This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جهان به چه کار آید
اگر تو را در کنار خود نداشته باشم
و کلمات چه بیهوده خواهند بود اگر
نتوانم روبه رویت بایستم و فریاد بزنم
دوستت دارم
اگر تو را در کنار خود نداشته باشم
و کلمات چه بیهوده خواهند بود اگر
نتوانم روبه رویت بایستم و فریاد بزنم
دوستت دارم
❤27😢4👍2👏2🤩2😍2💔2🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود
فردا که لاله زیستن آغاز میکند
داغش زبان شعر مرا باز میکند
درمان یکی است طفل دل غم گرفته را
غافل مشو ز اشک که اعجاز میکند
جائی که داغ گفتن و ناگفتنش یکی است
مغبون شقایق است که ابراز میکند
از داغ شعله، شیشهی می را هراس نیست
خشت نپخته وحشت پرواز میکند
چشم از غزال خوش که غزلهای دیگران
کی کار بیت خواجهی شیراز میکند
انصاف را نگر که به اندک بهانهای
تعظیم تاک، سرو سرافراز میکند
اهل نظر ز یک نظر آگه شود ولی
ما را هنوز عشق برانداز میکند
آن نخلف ناخلف که قفس شد، ز ما نبود
ما را زمانه چون شکند ساز میکند
با سرو سربلند، چنار شکسته گفت
هر کس که دلپذیر شود ناز میکند
از دل به حیرتم که به هفت آسمان پریش
خون میچکد ز بالش و پرواز میکند
پریش شهرضایی
این شعر را دکلمه کنید و به ربات ما بفرستید👇
@QaharAsi_bot
فردا که لاله زیستن آغاز میکند
داغش زبان شعر مرا باز میکند
درمان یکی است طفل دل غم گرفته را
غافل مشو ز اشک که اعجاز میکند
جائی که داغ گفتن و ناگفتنش یکی است
مغبون شقایق است که ابراز میکند
از داغ شعله، شیشهی می را هراس نیست
خشت نپخته وحشت پرواز میکند
چشم از غزال خوش که غزلهای دیگران
کی کار بیت خواجهی شیراز میکند
انصاف را نگر که به اندک بهانهای
تعظیم تاک، سرو سرافراز میکند
اهل نظر ز یک نظر آگه شود ولی
ما را هنوز عشق برانداز میکند
آن نخلف ناخلف که قفس شد، ز ما نبود
ما را زمانه چون شکند ساز میکند
با سرو سربلند، چنار شکسته گفت
هر کس که دلپذیر شود ناز میکند
از دل به حیرتم که به هفت آسمان پریش
خون میچکد ز بالش و پرواز میکند
پریش شهرضایی
این شعر را دکلمه کنید و به ربات ما بفرستید👇
@QaharAsi_bot
❤11👍10👏2🥰1
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که در آید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران..
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان
چه جهانی است جهان نگه ، آنجا که بوَد
از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان
گه از او داد پدید آید و گاهی بیداد
گه از او درد همی خیزد و گاهی درمان
نگه مادر پر مهر نمودی از این
نگه دشمن پر کینه نمودی از آن
گه نماینده ء سستی و زبونی است نگاه
گه فرستاده ء فر و هنر و تاب و توان
زود روشن شودت از نگه بره و شیر
کان بوَد بره ء بیچاره و این شیر ژیان
نگه بره تو را گوید : بشتاب و ببند!
نگه شیر تو را گوید: بگریز و ممان!
نه شگفت ار نگه اینگونه بوَد ، زان که بود
پرتویی تافته از روزنه ی کاخ روان
گر ز مهر آید چون مهر بتابد بر دل
ور ز کین آید در دل بخلد چون پیکان
یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من تا نرود تن از جان
چو شدم شیفتهء روی تو از شرم مرا
بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه
جست از گوشه ء چشم من و آمد به میان
در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل
کرد دشوارترین کار به زودی آسان
تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن
گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان
من بر آنم که یکی روز رسد در گیتی
که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان
به نگاهی همه گویند به هم راز درون
وندر آن روز رسد روز سخن را پایان
به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود
هم بخندند و بگریند و برآرند فغان
بنگارند نشان های نگه در دفتر
تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان
خواهم آن روز شوم زنده و با چند نگاه
چامه در مهر تو پردازم و سازم دیوان
بی گمان مهر در آینده بگیرد گیتی
چیره بر اهرمن خیره سرآید یزدان
آید آن روز و جهان را فتد آن فرٌه به چنگ
تیر هستی رسد آن روز ِ خجسته به نشان
آفریننده برآساید و با خود گوید
تیر ما هم به نشان خورد، زهی سخت کمان
در چنان روز مرا آرزویی خواهد بود
آرزویی که همی داردم اکنون پژمان
خواهم آنگه که نگه جای سخن گیرد و من
دیده را بر شده بینم به سرِ تختِ زبان
دست بیچاره برادر که زبان بسته بود
گیرم و گویم : هان! داد دل خود بستان!
به نگه باز نما هر چه در اندیشه ء توست
چو زبان نگهت هست به زیر فرمان
ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ
زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان
با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس
سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان
نام مادر به نگاهی بَر و شادم کن از آنک
مُرد با انده خاموشیت آن شادروان
گوهر خود بنما تا گهری همچو تو را
بد گهر مادر گیتی نفروشد ارزان
#دکترغلامعلیرعدیآذرخشی
چینل وتس آپ ما 👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که در آید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران..
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان
چه جهانی است جهان نگه ، آنجا که بوَد
از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان
گه از او داد پدید آید و گاهی بیداد
گه از او درد همی خیزد و گاهی درمان
نگه مادر پر مهر نمودی از این
نگه دشمن پر کینه نمودی از آن
گه نماینده ء سستی و زبونی است نگاه
گه فرستاده ء فر و هنر و تاب و توان
زود روشن شودت از نگه بره و شیر
کان بوَد بره ء بیچاره و این شیر ژیان
نگه بره تو را گوید : بشتاب و ببند!
نگه شیر تو را گوید: بگریز و ممان!
نه شگفت ار نگه اینگونه بوَد ، زان که بود
پرتویی تافته از روزنه ی کاخ روان
گر ز مهر آید چون مهر بتابد بر دل
ور ز کین آید در دل بخلد چون پیکان
یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من تا نرود تن از جان
چو شدم شیفتهء روی تو از شرم مرا
بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه
جست از گوشه ء چشم من و آمد به میان
در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل
کرد دشوارترین کار به زودی آسان
تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن
گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان
من بر آنم که یکی روز رسد در گیتی
که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان
به نگاهی همه گویند به هم راز درون
وندر آن روز رسد روز سخن را پایان
به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود
هم بخندند و بگریند و برآرند فغان
بنگارند نشان های نگه در دفتر
تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان
خواهم آن روز شوم زنده و با چند نگاه
چامه در مهر تو پردازم و سازم دیوان
بی گمان مهر در آینده بگیرد گیتی
چیره بر اهرمن خیره سرآید یزدان
آید آن روز و جهان را فتد آن فرٌه به چنگ
تیر هستی رسد آن روز ِ خجسته به نشان
آفریننده برآساید و با خود گوید
تیر ما هم به نشان خورد، زهی سخت کمان
در چنان روز مرا آرزویی خواهد بود
آرزویی که همی داردم اکنون پژمان
خواهم آنگه که نگه جای سخن گیرد و من
دیده را بر شده بینم به سرِ تختِ زبان
دست بیچاره برادر که زبان بسته بود
گیرم و گویم : هان! داد دل خود بستان!
به نگه باز نما هر چه در اندیشه ء توست
چو زبان نگهت هست به زیر فرمان
ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ
زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان
با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس
سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان
نام مادر به نگاهی بَر و شادم کن از آنک
مُرد با انده خاموشیت آن شادروان
گوهر خود بنما تا گهری همچو تو را
بد گهر مادر گیتی نفروشد ارزان
#دکترغلامعلیرعدیآذرخشی
چینل وتس آپ ما 👇
https://whatsapp.com/channel/0029VaCasTI4dTnRNigyOK0q
WhatsApp.com
قهار عاصی شاعر معاصر | WhatsApp Channel
قهار عاصی شاعر معاصر WhatsApp Channel. شهید عبدالقهار عاصی
شاعر سراپا عشق و گلوی آزادی افغانستان
ما را در انستاگرام دنبال کنید.👇
https://www.instagram.com/qahar.asi/. 180 followers
شاعر سراپا عشق و گلوی آزادی افغانستان
ما را در انستاگرام دنبال کنید.👇
https://www.instagram.com/qahar.asi/. 180 followers
❤9👍8🙏2🔥1🤩1👌1
آنقَـدَر نامِ تو را در هر دعا میآوَرم
تا خدا بِنشانَدت در این قنوتِ دستها
...
❤🔥4🔥2🙏2👍1
❤30👍5🙏1
خمـار مي نه مـاتېږي شرابونه بېګانه دي
ساقي راته اشنا دى خو جامـونه بېګانه دي
پښېمـانه درته نه يم بد ګومـانه راته نه سې
جنونه ته مي خپل يې ځنځيرونه بېګانه دي
سجدې ته يې د يار كوڅې ته نه يمه بللى
پردى قاصد راغلى پېغامـونه بېګانه دي
پتنګ په دې محفل كي وزر نه سي خپرولاى
لمبې پكښي سړيږي پانو سونه بېګانه دي
دې ښار كي ربابونه د سنګسار په غېږ كي غواړه
نغمې ګوتي كي ژاړي شهبازونه بېګانه دي
لښكر د غمـازانو دي له كومه رابللى
جانانه سـتا په كلي كي مي پلونه بېګانه دي
چي زمـا د لېونو چيغو جواب ورسـره نسـته
يا زه يم بدل سوى يا دا غرونه بېګانه دي
غرور مي له ناكامه تش آسمـان ته كچكول نيسي
ازل خو داسي نه و قسمتونه بېګانه دي
سـتا دم د مسيحا دى زه منكر ور باندي نه يم
طبيبه لاس دي جار سم پرهـارونه بېګانه دي
سجدې د جهـاني پر تندي مه غواړه زاهده
په دې سـركښه ښار كي محرابونه بېګانه دي
#عبدالباریجهانی
🆔 @QaharAsi
❤22👍4❤🔥3😁3🥰2🔥1😢1🤩1🕊1
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
کی ها خطرناک هستند🤔🙊؟؟
#نجمه_زارع
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
کی ها خطرناک هستند🤔🙊؟؟
#نجمه_زارع
❤26👍6🥰2👌2😍2🔥1
ای زبـان فـارسـی، ای دُر دریـــــــــای دری
ای تـو مـیــراث نـیــاکـان، ای زبـان مـــادری
در تـو پـیـدا فـرِمـا، فـرهـنـگ مـا، آیـیـن مـا
از تـو بـرپـا، رایـت دانــایــی و دانـشـــــوری
کـابُـل و تـهـران و تـبـریـز و بـخـارا و خـجـنـد
جمله ملک توست تا بـلـخ و نشابور و هری
جـاودان زی، ای زبـان دانـش و فـــرزانـگـی
تـا بـه گـیـتـی، نـور بخـشـد آفـتـاب خـاوری
فـارسـی را پـاس می داریـم، زیرا گفته انـد
قـدر زر، زرگـر شناسد، قدرِ گـوهر، گـوهری
#حدادعادل
ای تـو مـیــراث نـیــاکـان، ای زبـان مـــادری
در تـو پـیـدا فـرِمـا، فـرهـنـگ مـا، آیـیـن مـا
از تـو بـرپـا، رایـت دانــایــی و دانـشـــــوری
کـابُـل و تـهـران و تـبـریـز و بـخـارا و خـجـنـد
جمله ملک توست تا بـلـخ و نشابور و هری
جـاودان زی، ای زبـان دانـش و فـــرزانـگـی
تـا بـه گـیـتـی، نـور بخـشـد آفـتـاب خـاوری
فـارسـی را پـاس می داریـم، زیرا گفته انـد
قـدر زر، زرگـر شناسد، قدرِ گـوهر، گـوهری
#حدادعادل
❤48👍10🥰3🤩3🔥1
❤9👍3🥰3🔥1👏1
گر ندارم از شکر جز نام بهر
آن بسی بهتر که اندر کام زهر
آسمان نسبت به عرش آمد فرود
ورنه بس عالی است پیش خاک تود
بد کردم و اعتذار بدتر زگناه
چون هست در این عذر سه دعوی تباه
دعوی وجود و دعوی قدرت و فعل
لاحول و لا قوه الا باله
از حال خود آگه نیم لیک اینقدر دانم که تو
هر گاه در دل بگذری، اشکم زدامان بگذرد
خوش آن که از تو جفائی ندیده می گفتم
فرشته خوی من آیا ستمگری داند؟
ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را
عشق آمد و صبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
وای بروزگار من در تو اگر اثر کند
ناله و آه نیم شب، گریه صبحگاهیم
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
گرد سر میگردم امشب شمع این کاشانه را
تا بیاموزم طریق سوختن پروانه را
مردم از محرومی و شادم که نومید از تو ساخت
تلخی جان کندنم امیدواران شما
به گرد خاطرم ای خوشدلی، چه می گذری
کدام روز مرا با تو آشنائی بود؟
ای اهل شوق وقت گریبان دریدن است
دست مرا به سوی گریبان که می برد؟
قطع امید من کند دم بدم از وصال خود
تا نکنم دل حزین شاد به انتظار هم
برخاطرم غباری ننشیند از جفایش
آئینه ی محبت، زنگار برنتابد
ای مردگان زخاک یکی سر بدر کنید
بر حال زنده ی بتر از خود نظر کنید
حزنی این عشق است نی افسانه چندین شکوه چیست؟
لب بدندان گیرو دندان بر جگر نه باک نیست
بی درد دل حیات چو ذوقی نمی دهد
آسودگان به عمر خود آیا چه دیده اند
حسن، دعای تو گر مستجاب نیست مرنج
ترا زبان دگر و دل، دگر دعا چه کند؟
نصیبم گشته چندان تلخکامی بعد هر کامی
که ممنونم زگردون گر به کام من نمی گردد
شبها تو خفته، من به دعا کز تو دورباد
آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند
زنده در عشق چسان بود نصیبی، مجنون
عشق آن روز مگر این همه دشوار نبود؟
تلخ باشد زهر مرگ اما بشیرینی هنوز
میتواند تلخی هجران زکام من برد
زشورانگیز خالی گشته حاصل دانه ی اشکم
که مرغ وصل هرگز گرد دام من نمی گردد
چنان زهر فراقی ریختی در ساغر جانم
که مرگ از تلخی آن گرد جان من نمی گردد
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟
بگذشت بهار و وانشد دل
این غنچه مگر شکفتنی نیست؟
هزار جهد بکردم که سرعشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ساکنان سر کوی نباشند بهوش
کآن زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
به عاشقان جگر چاک چون رسی اهلی
به یک دو چاک که در جیب پیرهن کردی؟
به جز هلاک خودش آرزو نباشد هیچ
کسی که یافت چو پروانه ذوق جانبازی
به غمم شاد شوی میدانم
غم دل با تو از آن میگویم
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
ای غایب از دو دیده چنان در دل منی
کز لب گشودنت به من آزار می رسد
یکسر مو دلت سفید نگشت
هیچ مو در تنت سیاه نماند
ای حسن توبه آن گهی کردی
که ترا قوت گناه نماند
#شیخبهایی
آن بسی بهتر که اندر کام زهر
آسمان نسبت به عرش آمد فرود
ورنه بس عالی است پیش خاک تود
بد کردم و اعتذار بدتر زگناه
چون هست در این عذر سه دعوی تباه
دعوی وجود و دعوی قدرت و فعل
لاحول و لا قوه الا باله
از حال خود آگه نیم لیک اینقدر دانم که تو
هر گاه در دل بگذری، اشکم زدامان بگذرد
خوش آن که از تو جفائی ندیده می گفتم
فرشته خوی من آیا ستمگری داند؟
ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را
عشق آمد و صبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
وای بروزگار من در تو اگر اثر کند
ناله و آه نیم شب، گریه صبحگاهیم
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
گرد سر میگردم امشب شمع این کاشانه را
تا بیاموزم طریق سوختن پروانه را
مردم از محرومی و شادم که نومید از تو ساخت
تلخی جان کندنم امیدواران شما
به گرد خاطرم ای خوشدلی، چه می گذری
کدام روز مرا با تو آشنائی بود؟
ای اهل شوق وقت گریبان دریدن است
دست مرا به سوی گریبان که می برد؟
قطع امید من کند دم بدم از وصال خود
تا نکنم دل حزین شاد به انتظار هم
برخاطرم غباری ننشیند از جفایش
آئینه ی محبت، زنگار برنتابد
ای مردگان زخاک یکی سر بدر کنید
بر حال زنده ی بتر از خود نظر کنید
حزنی این عشق است نی افسانه چندین شکوه چیست؟
لب بدندان گیرو دندان بر جگر نه باک نیست
بی درد دل حیات چو ذوقی نمی دهد
آسودگان به عمر خود آیا چه دیده اند
حسن، دعای تو گر مستجاب نیست مرنج
ترا زبان دگر و دل، دگر دعا چه کند؟
نصیبم گشته چندان تلخکامی بعد هر کامی
که ممنونم زگردون گر به کام من نمی گردد
شبها تو خفته، من به دعا کز تو دورباد
آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند
زنده در عشق چسان بود نصیبی، مجنون
عشق آن روز مگر این همه دشوار نبود؟
تلخ باشد زهر مرگ اما بشیرینی هنوز
میتواند تلخی هجران زکام من برد
زشورانگیز خالی گشته حاصل دانه ی اشکم
که مرغ وصل هرگز گرد دام من نمی گردد
چنان زهر فراقی ریختی در ساغر جانم
که مرگ از تلخی آن گرد جان من نمی گردد
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟
بگذشت بهار و وانشد دل
این غنچه مگر شکفتنی نیست؟
هزار جهد بکردم که سرعشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ساکنان سر کوی نباشند بهوش
کآن زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
به عاشقان جگر چاک چون رسی اهلی
به یک دو چاک که در جیب پیرهن کردی؟
به جز هلاک خودش آرزو نباشد هیچ
کسی که یافت چو پروانه ذوق جانبازی
به غمم شاد شوی میدانم
غم دل با تو از آن میگویم
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
ای غایب از دو دیده چنان در دل منی
کز لب گشودنت به من آزار می رسد
یکسر مو دلت سفید نگشت
هیچ مو در تنت سیاه نماند
ای حسن توبه آن گهی کردی
که ترا قوت گناه نماند
#شیخبهایی
❤17👍10🥰2👏1🤩1👌1
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای
زین بحر قطرهای به من خاکسار بخش
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
#حافظ
🆔 @QaharAsi
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای
زین بحر قطرهای به من خاکسار بخش
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
#حافظ
🆔 @QaharAsi
❤12👍4👏1
Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
🆔 @QaharAsi
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
🆔 @QaharAsi
❤28👍7🥰6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزهسرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
#حافظ
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
#حافظ
❤18👍13❤🔥1🔥1