بسم الله
🔸پنج نکته کوتاه از جلسه ۹ قرآن در زندگی
🔈 https://www.tg-me.com/salehi786/7337
🔸
١🔻 تعلیم به قلب، غیر از تعلیم به ذهن است. ما در دینمان به این میگوییم «باور». ممکن است یک کسی خیلی چیزها بداند، حتی برهان بیاورد، ولی باورِ قلبش نشده باشد. چون باور قلبش نشده، در او آن اثر جدی را ایجاد نمیکند. قرآن خواندن قرار است به این مقصد برسد که قلب با ذکر و فکر و تکرار، آرامآرام تأثیر بپذیرد و حقیقت را باور کند.
٢🔻اگر باور کنی که «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»، دیگر نگران نیستی که رئیس اداره چه میگوید. وظیفهات را انجام میدهی، ولی غصه هیچچیز را نمیخوری. آن رزقی که خدا برایت مقدر کرده، مثل مرگ، حتماً به تو میرسد. تو تلاشش را بکن، استرسش را نخور، خدا رزق تو را میرساند. این باور قلبی است، نه دانستن صرف.
۳🔻 عروسِ حضرتِ قرآن نقاب آنگه براندازد، که دارالملکِ ایمان را مجرد بیند از غوغا. چطور عروس و داماد در خلوت به هم میرسند، قرآن هم عروس است. تو باید ذهنت را خلوت کنی تا آن زیبایی خودش را به تو نشان بدهد؛ شلوغ نباشد. روی آب مواج نمیتوان عکس خود را دید. خیال تو هم وقتی مواج و شلوغ باشد، آن جمال و زیبایی قرآن را منعکس نمیکند.
۴🔻پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «یَا عَلِیُّ مَثَلُکَ فِی أُمَّتِی مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، «ای علی، مثل تو در امت من مانند سوره توحید (قل هو الله احد) است»،
⚡ «فَمَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَ اَلْقُرْآنِ ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَكَ بِلِسَانِهِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَيِ اَلْقُرْآنِ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَكَ بِلِسَانِهِ وَ نَصَرَكَ بِيَدِهِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ اَلْقُرْآنَ كُلَّهُ»، هر کس تو را با قلبش دوست بدارد، یکسوم ایمان را دارد. اگر با زبان هم یاریات کند، دوسوم ایمان را دارد و اگر با دست و عمل هم نصرتت کند، ایمانش را کامل کرده است. محبت، اقرار و نصرت، سه پله برای کامل کردن ایمان به ولایت است.
hadith.inoor.ir/fa/hadith/238062
۵🔻پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود از خدا خواستم نام علی را در قرآن ذکر کند. پس خدا آیه «هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» را به شکل دیگری نیز برایم نازل کرد: «هَذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ الْمُسْتَقِيمُ». این، راه علی است که مستقیم است.
hadith.inoor.ir/hadith/307794
(این نحوه قرائت، برای عموم نیست؛ بلکه از اسرار قرآن برای خواص و شیعیان است تا بدانند صراط مستقیم کیست).
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
🔸پنج نکته کوتاه از جلسه ۹ قرآن در زندگی
🔈 https://www.tg-me.com/salehi786/7337
🔸
١🔻 تعلیم به قلب، غیر از تعلیم به ذهن است. ما در دینمان به این میگوییم «باور». ممکن است یک کسی خیلی چیزها بداند، حتی برهان بیاورد، ولی باورِ قلبش نشده باشد. چون باور قلبش نشده، در او آن اثر جدی را ایجاد نمیکند. قرآن خواندن قرار است به این مقصد برسد که قلب با ذکر و فکر و تکرار، آرامآرام تأثیر بپذیرد و حقیقت را باور کند.
٢🔻اگر باور کنی که «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»، دیگر نگران نیستی که رئیس اداره چه میگوید. وظیفهات را انجام میدهی، ولی غصه هیچچیز را نمیخوری. آن رزقی که خدا برایت مقدر کرده، مثل مرگ، حتماً به تو میرسد. تو تلاشش را بکن، استرسش را نخور، خدا رزق تو را میرساند. این باور قلبی است، نه دانستن صرف.
۳🔻 عروسِ حضرتِ قرآن نقاب آنگه براندازد، که دارالملکِ ایمان را مجرد بیند از غوغا. چطور عروس و داماد در خلوت به هم میرسند، قرآن هم عروس است. تو باید ذهنت را خلوت کنی تا آن زیبایی خودش را به تو نشان بدهد؛ شلوغ نباشد. روی آب مواج نمیتوان عکس خود را دید. خیال تو هم وقتی مواج و شلوغ باشد، آن جمال و زیبایی قرآن را منعکس نمیکند.
۴🔻پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «یَا عَلِیُّ مَثَلُکَ فِی أُمَّتِی مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، «ای علی، مثل تو در امت من مانند سوره توحید (قل هو الله احد) است»،
⚡ «فَمَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَ اَلْقُرْآنِ ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَكَ بِلِسَانِهِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَيِ اَلْقُرْآنِ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَكَ بِلِسَانِهِ وَ نَصَرَكَ بِيَدِهِ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ اَلْقُرْآنَ كُلَّهُ»، هر کس تو را با قلبش دوست بدارد، یکسوم ایمان را دارد. اگر با زبان هم یاریات کند، دوسوم ایمان را دارد و اگر با دست و عمل هم نصرتت کند، ایمانش را کامل کرده است. محبت، اقرار و نصرت، سه پله برای کامل کردن ایمان به ولایت است.
hadith.inoor.ir/fa/hadith/238062
۵🔻پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود از خدا خواستم نام علی را در قرآن ذکر کند. پس خدا آیه «هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» را به شکل دیگری نیز برایم نازل کرد: «هَذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ الْمُسْتَقِيمُ». این، راه علی است که مستقیم است.
hadith.inoor.ir/hadith/307794
(این نحوه قرائت، برای عموم نیست؛ بلکه از اسرار قرآن برای خواص و شیعیان است تا بدانند صراط مستقیم کیست).
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 تَوَحُّش مقابل دانش!!
#حتما_ببینید
🔻 مغول ها وقتی به ایران حمله کردند کتابخانه های ما را به آتش کشیدند [واقعه مشهور نیشابور]، و دانشمندان ما را کشتند! چون مغول درکی از علم و دانش نداشت! مغول صاحب بالاترین سطح تَوَحُّش بود.
🔻حالا چند قرن بعدتر غربی های کراواتی و شیک، مدعیان علم در عالم، دانشمندان یک کشور را با موشک حذف میکنند!
🔻 این مغولان کراواتی، شِیْو کرده و شیک، تَوَحُّش مقابل دانش یافته اند و انحصار علم را برای خودشان میخواهند.
🔻چند دهه زمان میبرد یک طهرانچی و عباسی دیگر تربیت شوند!؟
#دکتر_شهید_طهرانچی
🇮🇷 کانال دکتر عليرضا زادبر
🔹 eitaa.com/Politicalhistory/8717
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
#حتما_ببینید
🔻 مغول ها وقتی به ایران حمله کردند کتابخانه های ما را به آتش کشیدند [واقعه مشهور نیشابور]، و دانشمندان ما را کشتند! چون مغول درکی از علم و دانش نداشت! مغول صاحب بالاترین سطح تَوَحُّش بود.
🔻حالا چند قرن بعدتر غربی های کراواتی و شیک، مدعیان علم در عالم، دانشمندان یک کشور را با موشک حذف میکنند!
🔻 این مغولان کراواتی، شِیْو کرده و شیک، تَوَحُّش مقابل دانش یافته اند و انحصار علم را برای خودشان میخواهند.
🔻چند دهه زمان میبرد یک طهرانچی و عباسی دیگر تربیت شوند!؟
#دکتر_شهید_طهرانچی
🇮🇷 کانال دکتر عليرضا زادبر
🔹 eitaa.com/Politicalhistory/8717
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
بزرگوارانی که کتاب #تاوان_عاشقی رو خوندید؛ خانم آلا، راوی اون رو که یادتون هست! چند ماه بعد از چاپ کتاب برگشتن غزه.
این روزها خیلیها نگران سلامتیشون هستن و مدام پیگیر خبری از ایشون.
◾️ خانم آلا، راوی کتاب #تاوان_عاشقی دیروز این پیام را در واتساپ برایم فرستادند!
#غزه
💥کانال محمدعلی جعفری
🔹 eitaa.com/m_ali_jafari/2043
🔸
@Salehi786
این روزها خیلیها نگران سلامتیشون هستن و مدام پیگیر خبری از ایشون.
◾️ خانم آلا، راوی کتاب #تاوان_عاشقی دیروز این پیام را در واتساپ برایم فرستادند!
#غزه
💥کانال محمدعلی جعفری
🔹 eitaa.com/m_ali_jafari/2043
🔸
@Salehi786
بسم الله
#حدیث
🔸 سرگذشت جوانی که دعایش در کربلا برای دیدار با امام زمانش (ع) مستجاب شد اما به سبب گناه کبیرهای که مرتکب شد از توفیق ملاقات و رسیدن به خدمت امام حسن عسکری (ع) محروم گشت
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/385439
الهداية الکبرى، ج ۱، ص ۳۳۱
---
🔻 وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي اَلْفَضْلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِيِّ اَلْمَعْرُوفِ بِبَاعِرٍ قَالَ: خَرَجْتُ مِنَ اَلْكُوفَةِ إِلَی زِيَارَةِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ (عليه السلام) لَيْلَةَ اَلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ قَدْ عَرَفْتُ وِلاَدَةَ اَلْمَهْدِيِّ (عليه السلام) وَ أَنَّ اَلشِّيعَةَ تَتَضَرَّعُ إِلَی اَللَّهِ فِي اَلْمُشَاهَدَةِ وَ بِحَمْدِهِ وَ شُكْرِهِ عَلَی وِلاَدَتِهِ فَقَالَتْ لِي أُمِّي: وَ كَانَتْ مُؤْمِنَةً يَا بُنَيَّ اِسْأَلِ اَللَّهَ عِنْدَ قَبْرِ سَيِّدِنَا أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ (عليه السلام) أَنْ يَرْزُقَكَ خِدْمَةَ مَوْلاَنَا أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْعَسْكَرِيِّ (عليهم السلام) كَمَا رَزَقَ أَبَاكَ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ.
⚡ از او از ابیالفضل محمد بن علی بن عبدالله حسینی معروف به باعِر روایت شده است که گفت: در شب نیمه شعبان سال ۲۵۸ هجری، از کوفه برای زیارت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) خارج شدم. من از ولادت حضرت مهدی (علیه السلام) آگاه بودم و میدانستم که شیعیان برای مشاهده ایشان به درگاه خدا تضرع میکنند و او را بر این ولادت حمد و شکر میگویند. مادرم که زنی مؤمنه بود به من گفت: «پسرکم، نزد قبر سرورمان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) از خدا بخواه که خدمت مولایمان ابومحمد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) را روزی تو کند، همانطور که روزی پدرت علی بن عبدالله کرده بود.»
🔻 قَالَ أَبُو اَلْفَضْلِ: فَلَمْ أَزَلْ أَسْأَلُ اَللَّهَ وَ أَتَوَسَّلُ بِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ إِلَی أَنْ رَزَقَنِي مَنْزِلَةَ أَبِي مِنْ سَيِّدِنَا أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ (عليه السلام). قَالَ فَلَمَّا كَانَ فِي وَقْتِ اَلسَّحَرِ بِلَيْلَةِ اَلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ جَاءَنِي خَادِمٌ وَ قَدْ طَرَحْتُ نَفْسِي عَلَی شَاطِئِ اَلْحَيْرِ مِنْ شِدَّةِ اَلتَّعَبِ وَ اَلْقِيَامِ فَجَلَسَ اَلْخَادِمُ عِنْدَ رَأْسِي وَ قَالَ لِي يَا أَبَا اَلْفَضْلِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ مَوْلاَيَ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ قَدْ سَمِعَ دُعَاءَكَ فَصِرْ إِلَيْنَا مُخْلِصاً بِمَا تَنْطِقُهُ وَ بِمَا سَأَلْتَ.
⚡ ابوالفضل گوید: پس پیوسته از خدا میخواستم و به اباعبدالله الحسین توسل میجستم تا اینکه [همانند] جایگاه پدرم نزد سرورمان ابومحمد حسن (علیه السلام) روزی من هم شد. گوید: در وقت سحر شب نیمه شعبان، در حالی که از شدت خستگی و عبادت خود را بر ساحل حائر [حسینی] انداخته بودم، خادمی نزد من آمد، بالای سرم نشست و گفت: «ای ابوالفضل محمد بن علی، مولایم ابومحمد حسن دعایت را شنید. پس با اخلاص در گفتار و در خواستهات، به سوی ما بیا.»
🔻 فَقُلْتُ لَهُ مَا اِسْمُكَ؟ قَالَ سَرْوَرٌ. فَقُلْتُ يَا سَرْوَرُ وَ مَا أَنَا عَلَی هَيْئَةٍ وَ مَا مَعِي مَا يَنْهَضُ إِلَی اَلْعَسْكَرِ حَتَّی أَرْجِعَ إِلَی اَلْكُوفَةِ وَ أُصْلِحَ شَأْنِي وَ أُحَصِّلَ فَقَالَ قَدْ بَلَّغْتُكَ اَلرِّسَالَةَ فَافْعَلْ مَا تَرَی فَرَجَعْتُ عَلَی اَلزِّيَارَةِ إِلَی اَلْكُوفَةِ وَ عَرَّفْتُ أُمِّي بِمَا مَنَّ اَللَّهُ عَلَيَّ بِمَا قَالَهُ اَلْخَادِمُ وَ شَكَرْتُ اَللَّهَ وَ حَمِدْتُهُ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ قَدْ أَجَابَ اَللَّهُ دُعَاءَكَ وَ دُعَائِي لَكَ فَقُمْ وَ لاَ تَقْعُدْ.
⚡ به او گفتم نامت چیست؟ گفت: سَروَر. گفتم: ای سرور، من اکنون در هیئت مناسبی نیستم و چیزی همراهم نیست که به عسکر (سامرا) بروم، باید به کوفه بازگردم، کارهایم را سامان دهم و آماده شوم. گفت: من رسالت را به تو رساندم، هرچه صلاح میدانی انجام بده. پس از زیارت به کوفه بازگشتم و مادرم را از منّتی که خدا بر من نهاده بود و از سخنان آن خادم آگاه کردم و خدا را شکر و حمد گفتم. مادرم گفت: «پسرکم، خداوند دعای تو و دعای مرا برای تو مستجاب کرده است، پس برخیز و درنگ مکن.»
#حدیث
🔸 سرگذشت جوانی که دعایش در کربلا برای دیدار با امام زمانش (ع) مستجاب شد اما به سبب گناه کبیرهای که مرتکب شد از توفیق ملاقات و رسیدن به خدمت امام حسن عسکری (ع) محروم گشت
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/385439
الهداية الکبرى، ج ۱، ص ۳۳۱
---
🔻 وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي اَلْفَضْلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِيِّ اَلْمَعْرُوفِ بِبَاعِرٍ قَالَ: خَرَجْتُ مِنَ اَلْكُوفَةِ إِلَی زِيَارَةِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ (عليه السلام) لَيْلَةَ اَلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ قَدْ عَرَفْتُ وِلاَدَةَ اَلْمَهْدِيِّ (عليه السلام) وَ أَنَّ اَلشِّيعَةَ تَتَضَرَّعُ إِلَی اَللَّهِ فِي اَلْمُشَاهَدَةِ وَ بِحَمْدِهِ وَ شُكْرِهِ عَلَی وِلاَدَتِهِ فَقَالَتْ لِي أُمِّي: وَ كَانَتْ مُؤْمِنَةً يَا بُنَيَّ اِسْأَلِ اَللَّهَ عِنْدَ قَبْرِ سَيِّدِنَا أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ (عليه السلام) أَنْ يَرْزُقَكَ خِدْمَةَ مَوْلاَنَا أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْعَسْكَرِيِّ (عليهم السلام) كَمَا رَزَقَ أَبَاكَ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ.
⚡ از او از ابیالفضل محمد بن علی بن عبدالله حسینی معروف به باعِر روایت شده است که گفت: در شب نیمه شعبان سال ۲۵۸ هجری، از کوفه برای زیارت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) خارج شدم. من از ولادت حضرت مهدی (علیه السلام) آگاه بودم و میدانستم که شیعیان برای مشاهده ایشان به درگاه خدا تضرع میکنند و او را بر این ولادت حمد و شکر میگویند. مادرم که زنی مؤمنه بود به من گفت: «پسرکم، نزد قبر سرورمان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) از خدا بخواه که خدمت مولایمان ابومحمد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) را روزی تو کند، همانطور که روزی پدرت علی بن عبدالله کرده بود.»
🔻 قَالَ أَبُو اَلْفَضْلِ: فَلَمْ أَزَلْ أَسْأَلُ اَللَّهَ وَ أَتَوَسَّلُ بِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ إِلَی أَنْ رَزَقَنِي مَنْزِلَةَ أَبِي مِنْ سَيِّدِنَا أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ (عليه السلام). قَالَ فَلَمَّا كَانَ فِي وَقْتِ اَلسَّحَرِ بِلَيْلَةِ اَلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ جَاءَنِي خَادِمٌ وَ قَدْ طَرَحْتُ نَفْسِي عَلَی شَاطِئِ اَلْحَيْرِ مِنْ شِدَّةِ اَلتَّعَبِ وَ اَلْقِيَامِ فَجَلَسَ اَلْخَادِمُ عِنْدَ رَأْسِي وَ قَالَ لِي يَا أَبَا اَلْفَضْلِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ مَوْلاَيَ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ قَدْ سَمِعَ دُعَاءَكَ فَصِرْ إِلَيْنَا مُخْلِصاً بِمَا تَنْطِقُهُ وَ بِمَا سَأَلْتَ.
⚡ ابوالفضل گوید: پس پیوسته از خدا میخواستم و به اباعبدالله الحسین توسل میجستم تا اینکه [همانند] جایگاه پدرم نزد سرورمان ابومحمد حسن (علیه السلام) روزی من هم شد. گوید: در وقت سحر شب نیمه شعبان، در حالی که از شدت خستگی و عبادت خود را بر ساحل حائر [حسینی] انداخته بودم، خادمی نزد من آمد، بالای سرم نشست و گفت: «ای ابوالفضل محمد بن علی، مولایم ابومحمد حسن دعایت را شنید. پس با اخلاص در گفتار و در خواستهات، به سوی ما بیا.»
🔻 فَقُلْتُ لَهُ مَا اِسْمُكَ؟ قَالَ سَرْوَرٌ. فَقُلْتُ يَا سَرْوَرُ وَ مَا أَنَا عَلَی هَيْئَةٍ وَ مَا مَعِي مَا يَنْهَضُ إِلَی اَلْعَسْكَرِ حَتَّی أَرْجِعَ إِلَی اَلْكُوفَةِ وَ أُصْلِحَ شَأْنِي وَ أُحَصِّلَ فَقَالَ قَدْ بَلَّغْتُكَ اَلرِّسَالَةَ فَافْعَلْ مَا تَرَی فَرَجَعْتُ عَلَی اَلزِّيَارَةِ إِلَی اَلْكُوفَةِ وَ عَرَّفْتُ أُمِّي بِمَا مَنَّ اَللَّهُ عَلَيَّ بِمَا قَالَهُ اَلْخَادِمُ وَ شَكَرْتُ اَللَّهَ وَ حَمِدْتُهُ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ قَدْ أَجَابَ اَللَّهُ دُعَاءَكَ وَ دُعَائِي لَكَ فَقُمْ وَ لاَ تَقْعُدْ.
⚡ به او گفتم نامت چیست؟ گفت: سَروَر. گفتم: ای سرور، من اکنون در هیئت مناسبی نیستم و چیزی همراهم نیست که به عسکر (سامرا) بروم، باید به کوفه بازگردم، کارهایم را سامان دهم و آماده شوم. گفت: من رسالت را به تو رساندم، هرچه صلاح میدانی انجام بده. پس از زیارت به کوفه بازگشتم و مادرم را از منّتی که خدا بر من نهاده بود و از سخنان آن خادم آگاه کردم و خدا را شکر و حمد گفتم. مادرم گفت: «پسرکم، خداوند دعای تو و دعای مرا برای تو مستجاب کرده است، پس برخیز و درنگ مکن.»
🔻 فَأَصْلَحَتْ شَأْنِي وَ خَرَجْتُ وَ مَعِي عَلِيٌّ اَلذَّهَبِيُّ مِنْ سُوقِ اَلصَّاغَةِ بِالْكُوفَةِ وَ وَصَّتْهُ بِي خَيْراً وَ أَمَّرَتْهُ قِبَلَ يَدَيَّ لِأَنِّي كُنْتُ حَدَثاً فَخَرَجْنَا مِنَ اَلْكُوفَةِ إِلَی بَغْدَادَ وَ وَقَفَ أَنِّي نَزَلْتُ عَلَی عَمٍّ لِي حَبِيسٍ وَ كَانَتْ لَيْلَةُ اَلشَّعَانِينِ فَدَعَوْنِي إِلَی أَنْ خَرَجْتُ مَعَهُمْ إِلَی اَلشَّعَانِينِ وَ صَارُوا بِي إِلَی دَارِ اَلرُّومِيِّينَ وَ دَخَلُوا إِلَی دَارِ اَلْخَمَّارِ وَ هُوَ مِنْ بَعْضِ اَلنَّصَارَی وَ أَحْضَرُوا طَعَاماً فَأَكَلْتُ مَعَهُمْ وَ اِبْتَاعُوا خَمْراً وَ سَأَلُونِي أَنْ أَشْرَبَ مَعَهُمْ فَلَمْ أَفْعَلْ وَ غَلَبُوا عَلَی رَأْيِي وَ سَقَوْنِي فَشَرِبْتُ وَ جَاؤُوا بِغِلْمَانٍ حِسَانٍ فَحَمَلُونِي أَنْ أَفْعَلَ كَمَا فَعَلُوا فَزَيَّنَ لِيَ اَلشَّيْطَانُ سُوءَ عَمَلِي فَفَعَلْتُ.
⚡ پس [مادرم] کارهایم را سامان داد و من به همراه علی ذهبی از بازار زرگران کوفه خارج شدم. مادرم درباره من به او سفارش خیر کرد و نزد من به او امر و نهی نمود زیرا من کم سن و سال بودم. از کوفه به سوی بغداد خارج شدیم. در آنجا نزد عمویم حبیس فرود آمدم. شب «شَعانین» (عید نخل، از اعیاد مسیحیان) بود. مرا دعوت کردند تا با ایشان به مراسم شعانین بروم. مرا به محله رومیان بردند و وارد خانه یک شرابفروش شدند که از مسیحیان بود. طعامی آوردند و من با آنان خوردم. شرابی خریدند و از من خواستند با آنان بنوشم. من امتناع کردم، اما بر من چیره شدند و به من نوشاندند، پس من نیز نوشیدم. سپس پسران زیبارویی آوردند و مرا وادار کردند همان کار گناهی را کنم که خود میکردند. پس شیطان، عمل زشتم را در نظرم زینت داد و من آن کار شنیع و زشت را انجام دادم.
🔻 وَ أَقَمْتُ أَيَّاماً بِبَغْدَادَ وَ خَرَجْتُ إِلَی اَلْعَسْكَرِ فَوَرَدْتُهَا وَ أَفَضْتُ عَلَيَّ اَلْمَاءَ مِنَ اَلدِّجْلَةِ وَ لَبِسْتُ ثِيَاباً طَاهِرَةً وَ صِرْتُ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلَّذِي عَلَی بَابِ سَيِّدِي أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ (عليه السلام) وَ فِيهِ قَوْمٌ يُصَلُّونَ فَصَلَّيْتُ مَعَهُمْ وَ دَخَلْتُ فَإِذَا أَنَا بِسَرْوَرٍ اَلْخَادِمِ قَدْ دَخَلَ اَلْمَسْجِدَ فَقُمْتُ مَسْرُوراً إِلَيْهِ فَوَضَعَ يَدَهُ بِصَدْرِي وَ دَفَعَنِي عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِي: هَاكَ وَ طَرَحَ بِيَدِي دَنَانِيرَ وَ قَالَ لِي: مَوْلاَيَ يَقُولُ لَكَ وَ يَأْمُرُكَ أَنْ لاَ تَصِيرَ إِلَيْهِ، فَتَقَدَّمْ مِنْ وُصُولِكَ بِبَغْدَادَ وَ ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ وَ هَذِهِ نَفَقَتُكَ مِنْ دَارِكَ بِالْكُوفَةِ وَ إِلَيْهَا رَاجِعاً إِلَی مَا أَنْفَقْتَهُ فِي دَارِ اَلرُّومِيِّينَ.
⚡ چند روزی در بغداد ماندم و سپس به سوی عسکر (سامرا) خارج شدم. به آنجا رسیدم، از آب دجله غسل کردم، لباسهای پاکیزه پوشیدم و به مسجدی که بر در خانه سرورم ابومحمد حسن (علیه السلام) بود رفتم. گروهی در آنجا نماز میخواندند، من نیز با آنان نماز خواندم و وارد شدم. ناگهان سَروَر، همان خادم را دیدم که وارد مسجد شد. با خوشحالی به سویش برخاستم، اما او دستش را بر سینهام زد و مرا از خود راند. سپس گفت: «بگیر» و دینارهایی در دستم انداخت و گفت: «مولایم به تو میگوید و امر میکند که به سوی او نیایی؛ پس برگرد که به بغداد برسی. و از همان راهی که آمدی [بسوی کوفه] بازگرد. این پولها هم کل هزینه رفت و برگشت سفر تو است که از خانهات در کوفه حرکت کردی و آمدی و تا آنکه بازگردی به آنجا برسی، به علاوه هزینه آنچه در محله رومیان خرج کردی.»
🔻 فَرَجَعْتُ بَاكِياً إِلَی بَغْدَادَ وَ مِنْهَا إِلَی اَلْكُوفَةِ وَ أَخْبَرْتُ وَالِدَتِي بِمَا كَانَ مِنِّي وَ كُلَّ مَا نَالَنِي وَ لَمْ أُخْفِ مِنْهُ شَيْئاً وَ اَلذَّهَبِيُّ حَسَبَ مَا اِتَّفَقْنَا فَوَجَدْنَا اَلَّذِي أَعْطَانَا إِيَّاهُ اَلْخَادِمُ لاَ يَزِيدُ حَبَّةً وَ لاَ يَنْقُصَنَّ حَبَّةً إِلاَّ دِينَارَيْنِ وَزَنْتُهَا فِي دَارِ اَلرُّومِيِّينَ فَلَبِسْتُ اَلشَّعْرَ وَ قَيَّدْتُ رِجْلِي وَ غَلَلْتُ يَدَيَّ وَ حَبَسْتُ نَفْسِي إِلَی أَنْ تُوُفِّيَ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ (عليه السلام) بِيَوْمِ اَلْجُمُعَةِ لِثَمَانِ لَيَالٍ خَلَتْ مِنْ رَبِيعٍ اَلْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ ثُمَّ أَطْلَقْتُ نَفْسِي بَعْدَ ذَلِكَ.
⚡ گریان به بغداد و از آنجا به کوفه بازگشتم. به مادرم آنچه از من سر زده و هر آنچه بر سرم آمده بود را خبر دادم و چیزی را پنهان نکردم. آن [شخص کاروان دار] علی ذهبی، هزینهها را طبق توافقمان حساب کرد، پس دیدیم آن پولی که آن خادم به ما داده بود، نه یک حبه زیاد بود و نه یک حبه کم، به جز دو دیناری که من در محله رومیان وزن کرده بودم [و اضافه بود] (یعنی حساب آن نیز دقیق بود).
⚡ پس [مادرم] کارهایم را سامان داد و من به همراه علی ذهبی از بازار زرگران کوفه خارج شدم. مادرم درباره من به او سفارش خیر کرد و نزد من به او امر و نهی نمود زیرا من کم سن و سال بودم. از کوفه به سوی بغداد خارج شدیم. در آنجا نزد عمویم حبیس فرود آمدم. شب «شَعانین» (عید نخل، از اعیاد مسیحیان) بود. مرا دعوت کردند تا با ایشان به مراسم شعانین بروم. مرا به محله رومیان بردند و وارد خانه یک شرابفروش شدند که از مسیحیان بود. طعامی آوردند و من با آنان خوردم. شرابی خریدند و از من خواستند با آنان بنوشم. من امتناع کردم، اما بر من چیره شدند و به من نوشاندند، پس من نیز نوشیدم. سپس پسران زیبارویی آوردند و مرا وادار کردند همان کار گناهی را کنم که خود میکردند. پس شیطان، عمل زشتم را در نظرم زینت داد و من آن کار شنیع و زشت را انجام دادم.
🔻 وَ أَقَمْتُ أَيَّاماً بِبَغْدَادَ وَ خَرَجْتُ إِلَی اَلْعَسْكَرِ فَوَرَدْتُهَا وَ أَفَضْتُ عَلَيَّ اَلْمَاءَ مِنَ اَلدِّجْلَةِ وَ لَبِسْتُ ثِيَاباً طَاهِرَةً وَ صِرْتُ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلَّذِي عَلَی بَابِ سَيِّدِي أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ (عليه السلام) وَ فِيهِ قَوْمٌ يُصَلُّونَ فَصَلَّيْتُ مَعَهُمْ وَ دَخَلْتُ فَإِذَا أَنَا بِسَرْوَرٍ اَلْخَادِمِ قَدْ دَخَلَ اَلْمَسْجِدَ فَقُمْتُ مَسْرُوراً إِلَيْهِ فَوَضَعَ يَدَهُ بِصَدْرِي وَ دَفَعَنِي عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِي: هَاكَ وَ طَرَحَ بِيَدِي دَنَانِيرَ وَ قَالَ لِي: مَوْلاَيَ يَقُولُ لَكَ وَ يَأْمُرُكَ أَنْ لاَ تَصِيرَ إِلَيْهِ، فَتَقَدَّمْ مِنْ وُصُولِكَ بِبَغْدَادَ وَ ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ وَ هَذِهِ نَفَقَتُكَ مِنْ دَارِكَ بِالْكُوفَةِ وَ إِلَيْهَا رَاجِعاً إِلَی مَا أَنْفَقْتَهُ فِي دَارِ اَلرُّومِيِّينَ.
⚡ چند روزی در بغداد ماندم و سپس به سوی عسکر (سامرا) خارج شدم. به آنجا رسیدم، از آب دجله غسل کردم، لباسهای پاکیزه پوشیدم و به مسجدی که بر در خانه سرورم ابومحمد حسن (علیه السلام) بود رفتم. گروهی در آنجا نماز میخواندند، من نیز با آنان نماز خواندم و وارد شدم. ناگهان سَروَر، همان خادم را دیدم که وارد مسجد شد. با خوشحالی به سویش برخاستم، اما او دستش را بر سینهام زد و مرا از خود راند. سپس گفت: «بگیر» و دینارهایی در دستم انداخت و گفت: «مولایم به تو میگوید و امر میکند که به سوی او نیایی؛ پس برگرد که به بغداد برسی. و از همان راهی که آمدی [بسوی کوفه] بازگرد. این پولها هم کل هزینه رفت و برگشت سفر تو است که از خانهات در کوفه حرکت کردی و آمدی و تا آنکه بازگردی به آنجا برسی، به علاوه هزینه آنچه در محله رومیان خرج کردی.»
🔻 فَرَجَعْتُ بَاكِياً إِلَی بَغْدَادَ وَ مِنْهَا إِلَی اَلْكُوفَةِ وَ أَخْبَرْتُ وَالِدَتِي بِمَا كَانَ مِنِّي وَ كُلَّ مَا نَالَنِي وَ لَمْ أُخْفِ مِنْهُ شَيْئاً وَ اَلذَّهَبِيُّ حَسَبَ مَا اِتَّفَقْنَا فَوَجَدْنَا اَلَّذِي أَعْطَانَا إِيَّاهُ اَلْخَادِمُ لاَ يَزِيدُ حَبَّةً وَ لاَ يَنْقُصَنَّ حَبَّةً إِلاَّ دِينَارَيْنِ وَزَنْتُهَا فِي دَارِ اَلرُّومِيِّينَ فَلَبِسْتُ اَلشَّعْرَ وَ قَيَّدْتُ رِجْلِي وَ غَلَلْتُ يَدَيَّ وَ حَبَسْتُ نَفْسِي إِلَی أَنْ تُوُفِّيَ أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ (عليه السلام) بِيَوْمِ اَلْجُمُعَةِ لِثَمَانِ لَيَالٍ خَلَتْ مِنْ رَبِيعٍ اَلْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ ثُمَّ أَطْلَقْتُ نَفْسِي بَعْدَ ذَلِكَ.
⚡ گریان به بغداد و از آنجا به کوفه بازگشتم. به مادرم آنچه از من سر زده و هر آنچه بر سرم آمده بود را خبر دادم و چیزی را پنهان نکردم. آن [شخص کاروان دار] علی ذهبی، هزینهها را طبق توافقمان حساب کرد، پس دیدیم آن پولی که آن خادم به ما داده بود، نه یک حبه زیاد بود و نه یک حبه کم، به جز دو دیناری که من در محله رومیان وزن کرده بودم [و اضافه بود] (یعنی حساب آن نیز دقیق بود).
پس من [برای تنبیه خودم] جامهای [خشن و سخت] از مو پوشیدم، پایم را به زنجیر کشیدم، دستانم را به غل و زنجیر بستم و خود را حبس کردم تا آنکه امام ابومحمد حسن عسکری (علیه السلام) در روز جمعه، هشت شب گذشته از ربیع الاول سال ۲۶۰ هجری وفات یافت. پس از آن، خود را آزاد کردم.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 قدرت توسل و استجابت دعا در مکان و زمان مقدس: داستان با توصیه مادر مؤمنه برای دعا در حرم امام حسین (علیه السلام) در شب نیمه شعبان آغاز میشود. استجابت فوری دعا، بر جایگاه ویژه کربلا و این شب مبارک به عنوان مجاری فیض الهی و اهمیت والای توسل به اهل بیت (علیهم السلام) برای رسیدن به حوائج معنوی تأکید دارد.
🔻 علم غیب امام و احاطه بر احوال شیعیان: امام عسکری (علیه السلام) نه تنها از دعای خالصانه آن جوان در کربلا آگاه بودند، بلکه از تمام جزئیات سفر او، گناهانش در بغداد (مکان دقیق، نوع گناهان) و حتی مبلغی که در راه حرام خرج کرده بود نیز اطلاع داشتند. این امر، علم الهی و احاطه کامل امام بر ظاهر و باطن شیعیان را، فارغ از فاصله مکانی، به روشنی اثبات میکند.
🔻 آثار ویرانگر گناه و محجوب شدن از محضر امام: این روایت یک هشدار جدی در مورد تأثیر گناه است. آن جوان که با دعایی خالصانه، لیاقت خدمت یافته بود، با لغزش و ارتکاب گناهان کبیره، حجابی میان خود و امام ایجاد کرد که دیدارش با امام را به طرد و محروم شدنی تلخ مبدل ساخت. این نشان میدهد که قابلیت و لیاقت درک محضر حجت خدا، نیازمند طهارت باطنی است.
🔻 طرد، به مثابه لطف و بیدارگری: طرد و راندن جوان توسط امام، یک تنبیه بیدارگر و نوعی لطف و رحمت است. بازگرداندن دقیق هزینهها، حتی پولی که از جیبش در مسیر حرکت بسمت امام، اما در راه گناه خرج کرده بود، یک اتمام حجت قاطع و نشانه بینیازی امام از هر چیزی است که شائبه حرام داشته باشد. این شوک شدید، جوان را از غفلت بیدار کرد و با اثبات قطعی علم غیب امام، راه هرگونه شک و توجیه را بر او بست و زمینه را برای یک توبه حقیقی فراهم ساخت.
🔻 مسیر توبه نصوح و جبران خطا: واکنش جوان، الگویی از توبه حقیقی را به نمایش میگذارد. او پس از این طرد، دچار یأس یا انکار نشد، بلکه با پذیرش کامل خطای خود و با صداقت کامل نزد مادرش بازگشت، و سختترین تنبیهات را برای خود در نظر گرفت و تا پایان عمرِ مبارک امام، خود را در غل و زنجیر حبس کرد. این عمل، نشاندهنده عمق پشیمانی و تلاش برای جبران خطای بزرگی است که او را از بزرگترین فیض زندگیاش محروم کرده بود.
🔸
@Salehi786
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 قدرت توسل و استجابت دعا در مکان و زمان مقدس: داستان با توصیه مادر مؤمنه برای دعا در حرم امام حسین (علیه السلام) در شب نیمه شعبان آغاز میشود. استجابت فوری دعا، بر جایگاه ویژه کربلا و این شب مبارک به عنوان مجاری فیض الهی و اهمیت والای توسل به اهل بیت (علیهم السلام) برای رسیدن به حوائج معنوی تأکید دارد.
🔻 علم غیب امام و احاطه بر احوال شیعیان: امام عسکری (علیه السلام) نه تنها از دعای خالصانه آن جوان در کربلا آگاه بودند، بلکه از تمام جزئیات سفر او، گناهانش در بغداد (مکان دقیق، نوع گناهان) و حتی مبلغی که در راه حرام خرج کرده بود نیز اطلاع داشتند. این امر، علم الهی و احاطه کامل امام بر ظاهر و باطن شیعیان را، فارغ از فاصله مکانی، به روشنی اثبات میکند.
🔻 آثار ویرانگر گناه و محجوب شدن از محضر امام: این روایت یک هشدار جدی در مورد تأثیر گناه است. آن جوان که با دعایی خالصانه، لیاقت خدمت یافته بود، با لغزش و ارتکاب گناهان کبیره، حجابی میان خود و امام ایجاد کرد که دیدارش با امام را به طرد و محروم شدنی تلخ مبدل ساخت. این نشان میدهد که قابلیت و لیاقت درک محضر حجت خدا، نیازمند طهارت باطنی است.
🔻 طرد، به مثابه لطف و بیدارگری: طرد و راندن جوان توسط امام، یک تنبیه بیدارگر و نوعی لطف و رحمت است. بازگرداندن دقیق هزینهها، حتی پولی که از جیبش در مسیر حرکت بسمت امام، اما در راه گناه خرج کرده بود، یک اتمام حجت قاطع و نشانه بینیازی امام از هر چیزی است که شائبه حرام داشته باشد. این شوک شدید، جوان را از غفلت بیدار کرد و با اثبات قطعی علم غیب امام، راه هرگونه شک و توجیه را بر او بست و زمینه را برای یک توبه حقیقی فراهم ساخت.
🔻 مسیر توبه نصوح و جبران خطا: واکنش جوان، الگویی از توبه حقیقی را به نمایش میگذارد. او پس از این طرد، دچار یأس یا انکار نشد، بلکه با پذیرش کامل خطای خود و با صداقت کامل نزد مادرش بازگشت، و سختترین تنبیهات را برای خود در نظر گرفت و تا پایان عمرِ مبارک امام، خود را در غل و زنجیر حبس کرد. این عمل، نشاندهنده عمق پشیمانی و تلاش برای جبران خطای بزرگی است که او را از بزرگترین فیض زندگیاش محروم کرده بود.
🔸
@Salehi786
کتاب ها و نکات مفید
♨️دیگه دیره خیلی دیر ┄┅═✧☫ایرانِبیدار☫✧═┅┄ 「➜• eitaa.com/irane_bidar/54899」 🔸 @SalehiBooks @Salehi786
.
برای مخاطب عمومی جهانی خیلی خوبه
برای مخاطب عمومی جهانی خیلی خوبه
بسم الله
#حدیث
🔸 تجربه نزدیک به مرگ و هدایت دشمن اهل بیت: روایتی از دعای حیاتبخش امام باقر (ع) که کینه و دشمنی مرد شامی را به عشق و محبت و ولایتپذیری بدل ساخت
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/248208
بحار الأنوار، ج ۴۶، ص ۲۳۳
قائل: امام باقر (علیه السلام)
---
🔻 ما، [الأمالي]، للشيخ الطوسي اِبْنُ شِبْلٍ عَنْ ظَفْرِ بْنِ حُمْدُونٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ يَخْتَلِفُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ [الباقر] (عليه السلام) وَ كَانَ مَرْكَزُهُ بِالْمَدِينَةِ يَخْتَلِفُ إِلَى مَجْلِسِ أَبِي جَعْفَرٍ يَقُولُ لَهُ: يَا مُحَمَّدُ أَ لاَ تَرَى أَنِّي إِنَّمَا أَغْشَى مَجْلِسَكَ حَيَاءً مِنِّي مِنْكَ وَ لاَ أَقُولُ إِنَّ أَحَداً فِي اَلْأَرْضِ أَبْغَضُ إِلَيَّ مِنْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ أَعْلَمُ أَنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي بُغْضِكُمْ وَ لَكِنْ أَرَاكَ رَجُلاً فَصِيحاً لَكَ أَدَبٌ وَ حُسْنُ لَفْظٍ فَإِنَّمَا اِخْتِلاَفِي إِلَيْكَ لِحُسْنِ أَدَبِكَ
⚡ محمد بن سلیمان از پدرش روایت کرده است که گفت: مردی از اهل شام به محضر امام باقر (علیه السلام) رفت و آمد میکرد و مرکز اقامتش در مدینه بود. او به مجلس امام باقر (علیه السلام) میآمد و به ایشان میگفت: «ای محمد، نمیبینی که من تنها از روی شرم و حیا از تو به مجلست میآیم؟ و نمیگویم [بلکه معتقدم] کسی در روی زمین نزد من منفورتر از شما اهل بیت نیست و میدانم که طاعت خدا و رسولش و امیرالمؤمنین (خلیفه وقت) در دشمنی با شماست. اما تو را مردی خوشسخن میبینم که ادب و بیانی نیکو داری، و رفت و آمد من به سوی تو تنها به خاطر ادب نیکویت است.»
🔻 وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ يَقُولُ لَهُ خَيْراً وَ يَقُولُ لَنْ تَخْفَى عَلَى اَللَّهِ خَافِيَةٌ فَلَمْ يَلْبَثِ اَلشَّامِيُّ إِلاَّ قَلِيلاً حَتَّى مَرِضَ وَ اِشْتَدَّ وَجَعُهُ فَلَمَّا ثَقُلَ دَعَا وَلِيَّهُ وَ قَالَ لَهُ: إِذَا أَنْتَ مَدَدْتَ عَلَيَّ اَلثَّوْبَ فَأْتِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَ سَلْهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيَّ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي أَنَا اَلَّذِي أَمَرْتُكَ بِذَلِكَ
⚡ و امام باقر (علیه السلام) با او به نیکی سخن میگفت و [در پاسخش] میفرمود: «هیچ چیز پنهانی بر خداوند پوشیده نخواهد ماند.» طولی نکشید که آن مرد شامی بیمار شد و دردش شدت گرفت. هنگامی که حالش سنگین شد، دوستش را فراخواند و به او گفت: «وقتی پارچه را بر رویم کشیدی (و مُردم)، نزد محمد بن علی (علیه السلام) برو و از او بخواه که بر من نماز بخواند و به او اطلاع بده که این من بودم که تو را به این کار امر کردم.»
🔻 - قَالَ فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي نِصْفِ اَللَّيْلِ ظَنُّوا أَنَّهُ قَدْ بَرَدَ وَ سَجَّوْهُ فَلَمَّا أَنْ أَصْبَحَ اَلنَّاسُ خَرَجَ وَلِيُّهُ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَلَمَّا أَنْ صَلَّى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَ تَوَرَّكَ وَ كَانَ إِذَا صَلَّى عَقَّبَ فِي مَجْلِسِهِ قَالَ لَهُ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنَّ فُلاَنَ اَلشَّامِيِّ قَدْ هَلَكَ وَ هُوَ يَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: كَلاَّ إِنَّ بِلاَدَ اَلشَّامِ بِلاَدٌ صَرْدٌ وَ اَلْحِجَازَ بِلاَدٌ حَرٌّ وَ لَهَبُهَا شَدِيدٌ فَانْطَلِقْ فَلاَ تَعْجَلَنَّ عَلَى صَاحِبِكَ حَتَّى آتِيَكُمْ
⚡ راوی گوید: چون نیمه شب شد، گمان کردند که بدنش سرد شده (و مرده است) و رویش را پوشاندند. صبح که شد، دوستش به مسجد رفت. هنگامی که محمد بن علی (علیه السلام) نماز خواند و دو زانو نشست - و عادت ایشان این بود که پس از نماز در جای خود تعقیبات میخواندند - آن مرد به ایشان گفت: ای اباجعفر، فلان شخص شامی از دنیا رفته و از شما درخواست دارد که بر او نماز بخوانید. پس ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: «هرگز! سرزمین شام، سرزمینی سرد است و حجاز، سرزمینی گرم و سوزان. برو و در مورد دوستت شتاب مکن تا من نزد شما بیایم.»
🔻 ثُمَّ قَامَ (عليه السلام) مِنْ مَجْلِسِهِ فَأَخَذَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وُضُوءاً ثُمَّ عَادَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ مَدَّ يَدَهُ تِلْقَاءَ وَجْهِهِ مَا شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً حَتَّى طَلَعَتِ اَلشَّمْسُ، ثُمَّ نَهَضَ (عليه السلام) فَانْتَهَى إِلَى مَنْزِلِ اَلشَّامِيِّ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَدَعَاهُ فَأَجَابَهُ ثُمَّ أَجْلَسَهُ وَ أَسْنَدَهُ وَ دَعَا لَهُ بِسَوِيقٍ فَسَقَاهُ وَ قَالَ لِأَهْلِهِ اِمْلَئُوا جَوْفَهُ وَ بَرِّدُوا صَدْرَهُ بِالطَّعَامِ اَلْبَارِدِ ثُمَّ اِنْصَرَفَ (عليه السلام) فَلَمْ يَلْبَثْ إِلاَّ قَلِيلاً حَتَّى عُوفِيَ اَلشَّامِيُّ
#حدیث
🔸 تجربه نزدیک به مرگ و هدایت دشمن اهل بیت: روایتی از دعای حیاتبخش امام باقر (ع) که کینه و دشمنی مرد شامی را به عشق و محبت و ولایتپذیری بدل ساخت
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/248208
بحار الأنوار، ج ۴۶، ص ۲۳۳
قائل: امام باقر (علیه السلام)
---
🔻 ما، [الأمالي]، للشيخ الطوسي اِبْنُ شِبْلٍ عَنْ ظَفْرِ بْنِ حُمْدُونٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ يَخْتَلِفُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ [الباقر] (عليه السلام) وَ كَانَ مَرْكَزُهُ بِالْمَدِينَةِ يَخْتَلِفُ إِلَى مَجْلِسِ أَبِي جَعْفَرٍ يَقُولُ لَهُ: يَا مُحَمَّدُ أَ لاَ تَرَى أَنِّي إِنَّمَا أَغْشَى مَجْلِسَكَ حَيَاءً مِنِّي مِنْكَ وَ لاَ أَقُولُ إِنَّ أَحَداً فِي اَلْأَرْضِ أَبْغَضُ إِلَيَّ مِنْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ أَعْلَمُ أَنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي بُغْضِكُمْ وَ لَكِنْ أَرَاكَ رَجُلاً فَصِيحاً لَكَ أَدَبٌ وَ حُسْنُ لَفْظٍ فَإِنَّمَا اِخْتِلاَفِي إِلَيْكَ لِحُسْنِ أَدَبِكَ
⚡ محمد بن سلیمان از پدرش روایت کرده است که گفت: مردی از اهل شام به محضر امام باقر (علیه السلام) رفت و آمد میکرد و مرکز اقامتش در مدینه بود. او به مجلس امام باقر (علیه السلام) میآمد و به ایشان میگفت: «ای محمد، نمیبینی که من تنها از روی شرم و حیا از تو به مجلست میآیم؟ و نمیگویم [بلکه معتقدم] کسی در روی زمین نزد من منفورتر از شما اهل بیت نیست و میدانم که طاعت خدا و رسولش و امیرالمؤمنین (خلیفه وقت) در دشمنی با شماست. اما تو را مردی خوشسخن میبینم که ادب و بیانی نیکو داری، و رفت و آمد من به سوی تو تنها به خاطر ادب نیکویت است.»
🔻 وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ يَقُولُ لَهُ خَيْراً وَ يَقُولُ لَنْ تَخْفَى عَلَى اَللَّهِ خَافِيَةٌ فَلَمْ يَلْبَثِ اَلشَّامِيُّ إِلاَّ قَلِيلاً حَتَّى مَرِضَ وَ اِشْتَدَّ وَجَعُهُ فَلَمَّا ثَقُلَ دَعَا وَلِيَّهُ وَ قَالَ لَهُ: إِذَا أَنْتَ مَدَدْتَ عَلَيَّ اَلثَّوْبَ فَأْتِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَ سَلْهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيَّ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي أَنَا اَلَّذِي أَمَرْتُكَ بِذَلِكَ
⚡ و امام باقر (علیه السلام) با او به نیکی سخن میگفت و [در پاسخش] میفرمود: «هیچ چیز پنهانی بر خداوند پوشیده نخواهد ماند.» طولی نکشید که آن مرد شامی بیمار شد و دردش شدت گرفت. هنگامی که حالش سنگین شد، دوستش را فراخواند و به او گفت: «وقتی پارچه را بر رویم کشیدی (و مُردم)، نزد محمد بن علی (علیه السلام) برو و از او بخواه که بر من نماز بخواند و به او اطلاع بده که این من بودم که تو را به این کار امر کردم.»
🔻 - قَالَ فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي نِصْفِ اَللَّيْلِ ظَنُّوا أَنَّهُ قَدْ بَرَدَ وَ سَجَّوْهُ فَلَمَّا أَنْ أَصْبَحَ اَلنَّاسُ خَرَجَ وَلِيُّهُ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَلَمَّا أَنْ صَلَّى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَ تَوَرَّكَ وَ كَانَ إِذَا صَلَّى عَقَّبَ فِي مَجْلِسِهِ قَالَ لَهُ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنَّ فُلاَنَ اَلشَّامِيِّ قَدْ هَلَكَ وَ هُوَ يَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: كَلاَّ إِنَّ بِلاَدَ اَلشَّامِ بِلاَدٌ صَرْدٌ وَ اَلْحِجَازَ بِلاَدٌ حَرٌّ وَ لَهَبُهَا شَدِيدٌ فَانْطَلِقْ فَلاَ تَعْجَلَنَّ عَلَى صَاحِبِكَ حَتَّى آتِيَكُمْ
⚡ راوی گوید: چون نیمه شب شد، گمان کردند که بدنش سرد شده (و مرده است) و رویش را پوشاندند. صبح که شد، دوستش به مسجد رفت. هنگامی که محمد بن علی (علیه السلام) نماز خواند و دو زانو نشست - و عادت ایشان این بود که پس از نماز در جای خود تعقیبات میخواندند - آن مرد به ایشان گفت: ای اباجعفر، فلان شخص شامی از دنیا رفته و از شما درخواست دارد که بر او نماز بخوانید. پس ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: «هرگز! سرزمین شام، سرزمینی سرد است و حجاز، سرزمینی گرم و سوزان. برو و در مورد دوستت شتاب مکن تا من نزد شما بیایم.»
🔻 ثُمَّ قَامَ (عليه السلام) مِنْ مَجْلِسِهِ فَأَخَذَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وُضُوءاً ثُمَّ عَادَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ مَدَّ يَدَهُ تِلْقَاءَ وَجْهِهِ مَا شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً حَتَّى طَلَعَتِ اَلشَّمْسُ، ثُمَّ نَهَضَ (عليه السلام) فَانْتَهَى إِلَى مَنْزِلِ اَلشَّامِيِّ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَدَعَاهُ فَأَجَابَهُ ثُمَّ أَجْلَسَهُ وَ أَسْنَدَهُ وَ دَعَا لَهُ بِسَوِيقٍ فَسَقَاهُ وَ قَالَ لِأَهْلِهِ اِمْلَئُوا جَوْفَهُ وَ بَرِّدُوا صَدْرَهُ بِالطَّعَامِ اَلْبَارِدِ ثُمَّ اِنْصَرَفَ (عليه السلام) فَلَمْ يَلْبَثْ إِلاَّ قَلِيلاً حَتَّى عُوفِيَ اَلشَّامِيُّ
⚡ سپس امام (علیه السلام) از جای خود برخاستند و وضو گرفتند، آنگاه بازگشته و دو رکعت نماز خواندند. سپس دستانشان را روبروی صورت بلند کرده و آن مقدار که خدا خواست دعا کردند. سپس به سجده رفتند تا آنکه خورشید طلوع کرد. آنگاه برخاسته و به منزل مرد شامی رفتند و وارد شدند. او را صدا زدند و او پاسخ داد. سپس او را نشاندند و به جایی تکیه دادند و برایش سویقی خواستند و به او نوشاندند و به خانوادهاش فرمودند: «شکمش را سیر کنید و سینهاش را با غذای سرد خنک نمایید.» سپس امام (علیه السلام) بازگشتند. طولی نکشید که مرد شامی به طور کامل بهبود یافت.
🔻 فَأَتَى أَبَا جَعْفَرٍ (عليه السلام) فَقَالَ أَخْلِنِي فَأَخْلاَهُ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ بَابُهُ اَلَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ أَتَى مِنْ غَيْرِكَ خَابَ وَ خَسِرَ وَ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ وَ مَا بَدَا لَكَ؟
⚡ پس [مرد شامی] نزد اباجعفر (علیه السلام) آمد و گفت: مرا با خود تنها بگذار. امام او را با خود تنها گذاشتند. پس گفت: «شهادت میدهم که تو حجت خدا بر خلقش و آن دری هستی که باید از آن وارد شد. پس هر کس از غیر تو [به سوی خدا] آید، ناامید و زیانکار شده و به گمراهی دوری افتاده است.» ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمود: «چه چیزی برایت آشکار شد؟»
🔻 قَالَ: أَشْهَدُ أَنِّي عَهِدْتُ بِرُوحِي وَ عَايَنْتُ بِعَيْنِي فَلَمْ يَتَفَاجَأْنِي إِلاَّ وَ مُنَادٍ يُنَادِي أَسْمَعُهُ بِأُذُنِي يُنَادِي وَ مَا أَنَا بِالنَّائِمِ رُدُّوا عَلَيْهِ رُوحَهُ فَقَدْ سَأَلَنَا ذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُبْغِضُ اَلْعَبْدَ وَ يُحِبُّ عَمَلَهُ» قَالَ فَصَارَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ.
⚡ گفت: «شهادت میدهم که من با روحم [جدایی از بدن را] تجربه کردم و با چشمم [عالم دیگر را] دیدم. ناگهان با ندا کنندهای مواجه شدم که صدایش را با گوشم میشنیدم و خواب نبودم، ندا میداد: روحش را به او بازگردانید، زیرا حضرت محمد بن علی (امام باقر علیه السلام) این را از ما خواسته است.».
پس ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمود: «آیا نمیدانستی که گاهی خداوند بندهای را دوست دارد ولی از عمل او بیزار است، و گاهی از بندهای بیزار است ولی عمل او را دوست دارد؟».
راوی گوید: پس آن مرد بعد از آن ماجرا، از یاران امام باقر (علیه السلام) شد.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 قدرت جاذبه اخلاق الهی: نقطه شروع این تحول شگرف، اخلاق و ادب امام باقر (علیه السلام) است. مرد شامی با وجود کینه عمیق و اعتقاد به باطل بودن اهل بیت (ع)، مجذوب «حُسن ادب» و «فصاحت» امام میشود. این اخلاق کریمانه، تنها روزنه امیدی است که ارتباط را حتی با سرسختترین دشمنان حفظ میکند و زمینه را برای هدایتهای بعدی فراهم میآورد.
🔻 تجربه نزدیک به مرگ به مثابه حجت قاطع: این حدیث یکی از روشنترین روایات در باب «تجربه نزدیک به مرگ» و نقش آن در تحول انسان است. مرد شامی نه با استدلال کلامی، بلکه با یک شهود شخصی و مستقیم به حقیقت میرسد. شنیدن ندای غیبی که به صراحت میگوید بازگشت روح او به سبب دعای «امام محمد بن علی الباقر» است، هرگونه شک و شبههای را از ذهن او پاک میکند و به عنوان یک برهان قاطع، او را به یقین میرساند.
🔻 امام، بابالله و واسطه حیات: اعتراف مرد شامی پس از بهبودی، عصاره معارف امامت است: «أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ بَابُهُ اَلَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» (تو حجت خدا و دری هستی که از آن وارد میشوند). او با تمام وجود درک میکند که امام (ع)، کانال فیض و رحمت الهی است و دعای ایشان، مجرای بازگشت حیات به او بوده است. این معجزه، حقانیت جایگاه امام به عنوان واسطه میان خلق و خالق را برای او به اثبات رساند.
🔻 حکمت عمیق الهی در محبت و بغض: پاسخ نهایی امام (علیه السلام) یک اصل بنیادین و عمیق را آشکار میسازد: «گاهی خداوند بندهای را دوست دارد ولی از عمل او بیزار است، و گاهی از بندهای بیزار است ولی عمل او را دوست دارد.». این کلام، نگاهی ژرف به پیچیدگی رابطه عبد و مولا و رحمت واسعه الهی دارد که فراتر از قضاوتهای ظاهری ماست.
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ NDE
🔸
@Salehi786
🔻 فَأَتَى أَبَا جَعْفَرٍ (عليه السلام) فَقَالَ أَخْلِنِي فَأَخْلاَهُ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ بَابُهُ اَلَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ أَتَى مِنْ غَيْرِكَ خَابَ وَ خَسِرَ وَ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ وَ مَا بَدَا لَكَ؟
⚡ پس [مرد شامی] نزد اباجعفر (علیه السلام) آمد و گفت: مرا با خود تنها بگذار. امام او را با خود تنها گذاشتند. پس گفت: «شهادت میدهم که تو حجت خدا بر خلقش و آن دری هستی که باید از آن وارد شد. پس هر کس از غیر تو [به سوی خدا] آید، ناامید و زیانکار شده و به گمراهی دوری افتاده است.» ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمود: «چه چیزی برایت آشکار شد؟»
🔻 قَالَ: أَشْهَدُ أَنِّي عَهِدْتُ بِرُوحِي وَ عَايَنْتُ بِعَيْنِي فَلَمْ يَتَفَاجَأْنِي إِلاَّ وَ مُنَادٍ يُنَادِي أَسْمَعُهُ بِأُذُنِي يُنَادِي وَ مَا أَنَا بِالنَّائِمِ رُدُّوا عَلَيْهِ رُوحَهُ فَقَدْ سَأَلَنَا ذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُبْغِضُ اَلْعَبْدَ وَ يُحِبُّ عَمَلَهُ» قَالَ فَصَارَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ.
⚡ گفت: «شهادت میدهم که من با روحم [جدایی از بدن را] تجربه کردم و با چشمم [عالم دیگر را] دیدم. ناگهان با ندا کنندهای مواجه شدم که صدایش را با گوشم میشنیدم و خواب نبودم، ندا میداد: روحش را به او بازگردانید، زیرا حضرت محمد بن علی (امام باقر علیه السلام) این را از ما خواسته است.».
پس ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمود: «آیا نمیدانستی که گاهی خداوند بندهای را دوست دارد ولی از عمل او بیزار است، و گاهی از بندهای بیزار است ولی عمل او را دوست دارد؟».
راوی گوید: پس آن مرد بعد از آن ماجرا، از یاران امام باقر (علیه السلام) شد.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 قدرت جاذبه اخلاق الهی: نقطه شروع این تحول شگرف، اخلاق و ادب امام باقر (علیه السلام) است. مرد شامی با وجود کینه عمیق و اعتقاد به باطل بودن اهل بیت (ع)، مجذوب «حُسن ادب» و «فصاحت» امام میشود. این اخلاق کریمانه، تنها روزنه امیدی است که ارتباط را حتی با سرسختترین دشمنان حفظ میکند و زمینه را برای هدایتهای بعدی فراهم میآورد.
🔻 تجربه نزدیک به مرگ به مثابه حجت قاطع: این حدیث یکی از روشنترین روایات در باب «تجربه نزدیک به مرگ» و نقش آن در تحول انسان است. مرد شامی نه با استدلال کلامی، بلکه با یک شهود شخصی و مستقیم به حقیقت میرسد. شنیدن ندای غیبی که به صراحت میگوید بازگشت روح او به سبب دعای «امام محمد بن علی الباقر» است، هرگونه شک و شبههای را از ذهن او پاک میکند و به عنوان یک برهان قاطع، او را به یقین میرساند.
🔻 امام، بابالله و واسطه حیات: اعتراف مرد شامی پس از بهبودی، عصاره معارف امامت است: «أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ بَابُهُ اَلَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» (تو حجت خدا و دری هستی که از آن وارد میشوند). او با تمام وجود درک میکند که امام (ع)، کانال فیض و رحمت الهی است و دعای ایشان، مجرای بازگشت حیات به او بوده است. این معجزه، حقانیت جایگاه امام به عنوان واسطه میان خلق و خالق را برای او به اثبات رساند.
🔻 حکمت عمیق الهی در محبت و بغض: پاسخ نهایی امام (علیه السلام) یک اصل بنیادین و عمیق را آشکار میسازد: «گاهی خداوند بندهای را دوست دارد ولی از عمل او بیزار است، و گاهی از بندهای بیزار است ولی عمل او را دوست دارد.». این کلام، نگاهی ژرف به پیچیدگی رابطه عبد و مولا و رحمت واسعه الهی دارد که فراتر از قضاوتهای ظاهری ماست.
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ NDE
🔸
@Salehi786
بسم الله
#حدیث
🔸 اوج حلم و کرامت: روایتی از برخورد امام حسن مجتبی (ع) که دشنام دشمن را به اعتراف و محبت بدل کرد
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/246781
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ۴۳، ص ۳۴۴
قائل: امام حسن مجتبی (علیه السلام)
---
🔻 وَ مِنْ حِلْمِهِ مَا رَوَى اَلْمُبَرَّدُ وَ اِبْنُ عَائِشَةَ: أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ اَلْحَسَنُ لاَ يَرُدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ اَلْحَسَنُ (عليه السلام) فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ
⚡️ و از حلم و بردباری ایشان است آنچه مُبَرَّد و ابن عائشه روایت کردهاند: مردی شامی، ایشان را سواره دید، پس شروع به لعن و دشنام دادن به آن حضرت کرد و امام حسن (علیه السلام) پاسخی نمیداد. چون [مرد شامی] از دشنام فارغ شد، امام حسن (علیه السلام) به سوی او رو کرده، سلام نمودند و لبخند زدند.
🔻 فَقَالَ أَيُّهَا اَلشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شَبَّهْتَ فَلَوِ اِسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوِ اِسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوِ اِسْتَحْمَلْتَنَا أَحْمَلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ اِرْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالاً كَثِيراً
⚡️ سپس فرمودند: «ای شیخ، گمان میکنم غریب هستی و شاید دچار اشتباه شدهای. اگر از ما طلب رضایت کنی، تو را راضی میکنیم. اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا میکنیم. اگر از ما راهنمایی بجویی، راهنماییات میکنیم. اگر از ما مرکبی بخواهی، برایت فراهم میکنیم. اگر گرسنه باشی، سیرت میکنیم. اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم. اگر نیازمند باشی، بینیازت میسازیم. اگر رانده شدهای، پناهت میدهیم. و اگر حاجتی داری، آن را برایت برآورده میسازیم. پس اگر بار سفرت را به سوی ما حرکت دهی و تا زمان کوچ کردنت میهمان ما باشی، برایت سودمندتر خواهد بود؛ زیرا ما جایگاهی وسیع، آبرویی گسترده و مالی فراوان داریم.»
🔻 فَلَمَّا سَمِعَ اَلرَّجُلُ كَلاَمَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ «اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ» (الأنعام: ۱۲۴) وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اَللَّهِ إِلَيَّ وَ اَلْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اَللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ اِرْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ.
⚡️ هنگامی که آن مرد سخنان ایشان را شنید، گریست و سپس گفت: «شهادت میدهم که تو خلیفه خدا در زمین او هستی، «خداوند بهتر میداند که رسالتش را کجا قرار دهد» (الأنعام: ۱۲۴). تو و پدرت مبغوضترین و منفورترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون، تو محبوبترین خلق خدا نزد من هستی.» و بار سفرش را به سوی خانه امام منتقل کرد و تا زمانی که از آنجا کوچ کرد، میهمان ایشان بود و به دوستی و محبت اهل بیت معتقد گشت.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 تجلی عملی حِلم و کرامت: این حدیث، تصویری بینظیر از معنای واقعی «حِلم» به دست میدهد. حلم در سیره امام مجتبی (علیه السلام)، صرفاً سکوت در برابر توهین نیست، بلکه یک واکنش فعال، کریمانه و سازنده است. امام با تحلیل دقیق وضعیت فرد (غریب بودن، احتمال اشتباه)، به جای مقابله به مثل، با لبخند و سلام، راه را برای محبت باز میکنند و اوج کرامت انسانی را به نمایش میگذارند.
🔻 قدرت دگرگونکننده اخلاق محمدی: این داستان به روشنی نشان میدهد که تاثیر اخلاق الهی و برخورد نیکو، از هر شمشیر و استدلالی بُرندهتر است. کینه عمیق مرد شامی که ریشه در تبلیغات مسموم معاویه داشت و به صراحت میگوید «تو و پدرت منفورترین خلق بودید»، در برابر اقیانوس محبت و بزرگواری امام (علیه السلام) ذوب میشود و به عشقی عمیق و اعتقادی راسخ تبدیل میگردد: «اکنون تو محبوبترین خلق هستی». این، قدرت نرم و فتحالقلوب مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است.
🔻 اخلاق، برهان امامت: واکنش مرد شامی پس از دیدن این رفتار، بسیار کلیدی است. او بلافاصله این اخلاق را به منبعی الهی متصل میکند و میگوید: «أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ» و به آیه «اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ» استناد میکند. این یعنی او درمییابد که چنین شخصیت و کرامتی، نمیتواند عادی و اکتسابی باشد، بلکه جلوهای از خلافت الهی و گزینش خاص خداوند است. در واقع، اخلاق امام، خود تبدیل به بزرگترین برهان و حجت برای اثبات جایگاه الهی ایشان میشود.
#حدیث
🔸 اوج حلم و کرامت: روایتی از برخورد امام حسن مجتبی (ع) که دشنام دشمن را به اعتراف و محبت بدل کرد
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/246781
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ۴۳، ص ۳۴۴
قائل: امام حسن مجتبی (علیه السلام)
---
🔻 وَ مِنْ حِلْمِهِ مَا رَوَى اَلْمُبَرَّدُ وَ اِبْنُ عَائِشَةَ: أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ اَلْحَسَنُ لاَ يَرُدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ اَلْحَسَنُ (عليه السلام) فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ
⚡️ و از حلم و بردباری ایشان است آنچه مُبَرَّد و ابن عائشه روایت کردهاند: مردی شامی، ایشان را سواره دید، پس شروع به لعن و دشنام دادن به آن حضرت کرد و امام حسن (علیه السلام) پاسخی نمیداد. چون [مرد شامی] از دشنام فارغ شد، امام حسن (علیه السلام) به سوی او رو کرده، سلام نمودند و لبخند زدند.
🔻 فَقَالَ أَيُّهَا اَلشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شَبَّهْتَ فَلَوِ اِسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوِ اِسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوِ اِسْتَحْمَلْتَنَا أَحْمَلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ اِرْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالاً كَثِيراً
⚡️ سپس فرمودند: «ای شیخ، گمان میکنم غریب هستی و شاید دچار اشتباه شدهای. اگر از ما طلب رضایت کنی، تو را راضی میکنیم. اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا میکنیم. اگر از ما راهنمایی بجویی، راهنماییات میکنیم. اگر از ما مرکبی بخواهی، برایت فراهم میکنیم. اگر گرسنه باشی، سیرت میکنیم. اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم. اگر نیازمند باشی، بینیازت میسازیم. اگر رانده شدهای، پناهت میدهیم. و اگر حاجتی داری، آن را برایت برآورده میسازیم. پس اگر بار سفرت را به سوی ما حرکت دهی و تا زمان کوچ کردنت میهمان ما باشی، برایت سودمندتر خواهد بود؛ زیرا ما جایگاهی وسیع، آبرویی گسترده و مالی فراوان داریم.»
🔻 فَلَمَّا سَمِعَ اَلرَّجُلُ كَلاَمَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ «اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ» (الأنعام: ۱۲۴) وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اَللَّهِ إِلَيَّ وَ اَلْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اَللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ اِرْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ.
⚡️ هنگامی که آن مرد سخنان ایشان را شنید، گریست و سپس گفت: «شهادت میدهم که تو خلیفه خدا در زمین او هستی، «خداوند بهتر میداند که رسالتش را کجا قرار دهد» (الأنعام: ۱۲۴). تو و پدرت مبغوضترین و منفورترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون، تو محبوبترین خلق خدا نزد من هستی.» و بار سفرش را به سوی خانه امام منتقل کرد و تا زمانی که از آنجا کوچ کرد، میهمان ایشان بود و به دوستی و محبت اهل بیت معتقد گشت.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 تجلی عملی حِلم و کرامت: این حدیث، تصویری بینظیر از معنای واقعی «حِلم» به دست میدهد. حلم در سیره امام مجتبی (علیه السلام)، صرفاً سکوت در برابر توهین نیست، بلکه یک واکنش فعال، کریمانه و سازنده است. امام با تحلیل دقیق وضعیت فرد (غریب بودن، احتمال اشتباه)، به جای مقابله به مثل، با لبخند و سلام، راه را برای محبت باز میکنند و اوج کرامت انسانی را به نمایش میگذارند.
🔻 قدرت دگرگونکننده اخلاق محمدی: این داستان به روشنی نشان میدهد که تاثیر اخلاق الهی و برخورد نیکو، از هر شمشیر و استدلالی بُرندهتر است. کینه عمیق مرد شامی که ریشه در تبلیغات مسموم معاویه داشت و به صراحت میگوید «تو و پدرت منفورترین خلق بودید»، در برابر اقیانوس محبت و بزرگواری امام (علیه السلام) ذوب میشود و به عشقی عمیق و اعتقادی راسخ تبدیل میگردد: «اکنون تو محبوبترین خلق هستی». این، قدرت نرم و فتحالقلوب مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است.
🔻 اخلاق، برهان امامت: واکنش مرد شامی پس از دیدن این رفتار، بسیار کلیدی است. او بلافاصله این اخلاق را به منبعی الهی متصل میکند و میگوید: «أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ» و به آیه «اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ» استناد میکند. این یعنی او درمییابد که چنین شخصیت و کرامتی، نمیتواند عادی و اکتسابی باشد، بلکه جلوهای از خلافت الهی و گزینش خاص خداوند است. در واقع، اخلاق امام، خود تبدیل به بزرگترین برهان و حجت برای اثبات جایگاه الهی ایشان میشود.
🔻 منشور جامع خدمات اجتماعی اسلام: پیشنهادهای امام حسن (علیه السلام) به مرد شامی، یک منشور کامل از خدمات اجتماعی و رفاهی است. ایشان تمام نیازهای اساسی یک انسان در راه مانده را برمیشمارند: رضایتجویی، کمک مالی، راهنمایی، مرکب، غذا، پوشاک، رفع نیاز کلی، پناه دادن و برآوردن هر حاجتی. این نشان میدهد که امام و پیشوای جامعه اسلامی، پناهگاه و ملجأ تمام نیازمندان است و در رفع مشکلات مادی و معنوی مردم، حد و مرزی نمیشناسد.
🔸
@Salehi786
🔸
@Salehi786
بسم الله
#حدیث
🔸 وصیتنامه امام حسن مجتبی (ع): پیشبینی فتنه، اتمام حجت و اوج خویشتنداری امام حسین (ع) در ماجرای تدفین
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/75490
إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۱، ص ۴۱۴
قائل: امام حسن مجتبی (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)
---
🔻 عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ زِيَادٍ اَلْمُحَارِبِيِّ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ اَلْحَسَنَ (عليه السلام) اَلْوَفَاةُ اِسْتَدْعَى اَلْحُسَيْنَ (عليه السلام) و قَالَ لَهُ: «يَا أَخِي إِنَّنِي مُفَارِقُكَ و لاَحِقٌ بِرَبِّي، و قَدْ سُقِيتُ اَلسَّمَّ و رَمَيْتُ بِكَبِدِي فِي اَلطَّسْتِ، و إِنِّي لَعَارِفٌ بِمَنْ سَقَانِي و مِنْ أَيْنَ دُهِيتُ، و أَنَا اخاصمه إِلَى اَللَّهِ عَزَّ و جَلَّ، فَبِحَقِّي عَلَيْكَ إِنْ تَكَلَّمْتَ فِي ذَلِكَ بِشَيْءٍ، و اِنْتَظِرْ مَا يُحْدِثُ اَللَّهُ تَبَارَكَ و تَعَالَى فِيَّ، فإذا قضيت فَغَسِّلْنِي و كَفِّنِّي، و اِحْمِلْنِي عَلَى سَرِيرِي إِلَى قَبْرِ جَدِِّي رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) و سلّم لاجدّد بِهِ عَهْداً، ثُمَّ رُدَّنِي إِلَى قَبْرِ جَدَّتِي فَاطِمَةَ فَادْفِنِّي هُنَاكَ، و سَتَعْلَمُ يَا اِبْنَ أُمِّ إنّ اَلْقَوْمَ يَظُنُّونَ أَنَّكُمْ تُرِيدُونَ دَفْنِي عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) و سلّم فَيَجْلِبُونَ فِي مَنْعِكُمْ مِنْ ذَلِكَ، و بِاللَّهِ اقسم عليكم أن تهريق في أمري محجمة من دم». ثُمَّ وَصَّى إِلَيْهِ بِأَهْلِهِ و وُلْدِهِ و تَرِكَاتِهِ و مَا كَانَ وَصَّى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) حين استخلفه.
⚡️ عبدالله بن ابراهیم از زیاد محاربی روایت کرده است که گفت: هنگامی که وفات امام حسن (علیه السلام) فرارسید، امام حسین (علیه السلام) را فراخواند و به او فرمود:
⚡ «ای برادر، من از تو جدا میشوم و به پروردگارم ملحق میگردم. به من زهر خورانده شده و جگرم را در طشت انداختهام. و من به خوبی میدانم چه کسی به من زهر داده و از کجا این مصیبت بر من وارد شده است، و من با او نزد خداوند عز و جل مخاصمه (دادخواهی) خواهم کرد. پس تو را به حقی که بر گردنت دارم [سوگند میدهم] که در این باره سخنی نگویی و منتظر باشی تا ببینی خداوند تبارک و تعالی درباره من چه پیش میآورد.
⚡ پس چون از دنیا رفتم، مرا غسل ده و کفن کن و بر تابوتم به سوی قبر جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حمل کن تا با ایشان تجدید عهد کنم، سپس مرا به سوی قبر جدهام فاطمه (بنت اسد) بازگردان و آنجا دفنم کن. و به زودی خواهی دانست ای پسر مادرم که این قوم گمان میکنند شما میخواهید مرا نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن کنید، پس برای جلوگیری از این کار، هیاهو به راه میاندازند.
⚡ و به خدا سوگندتان میدهم که در کار [تشییع و دفن] من، به اندازه یک حجامت خون ریخته نشود.»
🔻سپس درباره خانواده، فرزندان و اموالش به ایشان وصیت کرد و آنچه را امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگام جانشین قرار دادن او وصیت کرده بود، [به امام حسین علیه السلام] وصیت نمود.
#حدیث
🔸 وصیتنامه امام حسن مجتبی (ع): پیشبینی فتنه، اتمام حجت و اوج خویشتنداری امام حسین (ع) در ماجرای تدفین
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/75490
إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۱، ص ۴۱۴
قائل: امام حسن مجتبی (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)
---
🔻 عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ زِيَادٍ اَلْمُحَارِبِيِّ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ اَلْحَسَنَ (عليه السلام) اَلْوَفَاةُ اِسْتَدْعَى اَلْحُسَيْنَ (عليه السلام) و قَالَ لَهُ: «يَا أَخِي إِنَّنِي مُفَارِقُكَ و لاَحِقٌ بِرَبِّي، و قَدْ سُقِيتُ اَلسَّمَّ و رَمَيْتُ بِكَبِدِي فِي اَلطَّسْتِ، و إِنِّي لَعَارِفٌ بِمَنْ سَقَانِي و مِنْ أَيْنَ دُهِيتُ، و أَنَا اخاصمه إِلَى اَللَّهِ عَزَّ و جَلَّ، فَبِحَقِّي عَلَيْكَ إِنْ تَكَلَّمْتَ فِي ذَلِكَ بِشَيْءٍ، و اِنْتَظِرْ مَا يُحْدِثُ اَللَّهُ تَبَارَكَ و تَعَالَى فِيَّ، فإذا قضيت فَغَسِّلْنِي و كَفِّنِّي، و اِحْمِلْنِي عَلَى سَرِيرِي إِلَى قَبْرِ جَدِِّي رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) و سلّم لاجدّد بِهِ عَهْداً، ثُمَّ رُدَّنِي إِلَى قَبْرِ جَدَّتِي فَاطِمَةَ فَادْفِنِّي هُنَاكَ، و سَتَعْلَمُ يَا اِبْنَ أُمِّ إنّ اَلْقَوْمَ يَظُنُّونَ أَنَّكُمْ تُرِيدُونَ دَفْنِي عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) و سلّم فَيَجْلِبُونَ فِي مَنْعِكُمْ مِنْ ذَلِكَ، و بِاللَّهِ اقسم عليكم أن تهريق في أمري محجمة من دم». ثُمَّ وَصَّى إِلَيْهِ بِأَهْلِهِ و وُلْدِهِ و تَرِكَاتِهِ و مَا كَانَ وَصَّى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) حين استخلفه.
⚡️ عبدالله بن ابراهیم از زیاد محاربی روایت کرده است که گفت: هنگامی که وفات امام حسن (علیه السلام) فرارسید، امام حسین (علیه السلام) را فراخواند و به او فرمود:
⚡ «ای برادر، من از تو جدا میشوم و به پروردگارم ملحق میگردم. به من زهر خورانده شده و جگرم را در طشت انداختهام. و من به خوبی میدانم چه کسی به من زهر داده و از کجا این مصیبت بر من وارد شده است، و من با او نزد خداوند عز و جل مخاصمه (دادخواهی) خواهم کرد. پس تو را به حقی که بر گردنت دارم [سوگند میدهم] که در این باره سخنی نگویی و منتظر باشی تا ببینی خداوند تبارک و تعالی درباره من چه پیش میآورد.
⚡ پس چون از دنیا رفتم، مرا غسل ده و کفن کن و بر تابوتم به سوی قبر جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حمل کن تا با ایشان تجدید عهد کنم، سپس مرا به سوی قبر جدهام فاطمه (بنت اسد) بازگردان و آنجا دفنم کن. و به زودی خواهی دانست ای پسر مادرم که این قوم گمان میکنند شما میخواهید مرا نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن کنید، پس برای جلوگیری از این کار، هیاهو به راه میاندازند.
⚡ و به خدا سوگندتان میدهم که در کار [تشییع و دفن] من، به اندازه یک حجامت خون ریخته نشود.»
🔻سپس درباره خانواده، فرزندان و اموالش به ایشان وصیت کرد و آنچه را امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگام جانشین قرار دادن او وصیت کرده بود، [به امام حسین علیه السلام] وصیت نمود.
🔻 فَلَمَّا مَضَى لِسَبِيلِهِ و غَسَّلَهُ اَلْحُسَيْنُ (عليه السلام) و كَفَّنَهُ و حَمَلَهُ عَلَى سَرِيرِهِ لَمْ يَشُكَّ مَرْوَانُ و بَنُو اميّة أنّهم سيدفنونه عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) و سلّم، فَتَجَمَّعُوا و لَبِسُوا اَلسِّلاَحَ، فَلَمَّا تَوَجَّهَ بِهِ اَلْحُسَيْنُ (عليه السلام) إِلَى قَبْرِ جَدِّهِ رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) و سلّم لِيُجَدِّدَ بِهِ عَهْداً أَقْبَلُوا فِي جَمْعِهِمْ و لَحِقَتْهُمْ عَائِشَةُ عَلَى بَغْلٍ و هِيَ تَقُولُ: نَحُّوا اِبْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي فَإِنَّهُ لاَ يُدْفَنُ فِيهِ و يُهْتَكُ عَلَيْهِ حِجَابُهُ. و في رواية محمد بن مسلم عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ اَلْبَاقِرِ (عليه السلام) فقال الحسين لها: «قديما أنت هتكتي حجاب رسول اللّه و ادخلت بيته من أبغضه، إن اللّه سائلك عن ذلك، إن أخي أمرني أن أقرّبه من رسول اللّه ليجدد به عهدا» إلى آخر كلامه.
⚡️ پس هنگامی که [امام حسن علیه السلام] از دنیا رفتند و امام حسین (علیه السلام) ایشان را غسل داد و کفن کرد و بر تابوتش حمل نمود، مروان و بنیامیه تردیدی نداشتند که آنان میخواهند او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفن کنند. پس جمع شدند و سلاح پوشیدند. زمانی که امام حسین (علیه السلام) او را به سوی قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برد تا با ایشان تجدید عهد کند، آنان با جمعیت خود روی آوردند و عایشه نیز سوار بر قاطری به آنها ملحق شد و میگفت: پسرتان را از خانه من دور کنید، چرا که او در آن دفن نمیشود و حجاب [حُرمت] پیامبر بر او دریده میشود.
🔻 و در روایت محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) آمده که امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: «از دیرباز تو خود حرمت حجاب (حُرمت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را شکستهای و کسی را که ایشان دشمن میداشت به خانهاش وارد کردی. همانا خداوند در این باره از تو بازخواست خواهد کرد. برادرم به من دستور داده است که او را به [مزار] رسول خدا (ص) نزدیک کنم تا با ایشان تجدید عهد نماید» تا پایان سخن ایشان.
🔻 قال: ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ فَقَالَ: يَا عَائِشَةُ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ و يَوْماً عَلَى جَمَلٍ فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ عَدَاوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ! قَالَ: فَأَقْبَلَتْ عَلَيْهِ و قَالَتْ: يَا اِبْنَ اَلْحَنَفِيَّةِ، هَؤُلاَءِ بَنُو اَلْفَوَاطِمِ يَتَكَلَّمُونَ فما كلامك؟ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ (عليه السلام): «و أَنَّى تَفْقِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ اَلْفَوَاطِمِ، فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَلاَثُ فَوَاطِمَ: فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذٍ، و فَاطِمَةُ بِنْتُ رَبِيعَةَ، و فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ». فَقَالَتْ عَائِشَةُ: نَحُّوا اِبْنَكُمْ و اذهبوا، فإنّكم قوم خصمون. فمضى الحسين بالحسن (عليهما السلام) إِلَى اَلْبَقِيعِ و دَفَنَهُ هناك.
⚡️ راوی گوید: سپس محمد بن حنفیه سخن گفت و فرمود: ای عایشه، روزی سوار بر قاطر و روزی سوار بر شتر! تو در دشمنی با بنیهاشم مالک نفس خود نیستی! راوی گوید: پس عایشه به او رو کرد و گفت: ای پسر حنفیه، اینان پسران فاطمهها هستند که سخن میگویند، تو را به سخن گفتن چه کار؟
⚡پس امام حسین (علیه السلام) فرمود: «و چگونه محمد را از فاطمهها جدا میدانی؟ به خدا قسم که او را سه فاطمه به دنیا آوردهاند: فاطمه بنت عمران بن عائذ، و فاطمه بنت ربیعه، و فاطمه بنت اسد.» پس عایشه گفت: پسرتان را دور کنید و بروید، که شما قومی جدلکننده هستید. پس امام حسین (علیه السلام)، پیکر امام حسن (علیه السلام) را به سوی بقیع برد و ایشان را آنجا به خاک سپردند.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 اوج حلم و آیندهنگری امام حسن (ع) برای جلوگیری از فتنه: مهمترین وجه این وصیت، آیندهنگری شگفتانگیز امام مجتبی (علیه السلام) و اولویت دادن به حفظ جان شیعیان و جلوگیری از تفرقه است. ایشان با علم امامت، فتنهای را که بنیامیه بر سر مزار پیامبر (ص) به پا خواهند کرد، پیشبینی کرده و با گرفتن سوگندی محکم از برادرشان، «وَ بِاللَّهِ اقسم عليكم أن تهريق في أمري محجمة من دم»، راه را بر هرگونه درگیری خونین میبندند. این نشان میدهد که برای امام، حفظ وحدت امت و جلوگیری از خونریزی، حتی از محل دفنشان نیز مهمتر است.
🔻 ارجاع دادخواهی به محکمه الهی: امام حسن (علیه السلام) با اینکه قاتل خود را به خوبی میشناسند (إِنِّي لَعَارِفٌ بِمَنْ سَقَانِي)، از افشای نام او و ایجاد یک بحران سیاسی و اجتماعی در آن مقطع حساس خودداری میکنند. ایشان با جمله «أَنَا اخاصمه إِلَى اَللَّهِ عَزَّ و جَلّ» (من با او نزد خدا دادخواهی خواهم کرد)، مسیر صحیح مواجهه با ظلم و فتنه در آن شرایطی که امکان اجرای عدالت دنیوی فراهم نیست، نشان میدهند و همه چیز را به دادگاه عدل الهی واگذار میکنند که این خود، درسی بزرگ در صبر و توکل است.
⚡️ پس هنگامی که [امام حسن علیه السلام] از دنیا رفتند و امام حسین (علیه السلام) ایشان را غسل داد و کفن کرد و بر تابوتش حمل نمود، مروان و بنیامیه تردیدی نداشتند که آنان میخواهند او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفن کنند. پس جمع شدند و سلاح پوشیدند. زمانی که امام حسین (علیه السلام) او را به سوی قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برد تا با ایشان تجدید عهد کند، آنان با جمعیت خود روی آوردند و عایشه نیز سوار بر قاطری به آنها ملحق شد و میگفت: پسرتان را از خانه من دور کنید، چرا که او در آن دفن نمیشود و حجاب [حُرمت] پیامبر بر او دریده میشود.
🔻 و در روایت محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) آمده که امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: «از دیرباز تو خود حرمت حجاب (حُرمت) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را شکستهای و کسی را که ایشان دشمن میداشت به خانهاش وارد کردی. همانا خداوند در این باره از تو بازخواست خواهد کرد. برادرم به من دستور داده است که او را به [مزار] رسول خدا (ص) نزدیک کنم تا با ایشان تجدید عهد نماید» تا پایان سخن ایشان.
🔻 قال: ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ فَقَالَ: يَا عَائِشَةُ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ و يَوْماً عَلَى جَمَلٍ فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ عَدَاوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ! قَالَ: فَأَقْبَلَتْ عَلَيْهِ و قَالَتْ: يَا اِبْنَ اَلْحَنَفِيَّةِ، هَؤُلاَءِ بَنُو اَلْفَوَاطِمِ يَتَكَلَّمُونَ فما كلامك؟ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ (عليه السلام): «و أَنَّى تَفْقِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ اَلْفَوَاطِمِ، فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَلاَثُ فَوَاطِمَ: فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذٍ، و فَاطِمَةُ بِنْتُ رَبِيعَةَ، و فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ». فَقَالَتْ عَائِشَةُ: نَحُّوا اِبْنَكُمْ و اذهبوا، فإنّكم قوم خصمون. فمضى الحسين بالحسن (عليهما السلام) إِلَى اَلْبَقِيعِ و دَفَنَهُ هناك.
⚡️ راوی گوید: سپس محمد بن حنفیه سخن گفت و فرمود: ای عایشه، روزی سوار بر قاطر و روزی سوار بر شتر! تو در دشمنی با بنیهاشم مالک نفس خود نیستی! راوی گوید: پس عایشه به او رو کرد و گفت: ای پسر حنفیه، اینان پسران فاطمهها هستند که سخن میگویند، تو را به سخن گفتن چه کار؟
⚡پس امام حسین (علیه السلام) فرمود: «و چگونه محمد را از فاطمهها جدا میدانی؟ به خدا قسم که او را سه فاطمه به دنیا آوردهاند: فاطمه بنت عمران بن عائذ، و فاطمه بنت ربیعه، و فاطمه بنت اسد.» پس عایشه گفت: پسرتان را دور کنید و بروید، که شما قومی جدلکننده هستید. پس امام حسین (علیه السلام)، پیکر امام حسن (علیه السلام) را به سوی بقیع برد و ایشان را آنجا به خاک سپردند.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 اوج حلم و آیندهنگری امام حسن (ع) برای جلوگیری از فتنه: مهمترین وجه این وصیت، آیندهنگری شگفتانگیز امام مجتبی (علیه السلام) و اولویت دادن به حفظ جان شیعیان و جلوگیری از تفرقه است. ایشان با علم امامت، فتنهای را که بنیامیه بر سر مزار پیامبر (ص) به پا خواهند کرد، پیشبینی کرده و با گرفتن سوگندی محکم از برادرشان، «وَ بِاللَّهِ اقسم عليكم أن تهريق في أمري محجمة من دم»، راه را بر هرگونه درگیری خونین میبندند. این نشان میدهد که برای امام، حفظ وحدت امت و جلوگیری از خونریزی، حتی از محل دفنشان نیز مهمتر است.
🔻 ارجاع دادخواهی به محکمه الهی: امام حسن (علیه السلام) با اینکه قاتل خود را به خوبی میشناسند (إِنِّي لَعَارِفٌ بِمَنْ سَقَانِي)، از افشای نام او و ایجاد یک بحران سیاسی و اجتماعی در آن مقطع حساس خودداری میکنند. ایشان با جمله «أَنَا اخاصمه إِلَى اَللَّهِ عَزَّ و جَلّ» (من با او نزد خدا دادخواهی خواهم کرد)، مسیر صحیح مواجهه با ظلم و فتنه در آن شرایطی که امکان اجرای عدالت دنیوی فراهم نیست، نشان میدهند و همه چیز را به دادگاه عدل الهی واگذار میکنند که این خود، درسی بزرگ در صبر و توکل است.
🔻 اتمام حجت و دفاع از حریم اهل بیت (ع): برای اتمام حجت، امام حسین (علیه السلام) و محمد بن حنفیه در برابر توهینها و تحرکات دشمن، سکوت نمیکنند و با صلابت به دفاع از حق میپردازند. پاسخ کوبنده امام حسین (ع) به عایشه و یادآوری شکستن حرمت خانه پیامبر (ص) توسط خود او، و همچنین پاسخ هوشمندانه ایشان در دفاع از نسب محمد بن حنفیه و اتصال او به «سه فاطمه»، اوج درایت و حضور حماسی، شجاعت در کلام، و دفاع از کیان اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) را نشان میدهد.
🔻 تثبیت حقانیت در اوج مظلومیت: این واقعه، نمادی از مظلومیت عمیق اهل بیت (علیهم السلام) است؛ تا جایی که حتی از دفن شدن در کنار جد بزرگوارشان نیز منع میشوند. با این حال، در همین اوج مظلومیت، خویشتنداری و عمل به وصیت امام حسن (ع) توسط امام حسین (ع)، حقانیت و عظمت روحی این خاندان را بیش از پیش به اثبات میرساند و چهره واقعی دشمنانشان را که حتی به پیکر بیجان فرزند پیامبر (ص) نیز رحم نمیکنند، برای تاریخ آشکار میسازد.
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
🔻 تثبیت حقانیت در اوج مظلومیت: این واقعه، نمادی از مظلومیت عمیق اهل بیت (علیهم السلام) است؛ تا جایی که حتی از دفن شدن در کنار جد بزرگوارشان نیز منع میشوند. با این حال، در همین اوج مظلومیت، خویشتنداری و عمل به وصیت امام حسن (ع) توسط امام حسین (ع)، حقانیت و عظمت روحی این خاندان را بیش از پیش به اثبات میرساند و چهره واقعی دشمنانشان را که حتی به پیکر بیجان فرزند پیامبر (ص) نیز رحم نمیکنند، برای تاریخ آشکار میسازد.
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
بسم الله
#حدیث
🔸شهادت مظلومانه امام حسن مجتبی (ع)، و روایتی از توطئه معاویه و مروان بن حکم و عایشه، و خویشتنداری امام حسین (ع)، و افشای فتنه ایشان برای تاریخ
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/519993
دلائل الإمامة، ج ۱، ص ۱۶۰
قائل: امام حسن مجتبی (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)
---
🔻 وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ سَمَّهُ سَبْعِينَ مَرَّةً، فَلَمْ يَعْمَلْ فِيهِ اَلسَّمُّ، فَأَرْسَلَ إِلَى اِمْرَأَتِهِ جَعْدَةَ اِبْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ اَلْكِنْدِيِّ، وَ بَذَلَ لَهَا عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ، وَ إِقْطَاعَ عَشْرِ ضِيَاعٍ مِنْ شِعْبِ سُورَا، وَ سَوَادِ اَلْكُوفَةِ، وَ ضَمِنَ لَهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا يَزِيدَ اِبْنَهُ، فَسَقَتِ اَلْحَسَنَ اَلسُّمَّ فِي بُرَادَةِ اَلذَّهَبِ فِي اَلسَّوِيقِ اَلْمُقَنَّدِ، فَلَمَّا اِسْتَحْكَمَ فِيهِ اَلسُّمُّ قَاءَ كَبِدَهُ.
⚡️ و سبب وفات ایشان آن بود که معاویه هفتاد مرتبه به ایشان زهر خورانید، اما زهر در ایشان اثر نکرد. پس [معاویه] به سوی همسرش جعده، دختر محمد بن اشعث بن قیس کندی، فرستاد و به او بیست هزار دینار و مالکیت ده مزرعه از منطقه شِعبِ سورا و سواد کوفه را بخشید و برایش ضمانت کرد که او را به ازدواج پسرش یزید درآورد. پس [جعده] زهر را در براده طلا در سویق شیرین شده به امام حسن (علیه السلام) نوشانید. هنگامی که زهر در بدن ایشان مستحکم شد، تکههای خونین جگرشان را از دهانشان بالا آوردند.
🔻 وَ دَخَلَ عَلَيْهِ أَخُوهُ اَلْحُسَيْنُ (عليه السلام) فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ أَنْتَ يَا أَخِي؟ فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ يَكُونُ مَنْ قَلْبُ كَبِدِهِ فِي اَلطَّسْتِ. فَقَالَ لَهُ: مَنْ فَعَلَ بِكَ؟ لِأَنْتَقِمَ. قَالَ: إِذَنْ لاَ أُعْلِمُكَ.
⚡️ و برادرشان حسین (علیه السلام) بر ایشان وارد شد و فرمود: «حالت چگونه است ای برادر؟» به ایشان پاسخ داد: «چگونه خواهد بود حال کسی که پاره جگرش در طشت است؟» به ایشان گفت: «چه کسی با تو چنین کرد؟ تا انتقام بگیرم.» فرمود: «اگر [بخواهی انتقام بگیری]، پس تو را آگاه نخواهم کرد.»
🔻 وَ لَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ قَالَ لِأَخِيهِ اَلْحُسَيْنِ: إِذَا مِتُّ فَغَسِّلْنِي، وَ حَنِّطْنِي، وَ كَفِّنِّي، وَ صَلِّ عَلَيَّ، وَ اِحْمِلْنِي إِلَى قَبْرِ جَدِّي حَتَّى تُلْحِدَنِي إِلَى جَانِبِهِ، فَإِنْ مُنِعْتَ مِنْ ذَلِكَ فَبِحَقِّ جَدِّكَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَبِيكَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أُمِّكَ فَاطِمَةَ، وَ بِحَقِّي عَلَيْكَ إِنْ خَاصَمَكَ أَحَدٌ رُدَّنِي إِلَى اَلْبَقِيعِ، فَادْفِنِّي فِيهِ وَ لاَ تُهْرِقْ فِيَّ مِحْجَمَةَ دَمٍ.
⚡️ و هنگامی که وفاتشان فرارسید، به برادرشان حسین فرمودند: «چون از دنیا رفتم، مرا غسل ده، حنوط کن، کفن نما و بر من نماز بخوان و مرا به سوی قبر جدم ببر تا در کنار ایشان به خاک بسپاری. پس اگر از این کار منع شدی، تو را به حق جدت رسول الله و پدرت امیرالمؤمنین و مادرت فاطمه و به حقی که من بر تو دارم [سوگند میدهم] که اگر کسی با تو به خصومت برخاست، مرا به سوی بقیع بازگردان و در آنجا به خاک بسپار و در [کار دفن] من، به اندازه یک حجامت هم خونی ریخته نشود.»
🔻 فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِهِ وَ صَلَّى عَلَيْهِ وَ سَارَ بِنَعْشِهِ يُرِيدُ قَبْرَ جَدِّهِ رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) لِيُلْحِدَهُ مَعَهُ، بَلَغَ ذَلِكَ مَرْوَانَ بْنَ اَلْحَكَمِ، طَرِيدَ رَسُولِ اَللَّهِ، فَوَافَى مُسْرِعاً عَلَى بَغْلَةٍ، حَتَّى دَخَلَ عَلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: يَا أُمَّ اَلْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ اَلْحُسَيْنَ يُرِيدُ أَنْ يَدْفِنَ أَخَاهُ اَلْحَسَنَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّهِ، وَ وَ اَللَّهِ لَئِنْ دَفَنَهُ مَعَهُ لَيَذْهَبَنَّ فَخْرُ أَبِيكَ وَ صَاحِبِهِ عُمَرَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ.
⚡️ پس چون [امام حسین علیه السلام] از کار [تجهیز] ایشان فارغ شد و بر او نماز خواند و با تابوتش به راه افتاد در حالی که قصد داشت او را کنار قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به خاک بسپارد، این خبر به مروان بن حکم، رانده شده رسول خدا، رسید. پس شتابان سوار بر قاطری آمد تا بر عایشه وارد شد و به او گفت: ای امالمؤمنین، حسین میخواهد برادرش حسن را کنار قبر جدش دفن کند. و به خدا قسم اگر او را در کنارش دفن کند، فخر و افتخار پدرت و رفیقش عمر (در تدفینشان کنار پیامبر) تا روز قیامت از بین خواهد رفت.
#حدیث
🔸شهادت مظلومانه امام حسن مجتبی (ع)، و روایتی از توطئه معاویه و مروان بن حکم و عایشه، و خویشتنداری امام حسین (ع)، و افشای فتنه ایشان برای تاریخ
🔸
جامع الاحادیث
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/519993
دلائل الإمامة، ج ۱، ص ۱۶۰
قائل: امام حسن مجتبی (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)
---
🔻 وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ سَمَّهُ سَبْعِينَ مَرَّةً، فَلَمْ يَعْمَلْ فِيهِ اَلسَّمُّ، فَأَرْسَلَ إِلَى اِمْرَأَتِهِ جَعْدَةَ اِبْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ اَلْكِنْدِيِّ، وَ بَذَلَ لَهَا عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ، وَ إِقْطَاعَ عَشْرِ ضِيَاعٍ مِنْ شِعْبِ سُورَا، وَ سَوَادِ اَلْكُوفَةِ، وَ ضَمِنَ لَهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا يَزِيدَ اِبْنَهُ، فَسَقَتِ اَلْحَسَنَ اَلسُّمَّ فِي بُرَادَةِ اَلذَّهَبِ فِي اَلسَّوِيقِ اَلْمُقَنَّدِ، فَلَمَّا اِسْتَحْكَمَ فِيهِ اَلسُّمُّ قَاءَ كَبِدَهُ.
⚡️ و سبب وفات ایشان آن بود که معاویه هفتاد مرتبه به ایشان زهر خورانید، اما زهر در ایشان اثر نکرد. پس [معاویه] به سوی همسرش جعده، دختر محمد بن اشعث بن قیس کندی، فرستاد و به او بیست هزار دینار و مالکیت ده مزرعه از منطقه شِعبِ سورا و سواد کوفه را بخشید و برایش ضمانت کرد که او را به ازدواج پسرش یزید درآورد. پس [جعده] زهر را در براده طلا در سویق شیرین شده به امام حسن (علیه السلام) نوشانید. هنگامی که زهر در بدن ایشان مستحکم شد، تکههای خونین جگرشان را از دهانشان بالا آوردند.
🔻 وَ دَخَلَ عَلَيْهِ أَخُوهُ اَلْحُسَيْنُ (عليه السلام) فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ أَنْتَ يَا أَخِي؟ فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ يَكُونُ مَنْ قَلْبُ كَبِدِهِ فِي اَلطَّسْتِ. فَقَالَ لَهُ: مَنْ فَعَلَ بِكَ؟ لِأَنْتَقِمَ. قَالَ: إِذَنْ لاَ أُعْلِمُكَ.
⚡️ و برادرشان حسین (علیه السلام) بر ایشان وارد شد و فرمود: «حالت چگونه است ای برادر؟» به ایشان پاسخ داد: «چگونه خواهد بود حال کسی که پاره جگرش در طشت است؟» به ایشان گفت: «چه کسی با تو چنین کرد؟ تا انتقام بگیرم.» فرمود: «اگر [بخواهی انتقام بگیری]، پس تو را آگاه نخواهم کرد.»
🔻 وَ لَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ قَالَ لِأَخِيهِ اَلْحُسَيْنِ: إِذَا مِتُّ فَغَسِّلْنِي، وَ حَنِّطْنِي، وَ كَفِّنِّي، وَ صَلِّ عَلَيَّ، وَ اِحْمِلْنِي إِلَى قَبْرِ جَدِّي حَتَّى تُلْحِدَنِي إِلَى جَانِبِهِ، فَإِنْ مُنِعْتَ مِنْ ذَلِكَ فَبِحَقِّ جَدِّكَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَبِيكَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أُمِّكَ فَاطِمَةَ، وَ بِحَقِّي عَلَيْكَ إِنْ خَاصَمَكَ أَحَدٌ رُدَّنِي إِلَى اَلْبَقِيعِ، فَادْفِنِّي فِيهِ وَ لاَ تُهْرِقْ فِيَّ مِحْجَمَةَ دَمٍ.
⚡️ و هنگامی که وفاتشان فرارسید، به برادرشان حسین فرمودند: «چون از دنیا رفتم، مرا غسل ده، حنوط کن، کفن نما و بر من نماز بخوان و مرا به سوی قبر جدم ببر تا در کنار ایشان به خاک بسپاری. پس اگر از این کار منع شدی، تو را به حق جدت رسول الله و پدرت امیرالمؤمنین و مادرت فاطمه و به حقی که من بر تو دارم [سوگند میدهم] که اگر کسی با تو به خصومت برخاست، مرا به سوی بقیع بازگردان و در آنجا به خاک بسپار و در [کار دفن] من، به اندازه یک حجامت هم خونی ریخته نشود.»
🔻 فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِهِ وَ صَلَّى عَلَيْهِ وَ سَارَ بِنَعْشِهِ يُرِيدُ قَبْرَ جَدِّهِ رَسُولِ اَللَّهِ (صلى الله عليه و آله) لِيُلْحِدَهُ مَعَهُ، بَلَغَ ذَلِكَ مَرْوَانَ بْنَ اَلْحَكَمِ، طَرِيدَ رَسُولِ اَللَّهِ، فَوَافَى مُسْرِعاً عَلَى بَغْلَةٍ، حَتَّى دَخَلَ عَلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: يَا أُمَّ اَلْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ اَلْحُسَيْنَ يُرِيدُ أَنْ يَدْفِنَ أَخَاهُ اَلْحَسَنَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّهِ، وَ وَ اَللَّهِ لَئِنْ دَفَنَهُ مَعَهُ لَيَذْهَبَنَّ فَخْرُ أَبِيكَ وَ صَاحِبِهِ عُمَرَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ.
⚡️ پس چون [امام حسین علیه السلام] از کار [تجهیز] ایشان فارغ شد و بر او نماز خواند و با تابوتش به راه افتاد در حالی که قصد داشت او را کنار قبر جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به خاک بسپارد، این خبر به مروان بن حکم، رانده شده رسول خدا، رسید. پس شتابان سوار بر قاطری آمد تا بر عایشه وارد شد و به او گفت: ای امالمؤمنین، حسین میخواهد برادرش حسن را کنار قبر جدش دفن کند. و به خدا قسم اگر او را در کنارش دفن کند، فخر و افتخار پدرت و رفیقش عمر (در تدفینشان کنار پیامبر) تا روز قیامت از بین خواهد رفت.
🔻 فَقَالَتْ لَهُ: فَمَا أَصْنَعُ يَا مَرْوَانُ؟ قَالَ: تَلْحَقِي بِهِ وَ تَمْنَعِي مِنَ اَلدُّخُولِ إِلَيْهِ. قَالَتْ: فَكَيْفَ أَلْحَقُهُ؟ قَالَ: هَذَا بَغْلِي فَارْكَبِيهِ وَ اِلْحَقِي اَلْقَوْمَ قَبْلَ اَلدُّخُولِ. فَنَزَلَ لَهَا عَنْ بَغْلِهِ، وَ رَكِبَتْهُ، وَ أَسْرَعَتْ إِلَى اَلْقَوْمِ، وَ كَانَتْ أَوَّلَ اِمْرَأَةٍ رَكِبَتْ اَلسَّرْجَ هِيَ، فَلَحِقَتْهُمْ وَ قَدْ صَارُوا إِلَى حَرَمِ قَبْرِ جَدِّهِمَا رَسُولِ اَللَّهِ، فَرَمَتْ بِنَفْسِهَا بَيْنَ اَلْقَبْرِ وَ اَلْقَوْمِ، وَ قَالَتْ: وَ اَللَّهِ، لاَ يُدْفَنُ اَلْحَسَنُ هَاهُنَا أَوْ تُحْلَقَ هَذِهِ وَ أَخْرَجَتْ نَاصِيَتَهَا بِيَدِهَا.
⚡️ عایشه به او گفت: پس چه کنم ای مروان؟ گفت: خود را به او برسانی و از ورودش [به حجره] جلوگیری کنی. گفت: چگونه خود را به او برسانم؟ گفت: این قاطر من است، سوارش شو و قبل از آنکه وارد شوند خود را به آن گروه برسان. پس از قاطرش برای او پیاده شد و عایشه سوار آن گردید و به سوی جمعیت شتافت، و او اولین زنی بود که بر زین سوار شد. پس به آنان رسید در حالی که به حریم قبر جدشان رسول خدا رسیده بودند. پس خود را در فاصلهی باقی مانده میان قبر و آنها انداخت و گفت: به خدا قسم، حسن اینجا دفن نخواهد شد مگر آنکه این [موی پیشانی من] تراشیده شود؛ و موی پیشانیاش را با دستش بیرون آورد.
🔻 وَ كَانَ مَرْوَانُ لَمَّا رَكِبَتْ بَغْلَهُ جَمَعَ مَنْ كَانَ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ حَثَّهُمْ، فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا رُبَّ هَيْجَا هِيَ خَيْرٌ مِنْ دَعَةٍ. أَ يُدْفَنُ عُثْمَانُ فِي أَقْصَى اَلْبَقِيعِ وَ يُدْفَنُ اَلْحَسَنُ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ؟! وَ اَللَّهِ، لاَ يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً وَ أَنَا أَحْمِلُ اَلسَّيْفَ.
⚡️ و مروان هنگامی که عایشه سوار قاطرش شد، هر کس از بنیامیه را که بود جمع کرد و آنان را تحریک نمود. پس او و یارانش روی آوردند در حالی که [مروان] میگفت: «ای بسا جنگ و هیاهویی که از آسایش و راحتی بهتر است. آیا عثمان در دورترین نقطه بقیع دفن شود و حسن در کنار رسول خدا؟! به خدا قسم، تا زمانی که من شمشیر به دست دارم، این هرگز نخواهد شد.»
🔻 وَ كَادَتِ اَلْفِتْنَةُ تَقَعُ، وَ عَائِشَةُ تَقُولُ: وَ اَللَّهِ، لاَ يَدْخُلُ دَارِي مَنْ أَكْرَهُ. فَقَالَ لَهَا اَلْحُسَيْنُ: هَذِهِ دَارُ رَسُولِ اَللَّهِ، وَ أَنْتِ حَشِيَّةٌ مِنْ تِسْعِ حَشَيَاتٍ خَلَّفَهُنَّ رَسُولُ اَللَّهِ، وَ إِنَّمَا نَصِيبُكَ مِنَ اَلدَّارِ مَوْضِعُ قَدَمَيْكَ.
⚡️ و نزدیک بود که فتنهای واقع شود و عایشه میگفت: به خدا قسم، کسی را که دوست ندارم وارد خانه من نمیشود.
پس امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: «این خانه رسول خداست، و تو یک سهم از نُه سهمی هستی که رسول خدا به جا گذاشتند، و بهره تو از این خانه تنها به اندازه جای دو پایت است.»
🔻 فَأَرَادَ بَنُو هَاشِمٍ اَلْكَلاَمَ وَ حَمَلُوا اَلسِّلاَحَ، فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ: اَللَّهَ اَللَّهَ، لاَ تَفْعَلُوا فَتُضَيِّعُوا وَصِيَّةَ أَخِي. وَ قَالَ لِعَائِشَةَ: وَ اَللَّهِ، لَوْ لاَ أَنَّهُ أَوْصَى إِلَيَّ أَلاَّ أُهْرِقَ فِيهِ مِحْجَمَةَ دَمٍ لَدَفَنْتُهُ هَاهُنَا وَ لَوْ رَغِمَ لِذَلِكَ أَنْفُكِ. وَ عَدَلَ بِهِ إِلَى اَلْبَقِيعِ فَدَفَنَهُ فِيهِ مَعَ اَلْغُرَبَاءِ.
⚡️ پس بنیهاشم خواستند سخن بگویند و سلاح برگرفتند. اما حسین فرمود: «خدا را! خدا را! چنین نکنید که وصیت برادرم را ضایع میکنید.» و به عایشه فرمود: «به خدا قسم، اگر او به من وصیت نکرده بود که در [ماجرای دفن] او به اندازه یک حجامت خون نریزم، هر آینه او را همینجا دفن میکردم، حتی اگر بینی تو به خاک مالیده میشد.» و با پیکر مطهر ایشان به سوی بقیع رفت و او را در آنجا با غریبان به خاک سپرد.
🔻 وَ قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ: يَا حُمَيْرَاءُ، كَمْ لَنَا مِنْكِ؟! فَيَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ! فَقَالَتْ: إِنْ شَاءَ أَنْ يَكُونَ يَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ، وَ اَللَّهِ مَا يَدْخُلُ اَلْحَسَنُ دَارِي.
⚡️ و عبدالله بن عباس گفت: ای حمیراء، چقدر ما از تو [رنج] داریم؟! روزی بر شتر و روزی بر قاطر! پس [عایشه] گفت: اگر قرار است روزی بر شتر و روزی بر قاطر باشد، [باشد]! به خدا قسم حسن وارد خانه من نمیشود.
⚡️ عایشه به او گفت: پس چه کنم ای مروان؟ گفت: خود را به او برسانی و از ورودش [به حجره] جلوگیری کنی. گفت: چگونه خود را به او برسانم؟ گفت: این قاطر من است، سوارش شو و قبل از آنکه وارد شوند خود را به آن گروه برسان. پس از قاطرش برای او پیاده شد و عایشه سوار آن گردید و به سوی جمعیت شتافت، و او اولین زنی بود که بر زین سوار شد. پس به آنان رسید در حالی که به حریم قبر جدشان رسول خدا رسیده بودند. پس خود را در فاصلهی باقی مانده میان قبر و آنها انداخت و گفت: به خدا قسم، حسن اینجا دفن نخواهد شد مگر آنکه این [موی پیشانی من] تراشیده شود؛ و موی پیشانیاش را با دستش بیرون آورد.
🔻 وَ كَانَ مَرْوَانُ لَمَّا رَكِبَتْ بَغْلَهُ جَمَعَ مَنْ كَانَ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ حَثَّهُمْ، فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا رُبَّ هَيْجَا هِيَ خَيْرٌ مِنْ دَعَةٍ. أَ يُدْفَنُ عُثْمَانُ فِي أَقْصَى اَلْبَقِيعِ وَ يُدْفَنُ اَلْحَسَنُ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ؟! وَ اَللَّهِ، لاَ يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً وَ أَنَا أَحْمِلُ اَلسَّيْفَ.
⚡️ و مروان هنگامی که عایشه سوار قاطرش شد، هر کس از بنیامیه را که بود جمع کرد و آنان را تحریک نمود. پس او و یارانش روی آوردند در حالی که [مروان] میگفت: «ای بسا جنگ و هیاهویی که از آسایش و راحتی بهتر است. آیا عثمان در دورترین نقطه بقیع دفن شود و حسن در کنار رسول خدا؟! به خدا قسم، تا زمانی که من شمشیر به دست دارم، این هرگز نخواهد شد.»
🔻 وَ كَادَتِ اَلْفِتْنَةُ تَقَعُ، وَ عَائِشَةُ تَقُولُ: وَ اَللَّهِ، لاَ يَدْخُلُ دَارِي مَنْ أَكْرَهُ. فَقَالَ لَهَا اَلْحُسَيْنُ: هَذِهِ دَارُ رَسُولِ اَللَّهِ، وَ أَنْتِ حَشِيَّةٌ مِنْ تِسْعِ حَشَيَاتٍ خَلَّفَهُنَّ رَسُولُ اَللَّهِ، وَ إِنَّمَا نَصِيبُكَ مِنَ اَلدَّارِ مَوْضِعُ قَدَمَيْكَ.
⚡️ و نزدیک بود که فتنهای واقع شود و عایشه میگفت: به خدا قسم، کسی را که دوست ندارم وارد خانه من نمیشود.
پس امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: «این خانه رسول خداست، و تو یک سهم از نُه سهمی هستی که رسول خدا به جا گذاشتند، و بهره تو از این خانه تنها به اندازه جای دو پایت است.»
🔻 فَأَرَادَ بَنُو هَاشِمٍ اَلْكَلاَمَ وَ حَمَلُوا اَلسِّلاَحَ، فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ: اَللَّهَ اَللَّهَ، لاَ تَفْعَلُوا فَتُضَيِّعُوا وَصِيَّةَ أَخِي. وَ قَالَ لِعَائِشَةَ: وَ اَللَّهِ، لَوْ لاَ أَنَّهُ أَوْصَى إِلَيَّ أَلاَّ أُهْرِقَ فِيهِ مِحْجَمَةَ دَمٍ لَدَفَنْتُهُ هَاهُنَا وَ لَوْ رَغِمَ لِذَلِكَ أَنْفُكِ. وَ عَدَلَ بِهِ إِلَى اَلْبَقِيعِ فَدَفَنَهُ فِيهِ مَعَ اَلْغُرَبَاءِ.
⚡️ پس بنیهاشم خواستند سخن بگویند و سلاح برگرفتند. اما حسین فرمود: «خدا را! خدا را! چنین نکنید که وصیت برادرم را ضایع میکنید.» و به عایشه فرمود: «به خدا قسم، اگر او به من وصیت نکرده بود که در [ماجرای دفن] او به اندازه یک حجامت خون نریزم، هر آینه او را همینجا دفن میکردم، حتی اگر بینی تو به خاک مالیده میشد.» و با پیکر مطهر ایشان به سوی بقیع رفت و او را در آنجا با غریبان به خاک سپرد.
🔻 وَ قَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ: يَا حُمَيْرَاءُ، كَمْ لَنَا مِنْكِ؟! فَيَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ! فَقَالَتْ: إِنْ شَاءَ أَنْ يَكُونَ يَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ، وَ اَللَّهِ مَا يَدْخُلُ اَلْحَسَنُ دَارِي.
⚡️ و عبدالله بن عباس گفت: ای حمیراء، چقدر ما از تو [رنج] داریم؟! روزی بر شتر و روزی بر قاطر! پس [عایشه] گفت: اگر قرار است روزی بر شتر و روزی بر قاطر باشد، [باشد]! به خدا قسم حسن وارد خانه من نمیشود.
🔸
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 توطئه سیاسی و انگیزههای دنیوی: این روایت به روشنی ابعاد سیاسی شهادت امام حسن (علیه السلام) را آشکار میکند. اصرار معاویه بر قتل ایشان (هفتاد بار تلاش) و تطمیع جعده با وعدههای عظیم (ثروت، ملک و ازدواج با یزید)، نشاندهنده حذف یک مانع بزرگ برای موروثی کردن خلافت بود. در ادامه، استدلال مروان برای تحریک عایشه نیز کاملاً دنیوی و سیاسی است: «لَيَذْهَبَنَّ فَخْرُ أَبِيكَ وَ صَاحِبِهِ عُمَرَ»؛ او از غیرت دینی سخن نمیگوید، بلکه هشدار میدهد به «از دست رفتن افتخار تدفینشان کنار پیامبر»، و برتری جایگاه سیاسی غاصبانهای که برای خود ساخته بودند.
🔻 اولویت مطلق حفظ وحدت و جلوگیری از خونریزی: وصیت امام حسن (علیه السلام) اوج حکمت و دلسوزی ایشان برای امت اسلام است. سوگند دادن امام حسین (علیه السلام) به مقدسترین مقدسات (بِحَقِّ جَدِّكَ... وَ أَبِيكَ... وَ أُمِّكَ... وَ بِحَقِّي عَلَيْكَ) برای پرهیز از خونریزی (لاَ تُهْرِقْ فِيَّ مِحْجَمَةَ دَمٍ)، نشان میدهد که برای امام، حفظ انسجام و وحدت و جان مسلمانان و جلوگیری از فتنه، از هر امر دیگری، حتی محل دفنشان، بالاتر است. این وصیت، یک اصل استراتژیک برای رهبران الهی است.
🔻 دفاع قاطع از حقیقت، در عین خویشتنداری: عمل به وصیت امام به معنای سکوت در برابر باطل نیست. لذا امام حسین (علیه السلام) در اوج خویشتنداری، با صلابت به ادعای مالکیت عایشه بر خانه پیامبر (ص) پاسخ میدهند و جایگاه حقوقی او را به دقت مشخص میکنند: «این خانه رسول خداست، و سهم تو فقط یک نهم و به اندازه جای پایت است.» این پاسخ هم دفاع از حقیقت است و هم افشای ادعای بیاساس طرف مقابل.
همچنین ایشان روشن میکنند که اگر ملزم به وصیت برادر نبودند، با قدرت، حق خود را اجرا میکردند.
🔻 افشاگری چهرهها و مواضع: این واقعه تاریخی در این صحنه خاص، چهرهها و مواضع را برای تاریخ آشکار میکند. از یک سو، صبر، حکمت و پایبندی به عهد اهل بیت (علیهم السلام) قرار دارد و از سوی دیگر، تحریکگری مروان (رانده شده پیامبر)، تعصبات عایشه (که بر قاطر به جنگ میآید) و شمشیر کشیدن بنیامیه. کنایه ابن عباس (يَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ) و پاسخ متکبرانه عایشه، این تقابل را به وضوح ثبت کرده و حقانیت مظلومانه اهل بیت (علیهم السلام) را به اثبات میرساند.
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786
🔸مهمترین نکات حدیث:
🔻 توطئه سیاسی و انگیزههای دنیوی: این روایت به روشنی ابعاد سیاسی شهادت امام حسن (علیه السلام) را آشکار میکند. اصرار معاویه بر قتل ایشان (هفتاد بار تلاش) و تطمیع جعده با وعدههای عظیم (ثروت، ملک و ازدواج با یزید)، نشاندهنده حذف یک مانع بزرگ برای موروثی کردن خلافت بود. در ادامه، استدلال مروان برای تحریک عایشه نیز کاملاً دنیوی و سیاسی است: «لَيَذْهَبَنَّ فَخْرُ أَبِيكَ وَ صَاحِبِهِ عُمَرَ»؛ او از غیرت دینی سخن نمیگوید، بلکه هشدار میدهد به «از دست رفتن افتخار تدفینشان کنار پیامبر»، و برتری جایگاه سیاسی غاصبانهای که برای خود ساخته بودند.
🔻 اولویت مطلق حفظ وحدت و جلوگیری از خونریزی: وصیت امام حسن (علیه السلام) اوج حکمت و دلسوزی ایشان برای امت اسلام است. سوگند دادن امام حسین (علیه السلام) به مقدسترین مقدسات (بِحَقِّ جَدِّكَ... وَ أَبِيكَ... وَ أُمِّكَ... وَ بِحَقِّي عَلَيْكَ) برای پرهیز از خونریزی (لاَ تُهْرِقْ فِيَّ مِحْجَمَةَ دَمٍ)، نشان میدهد که برای امام، حفظ انسجام و وحدت و جان مسلمانان و جلوگیری از فتنه، از هر امر دیگری، حتی محل دفنشان، بالاتر است. این وصیت، یک اصل استراتژیک برای رهبران الهی است.
🔻 دفاع قاطع از حقیقت، در عین خویشتنداری: عمل به وصیت امام به معنای سکوت در برابر باطل نیست. لذا امام حسین (علیه السلام) در اوج خویشتنداری، با صلابت به ادعای مالکیت عایشه بر خانه پیامبر (ص) پاسخ میدهند و جایگاه حقوقی او را به دقت مشخص میکنند: «این خانه رسول خداست، و سهم تو فقط یک نهم و به اندازه جای پایت است.» این پاسخ هم دفاع از حقیقت است و هم افشای ادعای بیاساس طرف مقابل.
همچنین ایشان روشن میکنند که اگر ملزم به وصیت برادر نبودند، با قدرت، حق خود را اجرا میکردند.
🔻 افشاگری چهرهها و مواضع: این واقعه تاریخی در این صحنه خاص، چهرهها و مواضع را برای تاریخ آشکار میکند. از یک سو، صبر، حکمت و پایبندی به عهد اهل بیت (علیهم السلام) قرار دارد و از سوی دیگر، تحریکگری مروان (رانده شده پیامبر)، تعصبات عایشه (که بر قاطر به جنگ میآید) و شمشیر کشیدن بنیامیه. کنایه ابن عباس (يَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، وَ يَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ) و پاسخ متکبرانه عایشه، این تقابل را به وضوح ثبت کرده و حقانیت مظلومانه اهل بیت (علیهم السلام) را به اثبات میرساند.
🔸
@SalehiBooks
@Salehi786