Telegram Web Link
فلسفه
▪️گزیده گفتارهای #آلبرت_انیشتین (۱۸۷۹ – ۱۹۵۵) فیزیک‌دان آلمانی. درک صورت‌مسئله از حل آن مهم‌تر است - آلبرت اینشتین سؤالی که گاهی مرا گیج می‌کند، این است که آیا من دیوانه هستم یا دیگران. من یک شخص عمیقاً مذهبی بی اعتقاد به وجود خدا هستم. این تا اندازه‌ای…
▪️گزیده گفتارهای #آلبرت_انیشتین - بخش 2


ولی فراموش نشود که در این بین، عدهٔ قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می‌شوند که یک معنای واقعی از وجود خدا را در ماورای اوهام دریافته‌اند که واقعاً دارای خصایص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده، و به هیچ وجه قابل قیاس با عقیده عموم نیست. اما یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در بین همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یک دست، در هیچ‌کدام یافت نمی‌شود. من آن را احساس مذهبیِ آفرینشِ وجود می‌دانم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملاً فاقد آن است، توضیح دهم. به خصوص که در اینجا دیگر از آن خدایی که به اشکال مختلف تظاهر می‌کند، بحثی نیست. در این مذهب، فرد کوچکیِ آمال و هدف‌های بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده‌ها در طبیعت و افکار تظاهر می‌نماید، حس می‌کند. او وجود خود را یک نوع زندان می‌پندارد، چنان‌که می‌خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره بعنوان یک حقیقت واحد دریابد. ابتدایِ این مذهب و آثارِ شروع آن، به اوایل شروع تمدن بشری می‌رسد … نوابغِ اعصار گذشته، به وسیلهٔ این نوع احساس مذهبی که نه به اصول دین کار دارد و نه با خدایی که به تصور آدمیان درآید، مشخص شده‌اند، بطوری که اکنون هیچ کلیسایی وجود ندارد که اصول آموزش آن، متکی بر این عقیده باشد. به این معنی که فقط در بین بدعت گذاران قرون، می‌توان بطور صریح، اشخاصی را یافت که مملو از عالیترین احساساتِ این مذهب بوده و در احوال مختلف، مورد احترامِ معاصرینِ خویش قرار گرفته‌اند، بی دینان و گاهی بعضی مقدسان، مردانی نظیر دموکریتوس، فرانسیس آسی سی و اسپینوزا -که تقریباً همه شبیه یکدیگرند- از این راه گذشته‌اند … به نظر من، این مهمترین وظیفه هنر و علم است که این حس را برانگیزد و آن را در وجودِ کسانی که صلاحیت دارند، زنده نگاه دارد… از طرف دیگر، من تأیید می‌کنم که این مذهب وجود، یا مذهبِ عالمِ هستی، قویترین و عالیترین محرک تحقیقات و مطالعات علمی بوده‌است.

«منطق شما را از A به B می‌برد، ولی تخیل شما را به همه جا می‌برد.»

« هر فردی که زیاد کتاب می خواند و از مغز خود استفاده می کند خیلی کم به عادات تنبلی فکر می کند.»

«یکنواختی و تنهایی یک زندگی آرام، ذهن خلاق را تحریک می‌کند.»

«از همه افرادی که در زندگیم دست رد به سینه‌ام زدند سپاس گذارم. به همان علت بود که کارهایم را خودم انجام دادم و الان در این جایگاه قرار دارم»
«اگر انسان‌ها در طول عمر خویش فعالیت مغزشان به اندازه یک میلیونیوم معده‌شان بود، اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.»

«اگر واقعیات با نظریات هماهنگی ندارند، واقعیت‌ها را تغییر بده.»

«تا زمانی که حتی یک کودک ناخرسند روی زمین وجود دارد، هیچ کشف و پیشرفت جدی برای بشر وجود نخواهد داشت.»

«تخیل مهمتر از دانش است. علم محدود است اما تخیل دنیا را دربر می‌گیرد.»

«سعی نکن انسان موفقی باشی، بلکه سعی کن انسان ارزشمندی باشی.»

«سخت‌ترین کار در دنیا درک [فلسفهٔ] مالیات بر درآمد است.»

«سه قدرت بر جهان حکومت می‌کند: ۱-ترس ۲-حرص ۳-حماقت.»

«علم زیباست وقتی هزینهٔ گذران زندگی از آن تأمین نشود.»

«متوجه هستید که تلگراف سیمی به‌نوعی یک گربهٔ بسیار بسیار درازی است که وقتی دم‌اش را در نیویورک می‌کشید، سرش در لوس‌آنجلس میومیو می‌کند. این را می‌فهمید؟ و رادیو هم دقیقاً به همین شکل کار می‌کند؛ شما پیام‌هایی را از اینجا می‌فرستید و آنها در جایی دیگر دریافتشان می‌کنند. تنها تفاوت در این است که دیگر گربه‌ای وجود ندارد.»

«مسائلی که به دلیل سطح فعلی تفکر ما بوجود می‌آیند، نمی‌توانند با همان سطح تفکر حل گردند.»

«من با شهرت بیشتر و بیشتر احمق شدم. البته این یک پدیدهٔ نسبی است.»

«مهم آن است که هرگز از پرسش بازنایستیم.»

«هیچ کاری برای انسان سخت‌تر از فکرکردن نیست.»

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️گیرم که ما خواستار حقیقت باشیم، از کجا که "ناحقیقت" را خواستار نباشیم، یا نامعلومی را، و حتی نادانی را ؟!
آیا این مسئله ی "ارزش حقیقت" بود که در برابر ما گام نهاد، یا این ما بودیم که در برابر آن گام نهاده ایم؟ اینجا کدام یک از ما اودیپوس بوده است و کدام یک ابولهول؟ اما چنان است گویی که وعده ی دیداری میان "پرسشها" و "پرسش نمادها "در میان بوده است؛ و به گمان ما، سرانجام باید باور داشت که مسئله ی ارزش "حقیقت" تا کنون طرح نشده است.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
لیبرالیسم یک «تیپ ایدئال» در معنای وبری آن است. این تعبیر حکماً یک هسته سخت دارد؛ از همان عقایدی که سکو و ستون آن است؛ اما کمی آن‌ورترِ این معنای مشترک، چندین لیبرالیسم را می‌شود از همدیگر تفکیک کرد:

یک لیبرالیسم اقتصادی داریم که می‌خواهد تا جایی که جا دارد به بازار میدان بدهد و تنظیماتِ دولتیِ اقتصاد را فقط به این شرط می‌پذیرد که تخم دوزرده‌ای بگذارد و فایده‌ای بی‌چون و چرا داشته باشد.

یک لیبرالیسم سیاسی هم هست که بر برابریِ حق‌ها پافشاری می‌کند و اصرار دارد روی پهن و پلا کردنِ تا سر حدِ ممکنِ بساط آزادی‌ها و هم جمع و جور کردنِ دنگ‌ و فنگ دخالت دولت در کاروبار شهروندان.
این دوتا لیبرالیسم، هرکدام از چشم دلواپسی‌های خاص محله خود یعنی اقتصاد و سیاست، خوراک می‌دهند به لیبرالیسم فلسفی؛

که این لیبرالیسم فلسفی بنا را بر این می‌گذارد که هر آقا یا خانمی دنبال برخورداری از حداکثر استقلالِ ممکن است و می‌خواهد که، با قبول اقتدار او در مملکت وجود شخص خودش، عقاید و تشخیص درست و غلط امور و انتخاب سبک زندگی، شرافت و کرامت او که در همین آزادی انتخاب است، محترم شمرده شود، تا وقتی که او همین احترام را در مورد الباقی بنی‌بشر نگه می‌دارد.

