Telegram Web Link
چرا درمانده‌ایم!؟

ما ایرانی‌ها با تمامی ابزار قدرت‌مان ترسو هستیم و شجاعت را در مورد اخلاق خیلی لازم نمی‌دانیم. شاید ریشه‌اش این باشد که که ایرانی جماعت معمولا از امنیت بی‌بهره بوده، امنیت اجتماعی، امنیت شغلی و خانوادگی و بالاتر از همه امنیت معیشتی ...

خودمحوری و برتری‌جویی ما باعث شده حتی وقتی در موقع نیاز مشاوری برای خود انتخاب می‌کنیم بدون آنکه خودمان بخواهیم کارمان با مشاور به جدل می‌کشد. چه در حقیقت مشاور می‌گیریم که تاییدمان کند نه راهنمایی.

من در کاستی‌ها و نقصان‌ها، مرزی بین دولت و مردم قائل نیستم و باور دارم محال است سخت‌گیرترین دولت‌ها هم بتوانند و یا جرات کنند خارج از بستر فکری مردم اقدام به انجام کاری بکنند باور بفرمایید بزرگواری از خودمان است...!!

حالا کارمان به جایی رسیده که وزارت ارشاد می‌گوید ایران از نظر برخورداری از امکانات میراث فرهنگی و جهانگردی جز پنج کشور اول دنیاست اما سهم‌مان از درآمد جهانگردی یک‌هزارم آن است.

حکومت در بدترین وضعش باز برخاسته از همین مردم است و حداقل نگاه داشته شده از همین مردم

یاد اول انقلاب می‌افتم که واقعا خیلی‌ها باور کرده بودند که دیگر نیازی به پلیس و دادگستری و به تبع آن زندان ندارند. زندان‌ها را قرار بود موزه و پارک کنیم و دانشگاه. حالا ببینید کار به کجا کشیده که معاون فرهنگی تربیتی زندان‌های کشور محاسبه کرده که در هر 52 ثانیه یک نفر راهی زندان می‌شود و بین خروجی آن و تعداد واردین هیچ تناسبی وجود ندارد.

📚 #جامعه‌شناسی_خودمانی
👤 #حسن_نراقی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️اخلاق بازار

یکی از نقدهای رایج به بازار این است که از نظر اخلاقی انسان را تباه کرده و به سمت خودخواهی، فساد، چپاول‌گری، و فرومایگی می‌راند. حتی آدام اسمیت که به طرفداری از بازار آزاد شهرت دارد هم فکر می‌کرد زندگی در جامعه بازاری دارای هزینه‌های اخلاقی است. بنظر ارسطو دنبال سود بودن در نهایت راه به جایی جز سواستفاده از دیگران نمی‌برند. به عقیده منتقدین بازار، پیشرفت‌های اقتصادی ناشی از صنعت، خلاقیت، و نوآوری متاثر از جاه‌طلبی، حسادت، و در نهایت خودفریبی بوده و از درون این وضعیت هم نابرابری، بی‌عدالتی، و حکومت‌های استبدادی زاده می‌شوند. از طرف دیگر تجار و افرادی که بازار را کنترل می‌کنند اصلی‌ترین بازیگران این سیستم هستند که با بهره کشی از دیگران باعث سرکوب جامعه و افراد درون آن می‌گردند.

📗حال دو اقتصاددان به نام‌های ویرجیل استور و جینی چوی در کتاب “آیا بازار اخلاق را تباه می‌کند؟” به این سوال قدیمی پرداخته و می‌پرسند اگر واقعا بازار باعث تباهی است آنگاه ما باید شاهد افت اخلاقیات در جوامع بازاری در مقایسه با جوامع غیربازاری باشیم. ولی آمار چنین چیزی را نشان نمی‌دهند، بلکه بالعکس، مردم در جوامع بازاری در مقایسه با جوامع غیربازاری خیّرتر بوده، میزان فساد و تعصب کمتری داشته، و بیشتر به همدیگر اعتماد می‌کنند.

نگاهی به وضعیت جمعیتی جهان نشان می‌دهد که مهاجرت همیشه از جوامع غیرتجاری‌تر به سمت جوامع تجاری‌تر صورت می‌گیرد که نمایانگر مطلوبیت بالاتر این جوامع است. همچنین بررسی شاخص آزادی اقتصادی که نماینده میزان دوری و نزدیکی یک کشور به بازار آزاد است بما می‌گوید مردم این جوامع وقت و پول بیشتری برای مصرف کالاها و انجام کارهای مورد علاقه خود دارند. به علاوه عمده خرجکرد جوامع بازاری هم برخلاف گذشته بیشتر توسط زنان و برای خانواده و دوستان‌شان صورت می‌گیرد که نشان از افزایش رفاه دارد. همچنین لازم به ذکر است که نابرابری ثروتی یک پدیده بازاری یا مربوط به دوران صنعتی شدن نیست و پیش از کاپیتالیسم وضع بدتر بود. اتفاقا مردم در جوامع بازاری ثروتمندتر، سالم‌تر، شادتر، و دارای ارتباطات بهتر هستند که دستاورد اخلاقی مهمی است.

اما چه چیزی باعث بهبود اوضاع شده است؟

تقسیم کار در بازار موجب افزایش ثروت گشته و بازتر شدن فضا به روی کارآفرینی به توسعه اقتصادی می‌انجامد. جوامع بازاری از نظر شاخص‌های رفاهی و ثروت بهتر از جوامع غیربازاری هستند زیرا بازار افراد را مجبور می‌کند برای موفقیت دست به رقابت در ارائه خدمات بهتر بزنند. از طرف دیگر بازار به فضیلت‌های اخلاقی عواملش خصوصا حساب‌گری وابسته است زیرا این ویژگی کارآفرینان را تشویق می‌کند فرصت‌های موجود در بازار را تشخیص داده و در مورد آینده تصمیمات عاقلانه بگیرند. در این راستا در جوامع تجاری خصوصیاتی همچون سخت‌کوشی، صرفه‌جویی، صداقت، قابل اطمینان بودن، و توانایی قضاوتِ بهتر هستند که پاداش می‌گیرند.
فلسفه
▪️اخلاق بازار یکی از نقدهای رایج به بازار این است که از نظر اخلاقی انسان را تباه کرده و به سمت خودخواهی، فساد، چپاول‌گری، و فرومایگی می‌راند. حتی آدام اسمیت که به طرفداری از بازار آزاد شهرت دارد هم فکر می‌کرد زندگی در جامعه بازاری دارای هزینه‌های اخلاقی…
▪️اخلاق بازار 2

اما از دید بعضی منتقدین افزایش تعداد کالاها و خدمات در دسترس به معنی کاهش اهمیت کلوب‌ها، اتحادیه‌ها، و مکان‌هایی است که مردم دور هم جمع می‌شوند. به عقیده آنها در بازار آزاد پیوندهای اجتماعی جای خود را به رقابت داده، جامعه به گروه‌های رقیب تقسیم می‌شود، و وفاداری به جامعه با نفع شخصی جایگزین می‌گردد. به نظر آنها نظم اقتصادی مدرن انسان‌ها را تبدیل به جزایر دور افتاده و تنها کرده است؛ اینکه ما انسان‌ها قبلا اهل فضیلت بودیم و به یکدیگر اهمیت می‌دادیم ولی همه نگرانیِ امروز ما منفعت شخصی خودمان است.

اما در عمل بازار خود یک فضای اجتماعی است که به ایجاد و تسهیل روابط انسانی کمک می‌کند. افراد در محل کار خود بدلیل تجربیات و شرایط مشترک روابط محکمی با همکاران خود تشکیل می‌دهند. محل کار در بسیاری موارد بستر ایجاد روابط عاشقانه و آشنایی با همسر آینده است. بازار جایی است که روابط مشتری و فروشنده یا استاد و شاگرد می‌تواند به دوستی بیانجامد. از طرف دیگر مثلا یک بیزینس خانوادگی نه فقط در تامین نیاز مالی یک خانواده بلکه همچنین در برآوردن نیازهای روانی و هویتی اعضای آن نقش بسزایی بازی می‌کند. در دنیای مدرن حتی خرید کردن و مصرف فرصتی برای فعالیتی اجتماعی و ارتباط با دیگران است.

هرچند از یک طرف می‌بینیم که مثلا توسعه تکنولوژیک و خصوصا تلویزیون به کاهش مشارکت مدنی مردم دامن زده، اما در عین حال تکنولوژی‌های جدید مانند شبکه‌های اجتماعی این امکان را بوجود آورده‌اند که افراد به کسانیکه بواسطه فاصله زمانی و مکانی از آنها دور هستند ملحق شده و حتی روابط جدیدی با افراد دارای علایق مشترک ایجاد نمایند
نقدهایی همچون نابودی جامعه و اخلاق توسط بازار صحت ندارند زیرا نقش و تاثیر بازار در تقویت روابط اجتماعی و تشویق فضیلت‌های اخلاقی بورژوا را نادیده گرفته‌اند. از دید اخلاقی، خباثت‌ها در تمام جنبه‌های روابط اجتماعی وجود دارند و وسوسه کسب سود به قیمت ضرر دیگران، سواستفاده از نادانی مردم، و برخورد مملو از بی‌تفاوتی با سایر انسان‌ها در دیگر موقعیت‌های اجتماعی از جمله عالم سیاست و مذهب هم به همان میزان قابل مشاهده‌اند. از این منظر بازار به تنهایی نمی‌تواند تعیین کننده فساد اخلاقی یک جامعه باشد زیرا جوامع پیچیده هستند و نتیجه نهایی هر جامعه‌ای وابسته با فاکتورهای بسیاری است.

📚 آیا بازار اخلاق را تباه می‌کند
👤 جینی چوی و ویرجیل استور-

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
کودک برای اینکه بدن اش را بشناسد با اعضای بدن خود بازی می کند. گارسون کافه هم با خودش به بازیِ عمل مشغول است، و سعی دارد خود را نشان بدهد.
این اعمال در همه کس یکسان است، یک بازرگان هم برای شناساندن خود کارهایی انجام می دهد، و با یک مشت تشریفات آنچه را که هست می نمایاند و مردم هم از آنها می‌خواهند که این کارها را انجام دهند. هر کدام برای خود کاری دارند، فروشنده به منظور انجام کارها تن خود را می رقصاند و شرایط زندگانی را به کار می‌بندد و بلاخره هرکس مطابق شغل و حرفه ای که دارد خود را می‌نمایاند. تمام اینها شرایط هستی است که انسان خود را چنان که هست نشان دهد. یعنی تن و نفس خویش را در چهارچوب اعمال و رفتار زندانی می‌سازد. مثل این است که همیشه از این می‌ترسیم که از جلد و پوست خود خارج شویم اما اندرون یک گارسون کافه مخصوص همان گارسون کافه نیست، ظاهرش یک گارسون است ولی در نقش او یک انسان معمولی است، یعنی حالت او غیر از این مرکب و آن شیشه ای است که در باطن هم همان است...
پس هر کس باید سعی کند همان باشد که هست، یعنی ابتدا من باید فکر کنم که هستم ولی همانطور که هستم خود را نشان بدهم.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در بنیان لذت یا درد مفرط، خطا و فریبی مُضمر است؛ در نتیجه، با روشن‌بینی می‌توان از این دو حالت مفرط ذهن اجتناب ورزید.

هر لذت بی‌حد و حصر همواره بر این فریب متکی است که، در زندگی چیزی را یافته‌ایم که ابداً قرار نیست زندگی با آن مقابله کند، یعنی ارضای مداوم امیال عذاب‌آفرین و یا اضطراباتی که مآلاً موجد اضطرابات تازه می‌شوند. اما لاجرم بعداً از هرگونه از این دست بیرون می‌آییم؛ و آنگاه، هنگامی که فریب زایل شود، باید تاوان‌ اش را با دردهایی بپردازیم که درست به همان اندازه که لذتِ حاصل از آن شدید بود تلخ هستند.
این به ارتفاعی می‌ماند که تنها با سقوط می‌توانیم از آن پایین بیاییم؛ از این رو، باید از آن اجتناب کنیم؛ و هر اندوه ناگهانیِ بیش از اندازه دقیقاً سقوط از چنین ارتفاعی، و زوال چنین فریبی، است و از این رو به وسیله‌ی آن ایجاب می‌شود.

در نتیجه، اگر بتوانیم خود را به ارزیابیِ امور، با وضوح کامل و در کل و در پیوستگی‌شان مشغول سازیم، و با پایداری در برابر این که آن‌ها را به رنگ دلخواه خود در آوریم مقاومت کنیم، می‌توانیم از هر دوی این‌ها فاصله بگیریم.

هدفِ اخلاقِ رواقی اصولاً آزادسازیِ ذهن از هرگونه چنین فریب و عواقب آن، و در عوض اعطای متانتی تزلزل‌ناپذیر به آن بوده است.

#هوراس در این قصیده‌ی معروف سرشار از این بصیرت می‌گوید:

هماره به خاطر داشته باش که، به وقت ادبار متانت را حفظ کنی/ و به وقت اقبال از شادیِ خودبینانه برحذر باشی.


📚 #جهان_همچون_اراده_و_تصور
👤 #آرتور_شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تقریباً همه فلاسفه بدون استثناء، حقیقتِ ذهن را اندیشه و شعور دانسته‌اند و به گفته ی آنان انسان «حیوان باشعور» و عاقلی است.

این خطای عام اساسی و این گناه و معصیت نخستین، باید پیش از هر چیز دور انداخته شود. شعور و درک فقط در ظاهر و سطح ذهن ما قرار دارد؛ ما از درون و باطن ذهن خبر نداریم؛ همچنانکه از کره ی زمین فقط قشر و ظاهر آن را می‌‌بینیم.

در زیر پرده ی هوش و درک، اراده ی معقول یا غیرمعقول قرار دارد؛ یعنی یک نیروی حیاتی مبرم و کوشا و یک فعالیت غریزی و اراده‌ای که با میل آمرانه همراه است.

غالباً به نظر می‌رسد که عقل، اراده را می‌راند ولی هدایت اراده توسط عقل، نظیر راهنمایی ای است که نوکر به ارباب خود می‌کند. اراده آن مَردِ کورِ نیرومندی است که بر دوش خود مرد شُلِ بینایی را می‌برد تا او را رهبری کند.

📚 #جهان_همچون_اراده_و_تصور
👤 #آرتور_شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
با چشم دوختن به مغاکی که در پسِ هر بُن دهان گشوده است‌، یعنی با آری گفتن به خواستِ قائم به ذات، فرا-انسان تکثیرِ نسبی‌گرایانه‌ی تأویل‌ها را به تولیدِ مطلقِ نقاب‌ها بدل می‌کند‌. «هر آن چه ژرف است نقاب می‌طلبد». «‌او»ی بی‌نام و نشان، من‌های بی‌پایان تولید می‌کند و با آری گفتن به این «‌او»ست که انسان به چیزی غیر از انسان، به چیزی بیش از انسان تبدیل می‌شود. دلوز در یکی از درس‌گفتارهایِ خود به «جو بوسکو»ی نویسنده اشاره می‌کند، کسی که در جنگِ جهانیِ اول بر اثرِ انفجارِ گلوله‌ی توپ در نزدیکی‌اش زخمی شد، و فلج و ناتوان از حرکت، به خانه بازگشت. او تا پایانِ عمر در تخت‌اش زیست، و بسیار نوشت. «و خوشبختانه، نه درباره‌ی خودش. بلکه درباره‌ی آن‌چه فکر می‌کرد باید بگوید». دلوز جمله‌ای غریب از بوسکه نقل می‌کند، جمله‌ای که گفتن‌اش در موقعیتِ او، توانی فرا-انسانی می‌طلبد: «زخمی شدن‌ام پیش از من وجود داشت، من برای تحقق‌اش متولد شده بودم».

👤 #ژیل_دلوز
📚 #نیچه_و_فلسفه
🔃 ترجمه‌ #عادل_مشایخی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در آغوش کشيدن نیمه تاريک

بیشتر ما در آرزوی آرامش فکر هستیم. این تلاشی است که یک عمر طول میکشد و کاری است که دست کم در آغوش کشیدن و پذیرفتن تمامیت وجودمان را می طلبد.
پی بردن به موهبت های حتی نفرت انگیزترین ویژگی هایمان روندی خلاق است که به خواسته ای عمیق برای شنیدن و آموختن، اشتیاق به رها کردن پیش داوری ها و باورهای معیوب و آمادگی برای حال بهتری داشتن نیاز دارد.
خویشتن حقیقی پیش داوری نمیکند؛ فقط منیت است که تحت تأثير ترس و برای حفظ ما پیش داوری میکند. شگفت آن که این حفاظت، ما را از خودشناسی دور می نماید.
باید آماده باشیم تا هر آنچه ما را ترسانده، دوست بداریم. در دوره معجزات، گفته میشود: نارضایتی های من نور جهان را پنهان میکند.

برای عبور از منیت و حفاظ های آن باید آرام بگیرید، شجاع باشید و به نداهای درونی گوش دهید. پشت نقاب های اجتماعی ما، هزاران چهره پنهان شده اند. هر چهره، شخصیتی از آن خود دارد و هر شخصیت، ویژگی های مخصوص به خود را داراست.
با گفت و گوی درونی با این شخصیت های فرعی، تعصبها و پیش داوری های خودخواهانه تان را به جواهراتی گران بها تبدیل میکنید. هنگامی که پیامهای هر کدام از جنبه های سایه خود را می پذیرید، به تدریج نیرویی را که به دیگران تسلیم کرده اید، باز پس میگیرید و پیوندی بر پايه اعتماد با وجود اصیل خود بر قرار میکنید.
هنگامی که نداهای جنبه های مطرود را به آگاهی خود راه می دهید تعادل شما باز میگردد و با طبیعت وجودتان هماهنگ می شوید. این نداها شما را از نو توانا می سازند تا مسائل خود را حل کرده، هدف زندگی تان را روشن نمایید. این پیام ها شما را هدایت میکنند تا عشق و همدلی حقیقی و اصیل را کشف کنید.

📚 #نیمه_تاریک_وجود
نویسنده #دبی_فورد
▪️صفحه 113

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تجربهٔ ملال هیچگاه وجود ندارد؛
این است تعریف تجربهٔ ملال.

باید گفت که ملال - اگر این تعبیر را می‌پسندید - تجربه است، اما تجربه‌ای از نوعی کاملاً خاص؛
تجربه‌ای که در آن در می‌یابیم که چیزی را تجربه نمی‌کنیم در حالی که انتظار داشتیم چیزی را تجربه کنیم.

به این ترتیب، ملال غافلگیر شدن از جانب غیابی است. چیزی که به آن امید بسته بودیم، و تقریباً در ساعت مقرری انتظارش را می‌کشیدیم، نیامد و هرگز نخواهد آمد.

ساعتِ ملال در واقع پیش‌بینی است؛ نظر به این که ملال از نظر شوپنهاور، افشای این واقعیت است که خرسندی -که پایان الم است- برخلاف الم تجربه نمیشود.

هربار که خرسندی‌ای حاصل شود، هر بار که نیازی برآورده شود، ساعت ملال شروع به نواختن می‌کند.

#شوپنهاور می‌نویسد:

«خرسندی یا خوشبختی -نامی که انسانها بر آن می‌نهند- به معنای حقیقی و در ذات خود چیزی نیست جز امری سلبی؛ فی‌نفسه به هیچ وجه ایجابی نیست. خرسندی‌ای که از پیشِ خود و با پای خودش به سوی ما بیاید وجود ندارد؛ این خرسندی باید ارضای میلی باشد. میل یا در واقع فقدان، شرط اولیهٔ هر لذتی است. باری، با ارضا و خرسندی میل خاتمه می‌یابد و درنتیجه لذت نیز به پایان می‌رسد.»

سلبی بودنِ خرسندی به طرز تغییرناپذیری ذاتی و ضروری است: وقتی ایجابی بودن الم را -که به شکل ایجابی تجربه می‌شود- پشت سر می‌گذاریم، به هیچ وجه با ایجابی بودنِ خرسندی -که هیچگاه به شکل ایجابی تجربه نمی‌شود- مواجه نمی‌شویم.
این که خوشبختی به تجربه در نمی‌آید، این نوع عدم احساسِ آنچه الم نیست، مُعرف دقیق شرایط ملال است.

پس به جای تجربه‌ی ملال، باید از ملال به مثابه عدم امکانِ تجربه سخن گفت. عدم امکانِ تجربهٔ خوشبختی، کلیدِ تجربهٔ ملال است و #شوپنهاور در نوشته‌ای دیگر با صراحت بیشتری این مطلب را بیان میکند:

ما الم را احساس میکنیم اما غیابِ نگرانی را نه؛ هراس را احساس میکنیم اما غیاب الم را نه؛ هراس را احساس میکنیم لیکن آسودگی خاطر را نه.
ما میل را احساس میکنیم، همچنانکه گرسنگی و تشنگی را؛ اما به محض آن که از میلی اشباع شدیم بر آن میل همان می‌رود که بر این دو میل یعنی گرسنگی و تشنگی می‌رود و از آن لحظه که کام ما از این امیال برآمد، دیگر حساسیتمان را برنمی‌انگیزند

👤 #دیدیه_رمون
📚 #شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■‍ بی‌خویشتن گشته‌ام، روان‌ام رقصان است. کارِ روزانه! کارِ روزانه! چه کس خداوندِ زمین خواهد شد؟ ماه سرد است و باد خاموش. آه! آه! تاکنون تا کُجا اوج گرفته‌اید؟ شما در رقص‌اید. اما پا کجا و بال کجا!

ای رقّاصانِ خوب، هنگامِ خوشی‌ها گذشته است. شراب به دُرد رسیده است و هر ساغر شکستنی شده است. گورها گُنگ‌وار زبان گشوده‌اند.

شما چندان که باید اوج نگرفته‌اید. اکنون گورها گُنگ‌وار زبان گشوده‌اند: «مردگان را نجات بخشید! چرا شب چنین دراز است؟ آیا ماه ما را مست نکرده است؟»

ای انسان‌هایِ والاتر، گورها را نجات بخشید؛ جسد‌ها را برخیزانید! آوخ، چرا کِرم هنوز نَقَب می‌زند؟ فرا‌ می‌رسد، فرا می‌رسد ساعت!

ناقوس می‌غُرّد؛ دل هنوز می‌تَپَد؛ موریانه، کِرمِ دل، هنوز نَقَب می‌زند. آه! آه! «جهان ژرف است!»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش چهارم
● سرودِ مستانه
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️تنها یک مسئله ی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خود کشی است . قضاوت در باره ی این که آیا زندگی به زیستن می ارزد یا نه ،در واقع پاسخی است برای این مسئله ی فلسفی اساسی . تمام مسائل بعدی ؛این که جهان سه بعد دارد و این که ذهن نه یا دوازده طبقه دارد در درجه ی اهمیت بعدی قرار دارد.
👤 #آلبر_کامو

گذر از این ابهام انتخاب زیستن – انتخاب ادامه‌ی زندگی – پیش‌درآمدی است به خلق تعریف شخصی فرد از معنای زندگی. در بوته‌ی آزمون خودکشی، ما به یک دلیل تصمیم می‌گیریم که زنده بمانیم. هر دلیلی، حتا اگر این دلیل صرفا این باشد که نمی‌خواهیم بمیریم. وقتی کامو در رمان بیگانه نوشت: «اگر در جست‌وجوی معنای زندگی باشید هرگز زندگی نخواهید کرد.» همین موضوع را از زاویه‌ی دید متفاوتی بیان می‌کرد. معنی زندگی، چیزی نیست که بتوانیم جست‌وجو و کشفش کنیم. چیزی است که شخصا بایستی خلقش کنیم.

👤 #دانیل_مارتین_کلاین
📚 هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند
📖 صفحه 38

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مناظره: آیا مرگ، مقصد نهایی است؟

مناظره ا‌ی در مورد تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) که در این ویدیو برخی از شواهد و نقدهای آن را میتوانید مشاهده کنید تا درک مفیدی از اصلی‌ترین استدلا‌های موافق و مخالف این قضیه آشنا شوید.

تجربیات نزدیک به مرگ، مسئله‌ی ذهن-بدن و بقیه‌ی تجربیات ذهنی گزارش‌شده تا چه حد میتوانند از زندگی پس از مرگ پشتیبانی کنند؟

▪️مناظره کننده‌ها:

#شان_کارول _ فیزیکدان نظری
#استیون_نوولا _ عصب‌شناس
#ایبن_الکساندر _ جراح مغز و اعصاب
#ریموند_مودی _ فیلسوف (نویسنده کتاب زندگی پس از زندگی)

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ دو نوع واقعیت داریم: واقعیت عینی و واقعیت ذهنی، در عالم واقعیت عینی، وجود چیزها مستقل از باورها و احساسات ماست. مثلا نیروی جاذبه واقعیتی عینی است. مدت ها قبل از نیوتن وجود داشت و بر کسانی که به آن باور ندارند همان قدر تاثیر می گذارد که بر باورمندان به آن. برعکس، واقعیت ذهنی به احساسات و باورهای شخصی هر فرد متکی است. بنابراین، فرض کنید من درد شدیدی در سرم احساس می کنم و نزد پزشک میروم. او به طور کامل معاینه ام می کند اما هیچ مشکلی نمی بیند. پس مرا می فرستد برای آزمایش خون و ادرار و دی ان ای و اشعه ایکس و نوار قلب و اسکن اف ام آر آی و بسیاری چیزهای دیگر. نتایج اینها که معلوم شد. پزشک اعلام می کند که کاملا سالمم و میتوانم به خانه بروم. اما من هنوز سردرد شدیدی دارم. با اینکه هیچ کدام از آزمایش های عینی مشکلی نشان نمی دهد و هیچ کس انتظار ندارد من درد بکشم، درد برای من صد در صد واقعی است. اغلب مردم مسلم فرض می کنند که واقعیت یا عینی است یا ذهنی و شکل سومی هم در کار نیست. بنابراین وقتی خود را راضی می کنند که چیزی برآمده از احساس ذهنی درونی شان نیست فورا به این نتیجه میرسند که پس لابد عینی است. اگر تعداد زیادی از افراد به خدا اعتقاد دارند و اگر پول کار دنیا را پیش می برد و اگر ناسیونالیسم جنگ راه می اندازد و امپراتوری بنا می کند، پس اینها صرفا باور ذهنی من نیستند. بنابراین خدا و پول و ملت باید واقعیت هایی عینی باشند. اما واقعیت سطح سومی هم دارد: سطح بین الاذهانی. موجودیتهای بین الاذهانی به ارتباط میان تعداد زیادی از افراد متکی اند، و نه باورها و احساسات تک تک افراد. بسیاری از مهم ترین عاملان اثرگذار تاریخ بین الاذهانی اند. مثلا پول ارزش عینی ندارد. نمی شود اسکناس یک دلاری را خورد یا نوشید یا پوشید. با این حال، تا زمانی که میلیاردها نفر به ارزش آن باور دارند می توان با استفاده از آن غذا و نوشیدنی و لباس خرید. اگر نانوا ناگهان اعتقادش به دلار را از دست بدهد و دیگر در ازای این تکه کاغذ سبزرنگ به من نان ندهد اهمیت چندانی ندارد. می توانم چند ساختمان آن طرف تر به فروشگاهی در همان حوالی بروم. اما اگر صندوقدار فروشگاه هم این تکه کاغذ را از من نپذیرد، و دست فروش های بازار و فروشندگان مراکز خرید نیز همین کار را بکنند، دلار ارزش خود را از دست میدهد. البته تکه کاغذهای سبزرنگ همچنان خواهند بود، ولی البته بی ارزش.

👤 #یووال_نوآح_هراری
📚 #انسان_خداگونه

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️هنوز هستند مردمان در خودنگر بی‌آزاری که باور دارند «یقین‌های بی‌واسطه»، مانند «من می‌اندیشم»، یا آن خرافه‌ی شوپنهاوری، یعنی «من اراده می‌کنم»، وجود دارند: چنانکه گویی در اینجا شناخت، موضوعِ خویش را صاف و پوست کَنده، همچون «شیءِ فی‌نفسه» فراچنگ می‌آورد، و نه «سوژه» گامی کژ می‌نهد نه «ابژه». ولی عبارت «یقین بی واسطه» همانند «شناخت مطلق» و «شیءِ فی‌نفسه»، حاوی تناقضی میان اسم و صفت است. صد بار دیگر هم خواهم گفت که انسان باید خود را از وسوسه‌ی کلمات برهاند! بگذار مردم باور داشته باشند که شناختن یعنی تا بیخ و بُن شناختن. اما فیلسوف باید به خود بگوید که: من در تحلیلِ رویدادی که در عبارت «من می‌اندیشم» بیان شده است، به سلسله‌ای از تصديق‌های نسنجیده بر می‌خورم که اثبات آنها نه تنها دشوار بل محال است: برای مثال، این نکته که این من هستم که می‌اندیشم، که چیزی در اساس می‌باید باشد تا بیندیشد و اندیشیدن فعلی است و عملی از سوی وجودی که علت آن بشمار می‌آید، که یک «من» در کار است، و سرانجام اینکه، هم اکنون مسلم است که مراد از «اندیشیدن» چیست - که من می‌دانم «انديشدن» چیست، زیرا اگر من پیشاپیش نزد خود معین نکرده باشم که «اندیشیدن» چیست، با کدام معیار معلوم توانم کرد که آنچه هم اکنون در درون من روی می‌دهد چه بسا نامش «خواستن» نباشد یا «احساس کردن»؟ دیگر بس است. در این «می‌اندیشم» مفروض است که من حالت کنونی خود را با حالت‌های دیگری که در خود می‌شناسم، می‌سنجم تا معلوم کنم که این حالت چیست: به سبب همین رابطه‌ای که پیشاپیش با دانسته‌های دیگر وجود دارد، این حالت به هیچ وجه برای من يک يقينِ بی واسطه نیست.

به جای این «يقين بی‌واسطه» - که مردم چه بسا درین مورد بدان باور داشته باشند - فیلسوف سلسله‌ای از پرسش‌های متافیزیکی را فرارویِ خود می‌یابد که همانا پرسش‌های خاصِ وجدان عقلی‌اند: «مفهوم اندیشیدن را از کجا آورده‌ام؟ چرا به علت و معلول باور دارم؟ چه چیز به من چنان حقی می‌دهد که از يک «من»، آن هم در مقام علت، و سرانجام، در مقام اندیشیدن سخن گویم؟» آن کس که گمان می‌کند با در آويختن به نوعی شهود به چنین پرسش‌های متافیزیکی در دم پاسخ می‌تواند گفت، مانند آن کس که می‌گوید: «من می‌اندیشم و می‌دانم که دستِ کم این حقیقی و واقعی و يقينی است» - فيلسوف امروزه او را در برابر يک پوزخند و دو علامت سؤال قرار می دهد. چه بسا فیلسوف به او بفهماند که «سَرورِ من، محال است که حضرتِ عالی به خطا نرفته باشید: پس دیگر «حقیقت» یعنی چه؟»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد - بند 16
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️رسیدگی به جهان درونی


اگر چه شاید با ناباوری به دیگران بنگریم که مرتکب جرم های برخاسته از شهوت، نادانی یا زیاده خواهی می شوند و فریاد بکشیم : «امکان ندارد بتوانم چنین کاری بکنم!»، پژوهش ها نشان داده اند که در شرایط درست یا اشتباه، امکان دارد بیشتر ما تحت تأثیر قرار بگیریم، از مسیر بیرون برویم و متقاعد شویم دست به رفتارهایی بزنیم که هرگز باور نمی کردیم در توانمان است. بیش تر ما می توانیم رفتارها و ویژگی هایی را در زندگی از خود نشان دهیم - و در واقع نشان می دهیم - که هرگز تصور نمی کردیم بتوانیم : مانند ترک همسر، برداشتن آنچه متعلق به ما نیست، حق دیگری را برای سود شخصی پایمال کردن یا دروغ گویی برای پوشاندن عادت یا رفتاری بد.
جنبه های انکار شده فراوانی در ما وجود دارند که خود به خود و به گونه ای مستقل عمل می نمایند؛ خواه بخواهیم باور کنیم یا نه، آنها در لایه های تاریک منیت زخمی ما زندگی می کنند. می توان سایه های ما را به عنوان مجموعه ای از خودهای ناقص در نظر گرفت که درست زیر سطح هشیاری مان وجود دارند و وقتی به آنها بی اعتنایی می کنیم، نیروهای قدرتمندی می شوند که می توانند به عنوان وجودهای مستقل زندگی کنند. ممکن است آنها در هر زمانی در زندگی مان بیرون ببرند و همان دستاوردهایی را که برای به دست آوردنشان بسیار زحمت کشیده ایم، از ما بربایند. آنها می توانند روابط، دارایی، خانواده و آینده ما را به ویرانی بکشانند، اما بیشتر ما انتخاب می کنیم که حتی وجودشان را انکار کنیم. ما به شدت تلاش داریم تا این جنبه های خود را نادیده بگیریم. ما ندانسته از غذا، الكل، رابطه جنسی، مواد مخدر، هیجان، مال اندوزی، غیبت و هوسرانی استفاده می کنیم تا حواسمان را از مشاهده آنچه ناپذيرفتنی یا ناپسند می دانیم، پرت کنند.
هنگامی نسبت به دیگران و خود بد می کنیم که نمی توانیم یا حاضر نیستیم اعتراف نماییم که ما بیش تر از آنچه می توانیم ببینیم یا بدانیم هستیم. اما باید درک کنیم هر بخش ما نیازی بنیادین دارد که لازم است به آن توجه داشته باشیم و وقتی انتخاب می کنیم که پیوسته نیازهای خودهای فراوانمان را نبینیم، در معرض خطر رفتارهای بی اختیار و دشمنی با خود قرار می گیریم. خجالت ما از این بخش های طرد شده و نیازهای برآورده نشده آنها، ما را وامی دارد که از ژرف ترین شناخت خود از درست و غلط و آنچه در نهایت بهترین و بالاترین خیر ماست، بی خبر بمانیم.

هنگامی که می فهمیم همگی ما همزمان هم آدم «خوب» و هم آدم «بد» هستیم، بهتر می توانیم از قضاوت خودداری کنیم و دیگر با انگشت به سوی کسانی که هنگام اجرای امیال تاریک تر خود گیر می افتند، نشانه نرویم. آنگاه این آدم ها را همان گونه که هستند، خواهیم دید : روح های بی چاره ای که وقتی نیمه تاریک شان بر آنها غالب شد و برخی ویژگی ها که گمان می کردند با موفقیت سرکوب کرده اند، ناگهان جان گرفتند، گیر افتادند. می توانیم بفهمیم که وقتی زخم بسیار عمیق و دردناک آنها آشکار شد، این آدم ها بدون تفکر و حتی بدون در نظر گرفتن پیامدهای رفتار خود واکنش نشان دادند. وقتی در ژرف ترین لایه می فهمیم که چه کسی هستیم، چگونه طراحی شده ایم و چه چیزهایی ما را به انجام کارهایمان وامی دارند، خواهیم دید که تجربه بشری تا چه اندازه می تواند قابل پیش بینی باشد. دلایل پنهان کاری ها و اعمال واکنشی خود را - حتی هنگامی که آگاهانه مایل به انجام آنها نیستیم - خواهیم دید. آنگاه با این واقعیت رو به رو می شویم که بیشتر اوقات عروسک خیمه شب بازی و برده برنامه ریزی درونی خود هستیم که کارها، واکنش ها، انتخاب ها و در نهایت رفتارهای ما را در اختیار دارد.

👤 #دبی_فورد
📚 چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند
📖 صفحه 44 تا 46

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ما نمی‌توانیم عملی را به حکمِ ذهن انجام دهیم، مگر اینکه نخست آن را به خاطر بیاوریم. برایِ مثال نمی‌توانیم کلمه‌ای ادا کنیم، مگر آن را به خاطر آورده باشیم. از سویِ دیگر به یاد آوردن و یا فراموش کردنِ یک چیز تحتِ قدرتِ ذهن نیست. بنابراین، باید معتقد شد که قدرتِ ذهن محدود است به اینکه درباره‌ی چیزی که به خاطر آورده‌ایم سخن بگوییم یا خاموشی گزینیم. اما وقتی که خواب می‌بینیم که داریم سخن می‌گوییم، باور می‌کنیم که به حکمِ آزادِ ذهن سخن می‌گوییم، در صورتی که ما سخن نمی‌گوییم، یا اگر هم بگوییم، آن نتیجه‌ی حرکتِ خود به خودیِ بدن است. به علاوه ما خواب می‌بینیم که اشیائی را از دیگران پنهان می‌کنیم، و این عمل را به موجبِ همان حكمِ ذهن انجام می‌دهیم که در وقتِ بیداری، به واسطه‌ی آن، درباره‌ی آنچه می‌دانیم سکوت اختیار می‌کنیم. باز خواب می‌بینیم که به حکمِ ذهن اعمالی انجام می‌دهیم که به هنگامِ بیداری جرئتِ انجام دادنِ آن‌ها را نداشتیم. بنابراین دوست دارم بدانم که آیا در ذهن دو نوع حکم وجود دارد، یکی مربوط به خواب است و دیگری آزاد؟ اگر به قدری احمق نباشیم که این را بپذیریم، باید ضرورتاً قبول کنیم که این حکمِ ذهن که آزاد تلقی شده از تخیل یا حافظه قابل تمییز نیست و چیزی نیست مگر همان تصدیق، که ایده از این حیث که ایده است مستلزمِ آن است. بنابراین، احکام در ذهن از همان ضرورتی نشأت می‌گیرند که ایده‌ها از اشیائی که بالفعل موجودند. و لذا، آنان که معتقدند که به حکمِ آزادِ ذهن سخن می‌گویند یا خاموشی می‌گزینند و یا کارهایی انجام می‌دهند، با چشم‌هایِ باز خواب می‌بینند.

📚 #اخلاق
👤 #باروخ_اسپینوزا
▪️بخش سوم، قضیه‌ی دوم، تبصره

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️انسان نمی تواند به پرواز درآید
مگر آنکه ابتدا به لبه ی پرتگاه برسد ...

📚 #آخرین_وسوسه_مسیح
✍🏻 #نیکوس_کازانتزاکیس

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️واژه‌ی عشق در میان زن و مرد دو معنای متفاوت دارد و این خود یکی از شرایط عشق میان دو جنس مخالف است.

ﺁﻥﭼﻪ ﺯﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ ﻧﺴﺒﺘﺎً ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﻋﺸﻖ ﻓﻘﻂ ﺧﻠﻮﺹ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻫﺪﺍﺀ ﻭ ﺑﺨﺸﺶِ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﮐﻤﺎﻝِ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﻭﻥِ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ ﻭ ﻣﻼﺣﻈﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺑﺎﺑﺖ؛ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼِ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺤﺖِ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻭ ﻗﯿﻮﺩ ﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻣﻼﺣﻈﺎﺗﯽ ﺧﺎﺹ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﻭ ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﻓﻘﺪﺍﻥِ ﺷﺮﻭﻁ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ‌ ﻋﺸﻖِ ﺍﻭ ﯾﮏ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ. "ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ".

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️ بند 363

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در اصل، من با هنرمندان بیشتر توافق دارم تا با هر فیلسوفِ تاکنونی: آنان رایحهٔ حیات را گم نکرده‌اند، آنان چیزهایِ «این‌جهانی» را دوست داشته‌اند ـــ آنان حواسِ خویش را دوست داشته‌اند. به نـظرم می‌رسد که تـلاش برایِ «حس‌زدایی» یک بدفهمی باشد یا یک بیماری، یا یک درمان، در جایی که صرفاً دورویی یا خودفریبی نیست. من از برایِ خودم و از برایِ همگیِ کسانی که زندگی می‌کنند، شاید زندگی کنند، بی آنکه یک وجدانِ تنزه‌طلب و زاهدانه آزارشان دهد، معنوی‌سازی و افزون‌سازیِ هر چه بیشترِ حـواس را تـمنا مـی‌کنم: در واقع، باید نسبت به حـواس به خـاطر ظرافت، سـرشاری و قدرتِ آنـها سپاسگزار باشیم و در عوض به آنها بهترینی را که در راهِ روح داریم عرضه کنیم. چه رسوایی‌هایِ کشیشانه و مابعدالطبیعی علیهِ حواس که بر سرِ راهِ ما هستند! ما دیگر به این رسوایی‌ها نیاز نداریم: این نشانه‌ای است از این که آدمی تندرست شده است وقتی که همچون گوته، با لذت و حرارتی هرچه بیشتر به «چیزهای این‌جهانی» می‌چسبد: زیرا بدین‌گونه است که او به درکِ عظیمی از انسان پایبند می‌شود، و انسان به صورتِ دگرگون‌کنندهٔ وجود در می‌آید زمانی که می‌آموزد خودش را دگرگون نماید.

👤 #فردريش_نیچه
📚 #اراده‌_معطوف_به_قدرت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️گزیده گفتارهای #آلبرت_انیشتین (۱۸۷۹ – ۱۹۵۵) فیزیک‌دان آلمانی.


درک صورت‌مسئله از حل آن مهم‌تر است - آلبرت اینشتین

سؤالی که گاهی مرا گیج می‌کند، این است که آیا من دیوانه هستم یا دیگران.
من یک شخص عمیقاً مذهبی بی اعتقاد به وجود خدا هستم. این تا اندازه‌ای نوع جدید از مذهب محسوب می‌شود.
ایده یک خدای شخصی برای من کاملاً بیگانه و حتی ساده لوحانه است.

«همه دین‌ها، هنرها و علم‌ها شاخه‌های یک درخت‌اند.»

«خشم فقط در آغوشِ احمق‌ها جای می‌گیرد.»

«زیباترین تجربه‌ای که می‌توانیم داشته باشیم، تجربهٔ باطنی [عرفانی] است؛ این هیجانی بنیادین است که گهوارهٔ هنر راستین و علم راستین برپایهٔ آن می‌چرخد.»

«قوانین ریاضیات در آنجایی که به واقعیت وابسته است، قطعی نیستند؛ آنگاه قطعی انگاشته می‌شوند که به واقعیت وابسته نشود.»

«آموزش آن چیزی است که فرد پس از فراموشی آنچه در مدرسه آموخته، به یاد می‌آورد.»

«چه کم‌اند آنان که با چشمان خود می‌نگرد و با قلب‌های خود احساس می‌کنند.»

«خدا به مشکلات ریاضیات ما اهمیت نمی‌دهد، او به‌طور عملی انتگرال می‌گیرد.»

«من آن قدر هنرمند هستم که در خیالم آزادانه ترسیم کنم. خیال مهم‌تر از دانش است. دانش محدود است اما خیال همهٔ دنیا را دربرمی‌گیرد.».

«اگر A برابر با موفقیّتی در زندگی باشد، A=X+Y+Z فرمولی می‌شود که X در آن کار است، Y پویایی و Z می‌شود دهانت را بستن!»

«این دیگر چه معمایی است که هیچ‌کس مرا درک نمی‌کند ولی همگان مرا می‌پذیرند.»

«باید شرم کنند، کسانی که بدون کم‌ترین تأمل و تفکر از پدیده‌های معجزه‌آسای علم و فن بهره می‌گیرند و سفیهانه از درک مضمون هوشمندانه آن عاجزند، همانند گاوی که از لذت نشخوار گیاهان برخوردار است ولی از علمِ گیاه‌شناسی خبری ندارد.»

«نهایت فرومایگی است اگر رفتار آدمی منحصر به ترس از تنبیه یا امید به پاداش باشد.»

«من نمی‌توانم فرضیه «بی‌اخلاقی انسان» را بپذیرم، و من اخلاق را منحصراً امری انسانی و متعلق به انسان می‌دانم که هیچ نوع قدرت مافوق انسانی در پشت آن وجود ندارد.»
.
«البته آنچه دربارهٔ اعتقادات دینی من گفته‌اند دروغ است. دروغی که به‌طور سیستماتیک تکرار شده‌است. من به خدایی شخص‌وار اعتقاد ندارم و هرگز منکر این بی‌اعتقادی‌ام نمی‌شوم بلکه آن را آشکارا بیان می‌کنم.»

«در برابر یک قدرت متشکل و منظم، تنها یک قدرت متشکل و منظمِ دیگر تاب ایستادگی دارد. هرچند مایهٔ تأسف است، ولی من راه دیگری نمی‌بینم.»

«درک صورت‌مسئله از حل آن مهم‌تر است، چون تشریح دقیق صورت‌مسئله، خودبه‌خود راه‌حل آن را نشان می‌دهد.»

«من به‌این موضوع اعتقاد راسخ دارم که تنها یک‌راه برای خلاصی از شر سرمایه‌داری وجود دارد: برقراری اقتصادِ سوسیالیستی به‌یاری آموزش و پرورشی درخورِ تحقق اهداف سوسیالیستی. در چنین ساختاری ابزار تولید وفرآورده‌های آن، به‌کل جامعه تعلق داشته و مصرف آن نیز طبق برنامه خواهد بود.»

«من همیشه علیه استیلای زور مبارزه کرده‌ام. متأسفانه فرضیه‌های من، انسانیت را به‌سلاح قدرت‌طلبی مجهز نموده که برای من عذاب وجدان به‌ارمغان آورده‌است.»

«من هیچ‌گونه استعدادِ برجسته‌ای ندارم، فقط مشتاقانه کنجکاوم.»

«اگر نظریه نسبیت من به اثبات برسد آلمان مدعی آلمانی بودنم می‌شود و فرانسه اعلام می‌کند من شهروند جهانم. اما اگر نظریه‌ام درست نباشد فرانسه مرا آلمانی و آلمان یهودی ام خواهند خواند.»

«نامه روز دهم ژوئن تو را دریافت کردم. من در طول حیاتم با کشیش یسوعی صحبت نکرده‌ام، من از این گستاخی متحیرم که این چنین دربارهٔ من دروغ می‌گوید. از نظر کشیش یسوعی من آتئیستم؛ البته، که هستم و همیشه بوده‌ام.»

«تحقیقات علمی بر روی این پایه استوار است که همهٔ اتفاقاتی که می‌افتند معین شده توسط قوانین طبیعت هستند و این در مورد اعمال مردم نیز صادق است. به همین دلیل است که یک محقق علمی به سختی می‌تواند تمایل به این عقیده داشته باشد که اتفاق‌ها را می‌توان با دعا خواندن تحت تأثیر قرار داد؛ مثلاً با آرزو کردن و تمنا کردن از یک موجود ماورای طبیعت بتوان به تغییری دست یافت.»

«من نمی‌توانم خدایی را تصور کنم که مخلوقات خود را پاداش یا کیفر می‌دهد و اهدافش طبق مقاصد ما انسان‌ها شکل گرفته‌است. خدایی که بطور خلاصه انعکاسی از ضعف و ناتوانی ما انسان‌هاست. من هم چنین نمی‌توانم باور کنم که انسان می‌تواند پس از مرگ، ورای جسم مادی‌اش زنده بماند، هر چند که روح‌های ناتوان به دلیل ترس و جهل چنین افکاری را با خود حمل کنند.»

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
2025/07/13 18:57:53
Back to Top
HTML Embed Code: