Telegram Web Link
Audio
ویس جلسۀ اول: چرا فلسفۀ علم؟
@philosophycafe
فلسفه علم۲
<unknown>
ویس جلسۀ دوم: قرارداد در علم
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ سوم: پارادایم پزشکی
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ چهارم: تضاد تجربه‌گرایی و واقع‌گرایی
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ پنجم: مدل مکانیکی
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ ششم: رویکرد طبیعت‌گرایانه به روان‌پزشکی
@philosophycafe
🗯 [سال 1922 لنین، رهبر شوروی، شخصاً فهرستی از 160 روشنفکر که اون‌ها رو عنصر «نامطلوب» می‌دونست، برای تبعید از کشور تهیه کرد. سپتامبر همون سال این تبعیدها اجرا شد. یکی از این تبعیدی‌ها نیکلای بردیایف بود. بردیایف یه فیلسوف آنارشیست بود، صور عقلی رو دوست نداشت و می‌خواست بگه صور عقلی مثل یه زندان عمل می‌کنن که ادراک رو محدود و تغییر رو دشوار می‌کنن، اتاق ذهن رو با یادگاری‌های زیاد پر می‌کنن. به همین دلیل بردیایف به آنارشیسم فلسفی معتقد بود. از طرف دیگه اون یه عارف هم بود و مثل خیلی از عرفا ترجیح می‌داد در ورای دنیای خلقت، چیزی به غیر از زشتی تثبیت‌شده و سرمای ذاتی هستی ببینه. بردیایف توی فلسفه نشون داد که رها کردن طرح‌های تثبیت‌شدۀ مفاهیم عقلانی می‌تونه جذاب باشه و به ذهن اجازه بده که با یه تلاطم غیرقابل‌پیش‌بینی گردش کنه. اون توی بخشی از خاطراتش می‌نویسه:]

🖋 دنیای درونی من شبیه بیابان است، سرزمینی لم‌یزرع و تهی و مرده با صخره‌های تک‌افتاده. بزرگ‌ترین لحظات شادی من در زندگی عاری از هر آرایه، عاری از هر پیرایه و حاشیه است و نزدیک‌ترین نماد به آن زبانه‌های آتش است. با عنصر آتش احساس نزدیکی بسیار دارم و از این رو با دو عنصر آب و خاک بیگانه‌ام. به ندرت این حس را دارم که زندگی دارای دلیل و بی‌خطر یا لذت‌بخش است.

📚 بخشی از خاطرات نیکلای بردیایف، به نقل از کتاب «کشتی فیلسوفان»، نوشتۀ لزلی چمبرلین، ترجمۀ شهربانو صارمی 📚

@philosophycafe
برادر ناصرالدین شاه از او نقل می‌کند که بعد از بازگشت از سفر سومش به اروپا، در ستایش اروپا گفته بود «تمام نظم و ترقی اروپ به جهت این است که قانون دارند.» ظل‌السلطان، پسر بزرگ ناصرالدین شاه، هم بعد از بازگشت از سفرش به اروپا، در ستایش آنجا گفته بود «با وجودی که می‌گویند آزادی است و جمهوری است و "هر که هر که" است، چنین نیست... درین مملکت ... هر کسی کتاب قانون را گویا در بغل دارد و مدنظر دارد و می‌داند گریبانش از چنگ قانون خلاص نیست.» حدود نیم قرن بعد از این تعاریف و ستایش‌ها، شبحی بر سر اروپای آزاد و قانون‌مدار در حال گشت و گذار بود: شبح فاشیسم! چه شد که مسیر آزادی و قانون به فاشیسم رسید؟
-----------------------------
https://modakheleh.yek.link
-----------------------------

«مداخله» را در کست‌باکس، اپل‌پادکست و اسپاتیفای بشنوید.
🔗لینک مستقیم در بایوی اینستاگرام ما هست.
.

🎙سالار خوشخو و علی سلطان‌زاده
با شما از «مدرنیته» و «وضعیت امروز ایران» می‌گویند.🗞

@modakhelehpodcast
___

#پادکست_مداخله #پادکست #تاریخ #مدرنیته #سنت#کست_باکس #اپل_پادکست
🗯 [سال 1917 انقلاب بلشویکی توی روسیه به پیروزی رسید. سال بعدش فردی به اسم توماش ماساریک رئیس‌جمهور چکسلواکی شد. ماساریک استاد فلسفۀ دانشگاه چارلز بود. چارلز یه دانشگاه توی جمهوری چکه که اسمش معمولاً بین 1000 دانشگاه برتر دنیاست. ماساریک مدت‌ها بود که مسائل روسیه رو زیر نظر داشت و انتظارش این بود که بلشویک‌ها خیلی زود از قدرت برکنار میشن و خلأ سیاسی و فرهنگی‌ای که بعد از سقوط حکومت شوروی ایجاد میشه، توسط دانشگاهی‌ها و سیاستمدارهای لیبرال پر میشه. توی این مدت چکسلواکی خیلی از روس‌های تبعیدشده و پناهندۀ بعد از انقلاب 1917 رو به کشور خودش راه می‌داد، ازشون محافظت می‌کرد، به خانواده‌هاشون جا و مکان می‌داد، و بچه‌هاشون رو تربیت می‌کرد. ماساریک به دنبال این بود که با این سیاست هم از دانش و مهارت این افراد تبعیدشده استفاده کنه و هم اینکه بعد از سقوط شوروی، این افراد به روسیه برمی‌گشتن و چکسلواکی روشون نفوذ داشت. یکی از همکارهای ماساریک توی دانشگاه این سیاست رو اینطور ارزیابی کرده:]

🖋 حکومت چک فکر می‌کرد بلشویک‌ها نمی‌توانند قدرت را حفظ کنند. چهار ماه، شش ماه، شاید یک سال، اما احتمالاً نمی‌توانستند بیش از این مدت در قدرت بمانند. این بلشویک‌ها چه کسانی بودند؟ هیچ کس. تروتسکی؟ لنین؟ روسیه کشور بزرگی بود، کشوری بی‌نظیر... استادهایی داشت که مهاجرت می‌کردند... در حالی که فقط دارودسته‌ای از دزدها و راهزنان بی‌اهمیت در کشور مانده بودند... آن‌ها [حکومت چک] امیدوار بودند در عرض یک یا حداکثر دو سال رژیم گذشته [حکومت تزاری در روسیه] سرکار بازگردد و مهاجرهای پیر که مدیون آن‌ها بودند در مسکو آدم‌های بانفوذی شوند.

📚 بخشی از خاطرات گیورگ کاتکوف، به نقل از کتاب «کشتی فیلسوفان»، نوشتۀ لزلی چمبرلین، ترجمۀ شهربانو صارمی 📚

@philosophycafe
🗯 لزلی چمبرلین (نویسنده و روزنامه‌نگار بریتانیایی) کتابی داره به اسم «جنگ شخصی لنین» که سال 2007 منتشر شد. این کتاب توی ایران با نام «کشتی فیلسوفان: جنگ شخصی لنین و تبعید اندیشمندان» و با ترجمۀ شهربانو صارمی توسط انتشارات پارسه چاپ شد. دغدغۀ چمبرلین توی این کتاب اینه که نشون بده بلشویک‌ها بعد از انقلاب 1917 چطور روشنفکرهای غیربلشویک و ضدبلشویک رو سرکوب کردن. تمرکز چمبرلین توی این فرایند سرکوب، روی تبعید 70 نفر از روشنفکرهاست که این‌ها با کشتی از روسیه تبعید شدن. به همین خاطر اسم کتاب رو توی ترجمۀ فارسی گذاشتن «کشتی فیلسوفان»؛ این عبارت من رو یاد عبارت «کشتی دیوانگان» یا «کشتی احمق‌ها» میندازه که یه نقاشی متعلق به قرن پونزده میلادیه و فوکو از همین نقاشی برای تصویر روی جلد کتاب «تاریخ جنون» استفاده کرده.

🗯 چمبرلین طراح اصلی این اخراج‌ها رو شخص لنین، رهبر وقت شوروی، می‌دونه و می‌نویسه «اکثر قربانیان خود را به اسم انتخاب کرد». در واقع به عقیدۀ چمبرلین این روشنفکرها مخالفان فلسفی لنین بودن. از طرف دیگه این رو هم باید در نظر داشته باشیم که بعد از انقلاب اکتبر 1917، یه جنگ داخلی چند حزبی توی روسیه راه میفته. این جنگ بین جناح‌های سیاسی مختلف بود که با هم رقابت داشتن تا قدرت رو به دست بگیرن. دو تا گروه نظامی بزرگ روبه‌روی هم قرار گرفتن: ارتش سرخ (بلشویک‌های کمونیست به رهبری لنین) در مقابل ارتش سفید (طیف‌های مختلفی مثل طرفدارهای سلطنت، اقتصاد سرمایه‌داری و فرم‌های دیگه‌ای از سوسیالیسم). این روشنفکرهای تبعیدشده توی جریان ارتش سفید قرار می‌گرفتن.

🗯 لنین تابستون 1922 یه لیستی از این روشنفکرها تهیه می‌کنه تا معلوم باشه که چه کسایی باید تبعید بشن. چمبرلین توی این کتاب فقط روی دو تا کشتی تمرکز می‌کنه که روشنفکرها رو از روسیه خارج کردن. یکی از این کشتی‌ها از مسکو راه افتاد و اون یکی از سنت‌پترزبورگ. معروف‌ترین فرد بین این روشنفکرهای تبعیدشده، یه فیلسوف مسیحی به اسم نیکلای بردیایف بود که خودش، خودش رو یه سوسیالیست می‌دونست. چمبرلین اون رو یه «صوفی‌مسلک فردگرا» و «استاد برجستۀ فلسفۀ دین» معرفی می‌کنه که توی زندگی شخصی لذت‌جویی مشخصی نداشت و به «مشکل جنسی مقدّر» گرفتار بود، و عموم لذت‌هاش به این صورت بود که با همسرش آثار کلاسیک می‌خوند، موسیقی گوش می‌داد، و تحولات سیاسی رو دنبال می‌کرد. بردیایف ساده‌زیست و گوشه‌گیر بود.

🗯 هر چند چمبرلین اسم کتاب رو «جنگ شخصی لنین» گذاشته، ولی به نظرم بهترین قسمت‌های کتاب، اون جاهایی هست که چمبرلین این تبعیدها رو نه نتیجۀ جنگ شخصی یه سیاستمدار با چند تا روشنفکر، بلکه نتیجۀ رویارویی دو جریان فکری می‌دونه: روشنگری و ضدروشنگری.چمبرلین لنین رو یکی از مهم‌ترین مهره‌های جریان روشنگری می‌دونه، رهبری که از این جهت ادامه‌دهندۀ مسیر پتر کبیر در قرن هیجدهم بود که درهای روسیه رو به روی اروپا باز کرد و تکنولوژی جدید وارد روسیه شد. ولی بردیایف ضدروشنگری بود، اون رو چیزی متمرکز شد که متفکرهای اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم اسمش رو «خطرِ پروژۀ روشنگری» گذاشتن. بردیایف معتقد بود بدون اتصال با احساسات متعالی، نمیشه به آزادی اخلاقی و روحانی رسید و «احساسات متعالی» توی ذهنیت بوروکراتیک پترزبورگیِ لنین جایی نداشت.

📢 متأسفانه چمبرلین توی این کتاب خیلی به این تحلیل «رویارویی دو جریان فکری» پایبند نمی‌مونه و بخش اعظم کتاب در راستای توضیح همون «جنگ شخصی لنین» باقی می‌مونه. توی روایت کتاب، لنین تبدیل میشه به یه «شر مطلق ولی باهوش» که داره روشنفکرها رو تبعید می‌کنه. مسئلۀ من دعواهای سطحی چپ و راست نیست؛ مسئلۀ من نوع روایت و نگاه تاریخیه. روایت تاریخی‌ای که به «مبارزۀ بین خیر و شر» منجر بشه، به نظرم بیشتر به اسطوره شبیه هست تا تاریخ. چیزی که به نظرم جاش خیلی توی روایت چمبرلین خالیه، اون جنگ داخلی 5 ساله توی روسیۀ بعد از انقلاب 1917 هست؛ جنگی که حتی به ترور لنین منتج شد. من فکر می‌کنم هر جایی توی یه روایت تاریخی یه قهرمان یا ضدقهرمان ظهور کرد، به این معناست که به اندازۀ کافی به زمینه‌های تاریخی اون رویدادها توجه نشده. و به نظرم توی این کتاب مهم‌ترین زمینۀ تاریخی نادیده گرفته شده، جنگ داخلی بین 1917 تا 1922 هست.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«پر میشه جمعیت، ذوق و همهمه؛ پر از بهت و خبر؛ سُره حقیقت و سسته منظره؛ زیر روایت پشت پنجره» (بادهای وحشی / سورنا)

@philosophycafe
آدمی که نتواند خرش را حفظ کند، باید پیاده گز کند.
خشم و هیاهو
ص: ۲۳۲
ویلیام فاکنر
صالح حسینی
🖋 خاستگاه‌های انقلاب 1789 عمیقاً در تاریخ فرانسه گسترده است؛ پیامد بنیادی انقلاب به توسعۀ کشور شتاب بخشید، بی‌آن‌که جهت تاریخی آن را تغییر دهد. انقلاب، که به گفتۀ شاتو بریان آغازگرش «پاتریسی‌ها» [اشراف روم] بودند، واپسین واقعه در جدال اشرافیت با سلطنت کاپتی [خاندان حاکم بر فرانسه از سال 987 تا سال 1328 میلادی] به نظر می‌رسید و به این طریق به تاریخ طویل این سلطنت پایان داد. انقلابی که «پلب‌ها» [طبقۀ فرودست در روم باستان] آن را کامل کردند به ظهور بورژوازی قطعیت بخشید. بدین‌سان، انقلاب فرانسه سرآغاز تاریخ فرانسۀ مدرن و پایان‌بخش عصر پیش از آن بود، زیرا رویش طبقۀ بورژوازی درون جهان فئودال، که به دست همین طبقه تضعیف شد، از جنبه‌های اصلی توسعۀ درازمدت بود.
هیچ یک از این ویژگی‌ها وجه تمایز فرانسه از اروپا نیست. همۀ دولت‌های اروپایی به نحوی مشابه به هزینۀ اربابان تشکیل شدند و همگی آن‌ها دیر یا زود زیر سیطرۀ بورژوازیِ مترقی رفتند.

🖋 انقلاب فرانسه نخستین انقلابی نبود که برای طبقۀ متوسط مفید بود؛ پیش از آن نیز دو انقلاب در انگلستان و یک انقلاب در آمریکا نقاط عطفِ آن تحول به شمار می‌آمدند.
این انقلاب از منظر توسعۀ وسیع تمدن از اهمیت بیشتری برخوردار است. شوق چیرگی و کشورگشایی پس از خاتمۀ هجوم بربرها [اخلاف ساکنان افریقای شمالی پیش از نفوذ اعراب] اروپاییان را به سلطه بر جهان و کشف و کنترل نیروهای طبیعت سوق داد. هم‌هنگام با هدفِ رفاه فرد و پیشرفت بشر، عزم جسورانه به سیطره بر اقتصاد، جامعه و آداب و رسوم قوت بیشتری گرفت. بورژوازی 1789 ضامن آزادی پژوهش برای دانشمند و آزادی کسب‌وکار برای تولیدکننده شد و در همان حال، مسئولیت عقلانیت بخشیدن به نظم و ترتیب سیاست و جامعه را بر عهده گرفت. انقلاب فرانسه نشان‌دهندۀ گامی در سرنوشت جهان غرب است.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
🖋 [عموماً در اروپا و امریکا] بورژوازی با رشد قدرت خود توانست بدون گسستن از اشرافیت به حکومت وارد شود. در انگلستان پس از انقلاب‌های سدۀ هفدهم، عالی‌جنابان و بورژواها برای آنکه شریک قدرت شاه شوند به یکدیگر پیوستند. در ایالات متحده، شاه را طی توافقی عمومی از دور خارج کردند؛ آن دسته از شاهان موروثی در اروپای قاره‌ای که به تغییر تاریخی طی سدۀ نوزدهم تن می‌دادند زمام امور را در دست نگاه داشتند و مصالحه‌هایی ترتیب دادند. برعکس، در فرانسه، نجبا در صدد بودند تا هم خود را به شاه تحمیل کنند و هم بورژوازی را تحت سلطۀ خود درآورند. بورژوازی در مخالفت با اشرافیت، قائدِ برابری حقوق شد، و هنگامی که نیروی مردمی مداخله کرد، رژیم پیشین ناگهان فروپاشید.

🖋 اشرافیت نه فقط امتیازات خود بلکه بخشی از ثروت و بنابراین بخشی از اقتدار اجتماعی‌اش را از کف داد. اما پیشه‌وران و دهقانان، که در مبارزات خویش از «سرشناسان» حمایت می‌کردند، از همان اصل حقوق برابر علیه بورژواهایی استفاده کردند که برای مسلح ساختن خود از آن بهره برده بودند و انقلاب چند صباحی نخست به دموکراسی سیاسی و سپس به یک دموکراسی اجتماعیِ ابتدایی منتهی شد.
انقلاب بر اثر این تغییرات سریع پیشرفتی پُرشتاب داشت و محرک امیدهایی پُرشور ورای مرزهای خویش بود. اما واکنش خشونت‌بار شاهان و اشراف مرعوب را نیز برانگیخت. به این ترتیب، در فاصلۀ سال‌های 1789 تا 1815، این رخداد سترگ تا حد زیادی تعیین‌کنندۀ تاریخ کشورهایی بود که فرهنگی اروپایی داشتند.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
🖋 اکتشاف دریایی در سدۀ هفدهم به کندی پیش می‌رفت، اما تحت تأثیر شناخت علمی و به مدد پیشرفت‌های فنی تجدید حیات یافت و نظام‌مند شد. از مهم‌ترین نوآوری‌های این عصر توانایی تعیین موقعیت در مقام تحولی اساسی در دریانوردی و نیز اندازه‌گیری جهان و نقشه‌نگاری بود. با ابزارهای جدید دریانوردی مانند قطب‌نما، زاویه‌یاب و دایرۀ بوردا [وسیله‌ای برای اندازه‌گیری زوایای افقی] عرض‌های جغرافیایی را اندازه می‌گرفتند. ساخت کرنومتر و ساعت‌های دریانوردی و ترسیم مقدماتی نقشه‌های ستاره‌شناسی به معنای آن بود که می‌توانستند به جای تخمین عرض‌های جغرافیایی، آن را محاسبه کنند. این‌ها پیشرفت‌هایی انقلابی بودند.
کوک [ناخدای بریتانیایی قرن هیجدهم] بر مبنای معلوماتی که در دومین سفر خود (1772-1776) به دست آورده بود نظریۀ وجود قاره‌ای در مجاورت قطب جنوب را رد کرد.

🖋 بسیاری به اکتشاف در آب‌های اقیانوس آرام پرداختند که یک سوم سطح کرۀ زمین را دربر می‌گیرد؛ کوک نخستین و سومین سفرش را به اقیانوس آرام اختصاص داد و لاپروز [افسر نیروی دریایی فرانسه در قرن هیجدهم] در طول سواحل امریکایی و آسیایی آن کشتی راند. جزایر جدید بسیاری کشف شدند که می‌بایست احصا و بازدید می‌شدند. به علاوه، جست‌وجوی مناطق قطبی و گذرگاه‌های قطبی شمال غربی و شمال شرقی به حالت تعلیق درآمد.
پهنه‌های قاره‌ای موانع بزرگ‌تری برای نفوذ ایجاد می‌کردند و روند اکتشاف آن‌ها آهسته‌تر بود. کانادایی‌ها به دریاچۀ وینپیگ، دریاچۀ گریت اسلیو و رودخانۀ کلمبیا رسیدند، سپس از کوه‌های راکی پایین آمدند و در تنگۀ نوتکا با روس‌های آلاسکا و اسپانیایی‌های کالیفرنیا روبه‌رو شدند. تصرف‌کنندگان ایالات متحده در دشت‌های اوهایو مستقر شدند، اما منطقۀ می‌سی‌سی‌پی و کالیفرنیا ناشناخته بود و شناخت کاملی از حوضۀ آمازون در کار نبود. ... [در قرن هیجدهم] ظهور عصر ماشین هنوز فواصل میان نقاط جهان را کوتاه نکرده بود و قلمروهای وسیعی از زمین در هاله‌ای از رمز و راز پوشیده شده بود.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
🖋 برخلاف اکتشافات سده‌های پانزدهم و شانزدهم [میلادی] که امپراتوری ماوراءالبحر را پدیده آورده بودند، پیشرفت‌های تازه [در سدۀ هجدهم میلادی] مستقیماً بر سرنوشت اروپا تأثیر نگذاشتند. پراکندگی ذاتی این امپراتوری [اروپا] بازتاب ناهماهنگی فرمانروایانش بود: اروپا در مقام یگانه قدرت فاتح با قلمروهای تازه مواجه شد، اما نه با همان وحدتی که در زمان نخستین جنگ‌های صلیبی با دنیای اسلام روبه‌رو شده بود. مسیحیت همچنان حکم‌فرما بود، اما تفاوت‌های دینی نمود بیش‌تری می‌یافتند؛ شرقی‌ها ارتدوکس بودند، شمالی‌ها پروتستان و جنوبی‌ها کاتولیک؛ مناطق مرکزی مختلط بودند و آزاداندیشان در تمام نواحی پراکنده بودند. خاستگاه منازعات سیاسی، قدیمی‌تر بود.

🖋 تشکیل دولت‌های بزرگ و گسترش رو به شرق آن‌ها در سدۀ هجدهم بر تلاشیِ اروپا در مقام موجودیتی سیاسی دلالت می‌کرد، زیرا رانش به قدرت، که سلسله‌های پادشاهی را به دولت‌سازی ترغیب می‌کرد، حاکمان را نیز به چالش با یکدیگر سوق می‌داد.
کشف سرزمین‌های جدید صحنۀ بزرگ‌تری را برای بازی رقابت بین قدرت‌های بزرگ فراهم کرد. این کشف دو نتیجه داشت: نخست آنکه خصومت‌های قاره‌ای به شکل رویارویی بیش از پیش پیچیدۀ دریایی و استعماری به ماوراءالبحر گسترش یافت؛ و دوم اینکه قدرت‌هایی که مجاور اقیانوس اطلس بودند یا به آن دسترسی داشتند بیشترین بهره را از تقسیم غنایم جدیدی بردند که باعث رونق اقتصاد هر کدام‌شان شد و تفوق غرب را قوت بخشید. هر چه کشوری از اقیانوس اطلس دورتر بود، سطح رونق، اگر نه تمدن آن، نیز پایین‌تر بود.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
Forwarded from F Ariana
دعوت به حضور و بازگشت به خویشتن

در طلیعه‌ی روز، فرصتی فراهم است برای نگریستن به درون و بازشناسی حقیقت وجود.

کلاس آنلاین یوگا
زمان: شنبه - سه‌شنبه،
۵:۳۰ تا ۶: مراقبه‌ی صبحگاهی (آتماویچارا یا تفحص از خود)
۶ تا ۷:۳۰: کلاس آسانا ۱ (تمرینات فیزیکی یوگا)
شروع دوره: شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
شهریه: بر اساس «دَهِش داوطلبانه»

برای اطلاعات بیشتر و عضویت، به گروه زیر بپیوندید:
https://www.tg-me.com/+UGaOTZqPAlVjN2Jk
🗯 به نظرم فصل اول سریال «زخم کاری» یه موفقیت فوق‌العاده توی کارنامۀ محمدحسین مهدویان محسوب می‌شد و نشون می‌داد که این کارگردان که توی حوزۀ موضوعات دهۀ 60 به خوبی می‌تونه فیلم بسازه، توی ژانرهای دیگه هم می‌تونه موفق عمل کنه. فصل‌های بعدی «زخم کاری» افول کردن تا اینکه در نهایت این سریال توی فصل چهارم به پایان رسید. انتقادات زیادی به فصل‌های دو و سه و چهار این سریال شده و به نظرم گفتن اون نقدها چندان فایده‌ای نداره. فکر می‌کنم اصلی‌ترین مشکل فصل‌های دو تا چهار «زخم کاری» رو میشه این ویژگی دونست که توی هر فصل جدید، شخصیت‌ها انگار بنا به اقتضای داستان، به طور نامعقولی تغییر می‌کردن. مثلاً سیما توی فصل 2 یه شخصیت مکاره که دنبال ثروت و قدرته، ولی توی فصل 4 تبدیل میشه به یه عاشق‌پیشۀ هنردوست. یا مالک توی فصل‌های 1 و 3، یه آدم باهوشه، ولی توی فصل 4 به خام‌ترین شکل ممکن از پانی (با بازی مهراوه شریفی‌نیا) رودست می‌خوره.

🗯 من قصدم این نیست که اینجا «زخم کاری» رو نقد و بررسی کنم. همونطوری که توی متن‌های قبلیم (اینجا و اینجا) به بهانۀ فصل‌های 2 و 3 «زخم کاری» به موضوع دیگه‌ای اشاره کردم، اینجا هم می‌خوام به بهانۀ فصل 4 «زخم کاری» به موضوع دیگه‌ای اشاره کنم. من توی سایت‌های مختلف معمولاً نظرات کاربرها رو دربارۀ یه فیلم یا سریال می‌خونم. بعضی از نظراتی که دربارۀ فصل 4 «زخم کاری» توجهم رو جلب کرد، اینجا می‌نویسم. یکی نوشته «ما که یادمون نرفت قسمت آخر چه مزخرفی به خوردمون دادین، ولی تا همیشه منتظر یه سینمایی یا فصل بعدی و ادامۀ قوی با حضور قوی مالک و زنده به گور شدن سمیراییم». یکی دیگه نوشته «الان سریال تموم شد کلاً؟ این سکانس آخر و چشمای مالک خودش یه سینمایی می‌طلبه».

🗯 یه نفر دیگه نوشته «پایان آموزندۀ 4 فصل سریال مهدویان برای زنان و دختران... متأسفم آقای مهدویان، باعث شدین یه سری از خانم‌ها شخصیت سمیرا رو به عنوان الگو برای خودشون قرار بدن». یکی از مهم‌ترین نظرات برای من که طولانی هم بود اینه: «جناب آقای مهدویان، چرا مالک باید مجازات می‌شد؟ به خاطر افرادی که کشت؟ طلوعی [که مالک اون رو کشت] حقش بود بمیره. کریم هم که [مالک] کشت ولی تو فصل دوم [مالک] رفت و یه خونه زد به نام دختر کریم. واسه کشتن حاج عمو هم حتی تا لحظۀ آخر [مالک] نمی‌خواست این کار رو انجام بده. از طرفی هم همۀ این فتنه‌ها زیر سر سمیرا بود وگرنه حاج عمو که به مالک منطقه داده بود و همه چیز داشت درست می‌شد ولی سمیرا باعث شد این همه خون‌ریزی به پا بشه و فقط به خودش اهمیت می‌داد نه بچه‌هاش».

🗯 نقطۀ مشترک این چهار کامنت و حجم زیادی از کامنت‌های دیگه اینه که چرا در پایان داستان «زخم کاری»، مالک که شخصیت خوبی بود یا حداقل کمتر بد بود، به بدبختی و فلاکت رسید، ولی سمیرا که سراسر حسادت و فتنه‌گری بود، به اون چیزهایی که دوست داشت رسید. به نظرم اینجا یکی از مهم‌ترین نقاط کانونی فرهنگ انسانی وجود داره. یکی از آموزه‌های خیلی از فرهنگ‌ها اینه که انسان‌های خوب در نهایت به سعادت می‌رسن و انسان‌های بد به سزای عملشون می‌رسن. به همین دلیل وقتی ما با داستانی روبه‌رو میشیم که این اتفاق در اون رخ نمیده، فرض می‌گیریم که احتمالاً باید فصل بعدی‌ای هم در کار باشه تا انسان‌های خوب به سعادت برسن و انسان‌های بد بدبخت بشن.

📢 من می‌خوام از اینجا یه پرش نظری بلند بزنم و اینطور بگم که در طول تاریخ احتمالاً انسان‌ها با دیدن اینکه آدم‌های خوب در نهایت توی زندگی‌شون خوشبخت نشدن و آدم‌های بد هم بدبخت نشدن، اینطور فرض گرفتن که احتمالا یه فصل دیگه‌ای توی این زندگی باید وجود داشته باشه (به اسم جهان پس از مرگ یا عقاید مرتبط با تناسخ) که به این ترتیب مالک‌ها خوشبخت بشن و سمیراها به سزای کارشون برسن. مارکی دو ساد در نقد چنین دیدگاهی دربارۀ عاقبت انسان‌های خوب و بد دو تا رمان داره به اسم‌های «سرگذشت ژولیت یا خوش‌اقبالی‌های معصیت» و «سرگذشت ژوستین یا بداقبالی‌های فضیلت». حرف ساد اینه که بر خلاف عقیدۀ اخلاق‌باورها، توی جهان واقعی، پاداش جنایت، پیروزیه و پاداش فضیلت، ذلت. منتها ساد مثل خیلی از نویسنده‌های دیگه در طول تاریخ، وقتی به یه حقیقت تلخ رسید، سریع اون رو نوشت و فریاد زد؛ در حالی که آدم‌های زیادی وقتی به چنین حقایقی می‌رسن، اون رو فریاد نمی‌زنن، بلکه پنهانی و یواشکی مطابق اون زندگی می‌کنن.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«تو گرگ و میش شهر، زوزۀ بادهای وحشی؛ تو سکوت بلوک‌های سرد بی‌آغوش؛ سازه‌های آهن خاموش؛ صدای شلیک محکم؛ جر میده سکوت دلگیر لکنت رو؛ پنجره‌های بی‌میل میشه روشن» (بادهای وحشی / سورنا)

@philosophycafe
آینده مرگی، گذشته مرگی و حال مرگی
Forwarded from Homonarrans
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره کانال یوتیوبم را راه انداختم.

📍کانال «هومونرنس» یا «انسانِ قصه‌گو» در پی آن هست که حکایت زندگی ما انسان‌ها به عنوان حیواناتی قصه‌گو و شیوه آمیزشمان با جهان را مورد بررسی قرار دهد.

قسمت اول؛ "پیش‌‌درآمد: ماجرای انسان قصه‌گو" کوششی است برای شفاف‌سازی چرایی، ضرورت و حدود و ثغور این پروژه.

البته این تنها یک مقدمه است. پیش درآمدی برای سفری که قصد داریم در کنار یکدیگر پی بگیریم.


👇👇👇👇


https://youtu.be/51gE2Pl63wA?si=xUSLHjDrlZVvY8rZ



@homonarrans
🗯 [توی قرن هیجدهم ساختار اجتماعی توی قارۀ اروپا هنوز نشان اشرافیت رو با خودش داشت. پایین‌تر از مقام شاه، دو رستۀ دیگه بودن که امتیازات خودشون رو داشتن: کشیش‌ها و نجبا. تقریباً تمام مردم توی رستۀ سومی یک‌کاسه می‌شدن که توی فرانسه اصطلاحاً بهش می‌گفتن «طبقۀ سوم». حقوق انحصاری کشیش‌ها و نجبا باعث می‌شد که طبقۀ سوم توی جایگاه فرودست باقی بمونه. اعتراضات فرانسه حدوداً از سال 1787 شروع شده بود و نوک پیکان اعتراضات به سمت شاه و استبداد بود، ولی از اواخر 1788 فضا به طور ناگهانی تغییر کرد. توی ژانویۀ 1789 یکی از افراد شرایط فرانسه رو این‌طور توصیف کرد: «مناظرات عمومی سرشت متفاوتی یافته است... شاه، استبداد و مشروطه صرفاً به مسائلی ثانویه بدل شده‌اند. اینک جنگ میان طبقۀ سوم و دو رستۀ دیگر است.» شاهزاده‌ها توی آخرین روزهای سال 1788، چند ماه قبل از انقلاب، درخواستی رو به شاه تسلیم کردن که به خاطر وضوح و لحن تأثیرگذارش، میشه اون رو «مانیفستِ اشرافیت» تلقی کرد. بخشی از متنش رو ببینیم:]

🖋 دولت در خطر است... تحول عظیمی در مبادی حکومتی در حال شکل‌گیری است... به زودی حقوق مالکیت را آماج حمله قرار خواهند داد و نابرابری ثروت را هدف اصلاح معرفی خواهند کرد: هم‌اینک نیز سرکوب حقوق فئودالی را در نظر دارند... آیا ممکن است ارادۀ اعلی حضرت بر فدا کردن یا خوار نمودن اشراف دلیر، کهن و نجیب خویش قرار گرفته باشد؟ ... کاری کنید که طبقۀ سوم دست از حمله به حقوق دو رستۀ نخست [کشیش‌ها و نجبا] بردارد... کاری کنید که این رسته [طبقۀ سوم] خود را به طلب تخفیف در مالیات‌هایی که شاید بر گُرده‌اش سنگینی می‌کنند محدود نماید؛ باشد که آن‌گاه دو رستۀ نخست که شهروندان گرامی را در رستۀ سوم ارج می‌نهند با مناعت طبع خویش از حقوق مرتبط با امور مالی چشم بپوشند و به تحملِ تعهدات همگانی در کمال برابری رضایت دهند.

📚 بخشی از نامۀ شاهزاده‌ها به لوئی شانزدهم، در 12 دسامبر 1788 📚

@philosophycafe
.
اپیزود سوم فصل دوم «مداخله»،
دوشنبه، ۸ اردی‌بهشت ساعت ۱۶ منتشر می‌شود.
.

«مدرنیته، مش قاسم یا دائی‌جان ناپلئون»
.

«کار، کار خودشونه». این جمله یکی از پرتکرارترین جملات در فرهنگ جامعۀ ایرانِ معاصر، در تحلیل پدیده‌های سیاسی بوده است. گاهی اوقات این «خودشون» به نظام سیاسی ایران اشاره داشته، گاهی اوقات به دولت انگلیس، گاهی اوقات به دولت آمریکا، و گاهی اوقات هم به لابی یهود و نهادهای پنهانی فراماسونری. در این قسمت از مداخله، ما به بررسی و نقد این کلیشه پرداخته‌ایم و به طور خاص روی دو پدیدۀ مهم تاریخ معاصر ایران تمرکز کرده‌ایم: سقوط و ظهور دولت پهلوی. طرفداران نظریۀ توطئه اولی را به دولت آمریکا نسبت می‌دهند و دومی را که در نتیجۀ کودتای 1299 رخ داد، به دولت انگلیس.

---------------
🔗 در کست‌باکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام پادکست مداخله را
جست‌وجو کنید و ما را از آن‌جا بشنوید.
@modakhelehpodcast
___
🎙پادکست «مداخله»
تهیه‌شده در «گوشه‌ی پادکست»
@goushehpodcast
__

📌این پادکست با حمایت «نشر چرخ»،
ناشر تخصصی علوم‌انسانی، منتشر می‌شود.
@charkhpublication
___
#پادکست_مداخله#پادکست #تاریخ #کست_باکس #اپل_پادکست
🖋 [در قرن هجدهم میلادی] پرتغال و هلند قدرت‌های امپراتوری کوچکی بودند که تکه‌هایی از مستعمرات پیشین در دست‌شان باقی مانده بود. پرتغال اینک برزیل و چند بندر افریقایی و آسیایی را در تصرف داشت. هلند می‌توانست به بخشی از جزایر هند غربی، گینۀ هلند، مستعمره‌نشین‌های اطراف دماغۀ امید نیک، سِیلان و خصوصاً به جاوه و جزایر ادویه ببالد. در مقابل، اسپانیا نه فقط مرزهای امپراتوری خود را حفظ کرد، بلکه با اشغال کالیفرنیا که به تازگی سان‌فرانسیسکو در آن بنا شده بود، همچنین با به دست آوردن لوییزیانا و به همراه آن دلتای می‌سی‌سی‌پی و نیواورلئان، مرزهای خود را وسعت می‌داد. بدین‌سان، این امپراتوری بر سواحل خلیج مکزیک، سواحل دریای کاراییب و نیز دو گل سرسبد جزایر کاراییب مسلط شد.
انگلستان و فرانسه، که پس از همه به قدرت‌های استعماری بدل شدند، بر سر امریکای شمالی، هند و جزایر کوچک‌تر هند غربی رقابت کرده بودند.

🖋 فرانسه، رقیب بازنده، فقط هائیتی، مارتینیک [جزیره‌ای در شرق دریای کاراییب]، گوادلوپ و ایل‌دوفرانس را در تملک داشت. علاوه بر این، سنت لوسیا، توباگو و دفاتر نمایندگی تجاری در سنگال را هم در سال 1783 بازیافت. بنابراین، فرانسه به رغم شکست‌هایش بخش بزرگی از مناطق تولید شکر را در تصرف داشت. به نظر می‌رسید جدایی امپراتوری تازه‌تأسیس بریتانیا از سیزده مستعمرۀ امریکایی‌اش [مستعمرات بریتانیا در سواحل شرقی ایالات متحدۀ امروزی] آن را متزلزل کرده است؛ از سرعت فتوحاتش در هند نیز کاسته شده بود. بریتانیا هنوز تمام بنگال را زیر سلطه داشت، از ایالت اوده خراج می‌گرفت و علاوه بر کلکته، بر بمبئی و مدرس نیز فرمان می‌راند. ... با این همه، بریتانیا در میان قدرت‌های استعماری اروپایی از جایگاهی برتر برخوردار بود.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
#کتاب_هفته
چشمهایش
بزرگ علوی
چاپ پنجاه و چهارم
2025/07/02 00:44:56
Back to Top
HTML Embed Code: