▪️فلسفه چیست؟
▪️فایده فلسفه:
فواید فلسفه صرف نظر از دانایی، تقویت ذهن است. فیلسوفان کسانی هستند که با پرسش گرفتن روندهای عادی، چشم اندازهای جدیدی بر سبک زندگی و سبک اندیشیدن می گشایند و همین پرسش ها و تردیدهاست که موجب ترقی و پیشرفت انسان می شود. فلسفه بیش از هر چیز روی شیوه و سبک صحیح زندگی درنگ می کند که به مفاهیمی چون اخلاق و عدالت مربوط می شود.
▪️روش فلسفی:
روش فیلسوف این است که مسائل را از چشم اندازی دورتر و وسیع تر و تاریخی تر و به نحوی دقیق تر می بیند. همان مسائلی که مردم عادی، بدیهی می انگارند و در مورد آن سوال نمی کنند. همان سوالاتی که برای کودکان مطرح می شود. دو گونه برخورد با این سوالات کودکانه می شود. اکثر مردم به دلیل نومیدی از پاسخ یا سرزنش و سرکوب دیگران، دست از این سوال ها بر می دارند و به پاسخ های کلیشه ای دل خوش می کنند. آن کس که کماکان کودک می ماند، نهایتاً فیلسوف می شود. او با دقت و تیزبینی، مسئله را از منظری وسیع تر و عمیق تر زیر و رو می کند. فرق فیلسوف با یک انسان معمولی همین است که فیلسوف فراتر از زمان و مکان خود می رود و ارزش ها را به پرسش می گیرد و انسان معمولی محصور در زمان و مکان خود است و پا در جای پای دیگران می گذارد. افلاطون از قول سقراط می گوید زندگی بررسی نشده، ارزش زیستن ندارد.
▪️موضوعات فلسفی:
موضوعات فلسفی عمدتاً شامل مسائلی می شوند که در حوزه مسائل تجربی و منطقی نیستند. مسائل تجربی با رجوع به امر واقع حل می شوند و مسائل منطقی با یافتن رابطه بین اجزا و مولفه های آن مسئله از طریق تفکر منطقی. اما مسائل فلسفی به حوزه سومی از مسائل تعلق دارند که نه پاسخ تجربی و علمی دارند و نه پاسخ منطقی و ریاضی. مثلاً چیستی خوبی یا زیبایی یا عدالت و حق یا ماهیت واقعیت یا ماهیت معرفت، که نه پاسخ تجربی دارد و نه پاسخ منطقی.
زمانی نجوم جزء مسائل فلسفی بود چرا که امکان رصد تجربی مدار سیارات نبود. فیلسوف بر مبنای تصورات خود متافیزیکی خلق می کرد و دایره را کاملترین شکل تلقی می کرد. در حالی که علم تجربی نشان داد این مسیر بیضوی است. بدیت ترتیب نجوم با از دست دادن پیش فض های متافیزیکی اش به یک علم تبدیل شد.
▪️وظایف فلسفه:
علوم یک به یک بارشان را از دوش فلسفه برداشتند و به چند حوزه معین نظیر تحلیل زبان و روشنگری راجع به ارزش هایی مانند خوبی و عدالت و جبر و اختیار محدود ماندند.
مثلاً در فلسفه علم به ما می گویند که مدل سازی همانقدر که به پیشرفت علوم کمک کرده، به ساده سازی و تحریف نیز منجر شده. اساس مدل سازی بر تمثیل و تشبیه است و در این تشبیهات بعضی ویژگی ها برجسته و برخی کمرنگ می شوند. زمانی تلقی مکانیکی از انسان و جامعه داشتند، زمان تلقی بیولوژیک. یکی از وظایف فلسفه، نشان دادن کم و کاستی های مدل های تحقیقاتی است.
📚 #مردان_اندیشه
👤 #برایان_مگی
▪️گفتگو با #آیزایا_برلین
🔃 برگردان : عزت الله فولادوند
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فایده فلسفه:
فواید فلسفه صرف نظر از دانایی، تقویت ذهن است. فیلسوفان کسانی هستند که با پرسش گرفتن روندهای عادی، چشم اندازهای جدیدی بر سبک زندگی و سبک اندیشیدن می گشایند و همین پرسش ها و تردیدهاست که موجب ترقی و پیشرفت انسان می شود. فلسفه بیش از هر چیز روی شیوه و سبک صحیح زندگی درنگ می کند که به مفاهیمی چون اخلاق و عدالت مربوط می شود.
▪️روش فلسفی:
روش فیلسوف این است که مسائل را از چشم اندازی دورتر و وسیع تر و تاریخی تر و به نحوی دقیق تر می بیند. همان مسائلی که مردم عادی، بدیهی می انگارند و در مورد آن سوال نمی کنند. همان سوالاتی که برای کودکان مطرح می شود. دو گونه برخورد با این سوالات کودکانه می شود. اکثر مردم به دلیل نومیدی از پاسخ یا سرزنش و سرکوب دیگران، دست از این سوال ها بر می دارند و به پاسخ های کلیشه ای دل خوش می کنند. آن کس که کماکان کودک می ماند، نهایتاً فیلسوف می شود. او با دقت و تیزبینی، مسئله را از منظری وسیع تر و عمیق تر زیر و رو می کند. فرق فیلسوف با یک انسان معمولی همین است که فیلسوف فراتر از زمان و مکان خود می رود و ارزش ها را به پرسش می گیرد و انسان معمولی محصور در زمان و مکان خود است و پا در جای پای دیگران می گذارد. افلاطون از قول سقراط می گوید زندگی بررسی نشده، ارزش زیستن ندارد.
▪️موضوعات فلسفی:
موضوعات فلسفی عمدتاً شامل مسائلی می شوند که در حوزه مسائل تجربی و منطقی نیستند. مسائل تجربی با رجوع به امر واقع حل می شوند و مسائل منطقی با یافتن رابطه بین اجزا و مولفه های آن مسئله از طریق تفکر منطقی. اما مسائل فلسفی به حوزه سومی از مسائل تعلق دارند که نه پاسخ تجربی و علمی دارند و نه پاسخ منطقی و ریاضی. مثلاً چیستی خوبی یا زیبایی یا عدالت و حق یا ماهیت واقعیت یا ماهیت معرفت، که نه پاسخ تجربی دارد و نه پاسخ منطقی.
زمانی نجوم جزء مسائل فلسفی بود چرا که امکان رصد تجربی مدار سیارات نبود. فیلسوف بر مبنای تصورات خود متافیزیکی خلق می کرد و دایره را کاملترین شکل تلقی می کرد. در حالی که علم تجربی نشان داد این مسیر بیضوی است. بدیت ترتیب نجوم با از دست دادن پیش فض های متافیزیکی اش به یک علم تبدیل شد.
▪️وظایف فلسفه:
علوم یک به یک بارشان را از دوش فلسفه برداشتند و به چند حوزه معین نظیر تحلیل زبان و روشنگری راجع به ارزش هایی مانند خوبی و عدالت و جبر و اختیار محدود ماندند.
مثلاً در فلسفه علم به ما می گویند که مدل سازی همانقدر که به پیشرفت علوم کمک کرده، به ساده سازی و تحریف نیز منجر شده. اساس مدل سازی بر تمثیل و تشبیه است و در این تشبیهات بعضی ویژگی ها برجسته و برخی کمرنگ می شوند. زمانی تلقی مکانیکی از انسان و جامعه داشتند، زمان تلقی بیولوژیک. یکی از وظایف فلسفه، نشان دادن کم و کاستی های مدل های تحقیقاتی است.
📚 #مردان_اندیشه
👤 #برایان_مگی
▪️گفتگو با #آیزایا_برلین
🔃 برگردان : عزت الله فولادوند
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آگاهی تنها در اثرِ فشارِ نیاز به ارتباط توسعه یافته است؛ و در ابتدا فقط برایِ روابطِ فرد با فرد (بخصوص برایِ فرماندهی) ضروری و مفید بوده است و در راستایِ همین فایده، توسعه یافته است. آگاهی چیزی نیست جز یک شبکهی ارتباطی بینِ انسانها و همین خصوصیت، آن را وادار به توسعه کرده است. انسانی که به صورتِ تنها و از راهِ شکار زندگی میکرد میتوانست از آن صرفِ نظر کند. اگر اعمال، افکار، احساسات و حركاتِ ما -لااقل بخشی از آنها- به سطحِ آگاهیِ ما میرسند، به خاطرِ ضرورتِ شدیدی است که مدتها بر آنان، این تهدید-شدهترینِ حیوانات، تسلط داشته است: انسان نیاز به کمک و حمایت داشته است، نیاز به همنوعِ خود داشته و مجبور بوده است که بتواند این نیازِ خود را بیان کند و خود را قابلِ فهم گرداند؛ و برایِ این کار در درجهی اول لازم بود که آگاهی داشته باشد و خود «بداند» چه چیز کم دارد، «بداند» چه احساسی دارد و به چه چیز فکر میکند. زیرا مانندِ هر موجودِ زنده، انسان، تکرار میکنم، دائماً فکر میکند اما بدان آگاهی ندارد؛ تفکری که آگاهانه میشود بخشِ بسیار کوچک و به عبارتی سطحیترین و بدترین بخشِ تفکرِ او را تشکیل میدهد...
نظرگاهِ محوریِ واقعیِ من این است: طبیعتِ شعورِ حیوانی باعث میشود که دنیایِ قابلِ درکِ ما فقط دنیایِ سطوح و نشانهها باشد، دنیایی کلی و عامیانه؛ و در نتیجه بر آنچه که قابل درک میشود لاجرم سطحی، کممایه و نسبتاً احمقانه میگردد و مبدل به چیزی کلی، نشانه و رقمی از رَمه میگردد، و هر گونه کسبِ آگاهی تباهیِ باطنیِ موضوعِ خود را به دنبال دارد، یعنی نوعی تقلبِ بزرگ و «سطحیسازی» و تعمیم؛ به طورِ خلاصه، افزایشِ آگاهی یک خطر است و کسی که در میانِ اروپاییانِ آگاه زندگی میکند حتی میداند که بیماری است.
همانطور که حدس میزنید این تقابلِ عاقل و معقول نیست که در این لحظه مرا به خود مشغول داشته: من این تفکیک و تمایز را به نظریهپردازانِ معرفت واگذار میکنم که هنوز در بندهای دستورِ زبان (این متافیزیکِ تودهی مردم) گرفتار هستند. همچنین به طریقِ اولى تقابلِ «شیءِ فی نفسه» و پدیدهی آن موردِ نظر نیست؛ زیرا «شناختِ» ما بسیار کمتر از آن است که حتی قادر به انجامِ این تفکیکِ ساده باشیم. در حقیقت ما فاقدِ عضوی برای شناخت و تشخیصِ «حقیقت» هستیم: ما درست به اندازهای «میدانیم» (خیال میکنیم، تصور میکنیم) که برای گلهی انسانی و نوعِ بشر مفید است؛ «فایدهای» هم که از آن صحبت میکنیم هنوز در نهایت چیزی نیست جز یک باور و محصولِ تخيلِ ما و شاید مقدرترین حماقتی که روزی موجبِ نابودیِ ما گردد.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 354
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
نظرگاهِ محوریِ واقعیِ من این است: طبیعتِ شعورِ حیوانی باعث میشود که دنیایِ قابلِ درکِ ما فقط دنیایِ سطوح و نشانهها باشد، دنیایی کلی و عامیانه؛ و در نتیجه بر آنچه که قابل درک میشود لاجرم سطحی، کممایه و نسبتاً احمقانه میگردد و مبدل به چیزی کلی، نشانه و رقمی از رَمه میگردد، و هر گونه کسبِ آگاهی تباهیِ باطنیِ موضوعِ خود را به دنبال دارد، یعنی نوعی تقلبِ بزرگ و «سطحیسازی» و تعمیم؛ به طورِ خلاصه، افزایشِ آگاهی یک خطر است و کسی که در میانِ اروپاییانِ آگاه زندگی میکند حتی میداند که بیماری است.
همانطور که حدس میزنید این تقابلِ عاقل و معقول نیست که در این لحظه مرا به خود مشغول داشته: من این تفکیک و تمایز را به نظریهپردازانِ معرفت واگذار میکنم که هنوز در بندهای دستورِ زبان (این متافیزیکِ تودهی مردم) گرفتار هستند. همچنین به طریقِ اولى تقابلِ «شیءِ فی نفسه» و پدیدهی آن موردِ نظر نیست؛ زیرا «شناختِ» ما بسیار کمتر از آن است که حتی قادر به انجامِ این تفکیکِ ساده باشیم. در حقیقت ما فاقدِ عضوی برای شناخت و تشخیصِ «حقیقت» هستیم: ما درست به اندازهای «میدانیم» (خیال میکنیم، تصور میکنیم) که برای گلهی انسانی و نوعِ بشر مفید است؛ «فایدهای» هم که از آن صحبت میکنیم هنوز در نهایت چیزی نیست جز یک باور و محصولِ تخيلِ ما و شاید مقدرترین حماقتی که روزی موجبِ نابودیِ ما گردد.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 354
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ پس ما که هستیم؟ اگر میخواستیم از واژههای قدیمی استفاده کنیم و بگوئیم که ما خدا-گم-کرده، بیاعتقاد و فارغ از اخلاق هستیم، باز هم آنطور که باید، خود را معرفی نکردهایم: چون در عین حال و در این وضعیتِ دیررس همهی این سه هستیم. این هم برای آن که شما آقایانِ کنجکاو بتوانید احساساتی که ما را به حرکت در میآورند درک کنید. اما نه! اینجا تلخکامی و مرارت و یا شوق آزادِ انسان که باید عدمِ اعتقاد خود را به ایمان، هدف و شهادت تبدیل کند مطرح نیست! ما آبدیده و پوست کلفت شدیم چون با این فکر زیاد کلنجار رفتهایم که جریان امور دنیا خدایی و الهی نیست، بدتر از آن از دیدِ انسان، حتی عاقلانه، مهربانانه و یا منصفانه هم نیست؛ میدانیم دنیایی که در آن زندگی میکنیم غیر خدایی، غیر اخلاقی و غیر انسانی است، در حالی که مدتهای مدید آن را به غلط، به دروغ، بر اساس احترامِ خود و یا به عبارتی بر اساس نیازِ خود آن را تعبیر و تفسير کردهایم. انسان حیوانی است اهل احترام! اما در عین حال حیوان بیاعتماد و بدگمانی است که میگوید: دنیا آنچه که خیال کردهایم نمیارزد. این تقریباً مطمئنترین حقیقتی است که بدگمانیِ ما سرانجام بدست آورده است. این بدگمانی چنین فلسفهای هم به بار میآورد. ما از گفتنِ اینکه «ارزشِ دنیا کمتر از چیزی است که خیال میکردیم» اجتناب میکنیم زیرا این موضوع حتی امروز خندهآور است که انسان ادعا کند ارزشهایی برتر از ارزشهای دنیای واقعی به وجود آورده است؛ ... این دقیقاً همان خطایی است که ما دیگر مرتکب آن نخواهیم شد، هذیان خودپسندی و نابخردیِ انسان، جنونی که تاکنون هرگز تشخیص داده نشده است. آخرین نمایهی این جنون بدبینیِ عصرِ حاضر است ولی نمایهای قدیمیتر و قویترِ آن در آموزشِ بودا به چشم میخورد.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 346
.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 346
.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️زندگیِ هر یک از ما، از نگاهی کلی، و تنها با در نظر گرفتنِ خطوطِ برجستهی آن، تراژدیای حقیقی است؛ اما هنگامی که باید جزء-جزءِ زندگی گام به گام بررسی شود، صورتِ کمدی به خود میگیرد. هر روز کارِ خود را و دغدغهی خود را به همراه میآورد؛ هر لحظه فریب و اغفالش را؛ هر هفته میل و هراسش را؛ هر ساعت سرخوردگیهایش را؛ چراکه بخت همیشه همچون دیدهبانی گوش به زنگ آنجاست، تا شرّی به ما رسانَد؛ اینها همه صحنههای نابِ کمدی هستند. گویی که تقدیر میخواهد در مدتِ حیاتِ ما شکنجه را با خنده کامل کند؛ تقدیر همهی رنجهایِ تراژدی را واردِ زندگیِ ما میکند؛ اما این کار را برایِ آن نمیکند که ما دستِ کم شأن و منزلتِ شخصیتِ تراژیک را پیدا کنیم؛ تقدیر ما را به سطحِ جزئیاتِ زندگی، به نقشِ دلقک، فرو میکاهد.
👤 #دیدیه_رمون
📚 #شوپنهاور
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #دیدیه_رمون
📚 #شوپنهاور
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#ولتر داستانی از یک برهمنِ نیک نقل میکند که میگفت: «ای کاش از مادر زاده نمیشدم!»
فیلسوف از او پرسید: «چرا؟» او پاسخ داد: «برای آنکه چهل سال تحصیل کرده ام و اکنون بر من معلوم شده است که تمامِ این روزگار را تلف کرده ام.» او برای ولتر توضیح داد که جواب خیلی از مسائل مربوط به ماهیتِ ماده، قوهی ادراک، و سازوکار مغز را نمیداند و از این جهلِ خود در رنج و عذاب است.
ولتر در ادامه میگوید: همان روز با پیرزنی که در نزدیکیِ آن برهمنِ نیک زندگی میکرد ملاقات کردم و از او پرسیدم از این که نمیداند ماده چیست و روح کدام است دلتنگ نیست؟ او از پرسشِ من سر در نیاورد. حتی به قدر کوتاه ترین لحظه از ایامِ زندگیِاش دربارهی موضوعاتی که برهمن را به خود مشغول کرده بود نیندیشیده بود. او با انجامِ سادهی مراسمِ آیینی خود را خوشبخت ترین زن ِ عالم میدانست.
ولتر در ادامه میگوید: از خوشبختیِ این موجودِ حقیر به حیرت افتادم و به سوی برهمن رفتم و پرسیدم: «آیا خجالت نمیکشید که خود را چنین بدبخت میپندارید در صورتی که در پنجاه قدمیِ شما پیرزنی ضعیف زندگی میکند که به هیچچیز نمیاندیشد و خوشبخت است؟»
برهمن در جواب گفت: « حق با شماست. هزار مرتبه با خود اندیشیده ام که اگر مانند همسایه ام نادان بودم، خوشبخت میبودم، با این حال، میل ندارم چنین خوشبختی ای داشته باشم!»
ولتر میگوید :«این جواب ِبرهمن چنان اثری در من کرد که هیچ چیزِ دیگر تا آن موقع نکرده بود.»
👤 #ویل_دورانت
📚 #تاریخ_فلسفه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فیلسوف از او پرسید: «چرا؟» او پاسخ داد: «برای آنکه چهل سال تحصیل کرده ام و اکنون بر من معلوم شده است که تمامِ این روزگار را تلف کرده ام.» او برای ولتر توضیح داد که جواب خیلی از مسائل مربوط به ماهیتِ ماده، قوهی ادراک، و سازوکار مغز را نمیداند و از این جهلِ خود در رنج و عذاب است.
ولتر در ادامه میگوید: همان روز با پیرزنی که در نزدیکیِ آن برهمنِ نیک زندگی میکرد ملاقات کردم و از او پرسیدم از این که نمیداند ماده چیست و روح کدام است دلتنگ نیست؟ او از پرسشِ من سر در نیاورد. حتی به قدر کوتاه ترین لحظه از ایامِ زندگیِاش دربارهی موضوعاتی که برهمن را به خود مشغول کرده بود نیندیشیده بود. او با انجامِ سادهی مراسمِ آیینی خود را خوشبخت ترین زن ِ عالم میدانست.
ولتر در ادامه میگوید: از خوشبختیِ این موجودِ حقیر به حیرت افتادم و به سوی برهمن رفتم و پرسیدم: «آیا خجالت نمیکشید که خود را چنین بدبخت میپندارید در صورتی که در پنجاه قدمیِ شما پیرزنی ضعیف زندگی میکند که به هیچچیز نمیاندیشد و خوشبخت است؟»
برهمن در جواب گفت: « حق با شماست. هزار مرتبه با خود اندیشیده ام که اگر مانند همسایه ام نادان بودم، خوشبخت میبودم، با این حال، میل ندارم چنین خوشبختی ای داشته باشم!»
ولتر میگوید :«این جواب ِبرهمن چنان اثری در من کرد که هیچ چیزِ دیگر تا آن موقع نکرده بود.»
👤 #ویل_دورانت
📚 #تاریخ_فلسفه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️موضوع فلسفه چیست؟
برای این پرسش هیچ پاسخی که همه درباره ان به موافقت رسیده باشند وجود ندارد عقاید متفاوتند: از منتهاالیه' کسانی که فلسفه را ژرف نگری و ژرف اندیشی درباره کل زمان و کل هستی می دانند و آن را شهبانوی علوم و سنگ و تاج سراسر قوس بشری می شمارند; تا منتهاالیه دیگر که کسانی فلسفه را علم دروغینی می شناسانند که از خلط و اشتباه های زبانی بهره برداری می کند و نشانه ناپختگی فکری است و بزودی باید به همراه الاهیات ودیگررشته های گمان پردارانه به موزه عتیقه های عجیب وغریب سپرده شود' همچنانکه علم احکام، نجوم و کیمیاگری در نتیجه پیشرفت پیروزمندانه علوم طبیعی از مدتها پیش روانه آنجا شده اند
شاید بهترین شیوه برخورد با موضوع طرح این پرسش باشد که حوزه رشته دیگر چگونه است؟ مثلا مرزهای حوزه شیمی یا تاریخ یا انسان شناسی را چگونه تعین میکنیم؟ روشن به نظر می رسد که موضوع یا حوزه هر دانشی را نوع پرسشهایی معین میکند که ان علم برای پاسخ گفتن به ان ابداع شده است .خود پرسشها به این شرط و تنها به این شرط معقول و قابل فهم اند که بدانیم که کجا باید به جست جوی پاسخها برویم.
👤 #آیزایا_برلین
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
برای این پرسش هیچ پاسخی که همه درباره ان به موافقت رسیده باشند وجود ندارد عقاید متفاوتند: از منتهاالیه' کسانی که فلسفه را ژرف نگری و ژرف اندیشی درباره کل زمان و کل هستی می دانند و آن را شهبانوی علوم و سنگ و تاج سراسر قوس بشری می شمارند; تا منتهاالیه دیگر که کسانی فلسفه را علم دروغینی می شناسانند که از خلط و اشتباه های زبانی بهره برداری می کند و نشانه ناپختگی فکری است و بزودی باید به همراه الاهیات ودیگررشته های گمان پردارانه به موزه عتیقه های عجیب وغریب سپرده شود' همچنانکه علم احکام، نجوم و کیمیاگری در نتیجه پیشرفت پیروزمندانه علوم طبیعی از مدتها پیش روانه آنجا شده اند
شاید بهترین شیوه برخورد با موضوع طرح این پرسش باشد که حوزه رشته دیگر چگونه است؟ مثلا مرزهای حوزه شیمی یا تاریخ یا انسان شناسی را چگونه تعین میکنیم؟ روشن به نظر می رسد که موضوع یا حوزه هر دانشی را نوع پرسشهایی معین میکند که ان علم برای پاسخ گفتن به ان ابداع شده است .خود پرسشها به این شرط و تنها به این شرط معقول و قابل فهم اند که بدانیم که کجا باید به جست جوی پاسخها برویم.
👤 #آیزایا_برلین
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️ #چه_نیازی_به_یادگیری_فلسفه_دارم؟
▪️1 ضرورت یادگیری فلسفه در چیست؟
زندگی انسانی بدون تصمیم و انتخاب معنی معقولی ندارد و در همین انتخاب است که ما به دانستن ها و آگاهی های مان نیاز پیدا می کنیم. برای افزایش آگاهی یک راه ساده، بالا بردن دیتای ورودی از طریق مشاهده و ابزارهای حسی است اما همه این داده ها بدون قدرت استدلال، بی مصرف و بیهوده خواهد بود. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می کنیم. ضرورت یادگیری فلسفه را می توان در این جمله خلاصه کرد: فلسفه یعنی عشق به دانایی و خرد.
▪️2 تقویت حس کنجکاوی
اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد. نیاز به دانستن و فهمیدن یک نیاز همیشگی است. چنانکه می بینیم که کودکان همواره می خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه چیز را بفهمند.
به همین دلیل، #ارسطو گفته است: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به نوعی فیلسوف و تحت تاثیر فلسفه است؛ چرا که زندگی خود را هر چند ناخودآگاه، بر اساس جواب هایی که به این سئوالات بنیادین می دهد، بنا می نهد. بنابراین می توان ضرورت یادگیری فلسفه را در ارضاء حس کنجکاوی نیز دانست.
▪️3 کُل نگری
فلسفه برخلاف علوم دیگر کُل نگر است و به مسائل هستی می نگرد. فلسفه به جزئیات نمی پردازد و اساسا موضوع اش نیست؛ تصویری که از فلسفه حاصل می شود، به مراتب دقیق تر و کامل تر از تصویر حاصل از باورهای عقل عرفی میان انسان ها است. برای همین گفته شده که ضرورت یادگیری فلسفه در کُل نگری و وسعت نگاه عقلانی است که در علوم دیگر کمتر پرداخته شده است.
▪️4 بی طرفی و عدم پذیرش بی دلیل
این مساله را می توان یکی از عوارض فلسفه دانست که فیلسوف، بدون دلیل برهانی و محکم سخنی را نمی پذیرد و بی طرفی جزئی از ذات اوست زیرا که فلسفه در او به ظهور می رسد. فلسفه از جانبداری های احساسی و بدون منطق می پرهیزد و همواره با نتیجه گیری عجولانه نیز در ستیز است. استدلالی کردن مسائل به همه کمک می کند که در پذیرش یا عدم پذیرش به یک قدر جامع (کُل نگری) دست پیدا کنند و دلیل آوری باعث همگانی شدن می شود.
▪️5 نیاز به یادگیری در هر لحظه
مسائلی که در در درون هر شخص برایش مطرح است، غیر از عوامل بیرونی (که همیشه تاثیر مشخصی دارد) از عامل درونی نیز ناشی می شود. عامل درونی تحرک هر فرد از دیدگاه فلسفی «داشتن سوال و پرسش» است. اگر کسی پرسشی نداشته باشد، اساسا فلسفه نیز برایش جذاب نیست و بلکه زندگی هم برایش جز تکرار مکررات نخواهد بود. در ذات پرسش، تعقل و دانستن و نیاز به یادگیری نهفته است.
به این صورت که شخص آگاه خود را همواره در معرض پرسش های درونی خود قرار می دهد و در بیرون به دنبال کشف ابزارهای لازم برای پاسخ به سوال خود می گردد. یکی از مراحل کشف و اکتشاف بیرونی را می توان، نیاز به یادگیری صحیح و اصولی دانست که منجر به موفقیت فرد می شود. موفقیت و کمال در واقع یافتن پاسخ برای پرسش اول و طرح پرسش دوم است. فلسفه همواره به دنبال پرسش های بنیادین می رود به همین دلیل فرد نیاز دارد که همواره در حال دانستن و یادگیری باشد. یک فیلسوف تا آخر عمرش در حال یادگیری و گشتن به دنبال پاسخ سوال های بنیادین است.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️1 ضرورت یادگیری فلسفه در چیست؟
زندگی انسانی بدون تصمیم و انتخاب معنی معقولی ندارد و در همین انتخاب است که ما به دانستن ها و آگاهی های مان نیاز پیدا می کنیم. برای افزایش آگاهی یک راه ساده، بالا بردن دیتای ورودی از طریق مشاهده و ابزارهای حسی است اما همه این داده ها بدون قدرت استدلال، بی مصرف و بیهوده خواهد بود. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می کنیم. ضرورت یادگیری فلسفه را می توان در این جمله خلاصه کرد: فلسفه یعنی عشق به دانایی و خرد.
▪️2 تقویت حس کنجکاوی
اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد. نیاز به دانستن و فهمیدن یک نیاز همیشگی است. چنانکه می بینیم که کودکان همواره می خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه چیز را بفهمند.
به همین دلیل، #ارسطو گفته است: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به نوعی فیلسوف و تحت تاثیر فلسفه است؛ چرا که زندگی خود را هر چند ناخودآگاه، بر اساس جواب هایی که به این سئوالات بنیادین می دهد، بنا می نهد. بنابراین می توان ضرورت یادگیری فلسفه را در ارضاء حس کنجکاوی نیز دانست.
▪️3 کُل نگری
فلسفه برخلاف علوم دیگر کُل نگر است و به مسائل هستی می نگرد. فلسفه به جزئیات نمی پردازد و اساسا موضوع اش نیست؛ تصویری که از فلسفه حاصل می شود، به مراتب دقیق تر و کامل تر از تصویر حاصل از باورهای عقل عرفی میان انسان ها است. برای همین گفته شده که ضرورت یادگیری فلسفه در کُل نگری و وسعت نگاه عقلانی است که در علوم دیگر کمتر پرداخته شده است.
▪️4 بی طرفی و عدم پذیرش بی دلیل
این مساله را می توان یکی از عوارض فلسفه دانست که فیلسوف، بدون دلیل برهانی و محکم سخنی را نمی پذیرد و بی طرفی جزئی از ذات اوست زیرا که فلسفه در او به ظهور می رسد. فلسفه از جانبداری های احساسی و بدون منطق می پرهیزد و همواره با نتیجه گیری عجولانه نیز در ستیز است. استدلالی کردن مسائل به همه کمک می کند که در پذیرش یا عدم پذیرش به یک قدر جامع (کُل نگری) دست پیدا کنند و دلیل آوری باعث همگانی شدن می شود.
▪️5 نیاز به یادگیری در هر لحظه
مسائلی که در در درون هر شخص برایش مطرح است، غیر از عوامل بیرونی (که همیشه تاثیر مشخصی دارد) از عامل درونی نیز ناشی می شود. عامل درونی تحرک هر فرد از دیدگاه فلسفی «داشتن سوال و پرسش» است. اگر کسی پرسشی نداشته باشد، اساسا فلسفه نیز برایش جذاب نیست و بلکه زندگی هم برایش جز تکرار مکررات نخواهد بود. در ذات پرسش، تعقل و دانستن و نیاز به یادگیری نهفته است.
به این صورت که شخص آگاه خود را همواره در معرض پرسش های درونی خود قرار می دهد و در بیرون به دنبال کشف ابزارهای لازم برای پاسخ به سوال خود می گردد. یکی از مراحل کشف و اکتشاف بیرونی را می توان، نیاز به یادگیری صحیح و اصولی دانست که منجر به موفقیت فرد می شود. موفقیت و کمال در واقع یافتن پاسخ برای پرسش اول و طرح پرسش دوم است. فلسفه همواره به دنبال پرسش های بنیادین می رود به همین دلیل فرد نیاز دارد که همواره در حال دانستن و یادگیری باشد. یک فیلسوف تا آخر عمرش در حال یادگیری و گشتن به دنبال پاسخ سوال های بنیادین است.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#اهمیت_تاریخ_فلسفه
اهمیت تاریخ فلسفه از فلسفه جدا نیست و غیر فیلسوف نمی تواند به حقیقت تاریخ فلسفه آگاهی پیدا کند. تاریخ پزشکی از یک پزشک جدا است و می تواند به آن آگاه نباشد
قلمرو مفاهیم و صورت های ذهنی بسیار گسترده است و پرسش هایی که در این قلمرو پیدا می شود و همواره پاسخ مناسب خود را می طلبد، عنوان «فلسفه» به خود می گیرد. در همین قلمرو، پرسش های مربوط به عالم متافیزیک نیز مطرح می گردد و همین پرسش های حقیقی است که تاریخ فلسفه را به وجود آورده است. اهمیت تاریخ فلسفه به هیچ عنوان قابل چشم پوشی نیست به همین دلیل است که می توان گفت: تاریخ فلسفه، موضوع علم تاریخ نیست زیرا تاریخ نگار و محقق در تاریخ، تنها به بررسی وقایع و حوادث زمانی و مکانی می پردازد و با طرح پرسش های دقیق فلسفی ارتباط برقرار نمی کند.
اهمیت تاریخ فلسفه از فلسفه جدا نیست و غیر فیلسوف نمی تواند به حقیقت تاریخ فلسفه آگاهی پیدا کند. تاریخ پزشکی از یک پزشک منفک است و یک شخص می تواند بدون اینکه از تاریخ پزشکی آگاهی داشته باشد، با کارهای پزشکی (در صورتی که علم آن را فراگرفته باشد- مبادرت نماید. در مورد بسیاری از علوم دیگر نیز وضع به همین ترتیب است. اما در مورد آنچه به فلسفه مربوط می گردد، وضع به گونه ای دیگر است. کسی که با تاریخ فلسفه آشنایی ندارد و از چگونگی تحولات فکر و اندیشه بی خبر است، نمی تواند به عنوان یک فیلسوف مورد توجه قرار گیرد.
نخستین مطلبی که در مطالعه تاریخ فلسفه اهمیت دارد، فهم نظام فلسفی و ارتباط آن با محیط و وضع تاریخی دوره خود است. آشکار است که ما فقط وقتی می توانیم حالت ذهنی یک فیلسوف و دلیل وجودی فلسفه او را به قدر کافی دریابیم که ابتدا خاستگاه تاریخی و سرچشمه آن را بفهمیم. مثلا ما هنگامی می توانیم گفته های ارسطو را کاملا درک کنیم که بدانیم افلاطون چه گفته است و محیط آن زمان چگونه بوده است. بنابراین ما باید هم تاریخ زمان فیلسوف را بدانیم و هم تفکراتی را که قبل از او وجود داشته و منجر به پدید آمدن فلسفه وی گشته است.
در تفکر عمیق و بنیادی، آغاز پیدایش امور، همواره در نظر گرفته می شود و آغاز های آن آغاز نیز، هر اندازه بیشتر و پیش تر باشند، مورد توجه قرار می گیرند. اگرچه در دنیای جدید، بازگشت به گذشته چندان مطلوب و پسندیده نیست. در تفکر سازنده، بسیاری از امور حذف شده و از پیش پا برداشته می شوند و در همین حذف کردن و از پیش پا برداشتن است که تفکر، یگانه و منحصر به فرد می گردد. عقل در انسان متفکر با هرگونه مفهوم یا صورت ذهنی که روبرو می شود، آن را با موازین خود هم آهنگ و سازگار می سازد و در واقع آن را مشروط می کند.
در فضای اقلیدسی همه اجسام مشروط می شوند و جسمی که از هرگونه شرط آزاد و رها باشد، وجود ندارد. در اندیشه یک متفکر آگاه و غایت انگار نیز مفاهیم و صورت های ذهنی جهت پیدا می کنند و در یک سازمان موزون و منطقی هم آهنگ می شود. تردیدی نمی توان داشت که عقل در سازمان دهی تصورات و هم آهنگ کردن مفاهیم، امکانات را نیز در نظر می گیرد و همواره می کوشد به آنچه بالاترین و برترین امکان شناخته می شود، دست یابد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
اهمیت تاریخ فلسفه از فلسفه جدا نیست و غیر فیلسوف نمی تواند به حقیقت تاریخ فلسفه آگاهی پیدا کند. تاریخ پزشکی از یک پزشک جدا است و می تواند به آن آگاه نباشد
قلمرو مفاهیم و صورت های ذهنی بسیار گسترده است و پرسش هایی که در این قلمرو پیدا می شود و همواره پاسخ مناسب خود را می طلبد، عنوان «فلسفه» به خود می گیرد. در همین قلمرو، پرسش های مربوط به عالم متافیزیک نیز مطرح می گردد و همین پرسش های حقیقی است که تاریخ فلسفه را به وجود آورده است. اهمیت تاریخ فلسفه به هیچ عنوان قابل چشم پوشی نیست به همین دلیل است که می توان گفت: تاریخ فلسفه، موضوع علم تاریخ نیست زیرا تاریخ نگار و محقق در تاریخ، تنها به بررسی وقایع و حوادث زمانی و مکانی می پردازد و با طرح پرسش های دقیق فلسفی ارتباط برقرار نمی کند.
اهمیت تاریخ فلسفه از فلسفه جدا نیست و غیر فیلسوف نمی تواند به حقیقت تاریخ فلسفه آگاهی پیدا کند. تاریخ پزشکی از یک پزشک منفک است و یک شخص می تواند بدون اینکه از تاریخ پزشکی آگاهی داشته باشد، با کارهای پزشکی (در صورتی که علم آن را فراگرفته باشد- مبادرت نماید. در مورد بسیاری از علوم دیگر نیز وضع به همین ترتیب است. اما در مورد آنچه به فلسفه مربوط می گردد، وضع به گونه ای دیگر است. کسی که با تاریخ فلسفه آشنایی ندارد و از چگونگی تحولات فکر و اندیشه بی خبر است، نمی تواند به عنوان یک فیلسوف مورد توجه قرار گیرد.
نخستین مطلبی که در مطالعه تاریخ فلسفه اهمیت دارد، فهم نظام فلسفی و ارتباط آن با محیط و وضع تاریخی دوره خود است. آشکار است که ما فقط وقتی می توانیم حالت ذهنی یک فیلسوف و دلیل وجودی فلسفه او را به قدر کافی دریابیم که ابتدا خاستگاه تاریخی و سرچشمه آن را بفهمیم. مثلا ما هنگامی می توانیم گفته های ارسطو را کاملا درک کنیم که بدانیم افلاطون چه گفته است و محیط آن زمان چگونه بوده است. بنابراین ما باید هم تاریخ زمان فیلسوف را بدانیم و هم تفکراتی را که قبل از او وجود داشته و منجر به پدید آمدن فلسفه وی گشته است.
در تفکر عمیق و بنیادی، آغاز پیدایش امور، همواره در نظر گرفته می شود و آغاز های آن آغاز نیز، هر اندازه بیشتر و پیش تر باشند، مورد توجه قرار می گیرند. اگرچه در دنیای جدید، بازگشت به گذشته چندان مطلوب و پسندیده نیست. در تفکر سازنده، بسیاری از امور حذف شده و از پیش پا برداشته می شوند و در همین حذف کردن و از پیش پا برداشتن است که تفکر، یگانه و منحصر به فرد می گردد. عقل در انسان متفکر با هرگونه مفهوم یا صورت ذهنی که روبرو می شود، آن را با موازین خود هم آهنگ و سازگار می سازد و در واقع آن را مشروط می کند.
در فضای اقلیدسی همه اجسام مشروط می شوند و جسمی که از هرگونه شرط آزاد و رها باشد، وجود ندارد. در اندیشه یک متفکر آگاه و غایت انگار نیز مفاهیم و صورت های ذهنی جهت پیدا می کنند و در یک سازمان موزون و منطقی هم آهنگ می شود. تردیدی نمی توان داشت که عقل در سازمان دهی تصورات و هم آهنگ کردن مفاهیم، امکانات را نیز در نظر می گیرد و همواره می کوشد به آنچه بالاترین و برترین امکان شناخته می شود، دست یابد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#باروخ_اسپینوزا کیست؟
باروخ اسپینوزا که بعدها با نام بندیکت د.اسپینوزا معروف شد فیلسوف مشهور هلندی با اصالتی یهودی است که در 24 نوامبر 1632 زاده شد و در 21 فوریه 1677 درگذشت.
وی یکی از بزرگترین خردگرایان فلسفۀ قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می رود.
فیلسوف و مورخ نامدار #هگل، به یکی از فیلسوفان هم عصرش می گوید «شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساساً فیلسوف نیستید». همچنین #ژیل_دلوز او را «شاهزادۀ فلسفه» نامیده است .
اسپینوزا به دلیل تفکراتش از جامعه یهود طرد شد و تا آخر عمر زندگی خود را دور از خانواده اش به سر برد و هرگز ازدواج نکرد.
کتاب «مسئله اسپینوزا» در خصوص زندگی این فیلسوف بزرگ هلندی و سیاستمدار مشهور دوران فاشیسم, «آلفرد روزنبرگ» است که به فلسفه و زندگی اسپینوزا علاقمند بود.
کتاب «مسئله اسپینوزا» را نویسنده و روانپزشک مشهور« اروین د.یالوم »نوشته است که توسط انتشارات صبح صادق با ترجمۀ حسین کاظمی یزدی در ایران منتشر شده است که چکیده یادداشت های نوشتۀ حاضر از روی این ترجمه است.
▪️طبیعت
هر چیزیکه رخ می دهد بدون استثناء تابع قوانین منظم طبیعت است. هیچ چیزی نمی تواند بر خلاف قوانین ثابت طبیعت رخ دهد. طبیعت، مطابق با قوانین منظمی عمل می کند که نمی توانند با تصورات ماوراء الطبیعی لغو شوند.
طبیعت و خدا همانند هستند و هیچ تفاوتی بین خدا و طبیعت وجود ندارد. خدا طبیعت است و طبیعت خدا.
هر چه هست وجودش این جهانی است و همه چیز با قوانین طبیعت هدایت می شوند. هر اتفاقی که می افتد نتیجۀ قوانین تغییر ناپذیر طبیعت است, ما بخشی از طبیعت هستیم و تابع این قوانین جبری.
علاوه براین، طبیعت بی نهایت پیچیده است. صفت ها یا حالات بی شماری دارد که ما انسانها فقط دوتا از آنها را درک می کنیم : جوهر ماده و تفکر.
هیچ چیزی از روی هوا و هوس اتفاق نمی افتد .هر چیزی معلول چیز قبل از خودش می باشد، هر چه بیشتر خودمان را وقف فهمیدن این شبکۀ علّی بکنیم بیش تر آزاد می شویم.
بر طبق قوانین طبیعت, وقتی بدن بمیرد، نفس هم می میرد .لذا جهان آخرتی در کار نیست. بدن فاسد به خاک برمی گردد و نمی تواند دوباره زنده شود.
ما باید استدلالهایی بیاوریم تا هر انسان مسئول را دربارۀ قداست منابع متون دینی به شک بیندازد. ما باید به او بقبولانیم که هر چیزی که رخ می دهد مبتنی بر قوانین کلّی طبیعت است.
▪️کتاب مقدس و جهان آخرت
باید بگویم که کلمات و ایده های کتاب مقدس زادۀ ذهن بشر است، زادۀ ذهن کسانی که این متون را نوشته اند و تصور می کردند – نه, بهتر است بگوییم آرزو می کردند – شبیه خدا باشند و در تصور خود را به جای خدا قرار داده اند .
مسلماً عباراتی که در کتاب مقدس به « کلام خدا » اشاره دارد فقط از تخیل پیامبران متعدد نشأت گرفته است. این پیامبران، انسان هایی هستند که موهبت تخیلات نامعمول و واضح به آنان عطا شده است ولی ضرورتاً تعقل گسترده ای نداشته اند چون متونشان پراز تناقض است .
بنابراین، نبوت معجزه آسا, چیزی بیش از مفاهیم تخیل شدۀ پیامبران نبوده است و اصولاً هیچ چیز ماوراء الطبیعی وجود ندارد . به عبارت دیگر همه چیز علتی طبیعی دارد.
به این ترتیب, « جهان بعدی » و« زندگی اُخروی با خداوند » حرف هایی انسانی اند، نه الهی.
این که فکر کنیم پس از مرگ، همان طور که الان هستیم، وجود خواهیم داشت با عقل منافات دارد . ذهن و بدن دو جنبه از یک شخص هستند. ذهن نمی تواند پس از مرگ بدن باقی بماند.
در جهان بعدی هیچ سعادت سرمدی ای وجود ندارد ، چون اصولاً جهان دیگری وجود ندارد .وقتی بدن بمیرد، نفس هم می میرد. جهان آخرتی در کار نیست
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
باروخ اسپینوزا که بعدها با نام بندیکت د.اسپینوزا معروف شد فیلسوف مشهور هلندی با اصالتی یهودی است که در 24 نوامبر 1632 زاده شد و در 21 فوریه 1677 درگذشت.
وی یکی از بزرگترین خردگرایان فلسفۀ قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می رود.
فیلسوف و مورخ نامدار #هگل، به یکی از فیلسوفان هم عصرش می گوید «شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساساً فیلسوف نیستید». همچنین #ژیل_دلوز او را «شاهزادۀ فلسفه» نامیده است .
اسپینوزا به دلیل تفکراتش از جامعه یهود طرد شد و تا آخر عمر زندگی خود را دور از خانواده اش به سر برد و هرگز ازدواج نکرد.
کتاب «مسئله اسپینوزا» در خصوص زندگی این فیلسوف بزرگ هلندی و سیاستمدار مشهور دوران فاشیسم, «آلفرد روزنبرگ» است که به فلسفه و زندگی اسپینوزا علاقمند بود.
کتاب «مسئله اسپینوزا» را نویسنده و روانپزشک مشهور« اروین د.یالوم »نوشته است که توسط انتشارات صبح صادق با ترجمۀ حسین کاظمی یزدی در ایران منتشر شده است که چکیده یادداشت های نوشتۀ حاضر از روی این ترجمه است.
▪️طبیعت
هر چیزیکه رخ می دهد بدون استثناء تابع قوانین منظم طبیعت است. هیچ چیزی نمی تواند بر خلاف قوانین ثابت طبیعت رخ دهد. طبیعت، مطابق با قوانین منظمی عمل می کند که نمی توانند با تصورات ماوراء الطبیعی لغو شوند.
طبیعت و خدا همانند هستند و هیچ تفاوتی بین خدا و طبیعت وجود ندارد. خدا طبیعت است و طبیعت خدا.
هر چه هست وجودش این جهانی است و همه چیز با قوانین طبیعت هدایت می شوند. هر اتفاقی که می افتد نتیجۀ قوانین تغییر ناپذیر طبیعت است, ما بخشی از طبیعت هستیم و تابع این قوانین جبری.
علاوه براین، طبیعت بی نهایت پیچیده است. صفت ها یا حالات بی شماری دارد که ما انسانها فقط دوتا از آنها را درک می کنیم : جوهر ماده و تفکر.
هیچ چیزی از روی هوا و هوس اتفاق نمی افتد .هر چیزی معلول چیز قبل از خودش می باشد، هر چه بیشتر خودمان را وقف فهمیدن این شبکۀ علّی بکنیم بیش تر آزاد می شویم.
بر طبق قوانین طبیعت, وقتی بدن بمیرد، نفس هم می میرد .لذا جهان آخرتی در کار نیست. بدن فاسد به خاک برمی گردد و نمی تواند دوباره زنده شود.
ما باید استدلالهایی بیاوریم تا هر انسان مسئول را دربارۀ قداست منابع متون دینی به شک بیندازد. ما باید به او بقبولانیم که هر چیزی که رخ می دهد مبتنی بر قوانین کلّی طبیعت است.
▪️کتاب مقدس و جهان آخرت
باید بگویم که کلمات و ایده های کتاب مقدس زادۀ ذهن بشر است، زادۀ ذهن کسانی که این متون را نوشته اند و تصور می کردند – نه, بهتر است بگوییم آرزو می کردند – شبیه خدا باشند و در تصور خود را به جای خدا قرار داده اند .
مسلماً عباراتی که در کتاب مقدس به « کلام خدا » اشاره دارد فقط از تخیل پیامبران متعدد نشأت گرفته است. این پیامبران، انسان هایی هستند که موهبت تخیلات نامعمول و واضح به آنان عطا شده است ولی ضرورتاً تعقل گسترده ای نداشته اند چون متونشان پراز تناقض است .
بنابراین، نبوت معجزه آسا, چیزی بیش از مفاهیم تخیل شدۀ پیامبران نبوده است و اصولاً هیچ چیز ماوراء الطبیعی وجود ندارد . به عبارت دیگر همه چیز علتی طبیعی دارد.
به این ترتیب, « جهان بعدی » و« زندگی اُخروی با خداوند » حرف هایی انسانی اند، نه الهی.
این که فکر کنیم پس از مرگ، همان طور که الان هستیم، وجود خواهیم داشت با عقل منافات دارد . ذهن و بدن دو جنبه از یک شخص هستند. ذهن نمی تواند پس از مرگ بدن باقی بماند.
در جهان بعدی هیچ سعادت سرمدی ای وجود ندارد ، چون اصولاً جهان دیگری وجود ندارد .وقتی بدن بمیرد، نفس هم می میرد. جهان آخرتی در کار نیست
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️#باروخ_اسپینوزا کیست؟ باروخ اسپینوزا که بعدها با نام بندیکت د.اسپینوزا معروف شد فیلسوف مشهور هلندی با اصالتی یهودی است که در 24 نوامبر 1632 زاده شد و در 21 فوریه 1677 درگذشت. وی یکی از بزرگترین خردگرایان فلسفۀ قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین…
▪️خدا
من بندۀ خدایی هستم که چگونگی و حتی انجام دادن پرستش خود را از ما نخواهد.
این اشتباه است که خدا را در حال زندگی کردن و فکر کردن فرض می کنیم، موجودی در تصورما، موجودی که مانند ما و دربارۀ ما می اندیشد.
شما واقعاً باور دارید که ما موجودات فنا پذیر، که بعضی از ما کر، ناقص، مریض، یا بدبختیم، در تصور خدا ساخته شده ایم ؟ افرادی را در نظر بگیرید که در بیست سالگی مرده اند، افرادی که کور یا ناقص به دنیا آمده اند، افرادی که سل دارند و خون سرفه می کنند، افرادی که حریص یا درنده خو هستند، آیا اینها در تصور خدا بوجود آمده اند؟
شما فکر می کنید که خدا مثل ما فکر می کند و نیازمند چاپلوسی است ، و اگر از دستورهایش پیروی نکنیم از ما انتقام می گیرد؟ چنین عیب و نقصی چگونه می تواند در وجودی کامل موجود باشد ؟ این صرفاً نحوۀ حرف زدن کسانی است که کتاب مقدس را نوشته اند.
مردی خردمند به نام گزنفون نوشت اگر اسب و گاو و شیر هم می توانستند تخیلاتشان را حکاکی کنند، خدا را به شکل خودشان تصویر می کردند و بدنی شبیه به بدن خودشان به او می دادند. به نظر من، اگر مثلث ها می توانستند کار کنند، خدایی با ظواهر و ویژگیهای مثلث جعل می کردند، یا دایره ها هم همین طور، شبیه دایره ...
بعضی تصور می کنند، چیزهایی وجود دارد که فقط خدا می داند، چیزهایی که یگانه علتش ارادۀ خداوند است، ولی من معتقدم، هر چه ما بیشتر بدانیم، چیزهایی که فقط به وسیلۀ خدا شناخته می شوند کمتر خواهند شد. به عبارت دیگر، هر چه غافل تر باشیم، گرایش ما به خدا بیشتر می شود.
خلاصه اینکه، خدا ما را در ذهنش نساخته، بلکه خودش ساختۀ تخیل ماست. ما تصور می کنیم که او موجودی شبیه ماست، و عبادت های ما را می شنود و به آرزوهای ما توجه می کند. در صورتی که این تصورات اشتباه است
▪️معجزه
تورات پر از معجزه است. خدا رود سرخ را شکافت، او برای یونانیان بلا نازل کرد؛ او به شکل بوته ای شعله ور در آمد و سخن گفت. چرا همۀ این معجزات در زمان تورات رخ داده است ؟ پس چرا حال فصل معجزۀ تمام شده است ؟ آیا خداوند قادر متعال به خواب رفته است ؟
از من می پرسند، چرا تورات پر است از معجزه، در حالی که پس از آن ما نمونه ای از آنها را ندیده ایم ؟ باید پاسخ دهم که معجزه فقط به واسطۀ غفلت انسان بوجود می آید.
در دوران باستان هر اتفاقی که نمی توانست به واسطۀ علت طبیعی توجیه شود معجزه تلقی می شد، و هر چه غفلت از چگونگی عملکرد طبیعت بیشتر بود تعداد معجزات هم بیشتر بود.
▪️ قوم برگزیده
همۀ مسیحیان و مسلمانان، به خدایی باور دارند که آنها را برگزیده است .ولی باید گفت هیچ مردمی برگزیده خدا نیستند. از این لحاظ یهودیان هم مردم منتخب خدا نیستند، آنها هیچ تفاوتی با دیگران ندارند. خدا هیچ احساسی به ما ندارد. پیامبران فقط چیزهایی تصور می کردند. متون مقدس، مقدس نیستند و فقط ساختۀ دست بشرند. اراده و کلام خدا وجود خارجی ندارند. کتاب پیدایش و بقیۀ تورات داستان یا استعاره است.
خاخام ها، حتی بزرگترین آن ها، هیچ معرفت خاصی ندارند و در عوض با توجه به منافعشان رفتار می کنند. بیشتر خاخام ها و کشیشان و روحانیان، با دیدگاه منحرفشان علایق خودشان را ترویج می دهند. آنها می خواهند این را به دیگران بباورانند که کلید حقیقت فقط در دست آنان است. ولی من به این نتیجه رسیده ام که آیین دینی جامعۀ ما ارتباطی با قوانین الهی، سعادت و عشق و پاکدامنی ندارد و چیزی نیست جز آسایش مدنی و جاودانگی قدرت خاخامی.
حال با این توضیح، اگر اثبات خطاهای موجود در متون مقدس کفر است، پس کسانی را که هواهای نفسانی خودشان را در این متون گنجانده اند چه باید نامید، کسانی که شأن نویسندگان کتاب مقدس را پایین آورده اند و نوشته های آنها را مزخرفاتی بی سروته جلوه داده اند
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
من بندۀ خدایی هستم که چگونگی و حتی انجام دادن پرستش خود را از ما نخواهد.
این اشتباه است که خدا را در حال زندگی کردن و فکر کردن فرض می کنیم، موجودی در تصورما، موجودی که مانند ما و دربارۀ ما می اندیشد.
شما واقعاً باور دارید که ما موجودات فنا پذیر، که بعضی از ما کر، ناقص، مریض، یا بدبختیم، در تصور خدا ساخته شده ایم ؟ افرادی را در نظر بگیرید که در بیست سالگی مرده اند، افرادی که کور یا ناقص به دنیا آمده اند، افرادی که سل دارند و خون سرفه می کنند، افرادی که حریص یا درنده خو هستند، آیا اینها در تصور خدا بوجود آمده اند؟
شما فکر می کنید که خدا مثل ما فکر می کند و نیازمند چاپلوسی است ، و اگر از دستورهایش پیروی نکنیم از ما انتقام می گیرد؟ چنین عیب و نقصی چگونه می تواند در وجودی کامل موجود باشد ؟ این صرفاً نحوۀ حرف زدن کسانی است که کتاب مقدس را نوشته اند.
مردی خردمند به نام گزنفون نوشت اگر اسب و گاو و شیر هم می توانستند تخیلاتشان را حکاکی کنند، خدا را به شکل خودشان تصویر می کردند و بدنی شبیه به بدن خودشان به او می دادند. به نظر من، اگر مثلث ها می توانستند کار کنند، خدایی با ظواهر و ویژگیهای مثلث جعل می کردند، یا دایره ها هم همین طور، شبیه دایره ...
بعضی تصور می کنند، چیزهایی وجود دارد که فقط خدا می داند، چیزهایی که یگانه علتش ارادۀ خداوند است، ولی من معتقدم، هر چه ما بیشتر بدانیم، چیزهایی که فقط به وسیلۀ خدا شناخته می شوند کمتر خواهند شد. به عبارت دیگر، هر چه غافل تر باشیم، گرایش ما به خدا بیشتر می شود.
خلاصه اینکه، خدا ما را در ذهنش نساخته، بلکه خودش ساختۀ تخیل ماست. ما تصور می کنیم که او موجودی شبیه ماست، و عبادت های ما را می شنود و به آرزوهای ما توجه می کند. در صورتی که این تصورات اشتباه است
▪️معجزه
تورات پر از معجزه است. خدا رود سرخ را شکافت، او برای یونانیان بلا نازل کرد؛ او به شکل بوته ای شعله ور در آمد و سخن گفت. چرا همۀ این معجزات در زمان تورات رخ داده است ؟ پس چرا حال فصل معجزۀ تمام شده است ؟ آیا خداوند قادر متعال به خواب رفته است ؟
از من می پرسند، چرا تورات پر است از معجزه، در حالی که پس از آن ما نمونه ای از آنها را ندیده ایم ؟ باید پاسخ دهم که معجزه فقط به واسطۀ غفلت انسان بوجود می آید.
در دوران باستان هر اتفاقی که نمی توانست به واسطۀ علت طبیعی توجیه شود معجزه تلقی می شد، و هر چه غفلت از چگونگی عملکرد طبیعت بیشتر بود تعداد معجزات هم بیشتر بود.
▪️ قوم برگزیده
همۀ مسیحیان و مسلمانان، به خدایی باور دارند که آنها را برگزیده است .ولی باید گفت هیچ مردمی برگزیده خدا نیستند. از این لحاظ یهودیان هم مردم منتخب خدا نیستند، آنها هیچ تفاوتی با دیگران ندارند. خدا هیچ احساسی به ما ندارد. پیامبران فقط چیزهایی تصور می کردند. متون مقدس، مقدس نیستند و فقط ساختۀ دست بشرند. اراده و کلام خدا وجود خارجی ندارند. کتاب پیدایش و بقیۀ تورات داستان یا استعاره است.
خاخام ها، حتی بزرگترین آن ها، هیچ معرفت خاصی ندارند و در عوض با توجه به منافعشان رفتار می کنند. بیشتر خاخام ها و کشیشان و روحانیان، با دیدگاه منحرفشان علایق خودشان را ترویج می دهند. آنها می خواهند این را به دیگران بباورانند که کلید حقیقت فقط در دست آنان است. ولی من به این نتیجه رسیده ام که آیین دینی جامعۀ ما ارتباطی با قوانین الهی، سعادت و عشق و پاکدامنی ندارد و چیزی نیست جز آسایش مدنی و جاودانگی قدرت خاخامی.
حال با این توضیح، اگر اثبات خطاهای موجود در متون مقدس کفر است، پس کسانی را که هواهای نفسانی خودشان را در این متون گنجانده اند چه باید نامید، کسانی که شأن نویسندگان کتاب مقدس را پایین آورده اند و نوشته های آنها را مزخرفاتی بی سروته جلوه داده اند
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#فردگرایی یا فردباوری (Individualism) دیدگاه اخلاقی، فلسفه سیاسی، ایدئولوژی یا مرام اجتماعی است که بر ارزش اخلاقی فرد تأکید میکند. «فردیت» به یک تعبیر بدین معناست که هر آدمیزاد دارای خلوت و حریم خصوصیِ فیزیکی و روانی، و عقیده فردی و دیگر حقوق اساسی است که در هر شرایطی میبایست محترم شمرده شوند. فردگرایان اِعمال اهداف و خواستههای شخص را ترویج میکنند و بنابراین برای استقلال و اتکای به نفس ارزش قائل میشوند و از این دفاع میکنند که منافع فرد باید نسبت به حکومت یا یک گروه اجتماعی در اولویت باشد، و در عین حال با دخالت خارجی در امور شخصی توسط جامعه یا نهادهایی چون دولت مخالفت میکنند.
فردگرایی فرد را در مرکز توجه خود مینهد و بدین ترتیب «با این بنیان اساسی شروع میکند که فردِ بشرْ در تقلای خود برای آزادی دارای اهمیت اساسی است.» لیبرالیسم، اگزیستانسیالیسم و آنارشیسم مثالهایی از جنبشهایی هستند که فرد بشر را چون واحدی مرکزی برای تحلیل در نظر میگیرند. بنابراین فردگرایی «حق فرد برای آزادی و رسیدن به استعدادهای نفس خویش» است.
این لفظ همچنین برای اشاره به «کیفیت فرد بودن؛ فردیت» مربوط به داشتن «مشخصه فردی؛ یک ویژهخو» مورد استفاده قرار گرفتهاست زین رو فردگرایی با منافع هنری و بوهمی و شیوههای زندگی که در آن گرایشی برای خویش آفرینی وجود دارد و همچنین با مواضع فلسفی و اخلاقیات اومانیستی. مرتبط است تا سنت یا دیدگاهها و رفتارهای تودهای مردمی
فردگرایی را میتوان جهانبینیای تصور کرد که فرد در مرکز آن قرار دارد. اهدافِ فردی، ویژگیهای منحصربهفرد، فرمان راندن بر خویشتن، کنترلِ شخصی در عین احترام به فردیت دیگران و توجه به مسائلِ اجتماعی از خصوصیاتِ این نوع جهانبینی است. جمع گرایی را نیز میتوان وجودِ یک سری تعهدهای گروهی و متقابل میان اعضای گروه بدانیم که افراد موظف به اجرای آنها هستند.
اغلب پنداشته میشود آنچه در یک فرهنگ صادق است برای تک تکِ افرادِ درون آن فرهنگ نیز درست میباشد. به عبارتِ دیگر افراد درونِ یک فرهنگِ فردگرا، همگی فردگرا بوده (فرد محوری) و آنهایی که در فرهنگِ جمعگرا زندگی میکنند همگی جمعگرا هستند (جمع محوری). باید گفت که این دیدگاه همیشه صحیح نیست. تریاندیس و همکارانش (۲۰۰۱) چندین فرهنگ را مطالعه کردند و به این نتیجه رسیدند که حدود % ۶۰ افرادی که در یک فرهنگِ فرد گرا زندگی میکنند فرد محور هستند. در فرهنگهای جمع گرا نیز حدود %۶۰ از افراد جمع محور بودند؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که بینِ خصوصیاتِ یک فرهنگ و افراد درون فرهنگِ مزبور رابطهٔ کاملاً مستقیم وجود ندارد.
هر انسان ادراکی از وجود خویشتن دارد که آن را میتوان هویت شخصی یا خود نام نهاد. مجموعه این تصورات در یک کلیت کم وبیش منسجم وحدت مییابند و خودپنداشت فرد را میسازند. خودپنداشت مجموعه تصورات انسان دربارهٔ ویژگیهای درونی و برونی خویش است. همانگونه که انسانْ واجدِ خودپنداشتِ فردی میشود، بتدریج واجد تصوراتی از جامعه و فرهنگی که در آن زیست میکند نیز میشود که میتوان آن را خودپنداشتِ جمعی نامید. خودپنداشت فردی ناظر به هویت شخصی و خودپنداشت جمعی ناظر به هویت جمعی یا ملی است.
در جوامع سنتی تنها بدیلی که برای جمعگرایی شناخته و تصور میشود خودپرستی (egotismm)، یا به زبان آشناتر «تکروی» است. تکروی البته مفهومی متفاوت از فردیت است؛ «فردیت» قبول این امر است که فرد دارایِ کرامت، حیطه شخصی و حقوق اساسی است. درحالی که «تکروی» به رسمیت شناختن این حقوق تنها برای خود (یا در نهایت نزدیکان خود) است و سلب آن از دیگرانی که معمولاً به چشم «رقیب» دیده میشوند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فردگرایی فرد را در مرکز توجه خود مینهد و بدین ترتیب «با این بنیان اساسی شروع میکند که فردِ بشرْ در تقلای خود برای آزادی دارای اهمیت اساسی است.» لیبرالیسم، اگزیستانسیالیسم و آنارشیسم مثالهایی از جنبشهایی هستند که فرد بشر را چون واحدی مرکزی برای تحلیل در نظر میگیرند. بنابراین فردگرایی «حق فرد برای آزادی و رسیدن به استعدادهای نفس خویش» است.
این لفظ همچنین برای اشاره به «کیفیت فرد بودن؛ فردیت» مربوط به داشتن «مشخصه فردی؛ یک ویژهخو» مورد استفاده قرار گرفتهاست زین رو فردگرایی با منافع هنری و بوهمی و شیوههای زندگی که در آن گرایشی برای خویش آفرینی وجود دارد و همچنین با مواضع فلسفی و اخلاقیات اومانیستی. مرتبط است تا سنت یا دیدگاهها و رفتارهای تودهای مردمی
فردگرایی را میتوان جهانبینیای تصور کرد که فرد در مرکز آن قرار دارد. اهدافِ فردی، ویژگیهای منحصربهفرد، فرمان راندن بر خویشتن، کنترلِ شخصی در عین احترام به فردیت دیگران و توجه به مسائلِ اجتماعی از خصوصیاتِ این نوع جهانبینی است. جمع گرایی را نیز میتوان وجودِ یک سری تعهدهای گروهی و متقابل میان اعضای گروه بدانیم که افراد موظف به اجرای آنها هستند.
اغلب پنداشته میشود آنچه در یک فرهنگ صادق است برای تک تکِ افرادِ درون آن فرهنگ نیز درست میباشد. به عبارتِ دیگر افراد درونِ یک فرهنگِ فردگرا، همگی فردگرا بوده (فرد محوری) و آنهایی که در فرهنگِ جمعگرا زندگی میکنند همگی جمعگرا هستند (جمع محوری). باید گفت که این دیدگاه همیشه صحیح نیست. تریاندیس و همکارانش (۲۰۰۱) چندین فرهنگ را مطالعه کردند و به این نتیجه رسیدند که حدود % ۶۰ افرادی که در یک فرهنگِ فرد گرا زندگی میکنند فرد محور هستند. در فرهنگهای جمع گرا نیز حدود %۶۰ از افراد جمع محور بودند؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که بینِ خصوصیاتِ یک فرهنگ و افراد درون فرهنگِ مزبور رابطهٔ کاملاً مستقیم وجود ندارد.
هر انسان ادراکی از وجود خویشتن دارد که آن را میتوان هویت شخصی یا خود نام نهاد. مجموعه این تصورات در یک کلیت کم وبیش منسجم وحدت مییابند و خودپنداشت فرد را میسازند. خودپنداشت مجموعه تصورات انسان دربارهٔ ویژگیهای درونی و برونی خویش است. همانگونه که انسانْ واجدِ خودپنداشتِ فردی میشود، بتدریج واجد تصوراتی از جامعه و فرهنگی که در آن زیست میکند نیز میشود که میتوان آن را خودپنداشتِ جمعی نامید. خودپنداشت فردی ناظر به هویت شخصی و خودپنداشت جمعی ناظر به هویت جمعی یا ملی است.
در جوامع سنتی تنها بدیلی که برای جمعگرایی شناخته و تصور میشود خودپرستی (egotismm)، یا به زبان آشناتر «تکروی» است. تکروی البته مفهومی متفاوت از فردیت است؛ «فردیت» قبول این امر است که فرد دارایِ کرامت، حیطه شخصی و حقوق اساسی است. درحالی که «تکروی» به رسمیت شناختن این حقوق تنها برای خود (یا در نهایت نزدیکان خود) است و سلب آن از دیگرانی که معمولاً به چشم «رقیب» دیده میشوند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️#فردگرایی یا فردباوری (Individualism) دیدگاه اخلاقی، فلسفه سیاسی، ایدئولوژی یا مرام اجتماعی است که بر ارزش اخلاقی فرد تأکید میکند. «فردیت» به یک تعبیر بدین معناست که هر آدمیزاد دارای خلوت و حریم خصوصیِ فیزیکی و روانی، و عقیده فردی و دیگر حقوق اساسی است…
▪️ریشه یابی
در زبان انگلیسی واژه #فردگرایی برای اولینبار توسط طرفداران رابرت اون در دهه ۱۸۳۰ میلادی مطرح شد، هر چند که مشخص نیست آیا آنان تحت تأثیر پیروان سن سیمون از این اصطلاح استفاده کردند یا اینکه هر دو جریان بهطور مستقل این مفهوم را ابداع کردند. سن سیمون که به دنبال ریشه یابی دلایل شکست انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میگشت، از این واژه برای توضیح در مورد روحیه رهبران انقلاب استفاده کرد. آن زمان بسیاری مانند ژوزف د میستره که به مدرسه دینی آزادی خواهان فرانسه وابسته بودند از این واژه به صورتی توهین آمیز استفاده میکردند و کلاً بار این کلمه را منفی تلقی میکردند. سن سیمون برخلاف گفتههای مخالفین که ریشههای شکست انقلاب را در آزادیخواهی میدیدند، ریشه آن را در «فردگرایی»، «خودپرستی» یا «آنارشی» میدانست چیزی که خود با جمله: ظلم استثمار انسان به وسیله انسان در قرن جدید صنعتی آن را توضیح میداد. در همان حال نیز بسیاری از افرادی که موافق با مکتب مساوات بشر بودند، توسط گروههای ضد-فردگرایی که توسط انقلاب به وجود آمده بودند مورد حمله قرار میگرفتند. فردگرایی هسته متا فیزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم است. با این وجود سن سیمون به اقتصاد لیبرالیسمی (لیبرالیسم) میتاخت و به خاطر سیاستهای آنها که نه تنها مرز بین فقیر و غنی را نابود نکرده بود بلکه به آن شدت نیز بخشیده بود میتاخت و برای همین نیز دست به ابداع سوسیالیسم زد و میتوان گفت او اولین واضع فلسفه سوسیالیسم است.
در انگلیس نیز اولین کاربرد واژه فردگرایی توأم با تمسخر و توسط فردی به نام اوونیتن در سال 1830 بود. کاملاً مشخص نیست که این فرد از گفتههای سن سیمینتون اطلاعی داشتهاست یا نه ولی عاقبت او نیز نتوانست با فلسفه داراییهای اشتراکی که توسط جمع گرایان عنوان میشد کنار بیاید و آن را رد کرد. البته در اینجا باید به این نیز اشاره کرد که بیشترین مخالفان فردگرایی را روحانیون تشکیل میدادهاند و آن را مخالف فرامین الهی ارزیابی میکردهاند.
▪️#فردگرایی و جامعه
در اجتماعی که فردیت اشخاص شکل نگرفته افراد از نظر روانی همه درهمگرهخورده و وابسته به دیگرانند. در چنین جمع تودهواری احساسات و افکار و واکنشها و سرنوشت افراد همه وابسته به یکدیگر و منبعث از مفاهیم مبهمی از قبیل «نظر جمع» یا رسم و رسوم و سنتهاست؛ افراد نه تنها تشویق نمیشوند که از خود نظری داشته باشند بلکه اغلب فقط آنگاه تأیید میشوند که به نظر جمع اقتدا کنند و همرنگ جماعت باشند. در چنین جوامعی حتی در مواردی کاملاً شخصی و فردی (نظیر انتخاب رشته دانشگاهی یا همسر و محل سکونت) نیز تصمیمات به صلاحدید خانواده یا دستور بزرگان گرفته میشود. در چنین جمعی افراد از نظر احساس و اندیشه میتوانند کاملاً وابسته به یکدیگر باقی بمانند و نسل به نسل خوشبختی و استقلال خود را به بهای جلب محبت و رضایت اطرافیان فدا کنند. در چنین شرایطی است که نقش احساسات و عواطف در تعاملات جمعی بسی برجستهتر از نقش عقلانیت و اندیشه میشود.
فردگرایی بر این است که شخصی که در جامعه شرکت میکند سعی میکند منافع خودش را به پیش ببرد یا اقلاً این حق را مطالبه میکند که بدون لحاظ کردن منافع جامعه منافع خود را پی بگیرد (فردگرا الزاماً اگوییست نیست). هیچ فلسفهای که قربانی کردن منافع شخصی فرد را برای اهداف بالاتر اجتماعی قربانی کند مطلوب فردگرا نیست. به هر روی، ژان ژاک روسو، ادعا میکند که مفهوم خواست عمومی در قرارداد اجتماعی تنها مجموعهٔ خواستهای فردی نیست و منافع فرد را به پیش میبرد (قید قانون به خودی خود برای فرد مفید خواهد بود، چنانکه فقدان احترام به قانون، از نظر روسو، الزاماً مستلزم شکلی از نادانی و تسلیم شدن به شور فرد به جای خودمختاری مرجح عقل است)
جوامع و گروهها ممکن است در میزان اتکا به رفتار «متوجه به خود» (فردگرایانه، و شاید خودخواهانه) به جای «متوجه به دیگری» (معطوف به گروه، و با ذهنیت گروهی یا جامعهای) متفاوت باشند. روث بندیکت بین جوامع «گناه» (مثل اروپای قرون وسطی) و جوامع «شرم» (مانند ژاپن، «شرمسار کردن نیاکان خود») با یک «استاندارد مرجع خارجی» تمایز قائل میشود، که در آن مردم به همتایان خود مینگرند تا بازخورد بگیرند که چه عملی «مقبول» هست یا نه (به عنوان فکر گروهی هم شناخته میشود).
فردگرایی اغلب در تضاد با اقتدارگرایی یا با جمعگرایی قرار میگیرد، ولی در واقع طیفی از رفتارها در سطح جامعهای وجود دارد که از جوامع شدیداً فردگرایانه تا جوامع مختلط تا جوامع جمع گرایانه امتداد دارد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
در زبان انگلیسی واژه #فردگرایی برای اولینبار توسط طرفداران رابرت اون در دهه ۱۸۳۰ میلادی مطرح شد، هر چند که مشخص نیست آیا آنان تحت تأثیر پیروان سن سیمون از این اصطلاح استفاده کردند یا اینکه هر دو جریان بهطور مستقل این مفهوم را ابداع کردند. سن سیمون که به دنبال ریشه یابی دلایل شکست انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میگشت، از این واژه برای توضیح در مورد روحیه رهبران انقلاب استفاده کرد. آن زمان بسیاری مانند ژوزف د میستره که به مدرسه دینی آزادی خواهان فرانسه وابسته بودند از این واژه به صورتی توهین آمیز استفاده میکردند و کلاً بار این کلمه را منفی تلقی میکردند. سن سیمون برخلاف گفتههای مخالفین که ریشههای شکست انقلاب را در آزادیخواهی میدیدند، ریشه آن را در «فردگرایی»، «خودپرستی» یا «آنارشی» میدانست چیزی که خود با جمله: ظلم استثمار انسان به وسیله انسان در قرن جدید صنعتی آن را توضیح میداد. در همان حال نیز بسیاری از افرادی که موافق با مکتب مساوات بشر بودند، توسط گروههای ضد-فردگرایی که توسط انقلاب به وجود آمده بودند مورد حمله قرار میگرفتند. فردگرایی هسته متا فیزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم است. با این وجود سن سیمون به اقتصاد لیبرالیسمی (لیبرالیسم) میتاخت و به خاطر سیاستهای آنها که نه تنها مرز بین فقیر و غنی را نابود نکرده بود بلکه به آن شدت نیز بخشیده بود میتاخت و برای همین نیز دست به ابداع سوسیالیسم زد و میتوان گفت او اولین واضع فلسفه سوسیالیسم است.
در انگلیس نیز اولین کاربرد واژه فردگرایی توأم با تمسخر و توسط فردی به نام اوونیتن در سال 1830 بود. کاملاً مشخص نیست که این فرد از گفتههای سن سیمینتون اطلاعی داشتهاست یا نه ولی عاقبت او نیز نتوانست با فلسفه داراییهای اشتراکی که توسط جمع گرایان عنوان میشد کنار بیاید و آن را رد کرد. البته در اینجا باید به این نیز اشاره کرد که بیشترین مخالفان فردگرایی را روحانیون تشکیل میدادهاند و آن را مخالف فرامین الهی ارزیابی میکردهاند.
▪️#فردگرایی و جامعه
در اجتماعی که فردیت اشخاص شکل نگرفته افراد از نظر روانی همه درهمگرهخورده و وابسته به دیگرانند. در چنین جمع تودهواری احساسات و افکار و واکنشها و سرنوشت افراد همه وابسته به یکدیگر و منبعث از مفاهیم مبهمی از قبیل «نظر جمع» یا رسم و رسوم و سنتهاست؛ افراد نه تنها تشویق نمیشوند که از خود نظری داشته باشند بلکه اغلب فقط آنگاه تأیید میشوند که به نظر جمع اقتدا کنند و همرنگ جماعت باشند. در چنین جوامعی حتی در مواردی کاملاً شخصی و فردی (نظیر انتخاب رشته دانشگاهی یا همسر و محل سکونت) نیز تصمیمات به صلاحدید خانواده یا دستور بزرگان گرفته میشود. در چنین جمعی افراد از نظر احساس و اندیشه میتوانند کاملاً وابسته به یکدیگر باقی بمانند و نسل به نسل خوشبختی و استقلال خود را به بهای جلب محبت و رضایت اطرافیان فدا کنند. در چنین شرایطی است که نقش احساسات و عواطف در تعاملات جمعی بسی برجستهتر از نقش عقلانیت و اندیشه میشود.
فردگرایی بر این است که شخصی که در جامعه شرکت میکند سعی میکند منافع خودش را به پیش ببرد یا اقلاً این حق را مطالبه میکند که بدون لحاظ کردن منافع جامعه منافع خود را پی بگیرد (فردگرا الزاماً اگوییست نیست). هیچ فلسفهای که قربانی کردن منافع شخصی فرد را برای اهداف بالاتر اجتماعی قربانی کند مطلوب فردگرا نیست. به هر روی، ژان ژاک روسو، ادعا میکند که مفهوم خواست عمومی در قرارداد اجتماعی تنها مجموعهٔ خواستهای فردی نیست و منافع فرد را به پیش میبرد (قید قانون به خودی خود برای فرد مفید خواهد بود، چنانکه فقدان احترام به قانون، از نظر روسو، الزاماً مستلزم شکلی از نادانی و تسلیم شدن به شور فرد به جای خودمختاری مرجح عقل است)
جوامع و گروهها ممکن است در میزان اتکا به رفتار «متوجه به خود» (فردگرایانه، و شاید خودخواهانه) به جای «متوجه به دیگری» (معطوف به گروه، و با ذهنیت گروهی یا جامعهای) متفاوت باشند. روث بندیکت بین جوامع «گناه» (مثل اروپای قرون وسطی) و جوامع «شرم» (مانند ژاپن، «شرمسار کردن نیاکان خود») با یک «استاندارد مرجع خارجی» تمایز قائل میشود، که در آن مردم به همتایان خود مینگرند تا بازخورد بگیرند که چه عملی «مقبول» هست یا نه (به عنوان فکر گروهی هم شناخته میشود).
فردگرایی اغلب در تضاد با اقتدارگرایی یا با جمعگرایی قرار میگیرد، ولی در واقع طیفی از رفتارها در سطح جامعهای وجود دارد که از جوامع شدیداً فردگرایانه تا جوامع مختلط تا جوامع جمع گرایانه امتداد دارد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️ریشه یابی در زبان انگلیسی واژه #فردگرایی برای اولینبار توسط طرفداران رابرت اون در دهه ۱۸۳۰ میلادی مطرح شد، هر چند که مشخص نیست آیا آنان تحت تأثیر پیروان سن سیمون از این اصطلاح استفاده کردند یا اینکه هر دو جریان بهطور مستقل این مفهوم را ابداع کردند.…
▪️ویژگیهای شخصیتی فردگرایان
1) علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح داده میشوند
2) ارزشها و هنجارها، مبنای فردی دارند (خودانگاشت هستند)
3: کسب لذت فردی، در اولویت است.
4: باورهای فردی، متمایزکننده فرد از گروهاست.
5: استقلال و هویت فردی اهمیت دارند
6: راهبردهای مستقیم و مواجه رو در رو ترجیح داده میشوند
7: ارتباط بین اعضاء متکی به افراد است. رابطه اعضاء با فاصله زیاد صورت میگیرد.
8: روابط اجتماعی در بین اعضاء داوطلبانه بوده و اندازه گروهها کوچکتر است.
9: ورود و خروج به گروه به راحتی صورت میگیرد
10: دوستیها رنگ کمتری داشته، رفاقتها و وفاداری به گروه و شخص دیگر کمتر است.
▪️#فردگرایی سیاسی
دغدغه فردگرایان بیش از همه محافظت از خودمختاری فردی در برابر الزامات تحمیل شده از سوی نهادهای اجتماعی (نظیر دولت یا اخلاقیات مذهبی) است. برای ال. سوزان براون "لیبرالیسم و آنارشیسم دو فلسفهٔ سیاسی ای هستند که بهطور بنیادین معطوف آزادی فردیند ولی به انحای متمایزی با هم متفاوتند. آنارشیسم در تعهد به آزادی فردی با لیبرالیسم مشترک است ولی مناسبات مالکیت رقابتی لیبرالیسم را نفی میکند.
لیبرترینیسم مدنی نوعی اندیشهٔ سیاسی است که از آزادیهای مدنی حمایت و بر برتری حقوق فردی و آزادی شخصی در برابر هر نوع اقتدار (چون دولتها، ابرشرکتها، هنجارهای اجتماعی تحمیل شده از سوی فشار نظیر، غیره) تأکید میکند.
در فلسفه سیاست، تئوری فردگرایی دولتی به این اشاره دارد که دولت باید حافظ آزادی فردگرایان باشد این مصونیت تا زمانی وجود دارد که این افراد نخواهند مانع آزادی دیگران گردیده یا از دیگران به منظور نفع خود سوءاستفاده کنند. این تقابل با تئوری سیاسی جمع گرایان درجایی که زندگی فردگرایان تحت فشار قرار میگیرد و به آنها تحمیل بیرونی صورت میگیرد، رد شده و دو گونه تعریف را برای این منظور به وجود آوردهاست که «قریحه فردگرایی» و «آزادی فردگرایان» از آن جملهاند. فردگرایان به صورت عمده نگرانند که حقوقشان در تحمیلهای محیط و جامعه تحت فشار قرار گیرد و برای همین نیز خواستار حمایت از حقوق فردگرایان هستند.
▪️اقتصاد
این اصل از اصول اولیه و پذیرفته شده نظامهای اقتصادی سرمایهداری میباشد. بر مبنای این بینش شالوده اصلی جامعه فرد است که از وجود حقیقی برخوردار است و در واقع اجتماع چیزی جز مجموع اجزای تشکیل دهندهٔ آن که تک تک افراد هستند نیست که با حفظ استقلال و هویت خود آن را به وجود آوردهاند. بدین ترتیب اجتماع از وجود حقیقی برخوردار نیست و وجود آن اعتباری است و وابسته به حضور اجزاء تشکیل دهندهٔ خود که همان افراد هستند میباشد. همان طوری که اجزاء تشکیل دهنده هر شی ای با حفظ هویت خود آن شی را به وجود میآورند و در واقع خواصی که آن شی دارد به اعتبار خاصیت آن اشیاء میباشد. همینطور اجتماع نیز به اعتبار اجتماع افراد حقیقی شکل گرفتهاست و خود فاقد هر گونه وجود حقیقی است و وجود حقیقی متعلق به افراد است و جامعه در واقع پیکرهای فرضی دارد و خود وجودی مستقل ندارد. اولویت فرد و تقدم منافع فرد بر منافع جامعه در مکاتب سرمایهداری از همین بینش ناشی میشود.
از آنجایی که فرد قبل از وجود اجتماع به وجود آمده پس وجود فرد به لحاظ تاریخی نیز مقدم بر وجود اجتماع میباشد پس خواستههای او نیز به لحاظ اخلاقی مقدم برخواستههای اجتماع میباشد. در نتیجه فردگرایی هستی شناختی مبنای فلسفی فردگرایی اخلاقی و سیاسی را تشکیل میدهد. فرد گرایی اخلاقی لیبرالی ارزش را به دنیای واقعیت وابسته نمیداند بلکه آن را ناشی از اراده انسان میداند؛ بنابراین سود جویی شخصی و منافع فردی جایگزین ارزشهای اخلاقی شده و یکی از وجوه تقابل لیبرالیسم با مذهب از اینجاست. چون در حالی مذهب سعی در اشاعهٔ ارزشهای اخلاقی و تقدم منافع کل جامعه بر مثلاً یک نفر دارد اما لیبرالیسم دقیقاً بلعکس این موضوع را بیان میکند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
1) علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح داده میشوند
2) ارزشها و هنجارها، مبنای فردی دارند (خودانگاشت هستند)
3: کسب لذت فردی، در اولویت است.
4: باورهای فردی، متمایزکننده فرد از گروهاست.
5: استقلال و هویت فردی اهمیت دارند
6: راهبردهای مستقیم و مواجه رو در رو ترجیح داده میشوند
7: ارتباط بین اعضاء متکی به افراد است. رابطه اعضاء با فاصله زیاد صورت میگیرد.
8: روابط اجتماعی در بین اعضاء داوطلبانه بوده و اندازه گروهها کوچکتر است.
9: ورود و خروج به گروه به راحتی صورت میگیرد
10: دوستیها رنگ کمتری داشته، رفاقتها و وفاداری به گروه و شخص دیگر کمتر است.
▪️#فردگرایی سیاسی
دغدغه فردگرایان بیش از همه محافظت از خودمختاری فردی در برابر الزامات تحمیل شده از سوی نهادهای اجتماعی (نظیر دولت یا اخلاقیات مذهبی) است. برای ال. سوزان براون "لیبرالیسم و آنارشیسم دو فلسفهٔ سیاسی ای هستند که بهطور بنیادین معطوف آزادی فردیند ولی به انحای متمایزی با هم متفاوتند. آنارشیسم در تعهد به آزادی فردی با لیبرالیسم مشترک است ولی مناسبات مالکیت رقابتی لیبرالیسم را نفی میکند.
لیبرترینیسم مدنی نوعی اندیشهٔ سیاسی است که از آزادیهای مدنی حمایت و بر برتری حقوق فردی و آزادی شخصی در برابر هر نوع اقتدار (چون دولتها، ابرشرکتها، هنجارهای اجتماعی تحمیل شده از سوی فشار نظیر، غیره) تأکید میکند.
در فلسفه سیاست، تئوری فردگرایی دولتی به این اشاره دارد که دولت باید حافظ آزادی فردگرایان باشد این مصونیت تا زمانی وجود دارد که این افراد نخواهند مانع آزادی دیگران گردیده یا از دیگران به منظور نفع خود سوءاستفاده کنند. این تقابل با تئوری سیاسی جمع گرایان درجایی که زندگی فردگرایان تحت فشار قرار میگیرد و به آنها تحمیل بیرونی صورت میگیرد، رد شده و دو گونه تعریف را برای این منظور به وجود آوردهاست که «قریحه فردگرایی» و «آزادی فردگرایان» از آن جملهاند. فردگرایان به صورت عمده نگرانند که حقوقشان در تحمیلهای محیط و جامعه تحت فشار قرار گیرد و برای همین نیز خواستار حمایت از حقوق فردگرایان هستند.
▪️اقتصاد
این اصل از اصول اولیه و پذیرفته شده نظامهای اقتصادی سرمایهداری میباشد. بر مبنای این بینش شالوده اصلی جامعه فرد است که از وجود حقیقی برخوردار است و در واقع اجتماع چیزی جز مجموع اجزای تشکیل دهندهٔ آن که تک تک افراد هستند نیست که با حفظ استقلال و هویت خود آن را به وجود آوردهاند. بدین ترتیب اجتماع از وجود حقیقی برخوردار نیست و وجود آن اعتباری است و وابسته به حضور اجزاء تشکیل دهندهٔ خود که همان افراد هستند میباشد. همان طوری که اجزاء تشکیل دهنده هر شی ای با حفظ هویت خود آن شی را به وجود میآورند و در واقع خواصی که آن شی دارد به اعتبار خاصیت آن اشیاء میباشد. همینطور اجتماع نیز به اعتبار اجتماع افراد حقیقی شکل گرفتهاست و خود فاقد هر گونه وجود حقیقی است و وجود حقیقی متعلق به افراد است و جامعه در واقع پیکرهای فرضی دارد و خود وجودی مستقل ندارد. اولویت فرد و تقدم منافع فرد بر منافع جامعه در مکاتب سرمایهداری از همین بینش ناشی میشود.
از آنجایی که فرد قبل از وجود اجتماع به وجود آمده پس وجود فرد به لحاظ تاریخی نیز مقدم بر وجود اجتماع میباشد پس خواستههای او نیز به لحاظ اخلاقی مقدم برخواستههای اجتماع میباشد. در نتیجه فردگرایی هستی شناختی مبنای فلسفی فردگرایی اخلاقی و سیاسی را تشکیل میدهد. فرد گرایی اخلاقی لیبرالی ارزش را به دنیای واقعیت وابسته نمیداند بلکه آن را ناشی از اراده انسان میداند؛ بنابراین سود جویی شخصی و منافع فردی جایگزین ارزشهای اخلاقی شده و یکی از وجوه تقابل لیبرالیسم با مذهب از اینجاست. چون در حالی مذهب سعی در اشاعهٔ ارزشهای اخلاقی و تقدم منافع کل جامعه بر مثلاً یک نفر دارد اما لیبرالیسم دقیقاً بلعکس این موضوع را بیان میکند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️ویژگیهای شخصیتی فردگرایان 1) علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح داده میشوند 2) ارزشها و هنجارها، مبنای فردی دارند (خودانگاشت هستند) 3: کسب لذت فردی، در اولویت است. 4: باورهای فردی، متمایزکننده فرد از گروهاست. 5: استقلال و هویت فردی اهمیت دارند 6: راهبردهای…
▪️انتقادها از مفهوم فردگرایی و جمعگرایی
.
به مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی و همینطور رابطهٔ بین این دو مفهوم انتقاداتی وارد آمدهاست. از جمله: نیاز به مفاهیمی دقیق تر و رابطهٔ تعریف شده بین فردگرایی و جمع گرایی.
▪️نیاز به مفاهیمی دقیق تر
فیسک (۲۰۰۲) میگوید:
در مورد فردگرایی «با این نوع دستهبندی رینهولد مسنر، ون گوگ، مهاتما گاندی، مایکل جردن و آدولف هیتلر همگی به عنوان انسانهایی فردگرا در یک ستون قرار میگیرند.»
در مورد جمع گرایی نیز «این نوع دستهبندی تعهدات اجتماعی را با همه نوع گروه و شبکههای ارتباطی ترکیب میکند. در حالی که اشکالِ گوناگونی از جامعه وجود دارد و دلیلی ندارد که یک جامعه به دلیلِ تاکیدِ فرهنگی بر یک نوعِ رابطه، عضو پذیری یا وظایف لزوماً سایر خصوصیاتِ دسته بندیِ اویزرمن را نیز دارا باشد.»
از این رو برای مثال، اسمیت و شوارتز (۱۹۷۷)تلاش کردند تا فرهنگها را به شکل دقیق تری دستهبندی کنند. آنها در تحقیقاتِ خویش به این نتیجه رسیدند که فرهنگها در دو اصلِ کلیدی با یکدیگر تفاوت دارند:
▪️چگونگی رابطه بین فرد و گروه: در دستهبندی آنها برخی فرهنگها با خودمختاری (بسیار نزدیک به فردگرایی) و برخی فرهنگها با جزئی از کل بودن (نزدیک به جمع گرایی) مشخص میشوند.
▪️چگونگی برانگیختن رفتار مسئولانه و تخصیصِ منابع: برخی فرهنگها به برابری در تقسیم کار و مسئولیتها معتقدند در حالیکه برخی دیگر به سلسله مراتب (البته به شرط آنکه نگرش سلسله مراتبی را نوعی نابرابری بدانیم) اعتقاد دارند.
با در نظر گرفتن دیدگاه اسمیت و شوارتز (۱۹۹۷)، میتوان فرهنگها را به ۴ دسته تقسیم نمود. این چهار نوع فرهنگ عبارتند از:
1: خاص گرا (فرد گرایی + نظامِ سلسله مراتبی): این نوع از فرهنگ در بسیاری از کشورهای مرکز و شرق اروپا یافت میشود (مثل روسیه، جمهوری چک و رومانی)
2: عام گرا (فرد گرایی + برابری) : این نوع از فرهنگ در شمال و غرب اروپا، آمریکا، استرالیا و نیوزلند غالب است.
3: جمع گرای عمودی (جمع گرایی + نظامِ سلسله مراتبی): این نوع از فرهنگ بیشتر در کشورهای آسیای حوزهٔ اقیانوسِ آرام (مثل اندونزی، کره جنوبی و ژاپن) وجود دارد.
4: جمع گرای افقی (جمع گرایی + برابری): این نوع از فرهنگ بیشتر در میانِ کشورهای اروپای جنوبی (مثل یونان، ترکیه و اسپانیا) یافت میشود.
▪️رابطهٔ فردگرایی و جمع گرایی
هافستد (۱۹۸۰ و ۱۹۸۳) اولین کسی بود که فرد گرایی و جمع گرایی را از لحاظِ نظری بررسی کرد. او چنین استدلال کرد که فردگرایی و جمع گرایی در مقابل یکدیگر هستند. در فرهنگهای فرد گرا تأکید بر استقلال و مسئولیتهای فردی ست، در حالیکه در فرهنگهای جمع گرا عضویت در گروهها و وابستگیها حائز اهمیت است.
در سال ۱۹۹۳ توسطِ تیمِ تحقیقاتیِ تریاندیس و در سال ۱۹۹۶ توسط گلفاند، تریاندیس و چان، تحقیقاتِ هافس تد (۱۹۸۰ و ۱۹۸۳) را مورد حمله قرار داد. تریاندیس و همکارانش، به مشاهده ی درجاتِ مختلفِ فرد گرایی و جمع گرایی در فرهنگهای مختلف پرداختند. یافتهٔ کلیدی آنها این بود که فرد گرایی و جمع گرایی اساساً مستقل از یکدیگر بوده و با یکدیگر همبستگی ندارند. این یافته فرضِ هافستد مبنی بر وجودِ یک همبستگی کاملاً منفی بینِ فرد گرایی و جمع گرایی را رد میکرد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
.
به مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی و همینطور رابطهٔ بین این دو مفهوم انتقاداتی وارد آمدهاست. از جمله: نیاز به مفاهیمی دقیق تر و رابطهٔ تعریف شده بین فردگرایی و جمع گرایی.
▪️نیاز به مفاهیمی دقیق تر
فیسک (۲۰۰۲) میگوید:
در مورد فردگرایی «با این نوع دستهبندی رینهولد مسنر، ون گوگ، مهاتما گاندی، مایکل جردن و آدولف هیتلر همگی به عنوان انسانهایی فردگرا در یک ستون قرار میگیرند.»
در مورد جمع گرایی نیز «این نوع دستهبندی تعهدات اجتماعی را با همه نوع گروه و شبکههای ارتباطی ترکیب میکند. در حالی که اشکالِ گوناگونی از جامعه وجود دارد و دلیلی ندارد که یک جامعه به دلیلِ تاکیدِ فرهنگی بر یک نوعِ رابطه، عضو پذیری یا وظایف لزوماً سایر خصوصیاتِ دسته بندیِ اویزرمن را نیز دارا باشد.»
از این رو برای مثال، اسمیت و شوارتز (۱۹۷۷)تلاش کردند تا فرهنگها را به شکل دقیق تری دستهبندی کنند. آنها در تحقیقاتِ خویش به این نتیجه رسیدند که فرهنگها در دو اصلِ کلیدی با یکدیگر تفاوت دارند:
▪️چگونگی رابطه بین فرد و گروه: در دستهبندی آنها برخی فرهنگها با خودمختاری (بسیار نزدیک به فردگرایی) و برخی فرهنگها با جزئی از کل بودن (نزدیک به جمع گرایی) مشخص میشوند.
▪️چگونگی برانگیختن رفتار مسئولانه و تخصیصِ منابع: برخی فرهنگها به برابری در تقسیم کار و مسئولیتها معتقدند در حالیکه برخی دیگر به سلسله مراتب (البته به شرط آنکه نگرش سلسله مراتبی را نوعی نابرابری بدانیم) اعتقاد دارند.
با در نظر گرفتن دیدگاه اسمیت و شوارتز (۱۹۹۷)، میتوان فرهنگها را به ۴ دسته تقسیم نمود. این چهار نوع فرهنگ عبارتند از:
1: خاص گرا (فرد گرایی + نظامِ سلسله مراتبی): این نوع از فرهنگ در بسیاری از کشورهای مرکز و شرق اروپا یافت میشود (مثل روسیه، جمهوری چک و رومانی)
2: عام گرا (فرد گرایی + برابری) : این نوع از فرهنگ در شمال و غرب اروپا، آمریکا، استرالیا و نیوزلند غالب است.
3: جمع گرای عمودی (جمع گرایی + نظامِ سلسله مراتبی): این نوع از فرهنگ بیشتر در کشورهای آسیای حوزهٔ اقیانوسِ آرام (مثل اندونزی، کره جنوبی و ژاپن) وجود دارد.
4: جمع گرای افقی (جمع گرایی + برابری): این نوع از فرهنگ بیشتر در میانِ کشورهای اروپای جنوبی (مثل یونان، ترکیه و اسپانیا) یافت میشود.
▪️رابطهٔ فردگرایی و جمع گرایی
هافستد (۱۹۸۰ و ۱۹۸۳) اولین کسی بود که فرد گرایی و جمع گرایی را از لحاظِ نظری بررسی کرد. او چنین استدلال کرد که فردگرایی و جمع گرایی در مقابل یکدیگر هستند. در فرهنگهای فرد گرا تأکید بر استقلال و مسئولیتهای فردی ست، در حالیکه در فرهنگهای جمع گرا عضویت در گروهها و وابستگیها حائز اهمیت است.
در سال ۱۹۹۳ توسطِ تیمِ تحقیقاتیِ تریاندیس و در سال ۱۹۹۶ توسط گلفاند، تریاندیس و چان، تحقیقاتِ هافس تد (۱۹۸۰ و ۱۹۸۳) را مورد حمله قرار داد. تریاندیس و همکارانش، به مشاهده ی درجاتِ مختلفِ فرد گرایی و جمع گرایی در فرهنگهای مختلف پرداختند. یافتهٔ کلیدی آنها این بود که فرد گرایی و جمع گرایی اساساً مستقل از یکدیگر بوده و با یکدیگر همبستگی ندارند. این یافته فرضِ هافستد مبنی بر وجودِ یک همبستگی کاملاً منفی بینِ فرد گرایی و جمع گرایی را رد میکرد.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تعریف ستم از دیدگاه #ارسطو
▪️ستم چیست؟
تعریف ستم از دیدگاه ارسطو چیست؟ چرا مردم ستم میکنند؟ حالات روحی حاکم بر کسانی که ستم به آنها روا داشته می شود چیست؟ دراین مقاله به سوالات پاسخ داده شده است.
برای تعریف ستم و بررسی همه جانیه آن باید به چند سوال پاسخ بدهیم: نخست انگیزههای کسانی که مرتکب ستم میشوند از چه نوع است و شمار آنها چند است، دوم اینکه حالات روحی این کسان چگونه است، سوم اینکه کسانی که ستم به آنها روا داشته میشود از چه سنخ مردماناند و حالات روحی آنها کدام است.
▪️1 : تعریف ستم و علتهای آن
در تعریف ستم میتوان گفت: ستم زیان رساندن به دیگری به طوع و رغبت همراه با تخلف از قانون است. قانون یا خاص است یا عام. ارسطو قانون نوشته ای را که، بر شهری حاکم است، قانون خاص می نامد و مجموعه اصول نانوشته ای را که از وفاق عمومی حاصل شده است قانون عام. «به طوع و رغبت» عمل کردن یعنی کاری را با علم و اطلاع و بدون اجبار انجام دادن. هر کاری که انسان به طوع و رغبت انجام میدهد آن را از روی انتخاب سنجیده انجام نمیدهد، ولى هر کاری که انسان از روی انتخاب سنجیده انجام می دهد آن را با علم و اطلاع انجام میدهد، زیرا هیچ کس بدون علم و اطلاع کاری را از روی انتخاب سنجیده انجام نمی دهد.
▪️2 : آسیب به دیگران براساس عیبی که در شخص وجود دارد
علت اینکه کسی، به طوع و رغبت، انتخاب سنجیده میکند که به دیگری زیان برساند و با تخلف از قانون ستم میکند یکی رذیلت است و دیگری ناتوانی در خویشتنداری. زیرا کسی که یک عیب یا بیشتر دارد، در موضوعاتی هم که این عیبها به آنها مربوط می شود، به دیگران زیان می رساند.
مثلا خسیس در موضوع پول به دیگران زیان می رساند؛ تن پرور در موضوعات مربوط به آسایش؛ ترسو، در خطرها، زیرا ترس او را بر آن می دارد که یاران خود را در خطر رها کند؛ جاه طلب با کوشش برای رسیدن به افتخار به دیگران زیان می رساند؛ تندخو با خشم؛ ستیزه جو با برتری طلبی؛ انتقام جو با انتقام؛ ابله، با خطاهایی که در تشخیص نیکی از بدی مرتکب می شود، بی آزر، با بی اعتنایی به آبروی خود. و به همین ترتیب، هر کس دیگر، بر حسب نوع عیبی که دارد، به دیگران آسیب می رساند.
▪️3 : چرا مردم ستم میکنند؟
آشکار است که متهم کننده باید بکوشد تا بداند که، در میان انگیزه هایی که مردم را به ستم کردن در حق همنوعانشان سوق می دهد، چه تعداد از آنها و چه نوع از آنها را می توان به طرف دعوا نسبت داد، و متهم نیز باید در اندیشه آن باشد که بداند که، در میان این انگیزه ها، چه نوع و چه تعداد از آنها را نمی توان به او نسبت داد. و اما مردم، در همه موارد، یا، نه از روی قصد و اراده، فعلى انجام می دهند، یا از روی قصد و اراده. از آنهایی که نه از روی قصد و اراده فعلی انجام می دهند، بعضی آن را بر حسب اتفاق انجام می دهند و بعضی از روی اضطرار؛ و از آنهایی که از روی اضطرار انجام می دهند، بعضی قسری است و بعضی طبیعی.
ولى از افعالی که مردم آنها را از روی قصد و اراده انجام میدهند و خود علت آنهایند، بعضی را به عادت می توان نسبت داد و بعضی را به شهوت، خواه عقلانی و خواه غیر عقلانی. اراده شهوتی معطوف به خیر است (زیرا خواست ما به چیزی جز آنچه آن را خیر می پنداریم تعلق نمی گیرد). شهوتهای غیر عقلانی خشم و میل اند، بدین گونه، همه افعالی را که مردم انجام میدهند ضرورت باید به هفت علت نسبت داد: اتفاق، طبیعت، اضطرار، عادت، محاسبه، خشم، میل.
تمایز نهادن بیش از این میان افعال، مثلا بر حسب سن یا خصایص اخلاقی و جز اینها، کار زایدی است. زیرا اگر میبینیم که جوانان از روی خشم یا شهوت فعلی انجام میدهند، این به سبب جوانی آنها نیست، بلکه به سبب همان خشم یا شهوت آنهاست. ثروت و فقر نیز اسباب افعال خاص نیست، زیرا اگر پیش می آید که فقیر قصد مالی می کند چون نیازمند است و ثروتمند قصد التى غیر لازم، چون وسایل نیل به آن را دارد، آن نیز به سبب ثروت و فقر نیست، بلکه به سبب میل است.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️ستم چیست؟
تعریف ستم از دیدگاه ارسطو چیست؟ چرا مردم ستم میکنند؟ حالات روحی حاکم بر کسانی که ستم به آنها روا داشته می شود چیست؟ دراین مقاله به سوالات پاسخ داده شده است.
برای تعریف ستم و بررسی همه جانیه آن باید به چند سوال پاسخ بدهیم: نخست انگیزههای کسانی که مرتکب ستم میشوند از چه نوع است و شمار آنها چند است، دوم اینکه حالات روحی این کسان چگونه است، سوم اینکه کسانی که ستم به آنها روا داشته میشود از چه سنخ مردماناند و حالات روحی آنها کدام است.
▪️1 : تعریف ستم و علتهای آن
در تعریف ستم میتوان گفت: ستم زیان رساندن به دیگری به طوع و رغبت همراه با تخلف از قانون است. قانون یا خاص است یا عام. ارسطو قانون نوشته ای را که، بر شهری حاکم است، قانون خاص می نامد و مجموعه اصول نانوشته ای را که از وفاق عمومی حاصل شده است قانون عام. «به طوع و رغبت» عمل کردن یعنی کاری را با علم و اطلاع و بدون اجبار انجام دادن. هر کاری که انسان به طوع و رغبت انجام میدهد آن را از روی انتخاب سنجیده انجام نمیدهد، ولى هر کاری که انسان از روی انتخاب سنجیده انجام می دهد آن را با علم و اطلاع انجام میدهد، زیرا هیچ کس بدون علم و اطلاع کاری را از روی انتخاب سنجیده انجام نمی دهد.
▪️2 : آسیب به دیگران براساس عیبی که در شخص وجود دارد
علت اینکه کسی، به طوع و رغبت، انتخاب سنجیده میکند که به دیگری زیان برساند و با تخلف از قانون ستم میکند یکی رذیلت است و دیگری ناتوانی در خویشتنداری. زیرا کسی که یک عیب یا بیشتر دارد، در موضوعاتی هم که این عیبها به آنها مربوط می شود، به دیگران زیان می رساند.
مثلا خسیس در موضوع پول به دیگران زیان می رساند؛ تن پرور در موضوعات مربوط به آسایش؛ ترسو، در خطرها، زیرا ترس او را بر آن می دارد که یاران خود را در خطر رها کند؛ جاه طلب با کوشش برای رسیدن به افتخار به دیگران زیان می رساند؛ تندخو با خشم؛ ستیزه جو با برتری طلبی؛ انتقام جو با انتقام؛ ابله، با خطاهایی که در تشخیص نیکی از بدی مرتکب می شود، بی آزر، با بی اعتنایی به آبروی خود. و به همین ترتیب، هر کس دیگر، بر حسب نوع عیبی که دارد، به دیگران آسیب می رساند.
▪️3 : چرا مردم ستم میکنند؟
آشکار است که متهم کننده باید بکوشد تا بداند که، در میان انگیزه هایی که مردم را به ستم کردن در حق همنوعانشان سوق می دهد، چه تعداد از آنها و چه نوع از آنها را می توان به طرف دعوا نسبت داد، و متهم نیز باید در اندیشه آن باشد که بداند که، در میان این انگیزه ها، چه نوع و چه تعداد از آنها را نمی توان به او نسبت داد. و اما مردم، در همه موارد، یا، نه از روی قصد و اراده، فعلى انجام می دهند، یا از روی قصد و اراده. از آنهایی که نه از روی قصد و اراده فعلی انجام می دهند، بعضی آن را بر حسب اتفاق انجام می دهند و بعضی از روی اضطرار؛ و از آنهایی که از روی اضطرار انجام می دهند، بعضی قسری است و بعضی طبیعی.
ولى از افعالی که مردم آنها را از روی قصد و اراده انجام میدهند و خود علت آنهایند، بعضی را به عادت می توان نسبت داد و بعضی را به شهوت، خواه عقلانی و خواه غیر عقلانی. اراده شهوتی معطوف به خیر است (زیرا خواست ما به چیزی جز آنچه آن را خیر می پنداریم تعلق نمی گیرد). شهوتهای غیر عقلانی خشم و میل اند، بدین گونه، همه افعالی را که مردم انجام میدهند ضرورت باید به هفت علت نسبت داد: اتفاق، طبیعت، اضطرار، عادت، محاسبه، خشم، میل.
تمایز نهادن بیش از این میان افعال، مثلا بر حسب سن یا خصایص اخلاقی و جز اینها، کار زایدی است. زیرا اگر میبینیم که جوانان از روی خشم یا شهوت فعلی انجام میدهند، این به سبب جوانی آنها نیست، بلکه به سبب همان خشم یا شهوت آنهاست. ثروت و فقر نیز اسباب افعال خاص نیست، زیرا اگر پیش می آید که فقیر قصد مالی می کند چون نیازمند است و ثروتمند قصد التى غیر لازم، چون وسایل نیل به آن را دارد، آن نیز به سبب ثروت و فقر نیست، بلکه به سبب میل است.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️تعریف ستم از دیدگاه #ارسطو ▪️ستم چیست؟ تعریف ستم از دیدگاه ارسطو چیست؟ چرا مردم ستم میکنند؟ حالات روحی حاکم بر کسانی که ستم به آنها روا داشته می شود چیست؟ دراین مقاله به سوالات پاسخ داده شده است. برای تعریف ستم و بررسی همه جانیه آن باید به چند سوال…
▪️4 : حالات روحی حاکم بر کسانی که ستم به آنها روا داشته می شود
دادگران و ستمگران و همه کسانی هم که گفته می شود که از روی حالات روحی خود عمل می کنند به همان علتهایی که در بالا گفتیم عمل می کنند، یعنی یا از روی محاسبه عمل می کنند یا از روی انفعالات نفسانی خود. منتها بعضی از روی صفات اخلاقی و انفعالات نفسانی پسندیده عمل می کنند و بعضی از روی صفات اخلاقی و انفعالات نفسانی ناپسند.
با این همه، این که فلان حالات روحی فلان پی آمدها را دارد، و فلان حالات روحی دیگر فلان پی آمدهای دیگر را، امری فرعی است؛ زیرا جز این نمی توان انتظار داشت که اعتدال انسان معتدل در مواجهه با لذات به صورت اعتقادات و خواستهای پسندیده در آید، و بی اعتدالی انسان غیرمعتدل در مواجهه با همان لذات به صورت اعتقادات و خواستهای ناپسند.
به همین سبب است که باید این گونه تقسیمات را کنار گذاشت و به جای آن بررسی کرد که معمولا صفات مختلف اشخاص چه پی آمدی در افعال آنها دارد، زیرا اگر کسی سفید یا سیاه باشد، یا بلند یا کوتاه باشد، این صفات هیچ پی آمدی در فعل او ندارد، ولی اگر او جوان با پیر، درستکار یا نادرست، باشد، این دیگر فرق می کند. همچنین است به طور کلی در همه شرایط اتفاق ای که در آنها صفات اخلاقی شخص در افعال او تأثیر می کند. مثلا هنگامی که کسی خود را ثروتمند یا فقیر، خوشبخت یا بدبخت، احساس می کند، این خالی از تأثیر نیست.
افعالی که ناشی از اتفاق اند آنهایی اند که علت مشخصی ندارند و برای وصول به غایتی واقع نمی شوند، یعنی افعالی که نه همیشه واقع می شوند، و نه غالباً و نه به طور منظم. این معنی به روشنی از خود تعریف اتفاق بر می آید.
افعالی ناشی از طبیعت اند که علت خود را در خود دارند و منظم اند، زیرا، یا همیشه یا غالبا، به یک نحو واقع می شوند. افعالی که مستقل از طبیعت اند جای آن ندارند که با تحقیق دقیق توجیهی طبیعی یا هر علتی دیگر برای آنها بیابیم. به نظر می آید که می توان آنها را ناشی از اتفاق دانست.
افعالى قسری اند که برخلاف میل و محاسبه کسانی که آنها را مرتکب می شوند صورت می گیرند.
افعالی بر سبیل عادت صورت می گیرند که مردم آنها را، چون غالبا انجام داده اند، انجام میدهند.
افعالی از روی محاسبه انجام داده می شوند که، با توجه به خیرهایی که پیش از این به آنها اشاره شد، مفید دانسته می شوند، چه از جهت غایت آنها و چه از جهت وسیله نیل به غایت آنها؛ زیرا بعضی افعال مفید را انسانهای نامعتدل نیز انجام می دهند، ولى آنها این افعال را به سبب غایتشان انجام می دهند، نه به سبب مفید بودنشان.
افعال ناشی از خشم و تند خویی افعال انتقامی است. انتقام و مجازات با هم فرق دارند، زیرا مجازات راجع به شخص مجازات شونده است، ولی انتقام راجع به فاعل آن است که می خواهد خود را راضی کند.
ما افعالی را هم از روی میل انجام می دهیم که لذت بخش بنمایند. آنچه برای ما آشناست و ما به آن عادت کرده ایم در شمار چیزهای مطبوع است. زیرا بسیاری از افعال هستند که لذت بخش نمی نمایند، ولى همین که به آنها عادت کنیم دیگر آنها را با لذت انجام می دهیم.
خلاصه اینکه همه افعالی که علت آنها در خود ماست یا خیرند یا خیر می نمایند لذت بخشاند یا لذت بخش مینمایند. از سوی دیگر، چون ما افعالی را که علت آنها در خود ماست به طوع و رغبت انجام میدهیم و افعالی را که علت آنها در خود ما نیست به طوع و رغبت انجام نمیدهیم، آنچه ما به طوع و رغبت انجام خواهیم داد خیر خواهد بود یا خیر به نظر خواهد آمد، لذت بخش خواهد بود یا لذت بخش به نظر خواهد آمد.
من (ارسطو) رها شدن از چیزهایی را که واقعا شر اند یا شر به نظر میآیند، یا تعویض شری بزرگتر با شری کوچکتر را در شمار خیرها میآورم (زیرا اینها چیزهاییاند که در هر حال گزیدنی ترند) و به همین منوال رها شدن از چیزهایی را که واقعا دردناکاند یا به ظاهر دردناکاند و تعویض چیزهای بیشتر دردناک با چیزهای کمتر دردناکاند را هم در شمار چیزهای لذت بخش می آورم.
بنابراین باید بدانیم که چیزهای مفید و چیزهای لذت بخش چگونه اند و شمار آنها چند است. پیش از این در گفتارهای شورایی گفتیم که چه چیزهایی مفیدند. اکنون باید بگوییم که چه چیزهایی لذت بخشاند. باید تعریفهایی را که به دست دادیم کافی بدانیم، زیرا این تعریفها، هرچند در هر مورد زیاده دقیق نیستند، ولی خالی از ابهام اند.
دادگران و ستمگران و همه کسانی هم که گفته می شود که از روی حالات روحی خود عمل می کنند به همان علتهایی که در بالا گفتیم عمل می کنند، یعنی یا از روی محاسبه عمل می کنند یا از روی انفعالات نفسانی خود. منتها بعضی از روی صفات اخلاقی و انفعالات نفسانی پسندیده عمل می کنند و بعضی از روی صفات اخلاقی و انفعالات نفسانی ناپسند.
با این همه، این که فلان حالات روحی فلان پی آمدها را دارد، و فلان حالات روحی دیگر فلان پی آمدهای دیگر را، امری فرعی است؛ زیرا جز این نمی توان انتظار داشت که اعتدال انسان معتدل در مواجهه با لذات به صورت اعتقادات و خواستهای پسندیده در آید، و بی اعتدالی انسان غیرمعتدل در مواجهه با همان لذات به صورت اعتقادات و خواستهای ناپسند.
به همین سبب است که باید این گونه تقسیمات را کنار گذاشت و به جای آن بررسی کرد که معمولا صفات مختلف اشخاص چه پی آمدی در افعال آنها دارد، زیرا اگر کسی سفید یا سیاه باشد، یا بلند یا کوتاه باشد، این صفات هیچ پی آمدی در فعل او ندارد، ولی اگر او جوان با پیر، درستکار یا نادرست، باشد، این دیگر فرق می کند. همچنین است به طور کلی در همه شرایط اتفاق ای که در آنها صفات اخلاقی شخص در افعال او تأثیر می کند. مثلا هنگامی که کسی خود را ثروتمند یا فقیر، خوشبخت یا بدبخت، احساس می کند، این خالی از تأثیر نیست.
افعالی که ناشی از اتفاق اند آنهایی اند که علت مشخصی ندارند و برای وصول به غایتی واقع نمی شوند، یعنی افعالی که نه همیشه واقع می شوند، و نه غالباً و نه به طور منظم. این معنی به روشنی از خود تعریف اتفاق بر می آید.
افعالی ناشی از طبیعت اند که علت خود را در خود دارند و منظم اند، زیرا، یا همیشه یا غالبا، به یک نحو واقع می شوند. افعالی که مستقل از طبیعت اند جای آن ندارند که با تحقیق دقیق توجیهی طبیعی یا هر علتی دیگر برای آنها بیابیم. به نظر می آید که می توان آنها را ناشی از اتفاق دانست.
افعالى قسری اند که برخلاف میل و محاسبه کسانی که آنها را مرتکب می شوند صورت می گیرند.
افعالی بر سبیل عادت صورت می گیرند که مردم آنها را، چون غالبا انجام داده اند، انجام میدهند.
افعالی از روی محاسبه انجام داده می شوند که، با توجه به خیرهایی که پیش از این به آنها اشاره شد، مفید دانسته می شوند، چه از جهت غایت آنها و چه از جهت وسیله نیل به غایت آنها؛ زیرا بعضی افعال مفید را انسانهای نامعتدل نیز انجام می دهند، ولى آنها این افعال را به سبب غایتشان انجام می دهند، نه به سبب مفید بودنشان.
افعال ناشی از خشم و تند خویی افعال انتقامی است. انتقام و مجازات با هم فرق دارند، زیرا مجازات راجع به شخص مجازات شونده است، ولی انتقام راجع به فاعل آن است که می خواهد خود را راضی کند.
ما افعالی را هم از روی میل انجام می دهیم که لذت بخش بنمایند. آنچه برای ما آشناست و ما به آن عادت کرده ایم در شمار چیزهای مطبوع است. زیرا بسیاری از افعال هستند که لذت بخش نمی نمایند، ولى همین که به آنها عادت کنیم دیگر آنها را با لذت انجام می دهیم.
خلاصه اینکه همه افعالی که علت آنها در خود ماست یا خیرند یا خیر می نمایند لذت بخشاند یا لذت بخش مینمایند. از سوی دیگر، چون ما افعالی را که علت آنها در خود ماست به طوع و رغبت انجام میدهیم و افعالی را که علت آنها در خود ما نیست به طوع و رغبت انجام نمیدهیم، آنچه ما به طوع و رغبت انجام خواهیم داد خیر خواهد بود یا خیر به نظر خواهد آمد، لذت بخش خواهد بود یا لذت بخش به نظر خواهد آمد.
من (ارسطو) رها شدن از چیزهایی را که واقعا شر اند یا شر به نظر میآیند، یا تعویض شری بزرگتر با شری کوچکتر را در شمار خیرها میآورم (زیرا اینها چیزهاییاند که در هر حال گزیدنی ترند) و به همین منوال رها شدن از چیزهایی را که واقعا دردناکاند یا به ظاهر دردناکاند و تعویض چیزهای بیشتر دردناک با چیزهای کمتر دردناکاند را هم در شمار چیزهای لذت بخش می آورم.
بنابراین باید بدانیم که چیزهای مفید و چیزهای لذت بخش چگونه اند و شمار آنها چند است. پیش از این در گفتارهای شورایی گفتیم که چه چیزهایی مفیدند. اکنون باید بگوییم که چه چیزهایی لذت بخشاند. باید تعریفهایی را که به دست دادیم کافی بدانیم، زیرا این تعریفها، هرچند در هر مورد زیاده دقیق نیستند، ولی خالی از ابهام اند.
▪️#لیبرالیسم چیست...؟
[پیش فرض به نفع آزادی]
#موریس_کرنستون می گوید: "بنابر تعریف "، لیبرال شخصی است که به آزادی اعتقاد دارد". لیبرال ها تقدم آزادی را به عنوان یک ارزش سیاسی از دو طریق میدانند. آنها معمولاً معتقدند كه انسانها به طور طبیعی "در حالت آزادی كامل هستند تا اقدامات خود را سامان بخشند ... آنگونه که فکر می کنند مناسب است ... بدون نیاز به وابستگی یا بسته به خواست هر انسان دیگر" #لاک ،.
#جان_استوارت میل نیز میگفت: بار اثبات نفی آزادی بر عهده کسانی است که مخالف آزادی و خواستار محدودیت یا ممنوعیت هستند .... فرض پیشینی به سود آزادی است ...
متفکران اخیر لیبرال مانند جوئل فینبرگ ، استنلی بن (1988: 87) و جان راولز با این نکته موافقند. ممکن است این اصول اساسی لیبرال نامیده شود. آزادی به طور معمول بنیادی است و بنابراین توجیه نفی آن بر دوش کسانی است که برای محدود کردن آزادی از اجبار استفاده میکنند. از این رو نتیجه میگیرد که هرگونه اقتدار و قوانین سیاسی باید توجیه شوند ، زیرا این قوانین آزادی شهروندان را محدود میکنند. در نتیجه ، یک سوال اساسی از نظریه سیاسی لیبرال این است که آیا اقتدار سیاسی قابل توجیه است و اگر بله ، چگونه؟ به همین دلیل، نظریه قراردادهای اجتماعی، همانطور که توسط #توماس_هابز، #جان_لاک, #ژان_ژاک_روسو و #ایمانوئل_کانت توسعه یافته، معمولاً لیبرال به نظر میرسد حتی اگر نسخههای سیاسی و عملی آنها ، به عنوان مثال هابز و روسو، از ویژگی های کاملاً غیرلیبرال برخوردار باشند. از آنجایی که آنها به عنوان نقطه شروع خود حالتی طبیعی را در نظر میگیرند که در آن انسان ها آزاد و برابرند ، و طبق این فرض استدلال میکنند که محدودیت این آزادی و برابری باید توجیه شود (یعنی با قرارداد اجتماعی) ، سنت قراردادهای اجتماعی اصل بنیادی لیبرال را بیان میکنند. اصل اساسی لیبرال معتقد است که محدودیتهای آزادی باید توجیه شود. از آنجا که هابز این موضوع را میپذیرد ، میتوانیم او را به عنوان بخشی از سنت لیبرال درک کنیم.
یعنی اگرچه هیچ کس هابز را به عنوان یک لیبرال دستهبندی نمیکند ، دلیلی وجود دارد که #هابز را به عنوان یک محرک برای فلسفه لیبرال در نظر بگیرید (والدرون 2001) ، زیرا این هابز بود که اولین بار بطور ضمنی این فرض كه شهروندان اموال پادشاه هستند را رد کرد و نشان داد در عوض، پادشاهان در قبال شهروندان باید پاسخگو باشند. در فرهنگ عمومی, این دیدگاه در مورد رابطه بین شهروند و پادشاه قرنها شکل گرفته بود. مگنا کارتا یک سری از توافق نامهها بود که از سال 1215 در همین رابطه آغاز شد و از اختلافات بین بارون ها و پادشاه جان ناشی شد. سرانجام مگنا کارتا این مسئله را حل کرد که پادشاه مقید به قانون است. مگنا کارتا بخشی از آغاز این بحث بود نه پایان آن، اما پس از آن، مفاهیم مربوط به حقوق فردی برای محاکمه توسط هیئت منصفه ، روند مقررات و برابری در قبال قانون محکم تر شد. مگنا کارتا نه تنها برای اشراف بلکه برای مردم به عنوان حاکمیت به نمایش گذاشته می شد. تا اواسط دهه 1400، که جان فورتسكو, رئیس كل دادگستری انگلیس از 1442 تا 1461 درباره تفاوت بین یک سلطنت مطلق و محدود نوشت.
به طور کلی هابز به عنوان یکی از اولین و بزرگترین متفکران قراردادهای اجتماعی شناخته میشود، اما به طور معمول ، هابز همچنین به عنوان طرفدار سلطنت نامحدود نیز دیده میشود.(که دومی نقض دیدگاه لیبرال بشمار میرود،هرچند هابز یکی از پایه گذاران اصل بنیادی لیبرال است) براساس نظریه هابز ، اقتدار لویاتان تقریباً در طول بُعد مشخصی مطلق است: یعنی ، لویاتان مجاز است برای حفظ صلح هر كاری را كه میتواند ، انجام دهد. این هدف ویژه تقریباً هر وسیلهای ، از جمله محدود کردن شدید آزادی را توجیه میکند. کار لویاتان حفظ صلح است: نه انجام همه کارهایی که ارزش انجام ندارند ، بلکه صرفاً تأمین صلح مهم است. هابز مطلق گرای مشهور ، در حقیقت الگویی از دولت را با توجیه محدودیت با این روش به وجود آورد.
ليبرالهای نخستين مانند لاک، نه تنها مدافع اصل بنيادی ليبراليسم هستند، بلکه علاوه بر ان اذعان دارند که محدوديتهای موجه بر آزادی باید کاملاً محدود باشند. تنها يک دولت محدود شده را میتوان توجيه كرد؛ وظيفه اصلی دولت دفاع از آزادی برابر شهروندان است. از اين رو، مطابق با اصل اول عدالت در نظريه جان راولز: ”هر شخصی بايد حقی برابر برای بهرهمندي از گستردهترين نظام عمومی آزادیهای اساسی برابر داشته باشد که با نظامی مشابه برای همه سازگار باشد.” (راولز، 1971: 302).
✍ #آرین_رسولی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
[پیش فرض به نفع آزادی]
#موریس_کرنستون می گوید: "بنابر تعریف "، لیبرال شخصی است که به آزادی اعتقاد دارد". لیبرال ها تقدم آزادی را به عنوان یک ارزش سیاسی از دو طریق میدانند. آنها معمولاً معتقدند كه انسانها به طور طبیعی "در حالت آزادی كامل هستند تا اقدامات خود را سامان بخشند ... آنگونه که فکر می کنند مناسب است ... بدون نیاز به وابستگی یا بسته به خواست هر انسان دیگر" #لاک ،.
#جان_استوارت میل نیز میگفت: بار اثبات نفی آزادی بر عهده کسانی است که مخالف آزادی و خواستار محدودیت یا ممنوعیت هستند .... فرض پیشینی به سود آزادی است ...
متفکران اخیر لیبرال مانند جوئل فینبرگ ، استنلی بن (1988: 87) و جان راولز با این نکته موافقند. ممکن است این اصول اساسی لیبرال نامیده شود. آزادی به طور معمول بنیادی است و بنابراین توجیه نفی آن بر دوش کسانی است که برای محدود کردن آزادی از اجبار استفاده میکنند. از این رو نتیجه میگیرد که هرگونه اقتدار و قوانین سیاسی باید توجیه شوند ، زیرا این قوانین آزادی شهروندان را محدود میکنند. در نتیجه ، یک سوال اساسی از نظریه سیاسی لیبرال این است که آیا اقتدار سیاسی قابل توجیه است و اگر بله ، چگونه؟ به همین دلیل، نظریه قراردادهای اجتماعی، همانطور که توسط #توماس_هابز، #جان_لاک, #ژان_ژاک_روسو و #ایمانوئل_کانت توسعه یافته، معمولاً لیبرال به نظر میرسد حتی اگر نسخههای سیاسی و عملی آنها ، به عنوان مثال هابز و روسو، از ویژگی های کاملاً غیرلیبرال برخوردار باشند. از آنجایی که آنها به عنوان نقطه شروع خود حالتی طبیعی را در نظر میگیرند که در آن انسان ها آزاد و برابرند ، و طبق این فرض استدلال میکنند که محدودیت این آزادی و برابری باید توجیه شود (یعنی با قرارداد اجتماعی) ، سنت قراردادهای اجتماعی اصل بنیادی لیبرال را بیان میکنند. اصل اساسی لیبرال معتقد است که محدودیتهای آزادی باید توجیه شود. از آنجا که هابز این موضوع را میپذیرد ، میتوانیم او را به عنوان بخشی از سنت لیبرال درک کنیم.
یعنی اگرچه هیچ کس هابز را به عنوان یک لیبرال دستهبندی نمیکند ، دلیلی وجود دارد که #هابز را به عنوان یک محرک برای فلسفه لیبرال در نظر بگیرید (والدرون 2001) ، زیرا این هابز بود که اولین بار بطور ضمنی این فرض كه شهروندان اموال پادشاه هستند را رد کرد و نشان داد در عوض، پادشاهان در قبال شهروندان باید پاسخگو باشند. در فرهنگ عمومی, این دیدگاه در مورد رابطه بین شهروند و پادشاه قرنها شکل گرفته بود. مگنا کارتا یک سری از توافق نامهها بود که از سال 1215 در همین رابطه آغاز شد و از اختلافات بین بارون ها و پادشاه جان ناشی شد. سرانجام مگنا کارتا این مسئله را حل کرد که پادشاه مقید به قانون است. مگنا کارتا بخشی از آغاز این بحث بود نه پایان آن، اما پس از آن، مفاهیم مربوط به حقوق فردی برای محاکمه توسط هیئت منصفه ، روند مقررات و برابری در قبال قانون محکم تر شد. مگنا کارتا نه تنها برای اشراف بلکه برای مردم به عنوان حاکمیت به نمایش گذاشته می شد. تا اواسط دهه 1400، که جان فورتسكو, رئیس كل دادگستری انگلیس از 1442 تا 1461 درباره تفاوت بین یک سلطنت مطلق و محدود نوشت.
به طور کلی هابز به عنوان یکی از اولین و بزرگترین متفکران قراردادهای اجتماعی شناخته میشود، اما به طور معمول ، هابز همچنین به عنوان طرفدار سلطنت نامحدود نیز دیده میشود.(که دومی نقض دیدگاه لیبرال بشمار میرود،هرچند هابز یکی از پایه گذاران اصل بنیادی لیبرال است) براساس نظریه هابز ، اقتدار لویاتان تقریباً در طول بُعد مشخصی مطلق است: یعنی ، لویاتان مجاز است برای حفظ صلح هر كاری را كه میتواند ، انجام دهد. این هدف ویژه تقریباً هر وسیلهای ، از جمله محدود کردن شدید آزادی را توجیه میکند. کار لویاتان حفظ صلح است: نه انجام همه کارهایی که ارزش انجام ندارند ، بلکه صرفاً تأمین صلح مهم است. هابز مطلق گرای مشهور ، در حقیقت الگویی از دولت را با توجیه محدودیت با این روش به وجود آورد.
ليبرالهای نخستين مانند لاک، نه تنها مدافع اصل بنيادی ليبراليسم هستند، بلکه علاوه بر ان اذعان دارند که محدوديتهای موجه بر آزادی باید کاملاً محدود باشند. تنها يک دولت محدود شده را میتوان توجيه كرد؛ وظيفه اصلی دولت دفاع از آزادی برابر شهروندان است. از اين رو، مطابق با اصل اول عدالت در نظريه جان راولز: ”هر شخصی بايد حقی برابر برای بهرهمندي از گستردهترين نظام عمومی آزادیهای اساسی برابر داشته باشد که با نظامی مشابه برای همه سازگار باشد.” (راولز، 1971: 302).
✍ #آرین_رسولی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#آنارشیسم چیست؟
همه فکر میکنند که هرج و مرج است، ولى نیست.
واقعیت اینست که انارشیسم یعنى جامعه اى بدون سلسله مراتب (هیرارشى)
برخى میگویند آغازش در دوران باستان(یونان و چین و جاهاى دیگر) است، ولى در دوره معاصر با پرودون اغاز شد که اولین شخصى بود که خود را انارشیست نامید
از زمان جنگ جهانى دوم که فاشیسم بین المللى علیه انارشیسم متحد شد، انارشیسم در سکوت فرو رفت.
در این دوران فیلسوفانى مثل چامسکى و بوکچین تئورى انارشیسم را غنى تر کردند. تا اینکه در دور جدید انقلابات، انقلاب چیپاس در مکزیک اغاز شد و نو زاپاتیستها با شعار آزادى به مبارزه برخاستند.
و در خاورمیانه، درمیانه جنگ سوریه که گروههاى بسیارى درگیر آن هستند، کردهاى سوریه تحت تاثیر افکار اوجالان که از نظر فکرى به بوکچین قرابت دارد نمونه جدیدى از تلاش براى بوجود اوردن جامعه بدون هیرارشى در روژاوا را تجربه میکنند.
ایده ها و تفکرات پیش رس آنارشیستی تقریباً در هر دورانی از تاریخ از جمله در اندیشه هایِ حکیمِ چینی، لائو تسه، و فیلسوفانِ یونانی پس از او، در میانِ اپیکوری ها، کلبیون و دیگر پیروانِ به اِصطلاح حقوقِ طبیعی، و به خصوص، در زنون، بنیان گذارِ مکتبِ رواقی دیده میشود و هرچند نمونه های قابل توجهی از جوامع آنارشیستی ابتدایی وجود دارد؛ اما فعالیت فکری اصلی در خصوص آنارشیسم در سالهای پایانی قرن هجدهم و متاثر از انقلاب کبیر فرانسه آغاز شد.
پیر ژوزف پرودون، که میتوان گفت فلسفهی آنارشیسم جدید با او شروع میشود، در بزانسون فرانسه به سال ۱۸۰۹ متولد شد و در ۱۸۶۵ بدرود حیات گفت. همانطور که گفته شد ریشهی آراءِ او را در متفکران خیلی پیش از او حتی در متفکران باستان، که نام برده شد نیز میتوان یافت. از پیشروان او در عصر جدید ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۴) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان است. گادوین در کتاب «تحقیق در عدالت سیاسی» ، که در ۱۷۹۳ منتشر شد، از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد اما آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (۱۸۴۰) پرودون آغاز شد.
آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی و سلسله مراتب قدرت است.
واژه “Anarchism” از “Anarkia” گرفته شده، که در زبان یونانی بهمعنای بیسروری است و از جمله شعارهای آنارشیستها نه خدا و نه سرور است.
آنارشیسم، یک جنبش سیاسی و نظریهای است که هوادار برافتادن هرگونه دولت و نشستن انجمنهای آزاد و همیاری داوطلبانه افراد و گروهها بهجای هر شکلی از دولت است و وجود هرگونه قدرت سازمانیافته اجتماعی و دینی را نیز ناروا میشمارد و از اهداف آنارشیسم جلوگیری از تمرکز قدرت در دست فرد ، گروه ، و طبقه ، یا آزادی حداکثر ممکن برای فرد است و آنارشیسم قوانین دولتها را سرچشمه تجاوز و خاستگاه همه بدیهای اجتماعی میداند، و به این دلیل خواستار از میان رفتن همه دولتهاست. آنارشیستها، جامعهای بیسامان نمیخواهند، بلکه به نظامی میاندیشند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد، که بهترین شکل آن، از نظر آنارشیستها، ایجاد گروههای خودگردان است.
به عبارت دیگر آنارشیسم را میتوان اقتدارگریزی نامید و «اقتدارگریزی یعنی بیحکومتی» و نقطه مقابل اقتدارگریزی، سلسلهمراتب است. در سلسلهمراتب، واحدها به ترتیبی سازمان یافتهاند که یک واحد حق فرمانراندن دارد و دیگران موظف به فرمانبردن هستند. هر نظامی را که واحدهایش رسماً مستقل از یکدیگر باشند میتوان اقتدارگریز خواند. به این معنی هیچ کانون اقتدار غالبی وجود ندارد که حق داشته باشد دستور دهد تا واحدها مطابق میل او رفتار کنند.
در کل می توان گفت که آنارشیسم مخالف هر گونه اعمال اقتدار دولت ( با همه ارگان ها و قوانین سرکوبگرش) ,مذهب ,سرمایه داری, سنن (فرهنگی یا مذهبی ) و اجتماع بر علیه فرد انسان است و برخلاف دولتها, سرمایه داری و مذاهب که انسان و حیوانات و محیط زیست برای آنها در اولویت قرار ندارد و تا مرز نابودی انسان و حیوانات و محیط زیست پیش می روند و هر سه را در خدمت منافع خود قرار می دهند اما برای آنارشیسم این هر سه حائز اهمیت است و قوانین ,رفتارها و تصمیمات ما باید منطبق بر منافع انسان, حیوانات و محیط زیست باشد.
سیر حوادث تاریخ بشر نشان می دهد که همیشه حکومتها منشأ ظلم و ستم بوده اند و در عین حال همیشه با محدود کردن آزادیهای فردی باعث ایجاد عدم تعادل در اجتماع شده و میشوند و لاجرم بایستی از میان بروند.افراد جامعه بدون داشتن نیروهای مسلح، دادگاه دولتی، زندان و قوانین مدون دولتی بهتر میتوانند زندگی کنند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
همه فکر میکنند که هرج و مرج است، ولى نیست.
واقعیت اینست که انارشیسم یعنى جامعه اى بدون سلسله مراتب (هیرارشى)
برخى میگویند آغازش در دوران باستان(یونان و چین و جاهاى دیگر) است، ولى در دوره معاصر با پرودون اغاز شد که اولین شخصى بود که خود را انارشیست نامید
از زمان جنگ جهانى دوم که فاشیسم بین المللى علیه انارشیسم متحد شد، انارشیسم در سکوت فرو رفت.
در این دوران فیلسوفانى مثل چامسکى و بوکچین تئورى انارشیسم را غنى تر کردند. تا اینکه در دور جدید انقلابات، انقلاب چیپاس در مکزیک اغاز شد و نو زاپاتیستها با شعار آزادى به مبارزه برخاستند.
و در خاورمیانه، درمیانه جنگ سوریه که گروههاى بسیارى درگیر آن هستند، کردهاى سوریه تحت تاثیر افکار اوجالان که از نظر فکرى به بوکچین قرابت دارد نمونه جدیدى از تلاش براى بوجود اوردن جامعه بدون هیرارشى در روژاوا را تجربه میکنند.
ایده ها و تفکرات پیش رس آنارشیستی تقریباً در هر دورانی از تاریخ از جمله در اندیشه هایِ حکیمِ چینی، لائو تسه، و فیلسوفانِ یونانی پس از او، در میانِ اپیکوری ها، کلبیون و دیگر پیروانِ به اِصطلاح حقوقِ طبیعی، و به خصوص، در زنون، بنیان گذارِ مکتبِ رواقی دیده میشود و هرچند نمونه های قابل توجهی از جوامع آنارشیستی ابتدایی وجود دارد؛ اما فعالیت فکری اصلی در خصوص آنارشیسم در سالهای پایانی قرن هجدهم و متاثر از انقلاب کبیر فرانسه آغاز شد.
پیر ژوزف پرودون، که میتوان گفت فلسفهی آنارشیسم جدید با او شروع میشود، در بزانسون فرانسه به سال ۱۸۰۹ متولد شد و در ۱۸۶۵ بدرود حیات گفت. همانطور که گفته شد ریشهی آراءِ او را در متفکران خیلی پیش از او حتی در متفکران باستان، که نام برده شد نیز میتوان یافت. از پیشروان او در عصر جدید ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۴) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان است. گادوین در کتاب «تحقیق در عدالت سیاسی» ، که در ۱۷۹۳ منتشر شد، از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد اما آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (۱۸۴۰) پرودون آغاز شد.
آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی و سلسله مراتب قدرت است.
واژه “Anarchism” از “Anarkia” گرفته شده، که در زبان یونانی بهمعنای بیسروری است و از جمله شعارهای آنارشیستها نه خدا و نه سرور است.
آنارشیسم، یک جنبش سیاسی و نظریهای است که هوادار برافتادن هرگونه دولت و نشستن انجمنهای آزاد و همیاری داوطلبانه افراد و گروهها بهجای هر شکلی از دولت است و وجود هرگونه قدرت سازمانیافته اجتماعی و دینی را نیز ناروا میشمارد و از اهداف آنارشیسم جلوگیری از تمرکز قدرت در دست فرد ، گروه ، و طبقه ، یا آزادی حداکثر ممکن برای فرد است و آنارشیسم قوانین دولتها را سرچشمه تجاوز و خاستگاه همه بدیهای اجتماعی میداند، و به این دلیل خواستار از میان رفتن همه دولتهاست. آنارشیستها، جامعهای بیسامان نمیخواهند، بلکه به نظامی میاندیشند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد، که بهترین شکل آن، از نظر آنارشیستها، ایجاد گروههای خودگردان است.
به عبارت دیگر آنارشیسم را میتوان اقتدارگریزی نامید و «اقتدارگریزی یعنی بیحکومتی» و نقطه مقابل اقتدارگریزی، سلسلهمراتب است. در سلسلهمراتب، واحدها به ترتیبی سازمان یافتهاند که یک واحد حق فرمانراندن دارد و دیگران موظف به فرمانبردن هستند. هر نظامی را که واحدهایش رسماً مستقل از یکدیگر باشند میتوان اقتدارگریز خواند. به این معنی هیچ کانون اقتدار غالبی وجود ندارد که حق داشته باشد دستور دهد تا واحدها مطابق میل او رفتار کنند.
در کل می توان گفت که آنارشیسم مخالف هر گونه اعمال اقتدار دولت ( با همه ارگان ها و قوانین سرکوبگرش) ,مذهب ,سرمایه داری, سنن (فرهنگی یا مذهبی ) و اجتماع بر علیه فرد انسان است و برخلاف دولتها, سرمایه داری و مذاهب که انسان و حیوانات و محیط زیست برای آنها در اولویت قرار ندارد و تا مرز نابودی انسان و حیوانات و محیط زیست پیش می روند و هر سه را در خدمت منافع خود قرار می دهند اما برای آنارشیسم این هر سه حائز اهمیت است و قوانین ,رفتارها و تصمیمات ما باید منطبق بر منافع انسان, حیوانات و محیط زیست باشد.
سیر حوادث تاریخ بشر نشان می دهد که همیشه حکومتها منشأ ظلم و ستم بوده اند و در عین حال همیشه با محدود کردن آزادیهای فردی باعث ایجاد عدم تعادل در اجتماع شده و میشوند و لاجرم بایستی از میان بروند.افراد جامعه بدون داشتن نیروهای مسلح، دادگاه دولتی، زندان و قوانین مدون دولتی بهتر میتوانند زندگی کنند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ اراده آزاد ؟
هرچند ممکن است که انگیزه ها، در هر موقعیت مشخص، پیچیده و پرشمار و ناهمخوان باشند، آن انگیزه ای که قویتر از همه ظاهر میشود سلطه پیدا میکند. و نکته ی مورد نظر #شوپنهاور این است که ما نمیتوانیم آزادانه برای خودمان تصمیم بگیریم که آن کدام یک باشد.
برتری یا اگر این تصدیق نشود، اندازه ی کاملاً بزرگِ انگیزشِ ناخودآگاه فی نفسه برای اثبات این کافی است. اما این حقیقتی است که در سطحِ انتخاب آگاهانه نیز صادق است و این را میتوان با یک مثال ساده ثابت کرد:
وقتی که من در رستوران غذا سفارش میدهم آزادم که هرچه می خواهم از میان گزینه های روی منو انتخاب کنم اما آزاد نیستم که انتخاب کنم آنچه دوست دارم، چه باشد. نمی توانم به خودم بگویم "تا اینجای زندگی ام همواره از اسفناج نفرت داشته ام اما فقط امروز می خواهم آن را دوست داشته باشم." و در موقعیتی هم نیستم که از خودم بپرسم " آیا تصمیم بگیرم که هوس ماهی کنم، یا تصمیم بگیرم که هوس جوجه کنم؟" چیزی که من هوس کرده ام و آنچه دوست دارم یا از آن بیزارم، در اختیار من نیستند. آن ها برای من مسئله ی انتخاب نیستند؛ آن ها مثلِ عمل انجام شده در برابر من قرار میگیرند و من بر اساس آنها دست به انتخاب می زنم. من می توانم آن چه را می خواهم انتخاب کنم، اما نمیتوانم اراده کنم که آنچه می خواهم انتخاب کنم، چه باشد. همان طور که اغلب مطرح شده است، من میتوانم انتخاب کنم که چه اراده کنم، اما نمیتوانم اراده کنم که چه اراده کنم...
کوتاه سخن، ما چیزی را اراده میکنیم که بیش از همه به وسیله عواملی که ما معین شان نمی کنیم، به اراده کردن آن برانگیخته می شویم و بعد بر این اساس دست به انتخاب می زنیم.
📚 #فلسفه_شوپنهاور
👤 #برایان_مگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
هرچند ممکن است که انگیزه ها، در هر موقعیت مشخص، پیچیده و پرشمار و ناهمخوان باشند، آن انگیزه ای که قویتر از همه ظاهر میشود سلطه پیدا میکند. و نکته ی مورد نظر #شوپنهاور این است که ما نمیتوانیم آزادانه برای خودمان تصمیم بگیریم که آن کدام یک باشد.
برتری یا اگر این تصدیق نشود، اندازه ی کاملاً بزرگِ انگیزشِ ناخودآگاه فی نفسه برای اثبات این کافی است. اما این حقیقتی است که در سطحِ انتخاب آگاهانه نیز صادق است و این را میتوان با یک مثال ساده ثابت کرد:
وقتی که من در رستوران غذا سفارش میدهم آزادم که هرچه می خواهم از میان گزینه های روی منو انتخاب کنم اما آزاد نیستم که انتخاب کنم آنچه دوست دارم، چه باشد. نمی توانم به خودم بگویم "تا اینجای زندگی ام همواره از اسفناج نفرت داشته ام اما فقط امروز می خواهم آن را دوست داشته باشم." و در موقعیتی هم نیستم که از خودم بپرسم " آیا تصمیم بگیرم که هوس ماهی کنم، یا تصمیم بگیرم که هوس جوجه کنم؟" چیزی که من هوس کرده ام و آنچه دوست دارم یا از آن بیزارم، در اختیار من نیستند. آن ها برای من مسئله ی انتخاب نیستند؛ آن ها مثلِ عمل انجام شده در برابر من قرار میگیرند و من بر اساس آنها دست به انتخاب می زنم. من می توانم آن چه را می خواهم انتخاب کنم، اما نمیتوانم اراده کنم که آنچه می خواهم انتخاب کنم، چه باشد. همان طور که اغلب مطرح شده است، من میتوانم انتخاب کنم که چه اراده کنم، اما نمیتوانم اراده کنم که چه اراده کنم...
کوتاه سخن، ما چیزی را اراده میکنیم که بیش از همه به وسیله عواملی که ما معین شان نمی کنیم، به اراده کردن آن برانگیخته می شویم و بعد بر این اساس دست به انتخاب می زنیم.
📚 #فلسفه_شوپنهاور
👤 #برایان_مگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ هستند افرادی که پس از به پایان رساندن حکومت ستمگرانهٔ جهل و نادانی چنان خسته و درمانده از میدان کارزار بازگشته اند که نیروی زندگی طبیعی در آنها تحلیل رفته است.
البته هستند کسانی کسه عقیده دارند درگیری باعث پنهان ماندن نبوغ نمیشود و زجر و شکنجه نیز خلاقیت را کاهش نمی دهد. ولی به هر صورت این درگیری با تجربه اندک دوران جوانی دشوار است.
عقیده رایجی وجود دارد که هیچ جنایتی بی مکافات نمیماند که این عقیده با تمام درستی، به جنایات کشف شده مربوط میشود، جنایات کشف نشده بی مکافات میمانند. برای مصداق این عقیده میتوان گفت : بسیاری از نوابغ تنگناهای بسیاری پشت سر گذاشته و معاندان مقابل آنها با توفيق نوابغ مکافات دیدهاند، اما نمیتوان منکر نوابغی شد که در دوران جوانی در تنگناها گرفتار شدند و از بین رفتند و توفیقی به عنوان مکافات مقابله کنندگان به وجود نیامد.
به هر صورت نبایل قاعدهٔ کلی این باشد که شخص برای کامیاب شدن در نهایت کار، تلخكامی انهدام نیروی انسانی را تجربه کند. چون تجربه نشان داده است که پیروزی با مشکل فراوان همراه بوده است و اگر از طریق معقول درپی پیروزی نباشیم جوان کم تجربهٔ امروز توان گذشتن از معابر سخت و دشوار کامیابی را ندارد.
👤 #برتراند_راسل
📚 #تسخیر_خوشبختی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
البته هستند کسانی کسه عقیده دارند درگیری باعث پنهان ماندن نبوغ نمیشود و زجر و شکنجه نیز خلاقیت را کاهش نمی دهد. ولی به هر صورت این درگیری با تجربه اندک دوران جوانی دشوار است.
عقیده رایجی وجود دارد که هیچ جنایتی بی مکافات نمیماند که این عقیده با تمام درستی، به جنایات کشف شده مربوط میشود، جنایات کشف نشده بی مکافات میمانند. برای مصداق این عقیده میتوان گفت : بسیاری از نوابغ تنگناهای بسیاری پشت سر گذاشته و معاندان مقابل آنها با توفيق نوابغ مکافات دیدهاند، اما نمیتوان منکر نوابغی شد که در دوران جوانی در تنگناها گرفتار شدند و از بین رفتند و توفیقی به عنوان مکافات مقابله کنندگان به وجود نیامد.
به هر صورت نبایل قاعدهٔ کلی این باشد که شخص برای کامیاب شدن در نهایت کار، تلخكامی انهدام نیروی انسانی را تجربه کند. چون تجربه نشان داده است که پیروزی با مشکل فراوان همراه بوده است و اگر از طریق معقول درپی پیروزی نباشیم جوان کم تجربهٔ امروز توان گذشتن از معابر سخت و دشوار کامیابی را ندارد.
👤 #برتراند_راسل
📚 #تسخیر_خوشبختی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3