نیچه و فلسفه / Amirhossein
مارتین هایدگر: مصلحتدیدِ من آن است که عجالتاً خوانشِ نیچه را به تعویق افکنید، و ابتدا ده یا پانزده سالی به مطالعهی ارسطو بپردازید. 📚 @PHILOSOPHI_ZER
[ #هایدگر در بابِ اَبَرانسانِ #نیچه ]
ابرانسان از انسانِ تاکنونی فرا میشود و بدینسان از او دور میگردد. چه نوع انسانی است آنکه فراشونده، پسِ پشتاش مینهد؟ نیچه انسانِ تاکنونی را با نامونشانِ واپسین انسان مشخص میکند. «واپسین» بودن هیئت و شکلِ انسانی است که بلافاصله پیش از ظهورِ ابرانسان میآید. از اینرو، واپسین انسان، آنسان که هست تنها و در وهلهی نخست از رویِ هیئتِ ابرانسان عیان میشود. با اینهمه، مادام که ابرانسان را در جایگاههای افکارِ عمومیِ از دور هدایتشده یا در بازارهایِ بورسِ مشغلهی فرهنگ یعنی در جاهایی میجوییم که ادارهی سازوکارها یکسره به دستِ واپسین انسان است، هرگز ابرانسان را نخواهیم یافت. ابرانسان هرگز نه در جلوهفروشیِ پرقیلوقالِ آنان که علیالظاهر قدرتمندان نامیده میشوند ظاهر میشود و نه در جلساتِ خوشآراستهی دولتمردان. به همین منوال، ظهورِ ابرانسان از دسترسِ دورنگارانِ تلویزیونی و گزارشگرانِ رادیویی که حوادث را حتی قبل از رخ دادنِ آنها برایِ افکارِ عمومی در میان، یعنی فراپیش مینهند بیرون است...
آنکس که امروزه در همهی حیطهها از جلمه در مشغلهی ادبیات به قدرِ نیاز قابلِ سفارش و دمِ دست است همان «آدمِ کوچهبازاریِ» آشناست. در قبال این بازنمودی که از نوعِ کژنماست، تفکر در وضعیتی متعارض درجا میزند. نیچه به روشنی بر این وضعیت واقف بود. از یکسو، وقتی این بازنمودها و پنداشتهایِ معمول و مأنوس میخواهند خود را در مقامِ محکمهی اندیشهها بنشانند، باید بر سرشان فریاد کشید تا مگر انسانها بیدار شوند. از دیگرسو، تفکر هرگز نمیتواند اندیشیدههایِ خود را با فریاد بیان کند. هم از اینرو، در کنارِ کلامی که پیش از این در بابِ فریاد زدن و فروکوفتنِ گوشها نقل شد، کلماتی دیگر از نیچه را نیز باید افزود: «خاموشترین کلماتند که طوفانزایند. اندیشههایی که چون کبوتران گام میزنند جهان را رهبرند.» (چنین گفت زرتشت، بخشِ دوم، خاموشترین ساعت).
بنابراین نیچه پس از زرتشت، هرگز اندیشههایِ راستینِ خود را –آنچه به سادگی نادیدهاش مینهیم- منتشر نکرده است. نوشتههایِ پس از زرتشت همه نوشتههایِ جدلی هستند؛ آنها فریادهایِ بلندند. تنها از طریقِ آثارِ منتشرشدهی بعد از مرگ، که عمدتاً نارسا و نابسندهاند، اندیشههای نیچه شناخته شدند.
از همهی آنچه در اینجا اجمالاً به آن اشاره شد باید روشن شده باشد که نیچه را سرسری نمیتوان خواند. باید روشن شده باشد که هریک از نوشتههایِ نیچه خصلت و مرزهایِ خاصِ خود را دارند. مهمتر از اینهمه، باید روشنشده باشد که درکِ زبدهی کارِ فکریِ نیچه که در زمانِ حیاتِ وی منتشر نشده، اموری را میطلبد که ما هنوز از عهدهی آنها بر نمیآییم. هم از این رو مصلحتدیدِ من آن است که عجالتاً خوانشِ نیچه را به تعویق افکنید، و ابتدا ده یا پانزده سالی به مطالعهی ارسطو بپردازید.
👤 #مارتین_هایدگر
📘 در کتابِ «چه باشد آنچه خوانندش تفکر»؛ ترجمهی سیاوش جمادی
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
ابرانسان از انسانِ تاکنونی فرا میشود و بدینسان از او دور میگردد. چه نوع انسانی است آنکه فراشونده، پسِ پشتاش مینهد؟ نیچه انسانِ تاکنونی را با نامونشانِ واپسین انسان مشخص میکند. «واپسین» بودن هیئت و شکلِ انسانی است که بلافاصله پیش از ظهورِ ابرانسان میآید. از اینرو، واپسین انسان، آنسان که هست تنها و در وهلهی نخست از رویِ هیئتِ ابرانسان عیان میشود. با اینهمه، مادام که ابرانسان را در جایگاههای افکارِ عمومیِ از دور هدایتشده یا در بازارهایِ بورسِ مشغلهی فرهنگ یعنی در جاهایی میجوییم که ادارهی سازوکارها یکسره به دستِ واپسین انسان است، هرگز ابرانسان را نخواهیم یافت. ابرانسان هرگز نه در جلوهفروشیِ پرقیلوقالِ آنان که علیالظاهر قدرتمندان نامیده میشوند ظاهر میشود و نه در جلساتِ خوشآراستهی دولتمردان. به همین منوال، ظهورِ ابرانسان از دسترسِ دورنگارانِ تلویزیونی و گزارشگرانِ رادیویی که حوادث را حتی قبل از رخ دادنِ آنها برایِ افکارِ عمومی در میان، یعنی فراپیش مینهند بیرون است...
آنکس که امروزه در همهی حیطهها از جلمه در مشغلهی ادبیات به قدرِ نیاز قابلِ سفارش و دمِ دست است همان «آدمِ کوچهبازاریِ» آشناست. در قبال این بازنمودی که از نوعِ کژنماست، تفکر در وضعیتی متعارض درجا میزند. نیچه به روشنی بر این وضعیت واقف بود. از یکسو، وقتی این بازنمودها و پنداشتهایِ معمول و مأنوس میخواهند خود را در مقامِ محکمهی اندیشهها بنشانند، باید بر سرشان فریاد کشید تا مگر انسانها بیدار شوند. از دیگرسو، تفکر هرگز نمیتواند اندیشیدههایِ خود را با فریاد بیان کند. هم از اینرو، در کنارِ کلامی که پیش از این در بابِ فریاد زدن و فروکوفتنِ گوشها نقل شد، کلماتی دیگر از نیچه را نیز باید افزود: «خاموشترین کلماتند که طوفانزایند. اندیشههایی که چون کبوتران گام میزنند جهان را رهبرند.» (چنین گفت زرتشت، بخشِ دوم، خاموشترین ساعت).
بنابراین نیچه پس از زرتشت، هرگز اندیشههایِ راستینِ خود را –آنچه به سادگی نادیدهاش مینهیم- منتشر نکرده است. نوشتههایِ پس از زرتشت همه نوشتههایِ جدلی هستند؛ آنها فریادهایِ بلندند. تنها از طریقِ آثارِ منتشرشدهی بعد از مرگ، که عمدتاً نارسا و نابسندهاند، اندیشههای نیچه شناخته شدند.
از همهی آنچه در اینجا اجمالاً به آن اشاره شد باید روشن شده باشد که نیچه را سرسری نمیتوان خواند. باید روشن شده باشد که هریک از نوشتههایِ نیچه خصلت و مرزهایِ خاصِ خود را دارند. مهمتر از اینهمه، باید روشنشده باشد که درکِ زبدهی کارِ فکریِ نیچه که در زمانِ حیاتِ وی منتشر نشده، اموری را میطلبد که ما هنوز از عهدهی آنها بر نمیآییم. هم از این رو مصلحتدیدِ من آن است که عجالتاً خوانشِ نیچه را به تعویق افکنید، و ابتدا ده یا پانزده سالی به مطالعهی ارسطو بپردازید.
👤 #مارتین_هایدگر
📘 در کتابِ «چه باشد آنچه خوانندش تفکر»؛ ترجمهی سیاوش جمادی
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
.
if God . . has disappeared from his authoritative position in the suprasensory world, then this authoritative place itself is still always preserved, even though as that which has become empty.
(#HEIDEGGER / The Question Concerning Technology and Other Essays- part II)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
گرچه خدا جایگاهِ خویش در جهانِ فرامحسوس و جهانِ آرمانی را ترک گفته است، اما این جایگاه، هرچند خالی، همچنان باقی است.
(#هایدگر، پرسش از تکنولوژی و دیگر مقالات ، پارت دوم)
if God . . has disappeared from his authoritative position in the suprasensory world, then this authoritative place itself is still always preserved, even though as that which has become empty.
(#HEIDEGGER / The Question Concerning Technology and Other Essays- part II)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
گرچه خدا جایگاهِ خویش در جهانِ فرامحسوس و جهانِ آرمانی را ترک گفته است، اما این جایگاه، هرچند خالی، همچنان باقی است.
(#هایدگر، پرسش از تکنولوژی و دیگر مقالات ، پارت دوم)
"لازمهی انباشتِ سرمایه، انباشتِ فقر است. بنابراین انباشتِ ثروت در یک قطب، در عین حال به مثابه انباشت فقر، رنج، اسارت، جهل، درندگی و انحطاطِ اخلاقی در قطب مخالف است."
.
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #فردریک_انگلس
از کتاب آنتی دورینگ
.
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #فردریک_انگلس
از کتاب آنتی دورینگ
«تفکر، به هر حال، نوعی کار-دستی است.»
[ #مارتین_هایدگر ]
تصویر از فیلم ناگهان بالتازار
📚 @PHILOSOPHI_ZER
[ #مارتین_هایدگر ]
تصویر از فیلم ناگهان بالتازار
📚 @PHILOSOPHI_ZER
نیچه و فلسفه / Amirhossein
«تفکر، به هر حال، نوعی کار-دستی است.» [ #مارتین_هایدگر ] تصویر از فیلم ناگهان بالتازار 📚 @PHILOSOPHI_ZER
تفکر، به هر حال، نوعی کار-دستی است. تفکر به دست مرجوعیتی خاص دارد. بنا به تصور مرسوم دست متعلق است به تنافزارهای بدن ما. منتها ذاتِ دست را هرگز نمی توان همچون تنافزار گیرنده تن ما تعیین کرد یا از طریق این گونه تنافزار بودن توضیح داد. برای مثال میمون عضو گیرنده دارد، اما دست ندارد. دست از همه تن افزارهای گیرنده - ازجمله پنجه، چنگ و دندان - به نحوی بی پایان یا، به دیگر سخن به واسطه ژرفسارِ ذات جدا و متفاوت است. تنها آن موجودی که سخن می گوید یا، به دیگر سخن، تنها آن موجودی که می اندیشد می تواند دست داشته باشد و در این دست ورزی کارهای دستی حاصل آورد. اما کار دستی غنی تر از آنی است که معمولا تصور می رود. نه چنان است که کار دست تنها گرفتن و چنگ زدن، یا تنها فشاردادن و کشیدن باشد. دست در حقیقت نه فقط به اشياء می رسد و آنها را دریافت می کند، که به دست دیگران نیز می رسد و دست دیگران را (مثلا به نشانه خوش آمد و سلام) می گیرد. دست نگه می دارد. دست حمل می کند. دست ترسیم و نشانه گذاری می کند، شاید از آن رو که انسان نشانهای است دست ها در هم قفل و یکی می شوند آنگاه که این اشارت و ایما بناست انسانها را به بی پیرایگی و یگانگی بزرگی برساند.
دست این همه هست و این همه کار-دستی راستین است. هر یک از اینها نهشته در آنی است که ما بر سبيل مرسوم آن را به عنوان دست ورزی یا کار دست می شناسیم و معمولا فراتر از آن نمی رویم، اما حرکات و سکنات دست آدمی همه جا در زبان رسوخ دارند و درحقیقت درست در آن گاهی به ساراترین صورت خود در می آیند که انسان در حین سکوت سخن می گوید. هریک از حرکات دست در هر یک از کارهای دست از طریق عنصر فکر کار خود را پیش می برد و در عنصر فکر سلوک و رفتار خود را جامه عمل می پوشاند. تمامی کار دست نهشته در تفکر است. هم از این رو، تفکر اگر بخواهد در زمان خاص خودش متحقق گردد،
پس خود بسيط ترین و به همین سبب سخت ترین کار دستی انسان است.
👤 #مارتین_هایدگر
📘 #چه_باشد_آنچه_خوانندش_تفكر ؛ ترجمه سیاوش جمادی؛ نشر ققنوس
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
دست این همه هست و این همه کار-دستی راستین است. هر یک از اینها نهشته در آنی است که ما بر سبيل مرسوم آن را به عنوان دست ورزی یا کار دست می شناسیم و معمولا فراتر از آن نمی رویم، اما حرکات و سکنات دست آدمی همه جا در زبان رسوخ دارند و درحقیقت درست در آن گاهی به ساراترین صورت خود در می آیند که انسان در حین سکوت سخن می گوید. هریک از حرکات دست در هر یک از کارهای دست از طریق عنصر فکر کار خود را پیش می برد و در عنصر فکر سلوک و رفتار خود را جامه عمل می پوشاند. تمامی کار دست نهشته در تفکر است. هم از این رو، تفکر اگر بخواهد در زمان خاص خودش متحقق گردد،
پس خود بسيط ترین و به همین سبب سخت ترین کار دستی انسان است.
👤 #مارتین_هایدگر
📘 #چه_باشد_آنچه_خوانندش_تفكر ؛ ترجمه سیاوش جمادی؛ نشر ققنوس
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
«مارکس یک نابغه بود.»
[ #فردریش_انگلس ]
امروز سالگردِ مرگِ #کارل_مارکس است.
بر روی تندیس مزار او نوشته شده: «کارگرانِ تمامیِ سرزمینها، متحد شوید!»
📚 @PHILOSOPHI_ZER
[ #فردریش_انگلس ]
امروز سالگردِ مرگِ #کارل_مارکس است.
بر روی تندیس مزار او نوشته شده: «کارگرانِ تمامیِ سرزمینها، متحد شوید!»
📚 @PHILOSOPHI_ZER
نیچه و فلسفه / Amirhossein
«مارکس یک نابغه بود.» [ #فردریش_انگلس ] امروز سالگردِ مرگِ #کارل_مارکس است. بر روی تندیس مزار او نوشته شده: «کارگرانِ تمامیِ سرزمینها، متحد شوید!» 📚 @PHILOSOPHI_ZER
چهاردهمِ مارس ۱۸۸۳، یک ربع به ساعتِ ۳ بعدازظهر، بزرگترین اندیشمندِ روزگارِ ما از اندیشیدن باز ایستاد. فقط دو دقیقه او را تنها گذاشته بودیم، همین که به اتاق آمدیم، دیدیم که آرام رویِ صندلی خوابیده است. اما این بار برای همیشه. مارکس معمولاً به نقل از «اپیکور» میگفت: «مرگ، یک بدبختی برای کسی که میمیرد نیست، بلکه مصیبتی برای بازماندگان است». با مرگِ مارکس، قامتِ بشریت به اندازهی یک سر و یک مغز، و بزرگترین مغزِ دورهی ما، کوتاه شد.
همان طور که داروین قانونِ تکاملِ جهانِ ارگانیک و موجودِ زنده را باز نمود، کارل مارکس قانونِ تکاملِ تاریخِ بشر را باز نموده است. این نکتهی ساده که مردمان پیش از آنکه بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین و جز اینها بپردازند، در وهلهی نخست باید بخورند، بیاشامند، خانه داشته باشند و جامه بپوشند، نکتهی سادهای است که زیرِ لایههایی از تصوراتِ ایدهآلیستی از دیده پنهان مانده بود. آنچه را مارکس به انجام رساند، من نمیتوانستم انجام دهم. مارکس، برتر، دوراندیشتر، تیزبینتر و ژرفنگرتر از بقیهی ما بود. مارکس یک نابغه بود. ما حداکثر افرادِ با استعدادی بودیم. نام و کارِ او از سدهها فراتر خواهد رفت.
👤 #فردریش_انگلس
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
همان طور که داروین قانونِ تکاملِ جهانِ ارگانیک و موجودِ زنده را باز نمود، کارل مارکس قانونِ تکاملِ تاریخِ بشر را باز نموده است. این نکتهی ساده که مردمان پیش از آنکه بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین و جز اینها بپردازند، در وهلهی نخست باید بخورند، بیاشامند، خانه داشته باشند و جامه بپوشند، نکتهی سادهای است که زیرِ لایههایی از تصوراتِ ایدهآلیستی از دیده پنهان مانده بود. آنچه را مارکس به انجام رساند، من نمیتوانستم انجام دهم. مارکس، برتر، دوراندیشتر، تیزبینتر و ژرفنگرتر از بقیهی ما بود. مارکس یک نابغه بود. ما حداکثر افرادِ با استعدادی بودیم. نام و کارِ او از سدهها فراتر خواهد رفت.
👤 #فردریش_انگلس
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
متن کامل در کپشن اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CbIvCystS4a/?utm_source=ig_web_copy_link
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
https://www.instagram.com/p/CbIvCystS4a/?utm_source=ig_web_copy_link
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
ما بسی آسان فراموش میکنیم که متفکر در آنجا که به چالش طلبیده میشود به نحوی اساسیتر تأثیر میگذارد تا آنجایی که همگان با وی همداستاناند.
[ #مارتین_هایدگر ]
📚 @PHILOSOPHI_ZER
[ #مارتین_هایدگر ]
📚 @PHILOSOPHI_ZER
نیچه و فلسفه / Amirhossein
ما بسی آسان فراموش میکنیم که متفکر در آنجا که به چالش طلبیده میشود به نحوی اساسیتر تأثیر میگذارد تا آنجایی که همگان با وی همداستاناند. [ #مارتین_هایدگر ] 📚 @PHILOSOPHI_ZER
ما بسی آسان فراموش میکنیم که متفکر در آنجا که به چالش طلبیده میشود به نحوی اساسیتر تأثیر میگذارد تا آنجایی که همگان با وی همداستاناند. حتی نیچه نیز در عین آن که در باب اراده دریافتی خلاف دریافت شوپنهاور داشت، باید جدال و رویارویی با شوپنهاور را پشت سر مینهاد تا به پایبندی سفت و سخت به این اصل شوپنهاور میرسید: «جهان تصورِ من است.» شوپنهاور خود در آغاز فصل اول از جلد دوم شاهکارش در باب این اصل می گوید:
ظاهراً برای برونشد از اختلافِ آراء در این باره که تصور ذاتاً چیست، تنها راهی که به نحوی پیدا و هویدا وجود دارد آن است که عرصهی نظرورزیهایِ فلسفی را ترک کنیم و در وهلهی نخست با دقت و به شیوهای علمی در این باره پژوهش کنیم که وقتی برای موجودات زنده به ویژه برای انسانها و حیوانات تصوراتی پیش میآید قضیه از چه قرار است. چنین پژوهشهایی از جمله پژوهشهایی است که روانشناسی با آنها سر و کار دارد. امروزه روانشناسی علمی است که نیک نهادینه شده و از پیش تفصیل یافته است و اهمیتِ آن سال به سال افزونتر می شود. اما در این جا نتایجِ پژوهشِ روانشناسی را در باب آنچه این علم «تصور»ش مینامد کنار میگذاریم، نه از آن رو که این نتایج نادرست یا حتی بیاهمیت هستند بل از آن رو که نتایجی علمیاند. از همین رو، این نتایج در مَقام گزارههای علمی پیشاپیش در حیطهای به جریان در آمدهاند که برای روانشناسی نیز حيطهای است که در آن سوی آنچه پیشتر یاد کردیم میماند. هم از این رو، جای تعجب ندارد اگر در حیطه روانشناسی به هیچ وجه روشن نمیشود که چیست آنی که در آن تصورات ردیف می گردند: [محل تصورات آیا] اندامگان موجود زنده است؟ آگاهی است؟ نفس است؟ ناخودآگاه و همه ژرفاها و لایههایی است که قلمرو روانشناسی در آن ها بخش بخش میگردد؟ در این جا همه چیز پرسشانگیز میماند.
👤 #مارتین_هایدگر
📘 در کتابِ #چه_باشد_آنچه_خوانندش_تفكر ؛ ترجمهی سیاوش جمادی
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
«جهان تصور من است. این جمله همچون اصول متعارفهی اقليدس جملهای است که چون آن را بفهمی، صادق بودنش را نیز تشخیص خواهی داد، گرچه نه چنان است که آن را چون بشنوی، بفهمی. آنچه سرشت ممیزهی فلسفه مدرن را بر میسازد، گذشته از مسئلهی آزادی اخلاقی، آن است که اصل یاد شده به ساحت آگاهی درآمده و نسبت امور مصوره با امور واقع یا، به دیگر سخن، رابطهی جهانی که در سر ماست با جهانی که بیرون از سر ماست، با آن گره خورده است. چه، آدمی پس از هزاران سال که توانایی خود را در فلسفهورزیِ صرفاً عينی آزموده است، اکنون کشف کرده است که از میان چیزهای بسیاری که جهان را چنین رازآمیز و اندیشهانگیز کردهاند، نزدیکترین و نخستین چیز آن است که جهان هر قدر نیز که بتواند بیکران و عظیم باشد، هستیاش به تار مویی بسته است. این تار مو همان آگاهیِ همیشگی و بالفعلی است که جهان در آن مُقام دارد.»
ظاهراً برای برونشد از اختلافِ آراء در این باره که تصور ذاتاً چیست، تنها راهی که به نحوی پیدا و هویدا وجود دارد آن است که عرصهی نظرورزیهایِ فلسفی را ترک کنیم و در وهلهی نخست با دقت و به شیوهای علمی در این باره پژوهش کنیم که وقتی برای موجودات زنده به ویژه برای انسانها و حیوانات تصوراتی پیش میآید قضیه از چه قرار است. چنین پژوهشهایی از جمله پژوهشهایی است که روانشناسی با آنها سر و کار دارد. امروزه روانشناسی علمی است که نیک نهادینه شده و از پیش تفصیل یافته است و اهمیتِ آن سال به سال افزونتر می شود. اما در این جا نتایجِ پژوهشِ روانشناسی را در باب آنچه این علم «تصور»ش مینامد کنار میگذاریم، نه از آن رو که این نتایج نادرست یا حتی بیاهمیت هستند بل از آن رو که نتایجی علمیاند. از همین رو، این نتایج در مَقام گزارههای علمی پیشاپیش در حیطهای به جریان در آمدهاند که برای روانشناسی نیز حيطهای است که در آن سوی آنچه پیشتر یاد کردیم میماند. هم از این رو، جای تعجب ندارد اگر در حیطه روانشناسی به هیچ وجه روشن نمیشود که چیست آنی که در آن تصورات ردیف می گردند: [محل تصورات آیا] اندامگان موجود زنده است؟ آگاهی است؟ نفس است؟ ناخودآگاه و همه ژرفاها و لایههایی است که قلمرو روانشناسی در آن ها بخش بخش میگردد؟ در این جا همه چیز پرسشانگیز میماند.
👤 #مارتین_هایدگر
📘 در کتابِ #چه_باشد_آنچه_خوانندش_تفكر ؛ ترجمهی سیاوش جمادی
#M_Rezaeian
📚 @PHILOSOPHI_ZER
اصل اسپینوزایی این است: تاکنون کسی نتوانسته طبیعت خدا را تعریف کند، چراکه همواره آن را با «خصیصه» [propria] اشتباه گرفته اند. نگرش #اسپینوزا به حکمای الهی در اینجا روشن می شود. فلاسفه به نوبه ی خود راه حکمای الهی را رفته اند: دکارت حتی فکر می کرد طبیعت خدا مقوم از کمال نامتناهی است. کمال نامتناهی چیزی نیست جز حالتِ چیزی که طبیعت خدا از آن ساخته شده است. صفت ها [attributes] هستند که به معنای واقعی کلمه (فکر، امتداد...) اِلِمان های سازنده ی خدا، بیان های سازنده ی او، ایجابیت او، دلیل های ایجابی و فرمال او، و در یک کلمه طبیعت او هستند. ولی کسی ممکن است بپرسد چرا چنین صفت هایی که هیچ تمایلی هم به مخفی شدن ندارند و روشن و آشکار هستند، از چشم فلاسفه دور مانده اند؟ چرا آنها همیشه خصیصه را با صفت اشتباه گرفته اند؟...
پاسخ #اسپینوزا ساده است: زیرا آنها فاقد روشی تاریخی، انتقادی و درونی هستتند که قادر باشد کتاب مقدس را به درستی تفسیر کند. درباره ی طرح متن مقدس پرسش نمی کنند، بلکه آن را همچون کلام خدا، یا طریقه ای که خدا خود را بیان کرده می پذیرند. فکر می کنند هرچه کتاب مقدس درباره ی خدا گفته همان «بیان ها» هستند، و هرآنچه در کتاب مقدس گفته نشده «غیر قابل بیان» است. هیچوقت نپرسیده اند که «آیا واقعا وحیِ [revelation] مذهبی به طبیعت خدا مربوط است؟»، «آیا هدف کتاب مقدس این است که طبیعت خدا را به ما بشناساند؟» ... در حقیقت وحی [revelation] چیزی نیست جز یک خصیصه [propria] و به هیچ وجه چیزی درباره ی طبیعت خدا و صفاتِ [attributes] او نمی گوید. حرفهای کتاب مقدس درهم و برهم و ناهمگن است: قسمی تشریفات آیینی، قسمی آموزه های اخلاقیاتی، و حتی آنجایی که دعوت به اندیشه می یابیم، به هدف آموزه های اخلاقی بعدی است، زیرا برای اخلاقی بودن باید کمی اندیشه هم کرد! در این میان [در کتب مقدس] چیزی درباره ی صفات خدا گفته نمی شود... در بهترین حالت «خصیصه» ها را توضیح می دهند: هستی الهی، واحد بودن، عالم مطلق بودن، قادر مطلق بودن... به همین دلیل مسخره است که فکر کنیم چنین دانشی از خدا چیزی درباره ی طبیعت او آشکار کند: طبیعت الهی ای که به امور روزمره می پردازد! مسخره تر آن که فکر کنیم وحی [revelation] طبیعت یا ذات خدا را به ما می شناساند. این مسخرگی و پوچی [absurdity] تمام الهایات را در می نوردد و با فلسفه نیز از در مصالحه در آمده است...
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #ژیل_دلوز
از کتاب بیان گرایی در فلسفه: اسپینوزا
پاسخ #اسپینوزا ساده است: زیرا آنها فاقد روشی تاریخی، انتقادی و درونی هستتند که قادر باشد کتاب مقدس را به درستی تفسیر کند. درباره ی طرح متن مقدس پرسش نمی کنند، بلکه آن را همچون کلام خدا، یا طریقه ای که خدا خود را بیان کرده می پذیرند. فکر می کنند هرچه کتاب مقدس درباره ی خدا گفته همان «بیان ها» هستند، و هرآنچه در کتاب مقدس گفته نشده «غیر قابل بیان» است. هیچوقت نپرسیده اند که «آیا واقعا وحیِ [revelation] مذهبی به طبیعت خدا مربوط است؟»، «آیا هدف کتاب مقدس این است که طبیعت خدا را به ما بشناساند؟» ... در حقیقت وحی [revelation] چیزی نیست جز یک خصیصه [propria] و به هیچ وجه چیزی درباره ی طبیعت خدا و صفاتِ [attributes] او نمی گوید. حرفهای کتاب مقدس درهم و برهم و ناهمگن است: قسمی تشریفات آیینی، قسمی آموزه های اخلاقیاتی، و حتی آنجایی که دعوت به اندیشه می یابیم، به هدف آموزه های اخلاقی بعدی است، زیرا برای اخلاقی بودن باید کمی اندیشه هم کرد! در این میان [در کتب مقدس] چیزی درباره ی صفات خدا گفته نمی شود... در بهترین حالت «خصیصه» ها را توضیح می دهند: هستی الهی، واحد بودن، عالم مطلق بودن، قادر مطلق بودن... به همین دلیل مسخره است که فکر کنیم چنین دانشی از خدا چیزی درباره ی طبیعت او آشکار کند: طبیعت الهی ای که به امور روزمره می پردازد! مسخره تر آن که فکر کنیم وحی [revelation] طبیعت یا ذات خدا را به ما می شناساند. این مسخرگی و پوچی [absurdity] تمام الهایات را در می نوردد و با فلسفه نیز از در مصالحه در آمده است...
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #ژیل_دلوز
از کتاب بیان گرایی در فلسفه: اسپینوزا
قضیه: اگر کسی خیال کند که معشوقش به شخص دیگری با عشقی برابر یا شدیدتر از عشقی که به وی دارد، عشق می ورزد، در این صورت از معشوق متنفر خواهد شد و به آن شخص حسد خواهد ورزید.
برهان: هر چه عشقی که شخص تخیل می کند که معشوق نسبت به او دارد شدیدتر باشد، به همان اندازه بیشتر به خود خواهد باليد (قضيه ۳۴) یعنی (تبصره قضیه ۳۰) از لذت بیشتری برخوردار خواهد شد. بنابراین (قضيه ۲۸) حتی الامکان می کوشد تا تخیل کند که معشوق نزدیکترین پیوند ممکن را با او دارد و این کوشش یا خواهش، در صورتی که او تخیل کند که شخص دیگری هم خواهان همان شیء است که او می خواهد، تقویت می شود (قضيه ۳۱). اما فرض بر این است که از این کوشش یا خواهش به وسيله صورت خیالی معشوق که همراه با صورت خیالی کسی است که معشوق خود را به آن پیوسته است جلوگیری شده است و لذا (تبصره قضیه ۱۱) عاشق دچار دردی خواهد شد که با تصور معشوق به عنوان علت آن درد، و در عین حال با صورت خیالی آن کس همراه است، یعنی (تبصره قضیه ۱۳) او هم از معشوقش و هم از آن شخص دیگر متنفر خواهد شد و نسبت به او به این جهت که از معشوق لذت می برد (قضيه ۲۳) حسد خواهد ورزید.
تبصرہ: این نفرت از معشوق که با حسد توأم است غیرت نامیده می شود. بنابراین غیرت چیزی نیست مگر تزلزل نفس که از احساس عشق و نفرت با هم به اضافه تصور شخص دیگری که نسبت به وی رشک می ورزیم ناشی می شود. به علاوه، این نفرت از معشوق به تناسب لذتی است که او معمولا از عشق متقابل میان خود و معشوق بهره مند می بود و نیز متناسب با عاطفه ای است که او نسبت به رقیبش دارد. زیرا اگر از وی تنفر داشته باشد، به همان دلیل از معشوقش نیز تنفر خواهد داشت، به این دلیل که تخیل می کند که چیزی که مورد نفرت اوست از عاطفه لذت برخوردار است و نیز به این دلیل که مجبور شده است که صورت خیالی معشوق را به صورت خیالی کسی که مورد نفرت اوست پیوند دهد. این احساس معمولا هنگامی برانگیخته می شود که عشق، عشق به زن باشد، زیرا کسی که تخیل می کند که معشوقه اش خود را به دیگری تسلیم می کند تنها به این جهت که از میل او جلوگیری شده است دردش نمی گیرد، بلکه همچنین به این جهت که مجبور است که صورت خیالی معشوقه اش را با اندامهای شرم آور رقیبش پیوند دهد از وی اعراض می کند. و به اضافه این شخص غیور از آن لطفی که قبلا معشوقه اش به وی مبذول می داشت دیگر بهرهمند نیست و این نیز، چنانکه نشان خواهیم داد، موجب دیگری برای افزایشِ دردِ عاشق است.
👤 #اسپینوزا
📘 #اخلاق ، بخش سوم، قضیه ۳۵
#M_Rezaeian
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
برهان: هر چه عشقی که شخص تخیل می کند که معشوق نسبت به او دارد شدیدتر باشد، به همان اندازه بیشتر به خود خواهد باليد (قضيه ۳۴) یعنی (تبصره قضیه ۳۰) از لذت بیشتری برخوردار خواهد شد. بنابراین (قضيه ۲۸) حتی الامکان می کوشد تا تخیل کند که معشوق نزدیکترین پیوند ممکن را با او دارد و این کوشش یا خواهش، در صورتی که او تخیل کند که شخص دیگری هم خواهان همان شیء است که او می خواهد، تقویت می شود (قضيه ۳۱). اما فرض بر این است که از این کوشش یا خواهش به وسيله صورت خیالی معشوق که همراه با صورت خیالی کسی است که معشوق خود را به آن پیوسته است جلوگیری شده است و لذا (تبصره قضیه ۱۱) عاشق دچار دردی خواهد شد که با تصور معشوق به عنوان علت آن درد، و در عین حال با صورت خیالی آن کس همراه است، یعنی (تبصره قضیه ۱۳) او هم از معشوقش و هم از آن شخص دیگر متنفر خواهد شد و نسبت به او به این جهت که از معشوق لذت می برد (قضيه ۲۳) حسد خواهد ورزید.
تبصرہ: این نفرت از معشوق که با حسد توأم است غیرت نامیده می شود. بنابراین غیرت چیزی نیست مگر تزلزل نفس که از احساس عشق و نفرت با هم به اضافه تصور شخص دیگری که نسبت به وی رشک می ورزیم ناشی می شود. به علاوه، این نفرت از معشوق به تناسب لذتی است که او معمولا از عشق متقابل میان خود و معشوق بهره مند می بود و نیز متناسب با عاطفه ای است که او نسبت به رقیبش دارد. زیرا اگر از وی تنفر داشته باشد، به همان دلیل از معشوقش نیز تنفر خواهد داشت، به این دلیل که تخیل می کند که چیزی که مورد نفرت اوست از عاطفه لذت برخوردار است و نیز به این دلیل که مجبور شده است که صورت خیالی معشوق را به صورت خیالی کسی که مورد نفرت اوست پیوند دهد. این احساس معمولا هنگامی برانگیخته می شود که عشق، عشق به زن باشد، زیرا کسی که تخیل می کند که معشوقه اش خود را به دیگری تسلیم می کند تنها به این جهت که از میل او جلوگیری شده است دردش نمی گیرد، بلکه همچنین به این جهت که مجبور است که صورت خیالی معشوقه اش را با اندامهای شرم آور رقیبش پیوند دهد از وی اعراض می کند. و به اضافه این شخص غیور از آن لطفی که قبلا معشوقه اش به وی مبذول می داشت دیگر بهرهمند نیست و این نیز، چنانکه نشان خواهیم داد، موجب دیگری برای افزایشِ دردِ عاشق است.
👤 #اسپینوزا
📘 #اخلاق ، بخش سوم، قضیه ۳۵
#M_Rezaeian
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
منشأ بسیاری از خطاها، دادنِ نامهای غلط به اشیاء است. زیرا وقتی که کسی میگوید: خطوطی که مرکزِ دایره را به محیطِ آن میپیوندند برابر نیستند، بیگمان در این وقت، از دایره چیزی را قصد میکند که با مقصودِ ریاضیدانان فرق دارد. همینطور وقتی که مردم در محاسبه اشتباه میکنند، اعدادی در ذهن دارند که با اعدادِ رویِ کاغذ فرق دارند. اگر اذهانِ آنها را میدیدیم، در مییافتیم که در آنها خطایی وجود ندارد. با این همه به نظر ما چنین میآید که دستخوشِ خطا شدهاند، زیرا چنین میاندیشیم که اعدادی که آنها در اذهان خود دارند همانهایی هستند که روی کاغذ نوشته شدهاند. اگر این چنین نمیاندیشیدیم، باور نمیکردیم که خطا کردهاند. مثلاً من اخيراً، وقتی که شنیدم مردی شکایت میکند که حیاطش رویِ مرغِ همسایه پرواز کرده است، مقصودش را فهمیدم و لذا خیال نکردم که او خطا میکند. بیشترِ مجادلات از آنجا ناشی میشود که انسانها به درستی منظورِ خود را بیان نمیکنند، و یا نظراتِ دیگران را بد تفسیر میکنند. زمانی که آنها به شدت با یکدیگر مخالفت میورزند [دو حالت وجود دارد:] یا نظرِ یکسانی دارند یا در موردِ چیزهای متفاوتی میاندیشند؛ در هر دو صورت چیزهایی که خطا و مهملات میانگارند، در طرفِ مقابل خطا نیستند.
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #اسپینوزا
📘 از کتاب #اخلاق ، نوشتۀ #باروخ_اسپینوزا ، بخش دوم، قضیه ۴۷، تبصره
#M_Rezaeian
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
👤 #اسپینوزا
📘 از کتاب #اخلاق ، نوشتۀ #باروخ_اسپینوزا ، بخش دوم، قضیه ۴۷، تبصره
#M_Rezaeian
◾️
چیزی که «کلی» است نمیتواند شهوداً درک شود.
.
.
◾️بنابراین هر مفهوم یک حوزه دارد که تمامیتِ مرکب یا جامعِ همهی آن چیزهایی است که میتوانند از طریق آن مورد اندیشه واقع شوند. هرچه ما در انتزاع بالاتر برویم، چیزهای بیشتری را دور میریزیم، و لذا چیزهای کمتری برای اندیشیدنمان باقی میماند. بالاترین، یعنی عامترین، مفهومها پوچترین و فقیرترین مفاهیم و در نهایت صرفاً پوستههایی هستند مثل مفاهیمِ «وجود» و «ذات» و «چیز» و «صیرورت» و امثالهم. به راستی، دستگاههای فلسفی که صرفاً کلافی از مفاهیمِ این چنینیاند، و مصالحشان این پوستههای سستِ اندیشه است، چه کاری میتوانند انجام دهند؟ این دستگاهها لاجرم باید بینهایت توخالی و فقیر باشند و به حدِ تحملناپذیری ملالآور از آب درآیند...
.
.
◾️خوانندگان من می دانند که من لفظ مثال (Idee) را فقط به معنای افلاطونی اصیل اش می پذیرم، و مخصوصا در دفتر سوم اثر اصلی خود به تفصیل راجع به آن بحث کرده ام. از سوی دیگر، فرانسوی و انگلیسی به کلمات idée و idea یک معنی بسیار معمولی و در عین حال کاملا مشخص و متمایز را نسبت می دهند. ولی وقتی کسی با آلمان ها راجع به مُثُل (Idee) حرف می زند، و به ویژه وقتی که این واژه Uedahen خوانده می شود، سرشان گیج می رود و فکر از کله شان می پرد و احساس می کنند دارند با یک بالون به هوا می روند! پس این جا هم اساتیدِ شهودِ عقلیِ ما، کاری انجام داده اند و لذا بی شرم ترینِ ایشان، یعنی #هگل شیادِ بیهمهچیز، اصل خود در مورد عالم و همهی چیزها را مثال (die Idee) نامیده است، و اینجا بوده که همه واقعا فکر کرده اند حرفی برای گفتن دارد. ولی اگر دست پاچه نشویم و بپرسیم مُثُلی که قوهشان قوهی تعقل (Vernunf) تعریف می شود "واقعا چه هستند"، توضیحی که معمولا داده می شود صرفا رودهدرازیِ عوامفریبانه و توخالی و مغالطهآمیزی بیش نیست. دیده شده که در چنین جملاتِ پیچیده و درازی، اگر خواننده در آن میان خوابش نبرده باشد، نهایتاً می بیند بیش از آنکه اطلاعات کسب کرده باشد تحمیق شده است؛ یا درواقع حتی گمان می کند که شاید مقصود چیزی بسیار شبیه شتر-گاو-پلنگ بوده است.
.
.
👤 #آرتور_شوپنهاور 📘 #ریشه_چهارگان_اصل_دلیل_کافی
ترجمه رضا ولییاری
.
.
چیزی که «کلی» است نمیتواند شهوداً درک شود.
.
.
◾️بنابراین هر مفهوم یک حوزه دارد که تمامیتِ مرکب یا جامعِ همهی آن چیزهایی است که میتوانند از طریق آن مورد اندیشه واقع شوند. هرچه ما در انتزاع بالاتر برویم، چیزهای بیشتری را دور میریزیم، و لذا چیزهای کمتری برای اندیشیدنمان باقی میماند. بالاترین، یعنی عامترین، مفهومها پوچترین و فقیرترین مفاهیم و در نهایت صرفاً پوستههایی هستند مثل مفاهیمِ «وجود» و «ذات» و «چیز» و «صیرورت» و امثالهم. به راستی، دستگاههای فلسفی که صرفاً کلافی از مفاهیمِ این چنینیاند، و مصالحشان این پوستههای سستِ اندیشه است، چه کاری میتوانند انجام دهند؟ این دستگاهها لاجرم باید بینهایت توخالی و فقیر باشند و به حدِ تحملناپذیری ملالآور از آب درآیند...
.
.
◾️خوانندگان من می دانند که من لفظ مثال (Idee) را فقط به معنای افلاطونی اصیل اش می پذیرم، و مخصوصا در دفتر سوم اثر اصلی خود به تفصیل راجع به آن بحث کرده ام. از سوی دیگر، فرانسوی و انگلیسی به کلمات idée و idea یک معنی بسیار معمولی و در عین حال کاملا مشخص و متمایز را نسبت می دهند. ولی وقتی کسی با آلمان ها راجع به مُثُل (Idee) حرف می زند، و به ویژه وقتی که این واژه Uedahen خوانده می شود، سرشان گیج می رود و فکر از کله شان می پرد و احساس می کنند دارند با یک بالون به هوا می روند! پس این جا هم اساتیدِ شهودِ عقلیِ ما، کاری انجام داده اند و لذا بی شرم ترینِ ایشان، یعنی #هگل شیادِ بیهمهچیز، اصل خود در مورد عالم و همهی چیزها را مثال (die Idee) نامیده است، و اینجا بوده که همه واقعا فکر کرده اند حرفی برای گفتن دارد. ولی اگر دست پاچه نشویم و بپرسیم مُثُلی که قوهشان قوهی تعقل (Vernunf) تعریف می شود "واقعا چه هستند"، توضیحی که معمولا داده می شود صرفا رودهدرازیِ عوامفریبانه و توخالی و مغالطهآمیزی بیش نیست. دیده شده که در چنین جملاتِ پیچیده و درازی، اگر خواننده در آن میان خوابش نبرده باشد، نهایتاً می بیند بیش از آنکه اطلاعات کسب کرده باشد تحمیق شده است؛ یا درواقع حتی گمان می کند که شاید مقصود چیزی بسیار شبیه شتر-گاو-پلنگ بوده است.
.
.
👤 #آرتور_شوپنهاور 📘 #ریشه_چهارگان_اصل_دلیل_کافی
ترجمه رضا ولییاری
.
.
he who cannot obey himself is commanded. That is the nature of the living.
(#NIETZSCHE , #thus_spoke_zarathustra)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
هر که از خویش فرمان نبرد بر او فرمان میرانند. چنین است سرشتِ زندگی.
(#نیچه، #چنین_گفت_زرتشت، بخش دوم، دربارهی چیرگی بر خود، ترجمه داریوش آشوری)
(#NIETZSCHE , #thus_spoke_zarathustra)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
هر که از خویش فرمان نبرد بر او فرمان میرانند. چنین است سرشتِ زندگی.
(#نیچه، #چنین_گفت_زرتشت، بخش دوم، دربارهی چیرگی بر خود، ترجمه داریوش آشوری)
Be a man and do not follow me __ but yourself! But yourself!
(#Goethe - The Sorrows of Young Werther)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
انسان باش و از من پیروی نکن . . . تو باید از خودت پیروی کنی.
(#گوته، رنج های ورتر جوان)
(#Goethe - The Sorrows of Young Werther)
🔸Nietzsche & Philosophy Media🔸
🗞 @PHILOSOPHI_ZER
انسان باش و از من پیروی نکن . . . تو باید از خودت پیروی کنی.
(#گوته، رنج های ورتر جوان)
دلا، دلا غمین مباش
و سرنوشتت را دوست بدار!
بهارِ تو، دوباره باز پس می دهد،
هر چه را که زمستان از تو رُبود.
و چه بسیار که بهرِ تو مانده است!
و چه زیباست، جهان هنوز!
دلا، هرچه خوشش می داری،
همه را، همه را می توانی دوست بداری.
👤 #هاینریش_هاینه
سالِ نو مبارک!
#مهدی_رضاییان
#AMOR_FATI
و سرنوشتت را دوست بدار!
بهارِ تو، دوباره باز پس می دهد،
هر چه را که زمستان از تو رُبود.
و چه بسیار که بهرِ تو مانده است!
و چه زیباست، جهان هنوز!
دلا، هرچه خوشش می داری،
همه را، همه را می توانی دوست بداری.
👤 #هاینریش_هاینه
سالِ نو مبارک!
#مهدی_رضاییان
#AMOR_FATI