وداع با
" ماریو بارگاس یوسا "
نویسنده، سیاست مدار و روزنامه نگار شهیر معاصر و برنده جایزه سروانتس و نوبل ادبیات جهان!
زادروز: ۲۸ مارس ۱۹۳۶( ارکیپا، پرو )
درگذشت: ۱۳ آوریل ۲۰۲۵( لیما ، پرو)
آثار: سالهای سگی، گفت و گو درکاتدرال، جنگ آخرالزمان، سور بز و ...
در نظر یوسا، ادبیات و سیاست دو عرصه نزدیک به هم هستند. او در مقاله " چرا ادبیات" می گوید: " در جهانی که تکه تکه شده و همه چیز به حوزه های کوچک تخصصی تقسیم شده، ادبیات تنها امکانی است که می تواند به شناخت کلیت جامعه انسانی منجر شود". برای یوسا ادبیات مترادف آزادی است، در زمانه ای که اهمیت و جایگاه ادبیات به حاشیه رانده شده است. ادبیات خوب از دید او، ادبیاتی " سراسر رادیکال" است که " پرسش هایی اساسی در باره جهان زیستگاه ما پیش می کشد". با این اوصاف، ادبیات دیگر به فاتحان زندگی تعلق نخواهد داشت، بلکه خوراک " جان های ناخرسند و عاصی" خواهد بود؛ صدای رسای " ناسازگاران" و پناهگاه همه آنان که از آنچه دارند ناراضی اند. از دید یوسا، ادبیات خوب و اصیل، همواره، " ویرانگر، تقسیم ناپذیر و عصیانگر" خواهد بود.
@StarbaadMagazine
" ماریو بارگاس یوسا "
نویسنده، سیاست مدار و روزنامه نگار شهیر معاصر و برنده جایزه سروانتس و نوبل ادبیات جهان!
زادروز: ۲۸ مارس ۱۹۳۶( ارکیپا، پرو )
درگذشت: ۱۳ آوریل ۲۰۲۵( لیما ، پرو)
آثار: سالهای سگی، گفت و گو درکاتدرال، جنگ آخرالزمان، سور بز و ...
در نظر یوسا، ادبیات و سیاست دو عرصه نزدیک به هم هستند. او در مقاله " چرا ادبیات" می گوید: " در جهانی که تکه تکه شده و همه چیز به حوزه های کوچک تخصصی تقسیم شده، ادبیات تنها امکانی است که می تواند به شناخت کلیت جامعه انسانی منجر شود". برای یوسا ادبیات مترادف آزادی است، در زمانه ای که اهمیت و جایگاه ادبیات به حاشیه رانده شده است. ادبیات خوب از دید او، ادبیاتی " سراسر رادیکال" است که " پرسش هایی اساسی در باره جهان زیستگاه ما پیش می کشد". با این اوصاف، ادبیات دیگر به فاتحان زندگی تعلق نخواهد داشت، بلکه خوراک " جان های ناخرسند و عاصی" خواهد بود؛ صدای رسای " ناسازگاران" و پناهگاه همه آنان که از آنچه دارند ناراضی اند. از دید یوسا، ادبیات خوب و اصیل، همواره، " ویرانگر، تقسیم ناپذیر و عصیانگر" خواهد بود.
@StarbaadMagazine
🔹 نگاهی تحلیلی تاریخی به شعر معاصر سرزمین گرگان
در وبسایت کتاب ایران (ایبنا)
بر روی لینک زیر بزنید:
🔶 Https://tinylink.info/10gSG
💠 @StarbaadMagazine
در وبسایت کتاب ایران (ایبنا)
بر روی لینک زیر بزنید:
🔶 Https://tinylink.info/10gSG
💠 @StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
هشتاد و سومین سالگرد زادروز
" محمدعلی بهمنی "
شاعر و ترانه سرای معاصر که:
" جسمش غزل بود و روحش نیمایی"
زادروز: ۱۳۲۱/۱/۲۷ اندیمشک
درگذشت: ۱۴۰۳/۶/۹ تهران
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به چشم تنگی نامردم زوال پرست.
" محمدعلی بهمنی "
🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐
@StarbaadMagazine
هشتاد و سومین سالگرد زادروز
" محمدعلی بهمنی "
شاعر و ترانه سرای معاصر که:
" جسمش غزل بود و روحش نیمایی"
زادروز: ۱۳۲۱/۱/۲۷ اندیمشک
درگذشت: ۱۴۰۳/۶/۹ تهران
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به چشم تنگی نامردم زوال پرست.
" محمدعلی بهمنی "
🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐
@StarbaadMagazine
به مناسبت سالروز تیرباران ۹ نفر از مبارزین راه آزادی بدست دژخیمان رژیم پهلوی در روز پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ در تپه های اوین:
هفت فدائی خلق؛ بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، احمد جلیلی افشار، سعید( مشعوف) کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاده، عباس سورکی و دو مجاهد خلق؛ مصطفی جوان خوشدل و سیدکاظم ذوالانوار
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
هفت فدائی خلق؛ بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، احمد جلیلی افشار، سعید( مشعوف) کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاده، عباس سورکی و دو مجاهد خلق؛ مصطفی جوان خوشدل و سیدکاظم ذوالانوار
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆
اعتراف بهمن نادری پور(تهرانی)، جلاد و شکنجه گر ساواک و یکی از عوامل این جنایت هولناک در باره تیرباران مبارزان راه آزادی در تپه های زندان اوین!
« بعد از ترور سرتیپ رضا زندیپور، رئیس وقت کمیتهی مشترک در اوایل فروردین ۵۴، ساواک به قصد انتقامجویی، نقشهی وحشتناکی طرح کرد که همهی عوامل اجرای آن تا آخرین دقایق اجرای نقشه از چگونگی آن آگاه نبودند. پنجشنبه ۲۸ یا ۲۹ فروردین بود که رضا عطارپور (دکتر حسینزادهی معروف) از من خواست ترتیب انتقال کاظم ذوالانوار را از زندان قصر به زندان اوین بدهم. من هم نامهاش را نوشتم و به امضا رساندم. به زندان اوین رفتیم و قرار شد شعبانی (حسینی) و نوذری زندانیان را تحویل بگیرند. ما نیز به قهوهخانهی اکبر اوینی رفتیم و به انتظار نشستیم. مینیبوس حامل زندانیان، در حالی که سرهنگ وزیری با لباس ارتشی در اتومبیل بود رسید و سربازی را که آنجا پاس میداد مرخص کرد. زندانیان را به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین بردیم و در حالی [که] چشمها و دستهایشان بسته بود، آنها را ردیف روی زمین نشاندیم. بعد عطارپور برایشان سخنرانی کرد و گفت: همانطور که دوستان و همکاران شما که شما رهبران فکری آنها هستید و از زندان با آنان ارتباط دارید، همکاران و دوستان ما را اعدام میکنند و از بین میبرند، ما نیز شما را محکوم به اعدام کردهایم. بیژن جزنی و چند نفر دیگر، شدیداً اعتراض کردند اما نمیدانم عطارپور یا سرهنگ وزیری با مسلسل یوزی به روی آنان آتش گشود و مسلسل را یکی یکی به ما داد. من نفر چهارم یا پنجم بودم که مسلسل به من رسید و وقتی من هم شلیک کردم دیگر آنها زنده نبودند. البته نمیخواهم بگویم که در کشتن آنها دخالت نداشتم، چون نفس عمل مهم است که من هم در این جنایت عمل کردم. بعد هم سعدی جلیل اصفهانی با مسلسل، بالای سر آنها رفت و هر کدامشان را که نیمهجان بودند با مسلسل خلاص کرد. […] پس از این ماجرا من و رسولی چشمبند و دستبندهای شهدا را سوزاندیم و از بین بردیم و اجساد را داخل مینیبوس گذاشتیم و حسینی و رسولی اجساد را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل کردند. روز بعد، متنی به وسیلهی عطارپور برای روزنامهها تهیه شد که در آن عنوان شده بود این ۹ نفر در جریان انتقال از زندان به زندان دیگر، قصد فرار داشتند که مورد هدف گلولهی مأموران قرار گرفتند. این متن به دو دلیل بسیار ناشیانه تهیه شده بود اولاً همهی آنها از روبهرو هدف گلوله قرار گرفته بودند، پس قصد فرار نداشتند. ثانیاً نحوهی انتقال زندانی طوری نبود که بتوان قبول کرد که قصد فرار در بین بوده است.»
(«تهرانی، جلاد ساواک، اعتراف میکند»، روزنامهی اطلاعات، ۱ خرداد ۱۳۵۸، ص ۳.)
بعد از سه سال
که آلاله های زخمی این خاک!
- دست و چشم بسته -
در تپه های سنگی " اوین "
پَرپَر شدند
و خونشان
بر سنگ ها
چراغ راه رهروان گردید؛
تندیس تنفر!
از توسن طلایی اش
واژگون شد.
من!
در کنار " رحمت "
می خواندم:
" زخمی عمیق دارم
اگر چه از سیاهی شب ها
بر کتف!
باور ندارم
ایستایی
این آب را !
باور ندارم
می دانم!
شب را
نهایتی است."
" عبدالرحمان فرقانی فر "
(بخشی از شعر " سرگذشت "از کتاب"زخمه بر جان"
انتشارات جامه دران، چاپ اوّل ١٣٩٨)
@StarbaadMagazine
اعتراف بهمن نادری پور(تهرانی)، جلاد و شکنجه گر ساواک و یکی از عوامل این جنایت هولناک در باره تیرباران مبارزان راه آزادی در تپه های زندان اوین!
« بعد از ترور سرتیپ رضا زندیپور، رئیس وقت کمیتهی مشترک در اوایل فروردین ۵۴، ساواک به قصد انتقامجویی، نقشهی وحشتناکی طرح کرد که همهی عوامل اجرای آن تا آخرین دقایق اجرای نقشه از چگونگی آن آگاه نبودند. پنجشنبه ۲۸ یا ۲۹ فروردین بود که رضا عطارپور (دکتر حسینزادهی معروف) از من خواست ترتیب انتقال کاظم ذوالانوار را از زندان قصر به زندان اوین بدهم. من هم نامهاش را نوشتم و به امضا رساندم. به زندان اوین رفتیم و قرار شد شعبانی (حسینی) و نوذری زندانیان را تحویل بگیرند. ما نیز به قهوهخانهی اکبر اوینی رفتیم و به انتظار نشستیم. مینیبوس حامل زندانیان، در حالی که سرهنگ وزیری با لباس ارتشی در اتومبیل بود رسید و سربازی را که آنجا پاس میداد مرخص کرد. زندانیان را به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین بردیم و در حالی [که] چشمها و دستهایشان بسته بود، آنها را ردیف روی زمین نشاندیم. بعد عطارپور برایشان سخنرانی کرد و گفت: همانطور که دوستان و همکاران شما که شما رهبران فکری آنها هستید و از زندان با آنان ارتباط دارید، همکاران و دوستان ما را اعدام میکنند و از بین میبرند، ما نیز شما را محکوم به اعدام کردهایم. بیژن جزنی و چند نفر دیگر، شدیداً اعتراض کردند اما نمیدانم عطارپور یا سرهنگ وزیری با مسلسل یوزی به روی آنان آتش گشود و مسلسل را یکی یکی به ما داد. من نفر چهارم یا پنجم بودم که مسلسل به من رسید و وقتی من هم شلیک کردم دیگر آنها زنده نبودند. البته نمیخواهم بگویم که در کشتن آنها دخالت نداشتم، چون نفس عمل مهم است که من هم در این جنایت عمل کردم. بعد هم سعدی جلیل اصفهانی با مسلسل، بالای سر آنها رفت و هر کدامشان را که نیمهجان بودند با مسلسل خلاص کرد. […] پس از این ماجرا من و رسولی چشمبند و دستبندهای شهدا را سوزاندیم و از بین بردیم و اجساد را داخل مینیبوس گذاشتیم و حسینی و رسولی اجساد را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل کردند. روز بعد، متنی به وسیلهی عطارپور برای روزنامهها تهیه شد که در آن عنوان شده بود این ۹ نفر در جریان انتقال از زندان به زندان دیگر، قصد فرار داشتند که مورد هدف گلولهی مأموران قرار گرفتند. این متن به دو دلیل بسیار ناشیانه تهیه شده بود اولاً همهی آنها از روبهرو هدف گلوله قرار گرفته بودند، پس قصد فرار نداشتند. ثانیاً نحوهی انتقال زندانی طوری نبود که بتوان قبول کرد که قصد فرار در بین بوده است.»
(«تهرانی، جلاد ساواک، اعتراف میکند»، روزنامهی اطلاعات، ۱ خرداد ۱۳۵۸، ص ۳.)
بعد از سه سال
که آلاله های زخمی این خاک!
- دست و چشم بسته -
در تپه های سنگی " اوین "
پَرپَر شدند
و خونشان
بر سنگ ها
چراغ راه رهروان گردید؛
تندیس تنفر!
از توسن طلایی اش
واژگون شد.
من!
در کنار " رحمت "
می خواندم:
" زخمی عمیق دارم
اگر چه از سیاهی شب ها
بر کتف!
باور ندارم
ایستایی
این آب را !
باور ندارم
می دانم!
شب را
نهایتی است."
" عبدالرحمان فرقانی فر "
(بخشی از شعر " سرگذشت "از کتاب"زخمه بر جان"
انتشارات جامه دران، چاپ اوّل ١٣٩٨)
@StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
شصت و پنجمین سالگرد زادروز
" اسدالله امرایی "
مترجم گرانقدر " خوش خنده " که " با چشمانی شرمگین" هماره هشدار می دهد" هر وقت کارم داشتی تلفن کن" و در " حریر مهتاب " " بدون هماهنگی شعر نگوئید" و " شوکران شیرین " را که " تلخ عین عسل " است ننوشید و با " چشمان شرمگین " از " برج بلور " " پرده نقره ای " را کنار نزنید و " گلهای میخک " را برای " دختر بخت " در " خانه ی رو به رویی " که همچون " عطر پنهان در باد " سرگردان است، پرتاب نکنید. چرا که در این " شهر جانوران " که " مهتاب روی تاب خالی" خودنمائی میکند، کسی نیست و " ما یک نفریم " فقط یک نفر چونان " آدم برفی" که در " ظلمت نیمروز" آب می شود.
🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐
@StarbaadMagazine
شصت و پنجمین سالگرد زادروز
" اسدالله امرایی "
مترجم گرانقدر " خوش خنده " که " با چشمانی شرمگین" هماره هشدار می دهد" هر وقت کارم داشتی تلفن کن" و در " حریر مهتاب " " بدون هماهنگی شعر نگوئید" و " شوکران شیرین " را که " تلخ عین عسل " است ننوشید و با " چشمان شرمگین " از " برج بلور " " پرده نقره ای " را کنار نزنید و " گلهای میخک " را برای " دختر بخت " در " خانه ی رو به رویی " که همچون " عطر پنهان در باد " سرگردان است، پرتاب نکنید. چرا که در این " شهر جانوران " که " مهتاب روی تاب خالی" خودنمائی میکند، کسی نیست و " ما یک نفریم " فقط یک نفر چونان " آدم برفی" که در " ظلمت نیمروز" آب می شود.
🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐🌹💐🌻💐
@StarbaadMagazine
به مناسبت هشتاد و سومین سالگرد زادروز
" محمد مختاری "
شاعر و مترجم فقید گرانقدر
منتقد تیزبین و انسانی آزاده !
🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" محمد مختاری "
شاعر و مترجم فقید گرانقدر
منتقد تیزبین و انسانی آزاده !
🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆
" محمد مختاری " در اول اردیبهشت ماه ۱۳۲۱ در مشهد متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند و سپس وارد دانشگاه فردوسی مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد. اولین اشعارش را در همین سال ها در مجلات نگین، فردوسی و خوشه به چاپ رساند و کتاب " واقع گرایی و داستان بلند" اثر جان آپدایک را نیز منتشر کرد.
محمد مختاری در سال ۱۳۵۱ با مریم حسین زاده، نقاش، ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر، به نام های سیاوش و سهراب است. مختاری در سال ۱۳۵۲ فعالیت خود را با بنیاد شاهنامه آغاز کرد و پس از مدتی به عضویت هیأت علمی آن درآمد. حاصل کارش در این خصوص، تصحیح داستان سیاوش از شاهنامه بود که در سال ۱۳۶۳ توسط مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، بدون ذکر نام او در روی کتاب، و فقط با ذکر نامش در مقدمه، آن را به چاپ رساند.
از سال ۱۳۵۴تا ۵۸ مجموعه اشعار " قصیده های هاویه" ، " بر شانه فلات" ، " در وهم سندباد" و " شعر ۵۷" را منتشر کرد و از سال ۱۳۵۷ تا ۵۹ ، زمان انقلاب فرهنگی، در دانشکده هنرهای دراماتیک به تدریس پرداخت و با جنگ ادبی " بیداران" همکاری فعال نمود.
از سال ۵۹ تا ۶۰ دبیر کانون نویسندگان ایران بود و با کتاب جمعه همکاری نمود. در سال ۶۰ مجموعه " شعر بهار و واقعه" را گردآوری، که در دستگیری آذرماه ۱۳۶۱ از میان رفت و حکم انفصال دایم از کلیه خدمات دولتی را برایش در پی داشت. در سال ۱۳۶۳ از زندان آزاد شد و تا سال ۱۳۶۵ به سرایش " منظومه ایرانی" ، " خیابان بزرگ" ( که از سه بخش تشکیل شده است:بخش اول شعرهای سال های ۵۸ تا ۶۱ ، دوم شعرهای ۶۱-۶۴ که بخشی سروده های زندان است و بخشی شعرهای جنگ و بخش سوم شعرهای ۶۵ تا ۶۸) و " سحابی خاکستری" پرداخت ؛ که سال های بعد توسط انتشارات توس به چاپ رسید.
از سال ۱۳۶۵ عضو شورای نویسندگان مجله " دنیای سخن" به مدت سه سال شد و با مجله " تکاپو" همکاری نزدیک داشت.
در سال ۱۳۶۸ "حماسه در رمز و راز ملی" و در سال ۶۹ " اسطوره زال"( تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی) را به چاپ رساند و در سال ۷۱ " زاده اضطراب جهان" ( ترجمه ۱۵۰ شعر از ۱۲ شاعر اروپایی) را منتشر کرد.
در سال ۱۳۷۱ کتاب " هفتاد سال عاشقانه " ، آنتولوژی شعر عاشقانه معاصر ایران از ۱۳۰۰ تا ۱۳۷۰ ، تألیف کرد که در سال ۱۳۷۷ پس از شش سال وقفه بین چاپ و مجوز انتشار، به بازار کتاب وارد شد. این کتاب، گزینه ای از اشعار عاشقانه ۲۰۴ شاعر معاصر است، با مقدمه ای ۱۵۰ صفحه ای که به نوعی تداوم همان بخشی است که مختاری آن را تحت عنوان " درک حضور دیگری" در شعر معاصر ایران در کتاب " انسان در شعر معاصر" مطرح کرده است، می باشد. به عقیده مختاری:
" کل گونه های عاشقانه در ادب پارسی را به سه گرایش عمده می توان تحلیل کرد" ، گرایش اول " خواهش تن" است که فرخی سیستانی و فخرالدین اسعد گرگانی( ویس و رامین) به عنوان نماینده آن، و گرایش دوم " گرایش میانه"، که نماینده آن سعدی و نظامی( لیلی و مجنون) و گرایش سوم " عشق روح" است و نماینده آن مولوی و جامی( سلامان و ابسال) معرفی شده اند.
و ادامه می دهد : " شعر عاشقانه معاصر، در فاصله گیری از سنت غنای کهن، اعتقاد به تجزیه و تفکیک وجوه انسان را وا می نهد؛ و به وحدت تجزیه ناپذیر هستی او می گراید. از این رو هم نظریه متفاوتی از عشق می پردازد و هم ساخت خود را بر بنیادی دیگرگون بنا می نهد. با این گرایش، رابطه ای آغاز می شود که اوجش یگانگی و اتحاد دو فردیت آزاد و مستقل است. این یگانگی، در هماهنگی درونی دو سوی رابطه، به هماهنگی انسان و جهان می گراید. سرگذشت و سرنوشت شعر عاشقانه معاصر، در این هفتاد سال، در گرو چنین چشم اندازی بوده است. هرگاه از یگانگی چنین رابطه ای دور شده، از کارکرد نوآورانه خود فاصله گرفته است و هر زمان که چشمی تازه تر به این رابطه گشوده است، بر تنوع و تجدد آن افزوده است."
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
" محمد مختاری " در اول اردیبهشت ماه ۱۳۲۱ در مشهد متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند و سپس وارد دانشگاه فردوسی مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد. اولین اشعارش را در همین سال ها در مجلات نگین، فردوسی و خوشه به چاپ رساند و کتاب " واقع گرایی و داستان بلند" اثر جان آپدایک را نیز منتشر کرد.
محمد مختاری در سال ۱۳۵۱ با مریم حسین زاده، نقاش، ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر، به نام های سیاوش و سهراب است. مختاری در سال ۱۳۵۲ فعالیت خود را با بنیاد شاهنامه آغاز کرد و پس از مدتی به عضویت هیأت علمی آن درآمد. حاصل کارش در این خصوص، تصحیح داستان سیاوش از شاهنامه بود که در سال ۱۳۶۳ توسط مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، بدون ذکر نام او در روی کتاب، و فقط با ذکر نامش در مقدمه، آن را به چاپ رساند.
از سال ۱۳۵۴تا ۵۸ مجموعه اشعار " قصیده های هاویه" ، " بر شانه فلات" ، " در وهم سندباد" و " شعر ۵۷" را منتشر کرد و از سال ۱۳۵۷ تا ۵۹ ، زمان انقلاب فرهنگی، در دانشکده هنرهای دراماتیک به تدریس پرداخت و با جنگ ادبی " بیداران" همکاری فعال نمود.
از سال ۵۹ تا ۶۰ دبیر کانون نویسندگان ایران بود و با کتاب جمعه همکاری نمود. در سال ۶۰ مجموعه " شعر بهار و واقعه" را گردآوری، که در دستگیری آذرماه ۱۳۶۱ از میان رفت و حکم انفصال دایم از کلیه خدمات دولتی را برایش در پی داشت. در سال ۱۳۶۳ از زندان آزاد شد و تا سال ۱۳۶۵ به سرایش " منظومه ایرانی" ، " خیابان بزرگ" ( که از سه بخش تشکیل شده است:بخش اول شعرهای سال های ۵۸ تا ۶۱ ، دوم شعرهای ۶۱-۶۴ که بخشی سروده های زندان است و بخشی شعرهای جنگ و بخش سوم شعرهای ۶۵ تا ۶۸) و " سحابی خاکستری" پرداخت ؛ که سال های بعد توسط انتشارات توس به چاپ رسید.
از سال ۱۳۶۵ عضو شورای نویسندگان مجله " دنیای سخن" به مدت سه سال شد و با مجله " تکاپو" همکاری نزدیک داشت.
در سال ۱۳۶۸ "حماسه در رمز و راز ملی" و در سال ۶۹ " اسطوره زال"( تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی) را به چاپ رساند و در سال ۷۱ " زاده اضطراب جهان" ( ترجمه ۱۵۰ شعر از ۱۲ شاعر اروپایی) را منتشر کرد.
در سال ۱۳۷۱ کتاب " هفتاد سال عاشقانه " ، آنتولوژی شعر عاشقانه معاصر ایران از ۱۳۰۰ تا ۱۳۷۰ ، تألیف کرد که در سال ۱۳۷۷ پس از شش سال وقفه بین چاپ و مجوز انتشار، به بازار کتاب وارد شد. این کتاب، گزینه ای از اشعار عاشقانه ۲۰۴ شاعر معاصر است، با مقدمه ای ۱۵۰ صفحه ای که به نوعی تداوم همان بخشی است که مختاری آن را تحت عنوان " درک حضور دیگری" در شعر معاصر ایران در کتاب " انسان در شعر معاصر" مطرح کرده است، می باشد. به عقیده مختاری:
" کل گونه های عاشقانه در ادب پارسی را به سه گرایش عمده می توان تحلیل کرد" ، گرایش اول " خواهش تن" است که فرخی سیستانی و فخرالدین اسعد گرگانی( ویس و رامین) به عنوان نماینده آن، و گرایش دوم " گرایش میانه"، که نماینده آن سعدی و نظامی( لیلی و مجنون) و گرایش سوم " عشق روح" است و نماینده آن مولوی و جامی( سلامان و ابسال) معرفی شده اند.
و ادامه می دهد : " شعر عاشقانه معاصر، در فاصله گیری از سنت غنای کهن، اعتقاد به تجزیه و تفکیک وجوه انسان را وا می نهد؛ و به وحدت تجزیه ناپذیر هستی او می گراید. از این رو هم نظریه متفاوتی از عشق می پردازد و هم ساخت خود را بر بنیادی دیگرگون بنا می نهد. با این گرایش، رابطه ای آغاز می شود که اوجش یگانگی و اتحاد دو فردیت آزاد و مستقل است. این یگانگی، در هماهنگی درونی دو سوی رابطه، به هماهنگی انسان و جهان می گراید. سرگذشت و سرنوشت شعر عاشقانه معاصر، در این هفتاد سال، در گرو چنین چشم اندازی بوده است. هرگاه از یگانگی چنین رابطه ای دور شده، از کارکرد نوآورانه خود فاصله گرفته است و هر زمان که چشمی تازه تر به این رابطه گشوده است، بر تنوع و تجدد آن افزوده است."
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
مختاری از سال ۷۱ الی ۷۴ سرایش شعرهای مجموعه " وزن دنیا" را انجام که در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسید. از سال ۱۳۷۲ تا ۷۶ کتاب های " انسان در شعر معاصر"( یا درک حضور دیگران) با تحلیل شعر نیما، شاملو، اخوان و فروغ فرخزاد - ترجمه زندگی نامه های" تسو تایوا"،" آنا آخماتوا"، " مایا کوفسکی" و " ماندلشتایم" - " برگ گفت و شنید در کانادا"( مجموعه سخنرانی ها در باره شعر و ادب و فرهنگ) و کتاب " نیما و شعر امروز در کتاب ری را" را منتشر کرد.
در سال ۱۳۷۶ کار روی طرح مجموعه کتاب های شاعران معاصر ایران را شروع، که تنها مربوط به آتشی، کسرایی و دریایی را به انجام رساند و کتاب " منوچهر آتشی" در سال ۱۳۷۸ منتشر ؛ که در سه مرحله طبیعی- تجربی، گذار میانی و تحول شاعرانه از منظر نوین، اشعار آتشی نقد شده است. و همچنین کتاب " چشم مرکب" که ادامه کتاب " انسان در شعر معاصر" است را مختاری شروع، که آن را ابزار ضرور نواندیشی در شعر معاصر می دانست؛ که در تعریف آن گفته:
" چشمی است که کارکردش فرورفتن و برآمدن در همه ی پیچ و خم ها و پستوهای تاریک و روشن درون و بیرون است. درون و بیرون که همواره دست خوش موجی نامعین و ناگهانی است. این چشم ، هم یک دستاورد تازه و هم یک ناگزیری تازه برای دیدن است..." .
در کتاب " انسان در شعر معاصر" به حوزه معرفت شناسی شعر بسنده شده، اما در " چشم مرکب" بحث را در حوزه زیباشناسی، به ویژه در طریق ساخت یابی شعر معاصر ، پیگیری شده است.
در سال ۱۳۷۷ مجموعه مقالات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اش که طی سال های ۷۰-۷۵ در مجله های آدینه، تکاپو، فرهنگ و توسعه، گردون و...به چاپ رسیده بود را در کتابی با عنوان " تمرین مدارا" منتشرکرد؛ که دوگروه مقاله در این مجموعه گردآمده است. گروه اول وجود گوناگونی از بازخوانی فرهنگ و گروه دوم از برخوردهای موضعی و موردی در حوزه نقد فرهنگی را شامل می شود.
محمد مختاری در تدوین و انتشار بیانیه ۱۳۴ نویسنده که به متن " ما نویسنده ایم" مشهور شد، نقش مؤثری داشت. این متن ، نامه سرگشاده ۱۳۴ نویسنده، شاعر، نمایشنامه و فیلمنامه نویس، محقق، منتقد و مترجم ایرانی بود که در سال ۱۳۷۳ با انتشار آن، خواستار آزادی اندیشه، بیان و نشر آثار خود شده و به سانسور اعتراض کردند. این اعضای کانون نویسندگان ایران در این متن همچنین از حضور صنفی خود به عنوان کانون نویسندگان ایران خبر دادند؛ که در سال های بعد محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، غفار حسینی و احمد میرعلایی در پروژه قتل های زنجیره ای، ربوده و به قتل رسیدند و ۱۴ نفر از ۱۳۴ نفر فوق هم مورد سؤ قصد در ماجرای اتوبوس اهالی فرهنگی به ارمنستان قرار گرفتند؛ که خوشبختانه با هوشیاری محمد علی سپانلو و سایرین، راننده که عامل بود، نتوانست اتوبوس را به دره بیاندازد.
محمد مختاری چندین بار به خاطر نوشته ها و فعالیتش در کانون نویسندگان تهدید و در مهرماه ۱۳۷۷ به همراه پنج نویسنده دیگر که عضو کمیته تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران بودند، به دادسرا احضار شده بود.
بعداز ظهر روز پنجشنبه ۱۲ آذرماه ۱۳۷۷ برای تهیه مایحتاج زندگی از خانه اش در خیابان آفریقا بیرون رفت که توسط عاملین پروژه قتل های زنجیره ای دگراندیشان، ربوده و به قتل رسید. جنازه اش ظهر روز جمعه، ۱۳ آذرماه، در بیابان های پشت کارخانه سیمان شهر ری پیدا شد؛ که در جیبش تنها چند کالابرگ ( کوپن) و یک دسته کلید بود( کارت شناسایی و گواهینامه اش را قاتلین برداشته بودند تا جسد شناسایی نشود ) ، به عنوان مجهول الهویه به اداره پزشکی قانونی شهر ری منتقل تا پسرش " سیاوش" در روز چهارشنبه ۱۸ آذرماه ، جنازه پدرش را شناسایی می کند، در حالی که آثار خفگی بر روی گردن جنازه دیده می شد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
مختاری از سال ۷۱ الی ۷۴ سرایش شعرهای مجموعه " وزن دنیا" را انجام که در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسید. از سال ۱۳۷۲ تا ۷۶ کتاب های " انسان در شعر معاصر"( یا درک حضور دیگران) با تحلیل شعر نیما، شاملو، اخوان و فروغ فرخزاد - ترجمه زندگی نامه های" تسو تایوا"،" آنا آخماتوا"، " مایا کوفسکی" و " ماندلشتایم" - " برگ گفت و شنید در کانادا"( مجموعه سخنرانی ها در باره شعر و ادب و فرهنگ) و کتاب " نیما و شعر امروز در کتاب ری را" را منتشر کرد.
در سال ۱۳۷۶ کار روی طرح مجموعه کتاب های شاعران معاصر ایران را شروع، که تنها مربوط به آتشی، کسرایی و دریایی را به انجام رساند و کتاب " منوچهر آتشی" در سال ۱۳۷۸ منتشر ؛ که در سه مرحله طبیعی- تجربی، گذار میانی و تحول شاعرانه از منظر نوین، اشعار آتشی نقد شده است. و همچنین کتاب " چشم مرکب" که ادامه کتاب " انسان در شعر معاصر" است را مختاری شروع، که آن را ابزار ضرور نواندیشی در شعر معاصر می دانست؛ که در تعریف آن گفته:
" چشمی است که کارکردش فرورفتن و برآمدن در همه ی پیچ و خم ها و پستوهای تاریک و روشن درون و بیرون است. درون و بیرون که همواره دست خوش موجی نامعین و ناگهانی است. این چشم ، هم یک دستاورد تازه و هم یک ناگزیری تازه برای دیدن است..." .
در کتاب " انسان در شعر معاصر" به حوزه معرفت شناسی شعر بسنده شده، اما در " چشم مرکب" بحث را در حوزه زیباشناسی، به ویژه در طریق ساخت یابی شعر معاصر ، پیگیری شده است.
در سال ۱۳۷۷ مجموعه مقالات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اش که طی سال های ۷۰-۷۵ در مجله های آدینه، تکاپو، فرهنگ و توسعه، گردون و...به چاپ رسیده بود را در کتابی با عنوان " تمرین مدارا" منتشرکرد؛ که دوگروه مقاله در این مجموعه گردآمده است. گروه اول وجود گوناگونی از بازخوانی فرهنگ و گروه دوم از برخوردهای موضعی و موردی در حوزه نقد فرهنگی را شامل می شود.
محمد مختاری در تدوین و انتشار بیانیه ۱۳۴ نویسنده که به متن " ما نویسنده ایم" مشهور شد، نقش مؤثری داشت. این متن ، نامه سرگشاده ۱۳۴ نویسنده، شاعر، نمایشنامه و فیلمنامه نویس، محقق، منتقد و مترجم ایرانی بود که در سال ۱۳۷۳ با انتشار آن، خواستار آزادی اندیشه، بیان و نشر آثار خود شده و به سانسور اعتراض کردند. این اعضای کانون نویسندگان ایران در این متن همچنین از حضور صنفی خود به عنوان کانون نویسندگان ایران خبر دادند؛ که در سال های بعد محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، غفار حسینی و احمد میرعلایی در پروژه قتل های زنجیره ای، ربوده و به قتل رسیدند و ۱۴ نفر از ۱۳۴ نفر فوق هم مورد سؤ قصد در ماجرای اتوبوس اهالی فرهنگی به ارمنستان قرار گرفتند؛ که خوشبختانه با هوشیاری محمد علی سپانلو و سایرین، راننده که عامل بود، نتوانست اتوبوس را به دره بیاندازد.
محمد مختاری چندین بار به خاطر نوشته ها و فعالیتش در کانون نویسندگان تهدید و در مهرماه ۱۳۷۷ به همراه پنج نویسنده دیگر که عضو کمیته تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران بودند، به دادسرا احضار شده بود.
بعداز ظهر روز پنجشنبه ۱۲ آذرماه ۱۳۷۷ برای تهیه مایحتاج زندگی از خانه اش در خیابان آفریقا بیرون رفت که توسط عاملین پروژه قتل های زنجیره ای دگراندیشان، ربوده و به قتل رسید. جنازه اش ظهر روز جمعه، ۱۳ آذرماه، در بیابان های پشت کارخانه سیمان شهر ری پیدا شد؛ که در جیبش تنها چند کالابرگ ( کوپن) و یک دسته کلید بود( کارت شناسایی و گواهینامه اش را قاتلین برداشته بودند تا جسد شناسایی نشود ) ، به عنوان مجهول الهویه به اداره پزشکی قانونی شهر ری منتقل تا پسرش " سیاوش" در روز چهارشنبه ۱۸ آذرماه ، جنازه پدرش را شناسایی می کند، در حالی که آثار خفگی بر روی گردن جنازه دیده می شد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
سیاوش، پسرش در فروردین ۱۳۷۸چنین می گوید:
" محمد مختاری، شاعر و متفکر آزادی خواه، به عنوان یک نویسنده و مستقل از فعالیت های خاص احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی، و از دیدگاه چپ منتقد؛ برای آزادی اندیشه و بیان و علیه " فرهنگ سلطه" و " تقلیل زبان به ابزار نظارت بر انسان و اشیا" مبارزه کرد...او با فاجعه و در فاجعه می زیست. شعر برای او، تبلور حساسیت و دقت و تأمل در فاجعه بود و شاعر، " از اضطراب جهان" یا چنان که " ویتسلاو نزوال" می گوید" با سرنوشت مصیبت های جهان پیوسته."
سال ها این چنین در تهدید و حذف و طرد زیست. سال ها در فاجعه و تا دوازدهم آذر هفتاد و هفت زیست ؛ همچنانکه می گفت:
" اگر هم اکنون مردی از راه بماند
و رو به آفتاب که دارد غروب می کند
دراز به دراز بیفتد
چه پیش خواهد آمد جز این که چند روزی
در سردخانه ای بماند
و کاغذی و خودکاری
تنها در جیبش بیابند
که هیچ چیزی از این دنیا را معنا نمی کند..."
و روز ۱۸ آذر که او را همان جا یافتم، روی چهره اش که به عادت تأمل شکل گرفته بود، لبخند خفیفی گوشه لب را پایین می کشید. به قول آخماتوا " زمانه ای بود که تنها مردگان می توانستند لبخند بزنند/ خشنود از آرامش خویش..." و دوستی که همراهم بود از سردخانه بیرون دوید و جیغ زد که محمد مختاری را هم کشتند.
شاعر را خفه کردند و شرح این ها را خود نوشته است:
" دستی به دور گردن خود می لغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار می خواسته است له کند
له کرده است؟
در کپه زباله به دنبال تکه ای آیینه می گردم
چشمم به روی دیواری زنگار بسته می ماند
خطی سیاه و محو نگاهم را می خواند:
"در آغاز کوچه های تنها
و مدخل خیابان های رسوا
تف کرده است دنیا
در این گوشه خراب
و شیب فاضلاب های هستی
انگار این جا
پایان گرفته است."
باد عبور سالهایی کز این جا گذشته است
اندامم را می برد؛
و سایه ای کرخت و شرجی درست
روی سرم افتاده است
دستی به سوی سایه دیگر دراز می شود
و محو می گردد
در سایه جرثقیلی زنگ زده
و حلقه طنابی درست روی سرم
ایستاده است. "
شرح این ها را و شرح این طناب را که قرن ها لای انگشت های نحس و لزج جلادها وول خورده است و شرح آنچه را که برما گذشته، او خود در میراثی که برجا گذاشته، نوشته است و می دانم که بازنوشته می شود که نام محمد مختاری، در کنار رفیق هم راهش محمد جعفر پوینده به فهرست درخشان نام های شاعران و متفکران افزوده شد که تعصب و خشونت استبدادی، در طول تاریخ و در سراسر جهان، حضور روشنگران را تاب نیاورده است."
یادش هماره گرامی و نامش تا ابدالاباد جاودان باد!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
" پا بر کدام زمین
بگذرام
کز التیام و سامانی
نشانه ای
باشد؟
آن ضربه مبارک دیرین کجاست
که آدمی را
روزی به کام درد می افگند؟
ای بادهای مسموم
دیوانه تر وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد.
باران کژدمی مگر
این خواب را برآشوبد.
" محمد مختاری "
( بخش پایانی شعر " کدام واقعه..؟" از کتاب، "بر شانه فلات "، انتشارات توس، آبانماه ۱۳۵۶ )
@StarbaadMagazine
سیاوش، پسرش در فروردین ۱۳۷۸چنین می گوید:
" محمد مختاری، شاعر و متفکر آزادی خواه، به عنوان یک نویسنده و مستقل از فعالیت های خاص احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی، و از دیدگاه چپ منتقد؛ برای آزادی اندیشه و بیان و علیه " فرهنگ سلطه" و " تقلیل زبان به ابزار نظارت بر انسان و اشیا" مبارزه کرد...او با فاجعه و در فاجعه می زیست. شعر برای او، تبلور حساسیت و دقت و تأمل در فاجعه بود و شاعر، " از اضطراب جهان" یا چنان که " ویتسلاو نزوال" می گوید" با سرنوشت مصیبت های جهان پیوسته."
سال ها این چنین در تهدید و حذف و طرد زیست. سال ها در فاجعه و تا دوازدهم آذر هفتاد و هفت زیست ؛ همچنانکه می گفت:
" اگر هم اکنون مردی از راه بماند
و رو به آفتاب که دارد غروب می کند
دراز به دراز بیفتد
چه پیش خواهد آمد جز این که چند روزی
در سردخانه ای بماند
و کاغذی و خودکاری
تنها در جیبش بیابند
که هیچ چیزی از این دنیا را معنا نمی کند..."
و روز ۱۸ آذر که او را همان جا یافتم، روی چهره اش که به عادت تأمل شکل گرفته بود، لبخند خفیفی گوشه لب را پایین می کشید. به قول آخماتوا " زمانه ای بود که تنها مردگان می توانستند لبخند بزنند/ خشنود از آرامش خویش..." و دوستی که همراهم بود از سردخانه بیرون دوید و جیغ زد که محمد مختاری را هم کشتند.
شاعر را خفه کردند و شرح این ها را خود نوشته است:
" دستی به دور گردن خود می لغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار می خواسته است له کند
له کرده است؟
در کپه زباله به دنبال تکه ای آیینه می گردم
چشمم به روی دیواری زنگار بسته می ماند
خطی سیاه و محو نگاهم را می خواند:
"در آغاز کوچه های تنها
و مدخل خیابان های رسوا
تف کرده است دنیا
در این گوشه خراب
و شیب فاضلاب های هستی
انگار این جا
پایان گرفته است."
باد عبور سالهایی کز این جا گذشته است
اندامم را می برد؛
و سایه ای کرخت و شرجی درست
روی سرم افتاده است
دستی به سوی سایه دیگر دراز می شود
و محو می گردد
در سایه جرثقیلی زنگ زده
و حلقه طنابی درست روی سرم
ایستاده است. "
شرح این ها را و شرح این طناب را که قرن ها لای انگشت های نحس و لزج جلادها وول خورده است و شرح آنچه را که برما گذشته، او خود در میراثی که برجا گذاشته، نوشته است و می دانم که بازنوشته می شود که نام محمد مختاری، در کنار رفیق هم راهش محمد جعفر پوینده به فهرست درخشان نام های شاعران و متفکران افزوده شد که تعصب و خشونت استبدادی، در طول تاریخ و در سراسر جهان، حضور روشنگران را تاب نیاورده است."
یادش هماره گرامی و نامش تا ابدالاباد جاودان باد!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
" پا بر کدام زمین
بگذرام
کز التیام و سامانی
نشانه ای
باشد؟
آن ضربه مبارک دیرین کجاست
که آدمی را
روزی به کام درد می افگند؟
ای بادهای مسموم
دیوانه تر وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد.
باران کژدمی مگر
این خواب را برآشوبد.
" محمد مختاری "
( بخش پایانی شعر " کدام واقعه..؟" از کتاب، "بر شانه فلات "، انتشارات توس، آبانماه ۱۳۵۶ )
@StarbaadMagazine
📚 انتشارات استارباد، در خدمت نویسندگان، شاعران، پژوهشگران و اهالی فرهنگ سراسر ایران.
💠 @StarbaadMagazine
💠 @StarbaadMagazine
شعر خوانی
" عبدالرحمان فرقانی فر "
در کنار آقای اسدالله امرایی
مترجم گرانقدر(مدیر جلسه)
در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه، سوّم اردیبهشت ۱۴۰۴
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" عبدالرحمان فرقانی فر "
در کنار آقای اسدالله امرایی
مترجم گرانقدر(مدیر جلسه)
در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه، سوّم اردیبهشت ۱۴۰۴
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆
" صلابت سیل "
دیگر
نه بارش آرامی
نه گشایش دخمه ای
نه تابش ستاره ای
مگر
صلابت سیلی
کوبش گُرزی
فوران آتش فشانی
تا این کویر تشنه
سبز شود
تا میله های قفس
شکسته شود
تا شب سیاه
به آفتاب نشیند
آری!
دیگر
نه بارشی آرام
مگر
صلابت سیلی
فوران آتش فشانی!
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۳۰۳/۱۲/۲۵
" فریاد شکوفه ها "
شکوفه ها هم
فریاد می زنند
از شکفته نشدن
در این باغ بیداد!
جوانه ها هم
گسسته از سر شاخ ها
بر خاک می شوند
در این جنگل سیاه!
تا کی
این فصل
مثل همیشه
سبز نخواهد شد؟
هشدار!
بهار دیگری
در راه است
هشدار!
" عبدالرحمان فرقانی فر "
بهار ۱۴۰۴
@StarbaadMagazine
" صلابت سیل "
دیگر
نه بارش آرامی
نه گشایش دخمه ای
نه تابش ستاره ای
مگر
صلابت سیلی
کوبش گُرزی
فوران آتش فشانی
تا این کویر تشنه
سبز شود
تا میله های قفس
شکسته شود
تا شب سیاه
به آفتاب نشیند
آری!
دیگر
نه بارشی آرام
مگر
صلابت سیلی
فوران آتش فشانی!
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۳۰۳/۱۲/۲۵
" فریاد شکوفه ها "
شکوفه ها هم
فریاد می زنند
از شکفته نشدن
در این باغ بیداد!
جوانه ها هم
گسسته از سر شاخ ها
بر خاک می شوند
در این جنگل سیاه!
تا کی
این فصل
مثل همیشه
سبز نخواهد شد؟
هشدار!
بهار دیگری
در راه است
هشدار!
" عبدالرحمان فرقانی فر "
بهار ۱۴۰۴
@StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
هشتاد و هفتمین سالگرد زادروز
" ایرج تنظیفی "
پدر مجسمه سازی نوین با فلز مس و شاعر گرانقدر فقید گرگان زمین!
🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻
@StarbaadMagazine
هشتاد و هفتمین سالگرد زادروز
" ایرج تنظیفی "
پدر مجسمه سازی نوین با فلز مس و شاعر گرانقدر فقید گرگان زمین!
🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻
@StarbaadMagazine
به مناسبت یکصد و چهارمین سالگرد زادروز
" سیمین دانشور "
نخستین بانوی رمان نویس حرفه ای ایران زمین!
🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" سیمین دانشور "
نخستین بانوی رمان نویس حرفه ای ایران زمین!
🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆
سیمین دانشور در هشتم اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش دکتر محمد علی دانشور( احیاءالسلطنه) بود؛ همان کسی که سیمین در رمان " سووشون" به نام دکتر عبدالله خان یاد می کند. وی مردی بافرهنگ و ادب بود و عضو گروه حافظیون که شب های جمعه بر مزار حافظ جمع می شدند و یاد حافظ را زنده می داشتند. مادرش قمرالسلطنه حکمت، بانوی شاعر و هنرمند که نقاشی را به فرزندانش می آموخت و مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود. سیمین سه برادر و دو خواهر داشت.
سیمین از کودکی با ادبیات و هنر توسط مادر و پدرش آشنا شد و دوران ابتدایی و متوسطه را در مدرسه انگلیسی " مهرآئین" به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی سال ۱۳۱۷، شاگرد اول سراسر کشور شد. بعد به تهران آمد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد.
اولین مقاله خود را در سال ۱۳۱۶ با نام " زمستان بی شباهت به زندگی ما نیست" در یک روزنامه محلی به چاپ رساند.
در سال ۱۳۲۰ پدرش فوت می کند، زمانی که سیمین موفق به اخذ مدرک لیسانس شده بود. با وجود درآمد مکفی خانواده، سیمین برای مدتی مجبور به کار شد. از جمله:معاونت ادازه تبلیغاتی خارجی و همچنین نوشتن مقاله برای روزنامه ایران با نام مستعار" شیرازی بی نام" و برای مدت کوتاهی نیز در رادیو تهران مشغول شد. اولین مجموعه داستان هایش را که در ۲۲ سالگی نوشته بود، شامل شانزده داستان، با عنوان " آتش خاموش" در سال ۱۳۲۷ منتشر کرد؛ که برخی از داستان ها قبلا در روزنامه کیهان، مجله بانو و امید چاپ شده بود.
سیمین دانشور، اولین زنی است که داستان نویس بودن را به صورت حرفه ای انجام داد؛ که حضور زن به عنوان نویسنده امری خلاف عادت بود. همانند فروغ که در شعر معاصر انجام داد. وقتی کتاب جدیدش را به صادق هدایت داد تا نظر بدهد، هدایت چنین گفت:" اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود، بنابراین بگذار دشنام ها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی". البته خود سیمین علاقه چندانی به اولین اثرش نداشت و معتقد بود این مجموعه به مقتضای سنش بسیار رمانتیک است و هرگز اجازه چاپ مجدد آن را نداد.
در آخر بهار سال ۱۳۲۷ پس از انتشار " آتش خاموش" در مسیر بازگشت از شیراز به تهران در اتوبوس با جلال آشنا می شود و این نقطه عطفی در زندگی سیمین دانشور محسوب می شود. خواهر سیمین ( ویکتوریا) چنین می گوید:" در اتوبوسی که می خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانم سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه، صبح دیدم خانم سیمین دارند آماده می شوند بروند بیرون. من هم خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است...نگو این ها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته اند. روز نهم آشنایی شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسم شان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آن ها خانه ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی شان".
دانشور در سال ۱۳۲۸ موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد و رساله زیبایی شناسی" علم الجمال و جماله" را که در رابطه با ادبیات قرن هفتم است، ارائه داد. سیمین از محضر اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعرای بهار و ناتل خانلری بهره برد. اما عدم دلیل گرایش به سمت آنها، اول آنکه همسایه نیما یوشیج بود و نیما بسیاری از اشعارش را در حضور او می سرود. دوم آشنایی اش با خانم سیاح بود که رساله اش ابتدا به راهنمایی او بود. خانم سیاح که دکترایش را از روسیه گرفته بود و چخوف را او به دانشور شناساند؛ او تأثیر زیادی بر دانشور گذاشت تا دچار تحجر دانشگاهی نشود؛ تا اینکه فوت کرد و دانشور پایان رساله اش را مجبور شد با فروزانفر که مخالف شعر نو بود، ادامه دهد. نکته سوم هم حضور جلال بود که خانه شان مرکز رفت و آمد نویسندگان و شاعران معاصر بود؛ مثل شاملو، اخوان، ساعدی، شاهرودی، براهنی و...
سیمین به تشویق و توسط خانم سیاح، داستان هایش را برای مدت یکسال برای فردی می خواند و از نظرات او سود می جست، که بعدها توسط جلال متوجه شد این فرد صادق هدایت است؛ که بقول سیمین به دور از هرگونه مرید پروری، آثار ابتدایی یک دختر جوان را با حوصله نقد می کرده است. سیمین بعدها گفت:""ما همه از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم".
ترجمه دو کتاب " سرباز شکلاتی" اثر برنارد شاو و " دشمنان" اثر چخوف را در سال ۱۳۲۸ منتشر کرد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
سیمین دانشور در هشتم اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش دکتر محمد علی دانشور( احیاءالسلطنه) بود؛ همان کسی که سیمین در رمان " سووشون" به نام دکتر عبدالله خان یاد می کند. وی مردی بافرهنگ و ادب بود و عضو گروه حافظیون که شب های جمعه بر مزار حافظ جمع می شدند و یاد حافظ را زنده می داشتند. مادرش قمرالسلطنه حکمت، بانوی شاعر و هنرمند که نقاشی را به فرزندانش می آموخت و مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود. سیمین سه برادر و دو خواهر داشت.
سیمین از کودکی با ادبیات و هنر توسط مادر و پدرش آشنا شد و دوران ابتدایی و متوسطه را در مدرسه انگلیسی " مهرآئین" به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی سال ۱۳۱۷، شاگرد اول سراسر کشور شد. بعد به تهران آمد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد.
اولین مقاله خود را در سال ۱۳۱۶ با نام " زمستان بی شباهت به زندگی ما نیست" در یک روزنامه محلی به چاپ رساند.
در سال ۱۳۲۰ پدرش فوت می کند، زمانی که سیمین موفق به اخذ مدرک لیسانس شده بود. با وجود درآمد مکفی خانواده، سیمین برای مدتی مجبور به کار شد. از جمله:معاونت ادازه تبلیغاتی خارجی و همچنین نوشتن مقاله برای روزنامه ایران با نام مستعار" شیرازی بی نام" و برای مدت کوتاهی نیز در رادیو تهران مشغول شد. اولین مجموعه داستان هایش را که در ۲۲ سالگی نوشته بود، شامل شانزده داستان، با عنوان " آتش خاموش" در سال ۱۳۲۷ منتشر کرد؛ که برخی از داستان ها قبلا در روزنامه کیهان، مجله بانو و امید چاپ شده بود.
سیمین دانشور، اولین زنی است که داستان نویس بودن را به صورت حرفه ای انجام داد؛ که حضور زن به عنوان نویسنده امری خلاف عادت بود. همانند فروغ که در شعر معاصر انجام داد. وقتی کتاب جدیدش را به صادق هدایت داد تا نظر بدهد، هدایت چنین گفت:" اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود، بنابراین بگذار دشنام ها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی". البته خود سیمین علاقه چندانی به اولین اثرش نداشت و معتقد بود این مجموعه به مقتضای سنش بسیار رمانتیک است و هرگز اجازه چاپ مجدد آن را نداد.
در آخر بهار سال ۱۳۲۷ پس از انتشار " آتش خاموش" در مسیر بازگشت از شیراز به تهران در اتوبوس با جلال آشنا می شود و این نقطه عطفی در زندگی سیمین دانشور محسوب می شود. خواهر سیمین ( ویکتوریا) چنین می گوید:" در اتوبوسی که می خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانم سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه، صبح دیدم خانم سیمین دارند آماده می شوند بروند بیرون. من هم خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است...نگو این ها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته اند. روز نهم آشنایی شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسم شان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آن ها خانه ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی شان".
دانشور در سال ۱۳۲۸ موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد و رساله زیبایی شناسی" علم الجمال و جماله" را که در رابطه با ادبیات قرن هفتم است، ارائه داد. سیمین از محضر اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعرای بهار و ناتل خانلری بهره برد. اما عدم دلیل گرایش به سمت آنها، اول آنکه همسایه نیما یوشیج بود و نیما بسیاری از اشعارش را در حضور او می سرود. دوم آشنایی اش با خانم سیاح بود که رساله اش ابتدا به راهنمایی او بود. خانم سیاح که دکترایش را از روسیه گرفته بود و چخوف را او به دانشور شناساند؛ او تأثیر زیادی بر دانشور گذاشت تا دچار تحجر دانشگاهی نشود؛ تا اینکه فوت کرد و دانشور پایان رساله اش را مجبور شد با فروزانفر که مخالف شعر نو بود، ادامه دهد. نکته سوم هم حضور جلال بود که خانه شان مرکز رفت و آمد نویسندگان و شاعران معاصر بود؛ مثل شاملو، اخوان، ساعدی، شاهرودی، براهنی و...
سیمین به تشویق و توسط خانم سیاح، داستان هایش را برای مدت یکسال برای فردی می خواند و از نظرات او سود می جست، که بعدها توسط جلال متوجه شد این فرد صادق هدایت است؛ که بقول سیمین به دور از هرگونه مرید پروری، آثار ابتدایی یک دختر جوان را با حوصله نقد می کرده است. سیمین بعدها گفت:""ما همه از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم".
ترجمه دو کتاب " سرباز شکلاتی" اثر برنارد شاو و " دشمنان" اثر چخوف را در سال ۱۳۲۸ منتشر کرد.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
در سال ۱۳۲۹ جلال آل احمد و سیمین دانشور به رغم مخالفت های خانواده جلال، ازدواج کردند. پدر جلال یک روحاانی بود که با جلال سر مسائل بی شمار و ریشه ای اختلاف داشتند و در روز عقد، مراسم را ترک و به قم بازگشت و تا ده سال بعد پای به خانه جلال نگذاشت. اما صادق هدایت روز عروسی آمد. خود سیمین چنین گفت:" صادق هیچگاه عروسی نمی رفت، اصلا اعتقادی به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد".
در شهریورماه سال ۱۳۳۱، با استفاده از بورس تحصیلی، یکسالی در رشته زیبا شناسی در دانشگاه استنفورد آمریکا مشغول به تحصیل می شود و داستان های کوتاهش به انگلیسی در مجله ادبی پاسفیک اسیکتاتور و کتاب داستان های استنفورد، به چاپ رسید. دانشور در این مدت تکنیک، فضاسازی، مکان و محیط داستانی را آموخت و در واقع از مهمترین شیوه های روائی داستان آگاه شد. در تیرماه ۱۳۳۲ به ایران بازگشت. در نامه ای به جلال از آمریکا چنین نوشته است:" جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ مگر من به قول شیرازیها، گل هم هم هستم که از دوری ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می کنی؟ صبر داشته باش... مگر من چه تحفه نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده ای و بی خود خیالت را ناراحت می کنی...عزیز دل من، مگر من بچه دوساله ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم...مگر من مرده ام؟ مگر تو را دیگر دوست ندارم؟ مگر من خیال ندارم برگردم؟ عزیزم، قربان شکل ماهت بروم، محبوب زیبای بی همتای من، چرا آنقدر بی طاقت و بی صبر هستی؟ تو به من قول داده بودی عصبانیت خود را علاج کنی...چشم بهم بزنی یکسال سرآمده است. یادت باشد که من می خواهم وقتی آمدم تو را سالم، چاق و چله ببینم- سیمین تو"
آثار بعدی اش:ترجمه " بئاتریس" اثر آرتور سینتسلر( ۱۳۳۲)، " رمز موفق زیستن" دیل کارنگی( ۱۳۳۲)، " کمدی الهی" ویلیام سارویان( ۱۳۳۴)، " داغ ننگ" ناتانایل هاثورن( ۱۳۳۷) و " همراه آفتاب" اثر هارول کورلندر، مجموعه داستان های ملل مختلف برای کودکان.
سیمین دانشور در سال ۱۳۳۶ هم سفری به اروپا کرد.
اولین مجموعه داستانی که بعداز بازگشت از آمریکا نوشت، " شهری چون بهشت" بود که در دیماه ۱۳۴۰ منتشر شد؛ که از آثار قبلی اش چند قدمی جلوتر بود. ترکیبی زیبا از واقعیت و رؤیاست، که نویسنده می خواهد ثابت کند داستانش واقعی است.. این مجموعه داستان به زبان ایتالیایی هم ترجمه شده است.
در سال ۱۳۴۷ هم، ترجمه " باغ آلبالو" اثر آنتوان چخوف را منتشر می کند.
سال ۱۳۴۸، سال مهم در زندگی شخصی و ادبی دانشور است. انتشار اولین رمانش " سووشون" در تیرماه و درگذشت جلال آل احمد در اثر سکته مغزی در اسالم، در شهریورماه. ( سیمین تا آخر عمر حلقه ازدواجش با جلال را، از انگشتش جدا نکرد)
سووشون، رمانی تاریخی و سیاسی است که به حوادثی در زمان رضاخان در جنگ جهانی اول باز می گردد و دانشور به شدت اصرار دارد که زمان همه وقایع را ذکر کند. وقایع از منظر " زری" نگریسته می شود. نثری که متأثر از نثر آل احمد نیست. شخصیت ها خوب پرداخت شده اند. هوشنگ گلشیری معتقد بود:" تحول برخی از شخصیت ها ریشه ی درونی ندارند...زری همان سیمین است و سیمین همان زری" ما در این رمان با ترکیب چند مفهوم مواجه ایم. مراسم سیاوشان و اجرای مراسم خاص تعزیه، مرگ یوسف، مرگی عام و کلی است و نیز کربلایی شدن شیراز برای عمه. ترکیب و تقابل یک شخص و مردم. تقابل دو چیز یا حتی بیشتر، دیگر ابزار کار هنری دانشور شده است. این رمان به ۱۷ زبان ترجمه شده و از پرفروش ترین آثار ادبیات داستانی در ایران به شمار می رود.
آثار بعدی اش: ترجمه " بنال وطن" اثر آلن پیتون( ۱۳۵۱)، " چهل طوطی "( با آل احمد ۱۳۵۱)، " شاهکار های فرش ایران"( ۱۳۵۹)، " راهنمای صنایع ایران"( ۱۳۵۹)، " غروب جلال"( ۱۳۶۰)، ترجمه " ماه عسل آفتابی"( از نویسندگان مختلف ۱۳۶۲)، " جزیره سرگردانی"( ۱۳۷۲)، " ساربان سرگردان"( جلد دوم جزیره سرگردانی ۱۳۸۰) و " کوه سرگردان"( جلد سوم جزیره سرگردانی، که درباره موعود ( امام زمان)نوشته است.)
سیمین دانشور از مؤسسین اولیه و اعضای اولیه و نخستین هیأت دبیران و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود و در مهرماه ۱۳۵۶ در شبهای شاعران و نویسندگان " ده شب" انستیتو گوته شرکت کرد و بعداز سخنرانی افتتاحیه، اولین سخنرانی بود که تحت عنوان " مسأیل هنر معاصر" سخنرانی کرد.
@StarbasdMagazine
👇👇👇👇👇👇
در سال ۱۳۲۹ جلال آل احمد و سیمین دانشور به رغم مخالفت های خانواده جلال، ازدواج کردند. پدر جلال یک روحاانی بود که با جلال سر مسائل بی شمار و ریشه ای اختلاف داشتند و در روز عقد، مراسم را ترک و به قم بازگشت و تا ده سال بعد پای به خانه جلال نگذاشت. اما صادق هدایت روز عروسی آمد. خود سیمین چنین گفت:" صادق هیچگاه عروسی نمی رفت، اصلا اعتقادی به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد".
در شهریورماه سال ۱۳۳۱، با استفاده از بورس تحصیلی، یکسالی در رشته زیبا شناسی در دانشگاه استنفورد آمریکا مشغول به تحصیل می شود و داستان های کوتاهش به انگلیسی در مجله ادبی پاسفیک اسیکتاتور و کتاب داستان های استنفورد، به چاپ رسید. دانشور در این مدت تکنیک، فضاسازی، مکان و محیط داستانی را آموخت و در واقع از مهمترین شیوه های روائی داستان آگاه شد. در تیرماه ۱۳۳۲ به ایران بازگشت. در نامه ای به جلال از آمریکا چنین نوشته است:" جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ مگر من به قول شیرازیها، گل هم هم هستم که از دوری ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می کنی؟ صبر داشته باش... مگر من چه تحفه نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده ای و بی خود خیالت را ناراحت می کنی...عزیز دل من، مگر من بچه دوساله ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم...مگر من مرده ام؟ مگر تو را دیگر دوست ندارم؟ مگر من خیال ندارم برگردم؟ عزیزم، قربان شکل ماهت بروم، محبوب زیبای بی همتای من، چرا آنقدر بی طاقت و بی صبر هستی؟ تو به من قول داده بودی عصبانیت خود را علاج کنی...چشم بهم بزنی یکسال سرآمده است. یادت باشد که من می خواهم وقتی آمدم تو را سالم، چاق و چله ببینم- سیمین تو"
آثار بعدی اش:ترجمه " بئاتریس" اثر آرتور سینتسلر( ۱۳۳۲)، " رمز موفق زیستن" دیل کارنگی( ۱۳۳۲)، " کمدی الهی" ویلیام سارویان( ۱۳۳۴)، " داغ ننگ" ناتانایل هاثورن( ۱۳۳۷) و " همراه آفتاب" اثر هارول کورلندر، مجموعه داستان های ملل مختلف برای کودکان.
سیمین دانشور در سال ۱۳۳۶ هم سفری به اروپا کرد.
اولین مجموعه داستانی که بعداز بازگشت از آمریکا نوشت، " شهری چون بهشت" بود که در دیماه ۱۳۴۰ منتشر شد؛ که از آثار قبلی اش چند قدمی جلوتر بود. ترکیبی زیبا از واقعیت و رؤیاست، که نویسنده می خواهد ثابت کند داستانش واقعی است.. این مجموعه داستان به زبان ایتالیایی هم ترجمه شده است.
در سال ۱۳۴۷ هم، ترجمه " باغ آلبالو" اثر آنتوان چخوف را منتشر می کند.
سال ۱۳۴۸، سال مهم در زندگی شخصی و ادبی دانشور است. انتشار اولین رمانش " سووشون" در تیرماه و درگذشت جلال آل احمد در اثر سکته مغزی در اسالم، در شهریورماه. ( سیمین تا آخر عمر حلقه ازدواجش با جلال را، از انگشتش جدا نکرد)
سووشون، رمانی تاریخی و سیاسی است که به حوادثی در زمان رضاخان در جنگ جهانی اول باز می گردد و دانشور به شدت اصرار دارد که زمان همه وقایع را ذکر کند. وقایع از منظر " زری" نگریسته می شود. نثری که متأثر از نثر آل احمد نیست. شخصیت ها خوب پرداخت شده اند. هوشنگ گلشیری معتقد بود:" تحول برخی از شخصیت ها ریشه ی درونی ندارند...زری همان سیمین است و سیمین همان زری" ما در این رمان با ترکیب چند مفهوم مواجه ایم. مراسم سیاوشان و اجرای مراسم خاص تعزیه، مرگ یوسف، مرگی عام و کلی است و نیز کربلایی شدن شیراز برای عمه. ترکیب و تقابل یک شخص و مردم. تقابل دو چیز یا حتی بیشتر، دیگر ابزار کار هنری دانشور شده است. این رمان به ۱۷ زبان ترجمه شده و از پرفروش ترین آثار ادبیات داستانی در ایران به شمار می رود.
آثار بعدی اش: ترجمه " بنال وطن" اثر آلن پیتون( ۱۳۵۱)، " چهل طوطی "( با آل احمد ۱۳۵۱)، " شاهکار های فرش ایران"( ۱۳۵۹)، " راهنمای صنایع ایران"( ۱۳۵۹)، " غروب جلال"( ۱۳۶۰)، ترجمه " ماه عسل آفتابی"( از نویسندگان مختلف ۱۳۶۲)، " جزیره سرگردانی"( ۱۳۷۲)، " ساربان سرگردان"( جلد دوم جزیره سرگردانی ۱۳۸۰) و " کوه سرگردان"( جلد سوم جزیره سرگردانی، که درباره موعود ( امام زمان)نوشته است.)
سیمین دانشور از مؤسسین اولیه و اعضای اولیه و نخستین هیأت دبیران و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود و در مهرماه ۱۳۵۶ در شبهای شاعران و نویسندگان " ده شب" انستیتو گوته شرکت کرد و بعداز سخنرانی افتتاحیه، اولین سخنرانی بود که تحت عنوان " مسأیل هنر معاصر" سخنرانی کرد.
@StarbasdMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
سیمین دانشور در آن شب چنین گفت:" در این گفتار به سه جریان هنری معاصر اشاره می کنم که حاکم بر هنر، خاصه ادبیاتند. رئالیسم یا واقعگرایی انتقادی، رئالیسم سوسیالیسم و هنر مدرن...انسان هسته مرکزی محتوای آثار هنری است...
در واقعگرایی انتقادی، انسان درگیر کشمکش های فردی در برابر تضادهای اجتماعی است. در واقعگرایی سوسیالیستی، انسان، جستجوگر، امیدوار و آینده نگر است. انسانی که در هنر مدرن مطرح می شود، ذاتا ناتوان و غیراجتماعی و تنهاست...نخستین وظیفه هنرمند امروزی طرد دلهره و گشودن راه نجاتی برای بشریت است..."
سیمین دانشور در سال ۱۳۵۸ تقاضای بازنشستگی از دانشگاه تهران کرد.
در سال ۱۳۸۲، جایزه " مهرگان ادب" به سیمین دانشور اهداء شد؛ که درباره این جایزه گفت:" اگر بعداز وفات تربت ما را در زمین بجویند و مزار ما را در سینه صاحب دلان بجویند و بیابند، یا به عبارت ساده تر پس از مرگ ماندگار باشیم، کاری کرده ایم."
شماره ۷۵ مجله بخارا، فروردین - تیر ۱۳۸۹، با تصویری از سیمین دانشور منتشر شد. جشن نامه سیمین دانشور بخش اصلی بخارا را شامل می شود؛ که مقالاتی از خود دانشور و سایر نویسندگان در آن به چاپ رسیده است.
در تیرماه سال ۱۳۸۶، سیمین دانشور به علت مشکلات حاد تنفسی در بیمارستان پارس تهران بستری و در ۲۲ مرداد همان سال مرخص می شود. چهارسال بعد، یعنی در ۱۸ اسفندماه ۱۳۹۰، پس از یک دوره بیماری آنفلانزا در سن ۹۰ سالگی در منزلش در تهران در گذشت.
پیکرش بعداز اقامه نماز توسط آقای سید محمود دعایی از مقابل تالار وحدت در روز یکشنبه ۲۱ اسفندماه با حضور جمع زیادی از اهالی قلم تشییع و برای خاکسپاری در قطعه ۸۸، ردیف ۱۵۰، مقبره ۳۱ قطعه هنرمندان در بهشت زهرا، در همسایگی فریدون مشیری، احمد تفضلی و عبدالحسین زرین کوب ، رهسپار خانه ابدی می گردد.
اجرای این مراسم با عباس سجادی، شاعر و ترانه سرا، بود و پیام وزیر ارشاد( سید محمد حسینی) را معاونش( بهمن دری ) قرائت کرد. غلامرضا امامی و علی دهباشی( از طرف ویکتوریا دانشور) صحبت کردند. در مراسم، جواد مجابی، سیمین بهبهانی، داریوش شایگان، فریبرز رییس دانا، احسان نراقی، بهمن فرمان آرا، احمد مسجد جامعی، هرمز همایون پور، محمد علی بهمنی و بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران و مترجمان مطرح کشور حضور داشتند.
یاد و خاطره اش هماره گرامی و نامش جاودان باد!
"من همیشه ( سیمین دانشور) باقی ماندم، هیچگاه( سیمین آل احمد) نشدم و اصلا هم با طرز فکر جلال موافق نبودم و نیستم. من با نوسان موافق هستم و هرگز سیاسی نبودم. هدف سیاست رسیدن به قدرت است و آدم خاص و جاه طلبی می خواهد. من آدمی هستم به کلی غیر سیاسی"
" سیمین دانشور"
" ملت ما، ملت با سوادی نیستند و تعداد آدم های باسواد و هنرشناس ما بسیار کم است، بنابراین هنرهای ما باید به سمتی روند که بتوانند فهم مردم معمولی را ارضا کنند، این مردم نمی توانند آبستراکسیون را بفهمند. مثلا آقای محصص تابلوهایی دارد که گاه خود من در درک آن ها مشکل دارم و گاه به سختی آن را می فهمم. پس مردم عادی چه کنند.
پدر من درآمد تا بتوانم به این نثر ساده دست پیدا کنم... فکر نمی کنم ملت ایران بتواند با فرم های انتزاعی خوبگیرد. البته من این فرم ها را رد نمی کنم و هرکس می تواند سلیقه و اصول خودش را داشته باشد ولی من انتزاع را در ایران قبول نمی کنم. من که فقط برای نخبگان نمی نویسم برای همه می نویسم...وظیفه من به عنوان نویسنده ایرانی جذب توده مردم است...نیما هم در شعر نو، واقعگرا است و وقتی می گوید خانه ام ابری است، یک روستایی هم آن را می فهمد و لمس می کند، بنابراین یکی از بزرگترین شعرای جدید ما نیز زبانی ساده و عامه فهم دارد."
" سیمین دانشور"
" صادق هدایت هیج گاه خیالی کار نکرد، او بزرگترین نویسنده ایرانی است. "شازده احتجاب" گلشیری کار فوق العاده خوبی است. وقتی گلشیری کتاب را پیش من آورد و خواندم، گفتم از هدایت خیلی استفاده کرده ای، گفت : تحت تأثیر هدایت هم بوده ام.
اما ما هم از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم. آثارش از همه هم بیشتر ترجمه شده و حتی به زبان چینی هم درآمده است."
" سیمین دانشور"
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
سیمین دانشور در آن شب چنین گفت:" در این گفتار به سه جریان هنری معاصر اشاره می کنم که حاکم بر هنر، خاصه ادبیاتند. رئالیسم یا واقعگرایی انتقادی، رئالیسم سوسیالیسم و هنر مدرن...انسان هسته مرکزی محتوای آثار هنری است...
در واقعگرایی انتقادی، انسان درگیر کشمکش های فردی در برابر تضادهای اجتماعی است. در واقعگرایی سوسیالیستی، انسان، جستجوگر، امیدوار و آینده نگر است. انسانی که در هنر مدرن مطرح می شود، ذاتا ناتوان و غیراجتماعی و تنهاست...نخستین وظیفه هنرمند امروزی طرد دلهره و گشودن راه نجاتی برای بشریت است..."
سیمین دانشور در سال ۱۳۵۸ تقاضای بازنشستگی از دانشگاه تهران کرد.
در سال ۱۳۸۲، جایزه " مهرگان ادب" به سیمین دانشور اهداء شد؛ که درباره این جایزه گفت:" اگر بعداز وفات تربت ما را در زمین بجویند و مزار ما را در سینه صاحب دلان بجویند و بیابند، یا به عبارت ساده تر پس از مرگ ماندگار باشیم، کاری کرده ایم."
شماره ۷۵ مجله بخارا، فروردین - تیر ۱۳۸۹، با تصویری از سیمین دانشور منتشر شد. جشن نامه سیمین دانشور بخش اصلی بخارا را شامل می شود؛ که مقالاتی از خود دانشور و سایر نویسندگان در آن به چاپ رسیده است.
در تیرماه سال ۱۳۸۶، سیمین دانشور به علت مشکلات حاد تنفسی در بیمارستان پارس تهران بستری و در ۲۲ مرداد همان سال مرخص می شود. چهارسال بعد، یعنی در ۱۸ اسفندماه ۱۳۹۰، پس از یک دوره بیماری آنفلانزا در سن ۹۰ سالگی در منزلش در تهران در گذشت.
پیکرش بعداز اقامه نماز توسط آقای سید محمود دعایی از مقابل تالار وحدت در روز یکشنبه ۲۱ اسفندماه با حضور جمع زیادی از اهالی قلم تشییع و برای خاکسپاری در قطعه ۸۸، ردیف ۱۵۰، مقبره ۳۱ قطعه هنرمندان در بهشت زهرا، در همسایگی فریدون مشیری، احمد تفضلی و عبدالحسین زرین کوب ، رهسپار خانه ابدی می گردد.
اجرای این مراسم با عباس سجادی، شاعر و ترانه سرا، بود و پیام وزیر ارشاد( سید محمد حسینی) را معاونش( بهمن دری ) قرائت کرد. غلامرضا امامی و علی دهباشی( از طرف ویکتوریا دانشور) صحبت کردند. در مراسم، جواد مجابی، سیمین بهبهانی، داریوش شایگان، فریبرز رییس دانا، احسان نراقی، بهمن فرمان آرا، احمد مسجد جامعی، هرمز همایون پور، محمد علی بهمنی و بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران و مترجمان مطرح کشور حضور داشتند.
یاد و خاطره اش هماره گرامی و نامش جاودان باد!
"من همیشه ( سیمین دانشور) باقی ماندم، هیچگاه( سیمین آل احمد) نشدم و اصلا هم با طرز فکر جلال موافق نبودم و نیستم. من با نوسان موافق هستم و هرگز سیاسی نبودم. هدف سیاست رسیدن به قدرت است و آدم خاص و جاه طلبی می خواهد. من آدمی هستم به کلی غیر سیاسی"
" سیمین دانشور"
" ملت ما، ملت با سوادی نیستند و تعداد آدم های باسواد و هنرشناس ما بسیار کم است، بنابراین هنرهای ما باید به سمتی روند که بتوانند فهم مردم معمولی را ارضا کنند، این مردم نمی توانند آبستراکسیون را بفهمند. مثلا آقای محصص تابلوهایی دارد که گاه خود من در درک آن ها مشکل دارم و گاه به سختی آن را می فهمم. پس مردم عادی چه کنند.
پدر من درآمد تا بتوانم به این نثر ساده دست پیدا کنم... فکر نمی کنم ملت ایران بتواند با فرم های انتزاعی خوبگیرد. البته من این فرم ها را رد نمی کنم و هرکس می تواند سلیقه و اصول خودش را داشته باشد ولی من انتزاع را در ایران قبول نمی کنم. من که فقط برای نخبگان نمی نویسم برای همه می نویسم...وظیفه من به عنوان نویسنده ایرانی جذب توده مردم است...نیما هم در شعر نو، واقعگرا است و وقتی می گوید خانه ام ابری است، یک روستایی هم آن را می فهمد و لمس می کند، بنابراین یکی از بزرگترین شعرای جدید ما نیز زبانی ساده و عامه فهم دارد."
" سیمین دانشور"
" صادق هدایت هیج گاه خیالی کار نکرد، او بزرگترین نویسنده ایرانی است. "شازده احتجاب" گلشیری کار فوق العاده خوبی است. وقتی گلشیری کتاب را پیش من آورد و خواندم، گفتم از هدایت خیلی استفاده کرده ای، گفت : تحت تأثیر هدایت هم بوده ام.
اما ما هم از زیر شنل هدایت بیرون آمده ایم. آثارش از همه هم بیشتر ترجمه شده و حتی به زبان چینی هم درآمده است."
" سیمین دانشور"
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
