▪️#لذت_چیست؟
▪️فرض کنیم که #لذت نوعی حرکت نفس است، حرکتی که نفس، با آن، به طور کامل و محسوس به حالت طبیعی خود باز می گردد و درد، عکس آن است.
▪️چیزهای لذت آور
اگر لذت، چنین چیزی باشد، پس چیزی هم که چنین حالتی پدید آورد لذتآور است، و چیزی که این حالت را بزداید یا حالتی ضد آن پدید آورد درد آور است. پس لازم می آید که رفتن به حالت طبیعی به طور کلی لذتآور باشد، خاصه هنگامی که چیزهایی که به طبیعت خود باز می گردند خود موافق با طبیعت باشند. عادت هم لذت آور است، زیرا چیزی که انسان به آن عادت می کند پس از آن دیگر چیزی طبیعی می شود. در حقیقت، عادت شباهت به طبیعت دارد؛ «اغلب» نزدیک به «همیشه» است: «همیشه» قلمرو طبیعت است و «اغلب» قلمرو عادت. چیزی هم که به زور تحمیل نشده باشد لذت آور است، زیرا زور ضد طبیعت است. به همین سبب است که اجبار دردناک است، و حق داشته اند که گفته اند:
«هرچه الزام آور باشد طبیعتا ناخوش آیند است»
جدیت، استقامت، مشقت درد آور است، زیرا متضمن زور و اجبار است (البته تا هنگامی که عادت نشده باشد، زیرا از آن پس عادت آنها را لذت آور می کند)؛ ضد آنها لذت آور است، به همین سبب است که کاهلی، آسودگی از رنج و کوشش، انواع بازیها، تفریحها و خواب در زمره چیزهای لذت آور است، زیرا هیچ یک از این چیزها ربطی به اجبار ندارد. همچنین هر چیزی که در دل میل به آن داریم لذت آور است، زیرا میل طلب لذت است.
در میان میلها بعضی از آنها غیرعقلانی است و بعضی دیگر عقلانی. من میلهایی را غیرعقلانی می نامم که مبتنی بر تعقل نباشد. این تعریف میلهایی را در بر می گیرد که آنها را طبیعی می خوانیم، مانند میلهای مربوط به جسم، مثلا میل به غذا، یعنی تشنگی و گرسنگی، و میل به هر یک از انواع غذاها، همچنین میلهای مربوط به چشایی، میل جنسی، و، به طور کلی، بساوایی؛ و میلهایی که مربوط به بویایی ابوی خوش ، شنوایی و بینایی است.
من میلهایی را عقلانی مینامم که، چون متقاعد به مطلوب بودن آنها شدهایم، آنها را در خود احساس میکنیم. زیرا بسیاری چیزها هستند که ما میل به دیدن و به دست آوردن آنها داریم، چون شنیدهایم و متقاعد شدهایم که آنها مطلوباند. چون احساس لذت عبارت از ادراک حتی نوعی تأثر است و چون خیال نوعی ادراک حسی ضعیف است، و همواره در ذهن کسی که چیزی را به یاد میآورد یا آرزو میکند خیالی از آنچه به یاد میآورد و آرزو میکند وجود دارد، پس واضح است که یادآوری و آرزو نیز با لذت همراهاند، زیرا از آنها هم نوعی ادراک حتی میتوان کرد.
بنابراین، هر چیز لذت بخشی ناگزیر یا در حال حاضر است و ادراک میشود، یا در گذشته است و به یاد میآید، یا در آینده است و آرزو میشود، زیرا ما لذات حال را ادراک میکنیم، لذات گذشته را به یاد میآوریم و لذات آینده را آرزو میکنیم .
▪️خاطره های لذت آور
با چیزهایی که خاطره آنها لذت آور است نه تنها آنهاییاند که در زمان خود، به هنگام وقوع، لذت آور بودهاند، بلکه گاه چیزهاییاند که در زمان خود، به هنگام وقوع لذت بخش نبودهاند، ولی پیآمد آن زیبا و خوش بوده است. به همین سبب است که گفتهاند:
«چه لذت بخش است به یاد آوردن خطر، پس از رهایی از آن»
زیرا کسی که بسیار رنج برده و بسیار کار کرده است، پس از آن، حتی از یاد رنجهایش هم لذت می برد؛ سبب آن این است که احساس درد نکردن هم خود لذت بخش است. در میان چیزهایی که آنها را آرزو می کنیم آنهایی لذت بخش اند که حضورشان شادی بسیار یا فایده بسیار همراه دارد، فایده ای به دور از رنج. به طور کلی هرچه حضورش شادی به همراه دارد در بیشتر موارد، هنگامی که آن را آرزو میکنیم یا به یاد میآوریم، آرزو و یاد آن هم شادی میآورد. برای همین است که حتی خشم هم لذت میآورد، چنان که هومر در بیتی آن را چنین وصف میکند:
بسی شیرین تر از عسلی که قطره قطره بتراود
زیرا ما هرگز بر کسی که نتوانیم مجازاتش کنیم، خشم نمی گیریم، و بر کسی هم که از ما بسیار قوی تر است یا هرگز خشم نمی گیریم یا، اگر بگیریم، خشم مان اندک است.
نوعی لذت، همراه با بیشتر خواهشهای ماست، زیرا ما هم از یاد لذتِ گذشته لذت می بریم و هم از آرزوی لذتِ آینده. مثلا کسانی که در آتش تب میسوزند و سخت تشنه اند از یاد آنچه در گذشته نوشیده اند یا آرزوی آنچه در آینده خواهند نوشید لذت می برند. کسانی هم که عاشق اند چنین اند:لذت می برند از اینکه پیوسته از معشوق خود سخن بگویند، سیمای او را رسم کنند یا چیزی درباره او بنویسند، زیرا با این گونه زنده کردن خاطره معشوق، تصور میکنند که گویی حضور او را احساس می کنند. و در همه موارد، این نشانه عشق است که عاشق نه تنها از حضور معشوق، بلکه از یاد او، حتى هنگامی که از غیبت او ناخشنود است، لذت می برد.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فرض کنیم که #لذت نوعی حرکت نفس است، حرکتی که نفس، با آن، به طور کامل و محسوس به حالت طبیعی خود باز می گردد و درد، عکس آن است.
▪️چیزهای لذت آور
اگر لذت، چنین چیزی باشد، پس چیزی هم که چنین حالتی پدید آورد لذتآور است، و چیزی که این حالت را بزداید یا حالتی ضد آن پدید آورد درد آور است. پس لازم می آید که رفتن به حالت طبیعی به طور کلی لذتآور باشد، خاصه هنگامی که چیزهایی که به طبیعت خود باز می گردند خود موافق با طبیعت باشند. عادت هم لذت آور است، زیرا چیزی که انسان به آن عادت می کند پس از آن دیگر چیزی طبیعی می شود. در حقیقت، عادت شباهت به طبیعت دارد؛ «اغلب» نزدیک به «همیشه» است: «همیشه» قلمرو طبیعت است و «اغلب» قلمرو عادت. چیزی هم که به زور تحمیل نشده باشد لذت آور است، زیرا زور ضد طبیعت است. به همین سبب است که اجبار دردناک است، و حق داشته اند که گفته اند:
«هرچه الزام آور باشد طبیعتا ناخوش آیند است»
جدیت، استقامت، مشقت درد آور است، زیرا متضمن زور و اجبار است (البته تا هنگامی که عادت نشده باشد، زیرا از آن پس عادت آنها را لذت آور می کند)؛ ضد آنها لذت آور است، به همین سبب است که کاهلی، آسودگی از رنج و کوشش، انواع بازیها، تفریحها و خواب در زمره چیزهای لذت آور است، زیرا هیچ یک از این چیزها ربطی به اجبار ندارد. همچنین هر چیزی که در دل میل به آن داریم لذت آور است، زیرا میل طلب لذت است.
در میان میلها بعضی از آنها غیرعقلانی است و بعضی دیگر عقلانی. من میلهایی را غیرعقلانی می نامم که مبتنی بر تعقل نباشد. این تعریف میلهایی را در بر می گیرد که آنها را طبیعی می خوانیم، مانند میلهای مربوط به جسم، مثلا میل به غذا، یعنی تشنگی و گرسنگی، و میل به هر یک از انواع غذاها، همچنین میلهای مربوط به چشایی، میل جنسی، و، به طور کلی، بساوایی؛ و میلهایی که مربوط به بویایی ابوی خوش ، شنوایی و بینایی است.
من میلهایی را عقلانی مینامم که، چون متقاعد به مطلوب بودن آنها شدهایم، آنها را در خود احساس میکنیم. زیرا بسیاری چیزها هستند که ما میل به دیدن و به دست آوردن آنها داریم، چون شنیدهایم و متقاعد شدهایم که آنها مطلوباند. چون احساس لذت عبارت از ادراک حتی نوعی تأثر است و چون خیال نوعی ادراک حسی ضعیف است، و همواره در ذهن کسی که چیزی را به یاد میآورد یا آرزو میکند خیالی از آنچه به یاد میآورد و آرزو میکند وجود دارد، پس واضح است که یادآوری و آرزو نیز با لذت همراهاند، زیرا از آنها هم نوعی ادراک حتی میتوان کرد.
بنابراین، هر چیز لذت بخشی ناگزیر یا در حال حاضر است و ادراک میشود، یا در گذشته است و به یاد میآید، یا در آینده است و آرزو میشود، زیرا ما لذات حال را ادراک میکنیم، لذات گذشته را به یاد میآوریم و لذات آینده را آرزو میکنیم .
▪️خاطره های لذت آور
با چیزهایی که خاطره آنها لذت آور است نه تنها آنهاییاند که در زمان خود، به هنگام وقوع، لذت آور بودهاند، بلکه گاه چیزهاییاند که در زمان خود، به هنگام وقوع لذت بخش نبودهاند، ولی پیآمد آن زیبا و خوش بوده است. به همین سبب است که گفتهاند:
«چه لذت بخش است به یاد آوردن خطر، پس از رهایی از آن»
زیرا کسی که بسیار رنج برده و بسیار کار کرده است، پس از آن، حتی از یاد رنجهایش هم لذت می برد؛ سبب آن این است که احساس درد نکردن هم خود لذت بخش است. در میان چیزهایی که آنها را آرزو می کنیم آنهایی لذت بخش اند که حضورشان شادی بسیار یا فایده بسیار همراه دارد، فایده ای به دور از رنج. به طور کلی هرچه حضورش شادی به همراه دارد در بیشتر موارد، هنگامی که آن را آرزو میکنیم یا به یاد میآوریم، آرزو و یاد آن هم شادی میآورد. برای همین است که حتی خشم هم لذت میآورد، چنان که هومر در بیتی آن را چنین وصف میکند:
بسی شیرین تر از عسلی که قطره قطره بتراود
زیرا ما هرگز بر کسی که نتوانیم مجازاتش کنیم، خشم نمی گیریم، و بر کسی هم که از ما بسیار قوی تر است یا هرگز خشم نمی گیریم یا، اگر بگیریم، خشم مان اندک است.
نوعی لذت، همراه با بیشتر خواهشهای ماست، زیرا ما هم از یاد لذتِ گذشته لذت می بریم و هم از آرزوی لذتِ آینده. مثلا کسانی که در آتش تب میسوزند و سخت تشنه اند از یاد آنچه در گذشته نوشیده اند یا آرزوی آنچه در آینده خواهند نوشید لذت می برند. کسانی هم که عاشق اند چنین اند:لذت می برند از اینکه پیوسته از معشوق خود سخن بگویند، سیمای او را رسم کنند یا چیزی درباره او بنویسند، زیرا با این گونه زنده کردن خاطره معشوق، تصور میکنند که گویی حضور او را احساس می کنند. و در همه موارد، این نشانه عشق است که عاشق نه تنها از حضور معشوق، بلکه از یاد او، حتى هنگامی که از غیبت او ناخشنود است، لذت می برد.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️#لذت_چیست؟ ▪️فرض کنیم که #لذت نوعی حرکت نفس است، حرکتی که نفس، با آن، به طور کامل و محسوس به حالت طبیعی خود باز می گردد و درد، عکس آن است. ▪️چیزهای لذت آور اگر لذت، چنین چیزی باشد، پس چیزی هم که چنین حالتی پدید آورد لذتآور است، و چیزی که این حالت…
▪️لذت در سوگواری
سوگواریها و ماتمها هم خالی از نوعی لذت نیست، زیرا انسان، از اینکه از دست رفته دیگر نیست، غم می خورد، ولی از اینکه او را به یاد می آورد و با در نظر آوردن حرکات و سکنات او، گویی او را می بیند، لذت می برد. از این رو، ما باور می کنیم سخن شاعر را، که می گوید:
«چنین سخن گفت، و در دلها میل زاری کردن برانگیخت.»
▪️لذت در انتقام!
انتقام گرفتن نیز لذت آور است. زیرا هر چه به دست نیاوردنش دردناک است به دست آوردنش لذت آور است. کسانی که به خشم می آیند، اگر نتوانند انتقام بگیرند، سخت در رنج اند، ولی امید به انتقام آنها را دلخوش می دارد. همچنین پیروز شدن لذت آور است، نه تنها برای ستیزه جویان، بلکه برای همه مردم. زیرا انسان با پیروز شدن خود را در جایگاه برتری می یابد و این چیزی است که همه مردم بیش و کم خواهان آن اند. چون پیروز شدن لذت آور است، بازیها هم، مانند مسابقات ورزشی، و کشتی (که پیروزی در آن بسیار است.
همچنین است بازیهای جدی، که بعضی از آنها، پس از آنکه انسان به آنها عادت کند، لذت آور می شود و بعضی دیگر از همان آغاز لذت آور است، مانند شکار با سگ شکاری و هرگونه شکار دیگر، زیرا هرجا که مسابقه باشد، پیروزی هم هست. به همین سبب است که مشاجره، برای کسانی که عادت به آن دارند و از استعداد آن برخوردارند، لذت آور است.
احترام و نیک نامی در شمار مطلوب ترین چیزهاست، زیرا همه کس خود را از صفات نیک برخوردار می داند، خاصه اگر کسانی که او را به این صفات می خوانند کسانی باشند که او آنها را راستگو بداند. چنین کسانی بیشتر نزدیکان اند تا آنها که دورند، بیشتر آشنایان و هم وطنان اند تا بیگانگان، بیشتر معاصران اند تا آیندگان، بیشتر دانایان اند تا نادانان، بیشتر مردمانی بسیارند تا مردمان اندک: زیرا اینان بیشتر احتمال می رود که راست بگویند تا آن دیگران، چه هیچ کس به فرودستان خود، مانند کودکان یا حیوانات، از بابت احترام یا نیک نامی ای که از آنها می یابد، لااقل از بابت نیک نامی ای که آنها برایش به بار می آورند، ارجی نمی نهد، و اگر بنهد، دلیل دیگری دارد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
سوگواریها و ماتمها هم خالی از نوعی لذت نیست، زیرا انسان، از اینکه از دست رفته دیگر نیست، غم می خورد، ولی از اینکه او را به یاد می آورد و با در نظر آوردن حرکات و سکنات او، گویی او را می بیند، لذت می برد. از این رو، ما باور می کنیم سخن شاعر را، که می گوید:
«چنین سخن گفت، و در دلها میل زاری کردن برانگیخت.»
▪️لذت در انتقام!
انتقام گرفتن نیز لذت آور است. زیرا هر چه به دست نیاوردنش دردناک است به دست آوردنش لذت آور است. کسانی که به خشم می آیند، اگر نتوانند انتقام بگیرند، سخت در رنج اند، ولی امید به انتقام آنها را دلخوش می دارد. همچنین پیروز شدن لذت آور است، نه تنها برای ستیزه جویان، بلکه برای همه مردم. زیرا انسان با پیروز شدن خود را در جایگاه برتری می یابد و این چیزی است که همه مردم بیش و کم خواهان آن اند. چون پیروز شدن لذت آور است، بازیها هم، مانند مسابقات ورزشی، و کشتی (که پیروزی در آن بسیار است.
همچنین است بازیهای جدی، که بعضی از آنها، پس از آنکه انسان به آنها عادت کند، لذت آور می شود و بعضی دیگر از همان آغاز لذت آور است، مانند شکار با سگ شکاری و هرگونه شکار دیگر، زیرا هرجا که مسابقه باشد، پیروزی هم هست. به همین سبب است که مشاجره، برای کسانی که عادت به آن دارند و از استعداد آن برخوردارند، لذت آور است.
احترام و نیک نامی در شمار مطلوب ترین چیزهاست، زیرا همه کس خود را از صفات نیک برخوردار می داند، خاصه اگر کسانی که او را به این صفات می خوانند کسانی باشند که او آنها را راستگو بداند. چنین کسانی بیشتر نزدیکان اند تا آنها که دورند، بیشتر آشنایان و هم وطنان اند تا بیگانگان، بیشتر معاصران اند تا آیندگان، بیشتر دانایان اند تا نادانان، بیشتر مردمانی بسیارند تا مردمان اندک: زیرا اینان بیشتر احتمال می رود که راست بگویند تا آن دیگران، چه هیچ کس به فرودستان خود، مانند کودکان یا حیوانات، از بابت احترام یا نیک نامی ای که از آنها می یابد، لااقل از بابت نیک نامی ای که آنها برایش به بار می آورند، ارجی نمی نهد، و اگر بنهد، دلیل دیگری دارد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️لذت در سوگواری سوگواریها و ماتمها هم خالی از نوعی لذت نیست، زیرا انسان، از اینکه از دست رفته دیگر نیست، غم می خورد، ولی از اینکه او را به یاد می آورد و با در نظر آوردن حرکات و سکنات او، گویی او را می بیند، لذت می برد. از این رو، ما باور می کنیم سخن شاعر…
▪️لذتِ دوست
دوست نیز از شمار چیزهای لذتآور است. دوست داشته شدن نیز لذتآور است زیرا دوست داشتن لذتآور است، زیرا در اینجا هم انسان خود را برخوردار از صفت نیک می یابد، چیزی که هر موجود هوشمندی خواهان آن است. دوست داشته شدن انسان به معنی عزیز داشته شدن او به خاطر خود اوست. ستایش شدن هم لذتآور است، به همان دلیلی که احترام داشتن لذتآور است. تملق شنیدن و تملق گو داشتن لذتآور است، زیرا تملق گو ستاینده و دوستدار به نظر میآید.
▪️لذت در عادت
همچنین برای انسان لذتآور است که اغلب کار یکسانی انجام دهد، زیرا هر چه عادت شود، چنان که گفتیم، لذتآور است. تغییر دادن هم لذتبخش است، زیرا تغییر بازگشت به طبیعت است؛ در حقیقت، تکرار یکنواخت افراط در حفظ وضع تثبیت شده است. به همین سبب است که گفته اند:
« تغییر در همه چیز شیرین است»
برای همین است که چیزی که آن را فقط گاهگاه می بینیم لذت بخش است، چه آدمی باشد و چه شیء؛ زیرا متضمن نوعی تغییر چیزی است که در حال حاضر موجود است، وانگهی، چیزی که گاهگاه روی دهد نادر است.
یاد گرفتن و به شگفت آمدن در بیشتر موارد لذتبخش است، زیرا در شگفتی خواست یادگیری نهفته است، به قسمی که هر چه شگفت آور است خواستنی است، در حالی که در یادگیری دست یابی به حالت طبیعی نهفته است.
▪️لذتِ نیکی به دیگران
نیکی کردن به دیگران و نیکی یافتن از آنها از چیزهای لذت بخش است، زیرا نیکی یافتن به معنی به دست آوردن چیز خواستنی است، و نیکی کردن به معنی هم داشتن وسایل [نیکی کردن] و هم داشتن برتری بر دیگران است که هر دو از چیزهای خواستنی است. چون نیکی کردن لذت بخش است، مردم از اصلاح حال همنوعان خود و برآوردن نیازهای آنان نیز لذت می برند. چون یاد گرفتن و ستایش کردن از چیزهای لذت بخش است.
چیزهای دیگری از این نوع، مانند نشان دادن یک شیء (مثلا با نقاشی، مجسمه سازی، شعر) هم لذت بخش است، و به طور کلی هر چیزی که خوب نشان داده شده باشد، حتی اگر چیز نشان داده شده نامطلوب باشد. آنچه به ما لذت می بخشد خود این چیز نیست، بلکه استدلالى است که بر اساس آن به خود می گوییم این آن چیز است و از آن نتیجه می گیریم که چیزی یاد گرفته ایم.
همچنین دگرگون شدن ناگهانی وضع و از خطر جستن به هنگام لذتبخش است، زیرا شگفت آور است. چون هرچه موافق طبیعت باشد لذتبخش است، و چیزهای خویشاوند به سبب طبیعت خویشاوند یکدیگرند، همه موجودات خویشاوند و همانند یکدیگر، بیشتر وقتها، از یکدیگر لذت میبرند، مانند آدمی و آدمی، اسب و اسب، و جوان و جوان. این منشأ ضرب المثلهایی است که میگویند: « آدمی از هم سن خود خوشش می آید»، «همیشه به همجنس…»، «جانور جانور را می شناسد»، «کند همجنس با همجنس پرواز»، و چیزهای دیگری مانند اینها.
چون همه موجودات همانند یا خویشاوند با هم متقابلا از یکدیگر لذت می برند، و هر کس این لذت را، بیش از همه، از خود می برد، ضرورت همه آدمیان بیش و کم خود را دوست دارند، زیرا این روابط را آدمی، در درجه اول، نسبت به خود دارد؛ و چون همه کس خود را دوست دارد، ضرورت همه کس از آنچه از آن خود اوست، مثلا از آثار و سخنان خود، لذت می برد. از این رو، مردم اغلب تملق گویان خود، عاشقان خود، افتخارات خود و فرزندان خود را دوست دارند (زیرا فرزندانشان آثارشان اند).
▪️لذت کامل کردن چیز ناقص
کامل کردن چیزی هم که ناقص است برای ما لذت دارد، زیرا آن چیز، از آن پس، اثر خود ماست. و چون برای آدمی بسیار لذت آور است که فرمان بدهد، به نظر «عاقل» آمدن لذت بخش است (زیرا عقل عملی قدرت می آورد) و عقل نظری علم به بسیاری چیزهای ستایش انگیز است. به علاوه، چون آدمیان بیشتر خودستایند، ضرورت سرزنش کردن هم نوعان و فرمان دادن به آنان برایشان لذت بخش است.
همچنین است گذراندن وقت در اشتغالاتی که شخص در آنها مشهور به خبره بودن است، چنان که شاعر می گوید: در این کار، همه کس سخت مشغول است، و بیشترین بخش روز را در فعالیت می گذراند که در آن حتی از خود پیشی می گیرد» به همین طریق، چون بازی و هرگونه تفریحی از چیزهای لذت بخش است، و چون خنده نیز در شمار این گونه چیزهاست، چیزهای خنده دار آدمیان و گفته ها و کارها نیز لذت بخش است. چیزهای خنده دار، در جای دیگر، در بررسیهای ما درباره فن شعر تعریف شده است. درباره چیزهای لذت بخش به آنچه گفتیم اکتفا می کنیم. و اما درباره چیزهای دردآور باید گفت که آشکار است که می توان آنها را از ضد آنچه درباره چیزهای لذت آور گفتیم دریافت.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
دوست نیز از شمار چیزهای لذتآور است. دوست داشته شدن نیز لذتآور است زیرا دوست داشتن لذتآور است، زیرا در اینجا هم انسان خود را برخوردار از صفت نیک می یابد، چیزی که هر موجود هوشمندی خواهان آن است. دوست داشته شدن انسان به معنی عزیز داشته شدن او به خاطر خود اوست. ستایش شدن هم لذتآور است، به همان دلیلی که احترام داشتن لذتآور است. تملق شنیدن و تملق گو داشتن لذتآور است، زیرا تملق گو ستاینده و دوستدار به نظر میآید.
▪️لذت در عادت
همچنین برای انسان لذتآور است که اغلب کار یکسانی انجام دهد، زیرا هر چه عادت شود، چنان که گفتیم، لذتآور است. تغییر دادن هم لذتبخش است، زیرا تغییر بازگشت به طبیعت است؛ در حقیقت، تکرار یکنواخت افراط در حفظ وضع تثبیت شده است. به همین سبب است که گفته اند:
« تغییر در همه چیز شیرین است»
برای همین است که چیزی که آن را فقط گاهگاه می بینیم لذت بخش است، چه آدمی باشد و چه شیء؛ زیرا متضمن نوعی تغییر چیزی است که در حال حاضر موجود است، وانگهی، چیزی که گاهگاه روی دهد نادر است.
یاد گرفتن و به شگفت آمدن در بیشتر موارد لذتبخش است، زیرا در شگفتی خواست یادگیری نهفته است، به قسمی که هر چه شگفت آور است خواستنی است، در حالی که در یادگیری دست یابی به حالت طبیعی نهفته است.
▪️لذتِ نیکی به دیگران
نیکی کردن به دیگران و نیکی یافتن از آنها از چیزهای لذت بخش است، زیرا نیکی یافتن به معنی به دست آوردن چیز خواستنی است، و نیکی کردن به معنی هم داشتن وسایل [نیکی کردن] و هم داشتن برتری بر دیگران است که هر دو از چیزهای خواستنی است. چون نیکی کردن لذت بخش است، مردم از اصلاح حال همنوعان خود و برآوردن نیازهای آنان نیز لذت می برند. چون یاد گرفتن و ستایش کردن از چیزهای لذت بخش است.
چیزهای دیگری از این نوع، مانند نشان دادن یک شیء (مثلا با نقاشی، مجسمه سازی، شعر) هم لذت بخش است، و به طور کلی هر چیزی که خوب نشان داده شده باشد، حتی اگر چیز نشان داده شده نامطلوب باشد. آنچه به ما لذت می بخشد خود این چیز نیست، بلکه استدلالى است که بر اساس آن به خود می گوییم این آن چیز است و از آن نتیجه می گیریم که چیزی یاد گرفته ایم.
همچنین دگرگون شدن ناگهانی وضع و از خطر جستن به هنگام لذتبخش است، زیرا شگفت آور است. چون هرچه موافق طبیعت باشد لذتبخش است، و چیزهای خویشاوند به سبب طبیعت خویشاوند یکدیگرند، همه موجودات خویشاوند و همانند یکدیگر، بیشتر وقتها، از یکدیگر لذت میبرند، مانند آدمی و آدمی، اسب و اسب، و جوان و جوان. این منشأ ضرب المثلهایی است که میگویند: « آدمی از هم سن خود خوشش می آید»، «همیشه به همجنس…»، «جانور جانور را می شناسد»، «کند همجنس با همجنس پرواز»، و چیزهای دیگری مانند اینها.
چون همه موجودات همانند یا خویشاوند با هم متقابلا از یکدیگر لذت می برند، و هر کس این لذت را، بیش از همه، از خود می برد، ضرورت همه آدمیان بیش و کم خود را دوست دارند، زیرا این روابط را آدمی، در درجه اول، نسبت به خود دارد؛ و چون همه کس خود را دوست دارد، ضرورت همه کس از آنچه از آن خود اوست، مثلا از آثار و سخنان خود، لذت می برد. از این رو، مردم اغلب تملق گویان خود، عاشقان خود، افتخارات خود و فرزندان خود را دوست دارند (زیرا فرزندانشان آثارشان اند).
▪️لذت کامل کردن چیز ناقص
کامل کردن چیزی هم که ناقص است برای ما لذت دارد، زیرا آن چیز، از آن پس، اثر خود ماست. و چون برای آدمی بسیار لذت آور است که فرمان بدهد، به نظر «عاقل» آمدن لذت بخش است (زیرا عقل عملی قدرت می آورد) و عقل نظری علم به بسیاری چیزهای ستایش انگیز است. به علاوه، چون آدمیان بیشتر خودستایند، ضرورت سرزنش کردن هم نوعان و فرمان دادن به آنان برایشان لذت بخش است.
همچنین است گذراندن وقت در اشتغالاتی که شخص در آنها مشهور به خبره بودن است، چنان که شاعر می گوید: در این کار، همه کس سخت مشغول است، و بیشترین بخش روز را در فعالیت می گذراند که در آن حتی از خود پیشی می گیرد» به همین طریق، چون بازی و هرگونه تفریحی از چیزهای لذت بخش است، و چون خنده نیز در شمار این گونه چیزهاست، چیزهای خنده دار آدمیان و گفته ها و کارها نیز لذت بخش است. چیزهای خنده دار، در جای دیگر، در بررسیهای ما درباره فن شعر تعریف شده است. درباره چیزهای لذت بخش به آنچه گفتیم اکتفا می کنیم. و اما درباره چیزهای دردآور باید گفت که آشکار است که می توان آنها را از ضد آنچه درباره چیزهای لذت آور گفتیم دریافت.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آشنایی با #مانی (فیلسوف ایرانی)
نظریات و آموزه های مانی فیلسوف، شاعر و نقاش ایرانی چه بود؟ مانی گوید در هر زمانی پیغمبران، حکمت و حقیقت را از جانب خدا بر مردم عرضه کرده اند
(۲۱۵ – ۲۷۵ م) مانی پسر فاتک مادی به سال ۲۱۵ میلادی در ماردین و یا به قولی در دیه مردینو از توابع مداین متولد شد و گویند پدرش از طایفه ماد بود و از شهر همدان و مادرش از خاندان اشکانی بود و سپس پدرش به بابل مهاجرت کرد و به دیه مردینو رفت و او در کودکی در خدمت پدرش به تحصیل علوم پرداخت و در جوانی نزد قادرون حکیم، ادبیات و فلسفه یونان و طب و علم نجوم و موسیقی را آموخت و آیین زردشت و آیین مسیح را فرا گرفت و پس از مدتی دین زردشت و دین مسیح را در هم ترکیب کرد و یک چند با موبدان زرتشتی و راهبان مسیحی به کنکاش نشست و در بیست و پنج سالگی ادعای پیغمبری کرد و خود را فارقلیط خواند که مسیح ظهور را او را خبر داده بود و پس از آن آیین خود را آشکار کرد و به تبلیغ دین خود پرداخت
مانی به وسیله فیروز برادر شاپور که کیش وی را پذیرفته بود به شاپور اول ساسانی (۲۴۱ – ۲۷۲ م) معرفی شد و یکی از کتاب های خود را به نام شاپورگان که به زبان پهلوی نوشته بود به او تقدیم داشت و شاپور نخست با مانی به مهربانی رفتار کرد و او و پیروانش را آزاد گذاشت ولی سپس با بی مهری و مخالفت موبدان زرتشتی قرار گرفت و از ایران تبعید شد و مانی مدتی در آوارگی به کشورهای هند و تبت و چین سفر کرد و آیین خود را گسترش داد و پس از مرگ شاپور به ایران بازگشت و هرمز اول ساسانی (۲۷۱ – ۲۷۲ م) که بر تخت نشسته بود او را گرامی داشت و اجازه یافت که آیین خود را گسترش دهد.
مانی در این دوره بیشتر مسیحیان بین النهرین را به آیین خود فراخواند و پیروان زیادی پیدا کرد پس از هرمز، بهرام اول (۲۷۲ – ۲۷۵ م) بر تخت نشست و او موبدان را گرد آورد و در حضور آنان به گفتگو نشست و چون محکومش کردند بنا به دستور بهرام او را به سال ۲۷۵ میلادی کشتند و پوستش را کندند و از کاه پر کردند و به یکی از دروازه های شهر جندی شاپور آویختند و دوازده هزار تن از پیروان مانی را هم به قتل رساندند.
▪️آثار مانی
مانی کتاب های زیادی نوشت از جمله کتاب شاپورگان به زبان پهلوی بوده است و برای اینکه اصول دین خود را به بی سوادها بیاموزد آنها را با تصاویر زیبا جلوه گر می ساخت و به همین سبب او را مانی نقاش می گفتند و از کتاب های دیگر او به زبان پهلوی ارژنگ و انجیل مانی است و او کتاب ها و رساله های دیگری به زبان های شریانی و عربی نوشته است که برخی از آنها عبارتند از: سفرالاسرار، سفر الجبابره، کنزالاحیاء، فرقماطیا و برخی از رساله هایش عبارتند از: رساله طیسفون فی الورقه، رساله هسم الطیسفونیه، رساله المعلم فی الوصالات، رساله الهدى الصغیره، رساله الجنه، رساله أبافی ذکرالطیب، رساله التدبیر، رساله فیروز و راسین، رساله سهراب فی العشر، رساله سهراب فی الفرس.
بنا به گفته ابن الندیم مانی علاوه بر نوشتن این همه کتاب ها و رساله ها خطی هم به وجود آورد به نام منانی که از پهلوی و سریانی استخراج شده بود و مخترع آن مانی است چنانکه مذهب او هم ترکیبی از مجوسیت و نصرانیت است و حروف این خط بیش از حروف عربی است و با آن اناجیل و کتاب های مذهبی خود را می نوشت و مردم ماوراء النهر و سمرقند نیز کتاب های دینی خود را با آن نوشته و آن را خط دینی نامند.
▪️آموزه های مانی
مانی گوید در هر زمانی پیغمبران، حکمت و حقیقت را از جانب خدا بر مردم عرضه کرده اند گاهی در هندوستان به وسیله پیغمبری به نام بودا و زمانی در ایران به وسیله زردشت و هنگامی در مغرب زمین به واسطه عیسی و عاقبت که من مانی پیامبر خدای حق هستم مأمور نشر حقایق و حکمت در سرزمین بابل شدم و در سرودی که به زبان پهلوی سروده، گوید: من از مدائن آمده ام تا ندای دعوت را در همه زمین بپراکنم. مانی در باب مبدأ خلقت گوید در آغاز دو اصل اصیل وجود داشته: نیک و بد که سرانجام نیکی بر بدی پیروز خواهد شد.
آیین مانی آمیزشی از ادیان زرتشتی، عیسوی و بودایی است، وی گوید: جهان از دو عنصر روشنایی و تاریکی پدید آمده است به همین سبب اساس آن بر خوبی و بدی استوار است ولی سرانجام جهان روشنایی از تاریکی جدا خواهد شد و آشتی همه جا را فرا خواهد گرفت و یک مانوی باید روشنایی و تاریکی را از هم دور سازد و خود را از بدی که وابسته به تاریکی است دور کند و باید از ازدواج و خوردن گوشت و نوشیدن باده و گرد آوردن دارایی خودداری کند.
نیک و بدی در آغاز پیدایش آدمیزاد وجود داشت و نیک و بد نخستین پدر عظمت بود و او را پنج موجود تجلی کرد که به منزله واسطه های بین آفریدگار و آفرییده گانند، چون: ادراک، عقل، فکر، تأمل و اراده. خدای تاریکی هم پنج عنصر ظلمانی دارد مانند: مه، آتش مخرب، باد مهلک، آب گل آلود و ظلمت
نظریات و آموزه های مانی فیلسوف، شاعر و نقاش ایرانی چه بود؟ مانی گوید در هر زمانی پیغمبران، حکمت و حقیقت را از جانب خدا بر مردم عرضه کرده اند
(۲۱۵ – ۲۷۵ م) مانی پسر فاتک مادی به سال ۲۱۵ میلادی در ماردین و یا به قولی در دیه مردینو از توابع مداین متولد شد و گویند پدرش از طایفه ماد بود و از شهر همدان و مادرش از خاندان اشکانی بود و سپس پدرش به بابل مهاجرت کرد و به دیه مردینو رفت و او در کودکی در خدمت پدرش به تحصیل علوم پرداخت و در جوانی نزد قادرون حکیم، ادبیات و فلسفه یونان و طب و علم نجوم و موسیقی را آموخت و آیین زردشت و آیین مسیح را فرا گرفت و پس از مدتی دین زردشت و دین مسیح را در هم ترکیب کرد و یک چند با موبدان زرتشتی و راهبان مسیحی به کنکاش نشست و در بیست و پنج سالگی ادعای پیغمبری کرد و خود را فارقلیط خواند که مسیح ظهور را او را خبر داده بود و پس از آن آیین خود را آشکار کرد و به تبلیغ دین خود پرداخت
مانی به وسیله فیروز برادر شاپور که کیش وی را پذیرفته بود به شاپور اول ساسانی (۲۴۱ – ۲۷۲ م) معرفی شد و یکی از کتاب های خود را به نام شاپورگان که به زبان پهلوی نوشته بود به او تقدیم داشت و شاپور نخست با مانی به مهربانی رفتار کرد و او و پیروانش را آزاد گذاشت ولی سپس با بی مهری و مخالفت موبدان زرتشتی قرار گرفت و از ایران تبعید شد و مانی مدتی در آوارگی به کشورهای هند و تبت و چین سفر کرد و آیین خود را گسترش داد و پس از مرگ شاپور به ایران بازگشت و هرمز اول ساسانی (۲۷۱ – ۲۷۲ م) که بر تخت نشسته بود او را گرامی داشت و اجازه یافت که آیین خود را گسترش دهد.
مانی در این دوره بیشتر مسیحیان بین النهرین را به آیین خود فراخواند و پیروان زیادی پیدا کرد پس از هرمز، بهرام اول (۲۷۲ – ۲۷۵ م) بر تخت نشست و او موبدان را گرد آورد و در حضور آنان به گفتگو نشست و چون محکومش کردند بنا به دستور بهرام او را به سال ۲۷۵ میلادی کشتند و پوستش را کندند و از کاه پر کردند و به یکی از دروازه های شهر جندی شاپور آویختند و دوازده هزار تن از پیروان مانی را هم به قتل رساندند.
▪️آثار مانی
مانی کتاب های زیادی نوشت از جمله کتاب شاپورگان به زبان پهلوی بوده است و برای اینکه اصول دین خود را به بی سوادها بیاموزد آنها را با تصاویر زیبا جلوه گر می ساخت و به همین سبب او را مانی نقاش می گفتند و از کتاب های دیگر او به زبان پهلوی ارژنگ و انجیل مانی است و او کتاب ها و رساله های دیگری به زبان های شریانی و عربی نوشته است که برخی از آنها عبارتند از: سفرالاسرار، سفر الجبابره، کنزالاحیاء، فرقماطیا و برخی از رساله هایش عبارتند از: رساله طیسفون فی الورقه، رساله هسم الطیسفونیه، رساله المعلم فی الوصالات، رساله الهدى الصغیره، رساله الجنه، رساله أبافی ذکرالطیب، رساله التدبیر، رساله فیروز و راسین، رساله سهراب فی العشر، رساله سهراب فی الفرس.
بنا به گفته ابن الندیم مانی علاوه بر نوشتن این همه کتاب ها و رساله ها خطی هم به وجود آورد به نام منانی که از پهلوی و سریانی استخراج شده بود و مخترع آن مانی است چنانکه مذهب او هم ترکیبی از مجوسیت و نصرانیت است و حروف این خط بیش از حروف عربی است و با آن اناجیل و کتاب های مذهبی خود را می نوشت و مردم ماوراء النهر و سمرقند نیز کتاب های دینی خود را با آن نوشته و آن را خط دینی نامند.
▪️آموزه های مانی
مانی گوید در هر زمانی پیغمبران، حکمت و حقیقت را از جانب خدا بر مردم عرضه کرده اند گاهی در هندوستان به وسیله پیغمبری به نام بودا و زمانی در ایران به وسیله زردشت و هنگامی در مغرب زمین به واسطه عیسی و عاقبت که من مانی پیامبر خدای حق هستم مأمور نشر حقایق و حکمت در سرزمین بابل شدم و در سرودی که به زبان پهلوی سروده، گوید: من از مدائن آمده ام تا ندای دعوت را در همه زمین بپراکنم. مانی در باب مبدأ خلقت گوید در آغاز دو اصل اصیل وجود داشته: نیک و بد که سرانجام نیکی بر بدی پیروز خواهد شد.
آیین مانی آمیزشی از ادیان زرتشتی، عیسوی و بودایی است، وی گوید: جهان از دو عنصر روشنایی و تاریکی پدید آمده است به همین سبب اساس آن بر خوبی و بدی استوار است ولی سرانجام جهان روشنایی از تاریکی جدا خواهد شد و آشتی همه جا را فرا خواهد گرفت و یک مانوی باید روشنایی و تاریکی را از هم دور سازد و خود را از بدی که وابسته به تاریکی است دور کند و باید از ازدواج و خوردن گوشت و نوشیدن باده و گرد آوردن دارایی خودداری کند.
نیک و بدی در آغاز پیدایش آدمیزاد وجود داشت و نیک و بد نخستین پدر عظمت بود و او را پنج موجود تجلی کرد که به منزله واسطه های بین آفریدگار و آفرییده گانند، چون: ادراک، عقل، فکر، تأمل و اراده. خدای تاریکی هم پنج عنصر ظلمانی دارد مانند: مه، آتش مخرب، باد مهلک، آب گل آلود و ظلمت
فلسفه
▪️آشنایی با #مانی (فیلسوف ایرانی) نظریات و آموزه های مانی فیلسوف، شاعر و نقاش ایرانی چه بود؟ مانی گوید در هر زمانی پیغمبران، حکمت و حقیقت را از جانب خدا بر مردم عرضه کرده اند (۲۱۵ – ۲۷۵ م) مانی پسر فاتک مادی به سال ۲۱۵ میلادی در ماردین و یا به قولی در…
در آغاز تاریکی به روشنایی حمله برد و پدر عظمت برای دفاع از کشور خویش نخستین مخلوق یعنی «مادر زندگانی» را بیافرید و پنج عنصر نورانی را برابر پنج عنصر ظلمانی بیافرید که عبارتند از: اثیر، صافی، نسیم، روشنایی، آب و آتش پاک کننده انسان. مانی رسالت زردشت و بودا را تأیید کرد ولی درباره مسیح می گوید: مسیح حقیقی روح محض بوده و جسم نداشت و شخص مصلوب به نام مسیح یکی از مخالفان وی بوده است.
مانی گوید: عالم بر روشنایی و تاریکی یا نور و ظلمت بنیاد نهاده شده و هر دو پدیدآورنده عالم اند. نور خالق خیر است ظلمت خالق شر و هر یک از این دو فی نفسه اسم پنج معنی است: رنگ و بوی و طعم و لمس و صوت. و نیز هر دو شنوا و بینا و دانایند و هر خیر و منفعتی در دنیا باشد از قبل نور است و هر زیان و آسیبی از قبل ظلمت و این دو اصل نخست امتزاج نداشتند و بعد درآمیختند و دلیل این مطلب آن است که ابتدا صورتی وجود نداشت بعد پدید آمد و در این ممازجت تاریکی بر روشنایی مقدم بود زیرا نور و ظلمت مانند سایه و آفتاب در تماس بودند دلیل این امر آن است که چیزی ممکن نیست تولید شود مگر از چیز دیگر.
در این ممازجت تاریکی بر روشنایی تقدم داشت و از آن روست که چون مخالفت با تاریکی برای نور زیان آور بود و مفسده داشت لذا محال است که نور در این کار پیشی گرفته باشد. زیرا خیر در شأن روشنایی است و دلیل اینکه خیر و شر هر دو قدیم اند آنکه هرگاه ماده واحدی را اصل قرار دهند دو فعل مختلف از آن صادر نخواهد شد مانند آتش سوزان که تبرید را نشاید و آنچه را طبیعت تبرید است امکان تسخین نباشد. آنچه منشأ خیر است مبدأ شر نمی شود و آنچه مبدأ شر است منشأ خیر نخواهد بود و دلیل اینکه هر دو زنده و فاعلند آن است که از یکی فعل نیک و از دیگری فعل بد ناشی گردد.
مانی بازگوید: امتزاج نور و ظلمت که دنیای ماده را پدید می آورد در اصل شر بوده و در نتیجه فعالیت نیروی شر این امتزاج حاصل شده است و همین که نور از بند ظلمت و تاریکی رهایی یابد فرشتگان که آسمان و زمین را نگاه می دارند همه را رها می کنند و دنیای مادی فرو می ریزد و هر چیزی که سبب شود امتزاج نور و ظلمت ادامه یابد از قبیل زناشویی و توالد در نظر مانی شر و نکوهیده است و مانی بیشتر به زهد و ریاضت و انزوا و انقطعاع از امور دنیا توجه داشت و پیروانش را به زهد و پرهیزگاری فرا می خواند و آنان را از شر بر حذر می داشت.
▪️واجبات آیین مانوی
طبق کتاب الفهرست، مانی برای پیروان خود ده چیز را واجب شمرده که به دنبال آن سه خاتمه و هفت روز، روزه داشتن در هر ماه است، واجبات عبارت است از ایمان به چهار بزرگ، خدا و نورش و توانائیش و حکمتش، خداوند جل اسمه فرشته جنان النور است، و نور او آفتاب و ماه و قوتش فرشتگان پنجگانه نسیم، باد، نور، آب و آتش بوده و حکمتش همین دین مقدس است که بر پنج معنا استوار است، معلمان فرزندان حکم، مستمعان فرزندان علم، کشیشان فرزندان عقل، صدیقان فرزندان غیب و سماعان فرزندان فطانت و واجبات دهگانه عبارتست از: ترک بت پرستی، ترک دروغگویی، ترک بخل و زفتی، ترک آدمکشی، ترک زناکاری، ترک دزدی و آموختن علل و اسباب جادوگری و پایداری در دو چیز که یکی نداشتن شک و تردید در کیش و یکی هم سستی و فروهشتگی در کار باشد و چهار نماز را واجب دانست به این ترتیب که با آب روان، یا راکد مسح نماید و روبروی آفتاب بایستد و بعد به سجده افتاده و در سجده بگوید: مبارک است راهنمای فارقلیط پیامبر ما و مبارک است فرشتگان نگهبان او. امانی علاوه بر نوشتن کتاب ها و رساله هایی که از آنها نام بردیم، در سرودن شعر هم ید طولایی داشته و پیروان او اشعارش را با نوای موسیقی با آواز می خوانند و اشک می ریزند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
مانی گوید: عالم بر روشنایی و تاریکی یا نور و ظلمت بنیاد نهاده شده و هر دو پدیدآورنده عالم اند. نور خالق خیر است ظلمت خالق شر و هر یک از این دو فی نفسه اسم پنج معنی است: رنگ و بوی و طعم و لمس و صوت. و نیز هر دو شنوا و بینا و دانایند و هر خیر و منفعتی در دنیا باشد از قبل نور است و هر زیان و آسیبی از قبل ظلمت و این دو اصل نخست امتزاج نداشتند و بعد درآمیختند و دلیل این مطلب آن است که ابتدا صورتی وجود نداشت بعد پدید آمد و در این ممازجت تاریکی بر روشنایی مقدم بود زیرا نور و ظلمت مانند سایه و آفتاب در تماس بودند دلیل این امر آن است که چیزی ممکن نیست تولید شود مگر از چیز دیگر.
در این ممازجت تاریکی بر روشنایی تقدم داشت و از آن روست که چون مخالفت با تاریکی برای نور زیان آور بود و مفسده داشت لذا محال است که نور در این کار پیشی گرفته باشد. زیرا خیر در شأن روشنایی است و دلیل اینکه خیر و شر هر دو قدیم اند آنکه هرگاه ماده واحدی را اصل قرار دهند دو فعل مختلف از آن صادر نخواهد شد مانند آتش سوزان که تبرید را نشاید و آنچه را طبیعت تبرید است امکان تسخین نباشد. آنچه منشأ خیر است مبدأ شر نمی شود و آنچه مبدأ شر است منشأ خیر نخواهد بود و دلیل اینکه هر دو زنده و فاعلند آن است که از یکی فعل نیک و از دیگری فعل بد ناشی گردد.
مانی بازگوید: امتزاج نور و ظلمت که دنیای ماده را پدید می آورد در اصل شر بوده و در نتیجه فعالیت نیروی شر این امتزاج حاصل شده است و همین که نور از بند ظلمت و تاریکی رهایی یابد فرشتگان که آسمان و زمین را نگاه می دارند همه را رها می کنند و دنیای مادی فرو می ریزد و هر چیزی که سبب شود امتزاج نور و ظلمت ادامه یابد از قبیل زناشویی و توالد در نظر مانی شر و نکوهیده است و مانی بیشتر به زهد و ریاضت و انزوا و انقطعاع از امور دنیا توجه داشت و پیروانش را به زهد و پرهیزگاری فرا می خواند و آنان را از شر بر حذر می داشت.
▪️واجبات آیین مانوی
طبق کتاب الفهرست، مانی برای پیروان خود ده چیز را واجب شمرده که به دنبال آن سه خاتمه و هفت روز، روزه داشتن در هر ماه است، واجبات عبارت است از ایمان به چهار بزرگ، خدا و نورش و توانائیش و حکمتش، خداوند جل اسمه فرشته جنان النور است، و نور او آفتاب و ماه و قوتش فرشتگان پنجگانه نسیم، باد، نور، آب و آتش بوده و حکمتش همین دین مقدس است که بر پنج معنا استوار است، معلمان فرزندان حکم، مستمعان فرزندان علم، کشیشان فرزندان عقل، صدیقان فرزندان غیب و سماعان فرزندان فطانت و واجبات دهگانه عبارتست از: ترک بت پرستی، ترک دروغگویی، ترک بخل و زفتی، ترک آدمکشی، ترک زناکاری، ترک دزدی و آموختن علل و اسباب جادوگری و پایداری در دو چیز که یکی نداشتن شک و تردید در کیش و یکی هم سستی و فروهشتگی در کار باشد و چهار نماز را واجب دانست به این ترتیب که با آب روان، یا راکد مسح نماید و روبروی آفتاب بایستد و بعد به سجده افتاده و در سجده بگوید: مبارک است راهنمای فارقلیط پیامبر ما و مبارک است فرشتگان نگهبان او. امانی علاوه بر نوشتن کتاب ها و رساله هایی که از آنها نام بردیم، در سرودن شعر هم ید طولایی داشته و پیروان او اشعارش را با نوای موسیقی با آواز می خوانند و اشک می ریزند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
تو؟ خواستگارِ حقیقت؟
نه! تنها یک شاعر!
یک جانور، جانوری مکّار، شکارگر، کمینگر،
که باید دروغ بگوید،
که باید خواسته و دانسته دروغ بگوید:
آزمندِ شکار،
با نقابی رنگارنگ
خود نقابِ خویش
خود شکارِ خویش!
این ــ خواستگارِ حقیقت؟
نه! تنها یک دیوانه! یک شاعر!
تنها رنگینگفتاری
که از درونِ نقابهای یک دیوانه فریادهایِ رنگارنگ برمیکشد،
سوار بر پُلهای دروغینِ واژهها،
بر رنگینکمانها
در میانِ آسمانهای دروغین
و زمینهای دروغین
ولگرد، پرسهزن،
تنها... یک دیوانه!
یک شاعر...
آنگاه که داسِ ماه،
زنگارگون،
در میانِ سرخیِ ارغوانی
رشکوَرانه فرامیخزد؛
بیزار از روز،
با هرگام، نهانی
چمنهای باژگونِ گُلِ سرخ را
میدِرَوَد، تا آنکه غرقه شوند،
تا آنکه رنگباخته در شب غرقه شوند.
من نیز خود روزی چنین غرقه گشتم
از جنونِ حقیقتجوییِ خویش
از اشتیاقهای روزینهی خویش،
خسته از روز، بیمار از روشنایی،
غرقه گشتم در فروسوی، شامگاهسوی، سایهسوی،
سوخته و تشنه
از یک حقیقت،
به یاد داری، به یاد داری، ای دلِ تَفته
که آنگاه چه تشنه بودی؟
دور.. بادا.. من!
از تمامیِ حقیقت،
تنها.. یک دیوانه!
تنها یک شاعر...
✍ #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
● دربارهی سرودِ مالیخولیا
🔃 برگردان #داریوش_آشوری
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
نه! تنها یک شاعر!
یک جانور، جانوری مکّار، شکارگر، کمینگر،
که باید دروغ بگوید،
که باید خواسته و دانسته دروغ بگوید:
آزمندِ شکار،
با نقابی رنگارنگ
خود نقابِ خویش
خود شکارِ خویش!
این ــ خواستگارِ حقیقت؟
نه! تنها یک دیوانه! یک شاعر!
تنها رنگینگفتاری
که از درونِ نقابهای یک دیوانه فریادهایِ رنگارنگ برمیکشد،
سوار بر پُلهای دروغینِ واژهها،
بر رنگینکمانها
در میانِ آسمانهای دروغین
و زمینهای دروغین
ولگرد، پرسهزن،
تنها... یک دیوانه!
یک شاعر...
آنگاه که داسِ ماه،
زنگارگون،
در میانِ سرخیِ ارغوانی
رشکوَرانه فرامیخزد؛
بیزار از روز،
با هرگام، نهانی
چمنهای باژگونِ گُلِ سرخ را
میدِرَوَد، تا آنکه غرقه شوند،
تا آنکه رنگباخته در شب غرقه شوند.
من نیز خود روزی چنین غرقه گشتم
از جنونِ حقیقتجوییِ خویش
از اشتیاقهای روزینهی خویش،
خسته از روز، بیمار از روشنایی،
غرقه گشتم در فروسوی، شامگاهسوی، سایهسوی،
سوخته و تشنه
از یک حقیقت،
به یاد داری، به یاد داری، ای دلِ تَفته
که آنگاه چه تشنه بودی؟
دور.. بادا.. من!
از تمامیِ حقیقت،
تنها.. یک دیوانه!
تنها یک شاعر...
✍ #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
● دربارهی سرودِ مالیخولیا
🔃 برگردان #داریوش_آشوری
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️من آن شکّ و تردیدی را میستایم که به من امکان میدهد تا در جوابِ او بگویم: «بسیار خوب، باشد، حالا آزمایش میکنیم!» امّا من دیگر نمیخواهم سخنی دربارهی چیزی بشنوم که تجربه و آزمون اجازه نمیدهد. مرز ها و معیار های راستی و درستی برای من اینها هستند، زیرا فراتر از آن دلیری و بیباکی دیگر جایی ندارد.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️کتاب اول - بند 26
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️کتاب اول - بند 26
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️از روزگاری که بشر بوده است، گلّههایِ بشری (جماعتها، قبیلهها، ملّتها و....) نیز بودهاند.... و نیز از آنجا که تاکنون به «فرمانبری» بهتر و دیرینهتر از هر چیز در میانِ بشر گردن نهادهاند و این حس را بیش از همه پروردهاند، نیاز به فرمانبری چنان فطری شده است که این نیاز در مقامِ وجدانِ رسمی فرمان می دهد: «تو باید بیچونوچرا چنین کنی، بیچونوچرا چنین نکنی»، خلاصه: «تو باید!»
👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
▪️دربارهیِ تاریخِ طبیعیِ اخلاق بند 199
▪️پس هوایِ تازه کو؟ هوایِ تازه! باری، از دُور و بَرِ این تیمارستانها و بیمارستانهایِ «فرهنگ» دور میباید شد!
👤 #فردریش_نیچه
📚 #تبارشناسی_اخلاق
▪️بخش سوم - بند 14
▪️ترواییها و یونانیان در جنگاند. آمازونیها از راه میرسند. ابتدا بر ترواییها میتازند. یونانیان فریاد برمیآورند آنها با ما هستند. اما آمازونیها بر آنها هم میتازند. آثارِ کافکا این جنوب را، این خطِ میانه را، مجسّم میکنند. قلمروِ جنوب قلمروِ مردمانِ اقلیّت است. کوچروان. آنها مرزها را پشتِ سر میگذارند. به امپراتوریها میتازند امپراتوریِ معنا، ترانساندانس، امپراتوریِ رمزها و کُدها، امپراتوریِ پدر، امپراتوریِ ادیپ. آنها ادیپ را از خود بیرون میکنند. دفع میکنند. همچون دفعِ قدرتِ فلجکننده و اختهکنندهای که ما را تبدیل به سوژههایِ سربهراه و حرفشنو کرده است: تو محکومی؛ تو گناهکاری؛ تو باید بر میلات افسار بزنی؛ تو باید... این «تو باید» فرمانهایِ منقاد کردنِ ماست. چه فرمانهایِ امروزینِ روانکاوان باشد (چنین و چنان باش، تا شفا یابی)، چه فرمانهایِ کهنِ کشیشان [روحانیون]. در-رو و گریز، از قلمرو گریختن یعنی بیسوژه شدن. یعنی بی اگو شدن. رسیدن به وضعیتی که دیگر نتوانی بگویی «من». وضعیتِ اسکیزو. روانکاوی میخواهد اسکیزو را درمان کند. درمانِ اسکیزو یعنی اخته کردنش، یعنی از پا انداختنش، واداشتنش به درازکشیدن رویِ کاناپهی روانکاور، منع کردنش از رفتن به خیابان، از خود را در کوهستان دیدن، از نفسکشیدن در هوایِ تازه و آزاد به جایِ خفقان گرفتن در اتاقهایِ تاریک و نمورِ روانکاوان. از سکونت در جوارِ خدایانی دیگر، یا اصلاً هیچ خدایی. هیچ پدری، هیچ مادری؛ با طبیعت بودن، در طبیعت بودن. در پیوندِ عمیق با هر شکلِ زندگی. بازگشت به وضعیتِ قبل از دوگانگیِ انسان و طبیعت. یا فراتر رفتن از آن. انسانِ طبیعی بودن. روسو پیشتر گفته بود انسان در وضعیتِ طبیعی امکان ندارد میانمایه شود. میانمایگی [ابتذال] از طبیعت ناشی نمیشود. از فرهنگ و از جامعه برمیخیزد؛ از تمدّن. وضعِ طبیعی، فضیلت است. امکان ندارد وارثِ کسی باشی و آرزویِ مرگش را نکنی. این بیفضیلتی است. اما اینگونه نیست که از یک طرف انسانی باشد و از طرفِ دیگر طبیعتی. درونی باشد و بیرونی. سوژهای باشد و ابژهای. علّتی باشد و معلولی. بودی باشد و نمودی. ظاهری باشد و عمقی. همهچیز بر رویِ یک سطح است. سطحِ درونماندگار...
چهره شخصیترین وجهِ وجودِ ماست و در نسبت است با زبان: «وقتی با تو حرف میزنم به من نگاه کن». «چقدر افسرده به نظر میرسی». صورتهایِ فرانسیس بیکن هکسهیتی [hecceity] اند. آنها چهره ندارند. فریادند. دردند. شکنجهاند. آنها فشارِ نیروهاییاند که سوژه را منفجر میکنند. چهره، محصولِ ماشینِ دودویی است؛ ماشینی که در خدمتِ دستگاهِ قدرت، ماشینِ انتزاعیِ قدرت و دولت است. تو اینی، آنی، زنی، مردی، سفیدی، سیاهی؛ اینها نباشی، دوجنسهایی، عرب هستی. هویّتت مشخص است، وظایفت تعیین شده است. جایگاهت، ارتباطهایت. یک نقطه و نه یک خط، نه یک نیرو، نه یک میل. هرگز رویِ خطِ گریز قرار نخواهی گرفت. برای گریز اما باید چهره را محو کرد. ماشینِ دودویی را خُرد کرد. درخت را از ریشه درآورد. ریزوم شد. علف شد. ریزوم باش. ریزوم بیندیش. ریزوم بنویس. ریزوم. ریزوم. آثارِ کافکا ریزوماند. آثارِ دلوز ریزوماند. لانه [نقب] ریزوم است. مورچگان ریزوماند. پیاز ریزوم است. علف ریزوم است. ریزوم فاقدِ مرکز است. فاقدِ کانون، اصل، گرهگاه، عنصرِ تعیینکننده، کلامِ آخر، خدا، امرِ متعالی، دستگاهِ اندیشنده، استاد، پروفسور، مؤلف، فروید و از این قبیل است. ریزوم اینها را کنار میگذارد...
📚 #کافکا_به_سوی_ادبیات_اقلیت
👤 #ژیل_دلوز و #فلیکس_گتاری
▪️ مقدمهی مترجم
🔃 ترجمهیِ شاپور بهیان
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
▪️دربارهیِ تاریخِ طبیعیِ اخلاق بند 199
▪️پس هوایِ تازه کو؟ هوایِ تازه! باری، از دُور و بَرِ این تیمارستانها و بیمارستانهایِ «فرهنگ» دور میباید شد!
👤 #فردریش_نیچه
📚 #تبارشناسی_اخلاق
▪️بخش سوم - بند 14
▪️ترواییها و یونانیان در جنگاند. آمازونیها از راه میرسند. ابتدا بر ترواییها میتازند. یونانیان فریاد برمیآورند آنها با ما هستند. اما آمازونیها بر آنها هم میتازند. آثارِ کافکا این جنوب را، این خطِ میانه را، مجسّم میکنند. قلمروِ جنوب قلمروِ مردمانِ اقلیّت است. کوچروان. آنها مرزها را پشتِ سر میگذارند. به امپراتوریها میتازند امپراتوریِ معنا، ترانساندانس، امپراتوریِ رمزها و کُدها، امپراتوریِ پدر، امپراتوریِ ادیپ. آنها ادیپ را از خود بیرون میکنند. دفع میکنند. همچون دفعِ قدرتِ فلجکننده و اختهکنندهای که ما را تبدیل به سوژههایِ سربهراه و حرفشنو کرده است: تو محکومی؛ تو گناهکاری؛ تو باید بر میلات افسار بزنی؛ تو باید... این «تو باید» فرمانهایِ منقاد کردنِ ماست. چه فرمانهایِ امروزینِ روانکاوان باشد (چنین و چنان باش، تا شفا یابی)، چه فرمانهایِ کهنِ کشیشان [روحانیون]. در-رو و گریز، از قلمرو گریختن یعنی بیسوژه شدن. یعنی بی اگو شدن. رسیدن به وضعیتی که دیگر نتوانی بگویی «من». وضعیتِ اسکیزو. روانکاوی میخواهد اسکیزو را درمان کند. درمانِ اسکیزو یعنی اخته کردنش، یعنی از پا انداختنش، واداشتنش به درازکشیدن رویِ کاناپهی روانکاور، منع کردنش از رفتن به خیابان، از خود را در کوهستان دیدن، از نفسکشیدن در هوایِ تازه و آزاد به جایِ خفقان گرفتن در اتاقهایِ تاریک و نمورِ روانکاوان. از سکونت در جوارِ خدایانی دیگر، یا اصلاً هیچ خدایی. هیچ پدری، هیچ مادری؛ با طبیعت بودن، در طبیعت بودن. در پیوندِ عمیق با هر شکلِ زندگی. بازگشت به وضعیتِ قبل از دوگانگیِ انسان و طبیعت. یا فراتر رفتن از آن. انسانِ طبیعی بودن. روسو پیشتر گفته بود انسان در وضعیتِ طبیعی امکان ندارد میانمایه شود. میانمایگی [ابتذال] از طبیعت ناشی نمیشود. از فرهنگ و از جامعه برمیخیزد؛ از تمدّن. وضعِ طبیعی، فضیلت است. امکان ندارد وارثِ کسی باشی و آرزویِ مرگش را نکنی. این بیفضیلتی است. اما اینگونه نیست که از یک طرف انسانی باشد و از طرفِ دیگر طبیعتی. درونی باشد و بیرونی. سوژهای باشد و ابژهای. علّتی باشد و معلولی. بودی باشد و نمودی. ظاهری باشد و عمقی. همهچیز بر رویِ یک سطح است. سطحِ درونماندگار...
چهره شخصیترین وجهِ وجودِ ماست و در نسبت است با زبان: «وقتی با تو حرف میزنم به من نگاه کن». «چقدر افسرده به نظر میرسی». صورتهایِ فرانسیس بیکن هکسهیتی [hecceity] اند. آنها چهره ندارند. فریادند. دردند. شکنجهاند. آنها فشارِ نیروهاییاند که سوژه را منفجر میکنند. چهره، محصولِ ماشینِ دودویی است؛ ماشینی که در خدمتِ دستگاهِ قدرت، ماشینِ انتزاعیِ قدرت و دولت است. تو اینی، آنی، زنی، مردی، سفیدی، سیاهی؛ اینها نباشی، دوجنسهایی، عرب هستی. هویّتت مشخص است، وظایفت تعیین شده است. جایگاهت، ارتباطهایت. یک نقطه و نه یک خط، نه یک نیرو، نه یک میل. هرگز رویِ خطِ گریز قرار نخواهی گرفت. برای گریز اما باید چهره را محو کرد. ماشینِ دودویی را خُرد کرد. درخت را از ریشه درآورد. ریزوم شد. علف شد. ریزوم باش. ریزوم بیندیش. ریزوم بنویس. ریزوم. ریزوم. آثارِ کافکا ریزوماند. آثارِ دلوز ریزوماند. لانه [نقب] ریزوم است. مورچگان ریزوماند. پیاز ریزوم است. علف ریزوم است. ریزوم فاقدِ مرکز است. فاقدِ کانون، اصل، گرهگاه، عنصرِ تعیینکننده، کلامِ آخر، خدا، امرِ متعالی، دستگاهِ اندیشنده، استاد، پروفسور، مؤلف، فروید و از این قبیل است. ریزوم اینها را کنار میگذارد...
📚 #کافکا_به_سوی_ادبیات_اقلیت
👤 #ژیل_دلوز و #فلیکس_گتاری
▪️ مقدمهی مترجم
🔃 ترجمهیِ شاپور بهیان
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️لذتِ کوری
«اندیشههایم... باید جایی را که اکنون ایستادهام نشانم دهند، اما نباید با نشان دادنِ مقصد به من خیانت ورزند. من عاشقِ بیخبری از آیندهام، و دوست ندارم خود را به مهلکهیِ اضطراب افکنم و مزهی نارسِ وعدهها را بچشم»، این را آواره به سایهاش گفت.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 287
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«اندیشههایم... باید جایی را که اکنون ایستادهام نشانم دهند، اما نباید با نشان دادنِ مقصد به من خیانت ورزند. من عاشقِ بیخبری از آیندهام، و دوست ندارم خود را به مهلکهیِ اضطراب افکنم و مزهی نارسِ وعدهها را بچشم»، این را آواره به سایهاش گفت.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 287
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهیاول)
#اخلاق چیست؟؟ اخلاق تکاملی به ما چه می گوید؟ آیا اخلاق نسبی است؟؟ آیا معیاری جهانی برای تعیین اخلاقی بودن یک فعل وجود دارد؟
در چند جلسه به مباحثی در مورد فلسفه اخلاق خواهیم پرداخت.
اصولا وقتی که بحث فلسفه پیش میآید انتظار یک بحث کسل کننده و تا حد زیادی غیرقابل فهم رو در ذهن داریم. اگر که یک پسوندی مانند اخلاق هم به آن اضافه بشود، دیگر شاید تحمل آن هم مشکل باشد.
با این حال
در این بحث تلاش من این خواهد بود که به تحلیل بحث اخلاق در ساده ترین شکل ممکن بپردازم. طوریکه به جای مطرح کردن مباحث شعارگونه و کلی، در پایان بحث قادر باشیم که برای اغلب کارهای خود و دیگران، یک معیاری عملی در اختیار داشته باشیم.
تعیریف اخلاق:
یک تعریف دقیق از اخلاق معمولا سخت است ولی تعریف خیلی ساده آن، این است که علم اخلاق به بررسی خوبی یا بدی افعال و ارزشگذاری معنوی رفتار انسانی میپردازد.
معمولا رفتار انسانی در چهار شکل زیر قابل بررسی هستند:
- رفتار انسان با خود
- رفتار با دیگران
- رفتار با خدا
- رفتار با طبیعت
البته بخشی از فلسفه اخلاق به فضائل اخلاقی مرتبط هستند، مانند شجاعت و فداکاری که من به آنها نخواهم پرداخت. چرا که بحث بیشتر روی اخلاق عملی تمرکز خواهد داشت.
شاید یکی از مواردی که بیشتر به گوش ما خورده است این باشد، که آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
من بعدا به این موضوع به طور مفصل هم خواهم پرداخت ولی امروز بحث رو با این موضوع آغاز میکنم که اصلا معیار ما برای اخلاقی بودن چیست؟؟ برای پاسخ به این پرسش از معیارهای سنتی و نانوشته که در جامعه وجود دارند فراتر می روم و به توضیح دسته بندی که بیشتر فلاسفه اخلاق مدرن باور دارند می پردازم.
اخلاق برخلاف ظاهر آن که خیلی محکم می نماید، یک موضوع پیچیده ای است و در نظام های مختلف اخلاقی معانی متفاوتی دارد. یعنی یک عمل مشخص ممکن است در یک نظام اخلاقی، کاملا منطبق بر اصول اخلاق باشد و در یک نظام دیگر کاملا برعکس و غیراخلاقی باشد.
بحث هایی که تا از ابتدای تاریخ کنون در مورد اخلاق شده است اصولا در سه دسته بندی به توضیحی که خواهم داد، قرار میگیرند.
- نظام اخلاقی وظیفه گرا
- نظام اخلاقی نتیجه گرا
-نظام اخلاقی فضیلت گرا
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهیاول)
#اخلاق چیست؟؟ اخلاق تکاملی به ما چه می گوید؟ آیا اخلاق نسبی است؟؟ آیا معیاری جهانی برای تعیین اخلاقی بودن یک فعل وجود دارد؟
در چند جلسه به مباحثی در مورد فلسفه اخلاق خواهیم پرداخت.
اصولا وقتی که بحث فلسفه پیش میآید انتظار یک بحث کسل کننده و تا حد زیادی غیرقابل فهم رو در ذهن داریم. اگر که یک پسوندی مانند اخلاق هم به آن اضافه بشود، دیگر شاید تحمل آن هم مشکل باشد.
با این حال
در این بحث تلاش من این خواهد بود که به تحلیل بحث اخلاق در ساده ترین شکل ممکن بپردازم. طوریکه به جای مطرح کردن مباحث شعارگونه و کلی، در پایان بحث قادر باشیم که برای اغلب کارهای خود و دیگران، یک معیاری عملی در اختیار داشته باشیم.
تعیریف اخلاق:
یک تعریف دقیق از اخلاق معمولا سخت است ولی تعریف خیلی ساده آن، این است که علم اخلاق به بررسی خوبی یا بدی افعال و ارزشگذاری معنوی رفتار انسانی میپردازد.
معمولا رفتار انسانی در چهار شکل زیر قابل بررسی هستند:
- رفتار انسان با خود
- رفتار با دیگران
- رفتار با خدا
- رفتار با طبیعت
البته بخشی از فلسفه اخلاق به فضائل اخلاقی مرتبط هستند، مانند شجاعت و فداکاری که من به آنها نخواهم پرداخت. چرا که بحث بیشتر روی اخلاق عملی تمرکز خواهد داشت.
شاید یکی از مواردی که بیشتر به گوش ما خورده است این باشد، که آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
من بعدا به این موضوع به طور مفصل هم خواهم پرداخت ولی امروز بحث رو با این موضوع آغاز میکنم که اصلا معیار ما برای اخلاقی بودن چیست؟؟ برای پاسخ به این پرسش از معیارهای سنتی و نانوشته که در جامعه وجود دارند فراتر می روم و به توضیح دسته بندی که بیشتر فلاسفه اخلاق مدرن باور دارند می پردازم.
اخلاق برخلاف ظاهر آن که خیلی محکم می نماید، یک موضوع پیچیده ای است و در نظام های مختلف اخلاقی معانی متفاوتی دارد. یعنی یک عمل مشخص ممکن است در یک نظام اخلاقی، کاملا منطبق بر اصول اخلاق باشد و در یک نظام دیگر کاملا برعکس و غیراخلاقی باشد.
بحث هایی که تا از ابتدای تاریخ کنون در مورد اخلاق شده است اصولا در سه دسته بندی به توضیحی که خواهم داد، قرار میگیرند.
- نظام اخلاقی وظیفه گرا
- نظام اخلاقی نتیجه گرا
-نظام اخلاقی فضیلت گرا
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهیاول) #اخلاق چیست؟؟ اخلاق تکاملی به ما چه می گوید؟ آیا اخلاق نسبی است؟؟ آیا معیاری جهانی برای تعیین اخلاقی بودن یک فعل وجود دارد؟ در چند جلسه به مباحثی در مورد فلسفه اخلاق خواهیم پرداخت. اصولا وقتی که بحث فلسفه پیش میآید…
1) نظام اخلاقی وظیفه گرا.
این نظام اخلاقی همواره وجود داشته ولی عمدتا با #ایمانوئل_کانت فیلسوف آلمانی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، برجسته شده و شناخته میشود. (کانت این نظام اخلاقی رو تئوریزه کرد). کانت، به اصول ثابت اخلاقی اعتقاد داشته و عمل به آنها رو تحت هر شرایطی وظیفه انسان می دانسته است. کانت میگفت راست بگو بدون قید و شرط.
وظیفهگرایی، گرایشی عمده در اخلاق است که ارزشِ اخلاقی را صرفنظر از نتیجه و پیامدها، وابسته به خودِ عمل میداند. بدین ترتیب که وظیفه گرایی یک گرایشی است که معتقد است که کارها و افعال انسانی، دارای حبس و قبح ذاتی و همیشگی هستند.
کانت به جهانشمول بودن اصول اخلاقی اعتقاد داشت و میگفت که یک عمل برای آنکه مجاز باشد، باید بتوان آن را بدون اینکه تناقضی پیش آید، دربارهٔ همهٔ افراد به کار برد.
به طور خلاصه، دراین نظام اخلاقی ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.
2) نظام اخلاقی نتیجه گرا (فایدهگرا).
این نظام اخلاقی توسط فیلسوفان متعددی مانند جرمیبنتام و جان استوارت میل مورد بحث قرار گرفته و تئوریزه شده است. طبق این نظام اخلاقی، عملی اخلاقی است که بیشترین خیر و فایده را برای بیشترین افراد داشته باشه. چنانچه ملاحظه می شود به نوعی در این نظام اخلاقی، نتیجه است که اهمیت دارد و تعیین کننده اخلاقی یا غیراخلاقی بودن یک فعل میباشد. یعنی اگر نتییجه یک فعل برای تعداد بیشتری از افراد، منفعت و خیر بیشتری داشته باشد، اخلاقی است. از اینرو در این نظام اخلاقی، افعال دارای حسن و قبح ذاتی همیشگی نیستند.
سعدی در گلستان، یک حکایتی آورده و اینکه یکی از وزیران دربار شاه با یک دروغ، جان یک اسیر رو نجات میدهد. سپس سعدی از زبان آن شاه میگوید که : "دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز".
این حکایت در ذیل نظام اخلاقی نتیجهگرا قرار میگیرد. چرا که وزیر اگر برحسب وظیفه اخلاقی اش راست رو میگفتت، آن اسیر کشته میشد و با معیار مهم نظام اخلاقی نتیجهگرا سازگار نیست.
3) نظام اخلاقی فضیلت گرا.
در این نظام اخلاقی فرد و فاعل عمل، بیشترین نقش رو دارد. یعنی انگیزه، نیت و داشتن میل شایسته در انجام فعلی، مهمترین معیار برای اخلاقی بودن یک عمل است. تمرکز این نظام اخلاقی به جای خود فعل و عمل و یا نتیجه آن، بیشتر بر فاعل متمرکز است.
افرادی مانند #افلاطون، #ارسطو، #توماس_آکوئیناس و #مولوی از بزرگان این نظام اخلاقی هستند. عرفان ایرانی و بالاخص عرفان مولوی به شدت فضیلت گرا است و به شخص "پیر" یا "مرشد" اهمیت زیادی میدهد و او را معیار تشخیص حق از باطل میداند.
برای توضیح این نظام اخلاقی مثال خضر پیامبر رو میزنم که معرف حضور همه ی دوستان هست. داستانی در مثنوی است که در آن موسی در مقابل کارهای به ظاهر غیراخلاقی خضر پیامبر، حیران مانده بود ولی این خضر بود که فاضل بود و موسی باید که سکوت میکرد و ........
#مولانا یک بیت شعر داره که به بهترین وجه نظام اخلاقی فضیلتگرا رو توصیف میکند:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر، شیر
اخلاق در نظام فکری دینی تلفیقی از وظیفهگرا و فضیلتگرا است. در دین معمولا پیامبران در حدی از درجات بالایی از فضیلت قرار دارند که ما نباید که خودمان رو با آنها مقایسه کنیم. یعنی وقتی شما یک فعلی رو با فعل پیشوای دین مقایسه میکنید، بلافاصله به شما گفته می شود که اون پیامبر بود، و تو خودت رو با او مقایسه نکن. این تلقی نشاندهنده اخلاق فضیلت گرا است.
این نظام اخلاقی همواره وجود داشته ولی عمدتا با #ایمانوئل_کانت فیلسوف آلمانی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، برجسته شده و شناخته میشود. (کانت این نظام اخلاقی رو تئوریزه کرد). کانت، به اصول ثابت اخلاقی اعتقاد داشته و عمل به آنها رو تحت هر شرایطی وظیفه انسان می دانسته است. کانت میگفت راست بگو بدون قید و شرط.
وظیفهگرایی، گرایشی عمده در اخلاق است که ارزشِ اخلاقی را صرفنظر از نتیجه و پیامدها، وابسته به خودِ عمل میداند. بدین ترتیب که وظیفه گرایی یک گرایشی است که معتقد است که کارها و افعال انسانی، دارای حبس و قبح ذاتی و همیشگی هستند.
کانت به جهانشمول بودن اصول اخلاقی اعتقاد داشت و میگفت که یک عمل برای آنکه مجاز باشد، باید بتوان آن را بدون اینکه تناقضی پیش آید، دربارهٔ همهٔ افراد به کار برد.
به طور خلاصه، دراین نظام اخلاقی ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.
2) نظام اخلاقی نتیجه گرا (فایدهگرا).
این نظام اخلاقی توسط فیلسوفان متعددی مانند جرمیبنتام و جان استوارت میل مورد بحث قرار گرفته و تئوریزه شده است. طبق این نظام اخلاقی، عملی اخلاقی است که بیشترین خیر و فایده را برای بیشترین افراد داشته باشه. چنانچه ملاحظه می شود به نوعی در این نظام اخلاقی، نتیجه است که اهمیت دارد و تعیین کننده اخلاقی یا غیراخلاقی بودن یک فعل میباشد. یعنی اگر نتییجه یک فعل برای تعداد بیشتری از افراد، منفعت و خیر بیشتری داشته باشد، اخلاقی است. از اینرو در این نظام اخلاقی، افعال دارای حسن و قبح ذاتی همیشگی نیستند.
سعدی در گلستان، یک حکایتی آورده و اینکه یکی از وزیران دربار شاه با یک دروغ، جان یک اسیر رو نجات میدهد. سپس سعدی از زبان آن شاه میگوید که : "دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز".
این حکایت در ذیل نظام اخلاقی نتیجهگرا قرار میگیرد. چرا که وزیر اگر برحسب وظیفه اخلاقی اش راست رو میگفتت، آن اسیر کشته میشد و با معیار مهم نظام اخلاقی نتیجهگرا سازگار نیست.
3) نظام اخلاقی فضیلت گرا.
در این نظام اخلاقی فرد و فاعل عمل، بیشترین نقش رو دارد. یعنی انگیزه، نیت و داشتن میل شایسته در انجام فعلی، مهمترین معیار برای اخلاقی بودن یک عمل است. تمرکز این نظام اخلاقی به جای خود فعل و عمل و یا نتیجه آن، بیشتر بر فاعل متمرکز است.
افرادی مانند #افلاطون، #ارسطو، #توماس_آکوئیناس و #مولوی از بزرگان این نظام اخلاقی هستند. عرفان ایرانی و بالاخص عرفان مولوی به شدت فضیلت گرا است و به شخص "پیر" یا "مرشد" اهمیت زیادی میدهد و او را معیار تشخیص حق از باطل میداند.
برای توضیح این نظام اخلاقی مثال خضر پیامبر رو میزنم که معرف حضور همه ی دوستان هست. داستانی در مثنوی است که در آن موسی در مقابل کارهای به ظاهر غیراخلاقی خضر پیامبر، حیران مانده بود ولی این خضر بود که فاضل بود و موسی باید که سکوت میکرد و ........
#مولانا یک بیت شعر داره که به بهترین وجه نظام اخلاقی فضیلتگرا رو توصیف میکند:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر، شیر
اخلاق در نظام فکری دینی تلفیقی از وظیفهگرا و فضیلتگرا است. در دین معمولا پیامبران در حدی از درجات بالایی از فضیلت قرار دارند که ما نباید که خودمان رو با آنها مقایسه کنیم. یعنی وقتی شما یک فعلی رو با فعل پیشوای دین مقایسه میکنید، بلافاصله به شما گفته می شود که اون پیامبر بود، و تو خودت رو با او مقایسه نکن. این تلقی نشاندهنده اخلاق فضیلت گرا است.
فلسفه
1) نظام اخلاقی وظیفه گرا. این نظام اخلاقی همواره وجود داشته ولی عمدتا با #ایمانوئل_کانت فیلسوف آلمانی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، برجسته شده و شناخته میشود. (کانت این نظام اخلاقی رو تئوریزه کرد). کانت، به اصول ثابت اخلاقی اعتقاد داشته و عمل به آنها رو…
خب شما می بینید که اخلاق برخلاف ظاهر آن بسیار پیچیده است. ما تا بحث اخلاق رو میشنویم به یاد بد بودن افعالی مانند "دروغ" و یا "قتل" میافتیم و تصور میکنیم که خب چون اینها مطلقا بد هستند، پس اخلاق اصول ثابتی وجود دارد. در حالیکه در عمل اینگونه نیست و قضیه خیلی پییچده تر از این حرف ها است.
خب حالا این سوال پیش میاد که حالا اگر بخواهیم بر مبنای فلسفهی اخلاق عمل بکنیم، بر اساس کدام یک از نظام های اخلاقی باید عمل کرد؟؟ معایب و مزایای هر کدام چیست؟
البته بسیاری از فلاسفه اخلاق با نظام فضیلت گرا به خاطر معایب زیاد آن همدل نیستند.
عمدتا عرفان و برخی از مذاهب اصولا با نظام فضیلتگرا همگرایی دارند.
ولی نظام های وظیفهگرا و نتیجهگرا عمدتا طرفداران بیشتری دارند و رقابت بین این دو در جریان است.
به نظر میرسه که ما در شرایط مختلف از هر یک از این دو نظام اخلاقی تبعیت میکنیم یا توقع داریم که دیگران رعایت بکنند. چرا که نظام اخلاقی تنها برای ما نیست، و بلکه ما توسط معیارهای آنها، دیگران رو مورد قضاوت قرار می دهیم.
چگونه؟
بحث در مورد جزئیات با ذکر چند مثال.
ببینید اگر ما مسئولیت اجرایی داشته باشیم. مثلا رئیس جمهور باشیم واقعا نمی توانیم در بیشتر موارد وظیفه گرا باشیم.
اصولا عرصه سیاست محل اجرای اخلاقیات و اصول اخلاقی و ... نیست. سیاست محل اجرای کارهای خوب نیست. بکه یک رئیس جمهور باید که به سود بیشتر مردم فکر بکند.
تجربه نشان داده که سیاستمداران وظیه گرا یکی از بدترین حاکمان بوده اند. چرا که اصولا شما در یک فضای ایدهآل داخلی و جهانی حکومت نمی کنید. تصمیم های ما در میدان سیاست عمدتا تصمیم بین خوب و خوبتر نیستند. بلکه ما تصمیمی میگیریم که انتخاب بین بد و بدتر هستند.
مثال:
فرض کنید که من نوعی رئیس جمهور کشور ایکس هستم. از طرف نیروهای مرزی کشور زد در یک زد و خورد مرزی درگیری پیش میاد و افرادی از آنها 5 نفر از شهروندان کشور من رو می کشند.
خب در اینجا آیا میشه که به خاط 5 نفر، با کشور همسایه روابط دیپلماتیک و اقتصادی و ..... رو به هم زد؟؟؟ درسته که وظیفه من حکم میکنه که از حقوق آن 5 نفر تبعیت کنم و هر کاری که میتوانم انجام دهم و ....... ولی طبق معیار یک نظام اخلاقی نتیجه گرا، من باید که به بیشترین سود برای بیشترین تعداد فکر کنم. و این نتیجه اش این می شود که به نوعی آن رویداد رو نادیده بگیرم و کمتر روی آن تمرکز کنم تا روابطم با کشور همسایه به هم نریزد.
به قول معروف ماله کشی بکنم و به روی خودم نیارم و یک جوری مسئله رو حل و فصل بکنم.
همینطور یک رئیس اداره یا سازمان در بیشتر موارد نتیجه گرا باید باشد و کارمندانش هم چنین توقعی از او دارند تا اینکه مثلا صداقت او باعث کاهش حقوق و یا مزایای افراد زیرمجموعه او بشود.
ولی همین رئیس جمهور یا رئیس اداره در رابطه با همسایه و یا فرزند و یا همسرش توقع میره که وظیفه گرا باشه.
یعنی همه جا نمیشه یک معیار مشخصی در نظر گرفت. ضمن اینکه این امر بستگی زیادی به شخصیت خود فرد تصمیم گیرنده داره.
در مقیاس بزرگ اگر بخواهیم در نظر بگیریم من یک مثال خوب میزنم.
ببینید در جریان قضیه کرونا، کشورهای اروپایی که نظامشان وظیفه گرا تر است (مخصوصا در زمینه اومانیسم و حفظ جان شهروندانشان)، سریعا و بدون تردید کشور رو قرنطینه کردند و کمتر به ضررهای اقتصادی بیشتر مردم و کشور اندیشیدند.
در حالیکه نظام سیاسی آمریکا و مخصوصا ترامپ عمدتا نتیجه گرا است، در این امر تعلل زیادی کرد و این قضیه اصلا در آمریکا مانند اروپا جدی گرفته نشد و تلفات بیشتری داد.
در اینجا شما اگر رئیس جمهور باشید در یک دوراهی قرار میگیرید. خب از نظر وظیفه اخلاقی، میشود گفت که وظیفه ی یک رئیس حکومت، حفظ جان انسان های ارزش زیادی دارد.
ولی اگر نتیجه گرا باشید، حفظ اقتصاد مملکت و صنعت و ... برای تعداد بیشتری از اانسانها برای شما ارجحتر میشود.
می بینید که قضیه به این سادگی نیست و خیلی پیچیده است.
خب حالا این سوال پیش میاد که حالا اگر بخواهیم بر مبنای فلسفهی اخلاق عمل بکنیم، بر اساس کدام یک از نظام های اخلاقی باید عمل کرد؟؟ معایب و مزایای هر کدام چیست؟
البته بسیاری از فلاسفه اخلاق با نظام فضیلت گرا به خاطر معایب زیاد آن همدل نیستند.
عمدتا عرفان و برخی از مذاهب اصولا با نظام فضیلتگرا همگرایی دارند.
ولی نظام های وظیفهگرا و نتیجهگرا عمدتا طرفداران بیشتری دارند و رقابت بین این دو در جریان است.
به نظر میرسه که ما در شرایط مختلف از هر یک از این دو نظام اخلاقی تبعیت میکنیم یا توقع داریم که دیگران رعایت بکنند. چرا که نظام اخلاقی تنها برای ما نیست، و بلکه ما توسط معیارهای آنها، دیگران رو مورد قضاوت قرار می دهیم.
چگونه؟
بحث در مورد جزئیات با ذکر چند مثال.
ببینید اگر ما مسئولیت اجرایی داشته باشیم. مثلا رئیس جمهور باشیم واقعا نمی توانیم در بیشتر موارد وظیفه گرا باشیم.
اصولا عرصه سیاست محل اجرای اخلاقیات و اصول اخلاقی و ... نیست. سیاست محل اجرای کارهای خوب نیست. بکه یک رئیس جمهور باید که به سود بیشتر مردم فکر بکند.
تجربه نشان داده که سیاستمداران وظیه گرا یکی از بدترین حاکمان بوده اند. چرا که اصولا شما در یک فضای ایدهآل داخلی و جهانی حکومت نمی کنید. تصمیم های ما در میدان سیاست عمدتا تصمیم بین خوب و خوبتر نیستند. بلکه ما تصمیمی میگیریم که انتخاب بین بد و بدتر هستند.
مثال:
فرض کنید که من نوعی رئیس جمهور کشور ایکس هستم. از طرف نیروهای مرزی کشور زد در یک زد و خورد مرزی درگیری پیش میاد و افرادی از آنها 5 نفر از شهروندان کشور من رو می کشند.
خب در اینجا آیا میشه که به خاط 5 نفر، با کشور همسایه روابط دیپلماتیک و اقتصادی و ..... رو به هم زد؟؟؟ درسته که وظیفه من حکم میکنه که از حقوق آن 5 نفر تبعیت کنم و هر کاری که میتوانم انجام دهم و ....... ولی طبق معیار یک نظام اخلاقی نتیجه گرا، من باید که به بیشترین سود برای بیشترین تعداد فکر کنم. و این نتیجه اش این می شود که به نوعی آن رویداد رو نادیده بگیرم و کمتر روی آن تمرکز کنم تا روابطم با کشور همسایه به هم نریزد.
به قول معروف ماله کشی بکنم و به روی خودم نیارم و یک جوری مسئله رو حل و فصل بکنم.
همینطور یک رئیس اداره یا سازمان در بیشتر موارد نتیجه گرا باید باشد و کارمندانش هم چنین توقعی از او دارند تا اینکه مثلا صداقت او باعث کاهش حقوق و یا مزایای افراد زیرمجموعه او بشود.
ولی همین رئیس جمهور یا رئیس اداره در رابطه با همسایه و یا فرزند و یا همسرش توقع میره که وظیفه گرا باشه.
یعنی همه جا نمیشه یک معیار مشخصی در نظر گرفت. ضمن اینکه این امر بستگی زیادی به شخصیت خود فرد تصمیم گیرنده داره.
در مقیاس بزرگ اگر بخواهیم در نظر بگیریم من یک مثال خوب میزنم.
ببینید در جریان قضیه کرونا، کشورهای اروپایی که نظامشان وظیفه گرا تر است (مخصوصا در زمینه اومانیسم و حفظ جان شهروندانشان)، سریعا و بدون تردید کشور رو قرنطینه کردند و کمتر به ضررهای اقتصادی بیشتر مردم و کشور اندیشیدند.
در حالیکه نظام سیاسی آمریکا و مخصوصا ترامپ عمدتا نتیجه گرا است، در این امر تعلل زیادی کرد و این قضیه اصلا در آمریکا مانند اروپا جدی گرفته نشد و تلفات بیشتری داد.
در اینجا شما اگر رئیس جمهور باشید در یک دوراهی قرار میگیرید. خب از نظر وظیفه اخلاقی، میشود گفت که وظیفه ی یک رئیس حکومت، حفظ جان انسان های ارزش زیادی دارد.
ولی اگر نتیجه گرا باشید، حفظ اقتصاد مملکت و صنعت و ... برای تعداد بیشتری از اانسانها برای شما ارجحتر میشود.
می بینید که قضیه به این سادگی نیست و خیلی پیچیده است.
فلسفه
خب شما می بینید که اخلاق برخلاف ظاهر آن بسیار پیچیده است. ما تا بحث اخلاق رو میشنویم به یاد بد بودن افعالی مانند "دروغ" و یا "قتل" میافتیم و تصور میکنیم که خب چون اینها مطلقا بد هستند، پس اخلاق اصول ثابتی وجود دارد. در حالیکه در عمل اینگونه نیست و قضیه خیلی…
یک سوال به نظر من میتونه این پیچیدگی رو بیشتر توضیح میده.
من خواهش میکنم دوستانی که تمایل دارند به این سوال پاسخ بدهند:
ببینید مثلا ما در عراق هستیم. نیروهای اطلاعاتی به ما (حکومت عراق) خبر داده اند که یک تیم داعشی قرار است که یک انفجار بزرگ انجام بدهند که خطر این هست که مثلا 200 نفر کشته بشوند.
مرکز آنها شناسایی شده ولی مشکل در اینجا است که در کنار یک مهدکودک قرار گرفته و 10 نفر در آن حضور دارند. اگر ما حمله هوایی یا .... بکنیم، ممکن است که آنها از بین بروند و کشته بشوند.
به نظر شما اگر بخواهیم که بر مبنای اصول اخلاقی عمل کنیم چه کار باید بکنیم؟؟؟
نظام اخلاقی وظیفه گرا چه می گوید؟
نتیجه گرا؟؟
اگر قرار بر نقد باشه، هر یک از این دو نظام اخلاقی، ایرادات بزرگی دارند. ایده آل این بود که فقط یک نظام اخلاقی وجود داشت و آن هم وظیفه گرایی بود و انتخاب بین گزینه ها راحت تر بود و اشتباه کمتر صورت میگرفت و قضاوت هم راحتتر بود.
- مهمترین ایرادی که به نتیجه گرایی میشه داد اینه که بیشترین سود برای بیشترین انسانها، حاصل نگاه پسینی است. ما قبل از انتخاب همواره مطمئن نیستیم که درست تصمیم گرفته ایم. معیارمان این بوده ولی معلوم نیست که در عمل اینطوری باشد.
یعنی اخلاقی بودن و یا نبودن کارها بعد از دیدن نتیجه مشخص میشه.
- مهمترین ایراد یک نظام وظیفه گرا هم این است که اولا امکان آن در بیشتر موارد واقعا نیست. یعنی نمی شود در زندگی شخصی هم اصلااااااااا دروغ نگفت. نمیشود عدالت رو واقعا به معنای دقیق کلمه حتی بین فرزندان هم اجرا کرد.
دوما اینکه اگر همه جا قرار بر وظیفه گرایی باشد، به نوعی نظام آن جامعه یا خانواده و .... به هم میریزد. چرا که منجر به درگیری و ستیزه می شود.
مثال عینی دیگر:
در این قضیه کرونا، این بیماری خیلی سریع پراکنده شد و امکان تولید و تجهیز سریع بیمارستانها به دستگاه های اکسیژن و تنفس مصنوعی وجود نداشت. در نتیجه خیلی از کشورها دچار مشکل شدند.
نقل شده که در ایتالیا در برخی بیمارستان ها مشکل دستگاه وانتیلاتور یا تنفس مصنوعی پیش آمد و تعداد بیمار اورژانسی محتاج به وانتیلاتور بسیار زیاد بود. گفته اند که گاها مجبور شدند که بیمارانی که خیلی پیر بودند رو نادیده بگیرند و دستگاه رو به جوانترها وصل کنند. بسیاری از مردم از این قضیه عصبانی بودند. ولی اگر واقع گرا باشیم، چاره چیست؟؟؟ شما اگر بودید چه کار میکردید؟؟
در اینجا یک تقابل بین وظیفهگرایی و نتیجهگرایی پیش میآید.
خب واقعیت این است که دستگاه به اندازه کافی نیست. طبیعتا منطق ایجاب میکند که کسی که جوانتر است و کمتر از این دنیا استفاده کرده و امکان نجات بیشتری دارد، از دستگاه استفاده بکند.
در حالیکه وظیفه ی اخلاقی و حرفه ای پزشک این است که همه رو نجات بدهد.
هرچند در عالم واقع شاید آش، کمتر به این شوری باشد، ولی وقتی که به بطن اکثر کارها میروید میبینید که شما در عمل در مقابل انتخاب بین گزینه های بد و بدتر هستید. منتها مکانیسم بسیاری از آنها پیچیدهتر هستند و واقعیت امر به طوری که من توضیح دادم، به این وضوح روشن نیست.
پایان جلسه اول #علم_اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
من خواهش میکنم دوستانی که تمایل دارند به این سوال پاسخ بدهند:
ببینید مثلا ما در عراق هستیم. نیروهای اطلاعاتی به ما (حکومت عراق) خبر داده اند که یک تیم داعشی قرار است که یک انفجار بزرگ انجام بدهند که خطر این هست که مثلا 200 نفر کشته بشوند.
مرکز آنها شناسایی شده ولی مشکل در اینجا است که در کنار یک مهدکودک قرار گرفته و 10 نفر در آن حضور دارند. اگر ما حمله هوایی یا .... بکنیم، ممکن است که آنها از بین بروند و کشته بشوند.
به نظر شما اگر بخواهیم که بر مبنای اصول اخلاقی عمل کنیم چه کار باید بکنیم؟؟؟
نظام اخلاقی وظیفه گرا چه می گوید؟
نتیجه گرا؟؟
اگر قرار بر نقد باشه، هر یک از این دو نظام اخلاقی، ایرادات بزرگی دارند. ایده آل این بود که فقط یک نظام اخلاقی وجود داشت و آن هم وظیفه گرایی بود و انتخاب بین گزینه ها راحت تر بود و اشتباه کمتر صورت میگرفت و قضاوت هم راحتتر بود.
- مهمترین ایرادی که به نتیجه گرایی میشه داد اینه که بیشترین سود برای بیشترین انسانها، حاصل نگاه پسینی است. ما قبل از انتخاب همواره مطمئن نیستیم که درست تصمیم گرفته ایم. معیارمان این بوده ولی معلوم نیست که در عمل اینطوری باشد.
یعنی اخلاقی بودن و یا نبودن کارها بعد از دیدن نتیجه مشخص میشه.
- مهمترین ایراد یک نظام وظیفه گرا هم این است که اولا امکان آن در بیشتر موارد واقعا نیست. یعنی نمی شود در زندگی شخصی هم اصلااااااااا دروغ نگفت. نمیشود عدالت رو واقعا به معنای دقیق کلمه حتی بین فرزندان هم اجرا کرد.
دوما اینکه اگر همه جا قرار بر وظیفه گرایی باشد، به نوعی نظام آن جامعه یا خانواده و .... به هم میریزد. چرا که منجر به درگیری و ستیزه می شود.
مثال عینی دیگر:
در این قضیه کرونا، این بیماری خیلی سریع پراکنده شد و امکان تولید و تجهیز سریع بیمارستانها به دستگاه های اکسیژن و تنفس مصنوعی وجود نداشت. در نتیجه خیلی از کشورها دچار مشکل شدند.
نقل شده که در ایتالیا در برخی بیمارستان ها مشکل دستگاه وانتیلاتور یا تنفس مصنوعی پیش آمد و تعداد بیمار اورژانسی محتاج به وانتیلاتور بسیار زیاد بود. گفته اند که گاها مجبور شدند که بیمارانی که خیلی پیر بودند رو نادیده بگیرند و دستگاه رو به جوانترها وصل کنند. بسیاری از مردم از این قضیه عصبانی بودند. ولی اگر واقع گرا باشیم، چاره چیست؟؟؟ شما اگر بودید چه کار میکردید؟؟
در اینجا یک تقابل بین وظیفهگرایی و نتیجهگرایی پیش میآید.
خب واقعیت این است که دستگاه به اندازه کافی نیست. طبیعتا منطق ایجاب میکند که کسی که جوانتر است و کمتر از این دنیا استفاده کرده و امکان نجات بیشتری دارد، از دستگاه استفاده بکند.
در حالیکه وظیفه ی اخلاقی و حرفه ای پزشک این است که همه رو نجات بدهد.
هرچند در عالم واقع شاید آش، کمتر به این شوری باشد، ولی وقتی که به بطن اکثر کارها میروید میبینید که شما در عمل در مقابل انتخاب بین گزینه های بد و بدتر هستید. منتها مکانیسم بسیاری از آنها پیچیدهتر هستند و واقعیت امر به طوری که من توضیح دادم، به این وضوح روشن نیست.
پایان جلسه اول #علم_اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی دوم)
▪️امروز بحث را با یک جمله از #فردریش_نیچه فیلسوف بزرگ آغاز میکنم.
او عبارتی دارد به این مضمون که :
"ما پدیده های اخلاقی نداریم، تنها چیزی است اینه که ما از پدیدهها، تعبیر و تفسیر اخلاقی میکنیم
اگر یادتان باشد در جلسه گذشته بررسی فلسفه اخلاق، در ابتدا یک تعریف کلی از این موضوع ارائه شد. بدین ترتیب که علم اخلاق به بررسی خوبی یا بدی افعال و ارزشگذاری معنوی رفتار انسانی میپردازد.
در فلسفه اخلاق، در مورد اینکه عمل ما باید چگونه باشد و اینکه اعمال دیگران درست است یا غلط (قضاوت اخلاقی در مورد دیگران)، باید انجام میشده یا نباید انجام میشده پرداخته میشود.
در جلسه گذشته به این موضوع پرداختیم که معیارها در تعیین درستی یا نادرستی اعمال انسانی در چیست.
در این راستا گفتیم که این معیارها اصولا در سه نظام اخلاقی قابل بررسی هستند، طوریکه هر یک از این نظامها، معیارهای کاملا متفاوت و گاها متضادی به ما ارائه میدهند.
- در یک نظام اخلاقی وظیفهگرا،
وظیفهگرایی، گرایشی است که درستی یا نادرستی عملی را صرفنظر از نتیجه و پیامدها در نظر می گیرد و دراین نظام اخلاقی ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.
- در یک نظام اخلاقی نتیجهگرا،
در یک نظام نتیجه گرا، خوبی یا بدی اعمال انسانی بسته به نتیجه آن است. بدین ترتیب، کاری که بیشترین سود را برای بیشترین افراد داشته باشد، خوب است و انجام آن توصیه میشود.
- در یک نظام اخلاقی فضیلتگرا، این فرد فاعل و نیت او هست که تعیین کننده خوبی یا بدی فعلی است. یعنی یک کار مشخص ممکن است که از طرف یک فردی x انجام شده باشد، بد تلقی شود و همان کار توسط فرد Y خوب و اخلاقی در نظر گرفته شود. و گفتیم که در عرفان و بخشی از مذهب، نظام اخلاقی فضیلت گرا است.
ضمنا چند تا مثال زدیم تا مشخص کنیم که برخلاف ظاهر آن، تعیین اخلاقی بودن یا نبودن فعلی در بسیاری از موارد پیچیده و سخت است و یک نظر یکسان در اینباره وجود ندارد.
امروز بیشتر بحث سر این است که بررسی کنیم که اصولا منشاء اخلاق چیست؟؟ و مثلا اگر میگوییم که قتل یا دروغگویی، "بد" است چرا "بد" است؟؟؟
در جلسه آینده بیشتر به این خواهیم پرداخت که آیا این بدی یا خوبی اعمال انسانی، همه زمانی و همه مکانی هستند؟؟ یعنی آیا بدی و خوبی کارها، جهانشمول هستند یا وابسته به زمان و مکان. به تعبیر دیگر آیا اخلاق، "نسبی" است یا "مطلق"؟
در پاسخ به این سوال که منشاء اخلاق چیست، بحث و گفتگو زیاد بوده است. پاسخهای متعددی به این پرسش داده شده است.
برخی معتقدند که اعمال داری حسن و قبح ذاتی هستند و برخی دیگر آنها را ذاتی نمی دانند.
حتی در درون دین و گفتمان درون دینی هم، دو طیف عمده وجود داشته است. اگر یادمان باشد در سده اول بعد از اسلام، دو نحله فکری رقیب به وجود آمدند به نام اشاعره و معتزله.
"معتزله" به حسن و قبح ذاتی مسائل اخلاقی اعتقاد داشت و "اشعریان" برعکس معتقد بودند که اعمال انسانی، ذاتا خوب و بد نیستند و این "دستور خدا" است که مشخص می کند یک کاری خوب و اخلاقی یا بد و غیراخلاقی است. براساس رای اشاعره، "دروغگویی" بد است چونکه خدا دستور داده است و اگر خدا دستور دیگری میداد آنگونه عمل میکردیم.
در گفتمان بروندینی هم عمدتا دو تا بحث عمده وجود دارد. عده ای حسن و قبح اعمال، را ذاتی می دانند و عده ای دیگر بر ذاتی بودن آنها تکیه ندارند.
طی سالیان اخیر و با پیدایش "نظریه فرگشت" (تکامل، نام خوبی برای این نظریه نیست و صددرصد غلط است. متاسفانه به خاطر عدم دقت مترجمین اولیه این نام در ایران اینگونه مصطلح شد) مفهوم و منشاء اخلاق هم به شدت زیادی تحت تاثیر قرار گرفت.
چارلز داروین بعد از مطرح کردن نظریه فرگشتیاش (تکامل)، به صورت جدی به این امر نیز پرداخت که تکوین اخلاق در جوامع انسانی و گاها حیوانی، ناشی از فرگشت است.
بعدا به مرور این مفهوم در بین فلاسفه دیگر نیز جا افتاد و امروزه عمدتا فلاسفه و علمای اخلاق به فرگشتی (تکاملی) بودن تکوین آن معتقد هستند. نیچه یکی از مهمترین افرادی است که به صورت جدی و با زبانی تند، به بحث اخلاق ذاتگرایانه که قبلا متداولتر بود نقد جدی وارد کرد.
من سعی میکنم که با ذکر چند تا مثال به این امر بپردازم که اصولا اخلاق فرگشتی (یا تکاملی) چه میگوید.
▪️امروز بحث را با یک جمله از #فردریش_نیچه فیلسوف بزرگ آغاز میکنم.
او عبارتی دارد به این مضمون که :
"ما پدیده های اخلاقی نداریم، تنها چیزی است اینه که ما از پدیدهها، تعبیر و تفسیر اخلاقی میکنیم
اگر یادتان باشد در جلسه گذشته بررسی فلسفه اخلاق، در ابتدا یک تعریف کلی از این موضوع ارائه شد. بدین ترتیب که علم اخلاق به بررسی خوبی یا بدی افعال و ارزشگذاری معنوی رفتار انسانی میپردازد.
در فلسفه اخلاق، در مورد اینکه عمل ما باید چگونه باشد و اینکه اعمال دیگران درست است یا غلط (قضاوت اخلاقی در مورد دیگران)، باید انجام میشده یا نباید انجام میشده پرداخته میشود.
در جلسه گذشته به این موضوع پرداختیم که معیارها در تعیین درستی یا نادرستی اعمال انسانی در چیست.
در این راستا گفتیم که این معیارها اصولا در سه نظام اخلاقی قابل بررسی هستند، طوریکه هر یک از این نظامها، معیارهای کاملا متفاوت و گاها متضادی به ما ارائه میدهند.
- در یک نظام اخلاقی وظیفهگرا،
وظیفهگرایی، گرایشی است که درستی یا نادرستی عملی را صرفنظر از نتیجه و پیامدها در نظر می گیرد و دراین نظام اخلاقی ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.
- در یک نظام اخلاقی نتیجهگرا،
در یک نظام نتیجه گرا، خوبی یا بدی اعمال انسانی بسته به نتیجه آن است. بدین ترتیب، کاری که بیشترین سود را برای بیشترین افراد داشته باشد، خوب است و انجام آن توصیه میشود.
- در یک نظام اخلاقی فضیلتگرا، این فرد فاعل و نیت او هست که تعیین کننده خوبی یا بدی فعلی است. یعنی یک کار مشخص ممکن است که از طرف یک فردی x انجام شده باشد، بد تلقی شود و همان کار توسط فرد Y خوب و اخلاقی در نظر گرفته شود. و گفتیم که در عرفان و بخشی از مذهب، نظام اخلاقی فضیلت گرا است.
ضمنا چند تا مثال زدیم تا مشخص کنیم که برخلاف ظاهر آن، تعیین اخلاقی بودن یا نبودن فعلی در بسیاری از موارد پیچیده و سخت است و یک نظر یکسان در اینباره وجود ندارد.
امروز بیشتر بحث سر این است که بررسی کنیم که اصولا منشاء اخلاق چیست؟؟ و مثلا اگر میگوییم که قتل یا دروغگویی، "بد" است چرا "بد" است؟؟؟
در جلسه آینده بیشتر به این خواهیم پرداخت که آیا این بدی یا خوبی اعمال انسانی، همه زمانی و همه مکانی هستند؟؟ یعنی آیا بدی و خوبی کارها، جهانشمول هستند یا وابسته به زمان و مکان. به تعبیر دیگر آیا اخلاق، "نسبی" است یا "مطلق"؟
در پاسخ به این سوال که منشاء اخلاق چیست، بحث و گفتگو زیاد بوده است. پاسخهای متعددی به این پرسش داده شده است.
برخی معتقدند که اعمال داری حسن و قبح ذاتی هستند و برخی دیگر آنها را ذاتی نمی دانند.
حتی در درون دین و گفتمان درون دینی هم، دو طیف عمده وجود داشته است. اگر یادمان باشد در سده اول بعد از اسلام، دو نحله فکری رقیب به وجود آمدند به نام اشاعره و معتزله.
"معتزله" به حسن و قبح ذاتی مسائل اخلاقی اعتقاد داشت و "اشعریان" برعکس معتقد بودند که اعمال انسانی، ذاتا خوب و بد نیستند و این "دستور خدا" است که مشخص می کند یک کاری خوب و اخلاقی یا بد و غیراخلاقی است. براساس رای اشاعره، "دروغگویی" بد است چونکه خدا دستور داده است و اگر خدا دستور دیگری میداد آنگونه عمل میکردیم.
در گفتمان بروندینی هم عمدتا دو تا بحث عمده وجود دارد. عده ای حسن و قبح اعمال، را ذاتی می دانند و عده ای دیگر بر ذاتی بودن آنها تکیه ندارند.
طی سالیان اخیر و با پیدایش "نظریه فرگشت" (تکامل، نام خوبی برای این نظریه نیست و صددرصد غلط است. متاسفانه به خاطر عدم دقت مترجمین اولیه این نام در ایران اینگونه مصطلح شد) مفهوم و منشاء اخلاق هم به شدت زیادی تحت تاثیر قرار گرفت.
چارلز داروین بعد از مطرح کردن نظریه فرگشتیاش (تکامل)، به صورت جدی به این امر نیز پرداخت که تکوین اخلاق در جوامع انسانی و گاها حیوانی، ناشی از فرگشت است.
بعدا به مرور این مفهوم در بین فلاسفه دیگر نیز جا افتاد و امروزه عمدتا فلاسفه و علمای اخلاق به فرگشتی (تکاملی) بودن تکوین آن معتقد هستند. نیچه یکی از مهمترین افرادی است که به صورت جدی و با زبانی تند، به بحث اخلاق ذاتگرایانه که قبلا متداولتر بود نقد جدی وارد کرد.
من سعی میکنم که با ذکر چند تا مثال به این امر بپردازم که اصولا اخلاق فرگشتی (یا تکاملی) چه میگوید.
فلسفه
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی دوم) ▪️امروز بحث را با یک جمله از #فردریش_نیچه فیلسوف بزرگ آغاز میکنم. او عبارتی دارد به این مضمون که : "ما پدیده های اخلاقی نداریم، تنها چیزی است اینه که ما از پدیدهها، تعبیر و تفسیر اخلاقی میکنیم اگر یادتان باشد در جلسه…
اخلاق فرگشتی (تکاملی) معتقد است که اخلاق شروع نشده، اختراع هم نشده و ذاتی هم نیست. بلکه اخلاق محصول فرایند فرگشت یا تکامل است.
چگونه؟؟
براساس نظریه فرگشت در طبیعت موجودات زنده بسته به شرایطی که در آن زیست میکنند، در حال تلاش برای بقا هستند. در این تلاش برای بقا رقابت هم وجود دارد و بدین ترتیب، افرادی که بیشترین سازگاری با محیط رو دارند، در رقابت برنده شده، حفظ میشوند و بقیه قادر به ادامه حیات یا ادامه تولید مثل نیستند و به مرور ژنوم آنها از آن جامعه حذف میشود. بدین ترتیب آنهایی که بیشترین سازگاری را با شرایط فعلی یا جدید داشته اند، زنده میمانند و تولید مثل میکنند. از اینرو نسلهای بعدی به مرور از یک نوع ژن خاصی که در اجداد آنها (که در رقابت برنده شده بودند) وجود داشته، غنیتر میشود. از اینرو نسل های جدیدتر به تعداد بیشتری دارای ویژگیهای خاصی میشوند که به حفظ آنها در شرایط زیست کمک میکند و این ویژگی تبدیل میشود به صفت غالب در نسلهای بعدی.
به این ترتیب که نسلهای جدید به مرور در دارا بودن یک ویژگی خاص، "تقریبا" یکدست میشود.
چند تا مثال: همه ما میدانیم که خرس قطبی کاملا و تماما سفیدرنگ است. همین امر در مورد روباه و گرگ قطبی هم صدق میکند.
چرا؟؟؟
آیا آنها از اول سفید بوده اند؟؟؟ خیر.
پاسخ درست این است که خرسهای قهوه ای در محیط سراسر سفید قطبی امکان زیست ندارند چرا که با کنتراست و وضوح زیادی که با محیط اطراف (که کاملا سفیدرنگ است) دارند، از فواصل دور براحتی قابل شناسایی هستند. این خرسهای قهوهای در آن محیط گرسنه میمانند چرا که طعمهها، سریعا آنها رو شناسایی میکنند و از دست آنها فرار میکنند. همین امر در مورد گرگ و روباه قطبی هم صدق میکند.
از اینرو به مرور خرسهایی توانایی زنده ماندن و تولید مثل رو داشتهاند که سفیدتر بودهاند. طبیعی است که خرسهای اولیه به سفیدی خرسهای قطبی امروزی نبودهاند. به مرور و طی چند صدهزار سال، خرسها، روباهها و گرگهای قطبی کاملا سفیدرنگ شدهاند. معنی این پدیده این است که خرسهایی که دارای ژن قهوهای و یا دیگر رنگهای تیره رو بودهاند، نتوانستهاند که ژنهایشان را به خرسهای بعدی منتقل بکنند. برعکس این موضوع هم صدق میکند، چرا که یک خرس سفیدرنگ در محیط جنگل یا کوهستان غیرقطبی امکان زیست و تولید مثل رو نخواهد داشت و از اینرو خرسهای جنگلی سفید نیستند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
چگونه؟؟
براساس نظریه فرگشت در طبیعت موجودات زنده بسته به شرایطی که در آن زیست میکنند، در حال تلاش برای بقا هستند. در این تلاش برای بقا رقابت هم وجود دارد و بدین ترتیب، افرادی که بیشترین سازگاری با محیط رو دارند، در رقابت برنده شده، حفظ میشوند و بقیه قادر به ادامه حیات یا ادامه تولید مثل نیستند و به مرور ژنوم آنها از آن جامعه حذف میشود. بدین ترتیب آنهایی که بیشترین سازگاری را با شرایط فعلی یا جدید داشته اند، زنده میمانند و تولید مثل میکنند. از اینرو نسلهای بعدی به مرور از یک نوع ژن خاصی که در اجداد آنها (که در رقابت برنده شده بودند) وجود داشته، غنیتر میشود. از اینرو نسل های جدیدتر به تعداد بیشتری دارای ویژگیهای خاصی میشوند که به حفظ آنها در شرایط زیست کمک میکند و این ویژگی تبدیل میشود به صفت غالب در نسلهای بعدی.
به این ترتیب که نسلهای جدید به مرور در دارا بودن یک ویژگی خاص، "تقریبا" یکدست میشود.
چند تا مثال: همه ما میدانیم که خرس قطبی کاملا و تماما سفیدرنگ است. همین امر در مورد روباه و گرگ قطبی هم صدق میکند.
چرا؟؟؟
آیا آنها از اول سفید بوده اند؟؟؟ خیر.
پاسخ درست این است که خرسهای قهوه ای در محیط سراسر سفید قطبی امکان زیست ندارند چرا که با کنتراست و وضوح زیادی که با محیط اطراف (که کاملا سفیدرنگ است) دارند، از فواصل دور براحتی قابل شناسایی هستند. این خرسهای قهوهای در آن محیط گرسنه میمانند چرا که طعمهها، سریعا آنها رو شناسایی میکنند و از دست آنها فرار میکنند. همین امر در مورد گرگ و روباه قطبی هم صدق میکند.
از اینرو به مرور خرسهایی توانایی زنده ماندن و تولید مثل رو داشتهاند که سفیدتر بودهاند. طبیعی است که خرسهای اولیه به سفیدی خرسهای قطبی امروزی نبودهاند. به مرور و طی چند صدهزار سال، خرسها، روباهها و گرگهای قطبی کاملا سفیدرنگ شدهاند. معنی این پدیده این است که خرسهایی که دارای ژن قهوهای و یا دیگر رنگهای تیره رو بودهاند، نتوانستهاند که ژنهایشان را به خرسهای بعدی منتقل بکنند. برعکس این موضوع هم صدق میکند، چرا که یک خرس سفیدرنگ در محیط جنگل یا کوهستان غیرقطبی امکان زیست و تولید مثل رو نخواهد داشت و از اینرو خرسهای جنگلی سفید نیستند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
اخلاق فرگشتی (تکاملی) معتقد است که اخلاق شروع نشده، اختراع هم نشده و ذاتی هم نیست. بلکه اخلاق محصول فرایند فرگشت یا تکامل است. چگونه؟؟ براساس نظریه فرگشت در طبیعت موجودات زنده بسته به شرایطی که در آن زیست میکنند، در حال تلاش برای بقا هستند. در این تلاش…
مثال دوم در مورد ویژگی های روانی حیوانات است.
امروزه میدانیم که سگها، از نسل گرگ هستند.
پرسش این است که چرا رفتار سگ با گرگ که جدش به شمار میرود، این قدر متفاوت است؟
پاسخ آنرا زیست شناسی فرگشتی (تکاملی) به خوبی میدهد.
در چند هزار سال قبل، در نواحی از آسیا، گرگها به خاطر گرسنگی به روستاها نزدیک شدند و با انسانها رابطهی سردی برقرار کردند. در برخی موارد گرگهای اولیه ترجیح دادند که در کنار انسان بمانند و به کوهستان برنگردند. این همزیستی مدتی کاملا سرد و بیروح بوده است. به مرور برخی از گرگها که طبعی ملایمتر داشتند و خشنتر نبودند، به انسانها نزدیک تر شدند و از آنها غذا می گرفتند.
انسانها هم به مرور از فرزندان این گرگها، آنهایی رو نگه داشتند که اولا آرامتر بودند، خوی درندگی کمتری داشتند و وفادارتر بودند. یعنی اگر فرزند گرگ های اولیه وحشی بود و استعداد زندگی کنار انسان رو نداشت، یا کشته میشد و یا به طبیعت طرد میشد. این مکانیسم انتخاب باعث شده که ما وفاداری رو در این موجود که بهترین دوست انسان است ببینیم.
در حال حاضر سگها نسبت به گرگها که اجداد آنها هستند، دارای ژنهای خشونت کمتری هستند و در عین حال ذاتا دارای ویژگی وفاداری هستند. چرا که اساسا بر این مبنا گزینش شدهاند.
(امروزه میدانیم که گیاهانی مانند برنج و ذرت هم همینگونه شکل گرفته اند. به این ترتیب که ذرتها و برنجها و گندمهای اولیه اینقدر محصول نداشته اند. این انسانها بوده اند که آنهایی رو انتخاب کرده و در مراحل بعدی کاشته اند که در یک ساقه تعداد محصول بیشتری داشته اند.)
خب تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که تلاش برای بقا باعث بروز و حفظ ویژگی هایی در بین موجوات زنده شده است. چرا که یکی از ویژگی های حیات، تلاش و علاقه وافر برای بقا است. این ویژگی و علاقه شدید منشاء بیشتر پدیده های حیات و جانداران است.
نقش این امر در تکوین اخلاق چیست؟
عمدتا در انسان، نیز مانند دیگر موجودات، افرادی ماندگار شده و تولید مثل کرده اند که دارای ژنتیک خاصی بوده اند که از نظر ویژگیهای روحی و روانی به ماندگاری او بیشتر کمک میکرده است. به این ترتیب کسانی که واجد ژنهایی بوده اند که به حفظ این ماندگاری کمک می کرده اند توانایی این رو داشته اند که بیشتر زنده بمانند و تولید مثل بیشتری داشته باشند و آن ژنهای خاص رو به نسلهای بعد منتقل بکنند. ویژگی های روانی مانند پرخاشگری، مهربانی و نوعدوستی و وفاداری هم تا حدود زیادی ریشه در ژنتیک ما دارند.
در هر دوره ای کسانی هم که دارای برخی از این ویژگیها بودهاند، مطلوبتر و پرطرفدارتر بوده و فرصت ادامه حیات و تولید مثل بیشتری داشته و ژنهایشان به نسلهای بعدی منتقل نشده است.
بدین ترتیب مشخص نیست که انسان در صدهزار سال گذشته ویژگی های روانی مانند امروز داشته است یا نه.
چگونه؟
ببینید قبلا صحبت کردیم که انسان قبلا در آفریقا میزیسته است و از آن خارج شده و راه قارهها رو در پیش گرفته است. مطالعات باستان شناسی نشان میدهد که انسان بعد از مدتی از خروج از آفریقا شکارچی شده است و با شکار دیگر موجودات به زندگی اش ادامه می داده است. در دوره شکار، آیا صلح جویی و آرام بودن، ویژگی خوبی بوده است؟؟ یا پرخاشگری و عصبیت؟؟؟
زیست شناسی فرگشتی (تکاملی) بررسی میکند که تقسیم وظایف بین زن و مرد در پرورش فرزندان باعث بروز و تکوین ویژگیهایی مانند مهر مادری شده است. به طوریکه ممکن است که در اوایل کار، تفاوت بین زن و مرد (در روحیات و حتی از نظر جسمی) به اندازه امروز نبوده است.
چرا که مردان در طول تاریخ بیشتر به شکار می پرداخته و اگر مهربانتر و آرامتر میبودهاند، گرسنه می ماندهاند و مطلوبیت کمتری داشته اند در حالیکه در زنان این امر برعکس بوده است. یعنی اینکه زنانی که مهربان تر بودهاند (هورمون اکسیتوسین بیشتری داشتهاند) و عاطفه مادری بیشتری داشته اند، مطلوبتر بوده و ژنهایشان به نسل های بعدی منتقل شده است. طی چندصد هزار سال امروز شاهد ویژگی هایی هستیم که در گذشته با این شدت و وضوح وجود نداشتهاند.
یعنی تفاوت روحیات زنان و مردان در گذشته لزوما به این شدت نبوده است و به مرور این امر تقویت شده است.
(همین مکانیسم، میتواند به خوبی توضیح بدهد که چگونه زنان زیباتر و مهربانتر و مردان قویتر و مقتدرتر، مطلوبتر بوده و توانایی ماندگاری و ادامه نسل بیشتری داشتهاند. از اینرو زنان، در گذشته به زیبایی امروز نبودهاند یا می شود گفت که تفاوت چهره مردان و زنان به شدت امروز نبوده است. هر چه که یک سیستم، در زمان طولانیتری برقرار باشد، ویژگیهای خالصتری ایجاد میکند. نظیر همان چیزی که در مورد خرس قطبی گفته شد. خرس قطبی کاملا سفید رنگ است و خالص است و تنوع رنگی زیادی ندارد.)
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
امروزه میدانیم که سگها، از نسل گرگ هستند.
پرسش این است که چرا رفتار سگ با گرگ که جدش به شمار میرود، این قدر متفاوت است؟
پاسخ آنرا زیست شناسی فرگشتی (تکاملی) به خوبی میدهد.
در چند هزار سال قبل، در نواحی از آسیا، گرگها به خاطر گرسنگی به روستاها نزدیک شدند و با انسانها رابطهی سردی برقرار کردند. در برخی موارد گرگهای اولیه ترجیح دادند که در کنار انسان بمانند و به کوهستان برنگردند. این همزیستی مدتی کاملا سرد و بیروح بوده است. به مرور برخی از گرگها که طبعی ملایمتر داشتند و خشنتر نبودند، به انسانها نزدیک تر شدند و از آنها غذا می گرفتند.
انسانها هم به مرور از فرزندان این گرگها، آنهایی رو نگه داشتند که اولا آرامتر بودند، خوی درندگی کمتری داشتند و وفادارتر بودند. یعنی اگر فرزند گرگ های اولیه وحشی بود و استعداد زندگی کنار انسان رو نداشت، یا کشته میشد و یا به طبیعت طرد میشد. این مکانیسم انتخاب باعث شده که ما وفاداری رو در این موجود که بهترین دوست انسان است ببینیم.
در حال حاضر سگها نسبت به گرگها که اجداد آنها هستند، دارای ژنهای خشونت کمتری هستند و در عین حال ذاتا دارای ویژگی وفاداری هستند. چرا که اساسا بر این مبنا گزینش شدهاند.
(امروزه میدانیم که گیاهانی مانند برنج و ذرت هم همینگونه شکل گرفته اند. به این ترتیب که ذرتها و برنجها و گندمهای اولیه اینقدر محصول نداشته اند. این انسانها بوده اند که آنهایی رو انتخاب کرده و در مراحل بعدی کاشته اند که در یک ساقه تعداد محصول بیشتری داشته اند.)
خب تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که تلاش برای بقا باعث بروز و حفظ ویژگی هایی در بین موجوات زنده شده است. چرا که یکی از ویژگی های حیات، تلاش و علاقه وافر برای بقا است. این ویژگی و علاقه شدید منشاء بیشتر پدیده های حیات و جانداران است.
نقش این امر در تکوین اخلاق چیست؟
عمدتا در انسان، نیز مانند دیگر موجودات، افرادی ماندگار شده و تولید مثل کرده اند که دارای ژنتیک خاصی بوده اند که از نظر ویژگیهای روحی و روانی به ماندگاری او بیشتر کمک میکرده است. به این ترتیب کسانی که واجد ژنهایی بوده اند که به حفظ این ماندگاری کمک می کرده اند توانایی این رو داشته اند که بیشتر زنده بمانند و تولید مثل بیشتری داشته باشند و آن ژنهای خاص رو به نسلهای بعد منتقل بکنند. ویژگی های روانی مانند پرخاشگری، مهربانی و نوعدوستی و وفاداری هم تا حدود زیادی ریشه در ژنتیک ما دارند.
در هر دوره ای کسانی هم که دارای برخی از این ویژگیها بودهاند، مطلوبتر و پرطرفدارتر بوده و فرصت ادامه حیات و تولید مثل بیشتری داشته و ژنهایشان به نسلهای بعدی منتقل نشده است.
بدین ترتیب مشخص نیست که انسان در صدهزار سال گذشته ویژگی های روانی مانند امروز داشته است یا نه.
چگونه؟
ببینید قبلا صحبت کردیم که انسان قبلا در آفریقا میزیسته است و از آن خارج شده و راه قارهها رو در پیش گرفته است. مطالعات باستان شناسی نشان میدهد که انسان بعد از مدتی از خروج از آفریقا شکارچی شده است و با شکار دیگر موجودات به زندگی اش ادامه می داده است. در دوره شکار، آیا صلح جویی و آرام بودن، ویژگی خوبی بوده است؟؟ یا پرخاشگری و عصبیت؟؟؟
زیست شناسی فرگشتی (تکاملی) بررسی میکند که تقسیم وظایف بین زن و مرد در پرورش فرزندان باعث بروز و تکوین ویژگیهایی مانند مهر مادری شده است. به طوریکه ممکن است که در اوایل کار، تفاوت بین زن و مرد (در روحیات و حتی از نظر جسمی) به اندازه امروز نبوده است.
چرا که مردان در طول تاریخ بیشتر به شکار می پرداخته و اگر مهربانتر و آرامتر میبودهاند، گرسنه می ماندهاند و مطلوبیت کمتری داشته اند در حالیکه در زنان این امر برعکس بوده است. یعنی اینکه زنانی که مهربان تر بودهاند (هورمون اکسیتوسین بیشتری داشتهاند) و عاطفه مادری بیشتری داشته اند، مطلوبتر بوده و ژنهایشان به نسل های بعدی منتقل شده است. طی چندصد هزار سال امروز شاهد ویژگی هایی هستیم که در گذشته با این شدت و وضوح وجود نداشتهاند.
یعنی تفاوت روحیات زنان و مردان در گذشته لزوما به این شدت نبوده است و به مرور این امر تقویت شده است.
(همین مکانیسم، میتواند به خوبی توضیح بدهد که چگونه زنان زیباتر و مهربانتر و مردان قویتر و مقتدرتر، مطلوبتر بوده و توانایی ماندگاری و ادامه نسل بیشتری داشتهاند. از اینرو زنان، در گذشته به زیبایی امروز نبودهاند یا می شود گفت که تفاوت چهره مردان و زنان به شدت امروز نبوده است. هر چه که یک سیستم، در زمان طولانیتری برقرار باشد، ویژگیهای خالصتری ایجاد میکند. نظیر همان چیزی که در مورد خرس قطبی گفته شد. خرس قطبی کاملا سفید رنگ است و خالص است و تنوع رنگی زیادی ندارد.)
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
مثال دوم در مورد ویژگی های روانی حیوانات است. امروزه میدانیم که سگها، از نسل گرگ هستند. پرسش این است که چرا رفتار سگ با گرگ که جدش به شمار میرود، این قدر متفاوت است؟ پاسخ آنرا زیست شناسی فرگشتی (تکاملی) به خوبی میدهد. در چند هزار سال قبل، در نواحی…
توضیح تکمیلی برای جا افتادن بهتر قضیه:
خب پرسش این است که چرا در برخی از موجودات مهر مادری وجود ندارد؟؟؟
چونکه شرایط آنها به گونه ای بوده است که برای بقاء نسلها نیاز چندانی به این مهر مادری وجود نداشته است.
چگونه؟
مثلا در ماهی و قورباغه، جنس ماده تعداد زیادی تخم در طبیعت رها میکند. تعداد بسیار زیادی از آنها متولد میشوند و تعدادی از آنها هم از بین میروند. در عین اینکه تعداد زیادی از بین می روند، باز هم نسل آنها منقرض نمی شود چرا که هنوز تعداد کافی وجود دارند که نسل آنها را ادامه دهند. پس اصلا از آغاز با توجه به شرایط زیستی قورباغه نیازی به نگهداری و حفاظت فرزندان وجود نداشته است. این عدم نیاز به نگهداری، پدیده ای به نام مهر و عاطفه مادری رو هم به دنبال نداشته است.
در حالیکه در پرندگان و پستانداران تعداد فرزندان زیاد نبوده است و نگهداری رو میطلبیده است. پس مسئولیت بزرگ کردن فرزند و تکوین مهر مادری فداکارانه رو در این دسته از موجودات به همراه داشته است.
رفتارهای "شبهاخلاقی" اینچنینی در بقیه موجودات هم مشاهده میشود. کار گروهی در زنبورها و مورچه ها امروزه در آنها کاملا نهادینه شده است. برخی از مورچه ها و زنبورها خود را برای گروه و کلونی شان فدا میکنند و کشته می شوند.
چرا و چگونه؟؟ این امر در اثر تکوین فرگشتی به گونهای که توضیح دادم، وجود آمده و گسترش یافته است.
مکانیسم های مشابهی که باعث شکلگیری حس فداکاری و همکاری در مورچه ها و زنبورها شده، در بین انسانها هم شکل گرفته و تکوین یافته است. یعنی عوامل یکسانی مانند علاقه به بقا و احساس اینکه در داخل یک گروه، بهتر میتوان زنده ماند و بقاء نسل فرد تضمین بیشتری دارد، باعث شده که اعضایی بمانند که به حفظ آنها کمک بیشتری کردهاند. انسانهایی که حس فداکاری بیشتری داشته اند و یا حس همکاری بیشتری داشتهاند و ......... بیشتر در گروه مطلوب بوده اند و این ویژگی ها رو به نسلهای بعدی منتقل کردهاند.
امروزه میدانیم که قبیلههایی که حس نوعدوستی در آنها رواج بیشتری داشته، بیشتر شانس بقا داشته و ماندهاند تا قبیلههایی که افراد آن خودخواهتر بودهاند. این امر به مرور در انسانها (و البته دیگر موجوداتی که به صورت گروهی زندگی میکنند) به صورت انتخابی شکل گرفته و ما دلیل آنرا نمیدانیم. چرا که دیگردوستی در وجود ما نهادینه شده است و ما قویا معتقد هستیم که نوعدوستی یک ویژگی برتر اخلاقی و انسانی است و اگر کسی برخلاف نوعدوستی عمل بکند کار او را غیراخلاقی می دانیم. یک چنین حسی در دیگر موجودات هم هست و بنا به همان مکانیسمی که گفتم، تکوین یافته و تقویت شده است ولی آن موجودات بدون آگاهی به آن عمل میکنند و اسم آنرا اخلاق نگذاشتهاند. این نوعدوستی در ژنها و ذات ما و آنها نهادینه شده است.
امروزه انسانها، عموما دارای ویژگیهای مشترکی هستند و به خاطر همین عمومیت هست که این ویژگیها "هنجار" به حساب میآیند و اگر کسی آنها را نداشته باشد از نظر دیگران انسان نرمال به حساب نمیآید و ممکن است که حتی از جامعه حذف بشوند.
در حالیکه در گذشته چه بسا اتفاقا برعکس بوده و آن فردی که امروز نرمال نیست، عادی و نرمال به حساب میآمده است.
همانطور که گفتم، در عصر شکار، انسان پرخاشگر و عصبی به مراتب امکان بقای بیشتری داشته و مطلوب تر بوده است، چرا که در امر شکار موفقتر بوده است و به بقای گروه انسانها کمک بیشتری میکرده است.
در عصر کشاورزی معیارها عوض شده است و چیزهای جدیدی هنجار به حساب می آمده اند. فردی که باهوشتر است، با صبرو حوصله تر است و برنامه ریزتر است. چونکه کشاورزی و دامداری اساسا معیارهای دیگری رو میطلبیدهاند. از اینرو در عصر کشاورزی به صورت طبیعتی از خشونت انسان کمتر شده است و انسانهای خشنتر و عصبیتر به مرور حذف شدهاند و ژنهای کمتری از آنها به نسلهای بعدی منتقل شده است.
دقیقا به همین خاطر هم هست که روانشاسان، بسیاری از اختلالات روانی و شخصیتی را "بیماری" به حساب نمیآورند. چرا که اینها واقعا بیمار نیستند و تنها مشکلشان است که با شرایط "امروزه" هماهنگ نیستند. اگر همین افراد در گذشته وجود داشتند چه بسا سالمترین افراد از نظر آن جامعه (مثلا در عصر شکار) به حساب میآمدند.
نتیجه اینکه بسیاری از روحیات انسانی و اصول اخلاقی که برای ما درست بودن آنها یقینی هست، اینچنین شکل گرفتهاند و بعدها بدون اینکه دلیل تکوین آنها دانسته شود امروزه اصولی مقدس و ذاتی دانسته میشوند.
خب پرسش این است که چرا در برخی از موجودات مهر مادری وجود ندارد؟؟؟
چونکه شرایط آنها به گونه ای بوده است که برای بقاء نسلها نیاز چندانی به این مهر مادری وجود نداشته است.
چگونه؟
مثلا در ماهی و قورباغه، جنس ماده تعداد زیادی تخم در طبیعت رها میکند. تعداد بسیار زیادی از آنها متولد میشوند و تعدادی از آنها هم از بین میروند. در عین اینکه تعداد زیادی از بین می روند، باز هم نسل آنها منقرض نمی شود چرا که هنوز تعداد کافی وجود دارند که نسل آنها را ادامه دهند. پس اصلا از آغاز با توجه به شرایط زیستی قورباغه نیازی به نگهداری و حفاظت فرزندان وجود نداشته است. این عدم نیاز به نگهداری، پدیده ای به نام مهر و عاطفه مادری رو هم به دنبال نداشته است.
در حالیکه در پرندگان و پستانداران تعداد فرزندان زیاد نبوده است و نگهداری رو میطلبیده است. پس مسئولیت بزرگ کردن فرزند و تکوین مهر مادری فداکارانه رو در این دسته از موجودات به همراه داشته است.
رفتارهای "شبهاخلاقی" اینچنینی در بقیه موجودات هم مشاهده میشود. کار گروهی در زنبورها و مورچه ها امروزه در آنها کاملا نهادینه شده است. برخی از مورچه ها و زنبورها خود را برای گروه و کلونی شان فدا میکنند و کشته می شوند.
چرا و چگونه؟؟ این امر در اثر تکوین فرگشتی به گونهای که توضیح دادم، وجود آمده و گسترش یافته است.
مکانیسم های مشابهی که باعث شکلگیری حس فداکاری و همکاری در مورچه ها و زنبورها شده، در بین انسانها هم شکل گرفته و تکوین یافته است. یعنی عوامل یکسانی مانند علاقه به بقا و احساس اینکه در داخل یک گروه، بهتر میتوان زنده ماند و بقاء نسل فرد تضمین بیشتری دارد، باعث شده که اعضایی بمانند که به حفظ آنها کمک بیشتری کردهاند. انسانهایی که حس فداکاری بیشتری داشته اند و یا حس همکاری بیشتری داشتهاند و ......... بیشتر در گروه مطلوب بوده اند و این ویژگی ها رو به نسلهای بعدی منتقل کردهاند.
امروزه میدانیم که قبیلههایی که حس نوعدوستی در آنها رواج بیشتری داشته، بیشتر شانس بقا داشته و ماندهاند تا قبیلههایی که افراد آن خودخواهتر بودهاند. این امر به مرور در انسانها (و البته دیگر موجوداتی که به صورت گروهی زندگی میکنند) به صورت انتخابی شکل گرفته و ما دلیل آنرا نمیدانیم. چرا که دیگردوستی در وجود ما نهادینه شده است و ما قویا معتقد هستیم که نوعدوستی یک ویژگی برتر اخلاقی و انسانی است و اگر کسی برخلاف نوعدوستی عمل بکند کار او را غیراخلاقی می دانیم. یک چنین حسی در دیگر موجودات هم هست و بنا به همان مکانیسمی که گفتم، تکوین یافته و تقویت شده است ولی آن موجودات بدون آگاهی به آن عمل میکنند و اسم آنرا اخلاق نگذاشتهاند. این نوعدوستی در ژنها و ذات ما و آنها نهادینه شده است.
امروزه انسانها، عموما دارای ویژگیهای مشترکی هستند و به خاطر همین عمومیت هست که این ویژگیها "هنجار" به حساب میآیند و اگر کسی آنها را نداشته باشد از نظر دیگران انسان نرمال به حساب نمیآید و ممکن است که حتی از جامعه حذف بشوند.
در حالیکه در گذشته چه بسا اتفاقا برعکس بوده و آن فردی که امروز نرمال نیست، عادی و نرمال به حساب میآمده است.
همانطور که گفتم، در عصر شکار، انسان پرخاشگر و عصبی به مراتب امکان بقای بیشتری داشته و مطلوب تر بوده است، چرا که در امر شکار موفقتر بوده است و به بقای گروه انسانها کمک بیشتری میکرده است.
در عصر کشاورزی معیارها عوض شده است و چیزهای جدیدی هنجار به حساب می آمده اند. فردی که باهوشتر است، با صبرو حوصله تر است و برنامه ریزتر است. چونکه کشاورزی و دامداری اساسا معیارهای دیگری رو میطلبیدهاند. از اینرو در عصر کشاورزی به صورت طبیعتی از خشونت انسان کمتر شده است و انسانهای خشنتر و عصبیتر به مرور حذف شدهاند و ژنهای کمتری از آنها به نسلهای بعدی منتقل شده است.
دقیقا به همین خاطر هم هست که روانشاسان، بسیاری از اختلالات روانی و شخصیتی را "بیماری" به حساب نمیآورند. چرا که اینها واقعا بیمار نیستند و تنها مشکلشان است که با شرایط "امروزه" هماهنگ نیستند. اگر همین افراد در گذشته وجود داشتند چه بسا سالمترین افراد از نظر آن جامعه (مثلا در عصر شکار) به حساب میآمدند.
نتیجه اینکه بسیاری از روحیات انسانی و اصول اخلاقی که برای ما درست بودن آنها یقینی هست، اینچنین شکل گرفتهاند و بعدها بدون اینکه دلیل تکوین آنها دانسته شود امروزه اصولی مقدس و ذاتی دانسته میشوند.
فلسفه
توضیح تکمیلی برای جا افتادن بهتر قضیه: خب پرسش این است که چرا در برخی از موجودات مهر مادری وجود ندارد؟؟؟ چونکه شرایط آنها به گونه ای بوده است که برای بقاء نسلها نیاز چندانی به این مهر مادری وجود نداشته است. چگونه؟ مثلا در ماهی و قورباغه، جنس ماده تعداد…
از نظر بیشتر ما انسانها:
- خودکشی غیراخلاقی است، چرا که با غریزه بقا متضاد است.
- سقط جنین، غیراخلاقی است چرا که با غریزه بقا مخالف است.
- فدارکاری خوب و اخلاقی است چرا که به بقای گروهی انسانها کمک میکند. در حالیکه همین فرد اگر خودش رو بکشد، کارش غیراخلاقی است.
- جنگ با دشمن خوب است برای بقای گروه.
- جنگ داخلی بد است به خاطر به خطر انداختن بقای گروه.
- ازدواج با محارم تقریبا در تمامی جوامع، بد است به خاطر اینکه با معلولیت نسل جدید، بقای فرد و گروه رو دچار مشکل میکند. در برخی جوامع حتی ازدواج با عموزاده ها و خاله زادهها هم به همین دلیل چندان اخلاقی نیست. البته افراد لزوما به علت ها و دلایل ایجاد چنین اصول اخلاقی که در عرض چند صدهزار سال شکل گرفته آگاه نیستند و این امر امروزه به صورت ذاتی در آمده است و ما به دلایل بسیاری از آنها آگاهی نداریم.
امروزه ما در "عصر مدرن" به سر میبریم.
معیارهای حفظ نسل و بقای انسان ها نسبت به عصر کشاورزی باز هم عوض شدهاند و هنوز هم در حال تغییر و دگرگونی هستند.
امروزه برخلاف عصر کشاورزی، مردسالاری دیگر خواهان آنچنانی ندارد و مردهایی مطلوبتر هستند که آرامتر هستند، خشونت به خرج نمیدهند، مهربانتر هستند، همدلی بیشتری با زنان و فرزندان دارند، حس همکاری بیشتری با جامعه دارند و تکرو نیستند. در حالیکه این ویژگیها در عصر کشاورزی و عصر شکار، ناهنجاری به حساب می آمدهاند و اولویت نداشتهاند و مرد اینچنینی قدرت بقای کمتری داشته و برای تولید مثل هم کمتر مطلوب بوده است.
معیارها مطلوبیت زن هم در عصر مدرن با زن عصر کشاورزی و شکار کاملا متفاوت است. امروزه زنهای با شخصیت وابسته دیگر مطلوبیت کمتری دارند و زنانی که تواناتر، باهوشتر و مستقلتر هستند، در جامعه انسانی خواهان بیشتری دارند.
در جلسه آینده توضیح خواهم داد که:
اصولا ارزشهای اخلاقی که در ذهن ما شکل گرفتهاند لزوما با معیارهای عصر مدرن، تطابق و هماهنگی ندارند. ما در عصر گذار هستیم و مدت چندانی از ورود به عصر مدرن نگذشته است. از اینرو در عصر گذار، ما تضاد و برخورد جدی با معیارهایی داریم که در طی قرنها در درون ما شکل گرفته اند و تبدیل به ارزش شده اند ولی امروزه به کار نمیآیند و در زندگی واقعی مطلوبیت ندارند. و توضیح خواهم داد که بسیاری از نارضایتی های ما ناشی از این عدم تطابق شرایط با ذات ما است که محصول سازگاری با گذشته است.
برای توضیح بهتر این موضوع نهایی مجبورم یک مثال دیگر بزنم:
ببینید در گذشته "قند" براحتی در دسترس نبوده است.
هر کسی که علاقه بیشتری به قند داشته، شانس بیشتری برای بقا داشته است و از اینرو یک مکانیسم مغزی مبتنی بر علاقه به قند و طعم شیرین در درون ما شکل گرفته است.
این علاقه وافر به قند در گذشته به بقای انسان کمک میکرده است ولی امروزه هم همین گونه است؟؟
به هیچ وجه. امروزه دقیقا برعکس است. با رشد صنعت، قند براحتی و با قیمت ارزان، در دسترس است و هر که علاقه بیشتری به قند دارد، بیشتر در معرض بیماریهایی مانند چاقی و دیابت و .... قرار میگیرد و امکان ادامه حیات و تولید مثل کمتری خواهد داشت.
یا اینکه در گذشته استرس و پرخاش نقش حیاتی در بقا فرد و نسل داشته است و امری مثبت بوده ولی امروزه دیگر به این دو و مخصوصا پرخاش نیاز آنچنانی وجود ندارد و در حال حاضر امری منفی به حساب میآیند.
یعنی اینکه بدن و مغز ما لزوما برای شرایط امروز، آماده و طراحی نشده اند و این گذشت زمان است که انسان و دیگر موجودات رو با آن سازگار میکند. مشکل در اینجا است که افراد در یک چنین شرایطی که دوره گذار است و هنوز انتخابهای طبیعی صورت نگرفته و مکانیسم فرگشت عمل نکرده، دچار رنج و عذاب باشند.
درحالیکه اگر این وضیعیت امروزین مثلا چند ده هزار سال ادامه پیدا بکند، چه بسا انسان آینده کلا عوض بشود و کاملا با شرایط جدید (اگر که تغییر دیگری صورت نگرفته باشد) سازگار بشود.
پایان جلسه دوم #علم_اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
- خودکشی غیراخلاقی است، چرا که با غریزه بقا متضاد است.
- سقط جنین، غیراخلاقی است چرا که با غریزه بقا مخالف است.
- فدارکاری خوب و اخلاقی است چرا که به بقای گروهی انسانها کمک میکند. در حالیکه همین فرد اگر خودش رو بکشد، کارش غیراخلاقی است.
- جنگ با دشمن خوب است برای بقای گروه.
- جنگ داخلی بد است به خاطر به خطر انداختن بقای گروه.
- ازدواج با محارم تقریبا در تمامی جوامع، بد است به خاطر اینکه با معلولیت نسل جدید، بقای فرد و گروه رو دچار مشکل میکند. در برخی جوامع حتی ازدواج با عموزاده ها و خاله زادهها هم به همین دلیل چندان اخلاقی نیست. البته افراد لزوما به علت ها و دلایل ایجاد چنین اصول اخلاقی که در عرض چند صدهزار سال شکل گرفته آگاه نیستند و این امر امروزه به صورت ذاتی در آمده است و ما به دلایل بسیاری از آنها آگاهی نداریم.
امروزه ما در "عصر مدرن" به سر میبریم.
معیارهای حفظ نسل و بقای انسان ها نسبت به عصر کشاورزی باز هم عوض شدهاند و هنوز هم در حال تغییر و دگرگونی هستند.
امروزه برخلاف عصر کشاورزی، مردسالاری دیگر خواهان آنچنانی ندارد و مردهایی مطلوبتر هستند که آرامتر هستند، خشونت به خرج نمیدهند، مهربانتر هستند، همدلی بیشتری با زنان و فرزندان دارند، حس همکاری بیشتری با جامعه دارند و تکرو نیستند. در حالیکه این ویژگیها در عصر کشاورزی و عصر شکار، ناهنجاری به حساب می آمدهاند و اولویت نداشتهاند و مرد اینچنینی قدرت بقای کمتری داشته و برای تولید مثل هم کمتر مطلوب بوده است.
معیارها مطلوبیت زن هم در عصر مدرن با زن عصر کشاورزی و شکار کاملا متفاوت است. امروزه زنهای با شخصیت وابسته دیگر مطلوبیت کمتری دارند و زنانی که تواناتر، باهوشتر و مستقلتر هستند، در جامعه انسانی خواهان بیشتری دارند.
در جلسه آینده توضیح خواهم داد که:
اصولا ارزشهای اخلاقی که در ذهن ما شکل گرفتهاند لزوما با معیارهای عصر مدرن، تطابق و هماهنگی ندارند. ما در عصر گذار هستیم و مدت چندانی از ورود به عصر مدرن نگذشته است. از اینرو در عصر گذار، ما تضاد و برخورد جدی با معیارهایی داریم که در طی قرنها در درون ما شکل گرفته اند و تبدیل به ارزش شده اند ولی امروزه به کار نمیآیند و در زندگی واقعی مطلوبیت ندارند. و توضیح خواهم داد که بسیاری از نارضایتی های ما ناشی از این عدم تطابق شرایط با ذات ما است که محصول سازگاری با گذشته است.
برای توضیح بهتر این موضوع نهایی مجبورم یک مثال دیگر بزنم:
ببینید در گذشته "قند" براحتی در دسترس نبوده است.
هر کسی که علاقه بیشتری به قند داشته، شانس بیشتری برای بقا داشته است و از اینرو یک مکانیسم مغزی مبتنی بر علاقه به قند و طعم شیرین در درون ما شکل گرفته است.
این علاقه وافر به قند در گذشته به بقای انسان کمک میکرده است ولی امروزه هم همین گونه است؟؟
به هیچ وجه. امروزه دقیقا برعکس است. با رشد صنعت، قند براحتی و با قیمت ارزان، در دسترس است و هر که علاقه بیشتری به قند دارد، بیشتر در معرض بیماریهایی مانند چاقی و دیابت و .... قرار میگیرد و امکان ادامه حیات و تولید مثل کمتری خواهد داشت.
یا اینکه در گذشته استرس و پرخاش نقش حیاتی در بقا فرد و نسل داشته است و امری مثبت بوده ولی امروزه دیگر به این دو و مخصوصا پرخاش نیاز آنچنانی وجود ندارد و در حال حاضر امری منفی به حساب میآیند.
یعنی اینکه بدن و مغز ما لزوما برای شرایط امروز، آماده و طراحی نشده اند و این گذشت زمان است که انسان و دیگر موجودات رو با آن سازگار میکند. مشکل در اینجا است که افراد در یک چنین شرایطی که دوره گذار است و هنوز انتخابهای طبیعی صورت نگرفته و مکانیسم فرگشت عمل نکرده، دچار رنج و عذاب باشند.
درحالیکه اگر این وضیعیت امروزین مثلا چند ده هزار سال ادامه پیدا بکند، چه بسا انسان آینده کلا عوض بشود و کاملا با شرایط جدید (اگر که تغییر دیگری صورت نگرفته باشد) سازگار بشود.
پایان جلسه دوم #علم_اخلاق
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی سوم)
این سومین جلسه از بحثهای فلسفه اخلاق هست.
اگر خاطرتان باشد در جلسه نخست، ضمن تعریف اخلاق به این بحث پرداختیم که اصولا مباحث اخلاقی در سه نظام اخلاقی اصلی وظیفهگرا، نتیجهگرا و فضیلتگرا قابل بحث و بررسی هستند.
سپس ضمن معرفی این سه نظام اصلی، به معیارهای اخلاقی بودن افعال در هریک از این نظامها پرداختیم.
سپس با ذکر مثالهای عینی، به این نکته پرداختیم که عمل کردن بر مبنای اخلاق از چه پیچیدگی های مهم و تاثیرگذاری برخوردار است.
در جلسه دوم بحث سر این بود که حسن و قبح افعال از کجا آمده اند، چنانچه برخی معتقد به ذاتی بودن این حسن و قبح هستند و برخی دیگر آنرا ذاتی نمیدانند.
در این راستا یک بحث مفصل داشتیم که چگونه و چرا بسیار از اصول اخلاقی شکل گرفته اند و در وجود ما به صورت غریزه، نهادینه شده اند. طوریکه امروزه ما بدون اینکه خود بدانیم، از قتل بیزار هستیم و حفظ جان انسانها برای ما یکی از پذیرفته ترین اصول اخلاقی است.
این مبحث تحت عنوان اخلاق فرگشتی (یا تکاملی) به بررسی نحوه شکل گیری طولانی مدت این اصول اخلاقی می پردازد.
در کل بحث تلاش من این بوده که به جای تکیه زیاد بر روی ذهنیات و تعاریف، با ذکر مثالهای عینی، آنها را قابل فهمتر بکنم و از پیچیدگی آنها بکاهم.
برای تکمیل این موضوع و آعاز بحث امروز من یک مثال دیگر میزنم تا ذاتی بودن برخی از ویژگی ها رو مورد چالش قرار بدهم.
ببینید امروزه اکثر ما انسانها از بوی گند فاضلاب و مردار به شدت بدمان می آید و تحمل آن برای ما مشکل است.
یعنی در بد و غیرقابل تحمل بودن بوی مردار، همه متفق القول هستیم.
بحث "فلسفه" در اینجا این است که به چه دلیلی چنین حسی در ما وجود دارد؟؟؟
آیا بد بودن بوی مردار و فاضلاب "داتی" است؟؟؟ یعنی همواره باید چنین باشد؟ یا بنا به دلایل عملی چنین حسی در ما شکل گرفته و نهادینه شده است؟؟
مطالعات بسیار زیادی که روی این مسائل انجام شده، نشاندهندهی این موضوع است که این حس بیزاری از بوی بد مردار و فاضلاب، به تدریج و طی یک فرایند فرگشتی در ما به وجود آمده است.
زیستشناسان و انسانشناسان مطالعات زیادی بر روی دیگر نخستی ها و گرگها و .... انجام داده و متوجه شدهاند که این حس بر اثر خاصیت بیماریزایی و ..... آنها بوده است.
درحالیکه مثلا در برخی از حشرات (مانند مگش و سوسک فاضلاب) و پرندگان (مانند لاشخور یا کرکس) که از مردار برای تغذیه استفاده میکنند، کاملا برعکس است و آنچه برای ما بیزاری و نفرت و تهوع می آورد اتفاقا برای آنها سرخوشی و شادی و جذابیت میآورد.
پس میشود گفت که بد بودن بوی مردار و فاضلاب "ذاتی" نیست.
بعدها و در نتیجه این بحث (و البته در بحث های دیگر) اشاره خواهم کرد که از نگاه طبیعت، تفاوت ذاتی بین بوی گل و بوی تعفن وجود ندارد و این فرد و جامعهی زیستی است که با توجه به نتایجی که از آن پدیده می گیرد، تعبیر "بدی" و "خوبی" از آن میکند و به آن عشق میورزد یا بیزاری میجوید.
خب به جز بحث اخلاق فرگشتی که تا کنون مورد بحث قرار دادیم، بحث دیگری هم هست که مبنی بر اینکه برخی از اخلاقیات بسته به مقتضیات زمانی شکل گرفتهاند و اعتبار اخلاقی بودن یا نبودن آن افعال و یا پدیدهها، باز هم برای همیشه معتبر نیستند.
در اینجا توضیح خواهم داد که مثلا چگونه شرایط طبیعی و آب و هوایی بر روح و روان ما اثر میگذارد و برخی از ویژگیها رو در ما نهادینه میکند.
به صورت محلی، گاها شرایط آب و هوایی و جغرافیایی طوری بر ویژگیهای روحی و روانی یک جامعه زیستی اثر می گذارد که اصول اخلاقی حاکم بر آن جامعه رو هم تحت تاثیر خودش قرار میدهد.
در اینجا طبق معمول از مثال عینی قابل تجسم استفاده میکنم.
در ابتدا یک مثال از شرایط جغرافیایی میزنم و بعدا یک مثال دیگر از شرایط اجتماعی تا نشان دهم که اخلاق چگونه تحت تاثیر علتهای گوناگون است و "ذاتی" به معنایی که در ذهن بیشتر ما انسانها هست، نیست.
این سومین جلسه از بحثهای فلسفه اخلاق هست.
اگر خاطرتان باشد در جلسه نخست، ضمن تعریف اخلاق به این بحث پرداختیم که اصولا مباحث اخلاقی در سه نظام اخلاقی اصلی وظیفهگرا، نتیجهگرا و فضیلتگرا قابل بحث و بررسی هستند.
سپس ضمن معرفی این سه نظام اصلی، به معیارهای اخلاقی بودن افعال در هریک از این نظامها پرداختیم.
سپس با ذکر مثالهای عینی، به این نکته پرداختیم که عمل کردن بر مبنای اخلاق از چه پیچیدگی های مهم و تاثیرگذاری برخوردار است.
در جلسه دوم بحث سر این بود که حسن و قبح افعال از کجا آمده اند، چنانچه برخی معتقد به ذاتی بودن این حسن و قبح هستند و برخی دیگر آنرا ذاتی نمیدانند.
در این راستا یک بحث مفصل داشتیم که چگونه و چرا بسیار از اصول اخلاقی شکل گرفته اند و در وجود ما به صورت غریزه، نهادینه شده اند. طوریکه امروزه ما بدون اینکه خود بدانیم، از قتل بیزار هستیم و حفظ جان انسانها برای ما یکی از پذیرفته ترین اصول اخلاقی است.
این مبحث تحت عنوان اخلاق فرگشتی (یا تکاملی) به بررسی نحوه شکل گیری طولانی مدت این اصول اخلاقی می پردازد.
در کل بحث تلاش من این بوده که به جای تکیه زیاد بر روی ذهنیات و تعاریف، با ذکر مثالهای عینی، آنها را قابل فهمتر بکنم و از پیچیدگی آنها بکاهم.
برای تکمیل این موضوع و آعاز بحث امروز من یک مثال دیگر میزنم تا ذاتی بودن برخی از ویژگی ها رو مورد چالش قرار بدهم.
ببینید امروزه اکثر ما انسانها از بوی گند فاضلاب و مردار به شدت بدمان می آید و تحمل آن برای ما مشکل است.
یعنی در بد و غیرقابل تحمل بودن بوی مردار، همه متفق القول هستیم.
بحث "فلسفه" در اینجا این است که به چه دلیلی چنین حسی در ما وجود دارد؟؟؟
آیا بد بودن بوی مردار و فاضلاب "داتی" است؟؟؟ یعنی همواره باید چنین باشد؟ یا بنا به دلایل عملی چنین حسی در ما شکل گرفته و نهادینه شده است؟؟
مطالعات بسیار زیادی که روی این مسائل انجام شده، نشاندهندهی این موضوع است که این حس بیزاری از بوی بد مردار و فاضلاب، به تدریج و طی یک فرایند فرگشتی در ما به وجود آمده است.
زیستشناسان و انسانشناسان مطالعات زیادی بر روی دیگر نخستی ها و گرگها و .... انجام داده و متوجه شدهاند که این حس بر اثر خاصیت بیماریزایی و ..... آنها بوده است.
درحالیکه مثلا در برخی از حشرات (مانند مگش و سوسک فاضلاب) و پرندگان (مانند لاشخور یا کرکس) که از مردار برای تغذیه استفاده میکنند، کاملا برعکس است و آنچه برای ما بیزاری و نفرت و تهوع می آورد اتفاقا برای آنها سرخوشی و شادی و جذابیت میآورد.
پس میشود گفت که بد بودن بوی مردار و فاضلاب "ذاتی" نیست.
بعدها و در نتیجه این بحث (و البته در بحث های دیگر) اشاره خواهم کرد که از نگاه طبیعت، تفاوت ذاتی بین بوی گل و بوی تعفن وجود ندارد و این فرد و جامعهی زیستی است که با توجه به نتایجی که از آن پدیده می گیرد، تعبیر "بدی" و "خوبی" از آن میکند و به آن عشق میورزد یا بیزاری میجوید.
خب به جز بحث اخلاق فرگشتی که تا کنون مورد بحث قرار دادیم، بحث دیگری هم هست که مبنی بر اینکه برخی از اخلاقیات بسته به مقتضیات زمانی شکل گرفتهاند و اعتبار اخلاقی بودن یا نبودن آن افعال و یا پدیدهها، باز هم برای همیشه معتبر نیستند.
در اینجا توضیح خواهم داد که مثلا چگونه شرایط طبیعی و آب و هوایی بر روح و روان ما اثر میگذارد و برخی از ویژگیها رو در ما نهادینه میکند.
به صورت محلی، گاها شرایط آب و هوایی و جغرافیایی طوری بر ویژگیهای روحی و روانی یک جامعه زیستی اثر می گذارد که اصول اخلاقی حاکم بر آن جامعه رو هم تحت تاثیر خودش قرار میدهد.
در اینجا طبق معمول از مثال عینی قابل تجسم استفاده میکنم.
در ابتدا یک مثال از شرایط جغرافیایی میزنم و بعدا یک مثال دیگر از شرایط اجتماعی تا نشان دهم که اخلاق چگونه تحت تاثیر علتهای گوناگون است و "ذاتی" به معنایی که در ذهن بیشتر ما انسانها هست، نیست.
فلسفه
▪️بررسی #علم_اخلاق (جلسهی سوم) این سومین جلسه از بحثهای فلسفه اخلاق هست. اگر خاطرتان باشد در جلسه نخست، ضمن تعریف اخلاق به این بحث پرداختیم که اصولا مباحث اخلاقی در سه نظام اخلاقی اصلی وظیفهگرا، نتیجهگرا و فضیلتگرا قابل بحث و بررسی هستند. سپس…
شرایط جغرافیایی و محیطی چگونه اخلاقیات رو تحت تاثیر قرار میدهد؟
ببینید عملکرد مغز و سیستم عصبی انسان تحت تاثیر مواد شیمیایی است که نروترانسمیتر یا پیام رسان عصبی نامیده میشوند.
یکی از انواع مهم پیام رسان عصبی در مغز انسان ماده ای است به نام "سرتونین".
این ماده شیمیایی در بدن طیف زیادی از گیاهان، کرمها و جانوران تولید میشود و حضور دارد. نقش سرتونین در موجودات مختلف به شدت متغیر است.
در انسان این ماده به همراه هورمونهایی مانند دوپامین و اندورفین نقش زیادی در کنترل هیجانات و احساست و احساس شادی و خوشبختی دارد.
احتمالا برخی از دوستان با داروهای "بازجذب انتخابی سرتونین" مانند سرترالین، فلوکستین یا سیتالوپرام و نقش آنها در کم کردن افسردگی آشنایی دارند.
این داروها، بداخلاقترین افراد رو بعد از مدتی به شدت خوش اخلاق میکند. میزان افسردگی رو به میزان بسیار زیادی کاهش میدهد. فرد رو به میزان به شدددددت محسوسی مهربانتر میکند. فرد کمتر غر میزند. حساسیتش نسبت به سرو صدا و اتفاقات بد و حتی توهینهای دیگران کمتر می شود. کلا تحمل روانی فرد رو بالا میبرد.
این دارو چگونه عمل میکنند؟؟؟ این داروها بخشی از سرتونین تولید شده در بدن رو که قرار بوده دفع شود رو دوباره جذب میکنند و به نوعی با کاهش دفع سرتونین باعث افزایش سرتونین در بدن میگردند.
نکته مهم در اینجا است که:
میزان تولید و حضور این هورمون در بدن، علاوه بر ژنتیک و ساختار بدنی، به عوامل بیرونی مانند تابش نور خورشید هم بستگی دارد. به همین خاطر هم هست که برخی افراد (من جمله خود بنده) در فصول سرد (عمدتا در فصل پاییز) دچار "افسردگی فصلی" میشوند.
خب با یک آشنایی مقدماتی با این ماده شیمیایی در بدن، برمیگردیم به این موضوع که نقش آن در جامعه چه می تواند باشد.
آیا دقت کرده اید که در ایران، مردم جنوب خونگرمتر و مهربانتر از دیگر مناطق ایران هستند. چرا؟؟؟؟؟ چرا موسیقی بندری شاد است؟؟ چرا سبک عروسی های جنوب با مناطق دیگر اینقدر تفاوت دارد و پرشورتر است؟؟؟ اینها به تاثیر تابش مستقیم نور خورشید در مناطق نزدیکتر به خط استوا بر میگردد.
همینطور شما به هند، پاکستان، کشورهای آمریکای لاتین و ... هم که میروید چنین تمایلی رو مشاهده میکنید. علیرغم فقر و مشکلات مادی و طبیعی مردم هند و کشورهایی حوزهی کارائیب معمولا در آمار، یکی از خوشبخترینها هستند چرا که میزان بالاتری از هورمون سرتونین و ... رو در بدن خود دارند.
برعکس هر چه به سمت شمال میروید به روسیه و کشورهای اسکاندیناوی که میرسید، با فرهنگی سروکار دارید که سرد است و فردگرا و کمعاطفه. میزان افسردگی هم در این مناطق بیشتر است. یکی از دلایلی که در روسیه ودکا با میزان الکل بالا اینقدر متداول است دقیقا به همین موضوع برمیگردد.
در اروپا فرهنگ کشورهایی مانند اسپانیا، ایتالیا و جنوب فرانسه متفاوت تر از شمال اروپا هست و آنها نیز مانند مردم جنوب ایران مهربانتر و خونگرمتر هستند. در حالیکه فرهنگ شمال اروپا به شدت فردگرا است و ساکنین این نقاط، چهرههای نسبتا جدیتر و اخموتری دارند. این امر حتی فلسفه آنها را نیز تحت تاثیر گذاشته و سنت فلسفی آنها را شکاکتر کرده است.
در این راستا، یکی از دلایلی که میتواند توجیهکنندهی وجود فرهنگ خودکشی و مقدس بودن آن در تاریخ ژاپن باشد، ابری بودن دائمی و هوای سرد و آفتاب نگرفتن این مناطق است. در هیچ کجای دنیا خودکشی به سبک هاراگیری و .... اینقدر مقدس و مرسوم نبوده است. حتی امروزه هم، گروههایی هستند که گاها در جنگلهای شمال ژاپن، به خودکشی دستهجمعی میپردازند.
در اینجا می بینیم که مثلا خرده فرهنگی براساس شرایط جغرافیایی محلی در ژاپن شکل گرفته که "خودکشی" رو مقدس میدانسته و به آن معنا بخشیده است.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ببینید عملکرد مغز و سیستم عصبی انسان تحت تاثیر مواد شیمیایی است که نروترانسمیتر یا پیام رسان عصبی نامیده میشوند.
یکی از انواع مهم پیام رسان عصبی در مغز انسان ماده ای است به نام "سرتونین".
این ماده شیمیایی در بدن طیف زیادی از گیاهان، کرمها و جانوران تولید میشود و حضور دارد. نقش سرتونین در موجودات مختلف به شدت متغیر است.
در انسان این ماده به همراه هورمونهایی مانند دوپامین و اندورفین نقش زیادی در کنترل هیجانات و احساست و احساس شادی و خوشبختی دارد.
احتمالا برخی از دوستان با داروهای "بازجذب انتخابی سرتونین" مانند سرترالین، فلوکستین یا سیتالوپرام و نقش آنها در کم کردن افسردگی آشنایی دارند.
این داروها، بداخلاقترین افراد رو بعد از مدتی به شدت خوش اخلاق میکند. میزان افسردگی رو به میزان بسیار زیادی کاهش میدهد. فرد رو به میزان به شدددددت محسوسی مهربانتر میکند. فرد کمتر غر میزند. حساسیتش نسبت به سرو صدا و اتفاقات بد و حتی توهینهای دیگران کمتر می شود. کلا تحمل روانی فرد رو بالا میبرد.
این دارو چگونه عمل میکنند؟؟؟ این داروها بخشی از سرتونین تولید شده در بدن رو که قرار بوده دفع شود رو دوباره جذب میکنند و به نوعی با کاهش دفع سرتونین باعث افزایش سرتونین در بدن میگردند.
نکته مهم در اینجا است که:
میزان تولید و حضور این هورمون در بدن، علاوه بر ژنتیک و ساختار بدنی، به عوامل بیرونی مانند تابش نور خورشید هم بستگی دارد. به همین خاطر هم هست که برخی افراد (من جمله خود بنده) در فصول سرد (عمدتا در فصل پاییز) دچار "افسردگی فصلی" میشوند.
خب با یک آشنایی مقدماتی با این ماده شیمیایی در بدن، برمیگردیم به این موضوع که نقش آن در جامعه چه می تواند باشد.
آیا دقت کرده اید که در ایران، مردم جنوب خونگرمتر و مهربانتر از دیگر مناطق ایران هستند. چرا؟؟؟؟؟ چرا موسیقی بندری شاد است؟؟ چرا سبک عروسی های جنوب با مناطق دیگر اینقدر تفاوت دارد و پرشورتر است؟؟؟ اینها به تاثیر تابش مستقیم نور خورشید در مناطق نزدیکتر به خط استوا بر میگردد.
همینطور شما به هند، پاکستان، کشورهای آمریکای لاتین و ... هم که میروید چنین تمایلی رو مشاهده میکنید. علیرغم فقر و مشکلات مادی و طبیعی مردم هند و کشورهایی حوزهی کارائیب معمولا در آمار، یکی از خوشبخترینها هستند چرا که میزان بالاتری از هورمون سرتونین و ... رو در بدن خود دارند.
برعکس هر چه به سمت شمال میروید به روسیه و کشورهای اسکاندیناوی که میرسید، با فرهنگی سروکار دارید که سرد است و فردگرا و کمعاطفه. میزان افسردگی هم در این مناطق بیشتر است. یکی از دلایلی که در روسیه ودکا با میزان الکل بالا اینقدر متداول است دقیقا به همین موضوع برمیگردد.
در اروپا فرهنگ کشورهایی مانند اسپانیا، ایتالیا و جنوب فرانسه متفاوت تر از شمال اروپا هست و آنها نیز مانند مردم جنوب ایران مهربانتر و خونگرمتر هستند. در حالیکه فرهنگ شمال اروپا به شدت فردگرا است و ساکنین این نقاط، چهرههای نسبتا جدیتر و اخموتری دارند. این امر حتی فلسفه آنها را نیز تحت تاثیر گذاشته و سنت فلسفی آنها را شکاکتر کرده است.
در این راستا، یکی از دلایلی که میتواند توجیهکنندهی وجود فرهنگ خودکشی و مقدس بودن آن در تاریخ ژاپن باشد، ابری بودن دائمی و هوای سرد و آفتاب نگرفتن این مناطق است. در هیچ کجای دنیا خودکشی به سبک هاراگیری و .... اینقدر مقدس و مرسوم نبوده است. حتی امروزه هم، گروههایی هستند که گاها در جنگلهای شمال ژاپن، به خودکشی دستهجمعی میپردازند.
در اینجا می بینیم که مثلا خرده فرهنگی براساس شرایط جغرافیایی محلی در ژاپن شکل گرفته که "خودکشی" رو مقدس میدانسته و به آن معنا بخشیده است.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3