📚 چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
👤 #رمون_بودُن
🔃 ترجمه #مرتضی_مردیها

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️گزیده گفتارهای #آلبرت_انیشتین - بخش 2 ولی فراموش نشود که در این بین، عدهٔ قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می‌شوند که یک معنای واقعی از وجود خدا را در ماورای اوهام دریافته‌اند که واقعاً دارای خصایص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده، و به هیچ…
▪️گزیده گفتارهای #آلبرت_انیشتین - بخش آخر


«دو چیز بی‌پایان است: اول «کهکشان»، دوم «حماقت بشر»، در مورد اول زیاد مطمئن نیستم.»

«در دنیا خط مستقیم وجود ندارد و تمام خطوط بدون استثناء منحنی و دایره وار است و اگر این خط کوچکی که در نظرما مستقیم جلوه می‌کند در فضا امتداد یابد خواهیم دید که منحنی است.»

«جاذبهٔ زمین، مسئول به دامان عشق افتادن نیست»

«در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»

«خداوند برای اداره جهان تاس نمی‌ریزد.»

«ثابت کیهانی بزرگترین اشتباه من بود.»

«هرکس می‌تواند هر چیزی را بزرگتر، پیچیده‌تر و خشن تر کند. برای حرکت در عکس کمی نبوغ نیاز است.»

«به کسی که حقیقت را در امور جزئی جدی نگیرد، نمی‌توان در امور بزرگ اعتماد کرد.»

«توجه به انسان و سرنوشتش همواره باید انگیزه اصلی در تلاش‌های فنی باشد. هیچ‌گاه این را در رسم نمودارها و حل معادله‌ها فراموش نکنید.»

«اگر می‌دانستیم که چکار می‌کنیم که به آن تحقیق نمی‌گفتیم.»

«روشنفکران مشکلات را حل می‌کنند ولی نوابغ از بروز آن جلوگیری می‌کنند.»

«به کاشتن بذر ادامه دهید، چون هیچگاه نمی‌دانید کدام یک رشد خواهد کرد. (شاید همه آنها)»

«مردم {عام مردم} عاشق شکستن چوب هستند. زیرا این کاریست که نتیجه اش بلافاصله معلوم می‌شود.»

«غیرقابل درک‌ترین چیز در دنیا این است که {دنیا} قابل درک است.»

«همه دانش چیزی بیش از پالایش افکار روزمره نیست.»

«تنها دلیل وجود زمان آن است که همه چیز با هم اتفاق نیفتد.»

«زندگی مثل دوچرخه سواریست. برای حفظ تعادل باید حرکت کرد.»

«عاشق سفرم، ولی از رسیدن متنفرم.»

«بدترین چیز جوانی این است که من دیگر به آن تعلق ندارم!»

«هیچ وقت چیزی رو خوب نمی‌فهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی!»

«به سختی می‌توان در بین مغزهای اندیشمند جهان، کسی را یافت که دارای یک نوع احساس مذهبی مخصوص به خود نباشد؛ این مذهب با مذهب یک شخص عادی تفاوت دارد.»

«دشواری‌های بزرگی که ما با آن‌ها روبرو هستیم، نمی‌توان با همان دیدگاهی که آن‌ها را پدیدآورده است، از بین برد.»

«در مسیر کشف، هوش، نقش زیادی ایفا نمی‌کند. جهشی در هشیاری ایجاد می‌شود که می‌توانید آن را شم و شهود یا آرزو نام نهید؛ آن گاه راهکار، خود به خود به سوی شما می‌آید و نمی‌دانید چگونه یا چرا.»

«هیچ دشواری را نمی‌توان در همان سطحی که به وجود آمده از بین برد؛ باید یاد بگیریم که نگاهمان را به جهان تغییر دهیم.»

«فقط دو چیز لایتناهی هستند، دنیا و جهالت بشری! البته در مورد اولی اطمینان ندارم!»

«از وقتی که ریاضی‌دانان از سر و کول «نظریه نسبیت» بالا رفته‌اند، دیگر خودم هم از آن سر درنمی‌آورم.»

«به آینده نمی‌اندیشم چون به زودی فرا خواهد رسید.»

«به‌سختی می‌توان در بین مغزهای متفکر جهان کسی را یافت که دارای یک‌نوع احساس مذهبی مخصوص به‌خود نباشد، این مذهب با مذهب یک شخص عادی فرق دارد.»

«من نمی‌دانم انسان‌ها با چه اسلحه‌ای در جنگ جهانی سوم با یک‌دیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود.»

«نگران مشکلاتی که در ریاضی دارید نباشید. به شما اطمینان می‌دهم که مشکلات من در این زمینه عظیم‌تر است.»

«همزمان با گسترش دایرهٔ دانش ما، تاریکی‌ای که این دایره را احاطه می‌کند نیز گسترده می‌شود.»

«یک فرد باهوش یک مسئله را حل می‌کند اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری می‌کند.»

«در دنیایی که دیوارها و دروازه‌ها وجود ندارند چه احتیاجی به پنجره و نرده است؟»

تا وقتی که در فیزیک اثبات‌های ریاضی وجود دارد نیازی به آزمایش نداریم.

از گذشته عبرت بگیر، برای حال زندگی کن و به آینده امید داشته باش.

تحقیقات علمی بر این پایه استوار است که همه اتفاقاتی که می‌افتد معین شده توسط قوانین طبیعت هستند و این در مورد اعمال مردم نیز صادق است برای همین یک محقق علمی به سختی می‌تواند تمایل به این عقیده داشته باشد که اتفاقات را می‌توان با دعا خواندن تحت تأثیر قرار داد مثلاً با آرزو کردن یا تمنا کردن از یک موجود ماورای طبیعت بتوان به تغییری دست یافت.

من نمی‌توانم فرضیهٔ بی‌اخلاقی فرد را بپذیرم من اخلاق را منحصراً یک امر انسانی و متعلق به انسان می‌دانم که هیچ نوع قدرت مافوق انسانی در پشت ان وجود ندارد.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️اکنون چه بسا در پنج-شش مغز این اندیشه دمیده است که فیزیک نیز جز برداشت و گزارشی از جهان نیست (به تناسبِ وضعِ بشریِ ما! با اجازه!) و نه آشکارگریِ آن: اما از آنجا که فیزیک امروزه پایه‌ی خود را بر ایمان به حواس نهاده است، کارِ آن می‌باید بیش از آنچه هست آشکارگرانه به نظر آید و در آینده نیز تا دیرگاهی بیش از این چنین بنظر خواهد آمد، زیرا دیدگان و انگشتان و آنچه دیدنی و بساویدنی است، به سودش گواهی می‌دهند. چنین وضعی برای زمانه‌ای که ذوقی عوامانه دارد، گیرا و وسوسه‌انگیز و قانع‌کننده است ــ‌ زیرا ناموسِ حقیقتی که این زمانه به غریزه از آن پیروی می‌کند همیشه همانا حس‌باوریِ عامیانه است. این زمانه می گوید: «چه چیز روشن است و چه چیز را روشن کرده‌اند؟» - تنها هر آنچه بتوان دید و بساوید. هر مسأله را تا بدین‌جا دنبال باید کرد. اما، بعکس، افسونِ شیوه‌ی افلاطونی، که شیوه‌ی اندیشه‌ی والا بود، در آن بود که درست در برابرِ این گواهیِ حس ایستادگی می‌کرد – آن هم چه بسا در میانِ مردمانی که از حواسی نیرومندتر و حساس‌تر از حواسِ همروزگارانِ ما برخوردار بودند، ولی می‌دانستند که با چیره گشتن بر حواس، چگونه به پیروزیِ عالی‌تری دست یابند و با افکندنِ تورهای مات و سرد و خاکستریِ مفهوم‌ها بر چرخشِ رنگینِ حواس – و یا به گفته‌ی افلاطون، بر «اوباشِ حواس» - به این پیروزی می‌رسیدند. در این گونه چیرگی بر جهان و گزارشِ جهان به شیوه‌ی افلاطون، «لذتی» جز آن وجود داشت که فیزیکدانانِ امروز به ما عرضه می‌کنند و یا داروینیان و دشمنانِ الاهیات در میان کارگرانِ فیزیولوژی، با آن اصلِ «صَرفِ کمترین نیرویِ ممکن» و بزرگ‌ترین حماقتِ ممکن‌شان. «آنجا که چیزی برای دیدن و بساویدن نباشد، چیزی برای جستن در کار نیست.» - این بی‌گمان حکمی است جز حکمِ افلاطونی، اما برای مردمانی زمخت و پُرکار از جنس ماشین‌چیان و پل‌سازانِ آینده، که جز خَرکاری کاری ندارند، همانا حکمی درخور تواند بود.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد - بند 14
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فیزیولوژیستها پیش از آنکه غریزه خویشتن پائی را همچون غریزه اصلی هر موجود اندامدار پادار، کنند میباید تأمل کنند، زیرا هر موجود زنده بالاتر از همه میخواهد نیروی خویش را بیرون ریزد - [زیرا] زندگی همانا خواست قدرت است - خویشتن پائی تنها یکی از پیامدهای نامستقیم این امر و همیشگیترین آنهاست سخن ،کوتاه در این مورد نیز مانند موارد دیگر باید از [ به کار بردن اصول غایت شناختی" زاید پرهیز کرد - که یکی از آنها غریزه خویشتن پائی است ما [وجود] این [اصل] را مدیون پریشانگوئیهای اسپینوزائیم) اصل ضروری در مورد روش آن است که اساس آن باید بر صرفه جوئی در [ به کار گرفتن اصول نهاده باشد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد - بند 13
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️زشت‌ترین انسان گفت: «تو رذل-ای، زرتشت! از تو می‌پرسم: کدام یک از ما بهتر می‌داند که او [خدا] هنوز زنده است یا زندگی از سر گرفته است یا یکسره مُرده است؟ اما من یک چیز را می‌دانم و این را نیز روزی از تو آموختم، زرتشت: آن کس که می‌خواهد از بنیاد بکُشد، خندان است. با خنده می‌کُشند نه با خشم! تو روزی چنين گفتی، ای نهانکار! ای نابودگرِ بی خشم! ای قدیسِ خطرناک! رذل-ای تو!».

و اما چنان افتاد که زرتشت از چنین پاسخ‌هایِ سراپا نامردانه حیران شد و به سویِ درِ غارِ خویش باز پس پرید و روی به میهمانانِ خویش گردانید و با صدايی درشت فریاد زد: «ای دیوانه‌هایِ رذل! ای دلقک‌ها! چرا در برابرِ من دورویی و پنهانکاری می‌کنید! حال آن که دل‌هایِ یکایک‌ِتان از شادی و شیطنت به خود می‌پیچد، زیرا که شما، سرانجام، دیگربار کودکِ خُردسال شده‌اید، یعنی دیندار - که سرانجام همچون کودکان رفتار می‌کنید. یعنی، دست‌ها را بر هم می‌نهید و دعا می‌خوانید و می‌گویید: 'خدایِ مهربان!' اما اکنون این کودکستان را ترک کنید؛ غارِ مرا که امروز خانه‌یِ هرگونه کودکی بوده است. گرمایِ بازیگوشیِ کودکانه و همهمه‌یِ دل‌هاتان را در بیرون فرونشانید. بی‌گمان، تا که همچون کودکانِ خُردسال نشوید به پادشاهیِ آسمان راه نخواهید یافت (و زرتشت با دست‌هایش به بالا اشاره کرد)، اما ما به هیچ روی خواهانِ راه یافتن به پادشاهیِ آسمان نیستیم؛ زیرا ما مَرد شده‌ایم - پس ما پادشاهیِ زمین را خواهان‌ایم!».

👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
📖 صفحه 339

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️#هایدگر در کتابِ «درآمدی بر متافیزیک» در این مورد که فلسفه چه رابطه‌ای با الاهیات یا تفکرِ دینی دارد اشاره می‌کند که:

"فلسفه عبارت از چنین حماقتی است. «فلسفه‌ی مسیحی» نوعی دایره‌ی مربع و نوعی سوء‌ِ فهم است. یقیناً می‌توان در عالمِ تجربه‌ی مسیحی ـ یعنی عالمِ ایمان ـ فکورانه پرسش و عمل کرد. در آن صورت، این الاهیات است. فقط دوران‌هایی که واقعاً دیگر باوری به عظمتِ راستینِ وظيفه‌ی الهیات ندارند، به این دیدگاهِ مهلک می‌رسند که می‌توان از طریقِ بازسازیِ فرضی به کمکِ فلسفه، نوعی الاهیات حاصل کرد و حتی چیزِ دیگری برجایِ آن نهاد و آن را با نیازِ زمانه هماهنگ‌تر ساخت. فلسفه، برای ایمانِ اصالتاً مسیحی، حماقت است. فلسفیدن به معنایِ پرسیدنِ این است که: «چرا موجودات اساساً هستند به جای اینکه نباشند؟» پرسیدن‌ِ واقعیِ این پرسش، به معنایِ جسارت ورزیدن بـرای دست‌یابی بـه کـنهِ دست‌نایافتنیِ این پرسش، برای پرسیدنِ تمام و کمالِ این پرسش، از طریقِ آشکار ساختنِ چیزی است که این پرسش ما را وادار به پرسیدنِ آن، می‌کند. هر گاه چنین جسارتی رخ بدهد، فلسفه وجود دارد."

٭ هایدگر بر این مبنا فلسفه را "نابه‌هنگام" می‌داند و آن را بسیار فراتر از زمانه‌ی خود می‌بیند. در اصل این فلسفه است که معیارِ خویش را بر دیگر امور تحمیل می‌کند خصوصاً بر الاهیات. چرا که فلسفه همواره اولین و آخرین مبناهای موجودات را هدفِ خود قرار می‌دهد، و از آنها پرسش می‌کند.

📚 #درآمدی_بر_متافیزیک
👤 سعید آقازمانی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️دیری است که گرایشِ بنیادیِ عصرِ مدرنِ ما معطوف به یکدست‌سازی از طریقِ آشوب‌های پرشمار بوده است... در روزگارانِ سرزنده و شورانگیز و پرآشوب، چیزی چون انبوهِ خلق در کار نیست... فقط وقتی هیچ زندگانیِ اشتراکیِ نیرومندی نیست تا به حیاتِ انضمامیِ آدمیان جوهر و مایه ببخشد، مطبوعات، این انتزاعِ موسوم به «انبوهِ خلق» را جعل خواهد کرد، انبوهی متشکل از افرادی بی‌جوهر و بی‌مایه که هرگز در اقترانِ زمانیِ هیچ وضعیت یا سازمانِ تشکل‌یافته‌ای متحد نمی‌شوند یا نمی‌توانند به وحدت برسند و با این‌همه مدعیان آن‌ها را یک کل می‌خوانند. انبوهِ خلق تشکیلِ قسمی سپاه می‌دهند، یکانی پرشمارتر از کلِ مجموعِ مردم، لیکن این سپاه را هرگز نمی‌توان بازدید و وارسید؛ راستش این سپاه حتی نمی‌تواند یک نماینده‌ی واحد داشته باشد زیرا خودش انتزاعی بیش نیست... انبوهِ خلق که مرکب است از کس‌هایی چون این‌ها، از افراد در لحظه‌هایی که کسی‌ نیستند، قسمی موجودِ غول‌پیکر است، فضایِ خالی و خلأیی انتزاعی که همه چیز هست و هیچ نیست. انبوهِ خلق همه چیز هست و هیچ نیست، خطرناک‌ترینِ همه‌ی قدرت‌ها و بی‌معناترینِ آن‌ها... مقوله‌ی «انبوهِ‌ خلق» سرابِ تأمل است که افراد را اغفال می‌کند و به عُجب و نِخوَت می‌کشاند، زیرا هرکس می‌تواند این غولِ بی‌شاخ‌ودم را به خود نسبت دهد، غولی که در قیاس با آن ویژگی‌های انضمامیِ واقعیتِ بالفعل، حقیر و خُرد می‌نمایند...

دست در دستِ بی‌شوروشوقی و تأمل‌زدگیِ عصرِ حاضر، انتزاعِ موسوم به «مطبوعات» شبحِ انتزاعیِ «انبوهِ خلق» را به وجود می‌آورد که همانا یکدست‌سازنده‌ی واقعی است... هرکس که کارِ نویسندگانِ یونان و رومِ باستان را خوانده باشد می‌داند که یک امپراتور چه لطایف‌الحیلی برای به‌خوش‌گذراندنِ وقت می‌شناسد. به همین قیاس، انبوهِ خلق محضِ سرگرمی و تفریح از سگی نگاهداری می‌کند. سگ جزءِ خوار و حقیرِ جهانِ ادب است. اگر سروکله‌ی مافوقی پیدا شود، سگ را سیخ می‌زنند تا پاچه‌اش را بگیرند و آن وقت، سرها گرم می‌شود... انبوهِ خلق احساسِ ندامت هم نمی‌کند؛ هرچه باشد او کاری نکرده، تقصیرِ سگ بوده... در دادگاه هم انبوهِ خلق خواهد گفت:‌ «این سگ مالِ من نیست؛ این سگ اصلاً صاحب ندارد.»

👤 #سورن_کی‌یرکگور، دو عصر، به نقل از‌ #جان_دی_کاپوتو
📚 #چگونه_کیرکگور_بخوانیم
▪️بخشِ هفتم - دو عصر
🔃 ترجمه‌ی صالح نجفی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️▪️از آغاز چه نیک دریافته‌ایم که نادانیِ خویش را بهرِ خویش نگاه داریم تا آن که از یک آزادیِ نه چندان بامعنا، از یک بی‌خیالی و بی‌پروایی و جسارت، تا از خوشی هایِ زندگی و از خودِ زندگی بهره‌ور شویم.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
▪️ بند 24 - جانِ آزاده

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️مسئله‌ی ازدواج نزدِ #اسپینوزا هیچ نقطه‌ی اشتراکی با پروبلماتیکِ توماسی ندارد: مسئله این نیست که آیا شخص حق دارد روابطِ جنسی داشته باشد یا نه، یا پاسخ دادن به این مسئله نیست که تحتِ فلان و بهمان شرایط که به آسانی پیش‌بینی می‌شود روابطِ جنسی مشروع است. در هر صورت، به طورِ ضمنی قابلِ فهم است که مردان و زنانِ آزاد روابطِ جنسی خواهند داشت اگر انجام دادنِ چنین کاری را خوب برآورد کنند و در چارچوبی دست به این کار بزنند که دارای بیشتری وفاق با آن‌ها باشد. بلکه مسئله صرفاً این است که آیا آن‌ها روابطِ مزبور را در چارچوبِ نهادِ ازدواج خواهند داشت یا خیر.

ازدواج نهادی است مبتنی بر قانونی بنیادین که صرفاً بدین سبب وجود دارد که افرادی نادان و جاهل در جهان وجود دارند. اگر همگان عاقل بودند، کلیسا و دولت، و نیز مالکیتِ حقوقی، و از جمله مالکیت بر زنان، از بین می‌رفت. وانگهی، در آن زمان یافتنِ کسی که بتواند سرپرستیِ مراسمِ مختلف را بر عهده بگیرد دشوار می‌شد! اما نظر به این که چنین نهادی فعلاً وجود دارد، آیا سر فرود آوردن در برابرش مطابقِ عقل است؟ اسپینوزا پاسخ می‌دهد آری، اما فقط در صورتی که هر دو شرایطِ زیر تحقق یابند: از یک طرف، اگر «میل به وحدتِ فیزیکی» نه فقط از زیبایی بلکه از شادی‌ای نیز نشئت بگیرد که از ایده‌ی داشتنِ‌ فرزندان و تربیتِ معقولانه‌ی آن‌ها احساس می‌کنیم، و اگر،‌ از طرفِ دیگر، تنها علتِ عشقِ متقابلِ مرد و زن نه فقط زیبایی بلکه بالاتر از هر چیز، آزادیِ ذهن باشد (اخلاق،‌ بخشِ چهارم، ذیل 20). در این باور هیچ عنصرِ «زاهدانه‌ای» در کار نیست. انگیزشِ معروف به «آسایش» (ثروت، جاه‌طلبیِ اجتماعی، اطاعت از پدر و قس علی هذا) مطلقاً کنار گذاشته می‌شود. انگیزشِ زیبایی که دو بار به آن اشاره می‌شود، بدیهی اما ناکافی است. مردِ آزاد هرگز با زنِ نادان، یا زنِ آزاد با مردِ ابله، ازدواج نمی‌کند: از حیثِ منطقی متعهد ساختنِ خود به این امرْ مهمل و بی‌معنا خواهد بود که کلِ زندگانیِ خود را با شخصی سپری کنیم که حتی امید نداریم روزی به عقلانیتِ حقیقی نیل یابد.


👤 #الکساندر_ماترون
📚 #بارگذاری_مجدد -‌ اسپینوزا ما را تا کجا خواهد برد؟

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#لایب_نیتس

گوتفرید ویلهلم لایب‌نیتس در سال ۱۶۴۶ در دوره‌ای که جهان پر از آشفتگی و نابسامانی بود به دنیا آمد. جنگ‌های سی ساله که از ۱۶۱۸ آغاز شد جمعیت آلمان را به نصف رسانده بود. پدر لایب‌نیتس استاد فلسفه دانشگاه لایپزیش بود و هرچند فرصت چندانی برای شناخت فرزند خود نداشت (وقتی او مُرد لایب‌نیتس شش سالش بود) فرصت کافی داشت که هوش پیش‌رس پسرش را تشخیص دهد و به آن ببالد. لایب‌نیتس و خواهرش نزد مادر مهربانشان بزرگ شدند و بیشتر دوران کودکی خود را صرف مطالعه‌ی کتاب‌های کتابخانه پدرش و در کنار آن تقویت زبان‌های لاتین و یونانی کرد. لایب‌نیتس در پانزده سالگی در دانشگاه لایپزیش ثبت نام کرد. دو سال بیشتر نگذشته بود که رساله‌ای در باب متافیزیک نوشت؛ سه سال بعد اثری کوتاه در باب رياضيات منتشر کرد؛ بلافاصله پس از آن نیز موفق به اخذ دکتری در فلسفه‌ی حقوق شد. لایب‌نیتس تلاش‌های فکری خود را برای باقی عمرش به همین سه زمینه یعنی متافیزیک، ریاضیات و عدالت معطوف کرد. در دل جهانی که فلسفه‌ی او توصیف می‌کند، متافیزیکی عمیق، هماهنگیِ ریاضی‌وار و تضمینی از قطعی بودنِ عدل الهی به چشم می‌خورد. به طور خلاصه می‌توان گفت جهان مد نظر او دارای تمام چیزهایی بود که آلمان جنگ‌زده فاقد آن بود.

در بیست سالگی به او پیشنهاد استادی در دانشگاه آلتدورف را دادند که رد کرد و در عوض تصمیم گرفت سهم بیشتری در جهان سیاسی ناپایدار اطراف خود داشته باشد. بی‌تردید او برنامه داشت دیدگاه فلسفی خود را عمیق‌تر و مفصل‌تر کند و این دانش را با حاکمان جهان به اشتراک بگذارد تا با هم بتوانند حکومتی عادل و عقلانی‌تر بسازند. به همین دلیل، عمر خود را صرف خدمت به اعضای خاندان سلطنتی کرد، یعنی بیش از همه دوک‌ها و کُنت‌ها و از جمله شماری از افرادی که در آینده پادشاه و ملکه می‌شدند؛ اما این افراد بیشتر درخواست خدمات پیش پا افتاده (مثل ترسیم شجره سلطنتی) از او داشتند و از اینکه لایب‌نیتس بیشتر وقت خود را به پروژه‌های عظیم‌تر اختصاص می‌داد، بر می‌آشفتند. آنها علاقه چندانی به برنامه‌های سیاسی و آرمان‌شهریِ لایب‌نیتس نداشتند و به دیدگاه‌های درخشان او در زمینه‌ی ریاضیات و متافیزیک هیچ اعتنایی نمی‌کردند. به این ترتیب بخش اعظمی از زندگی لایب‌نیتس به دنبال کردن یک به یک این حامیان سلطنتی گذشت، به امید اینکه بتواند یک نفر پیدا کند که کاملا متوجه رسالت و برنامه‌ی او بشود و آن را ارج نهد و پشتیبانی کند. ولی هیچ وقت چنین شخصی را نیافت. زندگی او داستان غم‌انگیز فردی با استعداد است که آماده بود تمام تلاش‌های فکری‌ خود را وقف بهتر کردن جهان کند، اما در این مسیر همه او را رد کردند و نادیده گرفتند. در سال ۱۷۱۶، هنگام مرگش، تقریبا مردی از یاد رفته بود و قبر او تا ۵۰ سال هیچ نشانی نداشت.

📚 #درآمدی_به_عقل‌گرایی - جهان مونادهای #لایب_‌نیتس
👤 #چارلی_هیونمن

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️نقد آن‌ نیست که بگویی امورْ آن‌گونه که هستند درست نیست. نقد یعنی توجه به آن نوع تصورات و فرضیات، آن شیوه‌های تفکرِ آشنا و قطعی که به چالش کشیده نشده و موردِ سنجش قرار نگرفته‌اند، تا به سوی آن روال‌هایی که پذیرفته‌ایم رها نشوند و دست نخورده باقی نمانند.

ما باید خود را از تقدیس امر اجتماعی به مثابهِ تنها واقعیتْ خلاص کنیم و به زایدْ قلمداد کردنِ اهمیت اندیشه در حیات انسان و روابط انسانی خاتمه دهیم.

اندیشه مستقل از سیستم‌ها و ساختارهای گفتمانْ موجودیت دارد. اندیشه چیزی است که اغلب پنهان است، اما همیشه به رفتارهای روزمره جان می‌دهد. حتی درون نهادهای ابلهانه اندکی اندیشه حضور دارد، همیشه حتی در درون رفتارهای خاموش هم اندیشه وجود دارد.

نقد چیزی است از جنس بیرون راندن آن اندیشه و تلاش برای تغییر آن: نشان دادنِ اینکه چیزها آن اندازه که فرد گمان می‌کند بدیهی نیستند، درکِ این‌که آنچه به مثابهِ امرِ بدیهی انگاشته می‌شود دیگر آن طور پذیرفته نیست. نقد کردن چیزی است از جنسِ دشوار ساختنِ حرکات و رفتارهای سرسری و سهل.

👤 #میشل_فوکو
▪️در مصاحبه با روزنامه فرانسوی لیبراسیون

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️گفتارهایی از #ریچارد_داوکینز، دانشمند و زیست‌شناس انگلیسی


«افراد مذهبی وقتی که با علم مواجه می‌شوند به سه گروه بزرگ تقسیم می‌شوند. من آن‌ها را چنین طبقه‌بندی می‌کنم: «جاهل»، «عالم‌نما» و «لاادری».»
▪️مناظره با مذهب


«امروزه «نظریه تکامل» همانند «نظریه گردش زمین به دور خورشید» به قدری روشن است که جای هیچ‌گونه شک و شبه‌ای باقی نگذاشته است.»
▪️ژن خودخواه/ ۱۹۷۶، ۱۹۸۹


«ایمان دینی، دست کم به تعبیر متعارف آن، یک «پندار» است: باور کاذبی است که در برابر تمام شواهد خلاف خود سخت‌جانی می‌کند. من این نظر رابرت ام پیرسیگ را تأیید می‌کنم که می‌گوید: هنگامی‌که یک‌نفر دچار پندار می‌شود، او را دیوانه می‌خوانند. هنگامی که افراد بسیاری دچار یک پندار می‌شوند، آن‌ها را مؤمن خطاب می‌کنند.»
▪️پندار خدا


«بگذار تا بشردوستی و گشاده‌دستی را بیاموزیم، از آن‌رو که نفس‌پرست زاده شده‌ایم.»
▪️ژن خودخواه


«بی‌خدایان باید به بی‌خدایی خود مفتخر باشند، نه شرمنده. زیرا بی‌خدایی فرد نشانهٔ صحت و استقلال ذهن اوست.»
▪️پندار خدا


«کسی که به صحت چیزی باور دارد چون در کتاب مقدس‌اش آن‌طور نوشته شده؛ و حتی اگر همهٔ شواهد دنیا را هم بر خلاف رأی او باشند، چون در کتاب مقدس او طور دیگری نوشته، آن شواهد را نمی‌پذیرد. من مطلقاً منکر می‌شوم که چنین آدمی باشم. اگر شواهد، مرا به پذیرش مطلبی وادارند من هم مثل هر دانشمندی مشتاقانه آن را می‌پذیرم. من بدون داشتن شواهد چیزی را درست نمی‌دانم. درست است که گاهی احساساتی می‌شوم، اما این احساسات من ناشی از علاقه به حقیقت است. احساسات بسیار با بنیادگرایی فرق دارد.»
▪️مصاحبه با بی‌بی‌سی/۲۰۰۴ میلادی

«گرچه «خداناباوری»، به احتمال قوی پیش از چارلز داروین قادر به دفاع منطقی از خود بوده است، اما داروین نخستین روشنفکر منکر وجود خدا بود که ظهور کرد.»
▪️ساعت‌ساز نابینا


«من به این دلیل مخالف مذهب هستم که مارا به راضی‌بودن و سرسپردگی تعلیم می‌دهد تا از درک علمی جهان ناتوان باشیم.»
▪️پیش‌گفتار پندار خدا


«نباید کودکان را به کیش والدین‌شان دانست و بر آنها برچسب دین خاصی زد. اصطلاحاتی مثل «بچه کاتولیک» یا «بچه مسلمان» باید منزجرکننده محسوب شوند.»
▪️پندار خدا

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️گفتارهایی از #ریچارد_داوکینز، دانشمند و زیست‌شناس انگلیسی «افراد مذهبی وقتی که با علم مواجه می‌شوند به سه گروه بزرگ تقسیم می‌شوند. من آن‌ها را چنین طبقه‌بندی می‌کنم: «جاهل»، «عالم‌نما» و «لاادری».» ▪️مناظره با مذهب «امروزه «نظریه تکامل» همانند «نظریه…
▪️سوءاستفاده ذهنی از کودکان

آن یکی بچه پروتستان است؛ آن دیگری بچه هندو است؛ آن یکی بچه مسلمان است؛ آن کودک فکر می‌کند که خداها خیلی زیاد هستند؛ آن کودک دیگر حتی یک خدا را هم به زور قبول دارد. اما چنین تصوراتی از کودک داشتن مضحک است. برچسب زدن به کودک تازه متولد شده، و او را پیشاپیش بر پایهٔ دین موروثی والدین‌اش، یا حتی به ضرس قاطع، پیرو فلان یا بهمان دین خواندن، بدین معناست که برای کودک اعتقاداتی در مورد کیهان و خلقت، دنیا و عقبی، دربارهٔ اخلاق جنسی، سقط جنین و به‌مرگی قائل شویم. این نوعی سوء استفادهٔ ذهنی از کودک است.

▪️دلایل خوب و بد برای باورکردن


چون کودکان باید جذب کنندهٔ اطلاعات سنتی باشند، معمولاً هر چیزی را که بزرگسالان به آنها می‌گویند - چه درست باشد و چه نادرست- باور می‌کنند. بیشتر چیزهایی که افراد بالغ به کودکان می‌گویند صحیح و برپایهٔ مدرک است؛ یا حداقل معقولیت نسبی دارد؛ ولی اگر برخی از آنها نادرست، احمقانه و حتی شریرانه باشد، هیچ چیزی مانع باورکردن کودکان نمی‌شود. حالا، وقتی این کودکان بزرگ می‌شوند چه کار می‌کنند؟ خب البته که این اطلاعات نادرست را به کودکان نسل بعد منتقل می‌کنند؛ بنابراین وقتی یک چیز اشتباه و بدون مدرک برای یکبار باور می‌شود، دیگر چیزی جلودارش نیست و می‌تواند برای همیشه ادامه پیدا کند.

▪️آیا علم یک دین است؟

ایمان، یعنی باوری که متکی بر تجربه نباشد، گناه نخستین تمام ادیان است.
خوب، باید گفت علم یک دین نیست و هرگز هم سر از دین درنمی‌آورد. گرچه علم بسیار از فضایل دین را دارد، اما عاری از رذایل آن است. علم برپایهٔ شواهد تحقیق‌پذیر است. ایمان دینی نه تنها فاقد شواهد تأییدگر است، بلکه رسوا شده که به این بی‌نیازی‌اش به شواهد افتخار هم می‌کند و مسرور هم هست.
دانش می‌تواند دیدگاهی به حیات و جهان ارائه دهد، که چنان‌که گفتم، الهام شاعر را سرافکنده می‌کند، تا چه رسد به همهٔ نظام‌های ایمانی دوبدو متناقض و سنت‌های دینی نومیدکنندهٔ ادیان جهان.

👤 #ریچارد_داوکینز

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️سوءاستفاده ذهنی از کودکان آن یکی بچه پروتستان است؛ آن دیگری بچه هندو است؛ آن یکی بچه مسلمان است؛ آن کودک فکر می‌کند که خداها خیلی زیاد هستند؛ آن کودک دیگر حتی یک خدا را هم به زور قبول دارد. اما چنین تصوراتی از کودک داشتن مضحک است. برچسب زدن به کودک تازه…
▪️ویروس‌های ذهن

با این همه بیت‌های ذهنی که باید دانلود کرد، و این همه کدهایی که باید درونی کرد، شگفت‌آور نیست که ذهن ساده لوح کودک آمادهٔ پذیرش همه جور پیشنهاد، مستعد تخریب، و طعمهٔ سهل و آسانی برای شیادان، رمال‌ها و راهبه‌ها است. ذهن کودک به بدن بیمارانی می‌ماند که دچار ضعف سیستم دفاعی بدن هستند، این ذهن پذیرای همه جور عفونت است. عفونت‌هایی که بزرگ‌ترها می‌توانند بدون هیچ زحمتی به آن منتقل کنند.
به دو کیفیتی بیاندیشید که یک ویروس، یا هرگونه خودتکثیرگر انگلی، از محیط مناسب می‌طلبد. دو کیفیتی که سازوکار سلولی را برای دی ان آ ی انگلی و کامپیوترها را برای ویروس چنان محیط‌های مستعدی می‌سازند. کیفیت نخست، آمادگی برای تکثیر دقیق اطلاعات است، گیریم با قدری خطا که سپس‌تر به طور دقیق مجدداً بازتولید می‌شوند. کیفیت دوم، آمادگی برای تبعیت از دستورالعمل‌هایی است که در اطلاعات موجود در خودتکثیرگر درج شده‌اند.
دومین ویژگی یک محیط مستعد ویروس نیز - اینکه محیط میزبان باید بتواند از برنامه‌ای با دستورالعمل‌های مندرج در ویروس تبعیت کند - در مغزها تنها از نظر کمّی کمتر از سلول‌ها یا کامپیوترهاست. ما گاهی از دستورات همدیگر پیروی می‌کنیم، گاهی هم چنین نمی‌کنیم. با این حال، این حقیقت جالب توجه است که در سراسر جهان، اکثریت غالب کودکان پیرو دین والدین شان می‌شوند و نه دیگر دین‌های موجود؛ و مؤمنان ادیان مختلف آداب مختلف آبا و اجدادی خود مانند سجود، نمازخواندن به سمت مکه، سر خود را به طور تناوبی به سمت دیوار تکان دادن، خود را مثل مجانین لرزاندن، کِل زدن و … را کاملاً، اگر نگوئیم برده‌وار، دست کم با احتمال آماری بالا تقلید می‌کنند - و فهرست این الگوهای حرکتی تقلیدی دلبخواه و بیهودهٔ ادیان سر به فلک می‌زند.
ده سال قبل ممکن بود هزاران مایل در آمریکا سفر کنید و حتی یک نفر را هم نبینید که کلاه بیسبال را وارونه بر سر گذاشته باشد. اما امروزه کلاه بیسبال وارونه را می‌توان همه جا یافت. نمی‌دانم الگوی جغرافیایی گسترش کلاه بیسبال وارونه در آمریکای امروز دقیقاً چگونه است، اما مسلماً واگیرشناسی از باصلاحیت‌ترین تخصص‌ها برای بررسی این پدیده است.
یافتن ویروس‌های ذهنی موفق هم مانند یافتن ویروس‌های کامپیوتری موفق برای قربانی دشوار خواهد بود. اگر شما قربانی ویروسی باشید، ممکن ست که این نکته ندانید، و حتی قویاً منکر ویروسی‌بودن باشید. خوب اگر یافتن ویروس در ذهن خود دشوار است، برای ویروس‌یابی چه نشانگانی را می‌توان به کار گرفت؟ من با تصور اینکه یک کتاب درسی پزشکی چگونه می‌تواند علائم ابتلا به یک ویروس ذهنی نوعی را برشمارد، به این پرسش پاسخ می‌دهم. بیمار نوعاً خود را عمیقاً ناگزیر می‌یابد که یک اعتقاد درونی را صادق، صواب یا ارزشمند بیانگارد: اعتقادی که به نظر نمی‌رسد نیازی به شواهد یا استدلال داشته باشد، اما با این حال، شخص احساس می‌کند که کاملاً مجاب‌کننده و متقاعد کننده باشد. ما پزشکان چنین باوری را «ایمان» می‌خوانیم.
اگر شما معتقد به هر دینی باشید، از لحاظ آماری بسیار بسیار محتمل است که دین‌تان همان دینی باشد که پدران و اجدادتان داشته‌اند. شکی نیست که کاتدرال‌های ستبر، موسیقی دلنواز، داستان‌های جذاب و حکایت‌های پندآموز، نقشی در ایمان آوردن‌تان داشته‌اند. اما با این حال تعیین‌کننده‌ترین عامل مشخص کنندهٔ دین شما، این است که در کجا زاده شده باشید. اگر جای دیگری به دنیا آمده بودید معتقدات دینی پرشورتان، کاملاً متفاوت، و تا حد زیادی متناقض، با چیزی می‌بود که اکنون هست. قضیه، قضیهٔ واگیرشناسی است، نه شواهد.

👤 #ریچارد_داوکینز

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
آینده و گذشته تنها در مفهوم هستند، و صرفاً پیوستگی و تداوم شناخت تا جایی که از اصل دلیل کافی پیروی کند وجود دارند.

هیچ انسانی در گذشته نزیسته، و هیچ انسانی هم در آینده نخواهد زیست، تنها حال است که صورتِ هرگونه زندگی است، و این البته قلمرو مطمئن زندگی است که هرگز نمی‌تواند از آن جدا شود.

📚 #جهان_همچون_اراده_و_تصور
👤 #آرتور_شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
لیبرالیسم با وجود سلطه شدیدش بر فلسفه آنگلو امریکن، هیچ‌گاه نتوانسته نشان دهد که نهادهای لیبرال دموکراتیک به شکلی بی مانند برای عدالت و خیر انسان ضروری اند. فلسفه سیاسی لیبرال در هیچ‌یک از گونه‌هایش - فایده گرا، قرارداد گرا یا در مقام نظریه حقوق - نتوانسته این نظریه بنیادی خود را که دموکراسی لیبرالی تنها نوع دولت انسانی است که خرد و اخلاق می‌توانند تاییدش کنند، به کرسی بنشاند. از این رو فلسفه سیاسی لیبرال نمی‌تواند به طریقی عقلانی از کیش سیاسی روشنفکران روز گار ما که آیین احساساتی انسانیت را با اشتیاقی فرقه گرایانه به اصلاحات سیاسی در هم می‌آمیزد، دفاع کند.»

👤 #جان_گری

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️ویروس‌های ذهن با این همه بیت‌های ذهنی که باید دانلود کرد، و این همه کدهایی که باید درونی کرد، شگفت‌آور نیست که ذهن ساده لوح کودک آمادهٔ پذیرش همه جور پیشنهاد، مستعد تخریب، و طعمهٔ سهل و آسانی برای شیادان، رمال‌ها و راهبه‌ها است. ذهن کودک به بدن بیمارانی…
▪️شکاف‌ها در ذهن

همگی ما نسبت به بیشتر خدایانی که بشر تاکنون باور داشته بیخدا هستیم. برخی تنها یک خدا فراتر می‌رویم.
دانش به ما می‌آموزد که چگونه پیچیدگی (سختی) از داخل سادگی (آسانی) به وجود می‌آید. نظریهٔ خدا هیچ توضیح مفیدی برای هیچ چیز نمی‌دهد، زیراکه تنها به سادگی چیزی را که می‌خواهیم توضیح دهیم بدیهی می‌انگارد.
اشکال کار در آنجا است که این ما هستیم که گونه‌ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیم‌بندی می‌کنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی» ها وجود دارند. ما معمولاً برای سهولت نام‌گذاری می‌گوییم که این گونه‌های میانی منقرض شده‌اند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
ما می‌پذیریم که شبیه ایپ‌ها هستیم؛ ولی به ندرت حاضریم قبول کنیم که در واقع ما هم ایپ هستیم. نیای مشترک ما با شامپانزه‌ها و گوریل‌ها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با اِیپ‌های آسیایی -اورانگوتان و گیبون- است. هیچ رده‌بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزه‌ها، گوریل‌ها و اورانگوتان‌ها را شامل شود؛ ولی انسان‌ها را مستثنی سازد.
با استفاده از شواهد مولکولی می‌دانیم نیای مشترک ما و شامپانزه‌ها چیزی در حدود پنج تا هفت میلیون سال پیش در آفریقا زندگی می‌کرده است. یعنی حدود نیم میلیون نسل پیش، که از نظر فرگشتی زمان زیادی به شمار نمی‌رود… فرض کنید شما در ساحل اقیانوس هند در جنوب سومالی رو به سمت شمال بایستید و با دست چپ، دست راست مادرتان را بگیرید. به همین شکل مادرتان هم دست مادرش یعنی دست مادربزرگ شما را بگیرد. مادربزرگ شما هم دست مادرش را بگیرید و این زنجیره همین‌طور به سمت غرب امتداد یابد. این زنجیره راهش را از کرانهٔ اقیانوس هند به سوی بوته‌زارهای نواحی مرزی کنیا ادامه می‌دهد. فکر می‌کنید چه قدر باید به راهمان ادامه دهیم تا به جد مشترکمان با شامپانزه‌ها برسیم؟ این مسیر به طرز شگفت‌آوری کوتاه است. اگر برای هر شخص یک متر جا در نظر بگیریم، ما در کمتر از پانصد کیلومتری ساحل به جد مشترکمان با شامپانزه‌ها می‌رسیم.

▪️نسبت دینداران با علم

دیدگاه‌های دینداران در مورد علم را می‌توان به سه دستهٔ اصلی تقسیم‌بندی کرد. من این سه دیدگاه را «هیچ-ندانی»، «همه چیز-دانی»، و «عدم رقابت» می‌نامم.
من شک دارم که اگر امروزه از مردم در مورد توجیه شان برای وجود خدا بپرسید، دلیل اصلی‌شان علمی خواهد بود. به نظر من، اغلب مردم فکر می‌کنند که برای توضیح پیدایش جهان، و به خصوص پیدایش حیات، به خدا نیاز دارند. آنها اشتباه می‌کنند، اما این جهل زادهٔ نظام آموزشی‌مان است.
جهانی با وجود خدا بسیار متفاوت با جهانی بدون خداست. فیزیک یا زیست‌شناسی در جهانی که خدا باشد فرق می‌کند. به همین خاطر است که اغلب ادعاهای اصلی دین علمی هستند. دین یک نظریهٔ علمی است.
مشکل اینجاست که خدا به این معنای پیچیدهٔ فیزیک‌دان‌ها هیچ شباهتی با خدای انجیل یا هر دین دیگری ندارد. اگر فیزیک‌دانی بگوید که خدا نام دیگر ثابت پلانک است، یا یک اَبَرریسمان است، سخن او را تعبیر استعاری این مطلب تلقی می‌کنیم که می‌گوید سرشت ابرریسمان‌ها یا مقدار ثابت پلانک رازی است عمیق. آشکار است که این مطلب هیچ ربطی به موجودی ندارد که آمرزندهٔ گناهان است، که به دعاها گوش فرا می‌دهد، که می‌گوید باید از ساعت ۵ روزه را شروع کرد یا ساعت ۶، که آیا باید دستمال سر کرد یا تسبیح دست گرفت؛ و هیچ ربطی به موجودی ندارد که قادر است برای کفارهٔ گناهان فرزندش، قبل و بعد از تولد، او را به مجازات مرگ محکوم کند.
اغلب می‌شنویم که طرفداران «عدم رقابت» می‌گویند که گرچه هیچ شاهدی برای اثبات وجود خدا وجود ندارد، اما هیچ شاهدی هم برای نفی وجود او نیست. پس بهتر است چشمان خود را باز نگه داریم و اگنوستیک (ندانم‌گرا) بمانیم. در نگاه نخست، چنین می‌نماید که این موضع جای چون و چرا ندارد، دست کم اگر آن را به معنای محدود قمارباز پاسکال تعبیر کنیم. اما با تعمق بیشتر می‌بینیم که این بیشتر به یک مفرّ می‌ماند چون همین مطلب را در مورد بابانوئل و پلنگ صورتی هم می‌توان گفت. شاید در ته باغ، پلنگ صورتی خانه داشته باشند. هیچ شاهدی در میان نیست، اما نمی‌توانید ثابت کنید که چنین چیزی درست نیست. پس آیا باید در مورد پلنگ صورتی ندانم‌گرا باشید؟
دانش توضیح می‌دهد که چگونه پیچیدگی (مسلئهٔ دشوار) از سادگی (مسئلهٔ ساده) ایجاد شده است. فرضیهٔ وجود خدا هیچ توضیح ارزشمندی برای هیچ پدیده‌ای نیست، زیرا صرفاً آن چیزی را فرض می‌گیرد که قرار است توضیح دهیم. فرض سختی می‌کند تا مسئلهٔ سختی را توضیح دهد، و مسئله را رها می‌کند.

👤 #ریچارد_داوکینز

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ ما برایِ خود ناشناخته‌ایم، ما شناسندگان! [ #فردریش_نیچه - #تبارشناسی_اخلاق ]

▪️سنتِ مسیحی-اخلاقی در فلسفه‌ی غرب با برداشتِ سقراط از دستورِ سروشِ معبدِ دلفی، «خودت را بشناس»، و با رأیِ وی مبنی بر اینکه «زندگیِ نیازموده ارزشِ زیستن ندارد» آغاز می‌شود. به زعمِ نیچه، این سنت دارد به این نتیجه‌گیری نزدیک می‌شود که زندگیِ «آزموده» نیز ارزشِ زیستن ندارد! و عن‌قریب به پایانِ راهش می‌رسد. اما نیچه مهیایِ آن نیست که رأیِ سقراط یا نتیجه‌گیریِ سنتِ یادکرده را به سهولت بپذیرد؛ در عوض، زبان به اعتراض می‌گشاد که سنتِ مزبور به جایِ تبعیت از دستورِ سروشِ معبدِ دلفی، آن را نادیده گرفته است. .
.
▪️نیچه، به اصرار، تبارشناسی‌اش را [کتابِ تبارشناسی اخلاق را] که رساله‌ای جدلی است به این صورت آغاز می‌کند: در این بازه‌ی زمانیِ دوهزارساله‌ی پس از سقراط، «ما خود برایِ خود ناشناخته‌ایم، ما شناسندگان»:‌ ما با خود بیگانه یا حتی نا آشناییم. و «ما» که مظهرِ این جهل‌ایم جماعتی نافلسفی یا ضدِّفلسفی نیستیم، در زمره‌ی کسانی هم نیستیم که آزمودن را به کناری نهاده‌اند، بلکه به راستی از تبارِ سقراطیم! ما «شناسندگان»ایم: ما شناسندگان (طبقِ استعاره‌ی نیچه) به مانندِ زنبوران در تکاپوییم و برای جمع‌آوریِ نهان‌ترین پاره‌هایِ دانش در دشت‌هایِ دور سِیر کرده‌ایم و آن‌ها را با دقت در کندوهایمان –در سرهامان، در کتابخانه‌هامان، در سی‌دی‌‌هایمان [یا امروز می‌توان گفت در فلش‌هایمان و در گوشی‌هایمان!] – ذخیره کرده‌ایم، اما در پیِ خود نگشته‌ایم، زیرا "مجال نداشته‌ایم". چه بسا چیزی بدانیم، اما خود را نمی‌شناسیم؛ چه بسا امورِ بیشماری را آزموده باشیم، اما همچنان در زندگیِ ناآزموده‌مان غرق‌ایم. چون «ما خود برایِ خود ناشناخته‌ایم، ما شناسندگان»! به همین دلیل است که نیچه سر در کارِ پژوهشِ تبارشناسیِ اخلاق می‌نهد.


▪️«آدمی تحتِ چه اوضاعی این احکامِ ارزشیِ خیر و شر را صادر کرد؟ و خودِ این ارزش‌ها واجدِ چه ارزشی‌اند؟ آیا تاکنون بهروزیِ آدمی را افزایش داده‌اند یا مانعِ آن شده‌اند؟ آیا این ارزش‌ها علامتی از پریشانی و بی‌نوایی و تباهیِ زندگی‌اند؟ یا، به عکس، مبینِ سرشاری و نیرو و اراده‌ی معطوف به زندگی‌اند و آینده‌ی دلیرانه و مسلمِ زندگی؟» [ #فردریش_نیچه، #تبارشناسی_اخلاق - بخش سوم]

👤 #آلن_وایت
📚 #در_هزارتوی_نیچه
🔃 برگردان #مسعود_حسینی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
2025/07/13 01:49:14
Back to Top
HTML Embed Code: