کاوشی در فرازوفرود اندیشههای انسجامبخش تاریخ اسلام
محمدی: من ابتدا میخواهم یک تمهید نظری پیرامون روش خود در گفتگو داشته باشم. یک عنصری در بین این مباحث مغفول است که اگر آن عنصر مغفول نبود، میشد خیلی روشنتر در این خصوص سخن گفت و آن عنصر هم فقدان تاریخ اسلام است. یعنی از جایی که من نگاه میکنم، ما تاریخ اسلام را نداریم. ممکن است شما بگویید تاریخ اسلام از صد سال بعد از رحلت پیامبر اسلام شروع به نگارش شده است. بله، نخستین تاریخنگاریها با سیرهنویسی آغاز شد و بعد در دوره عباسیان تاریخهای متعددی تا به امروز نگاشته شد؛ اما مراد من، این تاریخ اسلام نیست. نویسندگان این تاریخ اسلامها، مسلمانها بوده و بهصورت درون دینی نگاشته شده است. در دوره معاصر، علی شریعتی یکگونه تاریخ اسلام را روایت کرد و اقبال لاهوری هم به یکگونه دیگر روایت کرد، اما همه اینها تاریخ اسلام ایدئولوژیک بود. یعنی تاریخ اسلام بهگونهای نگاشته شد که تاریخ اسلام، سیاسی باشد. هدف آنها در واقع برساخت یک اسلام انقلابی بود. آنها یک غرضی از این تاریخنویسی داشتند؛ لذا تاریخ به معنای علمی تولید نشد.
#رحیم_محمدی
#جامعه_شناسی_اسلام
https://farhangesadid.com/fa/news/9982/%DA%A9%D8%A7%D9%88%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2%D9%88%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AC%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85
محمدی: من ابتدا میخواهم یک تمهید نظری پیرامون روش خود در گفتگو داشته باشم. یک عنصری در بین این مباحث مغفول است که اگر آن عنصر مغفول نبود، میشد خیلی روشنتر در این خصوص سخن گفت و آن عنصر هم فقدان تاریخ اسلام است. یعنی از جایی که من نگاه میکنم، ما تاریخ اسلام را نداریم. ممکن است شما بگویید تاریخ اسلام از صد سال بعد از رحلت پیامبر اسلام شروع به نگارش شده است. بله، نخستین تاریخنگاریها با سیرهنویسی آغاز شد و بعد در دوره عباسیان تاریخهای متعددی تا به امروز نگاشته شد؛ اما مراد من، این تاریخ اسلام نیست. نویسندگان این تاریخ اسلامها، مسلمانها بوده و بهصورت درون دینی نگاشته شده است. در دوره معاصر، علی شریعتی یکگونه تاریخ اسلام را روایت کرد و اقبال لاهوری هم به یکگونه دیگر روایت کرد، اما همه اینها تاریخ اسلام ایدئولوژیک بود. یعنی تاریخ اسلام بهگونهای نگاشته شد که تاریخ اسلام، سیاسی باشد. هدف آنها در واقع برساخت یک اسلام انقلابی بود. آنها یک غرضی از این تاریخنویسی داشتند؛ لذا تاریخ به معنای علمی تولید نشد.
#رحیم_محمدی
#جامعه_شناسی_اسلام
https://farhangesadid.com/fa/news/9982/%DA%A9%D8%A7%D9%88%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2%D9%88%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AC%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85
پایگاه تحلیلی سدید
کاوشی در فرازوفرود اندیشههای انسجامبخش تاریخ اسلام
در دوره عباسی در دوران امپراطوری اسلامی سه فرهنگ وجود داشت. حوزه لشکر در دست ترکها بود. حوزه دیوانسالاری دست ایرانیان بود و حوزه امارت و قدرت در دست عربها قرار داشت. این سه زبان و قومیت، آهستهآهسته خود را بازتولید کرده و سه خوانش از اسلام درست کردند.…
👍4
درنگی در مسألهی عقل و تفکر
رحیم محمدی
۴ دی ۱۴۰۳
(برشی کوتاه از کتاب چاپ نشدهی، دانشگاهْ جهانِ کبیر؛ از شرقشناسی تا دانشگاه ایرانی)
سالها پیش زمانی که به صورت هفتگی چند نفری در یکی از اتاقهای دانشکده علوم اجتماعی (دانشگاه تهران) برای گفتگو جمع میشدیم، یکی از اعضاء گفت؛ مجموعهی «تئوریهای جامعهشناسی» مثل یک «جعبهی ابزار» است که هر وقت نیاز پیدا کردید در این جعبه را بگشایید و آزمایش کنید کدامیک از آنها به کارتان میخورد، آن را بردارید. اگر نخورد، بگذارید و دیگری را بردارید. گویندهی این سخن مدتی بعد به مرتبهی دانشیاری گروه جامعهشناسی همانجا رسید. امّا ذهن من گرفتار این سخن ماند و مدتی در حیرت بودم. او بدون آنکه خود بداند، داشت فهم خویش از اندیشه و نظریه و علم و جامعهشناسی را آشکار میکرد. این دست دریافتها نشان میدهد، ما اگر در مدرسه و دانشگاه هم درسی میخوانیم و مدرک و عنوانی میگیریم، به معنی آن نیست که حتماً علم را میفهمیم و با علم و شناخت علمی یکدل میشویم. زیرا علم آموختن و درس گرفتن از علوم یک چیزی منفک از شرایط زمینه و زمانه نیست، بیرون از فشارهای هویت و فرهنگ و ایدئولوژی نیست. اساساً تحصیلِ علم و تربیتِ علمی یافتن، در محیط و جامعه و دانشگاهی ممکن است که آبادانی آن به علم و جهانبینی و فرهنگ علمی است. اگر خانواده و نهادها و ساختارها بر جهانبینی علمی و فرهنگ علمی ابتناء نیافته باشند، دانشآموزان و دانشجویان هم در مدرسه و دانشگاه علم و فکر علمی نمیآموزند و تربیت علمی پیدا نمیکنند. بیجهت نیست که تاکنون دانشگاه ما فقط توانسته است، کارمند و کارشناس و روشنفکر و روزنامهنگار و کنشگرِ سیاسی تربیت کند، ولی چندان نتوانسته پژوهشگر و دانشمند و «متفکرِ دانشگاهی» و «انسان دانشگاهی» بپرورد. آرامش دوستدار هم در جایی به این نتیجهی خوفانگیز رسیده است که تاکنون فرهنگ دینی و دینخویی مانع اندیشیدن در ایران شده است. (دوستدار، ۱۳۷۰) نکتهی مهمی که در فکر و نظریهی دوستدار هست و منتقدین او متوجه آن نشدهاند، مسألهی توقف و تصلّب است. یعنی فرهنگ ایران و تاریخ ایران در دینخویی و دینپنداری متوقف مانده و تصلّب غیرعادی و فراتاریخی یافته است و هیچوقت یک مکانیسم تحوّل و تغییر در درون این تاریخ و فرهنگ تکوین نیافته است که این به خودش آگاه شود و به تحول و تغییر خوشامد بگوید. اگر هم گاهی در تاریخ ایران درخششهای موقتی و استثنایی مثل عبدالله بن مقفع و زکریای رازی و فردوسی پیدا شدهاند، آن فرهنگ مرکزی و اصلی فوراً آنها را خاموش کرده و به تیرگی و کوری تبدیل کرده است. (دوستدار، ۲۰۰۴) بنابراین آنچه اتفاق افتاده و باقی مانده است، «امتناع تفکر» است.
با همهی اینها رسانهها و گویشگران جامعهی ما در گفتارهای هر روزی با تهور تمام کلماتِ علم و تفکر و متفکر و جامعهشناس و فیلسوف و امثال اینها را به وفور استفاده میکنند و هر روز کسانی در رسانهها و سخنرانیها متّصف به صفت متفکر و دانشمند میشوند. مثلاً یک جملهای که به صورت کلیشهای در ستایش روشنفکران و ایدئولوگها و سیاستمداران و روحانیون و نویسندگان و فیلمسازان به کار میبرند، این است که؛ «فلانی اندیشمند است» و گاهی فراتر هم میروند و میگویند؛ «فلانی اندیشمند بزرگی است.» به راستی چگونه میتوان این ادعاها و الفاظ را آزمود؟
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
رحیم محمدی
۴ دی ۱۴۰۳
(برشی کوتاه از کتاب چاپ نشدهی، دانشگاهْ جهانِ کبیر؛ از شرقشناسی تا دانشگاه ایرانی)
سالها پیش زمانی که به صورت هفتگی چند نفری در یکی از اتاقهای دانشکده علوم اجتماعی (دانشگاه تهران) برای گفتگو جمع میشدیم، یکی از اعضاء گفت؛ مجموعهی «تئوریهای جامعهشناسی» مثل یک «جعبهی ابزار» است که هر وقت نیاز پیدا کردید در این جعبه را بگشایید و آزمایش کنید کدامیک از آنها به کارتان میخورد، آن را بردارید. اگر نخورد، بگذارید و دیگری را بردارید. گویندهی این سخن مدتی بعد به مرتبهی دانشیاری گروه جامعهشناسی همانجا رسید. امّا ذهن من گرفتار این سخن ماند و مدتی در حیرت بودم. او بدون آنکه خود بداند، داشت فهم خویش از اندیشه و نظریه و علم و جامعهشناسی را آشکار میکرد. این دست دریافتها نشان میدهد، ما اگر در مدرسه و دانشگاه هم درسی میخوانیم و مدرک و عنوانی میگیریم، به معنی آن نیست که حتماً علم را میفهمیم و با علم و شناخت علمی یکدل میشویم. زیرا علم آموختن و درس گرفتن از علوم یک چیزی منفک از شرایط زمینه و زمانه نیست، بیرون از فشارهای هویت و فرهنگ و ایدئولوژی نیست. اساساً تحصیلِ علم و تربیتِ علمی یافتن، در محیط و جامعه و دانشگاهی ممکن است که آبادانی آن به علم و جهانبینی و فرهنگ علمی است. اگر خانواده و نهادها و ساختارها بر جهانبینی علمی و فرهنگ علمی ابتناء نیافته باشند، دانشآموزان و دانشجویان هم در مدرسه و دانشگاه علم و فکر علمی نمیآموزند و تربیت علمی پیدا نمیکنند. بیجهت نیست که تاکنون دانشگاه ما فقط توانسته است، کارمند و کارشناس و روشنفکر و روزنامهنگار و کنشگرِ سیاسی تربیت کند، ولی چندان نتوانسته پژوهشگر و دانشمند و «متفکرِ دانشگاهی» و «انسان دانشگاهی» بپرورد. آرامش دوستدار هم در جایی به این نتیجهی خوفانگیز رسیده است که تاکنون فرهنگ دینی و دینخویی مانع اندیشیدن در ایران شده است. (دوستدار، ۱۳۷۰) نکتهی مهمی که در فکر و نظریهی دوستدار هست و منتقدین او متوجه آن نشدهاند، مسألهی توقف و تصلّب است. یعنی فرهنگ ایران و تاریخ ایران در دینخویی و دینپنداری متوقف مانده و تصلّب غیرعادی و فراتاریخی یافته است و هیچوقت یک مکانیسم تحوّل و تغییر در درون این تاریخ و فرهنگ تکوین نیافته است که این به خودش آگاه شود و به تحول و تغییر خوشامد بگوید. اگر هم گاهی در تاریخ ایران درخششهای موقتی و استثنایی مثل عبدالله بن مقفع و زکریای رازی و فردوسی پیدا شدهاند، آن فرهنگ مرکزی و اصلی فوراً آنها را خاموش کرده و به تیرگی و کوری تبدیل کرده است. (دوستدار، ۲۰۰۴) بنابراین آنچه اتفاق افتاده و باقی مانده است، «امتناع تفکر» است.
با همهی اینها رسانهها و گویشگران جامعهی ما در گفتارهای هر روزی با تهور تمام کلماتِ علم و تفکر و متفکر و جامعهشناس و فیلسوف و امثال اینها را به وفور استفاده میکنند و هر روز کسانی در رسانهها و سخنرانیها متّصف به صفت متفکر و دانشمند میشوند. مثلاً یک جملهای که به صورت کلیشهای در ستایش روشنفکران و ایدئولوگها و سیاستمداران و روحانیون و نویسندگان و فیلمسازان به کار میبرند، این است که؛ «فلانی اندیشمند است» و گاهی فراتر هم میروند و میگویند؛ «فلانی اندیشمند بزرگی است.» به راستی چگونه میتوان این ادعاها و الفاظ را آزمود؟
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
Telegram
جامعه ایرانی
دغدغهها و توضیحات جامعهشناختی از جامعه ایرانی ـ..ـ دکتر رحیـم محـمّدی
Sociology
رحیم محمدی
Rahim mohamadi
Rahim mohammadi
Sociology
رحیم محمدی
Rahim mohamadi
Rahim mohammadi
👍4
Forwarded from اتچ بات
اشاراتی در مورد موسیقی و فلسفه قدیم؛
سنت به مثابه نوزایش یا موزهداری؟
رحیم محمدی
۲ آبان ۱۴۰۳
کانال جامعه ایرانی
@RahimMohamadi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
سنت به مثابه نوزایش یا موزهداری؟
رحیم محمدی
۲ آبان ۱۴۰۳
کانال جامعه ایرانی
@RahimMohamadi
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
attach 📎
👍1👎1
جامعه ایرانی
Photo
متأسفانه به علت آلودگی شدید هوای تهران این نشست برگزار نمیشود، در صورت برنامهریزی مجدد اطلاعرسانی خواهد شد.
غلامحسین ساعدی و سلطنتطلبان
رحیم محمدی
۷ دی ۱۴۰۳
من هیچ نسبتی چه فکری و چه سیاسی با زندهیاد دکتر غلامحسین ساعدی ندارم. اما ایشان صادقانه علاقهمند و پیرو جلال آلاحمد بود و صادقانه یک نویسنده و مبارز چپ بود و البته همشهری ما. از وقتی این توهین را از طرف این گروه نادان سلطنتطلب به سنگ قبر ایشان را دیدهام حالم منقلب است.
این اشاره را هم باید کرد؛ هرچند تاکنون تاریخِ انتقادی روشنفکری چپ در ایران نوشته نشده است، اما امروز که ما تاریخ معاصر ایران خصوصاً دهههای ۲۰ تا ۵۰ را از دور تماشا میکنیم و این دورهی غلبهی فکری و سیاسی سوسیالیستها را میسنجیم، این دوره زمانهی بیخردی و ستیز با تجدد و دموکراسی و توسعه و ترقی است. چپهای این دوره حتی با شعر و حکمت و فردوسی هم عداوت کردند.
از وقتی چپگرایی در ایران غلبهی فکری و ایدئولوژیک یافت، دستاوردهای منورالفکری دورهی بیداریِ ایرانیان را به کلی پایمال کرد و دستاوردهای عصر مشروطه و انقلاب مشروطه را به منزلهی دورهی غلبهی استعمار و امپریالیسم و غربزدگی نابود کرد. دو کتاب "غربزدگی" و نیز "در خدمت و خیانت روشنفکران" جلال آلاحمد الگوی ایدئولوژیک این دوره است.
#غلامحسین_ساعدی
#چپ
#سلطنت_طلبان
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
رحیم محمدی
۷ دی ۱۴۰۳
من هیچ نسبتی چه فکری و چه سیاسی با زندهیاد دکتر غلامحسین ساعدی ندارم. اما ایشان صادقانه علاقهمند و پیرو جلال آلاحمد بود و صادقانه یک نویسنده و مبارز چپ بود و البته همشهری ما. از وقتی این توهین را از طرف این گروه نادان سلطنتطلب به سنگ قبر ایشان را دیدهام حالم منقلب است.
این اشاره را هم باید کرد؛ هرچند تاکنون تاریخِ انتقادی روشنفکری چپ در ایران نوشته نشده است، اما امروز که ما تاریخ معاصر ایران خصوصاً دهههای ۲۰ تا ۵۰ را از دور تماشا میکنیم و این دورهی غلبهی فکری و سیاسی سوسیالیستها را میسنجیم، این دوره زمانهی بیخردی و ستیز با تجدد و دموکراسی و توسعه و ترقی است. چپهای این دوره حتی با شعر و حکمت و فردوسی هم عداوت کردند.
از وقتی چپگرایی در ایران غلبهی فکری و ایدئولوژیک یافت، دستاوردهای منورالفکری دورهی بیداریِ ایرانیان را به کلی پایمال کرد و دستاوردهای عصر مشروطه و انقلاب مشروطه را به منزلهی دورهی غلبهی استعمار و امپریالیسم و غربزدگی نابود کرد. دو کتاب "غربزدگی" و نیز "در خدمت و خیانت روشنفکران" جلال آلاحمد الگوی ایدئولوژیک این دوره است.
#غلامحسین_ساعدی
#چپ
#سلطنت_طلبان
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
Telegram
جامعه ایرانی
دغدغهها و توضیحات جامعهشناختی از جامعه ایرانی ـ..ـ دکتر رحیـم محـمّدی
Sociology
رحیم محمدی
Rahim mohamadi
Rahim mohammadi
Sociology
رحیم محمدی
Rahim mohamadi
Rahim mohammadi
👍5
"تأملی در تاریخ مشروطه و تکوین سوسیالیسم ایرانی"
پرسش:
چرا روند تدریجی تاریخِ بیداری ایرانیان از تداوم ایستاد؟
و در این تداوم نوعی توقف و گسست پیدا شد و سوسیالیسم پدید آمد؟
رحیم محمدی
۸ دی ۱۴۰۳
کانال جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
پرسش:
چرا روند تدریجی تاریخِ بیداری ایرانیان از تداوم ایستاد؟
و در این تداوم نوعی توقف و گسست پیدا شد و سوسیالیسم پدید آمد؟
رحیم محمدی
۸ دی ۱۴۰۳
کانال جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
👍2
اشاره:
مونتسکیو در جائی از روح القوانین که عموم استادان و دانشجویان آنجا را اصلاً نمیخوانند، یک مطلب بسیار اساسی را به صورت گذرا میگوید و رد میشود:
ارتشی که هم در داخل و هم در خارج بجنگد هرگز روی پیروزی را نخواهد دید.
رحیم محمدی
۲۲ دی ۱۴۰۴
#مونتسکیو
#روح_القوانین
مونتسکیو در جائی از روح القوانین که عموم استادان و دانشجویان آنجا را اصلاً نمیخوانند، یک مطلب بسیار اساسی را به صورت گذرا میگوید و رد میشود:
ارتشی که هم در داخل و هم در خارج بجنگد هرگز روی پیروزی را نخواهد دید.
رحیم محمدی
۲۲ دی ۱۴۰۴
#مونتسکیو
#روح_القوانین
👍16
فایل صوتی
درنگی در بینش تاریخنویسی؛
"سقوط تاریخ نویسی معقول به تاریخنگاری اهل ادب در ایران"
رحیم محمدی
۲۵ دی ۱۴۰۳
کانال جامعه ایرانی
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
درنگی در بینش تاریخنویسی؛
"سقوط تاریخ نویسی معقول به تاریخنگاری اهل ادب در ایران"
رحیم محمدی
۲۵ دی ۱۴۰۳
کانال جامعه ایرانی
تلگرام جامعه ایرانی:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
واتساپ جامعه ایرانی:
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
👍2👎1
مرگ چونان آگاهی؛
برای ابراهیم نبوی
کیومرث پوراحمد
و صادق هدایت
رحیم محمدی
۲۷ دی ۱۴۰۳
گاهی به این فکر میکنم، برای یک انسان دانا و روشنفکر و مبارز، مرگ منطقهای از آگاهی است که در پایان همه چیز فعّال میشود.
این پایانِ همه چیز، به یک معنا همان "شکست" است که فقط در پایان میتواند ظهور کند و به هیچ عنوان از اول پیدا نیست.
پس منظورم از شکست یک مقداری متفاوت از کاربرد روزمره آن است. شکست برای آدم دانا و زمانشناس و روشن یک "آگاهیِ تازه" است، اما این چه نوع آگاهی است که دیگر هیچ مسألهای در درون آن حل نمیشود و هیچ راهحلی در فضای آن پیدا نیست جز مرگ و جز فقدان آنکه آگاه شده است؟
یادشان گرامی ...
#ابراهیم_نبوی
#کیومرث_پوراحمد
#صادق_هدایت
برای ابراهیم نبوی
کیومرث پوراحمد
و صادق هدایت
رحیم محمدی
۲۷ دی ۱۴۰۳
گاهی به این فکر میکنم، برای یک انسان دانا و روشنفکر و مبارز، مرگ منطقهای از آگاهی است که در پایان همه چیز فعّال میشود.
این پایانِ همه چیز، به یک معنا همان "شکست" است که فقط در پایان میتواند ظهور کند و به هیچ عنوان از اول پیدا نیست.
پس منظورم از شکست یک مقداری متفاوت از کاربرد روزمره آن است. شکست برای آدم دانا و زمانشناس و روشن یک "آگاهیِ تازه" است، اما این چه نوع آگاهی است که دیگر هیچ مسألهای در درون آن حل نمیشود و هیچ راهحلی در فضای آن پیدا نیست جز مرگ و جز فقدان آنکه آگاه شده است؟
یادشان گرامی ...
#ابراهیم_نبوی
#کیومرث_پوراحمد
#صادق_هدایت
👍2
180718_003
My Recording
فایل صوتی سخنرانی دکتر رحیم محمدی
دبیر علمی همایش
نقد آثار و بزرگداشت استاد احسان نراقی
با عنوان: گفتاری در تمایز روشنفکری و جامعهشناسی
28 آذر، تالار ابن خلدون
@jameeiraniir
@kavosh_garan
دبیر علمی همایش
نقد آثار و بزرگداشت استاد احسان نراقی
با عنوان: گفتاری در تمایز روشنفکری و جامعهشناسی
28 آذر، تالار ابن خلدون
@jameeiraniir
@kavosh_garan
👍2
Forwarded from 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دکتر رحیم محمدی
مدیر گروه جامعهشناسی ایران
پیدایش و تغییر من و جامعه «ایرانی» در آثار احمد اشرف
@jameeiraniir
@kavosh_garan
مدیر گروه جامعهشناسی ایران
پیدایش و تغییر من و جامعه «ایرانی» در آثار احمد اشرف
@jameeiraniir
@kavosh_garan
👍1👎1
شمّهای از انحطاط تاریخنویسی و تاریخخوانی در ایران ماقبلِ تجدد و تداوم آن؛
گزارشی از کتاب «وقایعُ السنین و الاَعوام» نوشتهی عبدالحسین خاتونآبادی
(یک از دو)
رحیم محمدی
۱۲ بهمن ۱۴۰۳
من به تناسب پژوهشهای خود همواره با مورخان و کتب تاریخی دورههای مختلف ایران محشور هستم و کم و بیش در مورد تاریخنویسی و تاریخخوانی ایرانیان در ادوارِ مختلفِ گذشته و حال تأمل میکنم تا بفهمم تاریخنویسی و تاریخخوانی در ایران چه وضعیتهایی داشته است؟ و «آگاهیِ تاریخیِ ایرانیان» و به تناسب آن «تاریخاندیشی و تفکر تاریخی در ایران» چه سرنوشتی داشته است؟ زمانی که درسِ «جامعهشناسیِ تاریخیِ ایران» را تدریس میکردم، مطالعات و مراجعات مستمر و مکرری به آنها داشتم، پس از آن نیز این کار را کم و بیش به تناسب پژوهشها و تأملاتم ادامه دادهام.
در اینجا مایلم گزارشی بسیار فشرده از یک تاریخنویس دورهی صفویه ارايه کنم. در این دوره مورخی هست به نام «سید عبدالحسین خاتونآبادی» که یک کتاب تاریخ نوشته به اسم «وقایع السّنین و الاَعوام». او مدرس و عالم دینی در یکی از حوزههای علمیه اصفهان بود و غیر از این هم، کتابهای دیگری در فنون و علوم دیگر نوشته است. این شخص ضمناً سیّاح هم بوده است و علاوه از سفر به شهر مشهد و حجاز (مکه) به عراق عرب و اسلامبول و مصر هم سفر کرده بود، یعنی آدم نسبتاً جهاندیدهتری بود و باید مورخ مطلع و واقعبینتری میشد. این کتاب در دوره معاصر همراه با مقدمههای پر از تمجیدات و القاب خوش برای نویسندهاش توسط دو تن از اساتید حوزهی علمیه قم آقایان شهابالدین نجفی مرعشی و ابوالحسن شعرانی، در سال ۱۳۵۲ خورشیدی توسط کتابفروشی اسلامیه به چاپ رسیده است.
کتاب خاتونآبادی، تاریخ پیامبران و پادشاهان را از زمان خلقت آدم ابوالبشر تا زمان پیامبر خاتم را، چنانکه مرسوم همهی تاریخنویسان مسلمان ایرانی و عرب بود، نقل کرده و در ادامه سال به سال وقایع و حوادث مهم هر سال را از زمان هجرت پیامبر اسلام تا زمان خودش را نیز نوشته است. خاتونآبادی در وقایع سال ۸۶۳ قمری که با سال ۱۴۸۳ میلادی و تولّد مارتین لوتر و به قول خودش «لوترن» مصادف است، گزارشی به صورت زیر از کارها و مخالفتهای او و کالون با پاپ و کلیسای کاتولیک نوشته است که من تمام آن را عیناً در اینجا میآورم:
((هزار و چهار صد و هشتاد و سه میلاد عیسی (ع) موافق است با هشتصد و شصت و سه هجری و در این سال مردی متولّد شد در میان فرنگان، مسمّی به لوترن و اِفساد مذهب فرنگان کرد و به اَقصی الغایه عبادات و نمازها و روزهها را همه بر هم زد و در روز تولد او خون از آسمان ببارید و اکثر قرارداد حوّاریان را به هم زد و این همه اِفساد بنا بر این بود که پاپ که به جای شمعون الصّفا مینشیند و مُطاع پادشاهان قاتولیقی [کاتولیکی] فرنگ است و از گفته و کرده او تخلّف جایز نمیدانند.
در این وقت پاپ مذکور، مقرر کرده بود که مالی جمع کنند از برای مدد جمعی که به جهاد بروند و این خدمت را به مردی دانی نیکان رجوع نمود و لوترن متوقع این بود که این خدمت به او رجوع شود و چون نشد، او را لجاج و عناد دامنگیر شد و اعتقادات و اعمال مقرر حواریان را بر هم زد و هر چه پاپ گفت، لوترن نقیض صریح او را گفت، حتی آنکه پاپ گفته بود عیسی جسم است موجود، لوترن در مقابل گفت عیسی جسم است خیالی، و این مراتب در تاریخ پادریکونی به کاف عجمی مذکور است [این کتاب تاکنون ناشناخته است و احتمالاً وجود خارجی ندارد] و فقیر از اول تا آخر این تاریخ را دیدم از برای ضبط مذاهب مختلفهی فرنگان و از آخر تا اوّل که ملاحظه نمودم، هشتصد فرقه شمردم و در هزار و پانصد و نود و نه میلاد کَلوَنی [همان کالون ـ سال تولد کالون نیز ۱۵۰۹ میلادی درست است] به هم رسید.)) (وقایع السنین ... ص: ۴۱۹ و ۴۲۰)
ادامه در پست بعدی ....
👇🏾👇🏾👇🏾
گزارشی از کتاب «وقایعُ السنین و الاَعوام» نوشتهی عبدالحسین خاتونآبادی
(یک از دو)
رحیم محمدی
۱۲ بهمن ۱۴۰۳
من به تناسب پژوهشهای خود همواره با مورخان و کتب تاریخی دورههای مختلف ایران محشور هستم و کم و بیش در مورد تاریخنویسی و تاریخخوانی ایرانیان در ادوارِ مختلفِ گذشته و حال تأمل میکنم تا بفهمم تاریخنویسی و تاریخخوانی در ایران چه وضعیتهایی داشته است؟ و «آگاهیِ تاریخیِ ایرانیان» و به تناسب آن «تاریخاندیشی و تفکر تاریخی در ایران» چه سرنوشتی داشته است؟ زمانی که درسِ «جامعهشناسیِ تاریخیِ ایران» را تدریس میکردم، مطالعات و مراجعات مستمر و مکرری به آنها داشتم، پس از آن نیز این کار را کم و بیش به تناسب پژوهشها و تأملاتم ادامه دادهام.
در اینجا مایلم گزارشی بسیار فشرده از یک تاریخنویس دورهی صفویه ارايه کنم. در این دوره مورخی هست به نام «سید عبدالحسین خاتونآبادی» که یک کتاب تاریخ نوشته به اسم «وقایع السّنین و الاَعوام». او مدرس و عالم دینی در یکی از حوزههای علمیه اصفهان بود و غیر از این هم، کتابهای دیگری در فنون و علوم دیگر نوشته است. این شخص ضمناً سیّاح هم بوده است و علاوه از سفر به شهر مشهد و حجاز (مکه) به عراق عرب و اسلامبول و مصر هم سفر کرده بود، یعنی آدم نسبتاً جهاندیدهتری بود و باید مورخ مطلع و واقعبینتری میشد. این کتاب در دوره معاصر همراه با مقدمههای پر از تمجیدات و القاب خوش برای نویسندهاش توسط دو تن از اساتید حوزهی علمیه قم آقایان شهابالدین نجفی مرعشی و ابوالحسن شعرانی، در سال ۱۳۵۲ خورشیدی توسط کتابفروشی اسلامیه به چاپ رسیده است.
کتاب خاتونآبادی، تاریخ پیامبران و پادشاهان را از زمان خلقت آدم ابوالبشر تا زمان پیامبر خاتم را، چنانکه مرسوم همهی تاریخنویسان مسلمان ایرانی و عرب بود، نقل کرده و در ادامه سال به سال وقایع و حوادث مهم هر سال را از زمان هجرت پیامبر اسلام تا زمان خودش را نیز نوشته است. خاتونآبادی در وقایع سال ۸۶۳ قمری که با سال ۱۴۸۳ میلادی و تولّد مارتین لوتر و به قول خودش «لوترن» مصادف است، گزارشی به صورت زیر از کارها و مخالفتهای او و کالون با پاپ و کلیسای کاتولیک نوشته است که من تمام آن را عیناً در اینجا میآورم:
((هزار و چهار صد و هشتاد و سه میلاد عیسی (ع) موافق است با هشتصد و شصت و سه هجری و در این سال مردی متولّد شد در میان فرنگان، مسمّی به لوترن و اِفساد مذهب فرنگان کرد و به اَقصی الغایه عبادات و نمازها و روزهها را همه بر هم زد و در روز تولد او خون از آسمان ببارید و اکثر قرارداد حوّاریان را به هم زد و این همه اِفساد بنا بر این بود که پاپ که به جای شمعون الصّفا مینشیند و مُطاع پادشاهان قاتولیقی [کاتولیکی] فرنگ است و از گفته و کرده او تخلّف جایز نمیدانند.
در این وقت پاپ مذکور، مقرر کرده بود که مالی جمع کنند از برای مدد جمعی که به جهاد بروند و این خدمت را به مردی دانی نیکان رجوع نمود و لوترن متوقع این بود که این خدمت به او رجوع شود و چون نشد، او را لجاج و عناد دامنگیر شد و اعتقادات و اعمال مقرر حواریان را بر هم زد و هر چه پاپ گفت، لوترن نقیض صریح او را گفت، حتی آنکه پاپ گفته بود عیسی جسم است موجود، لوترن در مقابل گفت عیسی جسم است خیالی، و این مراتب در تاریخ پادریکونی به کاف عجمی مذکور است [این کتاب تاکنون ناشناخته است و احتمالاً وجود خارجی ندارد] و فقیر از اول تا آخر این تاریخ را دیدم از برای ضبط مذاهب مختلفهی فرنگان و از آخر تا اوّل که ملاحظه نمودم، هشتصد فرقه شمردم و در هزار و پانصد و نود و نه میلاد کَلوَنی [همان کالون ـ سال تولد کالون نیز ۱۵۰۹ میلادی درست است] به هم رسید.)) (وقایع السنین ... ص: ۴۱۹ و ۴۲۰)
ادامه در پست بعدی ....
👇🏾👇🏾👇🏾
ادامهی ... شمّهای از انحطاط تاریخنویسی و تاریخخوانی
(دو از دو)
بگذریم که جنبش اعتراضی و اصلاحی لوتر و کالون (پروتستانیسم) که در زمان خود تحوّلی بنیادین در تاریخ مسیحیت و عقاید و معرفتهای دینی اروپایی به وجود آورده بود و در ادامه توانست سرنوشت کلی تاریخ اروپا و حتی جهان را نیز دگرگون سازد، یک قرن و نیم پس از وقوعش دقیقاً به همین شکل و به همین اندازه، توسط یک عالم شیعی و مورخ ایرانی فهمیده شد که کلاً غیرواقعی و آمیخته به خرافات است، «در روز تولد او خون از آسمان ببارید». این خاتونآبادی ۳۰ سال قبل از سقوط اصفهان توسط شورشیان افغان، از دنیا رفت و ژان شاردن سیّاح و تاجر پروتستان مذهب فرانسوی نیز ۴۶ سال قبل از سقوط اصفهان به مدت ده (۱۰) سال در اصفهان و ممالک محروسهی ایران زندگی و تجارت کرده بود و به افتخار «بازرگان شاهنشاه ایران» نائل آمده بود و لابد این دو نفر مدتی در اصفهان همزمان هم بودهاند. این ژان شاردن در مدت ده سال اقامت خود در ایران و پایتختش اصفهان، شناختی مناسب و در مواردی بسیار دقیق و گسترده از همهی ابعاد و جوانب زندگی ایرانیان در حوزههای دینی و اعتقادی و سیاسی و علمی و اقتصادی و جغرافیایی کسب کرده بود و همان زمان سفرنامهای مفصّل نوشت که این سفرنامه امروزه دو بار به فارسی ترجمه شده است و در دسترس همگان قرار دارد و لازم است پژوهشگران امروزی و تاریخپژوهان و تاریخاندیشان، اطلاعات و گزارشهای شاردن از اصفهان و ایران دوره صفوی را با اطلاعات و گزارشهای تاریخنویسانِ ایرانیِ عصرِ صفوی مقایسه کنند تا مقداری به وضعیت فلاکتبار تاریخنویسی و آگاهیِ تاریخیِ ایرانیان و مورخانِ ایرانی آن دوره پی ببرند.
کتاب خاتونآبادی به یک معنا هیچ ارزش تاریخی ندارد، بخش عمدهی کتاب افسانهها و خرافههای مسموع و مکتوب همسنخان او و پیشینیان و معاصران وی است و چند قصهی پراکنده و مختصر هم که از وقایع فرنگ آورده اطلاعاتش به کلی غلط و بیربط است و او هیچ درک نسبتاً درستی از فرنگ و تحولات آنجا پیدا نکرده بود. تازه دوره صفویهی ایران نسبت به دورههای مغولان و ایلخانان و دورهی تیموری و ترکمانان آق قویونلو و قره قویونلو یکی از دورههای بسیار ممتاز ایران بود. زیرا در این دوره اکثر دانشهایِ سنتیِ نخستین دورهی اسلامی، احیاء و بازآموزی شده بود و به قول همان ژان شاردن پیش گفته، در همان زمان فقط در شهر اصفهان ۵۷ مدرسهی عالی [حوزهی علمیه] فعّال بودند و طلابْ علوم دینی و علوم قدمایی را در آنها میآموختند. (نگاه کنید به: سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسی، جلد ۵، ص: ۴۶، چاپ ۱۳۳۸)
اما کتاب خاتونآبادی و کتابهای نظیر آن که اتفاقاً هم زیادند و هم غالب، از این جهت اهمیت دارد که نشان میدهد، تاریخنویسی و تاریخخوانی در غیاب آگاهی تاریخی واقعی و در فقدان علوم معقول و مستقل و در شرایطی که جهان و فکر و ذهن مورخان بسته بود، به چه مرحلهی نازلی سقوط کرده بود و همینطور نشان میدهد، با اینکه ایرانیان در دوره صفویه با کسان بیشتری از مردم فرنگ و فرستادگان سیاسی و کشیشها و تجار فرنگی ارتباطات فراوان داشتند، اما هیچوقت نتوانستند یک اطلاع درست و به دردبخور از فرنگ و وقایع و تحولات نوظهور آنجا بگیرند و اندکی در آنها فکر کنند. این شکست تاریخنویسی و تاریخخوانی و سقوط آگاهی تاریخی یکی از مصادیق اصلی انحطاطِ معرفتی و عقلی در ایران ماقبل تجدد است که آثار آن هنوز هم کم و بیش ادامه دارد...
و اتفاقاً شخصی به نام مقصودعلي صادقي که خودش نوشته، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس است، برای همین عبدالحسین خاتونآبادی به مناسبت این کتاب (وقایع السنین و الاعوام) مقالهای ساخته و کرامات زیادی برای او تولید کرده که فلانی نسبت به مورخان قبل و بعد از خودش امتیازات فراوان دارد و خرق عادت کرده و وقایع فرنگ را هم در تاریخ خود گنجانده است. لابد هم، این مقاله برای گرفتن ترفیع از دانشیاری به مقام استاد تمامی دانشگاه کار خود را کرده است و برای شب امتحان دانشجویان تاریخ در دورهی تحصیلات تکمیلی هم چیزی فراهم کرده که مطلبی برای خواندن و امتحان دادن داشته باشند. اما بخش تأسفآور داستان این است که این مقاله پس از داوریهای سختگیرانهی استادان تاریخ دانشگاه الزهرا در نشریه علمی ـ پژهشی آن دانشگاه چاپ شده است. (خودتان اصل مقاله را در اینجا ملاحظه کنید: صادقي، مقصودعلي (۱۳۹۸) ممیزات و نوآوریهای تاریخنویسی عبدالحسین خاتونآبادی در عرصه تاریخ نگاری ایران صفوی، نشریه دانشگاه الزهرا؛ تاریخ نگری و تاریخ نگاری، ۱۳۹۸، دوره ۲۹ـ دوره جدید ـ شماره ۲۳، پیاپی ۱۰۸، صص: ۲۱۱ تا ۲۳۳)
کانال نویسنده در تلگرام و واتساپ:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
(دو از دو)
بگذریم که جنبش اعتراضی و اصلاحی لوتر و کالون (پروتستانیسم) که در زمان خود تحوّلی بنیادین در تاریخ مسیحیت و عقاید و معرفتهای دینی اروپایی به وجود آورده بود و در ادامه توانست سرنوشت کلی تاریخ اروپا و حتی جهان را نیز دگرگون سازد، یک قرن و نیم پس از وقوعش دقیقاً به همین شکل و به همین اندازه، توسط یک عالم شیعی و مورخ ایرانی فهمیده شد که کلاً غیرواقعی و آمیخته به خرافات است، «در روز تولد او خون از آسمان ببارید». این خاتونآبادی ۳۰ سال قبل از سقوط اصفهان توسط شورشیان افغان، از دنیا رفت و ژان شاردن سیّاح و تاجر پروتستان مذهب فرانسوی نیز ۴۶ سال قبل از سقوط اصفهان به مدت ده (۱۰) سال در اصفهان و ممالک محروسهی ایران زندگی و تجارت کرده بود و به افتخار «بازرگان شاهنشاه ایران» نائل آمده بود و لابد این دو نفر مدتی در اصفهان همزمان هم بودهاند. این ژان شاردن در مدت ده سال اقامت خود در ایران و پایتختش اصفهان، شناختی مناسب و در مواردی بسیار دقیق و گسترده از همهی ابعاد و جوانب زندگی ایرانیان در حوزههای دینی و اعتقادی و سیاسی و علمی و اقتصادی و جغرافیایی کسب کرده بود و همان زمان سفرنامهای مفصّل نوشت که این سفرنامه امروزه دو بار به فارسی ترجمه شده است و در دسترس همگان قرار دارد و لازم است پژوهشگران امروزی و تاریخپژوهان و تاریخاندیشان، اطلاعات و گزارشهای شاردن از اصفهان و ایران دوره صفوی را با اطلاعات و گزارشهای تاریخنویسانِ ایرانیِ عصرِ صفوی مقایسه کنند تا مقداری به وضعیت فلاکتبار تاریخنویسی و آگاهیِ تاریخیِ ایرانیان و مورخانِ ایرانی آن دوره پی ببرند.
کتاب خاتونآبادی به یک معنا هیچ ارزش تاریخی ندارد، بخش عمدهی کتاب افسانهها و خرافههای مسموع و مکتوب همسنخان او و پیشینیان و معاصران وی است و چند قصهی پراکنده و مختصر هم که از وقایع فرنگ آورده اطلاعاتش به کلی غلط و بیربط است و او هیچ درک نسبتاً درستی از فرنگ و تحولات آنجا پیدا نکرده بود. تازه دوره صفویهی ایران نسبت به دورههای مغولان و ایلخانان و دورهی تیموری و ترکمانان آق قویونلو و قره قویونلو یکی از دورههای بسیار ممتاز ایران بود. زیرا در این دوره اکثر دانشهایِ سنتیِ نخستین دورهی اسلامی، احیاء و بازآموزی شده بود و به قول همان ژان شاردن پیش گفته، در همان زمان فقط در شهر اصفهان ۵۷ مدرسهی عالی [حوزهی علمیه] فعّال بودند و طلابْ علوم دینی و علوم قدمایی را در آنها میآموختند. (نگاه کنید به: سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسی، جلد ۵، ص: ۴۶، چاپ ۱۳۳۸)
اما کتاب خاتونآبادی و کتابهای نظیر آن که اتفاقاً هم زیادند و هم غالب، از این جهت اهمیت دارد که نشان میدهد، تاریخنویسی و تاریخخوانی در غیاب آگاهی تاریخی واقعی و در فقدان علوم معقول و مستقل و در شرایطی که جهان و فکر و ذهن مورخان بسته بود، به چه مرحلهی نازلی سقوط کرده بود و همینطور نشان میدهد، با اینکه ایرانیان در دوره صفویه با کسان بیشتری از مردم فرنگ و فرستادگان سیاسی و کشیشها و تجار فرنگی ارتباطات فراوان داشتند، اما هیچوقت نتوانستند یک اطلاع درست و به دردبخور از فرنگ و وقایع و تحولات نوظهور آنجا بگیرند و اندکی در آنها فکر کنند. این شکست تاریخنویسی و تاریخخوانی و سقوط آگاهی تاریخی یکی از مصادیق اصلی انحطاطِ معرفتی و عقلی در ایران ماقبل تجدد است که آثار آن هنوز هم کم و بیش ادامه دارد...
و اتفاقاً شخصی به نام مقصودعلي صادقي که خودش نوشته، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس است، برای همین عبدالحسین خاتونآبادی به مناسبت این کتاب (وقایع السنین و الاعوام) مقالهای ساخته و کرامات زیادی برای او تولید کرده که فلانی نسبت به مورخان قبل و بعد از خودش امتیازات فراوان دارد و خرق عادت کرده و وقایع فرنگ را هم در تاریخ خود گنجانده است. لابد هم، این مقاله برای گرفتن ترفیع از دانشیاری به مقام استاد تمامی دانشگاه کار خود را کرده است و برای شب امتحان دانشجویان تاریخ در دورهی تحصیلات تکمیلی هم چیزی فراهم کرده که مطلبی برای خواندن و امتحان دادن داشته باشند. اما بخش تأسفآور داستان این است که این مقاله پس از داوریهای سختگیرانهی استادان تاریخ دانشگاه الزهرا در نشریه علمی ـ پژهشی آن دانشگاه چاپ شده است. (خودتان اصل مقاله را در اینجا ملاحظه کنید: صادقي، مقصودعلي (۱۳۹۸) ممیزات و نوآوریهای تاریخنویسی عبدالحسین خاتونآبادی در عرصه تاریخ نگاری ایران صفوی، نشریه دانشگاه الزهرا؛ تاریخ نگری و تاریخ نگاری، ۱۳۹۸، دوره ۲۹ـ دوره جدید ـ شماره ۲۳، پیاپی ۱۰۸، صص: ۲۱۱ تا ۲۳۳)
کانال نویسنده در تلگرام و واتساپ:
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
Telegram
جامعه ایرانی
دغدغهها و توضیحات جامعهشناختی از جامعه ایرانی ـ..ـ دکتر رحیـم محـمّدی
Sociology
رحیم محمدی
Rahim mohamadi
Rahim mohammadi
Sociology
رحیم محمدی
Rahim mohamadi
Rahim mohammadi
👍3❤2
اشاره:
این آخرین مصاحبهی زنده یاد دکتر هاله لاجوردی (استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران) اندکی قبل از خودکشی است که پس از چند سال برای اولین بار منتشر شده است.
این مصاحبه از این جهت بسیار مهم است که مناسبات داخل دانشکده و دانشگاه را افشا میکند و نشان میدهد دانشگاهیان چگونه خود را به ابزار استبداد و دیکتاتوری تبدیل میکنند؟ و چگونه اهل سرکوب میشوند؟
لطفا عزیزان علاقهمند مقداری وقت بگذارند و با حوصله و دقت بخوانند و اگر به این نتیجه رسیدند مطلبی در این خصوص بنویسند، به من هم بفرستند که در کانال منتشر کنم.
رحیم محمدی
پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
👇🏿👇🏿
این آخرین مصاحبهی زنده یاد دکتر هاله لاجوردی (استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران) اندکی قبل از خودکشی است که پس از چند سال برای اولین بار منتشر شده است.
این مصاحبه از این جهت بسیار مهم است که مناسبات داخل دانشکده و دانشگاه را افشا میکند و نشان میدهد دانشگاهیان چگونه خود را به ابزار استبداد و دیکتاتوری تبدیل میکنند؟ و چگونه اهل سرکوب میشوند؟
لطفا عزیزان علاقهمند مقداری وقت بگذارند و با حوصله و دقت بخوانند و اگر به این نتیجه رسیدند مطلبی در این خصوص بنویسند، به من هم بفرستند که در کانال منتشر کنم.
رحیم محمدی
پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
👇🏿👇🏿
👍4🙏1
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️چه کسانی برای دکتر هاله لاجوردی جهنم اجتماعی ساختند؟
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۸ بهمن ۱۴۰۳
من دورهی کارشناسی و کارشناسیی ارشد جامعهشناسی را در دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران خوانده ام. از آنجایی که به خاطر فعالیتهایم مطمئن نبودم در گزینش دکترا در این دانشگاه پذیرفته شوم و بهعنوان مدرس پذیرفته شوم، دکترا را به دانشگاه آزاد رفتم.
در مقطع کارشناسیی ارشد با خانم دکتر لاجوردی همکلاس بودم. او بیشتر به خاطر ترجمههایش شناخته شده بود. تا آنجایی که به یاد دارم از آن جمع ۱۲ نفرهی ما سه نفر مدرس دانشگاه شدیم. خانم دکتر هاله لاجوردی، خانم دکتر رفعتجاه که همان موقع هم همسر معاون وزیر نیرو بود، و من که به دانشگاه آزاد رفتم و بعد کلی تلاش و تقلا در مهر ۱۳۸۰ در تهران مرکزی بهعنوان مربی استخدام شدم و در اردیبهشت ۱۳۸۳ دکترا گرفتم. رابطهمان با این همکلاسیهای گرامی محترمانه بود؛ اگرچه از جنسهای متفاوتی بودیم. من در میانشان بیشتر غریبه بودم؛ یک روستاییی بیکسوکار که خود اش را تا حد یک دانشگاه تهرانی بالا کشیده بود. تحویل ام نمیگرفتند و گاه به سلامهایم نیز پاسخ نمیدادند. البته بعدها که مقالات ام در برخی از مهمترین مجلات روشنفکریی کشور منتشر شد، رابطهشان با من عوض شد.
باری، من از شنیدن داستان خانم دکتر هاله لاجوردی بسیار غمگین شدم. اکنون خوشحال ام که در دانشگاه تهران ادامه ندادم و از آن جهنم اجتماعی خارج شدم. در ابتدای رسالهی کارشناسیی ارشد آن وضع جهنمی را توصیف کرده ام.
مصاحبهی تازه منتشر شدهی خانم دکتر لاجوردی را بخوانید تا دریابید چه کسانی او را به سمت خودکشی سوق داده اند و چه فرآیندهایی منجر به خودکشیی او شده اند. قصهی پرآبچشمی است. خانم دکتر هاله لاجوردی با ترجمههایش به علوم اجتماعی در ایران خدمت کرده است. من هم ترجمههایش را در مجلهی ارغنون خوانده ام و از آنها بهره برده ام و بسیار متأسف ام که او را از دست داده ایم! باید بیشتر مواظب هم باشیم و دستکم در جهنمی ساختن زندهگیی اجتماعی برای هم سهیم نشویم.
این مصاحبه را که تازه منتشر شده بخوانید تا دریابید چه کسانی زندهگی را برای او جهنمی ساخته اند و چهگونه و طیی چه فرآیندی همکار توانای ما را به سمت خودکشی سوق داده اند.👇
https://www.radiozamaneh.com/848142/
#خودکشی
#هاله_لاجوردی
#جهنم_اجتماعی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۸ بهمن ۱۴۰۳
من دورهی کارشناسی و کارشناسیی ارشد جامعهشناسی را در دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران خوانده ام. از آنجایی که به خاطر فعالیتهایم مطمئن نبودم در گزینش دکترا در این دانشگاه پذیرفته شوم و بهعنوان مدرس پذیرفته شوم، دکترا را به دانشگاه آزاد رفتم.
در مقطع کارشناسیی ارشد با خانم دکتر لاجوردی همکلاس بودم. او بیشتر به خاطر ترجمههایش شناخته شده بود. تا آنجایی که به یاد دارم از آن جمع ۱۲ نفرهی ما سه نفر مدرس دانشگاه شدیم. خانم دکتر هاله لاجوردی، خانم دکتر رفعتجاه که همان موقع هم همسر معاون وزیر نیرو بود، و من که به دانشگاه آزاد رفتم و بعد کلی تلاش و تقلا در مهر ۱۳۸۰ در تهران مرکزی بهعنوان مربی استخدام شدم و در اردیبهشت ۱۳۸۳ دکترا گرفتم. رابطهمان با این همکلاسیهای گرامی محترمانه بود؛ اگرچه از جنسهای متفاوتی بودیم. من در میانشان بیشتر غریبه بودم؛ یک روستاییی بیکسوکار که خود اش را تا حد یک دانشگاه تهرانی بالا کشیده بود. تحویل ام نمیگرفتند و گاه به سلامهایم نیز پاسخ نمیدادند. البته بعدها که مقالات ام در برخی از مهمترین مجلات روشنفکریی کشور منتشر شد، رابطهشان با من عوض شد.
باری، من از شنیدن داستان خانم دکتر هاله لاجوردی بسیار غمگین شدم. اکنون خوشحال ام که در دانشگاه تهران ادامه ندادم و از آن جهنم اجتماعی خارج شدم. در ابتدای رسالهی کارشناسیی ارشد آن وضع جهنمی را توصیف کرده ام.
مصاحبهی تازه منتشر شدهی خانم دکتر لاجوردی را بخوانید تا دریابید چه کسانی او را به سمت خودکشی سوق داده اند و چه فرآیندهایی منجر به خودکشیی او شده اند. قصهی پرآبچشمی است. خانم دکتر هاله لاجوردی با ترجمههایش به علوم اجتماعی در ایران خدمت کرده است. من هم ترجمههایش را در مجلهی ارغنون خوانده ام و از آنها بهره برده ام و بسیار متأسف ام که او را از دست داده ایم! باید بیشتر مواظب هم باشیم و دستکم در جهنمی ساختن زندهگیی اجتماعی برای هم سهیم نشویم.
این مصاحبه را که تازه منتشر شده بخوانید تا دریابید چه کسانی زندهگی را برای او جهنمی ساخته اند و چهگونه و طیی چه فرآیندی همکار توانای ما را به سمت خودکشی سوق داده اند.👇
https://www.radiozamaneh.com/848142/
#خودکشی
#هاله_لاجوردی
#جهنم_اجتماعی
@NewHasanMohaddesi
😢4👍2
شمّهای_از_انحطاط_تاریخنویسی_و_تاریخخوانی_در_ایران_ـ_خاتونآبادی.pdf
81.3 KB
شمّهای از انحطاط تاریخنویسی و تاریخخوانی در ایرانِ ماقبلِ تجدد و تداوم آن؛
گزارشی از کتاب «وقایعُ السنین و الاَعوام» نوشتهی عبدالحسین خاتونآبادی
رحیم محمدی
۱۲ بهمن ۱۴۰۳
من به تناسب پژوهشهای خود همواره با مورخان و کتب تاریخی دورههای مختلف ایران محشور هستم و کم و بیش در مورد تاریخنویسی و تاریخخوانی ایرانیان در ادوارِ مختلفِ گذشته و حال تأمل میکنم تا بفهمم تاریخنویسی و تاریخخوانی در ایران چه وضعیتهایی داشته است؟ و «آگاهیِ تاریخیِ ایرانیان» و به تناسب آن «تاریخاندیشی و تفکر تاریخی در ایران» چه سرنوشتی پیدا کرده است؟ زمانی که درسِ «جامعهشناسیِ تاریخیِ ایران» را تدریس میکردم،... ادامه در داخل متن pdf
کانال نویسنده در تلگرام و واتساپ (جامعه ایرانی):
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
گزارشی از کتاب «وقایعُ السنین و الاَعوام» نوشتهی عبدالحسین خاتونآبادی
رحیم محمدی
۱۲ بهمن ۱۴۰۳
من به تناسب پژوهشهای خود همواره با مورخان و کتب تاریخی دورههای مختلف ایران محشور هستم و کم و بیش در مورد تاریخنویسی و تاریخخوانی ایرانیان در ادوارِ مختلفِ گذشته و حال تأمل میکنم تا بفهمم تاریخنویسی و تاریخخوانی در ایران چه وضعیتهایی داشته است؟ و «آگاهیِ تاریخیِ ایرانیان» و به تناسب آن «تاریخاندیشی و تفکر تاریخی در ایران» چه سرنوشتی پیدا کرده است؟ زمانی که درسِ «جامعهشناسیِ تاریخیِ ایران» را تدریس میکردم،... ادامه در داخل متن pdf
کانال نویسنده در تلگرام و واتساپ (جامعه ایرانی):
https://www.tg-me.com/RahimMohamadi
https://chat.whatsapp.com/IxZpaituwxd9KpX9d8trxi
سرنوشت شاهی که میغرید و میکشت!
✍️ سیدحسن تقیزاده
برای اخراج محمدعلیشاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آنها بودم. روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافهای تکیده و شکسته بود. با آنکه در مورد اخراج محمدعلیشاه خبری منتشر نشده بود، ولی عدهای زیاد در مقابل سفارت انگلیس در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و میخواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند. هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عدهای قزاق بفرستند. قزاقها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافۀ جمعیت بینهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعهای روی بدهد. ازاینرو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم. ولی جمعیت همچنان عصبانی بود. تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغضگرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوالپرسی کرد. گریه به شاه امان نمیداد. من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ بغض شاه ترکید. گفت: «خدا ذلیل کند شاپشال و امیربهادر جنگ را، آنها مرا اغفال کردند تا روبهروی ملتم بایستم.» گفتم: «عذر بدتر از گناه.» به او گفتم: «بههرحال الان چارهای نیست و خودکرده را تدبیر نیست. باید هرچهزودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت میخواهی به این زندگی ذلتبار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.» شاه در این موقع با صدای بلند میگریست بهطوریکه همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند.
محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود. مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست. چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، ستارخان به ترکی با فریاد گفت: «جیبها و اثاثهاش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است. ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمیدانم. من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتمجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند. ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان خانمش را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.» ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند. شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای "رعیت" را به تاراج ببری؟» ناسزایی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد...
در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکهای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی میخواست کشت. مجلس را به توپ بست. ملکالمتکلمین و صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد. بههرحال صحنهای بود دردناک و ناراحتکننده. در دل گفتم:
یک پایان رقت بار؛ این است سرنوشت مستبدان، آدمکشان!
منبع:
محمود ستایش، مشروطیت ایران ، ص ۱۰۴ تا ۱۰۷
✍️ سیدحسن تقیزاده
برای اخراج محمدعلیشاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آنها بودم. روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافهای تکیده و شکسته بود. با آنکه در مورد اخراج محمدعلیشاه خبری منتشر نشده بود، ولی عدهای زیاد در مقابل سفارت انگلیس در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و میخواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند. هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عدهای قزاق بفرستند. قزاقها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافۀ جمعیت بینهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعهای روی بدهد. ازاینرو من جلو جمعیت رفته و آنها را به آرامش دعوت کردم. ولی جمعیت همچنان عصبانی بود. تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغضگرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوالپرسی کرد. گریه به شاه امان نمیداد. من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ بغض شاه ترکید. گفت: «خدا ذلیل کند شاپشال و امیربهادر جنگ را، آنها مرا اغفال کردند تا روبهروی ملتم بایستم.» گفتم: «عذر بدتر از گناه.» به او گفتم: «بههرحال الان چارهای نیست و خودکرده را تدبیر نیست. باید هرچهزودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت میخواهی به این زندگی ذلتبار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.» شاه در این موقع با صدای بلند میگریست بهطوریکه همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند.
محمدعلیشاه دیگر آن شاهی نبود که روبهروی ملت خود ایستاده بود. مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی میجست. چون شایع بود که محمدعلیشاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، ستارخان به ترکی با فریاد گفت: «جیبها و اثاثهاش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است. ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمیدانم. من پیشنهاد کردم برای آنکه بهانهای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیبهایش را به شکل زنندهای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورتمجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند. ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکهجهان خانمش را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.» ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلیشاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زنها حتی سینهبند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند. شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا میخواهی داراییهای "رعیت" را به تاراج ببری؟» ناسزایی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمیشد و او مرتب مثل شیر میغرید و اسلحهاش را تکان میداد...
در آخر محمدعلیشاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکهای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچوقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی میخواست کشت. مجلس را به توپ بست. ملکالمتکلمین و صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد. بههرحال صحنهای بود دردناک و ناراحتکننده. در دل گفتم:
یک پایان رقت بار؛ این است سرنوشت مستبدان، آدمکشان!
منبع:
محمود ستایش، مشروطیت ایران ، ص ۱۰۴ تا ۱۰۷
❤2