Telegram Web Link
🔰 بدن «اسماعیل» و مداخله در مفهوم قربانی

📝 بدن به‌مثابه‌ی بازنمای مقاومت؛ بدنی کنش‌‌گر که امکان مداخله را در صحنه‌ی عمومی در معرض دید می‌گذارد؛ بدن «اسماعیل عبدی» که یک حوزه‌ی روشن از مبارزه را ساخته؛ هرچند نحیف، تنی‌ست که روابط قدرت در خوانش فوکویی را دست انداخته است. به باور فوکو: بدن مستقیماً درگیر میدان سیاسی‌ست؛ روابط قدرت، کنترلی بلافصل بر بدن دارند؛ بدن را می‌خرند، بر آن نشانه می‌زنند، تربیت‌اش می‌کنند، گوشمالی‌اش می‌دهند، و آن را ملزم به انجام وظایف، اجرای مناسک و تولید نشانه می‌نمایند؛ اما بدن «عبدی» معلم نافرمانی‌ست.

در تن‌دادنِ بدن است که ادامه‌ی ما برای «نظام آمر» موجه می‌شود؛ در خدمت‌بودن ماست که ضامن بقای وضع موجود است. «استراتژی کنترل» بدن را منقاد کرده و درصدی از حیات را تا حدی می‌دهد که امکان سرکشی‌اش بعید باشد. همان رضایت به ذره‌ذره زندگی‌کردن در یک‌حال موسع، بدون هیچ چشم‌اندازی برای امکان آینده. بدن در نظام سلطه از سطرِ «هر نفسی که فرو می‌رود، ممدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات» مدام، دیکته‌ی شب می‌نویسد.

اما بدن «اسماعیل» با به صحنه‌آوردن «ضعف»، غیاب قلمرو عمومی را نشان می‌دهد و تبدیل به سند شده است. عبدی با تحصن در بدن خود، سازوکار سرکوبِ «بیرون» را رسوا می‌کند. خط این بدن‌ «تصویری‌» است و به این دلیل باید «کنده‌کاری» شود و تراش بخورد. «بدن نحیف» نورافکنی بر مناظر مسدود وضعیت است؛ تصویرگر شکل عالی استبداد.
🍃 سلام بر «اسماعیل عبدی»

@SooreMa

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

https://www.tg-me.com/sooremaattach/72
1👍1
🔰 فرودست‌سازی زنان از خانه تا شهر
▫️ زیر سقف‌های برساختی

📝 ممنوعیت «بادی بیلدینگ» در عرصه‌ی ورزش برای زنان، ممانعت از مصرف عطر برای زنان معلم، حصارکشی پارک مشروطه‌ی تبریز، استقرار قرارگاه­‌های نظارتی جهت بازتنظیم پوشش کارمندان زن در ادارات دولتی ایران و کنترل بدحجابی، ابلاغ قانون عفاف و حجاب به همه‌ی نهاد‌ها و شروع اجرای آن برای دیگر اقشار جامعه در آینده‌ای نزدیک و...
این‌ها خبرهای ورزشی، آموزشی، امنیتی و مدیریت‌ شهری نیستند؛ محصول سازوکارهای سلطه‌اند که طی جبر نهاد قدرت در خانواده‌ تولید شده­ و خود را در متن عمومی شهر -هر بار به‌صورتی- بازنمایی می‌کنند.

وضعیت زن ایرانی را باید در نسبت با نظام سلطه و نهادین‌کردن مراتب قدرت در بستر خانواده فهمید. خانواده‌ی ایرانی در سیطره‌ی «ایدئولوژی خانواده‌ی هسته‌ای هم‌زیست» به‌مثابه‌ی شکل متعارف خانواده قرار دارد و نسبت‌سازی درون‌ساختی خود را نیز از آبشخور فرهنگ-تاریخ و نیروهای غیرشخصی سیاسی تنظیم ‌نموده که فرادستی مرد و فرودستی زن را مدام، تقریر و تقویم کرده است.

در ایدئولوژی خانواده‌ی هسته‌ای؛ مرد در رأس و در نقش نان‌آور ظاهر می‌شود و مسئول تدوین و اجرای معیارهای رفتاری و ارزشی خانواده است؛ اما در همین بستر، نقش زن و جلوه‌های حضور او متکثرند؛ مادر پرستار، خدمه‌ی جنسی، مستخدم کارهای خانگی، تیماردار، آشپز و... این نقش‌سازی‌ها در حالی‌ست که زن در خانواده‌ی هسته‌ای هم‌زیست همواره در موقعیت کهتری‌ست.

نیروی کنترل‌کننده‌ی فرهنگ، همواره قائل به خط‌کشی‌ بوده؛ مرز می‌بندد تا تابع‌سازی راحت‌تر صورت پذیرد. این نیرو که در خدمت «گفتمان رسمی» کار می‌کند؛ با کارکردی که از تضادها می‌کشد، میان قلمرو خانگی و عمومی، خط ممیز کشیده و جایگاه زن را با جاگیری‌اش در قلمرو خصوصی و ضمن ایفای نقش‌های مشخص تجویز می‌کند. در این‌صورت است که منزلت زن در مراتب اجتماعی چندان معطوف به توانمندی‌های اکتسابی نیست؛ نخستین و مهم‌ترین نقش زن ایرانی، تربیت فرزندانی مطابق با ایده‌آل‌های طبقه‌ی حاکمه است.

در این میان «آپارتاید جنسی» نیز به‌مثابه‌ی «استراتژی کنترل» عمل می‌کند. در این تبعیض سازمند، فرصت‌های اجتماعی برمبنای شايستگی‌های بازيگران اجتماعی توزيع نمی‌شود و «جنسیت» به‌عنوان معیار دل‌بخواهی برای توزیع امکانات از سوی ایدئولوژی حاکم، از زنان «شهروند درجه‌ی دوم» ساخته که سهم محدودی در بیرون از قلمرو خانگی و عملکرد بازار دارند. همین «شهروندی کلیشه‌ای» در حاشیه‌ی قدرت مردانه، آن‌ها را از داشتن حقوقی بدیهی برکنار کرده است.

این نقش مطرود در خانه هم وجود دارد. زن ایرانی -فارغ از شاغل‌بودن یا خانه‌دار- درگیر مراتب سلطه است؛ مردسالاری یا فرزندسالاری همواره زنان را منقاد شرایط تحمیلی حال‌حاضر کرده است. زنان ایرانی به‌دلیل درگیری با ساخت‌های متصلب، کنش‌ورزی کم‌تری نسبت به مردان داشته‌اند؛ آن‌ها در میدان‌های اجتماعی، تمرینی حداقلی برای اعلام حضور خود، فراهم دیده‌اند. اکثر زنان چون کاشی‌های ترس‌خورده، بستر خانواده را زیر تأثیر القائاتی چون: «زن خوب، بساز است» یا «زن با کفن سفید برمی‌گردد‌ و متعرض نمی‌شود» مفروش کرده‌اند و حتی در موقعیت‌های آسیب‌زا خود را ملزم به ایثار و تاب‌آوری برای حفظ کانون خانواده می‌دانند.

ما مدام با خرده‌روایت‌هایی از زنان آسیب‌دیده‌ای مواجهیم که زیر منگنه‌ی سنت، عرف و به‌طور کلی ساخت متصلب فرهنگی، نقش ستمدیده و قربانی را به‌مثابه‌ی یک «وضعیت تقدیری» می‌پذیرند و توان بیرون‌زدن از چهارچوب آزارگر را ندارند. زن ذره‌ای، محصول کار سیستماتیک دستگاه قدرت است؛ تلاشی بی‌وقفه برای ساختنِ انسان-شی‌ای که در فقدان زیست کنش‌مند جمعی، استراتژی کنترل نهاد حاکمیت را در خانه مسلم کند، تا جریان نقش‌پذیری مورد خدشه قرار نگیرد.

سرمایه‌گذاری تصویر «مادر بساز» روی دخترها واقعیت نقش‌سازی هژمونیک است؛ مادری که کتک می‌خورد و می‌ماند؛ کار تمام‌وقت بی‌مزد در خانه دارد، اما دم نمی‌زند؛ تمامی وظایف مربوط به کودکان را بر دوش می‌کشد، اما روزمرگی طاقت‌فرسا را وظیفه‌ی ذاتی خود می‌داند و... بازتولیدکننده‌ی دوآلیته‌ی سلطه‌گر-سلطه‌پذیر در منطق اداره‌ی امور خانه است...

◀️ کامل این مقاله در لینک زیر در دسترس است:

https://b2n.ir/e66686

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
www.harasswatch.com
👍3
🔰 چرا پروژه‌ی «فم‌تریپ» یکی از چرخ‌دنده‌های ماشین سرکوب است؟

... 📝 تجربه‌ی زیسته‌ی ما قرابتی با عکس‌های زیبای «هدی رستمی» ندارد؛ تصاویری که پروژه‌ی «فم‌تریپ» از ایران مخابره می‌کند، مصادره شده‌اند؛ زیر بزک رنگ و فیگور در حال بازسازی و درنهایت برسازی واقعیت دیگری‌اند. او و همکارانش بخشی از ماشین بازتولید نظم موجود هستند. تصویرهای تمام‌قد سرکوب، سانسور، اجبار و استبدادی که بر خصوصی‌ترین جنبه‌های زیستی ما چنبره زده، در اشکال زیبایی که آن‌ها بازنمایی می‌کنند، فراخوانده نمی‌شوند.

در کار و بار «رستمی» رابطه‌ی دیالکتیکی درون و بیرون، نسبت خیابان و خلوت، بستر فراغت و سنگ‌فرش خونین دستکاری می‌شود و درونی که زیر ضرب و زور واقعیت‌های اجتماعی، ریخت شادمان خود را از کف داده، رنگ و لعاب فریبکارانه می‌گیرد.

هنر در امروز ایران نمی‌تواند در فراغت از «تعهد» باشد؛ پارناسیسم و آن کیف کوک «هنر برای هنر» در وضعیت پیچیده‌ای که یک‌سره بر تجربه‌ی زخم خود خم شده، سیاست عادی‌سازی‌ست. هر هنری که نتواند یا نخواهد وضع موجود را با تمامی امکان‌های فرمی خود پروبلماتیزه کند؛ نخواهد یا نتواند یک بازنمایی بحرانی از صورت‌بندی‌ مسائل ما داشته باشد، همدست شرایط است؛ از این رو «شریک» است که در نظام توتالیتر، خرده‌فضاهای بازنمایی وضعیت «سرکوب» می‌شوند و امکان نشان‌دادن تجربه‌ی بی‌واسطه‌ی ما از سلطه با تمامی شبکه‌های مویرگی آن به‌شدت محدود است.

اگر آدورنو می‌گفت: «تنها خانه‌ای که مانده، اگر چه لرزان و شکستنی، خانه‌ی نوشتن است»؛ باید مؤکدش کرد که: آخرین خانه‌ای که مانده؛ خانه‌ای که بتوان از دودکش مهجورش تنها نشانه‌های خواست زندگی را به بیرون فرستاد، اتفاقاً خانه‌ی هنر است؛ هنری هرچند «خودآیین» که نسبت خود را با قدرت قطع کرده، اما همچنان آینه‌ی قدرت است؛ آینه‌ای که باید هر روز یادآوری کند؛ چه کسی «زشت‌ترین صورت» را دارد؟!

«عقلانیت ابزاری» که صرفاً در خدمت عملی‌شدن حداکثری هدف است؛ قدرت این را دارد که فضا، بدن، طبیعت، تاریخ، فرهنگ و هر پدیداری که تجربه‌ی زیسته‌ی ما را بازنمایی می‌کند و یا خود در کار خلق زندگی‌ست را مصرف کند.

استعاره‌ی قفس آهنین وبر، به دقت می‌تواند نسبت زندگی ما با پروژه‌ی فم‌تریپ را توضیح دهد. تمامی سویه‌های زیستی ما خوراک قطعه‌قطعه‌شده‌ای‌ است که بلاگرها مصرف می‌کنند تا هدف بلعنده و آن دهان سیری‌ناپذیر سود و سرمایه را مطمئن کنند؛ باز هم فضا و بدن برای وعده‌های آتی وجود دارد.

«هدی رستمی» و اعیان پروژه‌ی وارونه‌ساز feel Iran در وضعیت تحت سلطه‌ی هدفمندی، در حال بازنمایی لذت در مکان‌ها هستند؛ اماکنی که آن‌ها به‌مثابه‌ی نمادهای ایران زیبا «وایرال» می‌کنند، به معنی دقیق همین کلمه «ویروسی» است؛ آنچه تکثیر شده و به‌شدت آلوده می‌کند، تصویر نادقیق از ایران است؛ ایرانی که تمامی صحن خیابان تا همین اماکنش، هیچ مصداقی از «قلمرو عمومی» ندارند. در فضاهای مصادره شده توسط طبقه‌ی حاکم نمی‌توان زیبایی ساخت؛ آن هم با بدن زنان؛ مطرودان ابدی شهرها!

◀️ کامل این یادداشت را با کلیک بر INSTANT VIEW بخوانید:
https://b2n.ir/a50311


✍🏼 آرزو رضایی مجاز
@SooreMa
👍1
🔰 مکانیسم بیگانه‌سازی
▫️چگونه نسبت اتوریته‌های ساختاری با مسئله‌های اجتماعی دستکاری می‌شود؟

بخشی از متن:
📝 الینیشن» -الیناسیون- محصول سازوکاری‌ست که انسان را ذره‌ای می‌کند؛ همواره تمهیداتی داشته که منطق روابط را از کار بیندازد و «سلسله‌مراتب» را به‌مثابه‌ی تنها ربط اعضاء در نظام طبقاتی جا بیندازد.

در دوقطبی منافع سرمایه‌دار و دسترنج نیروی کار، چیزی که کارگرِ مولد ساخته‌است، در همان خطوط تولید از وی دور می‌شود و او نه‌تنها از محصولش، بلکه از صورت عامل یا «عاملیت» خود نیز فاصله می‌گیرد، تا نطفه‌ی «مالکیت‌انگاری» در همان لحظه‌ی شکل‌گیری نابود شود. سعی نظام متکی بر «تبعیض» این است که تمامی «وابستگی‌های متقابل طبیعی» میان افراد و نیز بین مردم و آنچه که تولید می‌کنند، دچار از هم‌گسیختگی شود.

این وضعیت، تنها معطوف به کارخانه نیست؛ بهره‌کشی‌ای که از پارادایم بازار سرمایه آغاز می‌شود، در منطق گفتمان مسلط هم ریشه دوانده است. «خطای انسانی»، «علت در دستِ بررسی»، «حادثه‌ی سهوی»، «بی‌دست و پایی فرد برای تغییر شرایط زندگی» و... ادبیاتی‌ست که در کار بیگانه‌سازی علت از معلول است. چنین بیانی با «برجسته‌کردن معلول» این فهم را برمی‌سازد که علت، چندگانه و متکثر است؛ پس به‌واسطه‌ی چندپارگی، مداخله‌گری پرشدتی ندارد. در این سیاست زبانی، پیش‌زمینه‌های ضروری «محاکمه» و «مطالبه» از هم می‌پاشد...

◀️ این مطلب را با لمس «اینستنت ویو» یا با کلیک بر لینک زیر بخوانید:

📎 https://vrgl.ir/WKT8b

✍🏼 آرزو رضایی مجاز
@SooreMa
👍1
🔰 برای سال‌مرگ «کورش اسدی» و حافظه‌ی خستگان

📝 پان‌ها در فضای آیینی تلما، هم دهنده و هم گیرنده‌ی زندگی‌اند و «شب پان» مراسمی‌ست که مرگ را برای تحقق روز نو نمادین می‌کند. پان اعظم، وحدت با کل را به‌واسطه‌ی نابودی خلسه‌وار ضمیر شخصی‌اش انجام می‌دهد. درواقع او که بایستی با «مغاک بزرگ» روبه‌رو شود؛ هویت زمینی‌اش را با حرکت نمادین ریختن خونش در جام بابالون قربانی می‌کند.

برای من، خودکشی هر نویسنده، اجرای آیین Night of Pan وسط نظم موجود است. پانگنتور-نویسنده یا «مولد همگان» خود را ویران می‌کند و با شبیه‌شدن به کل، بخشی از آن را نشان می‌دهد. درواقع او با این‌همانی به پانفاگ یا «بلعنده‌ی همگان» تبدیل می‌شود تا مغاک هولناک را عیان نماید.

«کورش اسدی» نیز بازنمایی‌کننده‌ی صورت مرگ است؛ رسواکننده‌ی نیروهای قاطع واقعیت‌های اجتماعی که هر لحظه چهره‌ی زندگی را زیر دندان‌های پرفشار خود می‌جوند. این‌روزها سالگرد درگذشت اوست. شب پانش را نه می‌توان فراموش کرد‌ و نه می‌شود داغش را از صورت استبدادی که سرمایه‌های انسانی را نابود می‌کند، شست.

پنج‌سال پیش در مراسم یادبود او، «امیرحسن چهلتن» سخنرانی‌ای کرد که همان‌روز عیناً از روی صدای ضبط‌شده‌اش پیاده کردم. و ما که هنوز در این زهدان بدون نور، از داغ همین مرگ‌ها چراغ می‌سازیم و نور می‌اندازیم بر چهره‌ی شر، بد نیست که حرف‌هایش را دوباره‌خوانی کنیم:

📎

«من هم مثل بسیاری از همکارانم غمگین و متأثرم؛ ولی بیشتر از هر چیزی عصبانی هستم. عصبانی‌ام از عوامل، لوازم، اسباب و ابزاری که باعث مرگ‌هایی از این‌دست می‌شوند. وقتی خبر را شنیدم از خودم پرسیدم که نویسنده‌ی ایرانی چطور می‌میرد؟ و به‌نظرم رسید سؤال درست‌تر این است که بپرسم: نویسنده‌ی ایرانی چطور زندگی می‌کند؟ ولی واقعاً چه اهمیتی دارد که ما چطور می‌میریم؛ وقتی که اهمیت ندارد چطور زندگی کرده‌ایم؟!

شما تصور کنید نویسنده‌ی جوانی را که پس از سال‌ها مرارت نوشتن، روزها و شب‌ها را با این رؤیا می‌گذراند که نخستین کتاب چاپ‌شده‌ی خود را به‌دست بگیرد و بعد ناگهان، ناگهان، دستی بیرون می‌آید و به این رؤیای پاک، نجیب و معصومانه مشتی لجن می‌پاشد.
شما تصور کنید نویسنده‌ای را که ده‌سال انتظار می‌کشد تا اولین رمانش چاپ شود و همین انتظار آنقدر کشنده و طولانی‌ست که دیگر انتشار اثر، او را چندان شاد نمی‌کند. شما تصور کنید نویسنده‌ای را که ناچار است برای معیشت، تن به کاری دهد که کار او نیست؛ کار او نوشتن است که فرساینده‌ترین کارهاست. شما تصور کنید نویسنده به هر طرف که نگاه می‌کند بن‌بست است؛ رهاشده در یک بیابان تاریک بی‌مرز!

از این مرگ‌ها زیاد دیده‌ایم؛ از عشقی و فرخی یزدی و عارف بگیرید تا هدایت و نیما و‌ ساعدی و غزاله علیزاده و مختاری. ممکن است تصور کنید که این مرگ‌ها با هم متفاوتند. نه‌چندان! چون اراده‌ای که پشت آن‌هاست اراده‌ی واحدی‌ست. نکته‌ی این مرگ‌ها در شکل زندگی این نویسنده‌هاست و این چیزی‌ست که ایشان را این همه به هم شبیه می‌کند.
آیا کورش اسدی بیهوده زیست یا کورش اسدی بیهوده مرد؟ گمان می‌کنم انتشار چهار اثر قابل تأمل، دستاورد کمی نیست، اما مرگ او؛ همین یک سیلی و تلنگری‌ست به همه‌ی ما که باید شرایط را به نفع خودمان تغییر دهیم؛ این پیام روشن کورش است!»

🔖 پیوست
زمان سخنرانی: مراسم بزرگداشت زنده‌یاد «کورش اسدی» (۸ تیرماه ۹۶)، خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
👍4
☑️ پیشنهاد فیلم

@SooreMa

✍🏼 آرزو رضایی مجاز
☑️ «مشروطه» و ضرورت بازخوانی در مفهوم «آزادی»

▫️(به یاد «بکتاش آبتین» و دیگر آزادگانی که «آزادی بیان و اندیشه» را ضرورت تجلی آزادی فهمیدند.)

📝 اگر در تاریخ معاصر بشود، تجربه‌های امیدورزی‌ را به‌خاطر آورد؛ «صدور فرمان مشروطیت» یکی از آن‌هاست. چهاردهم مردادماه، هنوز دل‌شیفتگان آزادی را به اتوپیایی از دست‌شده فرامی‌خواند؛ به بازخوانی‌ای انتقادی که از «انقلاب شهید» تا «انقلاب اسلامی» چه غفلت‌هایی، گوشه‌های عبرت را تاریک گذاشت و تکرار استبداد را به صحنه‌ی آینده کشاند؟

این منظر، زمانی اهمیت خود را بازتعریف می‌کند که معتقد باشیم؛ زوایای نکاویده‌ی دوران «مشروطه» و ساحت‌های متفاوتی که «دموکراسی سیاسی» و «دموکراسی اجتماعی» را چندان همراه نکرد -چنانچه فضای یکی را با چشم‌پوشی و یا تقلیل مفاهیم دیگری به پیش راند- امروز نیز امکان‌های مداخله در وضع موجود را ترسیم می‌کند.

«دموکراسی سیاسی» در خطی تاریخی، همواره در معنای آزادی‌ای به‌کار رفته که فضای سخن‌گفتن سیاسی را باز کند؛ از این منظر، «کنش سیاسی» نیز رابطه‌ی میان گروه‌های اجتماعی، نیروها و ساختار قدرت را بحرانی کرده؛ به این معنی که مناسبات جدلی‌اش با دستگاه حاکمه، قائل به تغییر، سهم‌خواهی و یا براندازی بوده است. این دو مفهوم در ادبیات سیاسی، امکان وضعیت تقابلی، تهاجمی و حتی تدافعی برابر نظام مسلط را نیز در خود ساخته است. شکل افراطی کنشگری سیاسی را در «ترور» می‌شود دید و شکل‌های دیگرش را نیز می‌توان در نگاه انتقادی به عملکرد نظام مسلط یا تبلیغ اندیشه‌ی سیاسی خاصی سراغ گرفت که فشار بر فرادست را مهیا می‌کند؛ اما تاریخ مهجوریت «دموکراسی اجتماعی» حدیث مفصلی‌ست که «امر محلی» را در تمامی سویه‌های زیستی خود در محاق نگه داشته است.

«ماشاءالله آجودانی» ضمن تعبیر «وضعیت ترسان و لرزان جریان‌ روشنفکری عرف‌گرا» از یک ورطه‌ پرده برمی‌دارد و ضرورت تحقق جامعه‌ی مدنی را دچار شکافی تاریخی می‌بیند که آزادی اندیشیدن و آزاد-اندیشیدن را در میان خود گرفتار کرده است. درواقع آنچه در رؤیای روشنفکرانی چون «آخوندزاده» با عنوان «آزادی خیال» می‌گذشت، در وحشت از تکفیر و مجازات‌های شرعی، هیچ‌گاه در بستر آزادی اجتماعی، محقق نشد...

◀️ ادامه‌ی متن را در «مجله‌ی فرهنگی جنزار می‌توانید» بخوانید:
https://b2n.ir/g65101

✍🏼 آرزو رضایی مجاز
@SooreMa
www.jenzaar.com
📝 در روزگاری که می‌توان از نوعی اختلال شخصیت ضداجتماعی در لویاتان قدرت نام برد که با هر نهاد، تشکل و تجمعی ضدیت دارد و تمامی نیروی خود را در سرکوب امر جمعی بسیج کرده؛ شاید هنوز شعر بتواند استخوان‌بندی نهادی را سرپا نگه دارد؛ ادبیات آن کوچه‌ی خلوت و متروک باشد که دربی را به‌روی شبگردی‌های‌ «هاری هالر» باز کرد تا گرگ بیابانِ «هسه» در «تماشاخانه‌ی جادویی» روزمره‌اش را وابنهد و امر نو را در جهان دیگری ممکن ببیند؛ آن‌جا که هر چقدر برای «افراد متفرقه» ممنوع بود؛ برای «شوریدگان» مأمنی داشت‌.
به بهانه‌ی رونمایی از شماره‌ی ۲۲ مجله‌ی «وزن دنیا» در کافه کلمات کرج (در کلوپ کوبا) دعوت به شعرخوانی شده‌ام. اگر جزو شوریدگان هستید و جمع را به‌مثابه‌ی باهمی‌ای بر قدرت می‌دانید، می‌بینمتان که هم را بشنویم.

@SooreMa

#آرزو_رضایی_مجاز
مجله‌ی #وزن_دنیا
#شعرخوانی
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☑️ در دفاع از مفهوم «ملت» که در زبان «قدرت» شقه می‌شود:

▫️ ما از کدام «مردم» صحبت می‌کنیم و آیا پیش‌دستانه، مناسبات آن‌ها با هسته‌ی سخت قدرت برای «به‌حساب‌آمدن» را لحاظ نکرده‌ایم؟

▫️ آیا «بازتعریف مردم» ضمن نسبت مردم و وضعیت مستقر، یک جریان هژمونیک نیست؛ به این معنا که «بر وضعیت‌بودن» یا نه‌گفتن به «ادغام در نظم موجود» خود به خود، برخی را «غیرخودی» و آن‌ها را از بدنه‌ی ملت نمی‌کَنَد و همین کنارگذاری‌ها «ضروری» و «عادی» قلمداد نمی‌شود؟

▫️ روبه‌رویی با «برساخت مردم» در ادبیات سیاسی چقدر مسأله‌ی جامعه‌شناسی سیاست است؟

▫️ آیا فقدان‌هایی چون حقوق برابر شهروندان، مشارکت آزاد در تعیین سرنوشت، بهره‌گیری از امکانات موجود برای دست‌دادن زندگی کیفی و حتی تعین قدرت ضمن عقلانی‌شدن حوزه‌ی اختیارات و نیز پاسخگو بودن طبقه‌ی حاکم، مفهوم «دولت-ملت» را در وضعیت فعلی به‌شدت دچار چالش نمی‌کند؟

▫️ در نسبت با لویاتان «قدرت مطلقه» از کدام «مردم» و «ملت» می‌شود صحبت کرد؛ در حالی‌که واقعاً قصد «صورت‌بندی‌ای صوری» از وضعیت را ضمن «بزک واقعیت» نداشته باشیم؟!

@SooreMa

◀️ آرزو رضایی مجاز
👍2👏1
📝 آیا «نشست‌های شعرخوانی» در زمانه‌ی انقیاد صدا به ضرب و زور گفتمان رسمی، امکانی برای بازپس‌گیری قلمرو عمومی‌ست تا جایی‌که می‌تواند محل اشتراک صداهای مختلف را بسازد؟
آیا با تمرین «درک حضور دیگری» در دقیقه‌ی شنیدن او، می‌شود برای تحقق «فضای صدا» درست وسط خفقان تلاشی کرد؟
شاید باید تمرین کنیم که مهارت «هم را شنیدن» دعوتی برای اعلام حضور صدا هم هست.

📝 سومین نشست «شعر تولدی دیگر» در اولین جمعه‌ی شهریور (۴شهریور ۱۴۰۱) ساعت ۱۶ الی ۱۸ در «تماشاخانه‌ی شانو» برگزار خواهد شد. ورود برای علاقه‌مندان آزاد است؛ بلکه فضایی دگروند بسازیم و به خیال آزادی گفتارها پر و بالی دهیم.

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
👍2
https://www.tg-me.com/sooremaattach/76

🔰 داستان «تونل» و ملاحظه‌ای بر سوژه‌ی چندپاره

📝 داستان «تونل» تصویرگر انسان‌ ذره‌ای‌شده است و فرد را به‌مثابه‌ی یک ابداع اجتماعی زیر سؤال می‌برد. از جست‌وجوی تسلا بازمی‌ماند و «ماریا» -که امکان ایمن کسب آرامش است- را نابود می‌کند. تونل، روایت سوژه‌ای‌ست که چندپاره می‌شود و بخشی از صدایش را از دست می‌دهد؛ سوژه‌ای که مرزهای هویت‌اش مدام متزلزل شده است، متکثر و پراکنده، منطق سنتی ارتباط را واژگون می‌کند؛ فردیّت‌های بحرانی‌شده که در مجاورت بی‌همیِ سیستماتیک‌، میان هجوم نیروهای متنافر وامی‌مانند و سرآخر؛ بی‌صدا خفه می‌شوند...
◀️ برای خواندن متن کامل، لطفاً روی لینک زیر کلیک کنید:
https://b2n.ir/r79463

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
📝 چگونه در بازتولید کلیشه‌های جنسیتی همدست می‌شویم؟
▫️برچسب «منحرف» و مشارکت پنهان در سرکوب «متفاوت‌ها»

✍🏼 رابطه‌ی قدرت و مفهوم انحراف تا چه حد برسازنده‌ی عادی‌سازی برچسب‌زنی و هژمونی لیبلینگ‌ کج‌رو از سمت ماست؟ آیا از دیگرسو، تگ منحرف بر کسی یا کسانی که فاقد هم‌نوایی با ایدئولوژی «عقل سلیم» درخصوص جنسیت هستند، از قِسمی همدستی پنهان عمومی با شبکه‌ی قدرت شکل نگرفته است؟ ضمن این یادداشت قصد دارم «نابهنجاری» را در نسبت با پذیرش گفتمان رسمی به بحث بگذارم و به بازتولید تعریف آنومی توسط «ما» (هر که افراد را ضمن الگوهای رفتاری مألوف به‌حساب می‌آورد) بپردازم. آنچه حاکمیت‌ «افکار عمومی» می‌نامد و با ارجاع به توده‌واری آن، مقوله‌ی «تشویش اذهان» را در نسبت با تخطی از یک‌دستی عامه صورت‌بندی می‌کند، چقدر از نگاه ما به «زیست متعارف» مقوم می‌شود؟

◀️ برای خواندن متن به لینک زیر مراجعه کنید:
https://b2n.ir/z06475

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
🔰 «ژن، ژیان، ئازادی» 
▫️شمّ تاریخی که از گور مفاهیم کهنه عبور کرده

📝 «ژن، ژیان، ئازادی» از محاق بیرون آمده، با دلوی از ته زخم‌های اقلیت و از هاویه‌ی سرکوب. این شعار با افشای وجه سلبی واقعیت، رؤیای ایجابی «ساختن زندگی» را مطرح می‌کند، تا اکنون را تحت‌فشار -برای پذیرش آنچه وجود نداشته- قرار دهد. همین‌که به‌سرعت از زبانی به زبان دیگری رسید و در ترجمه‌ی «زن، زندگی، آزادی» ریشه دواند، نشان می‌دهد که رانه‌ی برهم‌زننده دارد؛ رتوریکی انقلابی که روایت بنیامینی را سروته می‌کند؛ (خلق جهان- سرپیچی انسان- تبعید از باغ عدن- ساختن برج بابل- تخریب آن توسط خدا- تفرقه‌ی انسان‌ها- زبان‌پریشی و گریز‌ناپذیری ترجمه.) «زن، زندگی، آزادی» بر گره وحدتی زبانی ایستاده و «خلق جهان نو» را تصور می‌کند.

روی «ژن، ژیان، ئازادی» به آینده است؛ می‌خواهد افق‌های پیش‌رو را پیش‌دستانه نشان دهد و برای این لحظه‌ی جدلی، چشم‌انداز ایجاد کند؛ بنابراین پیشرو هم هست؛ جلوتر از خواست تغییر وضعیت ایستاده و پرتویی بر فردا، بر دستاورد انقلاب می‌اندازد؛ پس هم دلیل مبارزه‌ی امروز است، هم غنائم مقاومت را از دل فردا می‌کَند و روبه‌روی «ما» می‌گذارد.

«زن، زندگی، آزادی» واقعیت تاریخی‌ست که تمام‌قد ایستاده تا «بی‌خویشتن» شود، بنابراین آنچه امروز، قدرت ما نامیده می‌شود، به‌تعبیر «هگل»: «قدرت بی‌خویشتن و صورتی از قدرت است که نباید باشد.» اين وجه «بريدن» ماست که امکان طرح‌های آینده را پیش می‌کشد؛ به‌تعبیری خودِ «فصل‌شدن» از گذشته‌ و قرار گرفتن در «اکنون موسع» فراخوانی آینده هم هست.

«خیزش ما» روایت فقدان این سه است؛ پس تاریخ غیاب زن، زندگی و آزادی‌ست. در لحظه‌زیستن این دعوی هگل است که: «هر آن‌جا که روایتی وجود ندارد، تاریخی نیز وجود ندارد.» و «تاریخ، همانا تاریخ انسان است.» از دل طرح ورطه‌ی وضعی تاریخی‌ست که خواست «دگرگونی تاریخی» شکل‌گرفته و آینده‌ به‌مثابه «پیشرفتی به‌سوی چیزی بهتر و کامل‌تر» از دل همین خودآگاهی، خود را مطرح کرده است؛ آینده‌ای که به‌تعبیر «کوژوی» آمده تا از خود «اعاده‌ی حیثیت» کند. بایستی به این دیالکتیک پس‌نگری/پیش‌نگری که در حال زیستن‌اش هستیم، به‌تمامی تن داد.

پیش‌نگری با روایت تعینات سرکوب، رخداد خودآگاهی‌ست که برای محقق‌شدن آزادی هم ضرورت‌سازی می‌کند؛ بنابراین نباید جهت این «گشودگی» را بست. در تداوم همین پیش‌نگری‌ست که «امکان آینده‌ی دیگری» وقفه‌ناپذیر می‌شود. «زن، زندگی، آزادی» بیش از هر چیز، طرح تمامیت رؤیاست؛ رؤیایی که با نفی تاریخ پس‌پشت، لحظه‌ای جدلی ساخته؛ بنابراین در همین نیروی نفی و تعلیق تعینات محدودکننده‌ی خود است که فراروی را ممکن می‌کند.

این درحالی‌ست که «مرد، میهن، آبادی» درون‌ماندگار است. سوگوار گذشته‌ای که دست‌نداده، بر ماترک رؤیایی تاریخی ایستاده و مویه می‌کند. «وفادار» به آرمان‌های گذشته است؛ آن‌جا متوقف‌شده و با شبدر چارپری که روی گور مفاهیم کهنه روییده، حرف می‌زند. «زن، زندگی، آزادی» از تاریخ سوگواری گذر کرده و واجد شمّ تاریخی‌ست؛ مرحله‌ای که از بطن «پیش از خود» بیرون آمده و تبدلی بی‌وقفه است. در حالی‌که از تعارضات تاریخ سربرآورده، کلیت منسجم آن را نیز تهدید کرده؛ بنابراین ضد «به تعویق انداختن تحققِ خود» است.

«ژن، ژیان، ئازادی» تعین غایت آزادی‌ست که روح ما در «فراگرد تاریخ» جُسته؛ شکوفایی اندیشه‌ی آزادی‌ست. در لحظه‌ی رفع‌ تعارض ایستاده؛ در دقیقه‌ی زندگی مرگ‌ها. برای این پرسش هگلی که: "چون تاریخ به دیده‌ی ما همچون مذبحی می‌نماید که نیکبختی ملت‌ها، فرزانگی حکومت‌ها و فضیلت افراد در پیشگاه آن قربانی شده است، پس فداکاری‌های بی‌پایان برای که و به چه مقصودی صورت گرفته؟" «زن، زندگی، آزادی» یک پاسخ روشن است؛ صراحت کلامی‌ست که با پیش‌انداختن خود توضیح می‌دهد: «چرا بعد از مهسا همه‌چی به یه مو بنده؟!»

@SooreMa

✍🏼 آرزو رضایی مجاز
👍4
🔰 دهه‌ی هشتاد و سرنخ‌های آریانده
▫️مگر چقدر می‌شود در لابیرنت ماند؟

📝 حتی «لطفاً ورق بزنید»، این عکس‌ها را رد نمی‌کند؛ این‌ها زمستان‌های گذشته‌اند که نام‌پذیر شده‌اند: «زن»، «زندگی»، «آزادی».

هر کدام از ما می‌تواند مدت‌ها در شکوه این تصویرها بماند و مقابل‌شان چنان‌که در معبدی مدرن، احساس مذهبی‌بودن کند؛ مذهبی‌بودن به‌مثابه درگیری در روش، راه خودآیین، عاملیت متکی به صدایی در درون، نه معطوف به رهبری تجریدی.

این دختران، خود-آیی تحریری‌اند بر خطوط روزمره و صدایشان چنان پرشدت، اعلام حضور کرده‌ که نمی‌شود وحی‌اش دانست. آن‌ها پیام غیبی نیستند؛ آگاهاننده‌اند در آستانه‌ی جهانی که اذن ورود می‌خواهد تا درس الهام‌اش را در محضر نوجوانی‌شان پس دهد.

منِ معلم چه دارم به شما بیاموزم، اگر امروز با نگاهی خیره، سقف اراده‌ی شما را دنبال نکنم، گریز از نظم طبیعی و میل به انتزاع هندسی شعارهایتان را نبینم، در هم‌آمیختن نقش‌ها و زمینه‌ی خیابان را نفهمم، و بازتاب جهان‌بینی‌ای که قدرت را مختص «خود» می‌داند، در رگ متورم فریادهایتان نشنوم؟!

روز اول مدرسه به خواهران‌تان گفتم: «اسم رمز پیروزی کلاس ما دوستی‌ست، من با شما و شما با هم.» جلسه‌ی بعد پرسیدم: «رمز ما چیست بچه‌ها؟» بی‌‌که کلامی بگویند؛ دست‌های هم را گرفتند و بالا بردند؛ و من چه دارم بگویم؛ مقابل صراحت زبان بدن شما که قصد کرده دیگر همه‌چیز را به ما نشان دهد و پری مستور کلمه‌ها نباشد؟!

من به فحش‌های جنسی شما که وسعت تن سرکوب‌شده را از پهنه‌ی گل‌وگشاد تاریخ بیرون می‌کشد و در فریادهای خش‌دار متعین‌اش می‌کند؛ چنان گوش می‌دهم که مؤمنی به تعلیمات دینی!
من، زبان مادری‌ام را که برآماسیده از لکنت ترس‌هاست، بغل می‌گیرم؛ می‌رسانمش کنار عصیان شما تا پناهش دهید در جثه‌ی لاغر بزرگ، در هیکل کوچک آماده، در اندام نحیف پر زور.

من معلم [«ما»ی معلم] اگر ریشه نگیریم در پاهای تیزروی شما، چگونه وطن آواره را برگردانیم به ذهن مفهوم؛ چگونه پاره‌های دهه‌های تاریک را در زمان مجموع کنیم تا نشان دهیم چطور از خاکستر بلند شدیم در دقیقه‌ی همان قصدی که گفت: «آقا بیا وسط»؟!

عکس‌ها را ورق هم بزنیم، رد نمی‌شوند؛ هر کدام سرنخ «آریانده‌»اند؛ مگر چقدر می‌شود در لابیرنت ماند؟ آن‌ها پیله کرده‌اند به هزارتو؛ یک‌دنده و طلب‌کار. اگر می‌توانیم نشنویم، ورق بزنیم و با همان جنمی که آن‌ها دارند، بگوییم: بعدی...

🍃 پس به‌نام «نوجوان»
که در ابتدای کلمه‌ها نشست، اما روایتی قدسی نساخت. «انسان» را در کلیت آغوش‌گشوده‌اش گرفت، با تنی «جدید» که تصویر «بدن سکسی» را جر داده؛ در لخت‌کردن «سرکوب» قصد کرده است، از کلام نابسنده بگذرد. استریپ‌تیز دختران ایران را ببینیم که چطور لباس تاریخ را می‌کَنند و شاه‌ولی عریان را از قصه بیرون می‌کشند تا میدان مضحکه را وسط گلوله و باتوم بسازند.

تحقیر سازوبرگ نیروی شر را در این بدن‌ها ببینیم؛ آن‌ها می‌گویند: ما داریم شعار «زن، زندگی، آزادی» را زیست می‌کنیم و با تنی که بازنمای مقاومت است؛ زنده‌ترین عاشقان امسالیم. من معلم [«ما»ی معلم] اگر نبینیم، چه بنویسیم و بگوییم که دیده و شنیده شود در کلاسی که جلوتر از تحلیل‌ها ایستاده چون «تخیل» کرده است؟!

@SooreMa

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

https://www.tg-me.com/sooremaattach/79
👍3😭1
🔰 در ستایش «سرپیچی» و ماهیت ضداستبدادی «پرسش»

📝 در دقیقه‌ی جدلی، در فرم منقلب و محتوایی که به انقلاب تن‌داده؛ ایستادن و پرسش‌کردن از وضعیت، خودْ یک کنش انقلابی خواهد بود. هرچند «ما»ی ایرانی و حتی انسان درگیر در زیست پرآشوب خاورمیانه، درگیر چنین سنتی نشده و درنگ‌های سرنوشت‌ساز پرسش را نه‌تنها از کف‌داده، بلکه به طرح ضرورت آن نیز کم‌تر پرداخته، اما سؤال ما بر منطقِ «چه می‌خواهیم؟» توأم با کنشِ «این را نمی‌خواهیم»، راه را بر تکرار خطاهای حداقلْ تاریخ معاصر خواهد بست.

«چیزی که مرا به‌عنوان سوژه‌ی فاعل می‌سازد، سؤال من است»؛ این سخن «لکان» را می‌توان در حد فاصل میان عاملیت و تابعیت، کنشگری تا زیستی زیر سیطره‌ی انواع نیروهای شخصی و غیرشخصی گذاشت. درواقع از این سویه، «پرسش» عطفی در زیست معاصر است؛ نقطه‌ای که بر حتمیت پیش از خود تردید می‌کند و چشم‌اندازهای روبه‌رو را نیز بر مبانیِ «اراده» طرح می‌افکند...

این متن را در لینک زیر یا با لمس اینستنت ویو می‌توانید بخوانید:

https://b2n.ir/e36041

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
👏2👍1
🔰 پرواز دُرناهای معنایی «ژن، ژیان، ئازادی» در آسمان فارسی؛
▫️ باید نگران پرنده‌های نادر باشیم!

📝 ... «زن، زندگی، آزادی» نماینده‌ی زبانی‌شده است و ماده‌ی خام و بی‌شکل تاریخ، آن توده‌ی بی‌مصرف ناشناس -از منظر حاکمیت- را دارای قابلیتِ «طرح مسأله» کرده؛ اما در مقابل، برجسته‌سازی «مرد، میهن، آبادی» قصد دارد، همان اعماق اجتماع را با تاریخ ستم بر محذوفان به سطح دیسکورس‌های آزاد شده‌ی امروز برکشد و طبیعی جلوه دهد.

مرعوب‌کردن نقش زبانی مطالبه و بی‌اعتنایی به زمینه‌ی پیش‌رونده‌ی نشانه‌ها، ضمن تحمیل سنگینی کلمه‌هایی که باری ایدئولوژیک دارند؛ از جمله «آبادانی» -با توجه به شمائل نرینه‌ی قهرمان که همواره از اسطوره تا تاریخ با آن مواجه بوده‌ایم- مسلماً ضد جنبشی‌ست که می‌خواهد حذف تاریخی زنان را فاش‌گویی کند.

همان‌قدر که «مرد، میهن، آبادی» گفت‌وگوی «تاریخ مذکر» با اکنون را به صحنه می‌آورد تا برای حقوق فرادست‌اش جای بیش‌تری باز کند؛ «زن، زندگی، آزادی» بازخوانی چهره‌ی زنانه‌ی زندگی‌ست و جهان فراموش‌شده‌ی حاشیه‌نشینان را به منظر عمومی می‌کشاند. این یک شعار نیست؛ گفتمانی از صداهای متفاوت است که زبان تحت سیطره‌ی ایدئولوژی را عریان می‌کند و سلطه‌ی فراگیر قدرت را از نهانگاه‌اش بیرون می‌کشد.

از همین منظر، وظیفه‌ی کُنش نوشتن یا نوشتن به‌مثابه‌ی عمل انتقادی، نه‌تنها مشخص‌کردن اثرات محدودیّت معنا در شعارسازی‌های موازی‌ست، بلکه امکان‌سازی در جهت تولید معنا و بسط روابط هم‌نسبت با این سه مفهوم است. 
فعال‌کردن بازی دلالت، آن بازیگوشی دریدایی که قادر است میدان‌های معنایی بسازد، «زن» را به استیفای حقوق تمامی اقلیت‌ها منتسب کند، امکان‌های «زندگی» را درست مابین خلأهای تجربه‌ی زیسته‌ی ما مطرح نماید و «آزادی» را در گستره‌ای مخیل و رؤیایی به بحث بگذارد؛ بی‌نظیرترین شعر و متنی خواهد شد که امروز می‌توان نوشت. بایستی نگران درناها باشیم؛ درناهای معنایی که «ژن، ژیان، ئازادی» به آسمان فارسی سپرده‌اند...

📎 کامل این یادداشت را در سایت «دیدبان آزار» و لینک زیر می‌توانید بخوانید:
https://b2n.ir/m82813

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

@SooreMa
👏3
🔰 خطابی به الهگان خشم؛
▫️ «فقط مادرها می‌توانند جلوی این جنگ را بگیرند!»

📝 بارها این فیلم و اشکی که انگار در تمام تن این مادر، قندیل بسته و در کوه یخی آماده‌ی انفجار، متعین شده، را دیده‌ام؛ اما آنچه هر دفعه میخکوب‌ام کرده، حوزه‌ی خطاب اوست: «زن‌ها»!
این زن مدام تکرار می‌کند: «فقط مادرها می‌توانند جلوی این جنگ را بگیرند!» او مادران را درست از میانه‌ی شعار «ژن، ژیان، ئازادی» بیرون می‌کشد و آن‌ها را به کنش‌گری سلبی بر کشتار فرامی‌خواند.

هر بار که به درخواست خانم «فاطمه گفتاری» فکر می‌کنم، پرسیده‌ام: «کجا ایستاده‌ای مادر؟»
این زن، کجا ایستاده که منظر بحث‌اش گفت‌و‌گو با نهاد قدرت نیست، تقاضایش از «تفنگ‌ات را زمین بگذار» فرسنگ‌ها فاصله دارد، عمل قهری و نظام‌مند سرکوب را قابل کنترل می‌فهمد و در عین‌حال موضع‌اش، ما را با نسبت آنچه خوانده و نوشته‌ایم (نظریه) و لحظه‌ی روشن پراکسیس، دچار مسأله می‌کند؟

تمام زن‌هایی که در تجربه‌ی خیابان بزرگ‌تر شده‌اند، آن‌قدر که توانسته‌اند روح جمعی را در خود بگیرند و تیماردار زخمی باشند که دهان باز کرده و می‌گوید: «نه، دیگر شفایی در کار نیست!» در برابر این خواست صریح، آرام نیستند.
صدای خانم گفتاری، از دل «ئازادی» سرازیر شده، با تقاضای بی‌واسطه و دقیق خواستن زندگی. او در شمایل تمام‌قد اروس، زنان را به متوقف‌کردن پرنده‌ی تیزبال مرگ فرامی‌خواند.

در وضعیتی که موازنه‌ی قدرت، با هیچ معیاری حاکم نیست؛ حتی مرگ، تمامی دلالت‌های طبیعی خود را در مفاهیم پرخون «کشتار»، «قتل‌عام» و «نسل‌کشی» از دست داده؛ زنانی که با نیروی نهفته در قلمرو عمومی، پرهیب «دیگری» را پس‌زدند، بر حافظه‌ی جمعی زن گوشه‌نشین شوریده‌اند. و شاید مهم‌ترین تأثیر این خطاب، شدت‌بخشیدن به آنومی نظم قدیم در جهان زنانه باشد؛ گویی الهه‌های اساطیری که مویه و خشم را برای زیر و رو کردن جایگاه و استیلای خدایان به‌هم می‌دوختند، از قصه بیرون خواهند آمد تا در افق بلند این ندا به‌هم بپیوندند.

الهگان خشم از خون زاده شده‌اند و وظیفه‌ی نخستین‌شان انتقام‌گرفتن از کسانی‌ست که خویشاوندان خود را کشته‌اند. ارینی‌ها به‌صورت فرشتگان بالداری که در لابه‌لای موهایشان مارهایی خفته، تصویر شده‌اند. آن‌ها مشعل‌هایی با شعله‌های سرکش و تازیانه‌های فلزی در دست گرفته و نام‌هایی چون «آلکتو» (بی‌پایان)، «تیزیفون» (تلافی‌کننده)، مگائرا (خشمگین) و... دارند.

شدت این خطاب، مؤثر کردن نفرین از مجرای خشم است. شما قصه‌های الهگان خشم را خوانده‌اید؟ خلاصه‌اش این است: آنان زنانی هستند که مأموران عذاب می‌شوند.

@SooreMa

✍🏼 آرزو رضایی مجاز

https://www.tg-me.com/sooremaattach/84
👍2😢1
2025/07/14 15:41:20
Back to Top
HTML Embed Code: