Telegram Web Link
Forwarded from F Ariana
دعوت به حضور و بازگشت به خویشتن

در طلیعه‌ی روز، فرصتی فراهم است برای نگریستن به درون و بازشناسی حقیقت وجود.

کلاس آنلاین یوگا
زمان: شنبه - سه‌شنبه،
۵:۳۰ تا ۶: مراقبه‌ی صبحگاهی (آتماویچارا یا تفحص از خود)
۶ تا ۷:۳۰: کلاس آسانا ۱ (تمرینات فیزیکی یوگا)
شروع دوره: شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
شهریه: بر اساس «دَهِش داوطلبانه»

برای اطلاعات بیشتر و عضویت، به گروه زیر بپیوندید:
https://www.tg-me.com/+UGaOTZqPAlVjN2Jk
👍4👎2🤨1
🗯 به نظرم فصل اول سریال «زخم کاری» یه موفقیت فوق‌العاده توی کارنامۀ محمدحسین مهدویان محسوب می‌شد و نشون می‌داد که این کارگردان که توی حوزۀ موضوعات دهۀ 60 به خوبی می‌تونه فیلم بسازه، توی ژانرهای دیگه هم می‌تونه موفق عمل کنه. فصل‌های بعدی «زخم کاری» افول کردن تا اینکه در نهایت این سریال توی فصل چهارم به پایان رسید. انتقادات زیادی به فصل‌های دو و سه و چهار این سریال شده و به نظرم گفتن اون نقدها چندان فایده‌ای نداره. فکر می‌کنم اصلی‌ترین مشکل فصل‌های دو تا چهار «زخم کاری» رو میشه این ویژگی دونست که توی هر فصل جدید، شخصیت‌ها انگار بنا به اقتضای داستان، به طور نامعقولی تغییر می‌کردن. مثلاً سیما توی فصل 2 یه شخصیت مکاره که دنبال ثروت و قدرته، ولی توی فصل 4 تبدیل میشه به یه عاشق‌پیشۀ هنردوست. یا مالک توی فصل‌های 1 و 3، یه آدم باهوشه، ولی توی فصل 4 به خام‌ترین شکل ممکن از پانی (با بازی مهراوه شریفی‌نیا) رودست می‌خوره.

🗯 من قصدم این نیست که اینجا «زخم کاری» رو نقد و بررسی کنم. همونطوری که توی متن‌های قبلیم (اینجا و اینجا) به بهانۀ فصل‌های 2 و 3 «زخم کاری» به موضوع دیگه‌ای اشاره کردم، اینجا هم می‌خوام به بهانۀ فصل 4 «زخم کاری» به موضوع دیگه‌ای اشاره کنم. من توی سایت‌های مختلف معمولاً نظرات کاربرها رو دربارۀ یه فیلم یا سریال می‌خونم. بعضی از نظراتی که دربارۀ فصل 4 «زخم کاری» توجهم رو جلب کرد، اینجا می‌نویسم. یکی نوشته «ما که یادمون نرفت قسمت آخر چه مزخرفی به خوردمون دادین، ولی تا همیشه منتظر یه سینمایی یا فصل بعدی و ادامۀ قوی با حضور قوی مالک و زنده به گور شدن سمیراییم». یکی دیگه نوشته «الان سریال تموم شد کلاً؟ این سکانس آخر و چشمای مالک خودش یه سینمایی می‌طلبه».

🗯 یه نفر دیگه نوشته «پایان آموزندۀ 4 فصل سریال مهدویان برای زنان و دختران... متأسفم آقای مهدویان، باعث شدین یه سری از خانم‌ها شخصیت سمیرا رو به عنوان الگو برای خودشون قرار بدن». یکی از مهم‌ترین نظرات برای من که طولانی هم بود اینه: «جناب آقای مهدویان، چرا مالک باید مجازات می‌شد؟ به خاطر افرادی که کشت؟ طلوعی [که مالک اون رو کشت] حقش بود بمیره. کریم هم که [مالک] کشت ولی تو فصل دوم [مالک] رفت و یه خونه زد به نام دختر کریم. واسه کشتن حاج عمو هم حتی تا لحظۀ آخر [مالک] نمی‌خواست این کار رو انجام بده. از طرفی هم همۀ این فتنه‌ها زیر سر سمیرا بود وگرنه حاج عمو که به مالک منطقه داده بود و همه چیز داشت درست می‌شد ولی سمیرا باعث شد این همه خون‌ریزی به پا بشه و فقط به خودش اهمیت می‌داد نه بچه‌هاش».

🗯 نقطۀ مشترک این چهار کامنت و حجم زیادی از کامنت‌های دیگه اینه که چرا در پایان داستان «زخم کاری»، مالک که شخصیت خوبی بود یا حداقل کمتر بد بود، به بدبختی و فلاکت رسید، ولی سمیرا که سراسر حسادت و فتنه‌گری بود، به اون چیزهایی که دوست داشت رسید. به نظرم اینجا یکی از مهم‌ترین نقاط کانونی فرهنگ انسانی وجود داره. یکی از آموزه‌های خیلی از فرهنگ‌ها اینه که انسان‌های خوب در نهایت به سعادت می‌رسن و انسان‌های بد به سزای عملشون می‌رسن. به همین دلیل وقتی ما با داستانی روبه‌رو میشیم که این اتفاق در اون رخ نمیده، فرض می‌گیریم که احتمالاً باید فصل بعدی‌ای هم در کار باشه تا انسان‌های خوب به سعادت برسن و انسان‌های بد بدبخت بشن.

📢 من می‌خوام از اینجا یه پرش نظری بلند بزنم و اینطور بگم که در طول تاریخ احتمالاً انسان‌ها با دیدن اینکه آدم‌های خوب در نهایت توی زندگی‌شون خوشبخت نشدن و آدم‌های بد هم بدبخت نشدن، اینطور فرض گرفتن که احتمالا یه فصل دیگه‌ای توی این زندگی باید وجود داشته باشه (به اسم جهان پس از مرگ یا عقاید مرتبط با تناسخ) که به این ترتیب مالک‌ها خوشبخت بشن و سمیراها به سزای کارشون برسن. مارکی دو ساد در نقد چنین دیدگاهی دربارۀ عاقبت انسان‌های خوب و بد دو تا رمان داره به اسم‌های «سرگذشت ژولیت یا خوش‌اقبالی‌های معصیت» و «سرگذشت ژوستین یا بداقبالی‌های فضیلت». حرف ساد اینه که بر خلاف عقیدۀ اخلاق‌باورها، توی جهان واقعی، پاداش جنایت، پیروزیه و پاداش فضیلت، ذلت. منتها ساد مثل خیلی از نویسنده‌های دیگه در طول تاریخ، وقتی به یه حقیقت تلخ رسید، سریع اون رو نوشت و فریاد زد؛ در حالی که آدم‌های زیادی وقتی به چنین حقایقی می‌رسن، اون رو فریاد نمی‌زنن، بلکه پنهانی و یواشکی مطابق اون زندگی می‌کنن.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«تو گرگ و میش شهر، زوزۀ بادهای وحشی؛ تو سکوت بلوک‌های سرد بی‌آغوش؛ سازه‌های آهن خاموش؛ صدای شلیک محکم؛ جر میده سکوت دلگیر لکنت رو؛ پنجره‌های بی‌میل میشه روشن» (بادهای وحشی / سورنا)

@philosophycafe
👍5👎1
آینده مرگی، گذشته مرگی و حال مرگی
Forwarded from Homonarrans
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره کانال یوتیوبم را راه انداختم.

📍کانال «هومونرنس» یا «انسانِ قصه‌گو» در پی آن هست که حکایت زندگی ما انسان‌ها به عنوان حیواناتی قصه‌گو و شیوه آمیزشمان با جهان را مورد بررسی قرار دهد.

قسمت اول؛ "پیش‌‌درآمد: ماجرای انسان قصه‌گو" کوششی است برای شفاف‌سازی چرایی، ضرورت و حدود و ثغور این پروژه.

البته این تنها یک مقدمه است. پیش درآمدی برای سفری که قصد داریم در کنار یکدیگر پی بگیریم.


👇👇👇👇


https://youtu.be/51gE2Pl63wA?si=xUSLHjDrlZVvY8rZ



@homonarrans
🗯 [توی قرن هیجدهم ساختار اجتماعی توی قارۀ اروپا هنوز نشان اشرافیت رو با خودش داشت. پایین‌تر از مقام شاه، دو رستۀ دیگه بودن که امتیازات خودشون رو داشتن: کشیش‌ها و نجبا. تقریباً تمام مردم توی رستۀ سومی یک‌کاسه می‌شدن که توی فرانسه اصطلاحاً بهش می‌گفتن «طبقۀ سوم». حقوق انحصاری کشیش‌ها و نجبا باعث می‌شد که طبقۀ سوم توی جایگاه فرودست باقی بمونه. اعتراضات فرانسه حدوداً از سال 1787 شروع شده بود و نوک پیکان اعتراضات به سمت شاه و استبداد بود، ولی از اواخر 1788 فضا به طور ناگهانی تغییر کرد. توی ژانویۀ 1789 یکی از افراد شرایط فرانسه رو این‌طور توصیف کرد: «مناظرات عمومی سرشت متفاوتی یافته است... شاه، استبداد و مشروطه صرفاً به مسائلی ثانویه بدل شده‌اند. اینک جنگ میان طبقۀ سوم و دو رستۀ دیگر است.» شاهزاده‌ها توی آخرین روزهای سال 1788، چند ماه قبل از انقلاب، درخواستی رو به شاه تسلیم کردن که به خاطر وضوح و لحن تأثیرگذارش، میشه اون رو «مانیفستِ اشرافیت» تلقی کرد. بخشی از متنش رو ببینیم:]

🖋 دولت در خطر است... تحول عظیمی در مبادی حکومتی در حال شکل‌گیری است... به زودی حقوق مالکیت را آماج حمله قرار خواهند داد و نابرابری ثروت را هدف اصلاح معرفی خواهند کرد: هم‌اینک نیز سرکوب حقوق فئودالی را در نظر دارند... آیا ممکن است ارادۀ اعلی حضرت بر فدا کردن یا خوار نمودن اشراف دلیر، کهن و نجیب خویش قرار گرفته باشد؟ ... کاری کنید که طبقۀ سوم دست از حمله به حقوق دو رستۀ نخست [کشیش‌ها و نجبا] بردارد... کاری کنید که این رسته [طبقۀ سوم] خود را به طلب تخفیف در مالیات‌هایی که شاید بر گُرده‌اش سنگینی می‌کنند محدود نماید؛ باشد که آن‌گاه دو رستۀ نخست که شهروندان گرامی را در رستۀ سوم ارج می‌نهند با مناعت طبع خویش از حقوق مرتبط با امور مالی چشم بپوشند و به تحملِ تعهدات همگانی در کمال برابری رضایت دهند.

📚 بخشی از نامۀ شاهزاده‌ها به لوئی شانزدهم، در 12 دسامبر 1788 📚

@philosophycafe
🙏2👌2
.
اپیزود سوم فصل دوم «مداخله»،
دوشنبه، ۸ اردی‌بهشت ساعت ۱۶ منتشر می‌شود.
.

«مدرنیته، مش قاسم یا دائی‌جان ناپلئون»
.

«کار، کار خودشونه». این جمله یکی از پرتکرارترین جملات در فرهنگ جامعۀ ایرانِ معاصر، در تحلیل پدیده‌های سیاسی بوده است. گاهی اوقات این «خودشون» به نظام سیاسی ایران اشاره داشته، گاهی اوقات به دولت انگلیس، گاهی اوقات به دولت آمریکا، و گاهی اوقات هم به لابی یهود و نهادهای پنهانی فراماسونری. در این قسمت از مداخله، ما به بررسی و نقد این کلیشه پرداخته‌ایم و به طور خاص روی دو پدیدۀ مهم تاریخ معاصر ایران تمرکز کرده‌ایم: سقوط و ظهور دولت پهلوی. طرفداران نظریۀ توطئه اولی را به دولت آمریکا نسبت می‌دهند و دومی را که در نتیجۀ کودتای 1299 رخ داد، به دولت انگلیس.

---------------
🔗 در کست‌باکس، اسپاتیفای و اپل پادکست
نام پادکست مداخله را
جست‌وجو کنید و ما را از آن‌جا بشنوید.
@modakhelehpodcast
___
🎙پادکست «مداخله»
تهیه‌شده در «گوشه‌ی پادکست»
@goushehpodcast
__

📌این پادکست با حمایت «نشر چرخ»،
ناشر تخصصی علوم‌انسانی، منتشر می‌شود.
@charkhpublication
___
#پادکست_مداخله#پادکست #تاریخ #کست_باکس #اپل_پادکست
👍41
🖋 [در قرن هجدهم میلادی] پرتغال و هلند قدرت‌های امپراتوری کوچکی بودند که تکه‌هایی از مستعمرات پیشین در دست‌شان باقی مانده بود. پرتغال اینک برزیل و چند بندر افریقایی و آسیایی را در تصرف داشت. هلند می‌توانست به بخشی از جزایر هند غربی، گینۀ هلند، مستعمره‌نشین‌های اطراف دماغۀ امید نیک، سِیلان و خصوصاً به جاوه و جزایر ادویه ببالد. در مقابل، اسپانیا نه فقط مرزهای امپراتوری خود را حفظ کرد، بلکه با اشغال کالیفرنیا که به تازگی سان‌فرانسیسکو در آن بنا شده بود، همچنین با به دست آوردن لوییزیانا و به همراه آن دلتای می‌سی‌سی‌پی و نیواورلئان، مرزهای خود را وسعت می‌داد. بدین‌سان، این امپراتوری بر سواحل خلیج مکزیک، سواحل دریای کاراییب و نیز دو گل سرسبد جزایر کاراییب مسلط شد.
انگلستان و فرانسه، که پس از همه به قدرت‌های استعماری بدل شدند، بر سر امریکای شمالی، هند و جزایر کوچک‌تر هند غربی رقابت کرده بودند.

🖋 فرانسه، رقیب بازنده، فقط هائیتی، مارتینیک [جزیره‌ای در شرق دریای کاراییب]، گوادلوپ و ایل‌دوفرانس را در تملک داشت. علاوه بر این، سنت لوسیا، توباگو و دفاتر نمایندگی تجاری در سنگال را هم در سال 1783 بازیافت. بنابراین، فرانسه به رغم شکست‌هایش بخش بزرگی از مناطق تولید شکر را در تصرف داشت. به نظر می‌رسید جدایی امپراتوری تازه‌تأسیس بریتانیا از سیزده مستعمرۀ امریکایی‌اش [مستعمرات بریتانیا در سواحل شرقی ایالات متحدۀ امروزی] آن را متزلزل کرده است؛ از سرعت فتوحاتش در هند نیز کاسته شده بود. بریتانیا هنوز تمام بنگال را زیر سلطه داشت، از ایالت اوده خراج می‌گرفت و علاوه بر کلکته، بر بمبئی و مدرس نیز فرمان می‌راند. ... با این همه، بریتانیا در میان قدرت‌های استعماری اروپایی از جایگاهی برتر برخوردار بود.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍4
#کتاب_هفته
چشمهایش
بزرگ علوی
چاپ پنجاه و چهارم
1
#کتاب_هفته
چشمهایش
بزرگ علوی
چاپ پنجاه و چهارم
ص: ۱
#کتاب_هفته
چشمهایش
بزرگ علوی
چاپ پنجاه و چهارم
ص:۲
🗯 همایون کاتوزیان کتابی داره به اسم «دولت و جامعه در ایران» که در سال 2000 میلادی منتشر شد. عنوان فرعی کتاب اینه: «انقراض قاجار و استقرار پهلوی». این کتاب با ترجمۀ حسن افشار و توسط نشر مرکز توی ایران منتشر شد. ایران اولین کشور خاورمیانه‌ست که یه انقلاب سیاسی رو تجربه کرد که خواست عمومی این انقلاب حاکمیت قانون و تشکیل حکومت مبتنی بر مجلس شورای ملی بود؛ منظورم انقلاب مشروطه ست که در سال 1285 شمسی رخ داد. یکی از مسائل مهم برای توضیح تاریخ معاصر ایران اینه که چی شد این انقلاب سیاسی رخ داد. کاتوزیان توی این کتاب می‌خواد یه الگویی رو ارائه بده که پدید اومدن چنین انقلابی رو توی ایران توضیح بده. در واقع ادعای کاتوزیان اینه که چارچوب نظری‌ش برای توضیح کل تاریخ، دولت و جامعۀ ایران کار می‌کنه.

🗯 چارچوب نظری کاتوزیان برای توضیح تاریخ ایران «نظریۀ حکومت استبدادی» هست که از اواخر دهۀ 1960 و اوایل دهۀ 1970 این نظریه رو تدوین کرده و به مرور اون رو گسترش داده. یکی از دغدغه‌های اصلی کاتوزیان توی این کتاب اینه که نظریۀ حکومت استبدادی رو برای توضیح دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران استفاده کنه که توی اون ما هم انقلاب می‌بینیم، هم کودتا و هم جنگ خارجی. مثلاً یکی از ویژگی‌های خاص این دوران، سوءقصد منحصر به فرد به جان حاکم ایرانه. توی تاریخ ایران سوءقصد به جان حاکم یه راه معمول و رایج برای این بوده که حاکم رو از راه به در ببرن، ولی سابقه نداشت که یه «دستفروش روشنفکر میانه‌حال مثل میرزا رضای کرمانی» پادشاهی مثل ناصرالدین‌شاه رو از بین ببره؛ و از اون مهم‌تر اینکه این قتل رو به اسم «قانون و عدالت و ترقی» انجام بده.

🗯 سابقۀ عصیان هم توی تاریخ ایران رو میشه به دوران هخامنشی و به زمان سلطنت داریوش و خشایارشا رسوند، ولی تاریخ ایران سابقه نداشت که یه حکومت استبدادی رو انقلابیون ساقط کنن با این نیت که «حکومت قانون را جانشین آن سازند». به اعتقاد کاتوزیان ما توی تاریخ ایران، همیشه بعد از سقوط حکومت استبدادی، شاهد هرج و مرج بودیم، ولی هیچ وقت اینطور نبود که این هرج و مرج به اسم آزادی یا قانون توجیه بشه و یا این درگیری‌های سیاسی شکل «رویارویی قوای مقننه و مجریه» رو به خودش نگرفته بود. این هم توی تاریخ ایران پرسابقه بود که هرج و مرج با ظهور یه حکومت استبدادی به پایان برسه، ولی هیچ وقت این حکومت استبدادی در طول تاریخ این شعار رو نداده بود که «من می‌خوام کاری کنم که میهن از قافلۀ تمدن عقب نیفته و میهن رو به ترقی و تجدد برسونم».

🗯 کاتوزیان معتقده کل تاریخ ایران رو میشه به صورت یه الگوی چرخه‌ای و تکراری توضیح داد: «حکومت استبدادی- شورش و هرج و مرج- حکومت استبدادی». ولی از اواسط دورۀ قاجار این الگوی تکراری در نتیجۀ برخورد با تجربۀ اروپای مدرن، صورت تازه‌ای به خودش می‌گیره. به همین دلیل این الگوی کهنِ چرخه‌ای توی شکل‌هایی ظاهر میشه که هیچ سابقه‌ای توی تاریخ اروپای مدرن نداره؛ مثلاً اینجا انقلاب رخ میده با این هدف که قانون استقرار پیدا کنه؛ یا به اسم آزادی، هرج و مرج رخ میده؛ یا افراد جامعه بعد از مدتی به دنبال احیای رژیم سیاسی قبلی و سقوط کرده میرن. کاتوزیان معتقده برای توضیح این دوره از تاریخ ایران، دو تا پدیده (که حدود یک سال و نیم با هم اختلاف زمانی دارن) اهمیت خیلی زیادی دارن: یکی قرارداد 1919 هست که وثوق‌الدوله این قرارداد رو امضا می‌کنه، و یکی هم کودتای 1299 هست که رضاخان و سیدضیا اون رو عملی می‌کنن.

📢 حوزۀ پژوهشی کاتوزیان رو میشه «جامعه‌شناسی تاریخی» دونست. جاهایی توی نظریۀ کاتوزیان وجود داره که میشه درباره‌ش تأمل انتقادی کرد. مثلاً اینکه کاتوزیان تمام شورش‌ها علیه حکومت رو بخشی از یه چرخۀ تکراری می‌بینه؛ اما میشه در این باره تأمل کرد که آیا دوره‌های تاریخی مثل سال‌های بعد از انقلاب مشروطه، یا سال‌های بعد از انقلاب 57، یا سال‌های قبل از انقلاب 57، بیشتر شبیه به یه استثنا نیستن که کاتوزیان به طرزی نامناسب داره اون رو به کل تاریخ ایران تعمیم میده؟ نکتۀ دوم اینکه کاتوزیان کل تاریخ ایران رو با نوعی نگاه «تداوم‌محور» بررسی می‌کنه. اما میشه اینطور پرسید که آیا تأسیس دولت مدرن در هیئت سلطنت پهلوی رو نمیشه یه گسست در مسیر تاریخی ایران دونست؟ سالار خوشخو و من توی پادکست مداخله، سعی کردیم به کمک تأملاتی از این دست و با فاصله‌گیری از روایت‌هایی شبیه به روایت کاتوزیان، تاریخ معاصر ایران رو روایت کنیم.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«پتکم رو برداشتم و زدم توی سینه‌ت؛ یه تاریخ از استبداد پاشید رو پیرهنت؛ با ارّه بریدم اجزات رو از نو؛ من دست‌هام آلوده‌ست به خون تخیل» (مجسمه / سورنا)

@philosophycafe
👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
منتشر شد.

🔗 لینک شنیدن
https://castbox.fm/vb/803272460

فصل دوم، اپیزود سوم
«مدرنیته، مش‌قاسم یا دائی‌جان ناپلئون»
.

شاید معروف‌ترین جملۀ مانیفست کمونیست این باشد: «هرآنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود». مارکس این جمله را در توصیف وضعیت مدرن گفت. با اینکه ایران بیش از یک سده است که در وضعیت مدرن به سر می‌برد، اما چیزی پولادین در فرهنگ سیاسی این جامعه وجود دارد که نه‌تنها دود نمی‌شود، بلکه با گذر زمان، حتی سست هم نشده است؛ این اندیشه که تحولات مهم جامعۀ ایران به دست دولت‌های قدرتمند رقم خورده است. از حاکمان سیاسی گرفته تا اپوزسیون قدرت‌های سیاسی، از عالم و دانشگاهی گرفته تا انسان «عامی»، گویی همه‌شان با تمام اختلافات فکری، در این زمینه متفق‌القول می‌گویند که بسیاری از پدیده‌ها و تحولات مهم ایران معاصر، کار آمریکایی‌ها یا «کار انگلیسی‌هاست». در این قسمت مداخله به این موضوع می‌پردازیم.
.

🔗 در کست‌باکس، اسپاتیفای و اپل پادکست نام پادکست مداخله را
جست‌وجو کنید و ما را از آن‌جا بشنوید.
___
تهیه‌شده در «گوشه‌ی پادکست»
__

📌این پادکست با حمایت «نشر چرخ»،
ناشر تخصصی علوم‌انسانی، منتشر می‌شود.
👍51
🖋 بهره‌کشی تمامی این امپراتوری‌ها [امپراتوری‌های اروپایی در سدۀ هجدهم مانند فرانسه و بریتانیا] به رویه‌های تجاری سبعانه [وحشیانه] ... انجامید. هر کشورِ مادر محصولاتی را که کم داشت وارد می‌کرد و بخشی از صادرات معمول خود را به مستعمرات می‌فرستاد. چنین کشوری اساساً به مستعمرۀ خویش اجازۀ کاشتن یا ساختن چیزی را نمی‌داد که به رقابت با محصولاتش یا دادوستد با سایر کشورها بپردازد؛ استفاده از هیچ کشتی دیگری جز کشتی‌های خویش را نیز روا نمی‌داشت. این رویه را در فرانسه لِکسکلوزیف [سیاست اقتصادی فرانسه که فرانسه را به عنوان یگانه شریک تجاری مستعمراتش مشخص می‌کند] یا حقوق مستعمراتی انحصاری می‌نامیدند. بدین‌سان، سرزمین‌های ماوراءالبحر مشتریان حتمی و نیز دو منبع بنیادی محرک اقتصاد اروپا را در اختیارش گذاشتند: فلزات گران‌بها و محصولات گرمسیری.
سه‌چهارم طلا و بیش از نُه‌دهمِ فلزات سفید جهان را امریکای لاتین تأمین می‌کرد.

🖋 معادن پوتوسیِ بولیوی، که روزگاری غنی بودند، به ته رسیده بودند و اکنون مکزیک منبع اصلی نقره بود. با حفر رگه‌های جدید و سقوط پنجاه درصدی قیمت جیوه و پس از سازمان‌دهی مجدد معدن فعال آلمادن به دست گروهی آلمانی، تولید نقره پس از سال 1760 جهش کرد و بین سال‌های 1780 تا 1800 به بالاترین نرخ سالانۀ خود یعنی نهصد تُن رسید. طلا می‌بایست با خاک‌شویی به دست آید و به رغم افزوده شدن منابع غنی از طریق برزیل و سواحل گینه در افریقا، تولید آن کاهش یافت.
کاشت محصولات غذایی گسترش یافت و دام‌‌پروری با بهره‌برداری از مراتع وسیع رونق گرفت. کالاهای چرمی را صادر می‌کردند و بندر بوئنوس آیرس که در سال 1778 آزاد اعلام شد، رونق یافت. اما اروپایی‌ها در واقع فقط به محصولات گرمسیری -در درجۀ اول نی‌شکر و بعد از آن قهوه، کاکائو، پنبه، نیل و تنباکو- علاقه داشتند. ... نیروی کار بیشتر از سرخ‌پوست‌هایی تشکیل می‌شد که مجبور به اقامت در مناطق خاص و کار اجباری بودند.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍4
🖋 [در قرن هجدهم] در جزایر هند غربی [یکی از مناطق زیرمجموعۀ قارۀ امریکای شمالی]، لوییزیانا، ساحل اقیانوس اطلس از فلوریدا تا مریلند و جزایر ماسکارین در اقیانوس هند، معدنی در کار نبود؛ در آن‌جا تولید کشاورزی رقیبی نداشت. بخش بزرگی از شکر و قهوۀ اروپا از جزایر هند غربی می‌آمد. فرانسه و انگلستان از سر حسادت این جزایر را ارزشمندترین مستعمرات خود تلقی می‌کردند. ایالات متحده تنباکو صادر می‌کرد، اما هنوز خبری از صادرات پنبه نبود؛ رواج پنبۀ الیاف‌بلند با نام «جزیرۀ دریا» به سال 1786 برمی‌گشت. از آن‌جا که سرخ‌پوستان کاراییب در جزایر هند غربی قلع‌وقمع شده بودند و مستعمره‌نشینان قارۀ امریکا بومیان را از ساحل پس‌ می‌راندند، کل اقتصاد این مناطق متکی بر کار بردگان سیاه‌پوست بود.

🖋 هومبولت [طبیعی‌دان و سیاح سدۀ هجدهم و نوزدهم، اهل آلمان] برآورد می‌کرد که چهل درصد جمعیت جزایر هند غربی سیاه‌پوست هستند. این رقم با درنظر گرفتنِ اینکه نکر [بانک‌دار و سیاستمدار سوییسی، قرن هجدهم] جمعیت سیاهان در جزایر فرانسه را 85 درصد ثبت کرده بود اندک به نظر می‌رسد. این‌گونه تصور می‌شد که آنان نیمی از کل جمعیت لوییزیانا را تشکیل می‌دهند؛ ایالات متحده دست‌کم پانصدهزار سیاه‌پوست داشت. در سال 1790 تخمین زده می‌شد که تجار برده سالانه 74 هزار سیاه‌پوست را به امریکا انتقال می‌دهند. افریقا «مخزن سیاه» دنیای نو به شمار می‌آمد. اروپاییان جمعیت آنان را با یورش‌های خود به سرزمین اصلی کاهش دادند؛ بخشی از اسرا نیز مدتی بعد در دریا مُردند.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍6
Forwarded from فیلسوف مهندس
منطقِ فلسفی، فلسفه تحلیلی

یه استدلالِ سنتی برای وجود خدا مطرح می‌شد:
1️⃣ خدا کاملترین موجود است. (تعریف)
2️⃣ چیزی که وجود دارد، کاملتر از چیزی‌ست که وجود ندارد.
⬅️ نتیجتا خدا وجود دارد.

🔹 شاید با خودتون بگید که چی شد؟! هیچ کی با این استدلال خداباور نمی‌شه. ولی اشکالش کجاست؟ هزاران سال استدلالاتی از این قبیل که به زبانِ طبیعی و روزمره مطرح می‌شدن کلی فلاسفه رو گیج کرده بود. این گیجی تا حدی بخاطر ابهامِ زبانِ روزمره و انسانی بود، مفاهیمی مثل "کاملترین" یا "وجود" اندکی مبهم‌ان. تا این که در اواخر قرن 19 و اوایل 20 منطقِ فرمال/ریاضی به کمک فلاسفه اومد.

🔸 حالا قبل این که بگیم سوپرمنِ داستان کیه، لازمه که بدونیم فرمالیسم چیه؟ کلی به این مسئله فکر کردم. جواب دم دستی‌ام اینه که فیزیک‌دان‌ها، کامپیوتر ساینتیست‌ها، و حتی فلاسفه، مسائل‌شون رو فرمال می‌کنن، یعنی به زبانِ ریاضیات بیان‌شون می‌کنن. یک زبانِ مصنوعی که گرامر و معنیِ دقیق و واضحی داره و یه سری ریاضی‌دان معنای عبارت‌ها رو فیکس کردن. به تصویرِ پیوست شده نگاه کنید. I و II دو تا فرمال‌سازی هست از جمله "خدا وجود دارد". III داره می‌گه "خدا یکتاست"، بهش فکر کنید 😏
Forwarded from فیلسوف مهندس
🔹 حالا فلسفه تحلیلی چی هست؟ سنتِ فلسفی‌ای که به فرمال‌سازی و فرمالیسم تاکید داره، هسته مرکزیِ فلسفه تحلیلی چیزی نیست جز استفاده از منطقِ ریاضی و فرمال برای حل مسائل. فلاسفه تحلیلی درگیری‌شون با منطق بر سرِ ترجمه‌ست، این که جملاتی که در زبان طبیعی بدیهی می‌دونیم رو چجوری به منطقِ ریاضی ترجمه کنیم، و کدوم ترجمه درسته؟ فیلسوف تحلیلی معتقده این کار کمک می‌کنه بفهمیم اصلا چی می‌گیم، و کمک می‌کنه که به طور کاملا مکانیکی اعتبار و درستیِ استدلال‌هامون رو بررسی کنیم. نه مثلِ استدلالی که اولِ پست گفته شد 😂

🔸 این روش‌شناسی رو خیلی‌ها قبول ندارن برای فلسفه، من خودم هم اندکی فاصله گرفتم و بُرد اش رو کم می‌دونم. خودِ فلاسفه تحلیلی ولی به طور ایدئولوژیکی قبولش دارن.

🔹 حالا این استدلالِ معروف رو باهاش بازی کنید بگید مشکلش چیه 😁
1️⃣ سهراب = پسرِ رستم.
2️⃣ رستم می‌داند که سهراب، پادشاهِ توران است.
⬅️ نتیجتا رستم می‌داند پسرش پادشاه توران است.

تبعا رستم نمی‌دونه پسرش پادشاهِ تورانه و سهراب رو می‌کشه 😁 هر دو مقدمه هم درسته و نتیجه غلط.

پ.ن: خاک بر سرت فیلسوفِ ایرانی که یه معادلِ بومی برای Hesperus و Phosphorus نساختی.
🗯 آخرین اثر مهران مدیری که منتشر شد، سریال «قهوۀ پدری» بود که فکر می‌کنم پخشش اسفند 1403 تموم شد. قرار بود اسم این سریال «پدر قهوه» باشه که گویا با تذکر ساترا، به «قهوۀ پدری» تبدیل شد. داستان «قهوۀ پدری» بر اساس قصۀ فیلم «دزدهای خرده‌پا» از وودی آلن هست که توی اون فیلم یه آدمی با کمک شریک‌هاش یه پیتزافروشی باز می‌کنه تا بتونه از طریق پیتزافروشی یه تونل حفر کنن و از بانک دزدی کنن؛ ولی بعد از مدتی همسر این آدم که شیرینی‌های خوبی می‌پخته، شیرینی‌هاش توی پیتزافروشی طرفدار پیدا می‌کنه و شغل شیرینی‌فروشی این‌ها پردرآمد میشه. «قهوۀ پدری» تقریباً توی همۀ رسانه‌هایی که درباره‌ش نوشتن، با انتقاد روبه‌رو شد.

🗯 یکی نوشت «مدیری بلد نیست سریال طنز بسازه»، یکی دیگه نوشت «مدیری لوس و بی‌مزه شده» و یه جا هم تیتر زدن «چرا مدیری در قهوۀ تلخ شکست خورد؟». تقریباً توی خیلی از این نقدها وقتی عصاره و تهِ حرف نویسنده رو در نظر بگیرم، می‌بینم که تهِ حرف اینه «این اثر خوب نیست، چون مخاطب اون رو نپسندید»». احساس من اینه که تمام بقیۀ قسمت‌های متن نقد، یه تزئین و زینتی هست که دور این هستۀ نقد کشیده شده تا بعضاً حتی اون رو پنهان کنه. اما مسئله‌ای که اینجا وجود داره اینه که ما از کجا می‌دونیم مخاطب یه اثر رو پسندید یا نپسندید. ما حداکثر دسترسی‌ای که به «مخاطب» داریم اینه که می‌دونیم سلیقۀ خودمون چیه و گاهی اوقات هم با چند تا از اطرافیان‌مون حرف بزنیم و نظر اون‌ها رو بپرسیم.

🗯 من موقعی که امسال سریال «پایتخت 7» داشت پخش می‌شد، از خیلی از افراد (چه مجازی و چه حقیقی) می‌پرسیدم که پایتخت رو می‌بینن یا نه، و اگه می‌بینن، نظرشون چیه. تعداد زیادی از افراد می‌گفتن که یا پایتخت رو نمی‌بینن و یا دست و پا شکسته دیدن؛ بخش زیاد دیگه‌ای هم می‌گفتن که «می‌بینیم، ولی خیلی برامون مهم نیست. دیگه اون جذابیت سری‌های پیش رو نداره». ولی وقتی زمان پخش سریال می‌رسید (ساعت 10 شب)، بعضی از این افراد رو می‌دیدم که کارشون رو کنار می‌ذاشتن و می‌نشستن سریال رو می‌دیدن. نکتۀ عجیب برای من این بود که آمار تماشای قسمت‌های پایتخت توی یوتیوب هم خیلی بالا بود و هست. همین الان آمار تماشای تمام قسمت‌های پایتخت توی یوتیوب بالای یک میلیونه؛ با وجود اینکه هنوز 2 ماه از پخش این قسمت‌ها نگذشته و تمام این قسمت‌ها رو خود تلویزیون چندین بار بازپخش می‌کرد و احتمالاً توی تلگرام و تلوبیون و سایت‌های دیگه هم قابل دسترس بوده.

🗯 در واقع گویی ما یه لایۀ ظاهری داریم توی جامعه که یه واکنشی رو نسبت به یه سریال یا فیلم (یا هر چیز دیگه‌ای، حتی یه پدیدۀ سیاسی) نشون میده و یه لایۀ زیرین داریم که واکنش دیگه‌ای به همون چیز نشون میده. در مورد مهران مدیری هم به نظرم همین اتفاق رخ داده. در حالی که اکثر سایت‌ها و افراد و رسانه‌ها از سریال «قهوۀ تلخ» انتقاد می‌کردن، خیلی سریع مدیری پیش‌تولید کار بعدیش (سریال «شیش‌ماهه») رو شروع کرد. مسئله‌ای که منتقد باید بهش فکر کنه اینه که اگر اثر قبلی یه هنرمند شکست خورده، چرا یه سرمایه‌گذار یا تهیه‌کننده (حتی دولتی) حاضر میشه به این سرعت برای کار بعدی این هنرمند باهاش قرارداد ببنده؟ من فکر می‌کنم خیلی از منتقدها گول ظاهر جامعه رو خوردن و همچنان می‌خورن.

📢 من نمی‌خوام خیلی سریع و شتاب‌زده توی دام «ژانر خلقیات» بیفتم و نتیجه‌گیری کنم که «ایرانی‌ها دو رو هستن و این اخلاق ایرانی‌ها علت‌های تاریخی داره» یا «ایرانی‌ها عادت کردن به دروغ‌گویی و چیزی رو که دوست دارن، صریحاً اعلام نمی‌کنن». من صرفاً یه پدیدۀ اجتماعی رو که در قبال سریال‌ها (به خصوص سریال‌های طنز) مشاهده می‌کنم توصیف کردم (و نکتۀ عجیب اینه که در مورد سریال‌های غیرطنز چنین چیزی رو ندیدم). به نظرم شبکه‌های اجتماعی هم به این «گول خوردن» منتقدها بیشتر کمک کرده و آدم‌ها توی یه حبابی می‌افتن و به تلقی اشتباهی دربارۀ جامعه می‌رسن. نتیجه‌ای که من می‌گیرم که اینه ما حتی دربارۀ یه پدیدۀ ساده مثل یه سریال طنز هم به درستی نمی‌دونیم سلیقه و نظر جامعه چیه؛ وقتی این پدیده تبدیل بشه به یه پدیدۀ پیچیده‌تر که توی مقولات سیاسی، دینی و یا فرهنگی قرار بگیره، ما از این هم نسبت به نظر و سلیقۀ جامعه ناآگاه‌تریم.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«منم اتفاقی بین اینام؛ نمی‌دونم کی واسه چی مهمه، چی واسۀ کیا؛ می‌گذرم از اینا؛ با سرعت ثانیه؛ با دقت دقیقه؛ ولی برمی‌گردم پیششون زود، چه مرضیمه؟ دنبال انتقامم یا می‌خوام که شکّم یقین شه؟ با تحمیل عقیده» (قهقرا / بهرام نورایی)

@philosophycafe
👍72🔥1👏1
دیدار با سالار خوشخو و علی سلطان‌زاده، میزبان‌های پادکست «مداخله» در غرفه‌ی گوشه‌ی پادکست در نمایشگاه کتاب تهران.

#نشر_چرخ #نشر_چشمه  #سالار_خوشخو #علی_سلطان‌زاده #تاریخ #مداخله

@modakhelehpodcast
👍54
2025/07/13 20:35:32
Back to Top
HTML Embed Code: