🍁 #داستان_کوتاه
مجلس میهمانی بود.....
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را
بر عکس بر زمین نهاد.....
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.....
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.....
مواظب قضاوتهایمان باشیم....
مهم نیست که چه "مدرکی" دارید
مهم اینه که چه "درکی" دارید..
@S_E_A_A
مجلس میهمانی بود.....
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را
بر عکس بر زمین نهاد.....
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.....
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.....
مواظب قضاوتهایمان باشیم....
مهم نیست که چه "مدرکی" دارید
مهم اینه که چه "درکی" دارید..
@S_E_A_A
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من دوستت داشتم. همان وقتهایی که دوستم نداشتی، همان وقتهایی که داشتی آزارم میدادی، همان وقتهایی که حواست به من نبود و آخرین کسی بودم که به او فکر میکردی.
من دوستت داشتم.
تو شبیه تندباد دیوانهای وزیدی و مرا از هم پاشیدی و از نو بنا کردی، اگرچه رنجاندیام ولی حضور تو درخت خشک باورم را بارور کرد و بعد از تو شکوفا شدم و فصل جدیدی در زندگیام آغاز شد. پس آزار تو هم برای من موهبت بوده عزیزم.
من برای حریم احساسات آدمی حرمت قائلم و آگاهم به اینکه تو مسئولیتی در قبال احساسات من نداشتی و نمیشود منطق را واسطه قرار داد و به قلب دستور داد کسی را دوست بدارد، نمیتوان معادلهی احساسات را بر هم زد. تو را دوست دارم، حتی اگر دوستم نداشتهباشی.
نگران من نباش، من به نقطهی امن پذیرش رسیدهام و کودک احساساتم را بیتوقع و مستقل و خودساخته بار آوردهام و عبور را به او آموختهام. مدتهاست از دور به آدمها عشق میورزد، لبخند میزند و بیآنکه در انتظار پاسخی بماند، عبور میکند.
نگران من نباش، من خوبم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🌸🍃💕🌸🍃🍃
❤️@S_E_A_A
من دوستت داشتم.
تو شبیه تندباد دیوانهای وزیدی و مرا از هم پاشیدی و از نو بنا کردی، اگرچه رنجاندیام ولی حضور تو درخت خشک باورم را بارور کرد و بعد از تو شکوفا شدم و فصل جدیدی در زندگیام آغاز شد. پس آزار تو هم برای من موهبت بوده عزیزم.
من برای حریم احساسات آدمی حرمت قائلم و آگاهم به اینکه تو مسئولیتی در قبال احساسات من نداشتی و نمیشود منطق را واسطه قرار داد و به قلب دستور داد کسی را دوست بدارد، نمیتوان معادلهی احساسات را بر هم زد. تو را دوست دارم، حتی اگر دوستم نداشتهباشی.
نگران من نباش، من به نقطهی امن پذیرش رسیدهام و کودک احساساتم را بیتوقع و مستقل و خودساخته بار آوردهام و عبور را به او آموختهام. مدتهاست از دور به آدمها عشق میورزد، لبخند میزند و بیآنکه در انتظار پاسخی بماند، عبور میکند.
نگران من نباش، من خوبم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🌸🍃💕🌸🍃🍃
❤️@S_E_A_A
دلنوشته های الـؕؕؕؔهـ✿ٜٜـه
دیدم در تاریکی تنهایم رعدوبرقی وحشتناک مرا به ترس واداشت دیدم درب جلوی روی من بسته شد استرس و ترس از صدای رعدوبرقی که بعدها فهمیدم باز خدا یه تلنگری به من زد تا باز برای هیچکس نباشم فقط برای خودش باشم درب برویم بسته شد ترس اما تهش منجر به اندکی شادی شد گفتم…
باموزیک زیر بخوانید و گوش دهید❤️🩹
خیلی قشنگه این متن :
بابا داشت روزنامه میخوند
بچه گفت: بابا بیا بازی !
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد و گفت :
فرض کن این پازله…! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، با تعجب پرسید :
تو که نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت : آدمای پشت روزنامه رو درست کردم …
دنیا خودش درست شد
آدمای دنیا که درست بشن …
دنیا هم درست میشه …
🍃💕🍃🌸🌸🍃🍃
❤️@S_E_A_A
بابا داشت روزنامه میخوند
بچه گفت: بابا بیا بازی !
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد و گفت :
فرض کن این پازله…! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، با تعجب پرسید :
تو که نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت : آدمای پشت روزنامه رو درست کردم …
دنیا خودش درست شد
آدمای دنیا که درست بشن …
دنیا هم درست میشه …
🍃💕🍃🌸🌸🍃🍃
❤️@S_E_A_A
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای درکنار هم موندن..
باید خیلی چیزارو بخشید،خیلی حرفارو نشنیده گرفت
از خیلی کارها عبور کرد...
برای در کنار هم موندن باید،بخشنده ترین و قوی ترین بود، نه زیباترین و باهوش ترین!
آدما وقتی میتونن مدت های طولانی
کنار هم بمونن که یاد بگیرن
چطور با هم کنار بیان!
اگه گاهی تو حال خوب هم شریک نمیشن،
دستی هم به حال بد هم نکشن!
هیچ حال بدی موندگار نمی مونه
همون طور که حال خوب هم،همیشگی نیست!
اول از هر چیزی برای در کنار هم موندن،
باید یاد بگیری، چطور میشه
با کوچیکترین چیزها، از زندگی لذت برد،
خندید و شاد بود!
🌸🍃💕🌸🍃🍃
❤️@S_E_A_A
باید خیلی چیزارو بخشید،خیلی حرفارو نشنیده گرفت
از خیلی کارها عبور کرد...
برای در کنار هم موندن باید،بخشنده ترین و قوی ترین بود، نه زیباترین و باهوش ترین!
آدما وقتی میتونن مدت های طولانی
کنار هم بمونن که یاد بگیرن
چطور با هم کنار بیان!
اگه گاهی تو حال خوب هم شریک نمیشن،
دستی هم به حال بد هم نکشن!
هیچ حال بدی موندگار نمی مونه
همون طور که حال خوب هم،همیشگی نیست!
اول از هر چیزی برای در کنار هم موندن،
باید یاد بگیری، چطور میشه
با کوچیکترین چیزها، از زندگی لذت برد،
خندید و شاد بود!
🌸🍃💕🌸🍃🍃
❤️@S_E_A_A
🍁 @S_E_A_A
تعهد خیلی مهمه
تعهد ب حرفات
تعهد ب انتخابت
تعهد ب کارت
تعهد ب قولت
تعهد ب آدمایی که تو زندگیتن؛
تعهده که عیار آدمارو مشخص میکنه…!
واگرنه موقع حرف زدن و قول دادن؛همه هستن!حتی یه غریبه تو خیابون...
طرز رفتار تو مثل برچسب قیمتــــــــــــــــــــه.....
نشون میده چقدر ارزشـــــــــــــــ دارۓ......✌️
تعهد خیلی مهمه
تعهد ب حرفات
تعهد ب انتخابت
تعهد ب کارت
تعهد ب قولت
تعهد ب آدمایی که تو زندگیتن؛
تعهده که عیار آدمارو مشخص میکنه…!
واگرنه موقع حرف زدن و قول دادن؛همه هستن!حتی یه غریبه تو خیابون...
طرز رفتار تو مثل برچسب قیمتــــــــــــــــــــه.....
نشون میده چقدر ارزشـــــــــــــــ دارۓ......✌️
.
و ترس ...
از این که ...
تو را اتفاقی ...
لای شعرهای دیگری ببینم ...
خواب را از چشم هایم ربوده ... !
➰صفا_وهابی
@S_E_A_A
و ترس ...
از این که ...
تو را اتفاقی ...
لای شعرهای دیگری ببینم ...
خواب را از چشم هایم ربوده ... !
➰صفا_وهابی
@S_E_A_A
🆔 @S_E_A_A
دنیا کوتاه است، بغلش کن، بگو دوستش داری، بگو بدون او نمیشود، بگو بدون او اصلا نمیشود!!!
چندیست دلخوشیهامان کمرنگ شده عزیز، امروز که از در آمد تو، یا توی خیابان و کافه یا کنار پنجره یا هرکجا دیدیش، زل بزن به چشمهاش و بی هیچ مقدمهای بغلش کن، محکم، گرم، عمیق. حرف زدن کفایت نمیکند، واژهها بیدست و پا شدهاند اینروزها و هیچچیز به اندازهی آغوش، جواب اینهمه اندوه آدمیزاد نیست.
دلخوشی و انگیزهی زیستنِ هم باشید، دنیا به قدر کافی به هممان ریخته عزیز! اگر دوستش داری بگو، اگر دلت تنگ شده، بگو. اگر صدای خوبی دارد، دستهای قشنگی، چشمهای قشنگی و نگاههای گیرایی؛ بگو! اگر ایدهآلترین آدمِ دنیای توست و کسی شبیهش نیست، اگر حرف زدن با او حالت را جور دیگری میکند و احساس بینظیری به تو میبخشد، بگو! بگذار ذوق بریزد میان تار و پود تنش و خودش را روی ابرها حس کند، بگذار حفرههای خالیِ روانش پر شود. بگذار انگیزه بگیرد برای زیستن و هدفمندتر از قبل تلاش کند.
این سَمّ ویرانگر محافظهکاری و غرور را بریزید دور، راحت باشید، راحت حرف بزنید و بگذارید سلول تکثیرشوندهی عشق ، زیر پوستتان بلغزد.
تو نمیدانی آغوش و کلامت چقدر میتواند برای یکنفر اهمیت داشتهباشد، دقیقا همان آغوشی که محتاطانه دریغ کردی و حرفهایی که نگفتی و نگاهی که پایین انداختی؛ چقدر میتواند نجاتبخش یکنفر باشد.
اینبار که دیدیش، بغلش کن و بگذار میان آغوش امن تو آرام بگیرد.
و بگو چقدر دوستش داری.
بگذار شبها که دلش گرفته، به ماه نگاه میکند و دنبال دلخوشی میگردد، به یاد آغوش و حرفهای تو بیفتد و بیاختیار لبخند بزند.
دنیای اینروزها مثل سابق قشنگ نیست، خودتان دست به کار شوید، آرامِ جانِ هم شوید و دنیای همدیگر را قشنگ کنید.
#نرگس_صرافیان_طوفان
دنیا کوتاه است، بغلش کن، بگو دوستش داری، بگو بدون او نمیشود، بگو بدون او اصلا نمیشود!!!
چندیست دلخوشیهامان کمرنگ شده عزیز، امروز که از در آمد تو، یا توی خیابان و کافه یا کنار پنجره یا هرکجا دیدیش، زل بزن به چشمهاش و بی هیچ مقدمهای بغلش کن، محکم، گرم، عمیق. حرف زدن کفایت نمیکند، واژهها بیدست و پا شدهاند اینروزها و هیچچیز به اندازهی آغوش، جواب اینهمه اندوه آدمیزاد نیست.
دلخوشی و انگیزهی زیستنِ هم باشید، دنیا به قدر کافی به هممان ریخته عزیز! اگر دوستش داری بگو، اگر دلت تنگ شده، بگو. اگر صدای خوبی دارد، دستهای قشنگی، چشمهای قشنگی و نگاههای گیرایی؛ بگو! اگر ایدهآلترین آدمِ دنیای توست و کسی شبیهش نیست، اگر حرف زدن با او حالت را جور دیگری میکند و احساس بینظیری به تو میبخشد، بگو! بگذار ذوق بریزد میان تار و پود تنش و خودش را روی ابرها حس کند، بگذار حفرههای خالیِ روانش پر شود. بگذار انگیزه بگیرد برای زیستن و هدفمندتر از قبل تلاش کند.
این سَمّ ویرانگر محافظهکاری و غرور را بریزید دور، راحت باشید، راحت حرف بزنید و بگذارید سلول تکثیرشوندهی عشق ، زیر پوستتان بلغزد.
تو نمیدانی آغوش و کلامت چقدر میتواند برای یکنفر اهمیت داشتهباشد، دقیقا همان آغوشی که محتاطانه دریغ کردی و حرفهایی که نگفتی و نگاهی که پایین انداختی؛ چقدر میتواند نجاتبخش یکنفر باشد.
اینبار که دیدیش، بغلش کن و بگذار میان آغوش امن تو آرام بگیرد.
و بگو چقدر دوستش داری.
بگذار شبها که دلش گرفته، به ماه نگاه میکند و دنبال دلخوشی میگردد، به یاد آغوش و حرفهای تو بیفتد و بیاختیار لبخند بزند.
دنیای اینروزها مثل سابق قشنگ نیست، خودتان دست به کار شوید، آرامِ جانِ هم شوید و دنیای همدیگر را قشنگ کنید.
#نرگس_صرافیان_طوفان