📚 #کتاب #مسئله_اسپینوزا
✍ نویسنده #اروین_یالوم
■ اروین یالوم، نویسنده ای که کتاب های مشهور زیادی دارد. کتاب #وقتی_نیچه_گریست یکی دیگر از کتاب های خوب و معروف او می باشد.
■ #باروخ_اسپینوزا انگشت بزرگه ى تاریخِ تفکر است، فیلسوفى که تنها بود، از جامعه ى یهودیان طرد شده بود، مسیحیان کتاب هایش را توقیف کرده بودند و فیلسوفى که جهان را تغییر داد.
اسپینوزا، فیلسوف هلندى، یکى از بزرگترین خردگرایان غرب همچنین زمینه ساز ظهور نقد مذهبى بود.
پدرش در کودکى او را به کنیسه می سپارد تا آداب و دانش یهودى را بیاموزد. در حالیکه همه گمان میکنند، ذهن درخشان و هوش سرشار او، آینده اى ناب در قالب یک خاخام را برایش رقم مى زند او شروع به قضاوت فلسفى آموزه هاى یهود مى کند.
این حرکت او سبب سست شدن بنیان هاى قدرت خاخام ها در جامعه ى یهود مى شود، بنابراین بلافاصله از سوى جامعه ى یهود تکفیر و طرد مى شود.
درباره رمان مسئله ى اسپینوزا
از نحوه ى زندگى و گذران عمرِ بسیار کوتاه این فیلسوف بزرگ که به “شاهزاده ى فلسفه” مشهور است، مستندات بسیار کمى باقى است، اما اروین یالوم با دقتى بسیار، با همان اندک اطلاعات موجود توانسته به زیبایى گوشه هایى از زندگى و فلسفه ى اسپینوزا را به تصویر بکشد.
در فصل هایى دیگر، یالوم به روایت بخشى از تاریخ حزب نازى می پردازد و زندگى و اندیشه هاى آلفرت روزنبرگ، یهودستیز بزرگ و نظریه پرداز و مغز متفکر حزب نازى را به تصویر مى کشد.
روایت هماهنگ و هم آواى این دو زندگى، باعث میشود هارمونى زیبایى شکل بگیرد که کتاب را براى خواننده بسیار جذاب مى کند.
یالوم توانسته با آفرینش پرسوناژهایى در قالب یک روان درمانگر، زیر و بم هاى روحى این دو شخصیت را بیرون بکشد. مکالمات اسپینوزا با فرانکو در نقش یک همراه که قضاوت نمى کند، دوست و مشاور که در دستگاه خاخامى نقشى ویژه دارد اما همچنان نظرات اسپینوزا را با دقت و بدون جبهه گیرى به گوش جان مى شنود، همچنین حضور دکتر روانکاو در کنار آلفرت که او را در واکاوى عقده ى یهودستیزى اش یارى مى کند، نمونه هاى بسیار خوبى از این روانشناسان همراه هستند که در زمینه ى داستان به شخصیت هاى اصلى اجازه ى بروز مى دهند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
✍ نویسنده #اروین_یالوم
■ اروین یالوم، نویسنده ای که کتاب های مشهور زیادی دارد. کتاب #وقتی_نیچه_گریست یکی دیگر از کتاب های خوب و معروف او می باشد.
■ #باروخ_اسپینوزا انگشت بزرگه ى تاریخِ تفکر است، فیلسوفى که تنها بود، از جامعه ى یهودیان طرد شده بود، مسیحیان کتاب هایش را توقیف کرده بودند و فیلسوفى که جهان را تغییر داد.
اسپینوزا، فیلسوف هلندى، یکى از بزرگترین خردگرایان غرب همچنین زمینه ساز ظهور نقد مذهبى بود.
پدرش در کودکى او را به کنیسه می سپارد تا آداب و دانش یهودى را بیاموزد. در حالیکه همه گمان میکنند، ذهن درخشان و هوش سرشار او، آینده اى ناب در قالب یک خاخام را برایش رقم مى زند او شروع به قضاوت فلسفى آموزه هاى یهود مى کند.
این حرکت او سبب سست شدن بنیان هاى قدرت خاخام ها در جامعه ى یهود مى شود، بنابراین بلافاصله از سوى جامعه ى یهود تکفیر و طرد مى شود.
درباره رمان مسئله ى اسپینوزا
از نحوه ى زندگى و گذران عمرِ بسیار کوتاه این فیلسوف بزرگ که به “شاهزاده ى فلسفه” مشهور است، مستندات بسیار کمى باقى است، اما اروین یالوم با دقتى بسیار، با همان اندک اطلاعات موجود توانسته به زیبایى گوشه هایى از زندگى و فلسفه ى اسپینوزا را به تصویر بکشد.
در فصل هایى دیگر، یالوم به روایت بخشى از تاریخ حزب نازى می پردازد و زندگى و اندیشه هاى آلفرت روزنبرگ، یهودستیز بزرگ و نظریه پرداز و مغز متفکر حزب نازى را به تصویر مى کشد.
روایت هماهنگ و هم آواى این دو زندگى، باعث میشود هارمونى زیبایى شکل بگیرد که کتاب را براى خواننده بسیار جذاب مى کند.
یالوم توانسته با آفرینش پرسوناژهایى در قالب یک روان درمانگر، زیر و بم هاى روحى این دو شخصیت را بیرون بکشد. مکالمات اسپینوزا با فرانکو در نقش یک همراه که قضاوت نمى کند، دوست و مشاور که در دستگاه خاخامى نقشى ویژه دارد اما همچنان نظرات اسپینوزا را با دقت و بدون جبهه گیرى به گوش جان مى شنود، همچنین حضور دکتر روانکاو در کنار آلفرت که او را در واکاوى عقده ى یهودستیزى اش یارى مى کند، نمونه هاى بسیار خوبى از این روانشناسان همراه هستند که در زمینه ى داستان به شخصیت هاى اصلى اجازه ى بروز مى دهند.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مرگاندیشی - بخش اول
▪️آیا انسان باید مرگ اندیش باشد؟ مرگ اندیشی دینی که حیات پس از مرگ را وعده میدهد مرگ را از جدیت آن تهی نمیکند؟ ولی بی اعتقادی به خدا باعث نمیشود مرگ به یک پوزخند هراسناک تبدیل شود؟
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آیا انسان باید مرگ اندیش باشد؟ مرگ اندیشی دینی که حیات پس از مرگ را وعده میدهد مرگ را از جدیت آن تهی نمیکند؟ ولی بی اعتقادی به خدا باعث نمیشود مرگ به یک پوزخند هراسناک تبدیل شود؟
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مرگاندیشی - بخش دوم
آیا می توان در عین ناباوری به خدا مرگ را آرامبخش پنداشت؟ رابطه مرگاندیشی و معنویت چیست؟
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
آیا می توان در عین ناباوری به خدا مرگ را آرامبخش پنداشت؟ رابطه مرگاندیشی و معنویت چیست؟
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ هیچ اختلاف مقام و منزلت و نژادی بزرگ تر از آن فاصلهای نیست که میان دو عده شکاف میافکند: میلیونها میلیون افرادی که سرهاشان را در خدمت شکمها میگمارند و آن را چون وسیلهای در دست اراده مینگرند و اندک کسانی که آن میزان شجاعت در وجود آنها هست که فریاد بزنند: هرگز! سرِ من تنها باید ملازم خود باشد؛ باید بکوشد تا سر از کار این جهان رنگارنگ شگفتانگیز دربیاورد و سپس آن را به شکلی دیگر بسازد، چه در قالب هنر و چه در قالب فلسفه، به شکلی که شخصِ مرا خوش آید. اینها آزادهجانانِ راستیناند، اشرافِ حقیقیِ جهان. مابقی رعیتاند و خاکزادان-زیاده خاک!
📚 #در_باب_نبوغ
👤 #آرتور_شوپنهاور
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
📚 #در_باب_نبوغ
👤 #آرتور_شوپنهاور
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ برداشت نادان از چیزی که دانا میگوید
هرگز نمیتواند درست باشد
چرا که ناخود آگاه هر چیزی را که بشنود
به چیزی که بتواند بفهمد، تفسیر و ترجمه می کند
👤 #برتراند_راسل
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
هرگز نمیتواند درست باشد
چرا که ناخود آگاه هر چیزی را که بشنود
به چیزی که بتواند بفهمد، تفسیر و ترجمه می کند
👤 #برتراند_راسل
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #طبیعت
انسانها همه در بطن اویند و او در بطن همه.با همگان به بازی ای دوستانه است و همواره خوشحال اگر که آدم ها توشه ای بیشتر از او برگیرند.بازی اش با بسیاری کسان پنهانی است و پیش از آن که دریابند،این بازی را به آخر رسانده است.
آن ناطبیعی ترین چیزها هم طبیعت است.کسی که طبیعت را در همه جا نبیند،هیچ جا به درستی نمی بیندش.
طبیعت خویشتن را بسیار دوست دارد و با چشم و دلی بی شمار تا جاویدان غرق تماشایخود است.به تقسیم خود می پردازد،تا به این وسیله از وجود خود لذتی بیشتر ببرد و پیوسته خوشگذرانان بیشتری پدید می آورد .از گفت و شنود سیر نمیشود.از وهم و پندار خوشش می آید و با سختگیری خودکامان کیفر میکند اگر کسی در خود و دیگران به تخریب کردن وهم روی بیاورد .در عوض هر آن کس در پیروی از او اعتماد نشان دهد،وی را چون کودکی بر قلب خود میفشرد.
کودکانی بیشمار دارد و در قبال هیچ کدامشان ناخن خشکی مطلق نشان نمی دهد،با این حال برخی از آنها را عزیزتر می دارد و بر سرشان نثاری بیشتر میکند،و بسیاری را هم به پای آنان قربانی.حمایتش از آن بزرگان است.
مخلوقات خود را از عدم بر می آورد.و با آنها نمی گوید از کجا آمده اند و به کجا می روند بر اینهاست که راهپویی کنند و بس.صرفا چرخه و مدار را میشناسد.
محرک و انگیزه های اندکی دارد که به رغم اندکی،هرگز فرسوده نمیشوند،بلکه همیشه کارایند و همیشه گوناگون.
نمایشش همیشه تازگی دارد،چرا که همیشه تماشاگرانی تازه می آفریند.زندگی زیباترین ساخته اوست،و مرگ شگرد او در راه برخورداری از زندگی بیشتر.
انسانی را در حجاب تاریکی درمیپیچد،اما در وجودش کششی جاویدان به طرف نور قرار میدهد.همزمان به زمین وابسته اش می کند،نیز کاهل و سنگینش،وبا این حال هر باره از نو به خود می آوردش.
در هر پدیده نیاز می نهد،چرا که پویش را دوست دارد.و طرفه آنکه به این همه پویش با مختصر فنی تپش می بخشد.هر نیاز به سهم خود احسانی است.و چون به شتاب خشنود شد،به شتاب از نو سر برمیدارد.وهر آن جا که نیاز بیشتری نهاد،هر یک شان سرچشمه شوقی نو می شود،شوقی که با این حال پس از یک چند به تعادل می رسد.
در هر لحظه برای بلندترین جهش خیز بر می دارد و در هر لحظه در هدف است.
عین کبر است و نخوت،اما نه در قبال مایی که برای اثبات توان خود پدید آورده است.
کودکان را به هنر آفرینی خود رها میکند،دیوانگان را هم به داوری شان،و وامی گذارد که هزاران کس بر کار و کوشش خود کور باشند،با این حال از همه ی آنها حظ خود را میبرد و اجر خود را هم.
همگان در پیش قوانینش سر تمکین فرو می آورند.حتی اگر به تقابل با آن بلند شوند،و با کارکرد او همسویند،حتی اگر از سر تخالف با آن برآیند.
هر آنچه عطیه میکند،بدل به احسانش می سازد،چرا که آن را چشم پوشی ناپذیر میکند.درنگ در کار می آورد،تا از او بخواهند.و شتاب در کار می آورد،تا کسی از عطیه هایش سیر نشود.
نه زبانی دارد و نه کلامی.با این حال زبان می آفریند و قلب هم.و در پرتو آنها احساس میکند و سخنگویی هم.
چند جرعه از جام عشق را جبران زندگی ای سراسر رنج میسازد
تو به هیچ رو از باطنش توضیحی بیرون نمیکشی و به زور چیزی از او نمی ستایی،مگر آن که خود داوطلبانه هدیه ات کند.اما در راه مقصودی نیک.و تو،بهتر آنکه هیچ متوجه نیرنگش نشوی
مرا به عرصه آورده است و خودش نیز خواهدم برد.و من به ان اعتماد میکنم.طبیعت،حتی اگر دشنام دهد،از صنع دست خودش نفرت ندارد.این من نبودم که از او سخن گفتم.هر آن راست یا ناراست را،او خود به زبان آورده است.هر آنچه هست ،گناه اوست،هر آنچه هست هم دستاورد او.
📚 #رنج_های_ورتر_جوان
👤 #یوهان_ولفگانگ_فون_گوته
📖 صفحه 182 _ 185
🔃 ترجمه #محمود_حدادی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3 .
انسانها همه در بطن اویند و او در بطن همه.با همگان به بازی ای دوستانه است و همواره خوشحال اگر که آدم ها توشه ای بیشتر از او برگیرند.بازی اش با بسیاری کسان پنهانی است و پیش از آن که دریابند،این بازی را به آخر رسانده است.
آن ناطبیعی ترین چیزها هم طبیعت است.کسی که طبیعت را در همه جا نبیند،هیچ جا به درستی نمی بیندش.
طبیعت خویشتن را بسیار دوست دارد و با چشم و دلی بی شمار تا جاویدان غرق تماشایخود است.به تقسیم خود می پردازد،تا به این وسیله از وجود خود لذتی بیشتر ببرد و پیوسته خوشگذرانان بیشتری پدید می آورد .از گفت و شنود سیر نمیشود.از وهم و پندار خوشش می آید و با سختگیری خودکامان کیفر میکند اگر کسی در خود و دیگران به تخریب کردن وهم روی بیاورد .در عوض هر آن کس در پیروی از او اعتماد نشان دهد،وی را چون کودکی بر قلب خود میفشرد.
کودکانی بیشمار دارد و در قبال هیچ کدامشان ناخن خشکی مطلق نشان نمی دهد،با این حال برخی از آنها را عزیزتر می دارد و بر سرشان نثاری بیشتر میکند،و بسیاری را هم به پای آنان قربانی.حمایتش از آن بزرگان است.
مخلوقات خود را از عدم بر می آورد.و با آنها نمی گوید از کجا آمده اند و به کجا می روند بر اینهاست که راهپویی کنند و بس.صرفا چرخه و مدار را میشناسد.
محرک و انگیزه های اندکی دارد که به رغم اندکی،هرگز فرسوده نمیشوند،بلکه همیشه کارایند و همیشه گوناگون.
نمایشش همیشه تازگی دارد،چرا که همیشه تماشاگرانی تازه می آفریند.زندگی زیباترین ساخته اوست،و مرگ شگرد او در راه برخورداری از زندگی بیشتر.
انسانی را در حجاب تاریکی درمیپیچد،اما در وجودش کششی جاویدان به طرف نور قرار میدهد.همزمان به زمین وابسته اش می کند،نیز کاهل و سنگینش،وبا این حال هر باره از نو به خود می آوردش.
در هر پدیده نیاز می نهد،چرا که پویش را دوست دارد.و طرفه آنکه به این همه پویش با مختصر فنی تپش می بخشد.هر نیاز به سهم خود احسانی است.و چون به شتاب خشنود شد،به شتاب از نو سر برمیدارد.وهر آن جا که نیاز بیشتری نهاد،هر یک شان سرچشمه شوقی نو می شود،شوقی که با این حال پس از یک چند به تعادل می رسد.
در هر لحظه برای بلندترین جهش خیز بر می دارد و در هر لحظه در هدف است.
عین کبر است و نخوت،اما نه در قبال مایی که برای اثبات توان خود پدید آورده است.
کودکان را به هنر آفرینی خود رها میکند،دیوانگان را هم به داوری شان،و وامی گذارد که هزاران کس بر کار و کوشش خود کور باشند،با این حال از همه ی آنها حظ خود را میبرد و اجر خود را هم.
همگان در پیش قوانینش سر تمکین فرو می آورند.حتی اگر به تقابل با آن بلند شوند،و با کارکرد او همسویند،حتی اگر از سر تخالف با آن برآیند.
هر آنچه عطیه میکند،بدل به احسانش می سازد،چرا که آن را چشم پوشی ناپذیر میکند.درنگ در کار می آورد،تا از او بخواهند.و شتاب در کار می آورد،تا کسی از عطیه هایش سیر نشود.
نه زبانی دارد و نه کلامی.با این حال زبان می آفریند و قلب هم.و در پرتو آنها احساس میکند و سخنگویی هم.
چند جرعه از جام عشق را جبران زندگی ای سراسر رنج میسازد
تو به هیچ رو از باطنش توضیحی بیرون نمیکشی و به زور چیزی از او نمی ستایی،مگر آن که خود داوطلبانه هدیه ات کند.اما در راه مقصودی نیک.و تو،بهتر آنکه هیچ متوجه نیرنگش نشوی
مرا به عرصه آورده است و خودش نیز خواهدم برد.و من به ان اعتماد میکنم.طبیعت،حتی اگر دشنام دهد،از صنع دست خودش نفرت ندارد.این من نبودم که از او سخن گفتم.هر آن راست یا ناراست را،او خود به زبان آورده است.هر آنچه هست ،گناه اوست،هر آنچه هست هم دستاورد او.
📚 #رنج_های_ورتر_جوان
👤 #یوهان_ولفگانگ_فون_گوته
📖 صفحه 182 _ 185
🔃 ترجمه #محمود_حدادی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3 .
▪️آنکه از روزمرهگی ها روی برتابد، قربانیِ نامعمول است؛ آنکه در روزمرهگی ها باقی بماند، بردهٔ همان است. در هر حال آدمی به نابودی کشیده می شود.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی_زیاده_انسانی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی_زیاده_انسانی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
سرتاسرِ نوشتار آشغال است.
خوکاند آنانیکه از ناکجا سربرآوردند و میکوشند هرآنچه را در اذهانِشان میگذرد به کلمه بدل کنند.
خوکدانیست سرتاسرِ صحنهیِ ادبیات، خاصه امروز.
همهیِ آنانی که در اذهانِشان، در طرفِ معینی از کلههاشان، و درنواحیِ مشخصی از مغزهاشان نقاطِ ارجاعی دارند، همهیِ آنانی که اربابانِ زبانِشاناند، همهیِ آنانی که کلمات برایِشان معنا دارند، همهیِ آنانی که سطوحِ بالاتری از جان و جریانهایِ اندیشه برایِشان وجود دارد، همهیِ آنانی که روحِ زمانه را نمایندگی میکنند، و آنانی که این جریانهایِ اندیشه را نامگذاری کردهاند، دارم به صنعتِ باریکبینانهیِ آنها و به آن غژغژِ مکانیکی میاندیشم که اذهانِشان از همهسو منتشر میکند.
ــ همه خوک هستند.
آنان که کلماتی معین و حالاتی معین از هستی برایِشان معنا دارند، همانها که بسیار دقیقاند، آنانکه احساسات برایِشان طبقهبندی میشوند و آنانی که دربارهیِ نکتهای از طبقهبندیهای مضحکِشان وراجی میکنند، آنانیکه به «الفاظ» هنوز باور دارند، آنانیکه ایدئولوژیهایِ عالیرتبهیِ زمانهشان را به بحث میگذارند، همانها که زنان چنین هوشمندانه در موردِشان بحث میکنند، و خودِ آن زنانی که بسیار خوب سخن میگویند و جریانهایِ زمانه را به بحث مینشینند، آنانیکه هنوز به جهتگیریِ ذهن باور دارند، آنانی که مسیرها را پی میگیرند، آنانی که اسم میگذارند، آنانی که کتاب پیشنهاد میدهند.
ــ اینها بدترین خوکها هستند.
تو کاملاً غیرِلازمی ای جوان!
نه! دارم به آن منتقدهایِ پشمالو فکر میکنم.
و قبلاً به شما گفتهام : نه اثر، نه زبان، نه کلمه، نه ذهن، هیچ چیز.
هیچ مگر یک «عصبسنج»ِ عالی.
نوعی توقفگاهِ درکنشدنی در ذهن درست در میانهیِ همهچیز.
و انتظار نداشته باشید تا این همهچیز را بنامم، تا به شما بگویم به چند بخش تقسیم میشود؛ انتظار نداشته باشید تا وزنِ آن را به شما بگویم...
آه، این حالاتی که هرگز نامیده نمیشوند، این مواضعِ والایِ جان، این استنشاقهایِ ذهن، آه، این قصورهایِ کوچک که خوراکِ ساعاتِ مناند، آه این جمعیتِ مملؤ از واقعیات ــ همیشه کلماتی یکسان بهکار میبرم و واقعاً به نظر نمیرسد که چندان در تفکرم پیش رفته باشم، اما در واقع بیش از شما پیش میروم ای الاغهایِ پشمالو، ای خوکهایِ لایق، اربابانِ کلمهیِ کاذب، دلالانِ پرترهها، نویسندگانِ سریالی، ای خوانندگانِ بیذوق، ای گلهپروران، حشرهشناسها، ای آفتِ کلامِ من.
👤 #آنتونن_آرتو
📚#قطعات_بعید
🔃ترجمهیِ #پیمان_غلامی و #ایمان_گنجی
.
خوکاند آنانیکه از ناکجا سربرآوردند و میکوشند هرآنچه را در اذهانِشان میگذرد به کلمه بدل کنند.
خوکدانیست سرتاسرِ صحنهیِ ادبیات، خاصه امروز.
همهیِ آنانی که در اذهانِشان، در طرفِ معینی از کلههاشان، و درنواحیِ مشخصی از مغزهاشان نقاطِ ارجاعی دارند، همهیِ آنانی که اربابانِ زبانِشاناند، همهیِ آنانی که کلمات برایِشان معنا دارند، همهیِ آنانی که سطوحِ بالاتری از جان و جریانهایِ اندیشه برایِشان وجود دارد، همهیِ آنانی که روحِ زمانه را نمایندگی میکنند، و آنانی که این جریانهایِ اندیشه را نامگذاری کردهاند، دارم به صنعتِ باریکبینانهیِ آنها و به آن غژغژِ مکانیکی میاندیشم که اذهانِشان از همهسو منتشر میکند.
ــ همه خوک هستند.
آنان که کلماتی معین و حالاتی معین از هستی برایِشان معنا دارند، همانها که بسیار دقیقاند، آنانکه احساسات برایِشان طبقهبندی میشوند و آنانی که دربارهیِ نکتهای از طبقهبندیهای مضحکِشان وراجی میکنند، آنانیکه به «الفاظ» هنوز باور دارند، آنانیکه ایدئولوژیهایِ عالیرتبهیِ زمانهشان را به بحث میگذارند، همانها که زنان چنین هوشمندانه در موردِشان بحث میکنند، و خودِ آن زنانی که بسیار خوب سخن میگویند و جریانهایِ زمانه را به بحث مینشینند، آنانیکه هنوز به جهتگیریِ ذهن باور دارند، آنانی که مسیرها را پی میگیرند، آنانی که اسم میگذارند، آنانی که کتاب پیشنهاد میدهند.
ــ اینها بدترین خوکها هستند.
تو کاملاً غیرِلازمی ای جوان!
نه! دارم به آن منتقدهایِ پشمالو فکر میکنم.
و قبلاً به شما گفتهام : نه اثر، نه زبان، نه کلمه، نه ذهن، هیچ چیز.
هیچ مگر یک «عصبسنج»ِ عالی.
نوعی توقفگاهِ درکنشدنی در ذهن درست در میانهیِ همهچیز.
و انتظار نداشته باشید تا این همهچیز را بنامم، تا به شما بگویم به چند بخش تقسیم میشود؛ انتظار نداشته باشید تا وزنِ آن را به شما بگویم...
آه، این حالاتی که هرگز نامیده نمیشوند، این مواضعِ والایِ جان، این استنشاقهایِ ذهن، آه، این قصورهایِ کوچک که خوراکِ ساعاتِ مناند، آه این جمعیتِ مملؤ از واقعیات ــ همیشه کلماتی یکسان بهکار میبرم و واقعاً به نظر نمیرسد که چندان در تفکرم پیش رفته باشم، اما در واقع بیش از شما پیش میروم ای الاغهایِ پشمالو، ای خوکهایِ لایق، اربابانِ کلمهیِ کاذب، دلالانِ پرترهها، نویسندگانِ سریالی، ای خوانندگانِ بیذوق، ای گلهپروران، حشرهشناسها، ای آفتِ کلامِ من.
👤 #آنتونن_آرتو
📚#قطعات_بعید
🔃ترجمهیِ #پیمان_غلامی و #ایمان_گنجی
.
«این خوشیهایِ شدید، پایانهایِ شدید دارند.»
👤 #ویلیام_شکسپیر - #رومئو_و_ژولیت
▪️در نوشتههایِ #سروانتس و #شکسپیر، جنون در اوج و غایت جای دارد، زیرا قطعی و پایدار است. هیچ چیز قادر نیست دیوانه را به حقیقت یا خرَد بازآرَد. جنون به گسیختگیِ درونی و در نهایت به مرگ منتهی میشود. با وجودِ همهیِ گفتههایِ بیمعنایِ دیوانه، جنون پوچی و بیمعنایی نیست؛ خلأیی که وجودِ دیوانه را فرا گرفته به قولِ پزشکِ لیدی مکبث [1] : «دردی است بس فراتر از تواناییِ حرفهایِ من». دیوانه در زمانِ حیاتِ خود با تمامیتِ مرگ روبروست: او برایِ درمانِ جنونِ خود نیازمندِ طبیبان نیست، محتاج لطفِ الهی است. شادیِ شیرین و ملایمی که اُفلیا [2] سرانجام به آن دست مییابد، سببِ خوشبختیِ او نمیشود؛ آوازِ دیوانهوار و بیمعنایش به اندازهیِ «فریادِ زنان» که در طولِ راهروهایِ قصرِ مکبث خبر میدهند که «ملکه جان سپرده است»، به اصل و حقیقت نزدیک است. البته مرگِ دُنکیشوت با آرامش صورت گرفت، زیرا او در آخرین لحظه با خرَد و حقیقت پیوند یافت. شوالیه ناگهان به دیوانگیِ خویش پی برد و این جنون در نظرش حماقت نمود. اما آیا تبدیلِ ناگهانیِ جنون به عقل چیزِ دیگری است جز «جنونِ تازهتری که به مغزِ او راه یافته است؟[3]» این وضعیتِ دوپهلو همواره ممکن بود به عکسِ خود بدل شود و در نهایت تنها با مرگِ او یکسره میشد. جنونِ از میان رفته به معنایِ مرگِ قریبالوقوع است، «چیزی که در نظرِ ایشان نشانهیِ بارزِ مرگِ بیمار آمد، این بود که وی چنین ساده و آسان از جنون به عقل بازآمده است.[4]»
اما خودِ مرگ هم آرامش به بار نمیآورد: جنون، این حقیقتی که به طرزی مضحکهآمیز ابدی است، حتی پس از پایانِ زندگی که سببِ رهاییِ دیوانه از بندِ جنون میشود، پیروز باقی خواهد ماند. زندگیِ جنونآمیزِ او به نحوی ریشخندآمیز، پس از مرگ نیز رهایش نمیکند و همان دیوانگی به او جاودانگی میبخشد؛ جنون همچنان حیاتِ فناناپذیرِ مرگ است:
«اینجا نجیبزادهیِ هراسانگیزی آرمیده است که شجاعت و دلاوریِ او از حد گذشت، چنانکه همگان دیدند که مرگ با آنکه رشتهیِ حیاتِ او را بُرید نتوانست بر او پیروز گردد.[5]»
[1] : لیدی مکبث، همسرِ مکبث است و نقشههایِ جنایاتِ مکبث را طرح میکند. او در پایان به اوجِ جنون خود میرسد و خودکشی میکند.
[2] : اوفلیا، معشوقهی هملت است. او زمانی که میفهمد پدرش توسطِ هملت به قتل رسیده است، از شدتِ ناراحتی مجنون میشود و بعداً خود را در رودی میاندازد و غرق میکند.
[3] و [4] و [5] : نقل از ترجمهی فارسی دُن کیشوت به قلم #محمد_قاضی
👤 #میشل_فوکو
📚 #تاریخ_جنون - کشتیِ دیوانگان
🔃 ترجمهی فاطمه ولیانی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #ویلیام_شکسپیر - #رومئو_و_ژولیت
▪️در نوشتههایِ #سروانتس و #شکسپیر، جنون در اوج و غایت جای دارد، زیرا قطعی و پایدار است. هیچ چیز قادر نیست دیوانه را به حقیقت یا خرَد بازآرَد. جنون به گسیختگیِ درونی و در نهایت به مرگ منتهی میشود. با وجودِ همهیِ گفتههایِ بیمعنایِ دیوانه، جنون پوچی و بیمعنایی نیست؛ خلأیی که وجودِ دیوانه را فرا گرفته به قولِ پزشکِ لیدی مکبث [1] : «دردی است بس فراتر از تواناییِ حرفهایِ من». دیوانه در زمانِ حیاتِ خود با تمامیتِ مرگ روبروست: او برایِ درمانِ جنونِ خود نیازمندِ طبیبان نیست، محتاج لطفِ الهی است. شادیِ شیرین و ملایمی که اُفلیا [2] سرانجام به آن دست مییابد، سببِ خوشبختیِ او نمیشود؛ آوازِ دیوانهوار و بیمعنایش به اندازهیِ «فریادِ زنان» که در طولِ راهروهایِ قصرِ مکبث خبر میدهند که «ملکه جان سپرده است»، به اصل و حقیقت نزدیک است. البته مرگِ دُنکیشوت با آرامش صورت گرفت، زیرا او در آخرین لحظه با خرَد و حقیقت پیوند یافت. شوالیه ناگهان به دیوانگیِ خویش پی برد و این جنون در نظرش حماقت نمود. اما آیا تبدیلِ ناگهانیِ جنون به عقل چیزِ دیگری است جز «جنونِ تازهتری که به مغزِ او راه یافته است؟[3]» این وضعیتِ دوپهلو همواره ممکن بود به عکسِ خود بدل شود و در نهایت تنها با مرگِ او یکسره میشد. جنونِ از میان رفته به معنایِ مرگِ قریبالوقوع است، «چیزی که در نظرِ ایشان نشانهیِ بارزِ مرگِ بیمار آمد، این بود که وی چنین ساده و آسان از جنون به عقل بازآمده است.[4]»
اما خودِ مرگ هم آرامش به بار نمیآورد: جنون، این حقیقتی که به طرزی مضحکهآمیز ابدی است، حتی پس از پایانِ زندگی که سببِ رهاییِ دیوانه از بندِ جنون میشود، پیروز باقی خواهد ماند. زندگیِ جنونآمیزِ او به نحوی ریشخندآمیز، پس از مرگ نیز رهایش نمیکند و همان دیوانگی به او جاودانگی میبخشد؛ جنون همچنان حیاتِ فناناپذیرِ مرگ است:
«اینجا نجیبزادهیِ هراسانگیزی آرمیده است که شجاعت و دلاوریِ او از حد گذشت، چنانکه همگان دیدند که مرگ با آنکه رشتهیِ حیاتِ او را بُرید نتوانست بر او پیروز گردد.[5]»
[1] : لیدی مکبث، همسرِ مکبث است و نقشههایِ جنایاتِ مکبث را طرح میکند. او در پایان به اوجِ جنون خود میرسد و خودکشی میکند.
[2] : اوفلیا، معشوقهی هملت است. او زمانی که میفهمد پدرش توسطِ هملت به قتل رسیده است، از شدتِ ناراحتی مجنون میشود و بعداً خود را در رودی میاندازد و غرق میکند.
[3] و [4] و [5] : نقل از ترجمهی فارسی دُن کیشوت به قلم #محمد_قاضی
👤 #میشل_فوکو
📚 #تاریخ_جنون - کشتیِ دیوانگان
🔃 ترجمهی فاطمه ولیانی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#دنیای_سوفی یک رمان فلسفی اثر #یوستین_گردر نویسنده نروژی است که چاپ اوّل آن در سال 1991 میلادی در نروژ منتشر شد.
▪️گزیده ای از مطالب کتاب #دنیای_سوفی
«اسپینوزا از جامعه یهودی آمستردام بود ولی بهعلت کجروی و دگراندیشی تکفیر شد. در دوران نسبتأ جدید کمتر فیلسوفی چون او بهخاطر اندیشههایش مورد توهین و تعقیب قرار گرفته است.»
باروخ اسپینوزا
«اگر من یک سلول پوستی از بدن خود بیرون آورم، در هسته درونی آن سلول تنها ویژگیهای پوست من نیست، بلکه همچنین نشان خواهد داد که من چگونه چشمانی دارم، رنگ مویم چیست و تعداد و نوع انگشتانم را و غیره و غیره. در هر سلول بدن ما اطلاعات مربوط بهساختار تمامی سلولهای دیگر بدن ما محفوظ است.»
فیلسوفان طبیعی
«این آرزو و حسرت چیزی دوردست و نایافتنی خصلت ویژه رومانتیکها بود. آنها حسرت دورانهای گذشته، مثلأ قرون وسطی را میخوردند، که پس از نکوهشهای عصر روشنگری، حال، با شور و شوق از نو ارزشیابی میشد؛ و همچنین آرزومند فرهنگهای دوردست مانند فرهنگ خاورزمین و عرفان آن بودند.»
رومانتیسیسم
«برای نخستین بار احساس کرد آدمها نه تنها در مدرسه بلکه همهجا تنها در فکر چیزهای پیش پا افتادهاند. حال آنکه مسائل مهم که بایست جواب داد زیاد است.»
کلاه شعبده باز
«درست در همین ایام بود که سقراط در خیابانها و میدانهای آتن قدم میزد و با آتنیها به بحث میپرداخت؛ بنابراین او تولد دوباره آکروپولیس و سربرافراشتن این بناهای پرشکوه پیرامون را بهچشم خود دید.»
آتن
«رواقیان، فزون براین، تأکید ورزیدند که تمام فرایندهای طبیعی، مثل بیماری و مرگ، تابع قوانین بی چون و چرای طبیعتاند. انسان بنابراین باید سرنوشت خود را بپذیرد. هیچ چیز تصادفی روی نمیدهد. همه چیز از روی ضرورت است.»
یونانیگری
«محاکمه عیسی و محاکمه سقراط نیز شباهتهای آشکار داشت. هر دو بیشک میتوانستند با درخواست عفو، خود را نجات بخشند، ولی هر دو احساس کردند رسالتی برعهده دارند و اگر راه خود را تا پایان دردناکش نروند بهعهد خود خیانت کردهاند.»
سقراط
«مقصود ما از فلسفه شیوه اندیشیدن کاملأ جدیدی است که حدود ششصدسال پیش از میلاد مسیح در یونان آغاز شد. پیش از آن، مردم پاسخ همه پرسشهای خود را در مذهبهای گوناگون مییافتند.»
اساطیر
«یورون عقیده داشت مغز انسان مانند
کامپیوتری پیشرفته است. سوفی خیلی مطمئن نبود. آدمیزاد خیلی بیش از یک قطعه افزار است؟»
باغ عدن
«ما سیارهای زندهایم، ما کشتی بزرگی هستیم که در جهان کائنات بر گرد خورشیدی سوزان بادبان کشیده است؛ ولی هر کدام ما در عین حال نوعی کشتی حامل ژن بر پهنه گسترده زندگی هستیم. چنانچه این محموله را ایمن به بندر بعدی برسانیم، بیهوده نزیستهایم.»
سوفی
«اگر ندانیم که میمیریم طعم زنده بودن را نمیتوانیم بچشیم؛ و بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی، تصور مرگ نیز ناممکن است.»
باغ عدن
«یادش آمد روزی که پزشک به مادربزرگش خبر داد که بیماریاش لاعلاج است چیزی بدین مضمون بر زبان آورد، گفت:((تا این لحظه نفهمیده بودم که زندگی چقدر زیباست))»
باغ عدن
📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️گزیده ای از مطالب کتاب #دنیای_سوفی
«اسپینوزا از جامعه یهودی آمستردام بود ولی بهعلت کجروی و دگراندیشی تکفیر شد. در دوران نسبتأ جدید کمتر فیلسوفی چون او بهخاطر اندیشههایش مورد توهین و تعقیب قرار گرفته است.»
باروخ اسپینوزا
«اگر من یک سلول پوستی از بدن خود بیرون آورم، در هسته درونی آن سلول تنها ویژگیهای پوست من نیست، بلکه همچنین نشان خواهد داد که من چگونه چشمانی دارم، رنگ مویم چیست و تعداد و نوع انگشتانم را و غیره و غیره. در هر سلول بدن ما اطلاعات مربوط بهساختار تمامی سلولهای دیگر بدن ما محفوظ است.»
فیلسوفان طبیعی
«این آرزو و حسرت چیزی دوردست و نایافتنی خصلت ویژه رومانتیکها بود. آنها حسرت دورانهای گذشته، مثلأ قرون وسطی را میخوردند، که پس از نکوهشهای عصر روشنگری، حال، با شور و شوق از نو ارزشیابی میشد؛ و همچنین آرزومند فرهنگهای دوردست مانند فرهنگ خاورزمین و عرفان آن بودند.»
رومانتیسیسم
«برای نخستین بار احساس کرد آدمها نه تنها در مدرسه بلکه همهجا تنها در فکر چیزهای پیش پا افتادهاند. حال آنکه مسائل مهم که بایست جواب داد زیاد است.»
کلاه شعبده باز
«درست در همین ایام بود که سقراط در خیابانها و میدانهای آتن قدم میزد و با آتنیها به بحث میپرداخت؛ بنابراین او تولد دوباره آکروپولیس و سربرافراشتن این بناهای پرشکوه پیرامون را بهچشم خود دید.»
آتن
«رواقیان، فزون براین، تأکید ورزیدند که تمام فرایندهای طبیعی، مثل بیماری و مرگ، تابع قوانین بی چون و چرای طبیعتاند. انسان بنابراین باید سرنوشت خود را بپذیرد. هیچ چیز تصادفی روی نمیدهد. همه چیز از روی ضرورت است.»
یونانیگری
«محاکمه عیسی و محاکمه سقراط نیز شباهتهای آشکار داشت. هر دو بیشک میتوانستند با درخواست عفو، خود را نجات بخشند، ولی هر دو احساس کردند رسالتی برعهده دارند و اگر راه خود را تا پایان دردناکش نروند بهعهد خود خیانت کردهاند.»
سقراط
«مقصود ما از فلسفه شیوه اندیشیدن کاملأ جدیدی است که حدود ششصدسال پیش از میلاد مسیح در یونان آغاز شد. پیش از آن، مردم پاسخ همه پرسشهای خود را در مذهبهای گوناگون مییافتند.»
اساطیر
«یورون عقیده داشت مغز انسان مانند
کامپیوتری پیشرفته است. سوفی خیلی مطمئن نبود. آدمیزاد خیلی بیش از یک قطعه افزار است؟»
باغ عدن
«ما سیارهای زندهایم، ما کشتی بزرگی هستیم که در جهان کائنات بر گرد خورشیدی سوزان بادبان کشیده است؛ ولی هر کدام ما در عین حال نوعی کشتی حامل ژن بر پهنه گسترده زندگی هستیم. چنانچه این محموله را ایمن به بندر بعدی برسانیم، بیهوده نزیستهایم.»
سوفی
«اگر ندانیم که میمیریم طعم زنده بودن را نمیتوانیم بچشیم؛ و بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی، تصور مرگ نیز ناممکن است.»
باغ عدن
«یادش آمد روزی که پزشک به مادربزرگش خبر داد که بیماریاش لاعلاج است چیزی بدین مضمون بر زبان آورد، گفت:((تا این لحظه نفهمیده بودم که زندگی چقدر زیباست))»
باغ عدن
📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در حقیقت ما همه بشر بودیم!...
تا اینکه نژاد! ارتباطمان را برید!!
مذهب! از یکدیگر جدایمان ساخت!!
سیاست! بینمان دیوار کشید!!
و ثروت! از ما طبقه ساخت
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست!
اسارت به میله های دورت نیست.
به حصارهای دور تفکرت است!
▪️منسوب به #صادق_هدایت
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
تا اینکه نژاد! ارتباطمان را برید!!
مذهب! از یکدیگر جدایمان ساخت!!
سیاست! بینمان دیوار کشید!!
و ثروت! از ما طبقه ساخت
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست!
اسارت به میله های دورت نیست.
به حصارهای دور تفکرت است!
▪️منسوب به #صادق_هدایت
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️دانمارک و سوئد در قرن هفده میلادی درگیر جنگ دامنه داری با یکدیگر بودند.
در یکی از این جنگ ها و پس از عقب نشینی سوئدی ها، یکی از سربازان دانمارکی که جراحت مختصری برداشته بود احساس تشنگی کرد. وقتی دست به قمقه برد تا آب بنوشد، صدایی ضعیف به گوشش رسید. این صدای یک سرباز مجروح سوئدی بود که تقاضای آب می کرد.
سرباز دانمارکی به سویش رفت، کنارش زانو زد تا از آب قمقمۀ خود به او بدهد. درست در همین لحظه سرباز سوئدی به روی سرباز دانمارکی شلیک کرد. گلوله مختصر خراشی در شانه اش ایجاد کرد. او گفت: می خواستم به تو آب بدهم ولی تو خواستی مرا به قتل برسانی. آیا پاداش من این بود؟
من قصد داشتم تمام آب قمقمه را به تو بدهم. ولی حالا که این کار را کردی فقط نصف آن را به تو می دهم.
یکی از افسران ارتش دانمارک که از نزدیک شاهد این ماجرا بود پادشاه دانمارک را از آنچه دیده بود آگاه ساخت. پادشاه، سرباز را به حضور طلبید.
- چرا نیمی از آب قمقمه ی خود را به دشمنی دادی که قصد کشتن تو را داشت؟
سرباز پاسخ داد: هر چند او قصد جان مرا کرده بود ولی به هر حال، انسانی مجروح بود و انسانیت به من حکم می کرد که به یک فرد تشنه و مجروح آب برسانم.
پادشاه گفت: تو لایق آن هستی که سردار ارتش من باشی.
نکته: با هرکس مطابق شأن خود رفتار کن نه شأن مخاطبت. این اصل که با هر کس مطابق آنچه او عمل کرده رفتار کنید، شما را تبدیل به یک اثرپذیر مطلق و بی اراده میکند.
👤 #مسعود_لعلی
📚 #به_دنیا_آمدهایم_تا_تغییر_دهیم
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
در یکی از این جنگ ها و پس از عقب نشینی سوئدی ها، یکی از سربازان دانمارکی که جراحت مختصری برداشته بود احساس تشنگی کرد. وقتی دست به قمقه برد تا آب بنوشد، صدایی ضعیف به گوشش رسید. این صدای یک سرباز مجروح سوئدی بود که تقاضای آب می کرد.
سرباز دانمارکی به سویش رفت، کنارش زانو زد تا از آب قمقمۀ خود به او بدهد. درست در همین لحظه سرباز سوئدی به روی سرباز دانمارکی شلیک کرد. گلوله مختصر خراشی در شانه اش ایجاد کرد. او گفت: می خواستم به تو آب بدهم ولی تو خواستی مرا به قتل برسانی. آیا پاداش من این بود؟
من قصد داشتم تمام آب قمقمه را به تو بدهم. ولی حالا که این کار را کردی فقط نصف آن را به تو می دهم.
یکی از افسران ارتش دانمارک که از نزدیک شاهد این ماجرا بود پادشاه دانمارک را از آنچه دیده بود آگاه ساخت. پادشاه، سرباز را به حضور طلبید.
- چرا نیمی از آب قمقمه ی خود را به دشمنی دادی که قصد کشتن تو را داشت؟
سرباز پاسخ داد: هر چند او قصد جان مرا کرده بود ولی به هر حال، انسانی مجروح بود و انسانیت به من حکم می کرد که به یک فرد تشنه و مجروح آب برسانم.
پادشاه گفت: تو لایق آن هستی که سردار ارتش من باشی.
نکته: با هرکس مطابق شأن خود رفتار کن نه شأن مخاطبت. این اصل که با هر کس مطابق آنچه او عمل کرده رفتار کنید، شما را تبدیل به یک اثرپذیر مطلق و بی اراده میکند.
👤 #مسعود_لعلی
📚 #به_دنیا_آمدهایم_تا_تغییر_دهیم
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«آهای حشراتِ موذیِ عرصهیِ پزشکی، به اتاقهایِ زیرشیروانیِتان بازگردید!» (آنتونن آرتو)
دعویِ خاصِ پزشکیِ مدرن این است که بر وجدانِ فردی حکم براند.
شما ای آقایانِ دیکتاتورِ حرفهیِ داروسازیِ فرانسه، شما مشتی سگصفتِ اَختهاید.
مرضی در کار است که تریاک در مقابلش شهریار به شمار میرود. و این مرض «تشویش» خوانده میشود. تشویشِ روانی، پزشکی، فیزیولوژیکی، منطقی، دارویی یا هر تشویشِ دیگری که دوست دارید.
ــ تشویشی که انسانها را دیوانه میکند.
ــ تشویشی که انسانها را به خودکشی سوق میدهد.
ــ تشویشی که پزشکی نمیشناسد.
ــ تشویشی که پزشکِ شما نمیفهمد.
تشویشی که از زندگی تخلّف میکند.
ــ تشویشی که بندِ نافِ زندگی را منقبض میکند.
شما آن قانونِ تبهکارانهتان را در اختیارِ اشخاصی قرار دادید که هرگز هیچ اعتمادی به آنها ندارم ــ الاغهایِ پزشکی، داروسازهای گُه، قُضّاتِ دغلباز، پزشکانِ...
رعشهها چه از آنِ بدن باشند چه از آنِ روان، لرزهنگاری انسانی وجود ندارد تا کسی را به دیدنام توانا سازد، تا نه به برقِ صاعقهیِ ذهنم، که به ارزیابیِ دقیقترِ رنجم دست یابد.
سرتاسرِ معرفتِ علمیِ بشر، این معرفتِ اتّفاقی، برتر از معرفتِ مستقیمی که میتوانم از هستیام داشته باشم نیست. منام تنها قاضیِ آنچه درونم است.
آهای حشراتِ موذیِ عرصهیِ پزشکی، به اتاقهایِ زیر شیروانیِتان بازگردید! و شما ای آقایِ قانونگذارِ گوسفند، شما هم! نه عشقِ بشری، که سنّتی بلاهتبار است که شما را به هیاهو درانداخته؛ جهلِ شما از ماهیتِ انسان تنها با بلاهتِتان در حدگذاری بر آن برابر است. حالا با قانونِتان خفهخون بگیرید!
👤 #آنتونن_آرتو
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
دعویِ خاصِ پزشکیِ مدرن این است که بر وجدانِ فردی حکم براند.
شما ای آقایانِ دیکتاتورِ حرفهیِ داروسازیِ فرانسه، شما مشتی سگصفتِ اَختهاید.
مرضی در کار است که تریاک در مقابلش شهریار به شمار میرود. و این مرض «تشویش» خوانده میشود. تشویشِ روانی، پزشکی، فیزیولوژیکی، منطقی، دارویی یا هر تشویشِ دیگری که دوست دارید.
ــ تشویشی که انسانها را دیوانه میکند.
ــ تشویشی که انسانها را به خودکشی سوق میدهد.
ــ تشویشی که پزشکی نمیشناسد.
ــ تشویشی که پزشکِ شما نمیفهمد.
تشویشی که از زندگی تخلّف میکند.
ــ تشویشی که بندِ نافِ زندگی را منقبض میکند.
شما آن قانونِ تبهکارانهتان را در اختیارِ اشخاصی قرار دادید که هرگز هیچ اعتمادی به آنها ندارم ــ الاغهایِ پزشکی، داروسازهای گُه، قُضّاتِ دغلباز، پزشکانِ...
رعشهها چه از آنِ بدن باشند چه از آنِ روان، لرزهنگاری انسانی وجود ندارد تا کسی را به دیدنام توانا سازد، تا نه به برقِ صاعقهیِ ذهنم، که به ارزیابیِ دقیقترِ رنجم دست یابد.
سرتاسرِ معرفتِ علمیِ بشر، این معرفتِ اتّفاقی، برتر از معرفتِ مستقیمی که میتوانم از هستیام داشته باشم نیست. منام تنها قاضیِ آنچه درونم است.
آهای حشراتِ موذیِ عرصهیِ پزشکی، به اتاقهایِ زیر شیروانیِتان بازگردید! و شما ای آقایِ قانونگذارِ گوسفند، شما هم! نه عشقِ بشری، که سنّتی بلاهتبار است که شما را به هیاهو درانداخته؛ جهلِ شما از ماهیتِ انسان تنها با بلاهتِتان در حدگذاری بر آن برابر است. حالا با قانونِتان خفهخون بگیرید!
👤 #آنتونن_آرتو
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️خرید کتاب چیز خوبی می بود اگر میشد زمان مطالعه ی آن را هم خریداری کرد؛
اما مردم اغلب خرید کتاب را با تحصیل محتوایش اشتباه میگیرند. این که شخصی بخواهد هرچه را می خواند حفظ کند، مثل این است که سعی کند هر آنچه را که می خورد در معده نگه دارد. جسم شخص از آنچه وی خورده تغذیه کرده و ذهن وی از آنچه که خوانده تغذیه شده و بدل به آن چیزی شده که اینک هست. همانطور که بدن به آنچه برایش مطبوع است علاقه دارد، ذهن نیز تنها آنچه را که برایش جالب باشد حفظ می کند - به دیگر سخن، آنچه را که با نظام فکری وی سازگار باشد و مناسب برای نیل به اهدافش. هر کسی اهدافی دارد، اما کمتر کسی هدفی برای نظام فکری خود دارد. به این خاطر که مردم در هیچ چیز علاقه ای بی تعلق و عینی نمی یابند و از آنچه خوانده اند چیزی نمی آموزند: هیچ چیز آن را به خاطر نمی سپارند.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #جهان_و_تاملات_فیلسوف
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
اما مردم اغلب خرید کتاب را با تحصیل محتوایش اشتباه میگیرند. این که شخصی بخواهد هرچه را می خواند حفظ کند، مثل این است که سعی کند هر آنچه را که می خورد در معده نگه دارد. جسم شخص از آنچه وی خورده تغذیه کرده و ذهن وی از آنچه که خوانده تغذیه شده و بدل به آن چیزی شده که اینک هست. همانطور که بدن به آنچه برایش مطبوع است علاقه دارد، ذهن نیز تنها آنچه را که برایش جالب باشد حفظ می کند - به دیگر سخن، آنچه را که با نظام فکری وی سازگار باشد و مناسب برای نیل به اهدافش. هر کسی اهدافی دارد، اما کمتر کسی هدفی برای نظام فکری خود دارد. به این خاطر که مردم در هیچ چیز علاقه ای بی تعلق و عینی نمی یابند و از آنچه خوانده اند چیزی نمی آموزند: هیچ چیز آن را به خاطر نمی سپارند.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #جهان_و_تاملات_فیلسوف
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️️صف تشییع جنازهای که به آهستگی حرکت میکند، چه اندوهگین است!
سلسلهی درشکهها پایانی ندارد! امّا اگر به درون درشکهها نگاهی بیاندازیم میبینیم که همه خالیاند و متوفی را در واقع فقط همهی درشکههای خالی شهر به سوی گور همراهی میکنند.
این نمونهی گویایی از دوستی و احترام مردم این جهان است! این ریاکاری، پوچی و فریبکاریهای نوع بشر است.
نمونهی دیگری را ببینیم: میهمانان دعوت شده در جامههای جشن که از آنها پذیرایی مجللی میکنند. آدمی میپندارد که این جمعی ممتاز و برجسته است. اما میهمانان واقعی در اینجا : معمولاً اجبار و عذاب و ملالاند، زیرا هرجا که میهمانان فراوان باشند، افراد بیسر و پا نیز فراواناند، اگرچه همگی آنان مدال افتخار بر سینه زده باشند.
علت این است که جمع خوب در همه جا الزاماً جمعی کوچک است. اما به طور کلی، ضیافتهای باشکوه و سرمستکننده و تفریحی همیشه در عمق پوجاند و جوّی ناموزون دارند، زیرا به طور آشکار با فقر و کمبود هستی ما منافات دارند و حقیقت وجودمان را در اثر تباین میان آن شکوه و این فقر عیانتر جلوه میدهند. امّا از بیرون، همهی آن جلوههای دلانگیز بر آدمی تاثیر میگذارد و هدف هم همین بوده است.
نکتهای که شامفور در این موضوع میگوید عالی است: «ضیافتها، باشگاهها، سالنهای پذیرایی و خلاصه هرچه آن را جهان جلال و شکوه مینامند، نمایشی حقیر، اُپرایی بیمزه و بد است که فقط با دستگاه و جامه و تزئینات می توان آن را موقتاً بر پا نگاه داشت».
همچنین دانشگاهها و کرسیهای فلسفه، تابلوی تبلیغاتی و نمای ظاهری حکمتاند، امّا در اینجا هم حکمت از حضور معذور است و آن را در جایی دیگر میتوان یافت. صدای ناقوس، ردای کشیشان، رفتار پارساگونه و کردار تصنعی نیز تابلوی تبلیغ و ظاهر دروغین عبادت است.
باری، باید گفت که تقریباً همهچیز در جهان گردویی پوک است: به ندرت میتوان مغز را در پوستش یافت، بلکه مغز در جای کاملاً دیگری است و غالباً به طور تصادفی پیدا میشود.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حکمت_زندگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
سلسلهی درشکهها پایانی ندارد! امّا اگر به درون درشکهها نگاهی بیاندازیم میبینیم که همه خالیاند و متوفی را در واقع فقط همهی درشکههای خالی شهر به سوی گور همراهی میکنند.
این نمونهی گویایی از دوستی و احترام مردم این جهان است! این ریاکاری، پوچی و فریبکاریهای نوع بشر است.
نمونهی دیگری را ببینیم: میهمانان دعوت شده در جامههای جشن که از آنها پذیرایی مجللی میکنند. آدمی میپندارد که این جمعی ممتاز و برجسته است. اما میهمانان واقعی در اینجا : معمولاً اجبار و عذاب و ملالاند، زیرا هرجا که میهمانان فراوان باشند، افراد بیسر و پا نیز فراواناند، اگرچه همگی آنان مدال افتخار بر سینه زده باشند.
علت این است که جمع خوب در همه جا الزاماً جمعی کوچک است. اما به طور کلی، ضیافتهای باشکوه و سرمستکننده و تفریحی همیشه در عمق پوجاند و جوّی ناموزون دارند، زیرا به طور آشکار با فقر و کمبود هستی ما منافات دارند و حقیقت وجودمان را در اثر تباین میان آن شکوه و این فقر عیانتر جلوه میدهند. امّا از بیرون، همهی آن جلوههای دلانگیز بر آدمی تاثیر میگذارد و هدف هم همین بوده است.
نکتهای که شامفور در این موضوع میگوید عالی است: «ضیافتها، باشگاهها، سالنهای پذیرایی و خلاصه هرچه آن را جهان جلال و شکوه مینامند، نمایشی حقیر، اُپرایی بیمزه و بد است که فقط با دستگاه و جامه و تزئینات می توان آن را موقتاً بر پا نگاه داشت».
همچنین دانشگاهها و کرسیهای فلسفه، تابلوی تبلیغاتی و نمای ظاهری حکمتاند، امّا در اینجا هم حکمت از حضور معذور است و آن را در جایی دیگر میتوان یافت. صدای ناقوس، ردای کشیشان، رفتار پارساگونه و کردار تصنعی نیز تابلوی تبلیغ و ظاهر دروغین عبادت است.
باری، باید گفت که تقریباً همهچیز در جهان گردویی پوک است: به ندرت میتوان مغز را در پوستش یافت، بلکه مغز در جای کاملاً دیگری است و غالباً به طور تصادفی پیدا میشود.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #در_باب_حکمت_زندگی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ #نیچه امروز چیست؟
در پسِ این پرسش خطراتی حس می کنیم که به انتظارِ ما کمین کردهاند. خطرِ عوامفریبانه («جوانان هواخواهِ ما هستند»...) – یک خطرِ پدرسالارانه (نصیحت به خوانندگانِ جوانِ نیچه). و بیش از هر چیز، خطرِ سنتزیِ مخوف. تصور میکنند سهگانهی نیچه، فروید و مارکس طلوعِ فرهنگِ مدرنِ ما است. برایشان اهمیتی ندارد که با چنین کاری قوهی انفجاریِ هریک را از همان آغاز خنثی میکنند. چه بسا مارکس و فروید سپیدهدمِ فرهنگِ ما باشند، اما نیچه سراسر چیزِ دیگری است، سپیدهدمِ یک ضدِفرهنگ! به نظر روشن است که جامعهی ما بر مبنایِ رمزگانها کار نمیکند. جامعهی ما به لطفِ بنیانهای دیگری کار میکند. با این حال، اگر نه کلامِ مارکس یا فروید، بلکه شدنِ مارکسیسم و شدنِ فرویدیها را بررسی کنیم، به شکلِ متناقضنمایی میبینیم که مارکسیستها و فرویدیها در تلاشاند تا مارکس و فروید را بازرمزگذاری کنند: در موردِ مارکسیسم، بازرمزگذاریِ دولت در کار است («دولت شما را مریض کرده است، دولت شما را درمان خواهد کرد.» - این دو نمیتوانند دولتی یکسان باشند)؛ و در موردِ فرویدیسم بازرمزگذاریِ خانواده در کار است («از دستِ خانواده بیمار میشوید و از خلالِ خانواده بهبود مییابید» – این دو خانواده یکسان نیستند). آنچه به واقع در افقِ فرهنگِ ما، مارکسیسم و روانکاوی را در مقامِ دو بوروکراسیِ بنیادین برمیسازد –اولی عمومی و دیگری خصوصی- تلاششان برای بهترین بازرمزگذاریای است که دقیقاً میتوانند انجام دهند؛ بازرمزگذاریای که ناگزیر بیوقفه به سویِ رمزگشایی سوق مییابد. این همه هیچ ربطی به نیچه ندارد. مسألهی او جایِ دیگری است. برای نیچه مسأله بر سرِ نفوذ به همهی رمزگانهای گذشته، حال و آینده است، آنچه اجازه نمیدهد و نخواهد داد خودش بازرمزگذاری شود. آنچه به بدنی نو رخنه میکند، بدنی را ابداع میکند که میتواند بر آن بگذرد و سیلان یابد: بدنی که از آنِ ماست، بدنِ زمین، بدنِ نوشتار...
👤 #ژیل_دلوز
📚 #بازگشت_نیچه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
در پسِ این پرسش خطراتی حس می کنیم که به انتظارِ ما کمین کردهاند. خطرِ عوامفریبانه («جوانان هواخواهِ ما هستند»...) – یک خطرِ پدرسالارانه (نصیحت به خوانندگانِ جوانِ نیچه). و بیش از هر چیز، خطرِ سنتزیِ مخوف. تصور میکنند سهگانهی نیچه، فروید و مارکس طلوعِ فرهنگِ مدرنِ ما است. برایشان اهمیتی ندارد که با چنین کاری قوهی انفجاریِ هریک را از همان آغاز خنثی میکنند. چه بسا مارکس و فروید سپیدهدمِ فرهنگِ ما باشند، اما نیچه سراسر چیزِ دیگری است، سپیدهدمِ یک ضدِفرهنگ! به نظر روشن است که جامعهی ما بر مبنایِ رمزگانها کار نمیکند. جامعهی ما به لطفِ بنیانهای دیگری کار میکند. با این حال، اگر نه کلامِ مارکس یا فروید، بلکه شدنِ مارکسیسم و شدنِ فرویدیها را بررسی کنیم، به شکلِ متناقضنمایی میبینیم که مارکسیستها و فرویدیها در تلاشاند تا مارکس و فروید را بازرمزگذاری کنند: در موردِ مارکسیسم، بازرمزگذاریِ دولت در کار است («دولت شما را مریض کرده است، دولت شما را درمان خواهد کرد.» - این دو نمیتوانند دولتی یکسان باشند)؛ و در موردِ فرویدیسم بازرمزگذاریِ خانواده در کار است («از دستِ خانواده بیمار میشوید و از خلالِ خانواده بهبود مییابید» – این دو خانواده یکسان نیستند). آنچه به واقع در افقِ فرهنگِ ما، مارکسیسم و روانکاوی را در مقامِ دو بوروکراسیِ بنیادین برمیسازد –اولی عمومی و دیگری خصوصی- تلاششان برای بهترین بازرمزگذاریای است که دقیقاً میتوانند انجام دهند؛ بازرمزگذاریای که ناگزیر بیوقفه به سویِ رمزگشایی سوق مییابد. این همه هیچ ربطی به نیچه ندارد. مسألهی او جایِ دیگری است. برای نیچه مسأله بر سرِ نفوذ به همهی رمزگانهای گذشته، حال و آینده است، آنچه اجازه نمیدهد و نخواهد داد خودش بازرمزگذاری شود. آنچه به بدنی نو رخنه میکند، بدنی را ابداع میکند که میتواند بر آن بگذرد و سیلان یابد: بدنی که از آنِ ماست، بدنِ زمین، بدنِ نوشتار...
👤 #ژیل_دلوز
📚 #بازگشت_نیچه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
هنگامی که در کنارِ پرتگاه قدم میزنیم و از جوارِ نهری بزرگ میگذریم به نردهای احتیاج داریم، نه برایِ آنکه بدان بیاویزیم زیرا بلافاصله با آن نرده سقوط خواهیم کرد بلکه به منظورِ به دست آوردنِ تصوّری بصری از امنیّت. به همین ترتیب هنگامی که جوانیم نیازمندِ کسانی هستیم که ناخواسته مانندِ این نرده به ما خدمت میکنند. درست است که آنان به ما در مواقعِ خطر کمکی نخواهند کرد، ولی به ما این احساسِ آرامشبخش را میدهند که محافظی دمدست هست (پدران و آموزگاران و دوستان چنین کسانیاند.)
👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی_زیاده_انسانی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #انسانی_زیاده_انسانی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️چقدر همه چیز دور است. نمیفهمم چرا باید در این جهان کاری کنیم، چرا باید دوستان و آرمانها، امیدها و رویاهایی داشته باشیم؟ بهتر نبود به گوشهای دورافتاده از دنیا پناه میبردیم، جایی که در آن صدایِ هیاهو و آشفتگیهای جهان به گوشمان نرسد؟ آن وقت میتوانستیم از فرهنگ و جاهطلبی چشم بپوشیم؛ همه چیز را ببازیم بیآنکه چیزی به کف آریم؛ مگر این دنیا چه حاصلی برای ما دارد؟ برای برخی منفعت بیاهمیت است...
▪️چنان در زندگی تنهاییم که باید از خود بپرسیم آیا تنهایی در مرگ نشانهای از وجودِ انسانیِ ما نیست؟ آیا آخرین لحظه را تسلایی است؟ میل به زیستن و مرگ در میان اجتماع نشانهی نقصانی بزرگ است. مردن در گوشهای تنها و متروک هزار بار بهتر است، طوری که بتوان بدون اطوارهای احساساتی و دور از چشم دیگران جان سپرد. بیزارم از کسانی که در بستر مرگ بر خود مسلط می شوند و حالتی میگیرند که بر دیگران تأثیر بگذارند. اشک، مگر در تنهایی، سوزان نیست. تمایلِ انسانها به بودن در میان دوستانشان، در هنگام مرگ، از فرطِ ترس و ناتوانی از تنها زیستن در آخرین لحظات است. میخواهند در لحظهی مرگ هم، "مرگ" را فراموش کنند! آنها فاقد شجاعتی بیپایاناند: چرا درها را به روی خود نمیبندند و از احساساتِ دیوانهکننده، با هوشیاری و هراسی بیحدومرز، رنج نمیکشند؟
▪️از همه چیز بسیار جدا افتادهایم! اما مگر همه چیز به همین اندازه برایمان دور از دسترس نیست؟
▪️عمیقترین و طبیعیترین شکلِ مرگ، مردن در انزواست... در چنین لحظاتی، شما از زندگی، عشق، لبخند، دوستان و حتی از خودِ مرگ خواهید بُرید و از خویش خواهید پرسید مگر جز پوچیِ دنیا و پوچیِ خودتان، چیزِ دیگری هم وجود دارد؟
👤 #امیل_سیوران
📚 #بر_قلههای_ناامیدی
🔃 ترجمهی #سپیده_کوتی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️چنان در زندگی تنهاییم که باید از خود بپرسیم آیا تنهایی در مرگ نشانهای از وجودِ انسانیِ ما نیست؟ آیا آخرین لحظه را تسلایی است؟ میل به زیستن و مرگ در میان اجتماع نشانهی نقصانی بزرگ است. مردن در گوشهای تنها و متروک هزار بار بهتر است، طوری که بتوان بدون اطوارهای احساساتی و دور از چشم دیگران جان سپرد. بیزارم از کسانی که در بستر مرگ بر خود مسلط می شوند و حالتی میگیرند که بر دیگران تأثیر بگذارند. اشک، مگر در تنهایی، سوزان نیست. تمایلِ انسانها به بودن در میان دوستانشان، در هنگام مرگ، از فرطِ ترس و ناتوانی از تنها زیستن در آخرین لحظات است. میخواهند در لحظهی مرگ هم، "مرگ" را فراموش کنند! آنها فاقد شجاعتی بیپایاناند: چرا درها را به روی خود نمیبندند و از احساساتِ دیوانهکننده، با هوشیاری و هراسی بیحدومرز، رنج نمیکشند؟
▪️از همه چیز بسیار جدا افتادهایم! اما مگر همه چیز به همین اندازه برایمان دور از دسترس نیست؟
▪️عمیقترین و طبیعیترین شکلِ مرگ، مردن در انزواست... در چنین لحظاتی، شما از زندگی، عشق، لبخند، دوستان و حتی از خودِ مرگ خواهید بُرید و از خویش خواهید پرسید مگر جز پوچیِ دنیا و پوچیِ خودتان، چیزِ دیگری هم وجود دارد؟
👤 #امیل_سیوران
📚 #بر_قلههای_ناامیدی
🔃 ترجمهی #سپیده_کوتی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ این موضوع که ما باید به عقاید مذهبی مردم احترام بگذاریم با خون ما عجین شده، همسایه تو حق داره که به هر چیزی که دلش میخواد درباره اعتقاد به خدا ، ساختار اخلاقی در جهان هستی، اعتقاد داشته باشه، همسایه تو حق داره به هر چیزی که دلش میخواد در مورد اتفاقاتی که پس از مرگ میفته اعتقاد داشته باشه، و تو باید حتما به این عقاید احترام بزاری،صرفا به این دلایل که همسایه ات به چنین چیزی اعتقاد داره.
ما توی کدوم یک از مباحث دیگه ای، چنین چیزی رو رعایت میکنیم؟؟؟
آخرین باری که به هر کدام از شما گوشزد شده که به اعتقادات کسی در مبحث تاریخ، جغرافیا پزشکی و یا مهندسی احترام بزاره ، کی بوده؟
ما به اعتقادات مردم احترام نمیزاریم، ما دلایل و استدلال هاشون رو مورد سنجش و ارزیابی می کنیم.
اگر دلایل و استدلال های من به اندازه کافی خوب باشه، شما ناچارا به چیزی که من اعتقاد دارم ایمان پیدا میکنی، معنی یک انسان منطقی همینه و منطق سرایت پذیره.
اگر من میومدم و میگفتم هالوکاست هیچوقت اتفاق نیوفتاده شما به هیچ عنوان زیر بار هیچ مسئولیتی نیستی که به اعتقاد من احترام بگذاری.
ما به اعتقاد کسانی که معتقدند الویس پریسلی هنوز زندس احترام نمیزاریم یا تمام کسایی که به این زیارت های مسخره به خونه الویس پریسلی میرن. از زوار خانه الویس پریسلی هیچ وقت دعوت به عمل نمیاد که بیان و جزوی از هیئت مدیران دانشگاه های ما باشن ، اینا نمیتونن رئیس های دانشگاه ها باشن.
همه چیز خوب و عالیه تا اینکه میرسیم به مبحث خدا و ادیان و یهو تمام این قوانین دود هوا میشه. دیگه هیچ مدرک و قانونی وجود نداره، دیگه اون موقع میتونی با صفر تا مدرک ، ۱۰۰ درصد مطمئن باشی و تازه به خاطر اینکار بهت احترام میزارن و تاییدت میکنن.
دیگه این تابو است که گفتگوها، به انتقاد از اعتقاداتشون کشیده بشه و چیزی که من در کتابم توصیه میکنم و طرفدارشم، نوعی نامدارایی در گفتگوهاست، ما قوانینی بر انکار کنندگان هالوکاست نداریم، تنها چیزی که ما نیاز داریم معیاری برای صداقت روشنفکران است، به این صورت که افرادی که تظاهر میکنند کاملا در مورد همه چیز مطمئن هستند ولی بوضوح مشخصه که اصلا مطمئن نیستن یکمی تحت فشار مباحثه ای قرار بگیرن . تمام این مسائل حل میشد اگر برخورد ما با تمامی کسانی که در مجلس سنا در مورد خدا حرف میزننیجوری بود که انگار دارن در مورد پوسایدن (خدای دریاهای یونان باستان)حرف میزنن.
فقط تصور کنین که طوفان های شدیدی رو که توی خلیج های آمریکا داریم رو در نظر بگیرین ( برای در امون موندن از طوفان ) یهو یه سناتوری بزنه به سرش که به طور جدی به درگاه پوسایدن دست به دعا شیم، به هر حال این در حوزه اختیارات پوسایدن هست، اقیانوس ادعای بازپس گیری شهرهامون رو کرده . یقینا این اتقاق پایان حرفه سیاسی اون شخص خواهد بود!!!!
و مطمئنا اینجوری نیست که یکی در قرن سوم کشف کرده که خدای انجیل و تورات و... وجود داره ولی پوسایدن وجود نداره ، این دو ادعا هیچ فرقی باهم ندارن و هر دو وضعیت کاملا مشابهی دارن.
👤 #سم_هریس
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
ما توی کدوم یک از مباحث دیگه ای، چنین چیزی رو رعایت میکنیم؟؟؟
آخرین باری که به هر کدام از شما گوشزد شده که به اعتقادات کسی در مبحث تاریخ، جغرافیا پزشکی و یا مهندسی احترام بزاره ، کی بوده؟
ما به اعتقادات مردم احترام نمیزاریم، ما دلایل و استدلال هاشون رو مورد سنجش و ارزیابی می کنیم.
اگر دلایل و استدلال های من به اندازه کافی خوب باشه، شما ناچارا به چیزی که من اعتقاد دارم ایمان پیدا میکنی، معنی یک انسان منطقی همینه و منطق سرایت پذیره.
اگر من میومدم و میگفتم هالوکاست هیچوقت اتفاق نیوفتاده شما به هیچ عنوان زیر بار هیچ مسئولیتی نیستی که به اعتقاد من احترام بگذاری.
ما به اعتقاد کسانی که معتقدند الویس پریسلی هنوز زندس احترام نمیزاریم یا تمام کسایی که به این زیارت های مسخره به خونه الویس پریسلی میرن. از زوار خانه الویس پریسلی هیچ وقت دعوت به عمل نمیاد که بیان و جزوی از هیئت مدیران دانشگاه های ما باشن ، اینا نمیتونن رئیس های دانشگاه ها باشن.
همه چیز خوب و عالیه تا اینکه میرسیم به مبحث خدا و ادیان و یهو تمام این قوانین دود هوا میشه. دیگه هیچ مدرک و قانونی وجود نداره، دیگه اون موقع میتونی با صفر تا مدرک ، ۱۰۰ درصد مطمئن باشی و تازه به خاطر اینکار بهت احترام میزارن و تاییدت میکنن.
دیگه این تابو است که گفتگوها، به انتقاد از اعتقاداتشون کشیده بشه و چیزی که من در کتابم توصیه میکنم و طرفدارشم، نوعی نامدارایی در گفتگوهاست، ما قوانینی بر انکار کنندگان هالوکاست نداریم، تنها چیزی که ما نیاز داریم معیاری برای صداقت روشنفکران است، به این صورت که افرادی که تظاهر میکنند کاملا در مورد همه چیز مطمئن هستند ولی بوضوح مشخصه که اصلا مطمئن نیستن یکمی تحت فشار مباحثه ای قرار بگیرن . تمام این مسائل حل میشد اگر برخورد ما با تمامی کسانی که در مجلس سنا در مورد خدا حرف میزننیجوری بود که انگار دارن در مورد پوسایدن (خدای دریاهای یونان باستان)حرف میزنن.
فقط تصور کنین که طوفان های شدیدی رو که توی خلیج های آمریکا داریم رو در نظر بگیرین ( برای در امون موندن از طوفان ) یهو یه سناتوری بزنه به سرش که به طور جدی به درگاه پوسایدن دست به دعا شیم، به هر حال این در حوزه اختیارات پوسایدن هست، اقیانوس ادعای بازپس گیری شهرهامون رو کرده . یقینا این اتقاق پایان حرفه سیاسی اون شخص خواهد بود!!!!
و مطمئنا اینجوری نیست که یکی در قرن سوم کشف کرده که خدای انجیل و تورات و... وجود داره ولی پوسایدن وجود نداره ، این دو ادعا هیچ فرقی باهم ندارن و هر دو وضعیت کاملا مشابهی دارن.
👤 #سم_هریس
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.