Telegram Web Link
▪️فلسفه‌یِ من ایده‌یِ پیروزمندی را به ارمغان می‌آورد که در اثرِ آن همه‌ی وجوه دیگر اندیشه در نهایت از میان خواهند رفت.
این است اندیشه‌ی بزرگ گزینش‌گر : نژادهایی که آن را تاب نتواند آورد، محکوم می‌گردند؛ آنانی که بیشترین فایده را در آن می‌یابند به فرمانروایی برگزیده می‌شوند.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #اراده_قدرت
▪️کتاب چهارم - بند 1053

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#چرا_و_چگونه_فلسفه_بخوانیم

مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد.
شاید علت اصلی شگفت انگیز بودن فلسفه این نکته باشد که هر کس می تواند به شکل مطلوب خودش، آن را در ذهنش شکل دهد: در فلسفه، چیزی را که دیگران درباره ی موضوعی مشخص بیان کرده اند، درک می کنیم و سپس خودمان تصمیم می گیریم که آیا آن گفته ها درست هستند یا خیر. مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد. اما ماهیت این حوزه ی وسیع و هیجان انگیز چیست و چگونه باید آثار فلسفی را مطالعه کنیم؟

▪️فلسفه چیست؟

واژه ی «فلسفه» از دو کلمه ی یونانی کهن ساخته شده است: «فیلو» به معنی «دوست داشتن» و «علاقه مندی»، و «سوفیا» که به معنای «خِرد» و «حکمت» است. به شکل ساده می توان فلسفه را «عشق به خِرد» در نظر گرفت. اما این عبارت واقعا به چه معنا است؟ هدف فلسفه، پاسخ دادن به سوالات در مورد هستیِ ما با استفاده از ابزاری همچون منطق و استدلال است. این عرصه، به طیفی وسیع از سوالات می پردازد؛ از چگونه زیستن و «معرفت شناسی» گرفته تا ماهیت بنیادین جهان و جست و جو برای دانش و حقیقت. فلاسفه در طول زمان سوال های زیادی را در مورد خدا و مذهب، چگونگی شکل گیری سیاست، معنای «اراده آزاد» و مفهوم آزادی مطرح کرده اند و درباره ی زبان، حقوق حیوانات، زیبایی شناسی، قانون و عدالت نوشته اند. اگر سوالی در ذهنتان دارید، به احتمال خیلی زیاد، یکی از فیلسوفان پرشمار تاریخ قبلا تلاش کرده که به آن پاسخ دهد.

هیچ چیز قراردادی تر یا به بیانی دیگر محدودتر، از احساسی نیست که ما از زیبایی داریم… زیبایی—در خود—تنها یک واژه است، حتی گونه ای انگاره نیز نیست، در گستره ی زیبایی، آدمی خویشتن را سنجه ی کمال حس می کند، آنگاه در بهترین هنگام، آن را می پرستد… آری تنها همو ایثارگر زیبایی به دنیا است… داوری درباره ی زیبایی، خودخواهیِ نوعِ انسانی است… آنگاه خُردک بدگمانی می تواند این پرسش را در گوش یک شکّاک فرو کند که آیا گیتی تنها بهرِ آن که آدمی آن را زیبا می بیند، به راستی آراسته است؟ همین انسان، آن را بسی انسانی جلوه داده است. همین و بس. اما هیچ چیز، هرگز هیچ چیز، اشارتگر به این راستی در دست نیست که آدمی الگویِ زیبایی باشد. کسی چه می داند که در چشمان یک داورِ والاتر، سلیقه چه تأثیری می گذارد؟ چه بسا که گستاخانه در نظر آید؟ حتی شاید سرگرم کننده، شاید هم قرین اندکی خودرایی؟» از جملات « #فردریش_نیچه»

به شکل معمول، فلسفه بیشتر در مورد «تفکر» است تا «اقدام»، چرا که اغلب سوالاتی که برای یافتن پاسخ های آن ها تلاش می کند، ماهیتی انتزاعی دارند. با این وجود، فیلسوفان در طول تاریخ به پیشرفت و توسعه ی عرصه های دیگر، کمک های بسیار مهمی کرده اند. علیرغم اهمیت و کاربردهای فراوان فلسفه، افراد زیادی را نمی بینیم که به مطالعه ی آن علاقه داشته باشند یا اصول آن را در زندگی خود به کار بگیرند. بخشی از این اتفاق احتمالا به این خاطر است که فلسفه برای بسیاری از افراد، غیر قابل درک، بیش از اندازه پیچیده و ثقیل به نظر می رسد و خیلی ها ترجیح می دهند هیچ سر و کاری با آن نداشته باشند. اما این نگرش، بسیار از حقیقت دور است چرا که حتی پایه ای ترین درک از فلسفه نیز می تواند نوع جهان بینی ما را به شکلی قابل توجه تغییر دهد. و بهترین راه برای به دست آوردن چنین درکی، مطالعه ی «کتاب های فلسفی» است.

ادامه دارد

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️#چرا_و_چگونه_فلسفه_بخوانیم مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد. شاید علت اصلی شگفت انگیز بودن فلسفه این نکته باشد که هر کس می تواند به شکل مطلوب خودش، آن را در ذهنش شکل دهد: در فلسفه، چیزی را که دیگران…
▪️چرا باید فلسفه بخوانیم؟

از آن جایی که منطق و استدلال، سنگ بنای فلسفه به شمار می آید، وقت گذاشتن برای مطالعه ی آثار در مورد این موضوعات، می تواند به ما در تبدیل شدن به متفکری بهتر و تکامل توانایی هایمان در استدلال کمک کند. با مطالعه ی چنین آثاری می توانیم فرضیه های پشت مباحثه ها را درک کنیم، مغالطه در استدلال را تشخیص دهیم، و البته نظر منطقی و مستدلِ مختص به خودمان را در مورد موضوعی مشخص به وجود آوریم.

هنگام خواندن فلسفه، با نقطه نظرات و نگرش هایی متفاوت (و برخلاف جریان غالب) رو به رو خواهیم شد. کتاب «جنس دوم» اثر «سیمون دوبووار» نمونه ای کلاسیک از همین موضوع است که تفکراتی رادیکال و کاملا متفاوت با جریان حاکم بر زمانه ی خود را ارائه می کند، از جمله این که چطور مادر شدن این امکان را به مردان می دهد تا بر زنان سلطه داشته باشند و یا «این که از دو نفر که با قید و بندهای عملی، اجتماعی و اخلاقی پیوند خورده اند، بخواهیم نیازهای جنسی یکدیگر را تا آخر عمر ارضا کنند، کاملا بی معنی و مهمل است.»

چه با گفته های «دوبووار» موافق باشید و چه نه، خواندن دیدگاه های او باعث می شود سوالاتی در ذهنتان شکل بگیرد: آیا ازدواج برای من مناسب است؟ آیا قصد دارم مادر شوم چون واقعا خودم آن را می خواهم یا این خواسته به واسطه ی توقعات اجتماعی شکل گرفته است؟ مواجه کردن خودمان با نقطه نظرات متفاوت، نه تنها ما را به سوی ارزیابی مجدد تفکراتی سوق می دهد که زندگیمان را از طریق آن ها پیش می بریم، بلکه اشکالات و خلاءهای موجود در فرآیند فکریمان را نیز به ما نشان می دهد.

مطالعه ی فلسفه همچنین در بهبود مهارت های «تفکر نقادانه» نیز به ما کمک می کند. فلسفه ما را تشویق می کند تا محدوده های عملی و فکری خودمان را هنگام گرفتن تصمیمی مهم یا حتی تعیین هدف زندگی خود بشناسیم. پس از مطالعه ی این آثار قادر خواهیم بود به شکلی هوشمندانه و نزدیک تر به واقعیت، درباره ی چگونگی و چراییِ نوع زندگی خود فکر کنیم؛ مفاهیمی همچون «همبستگی» و «علیت» برایمان قابل درک تر خواهد شد و خواهیم توانست استنباط ها و استنتاج های بهتری داشته باشیم.

فلسفه ما را وادار می کند که درباره ی همه چیز سوال بپرسیم. به گفته ی «ارسطو»، فلسفه با حیرت آغاز می شود. تنها در زمانی که در مورد چیزی حیرت و شگفتی داریم، به جست و جو برای یافتن پاسخ پرسش هایمان می پردازیم. به عنوان نمونه، مطرح کردن سوالاتی درباره ی اهمیت مذهب و یا وجود خدا، ممکن است ما را به سوی هزارتویی از اطلاعات مختلف وارد کند که در رد یا تأیید نظر قبلی خودمان درباره ی این موضوعات، تأثیرگذار باشند؛ شاید با افرادی همچون «کریستوفر هیچنز» و «ریچارد داوکینز» آشنا شویم و یا شاید تصمیم بگیریم بیشتر در مورد فلسفه ی مذهب مطالعه کنیم تا درکی بهتر از فلسفه ی مذاهب مختلف به دست آوریم.

انسان ها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند، بیش از فقر، حتی بیش از مرگ. «اندیشه» انقلاب می کند، از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد. امتیازات دروغین، سنن و عرف جوامع، و عادات راحت طلبانه ی انسان ها را، بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند. هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد؛ آنارشیست است. مراجع قانونی را به پشیزی نمی انگارد و بر خرد کهن نیز وقعی نمی نهد. اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد و هراسی او را فرا نمی گیرد. بشر، لکه ی کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛ اندیشه این را می بیند و با این حال، غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد، گویی ارباب کائنات است. اندیشه، چالاک، آزاد و عظیم است، یگانه روشنایی این جهان و بزرگ ترین مایه ی فخر بشر. از جملات « #برتراند_راسل»

فلسفه ما را کنجکاو می کند. هنگام کاوش در دنیای فلسفه، به این نکته برمی خوریم که جواب های درست یا غلط وجود ندارند. هنگامی که به پاسخی مشخص می رسید، درمی یابید که امکان ها و پاسخ های متعدد دیگری نیز وجود دارند. هر چه بیشتر مطالعه کنید، نگرش شما چندوجهی تر می شود نوع استدلال شما نیز مستحکم تر. به شکلی متناقض، هر چه بیشتر در مورد یک موضوع عمیق می شوید، احتمال این که نظر خود را درباره ی آن موضوع به دفعات عوض کنید، بیشتر می شود.

I 👇 فلسفه خوانی 👇 l
@Philosophicalthinking
فلسفه
▪️چرا باید فلسفه بخوانیم؟ از آن جایی که منطق و استدلال، سنگ بنای فلسفه به شمار می آید، وقت گذاشتن برای مطالعه ی آثار در مورد این موضوعات، می تواند به ما در تبدیل شدن به متفکری بهتر و تکامل توانایی هایمان در استدلال کمک کند. با مطالعه ی چنین آثاری می توانیم…
▪️چگونه فلسفه بخوانیم؟

هنگام خواندن اثری فلسفی، حتی اگر «داستان فلسفی» باشد، باید زمان کافی را برای فهم مطالب به خودمان بدهیم. اینگونه از آثار می توانند متراکم باشند و شاید نیاز باشد که یک جمله، متن یا صفحه را بیش از یک بار بخوانیم تا به شکلی کامل متوجه منظور فیلسوف بشویم. در حالی که خواندن یک صفحه از کتابی غیرفلسفی ممکن است چند دقیقه از شما زمان بگیرد، فهم کامل یک صفحه از اثری فلسفی ممکن است به زمانی بسیار بیشتر نیاز داشته باشد. مثلا مطالعه ی یک کتاب فلسفیِ 120 صفحه ای ممکن است چند هفته زمان ببرد چرا که نیاز به بازگشت به مطالب قبلی، در مورد آثار فلسفی امری نسبتا عادی است.

روشی عالی برای فهمیدن و تفکر درباره ی مطالب مطالعه شده، حاشیه نویسی و یادداشت برداری است. ایده ی اصلی متن چیست؟ نتیجه گیری خودمان چیست؟ آیا با استدلال ارائه شده موافق هستیم؟ آیا نیاز به مطالعات و تحقیقات بیشتری در مورد موضوع داریم؟ آیا کتاب های دیگری در مورد همین موضوع وجود دارند که باید بخوانیم؟ چه سوالاتی پاسخ داده شده اند و چه سوالات جدیدی به وجود آمده اند؟ علاوه بر این ها، هایلایت کردن بخشی هایی که می خواهیم به یاد داشته باشیم، زیر سوال ببریم و یا دوباره مطالعه کنیم، از اهمیت بالایی برخوردار است.

روش عالی دیگر، نوشتن افکار و نظرات خودمان درباره ی موضوع مورد نظر است. با چه چیزهایی موافق و مخالف هستیم؟ نتیجه گیری خودمان و دلایل پشت آن چیست؟ از آن جایی که فلسفه به منطق متکی است، باید بتوانیم مباحثه ها و استدلال هایی مجاب کننده را برای نتیجه گیری خود فراهم کنیم. پس از گذشت مدتی، به خصوص پس از مطالعه ی اثری دیگر در مورد همان موضوع، می توانیم دوباره به این نتیجه گیری ها سر بزنیم و نقص های احتمالی موجود در آن ها را پیدا کنیم.

هنرمند، دست دارد و فیلسوف، اندیشه. دست در صنعت، وسیله ی وسیله ها است و اندیشه در فلسفه، صورتِ صورت ها. شاعر و فیلسوف هر دو از نعمت فراموش کردن نفس خویش, نعمتِ از خود رستن – بهره مند هستند. هر دو چابک اند و سودایی مزاج – هر دو پر هیجان و پر احساس اند – هر دو بی خواب و ناآرام اند و از رنج فکری و دقت و اندیشه در نظر لذت می برند، آن ها نوابغ اند و اگر سودای مزاج آن ها مفرط شود، دیوانه خواهند شد. از جملات « #ارسطو»

می توانیم مطالب مورد مطالعه را با دیگران به بحث و گفت و گو بگذاریم. گروه های آنلاین زیادی وجود دارند که در آن ها، دانشجویان و علاقه مندان به فلسفه می توانند تفاسیر و نظرات خود درباره ی آثار فلسفی را با سایرین به اشتراک گذاشته و از دل همین گفت و گوها، آموزه های مهم و جدیدی را بیاموزند. اما مهم تر از همه ی موارد، این است که نباید خودمان را به مکتبی مشخص از فلسفه محدود کنیم. اگر خودمان را در معرض مکتب های فلسفی مختلف قرار ندهیم، از تمام چیزی که فلسفه برای ارائه دارد، خود را محروم کرده ایم.

▪️فلسفه در زندگی روزمره

افراد اندکی هستند که از خواب بیدار شوند و بگویند «من به فلسفه نیاز دارم»! این موضوع کاملا قابل درک است، اما همه ی ما مشکلات مختص به خودمان را داریم و در زندگی روزمره، به شکلی با سختی های مختلف مواجه می شویم. و این دقیقا همان مسئله ای است که فلسفه (به خصوص در دوران باستان) تلاش می کند برایش چاره ای بیندیشد. فیلسوف آمریکایی «هنری دیوید ثورو» بیان می کند:

فیلسوف بودن، فقط به معنای داشتن افکار ظریف و عمیق نیست، حتی بنیان نهادن یک مکتب فکری هم نیست... بلکه حل کردن برخی از مشکلات در زندگی است، آن هم نه در تئوری، بلکه به شکلی عملگرایانه.

شاید نتوانیم بسیاری از مشکلات خود در رابطه با عشق، کسب و کار، و خواسته هایمان را یک «رنج بزرگ» بنامیم اما فلسفه می تواند در همین موارد نیز به ما کمک های بزرگی بکند. با هر مشکلی که اکنون مواجه هستید، به احتمال خیلی زیاد شخصی دیگر قبل از شما آن را تجربه کرده است! و تجربه و خرد آن شخص، از طریق فلسفه به ما رسیده است. این خرد در طول تاریخ توسط برده ها، شاعران، امپراتورها، سیاست مداران، سربازان، و مردان و زنانی عادی به رشته ی تحریر درآمده تا به واسطه ی آن، مشکلات خودشان و اطرافیانشان را حل کنند.

برخی از برترین فیلسوف ها هیچ وقت چیزی ننوشتند و از نوع و سبک زندگی خودشان به عنوان نمونه ای برای نشان دادن فلسفه ی خود در عمل استفاده کردند. این کار هم فلسفه به حساب می آید؛ فلسفه ای عملگرایانه که به شکلی محسوس تر، در بهبود زندگی افراد تأثیرگذار است. چهره هایی همچون «سنکا»، «میشل دو مونتنی»، «آرتور شوپنهاور»، «اپیکور» و در نمونه های معاصر «ویکتور فرانکل» (خالق کتاب «انسان در جست و جوی معنی») و «اروین یالوم»، از جمله افرادی هستند که کاربرد فلسفه را به زندگی روزمره می آورند.
فلسفه
▪️چگونه فلسفه بخوانیم؟ هنگام خواندن اثری فلسفی، حتی اگر «داستان فلسفی» باشد، باید زمان کافی را برای فهم مطالب به خودمان بدهیم. اینگونه از آثار می توانند متراکم باشند و شاید نیاز باشد که یک جمله، متن یا صفحه را بیش از یک بار بخوانیم تا به شکلی کامل متوجه…
آنچه دوران جوانی را دلهره آور و ناخرسند می سازد، جست و جوی خوشبختی بر اساس این فرض استوار است که باید در زندگی با خوشبختی رو به رو شویم. این امر منجر به امیدی همواره واهی و فریبنده و نارضایتی می شود. رویاهای ما سرشار از انگاره های فریبنده ی خوشبختی هستند که به صورت های گزینش شده ی هوس انگیزی در خیال ما پرسه می زنند و ما بیهوده دنبال نسخه ی اصلی آن ها می گردیم. جوانان فکر می کنند جهان چیزهای زیادی دارد که به آن ها بدهد؛ اگر می توانستیم به کمک پند و اندرز و تعلیم به موقع، این فکر نادرست را از اذهان آن ها بزداییم، به فرصت های زیادی نائل می شدیم. از جملات « #آرتور_شوپنهاور»

در پایان، اگر می خواهیم به درکی عمیق تر از خودمان و جهان پیرامون دست یابیم، باید برای فلسفه اهمیت بیشتری قائل باشیم. با این که داشتن همه ی پاسخ ها بسیار نامحتمل به نظر می رسد، اما فلسفه به شکلی پیوسته ما را به مطرح کردن سوال های بیشتر تشویق می کند و سپس، ابزار مورد نیاز را در اختیار ما قرار می دهد تا پاسخ های مختص به خودمان را پیدا کنیم. فلسفه بدون تردید ما را به انسان هایی منطقی تر و عاقل تر تبدیل می کند؛ انسان هایی که برای بهتر شدن و پیشرفت تلاش می کنند و می توانند با آرامشی بیشتر، با تغییرات، مخالفت ها و نظرات متفاوت رو به رو شوند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ آن که می‌خواهد رهبر انسان‌ها شود
باید نیک زمانی خطرناک‌ترین دشمنِ آنان به شمار آید.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #اراده_معطوف_به_قدرت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#روسو‌ و قرارداد اجتماعی

#ژان_ژاک_روسو در کتاب قرارداد اجتماعی پس از بررسی انواع حکومتهای موجود نتيجه گيری ميکند که دموکراسی يا مردم سالاری که در آن کليه افراد عاقل و بالغ جامع در کليه تصميم گيريهای عمومی شرکت ميکنند تنها حکومتي است که در آن شهروندان احساس آزادی ميکنند، به تصميم گيری های عمومی احترام ميگذارند و خود را در تقابل با دستگاه حکومتی نمی بينند

روسو در فلسفه سیاسی خود تحت تاثیر فلسفه #جان_لاک بود اما فلسفه سیاسی او سادگی فلسفه ی لاک را نداشت نظریات روسو گاهی مبهم و حتی متناقض است

روسومیخواهد نشان می دهد که چگونه آدمیان می‌توانند تحت حکومت قانون زندگی کنند و در عین حال آزاد بمانند

روسو جزو اولین فیلسوف هایی بود که مفهوم جدید قانون را ابداع کرد و جنبه عام قانون را اعلام و تایید کرد و از آن نتیجه گرفته است که قانون از اراده عمومی نشأت می گیرد

قانون نمی تواند جنبه اختصاصی داشته باشد بلکه موضوع آن همیشه کلی و عامل الشمول است

او در کتاب قرارداد اجتماعی می گوید انسانها عدالت و آزادی را مدیون قانون می باشند این نهاد سودمند اراده همگانی است که برابری طبیعی میان انسان‌ها را در حقوق ایجاد می‌کند

روسو در《 قرارداد اجتماعی》مفهوم حکومت خوب را از حالت طبیعی نتیجه گیری میکند
به اعتقاد روسو ویژگی حالت طبیعی استقلال و تنهایی افراد است که هیچگونه داد و ستدی با یکدیگر ندارند او تنها مفهوم دیگری از جامعه مطلوب را حول محور این اندیشه تدارک می بیند که عمل دولت نهایی زندگی سیاسی یعنی آزادی است.

اگر آزادی طبیعی در خودبسندگی و استقلال فرد است آنچه که مورد پسند روسو است این است که دولت باید متکی به قرارداد اجتماعی باشد
تمامی سنت حقوقی طبیعی گرا این را تایید میکند.

او میگوید دولت زمانی میتواند به عنوان یک وسیله اعمال آزادی در خدمت مردم قرار گیرد که شهروندانش در همان حال بتوانند خودرا حاکم بدانند

بنابراین در چنین حالتی ست که میتوان گفت یک ملت واقعا حاکم بر سرنوشت خود است..

یکی از موضوعات روسو در قرارداد اجتماعی اراده عمومی ست که آن را بیان میکند .

اراده عمومی مفهومی خاص بود که روسو آنرا برای حاکمیت مردمی بکار
می برد و به منافع عمومی یا اعضای مجمع رای دهندگان در خدمت خیرو صلاح عمومی حمل میکرد.. و هم به اراده فردی شهروندان که آنرا در خدمت و اتقا مصالح عامه بکار میگرفت و نقطه مقابل اراده همان شهروند هرگاه در خدمت منافع شخصی خود به عنوان یک انسان بود..
روسو تفاوتی میان اراده همگان و اراده عمومی میگذارد
اراده عمومی به منافع مشترک توجه دارد.
اما اراده همگانی منافع خصوصی را درنظر میگرد

منظور روسو از اراده عمومی معنای روشنی دارد معیاری بود که همیشه در جهت حفظ رفاه عموم و همه بخش ها باشد..

روسو میگوید که بدون قرارداد اجتماعی درک این مطلب غیرممکن است که چرا اقلیت موظف است به خواست اکثریت گردن بگذارد .

به باور روسو اصول مندرج در قرارداد اجتماعی صرفا در جامعه ی آرمانی مورد نظر او تحقق پذیر است مهمترین اصل قرارداد اجتماعی عبارت از این است که تمام کسانی که قرار است از قانونی اطاعت کنند باید در تصویب آن هم دخالت داشته باشند

به اعتقاد او قرارداد اجتماعی اصول راهنمایی یک جامعه ی مطلوب را مشخص میکند اما تمام یا تقریبا جوامع مورد جوامع فاسدند و جامعه فاسد معمولا شهروندان فاسدی خلق میکند که صدای وجدانشان خاموش شده است

روسو اغلب دولت هایی را که خصوصیتی نامتجانس داشته و از وسعتی برخوردار بودند که نظارت بر آن را دشوار میکرد مورد انتقاد قرار میداد

به اعتقاد او خصوصیت دولت طبیعی این است که سازمانی غیر پیچیده دارد

افراد در تمام زمینه های اجتماعی باید به عنوان یک شهروند منفرد یعنی به عنوان فرد ظاهر شوند و نه به عنوان نماینده ی بخش خاص یا گروهی با منافع خاص

بنابراین جامعه ی طبقاتی و هم چنین جامعه ای با گروه بندی یا احزاب سیاسی متفاوت جامعه ای نامطلوب و مردود است

دو نکته مهم در آرمان سیاسی روسو وجود دارد که البته گاهی چند جانبه و متناقض توضیح میدهد

به اعتقاد او از یک طرف دولت طبیعی باید غیر پیچیده و محدود باشد

و بنابراین دولتی که او در نظر دارد نمیتواند یک دولت ملی مدرن بلکه باید دولت شهری بسیار ساده باشد

از طرف دیگر چنین دولتی باید بر پایه ی اصول دمکراسی مستقیم بنا شود پیش شرط چنین دولتی وجود شهروندان روشن و آگاه است

و چنین افرادی تنها در یک جامعه مدرن و پیش رفته میتوانند وجود داشته باشند

روسو در اغلب موارد بین اصطلاح دولت و جامعه فرق میگذارد
دولت را مترادف با حکومت میداند که منتخب جامعه یا مجری اراده عامه است ..
و گاهی موارد هم دولت را به معنای کشور بیان میکرد که هر دو موضوع را در برداشت
البته فرد را تابع جامعه و شخصیت فرد را ناشی از جامعه میدانست
فلسفه
▪️#روسو‌ و قرارداد اجتماعی #ژان_ژاک_روسو در کتاب قرارداد اجتماعی پس از بررسی انواع حکومتهای موجود نتيجه گيری ميکند که دموکراسی يا مردم سالاری که در آن کليه افراد عاقل و بالغ جامع در کليه تصميم گيريهای عمومی شرکت ميکنند تنها حکومتي است که در آن شهروندان احساس…
بنابراین به این سبب که فرد عضو تشکیل دهنده جامعه است و جامعه هم خالق دولت است
فرد را مقدم بر دولت میشمارد وجود دولت را آسایش فرد میداند

یکی از نکات مهم فلسفه سیاسی روسو بحث حکومت است به اعتقاد او باید انواع مختلف حکومت وجود داشته باشد که بتواند سازگاری خاصی با کشورهایی که میتواند از لحاظ اقلیمی و خصوصا جمعیت باهم تفاوت دارند به عنوان یک قاعده تمرکز و تراکم بیشتری برای قدرت ایجاد کند ..

مهمترین موضوعی که روسو در مورد حکومت برآن اصرار می ورزد این مسئله بود که رهبران حکومت نه باید حاکم مطلق و نه هرگز وضع کننده قانون من درآوردی وضع کنند

آنها فقط باید به اجرای قانون بپردازند قدرت قانون گذاری ملت یعنی مهمترین آن اراده اخلاقی ملت برتر از هر نوع و شکل حکومتی است و فقط بدنه اقتدار دولت را نشان میدهد روسو تفاوت اصلی بین دولت و حکومت را در این میداند که دولت به خودی خود همواره وجود دارد در هرشکلی اما حکومت بستگی به وجود هیئت حاکمه ای است که باید وجود داشته باشد قدرت حکومت باید قدرت مردم باشد نه قانون..


▪️#روسو سه نوع حکومت را نام می برد.

1مردم سالاری
2اشراف سالاری
3سلطنت

او اشراف سالاری را بر دوتا دیگر ترجیح میدهد..

1 (مردم سالاری)

منظور روسو در این مورد این بود که مردم سالاری بی واسطه بود یعنی در آن باید نظامی باشد که هر شهروندی حق داشته باشد در باب هر موضوعی رای بدهد

یعنی دارای یک حق و آزادی مطلق باشد اما روسو به این مسئله زیاد خوش بین نیست زیرا به باور او چنین حکومتی در زمین وجود ندارد و یا اگر هم هست در کشورهای کوچک است..

2 اشراف سالاری.

روسو سه نوع اشراف سالاری را نام می برد.

اشراف سالاری طبیعی.
انتخابی
موروثی.

روسو اولی را برای ملت های ساده مناسب میداند.
و دومی را بهترین نوع آن
و سومین را بدترین میداند

به اعتقاد روسو در حکومت اشرافی ملتها نباید آنقدر ساده باشند که اجرای قوانین بعد از ابزار اراده عمومی که صورت میگیرد انجام گیرد

سومین نوع حکمت سلطنتی یعنی اینکه حکمران میتواند قدرت حکومت را در دست یک فرد متمرکز سازد که همه مسئولان قدرت خود را از او کسب کنند این نوع حکومت رایج ترین آن است

به اعتقاد روسو یک جمهوری فقط یک دولت آرمانی میتواند باشد ..

تمام مسائل سازمان یک دولت برای روسو بصورت مسئله یافتن آن نوع حکومتی در می آید که در آن قدرت اجرایی با هر شکلی خواه پادشاهی . یا پارلمانی همان خدمتگذار و مامور اراده جمعی پیکره شهروندان باشد

حاکمیت اراده عام صرفا یک آرمان است بنابراین هیچ اراده عامی نیست که به مفهوم کامل حاکمیت داشته باشد بدین معنی که در هر دولت بالفعل حکمران باید اراده عام را تاآنجا که وجود داشته باشد به دیده گیرد...


به نظر روسو در وضعيت طبيعی که در آن همه چيز مشترک است و انسانها برابرند، هيچکس وظيفه­ای نسبت به ديگری ندارد، چرا که تعهدی نسبت به ديگری متقبل نشده است. کافيست آن چيز را که استفاده­ای برايش ندارد، به عنوان مالکيت ديگری به رسميت بشناسد. اما در وضعيت اجتماعی که همه ­ی حقوق توسط قوانين تثبيت شده­ است، اين طور نيست.
روسو ادعای عمومی بودن موضوع قوانين را اينگونه فهم می­کند که قانون فرمانبران را به مثابه يک کل و رفتار­های آنان را انتزاعی در نظر می­گيرد و هرگز از فرد انسانی و رفتار فردی حرکت نمی­کند. به همين دليل قانون می­تواند حقوق اوليه­ای را مقرر کند، اما آن را به نام شخص معينی مقرر نمی­کند. قانون می­تواند طبقات گوناگونی از شهروندان ايجاد کند و حتا ويژگی­ هايی را تعيين نمايد که حق اين يا آن طبقه به حساب می­آيند، اما نمی­تواند مقرر کند که اين يا آن شخص در طبقه ­ای پذيرفته شود يا نه.
روسو نتيجه می­گيرد که بنابراين لازم نيست بپرسيم که قوانين توسط چه کسی وضع می­شود، زيرا آنها از اراده­ ی عمومی ناشی شده­ اند. لازم نيست بپرسيم که آيا شهريار مافوق قوانين قرار دارد يا نه، چرا که او عضوی از دولت است. لازم نيست بپرسيم که قانون می­تواند ناعادلانه باشد يا نه، چرا که هيچکس نسبت به خود ناعادلانه نيست. اين پرسش نيز بی ­مورد است که آيا انسان می­تواند هم آزاد و هم مطيع قوانين باشد، زيرا قوانين صرفا نمايه­ی اراده­ی ما هستند. بنابراين آنچه که فردی صرفنظر از جايگاه اجتماعی خود به اراده­ی خود مقرر می­کند نمی­تواند قانون باشد. حتا آنچه که فرمانروا در مورد خاصی مقرر می­دارد نيز قانون نيست، زيرا قانون تصميم اراده­ی عمومی در مورد موضوعی است.
فلسفه
بنابراین به این سبب که فرد عضو تشکیل دهنده جامعه است و جامعه هم خالق دولت است فرد را مقدم بر دولت میشمارد وجود دولت را آسایش فرد میداند یکی از نکات مهم فلسفه سیاسی روسو بحث حکومت است به اعتقاد او باید انواع مختلف حکومت وجود داشته باشد که بتواند سازگاری…
3 دموکراسی

روسو در بحث خود در مورد دمکراسی میگوید برای اینکه دمکراسی وجود داشته باشد شرایط فراهم آوردن آن دشوار و سخت است

به اعتقاد او حکومت هایی که دمکراسی را بر میگزینند همواره در معرض خطر وهجوم جنگ های داخلی قرار میگیرند و اغتشاشات درونی همواره برآن نفوذ خواهد کرد

در این نوع حکومت کسیکه وطن پرستی را برمیگزیند باید دارای نیروی اراده و ثبات قدم باشد

به عقیده او تنها ملل کوچک میتوانند تحت رژیم دمکراسی مستقیم بماند و تحقق اراده عامه در ملل کوچک مهمل تر است

چون اگر کشور وسعت یابد و جمعیت آن زیاد شود بر تعداد منافع مختلف و متضاد افزوده میگردد و دمکراسی مشکل میشود پس برای یک کشور خوب و مطلوب اندازه محدود ک طبیعی و مشخصی است

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️روانشناسی تکامل (رفتارهای جنسیتی)

روان‌شناسى تکاملى، همان طور که از نامش برمى‌آيد، ترکيبى از تکامل و روان‌شناسى است.
و هدف آن پرداختن به چگونه شکل گرفتن رفتارهای انسانی در سازگاری با محیط و چگونه تکامل یافتن این رفتارها برای تداوم نسل است.
همانطور که نیاکان انسان با مشکلاتی از قبیل یافتن جایی برای سرپناه و یا تهیه غذا و حفظ آنها در برابر حیوانات شکاری و دزدان مواجه بوده اند ،همچنین رقابت و مشکلاتی در مورد پیدا کردن جفت و پیدایش اولاد داشته اند.

یافتن راهکارها و چگونگی حل مشکلات و نیز سازگاری با شرایط محیطی رفتارهای انسان و نقشهای جنسیتی آن را شکل داده است.

🔹 شکل گیری خانواده

انسان‌ها در ده‌ها هزار سال پیش، به صورت گروهی زندگی می‌کردند. این شکل زندگی بر ساختار سلسله مراتب استوار بود. قوی‌ترین فرد گروه، رهبر می‌شد و او بود که اجازه و اختیار رابطه با هر کس در درون گروه را داشت.
تغییر چنین ساختاری باعث لطمه زدن به مسائلی چون امنیت، سرپناه و تامین خوراک گروه میشد.
اما زمانی که زن‌ها حق انتخاب جفت پیدا کردند این ساختار دچار تغییر شد.
دستور طبیعت این است که زن‌ها قوی‌ترین مرد را برای جفت‌گیری انتخاب کنند. اما انتخاب مرد قوی، معایب زیادی داشت. آنها مدام در حال جنگ بودند و به بچه و زندگی توجه کمتری می‌کردند. بنابراین همه شکلهای رابطه زن و مرد به صورت گروهی، تک‌همسری و چندهمسری وجود داشته است ، اما موفق‌ترین و پایدارترین فرم آن، تک همسری بوده چراکه در این شکل، شانس بقا و نیز امکان زنده ماندن بچه‌ها بیشتر بوده است.

🔹 جنسیت و رفتار:

در چنین ساختاری وظایف به طور واضح و مشخص پیش روی زن و مرد قرار دارد. تهیه کالری و ادامه نسل.
تقسیم کار بر اساس ویژگیهای بیولوژیکی صورت میگیرد، مردها به دنبال شکار و تامین غذا و امنیت گروه رفته اند و زنها به محافظت از فرزندان و جمع آوری منابع غذایی گیاهی پرداخته اند.
بیشتر عادات مردان و زنان را می توان توسط نقش آنها در روند تکامل توضیح داد.


▪️طبق آزمایشهای مربوطه بر روی کودکان سه ساله مشخص شده که دخترها به طور غریزی احساس مسئولیت بیشتری برای پرستاری و مواظبت دارند. رفتار دلسوزانه و ارتباط احساسی و همدردی بیشتر زنها ناشی از اکسی توسین بیشتر آنهاست. این موضوع جهت مراقبت زنها از نوزادن در راستای فرگشت منطقی می نماید. در همین راستا زنها برای کنترل نوزادان خود، ارتباط احساسی و برنامه ریزی روزانه از زبان استفاده می کردند، در حالیکه مردان برای شکار به سکوت نیاز داشتند. تستها به خوبی نشان می دهد که قدرت و حافظه کلامی دخترها قویتر از پسرهاست. صبر آنها نیز بیشتر است. پسرها به رفتار اشیا علاقمند می شوند و دخترها به رفتار آدمها!بیشتر این تفاوتها ناشی از تستوسترون است. این هورمون به ویژه در زمان بلوغ باعث قویتر شدن هوش پسرها در هندسه و مهارتهای مهندسی و فضایی می شود. مردها برای افروختن آتش و ساخت ابزار شکار، دارای غریزه ذاتی بوده و به خاطر خطرناک بودن بخشی از این کارها ، نیاز به تمرکز عمقی دارند. فعالیت زنها از ریسک کمتری برخوردار است و لذا به یک تمرکز عمقی نیاز ندارد، در عوض می توانند چند کار را همزمان انجام دهند. تفاوت میان نیمکره های مغزی مردان بیشتر از زنان است. در رحم، رشد مغز جنس نر تخصصی تر است. استروژن به نورونها کمک می کند تا بیشتر به یکدیگر متصل شوند. با توجه به استروژن بیشتر در جنس ماده،ارتباط نورونها بیشتر و پل متصل کننده نیمکره ها ضخیم تر است.
نتیجه اینکه قدرت ارتباطی نورونهای زنها بیشتر بوده و آنها در یک زمان می توانند از هر دو نیمکره مغزی خود استفاده کرده و در نتیجه به چند موضوع بپردازند، اما تمرکز بر روی یک موضوع برایشان دشوارتر است. همین موضوع باعث درک احساسی بیشتر زنها نسبت به مردان نیز می شود.استروژن حتی بر روی بینایی ایشان نیز موثر است. مردان در روز بهتر می بینند و زنان در شب. این خصوصیت مردان نیز برای شکار لازم بوده است. همانطور که تستوسترون باعث می شود میل مردان برای استقبال از خطر جهت شکار و حفظ قلمرو بالا رود.

طبق این نظریه رفتارهای نظارتی و غیرت ورزانه در مردان و گرایش آنها به نظارت و کنترل ِ تمایلات جنسی زنان که در تمامی فرهنگ‌ها مشترک است نیز یک روند تکاملی است برای اطمینان یافتن مردان از قطعیت پدری شان و در نتیجه تامینِ منابع برای فرزندانِ زیستی (حقیقی) شان.

طبقِ گفتهٔ وود و ایگلی (۲۰۰۲) «روانشناسانِ تکاملی، فعالیت‌های مردان در جامعه را، بازتابِ رقابت ایشان در به‌دست آوردنِ منابع با هدفِ جذبِ زنان می‌دانند. زنانِ جامعه نیز در جریانِ تطور زیستی، کسی را به عنوانِ جفت ترجیح می‌دهند که از عهدهٔ تامینِ منابع برای آنها و فرزندان‌شان برآید.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️دیدگاهی موردِ نیاز است،
به اندازه‌ی کافی قدرتمند، تا به عنوانِ یک عاملِ پرورشی عمل کند:
آنچه نیرومند را نیرومند تر سازد و برای خسته از دنیا فلج کننده و نابودی آور باشد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #اراده_قدرت
▪️بند 862 - انضباط و پرورش انواع

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
کیست که صدبار بیشتر نترسد از اینکه به جای ترس از انسانِ والا ناچار از آن باشد که با چشمانِ ستایشگر شاهدِ دیدارِ دل آشوبِ کژ و کوژان و کوتولگان و تکیدگان و زهرنوشیدگان باشد؟ و مگر این نه سرنوشتِ ماست؟ چیست که امروز مایه‌ی بیزاریِ ما از انسان است؟ _ زیرا ما بی‌گمان از انسان به رنج‌ایم.

دیگر کدام ترس؟ آنجا که هیچ چیزِ ترسناک در انسان باز نمانده است؛ که «انسان» کِرم‌سان پیش می‌خزد و گله‌وار گِرد می‌آید؛ که انسانِ بس میانمایه و بی‌رنگ و بو هم‌اکنون آموخته است که خود را غایت و قله‌ بینگارد و معنایِ تاریخ و خود را «انسانِ والاتر». این انگارش چندان ناروا هم نیست تا آنجا که وی خود را، همچون چیزی دستِ کم بر سرِ پا، دستِ کم توانایِ زیستن، دستِ کم آری‌گوی به زندگی، متفاوت می‌انگارد از آن انبوهِ کژ و کوژان و بیماران و خستگان و از نفس افتادگانی که امروز بویِ گندشان اروپا را گرفته است.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #تبارشناسی_اخلاق
▪️فصل اول - بند 11

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تعریف دوستی از دیدگاه #ارسطو

ما چه کسی را دوست داریم و از چه کسی نفرت داریم در واقع تعریف دوستی چیست؟ این را باید، پس از آنکه نخست دوستی و دوست داشتن را تعریف کردیم، بگوییم. بگذارید فرض کنیم که دوست داشتن یعنی خواستی چیزی برای کسی که آن چیز، برای او نه برای خودمان، خوب باشد و به کار بستن هرچه در توان داریم برای اینکه آن را برای او فراهم کنیم. دوست ما کسی است که ما را دوست داشته باشد

اگر دوستی در قلمرو اراده است نه میل، به سبب آن است که عقلانی است. در پایان این فصل، وارد کردن خویشان و بستگان در «دوستی» به خوبی نشان می‌دهد که این مفهوم بیش از آنکه روان شناختی باشد جامعه شناختی است: در حقیقت دوستی ملاطی اجتماعی است که گروهی از اشخاص را به هم پیوند می‌دهد و نمی‌توان آن را فقط تأویل به احساسات کرد. ارسطو بیشتر بر دوستی به عنوان حالت روحی موقت، که می‌توان آن را به جمعی القا کرد، تأکید می‌کند تا به عنوان عنصری از فضیلت یا سعادت و ما در مقابل او را دوست داشته باشیم. کسانی یکدیگر را دوست خود می‌دانند که بدانند که این حالت روحی میان آن‌ها به طور متقابل وجود دارد.

▪️چه کسانی را دوست می‌داریم

۱- اگر این فرضها را بپذیریم، لازم می‌آید که دوست ما کسی باشد که از خوشی‌های ما، همراه ما شاد شود، و از غم ما غمگین شود و در این کار به چیزی جز خود ما نظر نداشته باشد. در حقیقت، همه مردم، هنگامی که آنچه دلخواه‌شان است پیش می‌آید، شاد می‌شوند، و هنگامی که خلاف آن پیش می‌آید، غمگین می‌شوند؛ از این رو، غم‌ها و شادی‌ها نشانه خواست آنهاست.

۲- همچنین کسانی با هم دوست‌اند که، اگر چیزی برای یکی از آن‌ها خوب باشد، برای دیگری هم خوب باشد و اگر چیزی برای یکی از آن‌ها بد باشد، برای دیگری هم بد باشد.

۳- کسانی که دوستان یکسان و دشمنان یکسانی داشته باشند، زیرا آن‌ها ضرورتاً خواهان چیزهای یکسانی‌اند. کسی هم که برای دیگری دقیقاً همان چیزی را می‌خواهد که برای خود می‌خواهد آشکارا دوست آن دیگری است.

۴- همچنین ما کسانی را دوست می‌داریم که به ما، چه به خود ما و چه به نزدیکان ما، نیکی کرده باشند، در صورتی که این نیکی‌ها قابل توجه، یا از روی صمیم دل، یا در موقعیتهای مهم، یا به نیت شخص ما باشد

۵- همچنین کسانی را دوست داریم که تصور می‌کنیم که می‌خواهند به ما نیکی کنند؛

۶- کسانی را دوست داریم که دوستان دوستان ما هستند و کسانی را که ما دوست داریم دوست می‌دارند.

۷- همچنین کسانی را دوست داریم که بخواهیم به آن‌ها دررسیدن به چیزهای خوب دلخواهشان یاری کنیم، به‌شرط آنکه این یاری نتیجه بدی برای ما به بار نیاورد. کسانی را دوست داریم که دوستانشان را همان‌قدر در حضورشان دوست دارند که در غیابشان، به همین سبب است که همه مردم کسانی را که با دوستان درگذشته خود این‌گونه رفتار می‌کنند دوست دارند.

۸- به طور کلی کسانی را دوست داریم که پای بند دوستی‌اند و دوستان خود را رها نمی‌کنند، زیرا در میان خوبان بیش از همه کسانی را دوست داریم که دوستان خوبی‌اند. همچنین کسانی را دوست داریم که با ما رو راست‌اند، این‌ها کسانی اند که حتی به عیبهای خود نزد ما اعتراف می‌کنند (زیرا گفتیم که ما، در برابر دوستان خود، از رفتاری که جز در انظار عمومی عیب نیست خجالت نمی‌کشیم، بنابراین، اگر کسی که خجالت می‌کشد دوست نیست، پس کسی را که خجالت نمی‌کشد می‌توان دوست دانست) همچنین کسانی را دوست داریم که ما را نمی‌ترسانند و در برابر آن‌ها احساس اطمینان می‌کنیم، زیرا هیچ کس نیست که اگر از کسی بترسد او را دوست بدارد.

۹- کسانی را دوست داریم که محبوب کسانی اند که ما نیز آن‌ها را دوست می‌داریم. کسانی را دوست داریم که دشمنان همانهایی اند که دشمنان مایند و از کسانی نفرت دارند که ما هم از آن‌ها نفرت داریم. زیرا همه آن‌ها همان چیزهایی را نیک می‌دانند که ما نیک می دانیم، و بنابراین خواهان خیر مایند؛ صفت خاص دوست هم همین است.

۱۰- همچنین کسانی دوست ما هستند که آماده‌اند که به ما یاری مالی کنند، یا از زندگی ما حمایت کنند. از این رو، ما مردمان بلند همت و شجاع را گرامی می‌داریم. همچنین ما دوستدار مردمان درستکاریم. مراد ما از «درستکاران» کسانی است که سربار دیگران نیستند و با کار خود زندگی می‌کنند، در میان آن‌ها بعضی از راه کشاورزی زندگی می‌کنند، و بعضی دیگر کارگران مستقل‌اند.. و مردمان پاکدامن، زیرا آن‌ها نادرست نیستند.

۱۱- کسانی که کاری به کار دیگران ندارند، به همین دلیل. همچنین کسانی که ما رغبت به دوستی با آن‌ها داریم، اگر معلوم شود که آن‌ها هم چنین رغبتی دارند: این‌ها کسانی اند که اخلاق نیک‌اند، به نیکی شهرت دارند، چه نزد همگان، چه نزد بهترینان، چه نزد کسانی که ما آن‌ها را می‌ستاییم و چه نزد کسانی که آن‌ها ما را می‌ستایند.
فلسفه
▪️تعریف دوستی از دیدگاه #ارسطو ما چه کسی را دوست داریم و از چه کسی نفرت داریم در واقع تعریف دوستی چیست؟ این را باید، پس از آنکه نخست دوستی و دوست داشتن را تعریف کردیم، بگوییم. بگذارید فرض کنیم که دوست داشتن یعنی خواستی چیزی برای کسی که آن چیز، برای او نه…
۱۲- به علاوه، ما کسانی را دوست داریم که زندگی کردن با آن‌ها با گذراندن روز با آن‌ها دلپذیر باشد، مانند کسانی که نیکخو هستند، اهل انتقاد کردن از خطاهای دیگران نیستند، نمی‌خواهند همیشه حرف حرف خودشان باشد و اهل دعوا نیستند؛ زیرا همه کسانی که از این نوع‌اند اهل مقابله‌اند، و کسانی که با ما مقابله می‌کنند بی‌گمان خواسته‌هایی مخالف خواسته‌های ما دارند.

۱۳- ما همچنین کسانی را دوست داریم که شوخ طبع‌اند و شوخی پذیرند، زیرا هر دو به یک اندازه جانب دیگری را رعایت می‌کنند و می‌توانند به دور از بدخواهی شوخی کنند و شوخی بپذیرند. همچنین کسانی را دوست داریم که صفاتی را که ما داریم ستایش می‌کنند، مخصوصاً صفاتی را که ما می‌ترسیم که نداشته باشیم. همچنین کسانی را دوست داریم که در ظاهر خود و در لباس خود و در راه و رسم زندگی خود پاکیزه‌اند

۱۴- کسانی را دوست داریم که ما را، نه از بابت خطاهایی که ما در حق آن‌ها کرده‌ایم، سرزنش می‌کنند و، نه از بابت نیکی‌هایی که به ما کرده‌اند، سرکوفت می‌کنند، چه این هر دو کار نشانه میل به عیب‌جویی است؛ کسانی که کینه ندارند و در شکایات‌شان سماجت نمی‌ورزند، بلکه زود از در آشتی در می‌آیند، زیرا تصور می‌کنیم که همان طور که با دیگران رفتار می‌کنند بی گمان با ما هم همان طور رفتار خواهند کرد.

۱۵- کسانی را دوست داریم که از این و آن بدگویی نمی‌کنند و توجه نه به عیب‌های همسایگان و دوستان‌شان، بلکه به هنرهای آن‌ها دارند، زیرا این آن کاری است که مردان نیک می‌کنند، کسانی که با دیگران، هنگامی که در خشم‌اند یا سخت شیفته چیزی‌اند، مخالفت نمی‌کنند، زیرا کسانی که مخالفت می‌کنند اهل ستیزه جویی‌اند؛ کسانی را دوست داریم که به نحوی با ما خوش رفتارند، مثلاً ما را می‌ستایند و از خوبان به شمار می‌آورند یا از ما خوششان می‌آید، و مخصوصاً اگر این احساسات را نسبت به چیزی در ما ابراز کنند که ما می‌خواهیم در آن چیز ستایشمان کنند یا جدی‌مان بگیرند یا به طبعشان خوش بیاییم.

۱۶- همچنین ما کسانی را دوست داریم که همانندمان باشند و به همان چیزهایی بپردازند که ما می‌پردازیم، به‌شرط آنکه مزاحم ما نباشند و امرار معاش از همان منبعی نکنند که ما می‌کنیم. وگرنه، رفتارمان با هم مانند «کوزه گر در مقابل کوزه گر» می‌شود. ما همچنین کسانی را دوست داریم که همان چیزهایی را می‌خواهند که ما می‌خواهیم، به‌شرط آنکه استفاده از آن‌ها در عین حال هم برای آن‌ها و هم برای ما ممکن باشد، وگرنه، نتیجه آن همان خواهد بود که در مورد قبل گفتیم.

۱۷- همچنین ما کسانی را دوست داریم که در برابر آن‌ها خجالت نکشیم از اینکه رفتاری بکنیم که فقط در انظار عمومی عیب است، البته به‌شرط آنکه نخواهیم آن‌ها را تحقیر کنیم. کسانی را دوست داریم که در برابر آن‌ها فقط از عیبهای حقیقی خودمان خجالت بکشیم. ما کسانی را که به نیکویی حال آن‌ها بی‌آنکه زوال آن را بخواهیم آرزو می‌بریم و می‌خواهیم با آن‌ها برابری کنیم، ولی به آن‌ها حسد نمی‌بریم، یا دوست داریم یا آرزو داریم که با آن‌ها دوست شویم.

۱۸- همچنین کسانی را دوست داریم که بخواهیم به آن‌ها دررسیدن به چیزهای خوب دلخواهشان یاری کنیم، به‌شرط آنکه این یاری نتیجه بدی برای ما به بار نیاورد. کسانی را دوست داریم که دوستانشان را همان‌قدر در حضورشان دوست دارند که در غیابشان، به همین سبب است که همه مردم کسانی را که با دوستان درگذشته خود این‌گونه رفتار می‌کنند دوست دارند.

▪️انواع و عوامل دوستی عبارت است از

همدمی
هم‌گروهی
خویشاوندی و پیوندهای دیگری از این جنس
آنچه پدیدآورنده دوستی است نیکی کردن است، به‌شرط آنکه آن را بی‌آنکه از شما بخواهند، و بی‌آنکه آن را آشکار کنید، به‌جای آورید، زیرا انگیزه این نوع نیکی کردن، نگاه‌داشتن خاطر خود دوست است نه چیزی دیگر.

▪️دشمنی و نفرت

بدیهی است که درباره نفرت و نفرت داشتن می‌توان با توجه به اضداد آن‌ها نظریه‌پردازی کرد. آنچه نفرت می‌آفریند خشم است و اذیت‌رساندن و تهمت. و اما، خشم پاسخ به رفتارهایی است که ما را شخصاً متأثر می‌کند. نفرت ممکن است حتی بدون این هم پدید آید. زیرا ما، اگر حتی فقط ملاحظه کنیم که کسی چنین یا چنان رفتار می‌کند، ممکن است از او متنفر شویم. خشم همواره متوجه افراد جزئی است، ولی نفرت به‌کل تعمیم می‌یابد.

هر انسانی از دزد و سخن‌چین متنفر است. خشم باگذشت زمان درمان می‌پذیرد، ولی نفرت درمان‌ناپذیر است. خشم خواهان چیز دردناکی برای دیگری است و نفرت خواهان چیز بدی برای دیگری. کسی که از دیگری در خشم است می‌خواهد که او این را بداند، ولی کسی که از دیگری متنفر است برایش مهم نیست که او این را بداند یا نداند. وجود بدی موجب هیچ دردی نیست. خشم قرین رنج است، ولی نفرت نه، زیراکسی که در خشم است، از خشم خود رنج می‌برد، ولی کسی که نفرت دارد از نفرت خود رنج نمی‌برد.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ آدم‌های مستقل و کارامد برای این فعال به نظر می‌رسند که به واقع احمق هستند و ذهن محدودی دارند. چه طور بگویم؟ آهان! آنها بخاطر عقل محدود، دم دستی‌ترین دلایل را که ممکن است دلایل درجه دوم و سوم باشد، به جای دلایل اصلی می‌گیرند. به این ترتیب خیلی زودتر و آسان‌تر از بقیه قانع می‌شوند و سریع فکر می‌کنند اساس کار را یافته‌اند و به ریشه‌ی مساله رسیده‌اند. (صفحه ۶۰)

آدمیزاد انتقام می‌گیرد، چون عدالت را در این می‌بیند. پس دلیل اولیه و اصلی را پیدا کرده، اساس کار را یافته و آن همان عدالت است. در نتجیه از همه جهت خیالش راحت می‌شود و با آرامش انتقامش را می‌گیرد و موفق هم هست، چون باور دارد کاری شرافتمندانه و عادلانه می‌کند. من اما اینجا نه عدالتی می‌بینم، و نه در این کار، نیکی و خیری می‌یابم. و به تبع آن، تنها از روی خباثت است که دست به انتقام می‌زنم. تنها خباثت می‌تواند همه تردیدم را از بین ببرد و بر همه چیز غلبه کند. همین طور است، تنها خباثت می‌تواند در کنار دلیل اصلی بنشیند و ترکیب کاملا موفقی به دست بدهد و آن دلیل اصلی را تکمیل کند، چرا که خباثت خودِ دلیل نیست. اما چه کنم که خباثت هم ندارم. (صفحه ۶۱)

بهترین تعریف آدمیزاد این است: موجودی دوپا و نانجیب. (صفحه ۸۳)

چه انتظاری می‌توان از انسان داشت؟ این موجودی که چنین خصایص غریبی دارد؟ همه مواهب و نعمتهای زمینی را به پایش بریزید، تا خرخره در سعادت غرقش کنید، هر پنج انگشتتان را هم در عسل فرو کنید و به دهانش بگذارید، چنان از پول بی‌نیازش کنید که دیگر جز خوردن و خوابیدن و تلاش برای ادامه تاریخ پر افتخار بشری کاری نداشته باشد، همین آدم اما از روی حق ناشناسی و فقط برای آزار و اذیت به شما صدمه می‌زند و خصومت می‌ورزد. همین آدم حتی همه آنچه را به او داده‌اید به خطر میاندازد و عمدا بدترین و بیهوده‌ترین هوس را دنبال می‌کند، بدترین دیوانه بازی و ضرر مالی را به بار می‌آورد، آن هم تنها برای اینکه وضعیت مرفه و راحت و معقولش را قربانی فانتزی‌ها و خیالپردازی‌های خویش کند. دقیقا وهم انگیزترین آرزو و پست‌ترین حماقت را می‌خواهد، فقط و فقط برای اینکه به خودش ثابت کند – نکته ضروری و لازمش همین است – آدم هنوز آدم است و نه کلید پیانو که قوانین طبیعت به دست خد آن را بنوازند و حتی تهدیدش کنند تا آخر عمر هدایتش خواهند کرد تا نتواند بیرون از محدوده تقویم و قوانین خواسته‌ای داشته باشد. (صفحه ۸۵)

به نظر من دانش و آگاهی بزرگترین بدبختی بشر است، اما خوب می‌دانم که بشر آن را دوست دارد و با هیچ سرگرمی و رضایتمندی دیگری عوضش نمی‌کند. (صفحه ۹۱)

می‌دانی لیزا، البته از خودم دارم حرف می‌زنم! اگر از بچگی خانواده‌ای داشتم، آن وقت اینی نبودم که الان داری می‌بینی. بیشتر وقتها به این فکر می‌افتم. آخر خانواده هرقدر هم که بد باشد باز هم پدر و مادرند، غریبه که نیستند و دشمن آدم نمی‌شوند. گیرم سالی، ماهی هم فقط یک بار عشقشان را ابراز کنند. در هر حال می‌دانی آنجا توی خانه‌ی خودت هستی. (صفحه ۱۹۱)

از دست عادت کار زیادی بر می‌آید! خدا می‌داند که عادت چه‌ها با آدمی می‌کند. (صفحه ۲۰۰)

در عمل می‌دانی دلم واقعا چه می‌خواهد؟ این که تو و امثال تو به درک واصل شوید! من آرامش می‌خواهم. بله، حاضرم کل دنیا را به یک پول سیاه بدهم تا راحتم بگذارند و آرامشم حفظ شود. مثلا اگر قرار باشد دنیا خراب شود، ولی من چایم را بخورم، می‌گویم به درک! بگذار خراب شود، در عوض همیشه بتوانم با آرامش چایم را بخورم. (صفحه ۲۳۷)

👤 #فئودور_داستایوفسکی
📚 #يادداشت‌های_زيرزمينی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
زندگیِ آکادمیسین‌ها به ندرت جالب‌ است. البته که سفر می‌کنند، ولی سفرشان را در هوای داغ انجام می‌دهند، با شرکت در چیزهایی مثل کنفرانس‌ها و بحث‌ها، با حرف زدن و حرف زدن... روشنفکران به طور حیرت‌انگیزی صاحب‌نظرند، آن‌ها درباره‌ی همه چیز نظر می‌دهند.

من روشنفکر نیستم، چون قادر نیستم نظراتی چنین بدهم، چراکه انبوهی از نظرات برای ارائه ندارم. آنچه می‌دانم صرفاً از خلالِ چیزی است که در همان موقع مشغولِ کار کردن روی آن هستم، و‌ اگر بخواهم چند سال بعد به آن برگردم، مجبورم دوباره آن را بیاموزم. چه خوب است نقطه‌نظری درباره‌ی هر چیز نداشته باشیم.

امروزه ما نه از فقدان یا کمبودِ ارتباطات، بلکه از نیروهایی رنج می‌بریم که ما را مجبور به گفتنِ مسائلی می‌کنند که حقیقتاً چیز زیادی برای گفتن درباره‌ی آن‌ها نداریم.

سفر کردن یعنی جایی دیگر رفتن، چیزی آنجا گفتن، سپس برگشتن و چیزی اینجا گفتن: تا وقتی که دیگر برنگردیم و در جایِ دیگر سکنی گزینیم. بدین جهت من چندان اهل مسافرت نیستم؛ زیادی نقلِ مکان کردن، شدن را خفه می‌کند. جمله‌ای از توینبی واقعاً تکانم داد: «کوچ‌گران کسانی نیستند که نقلِ مکان می‌کنند؛ آنان کوچ‌گر می‌شوند چون از ناپدید شدن سر باز می‌زنند».

👤 #ژیل_دلوز

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️آشنایی با قانون مورفی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3

"نفرت،‌ مانندِ عشق،‌ انسجامِ‌ اصیل و حالتِ بادوامی را برایِ ذاتِ ما به ارمغان می‌آورد، حال آن که خشم، چنان‌که بر ما عارض می‌شود، می‌تواند دوباره در یک لحظه،‌ کاستی گیرد یا همانطور که می‌گوییم آرام گیرد. نفرت بر اثرِ حمله‌ آرام نمی‌گیرد، بلکه شدت می‌گیرد و سخت‌تر می‌شود، هستیِ ما را می‌خورد و می‌کاهد. اما این انسجامِ مداوم، انسجامی‌ که بر اثرِ‌ آن نفرت عارضِ دازاینِ انسانی می‌شود آن نفرت را خاتمه نمی‌بخشد و نابینا نمی‌کند، بلکه بینا و حساب‌شده می‌کند. آن‌ که دچارِ خشم است عقل و هوشیاری از دست می‌دهد. آن‌که مبتلا به نفرت است قدرتِ تفکر و تأملش تا حدِّ‌ غرض‌ورزی «حیله‌گرانه» افزون می‌شود. نفرت هرگز نه کور که تیز‌بین است، آن‌چه کور است فقط خشم است."

👤 #مارتین_هایدگر،‌ #نیچه، جلد اول، #اراده‌_معطوف_به_قدرت به مثابه هنر، صفحه 80)

"دانته، به گمانِ من، خطای ناشیانه‌ای کرد که با ابتکارِ ترس‌آوری بر سر دروازه‌ی دوزخِ خویش این بر-نوشته را نهاد که «مرا نیز محبتِ جاودانه آفریده است» اما بجاتر آن می‌بود که بر سرِ دروازه‌ی بهشتِ مسحیت با آن «شادکامیِ آمرزیدگیِ جاودان-اش» برمی‌نوشتند که «مرا نیز نفرتِ جاودانه آفریده است» ــ"

👤 #فردریش_نیچه
📚 #تبارشناسی_اخلاق

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
نقشِ کارهایی را که نیاکانِ آدمی از همه بیش دوست می‌داشته‌اند و از همه بیش می‌کرده‌اند، از روانِ کسی نمی‌توان زدود، خواه آن نیاکان، بمثل، مال‌اندوزانی کوشا بوده باشند و چسبیده به یک میز و یک دخل، با آرزوهایی فروتنانه و بورژوامآب، و نیز دارایِ فضایلی فروتنانه؛ یا آنکه چنان کسانی باشند از بام تا شام خو کرده با فرماندهی و دوستارِ سرگرمی‌هایِ خشن و چه بسا وظیفه‌ها و مسؤولیت‌هایِ خشن‌تر: یا آنکه کسانی باشند که سرانجام، روزی تمامِ حقوقِ ارثی و دار و ندارِ خویش را فدا کرده باشند تا یکسره در راهِ ایمانِ خویش -«خدا»ی خویش- زیسته باشند، یعنی مردمانی با وجدانی سختگیر و حساس که از هر گونه سازشکاریِ احساس شرم می‌کنند. به هیچ روی ممکن نیست که کسی صفات و هواهایِ پدر-مادر و پیشینیانش را در تنِ خویش نداشته باشد: هرچند که ظاهرش خلافِ آن حکایت کند. اینجا مسئله، مسئله‌ی نژاد است.

کسی که از پدر-مادر چیزی بداند، حق دارد درباره‌ی فرزند نتیجه‌گیری کند: بی‌بندوباری‌هایِ زننده، حسدهایِ تنگ‌نظرانه، حق به جانب‌نمایی‌هایِ بی‌شرمانه – این سه صفت با هم همواره ویژگی‌هایِ انسانِ غوغاگون را ساخته‌اند – چنین چیزی بیگمان می‌باید همچون خونی فاسد از پدر-مادر به فرزند برسد؛ و به یاریِ بهترین آموزش و پرورش تنها می‌توان لایه‌ای فریبنده بر چنین میراثی کشید. و امروزه آموزش و پرورش جز این چه هدفی دارد؟! در روزگارِ مردم‌پرور، یعنی غوغازده‌ی ما، کارِ «آموزش» و «پرورش» می‌باید از بنیاد، آموزشِ فنِ فریبکاری باشد – فریبکاری درباره‌ی اصلِ غوغازدگان در تن و روان. آموزگاری که امروزه بالاتر از هر چیز راستی را اندرز می‌گوید و پیوسته بر سرِ شاگردانش فریاد می‌زند که «راستگو باشید! طبیعی باشید! خود را همانگونه بنمایید که هستید!» - حتی همین خرِ ساده‌دلِ اخلاقی نیز پس از چندی خواهد آموخت که دست به چنگکِ معروفِ هوراس ببرد تا «طبیعت» را از در «بیرون اندازد»: اما چه سود؟ که «غوغا» دوباره از دیوار بر می‌گردد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
▪️ بند 264

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️خشونت چه از نظر کلامی و چه رفتاری، از 4 زاویه قابل تأمل و تحلیل است:
اول این‌که فرد چه «هدفی» را دنبال می‌کند.
دوم این‌که «روش» او برای بروز خشونت چیست.
سوم این‌که به «علت» و ریشه‌ی خشونت بر می‌گردد.
چهارم این‌که این خشونت به چه «قالبی» بروز کرده و پوشش داده می‌شود.

ـ ریشه‌ی خشونت درواقع به حقارت‌های پنهانی که در افراد وجود دارد، بر می‌گردد. در سطح خرد، فرد ممکن است به خشونت کلامی متوسل شود اما در سطح کلان، اگر جامعه دچار حقارت شده باشد خشونت، وسیع می‌شود و از سوی افراد زیادی در سطوح مختلف بروز می‌کند.

ـ مشکل عمده‌ی ما هم از همین «فرهنگ ارزشی» نشأت می‌گیرد که از نظر مفهومی با دو ویژگی، منظومه‌ی فکری ما را شکل می‌دهد و زبان و رفتار ما را به سمت خشونت می‌برد. اول این‌که ما «خودانتقاد» نیستیم؛ یعنی عادت کرده‌ایم که به دیگران انتقاد کنیم و دوم به «رفتار کنترلی» ما برمی‌گردد که مدام می‌خواهیم دیگران را کنترل و امر به معروف و نهی از منکر کنیم. این دو بخش بسیار مهم هستند و مانند یک اصل، منظومه‌ی فکری ما را در برگرفته و از نظر تاریخی و فرهنگی، تار و پود ذهن ما را تشکیل داده است. متأسفانه این دو منبع مسیر غلطی را تعریف می‌کنند و ما برای رسیدن به هدف به ناچار دست به خشونت می‌زنیم، چون نمی‌توانیم عقلانی رفتار کنیم. متأسفانه نظام سیاسی ما هم برگرفته از همین فرهنگ است و این فرهنگ در شکل ساختاری، مرتب بازتولید و بازتعریف می‌شود.

ـ وقتی مسئولی به جای این‌که نواقص کار خودش را ببیند و عیب را در درون خود جست‌و‌جو کند، به‌دنبال یک عامل بیرونی است و دیگران را مدام مقصر جلوه می‌دهد و به نوعی می‌خواهد همه را کنترل کند، یعنی از همین فرهنگ پیروی می‌کند. هرکس که دست به رفتار خشونت‌آمیز می‌زند، یک خشم فروخفته دارد.

ـ رابطه‌ی تنگاتنگی بین خشونت‌ورزی و دروغ‌گویی وجود دارد. اگر بپرسید چه افرادی دست به خشونت می‌زنند؟ پاسخ روشن است، کسانی که مستعد دروغ گفتن هستند چون نمی‌توانند از عقلشان درست استفاده کرده و حرف راست را بیان کنند، پس متوسل به کذب‌گویی می‌شوند تا به هدفشان برسند. این فرد وقتی یک مقدار جلو می‌رود، چون می‌ترسد طرف مقابل متوجه دروغ‌هایش بشود، دست به رفتار خشونت‌آمیز هم می‌زند. در عالم سیاست هم اگر در سطح کلان، مدیران و بزرگان ما خشونت‌ورز بودند، بدانید که قبل از آن دروغ‌گو بوده‌اند. این‌ها باهم یک رابطه‌ی فلسفی و عقلانی دارند. خشونت لایه‌های زیادی دارد. فحاشی و جنگ به ترتیب آخرین مرحله‌ی خشونت های کلامی و رفتاری هستند.

ـ افراد خشونت‌ورز، البته رفتارهای تناقض‌آمیز زیادی دارند. یعنی هر چند به زبان می‌گویند: ما معتقد به آزادی هستیم، ولی عملاً آزادی دیگران را محدود می‌کنند. این افراد مستعد خشونت‌ورزی می‌شوند، چون باید رفتارهای تناقض‌آمیز خودشان را به نوعی توجیه کنند و برای این کار دست به تحقیر شما می‌زنند.

ـ خشونت‌ورزی در مقابل خشونت اولیه، خشونت درجه یک محسوب می‌شود یعنی در سطح کلان، اگر نظام سیاسی ما در مقابل رفتار تند یک شهروند که پرسش‌گر است، با خشونت جواب بدهد، شهروند یاد می‌گیرد که رفتار خشونت‌آمیز بروز بدهد. در این چرخه و در یک رابطه‌ی رفت و برگشتی میان مردم و سیاستمداران، دروغ، سیاست و خشونت قوی‌تر و ریشه‌ای‌تر بازتولید می‌شود.

ـ خشونت امروز در جامعه‌ی ما تبدیل به یک مسأله‌ی شده است. آستانه‌ی تحمل مردم و مدارای اجتماعی پایین آمده است، چون افراد نمی‌توانند باهم گفت‌و‌گو کنند. چه در سطح خرد (دعوای دو راننده)، چه در سطح میانه (تماشاگرها در ورزشگاه‌ها) و چه در سطح کلان (میان سیاستمداران)

ـ در چرخه‌ی خشونت، «فاعل» بیشتر از دیگران فاسد می‌شود، یعنی اگر ما رفتار خشونت‌آمیز داشته باشیم، بیش از دیگرانی که آسیب می‌بینند، خودمان آسیب می‌بینیم.

📚 #مدارا_نداریم_چون_گفتگو_نداریم
👤 #احمد_بخارایی

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
2025/07/05 11:41:31
Back to Top
HTML Embed Code: