به هر حال، یک تاری موی زنی را به هیچ یک از یقینهای او نمیدادم.
#کتاب_هفته
#بیگانه
#آلبر_کامو
#لیلی_گلستان
ص: ۱۶۹
@PhlosophyCafe ♨️
#کتاب_هفته
#بیگانه
#آلبر_کامو
#لیلی_گلستان
ص: ۱۶۹
@PhlosophyCafe ♨️
Forwarded from Sharif Sophia
💢گزارش تصویری از جلسه «دولت و جامعه در ایران از نگاه کاتوزیان»
💢دوازدهم خردادماه ۱۴۰۴
#علی_سلطانزاده
#دولت_و_جامعه
#همایون_کاتوزیان
#شریف_سوفیا
💢دوازدهم خردادماه ۱۴۰۴
#علی_سلطانزاده
#دولت_و_جامعه
#همایون_کاتوزیان
#شریف_سوفیا
🗯 فکر میکنم پاییز 1403 بود که خبرهای انتشار سریال «ازازیل» ساختۀ حسن فتحی منتشر شد. جدا از اینکه کارگردان سریال حسن فتحی بود، بازیگرهای مهمی هم توی این سریال بازی میکردن: بابک حمیدیان، پیمان معادی و پریناز ایزدیار. یه عامل مهمی که باعث شد من به دیدن این سریال تشویق بشم، نویسندۀ این سریال بود: مسعود خاکباز؛ که سریال «دفتر یادداشت» رو هم نوشته بود و به نظرم قصۀ اون کار خیلی خوب بود. یکی دیگه از ویژگیهای «ازازیل» که باعث میشد برام جذاب به نظر برسه، ژانرش بود؛ ژانر وحشت. توی سریالهای نمایش خانگی ایرانی ما عموماً با ژانر درام و کمدی طرفیم و من نمیدونم سریال ایرانی دیگهای از ژانر وحشت توی این سالها ساخته شده بود یا نه.
🗯 اگه یه مرور ذهنی و گذری از سریالهای نمایش خانگی و همچنین فیلمهای سینمایی که توی این سالها پرطرفدار شدن داشته باشیم، میبینیم که عموماً درامهایی بودن که با کلیدواژههای «جنوب شهری»، «حاشیۀ شهر»، «دعوا و نزاع» و غیره توصیف میشن. از این بحث میگذرم که تصویری که از «جنوب شهر» یا «پایین شهر» توی این آثار داره نشون داده میشه، چه کارکردی توی جامعۀ فعلی ایران داره. توی چنین فضایی، انتشار یه سریال ژانر وحشت، اون هم با چنین کارگردان و نویسنده و بازیگرهایی، خبر خوشحالکنندهای بود. با همۀ این اوصاف، «ازازیل» در نهایت به نظرم یه پروژۀ شکستخورده محسوب میشه و حتی پست اینستاگرامیای که فتحی بعد از انتشار قسمت آخر فصل اول سریال منتشر کرد، به نظرم نشونهای از این هست که خود کارگردان هم متوجه شده که این سریال اونطور که باید، موفقیتی نداشت.
🗯 مسئلۀ اولی که برای من بعد از تماشای «ازازیل» پیش اومد این بود که چرا «ازازیل» کار موفقی از آب درنیومد. قطعاً عوامل مختلفی وجود داره. مثلاً یکی از عواملش میتونه این باشه که کارگردان و بازیگرهای این سریال دیگه به اون شهرتی که دوست داشتن، رسیدن و الان بازیگری و کارگردانی براشون صرفاً یه شغل شده که خلاقیت و علاقۀ چندانی پشتش نیست. این اتفاق ممکنه برای هر کسی رخ بده: یه فوتبالیست، یه نویسنده، و شاید حتی یه سیاستمدار. یه عاملی که من تصور میکردم توی شکست پروژۀ «ازازیل» مؤثر باشه، این بود که ژانر وحشت تنه به تنۀ ماوراءالطبیعه میزنه و توی جامعۀ ایران نهاد دین به نوعی مسئول «ماوراءالطبیعه» هست و به همین دلیل نمیشه توی چنین فضایی هر قصهای رو تعریف کرد یا هر شخصیتی رو خلق کرد. به زبان قدیمیتر و آشنا برای ما، «سانسور»!
🗯 الان یکی دو هفتهای هست که نظرم تغییر کرده و به نظرم سانسور نمیتونه علت شکست «ازازیل» باشه. نظرم تغییر کرد چون قسمت دوم سریال «اجل معلق» رو دیدم که توی ژانر کمدیه و موضوعش مرگه. به نظرم مرگ همونقدر میتونه موضوعی تحت سیطرۀ نهاد دین در ایران باشه که ژانر وحشت. ولی «اجل معلق» داره با مرگ و مفاهیم مرتبط با مرگ (که بخشیشون طبیعتاً دینی هستن) شوخی میکنه. از اون سکانس «عزرائیل و جبرئیل و اسماعیل» که بگذرم، توی یکی از صحنهها، شخصیت اصلی داستان (با بازی عطاران) که مُرده بود، علائم حیاتیش برمیگرده و زنده میشه. فرشتۀ مرگ بهش میگه «تو به اذن خدا این اجازه رو داری که دوباره به زندگی برگردی» و همین لحظه روح شخصیت اصلی که داره خوشحالی میکنه، بیتوجه به حرف فرشتۀ مرگ و «اذن خدا» میگه: «پدرم همیشه میگفت شیرموز بخورم، بدنم قوی میمونه. الان هم میدونم چرا زنده شدم؛ کار همون شیرموزهاست.» اینجا به نظرم شوخی با مرگ داره رخ میده و این شوخی از سانسور جون سالم به در برده.
📢 مسئلۀ دومی که بعد از دیدن «ازازیل» برام مطرح شد، اینه که ژانر وحشت چیه. به عبارت دیگه، با حرکات عجیب و غریب دوربین، یه موسیقی وهمآلود، بدن خونآلود و فضای تاریک، احتمالاً حس ترس به مخاطب (حتی مخاطب ترسویی مثل من) منتقل نمیشه. چیز دیگهای باید به این مجموعه اضافه بشه تا اون ترس تولید بشه و ازازیل اون «چیز دیگه» رو نداشت. این رو آخر این متن اضافه کنم که به راحتی میشه اینجا زد زیر میز و گفت «این آثار که ارزش فکر کردن و نوشتن ندارن» و بعدش ژانر وحشت رو مساوی با لیستی از فیلمهای معروف تاریخ سینما در نظر گرفت که کارگردانهای معروفی دارن. این هم یه راهشه. ولی به نظرم چنین راهی چندان ما رو به فهم ژانر وحشت هدایت نمیکنه، بلکه بیشتر یه نوعی خاطرهبازی محسوب میشه با فیلمهایی که دوستشون داریم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«با همین خطر، کشیدم تو قفسهای آهنین نفس؛ زندگی حاصل تخیله؛ و باور منم یه بخشی از خودت؛ پس همراه شو با من این سفر» (مجسمه / سورنا)
@philosophycafe
🗯 اگه یه مرور ذهنی و گذری از سریالهای نمایش خانگی و همچنین فیلمهای سینمایی که توی این سالها پرطرفدار شدن داشته باشیم، میبینیم که عموماً درامهایی بودن که با کلیدواژههای «جنوب شهری»، «حاشیۀ شهر»، «دعوا و نزاع» و غیره توصیف میشن. از این بحث میگذرم که تصویری که از «جنوب شهر» یا «پایین شهر» توی این آثار داره نشون داده میشه، چه کارکردی توی جامعۀ فعلی ایران داره. توی چنین فضایی، انتشار یه سریال ژانر وحشت، اون هم با چنین کارگردان و نویسنده و بازیگرهایی، خبر خوشحالکنندهای بود. با همۀ این اوصاف، «ازازیل» در نهایت به نظرم یه پروژۀ شکستخورده محسوب میشه و حتی پست اینستاگرامیای که فتحی بعد از انتشار قسمت آخر فصل اول سریال منتشر کرد، به نظرم نشونهای از این هست که خود کارگردان هم متوجه شده که این سریال اونطور که باید، موفقیتی نداشت.
🗯 مسئلۀ اولی که برای من بعد از تماشای «ازازیل» پیش اومد این بود که چرا «ازازیل» کار موفقی از آب درنیومد. قطعاً عوامل مختلفی وجود داره. مثلاً یکی از عواملش میتونه این باشه که کارگردان و بازیگرهای این سریال دیگه به اون شهرتی که دوست داشتن، رسیدن و الان بازیگری و کارگردانی براشون صرفاً یه شغل شده که خلاقیت و علاقۀ چندانی پشتش نیست. این اتفاق ممکنه برای هر کسی رخ بده: یه فوتبالیست، یه نویسنده، و شاید حتی یه سیاستمدار. یه عاملی که من تصور میکردم توی شکست پروژۀ «ازازیل» مؤثر باشه، این بود که ژانر وحشت تنه به تنۀ ماوراءالطبیعه میزنه و توی جامعۀ ایران نهاد دین به نوعی مسئول «ماوراءالطبیعه» هست و به همین دلیل نمیشه توی چنین فضایی هر قصهای رو تعریف کرد یا هر شخصیتی رو خلق کرد. به زبان قدیمیتر و آشنا برای ما، «سانسور»!
🗯 الان یکی دو هفتهای هست که نظرم تغییر کرده و به نظرم سانسور نمیتونه علت شکست «ازازیل» باشه. نظرم تغییر کرد چون قسمت دوم سریال «اجل معلق» رو دیدم که توی ژانر کمدیه و موضوعش مرگه. به نظرم مرگ همونقدر میتونه موضوعی تحت سیطرۀ نهاد دین در ایران باشه که ژانر وحشت. ولی «اجل معلق» داره با مرگ و مفاهیم مرتبط با مرگ (که بخشیشون طبیعتاً دینی هستن) شوخی میکنه. از اون سکانس «عزرائیل و جبرئیل و اسماعیل» که بگذرم، توی یکی از صحنهها، شخصیت اصلی داستان (با بازی عطاران) که مُرده بود، علائم حیاتیش برمیگرده و زنده میشه. فرشتۀ مرگ بهش میگه «تو به اذن خدا این اجازه رو داری که دوباره به زندگی برگردی» و همین لحظه روح شخصیت اصلی که داره خوشحالی میکنه، بیتوجه به حرف فرشتۀ مرگ و «اذن خدا» میگه: «پدرم همیشه میگفت شیرموز بخورم، بدنم قوی میمونه. الان هم میدونم چرا زنده شدم؛ کار همون شیرموزهاست.» اینجا به نظرم شوخی با مرگ داره رخ میده و این شوخی از سانسور جون سالم به در برده.
📢 مسئلۀ دومی که بعد از دیدن «ازازیل» برام مطرح شد، اینه که ژانر وحشت چیه. به عبارت دیگه، با حرکات عجیب و غریب دوربین، یه موسیقی وهمآلود، بدن خونآلود و فضای تاریک، احتمالاً حس ترس به مخاطب (حتی مخاطب ترسویی مثل من) منتقل نمیشه. چیز دیگهای باید به این مجموعه اضافه بشه تا اون ترس تولید بشه و ازازیل اون «چیز دیگه» رو نداشت. این رو آخر این متن اضافه کنم که به راحتی میشه اینجا زد زیر میز و گفت «این آثار که ارزش فکر کردن و نوشتن ندارن» و بعدش ژانر وحشت رو مساوی با لیستی از فیلمهای معروف تاریخ سینما در نظر گرفت که کارگردانهای معروفی دارن. این هم یه راهشه. ولی به نظرم چنین راهی چندان ما رو به فهم ژانر وحشت هدایت نمیکنه، بلکه بیشتر یه نوعی خاطرهبازی محسوب میشه با فیلمهایی که دوستشون داریم.
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«با همین خطر، کشیدم تو قفسهای آهنین نفس؛ زندگی حاصل تخیله؛ و باور منم یه بخشی از خودت؛ پس همراه شو با من این سفر» (مجسمه / سورنا)
@philosophycafe
Telegram
Philosophy Cafe ♨️
🗯 ۹ تیر ۱۴۰۲ بود که پوستر سریال «دفتر یادداشت» منتشر شد. رضا عطاران رو توی پوستر میبینیم که سیگاری روی لبشه و ۷ تا زن با لباس پرستاری فندک گرفتن جلوی دهن عطاران تا عطاران سیگارش رو روشن کنه. حسن معجونی هم از اون پشت داره این فضا رو با اخم میبینه. این عکس…
🖋 یقیناً پرسیدن یا نپرسیدن این پرسش که «چرا موجودات اصولاً هستند به جای عدم؟» هیچ تفاوتی به حال خود موجودات ندارد. بدون این پرسش، سیارهها در مدار خویش حرکت میکنند. بدون این پرسش، نیروی حیات در نبات و حیوان، جاری است.
ولی اگر این پرسش مطرح شود و به شرط آنکه واقعاً محقق گردد، در آن صورت این پرسیدن ضرورتاً از آنچه مورد پرسش است و از آنچه مورد سؤال است، عقب مینشیند، به خودش باز میگردد [یعنی بعد از مطرح شدن این پرسش، چنین پرسشی شکل میگیرد که «چرا این پرسش مطرح شد که چرا موجودات اصولاً هستند...؟»]. بنابراین، این پرسیدن در حد ذات خویش، نه یک فرایند قهری/تحکمی، بلکه رخدادی ممتاز است که از آن به یک واقعه تعبیر میکنیم.
این پرسش و همۀ پرسشهایی که بیواسطه ریشه در آن دارند، در آنها همین یک پرسش گشوده میشود/گسترده میشود -این پرسشِ «چرا» را نمیتوان به هیچ پرسش دیگری قیاس کرد. این پرسش با جستجو برای «چرای» خاصّ خودش مواجه میشود.
🖋 پرسشِ «چرا این چرا؟» در ظاهر و در نگاه نخست، بسانِ تکرار یاوۀ همان جملۀ استفهامی، بدون آنکه پایانی برای این تکرار باشد، به نظر میرسد. بسان نوعی تأمل بیهوده و نامتعارف دربارۀ معانی بیاساس کلمات، جلوه میکند. یقیناً چنین جلوهای دارد. تنها پرسش این است که آیا ما مایلیم قربانی این جلوۀ سطحی امور شویم و بدینسان کل موضوع را فیصلهیافته بدانیم، یا آیا ما قادریم در این عقب بردنِ پرسشِ «چرا» [و تعمیم دادن این پرسش] به خودش، واقعهای شعفانگیز/برانگیزنده را تجربه کنیم.
ولی اگر به خود اجازه ندهیم تا به ظواهر امور فریفته شویم، روشن خواهد شد که این پرسشِ «چرا» به عنوان پرسشی دربارۀ موجودات در حد ذات خویش و چونان یک کل، بیدرنگ ما را از صرف بازی با کلمات دور میکند، مشروط به آنکه همچنان از قوّت روحی لازم برای آنکه این پرسش را حقیقتاً به «چرای» خاص خودش عقب ببریم، برخوردار باشیم.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
ولی اگر این پرسش مطرح شود و به شرط آنکه واقعاً محقق گردد، در آن صورت این پرسیدن ضرورتاً از آنچه مورد پرسش است و از آنچه مورد سؤال است، عقب مینشیند، به خودش باز میگردد [یعنی بعد از مطرح شدن این پرسش، چنین پرسشی شکل میگیرد که «چرا این پرسش مطرح شد که چرا موجودات اصولاً هستند...؟»]. بنابراین، این پرسیدن در حد ذات خویش، نه یک فرایند قهری/تحکمی، بلکه رخدادی ممتاز است که از آن به یک واقعه تعبیر میکنیم.
این پرسش و همۀ پرسشهایی که بیواسطه ریشه در آن دارند، در آنها همین یک پرسش گشوده میشود/گسترده میشود -این پرسشِ «چرا» را نمیتوان به هیچ پرسش دیگری قیاس کرد. این پرسش با جستجو برای «چرای» خاصّ خودش مواجه میشود.
🖋 پرسشِ «چرا این چرا؟» در ظاهر و در نگاه نخست، بسانِ تکرار یاوۀ همان جملۀ استفهامی، بدون آنکه پایانی برای این تکرار باشد، به نظر میرسد. بسان نوعی تأمل بیهوده و نامتعارف دربارۀ معانی بیاساس کلمات، جلوه میکند. یقیناً چنین جلوهای دارد. تنها پرسش این است که آیا ما مایلیم قربانی این جلوۀ سطحی امور شویم و بدینسان کل موضوع را فیصلهیافته بدانیم، یا آیا ما قادریم در این عقب بردنِ پرسشِ «چرا» [و تعمیم دادن این پرسش] به خودش، واقعهای شعفانگیز/برانگیزنده را تجربه کنیم.
ولی اگر به خود اجازه ندهیم تا به ظواهر امور فریفته شویم، روشن خواهد شد که این پرسشِ «چرا» به عنوان پرسشی دربارۀ موجودات در حد ذات خویش و چونان یک کل، بیدرنگ ما را از صرف بازی با کلمات دور میکند، مشروط به آنکه همچنان از قوّت روحی لازم برای آنکه این پرسش را حقیقتاً به «چرای» خاص خودش عقب ببریم، برخوردار باشیم.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
Telegram
Philosophy Cafe ♨️
🗯 [توی نوشتههای هایدگر واژهای وجود داره به اسم Das Seiende که توی فارسی به «موجودات» ترجمه میکنن. تعبیر «موجودات» توی اندیشۀ هایدگر اونقدر وسیعه که به هر ذاتی که ما باهاش سروکار داریم، دلالت میکنه؛ چه مادّی باشه، چه غیرمادّی، چه واقعی، چه موهوم و خیالی.…
حکایت کنند که بزغالهای بر بامی بلند بود.گرگی از زیر بام بگذشت.بزغاله او را دشنام داد.گرگ گفت:تو مرا دشنام ندادی،آن مکان بلند مرا دشنام داد.
#محاضرات_الادبا(ص۹۹)
#راغب_اصفهانی
@PhilosophyCafe🔆
#محاضرات_الادبا(ص۹۹)
#راغب_اصفهانی
@PhilosophyCafe🔆
🖋 کسی که نزد او کتاب مقدس، وحی و حقیقت الهی است، پاسخ این پرسش را که «چرا موجودات اصولاً هستند به جای عدم؟» حتی پیش از آنکه پرسیده شود، در آستین دارد: و آن پاسخ این است که: موجودات، به استثنای خود خداوند، آفریدۀ حضرت اویند، خودِ خداوند، به مثابت آفریدگارِ آفریدهناشده، «هست/موجود است». کسی که بر چنین ایمانی به عنوان مبنا تکیه کرده است، شاید بتواند به نحوی پرسیدنِ پرسش ما را تقلید کند و در آن مشارکت بجوید، ولی نمیتواند این پرسش را به شیوۀ اصیل طرح کند، مگر اینکه از مؤمن بودن دست بکشد و به همۀ لوازمِ این اقدام تن در دهد. او فقط قادر است عمل کند «چنان که گویی». از سوی دیگر، اگر چنین ایمانی پیوسته خویش را در معرضِ امکانِ بیایمانی قرار ندهد، ایمان نیست، بلکه آسودگی است. تبدیل میشود به توافقی با خویش برای این که از این پس در آینده به یک آموزه به عنوان چیزی که به نحوی موروثی است، وفادار باشیم.
🖋 این، نه ایمان داشتن است، نه پرسیدن، بلکه بیتفاوتی است- که از آن پس، میتواند حتی با علاقۀ شدید خویش را دلمشغولِ هر چیزی، نه فقط دلمشغول ایمان که دلمشغولِ پرسیدن نیز، بدارد.
اما منظور من از اشارۀ به امنیت در [آغوش] ایمان به مثابت شیوۀ مخصوصی برای استقرار / ثبات در حقیقت، این نیست که نقلِ کلمات کتاب مقدس، «در آغاز خداوند آسمان و زمین و غیره را آفرید»- پاسخی برای پرسش ما است. قطع نظر از اینکه آیا این جملۀ کتاب مقدس برای ایمان حق است یا باطل، در هر صورت نمیتواند پاسخی برای پرسش ما باشد. هیچ ربطی به آن ندارد، زیرا حقیقتاً نمیتواند چنین ربطی پیدا کند. آنچه به واقع در پرسش ما، مورد پرسش است، برای ایمان، حماقت است.
فلسفه عبارت از چنین حماقتی است.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
🖋 این، نه ایمان داشتن است، نه پرسیدن، بلکه بیتفاوتی است- که از آن پس، میتواند حتی با علاقۀ شدید خویش را دلمشغولِ هر چیزی، نه فقط دلمشغول ایمان که دلمشغولِ پرسیدن نیز، بدارد.
اما منظور من از اشارۀ به امنیت در [آغوش] ایمان به مثابت شیوۀ مخصوصی برای استقرار / ثبات در حقیقت، این نیست که نقلِ کلمات کتاب مقدس، «در آغاز خداوند آسمان و زمین و غیره را آفرید»- پاسخی برای پرسش ما است. قطع نظر از اینکه آیا این جملۀ کتاب مقدس برای ایمان حق است یا باطل، در هر صورت نمیتواند پاسخی برای پرسش ما باشد. هیچ ربطی به آن ندارد، زیرا حقیقتاً نمیتواند چنین ربطی پیدا کند. آنچه به واقع در پرسش ما، مورد پرسش است، برای ایمان، حماقت است.
فلسفه عبارت از چنین حماقتی است.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
Telegram
Philosophy Cafe ♨️
🗯 [توی نوشتههای هایدگر واژهای وجود داره به اسم Das Seiende که توی فارسی به «موجودات» ترجمه میکنن. تعبیر «موجودات» توی اندیشۀ هایدگر اونقدر وسیعه که به هر ذاتی که ما باهاش سروکار داریم، دلالت میکنه؛ چه مادّی باشه، چه غیرمادّی، چه واقعی، چه موهوم و خیالی.…
مثال آن که اسب از خر شریفتر است که خر را برای بار کشیدن آفریده اند و اسب برای دویدن در جنگ و جهاد تا در زیر سوار چنان که می باید می دود و می پوید و وی را قوت بار کشیدن نیز داده اند همچون خر و کمالی زیادت نیز وی را داده اند که خر را نداده اند اگر وی از کمال خویش عاجز آید از وی پالانی سازند و با درجه خر افتد و این هلاک و نقصان وی باشد,همچنین گروهی پنداشته اند که آدمی را برای خوردن و خفتن و جماع کردن و تمتع آفریده اند همه روزگار در این برند و گروهی پندارند که وی را برای غلبه و استیلا و مقهور کردن دیگر چیزها آفریده اند چون عرب و کرد و ترک و این هر دو خطاست که خوردن و جماع کردن راندن شهوت باشد و این خود ستوران را داده اند و خوردن شتر بیشتر از خوردن مرد است و جماع گنجشک بیش از جماع آدمی است پس چرا آدمی از ایشان شریفتر باشد و غلبه و استیلا به غضب باشد این سباع را داده اند پس آدمی را آنچه سباع و بهایم را داده اند هست و زیادت از آن وی را کمالی داده اند و آن عقل است که بدان خدای تعالی را بشناسد…
#کیمیای_سعادت_عنوان_مسلمانی_فصل_نهم
#ابوحامدامام_محمدغزالی
@PhilosophyCafe📖
#کیمیای_سعادت_عنوان_مسلمانی_فصل_نهم
#ابوحامدامام_محمدغزالی
@PhilosophyCafe📖
Forwarded from مدرسه (مدرسه-دروس مباحث فلسفی)
تحلیل نوشتن در این روزها چندان سودی ندارد فقط اگر اعلام موضع حقیر آرامشی در ذهن چند تن خوانندهام ایجاد میکند که ذهنشان کمتر در تردد و تردید آسیب ببیند، قاطعانه میگویم بد شاید از بدتر بهتر نباشد اما "بد" بهتر از "زشت" است. وضعیت دوگانه بین "بد" و "خوب" نیست بلکه سهگانه بین "خوب"، "بد" و "زشت" است. قاطعانه ذهنتان هیچ امیدی به اسرائیل نبندد این کشور صرفاً در پی ویرانی کشور ماست.
مردم این سرزمین، از تاریخ درسی گرفتهاند و خطا را تکرار نمیکنند. نه فقط سرتاسر شاهنامه بلکه سرتاسر تاریخ ما، گواه یک چرخهی تلخ است: حکام بیکفایت و خودخواه و خورأیی حاکم و دست به دامان شدن مردمانی نومید از میان مردم، به بیگانگانِ خونخوار. این فقط داستان منیت آخر جمشید نیست و رفتن سران و سرداران با امید به سوی ضحاک در مقام یک اصلاحگر و ناجی! که هزارهای تاریکی را با خود آورد که نه "بدی" بلکه خود "زشتی" بود. این داستان آخر داریوش سوم و امید سرانی به اسکندر، یزگرد سوم و امید به اعراب، حکام محلی بد و امید به مغولان و غیره و غیره و غیره است.
ما وظیفهیمان امید بستن کودکانه به ناجیانی که خون به وضوح از چنگالشان میچکد نیست، وظیفهیمان یک پرسش از تاریخ است: «مکانیسم این منیت حکام در ایران چیست و چرا هر حاکمی درگیر این تقدیر است؟ چرا هر کسی که در ایران به قدرت میرسد حتی فرقی نمیکند من یا تو باشیم «حتماً و ضرورتاً» آخر قصهیمان آخر قصهی جمشید است و انالحقِ او؟» و این یعنی "خودآگاهی تاریخی" نه افسانهسرایی منیتافزا و خودشیفتهوار.
امید را در دل فروزان نگاه دارید ما این همه راه نیامدهایم که یک قصهی کودکانهی تاریخی تکرار شود ملت ما در آزمونهای بزرگ و جانکاهی به سوی "آزادی" سربلند بیرون آمده و راهاش را با ابزار انسانیاش به تنهایی بدون دخالت خارجیان به پایان میرساند.
جمهوری اسلامی محکوم به فهمیدن این واقعیت است هرچقدر هم می خواهد در صداو سیمایش به اوهامش ادامه دهد: اینکه قدرت اسرائیل نه موصاد و سیستم اطلاعاتی اش است، نه سامانه آفندی و پدافندی اش که دیدیم پوشالی بود بلکه فقط یک چیز بود سوء استفاده از شکافی که دولت جمهوری اسلامی با ملت ایجاد کرد.
علینجات غلامی
مردم این سرزمین، از تاریخ درسی گرفتهاند و خطا را تکرار نمیکنند. نه فقط سرتاسر شاهنامه بلکه سرتاسر تاریخ ما، گواه یک چرخهی تلخ است: حکام بیکفایت و خودخواه و خورأیی حاکم و دست به دامان شدن مردمانی نومید از میان مردم، به بیگانگانِ خونخوار. این فقط داستان منیت آخر جمشید نیست و رفتن سران و سرداران با امید به سوی ضحاک در مقام یک اصلاحگر و ناجی! که هزارهای تاریکی را با خود آورد که نه "بدی" بلکه خود "زشتی" بود. این داستان آخر داریوش سوم و امید سرانی به اسکندر، یزگرد سوم و امید به اعراب، حکام محلی بد و امید به مغولان و غیره و غیره و غیره است.
ما وظیفهیمان امید بستن کودکانه به ناجیانی که خون به وضوح از چنگالشان میچکد نیست، وظیفهیمان یک پرسش از تاریخ است: «مکانیسم این منیت حکام در ایران چیست و چرا هر حاکمی درگیر این تقدیر است؟ چرا هر کسی که در ایران به قدرت میرسد حتی فرقی نمیکند من یا تو باشیم «حتماً و ضرورتاً» آخر قصهیمان آخر قصهی جمشید است و انالحقِ او؟» و این یعنی "خودآگاهی تاریخی" نه افسانهسرایی منیتافزا و خودشیفتهوار.
امید را در دل فروزان نگاه دارید ما این همه راه نیامدهایم که یک قصهی کودکانهی تاریخی تکرار شود ملت ما در آزمونهای بزرگ و جانکاهی به سوی "آزادی" سربلند بیرون آمده و راهاش را با ابزار انسانیاش به تنهایی بدون دخالت خارجیان به پایان میرساند.
جمهوری اسلامی محکوم به فهمیدن این واقعیت است هرچقدر هم می خواهد در صداو سیمایش به اوهامش ادامه دهد: اینکه قدرت اسرائیل نه موصاد و سیستم اطلاعاتی اش است، نه سامانه آفندی و پدافندی اش که دیدیم پوشالی بود بلکه فقط یک چیز بود سوء استفاده از شکافی که دولت جمهوری اسلامی با ملت ایجاد کرد.
علینجات غلامی
🖋 همین اروپا با کوری نامیموناش که همیشه به روی خویش تیغ میکشد، امروزهروز در حملۀ گازانبری بزرگ میان روسیه از یک سو و آمریکا از دیگر سو، قرار دارد. روسیه و آمریکا، اگر از منظر متافیزیک بنگریم، هر دو یک چیزاند و آن چیز همان جنون چارهناپذیر فنآوری مهارناشده و نیز سازمان [و تشکیلاتِ] بیریشۀ انسان متوسط است.
🖋 وقتی اقصی نقاط کرۀ ارض به تسخیر فنآوری درآمده است و میتوان از آنها بهرهبرداری اقتصادی کرد؛ وقتی هر حادثهای، در هر مکان که بخواهید و در هر زمان که بخواهید، به سرعت دلخواهتان، دستیافتنی میشود، وقتی میتوانید تلاش برای ترور یک پادشاه در فرانسه و اجرای یک کنسرت سمفونی در توکیو را همزمان «تجربه کنید»، وقتی زمان چیزی جز سرعت، فوریّت و معیت نیست و زمان به عنوان تاریخ از همۀ دازاین همۀ مردمان رخت بربسته است؛ وقتی مشتزنی، بزرگمرد یک ملّت شمرده میشود؛ وقتی تظاهرات میلیونی انسانها را پیروزی میدانند؛ در این هنگام، آری در این هنگام، در میانۀ همۀ این غوغا، این پرسش بسان یک شبح پدیدار میشود: برای چه؟ به کجا؟ و از آن پس، چه؟
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
🖋 وقتی اقصی نقاط کرۀ ارض به تسخیر فنآوری درآمده است و میتوان از آنها بهرهبرداری اقتصادی کرد؛ وقتی هر حادثهای، در هر مکان که بخواهید و در هر زمان که بخواهید، به سرعت دلخواهتان، دستیافتنی میشود، وقتی میتوانید تلاش برای ترور یک پادشاه در فرانسه و اجرای یک کنسرت سمفونی در توکیو را همزمان «تجربه کنید»، وقتی زمان چیزی جز سرعت، فوریّت و معیت نیست و زمان به عنوان تاریخ از همۀ دازاین همۀ مردمان رخت بربسته است؛ وقتی مشتزنی، بزرگمرد یک ملّت شمرده میشود؛ وقتی تظاهرات میلیونی انسانها را پیروزی میدانند؛ در این هنگام، آری در این هنگام، در میانۀ همۀ این غوغا، این پرسش بسان یک شبح پدیدار میشود: برای چه؟ به کجا؟ و از آن پس، چه؟
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
Telegram
Philosophy Cafe ♨️
🗯 [توی نوشتههای هایدگر واژهای وجود داره به اسم Das Seiende که توی فارسی به «موجودات» ترجمه میکنن. تعبیر «موجودات» توی اندیشۀ هایدگر اونقدر وسیعه که به هر ذاتی که ما باهاش سروکار داریم، دلالت میکنه؛ چه مادّی باشه، چه غیرمادّی، چه واقعی، چه موهوم و خیالی.…
🖋 سقوط معنوی کرۀ خاکی تا آنجا پیش رفته است که ملّتها در معرضِ خطر از دست رفتن آخرین نیروی معنویشان، قرار دارند، نیرویی که حتی مشاهدۀ این سقوط، و تشخیص آن به عنوان سقوط را امکانپذیر میسازد. این ملاحظۀ ساده، هیچ ارتباطی با بدبینی فرهنگی ندارد -البته با هیچگونه خوشبینی نیز ارتباط پیدا نمیکند. زیرا تاریک شدن جهان، فرار خدایان، ویرانی زمین، فروکاسته شدن انسانها به یک توده، بیزاری و بیاعتمادی به هر چیز خلّاقانه و آزادانه، در جایجای تمامی کرۀ ارض ابعادی چنان وسیع پیدا کرده است که مفاهیم [و مقولاتی] چون بدبینی و خوشبینی، دیری است که مضحک شدهاند.
🖋 ما در میانۀ گازانبر قرار گرفتهایم. ملّت ما، که در مرکز واقع شده است، سختترین فشار را تحمل میکند -ملّت ما، ملتی است با بیشترین همسایگان و بنابراین به خطرافتادهترین ملّت، و با همۀ اینها، ملتِ متافیزیکی است. به این رسالت یقین داریم. ولی این ملّت، فقط زمانی از رسالتِ خویش، تقدیری را حاصل خواهد کرد که در خویش، طنینی، امکانِ طنینی برای این رسالت، بیافریند و سنت خویش را خلّاقانه درک کند. همۀ اینها مستلزم آن است که این ملّت، به عنوان یک ملّت تاریخی، باید خودش -و همراه با آن تاریخ مغربزمین- را از مرکز رویداد آیندۀ آنها، به قلمرو اصیلِ نیروهای وجود، منتقل سازد.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
🖋 ما در میانۀ گازانبر قرار گرفتهایم. ملّت ما، که در مرکز واقع شده است، سختترین فشار را تحمل میکند -ملّت ما، ملتی است با بیشترین همسایگان و بنابراین به خطرافتادهترین ملّت، و با همۀ اینها، ملتِ متافیزیکی است. به این رسالت یقین داریم. ولی این ملّت، فقط زمانی از رسالتِ خویش، تقدیری را حاصل خواهد کرد که در خویش، طنینی، امکانِ طنینی برای این رسالت، بیافریند و سنت خویش را خلّاقانه درک کند. همۀ اینها مستلزم آن است که این ملّت، به عنوان یک ملّت تاریخی، باید خودش -و همراه با آن تاریخ مغربزمین- را از مرکز رویداد آیندۀ آنها، به قلمرو اصیلِ نیروهای وجود، منتقل سازد.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
🖋 تنها یک خطای فطری وجود دارد و آن این گمان است که ما برای شادمان بودن زندگی میکنیم. این خطای فطری ما است، زیرا با خود هستی ما پیوند مییابد، و سراسر وجودمان صرفاً تعبیر و جسممان در واقع نمود آن است. ...
مادام که بر این خطای فطری پای میفشاریم، و با افکار خوشبینانه در آن راسخ میشویم، جهان در نظرمان مملو از تناقض میآید. زیرا در هر گام، در امور خرد و کلان، لاجرم به این نتیجه میرسیم که یقیناً جهان و زندگی به هدف خلق وجودی همراه با خوشبختی پدید نیامدهاند. باری، در حالی که شخص بیفکر در طول زندگی صرفاً فشار آزار و عذاب را بر خود احساس میکند، این پیچیدگی روحی در مورد شخصی که به تفکر میپردازد، در واقع به این نحو بر آن درد افزوده میشود که چرا این جهان و زندگی که چناناند که وی بتواند در آنها شادمان باشد، چندان به غایت خود نزدیک نمیشوند.
🖋 در آغاز آن سرگشتگی در چنین گلایههای رنجآوری بروز میکند که، «آه! برای چه گریههای زیر ماهتاب این اندازه فراواناند؟» و بسیاری شکوههای دیگر؛ اما به دنبال اینها تردیدهای اضطرابآفرین تشویشزا میآیند، یعنی تردید در مفروضات آن باورهای خوشبینانۀ بیپایه. ممکن است باز هم تقلا کنیم تا تقصیر بدبختی شخصیمان را به گردن شرایط، دیگران، بخت بد، و حتی ناشیگری خودمان بیاندازیم، شاید به خوبی بدانیم که چگونه این همه دست به دست هم دادهاند تا شوربختی ما را رقم زنند، اما این به هیچ رو نتیجه را تغییر نمیدهد، یعنی اینکه ما از رسیدن به هدف اصلی زندگی که در حقیقت خوشبخت بودن است بازماندهایم. درک این مسئله اغلب علت افسردگی میشود، به ویژه هنگامی که زندگی رو به پایان باشد؛ بنابراین سیمای تقریباً همۀ اشخاص سالخورده حالتی مییابد که ناامیدی نامیده میشود.
📚 از کتاب «جهان همچون اراده و تصور»، نوشتۀ آرتور شوپنهاور، ترجمۀ رضا ولییاری 📚
@philosophycafe
مادام که بر این خطای فطری پای میفشاریم، و با افکار خوشبینانه در آن راسخ میشویم، جهان در نظرمان مملو از تناقض میآید. زیرا در هر گام، در امور خرد و کلان، لاجرم به این نتیجه میرسیم که یقیناً جهان و زندگی به هدف خلق وجودی همراه با خوشبختی پدید نیامدهاند. باری، در حالی که شخص بیفکر در طول زندگی صرفاً فشار آزار و عذاب را بر خود احساس میکند، این پیچیدگی روحی در مورد شخصی که به تفکر میپردازد، در واقع به این نحو بر آن درد افزوده میشود که چرا این جهان و زندگی که چناناند که وی بتواند در آنها شادمان باشد، چندان به غایت خود نزدیک نمیشوند.
🖋 در آغاز آن سرگشتگی در چنین گلایههای رنجآوری بروز میکند که، «آه! برای چه گریههای زیر ماهتاب این اندازه فراواناند؟» و بسیاری شکوههای دیگر؛ اما به دنبال اینها تردیدهای اضطرابآفرین تشویشزا میآیند، یعنی تردید در مفروضات آن باورهای خوشبینانۀ بیپایه. ممکن است باز هم تقلا کنیم تا تقصیر بدبختی شخصیمان را به گردن شرایط، دیگران، بخت بد، و حتی ناشیگری خودمان بیاندازیم، شاید به خوبی بدانیم که چگونه این همه دست به دست هم دادهاند تا شوربختی ما را رقم زنند، اما این به هیچ رو نتیجه را تغییر نمیدهد، یعنی اینکه ما از رسیدن به هدف اصلی زندگی که در حقیقت خوشبخت بودن است بازماندهایم. درک این مسئله اغلب علت افسردگی میشود، به ویژه هنگامی که زندگی رو به پایان باشد؛ بنابراین سیمای تقریباً همۀ اشخاص سالخورده حالتی مییابد که ناامیدی نامیده میشود.
📚 از کتاب «جهان همچون اراده و تصور»، نوشتۀ آرتور شوپنهاور، ترجمۀ رضا ولییاری 📚
@philosophycafe
🗯 12 روز سخت و پر استرس رو همۀ ما گذروندیم که احتمالا خیلیهامون توی این 12 روز ساعتهای زیادی رو به خوندن و دیدن خبر اختصاص دادیم. توی وضعیت بلبشوی اخبار، به نظرم کاری که ماها میتونیم یا باید انجام بدیم اینه که یه تحلیلی از وضعیت داشته باشیم. آدمها عموماً خبر میخونن، ولی تحلیلی از وضعیت یا ندارن و یا اگه هم داشته باشن، اون تحلیل شاید چندان قابل دفاع نباشه. اما منظورم از «تحلیل» چیه؟ به طور کلی، تحلیل با فحش یا آرزو یا نگرانی متفاوته. به خاطر همین توی این پست میخوام یه سری مسئله مطرح کنم که توجه به این مسائل باید توی تحلیلهای ما نقش بازی کنه. نکتۀ اولی که میخوام بهش اشاره کنم، اینه که در یه لایه، میشه این جنگ رو جنگ صرفاً دو دولت دونست؛ اما اگه به لایههای عمیقتری رجوع کنیم، به نظرم این جنگ، درگیری بالقوۀ تعداد زیادی از دولتها با هم رو مشخص میکنه.
🗯 از طرف اسرائیلی شروع میکنم. جنگ رو صرفاً نمیشه به «وحشیگری» یا هر صفت دیگهای از شخص نتانیاهو تقلیل داد، هر چند دولت نتانیاهو برای بقای خودش همیشه نیاز به یه جنگ جدید داره (اگه اخبار مربوط به اسرائیل رو دنبال کنین، میبینین که بلافاصله بعد از آتش بس با ایران، دادگاه فساد مالی نتانیاهو به جریان افتاده. دولت نتانیاهو همیشه باید شرایط اسرائیل رو توی وضعیت اضطراری و جنگی قرار بده تا وضعیت بحرانی جایگاه سیاسی نتانیاهو و دولتش بهبود پیدا کنه)، ولی احساس من اینه که بخشهای زیادی از جامعۀ اسرائیل (حتی کسایی که منتقد دولت نتانیاهو هستن و مهرههای سیاسی میانهرو ترشون) با جنگ با ایران موافقن. پس مسئله رو نباید به شخص نتانیاهو یا دولتش تقلیل داد.
🗯 همچنین مسئله رو صرفاً با تحلیل «روحیات قوم یهود» و الهیات این دین هم به نظرم نمیشه کامل تحلیل کرد. طرف مقابل ایران توی این جنگ، به نظرم فقط دولت اسرائیل نبود؛ آمریکا و اروپا هم بودن. باید یه شبکهای از ایدئولوژی و منافع رو توی تحلیل ترسیم کنیم که بفهمیم چرا کشورهایی که عموماً توی جامعۀ ایران «گوگولی و پیشرفته» محسوب میشن (مثل دانمارک و آلمان)، طرف اسرائیل رو گرفتن. تقریباً تمام دولتهای اروپایی توی این جنگ از اسرائیل حمایت کردن و ما توی تحلیلمون باید مشخص کنیم که چرا این اتفاق افتاد و همچنین باید مواظب باشیم که کل «غرب» رو یکدست و یکپارچه تصور نکنیم. قطعاً مواضع فرانسه با آلمان تفاوتهایی داشت؛ و همچنین مواضع بریتانیا با دانمارک.
🗯 از اون سمت، دولتهایی بودن که توی مواضع رسمی خودشون، طرف ایران رو گرفتن. در این سمت ماجرا هم کشورهای «گوگولی و پیشرفته»ای رو میبینیم؛ مثلاً باید توی تحلیلمون به این نکته توجه کنیم که چرا ژاپن و کرۀ جنوبی حملۀ اسرائیل رو محکوم کردن. علاوه بر این دو کشور، روسیه، چین، پاکستان، قطر، ترکیه، کرۀ شمالی، عربستان، الجزایر و خیلی از دولتهای عربی دیگه کشورهایی بودن که مواضع رسمیشون به نفع ایران و در محکومیت اسرائیل بود. پس گویی جهان به دو تیکه تبدیل شد. نکتهای که برای من اهمیت داره همین صفبندی تقریباً جهانیه. ما با یک نزاع جهانی طرفیم و به همین دلیل من روی ترسیم شبکۀ منافع و ایدئولوژی تأکید دارم که این شبکه معلوم میکنه چرا این صفبندی شکل گرفت. پرواضحه که از نگاه من اینکه بگیم «ایران 46 سال شعار نابودی اسرائیل رو داد، پس طبیعیه که اسرائیل حمله کنه» هم تقلیل وضعیته.
📢 نکتۀ بعدیای که باید بهش توجه داشته باشیم، آیندۀ سیاسی بعضی از چهرههای معروف اپوزوسیونه؛ مخصوصاً چهرههایی که این جنگ رو جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی در نظر گرفتن و میشه گفت که رسماً از حملۀ اسرائیل به ایران حمایت کردن. بسیاری از این چهرهها که از پاییز 1401 به شهرت زیاد توی جامعۀ ایران رسیده بودن، احتمالاً این جنگ براشون یه نقطۀ عطف بود. اینکه این کنش سیاسیشون آیا به لحاظ سیاسی درست بود یا نه، توی ماهها و سالهای آینده بهتر معلوم میشه. حدس فعلی من اینه که نیروهای اپوزوسیونی که از حملۀ اسرائیل حمایت کردن، احتمالاً محبوبیتشون به شدت افول میکنه؛ مخصوصاً وقتی به این پدیده توجه میکنیم که بسیاری از آدمهای منتقد حاکمیت توی ایران، با حملۀ اسرائیل مخالف بودن. آیا پنج یا ده سال بعد، اکثریت جامعۀ ایران، تفاوتی بین مجاهدینی که توی جنگ ایران و عراق، طرف عراق ایستاد با این اپوزوسیونی که طرف اسرائیل ایستاد، قائل میشه؟
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«نمیشه خونِ روی دستشونو شُست با صابون؛ باید سرشون رو با استدلال بُرید، جا چاقو...» (بشنو / بهرام نورایی)
@philosophycafe
🗯 از طرف اسرائیلی شروع میکنم. جنگ رو صرفاً نمیشه به «وحشیگری» یا هر صفت دیگهای از شخص نتانیاهو تقلیل داد، هر چند دولت نتانیاهو برای بقای خودش همیشه نیاز به یه جنگ جدید داره (اگه اخبار مربوط به اسرائیل رو دنبال کنین، میبینین که بلافاصله بعد از آتش بس با ایران، دادگاه فساد مالی نتانیاهو به جریان افتاده. دولت نتانیاهو همیشه باید شرایط اسرائیل رو توی وضعیت اضطراری و جنگی قرار بده تا وضعیت بحرانی جایگاه سیاسی نتانیاهو و دولتش بهبود پیدا کنه)، ولی احساس من اینه که بخشهای زیادی از جامعۀ اسرائیل (حتی کسایی که منتقد دولت نتانیاهو هستن و مهرههای سیاسی میانهرو ترشون) با جنگ با ایران موافقن. پس مسئله رو نباید به شخص نتانیاهو یا دولتش تقلیل داد.
🗯 همچنین مسئله رو صرفاً با تحلیل «روحیات قوم یهود» و الهیات این دین هم به نظرم نمیشه کامل تحلیل کرد. طرف مقابل ایران توی این جنگ، به نظرم فقط دولت اسرائیل نبود؛ آمریکا و اروپا هم بودن. باید یه شبکهای از ایدئولوژی و منافع رو توی تحلیل ترسیم کنیم که بفهمیم چرا کشورهایی که عموماً توی جامعۀ ایران «گوگولی و پیشرفته» محسوب میشن (مثل دانمارک و آلمان)، طرف اسرائیل رو گرفتن. تقریباً تمام دولتهای اروپایی توی این جنگ از اسرائیل حمایت کردن و ما توی تحلیلمون باید مشخص کنیم که چرا این اتفاق افتاد و همچنین باید مواظب باشیم که کل «غرب» رو یکدست و یکپارچه تصور نکنیم. قطعاً مواضع فرانسه با آلمان تفاوتهایی داشت؛ و همچنین مواضع بریتانیا با دانمارک.
🗯 از اون سمت، دولتهایی بودن که توی مواضع رسمی خودشون، طرف ایران رو گرفتن. در این سمت ماجرا هم کشورهای «گوگولی و پیشرفته»ای رو میبینیم؛ مثلاً باید توی تحلیلمون به این نکته توجه کنیم که چرا ژاپن و کرۀ جنوبی حملۀ اسرائیل رو محکوم کردن. علاوه بر این دو کشور، روسیه، چین، پاکستان، قطر، ترکیه، کرۀ شمالی، عربستان، الجزایر و خیلی از دولتهای عربی دیگه کشورهایی بودن که مواضع رسمیشون به نفع ایران و در محکومیت اسرائیل بود. پس گویی جهان به دو تیکه تبدیل شد. نکتهای که برای من اهمیت داره همین صفبندی تقریباً جهانیه. ما با یک نزاع جهانی طرفیم و به همین دلیل من روی ترسیم شبکۀ منافع و ایدئولوژی تأکید دارم که این شبکه معلوم میکنه چرا این صفبندی شکل گرفت. پرواضحه که از نگاه من اینکه بگیم «ایران 46 سال شعار نابودی اسرائیل رو داد، پس طبیعیه که اسرائیل حمله کنه» هم تقلیل وضعیته.
📢 نکتۀ بعدیای که باید بهش توجه داشته باشیم، آیندۀ سیاسی بعضی از چهرههای معروف اپوزوسیونه؛ مخصوصاً چهرههایی که این جنگ رو جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی در نظر گرفتن و میشه گفت که رسماً از حملۀ اسرائیل به ایران حمایت کردن. بسیاری از این چهرهها که از پاییز 1401 به شهرت زیاد توی جامعۀ ایران رسیده بودن، احتمالاً این جنگ براشون یه نقطۀ عطف بود. اینکه این کنش سیاسیشون آیا به لحاظ سیاسی درست بود یا نه، توی ماهها و سالهای آینده بهتر معلوم میشه. حدس فعلی من اینه که نیروهای اپوزوسیونی که از حملۀ اسرائیل حمایت کردن، احتمالاً محبوبیتشون به شدت افول میکنه؛ مخصوصاً وقتی به این پدیده توجه میکنیم که بسیاری از آدمهای منتقد حاکمیت توی ایران، با حملۀ اسرائیل مخالف بودن. آیا پنج یا ده سال بعد، اکثریت جامعۀ ایران، تفاوتی بین مجاهدینی که توی جنگ ایران و عراق، طرف عراق ایستاد با این اپوزوسیونی که طرف اسرائیل ایستاد، قائل میشه؟
✅ نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«نمیشه خونِ روی دستشونو شُست با صابون؛ باید سرشون رو با استدلال بُرید، جا چاقو...» (بشنو / بهرام نورایی)
@philosophycafe
🖋 «فلسفۀ مسیحی» نوعی دایرۀ مربع و نوعی سوءفهم است. یقیناً میتوان در عالَم تجربۀ مسیحی -یعنی عالَم ایمان- فکورانه پرسش و عمل کرد. در آن صورت، این الهیات است. فقط دورانهایی که واقعاً دیگر باوری به عظمت راستین وظیفۀ الهیات ندارند، به این دیدگاه مهلک میرسند که میتوان از طریق بازسازی فرضی به کمک فلسفه، نوعی الهیات حاصل کرد و حتی چیز دیگری بر جای آن نهاد و آن را با نیاز زمانه هماهنگتر ساخت. فلسفه، برای ایمانِ اصالتاً مسیحی، حماقت است. فلسفیدن به معنای پرسیدن این است که: «چرا موجودات اصولاً هستند به جای عدم؟» پرسیدنِ واقعی این پرسش، به معنای جسارت ورزیدن برای دستیابی به کنه دستنایافتنی این پرسش، برای پرسیدنِ تمام و کمال این پرسش، از طریق آشکار ساختن چیزی است که این پرسش ما را وادار به پرسیدن آن، میکند. هرگاه چنین جسارتی رخ بدهد، فلسفه وجود دارد...
🖋 هر پرسیدنِ اساسی در فلسفه، ضرورتاً نابههنگام است و این از آن روست که فلسفه یا بسیار جلوتر از زمان خویش است/پرتاب میشود و یا اینکه زمان خویش را با گذشتۀ آغازین و متقدمتر این زمان پیوند میزند. فلسفیدن همیشه نوعی شناختن است که نه تنها به خود اجازه نمیدهد که بههنگام [یا باب روز] باشد، بلکه به عکس معیار خویش را بر زمانه تحمیل میکند.
فلسفه اساساً نابههنگام است، زیرا یکی از معدود چیزهایی است که در تقدیرش رفته است که هرگز نتواند طنین مستقیمی در زمان خاص خودش داشته باشد و هرگز مجاز نیست که چنین طنینی بیابد. هرگاه چنین چیزی به ظاهر واقع شود، هرگاه فلسفهای باب روز گردد، یا فلسفۀ واقعی وجود ندارد، [به عبارت دیگر، آن فلسفه، فلسفۀ واقعی نیست]، یا فلسفه مورد سوءتفسیر واقع شده و بر مبنای برخی مقاصد بیگانه با آن، برای نیازهای روز مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe
🖋 هر پرسیدنِ اساسی در فلسفه، ضرورتاً نابههنگام است و این از آن روست که فلسفه یا بسیار جلوتر از زمان خویش است/پرتاب میشود و یا اینکه زمان خویش را با گذشتۀ آغازین و متقدمتر این زمان پیوند میزند. فلسفیدن همیشه نوعی شناختن است که نه تنها به خود اجازه نمیدهد که بههنگام [یا باب روز] باشد، بلکه به عکس معیار خویش را بر زمانه تحمیل میکند.
فلسفه اساساً نابههنگام است، زیرا یکی از معدود چیزهایی است که در تقدیرش رفته است که هرگز نتواند طنین مستقیمی در زمان خاص خودش داشته باشد و هرگز مجاز نیست که چنین طنینی بیابد. هرگاه چنین چیزی به ظاهر واقع شود، هرگاه فلسفهای باب روز گردد، یا فلسفۀ واقعی وجود ندارد، [به عبارت دیگر، آن فلسفه، فلسفۀ واقعی نیست]، یا فلسفه مورد سوءتفسیر واقع شده و بر مبنای برخی مقاصد بیگانه با آن، برای نیازهای روز مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚
@philosophycafe