فرخنده و خحسته باد!
هفتاد و هفتمین سالگرد زادروز
" محمدعلی شاکری یکتا "
شاعر، پژوهشگر و منتقد معاصر!
🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
هفتاد و هفتمین سالگرد زادروز
" محمدعلی شاکری یکتا "
شاعر، پژوهشگر و منتقد معاصر!
🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆
محمدعلی شاکری یکتا، متولد ۲۸ بهمن ۱۳۲۶ در تهران. سال های بالندگی اش را در قم گذراند. از دبیرستان حکیم نظامی قم، در سال ۱۳۴۷ دیپلم ادبی اخذ کرد.
ایشان اولین مجموعه شعرش " عطش از دریچه ی آفتاب " را نیم قرن پیش در سال ۱۳۵۳ توسط نشر چاپخش منتشر کرد.
وی لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۴ اخذکرد. از سال ۱۳۵۴تا ۱۳۶۰ عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد ایران در گروه تهیه درس فارسی و تا سال ۱۳۸۵ کارمند اداری دانشگاه علامه طباطبایی بود و بازنشسته شد.
مجموعه آثار منتشر شده:
۱- " عطش از دریچه ی آفتاب" ، شعر، نشر چاپخش، مهر ۱۳۵۳
۲- " بی پرده ساز می زند عاشق"، شعر، نشر آگاه، ۱۳۶۸
۳- " بادبان و دریا را باد برده است "و "پنج ترانه صبحگاهی "( دو مجموعه شعر)، نشر کتاب نادر، ۱۳۷۹
۴- " پرسش بی انتهای باران"، شعر، نشر روزگار، ۱۳۹۰
۵- " به وقت شستن آسمان"، شعر، نشر واژتاب، ۱۳۹۷
۶- " سرگردانی در آینه های شکسته"، دو دفتر شعر نیمایی، نشر آسمون و ریسمون، ۱۴۰۰
۷- " آسمانی تر از خورشید" ( زندگی و شعر فریدون مشیری) ، نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۸۶و چاپ سوم۱۳۹۹.
۸- " خداوندگار کوچک"( زندگی و آثار و شرح ۲۵ غزل مولانا )/( کتاب گزیده انتشارات کتاب های کمگ درسی رشد در سال مولوی) چاپ اول ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۸۶، چاپ سوم ۱۴۰۲، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که به عنوان کتاب برگزیده ی سال مولوی از سوی انتشارات کتاب های درسی (رشد) معرفی گردید.
۹-بازسرایی ترجمه اشعار کتاب " زادگاهِ من، باورم کن "، اثر لیپارید سارگسیان(شاعر ارمنستانی)، ترجمه آندرانیک خچومیان، نشر افراز، تهران ۱۳۹۳
آثار آماده چاپ:
۱- " مشق های شاعری "، شعر
۲- " بام تهران طوفانی است "، شعر سپید
۳- " گزاره های ترکه انار " ، شعر
۴- " چند نقطه...و شعر معاصر "( مجموعه مقالات و یادداشت ها)
مقالات :
۱- " عاشقی های یک شاعر لب دوخته "، هنر و اندیشه، گژارش تیر ۱۳۷۹، شماره ۱۱۳
۲- " نگاهی گذرا به شعر احمد شاملو "( یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور..)، هنر و اندیشه، گزارش مهر ۱۳۷۹،شماره ۱۱۵
۳- " سالوس: نماد جباریت تاریخی "، هنر و اندیشه، گزارش اردیبهشت ۱۳۷۹ شماره ۱۱۱
۴- " مشیری، شاعر صداقت احساس " ، نشریه آزما، دی ۱۳۸۳، شماره ۳۳
۵- " تکثیر واژگانی عشق "( نگاهی به پنحاه ترانه ی عاشقانه )، نشریه آزما، مهر ۱۳۸۳، شماره ۳۲
۶- " سرود نیلوفر هندی: یادداشتی بر یک نفل قول "، فصلنامه گوهران، بهار و تابستان ۱۳۸۴، شماره ۷ و ۸
۶- " آسیب شناسی یک منظومه ( نگاهی به " آرش کمانگیر"، سیاوش کسرائی)، کتاب ماه ادبیات، سال اول، بهمن ۱۳۸۶، شماره ۱۰
علاوه بر چاپ اشعار در روزنامه ها، مجلات، جُنگ ها و فصلنامه های مختلف طی نیم قرن، شعرهای این شاعر گرانقدر در مجموعه های زیر نیز منعکس گردیده است:
۱- شعر " دیروز بود انگاری.. "، در فصلنامه" اندیشه و هنر" ( نمونه هایی چند از شعرشاعران معاصر در آغاز هزاره سوم میلادی)، دفتر دوم، به انتخاب و تدوین : کامیار عابدی، دوره ی ۱۰، شماره ۱۶، زمستان ۱۳۸۷، انتشارات بازتاب نگار
۲- شعر " محله روشن" در مجموعه " ۹۰ سال شعر نو پارسی، گزاره های پیوست "، علی باباچاهی، نشر دیباچه، چاپ اول ۱۳۹۳
۳- شعر " بیشه " در مجموعه " هزار و یک شعر، سفینه ی شعر نو قرن بیستم ایران"( آنتولوژی شعر)، محمدعلی سپانلو، نشر چشمه، چاپ اول، تابستان ۱۳۹۳
۴- شعر " ترانه صبحگاهی ۲" در مجموعه " هفتاد سال شعر پارسی عاشقانه" ، محمد مختاری، مؤسسه انتشارات بوتیمار، چاپ دوم، سال ۱۳۹۴
با آرزوی سلامتی، بهروزی و موفقیت هرچه بیشتر برای این دوست عزیز و شاعر گرانقدر!
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇👇
محمدعلی شاکری یکتا، متولد ۲۸ بهمن ۱۳۲۶ در تهران. سال های بالندگی اش را در قم گذراند. از دبیرستان حکیم نظامی قم، در سال ۱۳۴۷ دیپلم ادبی اخذ کرد.
ایشان اولین مجموعه شعرش " عطش از دریچه ی آفتاب " را نیم قرن پیش در سال ۱۳۵۳ توسط نشر چاپخش منتشر کرد.
وی لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۴ اخذکرد. از سال ۱۳۵۴تا ۱۳۶۰ عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد ایران در گروه تهیه درس فارسی و تا سال ۱۳۸۵ کارمند اداری دانشگاه علامه طباطبایی بود و بازنشسته شد.
مجموعه آثار منتشر شده:
۱- " عطش از دریچه ی آفتاب" ، شعر، نشر چاپخش، مهر ۱۳۵۳
۲- " بی پرده ساز می زند عاشق"، شعر، نشر آگاه، ۱۳۶۸
۳- " بادبان و دریا را باد برده است "و "پنج ترانه صبحگاهی "( دو مجموعه شعر)، نشر کتاب نادر، ۱۳۷۹
۴- " پرسش بی انتهای باران"، شعر، نشر روزگار، ۱۳۹۰
۵- " به وقت شستن آسمان"، شعر، نشر واژتاب، ۱۳۹۷
۶- " سرگردانی در آینه های شکسته"، دو دفتر شعر نیمایی، نشر آسمون و ریسمون، ۱۴۰۰
۷- " آسمانی تر از خورشید" ( زندگی و شعر فریدون مشیری) ، نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۸۶و چاپ سوم۱۳۹۹.
۸- " خداوندگار کوچک"( زندگی و آثار و شرح ۲۵ غزل مولانا )/( کتاب گزیده انتشارات کتاب های کمگ درسی رشد در سال مولوی) چاپ اول ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۸۶، چاپ سوم ۱۴۰۲، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که به عنوان کتاب برگزیده ی سال مولوی از سوی انتشارات کتاب های درسی (رشد) معرفی گردید.
۹-بازسرایی ترجمه اشعار کتاب " زادگاهِ من، باورم کن "، اثر لیپارید سارگسیان(شاعر ارمنستانی)، ترجمه آندرانیک خچومیان، نشر افراز، تهران ۱۳۹۳
آثار آماده چاپ:
۱- " مشق های شاعری "، شعر
۲- " بام تهران طوفانی است "، شعر سپید
۳- " گزاره های ترکه انار " ، شعر
۴- " چند نقطه...و شعر معاصر "( مجموعه مقالات و یادداشت ها)
مقالات :
۱- " عاشقی های یک شاعر لب دوخته "، هنر و اندیشه، گژارش تیر ۱۳۷۹، شماره ۱۱۳
۲- " نگاهی گذرا به شعر احمد شاملو "( یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور..)، هنر و اندیشه، گزارش مهر ۱۳۷۹،شماره ۱۱۵
۳- " سالوس: نماد جباریت تاریخی "، هنر و اندیشه، گزارش اردیبهشت ۱۳۷۹ شماره ۱۱۱
۴- " مشیری، شاعر صداقت احساس " ، نشریه آزما، دی ۱۳۸۳، شماره ۳۳
۵- " تکثیر واژگانی عشق "( نگاهی به پنحاه ترانه ی عاشقانه )، نشریه آزما، مهر ۱۳۸۳، شماره ۳۲
۶- " سرود نیلوفر هندی: یادداشتی بر یک نفل قول "، فصلنامه گوهران، بهار و تابستان ۱۳۸۴، شماره ۷ و ۸
۶- " آسیب شناسی یک منظومه ( نگاهی به " آرش کمانگیر"، سیاوش کسرائی)، کتاب ماه ادبیات، سال اول، بهمن ۱۳۸۶، شماره ۱۰
علاوه بر چاپ اشعار در روزنامه ها، مجلات، جُنگ ها و فصلنامه های مختلف طی نیم قرن، شعرهای این شاعر گرانقدر در مجموعه های زیر نیز منعکس گردیده است:
۱- شعر " دیروز بود انگاری.. "، در فصلنامه" اندیشه و هنر" ( نمونه هایی چند از شعرشاعران معاصر در آغاز هزاره سوم میلادی)، دفتر دوم، به انتخاب و تدوین : کامیار عابدی، دوره ی ۱۰، شماره ۱۶، زمستان ۱۳۸۷، انتشارات بازتاب نگار
۲- شعر " محله روشن" در مجموعه " ۹۰ سال شعر نو پارسی، گزاره های پیوست "، علی باباچاهی، نشر دیباچه، چاپ اول ۱۳۹۳
۳- شعر " بیشه " در مجموعه " هزار و یک شعر، سفینه ی شعر نو قرن بیستم ایران"( آنتولوژی شعر)، محمدعلی سپانلو، نشر چشمه، چاپ اول، تابستان ۱۳۹۳
۴- شعر " ترانه صبحگاهی ۲" در مجموعه " هفتاد سال شعر پارسی عاشقانه" ، محمد مختاری، مؤسسه انتشارات بوتیمار، چاپ دوم، سال ۱۳۹۴
با آرزوی سلامتی، بهروزی و موفقیت هرچه بیشتر برای این دوست عزیز و شاعر گرانقدر!
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
" ماه تولد "
امروز باید به دنیا می آمدم
ثانیه ای دیرتر از خورشید
دقیقه ای دیرتر از خودم
ساعتی دیرتر از گذر توفان
بر گرده ی خمیده ی زندگی
خودت این را گفتی
با زبانی کینه جوتر از چاقوئی
که مدادت را می تراشد
برای طرح درختان سوخته
بر بوم نقاشی
غباری آشنا نشسته روی ساعت دیواری
و من به دنیا آمدن کرم شب تاب را
تماشا می کنم
در تاریک ترین برگ تقویم
در سیاه ترین شب های وطن
فرمانروای خواب آلود
آتش به اختیار
شلیک می کند
چه خواهد شد؟
در گرگ و میش سپیده دمانی
که خورشیدش را
به تیرک اعدام بسته اند.
" محمدعلی شاکری یکتا "
کنایه ی تلخی است مرگ
شاعر نمی خواست بمیرد
دل به طوفان اقیانوس زد و
تمام کلمات به جایی رفتند
تا دوباره بیاشوبند.
این فصل ها زایش دوباره زندگی را
بشارت می دهند.
آبتین، روان انسان کامل است
آب، زلال اشک تو
و من همین امروز
تابناکی خورشید را
در آب دیدگانت
تماشا کردم.
" محمدعلی شاکری یکتا "
آن دورها صدای یخزده ای
به رسم خاموشان
لب بر سکوت سرد سپیده می بندد
و مردمان که ساعتشان کوک است
فلب نحیفشان می گیرد
زیر نگاه سنگی تندیسی
از جنس برف آخر بهمن ماه
احساس می کنند
غولی دعای قهقهه می خواند
به اسم اعظم انسان
دشنام می دهد و
خورشیدیانِ همنفس آفتاب را
بعداز نماز صبح
بر دار می کنند.
" محمدعلی شاکری یکتا "
گفتار نیک حاکمانه چه زیباست!!
لب باز می کنند
دروغ
فرمانروای مطلق اندیشه می شود
کردار نیک،
پیشانی کبود
نقش کتیبه ای است
بر تخته سنگ باور و تردید
پندار نیک،
جنگاورانه سینه سپر می کنند:
شلیک مستقیم!
هر جا که مردمان به عدالت برخیزند
معیار ظلم و عدل
در ترکش گلوله و فریاد
تفسیر می شود.
" محمدعلی شاکری یکتا "
" رؤیای شکارچی ۲ "
دنیا به رنگ یشم در آمد
چخماق های دلهره از دکه های ترس
برچیده شد
باروت
در باور شکارچی
نم برداشت.
آهوی من!
دیگر نترس!
این موزه ی حیات وحش
برای همیشه
تعطیل است.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( از مجموعه شعر " سرگردانی در آینه های شکسته"، نشر آسمون ریسمون، چاپ اوّل ۱۴۰۰ )
" کارتن خواب "
دوباره هوش و حواسش را
انداخت
- یعنی که پرت کرد -
روی شبی که شهر
چراغان بود.
انگور له شده اش را خورد
و زیر طاقیِ بازار خوابید و
خواب دید.
در نیمه های شب که شهر چراغان بود
برخاست
و زهر کینه ی خود را
روی لباس های کسی پاشید
که در کنارش
آرام مرده بود.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( از مجموعه شعر " سرگردانی در آینه های شکسته "، نشر آسمون ریسمون، چاپ اول ۱۴۰۰)
" وزش ناگهانی باد به رسم کشتن طوفان "
موسیقی ملایم دریا تمام بود
و روح جنگلی ام
به تندخویی تندر
عادت نداشت
که ناگهانی طوفان
آن چشم های نیلی باران زای را
به خواب صبحگاهی من هِبِه می کرد.
معشوق من
زیباترین ترانه ی دُرناهاست
زیر کدام شولای مندرس خوابیده اید
شما که پچپچه می سازید
و هر سپیده ی روشن
با چشم هایتان
تاریک می شود؟
باشد
عیبی ندارد
این رسم رفتن است و نماندن
رسم نبودن و بودن
رسم شکستن و بستن
در مسلک تمامیِ اشیا
سیلاب هم که آمد
سقف هزار گنبد باورمند
ویران که شد
من با شما به رسم سربریدن طوفان می مانم
و دست های خونی تان را خواهم فشرد
امّا شما به دلیرانه ترین خنده ی زمین
کاری نداشته باشید.
معشوق من
زیباترین تبسّم دِلتا هاست.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( منعکس در " فصلنامه استاربار "، شماره ۲۰، زمستان ۱۳۹۹ )
" ترانه اوّل "
دیشب صدای تو
چون نقره ی مذاب
تابیده بود.
من گوش می سپردم و لب های خامشم
حرفی نداشت
چیزی نمانده بود
همچون بلور خنده ی دیوانگان دمی
در خویش بشکنم.
بگذاشتم که باد
بر زلف عابران پریشان گذر کند
باشد،
پیام تازه ای از دوست بشنوم.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( از شعر "پنج ترانه صبحگاهی" منعکس در " فصلنامه استارباد "، شماره ۲۰، زمستان ۱۳۹۹)
@StarbaadMagazine
" ماه تولد "
امروز باید به دنیا می آمدم
ثانیه ای دیرتر از خورشید
دقیقه ای دیرتر از خودم
ساعتی دیرتر از گذر توفان
بر گرده ی خمیده ی زندگی
خودت این را گفتی
با زبانی کینه جوتر از چاقوئی
که مدادت را می تراشد
برای طرح درختان سوخته
بر بوم نقاشی
غباری آشنا نشسته روی ساعت دیواری
و من به دنیا آمدن کرم شب تاب را
تماشا می کنم
در تاریک ترین برگ تقویم
در سیاه ترین شب های وطن
فرمانروای خواب آلود
آتش به اختیار
شلیک می کند
چه خواهد شد؟
در گرگ و میش سپیده دمانی
که خورشیدش را
به تیرک اعدام بسته اند.
" محمدعلی شاکری یکتا "
کنایه ی تلخی است مرگ
شاعر نمی خواست بمیرد
دل به طوفان اقیانوس زد و
تمام کلمات به جایی رفتند
تا دوباره بیاشوبند.
این فصل ها زایش دوباره زندگی را
بشارت می دهند.
آبتین، روان انسان کامل است
آب، زلال اشک تو
و من همین امروز
تابناکی خورشید را
در آب دیدگانت
تماشا کردم.
" محمدعلی شاکری یکتا "
آن دورها صدای یخزده ای
به رسم خاموشان
لب بر سکوت سرد سپیده می بندد
و مردمان که ساعتشان کوک است
فلب نحیفشان می گیرد
زیر نگاه سنگی تندیسی
از جنس برف آخر بهمن ماه
احساس می کنند
غولی دعای قهقهه می خواند
به اسم اعظم انسان
دشنام می دهد و
خورشیدیانِ همنفس آفتاب را
بعداز نماز صبح
بر دار می کنند.
" محمدعلی شاکری یکتا "
گفتار نیک حاکمانه چه زیباست!!
لب باز می کنند
دروغ
فرمانروای مطلق اندیشه می شود
کردار نیک،
پیشانی کبود
نقش کتیبه ای است
بر تخته سنگ باور و تردید
پندار نیک،
جنگاورانه سینه سپر می کنند:
شلیک مستقیم!
هر جا که مردمان به عدالت برخیزند
معیار ظلم و عدل
در ترکش گلوله و فریاد
تفسیر می شود.
" محمدعلی شاکری یکتا "
" رؤیای شکارچی ۲ "
دنیا به رنگ یشم در آمد
چخماق های دلهره از دکه های ترس
برچیده شد
باروت
در باور شکارچی
نم برداشت.
آهوی من!
دیگر نترس!
این موزه ی حیات وحش
برای همیشه
تعطیل است.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( از مجموعه شعر " سرگردانی در آینه های شکسته"، نشر آسمون ریسمون، چاپ اوّل ۱۴۰۰ )
" کارتن خواب "
دوباره هوش و حواسش را
انداخت
- یعنی که پرت کرد -
روی شبی که شهر
چراغان بود.
انگور له شده اش را خورد
و زیر طاقیِ بازار خوابید و
خواب دید.
در نیمه های شب که شهر چراغان بود
برخاست
و زهر کینه ی خود را
روی لباس های کسی پاشید
که در کنارش
آرام مرده بود.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( از مجموعه شعر " سرگردانی در آینه های شکسته "، نشر آسمون ریسمون، چاپ اول ۱۴۰۰)
" وزش ناگهانی باد به رسم کشتن طوفان "
موسیقی ملایم دریا تمام بود
و روح جنگلی ام
به تندخویی تندر
عادت نداشت
که ناگهانی طوفان
آن چشم های نیلی باران زای را
به خواب صبحگاهی من هِبِه می کرد.
معشوق من
زیباترین ترانه ی دُرناهاست
زیر کدام شولای مندرس خوابیده اید
شما که پچپچه می سازید
و هر سپیده ی روشن
با چشم هایتان
تاریک می شود؟
باشد
عیبی ندارد
این رسم رفتن است و نماندن
رسم نبودن و بودن
رسم شکستن و بستن
در مسلک تمامیِ اشیا
سیلاب هم که آمد
سقف هزار گنبد باورمند
ویران که شد
من با شما به رسم سربریدن طوفان می مانم
و دست های خونی تان را خواهم فشرد
امّا شما به دلیرانه ترین خنده ی زمین
کاری نداشته باشید.
معشوق من
زیباترین تبسّم دِلتا هاست.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( منعکس در " فصلنامه استاربار "، شماره ۲۰، زمستان ۱۳۹۹ )
" ترانه اوّل "
دیشب صدای تو
چون نقره ی مذاب
تابیده بود.
من گوش می سپردم و لب های خامشم
حرفی نداشت
چیزی نمانده بود
همچون بلور خنده ی دیوانگان دمی
در خویش بشکنم.
بگذاشتم که باد
بر زلف عابران پریشان گذر کند
باشد،
پیام تازه ای از دوست بشنوم.
" محمدعلی شاکری یکتا "
( از شعر "پنج ترانه صبحگاهی" منعکس در " فصلنامه استارباد "، شماره ۲۰، زمستان ۱۳۹۹)
@StarbaadMagazine
به مناسبت پنجاه و یکمین سالروز تیرباران
" کرامت الله دانشیان "
" خسرو گلسرخی "
دو مبارز نستوه که خزر به نامشان زنده است!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" کرامت الله دانشیان "
" خسرو گلسرخی "
دو مبارز نستوه که خزر به نامشان زنده است!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆
در فروردین سال ۱۳۵۲، ساواک، با پرونده سازی به اتهام توطئه برای آسیب رساندن به خانواده سلطنتی ، برای جمعی ۱۲ نفره از روشنفکران که خسرو گلسرخی هم یکی از آنها بود، برآن شد تا صدای این شاعر مردمی را خاموش کند. ابتدا کرامت الله دانشیان از طریق امیرحسین فطانت دستگیر و بعد بقیه بازداشت شدند؛ که خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان پس از شکنجه های شدید که حاضر به اعتراف و تقاضای بخشش نشده بودند در بیدادگاه نظامی به اعدام و بقیه :طیفور بطحایی، عباسعلی سماکار و رضا علامه زاده به حبس ابد و منوچهر مقدم سلیمی به ۱۵ سال، جمشیدی به ۱۰ سال، اتحادیه و سیاهپوش به ۵ سال، شکوه میرزادگی، ابراهیم فرهنگ رازی و قیصری به ۳ سال حبس محکوم شدند.
خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان با صراحت در دادگاه پوشالی استبداد، اعلام کردند که ما پیش از آمدن به این بیدادگاه، اعدام شده ایم. آنها از مردم رنجدیده سرزمین خود دفاع کردند؛ که روند محاکمه دادگاه در ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ از تلویزیون ایران پخش شد که مجددا بخش هایی از آن در سال ۱۳۸۵ پخش شد.
گلوله های دژخیمان در سحرگاه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲ بر سینه ستبر خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، این دو قهرمان مردم ایران، در میدان چیتگر شقایق رویاند.
پیکر خسرو گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا ردیف ۸۴ شماره ۱۹ به خاک سپرده شد و مزار کرامت دانشیان درست یک ردیف پایین تر از مزار گلسرخی قرار دارد.
" در جوامعی که فرهنگ خون ندارد و در آن فرهنگ به مفهوم پوسته بی بنیاد، برای حفظ نظم موجود است، بیشتر ذهن های مشتاق، که با هنر در رابطه اند، متوجه معیارهای هنر و ادبیات وارداتی می شود. هنگامی که این توجه فزونی گرفت، پوسته کاذبی به عنوان معیار های هنری مطرح می شود. وقتی که هنر زاییده روابط اجتماعی و مناسبات طبقاتی این جوامع را با این معیار ها سنجیدند، مرگ هرگونه خلاقیت هنری اعلام می شود."
خسرو گلسرخی
( از کتاب "سیاست شعر سیاست هنر" )
" شعر بی نام "
بر سینه ات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری...
در تو ترانه های خنجر و خون،
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
این گونه
چشم های تو روشن
هرگز نبوده است...
با خون تو
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار می شود...
مردم
زان سوی توپخانه،
بدین سوی سرریز می کنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم می شود
ای سرو ایستاده
این مرگ توست که می سازد...
دشمن دیوار می کشد
این عابران خوب و ستم بر
نام تو را
این عابران ژنده نمی دانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب می شود...
این خلق
نام بزرگ تو را
در هر سرود میهنی اش
آواز می دهد
نام تو، پرچم ایران،
خزر
به نام تو زنده است...
" خسرو گلسرخی"
" سرود پیوستن"
باید که دوست بداریم یاران!
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر چه رسا نیست
باید یکی شود.
باید تپیدن هر قلب اینک سرود
باید سرخی هر خون اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود ما و پرچم ما باشد...
باید در هر سپیده ی البرز
نزدیک تر شویم
باید یکی شویم
اینان هراس شان ز یگانگی ماست...
باید که سر زند
طلیعه ی خاور
از چشم های ما
باید که لوت تشنه
میزبان خزر باشد...
باید کویر فقیر
از چشمه های شمالی بی نصیب نماند
باید که دست های خسته بیاسایند
باید که خنده و آینده، جای اشک بگیرد
باید بهار
در چشم کودکان جاده ی ری
سبز و شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید " جوادیه " بر پل بنا شود
پل،
این شانه های ما.
باید که رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
با یک تب دوساعته می میرد
باید که دوست بداریم یاران!
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد...
" خسرو گلسرخی"
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
در فروردین سال ۱۳۵۲، ساواک، با پرونده سازی به اتهام توطئه برای آسیب رساندن به خانواده سلطنتی ، برای جمعی ۱۲ نفره از روشنفکران که خسرو گلسرخی هم یکی از آنها بود، برآن شد تا صدای این شاعر مردمی را خاموش کند. ابتدا کرامت الله دانشیان از طریق امیرحسین فطانت دستگیر و بعد بقیه بازداشت شدند؛ که خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان پس از شکنجه های شدید که حاضر به اعتراف و تقاضای بخشش نشده بودند در بیدادگاه نظامی به اعدام و بقیه :طیفور بطحایی، عباسعلی سماکار و رضا علامه زاده به حبس ابد و منوچهر مقدم سلیمی به ۱۵ سال، جمشیدی به ۱۰ سال، اتحادیه و سیاهپوش به ۵ سال، شکوه میرزادگی، ابراهیم فرهنگ رازی و قیصری به ۳ سال حبس محکوم شدند.
خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان با صراحت در دادگاه پوشالی استبداد، اعلام کردند که ما پیش از آمدن به این بیدادگاه، اعدام شده ایم. آنها از مردم رنجدیده سرزمین خود دفاع کردند؛ که روند محاکمه دادگاه در ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ از تلویزیون ایران پخش شد که مجددا بخش هایی از آن در سال ۱۳۸۵ پخش شد.
گلوله های دژخیمان در سحرگاه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲ بر سینه ستبر خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، این دو قهرمان مردم ایران، در میدان چیتگر شقایق رویاند.
پیکر خسرو گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا ردیف ۸۴ شماره ۱۹ به خاک سپرده شد و مزار کرامت دانشیان درست یک ردیف پایین تر از مزار گلسرخی قرار دارد.
" در جوامعی که فرهنگ خون ندارد و در آن فرهنگ به مفهوم پوسته بی بنیاد، برای حفظ نظم موجود است، بیشتر ذهن های مشتاق، که با هنر در رابطه اند، متوجه معیارهای هنر و ادبیات وارداتی می شود. هنگامی که این توجه فزونی گرفت، پوسته کاذبی به عنوان معیار های هنری مطرح می شود. وقتی که هنر زاییده روابط اجتماعی و مناسبات طبقاتی این جوامع را با این معیار ها سنجیدند، مرگ هرگونه خلاقیت هنری اعلام می شود."
خسرو گلسرخی
( از کتاب "سیاست شعر سیاست هنر" )
" شعر بی نام "
بر سینه ات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری...
در تو ترانه های خنجر و خون،
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
این گونه
چشم های تو روشن
هرگز نبوده است...
با خون تو
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار می شود...
مردم
زان سوی توپخانه،
بدین سوی سرریز می کنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم می شود
ای سرو ایستاده
این مرگ توست که می سازد...
دشمن دیوار می کشد
این عابران خوب و ستم بر
نام تو را
این عابران ژنده نمی دانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب می شود...
این خلق
نام بزرگ تو را
در هر سرود میهنی اش
آواز می دهد
نام تو، پرچم ایران،
خزر
به نام تو زنده است...
" خسرو گلسرخی"
" سرود پیوستن"
باید که دوست بداریم یاران!
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر چه رسا نیست
باید یکی شود.
باید تپیدن هر قلب اینک سرود
باید سرخی هر خون اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود ما و پرچم ما باشد...
باید در هر سپیده ی البرز
نزدیک تر شویم
باید یکی شویم
اینان هراس شان ز یگانگی ماست...
باید که سر زند
طلیعه ی خاور
از چشم های ما
باید که لوت تشنه
میزبان خزر باشد...
باید کویر فقیر
از چشمه های شمالی بی نصیب نماند
باید که دست های خسته بیاسایند
باید که خنده و آینده، جای اشک بگیرد
باید بهار
در چشم کودکان جاده ی ری
سبز و شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید " جوادیه " بر پل بنا شود
پل،
این شانه های ما.
باید که رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
با یک تب دوساعته می میرد
باید که دوست بداریم یاران!
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد...
" خسرو گلسرخی"
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
" کرامت الله دانشیان"
راوی بهاران
اگر کسی از تو پرسید
کی بود که این آواز را می خواند
بگو که فلان کس بود،
زمانی در این جا بود
و حالا دیگر نیست.
( بخشی از یک بلوز قدیمی نقل از مجله ی " نگاه نو" شماره ۴ اردیبهشت ۸۰ )
اسفند ۱۳۳۹ در شماره ای از مجله ی " سپید و سیاه" شعری با عنوان " سرود بهار" در سوگ " پاتریس لومومبا" و خطاب به همسر او، از دکتر عبدالله بهزادی به چاپ رسیده بود.
چند سال بعد کرامت الله دانشیان با چند بیت از این شعر سرود " بهاران خجسته باد" را ساخت. هر چند که عباس سماکار در خاطراتش ادعا می کند که او این شعر را در اختیار کرامت قرار داده است.
شعر به هر طریق که در دسترس کرامت قرارگرفته باشد، این سرود می بایست حاصل روزهای تنهایی کرامت باشد. به خصوص زمانی که در سولیران( از دهات اطراف مسجد سلیمان) معلم بود، با صدای خوش و گرمش شعر " بهاران" را با شاگردانش، پرشور می خواند.
در پی دستگیری کرامت، این سرود به همراه او راهی زندان شد. هر که کرامت را می شناخت، بهاران خجسته باد، را حتما از زبان او شنیده بود و همصدا با او خوانده بود.
محمد علی عمویی، در خاطراتش چنین می نویسد:
" کرامت صدایی بم و گیرا دارد. آهنگ های زیبایی را می خواند...صدای گرم کرامت به ویژه به هنگام سرودن ترانه ی انقلابی" بهاران خجسته باد" طنینی دیگر دارد. به دل می نشیند و گوش را نوازش می دهد. افزون بر صدای دلنشین کرامت، ترانه مضمونی دارد شگرف، پرامید و دعوت کننده، زنده و پیکارجو! "
اسفندیار منفردزاده آهنگساز معروف اولین بار در زندان با نت سرود آشنا می شود و در حضور هم سلولی هایش از جمله پدرام اکبری، ضرب آهنگ های آن را بر پشت جعبه ی کبریت اجرا می کند.
پس از انقلاب همراه با آزادی زندانیان سیاسی این سرود هم به میان مردم می رود. در فاصله یک هفته از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا سالروز تیرباران کرامت و خسرو که گروهی از دانشجویان وهواداران آن دو، خود را آماده ی برگزاری بزرگداشت سالروز شهادتشان می کردند به پیشنهاد پدرام تصمیم به اجرای سرود می گیرند. اسفندیار منفرزاده نت موسیقی آن را می نویسد و به علت نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهایی تمام سازها را ابتدا تک تک می نوازد و بعد همه را با هم میکس می کند. خوانندگان سرود عبارت بودند از:علی برفچی، عبدالله و ابوالفضل قهرمانی، فرهاد مافی، حسن فخار، پدرام اکبری و اسفندیار منفردزاده، جلسات تمرین در خانه ی منفردزاده انجام شد. منفردزاده آهنگ را با پیانو می نواخت و دیگران خواندن سرود را تمرین می کردند. ضبط نهایی، بعداز ظهر روز یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، در استودیوی شب خیز انجام گرفت.
سرانجام، هنگامی که مراسم یادبود و بزرگداشت آن دو(خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان) در مدرسه ی عالی تلویزیون و سینما در حال برگزار شدن بود، پدرام، نوار سرود رابا خود به محل برگزاری مراسم برد. سخنرانان آن مراسم طیفور بطحایی و عباس سماکار، از اعضای گروه بودند. به هنگام پخش سرود، شور غریبی بر فضای سالن حاکم می شود و سرود به درخواست جمعیت حاضر در سالن تکرار می گردد. غروب آن روز پدرام به همراهی نوار ضبط شده، خود را به اتاق پخش شبکه ی اول تلویزیون رساند و ساعاتی بعد میلیون ها نفر در سرتاسر ایران گوش به ترانه - سرودی سپردند که هنوز خاطره ی آن در یاد بسیاری از آنها باقی مانده است:
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید
بجوش آمدست خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیز خشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد
بهاران خجسته باد
و این بند بندگی و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان، به صورتی که هست
نگون و گسسته باد
نگون و گسسته باد
به خویشان به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیز خشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد
بهاران خجسته باد
( برگرفته از کتاب " راوی بهاران " مبارزات و زندگی کرامت الله دانشیان، نوشته انوش صالحی )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
" کرامت الله دانشیان"
راوی بهاران
اگر کسی از تو پرسید
کی بود که این آواز را می خواند
بگو که فلان کس بود،
زمانی در این جا بود
و حالا دیگر نیست.
( بخشی از یک بلوز قدیمی نقل از مجله ی " نگاه نو" شماره ۴ اردیبهشت ۸۰ )
اسفند ۱۳۳۹ در شماره ای از مجله ی " سپید و سیاه" شعری با عنوان " سرود بهار" در سوگ " پاتریس لومومبا" و خطاب به همسر او، از دکتر عبدالله بهزادی به چاپ رسیده بود.
چند سال بعد کرامت الله دانشیان با چند بیت از این شعر سرود " بهاران خجسته باد" را ساخت. هر چند که عباس سماکار در خاطراتش ادعا می کند که او این شعر را در اختیار کرامت قرار داده است.
شعر به هر طریق که در دسترس کرامت قرارگرفته باشد، این سرود می بایست حاصل روزهای تنهایی کرامت باشد. به خصوص زمانی که در سولیران( از دهات اطراف مسجد سلیمان) معلم بود، با صدای خوش و گرمش شعر " بهاران" را با شاگردانش، پرشور می خواند.
در پی دستگیری کرامت، این سرود به همراه او راهی زندان شد. هر که کرامت را می شناخت، بهاران خجسته باد، را حتما از زبان او شنیده بود و همصدا با او خوانده بود.
محمد علی عمویی، در خاطراتش چنین می نویسد:
" کرامت صدایی بم و گیرا دارد. آهنگ های زیبایی را می خواند...صدای گرم کرامت به ویژه به هنگام سرودن ترانه ی انقلابی" بهاران خجسته باد" طنینی دیگر دارد. به دل می نشیند و گوش را نوازش می دهد. افزون بر صدای دلنشین کرامت، ترانه مضمونی دارد شگرف، پرامید و دعوت کننده، زنده و پیکارجو! "
اسفندیار منفردزاده آهنگساز معروف اولین بار در زندان با نت سرود آشنا می شود و در حضور هم سلولی هایش از جمله پدرام اکبری، ضرب آهنگ های آن را بر پشت جعبه ی کبریت اجرا می کند.
پس از انقلاب همراه با آزادی زندانیان سیاسی این سرود هم به میان مردم می رود. در فاصله یک هفته از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا سالروز تیرباران کرامت و خسرو که گروهی از دانشجویان وهواداران آن دو، خود را آماده ی برگزاری بزرگداشت سالروز شهادتشان می کردند به پیشنهاد پدرام تصمیم به اجرای سرود می گیرند. اسفندیار منفرزاده نت موسیقی آن را می نویسد و به علت نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهایی تمام سازها را ابتدا تک تک می نوازد و بعد همه را با هم میکس می کند. خوانندگان سرود عبارت بودند از:علی برفچی، عبدالله و ابوالفضل قهرمانی، فرهاد مافی، حسن فخار، پدرام اکبری و اسفندیار منفردزاده، جلسات تمرین در خانه ی منفردزاده انجام شد. منفردزاده آهنگ را با پیانو می نواخت و دیگران خواندن سرود را تمرین می کردند. ضبط نهایی، بعداز ظهر روز یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، در استودیوی شب خیز انجام گرفت.
سرانجام، هنگامی که مراسم یادبود و بزرگداشت آن دو(خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان) در مدرسه ی عالی تلویزیون و سینما در حال برگزار شدن بود، پدرام، نوار سرود رابا خود به محل برگزاری مراسم برد. سخنرانان آن مراسم طیفور بطحایی و عباس سماکار، از اعضای گروه بودند. به هنگام پخش سرود، شور غریبی بر فضای سالن حاکم می شود و سرود به درخواست جمعیت حاضر در سالن تکرار می گردد. غروب آن روز پدرام به همراهی نوار ضبط شده، خود را به اتاق پخش شبکه ی اول تلویزیون رساند و ساعاتی بعد میلیون ها نفر در سرتاسر ایران گوش به ترانه - سرودی سپردند که هنوز خاطره ی آن در یاد بسیاری از آنها باقی مانده است:
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید
بجوش آمدست خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیز خشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد
بهاران خجسته باد
و این بند بندگی و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان، به صورتی که هست
نگون و گسسته باد
نگون و گسسته باد
به خویشان به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیز خشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد
بهاران خجسته باد
( برگرفته از کتاب " راوی بهاران " مبارزات و زندگی کرامت الله دانشیان، نوشته انوش صالحی )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆
" اشعاری در رثای
خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان "
" شکاف"
زاده شدن
بر نیزه ی تاریک
همچون میلاد گشاده ی زخمی.
سفر یگانه فرصت را
سراسر
در سلسله پیمودن.
بر شعله ی خویش
سوختن
تا جرقه ی واپسین،
بر شعله ی حرمتی
که در خاک راهش
یافته اند
بردگان
این چنین.
این چنین سرخ و لوند
بر خاربوته ی خون
شکفتن
وینچنین گردن فراز
بز تازیانه زار تحقیر
گذشتن
و راه را تا غایت نفرت
بریدن._
آه، از که سخن می گویم؟
ما بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند.
" احمد شاملو"
" شاعر "
جهان ما
به دو چیز زنده است
اولی شاعر
و دومی شاعر
و شما
هر دو را کشته اید
اول : خسرو گلسرخی
دوم : خسرو گلسرخی...
" رضا براهنی "
( از کتاب " ظِل الله " شعرهای زندان، چاپ ۱۳۵۸ انتشارات امیرکبیر )
" خاکسپاری شاخه جوان "
شاخه ی جوانش را
زیر پای درخت کهن
دفن خاک کردم
من
داده ی تو بود بازش گیر
گفتم ای درخت پیر
ای درخت مرگ اوژن!
شاخسار سر سبزت
سر کشید تا خورشید
از قلمرو سایه
تا حقایقی روشن
رو بمرزهای جهان
تن سپرد با توفان
در نهاد آگاهی
مرگ بود، دانستن
عشق با نگین پیوست
خون به رگ تسلی یافت
ریشه بافت در آهن
داده ی تو بود بازش گیر
تا بپرورانی باز
شاخه ی جوانتر را
ای همیشه، ای میهن!
" محمدعلی سپانلو "
" برای شاعری که جنگیدن می دانست "
بعداز هزار سال
گوئی هنوز سایه بی انتهای تست، که پوشانده ست
دیوارهای کاهگلی را
- در آفتاب تشنه میدان " چیتگر " -
وان دست بیمناک که تیر خلاص را
در گیجگاه روشن تو جای می دهد
در لحظه های خونین پیداست.
*
آری توئی، شکوه دلیری
آری توئی، دلیر اساطیری
در قصه های مردان
- مردان خون و خشم -
آری هنوز مشتی از آن سکه های سرب
- یاد آور کرامت کفتاران -
صندوق سینه ات را پر کرده ست
و پرده ی حریر هوا می لرزد
از وحشت صدای تفنگی که مرگ را
که مرگ مرد را
از تیک و تاک قلب تو آموخت.
ای عاشق همیشه
- ای ثبت در جریده ی عالم -
مردی که رفت، خواست، توانست
با گفتن: " نه " پشت خدایان خاک را
( البته سخن ناپاک )
در رعشه ی هراس بلرزاند.
و با طعامی از تن خود، گرگ مست را
آلوده تر کند.
مردی که حرف حرف شهادت را
در قتلگاه خویش به آواز
ایثار سنگ سنگ زمین کرد
مردی که مرد بودن و بودن را
تفسیر ناب بازپسین کرد.
" سیاوش مطهری "
در بیدادگاه نظامی استبداد
- این مترسک سوداگران غرب! -
رزمندگان ما
آن " خسرو " و " کرامت "
این خلق!
بعد از شکنجه های کشنده
محکوم به پذیرش
گلوله شدند.
*
در سحرگاه سرد
آخر بهمن
جوخه ی آتش!
با شلیک تیربار
برسینه ی ستبر دو نستوه استوار!
طرح
خونچکان
دو غربال را کشید؛
و فلق!
بر افق سربی
" میدان چیتگر "
خون پاشید.
" عبدالرحمان فرقانی فر "
( بخشی از شعر" سیاووشان" از مجموعه " بر بال باد "، انتشارات جامه دران، چاپ اول ۱۳۹۸ )
@StarbaadMagazine
" اشعاری در رثای
خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان "
" شکاف"
زاده شدن
بر نیزه ی تاریک
همچون میلاد گشاده ی زخمی.
سفر یگانه فرصت را
سراسر
در سلسله پیمودن.
بر شعله ی خویش
سوختن
تا جرقه ی واپسین،
بر شعله ی حرمتی
که در خاک راهش
یافته اند
بردگان
این چنین.
این چنین سرخ و لوند
بر خاربوته ی خون
شکفتن
وینچنین گردن فراز
بز تازیانه زار تحقیر
گذشتن
و راه را تا غایت نفرت
بریدن._
آه، از که سخن می گویم؟
ما بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند.
" احمد شاملو"
" شاعر "
جهان ما
به دو چیز زنده است
اولی شاعر
و دومی شاعر
و شما
هر دو را کشته اید
اول : خسرو گلسرخی
دوم : خسرو گلسرخی...
" رضا براهنی "
( از کتاب " ظِل الله " شعرهای زندان، چاپ ۱۳۵۸ انتشارات امیرکبیر )
" خاکسپاری شاخه جوان "
شاخه ی جوانش را
زیر پای درخت کهن
دفن خاک کردم
من
داده ی تو بود بازش گیر
گفتم ای درخت پیر
ای درخت مرگ اوژن!
شاخسار سر سبزت
سر کشید تا خورشید
از قلمرو سایه
تا حقایقی روشن
رو بمرزهای جهان
تن سپرد با توفان
در نهاد آگاهی
مرگ بود، دانستن
عشق با نگین پیوست
خون به رگ تسلی یافت
ریشه بافت در آهن
داده ی تو بود بازش گیر
تا بپرورانی باز
شاخه ی جوانتر را
ای همیشه، ای میهن!
" محمدعلی سپانلو "
" برای شاعری که جنگیدن می دانست "
بعداز هزار سال
گوئی هنوز سایه بی انتهای تست، که پوشانده ست
دیوارهای کاهگلی را
- در آفتاب تشنه میدان " چیتگر " -
وان دست بیمناک که تیر خلاص را
در گیجگاه روشن تو جای می دهد
در لحظه های خونین پیداست.
*
آری توئی، شکوه دلیری
آری توئی، دلیر اساطیری
در قصه های مردان
- مردان خون و خشم -
آری هنوز مشتی از آن سکه های سرب
- یاد آور کرامت کفتاران -
صندوق سینه ات را پر کرده ست
و پرده ی حریر هوا می لرزد
از وحشت صدای تفنگی که مرگ را
که مرگ مرد را
از تیک و تاک قلب تو آموخت.
ای عاشق همیشه
- ای ثبت در جریده ی عالم -
مردی که رفت، خواست، توانست
با گفتن: " نه " پشت خدایان خاک را
( البته سخن ناپاک )
در رعشه ی هراس بلرزاند.
و با طعامی از تن خود، گرگ مست را
آلوده تر کند.
مردی که حرف حرف شهادت را
در قتلگاه خویش به آواز
ایثار سنگ سنگ زمین کرد
مردی که مرد بودن و بودن را
تفسیر ناب بازپسین کرد.
" سیاوش مطهری "
در بیدادگاه نظامی استبداد
- این مترسک سوداگران غرب! -
رزمندگان ما
آن " خسرو " و " کرامت "
این خلق!
بعد از شکنجه های کشنده
محکوم به پذیرش
گلوله شدند.
*
در سحرگاه سرد
آخر بهمن
جوخه ی آتش!
با شلیک تیربار
برسینه ی ستبر دو نستوه استوار!
طرح
خونچکان
دو غربال را کشید؛
و فلق!
بر افق سربی
" میدان چیتگر "
خون پاشید.
" عبدالرحمان فرقانی فر "
( بخشی از شعر" سیاووشان" از مجموعه " بر بال باد "، انتشارات جامه دران، چاپ اول ۱۳۹۸ )
@StarbaadMagazine
به مناسبت بیست و پنجمین
سالروز درگذشت
" نادر نادرپور "
شاعر و مترجم معاصر ایران!
زاده : ۱۶ خرداد ماه ۱۳۰۸ - کرمان
درگذشته: ۲۹ بهمن ماه ۱۳۷۸ - لس آنجلس
یادش هماره گرامی و نامش ماناباد!
ز پنهانگاه جنگل های خاموش خزان دیده
به سویت باز خواهم گشت
ای خورشید، ای خورشید!
ترا با دست، سوی خویش خواهم خواند،
ترا با چشم، سوی خویش خواهم خواند
ترا فریاد خواهم کرد
ای خورشید، ای خورشید!
" نادر نادرپور "
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@StarbaadMagazine
سالروز درگذشت
" نادر نادرپور "
شاعر و مترجم معاصر ایران!
زاده : ۱۶ خرداد ماه ۱۳۰۸ - کرمان
درگذشته: ۲۹ بهمن ماه ۱۳۷۸ - لس آنجلس
یادش هماره گرامی و نامش ماناباد!
ز پنهانگاه جنگل های خاموش خزان دیده
به سویت باز خواهم گشت
ای خورشید، ای خورشید!
ترا با دست، سوی خویش خواهم خواند،
ترا با چشم، سوی خویش خواهم خواند
ترا فریاد خواهم کرد
ای خورشید، ای خورشید!
" نادر نادرپور "
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@StarbaadMagazine
به مناسبت نود و سومین سالگرد زادروز
" اسماعیل چناری ( رها) "
شاعری که در " باغ گل " می سرود!
🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" اسماعیل چناری ( رها) "
شاعری که در " باغ گل " می سرود!
🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆
اسماعیل چناری( رها ) در دوّم اسفندماه ۱۳۱۰ در تهران به دنیا آمد. کتابهای "خوشه های تلخ"، " لب تلخی و فنجان"، "کوتاه مانا بلند "، " بیراه خورشید"، " طلایه ای بر پاییز"، " طلایه و باران"، " بیراهه خورشید( شعر بلند)"، " جرقه ای در باد( شعر کوتاه)" از رها منتشر شده است. زنده یاد سه جلد کتاب جدید نیز آماده چاپ داشت.
اسماعیل رها روز پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶ بر اثر کهولت سن در تهران درگذشت و روز جمعه ۳۱ شهریور به خاک سپرده شد.
هماره یادش گرامی و نامش مانا باد !
چند شعر کوتاه از زنده یاد " اسماعیل رها"
شکستم،
شکستم ندیدی
بریدیم ز دنیا و هستی
به هر کس نگفتم
که کاهی، مرا تکیه گاهی است
نه کوهی
بیا نازنینم!
مرا سینه و پشت
تو را تیغ آخر.
****
هنگامه ای است ریزش باران به خانه ام
تاراج را
ارزانی شکوفه ی گیلاس کرده است
تا خواهش شکفتن گلدانه های سیب
برشاخه بشکند
هر لحظه ای شقاوت باران را
فریاد می زنم
با ما کسی
افسانه ی شکفتن و رگبار را نگفت.
****
ذهن درخت نام تو را می خواست
ناخن مرا نبود
لختی با برگ های سبز
نام تو را به زمزمه بنشستم
دیری است مرغکان بهاری
نام تو را به هلهله پرواز می دهند.
****
بر سنگ قصه ای
نام تو را دوباره نوشتم
گلسنگ ها
فریاد می زدند:صبوری
دیدم ترک
به پشت ترک
سنگ شکافت.
****
در من زنی به ریشه نشسته
یک غنجه مانده است
تا بشکند به شاخه
فراموشی...
****
سیبی
در انتظار آمدن حوا
در زیر چتر ابر
خمیازه می کشد.
****
چشمان تو
فنجان قهوه ای است که می نوشم
یک شب از آن نگاه ترا تلخ
شاید
خط بلند عشق
پیچیده و شکسته نباشد
در فال قهوه ام.
@StarbaadMagazine
اسماعیل چناری( رها ) در دوّم اسفندماه ۱۳۱۰ در تهران به دنیا آمد. کتابهای "خوشه های تلخ"، " لب تلخی و فنجان"، "کوتاه مانا بلند "، " بیراه خورشید"، " طلایه ای بر پاییز"، " طلایه و باران"، " بیراهه خورشید( شعر بلند)"، " جرقه ای در باد( شعر کوتاه)" از رها منتشر شده است. زنده یاد سه جلد کتاب جدید نیز آماده چاپ داشت.
اسماعیل رها روز پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶ بر اثر کهولت سن در تهران درگذشت و روز جمعه ۳۱ شهریور به خاک سپرده شد.
هماره یادش گرامی و نامش مانا باد !
چند شعر کوتاه از زنده یاد " اسماعیل رها"
شکستم،
شکستم ندیدی
بریدیم ز دنیا و هستی
به هر کس نگفتم
که کاهی، مرا تکیه گاهی است
نه کوهی
بیا نازنینم!
مرا سینه و پشت
تو را تیغ آخر.
****
هنگامه ای است ریزش باران به خانه ام
تاراج را
ارزانی شکوفه ی گیلاس کرده است
تا خواهش شکفتن گلدانه های سیب
برشاخه بشکند
هر لحظه ای شقاوت باران را
فریاد می زنم
با ما کسی
افسانه ی شکفتن و رگبار را نگفت.
****
ذهن درخت نام تو را می خواست
ناخن مرا نبود
لختی با برگ های سبز
نام تو را به زمزمه بنشستم
دیری است مرغکان بهاری
نام تو را به هلهله پرواز می دهند.
****
بر سنگ قصه ای
نام تو را دوباره نوشتم
گلسنگ ها
فریاد می زدند:صبوری
دیدم ترک
به پشت ترک
سنگ شکافت.
****
در من زنی به ریشه نشسته
یک غنجه مانده است
تا بشکند به شاخه
فراموشی...
****
سیبی
در انتظار آمدن حوا
در زیر چتر ابر
خمیازه می کشد.
****
چشمان تو
فنجان قهوه ای است که می نوشم
یک شب از آن نگاه ترا تلخ
شاید
خط بلند عشق
پیچیده و شکسته نباشد
در فال قهوه ام.
@StarbaadMagazine
شعر خوانی
" عبدالرحمان فرقانی فر "
در کنار آقای اسدالله امرایی
مترجم گرانقدر(مدیر جلسه)
در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه ۱۴۰۳/۱۲/۱
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" عبدالرحمان فرقانی فر "
در کنار آقای اسدالله امرایی
مترجم گرانقدر(مدیر جلسه)
در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه ۱۴۰۳/۱۲/۱
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆
" از حنجره "
آواز هم
می تواند شلیک شود
از حنجره - چون گلوله -
در این سکوت آباد !
پرستو !
شلیک کرد
گلوله ی " از خون جوانان وطن" را
در کاروانسرای
ساکت این سرزمین!
و پَرکشید
به سوی سحرگاهان.
آری !
آواز هم
می تواند شلیک شود .
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۴۰۳/۹/۲۷
" این زمهریر "
سرما !
همچنان می وزد
و ما
همچنان
منتظر گرما !
باید
با هیمه های خود
آتشی برپا کنیم
جهنم وار - نه چونان نمرودیان! -
تا تمام پاسدارانِ
این زمستانِ سیاه را
بسوزاند .
سرما !
همچنان می وزد
و ما
باید
خود را هیمه ای کنیم
آتش زا
تا مرگ این زمهریر
تا درخشش بهار !
" عبدالرحمان فرقانی فر "
بهمن ۱۴۰۳
@StarbaadMagazine
" از حنجره "
آواز هم
می تواند شلیک شود
از حنجره - چون گلوله -
در این سکوت آباد !
پرستو !
شلیک کرد
گلوله ی " از خون جوانان وطن" را
در کاروانسرای
ساکت این سرزمین!
و پَرکشید
به سوی سحرگاهان.
آری !
آواز هم
می تواند شلیک شود .
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۴۰۳/۹/۲۷
" این زمهریر "
سرما !
همچنان می وزد
و ما
همچنان
منتظر گرما !
باید
با هیمه های خود
آتشی برپا کنیم
جهنم وار - نه چونان نمرودیان! -
تا تمام پاسدارانِ
این زمستانِ سیاه را
بسوزاند .
سرما !
همچنان می وزد
و ما
باید
خود را هیمه ای کنیم
آتش زا
تا مرگ این زمهریر
تا درخشش بهار !
" عبدالرحمان فرقانی فر "
بهمن ۱۴۰۳
@StarbaadMagazine
به مناسبت نود و هفتمین سالگرد زادروز
" هوشنگ ابتهاج( ه. الف. سایه)"
شاعر فقید گرانقدر "پرنیان اندیش" !
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" هوشنگ ابتهاج( ه. الف. سایه)"
شاعر فقید گرانقدر "پرنیان اندیش" !
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی ، متخلص به " ه. الف سایه " در ۶ اسفندماه ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقاخان ابتهاج و یکی از پنج فرزند و تنها پسر باقیمانده خانواده است.
" من ( امیر هوشنگ) تنها پسر " آقاخان" ابتهاج و " فاطمه رفعت" به شمار می رفتم. بعداز من سه تا دختر به دنیا آمدند و ضمنا یک پسر هم قبل از من، نیامده رفت."
پدرش آقاخان از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. هوشنگ تحصیلات ابتدایی و چهار سال از دبیرستان را در مدارس عنصری، قاآنی، لقمان و شاهپور در رشت گذراند و از کلاس پنجم در دبیرستان تمدن تهران درس خواند.
" به تهران که آمدیم و در مدرسه تمدن نام نویسی کردم، در آن کلاس پنجم متوسطه را رد شدم، بعد هم دیگر به مدرسه نرفتم و درس خواندن را رها کردم."
در سال ۱۳۱۸ با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. وی دلباخته دختری ارمنی به نام " گالیا " شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی، منتج به سرودن اشعار عاشقانه در آن ایام شد. در اسفند ماه سال ۱۳۳۱ در گیر و دار مسائل سیاسی وی شعری به نام " کاروان" با اشاره به همان روابط عاشقانه سرود. با مطلع ( دیرست، گالیا!)
" پدرم با شعر گفتن من موافقت نداشت...و امید داشت این شعر را هم بلاخره رها کنم. استنباطش درست بود. ولی این بار شعر مرا رها نکرد. "
در سال ۱۳۲۵ در سن ۱۹ سالگی ، اولین کتابش " نخستین نغمه ها " را که شامل اشعاری در قالب کلاسیک بود با مقدمه ای از دکتر مهدی حمیدی به چاپ رساند.
اوایل دهه ۱۳۳۰ با نیما یوشیج آشنا شد. " نیما محبوب همه ما بود و ما با احترام و اعجاب نگاهش می کردیم."
کتاب " سراب " که نخستین مجموعه اشعار او به سبک جدید است؛ ولی در قالب همان چهارپاره با مضمونی تغزلی و بیان احساسات و عواطف واقعی اجتماعی فردی، در سال ۱۳۳۰ توسط انتشارات صفی علیشاه منتشر شد.
کتاب بعدی اش " سیاه مشق "( اشعار سالهای ۲۸ و ۲۹) در فروردین ۱۳۳۲ با یادداشتی از مرتضی کیوان و مقدمه شهریار منتشر شد. این مجموعه تعدادی از بهترین غزل های آن دوره را دربردارد که توانایی اش را در سرودن غزل نشان می دهد. از جمله غزل زیبای " زبان نگاه" که در ۲۲ سالگی( ۱۳۲۸) سرود، گرایشش را به حافظ و سعدی نشان می دهد که تقلیدی نیست:
" نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست"
چهارمین مجموعه اش " شبگیر" در بردارنده اشعار نو سالهای ۳۰ و ۳۱ او در مرداد ۱۳۳۲ توسط انتشارات زوار به چاپ رسید. سایه در این کتاب از اشعار عاشقانه فردی دور و با مردم همگام شد؛ که بازگوی اندیشه های تازه او به گرایش اشعار اجتماعی در سالهای پرتب و تاب قبل از سال ۳۲ می باشد.
در همین سال ( ۱۳۳۲) پدرش فوت می کند.
سایه از بنیانگذاران " انجمن ادبی شمع سوخته" بود که در اوایل دهه ۱۳۳۰ که از پیشگامان شعر نو فارسی، نیما یوشیج، مرتضی کیوان، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد جعفر محجوب تشکیل شد.
مجموعه اشعار بعدیش در آبانماه ۱۳۳۴ " چند برگ از یلدا" و در دیماه ۱۳۳۴ هم " زمین " توسط انتشارات توس و زوار منتشر شد و راه روشن و تازه ای را در شعر معاصر گشود.
در سال ۱۳۳۷ با " شهریار" آشنا می شود که به رابطه دوستی شدیدی می انجامد. سایه چنین میگوید: " فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن شهریار را از شاعران دیگر متمایز می کرد. خیلی دوستش داشتم. او هم دوستم داشت"
هوشنگ ابتهاج در آغاز همچون شهریار، کوشید تا راه نیما را ادامه دهد؛ اما نگرش مدرن و اجتماعی نیما، بویژه پس از سرایش ققنوس ( بهمن ۱۳۱۶) و مرغ غم ( آبان ۱۳۱۷) با طبع او که اساسا غزلسرا بود، همخوانی نداشت و راه خود را که سرودن غزل بود، ادامه داد.
هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۳۷ با خانم آلما مایکیال( ۱۳۱۱- ۱۴۰۰) با پدری ارمنی و مادری روس، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا( ۱۳۳۸)، کیوان( ۱۳۳۹)، آسیا( ۱۳۴۰) و کاوه( ۱۳۴۱) می باشد.
سایه در شب شعری که در انجمن ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۸ به همت نادر نادرپور تشکیل شده بود با منوچهر آتشی، سیاوش کسرایی، محمد زهری شرکت و شعر می خواند.
سایه غزل معروف " لب خاموش" را در خرداد ماه ۱۳۳۸ منتشر میکند:
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
فریدون مشیری، این غزل را در مجله " روشنفکر" به طبع آزمایی می گذارد. گروهی در این طبع آزمایی شرکت می کنند از جمله:فروغ فرخزاد با شعر:
چون سنگی صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
سیمین بهبهانی چنین گفت:
سیمین تو ساقی سخنی وز شراب شعر
یک جرعه در پیاله هر گوش می کنی
شهریار، چنین سرود:
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
@StarbaadMagzine
👇👇👇👇
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی ، متخلص به " ه. الف سایه " در ۶ اسفندماه ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقاخان ابتهاج و یکی از پنج فرزند و تنها پسر باقیمانده خانواده است.
" من ( امیر هوشنگ) تنها پسر " آقاخان" ابتهاج و " فاطمه رفعت" به شمار می رفتم. بعداز من سه تا دختر به دنیا آمدند و ضمنا یک پسر هم قبل از من، نیامده رفت."
پدرش آقاخان از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. هوشنگ تحصیلات ابتدایی و چهار سال از دبیرستان را در مدارس عنصری، قاآنی، لقمان و شاهپور در رشت گذراند و از کلاس پنجم در دبیرستان تمدن تهران درس خواند.
" به تهران که آمدیم و در مدرسه تمدن نام نویسی کردم، در آن کلاس پنجم متوسطه را رد شدم، بعد هم دیگر به مدرسه نرفتم و درس خواندن را رها کردم."
در سال ۱۳۱۸ با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. وی دلباخته دختری ارمنی به نام " گالیا " شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی، منتج به سرودن اشعار عاشقانه در آن ایام شد. در اسفند ماه سال ۱۳۳۱ در گیر و دار مسائل سیاسی وی شعری به نام " کاروان" با اشاره به همان روابط عاشقانه سرود. با مطلع ( دیرست، گالیا!)
" پدرم با شعر گفتن من موافقت نداشت...و امید داشت این شعر را هم بلاخره رها کنم. استنباطش درست بود. ولی این بار شعر مرا رها نکرد. "
در سال ۱۳۲۵ در سن ۱۹ سالگی ، اولین کتابش " نخستین نغمه ها " را که شامل اشعاری در قالب کلاسیک بود با مقدمه ای از دکتر مهدی حمیدی به چاپ رساند.
اوایل دهه ۱۳۳۰ با نیما یوشیج آشنا شد. " نیما محبوب همه ما بود و ما با احترام و اعجاب نگاهش می کردیم."
کتاب " سراب " که نخستین مجموعه اشعار او به سبک جدید است؛ ولی در قالب همان چهارپاره با مضمونی تغزلی و بیان احساسات و عواطف واقعی اجتماعی فردی، در سال ۱۳۳۰ توسط انتشارات صفی علیشاه منتشر شد.
کتاب بعدی اش " سیاه مشق "( اشعار سالهای ۲۸ و ۲۹) در فروردین ۱۳۳۲ با یادداشتی از مرتضی کیوان و مقدمه شهریار منتشر شد. این مجموعه تعدادی از بهترین غزل های آن دوره را دربردارد که توانایی اش را در سرودن غزل نشان می دهد. از جمله غزل زیبای " زبان نگاه" که در ۲۲ سالگی( ۱۳۲۸) سرود، گرایشش را به حافظ و سعدی نشان می دهد که تقلیدی نیست:
" نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست"
چهارمین مجموعه اش " شبگیر" در بردارنده اشعار نو سالهای ۳۰ و ۳۱ او در مرداد ۱۳۳۲ توسط انتشارات زوار به چاپ رسید. سایه در این کتاب از اشعار عاشقانه فردی دور و با مردم همگام شد؛ که بازگوی اندیشه های تازه او به گرایش اشعار اجتماعی در سالهای پرتب و تاب قبل از سال ۳۲ می باشد.
در همین سال ( ۱۳۳۲) پدرش فوت می کند.
سایه از بنیانگذاران " انجمن ادبی شمع سوخته" بود که در اوایل دهه ۱۳۳۰ که از پیشگامان شعر نو فارسی، نیما یوشیج، مرتضی کیوان، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد جعفر محجوب تشکیل شد.
مجموعه اشعار بعدیش در آبانماه ۱۳۳۴ " چند برگ از یلدا" و در دیماه ۱۳۳۴ هم " زمین " توسط انتشارات توس و زوار منتشر شد و راه روشن و تازه ای را در شعر معاصر گشود.
در سال ۱۳۳۷ با " شهریار" آشنا می شود که به رابطه دوستی شدیدی می انجامد. سایه چنین میگوید: " فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن شهریار را از شاعران دیگر متمایز می کرد. خیلی دوستش داشتم. او هم دوستم داشت"
هوشنگ ابتهاج در آغاز همچون شهریار، کوشید تا راه نیما را ادامه دهد؛ اما نگرش مدرن و اجتماعی نیما، بویژه پس از سرایش ققنوس ( بهمن ۱۳۱۶) و مرغ غم ( آبان ۱۳۱۷) با طبع او که اساسا غزلسرا بود، همخوانی نداشت و راه خود را که سرودن غزل بود، ادامه داد.
هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۳۷ با خانم آلما مایکیال( ۱۳۱۱- ۱۴۰۰) با پدری ارمنی و مادری روس، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا( ۱۳۳۸)، کیوان( ۱۳۳۹)، آسیا( ۱۳۴۰) و کاوه( ۱۳۴۱) می باشد.
سایه در شب شعری که در انجمن ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۸ به همت نادر نادرپور تشکیل شده بود با منوچهر آتشی، سیاوش کسرایی، محمد زهری شرکت و شعر می خواند.
سایه غزل معروف " لب خاموش" را در خرداد ماه ۱۳۳۸ منتشر میکند:
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
فریدون مشیری، این غزل را در مجله " روشنفکر" به طبع آزمایی می گذارد. گروهی در این طبع آزمایی شرکت می کنند از جمله:فروغ فرخزاد با شعر:
چون سنگی صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
سیمین بهبهانی چنین گفت:
سیمین تو ساقی سخنی وز شراب شعر
یک جرعه در پیاله هر گوش می کنی
شهریار، چنین سرود:
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
@StarbaadMagzine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
سایه در سال ۱۳۴۶ در جشن هنر شیراز بر مزار حافظ شعر می خواند که دکتر باستانی پاریزی در کتابش " از پاریز تا پاریس" استقبال شرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می دهد و می نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی کردم که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.
سایه در مهرماه ۱۳۴۸ با همکاری نادر نادرپور و گالوست خاننس و ر. بن، کتاب " یادنامه " را که ترجمه اشعار " تومانیان" شاعر ارمنی بود را به چاپ رساند.
هوشنگ ابتهاج مدتی تا سال ۵۴ به عنوان مدیر امور اداری شرکت سیمان تهران(که عمویش مدیر عامل شرکت بود) در خیابان کوشک به کار اشتغال و در خانه ای که با وام خرید در همان محل ساکن بود. آن خانه! خانه شاعری بود که شعر " ارغوان " را سرود. درخت ارغوان خانه اش با بچه هایش قد کشید و بزرگ شد و تأثیر شگرف بر روی او گذاشت. در سال ۱۳۶۳ که در زندان بود، شعر " ارغوان" را می سراید که فضایی از زندان را تصویر می کند. خانه سایه در سال ۱۳۸۷ با عنوان " خانه ارغوان" بعنوان میراث فرهنگی ثبت شد.
در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه یو سی ال لس آنجلس پیش از آنکه شعر ارغوان را بخواند، گفت:آن سالی که در خانه خود نبود و دور از دیار بود یاد این درخت برای او نشانه همه چیز بود، از دوست آشنا تا باورها...ادامه داد که تلاش می کند این شعر را بدون غلبه احساس بخواند و دست گل به آب ندهد:
ارغوان شاخه همخون جدامانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست...
سایه در شب چهارم از شبهای " ده شب، شاعران و نویسندگان " انستیتو گوته در مهرماه ۱۳۵۶شرکت و شش شعر خواند.
ابتهاج پس از کناره گیری داود پیرنیا، از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران و پایه گذار برنامه موسیقیایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل ها، تصنیف ها و اشعار نیمایی او توسط شجریان، ناظری، حسین قوامی به اجراء درآمد. تصنیف های خاطره انگیز " تو ای پری کجایی" توسط قوامی و " ای ایران ای سرای امید" توسط شجریان که خوانده شدند، اشعارش از سایه است.
در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور ( میدان ژاله) در ۲۱ شهریور ۱۳۵۷، سایه بهمراه اعضاء گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی، که قراربود کنسرت " به یاد عارف" را در مسکو برگزار کنند ( که به اعتراض نرفتند)، از رادیو ایران استعفاء دادند.
سایه کتابهای " تا صبح یلدا" و " یادگار خون سرو" را در سال ۱۳۶۰ به چاپ رساند. از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج " حافظ به سعی سایه" است که در سال ۱۳۷۲ توسط نشر کارنامه به چاپ رسید؛ که حاصل سالها پژوهش و حافظ شناسی او است که آنرا به همسرش پیشکش کرده است.
کتاب " تاسیان " ( ۸۷ قطعه اشعار نو سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۸۲) در مهرماه ۱۳۸۵ به چاپ رسید. تاسیان گویش گیلکی کلمه تاسه است که در لغت به معنی " اندوه و ملالت" است. سایه اسم با مسمائی برای کتاب انتخاب کرده، چرا که اشعارش غمنامه عزیزان از دست رفته است.
در سال ۱۳۹۱ کتاب " پیر پرنیان اندیش" خاطرات هوشنگ ابتهاج که طی گفتگویی با میلاد عظیمی و عاطفه طیّه، توسط انتشارات سخن منتشر شد. در این کتاب سایه به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره های بنام موسیقی ، شعر و سیاست در زمان خود می پردازد. سایه در این کتاب تأیید می کند که آزادی اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعداز نامه محمدحسین شهریار به رئیس جمهور محترم و بیان اینکه " وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته ها بر عرش الهی گریه می کنند." صورت گرفت. که بعد آزاد می شود.
یکشنبه ۵ آبانماه ۱۳۹۲ شب ه.ا.سایه، صد و سی و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا با همکاری مؤسسه فرهنگی ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در کانون زبان فارسی با حضور سیمین بهبهانی، پوری سلطانی( همسر مرتضی کیوان)، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمود دولت آبادی( از دوسلدورف آلمان پیام داد )، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج( دختر سایه)، محمد افشین وفایی برگزار شد.
زنده یاد سیمین بهبهانی در این شب گفت:" سایه یکی از افتخارات ایران است.او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست." شعری " پیشکش به سایه عزیزم" کرد با این مطلع:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست
یا قصه از آن " افتد و دانی" کنم، ای دوست.
دولت آبادی در پیامش گفت:" ...نه فقط با غزل ها و مهربانی هایتان همیشه با شما بوده ام، بلکه هر کجا بوده باشم، حافظ به سعی سایه، بر دیده چشمهای من بوده است و هست."
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
سایه در سال ۱۳۴۶ در جشن هنر شیراز بر مزار حافظ شعر می خواند که دکتر باستانی پاریزی در کتابش " از پاریز تا پاریس" استقبال شرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می دهد و می نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی کردم که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.
سایه در مهرماه ۱۳۴۸ با همکاری نادر نادرپور و گالوست خاننس و ر. بن، کتاب " یادنامه " را که ترجمه اشعار " تومانیان" شاعر ارمنی بود را به چاپ رساند.
هوشنگ ابتهاج مدتی تا سال ۵۴ به عنوان مدیر امور اداری شرکت سیمان تهران(که عمویش مدیر عامل شرکت بود) در خیابان کوشک به کار اشتغال و در خانه ای که با وام خرید در همان محل ساکن بود. آن خانه! خانه شاعری بود که شعر " ارغوان " را سرود. درخت ارغوان خانه اش با بچه هایش قد کشید و بزرگ شد و تأثیر شگرف بر روی او گذاشت. در سال ۱۳۶۳ که در زندان بود، شعر " ارغوان" را می سراید که فضایی از زندان را تصویر می کند. خانه سایه در سال ۱۳۸۷ با عنوان " خانه ارغوان" بعنوان میراث فرهنگی ثبت شد.
در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه یو سی ال لس آنجلس پیش از آنکه شعر ارغوان را بخواند، گفت:آن سالی که در خانه خود نبود و دور از دیار بود یاد این درخت برای او نشانه همه چیز بود، از دوست آشنا تا باورها...ادامه داد که تلاش می کند این شعر را بدون غلبه احساس بخواند و دست گل به آب ندهد:
ارغوان شاخه همخون جدامانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست...
سایه در شب چهارم از شبهای " ده شب، شاعران و نویسندگان " انستیتو گوته در مهرماه ۱۳۵۶شرکت و شش شعر خواند.
ابتهاج پس از کناره گیری داود پیرنیا، از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران و پایه گذار برنامه موسیقیایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل ها، تصنیف ها و اشعار نیمایی او توسط شجریان، ناظری، حسین قوامی به اجراء درآمد. تصنیف های خاطره انگیز " تو ای پری کجایی" توسط قوامی و " ای ایران ای سرای امید" توسط شجریان که خوانده شدند، اشعارش از سایه است.
در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور ( میدان ژاله) در ۲۱ شهریور ۱۳۵۷، سایه بهمراه اعضاء گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی، که قراربود کنسرت " به یاد عارف" را در مسکو برگزار کنند ( که به اعتراض نرفتند)، از رادیو ایران استعفاء دادند.
سایه کتابهای " تا صبح یلدا" و " یادگار خون سرو" را در سال ۱۳۶۰ به چاپ رساند. از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج " حافظ به سعی سایه" است که در سال ۱۳۷۲ توسط نشر کارنامه به چاپ رسید؛ که حاصل سالها پژوهش و حافظ شناسی او است که آنرا به همسرش پیشکش کرده است.
کتاب " تاسیان " ( ۸۷ قطعه اشعار نو سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۸۲) در مهرماه ۱۳۸۵ به چاپ رسید. تاسیان گویش گیلکی کلمه تاسه است که در لغت به معنی " اندوه و ملالت" است. سایه اسم با مسمائی برای کتاب انتخاب کرده، چرا که اشعارش غمنامه عزیزان از دست رفته است.
در سال ۱۳۹۱ کتاب " پیر پرنیان اندیش" خاطرات هوشنگ ابتهاج که طی گفتگویی با میلاد عظیمی و عاطفه طیّه، توسط انتشارات سخن منتشر شد. در این کتاب سایه به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره های بنام موسیقی ، شعر و سیاست در زمان خود می پردازد. سایه در این کتاب تأیید می کند که آزادی اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعداز نامه محمدحسین شهریار به رئیس جمهور محترم و بیان اینکه " وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته ها بر عرش الهی گریه می کنند." صورت گرفت. که بعد آزاد می شود.
یکشنبه ۵ آبانماه ۱۳۹۲ شب ه.ا.سایه، صد و سی و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا با همکاری مؤسسه فرهنگی ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در کانون زبان فارسی با حضور سیمین بهبهانی، پوری سلطانی( همسر مرتضی کیوان)، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمود دولت آبادی( از دوسلدورف آلمان پیام داد )، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج( دختر سایه)، محمد افشین وفایی برگزار شد.
زنده یاد سیمین بهبهانی در این شب گفت:" سایه یکی از افتخارات ایران است.او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست." شعری " پیشکش به سایه عزیزم" کرد با این مطلع:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست
یا قصه از آن " افتد و دانی" کنم، ای دوست.
دولت آبادی در پیامش گفت:" ...نه فقط با غزل ها و مهربانی هایتان همیشه با شما بوده ام، بلکه هر کجا بوده باشم، حافظ به سعی سایه، بر دیده چشمهای من بوده است و هست."
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
پوری سلطانی ( همسر زنده یاد مرتضی کیوان) چنین گفت:" ...در آن سالهای سیاه زندگی من، این هوشنگ ابتهاج بود که سایه وار همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بی پناه کیوان."
سایه در شب خودش چنین گفت:
" ...ما آدم های صاف و ساده ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی ها جدا می کند. آدم های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی ها بیخود زحمت می کشند که نکته هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست... "
آخرین کتاب سایه، " بانگ نی" که توسط نشر کارنامه به چاپ رسید در ۱۳۶ صفحه با قیمت ۴۵ هزار تومان، یکبار در سال ۱۳۸۵ با قیمت ۳۹۵۰ تومان چاپ اما توقیف شد و پخش نگردید. سایه خودش چنین می گوید:
" واقعیت این است که من در جریان انتشار این کتاب نبوده ام و متأسفانه ناشر بدون اطلاع من کتاب را منتشر کرده است... موضوع قیمت بالای این کتاب را هم باید از ناشر پرسید که آن را چاپ کرده است...این کتاب، شعر بلندی است که سالها قبل نوشته ام و طی سالها اضافاتی هم داشته است... "
ابتهاج در مهرماه ۱۳۹۲ در گفتگویی با محمد قوچانی، مهدی یزدانی خرم و علیرضا غلامی که در مجله " مهرنامه" منتشر شد، چنین گفت:
" وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه می کنی؟ فکر می کرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساخته ام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن این ها چنان برای من عظیم است که اصلا کلمه پیدا نمی کنم."
هوشنگ ابتهاج" ه.ا.سایه" در ۱۹ مردادماه ۱۴۰۱ در ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان به علت نارسایی کلیه و کهولت در گذشت.
یلدا ، دختر زنده یاد ابتهاج، بامداد چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ با انتشار بیت زیر از پدرش در شبکه اجتماعی اینستاگرام نوشت که:
" سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبند، غریبانه بگردید. "
یلدا در روز پنجشنبه( ۱۴۰۱/۶/۳) هم اعلام کرد:
" با خرسندی آگاهی یافتیم که قاضی شعبه رسیدگی کننده دادگاه کلن آلمان رای خود را در زمینه انتقال پیکر پدرم، امیر هوشنگ ابتهاج به ایران برای خاکسپاری در آرامگاه ابدی اش، باغ محتشم رشت، صادر کرد.
قرار شد بعداز ظهر دیروز( چهارشنبه) پیکر این شاعر فقید به ایران انتقال یابد و مراسم تشییع پیکر او فردا جمعه( چهارم شهریور) ار ساعت ۸ صبح در مقابل تالار وحدت تهران برگزار و پس از آن، با انتقال به رشت، بعداز ظهر جمعه ( پنجم شهریور) مراسم خاکسپاری در باغ محتشم رشت برگزار خواهد شد."
طبق برنامه، صبح جمعه( ۱۴۰۱/۶/۵) ، با جمع انبوهی از اهالی هنر و دوستارانش، مراسم تشییع از مقابل تالار وحدت تهران صورت گرفت و بعداز ظهر جمعه هم مراسم خاکسپاری آن شاعر فقید جاوید نام با حضور همشهریان و اهالی هنر کشور در باغ محتشم رشت برگزار گردید.
" شب سالگرد " بخارا:
به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت استاد سایه با دعوت آقای علی دهباشی از استاد شفیعی کدکنی و با حضور یلدا ابتهاج و شعرخوانی خانم زیبا اشراقی( همسر زنده یاد قیصر امین پور) و دوستداران شاعر فقید در باغ محتشم رشت، بر سر مزار ایشان در شب چهاردهم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت شش بعدازظهر برگزار گردید.
استاد شفیعی اظهار کردند: " او یکی از نمایندگان برجسته شعر فارسی در طول قرون و اعصار بوده و بعداز حافظ غزلسرایی به اعتبار و اهمیت او به زحمت می توان پیدا کرد."
روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی باد!
" حصار"
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه ها پرخون کنید
وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید
آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بردمد خورشید نو شب را زخود بیرون کنید
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کنید
در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید
از چشم ما آیینه ای در پیش آن مه رو نهید
آن فتنه فتانه را بر خویشتن مفتون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
دیدم به خواب نیمه شب خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب ای صبح خیزان چون کنید
نوری برای دوستان دودی به چشم دشمنان
من دل برآتش می نهم این هیمه را افزون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را ویران کنید این تاج را وارون کنید
چندین که از خم در سبد خون دل ما می رود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پرخون کنید
" خرداد ۱۳۵۷- تهران"
نال از کنج قفس شادی کش است
مرغ را پرواز آزادی خوش است
خود قفس گشتی پر از باد هوس
می گریزد مرغ آزاد از قفس
باغ ها در سینه داری با صفا
درگشا تا مرغت آید از قفا
مرغ می آید در آغوشت مدام
بی نیاز دانه و بی رنج دام
مرغ می آید، تو سنگش می زنی
در قفس چون گربه چنگش می زنی
" از کتاب ، بانگ نی "
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
پوری سلطانی ( همسر زنده یاد مرتضی کیوان) چنین گفت:" ...در آن سالهای سیاه زندگی من، این هوشنگ ابتهاج بود که سایه وار همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بی پناه کیوان."
سایه در شب خودش چنین گفت:
" ...ما آدم های صاف و ساده ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی ها جدا می کند. آدم های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی ها بیخود زحمت می کشند که نکته هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست... "
آخرین کتاب سایه، " بانگ نی" که توسط نشر کارنامه به چاپ رسید در ۱۳۶ صفحه با قیمت ۴۵ هزار تومان، یکبار در سال ۱۳۸۵ با قیمت ۳۹۵۰ تومان چاپ اما توقیف شد و پخش نگردید. سایه خودش چنین می گوید:
" واقعیت این است که من در جریان انتشار این کتاب نبوده ام و متأسفانه ناشر بدون اطلاع من کتاب را منتشر کرده است... موضوع قیمت بالای این کتاب را هم باید از ناشر پرسید که آن را چاپ کرده است...این کتاب، شعر بلندی است که سالها قبل نوشته ام و طی سالها اضافاتی هم داشته است... "
ابتهاج در مهرماه ۱۳۹۲ در گفتگویی با محمد قوچانی، مهدی یزدانی خرم و علیرضا غلامی که در مجله " مهرنامه" منتشر شد، چنین گفت:
" وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه می کنی؟ فکر می کرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساخته ام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن این ها چنان برای من عظیم است که اصلا کلمه پیدا نمی کنم."
هوشنگ ابتهاج" ه.ا.سایه" در ۱۹ مردادماه ۱۴۰۱ در ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان به علت نارسایی کلیه و کهولت در گذشت.
یلدا ، دختر زنده یاد ابتهاج، بامداد چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ با انتشار بیت زیر از پدرش در شبکه اجتماعی اینستاگرام نوشت که:
" سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبند، غریبانه بگردید. "
یلدا در روز پنجشنبه( ۱۴۰۱/۶/۳) هم اعلام کرد:
" با خرسندی آگاهی یافتیم که قاضی شعبه رسیدگی کننده دادگاه کلن آلمان رای خود را در زمینه انتقال پیکر پدرم، امیر هوشنگ ابتهاج به ایران برای خاکسپاری در آرامگاه ابدی اش، باغ محتشم رشت، صادر کرد.
قرار شد بعداز ظهر دیروز( چهارشنبه) پیکر این شاعر فقید به ایران انتقال یابد و مراسم تشییع پیکر او فردا جمعه( چهارم شهریور) ار ساعت ۸ صبح در مقابل تالار وحدت تهران برگزار و پس از آن، با انتقال به رشت، بعداز ظهر جمعه ( پنجم شهریور) مراسم خاکسپاری در باغ محتشم رشت برگزار خواهد شد."
طبق برنامه، صبح جمعه( ۱۴۰۱/۶/۵) ، با جمع انبوهی از اهالی هنر و دوستارانش، مراسم تشییع از مقابل تالار وحدت تهران صورت گرفت و بعداز ظهر جمعه هم مراسم خاکسپاری آن شاعر فقید جاوید نام با حضور همشهریان و اهالی هنر کشور در باغ محتشم رشت برگزار گردید.
" شب سالگرد " بخارا:
به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت استاد سایه با دعوت آقای علی دهباشی از استاد شفیعی کدکنی و با حضور یلدا ابتهاج و شعرخوانی خانم زیبا اشراقی( همسر زنده یاد قیصر امین پور) و دوستداران شاعر فقید در باغ محتشم رشت، بر سر مزار ایشان در شب چهاردهم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت شش بعدازظهر برگزار گردید.
استاد شفیعی اظهار کردند: " او یکی از نمایندگان برجسته شعر فارسی در طول قرون و اعصار بوده و بعداز حافظ غزلسرایی به اعتبار و اهمیت او به زحمت می توان پیدا کرد."
روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی باد!
" حصار"
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه ها پرخون کنید
وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید
آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بردمد خورشید نو شب را زخود بیرون کنید
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کنید
در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید
از چشم ما آیینه ای در پیش آن مه رو نهید
آن فتنه فتانه را بر خویشتن مفتون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
دیدم به خواب نیمه شب خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب ای صبح خیزان چون کنید
نوری برای دوستان دودی به چشم دشمنان
من دل برآتش می نهم این هیمه را افزون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را ویران کنید این تاج را وارون کنید
چندین که از خم در سبد خون دل ما می رود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پرخون کنید
" خرداد ۱۳۵۷- تهران"
نال از کنج قفس شادی کش است
مرغ را پرواز آزادی خوش است
خود قفس گشتی پر از باد هوس
می گریزد مرغ آزاد از قفس
باغ ها در سینه داری با صفا
درگشا تا مرغت آید از قفا
مرغ می آید در آغوشت مدام
بی نیاز دانه و بی رنج دام
مرغ می آید، تو سنگش می زنی
در قفس چون گربه چنگش می زنی
" از کتاب ، بانگ نی "
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
" کاروان "
دیرست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیریست، گالیا! به ره افتاد کاروان.
عشق من و تو؟… آه
این هم حکایتی است.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.
شاد و شکفته، در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
امشب هزار دختر همسال تو، ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت، روی خاک.
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز،
اما، هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سر انگشتهایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا.
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص تست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.
در تاروپود هر خط و خالش:هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش:هزار ننگ.
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...
دیرست، گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.
هنگامه رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگی است.
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند:
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه،
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک،
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه.
زودست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!
زودست، گالیا! نرسیدست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها،
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان،
سوی تو،
عشق من!
" ه. ا. سایه"
( تهران، اسفند ۱۳۳۱ )
" بوسه "
گفتمش:
" شیرین ترین آواز چیست؟"
چشم غمگینش به رویم خیره ماند.
قطره قطره اشکش از مژگان چکید.
لرزه افتادش به گیسوی بلند.
زیر لب غمناک خواند:
" ناله ی زنجیر ها بر دست من"
گفتمش:
" آنگه که از هم بگسلند؟"
خنده ی تلخی به لب آورد و گفت:
" آرزویی دلکش است، اما دریغ
بخت شورم ره براین امید بست.
وآن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست."
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
" بنگر درین دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است."
سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
" چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی است ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان!"
گفتمش:
" فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان."
گفت:
" اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش"
گفتمش:
" اما دل من می تپد
گوش کن، اینک، صدای پای دوست!"
گفت:
" ای افسوس! در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!"
گریه ای افتاد در من بی امان.
در میان اشکها پرسیدمش:
" خوشترین لبخند چیست؟"
شعله ای در چشم تاریکش شکفت.
جوش خون در گونه اش آتش فشاند.
گفت:
" لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!"
من زجا برخاستم،
بو سیدمش.
" ه.ا.سایه"
( خوانده شده در شب چهارم از " ده شب، شبهای شاعران و نویسندگان" انستیتو گوته، مهرماه ۱۳۵۶ )
" ارغوان "
ارغوان ، شاخهٔ هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی است هوا ؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن چه میبینم دیوار است
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم میگیرد نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی است
اندر این گوشهٔ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان ، این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من
ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من
«هوشنگ ابتهاج »( ه.ا. سایه )
@StarbaadMagazine
" کاروان "
دیرست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیریست، گالیا! به ره افتاد کاروان.
عشق من و تو؟… آه
این هم حکایتی است.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.
شاد و شکفته، در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
امشب هزار دختر همسال تو، ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت، روی خاک.
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز،
اما، هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سر انگشتهایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا.
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص تست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.
در تاروپود هر خط و خالش:هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش:هزار ننگ.
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...
دیرست، گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.
هنگامه رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگی است.
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند:
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه،
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک،
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه.
زودست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!
زودست، گالیا! نرسیدست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها،
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان،
سوی تو،
عشق من!
" ه. ا. سایه"
( تهران، اسفند ۱۳۳۱ )
" بوسه "
گفتمش:
" شیرین ترین آواز چیست؟"
چشم غمگینش به رویم خیره ماند.
قطره قطره اشکش از مژگان چکید.
لرزه افتادش به گیسوی بلند.
زیر لب غمناک خواند:
" ناله ی زنجیر ها بر دست من"
گفتمش:
" آنگه که از هم بگسلند؟"
خنده ی تلخی به لب آورد و گفت:
" آرزویی دلکش است، اما دریغ
بخت شورم ره براین امید بست.
وآن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست."
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
" بنگر درین دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است."
سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
" چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی است ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان!"
گفتمش:
" فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان."
گفت:
" اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش"
گفتمش:
" اما دل من می تپد
گوش کن، اینک، صدای پای دوست!"
گفت:
" ای افسوس! در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!"
گریه ای افتاد در من بی امان.
در میان اشکها پرسیدمش:
" خوشترین لبخند چیست؟"
شعله ای در چشم تاریکش شکفت.
جوش خون در گونه اش آتش فشاند.
گفت:
" لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!"
من زجا برخاستم،
بو سیدمش.
" ه.ا.سایه"
( خوانده شده در شب چهارم از " ده شب، شبهای شاعران و نویسندگان" انستیتو گوته، مهرماه ۱۳۵۶ )
" ارغوان "
ارغوان ، شاخهٔ هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی است هوا ؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن چه میبینم دیوار است
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم میگیرد نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی است
اندر این گوشهٔ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان ، این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من
ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من
«هوشنگ ابتهاج »( ه.ا. سایه )
@StarbaadMagazine
Forwarded from کانال انجمن شعر حافظ گلستان
شاعران عزیز و اهالی فرهنگ و ادب استان گلستان 🌹
به دلیل فرا رسیدن ماه رمضان و تداخل مناسبت های این ایام با نوروز باستانی و پر شکوه ایرانی بر آن شدیم که شب شعر عیدانه ی انجمن حافظ گلستان را زودهنگام کنار هم به جشن بنشینیم .
امید که سال جدید خورشیدی برای همه ی دوستان و مهربانانِ همراه ، سرشار از زیبایی ، نیکی و زندگی باشد🌹
زمان: چهارشنبه ۸ اسفند ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۷ الی ۱۹
مکان : سالن کاخ موزه ی پارک شهر
«حضور شما عزیزان مایه مباهات و سعادت است»
💚 سپاسگزار خواهیم شد ما را در اطلاع رسانی این گردهمایی همراهی فرمایید تا محفل زیباتری را در کنار هم تجربه کنیم 💚
🔴🔴 لطفا به زمان و مکان برگزاری جلسه دقت فرمایید 🔴🔴
@anjomane_hafez
به دلیل فرا رسیدن ماه رمضان و تداخل مناسبت های این ایام با نوروز باستانی و پر شکوه ایرانی بر آن شدیم که شب شعر عیدانه ی انجمن حافظ گلستان را زودهنگام کنار هم به جشن بنشینیم .
امید که سال جدید خورشیدی برای همه ی دوستان و مهربانانِ همراه ، سرشار از زیبایی ، نیکی و زندگی باشد🌹
زمان: چهارشنبه ۸ اسفند ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۷ الی ۱۹
مکان : سالن کاخ موزه ی پارک شهر
«حضور شما عزیزان مایه مباهات و سعادت است»
💚 سپاسگزار خواهیم شد ما را در اطلاع رسانی این گردهمایی همراهی فرمایید تا محفل زیباتری را در کنار هم تجربه کنیم 💚
🔴🔴 لطفا به زمان و مکان برگزاری جلسه دقت فرمایید 🔴🔴
@anjomane_hafez
بنیاد نخبگان استان گلستان در راستای تکریم و الگوسازی مفاخر با همکاری دانشگاه آزاد اسلامی گرگان برگزار می کند:
آیین بزرگداشت پروفسور عبدالقیوم ابراهیمی
استاد برجسته و پیشکسوت گیاه شناسی و بیماری های گیاهی کشور و موسس دانشگاه آزاد اسلامی گرگان
سه شنبه ۱۴ اسفند ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۳ الی ۱۵
سالن اجتماعات دانشگاه آزاد اسلامی گرگان
از همه علاقه مندان برای حضور در این آیین بزرگداشت دعوت به عمل می آید.
💠 @StarbaadMagazine
آیین بزرگداشت پروفسور عبدالقیوم ابراهیمی
استاد برجسته و پیشکسوت گیاه شناسی و بیماری های گیاهی کشور و موسس دانشگاه آزاد اسلامی گرگان
سه شنبه ۱۴ اسفند ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۳ الی ۱۵
سالن اجتماعات دانشگاه آزاد اسلامی گرگان
از همه علاقه مندان برای حضور در این آیین بزرگداشت دعوت به عمل می آید.
💠 @StarbaadMagazine
