❑ غزل مولانا | صدای احمد شاملو
دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعلهٔ تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامهدر از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم میکشی
پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
■ دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من | غزل مولانا جلالالدین محمد بلخی | صدای احمد شاملو | موسیقی فرهاد فخرالدینی | نشر وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعلهٔ تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامهدر از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم میکشی
پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
■ دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من | غزل مولانا جلالالدین محمد بلخی | صدای احمد شاملو | موسیقی فرهاد فخرالدینی | نشر وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
Telegram
attach 📎
❑ شبانه (قصدم آزارِ شماست!…)
قصدم آزارِ شماست!
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاریِ خویش در میان میگذارم،
ــ مستی و راستی ــ
بجز آزارِ شما
هوایی
در سر
ندارم!
□
اکنون که زیر ستارهی دور
بر بامِ بلند
مرغِ تاریک است
که میخواند، ــ
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا،
و پناه از توفان را
بردگانِ فراری
حلقه بر دروازهی سنگینِ زندانِ اربابانِ خویش
بازکوفتهاند،
و آفتابگردانهای دو رنگ
ظلمتگردانِ شب شدهاند،
و مردی و مردمی را
همچون خرما و عدس به ترازو میسنجند
با وزنههای زر،
و هر رفعت را
دستمایه
زوالیست،
و شجاعت را قیاس از سیم و زری میگیرند
که به انبان کرده باشی؛ ــ
اکنون که مسلک
خاطرهیی بیش نیست
یا کتابی در کتابدان؛
و دوست
نردبانیست
که نجات از گودال را
پا بر گردهی او میتوان نهاد؛
و کلمهی انسان
طلسمِ احضارِ وحشت است و
اندیشهی آن
کابوسی که به رؤیایِ مجانین میگذرد؛ ــ
ای شمایان!
حکایتِ شادکامیِ خود را
من
رنجمایهی جانِ ناباورِتان میخواهم!
■ از دفتر آیدا،درخت، خنجر و خاطره | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
قصدم آزارِ شماست!
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاریِ خویش در میان میگذارم،
ــ مستی و راستی ــ
بجز آزارِ شما
هوایی
در سر
ندارم!
□
اکنون که زیر ستارهی دور
بر بامِ بلند
مرغِ تاریک است
که میخواند، ــ
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا،
و پناه از توفان را
بردگانِ فراری
حلقه بر دروازهی سنگینِ زندانِ اربابانِ خویش
بازکوفتهاند،
و آفتابگردانهای دو رنگ
ظلمتگردانِ شب شدهاند،
و مردی و مردمی را
همچون خرما و عدس به ترازو میسنجند
با وزنههای زر،
و هر رفعت را
دستمایه
زوالیست،
و شجاعت را قیاس از سیم و زری میگیرند
که به انبان کرده باشی؛ ــ
اکنون که مسلک
خاطرهیی بیش نیست
یا کتابی در کتابدان؛
و دوست
نردبانیست
که نجات از گودال را
پا بر گردهی او میتوان نهاد؛
و کلمهی انسان
طلسمِ احضارِ وحشت است و
اندیشهی آن
کابوسی که به رؤیایِ مجانین میگذرد؛ ــ
ای شمایان!
حکایتِ شادکامیِ خود را
من
رنجمایهی جانِ ناباورِتان میخواهم!
■ از دفتر آیدا،درخت، خنجر و خاطره | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
X (formerly Twitter)
احمد شاملو | Ahmad Shamlou (@ShamlouHouse) on X
توییتر احمد شاملو
❑ نوروز در زمستان
سالی
نوروز
بیچلچله بیبنفشه میآید،
بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه.
سالی
نوروز
بیگندمِ سبز و سفره میآید،
بیپیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بیرقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
بیخبر میآید
همراهِ بهدرکوبی مردانی
سنگینی بارِ سالهاشان بر دوش:
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوعاش را
و تاقچهی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
در معبرِ قتلِ عام
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد.
دروازههای بسته
بهناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچهها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیشباز خواهد شد.
سالی
آری
بیگاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲
■ از دفتر حدیث بیقراری ماهان | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
سالی
نوروز
بیچلچله بیبنفشه میآید،
بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه.
سالی
نوروز
بیگندمِ سبز و سفره میآید،
بیپیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بیرقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
بیخبر میآید
همراهِ بهدرکوبی مردانی
سنگینی بارِ سالهاشان بر دوش:
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوعاش را
و تاقچهی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
در معبرِ قتلِ عام
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد.
دروازههای بسته
بهناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچهها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیشباز خواهد شد.
سالی
آری
بیگاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲
■ از دفتر حدیث بیقراری ماهان | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
X (formerly Twitter)
احمد شاملو | Ahmad Shamlou (@ShamlouHouse) on X
توییتر احمد شاملو
❑ ما نیز...
به محمدجواد گلبن
ما نیز روزگاری
لحظهیی سالی قرنی هزارهیی از این پیشتَرَک
هم در اینجای ایستاده بودیم،
بر این سیّاره بر این خاک
در مجالی تنگ ــ هم از این دست ــ
در حریرِ ظلمات، در کتانِ آفتاب
در ایوانِ گستردهی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوانِ بوران
در حجلهی شادی
در حصارِ اندوه
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.
ـ□
ما نیز گذشتهایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک
در مجالِ تنگِ سالی چند
هم از اینجا که تو ایستادهای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبکپای یا گرانبار
آزاد یا گرفتار.
ـ□
ما نیز
روزگاری
آری.
آری
ما نیز
روزگاری…
۲۲ مهر ۱۳۷۲
■ از دفتر در آستانه | شعر و صدای احمد شاملو | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهٔ اینستاگرام وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
به محمدجواد گلبن
ما نیز روزگاری
لحظهیی سالی قرنی هزارهیی از این پیشتَرَک
هم در اینجای ایستاده بودیم،
بر این سیّاره بر این خاک
در مجالی تنگ ــ هم از این دست ــ
در حریرِ ظلمات، در کتانِ آفتاب
در ایوانِ گستردهی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوانِ بوران
در حجلهی شادی
در حصارِ اندوه
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.
ـ□
ما نیز گذشتهایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک
در مجالِ تنگِ سالی چند
هم از اینجا که تو ایستادهای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبکپای یا گرانبار
آزاد یا گرفتار.
ـ□
ما نیز
روزگاری
آری.
آری
ما نیز
روزگاری…
۲۲ مهر ۱۳۷۲
■ از دفتر در آستانه | شعر و صدای احمد شاملو | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهٔ اینستاگرام وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
Telegram
attach 📎
■ کتابخانهٔ بابل صفحهای است در معرفی و نقد کتابهای خواندنی. چند نویسنده و ویراستار این صفحه را راه انداختهاند تا کتابخانهای از کتابهای خواندنی و ارزنده را به خوانندگان معرفی کنند. کتابهایی برای همهٔ خوانندگان؛ از نوجوان تا بزرگسال. کیفیت متن اصلی و متن ترجمه یکی از معیارهای معرفی و نقد کتاب در این صفحه است. اگر در روزگار گرانی کتاب، دوست ندارید کتابی بخرید که به خواندن نیارزد و نخوانده کنارش بگذارید، این صفحه مانند یک کارشناس کتاب باتجربه و قابل اعتماد به شما کمک میکند تا بهتر و مطمئنتر انتخاب کنید و از خواندن لذت بیشتری ببرید.
وبسایت رسمی احمد شاملو از این حرکت ارزندهٔ فرهنگی حمایت میکند. این صفحه را دنبال بفرمایید و به کتابخوانها معرفی کنید:
■ https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEwoDy17fop-nCCUYQ
■ @BabelBookReview
وبسایت رسمی احمد شاملو از این حرکت ارزندهٔ فرهنگی حمایت میکند. این صفحه را دنبال بفرمایید و به کتابخوانها معرفی کنید:
■ https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEwoDy17fop-nCCUYQ
■ @BabelBookReview
بگذارید یک حکم کُلی صادر کنم و آب پاکی را روی دستتان بریزم: همهی خودکامههای روزگار دیوانه بودهاند. دانش روانشناسی بهراحتی میتواند این نکته را ثابت کند. و اگر بخواهم به حکم خود شمول بیشتری بدهم، باید آن را به این صورت اصلاح کنم که خودکامههای تاریخ، از دَم یکچیزیشان میشده: همهشان از دم مشنگ بودهاند و در بیشترشان مشنگی تا حد وصول به مقام عالی دیوانهی زنجیری پیش میرفته. یعنی دور و بریها آنقدر دور و برشان موسموس کرده و نابغهی عظیمالشأن و داهی کبیر چپانشان کردهاند که یواشیواش امر به خودِ حریفان مشتبه شده و آخر سریها دیگر یابو ورشان داشته است [که پسر آفتاب، یا پسر خدا، یا نطفهی مار، یا پسر شمشیر و .. هستند].
■ احمد شاملو | نگرانیهای من؛ سخنرانی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، آوریل ۱۹۹۰ ــ سیرا، نیوجرسی، ژوئن ۱۹۹۰ | وبسایت رسمی احمد شاملو
www.shamlou.org ■ www.tg-me.com/ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
■ احمد شاملو | نگرانیهای من؛ سخنرانی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، آوریل ۱۹۹۰ ــ سیرا، نیوجرسی، ژوئن ۱۹۹۰ | وبسایت رسمی احمد شاملو
www.shamlou.org ■ www.tg-me.com/ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
Telegram
احمد شاملو
■ کانال تلگرام احمد شاملو
■ Twitter: @ShamlouHouse
■ Clubhouse: Ahmad Shamlou احمد شاملو
■ Twitter: @ShamlouHouse
■ Clubhouse: Ahmad Shamlou احمد شاملو
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!
■ از شعر «اشارتی» | دفتر ابراهیم در آتش
■ @ShamlouHouse
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـــ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!
■ از شعر «اشارتی» | دفتر ابراهیم در آتش
■ @ShamlouHouse
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گلها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
■ پل الوار | احمد شاملو | وبسایت رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گلها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
■ پل الوار | احمد شاملو | وبسایت رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
با ما گفته بودند:
«آن کلامِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطرِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میبایدِتان کرد.»
عقوبتِ جانکاه را
چندان تاب آوردیم
آری
که کلامِ مقدسِمان
باری
از خاطر
گریخت!
■ از شعر «عقوبت» | دفتر شکفتن در مه
■ @ShamlouHouse
«آن کلامِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطرِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میبایدِتان کرد.»
عقوبتِ جانکاه را
چندان تاب آوردیم
آری
که کلامِ مقدسِمان
باری
از خاطر
گریخت!
■ از شعر «عقوبت» | دفتر شکفتن در مه
■ @ShamlouHouse
نجف دریابندری درگذشت. یاد عمو نجف گرامی باد!
□ چطور شد که به نام «عمو نجف» مشهور شدید؟ چه کسی این اسم را رویتان گذشت؟
■ دریابندری: «عمو نجف» اصطلاحیست که شاملو درآورد. من و شاملو خیلی با هم دوست بودیم. رفیق عزیز من بود. مناسبتش یادم نیست. خیلی سال پیش بود که شاملو به من میگفت عمو نجف. یک وقتی خواهرم با بچههایش آمده بودند تهران. من دایی این بچهها بودم. نمیدانم شاملو حواسش نبود که آنها به من «دایی» میگفتند یا میخواست شوخی کند. از آن موقع به من میگفت عمو. کمکم خیلیهای دیگر هم همین را گفتند. به نظرم بیشتر بهشوخی به من «عمو نجف» میگفت. البته این مربوط به سالهای خیلی قدیم است. سالهای قبل از ۲۸ مرداد بود، حدود ۵۰ سال پیش.ـ بعد از چند سال که زندان بودم همیشه تهران که میآمدم پیش شاملو بودم. شاملو هم گروهی از رفقا داشت که همیشه با آنها بود. یکیشان هم مسعود آقای بهنود بود. من غالباً او را با شاملو میدیدم. او هم به من میگفت عمو نجف. من هم کمکم شدم عمو نجف. خلاصه عمو نجف اصطلاحیست که مسئولش شاملوست. من و شاملو خیلی رفاقت داشتیم. بهشوخی من میگفت عمو و بقیه هم میگفتند!
■ @ShamlouHouse
□ چطور شد که به نام «عمو نجف» مشهور شدید؟ چه کسی این اسم را رویتان گذشت؟
■ دریابندری: «عمو نجف» اصطلاحیست که شاملو درآورد. من و شاملو خیلی با هم دوست بودیم. رفیق عزیز من بود. مناسبتش یادم نیست. خیلی سال پیش بود که شاملو به من میگفت عمو نجف. یک وقتی خواهرم با بچههایش آمده بودند تهران. من دایی این بچهها بودم. نمیدانم شاملو حواسش نبود که آنها به من «دایی» میگفتند یا میخواست شوخی کند. از آن موقع به من میگفت عمو. کمکم خیلیهای دیگر هم همین را گفتند. به نظرم بیشتر بهشوخی به من «عمو نجف» میگفت. البته این مربوط به سالهای خیلی قدیم است. سالهای قبل از ۲۸ مرداد بود، حدود ۵۰ سال پیش.ـ بعد از چند سال که زندان بودم همیشه تهران که میآمدم پیش شاملو بودم. شاملو هم گروهی از رفقا داشت که همیشه با آنها بود. یکیشان هم مسعود آقای بهنود بود. من غالباً او را با شاملو میدیدم. او هم به من میگفت عمو نجف. من هم کمکم شدم عمو نجف. خلاصه عمو نجف اصطلاحیست که مسئولش شاملوست. من و شاملو خیلی رفاقت داشتیم. بهشوخی من میگفت عمو و بقیه هم میگفتند!
■ @ShamlouHouse
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانهٔ شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
■ حیلت رها کن عاشقا | غزل مولانا جلالالدین محمد بلخی | صدای احمد شاملو | موسیقی فرهاد فخرالدینی | نشر وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse ■ www.shamlou.org
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانهٔ شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
■ حیلت رها کن عاشقا | غزل مولانا جلالالدین محمد بلخی | صدای احمد شاملو | موسیقی فرهاد فخرالدینی | نشر وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse ■ www.shamlou.org
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قلب خوب تو جواب من است
ویدئو ساختهٔ دوستان برهان منصورنیا، از جانسپردگان آبان ماه ۹۸، است ـــ تصاویری از او و شعر و صدای احمد شاملو. برهان منصورنیا شیفتهٔ اشعار احمد شاملو بود. امروز زادروز اوست.
■ @ShamlouHouse
ویدئو ساختهٔ دوستان برهان منصورنیا، از جانسپردگان آبان ماه ۹۸، است ـــ تصاویری از او و شعر و صدای احمد شاملو. برهان منصورنیا شیفتهٔ اشعار احمد شاملو بود. امروز زادروز اوست.
■ @ShamlouHouse
Forwarded from احمد شاملو
■ متأسفانه ما مردم فقط هنگامی در برابر جور و بیداد و توهین، رگهای گردنمان ورم میکند که خود بهشخصه گرفتار آن شده باشیم.
■ @ShamlouHouse
■ @ShamlouHouse
❑ مرثیه
گفتند:
«ــ نمیخواهیم
نمیخواهیم
که بمیریم!»
گفتند:
«ــ دشمنید!
دشمنید!
خلقان را دشمنید! »
چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند!
و مرگِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاشِ از پی زیستن
به رنجبارتر گونهیی
ابلهانه مینمود:
سفری دُشخوار و تلخ
از دهلیزهای خَماندرخَم و
پیچاندرپیچ
از پی هیچ!
ـ□
نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیشتر که مرده باشند
بارِ خِفّتی
بر دوش
برده باشند.
لاجرم گفتند:
«ـ نمیخواهیم
نمیخواهیم
که بمیریم!»
و این خود
وِردگونهیی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تَک
از گردنههای گردناکِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گُردهی ایشان
مردانی
با تیغها
برآهیخته.
و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کفاندر
نبود. ــ
جز باد و به جز خونِ خویشتن،
چرا که نمیخواستند
نمیخواستند
نمیخواستند
که بمیرند.
۷ اسفند ۱۳۴۴
■ از دفتر ققنوس در باران | شعر و صدای احمد شاملو | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
گفتند:
«ــ نمیخواهیم
نمیخواهیم
که بمیریم!»
گفتند:
«ــ دشمنید!
دشمنید!
خلقان را دشمنید! »
چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند!
و مرگِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاشِ از پی زیستن
به رنجبارتر گونهیی
ابلهانه مینمود:
سفری دُشخوار و تلخ
از دهلیزهای خَماندرخَم و
پیچاندرپیچ
از پی هیچ!
ـ□
نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیشتر که مرده باشند
بارِ خِفّتی
بر دوش
برده باشند.
لاجرم گفتند:
«ـ نمیخواهیم
نمیخواهیم
که بمیریم!»
و این خود
وِردگونهیی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تَک
از گردنههای گردناکِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گُردهی ایشان
مردانی
با تیغها
برآهیخته.
و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کفاندر
نبود. ــ
جز باد و به جز خونِ خویشتن،
چرا که نمیخواستند
نمیخواستند
نمیخواستند
که بمیرند.
۷ اسفند ۱۳۴۴
■ از دفتر ققنوس در باران | شعر و صدای احمد شاملو | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
Telegram
attach 📎
انسان به برگزیدگان بشریت احترام میگذارد و از مشعل اندیشههای آنان روشنایی میگیرد، اما درست از آن لحظه که از برگزیدگان زمینی و اجتماعی خود شروع به ساختن بُت آسمانی قابل پرستش میکند، نه فقط به آن فرد برگزیده توهین روا میدارد بلکه علیرغم نیاتِ آن فرد برگزیده، برخلاف تعالیم آن آموزگار خردمند که خواسته است او را از اعماق تعصب و نادانی بیرون بکشد، بار دیگر به اعماق سیاهی و سفاهت و ابتذال و تعصب جاهلانه سرنگون میشود.
■ نگرانیهای من [سخنرانی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، آوریل ۱۹۹۰] – سیرا، نیوجرسی، ژوئن ۱۹۹۰ | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
■ نگرانیهای من [سخنرانی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، آوریل ۱۹۹۰] – سیرا، نیوجرسی، ژوئن ۱۹۹۰ | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
Forwarded from کتابخانهٔ بابل
❑ تالابتش اصوات
پهناب گوادل کویر
از زیتونزاران و نارنجستانها میگذرد.
رودبارهای دوگانهی غرناطه
از برف به گندم فرود میآید.
دریغا عشق
که شد و بازنیامد!
پهناب: چرا کلمهٔ El río را «پهناب» معنی کرده است، نه رود یا رودخانه یا نهر یا شط؟ چرا کلمهای انتخاب کرده که در این معنی در فرهنگ لغتها معنا و مدخل نشده است؟
گوادلکویر: چرا نام این رود یعنی Guadalquivir را اینطور ضبط کرده است؟ چرا «وادیالکبیر» عربی نیاورده یا به آوای اسپانیایی «گوادال کیویر» ننوشته است؟
سطر دوم: چرا ننوشته «از میان نارنجها و زیتونها میگذرد؟». چرا naranjos و olivos را به زیتونزاران و نارنجستانها برگردانده است؟ و چرا «از» و «میگذرد»؟
سطر سوم: چرا اینجا Los dos ríos را نه بهسیاق سطر نخست «پهنابها» آورده نه «دو رود»؟ چرا «دوگانه» را به «دو» و «غرناطه» را به «گرانادا» ترجیح داده است؟
سطر چهارم: چرا فعل bajan را بهسادگی «میریزد» معنا نکرده و «فرود آمدن» نوشته است؟
ترجیعبند: چرا Ay را دریغا معنا کرده و ویرگول بعدش را برداشته است؟ چرا فعل se fue را بهسادگی «رفت» و فعل no vino را «برنگشت» یا «بازنگشت» معنا نکرده؟
پرسشها پرسشهاییست که مترجمِ این شعر شاعر مشهور سر هر کلمه سر هر واج از خود پرسیده است یا سالهاسال آنقدر پرسیده است که وقتی دستبهقلم میشود فکر میشوند. لازم که میشود کلمهای میسازد که رود یا رود پهناور را به ذهن متبادر میکند: پهناب. سنگ بنای هجای تکرارشوندهٔ «آ» را از همان کلمهٔ نخست میگذارد. کلمهٔ بعدی را هم میسازد. نه عربیست نه اسپانیایی. آوا را میسازد. خلعت دیگری بر نام رود در فارسی میپوشاند. کِویر را به کیویر ترجیح میدهد. کِویر به کَویر فارسی چه در آوا و چه در جغرافیا نزدیکتر است. گوادِل راحتخوانتر است تا گوادال. سطر دوم را با انتخاب آن کلمات تبدیل میکند به زنجیرهای صوتی از «ز» و «ر» و «ن» و البته «آ». جای «زیتونزار» و «نارنجستان» را برعکسِ اسپانیایی تعیین میکند. «ز»ِ از که به «ز»ِ زیتونزار بپیوندد، لایهٔ صوتی سطر را درهمبافتهتر میکند. ایجادِ قافیهٔ پنهان «زیتونزاران» و «نارنجستان» با «دوگانهٔ» سطر بعد به کنار. به پایان سطر میرسیم: گذر از میان «ز» و «ر» با آرامشِ «ن» به گذار طبیعی رود نزدیکتر است. سطر سوم نیز به صوت سطرهای پیش میپیوندد: تکرار واج «آ»، تکرار صوت «ــِــ» در انتهای هر سه واژه. سطر چهارم نیز از صدای «آ» خالی نمیماند. فعلی آرکاییک جانشین فعلی امروزی میشود تا همجنس فضای کلّی شعر شود. ضمن اینکه انتخاب «فرود میآید» بهجای «میریزد»، تصویر را وسعت میدهد: برف را نه فقط بر کوه که در ابر مینشاند؛ برف پایین میآید تا گندم. و این پهناب ماست: گوادلکویر. گوادلکویر رودی جوان نیست. کهنهسال است. پس بسترش «گود» است و «گودال» دارد. «گوادل» و «گودال» نیز حرفی از هم سوا دارند. ترجیعبند، نقطهٔ پایان این واحد صوتی و آغازگاه واحد بعد است؛ بندآبی از بندآبهای گوادلکویر. آهنگ «آی» در اسپانیایی آمیخته به حسرت است. نامآوای حسرت است. پس مترجم «دریغا» را انتخاب میکند. هم «دریغ» است، هم به هجای «آ» میانجامد. «آه» را تداعی نمیکند؟ «شد» کوتاهتر و قاطعتر از «رفت» به گوش میآید. بر بافتار آرکاییک متن خوشتر مینشیند و فعل کشیدهٔ بعد را که حامل هجای «آ» هم هست زمینهسازی میکند: «بازنیامد». واژهٔ ir در اسپانیایی مصدر «آمدن» است. عشق سفر نرفته که برگردد. گوادلکویر از برف به گندم ننشسته که بازگردد. همچنان که گوادلکویر شد و بازنیامد، عشق هم شد و بازنیامد.
این چند سطر برشیست از یک شاهکار احمد شاملو در ترجمهٔ شعر لورکا. از سازهای شگفت از ریتم و خیال و تداعی.
✍️ آزاد عندلیبی | کتابخانهٔ بابل
ترانهٔ شرقی و اشعار دیگر | فدریکو گارسیا لورکا | ترجمهٔ احمد شاملو | انتشارات خانهٔ ترجمه
■ www.tg-me.com/BabelBookReview ■ instagram.com/BabelBookReview
پهناب گوادل کویر
از زیتونزاران و نارنجستانها میگذرد.
رودبارهای دوگانهی غرناطه
از برف به گندم فرود میآید.
دریغا عشق
که شد و بازنیامد!
پهناب: چرا کلمهٔ El río را «پهناب» معنی کرده است، نه رود یا رودخانه یا نهر یا شط؟ چرا کلمهای انتخاب کرده که در این معنی در فرهنگ لغتها معنا و مدخل نشده است؟
گوادلکویر: چرا نام این رود یعنی Guadalquivir را اینطور ضبط کرده است؟ چرا «وادیالکبیر» عربی نیاورده یا به آوای اسپانیایی «گوادال کیویر» ننوشته است؟
سطر دوم: چرا ننوشته «از میان نارنجها و زیتونها میگذرد؟». چرا naranjos و olivos را به زیتونزاران و نارنجستانها برگردانده است؟ و چرا «از» و «میگذرد»؟
سطر سوم: چرا اینجا Los dos ríos را نه بهسیاق سطر نخست «پهنابها» آورده نه «دو رود»؟ چرا «دوگانه» را به «دو» و «غرناطه» را به «گرانادا» ترجیح داده است؟
سطر چهارم: چرا فعل bajan را بهسادگی «میریزد» معنا نکرده و «فرود آمدن» نوشته است؟
ترجیعبند: چرا Ay را دریغا معنا کرده و ویرگول بعدش را برداشته است؟ چرا فعل se fue را بهسادگی «رفت» و فعل no vino را «برنگشت» یا «بازنگشت» معنا نکرده؟
پرسشها پرسشهاییست که مترجمِ این شعر شاعر مشهور سر هر کلمه سر هر واج از خود پرسیده است یا سالهاسال آنقدر پرسیده است که وقتی دستبهقلم میشود فکر میشوند. لازم که میشود کلمهای میسازد که رود یا رود پهناور را به ذهن متبادر میکند: پهناب. سنگ بنای هجای تکرارشوندهٔ «آ» را از همان کلمهٔ نخست میگذارد. کلمهٔ بعدی را هم میسازد. نه عربیست نه اسپانیایی. آوا را میسازد. خلعت دیگری بر نام رود در فارسی میپوشاند. کِویر را به کیویر ترجیح میدهد. کِویر به کَویر فارسی چه در آوا و چه در جغرافیا نزدیکتر است. گوادِل راحتخوانتر است تا گوادال. سطر دوم را با انتخاب آن کلمات تبدیل میکند به زنجیرهای صوتی از «ز» و «ر» و «ن» و البته «آ». جای «زیتونزار» و «نارنجستان» را برعکسِ اسپانیایی تعیین میکند. «ز»ِ از که به «ز»ِ زیتونزار بپیوندد، لایهٔ صوتی سطر را درهمبافتهتر میکند. ایجادِ قافیهٔ پنهان «زیتونزاران» و «نارنجستان» با «دوگانهٔ» سطر بعد به کنار. به پایان سطر میرسیم: گذر از میان «ز» و «ر» با آرامشِ «ن» به گذار طبیعی رود نزدیکتر است. سطر سوم نیز به صوت سطرهای پیش میپیوندد: تکرار واج «آ»، تکرار صوت «ــِــ» در انتهای هر سه واژه. سطر چهارم نیز از صدای «آ» خالی نمیماند. فعلی آرکاییک جانشین فعلی امروزی میشود تا همجنس فضای کلّی شعر شود. ضمن اینکه انتخاب «فرود میآید» بهجای «میریزد»، تصویر را وسعت میدهد: برف را نه فقط بر کوه که در ابر مینشاند؛ برف پایین میآید تا گندم. و این پهناب ماست: گوادلکویر. گوادلکویر رودی جوان نیست. کهنهسال است. پس بسترش «گود» است و «گودال» دارد. «گوادل» و «گودال» نیز حرفی از هم سوا دارند. ترجیعبند، نقطهٔ پایان این واحد صوتی و آغازگاه واحد بعد است؛ بندآبی از بندآبهای گوادلکویر. آهنگ «آی» در اسپانیایی آمیخته به حسرت است. نامآوای حسرت است. پس مترجم «دریغا» را انتخاب میکند. هم «دریغ» است، هم به هجای «آ» میانجامد. «آه» را تداعی نمیکند؟ «شد» کوتاهتر و قاطعتر از «رفت» به گوش میآید. بر بافتار آرکاییک متن خوشتر مینشیند و فعل کشیدهٔ بعد را که حامل هجای «آ» هم هست زمینهسازی میکند: «بازنیامد». واژهٔ ir در اسپانیایی مصدر «آمدن» است. عشق سفر نرفته که برگردد. گوادلکویر از برف به گندم ننشسته که بازگردد. همچنان که گوادلکویر شد و بازنیامد، عشق هم شد و بازنیامد.
این چند سطر برشیست از یک شاهکار احمد شاملو در ترجمهٔ شعر لورکا. از سازهای شگفت از ریتم و خیال و تداعی.
✍️ آزاد عندلیبی | کتابخانهٔ بابل
ترانهٔ شرقی و اشعار دیگر | فدریکو گارسیا لورکا | ترجمهٔ احمد شاملو | انتشارات خانهٔ ترجمه
■ www.tg-me.com/BabelBookReview ■ instagram.com/BabelBookReview
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آیدا: همهچیز تموم شد.
شاملو: همهچیز شروع شد...
در گفتگو با ناصر تقوایی | برشی از فیلم «کلام آخر»، ساختهٔ مسلم منصوری | وبسایت رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
شاملو: همهچیز شروع شد...
در گفتگو با ناصر تقوایی | برشی از فیلم «کلام آخر»، ساختهٔ مسلم منصوری | وبسایت رسمی احمد شاملو
■ @ShamlouHouse
❑ سرچشمه
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.
□
تو را صدا کردم
در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانیام را
بازیافتم.
□
در من شک لانه کرده بود.
دستهای تو چون چشمهیی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهوارهی رؤیاهایم بود.
و لبخندِ آن زمانی، به لبهایم برگشت.
با تنت برای تنام لالا گفتی.
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینانبخش بود
□
بدی، تاریکیست
شبها جنایتکارند
ای دلاویزِ من ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بهسانِ روزی بزرگ آواز میخوانم.
□
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه میکنم،
از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم
چرا که هر ستاره آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
انسان سرچشمهی دریاهاست.
۱۳۳۴
■ از دفتر هوای تازه | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.
□
تو را صدا کردم
در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانیام را
بازیافتم.
□
در من شک لانه کرده بود.
دستهای تو چون چشمهیی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهوارهی رؤیاهایم بود.
و لبخندِ آن زمانی، به لبهایم برگشت.
با تنت برای تنام لالا گفتی.
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینانبخش بود
□
بدی، تاریکیست
شبها جنایتکارند
ای دلاویزِ من ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بهسانِ روزی بزرگ آواز میخوانم.
□
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه میکنم،
از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم
چرا که هر ستاره آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
انسان سرچشمهی دریاهاست.
۱۳۳۴
■ از دفتر هوای تازه | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
X (formerly Twitter)
احمد شاملو | Ahmad Shamlou (@ShamlouHouse) on X
توییتر احمد شاملو