فلسفه
شرایط جغرافیایی و محیطی چگونه اخلاقیات رو تحت تاثیر قرار میدهد؟ ببینید عملکرد مغز و سیستم عصبی انسان تحت تاثیر مواد شیمیایی است که نروترانسمیتر یا پیام رسان عصبی نامیده میشوند. یکی از انواع مهم پیام رسان عصبی در مغز انسان ماده ای است به نام "سرتونین". این…
در حالت دوم از یک مثال تاریخی دیگر استفاده میکنم که شرایط اجتماعی چگونه می تواند که بر اخلاقیات حاکم بر جامعه تاثیر بگذارد.
بررسیهای تاریخی نشان میده که انسان، تا پیش از حدود 10 هزار سال قبل، به صورت دسته ای و گروهی زندگی میکرده است.
در آن زمان تکنولوژی ساخت خانه، وجود نداشته و بشر در غارها و پناهگاه های طبیعی، پناه میگرفته است.
امروزه واحد تشکیل جامعهی انسانی، خانواده محسوب میشود که در یک واحد مسکونی زندگی میکنند ولی در گذشته به اینگونه نبوده و واحد جامعه یک اکیپ یا گروه بوده که اصطلاحا "کمون" هم نامیده می شود (واژه ی کمونیسم هم ظاهرا از این واژه "کمون" گرفته شده است).
تعداد افراد تشکیل دهنده هر کمون یا گروه، دهها نفر بوده است. اینها همگی در یک غار یا ساختارهای سنگی سایه بان مانند و .... زندگی می کرده اند. کارها در یک کمون بین چندین زیرگروه تقسیم می شده است. عده ای به شکار می رفتهاند وعدهای مانند زنان مسئول نظافت و بچه داری و ... بوده اند. امروزه هم چنین جوامعی در آفریقا، آمازون و گینه نو و .... هنوز وجود دارند.
تفاوت عمده سبک زندگی دراین بوده که در جوامع کمونی یا گروهی، زندگی اشتراکی در جریان بوده است. یعنی همه چیز به کمون یا گروه تعلق داشته و مالکیت شخصی مانند آن چیزی که ما امروزه داریم، به هیچ وجه وجود نداشته است. چرا که با توجه به سبک زندگی و شرایط اجتماعی، اصلا نمی توانسته که وجود داشته باشد. اصولا زندگی به قدری سخت و دشوار بوده که یک زن و یک مرد از پس آن بر نمیآمدهاند.
در این شرایط، حتی زندگی جنسی هم متفاوت بوده است طوریکه
حتی زنان هر گروه یا کمون، همسر تمام مردان گروه بودهاند و رابطه جنسی بین همه وجود داشته است. بدین ترتیب، وقتی بچهای متولد میشده، فرزند کل کمون بوده و همه او را دوست داشته و او را محافظت میکردهاند.
این دوره با مشکلات عدیده ای از جمله عصر یخبندان های طولانی همراه بوده است و انسانها با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم میکردهاند. زندگی بشر عمدتا با شکار گذران می شده است و یکی از نظریات غالب این است که اساسا، ماموتها در اثر شکار بیرویه انسانها منقرض شده و ناپدید شدهاند.
در دوره شکار، اخلاقیات حاکم بر جوامع انسانی، کاملا متفاوت با امروزه بوده است و هر چیزی که به حفظ کمون یا گروه کمک میکرده، طبیعتا اخلاقی محسوب میشده است.
بعدها با ظهور دامداری و مخصوصا کشاورزی، سبک زندگی بشر به کلی عوض شد. دیگر شکار به آن مفهوم سابق که تنها معاش گروه بود وجود نداشت.
تفاوت عمده در سبک زندگی این بود که کشاورزی مستلزم مراحل کاشت، داشت و برداشت بود که به شدت پرزحمت بود و نیاز به هوش و ذکاوت و تلاش فردی داشت و زمان زیادی برای به دست آوردن محصول میطلبید.
از اینرو کشاورزی با کار گروهی همانند آن چیزی که در شکار وجود داشت، سازگار نبود، ضمن اینکه تکنولوژی ساخت خانه هم به تدریج گسترش یافته بود.
شغلها هم در یک جامعه عهد کشاورزی متنوعتر و تخصصیتر شده بود.
در اثر این تحول، بشر بهتدریج سمت زندگی فردی و خانوادگی رفت و انسان دوست داشت که هر آنچه که به دست آورده برای خودش باشد. چرا که هر آنچه به دست آورده بود را به درستی حاصل دسترنج و تلاش و هوش خود میدانست.
من جمله اینکه دوست داشت که داشتههایش به فرزندان خودش برسند. از اینرو نیاز به این بود که هر مردی، یک زن و همسر مشخص داشته باشد تا معلوم باشد که فرزندش از کیست.
فرزند هم متعاقبا هنگامیکه بزرگ میشد، میراثدار والدینش بود و از والدین خودش نگهداری میکرد. این چرخه به عبارتی سیمان تشکیل یک خانواده در عصر کشاورزی بود.
(البته باید در نظر گرفت که شرایط اجتماعی عصر کشاورزی و دامداری، در برخی نقاط کره زمین روحیه و فرهنگ قوم و قبیلهگرایی نیز شکل گرفت. در این فرهنگ شرایط جغرافیایی و اجتماعی نیاز به داشتن پشتیبانی از قوم و طایفه سیمان حفظ آن بود و اخلاقیات خاصی هم در بین آنها شکل گرفت. مثل اینکه فرد تحت هر شرایطی باید که از قوم و قبیله خودش دفاع میکرد و کاری به حق و ناحق بودن طرفین نباید میداشت)
ملاحظه میکنید که در دوره کشاورزی، یک انقلاب بزرگ صورت گرفته و دیگر داشتن همسر اشتراکی که قبلا به حفظ جامعه ی بشری کمک میکرده، کارکرد خود رو از دست داده است و تبدیل به امری غیراخلاقی شده است.
ادامه دارد..
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بررسیهای تاریخی نشان میده که انسان، تا پیش از حدود 10 هزار سال قبل، به صورت دسته ای و گروهی زندگی میکرده است.
در آن زمان تکنولوژی ساخت خانه، وجود نداشته و بشر در غارها و پناهگاه های طبیعی، پناه میگرفته است.
امروزه واحد تشکیل جامعهی انسانی، خانواده محسوب میشود که در یک واحد مسکونی زندگی میکنند ولی در گذشته به اینگونه نبوده و واحد جامعه یک اکیپ یا گروه بوده که اصطلاحا "کمون" هم نامیده می شود (واژه ی کمونیسم هم ظاهرا از این واژه "کمون" گرفته شده است).
تعداد افراد تشکیل دهنده هر کمون یا گروه، دهها نفر بوده است. اینها همگی در یک غار یا ساختارهای سنگی سایه بان مانند و .... زندگی می کرده اند. کارها در یک کمون بین چندین زیرگروه تقسیم می شده است. عده ای به شکار می رفتهاند وعدهای مانند زنان مسئول نظافت و بچه داری و ... بوده اند. امروزه هم چنین جوامعی در آفریقا، آمازون و گینه نو و .... هنوز وجود دارند.
تفاوت عمده سبک زندگی دراین بوده که در جوامع کمونی یا گروهی، زندگی اشتراکی در جریان بوده است. یعنی همه چیز به کمون یا گروه تعلق داشته و مالکیت شخصی مانند آن چیزی که ما امروزه داریم، به هیچ وجه وجود نداشته است. چرا که با توجه به سبک زندگی و شرایط اجتماعی، اصلا نمی توانسته که وجود داشته باشد. اصولا زندگی به قدری سخت و دشوار بوده که یک زن و یک مرد از پس آن بر نمیآمدهاند.
در این شرایط، حتی زندگی جنسی هم متفاوت بوده است طوریکه
حتی زنان هر گروه یا کمون، همسر تمام مردان گروه بودهاند و رابطه جنسی بین همه وجود داشته است. بدین ترتیب، وقتی بچهای متولد میشده، فرزند کل کمون بوده و همه او را دوست داشته و او را محافظت میکردهاند.
این دوره با مشکلات عدیده ای از جمله عصر یخبندان های طولانی همراه بوده است و انسانها با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم میکردهاند. زندگی بشر عمدتا با شکار گذران می شده است و یکی از نظریات غالب این است که اساسا، ماموتها در اثر شکار بیرویه انسانها منقرض شده و ناپدید شدهاند.
در دوره شکار، اخلاقیات حاکم بر جوامع انسانی، کاملا متفاوت با امروزه بوده است و هر چیزی که به حفظ کمون یا گروه کمک میکرده، طبیعتا اخلاقی محسوب میشده است.
بعدها با ظهور دامداری و مخصوصا کشاورزی، سبک زندگی بشر به کلی عوض شد. دیگر شکار به آن مفهوم سابق که تنها معاش گروه بود وجود نداشت.
تفاوت عمده در سبک زندگی این بود که کشاورزی مستلزم مراحل کاشت، داشت و برداشت بود که به شدت پرزحمت بود و نیاز به هوش و ذکاوت و تلاش فردی داشت و زمان زیادی برای به دست آوردن محصول میطلبید.
از اینرو کشاورزی با کار گروهی همانند آن چیزی که در شکار وجود داشت، سازگار نبود، ضمن اینکه تکنولوژی ساخت خانه هم به تدریج گسترش یافته بود.
شغلها هم در یک جامعه عهد کشاورزی متنوعتر و تخصصیتر شده بود.
در اثر این تحول، بشر بهتدریج سمت زندگی فردی و خانوادگی رفت و انسان دوست داشت که هر آنچه که به دست آورده برای خودش باشد. چرا که هر آنچه به دست آورده بود را به درستی حاصل دسترنج و تلاش و هوش خود میدانست.
من جمله اینکه دوست داشت که داشتههایش به فرزندان خودش برسند. از اینرو نیاز به این بود که هر مردی، یک زن و همسر مشخص داشته باشد تا معلوم باشد که فرزندش از کیست.
فرزند هم متعاقبا هنگامیکه بزرگ میشد، میراثدار والدینش بود و از والدین خودش نگهداری میکرد. این چرخه به عبارتی سیمان تشکیل یک خانواده در عصر کشاورزی بود.
(البته باید در نظر گرفت که شرایط اجتماعی عصر کشاورزی و دامداری، در برخی نقاط کره زمین روحیه و فرهنگ قوم و قبیلهگرایی نیز شکل گرفت. در این فرهنگ شرایط جغرافیایی و اجتماعی نیاز به داشتن پشتیبانی از قوم و طایفه سیمان حفظ آن بود و اخلاقیات خاصی هم در بین آنها شکل گرفت. مثل اینکه فرد تحت هر شرایطی باید که از قوم و قبیله خودش دفاع میکرد و کاری به حق و ناحق بودن طرفین نباید میداشت)
ملاحظه میکنید که در دوره کشاورزی، یک انقلاب بزرگ صورت گرفته و دیگر داشتن همسر اشتراکی که قبلا به حفظ جامعه ی بشری کمک میکرده، کارکرد خود رو از دست داده است و تبدیل به امری غیراخلاقی شده است.
ادامه دارد..
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
در حالت دوم از یک مثال تاریخی دیگر استفاده میکنم که شرایط اجتماعی چگونه می تواند که بر اخلاقیات حاکم بر جامعه تاثیر بگذارد. بررسیهای تاریخی نشان میده که انسان، تا پیش از حدود 10 هزار سال قبل، به صورت دسته ای و گروهی زندگی میکرده است. در آن زمان تکنولوژی…
تحت تاثیر همین انقلاب در سبک زندگی و شرایط اجتماعی، "اخلاق" هم عوض شده و بشر به تک همسری (یا چندهمسری) روی آورده است. خب این سبک زندگی نیاز به محکمتر بودن رابطه و تعهد طرفین داشته است و ازدواج "به خاطر نیاز زمانه" به یک "امر اخلاقی" و بعدها با فشار مذهب به "یک امر مقدس" تبدیل شده است. ضمن اینکه به خاطر همین نیاز به تعهد و امنیت آینده افراد، نیاز به شاهد و ثبت شدن نیز پیدا کرده است.
این امر تا قرن نوزدهم و بیستم ادامه یافت. پس از انقلاب صنعتی، شرایط اجتماعی به سرعت تغییر کرد. ساخت دستگاه هایی مانند اجاق گاز و یخچال و ماشین لباسشویی نیاز به حضور دائمی زنان در منزل رو تا حدود زیادی برطرف کرد. طوریکه دیگر نیاز به این نبود که یک نفر دائما در منزل حضور داشته باشد و به امور منزل بپردازد. از طرف دیگر کارهای اداری و صنعتی خارج از منزل هم لزوما ایجاب نمیکرد که فرد حتما از قدرت بدنی بالایی برخوردار باشد و کمکم زنان هم وارد بازار کار شدند و متعاقب آن به تدریج استقلال مالی به دست آوردند.
به دست آوردن استقلال مالی از طرف زنان، باعث تغییر بسیاری از متغیرها و معیارهای اجتماعی شد. من جمله این که زنها در خانواده، دیگر مانند سابق اجباری به حرف شنوی از مردان نداشتند.
(میدانیم که پول دست هر کسی باشد، معمولا قدرت هم دارد)
به همین دلیل، در جوامع صنعتی به تدریج میزان طلاق بیشتر و بیشتر شد و طلاق هم قبح اخلاقی سابقش رو به نوعی از دست داد.
پس از مدتی حتی پدیدهای به نام هم باشی یا "ازدواج سفید" یا زندگی مشترک بدون ازدواج نیز در جوامع، رواج یافت.
اوائل کار، چنین زندگی مشترکی در هیچ جامعهای اخلاقی محسوب نمیشد و فرزندان حاصل از چنین زندگی، "حرامزاده" به حساب میآمدند و مورد تمسخر قرار میگرفتند و شأن اجتماعی پائینی داشتند. در حالیکه امروزه تعداد بسیاری از مردم در برخی از کشورهای جهان، بدون ازدواج با هم زندگی میکنند و یا جدا زندگی میکنند ولی زندگی زناشویی دارند (انواع متعددی از چنین زندگی مشترکی در جوامع مختلف وجود دارد) و مشکلی هم برای فرزندانشان ندارند.
چنین سبک زندگی در کشورهای مذهبی و سنتی مانند ژاپن، هند، چین، ترکیه هم رواج یافته و ظاهرا در ایران هم در حال افزایش است. خب مدتی این امر به لحاظ اخلاقی تقبیح میشود و بعد از مدتی مقاومت جامعه در هم شکسته می شود و این امر متداول شده و دیگر عملی غیراخلاقی محسوب نمیشود.
چرا؟؟
برای اینکه با شرایط فعلی اجتماعی، چنین امری سازگارتر است و مشکلات کمتری نسبت به سلف خود یعنی ازدواج رسمی، که خیلی هم محکم و سفت بود، دارد.
البته
نتیجه این بحث آخر این نیست که ما به ازدواج سنتتی یا سفید توصیه بکنیم یا نکنیم. نتیجه این نیست که کدام خوب هستند و کدام بد (طبیعی است که هر کدام مزایا و معایب خود را دارند).
صحبت سر این است که انسانها با توصیه های اخلاقی یا کتب فلاسفه اخلاق یا سنتهای قومی و مذهبی رفتار نمیکنند. بلکه آنچه که تعیین کننده است، سازگاری بیشتر با شرایطی هست که البته آن شرایط نیز، دائما در حال تغییر و دگرگونی هستند.
آنچه که بنا به علل گوناگون در جامعه متداول می شود، بعد از مدتی، اخلاقی هم به حساب میآید.
بحث سر این است که ازدواج هم مانند بسیاری دیگر از اصول اخلاقی، حسن و قبح ذاتی ندارد و بسته به شرایط حاکم بر جامعه، با شرایط جغرافیایی و سبک زندگی اجتماعی قابل تغییر و سازگار شدن هستند.
در این راستا حتی میبینیم که علیرغم تبلیغات حکومتی مبنی بر توصیه بر "تعدد زوجات" و تشویق حاکمیت، چنین امری در عالم واقعیت در جامعه ایرانی نه تنها افزوده نمیشود و بلکه حتی روز به روز در حال کاهش و حذف شدن است و بر قبح اخلاقی آن در بین مردم افزوده میشود.
در نتیجه به نظر میرسد که اخلاقیات هم از قوانین مادی و زمینی تبعیت میکنند و فرامادی و فرازمینی و ذاتی نیستند. همانگونه که پیشتر نیز عرض کردم، آنچه که بنا به علل گوناگون در جامعه متداول میشود، بعد از مدتی اخلاقی هم به حساب میآید (البته نه لزوما همه پدیدهها). یعنی در آغاز، علیرغم مقاومت جامعه، یک امری به خاطر سازگاری بیشتر با شرایط زندگی، متداول میشود و بعد از مدتی آن امر تبدیل به هنجار یا حسن اخلاقی میگردد و خلاف آن قبح اخلاقی محسوب میشود.
دین و مذهب هم دقیقا به همینگونه عمل کرده و معمولا ادیان، انقلاب اخلاقی به همراه نداشته اند و اگر هم تغییری بوده بسیار اندک بوده است. ادیان، اخلاقیات زمانه و جامعهای که دین در آنجا رشد و پیدایش یافته است رو به عنوان امر اخلاقی مقدس تایید کرده است.
این امر تا قرن نوزدهم و بیستم ادامه یافت. پس از انقلاب صنعتی، شرایط اجتماعی به سرعت تغییر کرد. ساخت دستگاه هایی مانند اجاق گاز و یخچال و ماشین لباسشویی نیاز به حضور دائمی زنان در منزل رو تا حدود زیادی برطرف کرد. طوریکه دیگر نیاز به این نبود که یک نفر دائما در منزل حضور داشته باشد و به امور منزل بپردازد. از طرف دیگر کارهای اداری و صنعتی خارج از منزل هم لزوما ایجاب نمیکرد که فرد حتما از قدرت بدنی بالایی برخوردار باشد و کمکم زنان هم وارد بازار کار شدند و متعاقب آن به تدریج استقلال مالی به دست آوردند.
به دست آوردن استقلال مالی از طرف زنان، باعث تغییر بسیاری از متغیرها و معیارهای اجتماعی شد. من جمله این که زنها در خانواده، دیگر مانند سابق اجباری به حرف شنوی از مردان نداشتند.
(میدانیم که پول دست هر کسی باشد، معمولا قدرت هم دارد)
به همین دلیل، در جوامع صنعتی به تدریج میزان طلاق بیشتر و بیشتر شد و طلاق هم قبح اخلاقی سابقش رو به نوعی از دست داد.
پس از مدتی حتی پدیدهای به نام هم باشی یا "ازدواج سفید" یا زندگی مشترک بدون ازدواج نیز در جوامع، رواج یافت.
اوائل کار، چنین زندگی مشترکی در هیچ جامعهای اخلاقی محسوب نمیشد و فرزندان حاصل از چنین زندگی، "حرامزاده" به حساب میآمدند و مورد تمسخر قرار میگرفتند و شأن اجتماعی پائینی داشتند. در حالیکه امروزه تعداد بسیاری از مردم در برخی از کشورهای جهان، بدون ازدواج با هم زندگی میکنند و یا جدا زندگی میکنند ولی زندگی زناشویی دارند (انواع متعددی از چنین زندگی مشترکی در جوامع مختلف وجود دارد) و مشکلی هم برای فرزندانشان ندارند.
چنین سبک زندگی در کشورهای مذهبی و سنتی مانند ژاپن، هند، چین، ترکیه هم رواج یافته و ظاهرا در ایران هم در حال افزایش است. خب مدتی این امر به لحاظ اخلاقی تقبیح میشود و بعد از مدتی مقاومت جامعه در هم شکسته می شود و این امر متداول شده و دیگر عملی غیراخلاقی محسوب نمیشود.
چرا؟؟
برای اینکه با شرایط فعلی اجتماعی، چنین امری سازگارتر است و مشکلات کمتری نسبت به سلف خود یعنی ازدواج رسمی، که خیلی هم محکم و سفت بود، دارد.
البته
نتیجه این بحث آخر این نیست که ما به ازدواج سنتتی یا سفید توصیه بکنیم یا نکنیم. نتیجه این نیست که کدام خوب هستند و کدام بد (طبیعی است که هر کدام مزایا و معایب خود را دارند).
صحبت سر این است که انسانها با توصیه های اخلاقی یا کتب فلاسفه اخلاق یا سنتهای قومی و مذهبی رفتار نمیکنند. بلکه آنچه که تعیین کننده است، سازگاری بیشتر با شرایطی هست که البته آن شرایط نیز، دائما در حال تغییر و دگرگونی هستند.
آنچه که بنا به علل گوناگون در جامعه متداول می شود، بعد از مدتی، اخلاقی هم به حساب میآید.
بحث سر این است که ازدواج هم مانند بسیاری دیگر از اصول اخلاقی، حسن و قبح ذاتی ندارد و بسته به شرایط حاکم بر جامعه، با شرایط جغرافیایی و سبک زندگی اجتماعی قابل تغییر و سازگار شدن هستند.
در این راستا حتی میبینیم که علیرغم تبلیغات حکومتی مبنی بر توصیه بر "تعدد زوجات" و تشویق حاکمیت، چنین امری در عالم واقعیت در جامعه ایرانی نه تنها افزوده نمیشود و بلکه حتی روز به روز در حال کاهش و حذف شدن است و بر قبح اخلاقی آن در بین مردم افزوده میشود.
در نتیجه به نظر میرسد که اخلاقیات هم از قوانین مادی و زمینی تبعیت میکنند و فرامادی و فرازمینی و ذاتی نیستند. همانگونه که پیشتر نیز عرض کردم، آنچه که بنا به علل گوناگون در جامعه متداول میشود، بعد از مدتی اخلاقی هم به حساب میآید (البته نه لزوما همه پدیدهها). یعنی در آغاز، علیرغم مقاومت جامعه، یک امری به خاطر سازگاری بیشتر با شرایط زندگی، متداول میشود و بعد از مدتی آن امر تبدیل به هنجار یا حسن اخلاقی میگردد و خلاف آن قبح اخلاقی محسوب میشود.
دین و مذهب هم دقیقا به همینگونه عمل کرده و معمولا ادیان، انقلاب اخلاقی به همراه نداشته اند و اگر هم تغییری بوده بسیار اندک بوده است. ادیان، اخلاقیات زمانه و جامعهای که دین در آنجا رشد و پیدایش یافته است رو به عنوان امر اخلاقی مقدس تایید کرده است.
فلسفه
تحت تاثیر همین انقلاب در سبک زندگی و شرایط اجتماعی، "اخلاق" هم عوض شده و بشر به تک همسری (یا چندهمسری) روی آورده است. خب این سبک زندگی نیاز به محکمتر بودن رابطه و تعهد طرفین داشته است و ازدواج "به خاطر نیاز زمانه" به یک "امر اخلاقی" و بعدها با فشار مذهب به…
در جلسه آینده، دوباره به بحث اخلاق عملی باز خواهیم گشت و اینکه با در نظر گرفتن مواردی که تا کنون گفتیم، عملا چه کار باید کرد؟
چه کاری خوب و چه کاری بد است؟
آیا اصلا باید اخلاقی عمل کرد؟؟
در اینصورت باید که به کدام مکتب اخلاقی وفادار بود؟
آیا باید فضیلتگرا بود؟؟
وظیفهگرایی و نتیجهگرایی کدامیک در اخلاق عملی قابل توصیه هستند؟؟
پایان جلسه سوم علم اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
چه کاری خوب و چه کاری بد است؟
آیا اصلا باید اخلاقی عمل کرد؟؟
در اینصورت باید که به کدام مکتب اخلاقی وفادار بود؟
آیا باید فضیلتگرا بود؟؟
وظیفهگرایی و نتیجهگرایی کدامیک در اخلاق عملی قابل توصیه هستند؟؟
پایان جلسه سوم علم اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️اگر نژاد آدمیزاد باید روزی به اوج ترقی و تکامل برسد در یک محیط طبیعی با خوراک نباتی خواهد بود. چنانکه گوشتخواری و تمدن مصنوعی او را فاسد کرده و به سوی پرتگاه نیستی میکشاند. مگر اینکه یک نژاد برومند و نونهالی که زندگانیش از روی قوانین طبیعت است جانشین او بشود وگرنه به طرز ننگینی نژاد او خاموش خواهد گشت.»
«بچه که هنوز ذائقه اش خراب و فاسد نشده گوشت را با تنفر دور میکند.»
«هر کس گوشت میخورد باید دست بالا زده خودش حیوان را بکشد. چون که جانوران درنده معاون نمیگیرند یا لااقل قدم رنجه نموده یک ساعت عمر خود را به این تماشای قشنگ بگذرانند و ببینند این خوراکهای خوشمزه برای آنها چگونه آماده میشود.»
«همیشه سلاخ خانهها را بیرون شهر دور از مردم میسازند تا جنایات کشتار را از چشم آنها بپوشانند. سلاخ خانه اختراع حیوان دوپاست. هیچ جانور درنده و خونخواری با این رذالت طعمهٔ خود را نمیخورد. انسان روی گرگ و جانوران خونخوار روی زمین را سفید کردهاست.»
«میگویند روح آنان (حیوانات) پستتر است. باشد، اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی میکنند. پستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگتر را معین میکند نه حق دژخیمی و ستمگری را.»
«نباید احساسات طبیعی خودمان را پست شمرده دلیل بر رقت قلب بدانیم هیچ چیز به این اندازه طبیعی نیست که احساس تنفر و انزجار انسان از کشتار.»
«تا زمانی که احساسات طبیعی و بیآلایش قلب خودمان را به زور خفه نکردهایم واضح است که در نهاد انسان یک احساس تنفر و اکراه از کشتار و درد سایر جانوران وجود دارد و نیز آشکار است که هرگاه همه مردم وادار میشدند حیواناتی را که میخورند با دست خودشان بکشند بیشتر آنان از گوشتخواری دست میکشیدند.»
«باید گفت که هنوز گیاهخواری اسباب تمسخر و ریشخند آنهایی است که حقیقت آنرا نمیدانند؛ ما چقدر به سادگی نیاکان خودمان خندیدیم، روزی میآید که آیندگان به خرافات ما خواهند خندید.»
«مقایسه بکنید یک دکان میوه فروشی را که به رنگهای دلپزیر روان بخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد. سیب، نارنج، گیلاس، هلو، انگور و خربزه و رنگهای زنده سبزیهای گوناگون را با دکان قصابی، دل و روده آویخته شده، اجساد سربریده، شکمهای شکافته شده، پاهای شکسته که آویزان است و قطره قطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد.»
👤 #صادق_هدایت
📚 #فواید_گیاه_خواری
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«بچه که هنوز ذائقه اش خراب و فاسد نشده گوشت را با تنفر دور میکند.»
«هر کس گوشت میخورد باید دست بالا زده خودش حیوان را بکشد. چون که جانوران درنده معاون نمیگیرند یا لااقل قدم رنجه نموده یک ساعت عمر خود را به این تماشای قشنگ بگذرانند و ببینند این خوراکهای خوشمزه برای آنها چگونه آماده میشود.»
«همیشه سلاخ خانهها را بیرون شهر دور از مردم میسازند تا جنایات کشتار را از چشم آنها بپوشانند. سلاخ خانه اختراع حیوان دوپاست. هیچ جانور درنده و خونخواری با این رذالت طعمهٔ خود را نمیخورد. انسان روی گرگ و جانوران خونخوار روی زمین را سفید کردهاست.»
«میگویند روح آنان (حیوانات) پستتر است. باشد، اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی میکنند. پستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگتر را معین میکند نه حق دژخیمی و ستمگری را.»
«نباید احساسات طبیعی خودمان را پست شمرده دلیل بر رقت قلب بدانیم هیچ چیز به این اندازه طبیعی نیست که احساس تنفر و انزجار انسان از کشتار.»
«تا زمانی که احساسات طبیعی و بیآلایش قلب خودمان را به زور خفه نکردهایم واضح است که در نهاد انسان یک احساس تنفر و اکراه از کشتار و درد سایر جانوران وجود دارد و نیز آشکار است که هرگاه همه مردم وادار میشدند حیواناتی را که میخورند با دست خودشان بکشند بیشتر آنان از گوشتخواری دست میکشیدند.»
«باید گفت که هنوز گیاهخواری اسباب تمسخر و ریشخند آنهایی است که حقیقت آنرا نمیدانند؛ ما چقدر به سادگی نیاکان خودمان خندیدیم، روزی میآید که آیندگان به خرافات ما خواهند خندید.»
«مقایسه بکنید یک دکان میوه فروشی را که به رنگهای دلپزیر روان بخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد. سیب، نارنج، گیلاس، هلو، انگور و خربزه و رنگهای زنده سبزیهای گوناگون را با دکان قصابی، دل و روده آویخته شده، اجساد سربریده، شکمهای شکافته شده، پاهای شکسته که آویزان است و قطره قطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد.»
👤 #صادق_هدایت
📚 #فواید_گیاه_خواری
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی چهارم)
بحث امروز رو با یک صحبت از فیلسوف آلمانی " #گادامر" آغاز میکنم.
ایشان تاکید زیادی داشتند مبنی بر اینکه آموزش اصولا یاد دادن یک سری چیزهای از پیش تعیین شده نیست.
سپس ایشان به بررسی عواملی بر نگاه هر فرد به دنیا که به شدت با دیگران متفاوت است، می پردازد و آنگاه می گوید که "آموزش این است که به همگان بیاموزیم که چگونه بتوانند از دریچه نگاه دیگران به دنیا نگاه بکنند."
در دو جلسه گذشته فلسفه اخلاق به این بحث پرداختیم که اصولا هنجارهای اخلاقی طی یک فرایند فرگشتی (تکاملی) و با گذر زمان چگونه شکل گرفته اند و مقتضیات زمانی و مکانی چگونه این هنجارها رو تحت تاثیر خود داشته است.
نکته ی مهم در اینجا این است که به این نگاه فرگشتی (تکاملی) از اخلاق یک اصل مهم را باید اضافه کرد. در واقع در مورد انسان، استنثناءهایی وجود دارد که بحث فرگشتی اخلاق رو به شدت تحت تاثیر قرار داده است و آنرا نسبت به دیگر حیوانات متفاوت کرده است.
در کل تفاوت خاصی بین انسان و دیگر جانوران در چیزی است که از آن تحت عنوان "مم یا ایده های مقدس" از آن نام برده می شود. اگر یادتان باشد گفتیم که غریزه حفظ و بقای نسل در همه موجودات زنده نقش کلیدی دارد ولی این تنها در انسان است که حفظ ایده های مقدس یا ایدئولوژی ممکن است که با حفظ نسل در تعارض باشد ولی در عین حال در پدیده های اخلاقی بر آن برتری داشته باشد.
با در نظر گرفتن این نکته، بحث شکلگیری هنجارهای اخلاقی در انسان، پیچیده تر می شود چرا که باید به جز غریزه بقای نسل که در مورد همه موجودات صادق است، باید که یک عامل مهم دیگر را به آن اضافه کرد.
قربانی کردن انسان و عمدتا فرزند در دوره های مختلفی از تاریخ گزارش شده است و نه تنها عملی اخلاقی محسوب می شده بلکه حتی جزو فضایل اخلاقی هم بوده است.
مطالعات تاریخی نشان میدهد که در بسیاری از اقوام من جمله "آزتک ها" در قاره آمریکا (پیش از کشف قاره آمریکا) قربانی کردن انسان نزد بت ها، رواج داشته است.
اگر البته به ریشه های عمیق این عمل بپردازیم ریشه هایی از همین غریزه بقا رو می توانیم ببینیم. چرا؟
بررسیها نشان میدهد که چنین مراسمی عمدتا در آستانه برداشت محصول برپا میشدهاند. در واقع شرایط متزلزل زندگی مردم به گونه ای بوده که آنها به شدت به منبع خوراکشان وابسته بودهاند و مدام وحشت داشتهاند که در اثر حادثهای پیش بینی نشده، محصول یک سال کار طاقت فرسای آنها از بین برود و گرسنه بمانند. قربانی کردن انسان در بین آنها نوعی اقدام پیشگیرانه و در عین حال هدیهای بوده به خدایان یا نیروهای ناشناخته تا آنها از مردم خشنود باشند و بر آنها خشم نگیرند.
در جزیره قبرس انسانها را برای زئوس قربانی میکردند. در میان برخی اقوام نمونههای معتدلتری از قربانی کردن دیده میشود که طی مناسکی فقط خون قربانی را پای معبد میپاشیدند و قربانی صرفا به طور سمبلیک به قربانگاه اهدا میشد. اسپارتها در معبد آرتمیس پسر بچهها را چنان با شلاق میزدند که خونشان به قربانگاه بپاشد.
به نوعی پاشیده شدن خون نزد بت ها برای دفع بدی و بلا انجام میگرفته و هرچند که خون انسان بوده، ولی این عمل اخلاقی و توصیه شده بوده است.
در روم قدیم پانزده ماه مه روز جشن کفاره بوده است. در حضور مقامات و مردم شهر ٢۴ عروسک حصیری به بزرگی انسان را که دستها و پاهایشان به هم بسته بود، به رودخانه پرت میکردند. این خود گواه آن است که روزی انسانها را به کفاره پلی که روی رودخانه ساخته و به عقیده خودشان از اقتدار آن کاسته بودند، قربانی خدای رودخانه میکردند.
جنگ گلادیاتورها نیز که محبوب مردم بود، شکل دیگری از قربانی انسان بود. گواه آن که خون گلادیاتور کشته شده را درمان بیماری صرع می دانسته اند.
"هیل" طی بازسازی شهر ویران شده اریحاو، دو پسر بزرگ و کوچک خود را قربانی کرد تا نفرین شهر بیاثر شود. "آحاز"، یازدهمین پادشاه قوم یهود، پسران خود را به پای خدای بعل سوزاند. قربانی کردن کودکان به پای خدایان چنان متداول بوده که برخی انبیاء قوم یهود، از جمله ازحیال، قوم خود را از بابت آنها ملامت کردهاند. علت قربانی کردن کودکان نیز آن بوده که میخواستهاند زیباترین و عزیزترین چیزهای خود را وقف "خدا" کنند تا او خشنود شود
بحث امروز رو با یک صحبت از فیلسوف آلمانی " #گادامر" آغاز میکنم.
ایشان تاکید زیادی داشتند مبنی بر اینکه آموزش اصولا یاد دادن یک سری چیزهای از پیش تعیین شده نیست.
سپس ایشان به بررسی عواملی بر نگاه هر فرد به دنیا که به شدت با دیگران متفاوت است، می پردازد و آنگاه می گوید که "آموزش این است که به همگان بیاموزیم که چگونه بتوانند از دریچه نگاه دیگران به دنیا نگاه بکنند."
در دو جلسه گذشته فلسفه اخلاق به این بحث پرداختیم که اصولا هنجارهای اخلاقی طی یک فرایند فرگشتی (تکاملی) و با گذر زمان چگونه شکل گرفته اند و مقتضیات زمانی و مکانی چگونه این هنجارها رو تحت تاثیر خود داشته است.
نکته ی مهم در اینجا این است که به این نگاه فرگشتی (تکاملی) از اخلاق یک اصل مهم را باید اضافه کرد. در واقع در مورد انسان، استنثناءهایی وجود دارد که بحث فرگشتی اخلاق رو به شدت تحت تاثیر قرار داده است و آنرا نسبت به دیگر حیوانات متفاوت کرده است.
در کل تفاوت خاصی بین انسان و دیگر جانوران در چیزی است که از آن تحت عنوان "مم یا ایده های مقدس" از آن نام برده می شود. اگر یادتان باشد گفتیم که غریزه حفظ و بقای نسل در همه موجودات زنده نقش کلیدی دارد ولی این تنها در انسان است که حفظ ایده های مقدس یا ایدئولوژی ممکن است که با حفظ نسل در تعارض باشد ولی در عین حال در پدیده های اخلاقی بر آن برتری داشته باشد.
با در نظر گرفتن این نکته، بحث شکلگیری هنجارهای اخلاقی در انسان، پیچیده تر می شود چرا که باید به جز غریزه بقای نسل که در مورد همه موجودات صادق است، باید که یک عامل مهم دیگر را به آن اضافه کرد.
قربانی کردن انسان و عمدتا فرزند در دوره های مختلفی از تاریخ گزارش شده است و نه تنها عملی اخلاقی محسوب می شده بلکه حتی جزو فضایل اخلاقی هم بوده است.
مطالعات تاریخی نشان میدهد که در بسیاری از اقوام من جمله "آزتک ها" در قاره آمریکا (پیش از کشف قاره آمریکا) قربانی کردن انسان نزد بت ها، رواج داشته است.
اگر البته به ریشه های عمیق این عمل بپردازیم ریشه هایی از همین غریزه بقا رو می توانیم ببینیم. چرا؟
بررسیها نشان میدهد که چنین مراسمی عمدتا در آستانه برداشت محصول برپا میشدهاند. در واقع شرایط متزلزل زندگی مردم به گونه ای بوده که آنها به شدت به منبع خوراکشان وابسته بودهاند و مدام وحشت داشتهاند که در اثر حادثهای پیش بینی نشده، محصول یک سال کار طاقت فرسای آنها از بین برود و گرسنه بمانند. قربانی کردن انسان در بین آنها نوعی اقدام پیشگیرانه و در عین حال هدیهای بوده به خدایان یا نیروهای ناشناخته تا آنها از مردم خشنود باشند و بر آنها خشم نگیرند.
در جزیره قبرس انسانها را برای زئوس قربانی میکردند. در میان برخی اقوام نمونههای معتدلتری از قربانی کردن دیده میشود که طی مناسکی فقط خون قربانی را پای معبد میپاشیدند و قربانی صرفا به طور سمبلیک به قربانگاه اهدا میشد. اسپارتها در معبد آرتمیس پسر بچهها را چنان با شلاق میزدند که خونشان به قربانگاه بپاشد.
به نوعی پاشیده شدن خون نزد بت ها برای دفع بدی و بلا انجام میگرفته و هرچند که خون انسان بوده، ولی این عمل اخلاقی و توصیه شده بوده است.
در روم قدیم پانزده ماه مه روز جشن کفاره بوده است. در حضور مقامات و مردم شهر ٢۴ عروسک حصیری به بزرگی انسان را که دستها و پاهایشان به هم بسته بود، به رودخانه پرت میکردند. این خود گواه آن است که روزی انسانها را به کفاره پلی که روی رودخانه ساخته و به عقیده خودشان از اقتدار آن کاسته بودند، قربانی خدای رودخانه میکردند.
جنگ گلادیاتورها نیز که محبوب مردم بود، شکل دیگری از قربانی انسان بود. گواه آن که خون گلادیاتور کشته شده را درمان بیماری صرع می دانسته اند.
"هیل" طی بازسازی شهر ویران شده اریحاو، دو پسر بزرگ و کوچک خود را قربانی کرد تا نفرین شهر بیاثر شود. "آحاز"، یازدهمین پادشاه قوم یهود، پسران خود را به پای خدای بعل سوزاند. قربانی کردن کودکان به پای خدایان چنان متداول بوده که برخی انبیاء قوم یهود، از جمله ازحیال، قوم خود را از بابت آنها ملامت کردهاند. علت قربانی کردن کودکان نیز آن بوده که میخواستهاند زیباترین و عزیزترین چیزهای خود را وقف "خدا" کنند تا او خشنود شود
فلسفه
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی چهارم) بحث امروز رو با یک صحبت از فیلسوف آلمانی " #گادامر" آغاز میکنم. ایشان تاکید زیادی داشتند مبنی بر اینکه آموزش اصولا یاد دادن یک سری چیزهای از پیش تعیین شده نیست. سپس ایشان به بررسی عواملی بر نگاه هر فرد به دنیا که…
این رسم در میان فنیقیها و کارتاژها هم جاری بوده است. درپای مجسمه کرونوس، گودالی بوده که بچههای قربانی را در آن میانداختهاند. کسانی هم که خودشان بچه نداشتند، بچههای فقرا را میخریدند تا قربانی کنند. پلوتارک مینویسد، مادران این کودکان بیآنکه اشک بریزند گوشهای کز میکردند و اگر گریه میکردند پولی بابت بچهها به آنها داده نمیشد. بچههای فروخته شده به هرحال سوزانده میشدند. بچههایی که گریه میکردند، نوازش میشدند. برای آنکه جیغ و فریاد بچهها پای تنور شنیده نشود، با صدای بلند ساز و دهل و طبل میزدند. یک نکته مهم در مورد قربانی، این بود که داوطلبانه صورت گیرد یا دست کم ظاهر کار باید که اینگونه جلوه می کرده است. هرگونه نشانه مقاومت، دودلی یا خودداری در شخص قربانی، از قداست نذر میکاسته است.
"مایاها" ی قاره آمریکا به هنگام قحطی، کنیزان جوان را قربانی میکردند. یکی از قربانگاهها در چیچن ایتزا در کشور مکزیک است. کاربرد این معبد تقدیم قربانی به "خدای باران" مایاها بوده است. قربانی کردن انسان نیز در این معبد معمول بوده و بقایای انسانهای قربانی شده نیز در معبد یافت شدهاند. اینجا گودال بزرگی به عمق پانزده متر پر از آب بوده و دیوارههای گودال نیز شیبدار بوده که از آن نشود بالا آمد. قربانیان را در میان هلهله مردم به همراه انبوهی هدیه و زیورآلات و دعاها و پیغامهایی برای خدای باران به درون آب میانداختند. قربانیان که نمیتوانستند از گودال بالا بیایند آنقدر دست و پا میزدند تا خفه میشدند. دریک کاوش بقایای پنجاه جسد به همراه زیورآلات از این گودال به دست آمده است.
در کتاب عهد عتیق هم به کرات به قربانی انسان بر میخوریم. معروفترین نمونه، قصد قربانی کردن اسماعیل توسط پدرش ابراهیم است که فرشتهای از جانب خداوند در آخرین لحظه جلوی آن را میگیرد و به جای اسماعیل گوسفندی را برای قربانی عرضه میکند. ویل دورانت مورخ معروف در تاریخ تمدن توضیح داده که این روایت مذهبی شاهدی بر دورانی است که طی یک روند تکاملی شاهد تغییر قربانی از انسان به حیوان هستیم که البته به سادگی صورت نگرفته است چرا که محافل دینی به راحتی به آن تن نمیدادند.
اگر دقت کرده باشید هنوز هم وقتی که در خانواده ای یا شهری چند تا اتفاق پشت سر هم می افتد، بزرگان توصیه می کنند که خروسی یا گوسفندی رو قربانی بکنند و خونی ریخته شود تا از بروز حوادث بعدی جلوگیری بشود.
خب در اینجا غرض این بود که ایده های مقدس چگونه در شکل گیری اخلاق موثر بوده اند.
خب در امور بالا باز هم رد پایی از غریزه بقای نسل رو می بینیم ولی با شکل گیری دین و به ویژه ادیان ابراهیمی بشر وارد دوره جدیدتری می شود که اخلاقیات و هنجارهای اخلاقی لزوما تاثیر مستقیمی از این غریزه نمی یابند و در اینجا ایدئولوژی نقش بیشتری پیدا میکند و خشنودی خداوند حرف اول را میزند. درسته که در آزتک ها و مایاها هم خشنودی خدا مطرح بود ولی خشنودی خدا در ادیان جدید دیگر مربوط به ازدیاد محصول و یا خراب نشدن محصول نیست و این خشنودی عمدتا سعادت ابدی و زندگی بعد از مرگ رو در بر خواهد داشت.
تا اینجا نکته این بود که در مورد انسان، عوامل دیگری هم هستند که بر بحث اخلاق فرگشتی و تکاملی تاثیر گذاشته اند. البته چنانچه بعدا هم خواهم گفت، نتیجه دیگری هم از این بحث میشود گرفت و آن این موضوع است که معیارهای اخلاقی در دوره های زندگی بشر متفاوت بوده است و همواره یکسان نبوده است.
در مورد بحث اخلاق درون دینی صحبت بسیار زیاد است. در مورد یهودیت، می شود گفت که این دین طی مدت طولانی تشکیل و تکوین یافته است و اخلاق و هنجارهای اخلاقی در دوره های مختلف آن همواره یکسان نبوده است. دو دین بزرگ بعد از یهودیت تاثیر بسیاری از اخلاقیات این دین گرفته اند. به طور خلاصه در مسیحیت مواردی می توان یافت که عمدتا تاثیر واکنشی داشته است و موارد متعددی از آن در مخالفت با یهودیت بوده است. در حالیکه دین اسلام در اخلاقیات از یهودیت الهام فراوانی گرفته است.
از اینجا به بعد من وارد اخلاق عملی می شوم و بحث تکوین و رشد هنجارهای اخلاقی رو در صورت سوالات دوستان مطرح خواهم کرد.
در مورد اخلاق عملی در ابتدا یک نقبی به مسائل درون دینی می زنیم و اینکه مذهب چگونه با اخلاق برخورد کرده است.
با توجه با آشنایی و کانتکست جامعه ما، بحث من شامل نگاه درون دینی مذهب شیعه خواهد بود، چرا که مطالب آن برای همه ما قابل لمس تر است.
اگر یادتان باشد در ابتدای بحث اخلاق گفتیم که کلا بحثهای اخلاق عملی در سه نظام اخلاقی متفاوت قابل بحث و بررسی هستند.
در آن بحث اشاره کردیم که:
- در یک نظام اخلاقی وظیفهگرا، ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
"مایاها" ی قاره آمریکا به هنگام قحطی، کنیزان جوان را قربانی میکردند. یکی از قربانگاهها در چیچن ایتزا در کشور مکزیک است. کاربرد این معبد تقدیم قربانی به "خدای باران" مایاها بوده است. قربانی کردن انسان نیز در این معبد معمول بوده و بقایای انسانهای قربانی شده نیز در معبد یافت شدهاند. اینجا گودال بزرگی به عمق پانزده متر پر از آب بوده و دیوارههای گودال نیز شیبدار بوده که از آن نشود بالا آمد. قربانیان را در میان هلهله مردم به همراه انبوهی هدیه و زیورآلات و دعاها و پیغامهایی برای خدای باران به درون آب میانداختند. قربانیان که نمیتوانستند از گودال بالا بیایند آنقدر دست و پا میزدند تا خفه میشدند. دریک کاوش بقایای پنجاه جسد به همراه زیورآلات از این گودال به دست آمده است.
در کتاب عهد عتیق هم به کرات به قربانی انسان بر میخوریم. معروفترین نمونه، قصد قربانی کردن اسماعیل توسط پدرش ابراهیم است که فرشتهای از جانب خداوند در آخرین لحظه جلوی آن را میگیرد و به جای اسماعیل گوسفندی را برای قربانی عرضه میکند. ویل دورانت مورخ معروف در تاریخ تمدن توضیح داده که این روایت مذهبی شاهدی بر دورانی است که طی یک روند تکاملی شاهد تغییر قربانی از انسان به حیوان هستیم که البته به سادگی صورت نگرفته است چرا که محافل دینی به راحتی به آن تن نمیدادند.
اگر دقت کرده باشید هنوز هم وقتی که در خانواده ای یا شهری چند تا اتفاق پشت سر هم می افتد، بزرگان توصیه می کنند که خروسی یا گوسفندی رو قربانی بکنند و خونی ریخته شود تا از بروز حوادث بعدی جلوگیری بشود.
خب در اینجا غرض این بود که ایده های مقدس چگونه در شکل گیری اخلاق موثر بوده اند.
خب در امور بالا باز هم رد پایی از غریزه بقای نسل رو می بینیم ولی با شکل گیری دین و به ویژه ادیان ابراهیمی بشر وارد دوره جدیدتری می شود که اخلاقیات و هنجارهای اخلاقی لزوما تاثیر مستقیمی از این غریزه نمی یابند و در اینجا ایدئولوژی نقش بیشتری پیدا میکند و خشنودی خداوند حرف اول را میزند. درسته که در آزتک ها و مایاها هم خشنودی خدا مطرح بود ولی خشنودی خدا در ادیان جدید دیگر مربوط به ازدیاد محصول و یا خراب نشدن محصول نیست و این خشنودی عمدتا سعادت ابدی و زندگی بعد از مرگ رو در بر خواهد داشت.
تا اینجا نکته این بود که در مورد انسان، عوامل دیگری هم هستند که بر بحث اخلاق فرگشتی و تکاملی تاثیر گذاشته اند. البته چنانچه بعدا هم خواهم گفت، نتیجه دیگری هم از این بحث میشود گرفت و آن این موضوع است که معیارهای اخلاقی در دوره های زندگی بشر متفاوت بوده است و همواره یکسان نبوده است.
در مورد بحث اخلاق درون دینی صحبت بسیار زیاد است. در مورد یهودیت، می شود گفت که این دین طی مدت طولانی تشکیل و تکوین یافته است و اخلاق و هنجارهای اخلاقی در دوره های مختلف آن همواره یکسان نبوده است. دو دین بزرگ بعد از یهودیت تاثیر بسیاری از اخلاقیات این دین گرفته اند. به طور خلاصه در مسیحیت مواردی می توان یافت که عمدتا تاثیر واکنشی داشته است و موارد متعددی از آن در مخالفت با یهودیت بوده است. در حالیکه دین اسلام در اخلاقیات از یهودیت الهام فراوانی گرفته است.
از اینجا به بعد من وارد اخلاق عملی می شوم و بحث تکوین و رشد هنجارهای اخلاقی رو در صورت سوالات دوستان مطرح خواهم کرد.
در مورد اخلاق عملی در ابتدا یک نقبی به مسائل درون دینی می زنیم و اینکه مذهب چگونه با اخلاق برخورد کرده است.
با توجه با آشنایی و کانتکست جامعه ما، بحث من شامل نگاه درون دینی مذهب شیعه خواهد بود، چرا که مطالب آن برای همه ما قابل لمس تر است.
اگر یادتان باشد در ابتدای بحث اخلاق گفتیم که کلا بحثهای اخلاق عملی در سه نظام اخلاقی متفاوت قابل بحث و بررسی هستند.
در آن بحث اشاره کردیم که:
- در یک نظام اخلاقی وظیفهگرا، ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی پنجم)
عزیزان اگر خاطرتان باشد در چند جلسه گذشته فلسفه اخلاق، در ابتدا یک تعریفی از اخلاق ارائه شد.
سپس به صورت خلاصه تعریفی از معیار اخلاقی و سه نظام عمده اخلاقی که در طول تاریخ توسط انسان مورد استفاده قرار گرفته آورده شد.
در ادامه به اخلاقی فرگشتی (تکاملی) پرداختیم و اینکه اساسا اخلاق چگونه در گذر زمان شکل گرفته و تغییر یافته است.
در این جلسه من تلاش میکنم که مفهوم نسبی بودن اخلاق رو توضیح بدم و اینکه از این موضوع چه نتیجه ای می توان گرفت و در ادامه به بحثهایی در مورد اخلاق مدرن و راهکارهای ارائه شده توسط برخی فلاسفه مدرن خواهم پرداخت.
- موضوع "نسبی بودن اخلاق" دست کم معانی زیر رو می تواند داشته باشد:
الف) اخلاق در زمان های مختلف، معیارهای مختلفی داشته است.
ب) اخلاق در مکان های مختلف، معانی و معیارهای متفاوتی دارد. یعنی همین امروزه هم هنجارهای اخلاقی از یک کشور یا منطقه تا کشور و منطقه دیگر ممکن است که متفاوت باشند و از اینرو یک عمل در مکانی، اخلاقی و در جای دیگر ممکن است که کاملا غیراخلاقی باشد. به عنوان مثال در بحث بین انتخاب بین تقریر حقیقت و یا تقلیل مرارت در نگاه شرقی و با نگاه غربی تفاوتها بسیار است و آنها برخلاف شرق، معمولا تقریر حقیقت را بر می گزینند حتی اگر این انتخاب به مرارت بیفزاید.
ج) قرار گیری در شرایط مختلف ممکنه که معیارهای اخلاقی رو عوض بکنه. مثال ساده شده و مبالغه شده اینه: قتل کار بدی است و توسط هیچ معتقد به اخلاقی توصیه نشده و نمیشه. ولی مثلا وقتی من نوعی در شهر "حمص" سوریه هستم و در درگیری و جنگ شهری قرار دارم، دیگه این اصل برای من معنی متفاوتی پیدا میکنه.
همینطور دروغ, که داری منع اخلاقی است در گزینش استخدام برای شخصی که با توجه به رشته تحصیلیاش چارهای جز استخدام دولتی ندارد، عملی غیر اخلاقی محسوب میشود؟ یا اینکه همگان توصیه به دادن پاسخهای کلیشهای که عمدتا دروغ هستند میکنند؟
د) اخلاق یک موضوع پیچیده ای است و در نظام های مختلف اخلاقی معانی متفاوتی دارد. یعنی یک عمل مشخص ممکن است در یک نظام اخلاقی، کاملا منطبق بر اصول اخلاق باشد و در یک نظام دیگر کاملا برعکس و غیراخلاقی باشد.
تا کنون سه نظام اخلاقی مختلف توسط فیلسوفان و متفکران معرفی شده است و در طول تاریخ معیار اخلاقی بودن توسط آنها تعیین شده است.
نکته بسیار مهم دیگر این است که گاها اخلاقی بودن یک فعل بستگی شدید به قرارگیری آن در یک نظام ایدئولوژیک دارد. نظام های ایدئولوژیک مختلف، مبانی اخلاقی و توصیه شده متفاوت و گاه کاملا متضادی دارند. بدین ترتیب که به عنوان مثال شخص "ایکس" با معیارهای اخلاقی وظیفه گرا، در دو نظام ایدئولوژیک مختلف دست به "فعل" های اخلاقی یکسانی نخواهد زد. چرا که اساسا توصیه ها و معیارهای این دو نظام با هم متفاوت هستند.
ذکر یک نکته در اینجا لازم است که موضوع "نسبی بودن اخلاق" معمولا به درستی فهمیده و توضیح داده نشده و نتایجی که از این عبارت گرفته می شود اغلب درست نیستند.
چگونه:
- ببینید وقتی کسی میگه که اخلاق نسبی است معنی اش این نیست که اخلاق "باید" نسبی باشد. بلکه تلاشش در اینجا توصیف یک واقعیت و یک روند ساری و جاری در جامعه است. خب شاید کسی بگوید که اخلاق "باید" که مطلق باشد، در اینجا دست کم من شخصا با او هم رأی و هم نظر هستم و آرزو میکنم که ایکاش مطلق بود. آرزو و ایده آل شخصی من هم این است که ایکاش اخلاق، کاملا مطلق بود. برای اینکه در اینصورت تکلیف ما با خیلی از موارد کاملا مشخص بود و قضاوت اخلاقی اینقدر پیچیده نبود. در این حال دست کم تکلیف آدم، معلوم بود و نیازی به این همه فکر و بحث و جدل وجود نمی داشت.
بدین ترتیب باید در نظر گرفت که ما در حال گزارش واقعیت هستیم، "چنانچه هست" و نه "چنانچه باید باشد".
بدین ترتیب و درنتیجه، ادعا این است که "اخلاق نسبی است" و نه اینکه "اخلاق نسبی باید باشد".
- وقتی گفته میشود که اخلاق، نسبی است به معنی این نیست که پس همه چیز مجاز است. اتفاقا معتقدین به نسبی بودن به اخلاق در موارد زیادی حتی اخلاقی تر از معتقدین به اصول ثابت اخلاقی عمل می کنند.
وقتی میگیم که اخلاق، نسبی است معنی اش این نیست که "پس" همه چیز مجاز است و اخلاق بی معنا است. اصلا به این معنی نیست.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
عزیزان اگر خاطرتان باشد در چند جلسه گذشته فلسفه اخلاق، در ابتدا یک تعریفی از اخلاق ارائه شد.
سپس به صورت خلاصه تعریفی از معیار اخلاقی و سه نظام عمده اخلاقی که در طول تاریخ توسط انسان مورد استفاده قرار گرفته آورده شد.
در ادامه به اخلاقی فرگشتی (تکاملی) پرداختیم و اینکه اساسا اخلاق چگونه در گذر زمان شکل گرفته و تغییر یافته است.
در این جلسه من تلاش میکنم که مفهوم نسبی بودن اخلاق رو توضیح بدم و اینکه از این موضوع چه نتیجه ای می توان گرفت و در ادامه به بحثهایی در مورد اخلاق مدرن و راهکارهای ارائه شده توسط برخی فلاسفه مدرن خواهم پرداخت.
- موضوع "نسبی بودن اخلاق" دست کم معانی زیر رو می تواند داشته باشد:
الف) اخلاق در زمان های مختلف، معیارهای مختلفی داشته است.
ب) اخلاق در مکان های مختلف، معانی و معیارهای متفاوتی دارد. یعنی همین امروزه هم هنجارهای اخلاقی از یک کشور یا منطقه تا کشور و منطقه دیگر ممکن است که متفاوت باشند و از اینرو یک عمل در مکانی، اخلاقی و در جای دیگر ممکن است که کاملا غیراخلاقی باشد. به عنوان مثال در بحث بین انتخاب بین تقریر حقیقت و یا تقلیل مرارت در نگاه شرقی و با نگاه غربی تفاوتها بسیار است و آنها برخلاف شرق، معمولا تقریر حقیقت را بر می گزینند حتی اگر این انتخاب به مرارت بیفزاید.
ج) قرار گیری در شرایط مختلف ممکنه که معیارهای اخلاقی رو عوض بکنه. مثال ساده شده و مبالغه شده اینه: قتل کار بدی است و توسط هیچ معتقد به اخلاقی توصیه نشده و نمیشه. ولی مثلا وقتی من نوعی در شهر "حمص" سوریه هستم و در درگیری و جنگ شهری قرار دارم، دیگه این اصل برای من معنی متفاوتی پیدا میکنه.
همینطور دروغ, که داری منع اخلاقی است در گزینش استخدام برای شخصی که با توجه به رشته تحصیلیاش چارهای جز استخدام دولتی ندارد، عملی غیر اخلاقی محسوب میشود؟ یا اینکه همگان توصیه به دادن پاسخهای کلیشهای که عمدتا دروغ هستند میکنند؟
د) اخلاق یک موضوع پیچیده ای است و در نظام های مختلف اخلاقی معانی متفاوتی دارد. یعنی یک عمل مشخص ممکن است در یک نظام اخلاقی، کاملا منطبق بر اصول اخلاق باشد و در یک نظام دیگر کاملا برعکس و غیراخلاقی باشد.
تا کنون سه نظام اخلاقی مختلف توسط فیلسوفان و متفکران معرفی شده است و در طول تاریخ معیار اخلاقی بودن توسط آنها تعیین شده است.
نکته بسیار مهم دیگر این است که گاها اخلاقی بودن یک فعل بستگی شدید به قرارگیری آن در یک نظام ایدئولوژیک دارد. نظام های ایدئولوژیک مختلف، مبانی اخلاقی و توصیه شده متفاوت و گاه کاملا متضادی دارند. بدین ترتیب که به عنوان مثال شخص "ایکس" با معیارهای اخلاقی وظیفه گرا، در دو نظام ایدئولوژیک مختلف دست به "فعل" های اخلاقی یکسانی نخواهد زد. چرا که اساسا توصیه ها و معیارهای این دو نظام با هم متفاوت هستند.
ذکر یک نکته در اینجا لازم است که موضوع "نسبی بودن اخلاق" معمولا به درستی فهمیده و توضیح داده نشده و نتایجی که از این عبارت گرفته می شود اغلب درست نیستند.
چگونه:
- ببینید وقتی کسی میگه که اخلاق نسبی است معنی اش این نیست که اخلاق "باید" نسبی باشد. بلکه تلاشش در اینجا توصیف یک واقعیت و یک روند ساری و جاری در جامعه است. خب شاید کسی بگوید که اخلاق "باید" که مطلق باشد، در اینجا دست کم من شخصا با او هم رأی و هم نظر هستم و آرزو میکنم که ایکاش مطلق بود. آرزو و ایده آل شخصی من هم این است که ایکاش اخلاق، کاملا مطلق بود. برای اینکه در اینصورت تکلیف ما با خیلی از موارد کاملا مشخص بود و قضاوت اخلاقی اینقدر پیچیده نبود. در این حال دست کم تکلیف آدم، معلوم بود و نیازی به این همه فکر و بحث و جدل وجود نمی داشت.
بدین ترتیب باید در نظر گرفت که ما در حال گزارش واقعیت هستیم، "چنانچه هست" و نه "چنانچه باید باشد".
بدین ترتیب و درنتیجه، ادعا این است که "اخلاق نسبی است" و نه اینکه "اخلاق نسبی باید باشد".
- وقتی گفته میشود که اخلاق، نسبی است به معنی این نیست که پس همه چیز مجاز است. اتفاقا معتقدین به نسبی بودن به اخلاق در موارد زیادی حتی اخلاقی تر از معتقدین به اصول ثابت اخلاقی عمل می کنند.
وقتی میگیم که اخلاق، نسبی است معنی اش این نیست که "پس" همه چیز مجاز است و اخلاق بی معنا است. اصلا به این معنی نیست.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی پنجم) عزیزان اگر خاطرتان باشد در چند جلسه گذشته فلسفه اخلاق، در ابتدا یک تعریفی از اخلاق ارائه شد. سپس به صورت خلاصه تعریفی از معیار اخلاقی و سه نظام عمده اخلاقی که در طول تاریخ توسط انسان مورد استفاده قرار گرفته آورده شد.…
خب شما می بینید که موارد الف تا د، نشان میدهند که اخلاق برخلاف ظاهر آن بسیار پیچیده است. ما تا کلمه اخلاق رو میشنویم ناخودآگاه یاد بد بودن دروغ و قتل می افتیم و تصور میکنیم که خب چون اینها مطلقا بد هستند، پس اخلاق اصول ثابتی دارد. در حالیکه اینگونه نیست و قضیه پییچده تر از این حرف ها است.
موضوع یکی از برنامه های برنامه پرگار نسبیت در اخلاق بود که بین آقای حسین دباغ (فرزند دکتر سروش) و آقای عرفان کسرایی برگذار شد. آقای حسین دباغ در این برنامه از وجود اخلاقی ثابت و مطلق دفاع میکرد. او اظهار داشت که یک سری اصولی هستند که همواره ثابت بوده اند. مثال زد و گفت که "کشتن یک نوجوان" همواره کار غیراخلاقی بوده است. به همین خاطر هم بود که من در جلسه گذشته مثالهایی آوردم که حتی یک قضیه روشن مانند کشتن نوجوان هم گاها اخلاقی و حتی توصیه شده بوده و زمانی جزو سجایای اخلاقی به حساب می آمده است (همچنین قصد قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم). بدین ترتیب می بینید که حتی کشتن یک نوجوان هم همواره غیراخلاقی نبوده است.
من در اینجا با ذکر یک مثال سعی میکنم تا نشان بدهم که احتمالا در آینده حتی باز هم ممکنه که کارهایی که امروزه اخلاقی هستند، غیراخلاقی محسوب شوند.
ببینید امروزه ما برای تهیه گوشت قرمز از گاو و گوسفند استفاده میکنیم. از اینرو کشتن گوسفند برای مصرف گوشت آن اصلا غیر اخلاقی نیست و کاملا هم درست است.
اخیرا با پیشرفت تکنولوژیک در رشد گزینشی سلولهای بنیادین، امکان این فراهم آمده که گوشت ماهیچه در یک سری کارخانه هایی پرورش داده بشود. بدین ترتیب که با استفاده از این روش دیگر گوسفندی نیست که قربانی بشود یا سرش بریده بشود. بلکه در کارخانه، سلول بنیادین به صورت گزینشی رشد داده می شود و در این حالت تنها ماهیچه است که رشد داده می شود.
در آمریکا هم چندین کارخانه شروع به کارکردهای آزمایشی کرده اند ولی هنوز تولید صنعتی شروع نشده ولی گفته شده که تولید گوشت به این روش به زودی شروع خواهد شد.
خب اگر چنانچه پیش بینی شده، تولید گوشت به این روش آغاز شود و متداول گردد، دراینصورت به نظر میرسد که مثلا بعد از 150 سال انسان های آینده ما رو بیرحم فرض بکنند و از نظر آنها سر بریدن گاو و گوسفند ممکن است که عملی بیرحمانه، غیرانسانی و غیراخلاقی در نظر گرفته بشود.
کما اینکه ما هم امروزه با پیشرفت سلاح ها و تولید بمب و موشک، جنگیدن با شمشیر و لت و پار کردن بدن افراد و سر بریدن انسان ها در میدان جنگ رو عملی وحشیانه میدانیم.
یعنی حتی در میدان جنگ هم انفجار بمب و کاتیوشا، به مراتب برای ما اخلاقی تر و پذیرفته تر شده است تا مثلا سر بریدن انسانها توسط گروه هایی که تلاش داشتند با رسوم قدیمی جنگ بکنند و ما جنگ به سبک آنها را وحشیانه تر میدانیم.
در کل به نظر میرسد که اخلاق به مرور زمان و به صورت نانوشته و خودجوش و تکاملی در ابتدا با اولویت حفظ انسان و بقای نسل و در اولویت دوم برای زندگی بهتر و آرامتر به وجود آمده است.
برای تشریح بیشتر بحث های اخیر من از یک مثال قابل لمس تر استفاده می کنم. ما میدانیم که قوانین راهنمایی و رانندگی در همه مکانها و همه زمانها دقیقا یکسان نیست. این قوانین به مرور زمان تغییر کرده اند و می کنند. ولی ما در عین اینکه میدانیم که اینها تغییرپذیر و نسبی هستند، باز هم تن به رعایت آنها میدهیم. بنابر این نسبی بودن یک امر دال بر این نیست که "پس هر عملی مجاز است".
ما با توجه به نتیجه هر عملی، معمولا اخلاقی بودن و یا نبودن آنرا مد نظر قرار میدهیم. یک زمانی سازمان بهداشت جهانی تاکیدی روی ماسک نداشت و امری اختیاری به حساب می آمد. به مرور مشخص شد که یکی از موثرترین روشها است و توصیه شد. تا دیروز ماسک نمی زدیم و نزدن ماسک غیراخلاقی نبود ولی امروز با دانستن نتیجه کار، نزدن ماسک عملی غیراخلاقی است، چرا که ممکن است موجب بیمار کردن و یا از بین بردن دیگر انسان ها بشویم.
پس تغییر قانون، باعث این نمی شود که هر عملی مجاز باشد.
موضوع یکی از برنامه های برنامه پرگار نسبیت در اخلاق بود که بین آقای حسین دباغ (فرزند دکتر سروش) و آقای عرفان کسرایی برگذار شد. آقای حسین دباغ در این برنامه از وجود اخلاقی ثابت و مطلق دفاع میکرد. او اظهار داشت که یک سری اصولی هستند که همواره ثابت بوده اند. مثال زد و گفت که "کشتن یک نوجوان" همواره کار غیراخلاقی بوده است. به همین خاطر هم بود که من در جلسه گذشته مثالهایی آوردم که حتی یک قضیه روشن مانند کشتن نوجوان هم گاها اخلاقی و حتی توصیه شده بوده و زمانی جزو سجایای اخلاقی به حساب می آمده است (همچنین قصد قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم). بدین ترتیب می بینید که حتی کشتن یک نوجوان هم همواره غیراخلاقی نبوده است.
من در اینجا با ذکر یک مثال سعی میکنم تا نشان بدهم که احتمالا در آینده حتی باز هم ممکنه که کارهایی که امروزه اخلاقی هستند، غیراخلاقی محسوب شوند.
ببینید امروزه ما برای تهیه گوشت قرمز از گاو و گوسفند استفاده میکنیم. از اینرو کشتن گوسفند برای مصرف گوشت آن اصلا غیر اخلاقی نیست و کاملا هم درست است.
اخیرا با پیشرفت تکنولوژیک در رشد گزینشی سلولهای بنیادین، امکان این فراهم آمده که گوشت ماهیچه در یک سری کارخانه هایی پرورش داده بشود. بدین ترتیب که با استفاده از این روش دیگر گوسفندی نیست که قربانی بشود یا سرش بریده بشود. بلکه در کارخانه، سلول بنیادین به صورت گزینشی رشد داده می شود و در این حالت تنها ماهیچه است که رشد داده می شود.
در آمریکا هم چندین کارخانه شروع به کارکردهای آزمایشی کرده اند ولی هنوز تولید صنعتی شروع نشده ولی گفته شده که تولید گوشت به این روش به زودی شروع خواهد شد.
خب اگر چنانچه پیش بینی شده، تولید گوشت به این روش آغاز شود و متداول گردد، دراینصورت به نظر میرسد که مثلا بعد از 150 سال انسان های آینده ما رو بیرحم فرض بکنند و از نظر آنها سر بریدن گاو و گوسفند ممکن است که عملی بیرحمانه، غیرانسانی و غیراخلاقی در نظر گرفته بشود.
کما اینکه ما هم امروزه با پیشرفت سلاح ها و تولید بمب و موشک، جنگیدن با شمشیر و لت و پار کردن بدن افراد و سر بریدن انسان ها در میدان جنگ رو عملی وحشیانه میدانیم.
یعنی حتی در میدان جنگ هم انفجار بمب و کاتیوشا، به مراتب برای ما اخلاقی تر و پذیرفته تر شده است تا مثلا سر بریدن انسانها توسط گروه هایی که تلاش داشتند با رسوم قدیمی جنگ بکنند و ما جنگ به سبک آنها را وحشیانه تر میدانیم.
در کل به نظر میرسد که اخلاق به مرور زمان و به صورت نانوشته و خودجوش و تکاملی در ابتدا با اولویت حفظ انسان و بقای نسل و در اولویت دوم برای زندگی بهتر و آرامتر به وجود آمده است.
برای تشریح بیشتر بحث های اخیر من از یک مثال قابل لمس تر استفاده می کنم. ما میدانیم که قوانین راهنمایی و رانندگی در همه مکانها و همه زمانها دقیقا یکسان نیست. این قوانین به مرور زمان تغییر کرده اند و می کنند. ولی ما در عین اینکه میدانیم که اینها تغییرپذیر و نسبی هستند، باز هم تن به رعایت آنها میدهیم. بنابر این نسبی بودن یک امر دال بر این نیست که "پس هر عملی مجاز است".
ما با توجه به نتیجه هر عملی، معمولا اخلاقی بودن و یا نبودن آنرا مد نظر قرار میدهیم. یک زمانی سازمان بهداشت جهانی تاکیدی روی ماسک نداشت و امری اختیاری به حساب می آمد. به مرور مشخص شد که یکی از موثرترین روشها است و توصیه شد. تا دیروز ماسک نمی زدیم و نزدن ماسک غیراخلاقی نبود ولی امروز با دانستن نتیجه کار، نزدن ماسک عملی غیراخلاقی است، چرا که ممکن است موجب بیمار کردن و یا از بین بردن دیگر انسان ها بشویم.
پس تغییر قانون، باعث این نمی شود که هر عملی مجاز باشد.
فلسفه
خب شما می بینید که موارد الف تا د، نشان میدهند که اخلاق برخلاف ظاهر آن بسیار پیچیده است. ما تا کلمه اخلاق رو میشنویم ناخودآگاه یاد بد بودن دروغ و قتل می افتیم و تصور میکنیم که خب چون اینها مطلقا بد هستند، پس اخلاق اصول ثابتی دارد. در حالیکه اینگونه نیست و…
با توجه به این مسائل این سوال مهم مطرح می شود که "پس چه باید کرد"؟؟
اگر اخلاق اینقدر پیچیده است و معیارهایی تا این حد متفاوت و متضاد دارد، در عمل به چه چیزی باید متعهد بود و توصیه کرد؟؟؟
چه راهکاری وجود دارد که انسانها رو به رعایت اخلاق ملتزم تر کرد؟؟
افراد مختلف پاسخهای متفاوتی به این پرسش داده اند.
من در اینجا در ابتدا راهکار برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی رو به نقل از استاد "مصطفی ملکیان" ذکر میکنم و سپس چندین مثال برای توضیح بهتر آن می آورم و در ادامه چندین راهکار ارائه شده توسط برخی دیگر از فلاسفه معاصر را خواهم آورد.
"از نظر راسل "تقویت عقلانیت دراز مدت" راز اخلاقی زیستن انسانها است. راسل مدعی بود برای اخلاقی کردن انسانها کافی است عقلانیت دراز مدت را در آنان تقویت کرد. خود او مثال معروف اسب در اسطبل را ارائه می کرد. فرض کنید که من در اسطبل خودم ده اسب دارم و همسایه ام نیز در اسطبل خودش ده اسب دارد.در وهله ی نخست، من تمایل دارم اسب های همسایه ام را نیز مالک شوم و همین مرا انگیزه مند میکند که به دزدی دست بزنم. عقلانیت کوتاه مدت نیز می گوید بیست اسب از ده اسب بهتر است و مرا تشویق به دزدی می کند. اما،عقلانیت دراز مدت میگوید که اگر بنا باشد هر کسی بر اساس همین استدلال دست به دزدی بزند، آنگاه سنگ روی سنگ بنا نمی شود و نتیجه اش این میشود که دیگری نیز بر اساس همان عقلانیت کوتاه مدت محق می شود اسب های مرا بدزدد. نتیجه ی نهایی این خواهد بود که زورمندترین شخص، همه ی اسب ها را می برد.
چون من نوعی هم میدانم که "من" لزوما زورمندترین انسان جامعه نیستم، پس ممکن است روزی همین ده اسبی را هم که دارم از دست بدهم. معنایش این است که تزی که در عقلانیت کوتاه مدت به سود انسان است در عقلانیت دراز مدت ممکن است که به زیان انسان منجر شود. بنابراین بهتر است انسان به ده اسب خودش قانع باشد زیرا ممکن است این ده اسب را به تدریج و با همان عقلاینت کوتاه مدت زیاد کند و به 100 اسب برساند. اما بر اساس همان عقلانیت ممکن است روزی فردی زورمندتر پیدا شود و همه ی 100 اسب را به زور و فریب از من بگیرد.
راسل این سخن را در باب همه ی امور اخلاقی صادق می دانست و می گفت این عقلانیت کوتاه مدت است که انسان را از اخلاق دور میکند.در عقلانیت کوتاه مدت ما تنها تا نوک بینی مان را می بینیم و به دزدی و اختلاس و کم کاری و رشوه و احتکار و فریبکاری دست می زنیم. در حالیکه در "عقلانیت دراز مدت" در می یابیم که با عمل به اینها، ما هم زیان خواهیم دید.
معنایش این است که برای اخلاقی بودن دو چیز که دیگران به آن قائل بودند لازم نیست:نخست اینکه دیگران تصور میکردند که انسانی که میخواهد اخلاقی باشد باید منافع خودش را فراموش کند.راسل میگوید که اتفاقا چنین نیست بلکه باید منافع خودمان را کوتاه مدت در نظر نگیریم و در درازمدت به منافع خودمان بیندیشیم.بنابراین به نظر راسل برای اخلاقی بودن از خودگذشتگی لازم نیست.دوم اینکه اخلاقی بودن فضیلت نیست؛ بلکه اتفاقا یک "ضرورت" است. از نظر برتراند راسل انسانهای اخلاقی انسانهای فضیلتمندی نیستند بلکه انسانهایی اند که عاقل تر (عقلانیت بلندمدت) بوده و ضرورتهای زندگی را دریافته اند."
حال باید دید که چه عاملی باعث می شود که یک جامعه نسبت به جامعه دیگر اخلاقی تر باشد؟؟ با توجه به دیدگاه راسل، این رشد عقلانیت بلندمدت یک مردم است که آنها را به رعایت اخلاق پایبند میکند. چرا که میدانند که آرامش و منفعت خود و فرزندان آنها در این است که آن اصول در جامعه رعایت بشوند.
همه ما میدانیم که در بخشی از تاریخ اخیر آمریکا، قتل و کشتار و ناامنی آنجا را فرا گرفته بود. این بخش از تاریخ یک ژانری رو در سینما به خود اختصاص داده به نام "سینمای وسترن". همه ما شاهد صحنه های به شدت دراماتیک از کشته شدن و قتل و وحشیگری در این فیلمها بوده ایم. چه عاملی سبب شده که مردم آمریکا به این نتیجه برسند که این قضیه رو پایان بدهند؟؟؟ طبیعتا هیچ عامل بیرونی و قدرت بیرونی در کار نبوده است. بلکه این خودم مردم بودند که به این نتیجه رسیدند که اینگونه نمی شود ادامه داد و باید که به اخلاق پایبند بود. امروزه هم اگرچه اسلحه های اتوماتیک و مدرن تر و کشنده تر در اختیار مردم است، با این حال حتی المقدور از آنها استفاده نمی شود.
اینها همه مدیون رشد عقلانیت بلندمدت مردم است، در غیر اینصورت با کوچکترین تحریکی کشت و کشتار فجیعی در جامعه رخ می داد?
اگر اخلاق اینقدر پیچیده است و معیارهایی تا این حد متفاوت و متضاد دارد، در عمل به چه چیزی باید متعهد بود و توصیه کرد؟؟؟
چه راهکاری وجود دارد که انسانها رو به رعایت اخلاق ملتزم تر کرد؟؟
افراد مختلف پاسخهای متفاوتی به این پرسش داده اند.
من در اینجا در ابتدا راهکار برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی رو به نقل از استاد "مصطفی ملکیان" ذکر میکنم و سپس چندین مثال برای توضیح بهتر آن می آورم و در ادامه چندین راهکار ارائه شده توسط برخی دیگر از فلاسفه معاصر را خواهم آورد.
"از نظر راسل "تقویت عقلانیت دراز مدت" راز اخلاقی زیستن انسانها است. راسل مدعی بود برای اخلاقی کردن انسانها کافی است عقلانیت دراز مدت را در آنان تقویت کرد. خود او مثال معروف اسب در اسطبل را ارائه می کرد. فرض کنید که من در اسطبل خودم ده اسب دارم و همسایه ام نیز در اسطبل خودش ده اسب دارد.در وهله ی نخست، من تمایل دارم اسب های همسایه ام را نیز مالک شوم و همین مرا انگیزه مند میکند که به دزدی دست بزنم. عقلانیت کوتاه مدت نیز می گوید بیست اسب از ده اسب بهتر است و مرا تشویق به دزدی می کند. اما،عقلانیت دراز مدت میگوید که اگر بنا باشد هر کسی بر اساس همین استدلال دست به دزدی بزند، آنگاه سنگ روی سنگ بنا نمی شود و نتیجه اش این میشود که دیگری نیز بر اساس همان عقلانیت کوتاه مدت محق می شود اسب های مرا بدزدد. نتیجه ی نهایی این خواهد بود که زورمندترین شخص، همه ی اسب ها را می برد.
چون من نوعی هم میدانم که "من" لزوما زورمندترین انسان جامعه نیستم، پس ممکن است روزی همین ده اسبی را هم که دارم از دست بدهم. معنایش این است که تزی که در عقلانیت کوتاه مدت به سود انسان است در عقلانیت دراز مدت ممکن است که به زیان انسان منجر شود. بنابراین بهتر است انسان به ده اسب خودش قانع باشد زیرا ممکن است این ده اسب را به تدریج و با همان عقلاینت کوتاه مدت زیاد کند و به 100 اسب برساند. اما بر اساس همان عقلانیت ممکن است روزی فردی زورمندتر پیدا شود و همه ی 100 اسب را به زور و فریب از من بگیرد.
راسل این سخن را در باب همه ی امور اخلاقی صادق می دانست و می گفت این عقلانیت کوتاه مدت است که انسان را از اخلاق دور میکند.در عقلانیت کوتاه مدت ما تنها تا نوک بینی مان را می بینیم و به دزدی و اختلاس و کم کاری و رشوه و احتکار و فریبکاری دست می زنیم. در حالیکه در "عقلانیت دراز مدت" در می یابیم که با عمل به اینها، ما هم زیان خواهیم دید.
معنایش این است که برای اخلاقی بودن دو چیز که دیگران به آن قائل بودند لازم نیست:نخست اینکه دیگران تصور میکردند که انسانی که میخواهد اخلاقی باشد باید منافع خودش را فراموش کند.راسل میگوید که اتفاقا چنین نیست بلکه باید منافع خودمان را کوتاه مدت در نظر نگیریم و در درازمدت به منافع خودمان بیندیشیم.بنابراین به نظر راسل برای اخلاقی بودن از خودگذشتگی لازم نیست.دوم اینکه اخلاقی بودن فضیلت نیست؛ بلکه اتفاقا یک "ضرورت" است. از نظر برتراند راسل انسانهای اخلاقی انسانهای فضیلتمندی نیستند بلکه انسانهایی اند که عاقل تر (عقلانیت بلندمدت) بوده و ضرورتهای زندگی را دریافته اند."
حال باید دید که چه عاملی باعث می شود که یک جامعه نسبت به جامعه دیگر اخلاقی تر باشد؟؟ با توجه به دیدگاه راسل، این رشد عقلانیت بلندمدت یک مردم است که آنها را به رعایت اخلاق پایبند میکند. چرا که میدانند که آرامش و منفعت خود و فرزندان آنها در این است که آن اصول در جامعه رعایت بشوند.
همه ما میدانیم که در بخشی از تاریخ اخیر آمریکا، قتل و کشتار و ناامنی آنجا را فرا گرفته بود. این بخش از تاریخ یک ژانری رو در سینما به خود اختصاص داده به نام "سینمای وسترن". همه ما شاهد صحنه های به شدت دراماتیک از کشته شدن و قتل و وحشیگری در این فیلمها بوده ایم. چه عاملی سبب شده که مردم آمریکا به این نتیجه برسند که این قضیه رو پایان بدهند؟؟؟ طبیعتا هیچ عامل بیرونی و قدرت بیرونی در کار نبوده است. بلکه این خودم مردم بودند که به این نتیجه رسیدند که اینگونه نمی شود ادامه داد و باید که به اخلاق پایبند بود. امروزه هم اگرچه اسلحه های اتوماتیک و مدرن تر و کشنده تر در اختیار مردم است، با این حال حتی المقدور از آنها استفاده نمی شود.
اینها همه مدیون رشد عقلانیت بلندمدت مردم است، در غیر اینصورت با کوچکترین تحریکی کشت و کشتار فجیعی در جامعه رخ می داد?
فلسفه
با توجه به این مسائل این سوال مهم مطرح می شود که "پس چه باید کرد"؟؟ اگر اخلاق اینقدر پیچیده است و معیارهایی تا این حد متفاوت و متضاد دارد، در عمل به چه چیزی باید متعهد بود و توصیه کرد؟؟؟ چه راهکاری وجود دارد که انسانها رو به رعایت اخلاق ملتزم تر کرد؟؟ افراد…
اصولا در جایی که پلیس حضور ندارد و ترس از جریمه شدن و یا توقیف خودرو وجود ندارد، رعایت قوانین راهنمایی یک عمل اخلاقی به حساب می آید. در اینجا ما به صورت ناخودآگاه در ذهنمان می دانیم که همه قوانین رانندگی هم ارز نیستند. پارک ممنوع و عبور از چراغ قرمز هر دو قانون شکنی هستند. هرچند ما گاهی ممکن است که از سر اضطرار و از روی ناچاری در محل ممنوع پارک بکنیم ولی به ندرت از چراغ قرمز عبور میکنیم، حتی اگر پلیسی در محل نباشد. حتی اگر ما در خودرو مریضی به شدت بدحال داشته باشیم، از چراغ قرمز عبور نمیکنیم چرا که میدانیم نتیجه آن احتمال زیاد تصادف شدید و نرسیدن مریض و راننده به بیمارستان باشد. در اینجا هم به نوعی نتیجه گرایی در رعایت اصولی که در یک قاموس قرار میگیرند نهفته است. اما چرا برخی از ما محل سبقت ممنوع و خط ممتد سبقت میگیریم و یا سرعت مجاز رو رعایت نمیکنیم؟؟؟ برای رعایت این موارد که نتیجه عدم رعایت آنها، مانند چراغ قرمز واضح و مشخص نیستند چه می شود کرد؟؟؟
به عنوان مثال در اروپا بدین گونه است که وقتی راننده ای قوانین فوق رو رعایت نمیکند، به جز جریمه سنگین باید که در کلاسهای جبرانی اجباری شرکت بکند. در این کلاسها یک استاد ورزیده با امکانات صوتی-تصویری و با کمک فیلم و عکس و انیمیشن به تشریح دلایل ایجاد قوانین رانندگی می پردازد و در یک فضای مکالمه ای رانندگان رو وادار به فکر کردن میکند که عدم رعایت قوانین چه نتایجی رو برای دیگران به بار آورده است و به نوعی آنها را وادار به تفکر بیشتر می کند. درسته که ترس از مجازات و جریمه هم موثر هست ولی به تنهایی کارساز نیست.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
به عنوان مثال در اروپا بدین گونه است که وقتی راننده ای قوانین فوق رو رعایت نمیکند، به جز جریمه سنگین باید که در کلاسهای جبرانی اجباری شرکت بکند. در این کلاسها یک استاد ورزیده با امکانات صوتی-تصویری و با کمک فیلم و عکس و انیمیشن به تشریح دلایل ایجاد قوانین رانندگی می پردازد و در یک فضای مکالمه ای رانندگان رو وادار به فکر کردن میکند که عدم رعایت قوانین چه نتایجی رو برای دیگران به بار آورده است و به نوعی آنها را وادار به تفکر بیشتر می کند. درسته که ترس از مجازات و جریمه هم موثر هست ولی به تنهایی کارساز نیست.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
اصولا در جایی که پلیس حضور ندارد و ترس از جریمه شدن و یا توقیف خودرو وجود ندارد، رعایت قوانین راهنمایی یک عمل اخلاقی به حساب می آید. در اینجا ما به صورت ناخودآگاه در ذهنمان می دانیم که همه قوانین رانندگی هم ارز نیستند. پارک ممنوع و عبور از چراغ قرمز هر دو…
یکی از مواردی که در بالا ذکر شد، این بود که برخی از معیارهای اخلاقی بستگی به نظام ایدئولوژی حاکم بر آن جامعه دارد و ممکن است که در همه جا یکسان نباشد.
در این راستا دو نکته مهم قابل ذکر هستند.
اول اینکه اساسا فعل اخلاقی در یک جامعه آزاد یا نسبتا آزاد معنی می دهد و در یک نظام دیکتاتوری بسیاری از این اصول از حوزه اخلاق خارج می شوند. اصولا هر چیزی که شهروندان تنها با زور و از روی ترس مجبور به انجام آن باشند به نوعی از چارچوب اخلاق خارج می شود. فرض کنید که در یک نظام دیکتاتوری مطلق مانند کره شمالی که مردم حتی مجبور به گریه کردن برای کیم ایل سونگ رهبر پیشین هستند، چه اختیاری برای انجام یا عدم انجام بسیاری از امور دارند و به نوعی صحبت از اخلاق شاید در آن جامعه کمی متفاوت از بقیه جوامع باشد. البته در عمل کمتر نظام دیکتاتوری مانند کره شمالی داریم و اغلب دیکتاتوری ها "نسبتهایی از دیکتاتوری" را دارا هستند.
دوما اینکه در نظام های دیکتاتوری عموما یک سری هنجارهای ایدئولوژیک باب می شوند و آنها هستند که اخلاقی به حساب می آیند (بحران فرهنگ در نظام های توتالیتر). مشکل در اینجا است که این هنجارهای ایدئولوژیک ممکن است که در تضاد با ارزشهای انسانی جهانی باشند. مطالعه ی عمیقی در این زمینه توسط خانم "هانا آرنت" فیلسوف آلمانی صورت گرفته است. خانم آرنت با صحبت و بررسی دادگاه های "آدولف آیشمن" یکی از افسران ارشد نازی در حکومت هیتلر اعلام کرد که آیشمن نه دیو بوده و نه جانی بالفطره. بلکه یک فردی بوده وظیفه شناس که مانند بسیاری از مردم عادی جامعه دیدگاه ایدئولوژیک خاصی تعلق نداشته و حتی به گفته خودش کتاب "نبرد من" هیتلر رو هم حتی نخوانده بوده است. بلکه او تصور آنرا داشته که به وظیفه قانونی و اجتماعی اش عمل میکرده و اصلا هم احساس عذاب وجدان هم نداشته است. در اینجا خانم آرنت بحث "هنجار بودن شر" the banality of evil" را مطرح کرد و توضیح داد که وقتی یک شر در جامعه ای نهادینه می شود، عمل به وظیفه اخلاقی بر اساس هنجارهای موجود چیزی جز شرور بودن نیست.
او سپس توضیح داد که کاری که می توان کرد این است که به افراد جامعه تفکر کردن و تجسم کردن را یاد داد و انتقاد کردن را. او به خوبی توضیح داد که تاکید زیاد روی وظایف اخلاقی گاها ممکن است که نتیجه شرورانه داشته باشد.
با در نظر قراردادن بحث خانم هارنت، به نظر میرسد که صحبت از "آیشمن های کوچک" در برخی از مسائل اجتماعی دیگر نیز قابل تعمیم است. به عنوان مثال بحث قتل های ناموسی را می توان در ذیل "آیشمن های کوچک" مورد بررسی قرار داد. چرا که قاتلین ناموسی، اصولا قاتل و جانی باالفطره نیستند و آدمهای بسیار معمولی در جوامع سنتی هستند که دقیقا احساس می کنند که به وظایف اخلاقی شان که پاک کردن لکه ننگ از ناموس خانواده است، عمل میکنند. در برخی از قتلهای ناموسی اخیر دیدیم که حتی خویشان و نزدیکان و حتی قانون از این افراد حمایت میکند و یا اینکه با سکوت و سفسطه راه را برای این عمل شنیع غیراخلاقی باز می گذارد.
در نتیجه گاها عمل به برخی از هنجارهای موجود در جامعه (یا برخی خرده فرهنگ ها) که در چارچوب عمل به وظیفه اخلاقی قرار می گیرند، منشاء "شر اخلاقی" هستند. این قتل ناموسی (یا حتی قتل و آزار اقلیت های مذهبی) شاید از نظر ما عملی شنیع باشد ولی از نظر خود شخص با عینکی که به چشم دارد، اتفاقا عملی اخلاقی به حساب بیاید. باید توجه کرد که قاتلین ناموسی در بیشتر موارد هیچگاه خلاف دیگری مرتکب نشده اند.
با توصیه هانا آرنت با تقویت دیدگاه انتقادی و تفکر و اندیشه می توان جلوی این "شرور اخلاقی" را گرفت و این چیزی است که با نصیحت و موعظه و امر و نهی به هیچ وجه درست و اصلاح نخواهد شد. این کار باید که از سطح مدرسه انجام بشود و با تحلیل و نتیجه گیری و حتی نشان دادن فیلم و تئاتر و سریال، که قدرت تجسم را قوی تر میکند به مبارزه با این نوع از شرور اخلاقی پرداخت و از رشد آنها جلوگیری کرد.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
در این راستا دو نکته مهم قابل ذکر هستند.
اول اینکه اساسا فعل اخلاقی در یک جامعه آزاد یا نسبتا آزاد معنی می دهد و در یک نظام دیکتاتوری بسیاری از این اصول از حوزه اخلاق خارج می شوند. اصولا هر چیزی که شهروندان تنها با زور و از روی ترس مجبور به انجام آن باشند به نوعی از چارچوب اخلاق خارج می شود. فرض کنید که در یک نظام دیکتاتوری مطلق مانند کره شمالی که مردم حتی مجبور به گریه کردن برای کیم ایل سونگ رهبر پیشین هستند، چه اختیاری برای انجام یا عدم انجام بسیاری از امور دارند و به نوعی صحبت از اخلاق شاید در آن جامعه کمی متفاوت از بقیه جوامع باشد. البته در عمل کمتر نظام دیکتاتوری مانند کره شمالی داریم و اغلب دیکتاتوری ها "نسبتهایی از دیکتاتوری" را دارا هستند.
دوما اینکه در نظام های دیکتاتوری عموما یک سری هنجارهای ایدئولوژیک باب می شوند و آنها هستند که اخلاقی به حساب می آیند (بحران فرهنگ در نظام های توتالیتر). مشکل در اینجا است که این هنجارهای ایدئولوژیک ممکن است که در تضاد با ارزشهای انسانی جهانی باشند. مطالعه ی عمیقی در این زمینه توسط خانم "هانا آرنت" فیلسوف آلمانی صورت گرفته است. خانم آرنت با صحبت و بررسی دادگاه های "آدولف آیشمن" یکی از افسران ارشد نازی در حکومت هیتلر اعلام کرد که آیشمن نه دیو بوده و نه جانی بالفطره. بلکه یک فردی بوده وظیفه شناس که مانند بسیاری از مردم عادی جامعه دیدگاه ایدئولوژیک خاصی تعلق نداشته و حتی به گفته خودش کتاب "نبرد من" هیتلر رو هم حتی نخوانده بوده است. بلکه او تصور آنرا داشته که به وظیفه قانونی و اجتماعی اش عمل میکرده و اصلا هم احساس عذاب وجدان هم نداشته است. در اینجا خانم آرنت بحث "هنجار بودن شر" the banality of evil" را مطرح کرد و توضیح داد که وقتی یک شر در جامعه ای نهادینه می شود، عمل به وظیفه اخلاقی بر اساس هنجارهای موجود چیزی جز شرور بودن نیست.
او سپس توضیح داد که کاری که می توان کرد این است که به افراد جامعه تفکر کردن و تجسم کردن را یاد داد و انتقاد کردن را. او به خوبی توضیح داد که تاکید زیاد روی وظایف اخلاقی گاها ممکن است که نتیجه شرورانه داشته باشد.
با در نظر قراردادن بحث خانم هارنت، به نظر میرسد که صحبت از "آیشمن های کوچک" در برخی از مسائل اجتماعی دیگر نیز قابل تعمیم است. به عنوان مثال بحث قتل های ناموسی را می توان در ذیل "آیشمن های کوچک" مورد بررسی قرار داد. چرا که قاتلین ناموسی، اصولا قاتل و جانی باالفطره نیستند و آدمهای بسیار معمولی در جوامع سنتی هستند که دقیقا احساس می کنند که به وظایف اخلاقی شان که پاک کردن لکه ننگ از ناموس خانواده است، عمل میکنند. در برخی از قتلهای ناموسی اخیر دیدیم که حتی خویشان و نزدیکان و حتی قانون از این افراد حمایت میکند و یا اینکه با سکوت و سفسطه راه را برای این عمل شنیع غیراخلاقی باز می گذارد.
در نتیجه گاها عمل به برخی از هنجارهای موجود در جامعه (یا برخی خرده فرهنگ ها) که در چارچوب عمل به وظیفه اخلاقی قرار می گیرند، منشاء "شر اخلاقی" هستند. این قتل ناموسی (یا حتی قتل و آزار اقلیت های مذهبی) شاید از نظر ما عملی شنیع باشد ولی از نظر خود شخص با عینکی که به چشم دارد، اتفاقا عملی اخلاقی به حساب بیاید. باید توجه کرد که قاتلین ناموسی در بیشتر موارد هیچگاه خلاف دیگری مرتکب نشده اند.
با توصیه هانا آرنت با تقویت دیدگاه انتقادی و تفکر و اندیشه می توان جلوی این "شرور اخلاقی" را گرفت و این چیزی است که با نصیحت و موعظه و امر و نهی به هیچ وجه درست و اصلاح نخواهد شد. این کار باید که از سطح مدرسه انجام بشود و با تحلیل و نتیجه گیری و حتی نشان دادن فیلم و تئاتر و سریال، که قدرت تجسم را قوی تر میکند به مبارزه با این نوع از شرور اخلاقی پرداخت و از رشد آنها جلوگیری کرد.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
یکی از مواردی که در بالا ذکر شد، این بود که برخی از معیارهای اخلاقی بستگی به نظام ایدئولوژی حاکم بر آن جامعه دارد و ممکن است که در همه جا یکسان نباشد. در این راستا دو نکته مهم قابل ذکر هستند. اول اینکه اساسا فعل اخلاقی در یک جامعه آزاد یا نسبتا آزاد معنی می…
یکی دیگر از فلاسفه اخلاق که نقش زیادی در رمزگشایی از بحث اخلاق انجام داد، آقای لارنس کلبرگ روانشناس آمریکایی قرن بیستم بود. او به خوبی توضیح داد که اخلاق در جامعه و در تک تک اشخاص در شش سطح قابل تشخیص و رشد است. کلبرگ به صراحت از "استدلال اخلاقی" نام برد و تاکید کرد که تا وقتی که اروپا تحت سیطره کلیسا بود، در سطوح یک و دو که پایینترین سطوح استدلال اخلاقی بودند، باقی مانده بود و کشیشان مرجع و منبع هنجار اخلاقی به حساب می آمدند. در ادامه و با کم شدن اتوریته کلیسا و رشد مدرنیته سطوح بالاتری از استدلال اخلاقی رشد و تکوین یافت. او به پدیده ی رشد و بلوغ اخلاقی اعتقاد داشت و آنرا به خوبی تشریح کرد.
در ادامه بحث کلبرگ، فلاسفه ای مانند پیتر سینگر (فیلسوف استرالیایی) به حساس کردن مردم به امر اخلاق با قرار دادن آنها در برابر دوگانه های اخلاقی تاکید کرده اند و آنرا راهکاری برای رشد پدیده اخلاق در جامعه دانسته اند. یعنی با برانگیختن این پرسش در افراد که اگر فعل A را انجام بدهند چه خواهد شد و اگر فعل B را بیازمایند چه نتیجه ای در سطح جامعه خواهد داشت. با این هدف که عمل به اخلاق را از سطح غریزی و شهودی به سمت اخلاق آگاهانه سوق بدهند و آنرا مورد رشد و پرورش قرار بدهند.
از نگاه اخلاق مدرن، اخلاق تنها گزاره های شاخص اخلاقی مانند دزدی و قتل را شامل نمی شود. بلکه مثلا می شود به مردم از سطح مدرسه و دانشگاه آموخت که اگر از قانون کپی رایت تبعیت نکنند در درازمدت صنعت نرم افزار یا هنر موسیقی و یا نویسندگی رشد نخواهد کرد و با پرسش های دو گزینه ای آنها را متوجه این نکته کرد که فعل آنها چه نتایجی به همراه خواهد داشت و عدم تعهد به اخلاق در عمل به ضرر خود آنها یا فرزندان و خانواده آنها تمام خواهد شد.
تفاوت مهم اخلاق سنتی با مدرن در این است که اخلاق سنتی تلاش داشت که افراد اول فاضل و نیکوکار بشوند و با ایجاد یک انسان کامل، اخلاق هم رعایت گردد درحالیکه اخلاق در معنای مدرن آن بیشتر تمرکز روی عقلانی تر کردن و رشد آن دارد. ذکر این نکته از این جهت ضروری به نظر میرسد که به ویژه در ایران تصور عموم از اخلاق، فضائل اخلاقی است و فیلسوف اخلاق هم عمدتا کسی است که صحبت از عرفان دارد و به اخلاق متافیزیکی باور دارد. اساتید اخلاق در ذهن ما بیشتر افرادی هستند که موعظه اخلاقی میکنند و احیانا چهره کاملا موجهی دارند و از بدیها انتقاد میکنند و تشویق به خوبی و نیکوکاری میکنند.
درحالیکه اصولا فلاسفه مدرن اخلاق دیگر به فکر فاضل کردن و فضیلت شخصی افراد نیستند و بیشتر تمرکز آنها بر رشد اندیشیدن انتقادی و دادن خودآگاهی و استدلال اخلاقی به مردم جامعه است.
در ادامه بحث کلبرگ، فلاسفه ای مانند پیتر سینگر (فیلسوف استرالیایی) به حساس کردن مردم به امر اخلاق با قرار دادن آنها در برابر دوگانه های اخلاقی تاکید کرده اند و آنرا راهکاری برای رشد پدیده اخلاق در جامعه دانسته اند. یعنی با برانگیختن این پرسش در افراد که اگر فعل A را انجام بدهند چه خواهد شد و اگر فعل B را بیازمایند چه نتیجه ای در سطح جامعه خواهد داشت. با این هدف که عمل به اخلاق را از سطح غریزی و شهودی به سمت اخلاق آگاهانه سوق بدهند و آنرا مورد رشد و پرورش قرار بدهند.
از نگاه اخلاق مدرن، اخلاق تنها گزاره های شاخص اخلاقی مانند دزدی و قتل را شامل نمی شود. بلکه مثلا می شود به مردم از سطح مدرسه و دانشگاه آموخت که اگر از قانون کپی رایت تبعیت نکنند در درازمدت صنعت نرم افزار یا هنر موسیقی و یا نویسندگی رشد نخواهد کرد و با پرسش های دو گزینه ای آنها را متوجه این نکته کرد که فعل آنها چه نتایجی به همراه خواهد داشت و عدم تعهد به اخلاق در عمل به ضرر خود آنها یا فرزندان و خانواده آنها تمام خواهد شد.
تفاوت مهم اخلاق سنتی با مدرن در این است که اخلاق سنتی تلاش داشت که افراد اول فاضل و نیکوکار بشوند و با ایجاد یک انسان کامل، اخلاق هم رعایت گردد درحالیکه اخلاق در معنای مدرن آن بیشتر تمرکز روی عقلانی تر کردن و رشد آن دارد. ذکر این نکته از این جهت ضروری به نظر میرسد که به ویژه در ایران تصور عموم از اخلاق، فضائل اخلاقی است و فیلسوف اخلاق هم عمدتا کسی است که صحبت از عرفان دارد و به اخلاق متافیزیکی باور دارد. اساتید اخلاق در ذهن ما بیشتر افرادی هستند که موعظه اخلاقی میکنند و احیانا چهره کاملا موجهی دارند و از بدیها انتقاد میکنند و تشویق به خوبی و نیکوکاری میکنند.
درحالیکه اصولا فلاسفه مدرن اخلاق دیگر به فکر فاضل کردن و فضیلت شخصی افراد نیستند و بیشتر تمرکز آنها بر رشد اندیشیدن انتقادی و دادن خودآگاهی و استدلال اخلاقی به مردم جامعه است.
فلسفه
یکی دیگر از فلاسفه اخلاق که نقش زیادی در رمزگشایی از بحث اخلاق انجام داد، آقای لارنس کلبرگ روانشناس آمریکایی قرن بیستم بود. او به خوبی توضیح داد که اخلاق در جامعه و در تک تک اشخاص در شش سطح قابل تشخیص و رشد است. کلبرگ به صراحت از "استدلال اخلاقی" نام برد و…
تفاوت های نگاه به اخلاق در حوزه های مختلف بین گذشته و حال چه بوده است؟؟
امروزه نگاه به اخلاق تفاوتهای عمیقی با گذشته دارد. چنانچه در جلسه اول گفته شد، عموما فعل انسانی و اخلاق در چهار حوزه زیر قابل بررسی هستند:
- رفتار انسان با خود
در مورد رفتار انسان با خود، می توان گفت که این مورد تغییرات شگرفی داشته است. طوریکه بسیاری از اصول رفتار انسان با خود، به خود شخص واگذار شده و قضاوت اخلاقی کمتر صورت می گیرد. به عنوان مثال دیگران وظیفه خود میدانند که از خودکشی فرد جلوگیری بکنند ولی این عمل زشتی اخلاقی گذشته را ندارد. مصرف الکل و مواد مخدر تا جایی که به جامعه و خانواده ضرر نزند به عهده خود فرد گذاشته شده و تنها توصیه به عدم مصرف یا جلوگیری از مصرف بی رویه است. یا مثلا خودارضایی دیگر قبح اخلاقی گذشته را ندارد و تنها توصیه های پزشکی به عدم مبادرت بی رویه به این عمل است. کلا بسیاری از مسائل اخلاقی در این مورد، در ذیل حریم خصوصی و شخصی قرار می گیرد.
- رفتار با دیگران
رفتار با دیگران در عصر مدرن، به تبعیت از فرهنگ لیبرالی بیشتر وابسته به این است که فعل شهروندان یا دولت، آزادی دیگران را خدشه دار نکند. در همین کانتکست، دخالت (عملی یا شفاهی) فرد یاحکومت در سبک زندگی شخصی دیگران امروزه به شدت "غیراخلاقی" حساب میشود و معمولا حساسیت زیادی روی آن وجود دارد.
در این زمینه نیز رفتار با دیگران باید طوری باشد که حریم خصوصی آنها را تحت تاثیر قرار ندهد. رفتار فرد در جامعه بیشتر تحت تاثیر قرارداد اجتماعی است تا وظیفه ذاتی یا مطلق. طوریکه در هر جامعه بر حسب "قرار داد اجتماعی" و قوانین هر کشور یک سری از موارد اخلاقی و مواردی نیز غیراخلاقی به حساب می آیند. به عنوان مثال بر اساس قانون که ناشی از قرارداد اجتماعی است، در برخی کشورها اعتصاب کردن حق کارگران و کارمندان است و حتی اگر دیگران از این اعتصاب متضرر بشوند این اعتصاب غیراخلاقی به حساب نمی آید. در حالیکه در همه کشورها اینگونه نیست.
- رفتار با خدا
رفتار با خدا هم به شدت شخصی شده و بسته به اعتقاد هر شخص کاملا متفاوت است. در اغلب کشورهای آزاد فرهنگ و قانون جامعه بر اساس سکولاریسم شکل گرفته و رفتار او با خدا و حتی اعتقاد و یا عدم اعتقاد به او نیز کاملا شخصی شده است.
- رفتار با طبیعت
رفتار شخص با طبیعت یکی از مواردی است که بیشترین تغییر را پیدا کرده است. با توجه به گرمایش زمین و تغییرات آب و هوایی و آلودگی صنعتی در محیط زیست، رفتار انسان با طبیعت در کانون توجهات در بسیاری از کشورهای جهان قرار داشته است. حساسیت به این فعل اخلاقی البته از کشوری به کشور فرق میکند ولی در کل می توان گفت که یک موضوع جهانی است. امروزه مصرف بی رویه آب، برق و سوخت های فسیلی یک امر غیراخلاقی به حساب می آید حتی اگر فرد پول آنرا به تمام و کمال پرداخت نماید.
در بسیاری از کشورهای دنیا تفکیک زباله ها خیلی مهم است و اگر فرد زباله های قابل بازیافت را در داخل کیسه زباله عادی و همراه با دیگر زباله ها دور بیندازد، عملی غیراخلاقی انجام داده است. در برخی کشورها، من جمله کشورهای اروپای غربی و مرکزی و ژاپن و کره، دور انداختن باطری در کیسه زباله به شدت نهی شده و غیراخلاقی است چرا که فلزات سمی و سنگین موجود در این باطریها محیط زیست را به شدت آلوده میکند و از بین بردن این آلودگی به سادگی امکان پذیر نیست. هر چه سطح سواد و فرهنگ جامعه بالاتر باشد معمولا حساسیت به رفتار با طبیعت بیشتر خواهد بود. مثلا اخیرا در ژاپن توصیه میکنند که هر مسافر هواپیما قبل از پرواز به دستشویی برود و مثانه اش رو تخلیه بکند تا به کاهش مصرف سوخت هواپیما و کاهش روند گرمایش کره زمین کمک بکنند و این عمل با توجه به نتیجه آن، عملی اخلاقی به حساب می آید.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
امروزه نگاه به اخلاق تفاوتهای عمیقی با گذشته دارد. چنانچه در جلسه اول گفته شد، عموما فعل انسانی و اخلاق در چهار حوزه زیر قابل بررسی هستند:
- رفتار انسان با خود
در مورد رفتار انسان با خود، می توان گفت که این مورد تغییرات شگرفی داشته است. طوریکه بسیاری از اصول رفتار انسان با خود، به خود شخص واگذار شده و قضاوت اخلاقی کمتر صورت می گیرد. به عنوان مثال دیگران وظیفه خود میدانند که از خودکشی فرد جلوگیری بکنند ولی این عمل زشتی اخلاقی گذشته را ندارد. مصرف الکل و مواد مخدر تا جایی که به جامعه و خانواده ضرر نزند به عهده خود فرد گذاشته شده و تنها توصیه به عدم مصرف یا جلوگیری از مصرف بی رویه است. یا مثلا خودارضایی دیگر قبح اخلاقی گذشته را ندارد و تنها توصیه های پزشکی به عدم مبادرت بی رویه به این عمل است. کلا بسیاری از مسائل اخلاقی در این مورد، در ذیل حریم خصوصی و شخصی قرار می گیرد.
- رفتار با دیگران
رفتار با دیگران در عصر مدرن، به تبعیت از فرهنگ لیبرالی بیشتر وابسته به این است که فعل شهروندان یا دولت، آزادی دیگران را خدشه دار نکند. در همین کانتکست، دخالت (عملی یا شفاهی) فرد یاحکومت در سبک زندگی شخصی دیگران امروزه به شدت "غیراخلاقی" حساب میشود و معمولا حساسیت زیادی روی آن وجود دارد.
در این زمینه نیز رفتار با دیگران باید طوری باشد که حریم خصوصی آنها را تحت تاثیر قرار ندهد. رفتار فرد در جامعه بیشتر تحت تاثیر قرارداد اجتماعی است تا وظیفه ذاتی یا مطلق. طوریکه در هر جامعه بر حسب "قرار داد اجتماعی" و قوانین هر کشور یک سری از موارد اخلاقی و مواردی نیز غیراخلاقی به حساب می آیند. به عنوان مثال بر اساس قانون که ناشی از قرارداد اجتماعی است، در برخی کشورها اعتصاب کردن حق کارگران و کارمندان است و حتی اگر دیگران از این اعتصاب متضرر بشوند این اعتصاب غیراخلاقی به حساب نمی آید. در حالیکه در همه کشورها اینگونه نیست.
- رفتار با خدا
رفتار با خدا هم به شدت شخصی شده و بسته به اعتقاد هر شخص کاملا متفاوت است. در اغلب کشورهای آزاد فرهنگ و قانون جامعه بر اساس سکولاریسم شکل گرفته و رفتار او با خدا و حتی اعتقاد و یا عدم اعتقاد به او نیز کاملا شخصی شده است.
- رفتار با طبیعت
رفتار شخص با طبیعت یکی از مواردی است که بیشترین تغییر را پیدا کرده است. با توجه به گرمایش زمین و تغییرات آب و هوایی و آلودگی صنعتی در محیط زیست، رفتار انسان با طبیعت در کانون توجهات در بسیاری از کشورهای جهان قرار داشته است. حساسیت به این فعل اخلاقی البته از کشوری به کشور فرق میکند ولی در کل می توان گفت که یک موضوع جهانی است. امروزه مصرف بی رویه آب، برق و سوخت های فسیلی یک امر غیراخلاقی به حساب می آید حتی اگر فرد پول آنرا به تمام و کمال پرداخت نماید.
در بسیاری از کشورهای دنیا تفکیک زباله ها خیلی مهم است و اگر فرد زباله های قابل بازیافت را در داخل کیسه زباله عادی و همراه با دیگر زباله ها دور بیندازد، عملی غیراخلاقی انجام داده است. در برخی کشورها، من جمله کشورهای اروپای غربی و مرکزی و ژاپن و کره، دور انداختن باطری در کیسه زباله به شدت نهی شده و غیراخلاقی است چرا که فلزات سمی و سنگین موجود در این باطریها محیط زیست را به شدت آلوده میکند و از بین بردن این آلودگی به سادگی امکان پذیر نیست. هر چه سطح سواد و فرهنگ جامعه بالاتر باشد معمولا حساسیت به رفتار با طبیعت بیشتر خواهد بود. مثلا اخیرا در ژاپن توصیه میکنند که هر مسافر هواپیما قبل از پرواز به دستشویی برود و مثانه اش رو تخلیه بکند تا به کاهش مصرف سوخت هواپیما و کاهش روند گرمایش کره زمین کمک بکنند و این عمل با توجه به نتیجه آن، عملی اخلاقی به حساب می آید.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
تفاوت های نگاه به اخلاق در حوزه های مختلف بین گذشته و حال چه بوده است؟؟ امروزه نگاه به اخلاق تفاوتهای عمیقی با گذشته دارد. چنانچه در جلسه اول گفته شد، عموما فعل انسانی و اخلاق در چهار حوزه زیر قابل بررسی هستند: - رفتار انسان با خود در مورد رفتار انسان با…
برای جمع بندی مسئله، تاکید می شود که بحث اخلاق چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی باید که براساس واقعیات عینی باشد تا تاثیر گذار باشد. هر گونه برداشت شعاری از اخلاق باعث به حاشیه راندن آن خواهد شد و دیگر کسی به آن توجه نخواهد کرد. باید به دانش آموزان در مدارس آموخت که اخلاق پدیده ای پیچیده است ولی ما برای حفظ و آرامش جامعه به شدت به آن نیاز داریم.
همانطور که در اخلاق تکاملی دیدیم، بسیاری از ویژگی های جسمی، عاطفی و روانی طی روند تکاملی به وجود آمده اند و برخی از آنها مانند تمایل به قند و چربی برای امروز ما "لزوما" مفید نیستند. همانگونه که متخصصین تغذیه تلاش دارند تا انسان را به تغذیه اش آگاه تر بکنند تا به چیزهایی که میخورد فقط براساس غریزه و تمایل نباشند، فلاسفه و معلمین اخلاق هم باید که به آگاه کردن انسان به اعمال و رفتارش همت گمارند و از این راه به گسترش اخلاق در جامعه تلاش بکنند.
از اینرو باید دقت کرد که همانگونه که به هنگام غذا خوردن به قند و کلسترول آن و ضررهای کوتاه و بلندمدت آن فکر میکنیم و بر آن اساس غذا را تنظیم میکنیم، در مورد اخلاق هم از چنین خودآگاهی برخوردار باشیم. هر چه رفتار ما انتقادی تر باشد و منطقی تر، سطح اخلاق در جامعه بالاتر خواهد رفت و رفتار اخلاقی افراد مستلزم هزینه کمتری خواهد بود.
یکی از پیچیدگی مهم مسئله در این است که رعایت اخلاق در بستر یک جامعه معنی میدهد و در سطح جامعه هم عموما ما با یک شرایط ایده آل روبرو نیستیم. بخش عمده اخلاق شخصی و فردی نیست و بلکه بستگی به سطح متوسط آن در یک جامعه دارد.
به عنوان مثال اگر یک پزشک هرچقدر که وظیفه شناس هم باشد وقتی در یک بیمارستانی طبابت میکند که سطح عمومی دانش پزشکی و بهداشت در آن پایین است و عده زیادی از بیماران به خاطر بی توجهی به اصول اولیه پزشکی فوت میکنند، طبیعتا از میزان حساسیت او به جان بیمارانش کاسته خواهد شد.
اگر در شهری کسی به چراغ قرمز عابر پیاده توجه نکند، و همه بدون توجه به خط کشی عابر پیاده به صورت بی نظم از خیابان رد بشوند، آیا رعایت قوانین فردی توسط شخصی که به آن کشور مسافرت کرده و در کشور خودش به آن قوانین به شدت ملزم است، اثر گذار خواهد بود؟؟
آیا وقتی که آن فرد می بیند که رانندگان به خط کشی عابر پیاده بی توجه هستند و با سرعت از آن رد میشوند، آن فرد چرا باید که مسافتی را طی کند تا به سر چهارراه برسد و از خط کشی عابر پیاده عبور بکند؟؟؟
به همین ترتیب در سطح جامعه این فقط ما نیستیم که تاثیرگذار هستیم و رفتار اخلاقی ما در کانتکست و زمینه آن جامعه معنی میدهد. به همین خاطر هم هست که رعایت اصول اخلاقی در برخی جوامع راحت تر است و فرد برای گذران زندگی و تامین نیازمندی هایش اصلا نیازی به زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی ندارد. در حالیکه در برخی دیگر از جوامع، سطح عمومی اخلاق پایین است و رعایت اخلاق از طرف یک شخص ممکن است که مستلزم پرداخت هزینه زیادی باشد و فرد در عمل با عمل به اخلاق حتی دچار مشکل هم بشود.
فیلم "جدایی نادر از سیمین" در تلاش بر این بود که نشان دهد که چگونه مردم در مواردی مجبور به گفتن دروغ می شوند. در حالیکه واقعا این دروغها برای به دست آوردن منافع بیشتر و خودخواهی نیست. این افراد از سر ناچاری دروغ می گفتند و منفعت طلب نبودند.
اگر از منظر اخلاق عملی و عینی بخواهیم بررسی کنیم و هدف ما چاپ کتاب، مقاله و یا ارائه سخنرانی، جذب مخاطب، موعظه و فضل فروشی نباشد، در چنین مواردی چه پیشنهادی میتوانیم بدهیم که در عین اخلاقی بودن، قابل اجرا نیز باشد؟؟؟
شاید بتوان اینگونه پاسخ داد که اگر چنانچه مجبور به عمل غیراخلاقی شدیم، به حداقل ممکن راضی بشویم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که زیر پاگذاشتن اخلاق مانند مصرف دارو است که عوارض جانبی دارد. مصرف دارو اولا در صورت لزوم تجویز میشود و ثانیا به کمترین دوز موثر باید که مصرف بشود و نه بیشتر.
در این راستا، عقلانیت بلندمدت به ما می گوید که اگر همسر و فرزند من (و دیگر اطرافیان) از من دروغ و خودخواهی ببینند در درازمدت این من هستم که ضرر خواهم کرد و از آنها دروغ و بی توجهی و خیانت خواهم شنید.
پایان علم اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
همانطور که در اخلاق تکاملی دیدیم، بسیاری از ویژگی های جسمی، عاطفی و روانی طی روند تکاملی به وجود آمده اند و برخی از آنها مانند تمایل به قند و چربی برای امروز ما "لزوما" مفید نیستند. همانگونه که متخصصین تغذیه تلاش دارند تا انسان را به تغذیه اش آگاه تر بکنند تا به چیزهایی که میخورد فقط براساس غریزه و تمایل نباشند، فلاسفه و معلمین اخلاق هم باید که به آگاه کردن انسان به اعمال و رفتارش همت گمارند و از این راه به گسترش اخلاق در جامعه تلاش بکنند.
از اینرو باید دقت کرد که همانگونه که به هنگام غذا خوردن به قند و کلسترول آن و ضررهای کوتاه و بلندمدت آن فکر میکنیم و بر آن اساس غذا را تنظیم میکنیم، در مورد اخلاق هم از چنین خودآگاهی برخوردار باشیم. هر چه رفتار ما انتقادی تر باشد و منطقی تر، سطح اخلاق در جامعه بالاتر خواهد رفت و رفتار اخلاقی افراد مستلزم هزینه کمتری خواهد بود.
یکی از پیچیدگی مهم مسئله در این است که رعایت اخلاق در بستر یک جامعه معنی میدهد و در سطح جامعه هم عموما ما با یک شرایط ایده آل روبرو نیستیم. بخش عمده اخلاق شخصی و فردی نیست و بلکه بستگی به سطح متوسط آن در یک جامعه دارد.
به عنوان مثال اگر یک پزشک هرچقدر که وظیفه شناس هم باشد وقتی در یک بیمارستانی طبابت میکند که سطح عمومی دانش پزشکی و بهداشت در آن پایین است و عده زیادی از بیماران به خاطر بی توجهی به اصول اولیه پزشکی فوت میکنند، طبیعتا از میزان حساسیت او به جان بیمارانش کاسته خواهد شد.
اگر در شهری کسی به چراغ قرمز عابر پیاده توجه نکند، و همه بدون توجه به خط کشی عابر پیاده به صورت بی نظم از خیابان رد بشوند، آیا رعایت قوانین فردی توسط شخصی که به آن کشور مسافرت کرده و در کشور خودش به آن قوانین به شدت ملزم است، اثر گذار خواهد بود؟؟
آیا وقتی که آن فرد می بیند که رانندگان به خط کشی عابر پیاده بی توجه هستند و با سرعت از آن رد میشوند، آن فرد چرا باید که مسافتی را طی کند تا به سر چهارراه برسد و از خط کشی عابر پیاده عبور بکند؟؟؟
به همین ترتیب در سطح جامعه این فقط ما نیستیم که تاثیرگذار هستیم و رفتار اخلاقی ما در کانتکست و زمینه آن جامعه معنی میدهد. به همین خاطر هم هست که رعایت اصول اخلاقی در برخی جوامع راحت تر است و فرد برای گذران زندگی و تامین نیازمندی هایش اصلا نیازی به زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی ندارد. در حالیکه در برخی دیگر از جوامع، سطح عمومی اخلاق پایین است و رعایت اخلاق از طرف یک شخص ممکن است که مستلزم پرداخت هزینه زیادی باشد و فرد در عمل با عمل به اخلاق حتی دچار مشکل هم بشود.
فیلم "جدایی نادر از سیمین" در تلاش بر این بود که نشان دهد که چگونه مردم در مواردی مجبور به گفتن دروغ می شوند. در حالیکه واقعا این دروغها برای به دست آوردن منافع بیشتر و خودخواهی نیست. این افراد از سر ناچاری دروغ می گفتند و منفعت طلب نبودند.
اگر از منظر اخلاق عملی و عینی بخواهیم بررسی کنیم و هدف ما چاپ کتاب، مقاله و یا ارائه سخنرانی، جذب مخاطب، موعظه و فضل فروشی نباشد، در چنین مواردی چه پیشنهادی میتوانیم بدهیم که در عین اخلاقی بودن، قابل اجرا نیز باشد؟؟؟
شاید بتوان اینگونه پاسخ داد که اگر چنانچه مجبور به عمل غیراخلاقی شدیم، به حداقل ممکن راضی بشویم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که زیر پاگذاشتن اخلاق مانند مصرف دارو است که عوارض جانبی دارد. مصرف دارو اولا در صورت لزوم تجویز میشود و ثانیا به کمترین دوز موثر باید که مصرف بشود و نه بیشتر.
در این راستا، عقلانیت بلندمدت به ما می گوید که اگر همسر و فرزند من (و دیگر اطرافیان) از من دروغ و خودخواهی ببینند در درازمدت این من هستم که ضرر خواهم کرد و از آنها دروغ و بی توجهی و خیانت خواهم شنید.
پایان علم اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️سنگین ترین بار
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب چهارم - بند 341
🔃 برگردان: #عباس_پژمان
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب چهارم - بند 341
🔃 برگردان: #عباس_پژمان
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️#برهان_شر - بخش اول
▪️آیا دنیایی که در آن زندگی می کنیم شباهتی به دنیایی دارد که یک موجود قادر، عالم، و مهربان آفریده باشد؟ برهان شر در مورد خداوند به ما چه می گوید؟
🔹 مهمانان برنامه: ابراهیم سلطانی استاد علوم و فلسفه سياسي و آرش نراقی استاد فلسفه و دین
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آیا دنیایی که در آن زندگی می کنیم شباهتی به دنیایی دارد که یک موجود قادر، عالم، و مهربان آفریده باشد؟ برهان شر در مورد خداوند به ما چه می گوید؟
🔹 مهمانان برنامه: ابراهیم سلطانی استاد علوم و فلسفه سياسي و آرش نراقی استاد فلسفه و دین
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️بخش دوم بحث #برهان_شر به موضوع جبر و اختیار اختصاص دارد.
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ معاشرتی بودن گرايشی خطرناک و حتی تباه کننده است. زيرا ما را با کسانی در ارتباط قرار می دهد که بيشترشان از نظر اخلاقی فرومايه و از لحاظ ذهنی کند و منحط اند. تقريباً همه ی رنجهای ما از ارتباط با ديگران نشأت می گيرند.
📚 #در_باب_حکمت_زندگی
👤 #آرتور_شوپنهاور
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
📚 #در_باب_حکمت_زندگی
👤 #آرتور_شوپنهاور
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ انسان دارای طبیعتی است که در حین ناامیدی به چیزی امیدوار میشود.
قانون اجتماع و قید و بندهای ساختگی
به دست و پایش بند شده
و آدمی را گیج و کلافه میکند ..!؟
امّا در همان حال کوچکترین روزنهٔ امید
این انسان مأیوس را به چیزی غیر واقعی
که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش میسازد.
ای انسانها بیائید این قید و بندها را پاره کنید.
قانون اجتماع غیر از قید و بند چیزی نیست.
این قانون را طبیعت برای ما نساخته
ما خودمان آن را به دست و پای خویش بستهایم.
👤 #ژان_پل_سارتر
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
قانون اجتماع و قید و بندهای ساختگی
به دست و پایش بند شده
و آدمی را گیج و کلافه میکند ..!؟
امّا در همان حال کوچکترین روزنهٔ امید
این انسان مأیوس را به چیزی غیر واقعی
که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش میسازد.
ای انسانها بیائید این قید و بندها را پاره کنید.
قانون اجتماع غیر از قید و بند چیزی نیست.
این قانون را طبیعت برای ما نساخته
ما خودمان آن را به دست و پای خویش بستهایم.
👤 #ژان_پل_سارتر
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3