Telegram Web Link
👆👆👆👆👆

چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸ به دعوت " کانون ادبی گروه شعر معاصر" به مناسبت هفتادمین سالگرد تولد " حسین صفاری دوست " مراسم بزرگداشتی  با حضور اسدالله امرایی، فرهاد عابدینی، کامیار عابدی، غزل تاج بخش، محمود معتقدی، حافظ موسوی، عبدالعظیم زرین کوب، بهزاد شیشه گران و...برای ایشان در  مؤسسه بهاران تهران برگزار گردید؛ که منهم دعوت شده بودم و گزارش این مراسم را با عنوان: بزرگداشت " حسین صفاری دوست" شاعری که " خورشید خمیده " است!  نوشتم که در شماره ۱۶ فصلنامه استارباد، زمستان ۱۳۹۸ به چاپ رسید.
اردیبهشت ۱۳۹۹ بود که دوست گرامی آقای عبدالعظیم زرین کوب زنگ زدند و گفتند: با صفاری دوست تماس گرفته و به ایشان گفتم که گزارش مراسم را در فصلنامه به چاپ رسانده اید. ضمن تشکر از شما مایل بود که با شما تماسی داشته باشند و منهم شماره موبایل شما را به ایشان دادم.
دو سه شب بعد زنده یاد صفاری دوست تماس گرفتند و با همان لهجه شیرین قزوینی، گفتند: خیلی ممنون که گزارشی تهیه کردی و در فصلنامه تان چاپ کردید. فقط بالام جان! عنوان گزارش را کاش می گذاشتی " شاعری که خورشید خمیده شعر معاصر است"  نه " شاعری که خورشید خمیده است." من خورشید نیستم. شعر معاصر خورشید است. فرقانی فر عزیز! کسی از ما قدیمی ها خبری نمی گیره و ما را همه فراموش کرده اند. پس از عذرخواهی برای عنوان گزارش از ایشان، خواستند که دیداری داشته باشیم. منهم با کمال میل، دادن فصلنامه را بهانه کردم و قرار گذاشتم که بدیدارشان بروم. یک بار در خرداد ماه به دیدارش رفتم که تنها زندگی می کرد و بعد از اهدای دو نسخه فصلنامه مربوطه، در همه زمینه ها گفتگو کردیم و از بعضی ها هم گلایه‌ کردند. بار دوم تماس گرفتم که به دیدارش بروم، گفت اگر امکان دار چند تای دیگه فصلنامه برای من بیاور. دوستان فصلنامه های قبلی را از من گرفته اند. در تیرماه که به دیدارش رفتم  و به محض باز کردن در آپارتمانش که در طبقه چهارم بود، برق قطع شد. گفتم خیلی خوش شانس بودم وگرنه شما با این ناخوشی چگونه قادر بودی که چهارطبقه را برای بازکردن در پائین بیائی. خیلی سعادت داشتم که چنین نشد. فصلنامه ها را به ایشان دادم و چون سر شب بود  چراغی روشن کرد و زیر نور کم چراغ، بعد از یک ساعتی صحبت  خداحافظی کردم به امید دیدار بعدی!

چند روز بعد از آخرین دیدارمان، در سی تیرماه ۱۳۹۹  آقای زرین کوب گرامی تماس گرفتند و گفتند: صفاری دوست عزیز امروز صبح در بیمارستان امام خمینی که بستری بودند، متأسفانه در گذشتند. خواهرشان گفته اند که پیکرش را در قزوین دفن می کنند‌ و همانجا مراسم می گیرند.

روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی باد!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

@StarbaadMagazine
به مناسبت چهل و چهارمین سالروز  تیرباران

                    " سعید سلطانپور "

شاعر، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و عضو کانون نویسندگان ایران

👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

برگی از تقویم تاریخ

۳۱ خرداد سالروز درگذشت سعید سلطان‌پور

(زاده سال ۱۳۱۹ سبزوار -- درگذشته ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ تهران) شاعر، نمایشنامه‌نویس، کارگردان تئاتر و عضو کانون نویسندگان ایران

او پس از دوره دبیرستان در آموزشگاه‌های جنوب تهران به آموزگاری مشغول شد و با تأسیس هنرکده آناهیتا به آن پیوست و از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ هم‌گام با آموزش، به فعالیت هنری پرداخت. در اجرای نمایشنامه سه خواهر اثر آنتون چخوف همکاری کرد و هم‌زمان با مشارکت سازنده در تئاتر، از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ دوره دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رسانید، در سال ۱۳۴۷ جُنگ شعر صدای میرا را که در خلال سال‌های ۴۷–۱۳۴۰ سروده بود و ۵۸ شعر داشت، در ۲۰۰ صفحه به‌چاپ رسانید.
در سال ۱۳۴۸ در پی یک سال تلاش، "دشمن مردم هنریک ایبسن" را به نمایش درآورد، اما در شب یازدهم نمایش، ساواک آن را تعطیل کرد.
سال ۱۳۴۹ در جنبش مسلحانه بر ضد نظام، وی و محسن یلفانی دستگیر شدند.
در سال ۱۳۵۱ به جرم پخش دوباره کتاب ممنوعه نوعی از هنر، نوعی از اندیشه بازداشت شد و در «بند سه هزار» کنونی و چندی نیز در زندان قزل‌قلعه ماند. پس از چهل و پنج روز آزاد شد و پس از آزادی بی‌درنگ در پی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، نمایشنامه چهره‌های سیمون ماشار، نوشته برتولت برشت را به صحنه برد. از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ به زندان کشیده شد و سرانجام در سال ۱۳۵۳ به جرم انتشار آوازهای بند که در سلول‌های کمیته و اوین سروده بود در اوین زندانی شد و در ۲۲ تیر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد.
سعید سلطان‌پور را در شب عروسی‌اش، در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ دستگیر کردند و در سحرگاه اول تیر ۱۳۶۰ به جوخه اعدام سپرده و تیرباران شد.

آثار:
شعر:
صدای میرا: شعرهای ۱۳۴۰–۱۳۴۷، تهران: نشر روز، آذر ۱۳۴۷.
آوازهای بند: شعرهای ۱۳۴۷–۱۳۵۱، تهران: انتشارات پگاه، بهار ۱۳۵۱.
از کشتارگاه: شعرهای بهار ۱۳۵۱-تابستان ۱۳۵۶، تهران: انتشارات از زندان تا تبعید، تابستان ۱۳۵۶.
شاعر ترانه‌های آلبوم موسیقی انقلابیِ شراره‌های آفتاب.

نمایشنامه:
حسنک: نمایشنامه بر بنیاد گزارش ابوالفضل بیهقی از تاریخ بیهقی، تهران: انتشارات از زندان تا تبعید.
ایستگاه: نمایشنامه در یک پرده، تهران: کتابخانه کوچک سوسیالیسم، تابستان ۱۳۴۵.

نقد:
نوعی از هنر نوعی از اندیشه، تهران: انتشارات رز، خرداد ۱۳۴۹.

🆔 @bargi_az_tarikh

#برگی_از_تقویم_تاریخ


👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

" با کشورم چه رفته است "

با کشورم چه رفته است
با کشورم چه رفته است
                               که زندان ها
از شبنم و شقایق سرشارند
و بازماندگان شهیدان
- انبوه ابرهای پریشان سوگار -
در سوگ لاله های سوخته می بارند
با کشورم چه رفته است
                  که گل ها هنوز داغدارند.

با شور گردباد
آنک
        منم که تفته تر از گردبادها
در خارزار بادیه می چرخم
تا آتش نهفته به خاکستر
آشفته تر ز نعرهُ خورشیدهای " تیر"
از قلب خاک های فراموش سرکشد
تا از قنات حنجره ها
                          فوج خشم و خون
روی غروب سوختهُ مرگ پر کشد

این نعرهُ من است
این نعرهُ من است که روی فلات می پیچد
و خاکهای سکوت زمانهُ تاریک را می آشوبد
و با هزار مشت گران
بر آبهای عمان می کوبد
این نعرهُ من است که می روبد
خاکستر زمان را از خشم روزگار

ای گلشن ستارهُ دنباله دار اعدامی
در باغ ارغوان
در ازدحام خلق
در دور دست و نزدیک
من هیچ نیستم
جز آن حماسه ای
             که در زمینهُ یک انقلاب می گذرد
سهم و سترگ و خونین
در خون توده های زمان می غلتد
تا مثل خار سهمناک و درشتی
- روییده بر گریوه های گل سرخ -
آینده را
         بماند
               در چشم روزگار
یادآور شهادت شوریدگان خلق
بر ارتش مهاجم این نازی
                                  این تزار

ای خشم ماندگار
                       ای خشم
خورشید انفجار
                       ای خشم
تا جوخه های مخفی اعدام
در جامه های رسمی
                            آنک
آنک هزار لاشخوار ای خشم
مثل هزار توسن یال افشان
خون شهید بسته است بر این ویران
دیگر ببار
             ببار ای خشم
ای خشم چون گدازهُ آتشفشان ببار
روی شب شکستهُ استعمار

اما دریغ و درد که "جبریل" های "او"
با شهپر سپید
از هر طرف فرود می آیند
و قلب عاشقان زمان را
با خشم و چنگ و دندان می خایند

با کشورم چه رفته است
با کشورم چه رفته است
              که از کوچه های خفتهُ شهر
با قلب سر به داران
                       با قامت قیام
انبوه پاره پوشان
                       انبوه ناگهان
انبوه انتقام نمی آیند.

چشم صبور مردان
                       دیری ست
در پرده های اشک نشسته است
دیری ست قلب عشق
در گوشه های بتد شکسته ست
چندان ز تنگنای قفس خواندیم
کز پاره های زخم، گلو بسته ست
ای دست انقلاب
مشت درشت مردم
گلمشت آفتاب
با کشورم  چه رفته است.

                        " سعید سلطانپور "
( خوانده شده در شب پنجم از ده شب " شبهای شاعران و نویسندگان ایران، انستیتو گوته-تهران" ۲۷- ۱۸ مهر ۱۳۵۶ )

@StarbaadMagazine
به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد درگذشت

       " احمد شاملو " ( الف. بامداد )

                غول زیبای شعر معاصر ایران!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆👆

" احمد شاملو" یا " الف. بامداد" در ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ نزدیک سقاخانه ای در خیابان صفی علیشاه تهران به دنیا آمد.
" در شب سنگین برفی بی امان / بدین رباط فرود آمدم"
پدرش حیدر (متولد بروجرد)، افسر ارتش رضاشاه و پدر بزرگش اهل کابل بود.
" نسب ام با یک حلقه به آوارگان کابل می پیوندد"
مادرش کوکب عراقی ( متولد استرآباد" گرگان") بود. به خاطر شغل پدر دوران کودکی و تحصیل را در شهرهای مختلف گذراند.در سال۱۳۲۰ با انتقال پدرش برای سرو سامان دادن به تشکیلات ژاندارمری گرگان، سال سوم متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر گرگان ادامه داد و بعد از مدتی به تهران می روند. در هفده سالگی با توجه به فعالیت سیاسی علیه متفقین در شمال، در تهران دستگیر و به بازداشتگاه شوروی در رشت منتقل شد.
" تنها فایده اش این بود که کمی روسی آموختم و چیزهایی دیدم از حقارت آدم بزرگ ها که روحم را آزار می داد!".
پس از آزادی با خانواده به ارومیه رفته و کلاس چهارم متوسطه را در آنجا آغاز می کند که با به قدرت رسیدن فرقه دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر و در مقابل جوخه آتش قرار می گیرد که سرانجام آزاد و به تهران می آیند و برای همیشه ترک تحصیل کرده و در یک کتاب فروشی مشغول به کار می شود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ مجموعه شعر" آهن ها و احساس" توسط پلیس سوزانده شده و با یورش به خانه او تعدادی از ترجمه هایش ازمیان می رود. با دستگیری " مرتضی کیوان" شاعر، روزنامه نگار و فعال سیاسی که با نیما، ابتهاج، کسرایی و شاملو در" انجمن ادبی شمع سوخته" فعالیت می کرد و در ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳ در سن ۳۳ سالگی تیرباران شد. شاملو دو شعر در رابطه با کیوان سرود:
" نه بخاطر آفتاب/نه بخاطر حماسه/ بخاطر سایه بام کوچکش/...../ بخاطر هر چه کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند/ به یاد آر/ عموهایت را می گویم/ از مرتضی سخن می گویم." و دیگری" سال بد/سال باد/سال اشک/سال شک/..../سال پست/سال درد/سال عزا/سال اشک پوری/ سال خون مرتضی."
آیدا در مصاحبه اش می گوید:
" مرگ کیوان را باور نمی کرد و می پرسید چطور چنین انسان هایی را اعدام کردند! …تا روزهای پایانی به یاد کیوان بود."
شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما آشنا که باعث رابطه عاطفی و خانوادگی میان آنها شد؛ تا جایی که نیما در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰ با هدیه " افسانه" از او اینگونه قدردانی میکند:
" عزیز من ... شما، واردترین کس به کار من و روحیه من هستید ..."
اما پس از آشنایی شاملو با " فریدون رهنما" که پیشگفتاری بر دفتر " قطعنامه" که سروده های بی وزن او بود و با معیار شعر نیمایی ناسازگار، روابطش با نیما تیره و مسیر شاعریش به گونه ای دیگر رقم می خورد. شاملو بعدها در این باره نوشت:
" خط کشیدن بر عروض قدیم و جدید، عملا حاصل درس بزرگی بود که من از کارهای خود نیما گرفتم، ولی او حاضر به تجدید نظر نبود که هیچ، آن را مستقیما دهان کجی به خود تلقی کرد و با انتشار " قطعنامه" هم به کلی از من کنار کشید ... شاید هم حق داشت. فریدون رهنما نمی بایست در مقدمه آن دفتر، دل او را با آن قضاوت به درد می آورد."
هر چند شاملو به هیج وجه از نیما دست نکشید به قول " ضیاء موحد":
"امروزه تأثیر شعر شاملو بر شعر معاصر ایران از تأثیر شعر نیما بیشتر مشهود است."
شاملو معتقد بود:
" می توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جاندار و عمیق...التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف می کند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را درخود راه می دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می گذارد، در صورتی که ممکن است درست همین کلمات... در شمار تداهی ها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد. "
و یا " فضلا شعر را از ادبیات تمیز نمی دادند، در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه،نثر...امروز دست کم بخش عمده ای از مردم … به تجربه دریافته اند … کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد … با این همه شعر باشد ."

در سال ۱۳۲۶ شاملو کتاب " آهنگ های فراموش شده" را به چاپ رساند که بعدها می نویسد:
" قطعاتی که در این کتاب جمع شده اند… می بایستی سوزانده شده باشد...این قدم های اولین کودکی است که می خواسته راه بیفتد...ناموزون راه می رود."
در سال ۱۳۳۰شعر بلند ۲۳ و مجموعه اشعار قطعنامه و در ادامه، هوای تازه، باغ آینه، لحظه ها و همیشه، آیدا در آینه، آیدا درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثیه های خاک، شکفتن در مه، ابراهیم در آتش، دشنه در دیس، ترانه های کوچک غربت، در آستانه، مدایح بی صله و در سال ۱۳۷۹ آخرین کتاب شعرش " حدیث بی قراری ماهان" منتشر می شود .
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆
شاملو با چاپ کتاب " قطعنامه " شعر جدیدی را پایه گذاری کرد که به قول براهنی:
" با ذات شعر به معنای واقعی منافات دارد، ولی ضرورت زمانه، روان شناسی خود شاملو و اعتراض عمیق او به قرارداد از هر نوع، نگارش این شعر را ایجاب می کرد. "

شاملو بعداز نیما بیشترین تأثیر را بر شعر شاعران معاصر داشته و زیباترین عاشقانه ها را سروده است، که بقول عبدالعلی دستغیب:
" عاشقانه های شاملو، زیباترین ترانه های عشق در شعر نوی پارسی است."
برخورداری شاملو از نثر غنی قرن چهارم و پنجم( می گفت که تاریخ بیهقی را هفت بار خوانده است) و استفاده از موسیقی کهن کلام که هماهنگی صورت و محتوی شعریش را در پی داشت و همین امر جذابیت شعر او را دوچندان کرد. بقول شمس لنگرودی:
" شاملو از معدود شاعرانی است که برای نسل ها شعر سروده است...از " بارون میاد جرجر" تا " در آستانه" شعرهایش جاودانه است."
شاملو در سال ۱۳۲۶ در سن ۲۲ سالگی با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج می کند که سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. این ازدواج به جدایی می انجامد و پس از ده سال با طوسی حائری( دکترای ادبیات فرانسه و مدیر دبیرستان دخترانه تهران) ازدواج می کند،که چهار سال بعد در ۱۳۳۹ از او جدا می شود. آیدا می گوید:
" می گفت یک شب بحث بالا گرفت، کتاب و یادداشت و لباس و لوازمم را به امان خدا رها کردم؛ بارانی و کیف دستی ام رابرداشتم و برای همیشه از خانه بیرون آمدم و خلاص!"
در فروردین ۱۳۴۱ با "آیدا سرکیسیان"( ریتا آنانث سرکیسیان) که دانشجو و همسایه اش بود، آشنا می شود. بقول آیدا:
" ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ … ساعت ۹ صبح از آبادان به تهران رسیدم…به خانه که رسیدم، بعداز مدتی ناگهان دویدم به سمت بالکن تا ببینم رزها جوانه زده اند یا نه. ناگهان برگشتم دیدم مردی در حیاط همسایه ایستاده، من را نگاه می کند. این نگاه گره خورد، همین گونه آغاز شد."
در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می کنند و پس از شش ماه اقامت در شیرگاه( مازندران) به تهران می آیندو تا آخر عمر با هم می مانند. شاملو با کتاب های " آیدا در آینه" و " آیدا درخت و خنجر و خاطره" از او به عنوان معشوقه شاعر جلوه ای خاص می بخشد و می گوید:
"هر چه می نویسم به خاطر اوست … من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده بودم، پیدا کردم."
از نظر آیدا شعر " سرود ششم" از عمق رابطه آنها سخن می گوید، که نتیجه ی چهل سال زندگی شاملو با اوست:
"شگفتا/که نبودیم./عشق ما/در ما/ حضورمان داد./…/یادگاریم و خاطره اکنون-/دو پرنده/ یادمان پروازی/و گلویی خاموش/ یادمان آوازی."

آیدا می گفت :
" حافظ و لورکا، یاران همیشگی شاملو بودند. ارتباط عجیب تری با حافظ داشت."
شاملو علاوه بر شعر، کار های زیادی در روزنامه نگاری، تحقیق، ترجمه، داستان، دیالوگ نویسی برای فیلم، فیلمنامه نویسی و مستند سازی دارد. کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامیانه مردم ایران می باشد که تاکنون ۱۲ جلد آن به چاپ رسیده است.آثار وی به زبان های انگلیسی،سوئدی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی،  روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی و ترکی ترجمه شده است.
جوایزی هم دریافت کرده، از جمله در سال ۱۳۵۱جایزه فروغ فرخزاد، سال ۱۳۶۹ جایزه از سازمان حقوق بشر نیویورک، سال ۱۳۷۸ جایزه استیک داگرمن.و در سال ۱۳۷۹جایزه واژه آزاد از هلند. مضافا چندین بار کاندیدای جایزه نوبل ادبیات هم شد.

« آقا، من یک شاعرم. بی ذره‌ئی ادعا. یک چیزهائی می‌دانم که نوبرِ هیچ بهاری نیست، و در عوض بسیار چیزها است که نمی‌دانم. برایِ خودم خُلقیاتی دارم درست مثلِ باقیِ مردم. مثلِ بسیاری دیگر زیرِ بارِ زور و «باید» و «نباید» و این‌جور حرف‌ها نمی‌روم، دستِ احدالنّاسی را نمی‌بوسم، جلوِ تنابنده‌ئی زانو نمی‌زنم، و از تنها چیزی که وحشت دارم این است که روزی از خودم اُقّم بنشیند و بدین جهت از این که مبادا آزارم به کسی برسد دست و دل‌اَم می‌لرزد.
طبعاً این‌ها « صفاتِ شخصیِ » خوبی است که البته در خیلی‌ها هست ولی کوچک‌ترین ربطی به درستی یا نادرستیِ استنتاجات و عقایدِ شخصی ندارد.
کسانی مرا به عنوانِ یک شاعرِ جدّیِ متعهد پذیرفته‌اند. خُب، ممنون! ـــ کسانی هم مُرده‌یِ مرا به زنده‌اَم ترجیح می‌دهند، که قطعاً علتی دارد.
عده‌ئی این را پذیرفته‌اند که هرگاه مطلبی پیش بکشم نه سوءِنیتی در میان است نه بده بستانی نه مصلحتی نه غرض و مرضی.از این بابت هم متشکر! - اما هیچ کدام این ها دلیل آن نمی شود که بنده آدمی حق نداشته باشد در برداشتی به راه خطا برود. فقط آدم بی عمل است که هیچ وقت اشتباه نمی کند."
                                  " احمد شاملو "
( از ص ۳۴ کتاب " در باره هنر و ادبیات"، به کوشش ناصر حریری، دیدگاه های تازه، گفت و شنودی با " احمد شاملو "، نشر آویشن و نشر گوهرزاد بابل، چاپ سوم تابستان ۱۳۷۲ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆

" باید استاد و فرود آمد / بر آستان دری که کوبه ندارد."

سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مردادماه ۱۳۷۹ در منزلش در دهکده فردیس کرج، روحش از شکنجه تن آزاد شد. پیکر او روز پنجشنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر ( خیابان شریعتی تهران) و با حضور ده ها هزار نفر از علاقمندانش تشییع شد و در امامزاده طاهر کرج  به خاک سپرده شد. علاوه بر سازمان، انجمن و کانون های داخل کشور، انجمن های قلم آمریکا، سوئد، آلمان و … پیام تسلیتی به مناسبت درگذشت وی ارسال کردند.
در مراسم تشییع، ما دست در دست هم، در دوسوی خیابان شریعتی، دوخط موازی درست کرده بودیم تا آمبولانس کهنه، پیکر یک پای بی بدیل شاعر روزگار ما را در پی دوستارانش رهسپار خانه همیشگی اش نماید. روز عجیبی بود. آیدا با سیمین بهبهانی به آرامی و آهسته در جلوی آمبولانس حرکت می کردند.
محمود دولت آبادی در مراسم خاکسپاری شاملو گفت:
" شاملو، انسانی که بدیل حافظ است، به خاک سپرده می شود…احمد شاملو نه فقط شاعر که شاعرترین بود… عین عشق بود… ما تنها به دیدار تو نیامده ایم. این عصاره ی مردم ایران است که این جاست… این مراسم خاکسپاری احمد شاملو شاعر ملی ایران است. تسلیت به ملت ایران، شاعران جهان، تسلیت به شاعران میهن که فخر ایران زمین اند."

مرگ بامداد شاعر را باور نمی کنیم و فقط به احترامش بر می خیزیم و به سوگش نمی نشینیم چرا که خود در باره مرگ " مهدی اخوان ثالث" چنین گفته بود:
" مرگ شاعر را باور نمی کنم، چرا که اگر شاعر بمیرد، شعر می میرد. هم چنان که مُردن چراغ، به سادگی مرگ نور است! "

بامداد بزرگ را بار اول در منزلش در اواخر دهه چهل که با پسر کوچکش سیروس، دوست بودم ، در خیابان فلسطین شمالی، کوچه رازقی در طبقه سوم آپارتمانی، دیدم که با آیدا بود و بار آخر هم در تابوت که مشایعتش کردیم به سوی خانه ی ابدی، باز هم با آیدا بود .

یادش گرامی و نامش هماره جاوید باد!



" اگر بخواهم از یک شعر نام ببرم " سرود ششم" را انتخاب می کنم. همه زندگی ما در " سرود ششم" گفته شده. این شعر خلاصهٌ زندگی من و شاملوست."

                                     " آیدا "

" سرود ششم "


شگفتا
          که نبودیم
عشقِ ما
            در ما
                    حضورمان داد.
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم

واقعهٌ نخستین دمِ ماضی.

                                                             ///

غریویم و غوغا
                        اکنون،
نه کلامی به مثابهٌ مصداقی
که صوتی به نشانهٌ رازی.

                                                              ///

هزار معبد به یکی شهر...

بشنو:
گویکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.

چندان دخیل مبند که بخشکانی ام از شرمِ ناتوانی خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم،
تختت و
               تابوتت.

                                                              ///

یادگاریم و خاطره اکنون._

دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی.

                                " احمد شاملو"
                              ۹ فروردین ۱۳۷۲



" ترانه ی بزرگ ترین آرزو "


آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
         همچون گلوگاهِ پرنده ئی،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمی ماند.

سالیان بسیار نمی بایست
                                 دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانی ست
که حضورِ انسان آبادانی ست.

                                                            ///

هم چون زخمی
                       همه عُمر
                                   خونابه چکنده،
هم چون زخمی
                     همه عمر
                               به دردی خشک تپنده،
به نعره ئی
               چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
             از خود شونده،-

غیابِ بزرگ چنین بود
سرگذشتِ ویرانه چنین بود.

                                                            ///

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
           کوچک تر حتّا
                               از گلوگاهِ یکی پرنده!

                             " احمد شاملو"
                               رم، دی ۱۳۵۵

@StarbaadMagazine
                                 
فرخنده و خجسته باد!

            هفتاد و هشتمین سالگرد زادروز

                     " غلامعلی قاری "

آموزگار، مترجم، روزنامه نگار قدیمی، طراح و شاهنامه پژوه گرانقدر و نام آشنای گرگان زمین!

🌹🌻🌺🌻🌹🌻🌺🌻🌹🌻🌺🌻🌹🌻🌺🌻

@StarbaadMagazine
🔹بمناسبت نودمین سال فعالیت مطبوعاتی در منطقه گرگان و در آستانه روز خبرنگار و روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی
سرای فرهنگ و رسانه و کانون وکلای دادگستری گلستان برگزار می کنند.
🔹هجدهمین نشست فرهنگی

💠دور همی اهالی رسانه


زمان: دوشنبه 13 مرداد 1404 ساعت 17:30
🏢مکان: تالار کانون وکلای دادگستری
(گرگان، خیابان ولیعصر(عج)، کوچه عدالت 33

💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت
       هشتاد و پنجمین سالگرد زادروز

             " محمود دولت آبادی "

یکی از بزرگترین سلحشوران گرانقدر هنر و ادبیات
                              معاصر ایران!

🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆

" محمود دولت آبادی"، فرزند عبدالرسول و فاطمه، ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در دولت آباد سبزوار( بیهق) در یک خانواده تهی دست چشم به جهان گشود.دوران کودکی اش با جنگ جهانی دوم همراه بود.در فقر آن سال ها محمود از رفتن به مدرسه بازماند و به کار کشاورزی، چوپانی، شاگردکفاشی و وردستی پدرش در کارگاه گیوه کشی و بعدها هم شاگرد دوچرخه سازی شد و بعد از کار در کارخانه پنبه پاک کنی، نهایتا به کار در سلمانی رسید که تا سال ها ممر معاشش شد. تأثیر این سال ها باعث شد تا در آینده، " رمان "،  به دست او به اوج شکوفایی برسد.
در نوجوانی بعلت بیماری به مشهد رفت و از آنجا عازم عتبات عالیات شد. پس از بازگشت یکسال هم در تهران ماند و دوباره به سبزوار بازگشت. در سال ۱۳۳۷ جهت استخدام در ارتش به مشهد عزیمت کرد؛ که دراین سفر با " تأتر" آشنا شدو به مطالعه آثار چخوف و هدایت پرداخت.
در سال ۱۳۳۹ به عنوان عامل پشت صحنه تأتر در "تأتر پارس" لاله زار تهران استخدام شد و به تدریج سمت هایی چون اعلام برنامه، دکلماتوری و سوفلوری را به عهده گرفت و نمایشنامه " تنگنا" را در همین ایام نوشت. وی در تهران با زندگی در حاشیه خیابان گرگان، یکی از محلات فقیرنشین، ایام جوانی را سپری و با همه سختی و مشقت، تهران را ترک نکرد. در دهه ۴۰ در رشته تأتر یکسال تحصیل می کند و بعد در چندین نمایش و فیلم به ایفای نقش می پردازد؛ ازجمله:تأتر " شب های سفید"، "نگاهی از پل"، " راشمون"( که بعدها کارگردانش می شود)، " چهره های سیمون ماشار"( کاری از محسن یلفانی و سعید سلطانپور)،  " در اعماق"(کار مهین اسکویی) و… نقش کوتاهی در فیلم " گاو"  مهرجویی. از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۳ تأتر و داستان نویسی ذهن او را تسخیر کرده بود که تأتر برای وی در سال ۱۳۵۳ به پایان می رسد و او تبدیل به دولت آبادی نویسنده می شود.
درسال ۱۳۴۵ با شاملو و سال بعد با ساعدی و آل احمد آشنا می شود که  بازی در " چوب بدست های ورزیل"
را در پی دارد و پایان نگارش " اوسانه بابا سبحان" که سعی می کند در آن خاطرات کودکی را بیاد آورد. در سال ۱۳۴۸ برای بازی در نمایش " عروسکها" بیضایی به " کاخک" خراسان عزیمت که آغاز نگارش " کلیدر" ، و بازی در فیلم " گاو" مهرجویی را در برداشته است.
سال ۱۳۴۹ با خانم مهرآذر ماهر ازدواج که حاصل آن سیاوش، فرهاد و سارا هستند.در همین سال سفری به روستای کلیدر می کند. سال بعد با امیر حسین آریانپور آشنا می شود و " گاواربان" رمانی کوتاه با آغازی بحرانی، را منتشر میکند. سال ۱۳۵۱ آشنایی با سپهری و انتشار " عقیل عقیل" رمانی که اوج بدبختی و ظلمت را به تصویر می کشد، را در بردارد.
از دیماه ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر و زندانی می شود که در سال ۱۳۵۶ پس از آزادی، " از خم چنبر" و " دیدار بلوچ" که شرح سفرش به زاهدان است و همچنین " پشت نقاب" را منتشر می کند.

در سال ۱۳۵۷ رمان " کلیدر" که در آن بار دیگر ارزش مردانگی و جوانمردی را به جامعه یادآوری میکند، و " جای خالی سلوج" که تأکید مجدد بر جایگاه و ارزش پدر در کیان خانواده است، منتشر می شود.
کلیدر، رمانی در ستایش کار و زندگی و طبیعت، که خود درباره آن گفته:" دیگر کمان نکنم که نیرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کامل تر از کلیدر بکنم." کلیدر یک رمان حماسی در ده جلد و بالغ بر سه هزار صفحه که حدود ۱۵ سال صرف نگارش آن شد؛ که حجیم ترین رمان فارسی بشمار می رود. این رمان بیش از شصت شخصیت دارد که " گل محمد" شخصیت اصلی آن است که داستان پیرامون زندگی او می گذرد. کلیدر که سرنوشت تراژیک رعیت های ایرانی و قبایل چادرنشین را در دوره ای که زور حاکم است به تصویر می کشد، براساس حوادث واقعی نگاشته شده و بشرح سختی ها و رنج های خانواده" کلمیشی" می پردازد. منتقدین و مفسرین کلیدر را نقطه عطفی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی می دانند.

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

دولت آبادی در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر اول سندیکای هنرمندان و کارکنان تأتر ایران انتخاب می شود.
سال ۱۳۶۸ " کارنامه سپنج" منتشر می شود و به هلند، سوئد، آلمان، انگلستان و فرانسه مسافرت و در سمپوزیوم آمستردام به سخنرانی می پردازد و سال بعد هم به دعوت خانه فرهنگ برلین به آلمان سفر می کند. سال ۱۳۷۰ " روزگار سپری شده مردم سالخورده" منتشر و به آمریکا و کانادا به دعوت " سیرا" سفر می کند و در دانشگاه های مختلف آمریکا سخنرانی می کند. سال های ۷۱ و ۷۲ هم به آلمان مسافرت و در سمپوزیوم ادبیات در گذر به هزاره سوم، تحت عنوان " در آستانه فصلی سرد" به سخنرانی می پردازد. در سال ۱۳۷۸ در جشن " صدای ادبیات ایران" در آمریکا به اتفاق شاملو، سپانلو، مجابی و...به دعوت شرکت پن آمریکا که سخنرانی در دانشگاه کلمبیا را در برداشت.
درسال ۸۲ رمان " سلوک" و در سال ۸۳ " روز و شب یوسف" منتشر می شود.
در سال ۸۹ در آلمان از کتاب " زوال کلنل" که در ترجمه آلمانی " کلنل" رونمایی می شود. این کتاب ، سرگذشت افسری وطن پرست در ارتش شاهنشاهی است که زندگی خود و خانواده اش در مقطع انقلاب ۱۳۵۷ ایران مرور می شود. داستان رمان تنها در یک شبانه روز می گذرد و در بازگشت به گذشته، مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ صده اخیر ایران و تلاش مردم در رسیدن به راه جامعه ای مدرن و پیشرفته را منعکس می کند. در سال ۱۳۹۱ از کتاب " کلنل" به زبان انگلیسی در لندن رونمایی شد و در سال ۱۳۹۳ از تمبر یادبود محمود دولت آبادی هم زمان با ۷۴ سالگی اش با عنوان ( آقای رمان ایران)  در زادگاهش سبزوار، رونمایی می شود و برگزیده جایزه ادبی یان نیمالسکی سوئیس و دریافت نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه در آبانماه همین سال می شود. با اینکه در سال ۲۰۱۳ دولت آبادی با این کتاب نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد؛ در ایران تاکنون به این کتاب مجوز انتشار داده نشده است.
در سال ۱۳۹۴، کتاب های " تا سر زلف عروسان سخن" و " بنی آدم" منتشر می شود. کتاب " بنی آدم" تازه ترین کتاب دولت آبادی، شش قصه را دربرگرفته که در پیوند با هم قرار دارد. از ویژگی های آنها، فضای ابهام آلود داستان ها است، با آدمهایی روبرو هستیم که انگار از متن زندگی به بیرون پرتاب شده اند. داستانی متفاوت با آثار قبلی اوست و در حال و هوای متفاوت از فضاهای ریالیستی نوشته شده اند. زبان قصه ها زبان همیشگی آثار اوست. دولت آبادی در باره کتاب گفته : "  اینکه این داستان ها، داستان هایی متفاوت با کارهای قبلی من هستند، کاملا درست است. چون آن تأملی که در آثار رئالیستی ام داشته ام، در اینجا مشکل دیگری پیدا کرده اند و لابد آنچه در مورد این کتاب باید توضیح بدهم این است که آدمیزاد ناگهان طور دیگری شده و این ها همه، طور دیگرشدن آدمیزاد است در عمری که من گذرانده ام. این طور دیگر شدن را نمی توانم آدرس بدهم که کجاست، ولی تأثیرش در ذهن من چنین بوده و بیان شده است… آنچه بر فضای همه این قصه ها حاکم است، عصاره زندگی ای است که من در این دوره تجربه می کنم. عصاره دفرماسیون، بیگانه شدن و بی سرانجامی."
" اسب ها، اسب ها از کنار یکدیگر" که همزمان با هشتاد سالگی نویسنده در دهم مردادماه ۱۳۹۹ توسط نشر چشمه منتشر شد را می توان یکی از جدیدترین آثار دولت آبادی به شمار آورد؛ که برخی آن را نوعی اتوبیوگرافی خوانده و برخی هم معتقد هستند که صرفا چند شخصیت جدید خلق شده که خود نویسنده را به ذهن می آورد.

آثار دولت آبادی تاکنون به زبان های سوئدی، آلمانی، چینی، انگلیسی، فرانسوی، عربی و عبری ترجمه شده اند.
درباره این بزرگ ترین سلحشور حوزه هنر و ادبیات، هرچقدر بگوییم و بنویسیم، کم است. با آرزوی سلامتی و سرمدی برای این نویسنده بی بدیل ایران، نوشته را با گفتاری از ایشان پایان می دهم .

" من در ادبیات نبردی را آغاز کرده ام، که از آن باید پیروز بیایم بیرون، توجه می کنید این نبرد من است."

@StarbaadMagazine
📣 #فراخوان_شعر🚩 اخلاق و مهرورزی ، رسول مهربانی
🍃شعرای محترم استان #گلستان می توانند، سروده های خود با موضوع اعلام شده در فراخوان را بر اساس شرایط اعلام شده، برای دبیرخانه ارسال فرمایند.
👈علاقمندان می توانند آثار خود را از طریق شبکه های اجتماعی (ایتا، بله، روبیکا، تلگرام و واتس اپ) برای شماره 09931964002 ارسال کنند.
مهلت ارسال آثار: 20 مرداد 1404🏆 به 5️⃣ اثر برگزیده هدایایی اهدا و آثار منتخب در کتابی منتشر خواهد شد.

💠مجمع شعرای اهل بیت(ع) #موسسه_فرهنگی_میرداماد

💠 StarbbadMagazine
به مناسبت دوازدهمین سالروز درگذشت

                     " شیرکو بیکس "

بلند آوازه ترین شاعر جهانی معاصر کُرد!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆


" شیرکو بیکس " در دوم ماه مه ۱۹۴۰ در شهر سلیمانیه کردستان عراق به دنیا آمد. پدرش " فایق بیکس" شاعر ملی کُرد بود. شیرکو تحصیلات ابتدایی را در سلیمانیه و هنرستان فنی را در بغداد به پایان رساند. نخستین شعرش را در ۱۷ سالگی بچاپ رساند. در ۲۴ سالگی به شورشیان پیوست و در ۲۸ سالگی " پرتو شعر"  نخستین مجموعه شعرش را منتشر کرد. در سال ۱۹۷۵ به " رُمادیه" تبعید شد. سال ۱۹۸۶ به ایران سفر کرد و با شاعر بزرگ ایران " احمد شاملو" ملاقات کرد. در سال ۱۹۸۸ جایزه خانه قلم سوئد " کورت توخولسکی" را دریافت و به عنوان پناهنده سیاسی از سوی سوئد پذیرفته شد. در سال ۱۹۹۱ پس از قیام سراسری ملت عراق، به کردستان برگشت و سال بعد نماینده پارلمان کردستان عراق شد و بعد هم به عنوان وزیر فرهنگ کردستان منصوب گردید و سال بعد از وزارت کناره گیری کرد.وی عضو کانون نویسندگان کردستان و سوئد بود و اشعارش به بسیاری از زبان های دنیا ترجمه شد. سال ۲۰۰۱ جایزه شعر ( پیر مرد) شاعر بزرگ کرد به وی اعطا شد. شیرکو بیکس سرانجام روز چهارم اوت ۲۰۱۳ در استکهلم سوئد درگذشت. پیکرش به عنوان اوّلین وزیر فرهنگ کردستان عراق با تشریفات رسمی به کردستان منتقل و بنا به وصیّتش در پارک آزادی شهر سلیمانیه به خاک سپرده شد.
شیرکو بیکس هشت هزار صفحه شعر سرود و " امپراطور شعر" لقب گرفت. سرود کوهی، عقاب، رودبار، گرگ و میش، آفات، عطشم را شعله فرو می نشاند، دره پروانه ها، صلیب، مار و روزشمار یک شاعر و سایه، از جمله مجموعه اشعار شیرکو بیکس است.
چنین وصیّت کرده بود:
" نمی خواهم در هیچکدام از تپه ها و گورستان های مشهور شهر به خاک سپرده شوم... پیکر مرا در جوار تندیس شهدای ۱۹۶۳ سلیمانی به خاک بسپارید، زیرا فضای آنجا لذت بخش تر است و نفسم نمی گیرد..."
در ایران تعدادی از مجموعه اشعار بیکس ترجمه و به چاپ رسیده و احمد شاملو هم تعدادی از اشعار او را ترجمه و بازخوانی کرده است. سیدعلی صالحی او را " بلندآوازه ترین نام و شاعر جهانی ملت کُرد" نامیده و گفته است:" برای من سفیر ستارگان شهید و اندوه سرای زندگان عذاب دیده ی کردستان است"
شیرکو بیکس، شاعری متعهد و مسئول نسبت به آرمان های انسانی و آزادی بود. همان نقش و اهمیتی که شاملو در شعر معاصر فارسی و محمود درویش در شعر فلسطین داشت، وی در شعر کُرد دارای چنان منزلتی والائی بود؛ تا در کنار شاعران بزرگ دنیا قرار گیرد.

اشعار " شیرکو بیکس " با ترجمه " احمد شاملو ":

" جدائی "

اگر
از شعرهای‌ام گُل را جدا کنید،
از چهار فصل یک فصل‌ام می‌میرد.
اگر
یار را از آن جدا کنید
دو فصل‌ام می‌میرد.
اگر
نان را از آن جدا کنید
سه فصل‌ام می‌میرد.
اگر
آزادی را از آن جداکنید
سال‌ام می‌میرد... ـــ
و من نیز ...!


     " شاید نیلوفر "

ببینیدِشان!
آن پیچک‌هایِ خزنده را
که هماره
سینه خیز می‌روند و
دست و بال می‌زنند!
اینان قربانیانِ عشقِ دورانی هستند
در زندان
که با خارِ پرچین کورِشان کرده بودند.
نیلوفر یکی از آنان است
نمی بینی؟
هیچ کجا نمی‌توانَد خود به تنهائی بالا رود و بگذرد ـــ
اگر پنجره و درخت و دیوار دستِ او را نگیرند!


     " بقا "

نزدِ دریا رفتم و گفتم‌اش:
اگر به خواستِ قلاب و تو می‌بود
دیر زمانی بود
نمی‌بایست نه فقط از ماهیِ جانِ آبی‌ام
که از جُرثومه‌یِ حیات‌ام نیز اثری بر جای نباشد.
نزدِ بیشه رفتم و گفتم‌اش:
اگر به خواستِ تَبَر می‌بود
نمی‌بایست تک شاخه‌ئی حتا از پیکرم رُسته باشد.
ای دریا و بیشه‌یِ هم‌راه!
تا ماهیِ جانِ آبیِ تو می‌زید
تا شاخه‌یِ سبزِ پیکرِ تو می‌بالد
ماهیِ چشم و بیشه‌یِ مردمِ من نیز بخواهد زیست!


             " خاک "

دست ام را به سویِ شاخه یِ درختی دراز کردم
شاخه از شدتِ درد از جا پرید.
همین که دست ام را به سویِ شاخه بُردم
تنه یِ درخت به نعره درآمد.
همین که تنه یِ درخت را در آغوش گرفتم
خاک زیرِ پای ام به لرزه افتاد،
سنگ نالید.
آن گاه که خم شدم و خاک را برداشتم
تمامیِ کردستان به ضجه درآمد...!

@StarbaadMagazine
به مناسبت سوّمین سالروز درگذشت

" هوشنگ ابتهاج "( ه. الف. سایه)

            شاعر گرانقدر "پرنیان اندیش"!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی ، متخلص به " ه. الف سایه " در ۶ اسفندماه ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقاخان ابتهاج و یکی از پنج فرزند و تنها پسر باقیمانده خانواده است.
" من ( امیر هوشنگ) تنها پسر " آقاخان" ابتهاج و " فاطمه رفعت" به شمار می رفتم. بعداز من سه تا دختر به دنیا آمدند و ضمنا یک پسر هم قبل از من، نیامده رفت."
پدرش آقاخان از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. هوشنگ تحصیلات ابتدایی و چهار سال از دبیرستان را در مدارس عنصری، قاآنی، لقمان و شاهپور در رشت گذراند و از کلاس پنجم در دبیرستان تمدن تهران درس خواند.
" به تهران که آمدیم و در مدرسه تمدن نام نویسی کردم، در آن کلاس پنجم متوسطه را رد شدم، بعد هم دیگر به مدرسه نرفتم و درس خواندن را رها کردم."
در سال ۱۳۱۸ با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. وی دلباخته دختری ارمنی به نام " گالیا " شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی، منتج به سرودن اشعار عاشقانه در آن ایام شد. در اسفند ماه سال ۱۳۳۱ در گیر و دار مسائل  سیاسی وی شعری به نام " کاروان" با اشاره به همان روابط عاشقانه سرود. با مطلع ( دیرست، گالیا!)
" پدرم با شعر گفتن من موافقت نداشت...و امید داشت این شعر را هم بلاخره رها کنم. استنباطش درست بود. ولی این بار شعر مرا رها نکرد. "
در سال ۱۳۲۵ در سن ۱۹ سالگی ، اولین کتابش " نخستین نغمه ها " را که شامل اشعاری در قالب کلاسیک بود با مقدمه ای از دکتر مهدی حمیدی به چاپ رساند.
اوایل دهه ۱۳۳۰ با نیما یوشیج آشنا شد. " نیما محبوب همه ما بود و ما با احترام و اعجاب نگاهش می کردیم."
کتاب " سراب " که نخستین مجموعه اشعار او به سبک جدید است؛ ولی در قالب همان چهارپاره با مضمونی تغزلی و بیان احساسات و عواطف واقعی اجتماعی فردی، در سال ۱۳۳۰ توسط انتشارات صفی علیشاه منتشر شد.
کتاب بعدی اش " سیاه مشق "( اشعار سالهای ۲۸ و ۲۹)  در فروردین ۱۳۳۲ با یادداشتی از مرتضی کیوان و مقدمه شهریار منتشر شد. این مجموعه تعدادی از بهترین غزل های آن دوره را دربردارد که توانایی اش را در سرودن غزل نشان می دهد. از جمله غزل زیبای " زبان نگاه" که در ۲۲ سالگی( ۱۳۲۸) سرود، گرایشش را به حافظ و سعدی نشان می دهد که تقلیدی نیست:
" نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست"
چهارمین مجموعه اش " شبگیر" در بردارنده اشعار نو سالهای ۳۰ و ۳۱  او در مرداد ۱۳۳۲ توسط انتشارات  زوار به چاپ رسید. سایه در این کتاب از اشعار عاشقانه فردی دور و با مردم همگام شد؛ که بازگوی اندیشه های تازه او به گرایش اشعار اجتماعی در سالهای پرتب و تاب قبل از سال ۳۲ می باشد.
در همین سال ( ۱۳۳۲) پدرش فوت می کند.
سایه از بنیانگذاران " انجمن ادبی شمع سوخته" بود که در اوایل دهه ۱۳۳۰ که از پیشگامان شعر نو فارسی، نیما یوشیج، مرتضی کیوان، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد جعفر محجوب تشکیل شد.
مجموعه اشعار بعدیش در آبانماه ۱۳۳۴ " چند برگ از یلدا" و در دیماه ۱۳۳۴ هم " زمین " توسط انتشارات توس و زوار منتشر شد و راه روشن و تازه ای را در شعر معاصر گشود. 
در سال ۱۳۳۷ با " شهریار" آشنا می شود که به رابطه دوستی شدیدی می انجامد. سایه چنین میگوید: " فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن شهریار را از شاعران دیگر متمایز می کرد. خیلی دوستش داشتم. او هم دوستم داشت"
هوشنگ ابتهاج در آغاز همچون شهریار، کوشید تا راه نیما را ادامه دهد؛ اما نگرش مدرن و اجتماعی نیما، بویژه پس از سرایش ققنوس ( بهمن ۱۳۱۶) و مرغ غم ( آبان ۱۳۱۷) با طبع او که اساسا غزلسرا بود، همخوانی نداشت و راه خود را که سرودن غزل بود، ادامه داد.
هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۳۷ با خانم آلما مایکیال( ۱۳۱۱- ۱۴۰۰) با پدری ارمنی و مادری روس، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا( ۱۳۳۸)، کیوان( ۱۳۳۹)، آسیا( ۱۳۴۰) و کاوه( ۱۳۴۱) می باشد.
سایه در شب شعری که در انجمن ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۸ به همت نادر نادرپور تشکیل شده بود با منوچهر آتشی، سیاوش کسرایی، محمد زهری شرکت و شعر می خواند.
سایه غزل معروف " لب خاموش" را در خرداد ماه ۱۳۳۸ منتشر میکند:
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
فریدون مشیری، این غزل را در مجله " روشنفکر" به طبع آزمایی می گذارد. گروهی در این طبع آزمایی شرکت می کنند از جمله:فروغ فرخزاد با شعر:
چون سنگی صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

سیمین بهبهانی چنین گفت:
سیمین تو ساقی سخنی وز شراب شعر
یک جرعه در پیاله هر گوش می کنی
شهریار، چنین سرود:
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
@StarbaadMagzine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
سایه در سال ۱۳۴۶ در جشن هنر شیراز بر مزار حافظ شعر می خواند که دکتر باستانی پاریزی در کتابش " از پاریز تا پاریس" استقبال شرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می دهد و می نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی کردم که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.
سایه در مهرماه ۱۳۴۸ با همکاری نادر نادرپور و گالوست خاننس و ر. بن، کتاب " یادنامه " را که ترجمه اشعار " تومانیان" شاعر ارمنی بود را به چاپ رساند.
هوشنگ ابتهاج مدتی تا سال ۵۴ به عنوان مدیر امور اداری شرکت سیمان تهران(که عمویش مدیر عامل شرکت بود) در خیابان کوشک به کار اشتغال و در خانه ای که با وام خرید در همان محل ساکن بود. آن خانه! خانه شاعری بود که شعر " ارغوان " را سرود. درخت ارغوان خانه اش با بچه هایش قد کشید و بزرگ شد و تأثیر شگرف بر روی او گذاشت. در سال ۱۳۶۳ که در زندان بود، شعر " ارغوان" را می سراید که فضایی از زندان را تصویر می کند. خانه سایه در سال ۱۳۸۷ با عنوان " خانه ارغوان" بعنوان میراث فرهنگی ثبت شد.
در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه یو سی ال لس آنجلس پیش از آنکه شعر ارغوان را بخواند، گفت:آن سالی که در خانه خود نبود و دور از دیار بود یاد این درخت برای او نشانه همه چیز بود، از دوست آشنا تا باورها...ادامه داد که تلاش می کند این شعر را بدون غلبه احساس بخواند و دست گل به آب ندهد:

ارغوان شاخه همخون جدامانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است

آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست...

سایه در شب چهارم از شبهای " ده شب، شاعران و نویسندگان " انستیتو گوته در مهرماه ۱۳۵۶شرکت و شش شعر خواند.
ابتهاج پس از کناره گیری داود پیرنیا، از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران و پایه گذار برنامه موسیقیایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل ها، تصنیف ها و اشعار نیمایی او توسط شجریان، ناظری، حسین قوامی به اجراء درآمد. تصنیف های خاطره انگیز " تو ای پری کجایی" توسط قوامی و " ای ایران ای سرای امید" توسط شجریان که خوانده شدند، اشعارش از سایه است.
در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور ( میدان ژاله) در ۲۱ شهریور ۱۳۵۷، سایه بهمراه اعضاء گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی، که قراربود کنسرت " به یاد عارف" را در مسکو برگزار کنند ( که به اعتراض نرفتند)، از رادیو ایران استعفاء دادند.
سایه کتابهای " تا صبح یلدا" و " یادگار خون سرو" را در سال ۱۳۶۰ به چاپ رساند. از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج " حافظ به سعی سایه" است که در سال ۱۳۷۲ توسط نشر کارنامه به چاپ رسید؛ که حاصل سالها پژوهش و حافظ شناسی او است که آنرا به همسرش پیشکش کرده است.
کتاب " تاسیان " ( ۸۷ قطعه اشعار نو سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۸۲) در مهرماه ۱۳۸۵ به چاپ رسید. تاسیان گویش گیلکی کلمه تاسه است که در لغت به معنی " اندوه و ملالت" است. سایه اسم با مسمائی برای کتاب انتخاب کرده، چرا که اشعارش غمنامه عزیزان از دست رفته است.
در سال ۱۳۹۱ کتاب " پیر پرنیان اندیش" خاطرات هوشنگ ابتهاج که طی گفتگویی با میلاد عظیمی و عاطفه طیّه، توسط انتشارات سخن منتشر شد. در این کتاب سایه به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره های بنام موسیقی ، شعر و سیاست در زمان خود می پردازد. سایه در این کتاب تأیید می کند که آزادی اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعداز نامه محمدحسین شهریار به رئیس جمهور محترم و بیان اینکه " وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته ها بر عرش الهی گریه می کنند."  صورت گرفت. که بعد آزاد می شود.
یکشنبه ۵ آبانماه ۱۳۹۲ شب ه.ا.سایه، صد و سی و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا با همکاری مؤسسه فرهنگی ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در کانون زبان فارسی با حضور سیمین بهبهانی، پوری سلطانی( همسر مرتضی کیوان)، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمود دولت آبادی( از دوسلدورف آلمان پیام داد )، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج( دختر سایه)، محمد افشین وفایی برگزار شد.
زنده یاد سیمین بهبهانی در این شب گفت:" سایه یکی از افتخارات ایران است.او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست." شعری " پیشکش به سایه عزیزم" کرد با این مطلع:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست
یا قصه از آن " افتد و دانی" کنم، ای دوست.

دولت آبادی در پیامش گفت:" ...نه فقط با غزل ها و مهربانی هایتان همیشه با شما بوده ام، بلکه هر کجا بوده باشم، حافظ به سعی سایه، بر دیده چشمهای من بوده است و هست."

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
2025/10/23 06:43:57
Back to Top
HTML Embed Code: