■ جهان بازتابی از خود شماست اگر خود را از درون دوست بداريد و به خود مهر بورزيد و ارج و ارزش نهيد در زندگی بيرونی نيز همين حالات آشكار خواهد شد.
اگر طالب عشق بيشتری هستيد به خود عشق بورزيد، اگر خواهان پذيرفته شدن هستيد خود را بپذيريد و اگر از اعماق وجودتان خود را محترم شماريد همان سطح احترام را فراخواهيد خواند ...
👤 #دبی_فورد
📚 #نيمه_تاريك_وجود
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
اگر طالب عشق بيشتری هستيد به خود عشق بورزيد، اگر خواهان پذيرفته شدن هستيد خود را بپذيريد و اگر از اعماق وجودتان خود را محترم شماريد همان سطح احترام را فراخواهيد خواند ...
👤 #دبی_فورد
📚 #نيمه_تاريك_وجود
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️#تاریخ_فلسفه_غرب
▪️#پیشاسقراطیان
▪️مقدمه
▪️ بیش از دو هزار و پانصد سال از درخشش فلسفه و خردورزی می گذرد. یونان بعنوان مهد فلسفه طلایه دار بنیادی ترین سرچشمه های تفکر و اندیشه محسوب می شود. خاستگاه فلسفه چه یونان باشد و چه کشورهای مشرق زمین، نافی آن نیست که امروزه این رویداد عظیم در سنت تفکر اروپایی خوش نشسته است.
آغاز گاه آن قرن ششم قبل از میلاد مسیح است. و این بنای عظیم بر شانه های فلاسفه پیشاسقراطی بنا نهاده شده است.
پیش از شروع شرح احوال و آرای فیلسوفان پیشاسقراطی لازم است به چند نکته توجه کنیم :
شناخت ما از این خردورزان بسیار اندک است .
ما هیچ کار دست نخورده و یکپارچه ای از هیچ فیلسوفی قبل از سقراط نداریم .
آنچه داریم بصورت پاره نوشته های گسسته از یک کلمه گرفته تا چند جمله است.
که از طریق نقل شدن در آثار نویسندگان پسین روزگار باستان به دست ما رسیده است. عبارتی یا جمله ای از هر کدام.
از #فیثاغورث هیچ
از #هراکلیتوس یکصد و چند گفته اصیل
از #پارمنیدس یکصد و پنج نوشته بسیار کوتاه
از #امپدوکلس حدود سیصد و چهل خط نوشته
از #دموکریتوس که گفته می شود بسیار می نوشته فقط سیصد نوشته که آن هم اکثرا خصلت اخلاقی دارند و تنها چند نوشته به فیزیک و نقطه نظر درخشانش #اتم پرداخته است..
افزون بر آنچه بیان شد #افلاطون و #ارسطو هم در بازنمایی نظرات فلاسفه پیشاسقراطی شفاف نبوده اند .
افلاطون بجز #فیثاغورث بقیه را کژاندیش می خواند و ارسطو فقط به اندیشه های سیستماتیک نظر داشت .
بنابراین قلت منابع باعث شده این دوران مشعشع تاریخ فلسفه که پیش نیاز پرداختن به تاریخ فلسفه غرب است، تا حد زیادی مغفول بماند
▪️اصطلاح فیلسوفان پیش از #سقراط به ده یا دوازده تن از اندیشه ورزان دیرین یونان تا روزگار سقراط اطلاق می شود .
آنها می کوشیدند نهاد جهان و سرشت واقعیت و حقیقت را تعریف کنند
سردسته ایشان #تالس در آغاز سده ششم پیش از میلاد و آخرین آنها #دموکریتوس در نیمه دوم سده پنجم قبل از میلاد است .
این نخستین فیلسوفان اهل #ایونیا در مرکز کرانه باختری آسیای صغیر بودند
کشور شهرهایی مانند #میلتوس از رونق مادی و فرهنگی بسیار برخوردار بودند
با فرهنگهای مختلف از جمله مصر و لودیا موانست داشتند.
خود منطقه ایونیا نیز دارای فرهنگی غنی و کهنسال بود .که ابتدای آن به #هومر باز می گشت
در مقطع زمانی خاص این جوش و خروش فرهنگی توانست اندیشمندانی به جهان عرضه دارد.
چیزی نگذشت که دلبستگی به فلسفه به فراسوی دریاها گسترد
فیثاغورث از یکی از کوچگاههای یونان به جنوب ایتالیا رفت.
گرچه زادگاه #پارمنیدس، #زنون، و #گسنوفانس در جنوب غربی ایتالیا بود.
اما #امپدوکلس به سیسیل تعلق داشت.
بدین سان بیشتر فیلسوفان پیشاسقراطی یا به خاور و یا به باختر جهان یونانی تعلق داشتند .
منظور از جهان یونانی یعنی به غیر از خود کشور یونان ،کشورهایی که در سنت فرهنگی آن قرار داشتند
آتن فقط هنگامی به عرصه اندیشه فلسفی کشانده شد که #آناکساگوراس
در سالهای دهه هفتاد سده پنجم پیش از میلاد به آنجا رفت .
و آتن پایتخت یونان به مرکز تفکر و اندیشه تبدیل شد.
فیلسوفان پیشاسقراطی با وجود اختلافهایی که با هم دارند ،مقوله ای پدید آوردند که کاملا منطقی است.
سقراط طبیعیات (فیزیک) را وانهاده و دل به مسائل اخلاقی سپرد.
او اندیشه نظری یونان را قوام بخشید.
به جز #سوفیستها, بقیه دوستداران حکمت و فرزانگی مسائل آدمی را تابع ارزیابی شان از واقعیت طبیعی یا فیزیکی می دانستند .
به این وجه کسانی را که ما فیلسوفان پیشاسقراطی می خوانیم، #ارسطو
فوسیولوگوی( phisiologoi )
به معنای طبیعت شناسان یا طبیعت پژوهان می خواند
زیرا آنان فوزیس(physis ) یعنی طبیعت یا سرشت چیزها را به شکل کل می پژوهیدند .
برخی از ایشان چون #تالس و #آناکسیماندروس میلتوسی ذوفنون بودند .
اما چه چیز به این پژوهشگران راه خرد نام فیلسوف داد؟
مسائلی چون اندازه گرفتن فاصله ها و حد و اندازه وسعت عبور کشتیها,
حمل و نقل سپاه از راه دریا
تعیین دقیق مرز فصلها و.......
باعث شده بود تا پیشاسقراطیان به دنبال طبیعت اجسام بگردند
علم ریاضیات به ویژه افزون بر نجوم برای ایشان جذابیت داشت .
تا جائیکه #طالس و #فیثاغورث به شکل عمده جهان را فقط با اعداد توضیح می دادند .
بسیاری از این خردورزان به جای پرداختن به پاسخ سوالهای مطروحه از طریق علم ،سعی می کردند ماهیت وجودی اشیا را توضیح دهند
و از همینجا بود که فرق آشکاری بین ایشان و دانشمندان پدید آمد .
مهمترین سوال برای فیلسوفان در تمام دوران چنین است :
#حقیقت_هستی_چیست؟
یا
#هستی_حقیقی_چیست؟
آنها کوشیدند از سد اساطیر بگذرند و جوابهای مطلوب و ضروری بیابند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#پیشاسقراطیان
▪️مقدمه
▪️ بیش از دو هزار و پانصد سال از درخشش فلسفه و خردورزی می گذرد. یونان بعنوان مهد فلسفه طلایه دار بنیادی ترین سرچشمه های تفکر و اندیشه محسوب می شود. خاستگاه فلسفه چه یونان باشد و چه کشورهای مشرق زمین، نافی آن نیست که امروزه این رویداد عظیم در سنت تفکر اروپایی خوش نشسته است.
آغاز گاه آن قرن ششم قبل از میلاد مسیح است. و این بنای عظیم بر شانه های فلاسفه پیشاسقراطی بنا نهاده شده است.
پیش از شروع شرح احوال و آرای فیلسوفان پیشاسقراطی لازم است به چند نکته توجه کنیم :
شناخت ما از این خردورزان بسیار اندک است .
ما هیچ کار دست نخورده و یکپارچه ای از هیچ فیلسوفی قبل از سقراط نداریم .
آنچه داریم بصورت پاره نوشته های گسسته از یک کلمه گرفته تا چند جمله است.
که از طریق نقل شدن در آثار نویسندگان پسین روزگار باستان به دست ما رسیده است. عبارتی یا جمله ای از هر کدام.
از #فیثاغورث هیچ
از #هراکلیتوس یکصد و چند گفته اصیل
از #پارمنیدس یکصد و پنج نوشته بسیار کوتاه
از #امپدوکلس حدود سیصد و چهل خط نوشته
از #دموکریتوس که گفته می شود بسیار می نوشته فقط سیصد نوشته که آن هم اکثرا خصلت اخلاقی دارند و تنها چند نوشته به فیزیک و نقطه نظر درخشانش #اتم پرداخته است..
افزون بر آنچه بیان شد #افلاطون و #ارسطو هم در بازنمایی نظرات فلاسفه پیشاسقراطی شفاف نبوده اند .
افلاطون بجز #فیثاغورث بقیه را کژاندیش می خواند و ارسطو فقط به اندیشه های سیستماتیک نظر داشت .
بنابراین قلت منابع باعث شده این دوران مشعشع تاریخ فلسفه که پیش نیاز پرداختن به تاریخ فلسفه غرب است، تا حد زیادی مغفول بماند
▪️اصطلاح فیلسوفان پیش از #سقراط به ده یا دوازده تن از اندیشه ورزان دیرین یونان تا روزگار سقراط اطلاق می شود .
آنها می کوشیدند نهاد جهان و سرشت واقعیت و حقیقت را تعریف کنند
سردسته ایشان #تالس در آغاز سده ششم پیش از میلاد و آخرین آنها #دموکریتوس در نیمه دوم سده پنجم قبل از میلاد است .
این نخستین فیلسوفان اهل #ایونیا در مرکز کرانه باختری آسیای صغیر بودند
کشور شهرهایی مانند #میلتوس از رونق مادی و فرهنگی بسیار برخوردار بودند
با فرهنگهای مختلف از جمله مصر و لودیا موانست داشتند.
خود منطقه ایونیا نیز دارای فرهنگی غنی و کهنسال بود .که ابتدای آن به #هومر باز می گشت
در مقطع زمانی خاص این جوش و خروش فرهنگی توانست اندیشمندانی به جهان عرضه دارد.
چیزی نگذشت که دلبستگی به فلسفه به فراسوی دریاها گسترد
فیثاغورث از یکی از کوچگاههای یونان به جنوب ایتالیا رفت.
گرچه زادگاه #پارمنیدس، #زنون، و #گسنوفانس در جنوب غربی ایتالیا بود.
اما #امپدوکلس به سیسیل تعلق داشت.
بدین سان بیشتر فیلسوفان پیشاسقراطی یا به خاور و یا به باختر جهان یونانی تعلق داشتند .
منظور از جهان یونانی یعنی به غیر از خود کشور یونان ،کشورهایی که در سنت فرهنگی آن قرار داشتند
آتن فقط هنگامی به عرصه اندیشه فلسفی کشانده شد که #آناکساگوراس
در سالهای دهه هفتاد سده پنجم پیش از میلاد به آنجا رفت .
و آتن پایتخت یونان به مرکز تفکر و اندیشه تبدیل شد.
فیلسوفان پیشاسقراطی با وجود اختلافهایی که با هم دارند ،مقوله ای پدید آوردند که کاملا منطقی است.
سقراط طبیعیات (فیزیک) را وانهاده و دل به مسائل اخلاقی سپرد.
او اندیشه نظری یونان را قوام بخشید.
به جز #سوفیستها, بقیه دوستداران حکمت و فرزانگی مسائل آدمی را تابع ارزیابی شان از واقعیت طبیعی یا فیزیکی می دانستند .
به این وجه کسانی را که ما فیلسوفان پیشاسقراطی می خوانیم، #ارسطو
فوسیولوگوی( phisiologoi )
به معنای طبیعت شناسان یا طبیعت پژوهان می خواند
زیرا آنان فوزیس(physis ) یعنی طبیعت یا سرشت چیزها را به شکل کل می پژوهیدند .
برخی از ایشان چون #تالس و #آناکسیماندروس میلتوسی ذوفنون بودند .
اما چه چیز به این پژوهشگران راه خرد نام فیلسوف داد؟
مسائلی چون اندازه گرفتن فاصله ها و حد و اندازه وسعت عبور کشتیها,
حمل و نقل سپاه از راه دریا
تعیین دقیق مرز فصلها و.......
باعث شده بود تا پیشاسقراطیان به دنبال طبیعت اجسام بگردند
علم ریاضیات به ویژه افزون بر نجوم برای ایشان جذابیت داشت .
تا جائیکه #طالس و #فیثاغورث به شکل عمده جهان را فقط با اعداد توضیح می دادند .
بسیاری از این خردورزان به جای پرداختن به پاسخ سوالهای مطروحه از طریق علم ،سعی می کردند ماهیت وجودی اشیا را توضیح دهند
و از همینجا بود که فرق آشکاری بین ایشان و دانشمندان پدید آمد .
مهمترین سوال برای فیلسوفان در تمام دوران چنین است :
#حقیقت_هستی_چیست؟
یا
#هستی_حقیقی_چیست؟
آنها کوشیدند از سد اساطیر بگذرند و جوابهای مطلوب و ضروری بیابند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#تاریخ_فلسفه_غرب
▪️#پیشاسقراطیان
👤 #تالس
تالس فیلسوف و دانشمند یونانی از اهالی میلادی در آسیای صغیر بود.
احتمالا در 624 قبل از میلاد مسیح به دنیا آمده است.
او را یکی از فرزانگان هفتگانه یونان باستان به شمار می آورند .
در مورد کشفیات او در ریاضیات و نجوم سخن بسیار است .
اما نباید از نظر دور داشت که با اغراق فراوان همراه است.
مهمترین نظریه طالس در مورد سرشت جهان :
همه چیز از آب است.
جهان بصورت کاملا مسطح بر روی آب شناور است .و خود از جنس آب است.
نظر #ارسطو در مورد طالس قابل تامل است.
ارسطو می گفت: طالس بر این اندیشه بود که سرشت ماهوی جهان آبگونه است.
او معتقد بود که همه چیز آکنده از ایزدان است و مرادش از این سخن آن بوده که روان یا نفس یا اصل جنبانندگی و جانبخشی به سبب گستره و توانائیش می بایست یزدانی باشد.
پس در همه چیز ساریست حتی در سنگ مغناطیس که ظاهرا بیجان است.
یعنی سنگ هم دارای جنبش حیات است.
#تالس را به پاس کوشش در توضیح عقلانی کل جهان، بعنوان #آغازگر فلسفه یونانی نام می برند.
تالس در 546 قبل از میلاد مسیح درگذشت.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#پیشاسقراطیان
👤 #تالس
تالس فیلسوف و دانشمند یونانی از اهالی میلادی در آسیای صغیر بود.
احتمالا در 624 قبل از میلاد مسیح به دنیا آمده است.
او را یکی از فرزانگان هفتگانه یونان باستان به شمار می آورند .
در مورد کشفیات او در ریاضیات و نجوم سخن بسیار است .
اما نباید از نظر دور داشت که با اغراق فراوان همراه است.
مهمترین نظریه طالس در مورد سرشت جهان :
همه چیز از آب است.
جهان بصورت کاملا مسطح بر روی آب شناور است .و خود از جنس آب است.
نظر #ارسطو در مورد طالس قابل تامل است.
ارسطو می گفت: طالس بر این اندیشه بود که سرشت ماهوی جهان آبگونه است.
او معتقد بود که همه چیز آکنده از ایزدان است و مرادش از این سخن آن بوده که روان یا نفس یا اصل جنبانندگی و جانبخشی به سبب گستره و توانائیش می بایست یزدانی باشد.
پس در همه چیز ساریست حتی در سنگ مغناطیس که ظاهرا بیجان است.
یعنی سنگ هم دارای جنبش حیات است.
#تالس را به پاس کوشش در توضیح عقلانی کل جهان، بعنوان #آغازگر فلسفه یونانی نام می برند.
تالس در 546 قبل از میلاد مسیح درگذشت.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#تاریخ_فلسفه_غرب
▪️#پیشاسقراطیان
👤 #آناکسیماندروس
فیلسوف و اخترشناس اهل میلتوس, متولد 610 قبل از میلاد مسیح بود.
از جمله دستاوردهای علمی زندگیش ترسیم نقشه جغرافیایی زمین بود.
او نیز مانند فیثاغورث ماده اولیه جهان را که به دیده وی بیکران بود #آپایرون نامید.
احتمالا مرادش ماده ای با گستره نامعین بود.
که چون در درون جهان پرورش یافته وجود نداشت، نمیتوان نامی بر آن نهاد.
وی عقیده داشت از بیکران هسته ای جدا شده که آتش و مه تاریک را پدید آورده.
سپس مه در مرکز خود منجمد شده و کره زمین شکل گرفته است.
در حالی که آتش فراگیرنده منفجر شده و اجسام آسمانی را تشکیل داده است.
این اجسام آسمانی چونان چرخهایی آتشین هستند که هر کدام در مه اطراف زمین غوطه ورند.
او همراه با نظریه اش در مورد پیدایش جهان و کیهان, در مورد پیدایش جانوران نیز فرمولی داشت.
#آناکسیماندر معتقد بود که نخستین جانداران به گرمای خورشید در گل و لجن آغازین هست شدند.
از درون پوسته های خاردار درآمدند و به خشکی رسیدند.
او همچنین معتقد بود که آدمیان درون گونه ای ماهی می بالیدند .
وگرنه نمی توانستند از دوره طولانی جنینی شان به سلامت خارج شوند.
این فیلسوف پیشاسقراطی در سال 547 پیش از میلاد مسیح درگذشت.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#پیشاسقراطیان
👤 #آناکسیماندروس
فیلسوف و اخترشناس اهل میلتوس, متولد 610 قبل از میلاد مسیح بود.
از جمله دستاوردهای علمی زندگیش ترسیم نقشه جغرافیایی زمین بود.
او نیز مانند فیثاغورث ماده اولیه جهان را که به دیده وی بیکران بود #آپایرون نامید.
احتمالا مرادش ماده ای با گستره نامعین بود.
که چون در درون جهان پرورش یافته وجود نداشت، نمیتوان نامی بر آن نهاد.
وی عقیده داشت از بیکران هسته ای جدا شده که آتش و مه تاریک را پدید آورده.
سپس مه در مرکز خود منجمد شده و کره زمین شکل گرفته است.
در حالی که آتش فراگیرنده منفجر شده و اجسام آسمانی را تشکیل داده است.
این اجسام آسمانی چونان چرخهایی آتشین هستند که هر کدام در مه اطراف زمین غوطه ورند.
او همراه با نظریه اش در مورد پیدایش جهان و کیهان, در مورد پیدایش جانوران نیز فرمولی داشت.
#آناکسیماندر معتقد بود که نخستین جانداران به گرمای خورشید در گل و لجن آغازین هست شدند.
از درون پوسته های خاردار درآمدند و به خشکی رسیدند.
او همچنین معتقد بود که آدمیان درون گونه ای ماهی می بالیدند .
وگرنه نمی توانستند از دوره طولانی جنینی شان به سلامت خارج شوند.
این فیلسوف پیشاسقراطی در سال 547 پیش از میلاد مسیح درگذشت.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #تاریخ_فلسفه_غرب
■ #پیشاسقراطیان
👤 #آناکسیمنس
سومین فیلسوف مکتب میلتوسی در اوج رونق آن یعنی حدود نیمه اول قرن ششم قبل از میلاد مسیح زندگی می کرد .
وی سرشت جهان هستی را #هوا می دانست .
او برای نخستین بار توضیح داد که فرآیند پیدایش زمین از هوا چگونه است.
وی معتقد بود بر اساس میزان فشردگی هوای نخستین یا #آئر aer ابتدا از طریق تخلخل آتش به وجود آمد.
و سپس بر اثر تکاثف ( انبوه شدن، ستبر گشتن ) به شکل آب و خاک درآمد.
اندیشه وی بسیار مهم و نوین بود.
او به وجهی نامرسوم روشمندانه تشکیل زمین را توضیح داده بود.
او می اندیشید که چگالی می تواند بر دما تاثیر گذار باشد.
آناکسیمنس هوا را به منزله ماده بنیادی می پنداشت اما می گفت :
که پیوندی وثیق با آب و آتش دارد.
افزون بر آن بر این باور بود که هوا به منزله نفس(روان) است که در اصطلاح مردم نفس(دم و بازدم) گفته می شود.
در کیهان شناسی تخیلش از فیلسوف ماقبل خود آناکسیماندروس ضعیف تر بود.
بیشتر به شکل #هومر می اندیشید.
یعنی زمین مسطح سوار بر هواست.
اجسام آتشین آسمانی به مدد نیروی باد پیرامون زمین و نه در زیر آن حرکت می کنند.
و آخرین کلام اینکه به باور آناکسیمنس از حرکت اجسام و اجرام آسمانی ماه گرفتگی( خسوف) و خورشید گرفتگی( کسوف) پدید می آید.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #پیشاسقراطیان
👤 #آناکسیمنس
سومین فیلسوف مکتب میلتوسی در اوج رونق آن یعنی حدود نیمه اول قرن ششم قبل از میلاد مسیح زندگی می کرد .
وی سرشت جهان هستی را #هوا می دانست .
او برای نخستین بار توضیح داد که فرآیند پیدایش زمین از هوا چگونه است.
وی معتقد بود بر اساس میزان فشردگی هوای نخستین یا #آئر aer ابتدا از طریق تخلخل آتش به وجود آمد.
و سپس بر اثر تکاثف ( انبوه شدن، ستبر گشتن ) به شکل آب و خاک درآمد.
اندیشه وی بسیار مهم و نوین بود.
او به وجهی نامرسوم روشمندانه تشکیل زمین را توضیح داده بود.
او می اندیشید که چگالی می تواند بر دما تاثیر گذار باشد.
آناکسیمنس هوا را به منزله ماده بنیادی می پنداشت اما می گفت :
که پیوندی وثیق با آب و آتش دارد.
افزون بر آن بر این باور بود که هوا به منزله نفس(روان) است که در اصطلاح مردم نفس(دم و بازدم) گفته می شود.
در کیهان شناسی تخیلش از فیلسوف ماقبل خود آناکسیماندروس ضعیف تر بود.
بیشتر به شکل #هومر می اندیشید.
یعنی زمین مسطح سوار بر هواست.
اجسام آتشین آسمانی به مدد نیروی باد پیرامون زمین و نه در زیر آن حرکت می کنند.
و آخرین کلام اینکه به باور آناکسیمنس از حرکت اجسام و اجرام آسمانی ماه گرفتگی( خسوف) و خورشید گرفتگی( کسوف) پدید می آید.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #تاریخ_فلسفه_غرب
■ #پیشاسقراطیان
👤 #فیثاغورث
#فیثاغورث، فیلسوف و ریاضیدان یونان باستان (۵۶۹–۵۰۰ پیش از میلاد) بود.
این فیلسوف پیشاسقراطی در شهر ساموس زاده شد, حدود 530 قبل از میلاد مسیح دوره شهرت و رونق کارش بود.
او برای فرار از چنگ حاکم ساموس به جنوب ایتالیا مهاجرت کرد و در کروتون ساکن شد.
در آنجا انجمنی از شاگردانش فراهم آورد.
بر استناد مدارک تاریخی خود فیثاغورث چیزی ننوشت بلکه شاگردانش برای احترام به استاد, آنچه در باب ریاضیات انجام می دادند به نام فیثاغورث نامگذاری می کردند.
قضیه معروف مثلث قائم الزاویه گرچه به نام فیثاغورث است.
لیکن مدعایی برای اثبات آن نیست.
گرچه دلیلی هم بر رد آن نمیتوان اقامه کرد.
نوشته فلسفی از وی باقی نمانده جز آنکه او منشا هستی را #اعداد می دانست.
در برخی از آثار فیلسوفان پس از وی آمده که فیثاغورث #تناسخ را قبول داشت.
و او این پدیده را به گونه های جانوری نیز تعمیم می داد.
به پاس دانش علمی فیثاغورث نام او را بر قضیه ای در هندسه نهادند و همچنین کشف عددی #گام_موسیقی را منتسب به وی می دانند.
همچنین اعداد صحیح که بر روی هم #ده یا #دکا می شود از ابداعات منسوب به وی است.
انجمنی که در کریتون و زیر نظر فیثاغورث کار می کرد. دو بخش داشت
یک بخش ریاضیات و یک بخش شاخه دینی
فیثاغورثیان بر این عقیده بودند که اشیا حقیقتا از عدد ساخته شده اند.
حقیقت اولیه و آغازین بصورت مه بوده که متراکم شده است.
آنها قبل از #دموکریتوس از اتمها صحبت می کردند.
مرکز جهان را آتش می پنداشتند و سیارات و ستارگان را بر حسب سرعت حرکت از یکدیگر باز می شناختند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #پیشاسقراطیان
👤 #فیثاغورث
#فیثاغورث، فیلسوف و ریاضیدان یونان باستان (۵۶۹–۵۰۰ پیش از میلاد) بود.
این فیلسوف پیشاسقراطی در شهر ساموس زاده شد, حدود 530 قبل از میلاد مسیح دوره شهرت و رونق کارش بود.
او برای فرار از چنگ حاکم ساموس به جنوب ایتالیا مهاجرت کرد و در کروتون ساکن شد.
در آنجا انجمنی از شاگردانش فراهم آورد.
بر استناد مدارک تاریخی خود فیثاغورث چیزی ننوشت بلکه شاگردانش برای احترام به استاد, آنچه در باب ریاضیات انجام می دادند به نام فیثاغورث نامگذاری می کردند.
قضیه معروف مثلث قائم الزاویه گرچه به نام فیثاغورث است.
لیکن مدعایی برای اثبات آن نیست.
گرچه دلیلی هم بر رد آن نمیتوان اقامه کرد.
نوشته فلسفی از وی باقی نمانده جز آنکه او منشا هستی را #اعداد می دانست.
در برخی از آثار فیلسوفان پس از وی آمده که فیثاغورث #تناسخ را قبول داشت.
و او این پدیده را به گونه های جانوری نیز تعمیم می داد.
به پاس دانش علمی فیثاغورث نام او را بر قضیه ای در هندسه نهادند و همچنین کشف عددی #گام_موسیقی را منتسب به وی می دانند.
همچنین اعداد صحیح که بر روی هم #ده یا #دکا می شود از ابداعات منسوب به وی است.
انجمنی که در کریتون و زیر نظر فیثاغورث کار می کرد. دو بخش داشت
یک بخش ریاضیات و یک بخش شاخه دینی
فیثاغورثیان بر این عقیده بودند که اشیا حقیقتا از عدد ساخته شده اند.
حقیقت اولیه و آغازین بصورت مه بوده که متراکم شده است.
آنها قبل از #دموکریتوس از اتمها صحبت می کردند.
مرکز جهان را آتش می پنداشتند و سیارات و ستارگان را بر حسب سرعت حرکت از یکدیگر باز می شناختند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #تاریخ_فلسفه_غرب
■ #پیشاسقراطیان
👤 #هراکلیتوس
هراکلیتوس از اهالی افسس Efessos از شهرهای یونانی آسیای صغیر بود.
در سالهای 535 تا 475 قبل از میلاد مسیح می زیست.
از خانواده ای اشرافی بود اما از مردم کناره می جست.
دلیل اینکار را خودش عدم تحمل مردم که در بلاهت محض می زیستند ،می دانست .
سخنانش بسیار دشوار فهم بود .
وی مبتدای هر چیز را #لوگوس می دانست.
که جوهری شبیه به آتش بود.
لوگوس عبارت است از گونه مشخصه ساختاری مشترک برای همه اشیا طبیعی
این تحلیل پیش از این توسط #آناکسیماندروس هم به کار رفته بود .
از نظر هراکلیت لوگوس تضمین کننده تعادل و پیوستگی فرجامین دگرگونیهاست.
هراکلیتوس مورد توجه سه فیلسوف مدرن قرار گرفت .
#هگل در درسهای تاریخ خود معتقد بود هراکلیت #دیالکتیک را بعنوان اصل فلسفه خود برگزیده بود.
#هگل می گفت :
در اقیانوس عظیم و وسیعی حرکت می کردم.
ناگهان به قطعه ای از خشکی رسیدم
برایم شگفت آور بود
صفات نو و بدیع در آن یافتم.
این جزیره قطعات اندک برجای مانده از هراکلیت بود.
و #مارکس بر این باور تاکید داشت که به غیر از ارسطو که به گفته او مهم ترین فیلسوف عهد باستان است, باید از هراکلیت نام برد .
که پیش از #ارسطو می زیست
او را فیلسوف تاریکی و ابهام نام نهاده اند.
به همین سبب بسیار مورد توجه #نیچه قرار گرفت.
▪️سخن مشهور هراکلیتوس:
امكان ندارد كه دوبار در رودخانهيِ واحدي گام گذاشت و دوبار موجودي فاني را در شرايطي يكسان لمس كرد...
ما در رودخانههايِ واحدي پا ميگذاريم و نميگذاريم، ما هستيم و نيستيم.
👤 #هراکلیتوس
📚 #تاريخ_فلسفه_راتلج
«همه چيز جريان دارد.» اين يكي از مهمترين، ايدهها در طولِ تاريخ فلسفه است و پس از او، تأثيرِ به سزايي بر هگل و نيچه گذاشت.
هراكليتوس، جهان و انسان را دائماً در حالِ حركت ميدانست و پيشرفتِ اين ايده، بعدها منجر به پديدآمدنِ #ديالكتيك هگل و مفهومِ «شَوَند» در نزدِ نيچه شد.
افزون بر اين، هراكليتوس را پدرِ «نگاهِ تاريخمند»، در فلسفه ميدانند. وي براي نخستين بار اعلام كرد كه: «بايد هر امري را در زمينه و زمانهيِ خود سنجيد.» اين بدان معناست كه ممكن است انجامِ يك كار، در يك زمان، بسيار پسنديده و انجامِ همان كار، در زماني ديگر، نامناسب جلوه نمايد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #پیشاسقراطیان
👤 #هراکلیتوس
هراکلیتوس از اهالی افسس Efessos از شهرهای یونانی آسیای صغیر بود.
در سالهای 535 تا 475 قبل از میلاد مسیح می زیست.
از خانواده ای اشرافی بود اما از مردم کناره می جست.
دلیل اینکار را خودش عدم تحمل مردم که در بلاهت محض می زیستند ،می دانست .
سخنانش بسیار دشوار فهم بود .
وی مبتدای هر چیز را #لوگوس می دانست.
که جوهری شبیه به آتش بود.
لوگوس عبارت است از گونه مشخصه ساختاری مشترک برای همه اشیا طبیعی
این تحلیل پیش از این توسط #آناکسیماندروس هم به کار رفته بود .
از نظر هراکلیت لوگوس تضمین کننده تعادل و پیوستگی فرجامین دگرگونیهاست.
هراکلیتوس مورد توجه سه فیلسوف مدرن قرار گرفت .
#هگل در درسهای تاریخ خود معتقد بود هراکلیت #دیالکتیک را بعنوان اصل فلسفه خود برگزیده بود.
#هگل می گفت :
در اقیانوس عظیم و وسیعی حرکت می کردم.
ناگهان به قطعه ای از خشکی رسیدم
برایم شگفت آور بود
صفات نو و بدیع در آن یافتم.
این جزیره قطعات اندک برجای مانده از هراکلیت بود.
و #مارکس بر این باور تاکید داشت که به غیر از ارسطو که به گفته او مهم ترین فیلسوف عهد باستان است, باید از هراکلیت نام برد .
که پیش از #ارسطو می زیست
او را فیلسوف تاریکی و ابهام نام نهاده اند.
به همین سبب بسیار مورد توجه #نیچه قرار گرفت.
▪️سخن مشهور هراکلیتوس:
امكان ندارد كه دوبار در رودخانهيِ واحدي گام گذاشت و دوبار موجودي فاني را در شرايطي يكسان لمس كرد...
ما در رودخانههايِ واحدي پا ميگذاريم و نميگذاريم، ما هستيم و نيستيم.
👤 #هراکلیتوس
📚 #تاريخ_فلسفه_راتلج
«همه چيز جريان دارد.» اين يكي از مهمترين، ايدهها در طولِ تاريخ فلسفه است و پس از او، تأثيرِ به سزايي بر هگل و نيچه گذاشت.
هراكليتوس، جهان و انسان را دائماً در حالِ حركت ميدانست و پيشرفتِ اين ايده، بعدها منجر به پديدآمدنِ #ديالكتيك هگل و مفهومِ «شَوَند» در نزدِ نيچه شد.
افزون بر اين، هراكليتوس را پدرِ «نگاهِ تاريخمند»، در فلسفه ميدانند. وي براي نخستين بار اعلام كرد كه: «بايد هر امري را در زمينه و زمانهيِ خود سنجيد.» اين بدان معناست كه ممكن است انجامِ يك كار، در يك زمان، بسيار پسنديده و انجامِ همان كار، در زماني ديگر، نامناسب جلوه نمايد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ما تا جایی که میتوانیم از مواجه شدن با این واقعیت سر باز میزنیم که «زندگی غرقه در رنج است و نمیتواند از آن بگریزد؛ ما گریان به آن وارد میشویم، داستانش غمانگیز است، و پایانش غمانگیزتر.»
بسیار واضح است که چرا ما دوست نداریم با این قضیه مواجه شویم. اما نتیجه ی مواجه نشدن ما با آن بیگانه شدن با واقعیات هستی خودمان است. بیشتر مردم مسیر زندگی شان را در خواب طی میکنند بدون اینکه به خود اجازه دهند با چالش های وجودی ای که ماهیت هستی ما ایجاد میکند مواجه شوند، یا حتی به نحوی مداوم دربارهی آنها فکر کنند. در بیشتر نگرش های انسانی یک خوش بینی سادهلوحانه، غیرمسئولانه، و کوته فکرانه موج می زند که با واقعیت وضعیت ما در تضاد است و در هر حوزه ای از فعالیت، از زندگی معمولی گرفته تا فلسفه، تجلی پیدا میکند.
شوپنهاور از دروغی که در قلب این خوش بینی نهفته است، و از این واقعیت که خوش بینی بین ما و زندگی مان حائل میشود – و فوق همه، از بیاعتنایی ای که به رنج بشری نشان میدهد،خشمگین میشود:
«به نظر من «خوشبینی» هنگامی که چیزی نباشد جز حرافی بدون فکر کسانی که پشت پیشانی کوتاهشان چیزی جز الفاظ را پرورش نمیدهند، نه فقط یک شیوهی نادرست بلکه یک طرز فکر واقعاً شرارت آمیز است.» «اگر متحجرترین و سنگدل ترین خوش بینان را به میان بیمارستان ها، درمانگاه ها، و اتاق های جراحی ببریم و از میان زندان ها، شکنجه گاه ها، و برده خانه ها، و از فراز میدان های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامی گوشه های تاریک رنج را، مکان هایی که نگاه خیرهی خونسردانه به آن ها ممکن نیست، به او نشان دهیم، و سرانجام، اگر بگذاریم تا به درون سیاهچال اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می دادند نگاه کند، او نیز به روشنی می بیند که این «احسن عوالم ممکن» چگونه دنیایی است. زیرا اگر دانته مصالح دوزخ خود را از دنیای واقعی ما نیاورده، از کجا آورده؟»
واقعیت رنج بشری در مقیاس جهانی چیزی بود که شوپنهاور درک بسیار نافذی از آن داشت. او واقعاً فکر میکرد که هر لحظه میلیون ها انسان گرفتار رنج و پریشانی می شوند، و به روشنی درک میکرد که علل بخش اعظم این رنج ساخته ی خود انساناند.
👤 #برایان_مگی
📚 #فلسفه_شوپنهاور
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بسیار واضح است که چرا ما دوست نداریم با این قضیه مواجه شویم. اما نتیجه ی مواجه نشدن ما با آن بیگانه شدن با واقعیات هستی خودمان است. بیشتر مردم مسیر زندگی شان را در خواب طی میکنند بدون اینکه به خود اجازه دهند با چالش های وجودی ای که ماهیت هستی ما ایجاد میکند مواجه شوند، یا حتی به نحوی مداوم دربارهی آنها فکر کنند. در بیشتر نگرش های انسانی یک خوش بینی سادهلوحانه، غیرمسئولانه، و کوته فکرانه موج می زند که با واقعیت وضعیت ما در تضاد است و در هر حوزه ای از فعالیت، از زندگی معمولی گرفته تا فلسفه، تجلی پیدا میکند.
شوپنهاور از دروغی که در قلب این خوش بینی نهفته است، و از این واقعیت که خوش بینی بین ما و زندگی مان حائل میشود – و فوق همه، از بیاعتنایی ای که به رنج بشری نشان میدهد،خشمگین میشود:
«به نظر من «خوشبینی» هنگامی که چیزی نباشد جز حرافی بدون فکر کسانی که پشت پیشانی کوتاهشان چیزی جز الفاظ را پرورش نمیدهند، نه فقط یک شیوهی نادرست بلکه یک طرز فکر واقعاً شرارت آمیز است.» «اگر متحجرترین و سنگدل ترین خوش بینان را به میان بیمارستان ها، درمانگاه ها، و اتاق های جراحی ببریم و از میان زندان ها، شکنجه گاه ها، و برده خانه ها، و از فراز میدان های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامی گوشه های تاریک رنج را، مکان هایی که نگاه خیرهی خونسردانه به آن ها ممکن نیست، به او نشان دهیم، و سرانجام، اگر بگذاریم تا به درون سیاهچال اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می دادند نگاه کند، او نیز به روشنی می بیند که این «احسن عوالم ممکن» چگونه دنیایی است. زیرا اگر دانته مصالح دوزخ خود را از دنیای واقعی ما نیاورده، از کجا آورده؟»
واقعیت رنج بشری در مقیاس جهانی چیزی بود که شوپنهاور درک بسیار نافذی از آن داشت. او واقعاً فکر میکرد که هر لحظه میلیون ها انسان گرفتار رنج و پریشانی می شوند، و به روشنی درک میکرد که علل بخش اعظم این رنج ساخته ی خود انساناند.
👤 #برایان_مگی
📚 #فلسفه_شوپنهاور
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️درک اهمیت روانکاوی با «#ژاک_لکان»
متن های نوشته شده توسط «لکان»، چندان ساده نیست اما در زیر این ظاهر پیچیده، «لکان» موفق شد مشارکت هایی بسیار ارزشمند را در گسترش شناخت ما از ذهن انسان از خود بر جای بگذارد.
«ژاک لکان» برجسته ترین روانکاو فرانسوی در قرن بیستم بود. همچنین، جنبه ای در زندگی او وجود داشت که در آن زمان نسبتا عجیب به نظر می رسید: او اندیشمندی مشهور و پرطرفدار بود که زندگی اش مانند ستارگان سینما و یا خوانندگان پاپ، باعث مطرح شدن شایعات مختلف و برانگیختن کنجکاوی مخاطبین می شد. «لکان» با هنرمندان و نویسندگان مشهور، وقت می گذراند و علاقه مندان زیادی در فرهنگ عامه داشت.
«ژاک ماری امیل لکان» در سال 1901 در پاریس به دنیا آمد. پدرش، تاجری موفق بود و مادرش نیز، اعتقاد سفت و سختی به مذهب کاتولیک داشت. برادر بزرگ او، یک کشیش کاتولیک شد، اما خود «لکان» در همان سنین نوجوانی از مفهوم مذهب فاصله گرفت. او عاشق فلسفه و ریاضیات شد و در پانزده سالگی، دیوارهای اتاقش را با صفحه هایی از کتاب «اخلاق» اثر «باروخ اسپینوزا» پوشاند. «لکان» در دانشگاه، به تحصیل در رشته ی پزشکی پرداخت و روانپزشکی را به شکل تخصصی آموخت. او مقاله های زیادی خلق کرد و متن سخنرانی هایش را نیز به چاپ رساند.
این روانکاو فرانسوی علاقه داشت ایده هایش را به روش هایی کاملا پیچیده ارائه کند و اغلب، از نمودارها و معادلات ریاضی برای به تصویر کشیدن آن ها استفاده می کرد. متن های نوشته شده توسط «لکان»، چندان ساده نیست اما در زیر این ظاهر پیچیده، «لکان» موفق شد مشارکت هایی بسیار ارزشمند را در گسترش شناخت ما از ذهن انسان از خود بر جای بگذارد.
همانگونه که بولدوین نشان داد، این رخداد را می توان از شش ماهگی کودک مشاهده کرد و تکرار این رخداد همواره مرا درباره ی نوزاد در برابر آینه به فکر فرو برده است. با این که این کودک هنوز قادر به راه رفتن یا حتی ایستادن نیست و چیزی یا کسی او را نگه داشته است، از بندِ نگه دارنده ی خود، با نشانی خاص، رها می شود و در حالی که اندکی به جلو متمایل شده است، با دقت خود را در آینه مشاهده می کند. این حرکات کودک، تا هجده ماهگی، معنایی را که من به آن الحاق کرده ام، حفظ می کند. این معنا، هم به نوعی دینامیسم جنسی اشاره دارد که همواره مسئله آفرین بوده و هم به ساختاری معرفت شناختی از جهان انسانی که هم ارز تأملات من در باب دانش پارانوئیک است. کافی است تا ساحت آیینگی را به مثابه نوعی همذات پنداری (به معنای واقعی آنالتیک آن) در نظر بگیریم: یعنی تحولی که در سوژه به هنگام اتخاذ یک تصویر رخ می دهد—مطلبی که تئوری آنالتیک، پیش تر با کاربرد واژه ی کهن imago به چنین خاصیتی از تصویر اشاره کرده بود.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
متن های نوشته شده توسط «لکان»، چندان ساده نیست اما در زیر این ظاهر پیچیده، «لکان» موفق شد مشارکت هایی بسیار ارزشمند را در گسترش شناخت ما از ذهن انسان از خود بر جای بگذارد.
«ژاک لکان» برجسته ترین روانکاو فرانسوی در قرن بیستم بود. همچنین، جنبه ای در زندگی او وجود داشت که در آن زمان نسبتا عجیب به نظر می رسید: او اندیشمندی مشهور و پرطرفدار بود که زندگی اش مانند ستارگان سینما و یا خوانندگان پاپ، باعث مطرح شدن شایعات مختلف و برانگیختن کنجکاوی مخاطبین می شد. «لکان» با هنرمندان و نویسندگان مشهور، وقت می گذراند و علاقه مندان زیادی در فرهنگ عامه داشت.
«ژاک ماری امیل لکان» در سال 1901 در پاریس به دنیا آمد. پدرش، تاجری موفق بود و مادرش نیز، اعتقاد سفت و سختی به مذهب کاتولیک داشت. برادر بزرگ او، یک کشیش کاتولیک شد، اما خود «لکان» در همان سنین نوجوانی از مفهوم مذهب فاصله گرفت. او عاشق فلسفه و ریاضیات شد و در پانزده سالگی، دیوارهای اتاقش را با صفحه هایی از کتاب «اخلاق» اثر «باروخ اسپینوزا» پوشاند. «لکان» در دانشگاه، به تحصیل در رشته ی پزشکی پرداخت و روانپزشکی را به شکل تخصصی آموخت. او مقاله های زیادی خلق کرد و متن سخنرانی هایش را نیز به چاپ رساند.
این روانکاو فرانسوی علاقه داشت ایده هایش را به روش هایی کاملا پیچیده ارائه کند و اغلب، از نمودارها و معادلات ریاضی برای به تصویر کشیدن آن ها استفاده می کرد. متن های نوشته شده توسط «لکان»، چندان ساده نیست اما در زیر این ظاهر پیچیده، «لکان» موفق شد مشارکت هایی بسیار ارزشمند را در گسترش شناخت ما از ذهن انسان از خود بر جای بگذارد.
همانگونه که بولدوین نشان داد، این رخداد را می توان از شش ماهگی کودک مشاهده کرد و تکرار این رخداد همواره مرا درباره ی نوزاد در برابر آینه به فکر فرو برده است. با این که این کودک هنوز قادر به راه رفتن یا حتی ایستادن نیست و چیزی یا کسی او را نگه داشته است، از بندِ نگه دارنده ی خود، با نشانی خاص، رها می شود و در حالی که اندکی به جلو متمایل شده است، با دقت خود را در آینه مشاهده می کند. این حرکات کودک، تا هجده ماهگی، معنایی را که من به آن الحاق کرده ام، حفظ می کند. این معنا، هم به نوعی دینامیسم جنسی اشاره دارد که همواره مسئله آفرین بوده و هم به ساختاری معرفت شناختی از جهان انسانی که هم ارز تأملات من در باب دانش پارانوئیک است. کافی است تا ساحت آیینگی را به مثابه نوعی همذات پنداری (به معنای واقعی آنالتیک آن) در نظر بگیریم: یعنی تحولی که در سوژه به هنگام اتخاذ یک تصویر رخ می دهد—مطلبی که تئوری آنالتیک، پیش تر با کاربرد واژه ی کهن imago به چنین خاصیتی از تصویر اشاره کرده بود.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
فلسفه
▪️درک اهمیت روانکاوی با «#ژاک_لکان» متن های نوشته شده توسط «لکان»، چندان ساده نیست اما در زیر این ظاهر پیچیده، «لکان» موفق شد مشارکت هایی بسیار ارزشمند را در گسترش شناخت ما از ذهن انسان از خود بر جای بگذارد. «ژاک لکان» برجسته ترین روانکاو فرانسوی در قرن…
▪️هویت
«لکان» علاقه ی بسیار زیادی به رویدادی داشت که در زندگی هر کودک اتفاق می افتد: اولین باری که کودک خودش را در آینه تشخیص می دهد. این لحظه—که «لکان» آن را «مرحله ی آینه» نام گذاشت—ممکن است بسیار تشویش آور باشد، چرا که چهره ی در آینه، لزوما همان گونه ای به نظر نمی رسد که فرد احساس می کند.
ما در درون، یک «جریان سیال ذهنِ» بی شکل و پیوسته هستیم که از افکار، خواسته ها و تصاویر گذرا ساخته شده و همیشه پرآشوب، در حال تغییر و خودمتناقض است. اما در بیرون، موجودی کمابیش باثبات به نظر می رسیم که از ویژگی های متقارن و عادی شکل گرفته است؛ ویژگی هایی که تقریبا هیچ چیزی را از اتفاقات درونی آشکار نمی کنند. ما فقط کلمات را در اختیار داریم تا این شکاف بزرگ میان درون و بیرون خود را پوشش دهیم، و تقریبا همیشه، کلمات موفق نمی شوند واقعیت های افکار و خواسته های ما را به تصویر بکشند. ندانستنِ این که چگونه باید چیزی را به زبان آوریم که احساس می کنیم، یک شکستِ شخصی نیست بلکه حقیقتی هستی گرایانه و مشترک میان انسان ها است. تصویر در آینه، در ذات، بسیار تک بُعدی تر از موجودی است که آن را مشاهده می کند.
این موضوع، باعث به وجود آمدن مشکلی می شود که در سراسر زندگی همراه ما است. انسان ها در بزرگسالی، به شکل پیوسته می خواهند که دیگران آن ها را به عمیق ترین شکل درک کنند. «لکان» اما مخاطبینش را آماده می کند تا با حقیقتی تاریک تر رو به رو شوند: این که دیگران تا همیشه در دنیای بیرون از ما گیر افتاده اند و ما را تا حد زیادی همانگونه ای در نظر می گیرند که به نظر می رسیم، و به شکلی ناخودآگاه، تصویری بسیار ساده تر و تک بُعدی تر از واقعیت درونی ما را، از ما در ذهن خود شکل می دهند.
ما به شکلی قابل درک، چندان مایل به پذیرش این تنهایی نیستیم، و به تبع آن، نگرانی های زیادی درباره ی ظاهر بیرونی که ارائه می کنیم، داریم. ما امید داریم که اگر بتوانیم به اندازه ی کافی تصویری که دیگران از بیرون ما می بینند را دستکاری کنیم، ممکن است در نهایت آن ها مارا به درستی درک کنند و بفهمند. «لکان» گامی سخت تر اما بالغانه تر را پیشنهاد می کند: این که بپذیریم دیگران ما را آنگونه ای تجربه نخواهند کرد که ما خودمان را تجربه می کنیم؛ این که قرار نیست ما به شکل کامل درک شویم—و به نوبه ی خودمان، قرار نیست دیگران را به شکل کامل درک کنیم.
نام، همانطور که من به شما ثابت کردم، علامتی است که پیشاپیش آماده ی خوانش است—به این خاطر است که در همه ی زبان ها به یک نحو خوانده می شود—و نقش بسته بر چیزی که شاید سوژه ای باشد که سخن خواهد گفت اما الزاما هم سخن نمی گوید. اشتباه «برتراند راسل» آنجا است که استدلال می کند که فرد می تواند نقطه ای هندسی بر روی تخته سیاه را جان بنامد. «راسل» گرفتار بازی های عجیب و غریبی شده است، اما اصلا و ابدا از حیث ارزشمندی کمبودی ندارد، اما کاملا مشخص است که حتی لحظه ای امید ندارد که اگر از نقطه ی بر جای مانده بر اثر تماس گچ بر روی تخته سیاه سوالی بپرسد، پاسخی از آن نقطه دریافت خواهد کرد. از طرفی من اشاره کردم به نقوش مختلف فنیقی و دیگر نقوش الفبایی که آقای «فلیندرز پتری» آن ها را در «مصر علیا» بر روی ظروف سفالی کشف کرد که قدمت آن به هفت قرن پیش از زمان استعمال این نقوش در منطقه ی سامیان برمی گشت. این بیانگر این واقعیت است که ظروف سفالی هرگز فرصت حرف زدن پیدا نکردند که به ما بگویند که این نقوش، علائم تجاری اند. نام ها در این سطح قرار می گیرند.—از کتاب «بر سر کوه موریه»
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«لکان» علاقه ی بسیار زیادی به رویدادی داشت که در زندگی هر کودک اتفاق می افتد: اولین باری که کودک خودش را در آینه تشخیص می دهد. این لحظه—که «لکان» آن را «مرحله ی آینه» نام گذاشت—ممکن است بسیار تشویش آور باشد، چرا که چهره ی در آینه، لزوما همان گونه ای به نظر نمی رسد که فرد احساس می کند.
ما در درون، یک «جریان سیال ذهنِ» بی شکل و پیوسته هستیم که از افکار، خواسته ها و تصاویر گذرا ساخته شده و همیشه پرآشوب، در حال تغییر و خودمتناقض است. اما در بیرون، موجودی کمابیش باثبات به نظر می رسیم که از ویژگی های متقارن و عادی شکل گرفته است؛ ویژگی هایی که تقریبا هیچ چیزی را از اتفاقات درونی آشکار نمی کنند. ما فقط کلمات را در اختیار داریم تا این شکاف بزرگ میان درون و بیرون خود را پوشش دهیم، و تقریبا همیشه، کلمات موفق نمی شوند واقعیت های افکار و خواسته های ما را به تصویر بکشند. ندانستنِ این که چگونه باید چیزی را به زبان آوریم که احساس می کنیم، یک شکستِ شخصی نیست بلکه حقیقتی هستی گرایانه و مشترک میان انسان ها است. تصویر در آینه، در ذات، بسیار تک بُعدی تر از موجودی است که آن را مشاهده می کند.
این موضوع، باعث به وجود آمدن مشکلی می شود که در سراسر زندگی همراه ما است. انسان ها در بزرگسالی، به شکل پیوسته می خواهند که دیگران آن ها را به عمیق ترین شکل درک کنند. «لکان» اما مخاطبینش را آماده می کند تا با حقیقتی تاریک تر رو به رو شوند: این که دیگران تا همیشه در دنیای بیرون از ما گیر افتاده اند و ما را تا حد زیادی همانگونه ای در نظر می گیرند که به نظر می رسیم، و به شکلی ناخودآگاه، تصویری بسیار ساده تر و تک بُعدی تر از واقعیت درونی ما را، از ما در ذهن خود شکل می دهند.
ما به شکلی قابل درک، چندان مایل به پذیرش این تنهایی نیستیم، و به تبع آن، نگرانی های زیادی درباره ی ظاهر بیرونی که ارائه می کنیم، داریم. ما امید داریم که اگر بتوانیم به اندازه ی کافی تصویری که دیگران از بیرون ما می بینند را دستکاری کنیم، ممکن است در نهایت آن ها مارا به درستی درک کنند و بفهمند. «لکان» گامی سخت تر اما بالغانه تر را پیشنهاد می کند: این که بپذیریم دیگران ما را آنگونه ای تجربه نخواهند کرد که ما خودمان را تجربه می کنیم؛ این که قرار نیست ما به شکل کامل درک شویم—و به نوبه ی خودمان، قرار نیست دیگران را به شکل کامل درک کنیم.
نام، همانطور که من به شما ثابت کردم، علامتی است که پیشاپیش آماده ی خوانش است—به این خاطر است که در همه ی زبان ها به یک نحو خوانده می شود—و نقش بسته بر چیزی که شاید سوژه ای باشد که سخن خواهد گفت اما الزاما هم سخن نمی گوید. اشتباه «برتراند راسل» آنجا است که استدلال می کند که فرد می تواند نقطه ای هندسی بر روی تخته سیاه را جان بنامد. «راسل» گرفتار بازی های عجیب و غریبی شده است، اما اصلا و ابدا از حیث ارزشمندی کمبودی ندارد، اما کاملا مشخص است که حتی لحظه ای امید ندارد که اگر از نقطه ی بر جای مانده بر اثر تماس گچ بر روی تخته سیاه سوالی بپرسد، پاسخی از آن نقطه دریافت خواهد کرد. از طرفی من اشاره کردم به نقوش مختلف فنیقی و دیگر نقوش الفبایی که آقای «فلیندرز پتری» آن ها را در «مصر علیا» بر روی ظروف سفالی کشف کرد که قدمت آن به هفت قرن پیش از زمان استعمال این نقوش در منطقه ی سامیان برمی گشت. این بیانگر این واقعیت است که ظروف سفالی هرگز فرصت حرف زدن پیدا نکردند که به ما بگویند که این نقوش، علائم تجاری اند. نام ها در این سطح قرار می گیرند.—از کتاب «بر سر کوه موریه»
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️هویت «لکان» علاقه ی بسیار زیادی به رویدادی داشت که در زندگی هر کودک اتفاق می افتد: اولین باری که کودک خودش را در آینه تشخیص می دهد. این لحظه—که «لکان» آن را «مرحله ی آینه» نام گذاشت—ممکن است بسیار تشویش آور باشد، چرا که چهره ی در آینه، لزوما همان گونه…
▪️عشق
«لکان» جمله های بدبینانه ی معروف و زیادی در مورد عشق رمانتیک دارد:
«مرد از زن هیچ نمی داند و زن از مرد هیچ.»
«لکان» تلاش می کرد تا نکته ای نه چندان محبوب اما بسیار مهم را درباره ی روابط رمانتیک مطرح کند: میزانی که هر فرد، از درک واقعی معشوق خود به دور است و فقط می تواند گستره ای از فانتزی های برآمده از دوران کودکی اش را به ویژگی های فیزیکی و جسمانی معشوق نسبت دهد.
این ایده، مفهومی تاریک اما تسلی بخش است. «لکان» قصد دارد به مخاطبینش کمک کند تا تصویری واقعی تر را از رویدادهای مربوط به عشق رمانتیک به دست آورند و این نکته را فراموش نکنند که انسان ها، کم و بیش همیشه تنها خواهند بود. این درک، در حقیقت بستری است که می توان بر اساس آن، روابط رمانتیک و غیررمانتیک بالغانه تر و با استیصال کمتر را شکل داد.
قطعه ای از یک آزمایش زیست شناختی که البته به خودی خود با مفهوم علیت روانی بیگانه بوده و نمی تواند نتایج خود را با این ادبیات بیان کند، گواهی بر همین مطلب است که گشتالت قادر به اثرگذاری هایی شکل دهنده (صورت بخش) در هر ارگانیسمی است. با این حال، این آزمایش نشان می هدد که یکی از شرایط لازم برای به بلوغ رسیدن غدد جنسی کبوتر ماده، «دیدن» عضوی دیگر از گونه ی خود (چه نر چه ماده) است: این شرط به قدری ضروری است که می توان تنها با قرار دادن آینه ای در برابر این کبوتر، به اثر ذکر شده نائل آمد. به همین طریق، درباره ی ملخ استوایی، می توان از طریق مواجه نمودن جانور، در مرحله ای خاص از حیاتش، با صرفا رفتاری از یک تصویر مشابه (البته به شرطی که حرکات این تصویر به میزان کافی مشابه با مشخصات این گونه ی جانوری باشد)، جانور را از زندگی فردی به زندگی گروهی (البته در چارچوب یک نسل) انتقال داد. چنین واقعیاتی در چنان قرابت توپولوژیکی قرار دارند که حتی می توان آن را ذیل مسئله ی بزرگ ترِ معنای زیبایی به مثابه شکل دهنده و محرک جنسی بررسی نمود.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«لکان» جمله های بدبینانه ی معروف و زیادی در مورد عشق رمانتیک دارد:
«مرد از زن هیچ نمی داند و زن از مرد هیچ.»
«لکان» تلاش می کرد تا نکته ای نه چندان محبوب اما بسیار مهم را درباره ی روابط رمانتیک مطرح کند: میزانی که هر فرد، از درک واقعی معشوق خود به دور است و فقط می تواند گستره ای از فانتزی های برآمده از دوران کودکی اش را به ویژگی های فیزیکی و جسمانی معشوق نسبت دهد.
این ایده، مفهومی تاریک اما تسلی بخش است. «لکان» قصد دارد به مخاطبینش کمک کند تا تصویری واقعی تر را از رویدادهای مربوط به عشق رمانتیک به دست آورند و این نکته را فراموش نکنند که انسان ها، کم و بیش همیشه تنها خواهند بود. این درک، در حقیقت بستری است که می توان بر اساس آن، روابط رمانتیک و غیررمانتیک بالغانه تر و با استیصال کمتر را شکل داد.
قطعه ای از یک آزمایش زیست شناختی که البته به خودی خود با مفهوم علیت روانی بیگانه بوده و نمی تواند نتایج خود را با این ادبیات بیان کند، گواهی بر همین مطلب است که گشتالت قادر به اثرگذاری هایی شکل دهنده (صورت بخش) در هر ارگانیسمی است. با این حال، این آزمایش نشان می هدد که یکی از شرایط لازم برای به بلوغ رسیدن غدد جنسی کبوتر ماده، «دیدن» عضوی دیگر از گونه ی خود (چه نر چه ماده) است: این شرط به قدری ضروری است که می توان تنها با قرار دادن آینه ای در برابر این کبوتر، به اثر ذکر شده نائل آمد. به همین طریق، درباره ی ملخ استوایی، می توان از طریق مواجه نمودن جانور، در مرحله ای خاص از حیاتش، با صرفا رفتاری از یک تصویر مشابه (البته به شرطی که حرکات این تصویر به میزان کافی مشابه با مشخصات این گونه ی جانوری باشد)، جانور را از زندگی فردی به زندگی گروهی (البته در چارچوب یک نسل) انتقال داد. چنین واقعیاتی در چنان قرابت توپولوژیکی قرار دارند که حتی می توان آن را ذیل مسئله ی بزرگ ترِ معنای زیبایی به مثابه شکل دهنده و محرک جنسی بررسی نمود.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عشق «لکان» جمله های بدبینانه ی معروف و زیادی در مورد عشق رمانتیک دارد: «مرد از زن هیچ نمی داند و زن از مرد هیچ.» «لکان» تلاش می کرد تا نکته ای نه چندان محبوب اما بسیار مهم را درباره ی روابط رمانتیک مطرح کند: میزانی که هر فرد، از درک واقعی معشوق خود به…
▪️سیاست
«لکان» فعالیت زیادی در اواخر دهه ی 1960 داشت. البته در این دوره، هیجان و اشتیاق زیادی پیرامون مفهوم تغییر اجتماعی به چشم می خورد: انقلاب جنسی، علاقه به «کمونیسم» و تعداد زیادی از تظاهرات اعتراضی. دوستان او بسیار هیجان زده بودند و خود «لکان» نیز علاقه ی آن ها را درک می کرد. با این حال وقتی «لکان» تعداد فزاینده ی دانشجویان معترض را مشاهده کرد، به آن ها گفت:
«چیزی که به عنوان تحول، آرزویش را دارید، یک ارباب جدید است. آن را به دست خواهید آورد.»
«لکان» این نکته را مطرح می کند که اگرچه ما اغلب خودمان را افرادی آزاداندیش و دموکرات در نظر می گیریم، بیشترِ ما به شکلی قابل توجه علاقه مند به یافتن (و بعد پرستیدن) تجسم هایی از قدرت هستیم که خوشبختی را به ما وعده می دهند. ما دوست داریم کسی دیگر مسئولیت را بر عهده داشته باشد و همه ی مشکلات را رفع کند؛ کسی که از یک منظر، مانند پدر و مادری ایده آل است. انسان ها به گفته ی «لکان»، این جنبه ی عجیب از فانتزی های روانشناختی خود را وارد ساز و کارهای دنیای سیاست می کنند.
در دوران اوج تلاش تاریخیِ یک جامعه برای کتمان این که کارکردی غیر از اصالت نفعی نیز می توان داشت و در اضطراب انسانی که با «اردوگاه های کار اجباری جنگ جهانی» که ظاهرا اوج این تلاش است، اگزیستانسیالیسم را باید با موضعی که در قبال بن بست های فلسفیِ منتج از این شرایط اتخاذ می کند، سنجید؛ آزادی ای که هرگز اصیل تر از آزادی در میان دیوارهای زندان نیست؛ ندایی برای تعهد که به بیان عقیم بودنِ هشیاریِ محض می پردازد؛ شخصیتی که تنها در خودکشی محقق می شود؛ آگاهی ای از دیگری که تنها از طریق قتلی «هگلی» ارضا می شود. تجربه ی ما تمام این گزاره ها را رد کرده و به ما می آموزد تا «من نفسانی» را هممرکز با سیستم ادراک-هشیاری ندانیم و آن را تابع «اصل واقعیت» نپنداریم—اصلی که نمود تعصبی علمی است که نفرتی دیرینه با دیالکتیک دانش دارد. تجربه ی ما نشان می دهد که باید از کارکرد غفلت آغاز کرد که مشخصه ی «من نفسانی» در تمامی ساختارهای آن است و دوشیزه «آنا فروید» آن را خوب بیان می کند.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
«لکان» هیچ وقت از تلاش برای مطرح کردن این حقیقت دشوار دست نکشید: این که ما انسان ها چه موجودات عجیب، نابالغ و تنهایی هستیم! او بیان می کند که به خاطر نپذیرفتن همین نکته است که انسان ها اغلب با رنجی بیش از حد معمول مواجه می شوند. «لکان» به شکل پیوسته روش هایی جدید و اغلب غیرمرسوم را به کار می گرفت تا روانکاوی را به بخشی مهم تر از زندگی انسان ها تبدیل کند. او مراجعینش را «بیمار» خطاب نمی کرد چون نمی خواست این تصور در آن ها شکل بگیرد که مریض و یا غیرعادی هستند؛ تنها شرایط لازم برای ورود به جلسه ی روانکاوی، انسان بودن بود!
او اعتقاد داشت جلسات روانکاوی ممکن است بسیار کوتاه باشند—گاهی اوقات فقط پنج دقیقه، اگر این چیزی بود که مراجع می خواست. «لکان» اما این کارها را به منظور متفاوت جلوه دادن خود انجام نمی داد، بلکه دلیلش، علاقه ی او به کاوش در این موضوع بود که چگونه می توان بینش های روانشناختی را به روش هایی آرامش بخش تر و راحت تر منتقل کرد، با این هدف که این بینش ها برای تعداد بیشتری از انسان ها قابل استفاده باشند.
«لکان» تا فرا رسیدن زمان مرگش در هشتاد سالگی، به تدریس و مطرح کردن اندیشه های خود در سراسر جهان ادامه داد. با این که او فردی مذهبی نبود، اما چند بار از آرزویش برای داشتن یک خاکسپاری کاتولیک بزرگ، به شکل ایده آل در شهرهای «ونیز» یا «رم»، سخن گفته بود. اما این اتفاق قرار نبود رقم بخورد. او به شکلی بی سر و صدا در نزدیکی خانه ی خود در روستای «گیترانکور» به خاک سپرده شد، جایی در نزدیکی حومه های شمال شرقی پاریس.
رنج های «سایکوز» برای ما تمهیدی برای رنج روح است؛ همان گونه که تیغه های ترازوی روانکاوی، وقتی شیبِ تهدید آن را در جوامع مختلف محاسبه می کنیم، نشان از مرگ شور در جامعه دارد. در این تلاقی طبیعت و فرهنگ، که حوزه ی مردم شناسی مدرن است، روانکاوی به تنهایی این گره ی بردگی خیالی را که عشق می بایست همواره بگشاید یا قطع کند، تشخیص می دهد. برای نیل آمدن به چنین وظیفه ای، ما اطمینانی به ازخودگذشتگی نداریم؛ ما یعنی همان ها که خشونت نهان زیر فعل یک انسان دوست، یا ایده آلیست، یا واعظ یا حتی اصلاح گر را می کاویم.روانکاوی، از سوژه ای به سوژه ای، می تواند فرد را تا سر حد مکاشفه ی «تو آنی» که در آن راز تقدیر فانی اش نهفته، رهنمون کند، اما ما به عنوان صرفا درمان گران قادر به رساندن او به جایی که سفر «واقع» شروع می شود، نیستیم.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
«لکان» فعالیت زیادی در اواخر دهه ی 1960 داشت. البته در این دوره، هیجان و اشتیاق زیادی پیرامون مفهوم تغییر اجتماعی به چشم می خورد: انقلاب جنسی، علاقه به «کمونیسم» و تعداد زیادی از تظاهرات اعتراضی. دوستان او بسیار هیجان زده بودند و خود «لکان» نیز علاقه ی آن ها را درک می کرد. با این حال وقتی «لکان» تعداد فزاینده ی دانشجویان معترض را مشاهده کرد، به آن ها گفت:
«چیزی که به عنوان تحول، آرزویش را دارید، یک ارباب جدید است. آن را به دست خواهید آورد.»
«لکان» این نکته را مطرح می کند که اگرچه ما اغلب خودمان را افرادی آزاداندیش و دموکرات در نظر می گیریم، بیشترِ ما به شکلی قابل توجه علاقه مند به یافتن (و بعد پرستیدن) تجسم هایی از قدرت هستیم که خوشبختی را به ما وعده می دهند. ما دوست داریم کسی دیگر مسئولیت را بر عهده داشته باشد و همه ی مشکلات را رفع کند؛ کسی که از یک منظر، مانند پدر و مادری ایده آل است. انسان ها به گفته ی «لکان»، این جنبه ی عجیب از فانتزی های روانشناختی خود را وارد ساز و کارهای دنیای سیاست می کنند.
در دوران اوج تلاش تاریخیِ یک جامعه برای کتمان این که کارکردی غیر از اصالت نفعی نیز می توان داشت و در اضطراب انسانی که با «اردوگاه های کار اجباری جنگ جهانی» که ظاهرا اوج این تلاش است، اگزیستانسیالیسم را باید با موضعی که در قبال بن بست های فلسفیِ منتج از این شرایط اتخاذ می کند، سنجید؛ آزادی ای که هرگز اصیل تر از آزادی در میان دیوارهای زندان نیست؛ ندایی برای تعهد که به بیان عقیم بودنِ هشیاریِ محض می پردازد؛ شخصیتی که تنها در خودکشی محقق می شود؛ آگاهی ای از دیگری که تنها از طریق قتلی «هگلی» ارضا می شود. تجربه ی ما تمام این گزاره ها را رد کرده و به ما می آموزد تا «من نفسانی» را هممرکز با سیستم ادراک-هشیاری ندانیم و آن را تابع «اصل واقعیت» نپنداریم—اصلی که نمود تعصبی علمی است که نفرتی دیرینه با دیالکتیک دانش دارد. تجربه ی ما نشان می دهد که باید از کارکرد غفلت آغاز کرد که مشخصه ی «من نفسانی» در تمامی ساختارهای آن است و دوشیزه «آنا فروید» آن را خوب بیان می کند.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
«لکان» هیچ وقت از تلاش برای مطرح کردن این حقیقت دشوار دست نکشید: این که ما انسان ها چه موجودات عجیب، نابالغ و تنهایی هستیم! او بیان می کند که به خاطر نپذیرفتن همین نکته است که انسان ها اغلب با رنجی بیش از حد معمول مواجه می شوند. «لکان» به شکل پیوسته روش هایی جدید و اغلب غیرمرسوم را به کار می گرفت تا روانکاوی را به بخشی مهم تر از زندگی انسان ها تبدیل کند. او مراجعینش را «بیمار» خطاب نمی کرد چون نمی خواست این تصور در آن ها شکل بگیرد که مریض و یا غیرعادی هستند؛ تنها شرایط لازم برای ورود به جلسه ی روانکاوی، انسان بودن بود!
او اعتقاد داشت جلسات روانکاوی ممکن است بسیار کوتاه باشند—گاهی اوقات فقط پنج دقیقه، اگر این چیزی بود که مراجع می خواست. «لکان» اما این کارها را به منظور متفاوت جلوه دادن خود انجام نمی داد، بلکه دلیلش، علاقه ی او به کاوش در این موضوع بود که چگونه می توان بینش های روانشناختی را به روش هایی آرامش بخش تر و راحت تر منتقل کرد، با این هدف که این بینش ها برای تعداد بیشتری از انسان ها قابل استفاده باشند.
«لکان» تا فرا رسیدن زمان مرگش در هشتاد سالگی، به تدریس و مطرح کردن اندیشه های خود در سراسر جهان ادامه داد. با این که او فردی مذهبی نبود، اما چند بار از آرزویش برای داشتن یک خاکسپاری کاتولیک بزرگ، به شکل ایده آل در شهرهای «ونیز» یا «رم»، سخن گفته بود. اما این اتفاق قرار نبود رقم بخورد. او به شکلی بی سر و صدا در نزدیکی خانه ی خود در روستای «گیترانکور» به خاک سپرده شد، جایی در نزدیکی حومه های شمال شرقی پاریس.
رنج های «سایکوز» برای ما تمهیدی برای رنج روح است؛ همان گونه که تیغه های ترازوی روانکاوی، وقتی شیبِ تهدید آن را در جوامع مختلف محاسبه می کنیم، نشان از مرگ شور در جامعه دارد. در این تلاقی طبیعت و فرهنگ، که حوزه ی مردم شناسی مدرن است، روانکاوی به تنهایی این گره ی بردگی خیالی را که عشق می بایست همواره بگشاید یا قطع کند، تشخیص می دهد. برای نیل آمدن به چنین وظیفه ای، ما اطمینانی به ازخودگذشتگی نداریم؛ ما یعنی همان ها که خشونت نهان زیر فعل یک انسان دوست، یا ایده آلیست، یا واعظ یا حتی اصلاح گر را می کاویم.روانکاوی، از سوژه ای به سوژه ای، می تواند فرد را تا سر حد مکاشفه ی «تو آنی» که در آن راز تقدیر فانی اش نهفته، رهنمون کند، اما ما به عنوان صرفا درمان گران قادر به رساندن او به جایی که سفر «واقع» شروع می شود، نیستیم.—از کتاب «گزیده مکتوبات لکان»
فلسفه
▪️سیاست «لکان» فعالیت زیادی در اواخر دهه ی 1960 داشت. البته در این دوره، هیجان و اشتیاق زیادی پیرامون مفهوم تغییر اجتماعی به چشم می خورد: انقلاب جنسی، علاقه به «کمونیسم» و تعداد زیادی از تظاهرات اعتراضی. دوستان او بسیار هیجان زده بودند و خود «لکان» نیز علاقه…
#ژاک_لکان آرزوهای بزرگی برای روانکاوی داشت. او امیدوار بود روانکاوی ممکن است بتواند قدرتمندترین نهادهای جمعیِ وقت (مانند کلیسای کاتولیک و حزب کمونیست) را دگرگون کند و آن ها را از اشتباهاتشان نجات دهد. «لکان» باور داشت روانکاوی در آینده، فراگیر و «نرمال» خواهد بود و به بخشی از ساز و کار زندگی روزمره تبدیل خواهد شد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️اخلاق
#شوپنهاور مُصر است که واقعیات تجربی را نقطه ی آغاز بگیرد، نه آرای انتزاعی را. او دست به تلاش برای بررسیِ رفتارِ بشر بدون هرگونه تصورات قبلی از آنچه مردم باید انجام دهند می زند، یعنی با نگاه کردن به اینکه آنها واقعا چه می کنند، و به طور اخص اینکه چه نوع انگیزه هایی به عنوان انگیزه های اَعمال آنها عمل می کنند. تحقیقِ او وی را به سوی این نتیجهگیری رهنمون میشود که سرچشمه های بیشتر ِ آنچه به طور سنتی رفتار اخلاقی تلقی شده است، با یک تحلیلِ موشکافانه، منفعت محورانه از آب در می آیند، لذا نمیتوان آنها را اخلاقی، به هر معنای پسندیده ای، و در واقع هر معنای مهم یا مفیدِ دیگری لحاظ کرد. در یک بررسی جدی، انگیزههای عمده برای اطاعت از قوانین دینی به مراجع دنیوی به وضوح شاملِ نیات و احساسات اخلاقی نمی شوند، بلکه به حداکثرِ وضوح شاملِ ترس از مجازات و امید به پاداش، خواه در این جهان خواه در آخرت، همرنگ جماعت شدن، ادب اجتماعی، شرطی شدن در کودکی و میل به امنیتِ اعطا شده به واسطه ی پذیرش مرجعیت میشوند. این واقعیت که آن ها به مثابه ی چیزی که ما آن را وجدان می نامیم درونی می شوند، کمکی به ارتقای موقعیتشان نمی کند.
📚 #فلسفه_شوپنهاور
👤 #برایان_مگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
#شوپنهاور مُصر است که واقعیات تجربی را نقطه ی آغاز بگیرد، نه آرای انتزاعی را. او دست به تلاش برای بررسیِ رفتارِ بشر بدون هرگونه تصورات قبلی از آنچه مردم باید انجام دهند می زند، یعنی با نگاه کردن به اینکه آنها واقعا چه می کنند، و به طور اخص اینکه چه نوع انگیزه هایی به عنوان انگیزه های اَعمال آنها عمل می کنند. تحقیقِ او وی را به سوی این نتیجهگیری رهنمون میشود که سرچشمه های بیشتر ِ آنچه به طور سنتی رفتار اخلاقی تلقی شده است، با یک تحلیلِ موشکافانه، منفعت محورانه از آب در می آیند، لذا نمیتوان آنها را اخلاقی، به هر معنای پسندیده ای، و در واقع هر معنای مهم یا مفیدِ دیگری لحاظ کرد. در یک بررسی جدی، انگیزههای عمده برای اطاعت از قوانین دینی به مراجع دنیوی به وضوح شاملِ نیات و احساسات اخلاقی نمی شوند، بلکه به حداکثرِ وضوح شاملِ ترس از مجازات و امید به پاداش، خواه در این جهان خواه در آخرت، همرنگ جماعت شدن، ادب اجتماعی، شرطی شدن در کودکی و میل به امنیتِ اعطا شده به واسطه ی پذیرش مرجعیت میشوند. این واقعیت که آن ها به مثابه ی چیزی که ما آن را وجدان می نامیم درونی می شوند، کمکی به ارتقای موقعیتشان نمی کند.
📚 #فلسفه_شوپنهاور
👤 #برایان_مگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️"شادی" بنا به گفته ی #آلن_بدیو از
مقوله ی #حقیقت نیست،ب لکه از مقوله ی هستی محض است، و از همین رو سر درگم، نامتعین و نامنسجم است
(پاسخ مشهور یک مهاجر آلمانی را به پرسش یک آمریکایی در نظر بگیرید که از او پرسید:آیا شادید؟ و پاسخ شنید: بله، شادم (اما خوشبخت نیستم)
این عبارت مفهومی مشرکانه است: برای «مشرکان» هدف زندگی «شاد بودن» است (ایده ی از این پس شاد زیستن روایت مسیحی شده ی شرک است)، و تجربه ی مذهبی و فعالیت سیاسی شکل های والای شادمانی تلقی می شود (نگاه کنید به #ارسطو) جای تعجبی ندارد که #دالایی_لاما اخیرا به چنین توفیقی دست یافته است، آن هم با تبلیغ انجیل شادمانی در سرتاسر جهان، و جای تعجبی ندارد که بیشترین پاسخ را دقیقا در آمریکا دریافت کرده است!
یعنی در بزرگترین امپراطوری (طلبِ) شادی...
مختصر آن که #شادی به اصل #لذت تعلق دارد و آن چه آن را تحلیل می برد، پافشاری بر فراسوی اصل لذت است.
👤 #اسلاوی_ژیژک
📚 #رخداد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
مقوله ی #حقیقت نیست،ب لکه از مقوله ی هستی محض است، و از همین رو سر درگم، نامتعین و نامنسجم است
(پاسخ مشهور یک مهاجر آلمانی را به پرسش یک آمریکایی در نظر بگیرید که از او پرسید:آیا شادید؟ و پاسخ شنید: بله، شادم (اما خوشبخت نیستم)
این عبارت مفهومی مشرکانه است: برای «مشرکان» هدف زندگی «شاد بودن» است (ایده ی از این پس شاد زیستن روایت مسیحی شده ی شرک است)، و تجربه ی مذهبی و فعالیت سیاسی شکل های والای شادمانی تلقی می شود (نگاه کنید به #ارسطو) جای تعجبی ندارد که #دالایی_لاما اخیرا به چنین توفیقی دست یافته است، آن هم با تبلیغ انجیل شادمانی در سرتاسر جهان، و جای تعجبی ندارد که بیشترین پاسخ را دقیقا در آمریکا دریافت کرده است!
یعنی در بزرگترین امپراطوری (طلبِ) شادی...
مختصر آن که #شادی به اصل #لذت تعلق دارد و آن چه آن را تحلیل می برد، پافشاری بر فراسوی اصل لذت است.
👤 #اسلاوی_ژیژک
📚 #رخداد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
سختکوشترینِ دورانها که همانا دورانِ ماست، نمیداند با کارِ سخت و پولِ خود چه چیزی بیافریند، جز همواره پولِ بیشتر و کارِ سختتر؛
چراکه خرج کردن از بهدستآوردن نبوغِ بیشتری میطلبد ! . . .
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️کتاب اول - بند 21
🔃 ترجمه #امیرحسین_الهی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
چراکه خرج کردن از بهدستآوردن نبوغِ بیشتری میطلبد ! . . .
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️کتاب اول - بند 21
🔃 ترجمه #امیرحسین_الهی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #چرا_خدا_وجود_ندارد
● فصل 1
"علم نمی تواند پیچیدگی و نظم حيات را توضیح دهد، خدا باید جهان را اینگونه خلق کرده باشد"
قدر مسلم، اولین کاربرد دین توضیح پدیده های طبیعی ای بوده که بشر اولیه توانایی درک آن ها را نداشته است. برای مثال رعد و برق و آتشفشان ها پدیده هایی طبیعی بوده اند که زمانی به خدا منصوب می شده اند. حال که پیشرفت های علمی چرائی و چگونگی این رخدادها را برای ما روشن ساختند دیگر نیازی به وجود خدا برای توضیح آن ها نیست.
همین موضوع در بسیاری از دیگر فرایندهای طبیعی نیز صادق است و هرچه متدهای علمی، مدل های قابل تری را در توضیح و پیش گویی چنین پدیده هایی ارائه می دهند، از طرف دیگر توجيهات ماوراء الطبیعی بی ارزش تر می شوند. اگرچه هنوز چیزهایی در جهان وجود دارند که ما قادر به درک آن ها نیستیم و شاید هرگز به طور کامل هم نشویم اما این دلیل نمی شود که برای راحتی خود توضيح بی اساسی را بیان کنیم. شاید بهتر است بگوئیم که ایمان به خدا جواب نیست بلکه به شکلی دیگر، همان عبارت "من نمی دانم" است. علاوه بر این وجود خدا سؤال های بیشتری را به وجود می آورد تا اینکه آنها را پاسخ گوید.
در سال 1802 فیلسوفی به نام ویلیام پیلی در کتابش به نام الهيات طبیعی مبحث استدلال الهی را مطرح کرد
در این بحث او بیان می کند که جهان باید توسط یک خالق هوشمند طراحی شده باشد چرا که چنین جهان پیچیده ای خود به خود نمیتواند به وجود آمده باشد. او برای بهتر به تصویر کشیدن نظر خود از مقایسه جهان با یک ساعت بهره جست:
اگر شما در حال قدم زدن در ساحل باشید و ناگهان یک ساعت پیدا کنید، به خاطر پیچیده بودن ساعت، مسلما خواهید گفت که توسط یک ساعت ساز ساخته شده است. ابلهانه خواهد بود اگر بگوئید که ساعت خود به خود پدید آمده است. براساس منطق او، پیچیدگی بر طراحی دلالت می کند.
از آن زمان تا کنون دانشمندان و فیلسوفان بسیاری به این موضوع پرداختند و نشان دادند که یک سیستم پیچیده می تواند بدون وجود طراح به وجود آید. فرگشت از طریق انتخاب طبیعی یک نمونه از این سیستم ها است. در این جا ما از یک چشم انداز کلی به موضوع "پیچیدگی بدون نیاز به طراح" خواهیم پرداخت.
یک ریاضی دان به نام جان کانوی مدل ساده ای را به نام بازی زندگی طراحی کرده است که نشان می دهد پیچیدگی چگونه از چند مکعب ساده که چند قانون پایه ای ریاضی را دنبال می کنند به وجود می آید. بازیکن باید یک الگوی آغازین از چند مکعب ایجاد کند، سپس رهایشان کند تا بر طبق قوانین ریاضی زیر تکثیر یابند و یا نابود شوند.
سلول های زنده:
اگر سلولی کمتر از دو سلول زنده در مجاورت خود داشته باشد نابود می شود.
اگر سلولی بیش از سه سلول زنده در مجاورت خود داشته باشد نابود می شود.
تنها سلول هایی که دو و یا سه سلول زنده در مجاورت خود دارند زنده می مانند.
سلول های مرده:
سلول های مرده ای که سه سلول زنده در مجاورت خود دارند زنده خواهند شد.
نتایج می توانند بر اساس طرح اولیه، بسیار متنوع باشند. بعضی به طرح های بسیار پیچیده و متفاوتی می رسند و بعضی دیگر رشد خواهند کرد و سپس در یک نقطه متوقف می شوند. در تمامی حالات، خروجی ها بر اساس قوانین ریاضی حاکم بر بازی مشخص می شوند و نه بر اساس انتخاب های خودآگاهانه بازیکن. این بازی ساده به ما نشان می دهد که هر سیستمی با تبعیت از قوانین خود و بدون دخالت خارجی می تواند خودش را اداره کند و به طور مستمر به سمت خروجی های پیچیده در حرکت باشد.
پیچیدگی نشان دهنده طراح نیست
مثال ساعت بسیار هدفمند و مؤثر عمل می کند، تنها به این دلیل که از قبل می دانیم که ساعت یک جسم طبیعی نیست و نمی تواند به خودی خود به وجود آید. اگر طراح واقعأ مسئول همه چیز بود، دیگر تفاوتی بنیادی مابین ساعت و یک قلوه سنگ وجود نمی داشت، چون هر دو توسط یک خالق هوشمند طراحی شده بودند و همین طور ما قادر نبودیم میان چیزی که از قبل طراحی شده و چیزی که طراحی نشده، تمييز قائل شویم و این مفهوم منسوخ می شد. طرح و برنامه تنها در تقابل با پدیده هایی هستند که به طور طبیعی به وجود می آیند.
● فصل 1
"علم نمی تواند پیچیدگی و نظم حيات را توضیح دهد، خدا باید جهان را اینگونه خلق کرده باشد"
قدر مسلم، اولین کاربرد دین توضیح پدیده های طبیعی ای بوده که بشر اولیه توانایی درک آن ها را نداشته است. برای مثال رعد و برق و آتشفشان ها پدیده هایی طبیعی بوده اند که زمانی به خدا منصوب می شده اند. حال که پیشرفت های علمی چرائی و چگونگی این رخدادها را برای ما روشن ساختند دیگر نیازی به وجود خدا برای توضیح آن ها نیست.
همین موضوع در بسیاری از دیگر فرایندهای طبیعی نیز صادق است و هرچه متدهای علمی، مدل های قابل تری را در توضیح و پیش گویی چنین پدیده هایی ارائه می دهند، از طرف دیگر توجيهات ماوراء الطبیعی بی ارزش تر می شوند. اگرچه هنوز چیزهایی در جهان وجود دارند که ما قادر به درک آن ها نیستیم و شاید هرگز به طور کامل هم نشویم اما این دلیل نمی شود که برای راحتی خود توضيح بی اساسی را بیان کنیم. شاید بهتر است بگوئیم که ایمان به خدا جواب نیست بلکه به شکلی دیگر، همان عبارت "من نمی دانم" است. علاوه بر این وجود خدا سؤال های بیشتری را به وجود می آورد تا اینکه آنها را پاسخ گوید.
در سال 1802 فیلسوفی به نام ویلیام پیلی در کتابش به نام الهيات طبیعی مبحث استدلال الهی را مطرح کرد
در این بحث او بیان می کند که جهان باید توسط یک خالق هوشمند طراحی شده باشد چرا که چنین جهان پیچیده ای خود به خود نمیتواند به وجود آمده باشد. او برای بهتر به تصویر کشیدن نظر خود از مقایسه جهان با یک ساعت بهره جست:
اگر شما در حال قدم زدن در ساحل باشید و ناگهان یک ساعت پیدا کنید، به خاطر پیچیده بودن ساعت، مسلما خواهید گفت که توسط یک ساعت ساز ساخته شده است. ابلهانه خواهد بود اگر بگوئید که ساعت خود به خود پدید آمده است. براساس منطق او، پیچیدگی بر طراحی دلالت می کند.
از آن زمان تا کنون دانشمندان و فیلسوفان بسیاری به این موضوع پرداختند و نشان دادند که یک سیستم پیچیده می تواند بدون وجود طراح به وجود آید. فرگشت از طریق انتخاب طبیعی یک نمونه از این سیستم ها است. در این جا ما از یک چشم انداز کلی به موضوع "پیچیدگی بدون نیاز به طراح" خواهیم پرداخت.
یک ریاضی دان به نام جان کانوی مدل ساده ای را به نام بازی زندگی طراحی کرده است که نشان می دهد پیچیدگی چگونه از چند مکعب ساده که چند قانون پایه ای ریاضی را دنبال می کنند به وجود می آید. بازیکن باید یک الگوی آغازین از چند مکعب ایجاد کند، سپس رهایشان کند تا بر طبق قوانین ریاضی زیر تکثیر یابند و یا نابود شوند.
سلول های زنده:
اگر سلولی کمتر از دو سلول زنده در مجاورت خود داشته باشد نابود می شود.
اگر سلولی بیش از سه سلول زنده در مجاورت خود داشته باشد نابود می شود.
تنها سلول هایی که دو و یا سه سلول زنده در مجاورت خود دارند زنده می مانند.
سلول های مرده:
سلول های مرده ای که سه سلول زنده در مجاورت خود دارند زنده خواهند شد.
نتایج می توانند بر اساس طرح اولیه، بسیار متنوع باشند. بعضی به طرح های بسیار پیچیده و متفاوتی می رسند و بعضی دیگر رشد خواهند کرد و سپس در یک نقطه متوقف می شوند. در تمامی حالات، خروجی ها بر اساس قوانین ریاضی حاکم بر بازی مشخص می شوند و نه بر اساس انتخاب های خودآگاهانه بازیکن. این بازی ساده به ما نشان می دهد که هر سیستمی با تبعیت از قوانین خود و بدون دخالت خارجی می تواند خودش را اداره کند و به طور مستمر به سمت خروجی های پیچیده در حرکت باشد.
پیچیدگی نشان دهنده طراح نیست
مثال ساعت بسیار هدفمند و مؤثر عمل می کند، تنها به این دلیل که از قبل می دانیم که ساعت یک جسم طبیعی نیست و نمی تواند به خودی خود به وجود آید. اگر طراح واقعأ مسئول همه چیز بود، دیگر تفاوتی بنیادی مابین ساعت و یک قلوه سنگ وجود نمی داشت، چون هر دو توسط یک خالق هوشمند طراحی شده بودند و همین طور ما قادر نبودیم میان چیزی که از قبل طراحی شده و چیزی که طراحی نشده، تمييز قائل شویم و این مفهوم منسوخ می شد. طرح و برنامه تنها در تقابل با پدیده هایی هستند که به طور طبیعی به وجود می آیند.
فلسفه
■ #چرا_خدا_وجود_ندارد ● فصل 1 "علم نمی تواند پیچیدگی و نظم حيات را توضیح دهد، خدا باید جهان را اینگونه خلق کرده باشد" قدر مسلم، اولین کاربرد دین توضیح پدیده های طبیعی ای بوده که بشر اولیه توانایی درک آن ها را نداشته است. برای مثال رعد و برق و آتشفشان…
اگر پیچیدگی به خالق نیاز دارد، چه کسی خالق را خلق کرده است؟
احتمالا این موضوع اساسی ترین ایراد بر ایده وجود طراح برای پیچیدگی است. فراخواندن یک خدا مشکل پیچیدگی را حل نمی کند بلکه مشکلی جدید می سازد. اگر واقعا تمامی پدیده های پیچیده نیازمند یک خالق هوشمند باشند، پس چرا خود خالق شامل این قانون نمی شود؟
آیا ممکن نیست که این خالق پیچیده خود توسط یک خالق پیچیده تر خلق شده باشد و به همین ترتیب این حالت تا بی نهایت تکرار شود؟
پیچیدگی جهان موضوعی است که دانشمندان همواره در حال کاوشش هستند و ممکن است که ما هرگز به تمامی جواب ها نرسیم و این امر هیچ ایرادی ندارد و نباید باعث شود که ما به جای تلاش برای پیدا کردن جواب افسانه سرایی کنیم.
👤 #آرمین_نوابی
📚 #چرا_خدا_وجود_ندارد : پاسخ ساده
به 20 استدلال رایج درباره وجود خدا
■ فصل 1
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
احتمالا این موضوع اساسی ترین ایراد بر ایده وجود طراح برای پیچیدگی است. فراخواندن یک خدا مشکل پیچیدگی را حل نمی کند بلکه مشکلی جدید می سازد. اگر واقعا تمامی پدیده های پیچیده نیازمند یک خالق هوشمند باشند، پس چرا خود خالق شامل این قانون نمی شود؟
آیا ممکن نیست که این خالق پیچیده خود توسط یک خالق پیچیده تر خلق شده باشد و به همین ترتیب این حالت تا بی نهایت تکرار شود؟
پیچیدگی جهان موضوعی است که دانشمندان همواره در حال کاوشش هستند و ممکن است که ما هرگز به تمامی جواب ها نرسیم و این امر هیچ ایرادی ندارد و نباید باعث شود که ما به جای تلاش برای پیدا کردن جواب افسانه سرایی کنیم.
👤 #آرمین_نوابی
📚 #چرا_خدا_وجود_ندارد : پاسخ ساده
به 20 استدلال رایج درباره وجود خدا
■ فصل 1
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️انسان یک ماشین است
می گویند#دنیل_دنت بعد از #برتراند_راسل، معروفترین و بحث انگیزترین فیلسوف دنیای غرب است. دیدگاه های فلسفی و علمی او در تضاد با فسفه مرسوم قرار دارد. او رسما فرقی بین انسان و روبات قائل نیست.
به نظر رئیس دانشکده تحقیقات ذهنی و استاد قدیمی ترین دانشگاه تحقیقاتی امریکا در بوستون، یعنی دنیل دنت ، پدیده ای به نام خودآگاهی و شعور فردی را فقط می توان از دریچه یک پروسه محض فیزیکی توضیح داد.
او معتقد است منشا درک «خود» را باید ناشی از تبادل اطلاعات در عصب هایی دانست که با سرعتی بی نظیر در حال نگه داری وضعیتی هستند که یک ساختمان پیچیده ملکولی لازم دارد.
اصرار علمی و فلسفی دنیل دنت در این خلاصه می شود که جایگاه خاص و ماوراءالطبیعه به فعل و انفعالات ذهن، روح، وجدان و شعور بشر داده نشود. در همین رابطه است که نه تنها از او به عنوان یک روبات جاندار یاد می کنند بلکه خودش را در حد « یک آنزیم می بیند که ظرفِ شیر انگیزه های بشر را حسابی به هم زده است.»
از دید او، اندیشه بشر « ترکیبی از روند تبادل اطلاعات شبه کامپیوتر است و به جای آنکه همه اتفاقات در صفحه سیلیکون و مدارهای الکتریکی یک سخت افزار اتفاق بیفتد در بستر یک مجموعه کربنی در درون مغز موجود زنده شکل می گیرد»
در همین رابطه او باور دارد که "« خود»" یک تخیل دلپذیر است که عصب های مغز ایجاد کرده اند تا رفت و آمد و بده بستانِ امواجِ یاخته های عصبی را در یک مرکزیت ثابت در هم بیامیزند.
د.دنت در جواب کسانی که اتهام روبات بودن را توهینی به شعور بشری می دانند می گوید: « من یک روبات هستم. شما هم روبات هستید و این واقعیت ذره ایی از خارق العاده بودن، احترام و حتی دوست داشتنی بودن انسان نمی کاهد. من نمی دانم چرا ارج گذاشتن بر انسانیت باید مترادف باشد با غیر قابل فهم و اسرارآمیز بودن بشر؟»
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
می گویند#دنیل_دنت بعد از #برتراند_راسل، معروفترین و بحث انگیزترین فیلسوف دنیای غرب است. دیدگاه های فلسفی و علمی او در تضاد با فسفه مرسوم قرار دارد. او رسما فرقی بین انسان و روبات قائل نیست.
به نظر رئیس دانشکده تحقیقات ذهنی و استاد قدیمی ترین دانشگاه تحقیقاتی امریکا در بوستون، یعنی دنیل دنت ، پدیده ای به نام خودآگاهی و شعور فردی را فقط می توان از دریچه یک پروسه محض فیزیکی توضیح داد.
او معتقد است منشا درک «خود» را باید ناشی از تبادل اطلاعات در عصب هایی دانست که با سرعتی بی نظیر در حال نگه داری وضعیتی هستند که یک ساختمان پیچیده ملکولی لازم دارد.
اصرار علمی و فلسفی دنیل دنت در این خلاصه می شود که جایگاه خاص و ماوراءالطبیعه به فعل و انفعالات ذهن، روح، وجدان و شعور بشر داده نشود. در همین رابطه است که نه تنها از او به عنوان یک روبات جاندار یاد می کنند بلکه خودش را در حد « یک آنزیم می بیند که ظرفِ شیر انگیزه های بشر را حسابی به هم زده است.»
از دید او، اندیشه بشر « ترکیبی از روند تبادل اطلاعات شبه کامپیوتر است و به جای آنکه همه اتفاقات در صفحه سیلیکون و مدارهای الکتریکی یک سخت افزار اتفاق بیفتد در بستر یک مجموعه کربنی در درون مغز موجود زنده شکل می گیرد»
در همین رابطه او باور دارد که "« خود»" یک تخیل دلپذیر است که عصب های مغز ایجاد کرده اند تا رفت و آمد و بده بستانِ امواجِ یاخته های عصبی را در یک مرکزیت ثابت در هم بیامیزند.
د.دنت در جواب کسانی که اتهام روبات بودن را توهینی به شعور بشری می دانند می گوید: « من یک روبات هستم. شما هم روبات هستید و این واقعیت ذره ایی از خارق العاده بودن، احترام و حتی دوست داشتنی بودن انسان نمی کاهد. من نمی دانم چرا ارج گذاشتن بر انسانیت باید مترادف باشد با غیر قابل فهم و اسرارآمیز بودن بشر؟»
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
■ #چرا_خدا_وجود_ندارد ● فصل 1 "علم نمی تواند پیچیدگی و نظم حيات را توضیح دهد، خدا باید جهان را اینگونه خلق کرده باشد" قدر مسلم، اولین کاربرد دین توضیح پدیده های طبیعی ای بوده که بشر اولیه توانایی درک آن ها را نداشته است. برای مثال رعد و برق و آتشفشان…
■ #چرا_خدا_وجود_ندارد
■ فصل 2 : وجود خدا در کتب آسمانی اثبات شده است
بسیاری از مذاهب، متون مقدسی دارند که به عنوان واقعیت محض ستایش می شوند. چنین متونی مقدس در نظر گرفته شده و کتاب های آسمانی نامیده می شوند. معمولا گفته می شود که این متون یا بطور مستقیم و یا به شکل الهام از جانب خدا آمده اند. بسیاری از مقلدین این ادیان بر این باورند که این متون وجود خدا را ثابت می کنند. قرآن و انجیل نیز به همین صورت هم به عنوان توجیه تاریخی حقایق و هم به عنوان راهنمایی برای مقلدین خوانده می شوند. مومنان کتاب مقدس خود را کامل و بی همتا می شناسند و این موضوع را دلیل بر حقانیت منشأ الهي آن می دانند.
در این استدلال، فرض از پیش اثبات شده در نظر گرفته می شود. مردمی که متون مقدس خود را شاهد می دانند، همان کسانی هستند که پیش از این هم بر این باور بودند که محتوای آن صحیح است. بدین شکل استدلال در دام مغالطه پنداشت پرسش می افتد. مغالطه ای که در آن، سوال در گزاره از پیش حکم را درست در نظر می گیرد
تفاوتی میان این مغالطه و گفتن این جمله که "درست است چون من ایمان دارم" وجود ندارد و به همین دلیل اعتباری به عنوان دلیل ندارد.
■ اسناد نمی توانند باعث اعتبار خودشان شوند
تنها به این دلیل که چیزی داخل کتاب نوشته شده است، باعث نمی شود آن نوشته صحيح باشد. در طی تاریخ میلیون ها افسانه و کتاب های فراوانی که مدعی بودند که حقیقت محض هستند وجود داشته اند اما نادرستی آنها ثابت گردید. وجود متون مذهبی نمی تواند به خودی خود دلیلی باشد بر صداقت آن چه در آن نوشته شده است. از این گذشته این متون سرشار از تناقضات هستند چراکه در نهایت این کتاب ها توسط انسان های جایزالخطا نوشته شده اند و گرچه ممکن است رد پای حقایق تاریخی در آن ها یافت شود اما از طرف دیگر مملو از غلو، گمانه زنی و افسانه می باشند.
■ متون مذهبی معمولا متناقض و غلط هستند
در کتاب های الهی خطاهای درونی، تناقضات و بیان وقایع متفاوت به کرات به چشم می خورد و این موضوع به سادگی قابل فهم است؛ بدان سان که این کتاب ها در طی قرون متمادی توسط چندین نویسنده جمع آوری شده اند. اگر متن مذهبی سندی برای حوادث تاریخی می بود می بایست که میان شرح یک واقعه تا واقعه دیگر تناقضی وجود نداشته باشد.
بعضی از این وقایع در انجیل در تقابل با قوانین حاکم بر جهان هستند. برای مثال در پیدایش 19-1 گفته شده که خدا زمین و بهشت را در روز اول آفرینش خلق کرده است؛ ستاره ها، خورشید، ماه و سیاره های دیگر در روز چهارم، یک روز پس از خلق گیاهان دانه دار آفریده شدند. حتی اگر این حقیقت علمی را نادیده بگیریم که خورشید و ستارگان بسیار قبل تر از زمین و گیاهان وجود داشته اند، باز هم این ترتیب منطقی نیست، چرا که گیاهان برای رشد نیاز به نور خورشید دارند.
در قرآن نیز چندین خطای علمی واضح به چشم می خورد. برای مثال در سوره کهف، آیه 86 به تخت بودن زمین اشاره شده و این که خورشید از نقطه خاصی از زمین برمی آید و در نقطه دیگری فرو می نشیند. با در نظر گرفتن دانش موجود در زمان نوشته شدن قرآن وجود این گونه خطاها کاملا طبیعی است اما چگونه خدای عالم که به همه چیز آگاه است چنین خطایی می کند؟
همان طور که می دانید این در حالی است که مسلمانان بر این باورند که آیه های قرآن همان سخنان مستقیم خداوند هستند که به محمد وحی می شده است.
بعضی دیگر از این خطا ها، تناقضات درونی این متون هستند. برای مثال داستان رستاخیز که مسلما از نگاه مسیحیان مهم ترین حادثه در انجیل است به چندین شکل مختلف گفته شده است؛ تنها چند نمونه از این تناقضات در "متى" آمده که مسیح توسط يوسف اهل رامه دفن گردید (متی27 ، 60 - 57) ولی در
"اعمال رسولان" توسط گروهی دیگر دفن شد (اعمال رسولان 13 ،29 - 27)
متى (2-5: 28) و مرقس (16 :
5 ) گفته اند که وقتی زن ها بر سر قبر رفتند یک فرشته دیدند، ولی لوقا ( 24 : 4 ) و يوحنا ( 20 : 12 ) گفته اند آن ها دو مرد یا فرشته را دیده اند
مرقس روز مرگ مسیح را یک روز پس از عید پسح بیان کرد(مرقس 14:15 )
ولى يوحنا ( 19 - 18 ) زمان این حادثه را یک روز قبل از عید پسح می دانست.
زمانی که متن مذهبی حتی درباره یک واقعیت ساده مانند تاریخ مصلوب شدن مسیح نمی تواند به اجماع برسد چگونه می توان قبول کرد که حوادث تاریخی در آن با دقت بیان شده باشند، چه رسد به قبول الهام الهی این متون؟
در نظر مسلمانان کتاب آسمانی ایشان، قرآن، کتاب کاملی است و بسیاری از ایشان بر این باورند که قرآن درباره بسیاری از اختراعات و اکتشافات مدرن از پیش آگاهی داشته و آن را پیش بینی کرده است. این ادعاها به عنوان یک استدلال شک بر انگیز هستند:
■ فصل 2 : وجود خدا در کتب آسمانی اثبات شده است
بسیاری از مذاهب، متون مقدسی دارند که به عنوان واقعیت محض ستایش می شوند. چنین متونی مقدس در نظر گرفته شده و کتاب های آسمانی نامیده می شوند. معمولا گفته می شود که این متون یا بطور مستقیم و یا به شکل الهام از جانب خدا آمده اند. بسیاری از مقلدین این ادیان بر این باورند که این متون وجود خدا را ثابت می کنند. قرآن و انجیل نیز به همین صورت هم به عنوان توجیه تاریخی حقایق و هم به عنوان راهنمایی برای مقلدین خوانده می شوند. مومنان کتاب مقدس خود را کامل و بی همتا می شناسند و این موضوع را دلیل بر حقانیت منشأ الهي آن می دانند.
در این استدلال، فرض از پیش اثبات شده در نظر گرفته می شود. مردمی که متون مقدس خود را شاهد می دانند، همان کسانی هستند که پیش از این هم بر این باور بودند که محتوای آن صحیح است. بدین شکل استدلال در دام مغالطه پنداشت پرسش می افتد. مغالطه ای که در آن، سوال در گزاره از پیش حکم را درست در نظر می گیرد
تفاوتی میان این مغالطه و گفتن این جمله که "درست است چون من ایمان دارم" وجود ندارد و به همین دلیل اعتباری به عنوان دلیل ندارد.
■ اسناد نمی توانند باعث اعتبار خودشان شوند
تنها به این دلیل که چیزی داخل کتاب نوشته شده است، باعث نمی شود آن نوشته صحيح باشد. در طی تاریخ میلیون ها افسانه و کتاب های فراوانی که مدعی بودند که حقیقت محض هستند وجود داشته اند اما نادرستی آنها ثابت گردید. وجود متون مذهبی نمی تواند به خودی خود دلیلی باشد بر صداقت آن چه در آن نوشته شده است. از این گذشته این متون سرشار از تناقضات هستند چراکه در نهایت این کتاب ها توسط انسان های جایزالخطا نوشته شده اند و گرچه ممکن است رد پای حقایق تاریخی در آن ها یافت شود اما از طرف دیگر مملو از غلو، گمانه زنی و افسانه می باشند.
■ متون مذهبی معمولا متناقض و غلط هستند
در کتاب های الهی خطاهای درونی، تناقضات و بیان وقایع متفاوت به کرات به چشم می خورد و این موضوع به سادگی قابل فهم است؛ بدان سان که این کتاب ها در طی قرون متمادی توسط چندین نویسنده جمع آوری شده اند. اگر متن مذهبی سندی برای حوادث تاریخی می بود می بایست که میان شرح یک واقعه تا واقعه دیگر تناقضی وجود نداشته باشد.
بعضی از این وقایع در انجیل در تقابل با قوانین حاکم بر جهان هستند. برای مثال در پیدایش 19-1 گفته شده که خدا زمین و بهشت را در روز اول آفرینش خلق کرده است؛ ستاره ها، خورشید، ماه و سیاره های دیگر در روز چهارم، یک روز پس از خلق گیاهان دانه دار آفریده شدند. حتی اگر این حقیقت علمی را نادیده بگیریم که خورشید و ستارگان بسیار قبل تر از زمین و گیاهان وجود داشته اند، باز هم این ترتیب منطقی نیست، چرا که گیاهان برای رشد نیاز به نور خورشید دارند.
در قرآن نیز چندین خطای علمی واضح به چشم می خورد. برای مثال در سوره کهف، آیه 86 به تخت بودن زمین اشاره شده و این که خورشید از نقطه خاصی از زمین برمی آید و در نقطه دیگری فرو می نشیند. با در نظر گرفتن دانش موجود در زمان نوشته شدن قرآن وجود این گونه خطاها کاملا طبیعی است اما چگونه خدای عالم که به همه چیز آگاه است چنین خطایی می کند؟
همان طور که می دانید این در حالی است که مسلمانان بر این باورند که آیه های قرآن همان سخنان مستقیم خداوند هستند که به محمد وحی می شده است.
بعضی دیگر از این خطا ها، تناقضات درونی این متون هستند. برای مثال داستان رستاخیز که مسلما از نگاه مسیحیان مهم ترین حادثه در انجیل است به چندین شکل مختلف گفته شده است؛ تنها چند نمونه از این تناقضات در "متى" آمده که مسیح توسط يوسف اهل رامه دفن گردید (متی27 ، 60 - 57) ولی در
"اعمال رسولان" توسط گروهی دیگر دفن شد (اعمال رسولان 13 ،29 - 27)
متى (2-5: 28) و مرقس (16 :
5 ) گفته اند که وقتی زن ها بر سر قبر رفتند یک فرشته دیدند، ولی لوقا ( 24 : 4 ) و يوحنا ( 20 : 12 ) گفته اند آن ها دو مرد یا فرشته را دیده اند
مرقس روز مرگ مسیح را یک روز پس از عید پسح بیان کرد(مرقس 14:15 )
ولى يوحنا ( 19 - 18 ) زمان این حادثه را یک روز قبل از عید پسح می دانست.
زمانی که متن مذهبی حتی درباره یک واقعیت ساده مانند تاریخ مصلوب شدن مسیح نمی تواند به اجماع برسد چگونه می توان قبول کرد که حوادث تاریخی در آن با دقت بیان شده باشند، چه رسد به قبول الهام الهی این متون؟
در نظر مسلمانان کتاب آسمانی ایشان، قرآن، کتاب کاملی است و بسیاری از ایشان بر این باورند که قرآن درباره بسیاری از اختراعات و اکتشافات مدرن از پیش آگاهی داشته و آن را پیش بینی کرده است. این ادعاها به عنوان یک استدلال شک بر انگیز هستند: