به سرعت خودم رو بهش رسوندم و بازوش رو گرفتم، صورتم از گریه زیاد خیس شده بود و صدام از گلوم خارج نمیشد.
-نکن امیرم، نکن این کارو به خدا ارزشش رو نداره.
با چشمایی قرمز و صورت عصبانیشبا سمتم برگشت و بازوش رو کشید.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت303
چند ثانیهای تو چشمام نگاه کرد و با نفرت به عقب پرتم کرد که با صورت به زمین کوبیده شدم.
-گمشو بیرون، بعدا حساب تو هم نمیرسم دختره خیره سر.
محال بود بزارم تو عصبانیت همچین کاری بکنه، به سختی دستم رو تکیهگاه کردم و از زمین بلند شدم.
نمیتونم بزارم تو اوج عصبانیت کاری رو انجام بده ک به ضرر همس، پسر من به پدر نیاز داره نه یه سنگ قبر تو قبرستون!
-امیر تو رو به خدا خواهش میکنم بیا بریم خونه به خاطر پسرمون.
بی هیچ حرفی گلوی شیخ رو فشار میداد اما با شنیدن حرفم به آرومی دستش رو شل کرد.
شیخ از موقعیت استفاده کرد و خودش رو از زیر دست امیر بیرون کشید.
دستش رو به گردنش رسوند و بعد از چند تا سرفه بلند با بی رحمی تموم رو به امیر گفت:
-کارت گیره، فکر نکن با این کارات میتونی از دست من فرار کنی هم پای زنت گیره هم خودت، میدونی که اگه کاری کنی و من بمیرم چه بلایی سر زن و بچت میاد؟
با شنیدن حرفش، جنون بهش دست داد کلافه بطری رو روی زمین پرت کرد که هزار تیکه شد.
جام ها آیینه و تمام اشیا روی میز رو با یه حرکت شکست و نعره بلندی کشید.
انگشت اشاره ش رو تهدیدوار سمت شیخ نشونه گرفت از بین دندون های قفل شدش با عصبانیت گفت:
- یه روزی بد تاوان این کارت رو پس میدی خودم میکشمت، عین سگ جلوم جون میدی منتظر اون روز باش.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت303
چند ثانیهای تو چشمام نگاه کرد و با نفرت به عقب پرتم کرد که با صورت به زمین کوبیده شدم.
-گمشو بیرون، بعدا حساب تو هم نمیرسم دختره خیره سر.
محال بود بزارم تو عصبانیت همچین کاری بکنه، به سختی دستم رو تکیهگاه کردم و از زمین بلند شدم.
نمیتونم بزارم تو اوج عصبانیت کاری رو انجام بده ک به ضرر همس، پسر من به پدر نیاز داره نه یه سنگ قبر تو قبرستون!
-امیر تو رو به خدا خواهش میکنم بیا بریم خونه به خاطر پسرمون.
بی هیچ حرفی گلوی شیخ رو فشار میداد اما با شنیدن حرفم به آرومی دستش رو شل کرد.
شیخ از موقعیت استفاده کرد و خودش رو از زیر دست امیر بیرون کشید.
دستش رو به گردنش رسوند و بعد از چند تا سرفه بلند با بی رحمی تموم رو به امیر گفت:
-کارت گیره، فکر نکن با این کارات میتونی از دست من فرار کنی هم پای زنت گیره هم خودت، میدونی که اگه کاری کنی و من بمیرم چه بلایی سر زن و بچت میاد؟
با شنیدن حرفش، جنون بهش دست داد کلافه بطری رو روی زمین پرت کرد که هزار تیکه شد.
جام ها آیینه و تمام اشیا روی میز رو با یه حرکت شکست و نعره بلندی کشید.
انگشت اشاره ش رو تهدیدوار سمت شیخ نشونه گرفت از بین دندون های قفل شدش با عصبانیت گفت:
- یه روزی بد تاوان این کارت رو پس میدی خودم میکشمت، عین سگ جلوم جون میدی منتظر اون روز باش.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت304
عصبی به سمتم اومد، دستم رو گرفت و بلندم کرد.
لب باز کرد تا حرفی بزنه اما با دیدن نگاه خیره شیخ پوزخندی زد و با نفرت دستم رو گرفت و دنبال خودش به بیرون کشید، اما با شنیدن صدای شبخ دوباره تو جاش ایستاد.
-کجا با این سرعت امیر خان؟ خودت میخوای برو اما همسر زیبات رو کجا میبری مگه خودت از خونه ننداختیش بیرون؟
با عصیانیت نگاهم کرد ک دستم رو محکم تر فشرد، از درد انگشتام صورتم جمع شد امابا کشیده شدنم توجهی نکردم و باهاش هم قدم شدم.
از بین تمام خدمتکارا که با شنیدن صدا پشت اتاق جمع شده بودند گذشتیم و به سرعت سمت بیرون رفتیم.
دستم رو ول کرد و سوار ماشین شد با پاهایی لرزون سمت ماشین رفتم و نشستم.
با دیدنم عصبی نگاهم کرد و با نفرت تو چشام نگاه کرد و گفت:
- مهلت دو روزت رو سوزوندی لیلی.
آینده امیر سام رو با دستای خودت نابود کردی.
به سمتم خم شد و در رو دوباره باز کرد، چونه لرزونم رو محکم تو دستش گرفت و فشار داد.
- دور و بر خونه من پیدات نشه تو لیاقت اسم مادر رو نداری لیاقت با من بودن رو نداری.
همین امشب همینجا تو رو تو قلبم کشتم برای همیشه از زندگی خودم و سام پاکت کردم.
گمشو بیروننمیخوام نگام به چشمهای هرزت بیوفته.
با دستایی لرزون دستش رو گرفتم اما به سرعت واکنکش نشون داد و پسم زد.
-یالا بیرون ، نمیخوام ریختت رو ببینم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت304
عصبی به سمتم اومد، دستم رو گرفت و بلندم کرد.
لب باز کرد تا حرفی بزنه اما با دیدن نگاه خیره شیخ پوزخندی زد و با نفرت دستم رو گرفت و دنبال خودش به بیرون کشید، اما با شنیدن صدای شبخ دوباره تو جاش ایستاد.
-کجا با این سرعت امیر خان؟ خودت میخوای برو اما همسر زیبات رو کجا میبری مگه خودت از خونه ننداختیش بیرون؟
با عصیانیت نگاهم کرد ک دستم رو محکم تر فشرد، از درد انگشتام صورتم جمع شد امابا کشیده شدنم توجهی نکردم و باهاش هم قدم شدم.
از بین تمام خدمتکارا که با شنیدن صدا پشت اتاق جمع شده بودند گذشتیم و به سرعت سمت بیرون رفتیم.
دستم رو ول کرد و سوار ماشین شد با پاهایی لرزون سمت ماشین رفتم و نشستم.
با دیدنم عصبی نگاهم کرد و با نفرت تو چشام نگاه کرد و گفت:
- مهلت دو روزت رو سوزوندی لیلی.
آینده امیر سام رو با دستای خودت نابود کردی.
به سمتم خم شد و در رو دوباره باز کرد، چونه لرزونم رو محکم تو دستش گرفت و فشار داد.
- دور و بر خونه من پیدات نشه تو لیاقت اسم مادر رو نداری لیاقت با من بودن رو نداری.
همین امشب همینجا تو رو تو قلبم کشتم برای همیشه از زندگی خودم و سام پاکت کردم.
گمشو بیروننمیخوام نگام به چشمهای هرزت بیوفته.
با دستایی لرزون دستش رو گرفتم اما به سرعت واکنکش نشون داد و پسم زد.
-یالا بیرون ، نمیخوام ریختت رو ببینم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت305
بدون هیچ واکنشی با چشمایی لبریز از اشک نگاهش کردم، برای یک ثانیه نگاهم کرد اما با دست هولم داد که با سمت راست تنم رو زمین خاکی افتادم.
از این حجم از حقارت قلبم به درد اومد، بدون اینکه نگاهم کنه پا رو گاز گذاشت و با همون در باز به سرعت ازم دور شد.
رفتن امیر یعنی نابودیه من، رفتنش یعنی بی کس شدنم تو این کشور غریب یعنی از دست دادن بچهای که با پوست و استخون نه ماه تموم حملش کردم.
بی اختیار دستام مشت شد و روی زمین فرود اومد، گریه و صدای جیغ و نالم بلند شد و نگاهبانهای جلوی در عمارت با تعجب و حقارت نگاهم میکردند.
تنم به خاطر کوبیده شدن به زمین درد میکرد و از لا به لای انگشتای دستم خون روی زمین میریخت.
به سختی از جام بلند شدم و با تن و لباسی خاکی و داغون راه رفتم.
سهم من از زندگی این نبود، من نمیخواستم این بلاها سرم بیاد.
چرا باید این جوری میشد، دستمز همه خوبی کردنام رو نباید این جوری میگرفتم.
دستم رو به کمرم گرفتم و به قدمهایی آروم طول خیابان رو طی کردم.
جایی رو نداشتم تا شبم رو به صبح برسونم و از طرفی روی رفتن پیش هانا و آرمین رو نداشتم.
زندگی من همون شبی که شرط شیخ رو قبول کردم به پایان رسید. با سری پر از فکر و خیال به سختی به اون سمت خیابون رفتم با چشمایی پر از اشک نگاهی به ماشینی که با سرعت زیاد به سمتم میاومد انداختم.
نه راه پس داشتم نه راه پیش، همون جا پاهام قفل شد و ایستادم.
بعد از چند ثانیه با برخورد تنم با تنه فلزی ماشین درد زیادی تو تنم پیچید و بعد سیاهیه مطلق....
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت305
بدون هیچ واکنشی با چشمایی لبریز از اشک نگاهش کردم، برای یک ثانیه نگاهم کرد اما با دست هولم داد که با سمت راست تنم رو زمین خاکی افتادم.
از این حجم از حقارت قلبم به درد اومد، بدون اینکه نگاهم کنه پا رو گاز گذاشت و با همون در باز به سرعت ازم دور شد.
رفتن امیر یعنی نابودیه من، رفتنش یعنی بی کس شدنم تو این کشور غریب یعنی از دست دادن بچهای که با پوست و استخون نه ماه تموم حملش کردم.
بی اختیار دستام مشت شد و روی زمین فرود اومد، گریه و صدای جیغ و نالم بلند شد و نگاهبانهای جلوی در عمارت با تعجب و حقارت نگاهم میکردند.
تنم به خاطر کوبیده شدن به زمین درد میکرد و از لا به لای انگشتای دستم خون روی زمین میریخت.
به سختی از جام بلند شدم و با تن و لباسی خاکی و داغون راه رفتم.
سهم من از زندگی این نبود، من نمیخواستم این بلاها سرم بیاد.
چرا باید این جوری میشد، دستمز همه خوبی کردنام رو نباید این جوری میگرفتم.
دستم رو به کمرم گرفتم و به قدمهایی آروم طول خیابان رو طی کردم.
جایی رو نداشتم تا شبم رو به صبح برسونم و از طرفی روی رفتن پیش هانا و آرمین رو نداشتم.
زندگی من همون شبی که شرط شیخ رو قبول کردم به پایان رسید. با سری پر از فکر و خیال به سختی به اون سمت خیابون رفتم با چشمایی پر از اشک نگاهی به ماشینی که با سرعت زیاد به سمتم میاومد انداختم.
نه راه پس داشتم نه راه پیش، همون جا پاهام قفل شد و ایستادم.
بعد از چند ثانیه با برخورد تنم با تنه فلزی ماشین درد زیادی تو تنم پیچید و بعد سیاهیه مطلق....
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت306
#امیر
ماشین رو گوشهای پارک کردم و کلافه سرم رو روی فرمون گذاشتم.
ذهنم توانایی هضم این همه اتفاق رو نداشت ، عصبی از پلهها بالا رفتم و خودن رو به اتاقم رسوندم.
اتاقی که تو تک تک جاهاش قیافه لیلی رو به یادم میاره.
به خاطر سوزش شدید چشمام چند ثانیه ای پلکام رو بستم اما صدای زنگ گوشیم برای یک ثانیههم قطع نمیشد.
با دیدن شماره آرمین رو صفحه، یک دفعه استرسی به جونم افتاد، ناچار صفحه رو لمس و تماس رو برقرار کردم.
با صدایی دو رگه که به زور شنیده میشد به سختی لب باز کردم:
- چیه زود بگو.
- امیر کجایی پاشو بیا بیمارستان
به سختی نفس کوتاهی کشیدم و تمام افکار تو ذهنم رو پس زدم.
- چیزی شده؟ اتفاقی برا هانا افتاده؟
- بیا لیلی بیمارستانه
برای یک لحظه چشمام سیاهی رفت دستم رو به تاج تخت تکیه دادم و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفتم:
- لیلی واسه من مرده.
صدای گریه و ناله هانا از اون سمت تلفن به گوشم رسید، بدون هیچ حرفی فقط گوش دادم.
- دست بردار امیر الان وقت لجبازی نیست ادرس رو میفرستم زودتر خودت رو برسون، اون الان بهت..
حرفش رو نصفه گذاشتم و تماس رو قطع کردم.
یا یادآوری کارایی که کرده نفرتم بیشتر شد به اتاق امیر سام رفتم تا با دیدنش آروم شم.
دستای کوچیکش رو روی صورتم میکشید و آروم میخندید شبیه لیلی بود چشماش خندش...
[ @OstadeKhalafkaar ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت306
#امیر
ماشین رو گوشهای پارک کردم و کلافه سرم رو روی فرمون گذاشتم.
ذهنم توانایی هضم این همه اتفاق رو نداشت ، عصبی از پلهها بالا رفتم و خودن رو به اتاقم رسوندم.
اتاقی که تو تک تک جاهاش قیافه لیلی رو به یادم میاره.
به خاطر سوزش شدید چشمام چند ثانیه ای پلکام رو بستم اما صدای زنگ گوشیم برای یک ثانیههم قطع نمیشد.
با دیدن شماره آرمین رو صفحه، یک دفعه استرسی به جونم افتاد، ناچار صفحه رو لمس و تماس رو برقرار کردم.
با صدایی دو رگه که به زور شنیده میشد به سختی لب باز کردم:
- چیه زود بگو.
- امیر کجایی پاشو بیا بیمارستان
به سختی نفس کوتاهی کشیدم و تمام افکار تو ذهنم رو پس زدم.
- چیزی شده؟ اتفاقی برا هانا افتاده؟
- بیا لیلی بیمارستانه
برای یک لحظه چشمام سیاهی رفت دستم رو به تاج تخت تکیه دادم و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفتم:
- لیلی واسه من مرده.
صدای گریه و ناله هانا از اون سمت تلفن به گوشم رسید، بدون هیچ حرفی فقط گوش دادم.
- دست بردار امیر الان وقت لجبازی نیست ادرس رو میفرستم زودتر خودت رو برسون، اون الان بهت..
حرفش رو نصفه گذاشتم و تماس رو قطع کردم.
یا یادآوری کارایی که کرده نفرتم بیشتر شد به اتاق امیر سام رفتم تا با دیدنش آروم شم.
دستای کوچیکش رو روی صورتم میکشید و آروم میخندید شبیه لیلی بود چشماش خندش...
[ @OstadeKhalafkaar ]
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان ازین به بعد پستای +۱۸ مونو اینجا میزاریم 💦
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFMIoy-bT4xk583SQA
یکم بی ادبیه ولی بهشت دختراست 😂🤦♀
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFMIoy-bT4xk583SQA
یکم بی ادبیه ولی بهشت دختراست 😂🤦♀
تا الان فك ميكردم اهنگايى كه گوش ميدم خاصن تا با اين چنل اشنا شدم :💿
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFJ3t8-OyPbXNocpuA
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFJ3t8-OyPbXNocpuA
⚜فیلم های برتر #خارجی در کانال فیلم و سریالهای خارجی ما😍👇🏼👇🏼
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFHhOnqvtTDJvRNF_A
💥 #عالیه☝️🏻
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFHhOnqvtTDJvRNF_A
💥 #عالیه☝️🏻
⚜همچنین میتونید فیلم و سریالای #پرمخاطب #ایرانی رو تو این کانال دنبال کنید😍👇🏼👇🏼
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEfV_tqSGYQxwGJPNQ
💥 #پیشنهاد_ویژه_ما☝️🏻
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEfV_tqSGYQxwGJPNQ
💥 #پیشنهاد_ویژه_ما☝️🏻
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت307
بعد از کلی کلنجار رفتن، بالاخره قلبم به عقلم قلبه کرد و بلند شدم.
امیر سام رو به خدمتکار سپردم و سمت آدرسی که آرمین فرستاده بود رفتم.
چیزی نمیشد اگه فقط حالش رو بدونم اصلا شاید این هم یه دروغ باشه باید بفهمم ماجرا چیه!
در ماشین رو بستم و دوتا یکی پله هادرو بالا رفتم که چشمم به عادل افتاد از اونم کینه به دل داشتم من لیلی رو به اون سپردم ولی...
راهم رو کج کردم که عادل سد راهم شد.
- آقا آقا باید باهاتون حرف بزنم
بی توجه به حرفاش پسش زدم اما باز هم جلوم وایستاد.
- آقا بزنید تو گوشم اصلا منو بکشید من حرفی ندارم حقمه، اما بذارید همه چیز رو بگم براتون خواهش میکنم .
لب باز کردم تا حرفی بزنم اما با نشستن دست گرم و محکمی سکوت کردم.
- آرمین چیشده.
فشار دستش بیشتر شد
- بیا بریم حیاط عادل راست میگه باید حرف بزنیم
بی صدا پشت سرش راه افتادم و روی اولین نیمکت پارک نشستم ک عادل جلوی پام روی زمین زانو زد.
- آقا من نمیخواستم اینجوری بشه من فقط میخواستم زودتر...
حرفش با صدای محکم و عصبیه آرمین قطع شد.
- انقدر حرف رو نپیچون بلدی حرف بزنی بگو، بلد نیستی هری خودم بهش میگم.
گیج و کلافه نگاهم رو به جفتشون دوختم، دلم گواه بد میداد و مِن مِن کردن عادلم بیشتر اذیتم میکرد.
[ @OstadeKhalafkaar ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت307
بعد از کلی کلنجار رفتن، بالاخره قلبم به عقلم قلبه کرد و بلند شدم.
امیر سام رو به خدمتکار سپردم و سمت آدرسی که آرمین فرستاده بود رفتم.
چیزی نمیشد اگه فقط حالش رو بدونم اصلا شاید این هم یه دروغ باشه باید بفهمم ماجرا چیه!
در ماشین رو بستم و دوتا یکی پله هادرو بالا رفتم که چشمم به عادل افتاد از اونم کینه به دل داشتم من لیلی رو به اون سپردم ولی...
راهم رو کج کردم که عادل سد راهم شد.
- آقا آقا باید باهاتون حرف بزنم
بی توجه به حرفاش پسش زدم اما باز هم جلوم وایستاد.
- آقا بزنید تو گوشم اصلا منو بکشید من حرفی ندارم حقمه، اما بذارید همه چیز رو بگم براتون خواهش میکنم .
لب باز کردم تا حرفی بزنم اما با نشستن دست گرم و محکمی سکوت کردم.
- آرمین چیشده.
فشار دستش بیشتر شد
- بیا بریم حیاط عادل راست میگه باید حرف بزنیم
بی صدا پشت سرش راه افتادم و روی اولین نیمکت پارک نشستم ک عادل جلوی پام روی زمین زانو زد.
- آقا من نمیخواستم اینجوری بشه من فقط میخواستم زودتر...
حرفش با صدای محکم و عصبیه آرمین قطع شد.
- انقدر حرف رو نپیچون بلدی حرف بزنی بگو، بلد نیستی هری خودم بهش میگم.
گیج و کلافه نگاهم رو به جفتشون دوختم، دلم گواه بد میداد و مِن مِن کردن عادلم بیشتر اذیتم میکرد.
[ @OstadeKhalafkaar ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت308
از لحن آدمین جا خورد ولی من عادت داشتم با همه همینطور بود حتی هانا.
عادل دستی به موهای سیاهش کشید و جلوم قامت راست کرد برای حرفی که میخواست بزنه دو به شک بود اما بالاخره لب باز کرد و با صدایی لرزون و ناراحت گفت:
- آقا اون روزایی که شما رو تخت بیمارستان بودین به خانوم گفتن باید پول بیمارستان رو تصویه کنند تا دستگاههای تنفسی شما رو قطع نکنند، تو اون روزا شما فقط با اون دستگاهها بود که نفس میکشیدین.
عادل ک دید عکس العملی نشون نمیدم پر رو تر شد! نگاه خیره ای به آرمین انداخت و طعنه وار گفت:
- خبری هم از این اقا نبود. جفتمون میخواستیم سرپا شدنتون رو ببینیم خانوم به هر دری زد برای جور کردن پول ولی راهی نبود .
ناچار من احمق راه خونه اون لعنتی رو نشونش دادم گفتم آقا شیخ رو میشناسه اگه بهش بگید کمک میکنه با خانم رفتیم اونجا پول رو داد ولی...
مکثی کرد و سرش رو پایین انداخت، آروم تر از قبل گفت:
- ولی شرط داشت...
شیخ شرط کرده بود که در ازای ده روز رقصیدن تو مهمونیاش اون پول رو میده و خانمم به خاطر شما و پسرتون قبول کرد.
دیگه چیزی نشنیدم فقط تکون خوردن لبهای عادل بهم میفهموند که این کابوسی که داره ازش تعریف میکنه ادامه داره و من لعنتی زود قضاوت کردم.
بدون اینکه به حرفاش گوش کنم قصاصش کردم و حکم بریدم!
[ @OstadeKhalafkaar ]
#استاد_دانشجو پارت 1👇
https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت308
از لحن آدمین جا خورد ولی من عادت داشتم با همه همینطور بود حتی هانا.
عادل دستی به موهای سیاهش کشید و جلوم قامت راست کرد برای حرفی که میخواست بزنه دو به شک بود اما بالاخره لب باز کرد و با صدایی لرزون و ناراحت گفت:
- آقا اون روزایی که شما رو تخت بیمارستان بودین به خانوم گفتن باید پول بیمارستان رو تصویه کنند تا دستگاههای تنفسی شما رو قطع نکنند، تو اون روزا شما فقط با اون دستگاهها بود که نفس میکشیدین.
عادل ک دید عکس العملی نشون نمیدم پر رو تر شد! نگاه خیره ای به آرمین انداخت و طعنه وار گفت:
- خبری هم از این اقا نبود. جفتمون میخواستیم سرپا شدنتون رو ببینیم خانوم به هر دری زد برای جور کردن پول ولی راهی نبود .
ناچار من احمق راه خونه اون لعنتی رو نشونش دادم گفتم آقا شیخ رو میشناسه اگه بهش بگید کمک میکنه با خانم رفتیم اونجا پول رو داد ولی...
مکثی کرد و سرش رو پایین انداخت، آروم تر از قبل گفت:
- ولی شرط داشت...
شیخ شرط کرده بود که در ازای ده روز رقصیدن تو مهمونیاش اون پول رو میده و خانمم به خاطر شما و پسرتون قبول کرد.
دیگه چیزی نشنیدم فقط تکون خوردن لبهای عادل بهم میفهموند که این کابوسی که داره ازش تعریف میکنه ادامه داره و من لعنتی زود قضاوت کردم.
بدون اینکه به حرفاش گوش کنم قصاصش کردم و حکم بریدم!
[ @OstadeKhalafkaar ]
Telegram
رمان عروس استاد ، استاد خلافکار
🍁🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…
#استاد_دانشجو
#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمیتونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم…