Telegram Web Link
▪️اندیشه‌ای را دوست دارم که رگه‌ای از گوشت و خون در خود داشته باشد و ایده‌ های برخاسته از کشمکشِ جنسی یا افسردگی را، به انتزاعِ توخالی ترجیح می دهم. آیا مردم هنوز در نیافته اند که زمانِ بازی‌های سطحیِ اندیشمندانه به سر آمده، اینکه مشقت، بی تردید از قیاس مهم تر است، فریادی از سرِ ناامیدی روشنگرانه تر از هوشمندانه ترین تفکرات است و اشک ها همواره ریشه هایی عمیق تر از لبخندها دارند؟ چرا نمی خواهیم ارزش منحصربه فرد حقایق زنده را بپذیریم؟ حقایقی که در ما زاده شده و واقعیتی را آشکار می کند که ویژه‌ی خود ماست. چرا نمی خواهیم بپذیریم که می توان به تأملات پرشوری درباره مرگ، خطرناک ترین موضوع موجود، پرداخت؟

▪️مرگ چیزی بیرونی نیست که از منظر هستی‌شناسی متفاوت با زندگی باشد، چراکه مستقل از زندگی، مرگی در کار نیست. قدم گذاشتن به مرگ، برخلاف عقیده‌ی عامه، به ویژه مسیحیان، به معنای کشیدن نفس آخر و ورود به محدوده‌ای، از لحاظ کیفی، متفاوت با زندگی نیست...

▪️آدم های سالم، معمولی و میانمایه قادر به تجربه‌ی مرگ یا مشقت نیستند. آنها به گونه ای می زیند که انگار زندگی سرشتی معین دارد. قطعيتِ "استقلالِ زندگی از مرگ" و عینیت بخشیدن به مرگ در قالب واقعیتی ورای زندگی از دلایل اصلی تعادلِ سطحیِ آدم های عادی است. از همین رو، آنها مرگ را چون چیزی که از بیرون می آید درک می کنند، نه همچون تقدیرِ درونیِ خودِ زندگی. از بزرگترین توهمات انسان های متوسط، فراموشیِ این امر است که زندگی زندانیِ مرگ است. مکاشفه‌ی متافیزیکی تنها زمانی آغاز می شود که تعادلِ سطحیِ فرد در آستانه‌ی فروپاشی باشد و کشمکشی دردناک جایگزینِ خودانگیختگی‌ای ساده‌لوحانه شود. پیش آگاهی از مرگ چنان در انسان های معمولی نایاب است که عملا می شود گفت اصلا وجود ندارد. این حقیقت که پیش آگاهی از مرگ فقط آنگاه بروز می کند که زندگی تا بنیان به لرزه بیفتد، ورای هر تردید، اثباتِ درون‌بودگیِ مرگ در زندگی است.

👤 #امیل_سیوران
📚 #بر_‌قله‌های_‌ناامیدی
🔃 ترجمه‌ی #سپیده_کوتی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3

به نظرم جوون‌ها بايد ياد بگيرن در انزوا زندگی کنند
و تا جایی که ممکنه با خودشون تنها باشن!
به نظرم یکی از مشکلات جوون‌های امروز اينه که به هر بهانه‌ای سعي می‌کنن دور هم جمع بشن
و سر و صدا راه بندازن و ديوونه بازی در بيارن...
اين ميل به دور هم جمع شدن
برای فرار از تنهایی به نظرم يک نشانه‌ی بيماريه!
هر آدمی از کودکي بايد ياد بگيره
که چطور وقتش رو به تنهایی بگذرونه!
اين به اين معنی نيست
که بايد تنها باشه بلکه
نبايد از تنهايي حوصلش سر بره!
چون افرادي که حوصله‌شون از تنهایی سر ميره
از لحاظ عزت نفس در خطر قرار دارن...

👤 #آندری_تارکوفسکی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️کسی که تصمیم گرفته است که کاری انجام دهد و آن را به پایان رسانده است، کارش کامل است؛ نه فقط به اعتقادِ خودش، بلکه به قضاوتِ هر کس که اندیشه و هدفِ فاعل را به درستی می‌داند یا گمان می‌کند که می‌داند. مثلاً اگر کسی کاری را می‌بیند (که من فرض می‌کنم که هنوز تمام نشده است) و می‌داند که قصدِ فاعل ساختنِ خانه است، در این صورت، آن را ناقص می‌خوانَد و برعکس، اگر ببیند که آن کار مطابقِ قصدِ فاعل پایان یافته است آن را کامل می‌نامد. اما اگر کسی کاری را ببیند که شبیهِ آن را هرگز ندیده و از قصدِ فاعل هم آگاه نباشد، واضح است که نخواهد دانست که آن کار کامل است یا ناقص. به نظر می‌آید که معنای نخستینِ این کلمات همین باشد. اما بعدها که انسان‌ها شروع به ساختنِ تصوراتِ کلی کردند و نمونه‌هایی از خانه‌ها، ساختمان‌ها، برج‌ها و جز این‌ها را به تصور آوردند و نمونه‌ای را بر نمونه‌ی دیگر ترجیح دادند، هر کس آنچه را از اشیاءِ یک نوع مطابقِ تصورِ کلیِ خود می‌یافت کامل خواند و برعکس آنچه را که با تصورِ کلیِ او مطابق نمی‌نمود ناقص نامید، اگرچه سازنده‌اش اندیشه‌ی خود را کاملاً تحقق بخشیده باشد. به نظر نمی‌آید که علتِ اطلاقِ کلماتِ کامل و ناقص به اشياءِ طبیعی که ساخته‌ی دستِ انسان نیست نیز جز این باشد، زیرا انسان‌ها بر حسبِ عادت، از اشیاءِ طبیعی هم، مانندِ اشیاءِ مصنوعی تصوراتی کلی می‌سازند که آن‌ها را نمونه‌های آن اشياء منظور می‌دارند، و چنین می‌انگارند که طبیعت هم در کارِ خود آن‌ها را به عنوانِ «نمونه» در نظر دارد، زیرا چنین می‌پندارند که طبیعت بدونِ غایت کاری نمی‌کند. بنابراین وقتی که در طبیعت شیئی می‌بینند که با آن تصورِ نمونه‌ای که از آن شیء دارند کاملاً سازگار نیست، فکر می‌کنند که طبیعت اشتباه کرده و راهِ خطا رفته و شیءِ مذکور را ناقص گذاشته است. لذا مشاهده می‌شود که انسان‌ها عادتاً کلماتِ «کامل» و «ناقص» را، بیشتر از طریقِ توهم، به اشیاءِ طبیعی اطلاق می‌کنند، تا از راهِ علمِ راستین. اما ما نشان دادیم که طبیعتْ هیچ فعلی را برایِ غایتی انجام نمی‌دهد، زیرا موجودِ سرمدی و نامتناهی که ما آن را خدا یا طبیعت می‌خوانیم، با همان ضرورتی که وجود دارد عمل هم می‌کند.

👤 #باروخ_اسپینوزا
📚 #اخلاق - بخش چهارم - پیشگفتار

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️نمایش زندگی و رخدادهای خارج از متن

👤 مترجم و گوینده: #ایمان_فانی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
کدامیک اخلاقى تر است؟ كمك به مسكين، سير كردن گرسنه، دفاع از مستضعف، صرفا بدليل اينكه سلامت و خوشحالى آنها برايت اهميت دارد يا اينكه فكر ميكنى اين چيزى است كه خالق جهان هستى از تو ميخواهد؟ حقيقت اين است كه مردم براى عشق ورزيدن به فرزندان و دوستانشان نياز به تهديد با عذاب ابدى ندارند، حقيقت اين است كه مردم براى همكارى با ناآشنايان و صد البته تشخيص اينكه كمك به غريبه ها ميتواند يكى از بزرگترين منابع خرسندى و شادى باشد نيازى به تهديد شدن با عذاب الهى ندارند.

👤 #سم_هریس

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️استثمار، از طریقِ سلبِ مالکیت نیروی کار، به دلیلِ این که بر یک بخشِ جمعی تأثیر می گذارد با عبور از یک آستانه‌ی معین به عاملی برای همبستگی تبدیل می شود. این امر به خودآگاهیِ طبقاتی به طور نسبی منتهی می شود.

▪️اما مالکیتِ هدایت شده‌ی اشیا و کالاهای مصرفی، خود ماهیتی فردگرا، ضدِ هم‌بستگی و غیر تاریخی دارد. کارگر به عنوان تولید کننده، و حتی به دلیل تقسیم کار، حضور دیگران را مسلم فرض می کند کارگر به این آگاهی می رسد که : "همه، مورد استثمار قرار می گیرند." ولی انسان به مثابه مصرف‌کننده، بارِ دیگر تنها می شود و زندگیِ سلولی پیدا می کند. حداکثر آن است که گروه‌گرا می شود (تلویزیون خانوادگی، مردمی که به استادیوم‌ها و یا سینماها می روند). ساختارهای مصرف، بسیار سیال و در عین حال «بسته» هستند. آیا می توان ائتلافِ اتومبیل‌داران علیه برچسب‌های پرداختِ عوارض یا اعتراضِ جمعی علیهِ تلویزیون را تصور کرد؟ میلیون ها تماشاچیِ تلویزیون ممکن است با آگهی‌های بازرگانی که از تلویزیون پخش می شود، مخالف باشد. مع هذا، این آگهی ها همچنان پخش می شوند. این به دلیل آن است که مصرف در وهله‌ی نخست مانند یک گفتمان تنظیم شده است و به رغم رضایت‌مندی‌هایی که فراهم می کند و تمامیِ فریبکاری‌هایش، در قالبِ مبادله‌ی حداقلی به تدریج توان خود را از دست می دهد. شیٔ مصرفی فرد را منزوی می‌کند...

▪️مصرف‌کنندگان در وضعیتِ کنونی همانندِ کارگرانِ اوایلِ قرن نوزدهم ناآگاه و سازمان‌نیافته هستند. به همین دلیل است که آنان همه‌جا از سویِ مبلغان در مقامِ «افکارِ عمومی» یعنی واقعیتی که رازآمیز، خداگونه و حاکم است مورد ستایش، مدح و ثناگویی قرار می گیرند. همانگونه که دموکراسی به ستایش مردم می پردازد به شرطی که "مردم از جایشان تکان نخورند" و در امر سیاسی و اجتماعی مداخله نکنند. مردم کنونی همان کارگران‌اند، اما کارگرانی که دیگر سازمان نمی‌یابند.

👤 #ژان_بودریار
📚 #جامعه_مصرفی
🔃 ترجمه #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بعضی تنها در لحظات بحرانی زندگی شان تغزلی می شوند؛ بعضی تنها در لحظات نزدیک مرگ، وقتی تمام گذشته شان ناگهان در برابرشان ظاهر می شود و با نیروی آبشاری خروشان بر آنها فرو می ریزد. بسیاری هم در پی تجربه های حاد و سرنوشت ساز، آن گاه که آشوب درونی شان سر به شورش برمی دارد، تغزلی می شوند. بدین صورت وقتی افرادی معمولا عينيت گرا و بی احساس، که با خویشتن و واقعیت خود بیگانه اند، گرفتار عشق می شوند، احساساتی را تجربه می کنند که تمام امکانات فردیشان را تحقق می بخشد. این حقیقت که تقریبا همگان هنگام عاشقی شعر می نویسند شاهدی است بر آنکه امکانات تفکر انتزاعی [زبان] برای بیان بیکرانگی درونی شان ناچیز است؛ تغزل درونی تنها با خمیر مایه‌ای سیال و غیرعقلانی به عینیتی کافی دست می یابد. تجربه‌ی رنج نیز چیزی شبیه همین است. هرگز گمان نمی کنید در درون شما و جهان چه چیزها در کمین نشسته اند؛ در حاشیه‌، آسوده خاطر زندگی می گذرانید و ناگاه احساس رنجی، که کم از مرگ ندارد، بر شما چیره می شود و به سرزمین دشواری های بی پایان می بردتان؛ جایی که ذهنیات شما با امواجی مهیب به این سو و آن سو پرتاب می شوند. تغزلی بودن ناشی از رنج یعنی دستیابی به آن خلوص درونی که در آن زخمها دیگر نشانه هایی بیرونی و فاقد عوارض عمیق نباشند و در جوهر وجودتان رخنه کنند.

▪️تغزل رنج، نغمه‌ی خون و گوشت و اعصاب است. رنج حقیقی از بیماری آغاز می شود. تقریبا تمام بیماری‌ها خصلتی تغزلی دارند. فقط کسانی که با بی تفاوتیِ شرم آوری گیاه وار زندگی می کنند در لحظات بیماری خالی از احساسات باقی می مانند و این گونه فرصت ریشه دواندنِ شخصیتی را که بیماری فراهم می کند از دست می دهند. تغزلی شدن، مگر در معرض پریشانی جسمی کامل، ممکن نیست. تغزل اتفاقی، زاده عوامل بیرونی است؛ به محض رفع آن عوامل، مابه ازای درونی شان نیز ناپدید می‌ شود. تغزل اصیل بدون اندکی جنونِ درونی ممکن نیست. گفتنی است ویژگی آغاز انواع روان پریشی‌ها دوره‌ای تغزلی است که طی آن تمام موانع و مرزهای معمول رنگ می بازد و راه بر زایاترین و خلاقانه ترین سرمستی‌ها گشوده می شود و همین امر علت زایایی شاعرانه ای است که مشخصه‌ی مراحل آغازینِ روان پریشی است. پس می توان جنون را نوعی طغیان تغزل دانست. شاید از همین روست که باید، به جای نوشتن در ستایش بلاهت، در ستایش تغزل بنویسیم. حال تغزلی حالتی ماورای اشکال و نظام هاست. سیالیتی بی مقدمه تمام عناصر زندگی درونی مان را یکجا ذوب می کند و ضرب آهنگی پرطنین و پرشور پدید می آورد، همگرایی ای ایدئال در قیاس با فرهنگ موقر فرم ها و چارچوب های صلب، که بر هر چیز نقابی می کشد، حس و حال تغزلی نمودی بی محابا و درآمیخته با بربریت دارد و ارزش آن نیز در این کیفیت وحشی نهفته است که تغزل تنها خون است و صداقت و آتش.

👤 #امیل_سیوران
📚 #بر_‌قله‌های_‌ناامیدی
🔃 ترجمه‌ی #سپیده_کوتی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️یک انسان خردگرا چه ویژگی هایی دارد؟
به چه کسی خردگرا می گویند؟

کارل پوپر معتقد است" یک خردگرا شخصی است که برای او یادگیری از اثبات حقانیت خود مهم تر است،کسی که مایل به یادگیری از دیگران است، نه فقط با مصادره عقاید دیگران بلکه با اجازه رضایتمندانه به دیگران برای نقد عقاید خود و علاقه به نقد عقاید دیگران...
یک خردگرای واقعی فکر نمی کند که وی یا هر کس دیگر حقیقت را در اختیار دارد. در این اندیشه هم نیست که صرف انتقاد هم او را در دست یافتن به عقاید جدید کمک می کند. اما قطعا فکر می کند فقط بحث انتقادی می تواند به ما در جدا ساختن دوغ از دوشاب یاری رساند. فقط بحث انتقادی می تواند بلوغ لازم را به ما بدهد تا یک عقیده را از جهات بیشتری ببینیم و داوری درستی نسبت به آن داشته باشیم...
رویکرد خردگرایان را می توان به شکل زیر توصیف کرد: شاید من اشتباه می کنم و شما بر حق هستید. در هر حال هر دو ما می توانیم امیدوار باشیم که بعد از این بحث ، هر دو ، مسایل را روشن تر از قبل ببینیم و این فقط تا زمانی است که به خاطر داشته باشیم نزدیک شدن ما به حقیقت مهم تر از آن است که کدام یک بر حق هستیم... "

👤 #کارل_پوپر
📚 #زندگی_سراسر_حل_مسئله_است
🔃 ترجمه: #شهریار_خواجیان

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️بخشی از گفتارهای #کارل_پوپر، فیلسوف علم، منطق دان، ریاضی دان و اندیشمند اتریشی-انگلیسی


«اگر بنا باشد تمدن ما به هستی ادامه دهد، باید عادت به دم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خویشتن دور کنیم. مردان بزرگ خطاهای بزرگ مرتکب می‌شوند.»
📚 جامعه باز و دشمنان آن (جلد یک) ص ۱۱

«مارکسیسم تنها یک واقعه است – یکی از بسیاری اشتباه‌ها که در تلاش و تنازع همیشگی برای ساختن دنیایی بهتر و آزادتر مرتکب شده‌ایم.»
📚 جامعه باز و دشمنان آن (جلد یک) ص ۱۲

«برای کشتن مردم یک روش ساده
به کار گیرید؛ بر فرهنگ آنان تمرکز کنید!
ابتدا کتاب را از آنها بگیرید و بعد سرشان را به تلویزیون فرو کنید.»

«علم یعنی این که بگذاریم فرضیه‌ها به جای ما بمیرند.»

«علم را باید به عنوان هنر ساده‌سازی نظام مند توصیف کرد.»

«علم گرا کسی است که چیزی از علم سرش نمی‌شود.»

«این نظریه که حقیقت آشکار است یعنی هر کس خواستار دیدن آن باشد می‌تواند آنرا ببیند، تقریباً اساس و شالوده هرگونه هر گونه تعصب و خشکه مقدسی بوده است.»

«کسی که حرف آخر را زده باشد وجود ندارد.»

«من هیچ چیز نمی‌دانم، همهٔ ما هم هیچ چیز نمی‌دانیم.»

«دانشمند واقعی نباید به نظریهٔ خود ایمان داشته باشد؛ بلکه باید نسبت به آن موضع انتقادی بگیرد و بداند که هر کس ممکن است اشتباه کند.»

«آن نوع معرفت که جان دیگری را بخاطر عقیده‌ای که بدون بررسی و آزمایش پذیرفته شده، یا آرمانی که ممکن است تحقق نیابد، فدا کند امر بسیار وحشتناکی است.»

👤 #کارل_پوپر

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«تاریخ بشر وجود ندارد. آنچه هست تاریخ‌های جنبه‌های گوناگون زندگی انسان به تعداد نامحدود و نامعین است. یکی از اینها، تاریخ قدرت سیاسی است که به سطح تاریخ جهان ارتقاء داده می‌شود؛ ولی این کار، به عقیدهٔ من، توهین به هر تصور نیک و پاکیزه از بشر است و هیچ مزیتی بر این ندارد که تاریخ اختلاس یا دزدی یا زهر دادن به دیگران را تاریخ بشر قلمداد کنیم. تاریخ قدرتمداری سیاسی چیزی نیست مگر تاریخ جنایات بین‌المللی و کشتارهای عام. (و البته باید تصدیق کرد، تاریخ کوشش‌های آدمی برای پایان دادن به این اعمال). این است تاریخی که در مدارس تدریس می‌شود و در آن از بزرگترین جانیان به‌عنوان قهرمانان تاریخ مورد احترام و ستایش قرار می‌گیرند؛ ولی آیا براستی تاریخ عمومی به‌مفهوم تاریخ واقعی بشر وجود ندارد؟ پاسخی که، به عقیدهٔ من، هر انسان بشردوست و خصوصاً هر مسیحی مؤمن باید بدهد این است که: امکان ندارد چنین تاریخی وجود داشته باشد؛ تاریخ واقعی بشر اگر وجود می‌داشت، می‌بایست تاریخ همهٔ افراد آدمی باشد؛ زیرا هیچ انسانی از دیگران مهم‌تر نیست. پیداست که نوشتن تاریخی در این حد از واقعیت و با این جزئیات، هرگز امکان‌پذیر نیست. باید انتزاع کنیم و از جزئی به کلی برسیم و نادیده بگیریم و قائل به انتخاب شویم. اما همینکه چنین کردیم، می‌رسیم به همان تاریخ‌های متعددی که یکی از آنها تاریخ جنایات بین‌المللی و کشتارهای عام است و تاریخ بشر قلمداد و اعلام می‌شود. اما چرا تاریخ قدرتمداری انتخاب شده‌است و نه مثلاً تاریخ دین یا شعر؟ به چند دلیل؟ یکی اینکه قدرت در همگان تأثیر می‌گذارد و شعر تنها در این عده‌ای قلیل. دلیل دیگر، تمایل آدمیان به قدرت‌پرستی است؛ ولی پرستش قدرت بی‌گمان یکی از بدترین اقسام بت‌پرستی و بازماندهٔ عهد زندگی در قفس و بندگی و عبودیت آدمی است. قدرت‌پرستی زاییدهٔ ترس است و ترس احساسی است که بحق باید از آن بیزار باشیم. سومین دلیل اینکه قدرتمداری سیاسی محور «تاریخ» قرار داده شده این بوده که مصادر قدرت خواسته‌اند در مقام بت و معبود قرار بگیرند و توانسته‌اند به این خواست خود جامهٔ عمل بپوشانند. امپراتوران و سرداران و دیکتاتورها بر کار بسیاری از مورخان نظارت و مراقبت داشته‌اند.»

👤 #کارل_پوپر
📚 #جامعه_باز_و_دشمنان_آن

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️مرد جوان، به بیرون پایانه رسید. اورکتی پوشیده بود. زیر اورکت بمب بود. جیب هایش پر از میخ، ساچمه و مرگ موش
اتوبوسی کمابیش پر ایستاد، مسیرش مرکز شهر بود. مرد جوان در صندلی کنار زن و شوهر میانسالی نشست. چشم بهراه رسیدن به ایستگاه بعدی بود. گویا زن و شوهر کنار وی برای خرید یک یخچال نو میرفتند. زن یک مدل پسندیده بود ولی شوهر نگران بود که نکند بسیار گران باشد. مرد به یخچال دیگری که در بروشور باز شده روی دامن زن، اشاره نمود. میشد ایستگاه بعدی را دید. درهای اتوبوس باز شد.
زن به مدلی که شوهر برگزیده بود نگاهی انداخت، در زیر کابینت های خانه ی آنها جا نمی شد. مسافران تازه سوار شده آخرین صندلی های خالی را پر کرده و برخی میان اتوبوس ایستادند. دیگر اتوبوس جا نداشت. مرد جوان نیشخندی زد. با فشردن دگمه ای خودش، زن و شوهر کناری و بیست نفر دیگر در اتوبوس را تکه پاره نمود. با وجود میخها، ساچمه ها و مرگ موش میشد از کشته های بیشتر دیگری در خیابان و خودروهای دور و بر اطمینان داشت. همه چیز طبق نقشه پیش رفته بود.
به زودی پدر و مادر جوان از سرنوشت وی آگاه میشدند. هر چند برای از دست
دادن یک پسر غمگین بودند، ولی برای کامیابی اش، به شدت احساس سربلندی و غرور
خواهند داشت. آنها میدانستند که پسر آنها به بهشت میرود و راه را برای رفتن آنها
آماده میسازد. هم چنین قربانی های خودش را جاودان، به جهنم فرستاده است.

👤 #سم_هریس
📚 #پایان_ایمان

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در بخش عظیمی از زندگی اجتماعی ما چنین نقصی وجود دارد؛ مردم با هم صحبت می‌کنند نه به این خاطر که تمایل فراوان به اینکار دارند. بلکه به این منظور که از همکاری و معاضدت یکدیگر سود ببرند. در هر لحظه از زندگی یک فرد متمدن موانعی در مقابل انگیزه‌های ناگهانیش وجود دارد. اگر فرد بی اختیار احساس وجد و سرور کند نباید در خیابان آواز بخواند و یا برقصد و اگر حادثه ناگواری موجب اندوه او شود نباید در پیاده رو بنشیند و گریه کند و در عبور و مرور عابران مانعی به وجود آورد.

به هنگام خردسالی، آزادی فرد در دبستان محدود می‌شود و در دوران جوانی ساعات کار زندگی را محدود می‌کند. مجموعه این موانع است که دیگر میل و رغبتی در انسان باقی نمی‌گذارد، زیرا محدود کردن دایمی باعث بیزاری و ملال می‌شود، ولی با این همه زندگی اجتماعی بدون وجود این محدودیت‌ها محال است. انگیزه‌های غیر ارادی فقط موجب ساده ترین نوع همکاری اجتماعی می‌شود و در انواع عالی و ممتاز آن که مستلزم تشکیلات اقتصادی جدید است چندان نقشی ندارد. فرد برای این که بالاتر از موانع میل و رغبت قرار گیرد، باید سالم و دارای انرژی کافی باشد و اگر شانس یاری کند به کار مورد علاقه اش نیز می پردازد.

👤 #برتراند_راسل
📚 #تسخیر_خوشبختی
▪️میل و رغبت - صفحه 222

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️با رقابت در زمینه اقتصادی، ذهن و فکر انسان نیز تقویت و تشویق می شود... به رغم دیالکتیک تاریخی، هرچه بیشتر در این باره می اندیشم، به این نقطه نظر می رسم که کارکرد و نقش لیبرالیسم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. این تصور که اگر رقابتی در جامعه وجود نداشته باشد، بالندگی و شکوفایی انسان هایی آزاد را در پی خواهد داشت، به نظرم خطایی خوش بینانه است.

▪️اما منظور از نظریه انتقادی چیست؟ به این پرسش می توان پاسخی کوتاه داد: نظریه انتقادی شکلی از تداوم نقد مارکسیستی به سرمایه داری است که پس از آشکار شدن ناکامی انقلاب پرولتری ( کارگری ) در کشورهای پیشرفته صنعتی اروپایی در آغاز قرن بیستم میلادی شکل گرفت. به بیانی دیگر، نظریه انتقادی ادامه دهنده آن مارکسیسم انتقادی است که به غفلت ورزی و کوتاهی های خود در عقیم ماندن تلاش هایش آگاهی دارد. آدورنو نیز در دیباچه دیالکتیک سلبی همین نکته را به گونه ای دیگر بیان می کند. او می گوید: « فلسفه که زمانی به نظر می رسید منسوخ شده است، به حیات خود ادامه می دهد؛ چراکه لحظه تحققش از دست رفته بود »

📚 #دیالکتیک_روشنگری
👤 #تئودور_آدورنو - #ماکس_هورکهایمر
🔃 #مراد_فرهادپور - #امید_مهرگان

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️خودکُشی را تنها راه حل می‌دانم، اما نظریهٔ من چنین است: خودکُشی تنها ایده‌ای است که به انسان اجازهٔ زیستن می‌دهد. اینکه من می‌توانم هروقت بخواهم دنیا را ترک کنم، زندگی را قابلِ تحمّل می‌کند و نه اینکه آن را تخریب کند... من همواره مانع خودکُشی آدمها شده‌ام. همیشه سعی کرده‌ام به آنها بگویم، حالا که می‌توانید هروقت خواستید خود را بکُشید، پس باید از این کار اجتناب کنید. اما نباید این ایده را کنار بگذارید... چون نظریهٔ من در بابِ خودکشی این است که هیچ‌کس نباید خود را بکُشد، بلکه باید از این ایده در راستای کنار آمدن با زندگی استفاده کند. بنابراین در اصل، مسئله چیز دیگری است، اما همواره به من حمله کرده‌اند که این یارو برای خودکُشی استدلال موافق می‌آورد، اما خودش این کار را نمی‌کُند. اما من چنین استدلالی نکرده‌ام. من می‌گویم خودکُشی تنها چیزی است که می‌توانیم در زندگی به آن توسّل بجوییم. تنها تسلّایی که داریم این است که هروقت که خودمان بخواهیم می‌توانیم از این زندگی دست بَرداریم. بنابراین، ایدهٔ من مثبت است. مسیحیت است که به خاطرِ پیش بُردن مبارزه‌ای علیه این ایده گناهکار است. یکی باید به مردم بگوید "اگر زندگی را تحمل‌ناپذیر دیدید، به خودتان بگویید، خُب، هروقت بخواهم می‌توانم زندگی را تَرک کنم." هر کسی باید از طریق این ایدهٔ خودکشی زندگی کند. در کتابِ قیا‌س‌های تلخی است که این جمله را نوشتم: "بدون ایدهٔ خودکُشی، از ابتدا خود را کُشته بودم." ...من همیشه حرفِ بودلر را مدِّ نظر دارم: "وجد و وحشتِ زندگی." برای من هر آنچه که در زندگی تجربه کرده‌ام، در این عبارت آمده است... من زندگی را به منزلهٔ تاخیر در خودکُشی به حساب می‌آورم. فکر می‌کردم قرار نیست بعد از سی سالگی زنده باشم. اما دلیلِ خودکُشی نکردنم بزدلی نبود. می‌دانید، همیشه خودکُشی را عقب می‌انداختم. من از ایدهٔ خودکُشی بهره‌کِشی کرده‌ام. من انگلِ این ایده بودم. اما همزمان رغبت به زیستن هم در من بسیار قوی بود.

👤 #امیل_سیوران در گفتگو با جیسن وایس
📚 قمارِ نوشتن

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
۱. گفتگوی سقراطی چیست؟

گفتگوی سقراطی روشی است که طی آن، گروهی کوچک (۵ تا ۱۵ نفره)که توسط یک تسهیل گر هدایت می شوند، به پاسخ دقیقی به یک سوال عمومی و فراگیر می رسند؛ به عنوان مثال “خوشبختی چیست؟”، “صداقت چیست؟”، “آیا تقابل، ثمره ای می تواند داشته باشد؟”. گفتگوی سقراطی را نباید با روش سقراطی یا منطق سقراطی که در نوشته های افلاطون به آن پرداخته شده، اشتباه گرفت. در منطق سقراطی، سقراط اغلب به مردم کمک می کرد تا تناقضات در تعاریف خود از موارد عام را کشف کنند. در مقابل، گفتگوی سقراطی به یک گروه کمک می کند تا در مورد یک امر به کشف آنچه که هست بپردازند، و نه آنچه که نیست.

۲. روش گفتگو

روش گفتگوی سقراطی هم مانند هدفش پاداش دهنده است. این روش گروه تصمیم گیرنده را درگیر اجماع می کند، که مشخصاً برخلاف بسیاری از دیگر روش های عملکردی می باشد. نخست آنکه، چون گفتگوی سقراطی نه مناظره و نه نوع دیگری از رقابت است، برنده یا بازنده ای ندارد. گروه به عنوان یک کل در رسیدن به نتیجه گفتگو، و در زمان اختصاص داده شده، موفق می شود یا شکست می خورد. هر مرحله از این فرآیند با اجماع به دست می آید. بنابراین هر سوال مربوط، شک، آگاهی، مشاهده، و یا اعتراض ارائه شده از طرف یکی از شرکت کنندگان توسط گروه به عنوان یک کل و تا زمانی که همه از شور و مشورت راضی شوند، بررسی می شود.

روش تصمیم گیری با اجماع به وضوح در مقابل سایر روشهای تصمیم گیری گروهی قرار می گیرد، که شکست هایشان برای همه کسانی که از عیوب خود رنج می برند، روشن است. یک مباحثه ممکن است در خدمت تمرین حاضرجوابی، بذله گویی، مهارت بلاغی و قدرت متقاعدکنندگی باشد، اما مناظره کنندگان در رقابتی درگیر می شوند که برنده ممکن است از موضع زیان آوری دفاع کرده باشد. یک صندوق رای ممکن است در خدمت سنجش آرای اکثریت باشد، اما رای دهندگان به ندرت به مسائل مخاطره آمیز نزدیک می شوند. سلسله مراتب قدرت در خدمت انتقال دستورات قرار می گیرد، ولی معمولا نمی توان این دستورات را مورد پرسش قرار داد و یا در مورد آنها بحث کرد. آفت جان زندگی آکادمیک و سیاسی قطعاً کمیته ها هستند،  گروهی که برای تصمیم گیری شکل می گیرند، در حالی که به شدت کاراکتری متفرق، رنجش آور، زد و بندی، یا ناسازگار و یا  آلوده به مصالحه های ناپاک دارند. جای تعجب نیست که روشهای تصمیم گیری گروهی بیش از پیمان آفرینی، نفاق آفرینند، به جای اتحاد، تفرقه افکنند. حقیقت قربانی مصلحت اندیشی می شود، اجماع به ضرورت زمان حاصل می شود. چنین روشهایی خدشه دار و مستعد ایجاد نارضایتی هستند. در مقابل، گفتگوی سقراطی اختلاف را پیش بینی می کند و آن را به اجماع بدل می کند.

روش اجماع، ناخالصی را از گفتگوی سقراطی جدامی کند. فضیلت هایی چون تحمل و صبر و توجه، اندیشه و مدنیت پیروز می شوند. همچنین فرصت برای احساساتی که در گروههای بزرگتر و پویا، بالا و پایین شود، رشد و افول کنند، وجود دارد.  زمانی که شرکت کنندگان در روند یک گفت و گوی سقراطی درگیر می شوند، به تدریج در می یابند که این گفتکو نه یک مناظره است، نه انتخابات، نه یک سلسله مراتب فرماندهی، و نه یک جلسه کمیته. این یک جستجوی همیارانه است برای یافتن یک حقیقت عمومی، که اگر امکان پذیر باشد، توسط این گروه کشف خواهد شد. نزدیکترین روش معادل به این روش، شور و مشورت هیئت منصفه است. هیات منصفه نیز برای رسیدن به اجماع تلاش می کنند و به بحث آزاد می پردازند. اعضای هیئت منصفه باید راضی شوند و بر شک معقول، قبل از بیان عقیده راسخ خود غلبه یابند؛ همچنین که شرکت کنندگان در یک گفت و گو سقراطی، قبل از بیان یک تعریف جمعی.

با این حال تفاوتهای آشکاری نیز وجود دارد. هیچ شخصی در گفتگوی سقراطی مورد محاکمه قرار نمی گیرد، در عوض، یک حقیقت غیر شخصی موضوع جستجو است. شرکت کنندگان توسط قوانین کاملا متفاوتی به هم مرتبطند، نه قواعد حقوقی، بلکه قواعد یک گفتمان منطقی. گروه به خودی خود شواهد را ارائه می دهند، تصمیم می گیرند هر مدرکی چه اهمیتی دارد، و تمام شواهد خود را از درون تولید و تفحص خواهند کرد. در حالی که هیئت منصفه منفعلانه برای یک محاکمه تعیین می شوند و سپس حکم خود را اعلام می کنند، در گفت و گوی سقراطی گروه فعالانه معادل حاکمه و حکم را تولید می کنند. گفت و گوی سقراطی خودکفاست.

در یک گفت و گوی سقراطی سه سطح (یا مرتبه) گفتمان وجود دارد: اول، بیان گفتگو به خودی خود؛ دوم، استراتژی جهت و شکل گفت و گو در آغاز. سوم، متادیالوگ در مورد قوانین حاکم بر گفت و گو. تسهیل گر هیچ نقش موثری در گفتمان واقعی سطح اول بازی نمی کند؛ او به سادگی اقدامات هر مرحله را با توجه به ساختار تجویز شده، یادداشت برداری می کند. تسهیل گر نقش حداقلی در سطح دوم استراتژی گفتمان ایفا می کند؛ اما ممکن است (اگر از او خواسته شود) پیشنهاداتی در مورد استراتژی های موفق ارائه دهد.
فلسفه
‍ ۱. گفتگوی سقراطی چیست؟ گفتگوی سقراطی روشی است که طی آن، گروهی کوچک (۵ تا ۱۵ نفره)که توسط یک تسهیل گر هدایت می شوند، به پاسخ دقیقی به یک سوال عمومی و فراگیر می رسند؛ به عنوان مثال “خوشبختی چیست؟”، “صداقت چیست؟”، “آیا تقابل، ثمره ای می تواند داشته باشد؟”.…
تسهیل گر نقش مهمی در سطح سوم، متادیالوگ، بازی می کند. توضیح متادیالوگی در هر زمان، توسط هر یک از اعضای گروه می تواند درخواست شود هر گاه که به دنبال روشن شدن یک قانون یا ماده حاکم بر گفت و گو به عنوان یک کل باشد. تسهیل گر مسئول پاسخ گویی به سوالات متادیالوگی است. همچنین اگر به قضاوت تسهیل گر برخی از مسایل نیاز به روشنگری دارند، ممکن است متادیالوگ را در هر زمان آغاز کند. بنابراین تسهیل گر گفتگوی سقراطی مانند رهبر یک ارکستر است: هیچ صدای صریح و روشنی در ارکستر ندارد، اما نقشی ورای صدا در رهبری  آن دارد.

ادامه دارد

📚 #ساختار_و_عملکرد_یک_گفتگوی_سقراطی
👤 #لو_مارینوف

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
تسهیل گر نقش مهمی در سطح سوم، متادیالوگ، بازی می کند. توضیح متادیالوگی در هر زمان، توسط هر یک از اعضای گروه می تواند درخواست شود هر گاه که به دنبال روشن شدن یک قانون یا ماده حاکم بر گفت و گو به عنوان یک کل باشد. تسهیل گر مسئول پاسخ گویی به سوالات متادیالوگی…
۳. ساختار گفتگو

گفت و گوی سقراطی ساختار بسیار خاص و متقارنی دارد که می شود آن را به یک ساعت شنی تشبیه کرد. در بالا و پایین بیشترین و در میان کمترین پهنا را دارد. ابتدا در بالا، گفتگو با یک سوال عمومی مورد نظر آغاز می شود (به عنوان مثال “صداقت چیست”). سپس از هر یک از اعضای گروه خواسته می شود که به طور خلاصه یک مثال از تجربیات خود را که عمومیت سوال را متبلور یا مجسم می کند، بیان کنند. گروه می تواند آزادانه مثال هر فرد را مورد سوال قرار دهد تا به درک بهتری از آن تجربه خاص برسد. نمونه ها باید تجربه شخصی باشند؛ در گذشته نزدیک اتفاق افتاده باشند؛ بیش از حد احساسی نباشند؛ و تا حد امکان ساده باشند. حتی ساده ترین مثال می تواند به پیچیدگی قابل توجهی در یک گفت و گوی تحلیلی منجر شود.

سپس گروه یکی از نمونه ها را به عنوان محور گفت و گو انتخاب می کند. نمونه انتخابی مانند وسیله نقلیه برای فرآیند گفتگو به کار گرفته می شود. پس از آن شخصی که نمونه انتخاب شده را ارائه داده است به ذکر جزئیات آن، تا حد ممکن می پردازد و سوالات گروه را که به دنبال درک جزئیات نمونه به اندازه لازم اند، در هر مرحله پاسخ می دهد. تسهیل گر، پاسخ های روشنگرانه به نمونه انتخابی را در هر مرحله یادداشت برداری می کند، به طوری که گروه “تاریخ” مکتوبی داشته باشد که به طور مداوم بتواند به آن رجوع کند.

گروه پس از آن باید دقیقاً تعیین کند که کجا در این نمونه، پاسخ آن سوال اولیه نهفته است. به عنوان مثال، اگر سوال درباره “صداقت” است، گروه باید تعیین کند که مفهوم صداقت در کجای این مثال نهفته است. در چه مرحله یا مراحلی اتفاق می افتد؟ بین و یا در میان کدام مراحل رخ می دهد؟ و الی آخر.

به دنبال آن، گروه باید بر سر یک تعریف از صداقت تصمیم بگیرد که به اندازه کافی چیزی را که در این مثال حدود و ثغور آن را تعیین کرده اند، توصیف کند. اجماع بر سر این تعریف، گروه را به میانه باریک ساعت شنی می رساند. کلیت موضوع بررسی در حال حاضر شکل گرفته است. این نقطه عطف ساختار مفهومی (و تقریبا اواسط ساختار زمانی) گفت و گو است.

از اینجا گفت و گو شروع به گسترش می کند. تعریف به دست آمده مجدداً برای هر یک از نمونه های دیگر، که به تفصیل شرح داده نشده اما خلاصه و نوشته شده اند، به کار می رود. اگر تعریف واقعا عمومیت داشته باشد برای هر مثال کارآمد است. اگر نه، پس باید آن را بر این اساس جرح و تعدیل کرد.

در مرحله نهایی، به سمت پایین ساعت شنی، گروه نمونه های مغایر را ارائه و تلاش خواهد کرد تا تعریف به دست آمده را تضعیف یا مخدوش نماید. جرح و تعدیلات مجددی در صورت لزوم صورت خواهد گرفت؛ اگر نه، پس این گروه در تلاش خود موفق شده است. 

ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
۳. ساختار گفتگو گفت و گوی سقراطی ساختار بسیار خاص و متقارنی دارد که می شود آن را به یک ساعت شنی تشبیه کرد. در بالا و پایین بیشترین و در میان کمترین پهنا را دارد. ابتدا در بالا، گفتگو با یک سوال عمومی مورد نظر آغاز می شود (به عنوان مثال “صداقت چیست”). سپس…
۴. چگونگی آماده شدن برای یک گفت و شنود

لازم نیست شما یک فیلسوف بوده، یا مدارک فلسفی داشته باشید تا در یک گفت و گوی سقراطی شرکت کنید. پیش فرض جذاب این گفت و گو آن است که حقایق عمومی بر تجارب خاص استوارند. هدف این گفت و گو رسیدن از جزء به کل است. هرگز ارجاعی به ادبیات فلسفی داده نمی شود، و نه نیازی به آن وجود دارد. سوال انتخاب شده نه با استناد به افکار افلاطون و یا نیچه، بلکه با بحث در مورد تجارب اعضای گروه پاسخ داده خواهد شد. همه ما دارای تجاربی هستیم و همه ما می توانیم برای خود فکر کنیم. رجوع به آثار منتشر شده در یک گفت و گو سقراطی قابل قبول نیست؛ تنها ارجاع به تجربه شخصی مشخص به حساب می آید و کافی است. در قلمرو هنرهای فلسفی نتیجه تجربیات جمعی می تواند حقایق بیشتری را به دست آورد و بنابراین عمومیت بیشتری نسبت به تعمق عقل فردی، هر چقدر هم که جایگاه بزرگی داشته باشد، دارد. گفت و گو یک سمفونی است، نه یک تک نوازی. بنابراین بهترین آمادگی، بازکردن ذهن است و یک مثال خوب (اگر سوال از قبل معلوم است).

سوال:

سوالات به شکل “X چیست؟” بهتر کار می کنند. بنابراین “صداقت چیست؟”، “شادی چیست؟”، “آزادی چیست؟”، و یا “عدالت چیست؟” انتخاب های خوبی برای یک گفت و گو سقراطی می باشد. گروه بهتر است سوال خود را در صورت امکان از قبل آماده کنند، و یا در صورت لزوم با تسهیل گر مشاوره کنند.

مثال:
وقتی سوال انتخاب شد، هر یک از اعضای گروه باید به مثالی از زندگی خود فکر کنندکه مظهر عمومیت سوال را داشته باشد یا این عمومیت در آن نهفته باشد. باز هم تاکید می کنم، یک مثال موفق خصوصیات زیر را باید داشته باشد. باید در گذشته نزدیک رخ داده باشد؛ شاخ و برگهای اضافی آن باید حذف شده باشد.  نباید بیش از حد احساسی باشد – در غیر این صورت ممکن است  گفتمان منطقی را به مخاطره اندازد.  باید تا حد امکان ساده و مختصر باشد. باید یک مثال شخصی باشد و فرد مایل باشد به سوالات گروه درباره جزئیات آن پاسخ دهد. شرکت کنندگان بهتر است به نمونه های خود از قبل فکر کنند.

مقررات عمومی:
در حالی که تسهیل گر مسئول هدایت گروه در زمان گفت و گو است، از  شرکت کنندگان خواسته می شود تا قوانین زیر را رعایت کرده، تجربه با ارزشی به دست آورند.

۱. شک و تردید خود را بیان کنید.

۲. به دیگران توجه کنید.

۳. از تک گویی خودداری کنید.

۴. بدون پیش فرض سوال خود را بپرسید.

۵. به آثار منتشر شده ارجاع ندهید.

۶. برای اجماع تلاش کنید.

معیارهای یک مثال خوب:

۱. باید  تجربه اول شخص باشد.

۲. باید در زمان نزدیک اتفاق افتاده باشد.

۳. نباید بیش از حد احساسی باشد.

۴. باید مختصر باشد.

۵. باید ساده باشد.

۶. فرد ارائه کننده باید مایل به پاسخ به سوالات گروه باشد.

📗 The Structure and Function of a Socratic Dialogue

📚 #ساختار_و_عملکرد_یک_گفتگوی_سقراطی
👤 #لو_مارینوف
🔃 برگردان: #آزیتا_رضوان

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#مرگ_سقراط، روایت افلاطونی و تفسير نيچه ای

▪️روایت #افلاطون از مرگ #سقراط

🔅 افلاطون در فایدون آنچنان بنای يادبود عظيمی برای سقراط برپا می‌کند که باشکوه‌تر از آن به تصور در نمی‌آ‌ید. سقراط حتی در بستر مرگ حاضران را به گونه‌ای وامی‌دارد که هر ترديدی را كه دربارۀ کانونی‌ترین اندیشه‌های او در دل نهان دارند، به روشنی بر زبان آرند. سقراط از مرگ بیمی ندارد، اما به طور جدّی بيم دارد که دلبستگی شاگردانش به او و بیمِ آنها از ناراحت‌ساختنِ او در دم مرگ، مانعی برای ادامۀ گفتگو و جستجوی حقيقت شود. هنگامی كه حاضران مجلس برای اينكه سقراط را ناراحت نكنند، می‌كوشند ترديدها و ايرادهای خود را پنهان نگاه دارند، سقراط نغمۀ قو را به ياد آنها می‌آورد كه در دمِ مرگ زيباتر و نشاط‌انگيزتر از اوقاتِ ديگر است و آنجا كه به نظر می‌رسد که آنها از کوشش بیشتر برای پيشرفتِ بحث منصرف شده‌اند و گویی در اندیشه‌ورزی سست گشته‌اند، سقراط است که همچون سرداری لشگرِ شكست‌خورده و پراكنده را دوباره گرد می‌آورد و به دنبال خويش به ميدان بحث می‌كشاند و برای حمله‌ای تازه آماده می‌سازد؛ دست دراز می‌كند و زلفهای فايدون را كه در كنارش نشسته است می‌گيرد و با آنها بازی می‌كند و می‌گويد:
"فايدون! فردا بامداد اين گيسوی زيبا بريده خواهد بود! ولی آن را نبايد برای مرگ من ببُری، بلكه من و تو امروز بايد گيسوی خود را ببُريم، اگر معلوم شود که بحثِ ما مرده است و نمی‌توانيم زنده‌اش كنيم."

🔅 سقراط در آخرين لحظاتِ حياتش، به شكرانۀ شفایی كه ارمغانِ مرگش می‌دانست و او را از بيماريِ سراسر زندگی‌اش، يعنی حياتِ جسمانی، رهایی می‌داد، نذری می‌كند و برای ادای آن يكی از شاگردانش را صدا می‌زند و می‌گويد:
"كريتون! به آسكلپيوس (خدای طب) خروسی بدهكارم. بدهی مرا بپرداز!"

▪️تفسیر #نیچه از روایت افلاطونی مرگ سقراط

🔅 نيچه با رویکردِ رادیکالی دست به انتقاد سقراط می‌زند و با نقل جملۀ پايانی حياتِ او می‌گويد:
"من سقراط را در حكمت و شجاعتِ آنچه كه انجام داد، آنچه كه گفت و آنچه كه نگفت می‌ستايم. اين وروجكِ عاشق و طنّازِ آتنی، اين موش‌گير، كه گستاخ‌ترين جوانان را به لرزه می‌انداخت، فقط حكيم‌ترين ورّاجِ زمان نبود بلكه او در سكوت‌كردن عظمت خود را به نمايش گذاشت. كاش او در آخرين لحظات زندگی‌اش سكوت می‌كرد تا شايد به مقام معنویِ به مراتب والاتری دست می‌يافت. در آن لحظات چيزی خواه مرگ، سمّ، تقوا يا زيركی زبان او را لق كرد و او را به ادای اين جمله كشاند."
(حكمت شادان ـ قطعه 340 )

🔅 نیچه در کتاب «غروبِ بتها»، اندیشهٔ انتقادی خود به سقراط را با تحلیل و تفصیل بیشتری بیان می‌دارد: "فرزانه‌ترین مردانِ روزگاران دربارۀ زندگی یکسان داوری کرده‌اند: زندگی به هیچ نمی‌ارزد... همیشه و همه‌جا آوازشان شنیده شده است ـــ آوازی آکنده از شک، از اندوه، از بیزاری از زندگی، از نپذیرفتن زندگی. سقراط هم هنگامِ مرگ گفت: «زندگی ـ یعنی بیماریِ دور و دراز. من به آسکلپیوسِ شفابخش یک خروس بدهکارم.» سقراط نیز از زندگی سیر شده بود ـ این چه چیزی را ثابت می‌کند؟ به چه اشارت دارد؟ .... این که می‌باید با غریزه‌ها جنگید ــ نسخه‌ای است که تباهی زدگی می‌دهد: تا زمانی که زندگی می‌بالد، سعادت برابر است با غریزه... اما او خود آیا این را دریافت، این زیرکترینِ همۀ خودفریبان؟ آیا در آن خردمندیِ رویکردِ دلیرانه به مرگ سرانجام این را با خود گفت؟ ... سقراط می‌خواست بمیردــ این آتن نبود که جامِ شوکران را به او داد؛ او خود بود. او آتن را به دادنِ جام شوکران واداشت... او زیرِ لب با خود گفت: «سقراط طبیب نیست. اینجا مرگ طبیب است و بس... سقراط خود جز بیمارِ دیرینه‌ای نبوده است ...»"

🔅 نیچه می‌گوید انحطاطِ فرهنگِ یونانی از آن هنگام آغاز شد که در الگوی تربیتیِ جوانان آتن یک دگردیسیِ رادیکال پدیدار گشت و سقراط جایگزینِ آشیل (یکی از قهرمانانِ حماسه‌های هومری) شد. سقراط این دنیا را "زندان" و زندگی این‌جهانی را "بیماری" تلقّی می‌کرد و بنابراین، راهِ رهایی از این زندان و دارویِ درمانگرِ این بیماری را در "مرگ" می‌دید و به تَبَع، رستگاری را نیز در آن جهان (هادس: جهانِ مردگان) می‌جُست، حال آنکه آشیل می‌گفت «ترجیح می‌دهم در این جهان، بردهٔ یک رعیتِ گاوچران باشم تا اینکه در آن جهان سَروَر و اربابِ همگان باشم.»

🔅 انتقاد نیچه به سقراط، نه انتقاد به یک فرد، بلکه انتقاد به یک ایدهٔ تاریخی و فرهنگی است. اما این مقصود برای نیچه محقّق نمی‌شود، جز در یک گفتگوی انتقادی مُدام با سقراط. نیچه خود را در محاصرهْ سقراط می‌بیند و بنابراین، گریز و گزیری برای خود جز یک جنگِ تن‌به‌تن با او نمی‌بیند. به تعبیر خودش، "سقراط چونان سخت به من نزدیک ایستاده است که من هر روز با او می‌جنگم."

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ مرا در این باب شکی نیست که کتاب‌هایِ مدرن (اگر که ماندگار باشند، که خوشبختانه ازین بابت جایِ چندان نگرانی نیست، بدان شرط که آیندگانی با ذوقی قوی‌تر و سخت‌تر و سالم‌تر در کار باشند) و هر چیزِ مدرنِ آیندگان را _چنان آیندگانی را_ به چه کار خواهد آمد: به جای دارویِ قی‌آور به سببِ آن لعابِ شیرینِ اخلاقی و دروغ‌بافی‌هاشان، به سببِ زنانگیِ ذاتی‌ای که در آنها هست و خوش دارد خود را «ایده‌آلیسم» بنامد و به هر حال خود را ایده‌آلیسم می‌انگارد. درست است که فرهیختگانِ امروزی‌مان، همان «نیکانِ»‌مان، دروغ نمی‌گویند. اما این برایِ ایشان مایه‌ی افتخار نیست! یک دروغِ راستین، یک دروغِ نابِ سرراستِ «شرافتمندانه» (که برای درکِ ارزشِ آن باید به محضرِ افلاطون رفت) برایِ ایشان بیش از اندازه سخت و پُر زور است، زیرا از ایشان چیزی را می‌طلبد که نمی‌باید طلبيد. و آن چشم گشودن به خویش است و آموختنِ این که میانِ «راست» و «دروغ» در وجودِ خود فرق بگذارند. آنچه از ایشان بر می‌آید دروغِ ناشرافتمندانه است. هر آن که امروز خود را «نیک‌مرد» احساس می‌کند در هر کاری ناتوان است مگر دروغ‌بافیِ ناشرافتمندانه؛ دروغ‌بافی از ژرفنایِ وجود، اما بی‌گناهانه؛ دروغ‌بافی با راست‌دلی؛ دروغ‌بافی با چشمانِ آبی؛ دروغ‌بافیِ فضيلتمندانه. این «نیک‌مردان» همگی اکنون از رگ و ریشه اخلاقی گشته‌اند و شرف را برای همیشه زیرِ پای نهاده‌اند: کدام‌ِشان را تابِ یک حقیقت «درباره‌ی انسان» هست؟... یا پرسش را نزدیک‌تر کنیم: کدام شان را تابِ یک زندگی‌نامه‌ی راستین هست؟

👤 #فردریش_نیچه
📚 #تبارشناسی_اخلاق
📖 صفحه 178

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
2025/07/05 22:08:35
Back to Top
HTML Embed Code: