Telegram Web Link
👆👆👆👆👆👆
پوری سلطانی ( همسر زنده یاد مرتضی کیوان) چنین گفت:" ...در آن سالهای سیاه زندگی من، این هوشنگ ابتهاج بود که سایه وار همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بی پناه کیوان."

سایه در شب خودش چنین گفت:

" ...ما آدم های صاف و ساده ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی ها جدا می کند. آدم های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی ها بیخود زحمت می کشند که نکته هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست... "

آخرین کتاب سایه، " بانگ نی" که توسط نشر کارنامه به چاپ رسید در ۱۳۶ صفحه با قیمت ۴۵ هزار تومان، یکبار در سال ۱۳۸۵ با قیمت ۳۹۵۰ تومان چاپ اما توقیف شد و پخش نگردید. سایه خودش چنین می گوید:
" واقعیت این است که من در جریان انتشار این کتاب نبوده ام و متأسفانه ناشر بدون اطلاع من کتاب را منتشر کرده است... موضوع قیمت بالای این کتاب را هم باید از ناشر پرسید که آن را چاپ کرده است...این کتاب، شعر بلندی است که سالها قبل نوشته ام و طی سالها اضافاتی هم داشته است... "

ابتهاج در مهرماه ۱۳۹۲ در گفتگویی با محمد قوچانی، مهدی یزدانی خرم و علیرضا غلامی که در مجله " مهرنامه" منتشر شد، چنین گفت:

" وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه می کنی؟ فکر می کرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساخته ام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن این ها چنان برای من عظیم است که اصلا کلمه پیدا نمی کنم."

هوشنگ ابتهاج" ه.ا.سایه" در ۱۹ مردادماه ۱۴۰۱ در ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان به علت نارسایی کلیه و کهولت در گذشت.

یلدا ، دختر زنده یاد ابتهاج، بامداد چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ با انتشار بیت زیر از پدرش در شبکه اجتماعی اینستاگرام نوشت که:

" سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبند، غریبانه بگردید. "

یلدا در روز پنجشنبه( ۱۴۰۱/۶/۳) هم اعلام کرد:

" با خرسندی آگاهی یافتیم که قاضی شعبه رسیدگی کننده دادگاه کلن آلمان رای خود را در زمینه انتقال پیکر پدرم، امیر هوشنگ ابتهاج به ایران برای خاکسپاری در آرامگاه ابدی اش، باغ محتشم رشت، صادر کرد.
قرار شد بعداز ظهر دیروز( چهارشنبه) پیکر این شاعر فقید به ایران انتقال یابد و مراسم تشییع پیکر او فردا جمعه( چهارم شهریور) ار ساعت ۸ صبح در مقابل تالار وحدت تهران برگزار و پس از آن، با انتقال به رشت، بعداز ظهر جمعه ( پنجم شهریور) مراسم خاکسپاری در باغ محتشم رشت برگزار خواهد شد."
طبق برنامه، صبح جمعه( ۱۴۰۱/۶/۵) ، با جمع انبوهی از اهالی هنر و دوستارانش، مراسم تشییع از مقابل تالار وحدت تهران صورت گرفت و بعداز ظهر جمعه هم مراسم خاکسپاری آن شاعر فقید جاوید نام با حضور همشهریان و اهالی هنر کشور در باغ محتشم رشت برگزار گردید.

" شب سالگرد " بخارا:
به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت استاد سایه با دعوت آقای علی دهباشی از استاد شفیعی کدکنی و با حضور یلدا ابتهاج و شعرخوانی خانم زیبا اشراقی( همسر زنده یاد قیصر امین پور) و دوستداران شاعر فقید در باغ محتشم رشت، بر سر مزار ایشان در شب چهاردهم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت شش بعدازظهر برگزار گردید.
استاد شفیعی اظهار کردند: " او یکی از نمایندگان برجسته شعر فارسی در طول قرون و اعصار بوده و بعداز حافظ غزلسرایی به اعتبار و اهمیت او به زحمت می توان پیدا کرد."

روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی باد!


     " حصار"

ای عاشقان ای عاشقان پیمانه ها پرخون کنید
وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید
آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بردمد خورشید نو شب را زخود بیرون کنید
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کنید
در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید
از چشم ما آیینه ای در پیش آن مه رو نهید
آن فتنه فتانه را بر خویشتن مفتون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
دیدم به خواب نیمه شب خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب ای صبح خیزان چون کنید
نوری برای دوستان دودی به چشم دشمنان
من دل برآتش می نهم این هیمه را افزون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را ویران کنید این تاج را وارون کنید
چندین که از خم در سبد خون دل ما می رود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پرخون کنید

             " خرداد ۱۳۵۷- تهران"


نال از کنج قفس شادی کش است
مرغ را پرواز آزادی خوش است
خود قفس گشتی پر از باد هوس
می گریزد مرغ آزاد از قفس
باغ ها در سینه داری با صفا
درگشا تا مرغت آید از قفا
مرغ می آید در آغوشت مدام
بی نیاز دانه و بی رنج دام
مرغ می آید، تو سنگش می زنی
در قفس چون گربه چنگش می زنی

                   " از کتاب ، بانگ نی "
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
" کاروان "

دیرست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیریست، گالیا! به ره افتاد کاروان.

عشق من و تو؟… آه
این هم حکایتی است.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.

شاد و شکفته، در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
امشب هزار دختر  همسال تو، ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت، روی خاک.

زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز،
اما، هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سر انگشتهایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا.

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص تست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.
در تاروپود هر خط و خالش:هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش:هزار ننگ.

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...

دیرست، گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.
هنگامه رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگی است.

در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند:
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه،
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک،
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه.

زودست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!
زودست، گالیا! نرسیدست کاروان...

روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها،
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان،
سوی تو،
            عشق من!

                    " ه. ا. سایه"
                 ( تهران، اسفند ۱۳۳۱ )


    " بوسه "

گفتمش:
         " شیرین ترین آواز چیست؟"
چشم غمگینش به رویم خیره ماند.
قطره قطره اشکش از مژگان چکید.
لرزه افتادش به گیسوی بلند.

زیر لب غمناک خواند:
" ناله ی زنجیر ها بر دست من"
گفتمش:
        " آنگه که از هم بگسلند؟"
خنده ی تلخی به لب آورد و گفت:
" آرزویی دلکش است، اما دریغ
بخت شورم ره براین امید بست.
وآن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست."

من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
" بنگر درین دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است."

سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
" چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی است ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان!"
گفتمش:
        " فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان." 

گفت:
     " اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش"
گفتمش:
     " اما دل من می تپد
گوش کن، اینک، صدای پای دوست!"

گفت:
     " ای افسوس! در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!"
گریه ای افتاد در من بی امان.
در میان اشکها پرسیدمش:
" خوشترین لبخند چیست؟"
شعله ای در چشم تاریکش شکفت.
جوش خون در گونه اش آتش فشاند.

گفت:
      " لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!"
من زجا برخاستم،
                           بو سیدمش.

                              " ه.ا.سایه"

( خوانده شده در شب چهارم از " ده شب، شبهای شاعران و نویسندگان" انستیتو گوته، مهرماه ۱۳۵۶ )


" ارغوان "

ارغوان ، شاخهٔ هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی‌ است هوا ؟
یا گرفته‌ است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن چه می‌بینم دیوار است

کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ است
نفسم می‌گیرد نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ است

اندر این گوشهٔ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان ، این چه رازی‌ است که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟

ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من
ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من


               «هوشنگ ابتهاج »( ه.ا. سایه )

@StarbaadMagazine
📕 سومین کتاب از مجموعه فعالیتهای انتشارات استارباد منتشر شد.
📚 رازهای پنهان پشت جرم
🖋 به قلم دکتر فائزه صلاحی (مدرس دانشگاه)

💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت سالگرد زادروز

                    " ابوالقاسم ایرانی "

شاعر شهیر بوشهری که همچنان می سُراید:
            " بازگردیم و چراغی بزنیم "

🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆

" شعر کم نظیر "
                        سیمین بهبهانی

ابوالقاسم ایرانی...نامش را بسیار شنیده ام. شعرش را هم، بیش و کم و جای جای، خوانده ام و گاه آفرین گفته ام. چرا جوان های ما با نومیدی پیر می شوند؟ چرا استعدادهای ما در بی اعتنایی و بی کسی و رکود خاکستر می شوند؟ چرا کسی به معنویات ما، که روزگاری مایه ی فخر ما بوده است، توجه ای نمی کند؟ چه روزگار غریبی ست و، بعد از فروغ و شاملو، باید گفت که روزگار... باقی را خودتان سفیدخوانی کنی!
به یاد سفیدخوانی های شعر ابوالقاسم ایرانی می افتم که در این شیوه استاد است و می خواهم بگویم: شاعر گرامی اندکی بر سواد قلم روی کاغذ بیفزای که همه کس سوادِ خواندن این سفید ها را ندارد.
باز به خود می گویم: اگر ایرانی هیچ شعری جز " سلام! آقای اقاقی " نسروده بود باز هم به پندار من شاعری ارجمند به شمار می رفت. در قطعه ای به آن کوتاهی، با واژگانی پُر استعاره، ظریف و پر محتوا، آن همه حرف و حدیث گنجانده است که می گریاندت و می خنداندت، به تفکر وا می داردت و لذتی از کشف و درک می دهدت.
به شعر دیگرش می اندیشم: " تُنگ خال خالی نوروز "، در عنوان " خال خالی " علاوه بر طرحی که روی تنگ است، خالی بودن و فقر را، آن هم به هنگامی که باید سفره ات پُر و پیمان باشد به خاطر می آوری، بی آن که به صراحت سخنی شنیده باشی.
و بعد: " چه نیشکری دارد این شکر، در هفت تپه ی طوطی شکنِ هند "، در این روزها رابطه ی نیشکر و هفت تپه را هر کس می تواند با ماجراهای منقول آن تطبیق کند و همین رابطه نیز در طوطیان شکرشکن هند با این قند پارسی که بنگاله می رود ( و در حقیقت مُفت و بی هیچ سود و ثمری می رود ) می توان نگفته دریافت. نکته ای بسیار مهم را در چند جمله ی ناتمام با این همه مهارت ادا کردن کار هر کس نیست.
به هر روی، نقد و بررسی شعر ایرانی فرصتی دراز می خواهد و در این مهلت کوتاه، و با چشم ناتوان من، چنین کاری میسور نیست. البته اگر تفسیری روی سفیدخوانی های شعر ایرانی نوشته شود بسیار مغتنم خواهد بود ( و این تفسیر لازم است به ویژه برای آیندگانی که در فضای امروز قرار نخواهند گرفت ). این اشارت کوتاه برای آگاهی کسانی ست که از این نوع شعر، که خواننده را در ساخت آن با شاعر شریک می کند، غافل مانده اند. عیب کار در این جاست که خوانندگان غالباً از فرهنگِ برابر با فرهنگ و ذهنیتِ شاعر بهره ندارند و بسیاری از نکات و دقایق زیبای شعر بر آن ها پوشیده می ماند. شاید هم ضرورت و جبر زمانه ی ماست که شاعر را به سرودن با اشاره و ایما مکلف  می کند.
به هر روی، شعر ابوالقاسم ایرانی شعری ست، به لحاظ شگرد کم نظیر، دلپذیر و ابداع در آن بسیار. خودِ شاعر تیز به گمان من، گوشه گیر و کم تظاهر است. زمانه نیز  مثل همیشه به کام هنرنمایان جنجالی و پر تظاهر است. حرف حق نیز پاداشی پر دردسر دارد. با این همه، توصیه ی من به شاعر ایستادگی و امیدواری ست و هر خواننده، سعی در بالا بردن توقع و تربیت ذهن و آمادگی برای درک درست از نادرست.
برای ابوالقاسم ایرانی توفیق بیشتر آرزو می کنم و امیدوارم به زودی مجموعه ای از شعرهای او در دست داشته باشم و در جریان کل آن ها قرار بگیرم.
                                     
                                       با آرزوی کامیابی
                                       ۱۳ شهریور ۱۳۸۷
( پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷ - ویژه ابوالقاسم ایرانی - ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

" سلام آقای اقاقی "

سلام آقای اقاقی
            حال شما چطور است
در این ایام
که باد
      چه سرد می وزد
               بر قطره های نازک باران
و باغ
       که چه سنگ قبر قشنگی است
               با شما چه نسبتی دارد ؟
که حال و روزتان را
            چرا آقای قوز کرده اقاقی
دیگر کسی
پرس و جو
نمی کند از
سرما ...

                        " ابوالقاسم ایرانی "
                             بوشهر ۱۳۷۹
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ابستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )



" این... آشغال ها را... سورنا...."

این آشغال ها را
                    که هر شب
به زحمتش
                  می ارزید که
سپورهای
            محله را
              ببینیم، بشناسیم و
                                       دیگر
از یونیفرم آنها
                  نترسیم و... تو
در همان
          پشت تاریکی پنجره
                              که ایستاده ای
آرزو کنی که
             ایکاش
شاعران هم
             لباس های مثل همی
                                    داشتند...

                                " ابوالقاسم ایرانی "
                                    بوشهر ۱۳۸۴
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ایستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )



" دو شعر از نخستین شعرهای ابوالقاسم ایرانی که در مجله فردوسی به چاپ رسید‌ "

        " آغاز "

من از تو، باز سبز می شوم
من از نگاهت که زندگی است
و از نوازش های دستت،
                     گرم می شوم.

( فردوسی، سه شنبه ۲۱ دیماه ۱۳۴۴ )



     " دروغ آینه ها "

آئینه را
با نزاری صدا کردم.
با سکوت  شب   بشکست
تا فرو   افتاد
              تک ستاره ای روشن.

                                               *
آئینه ها را
نقش آفرین دیدم.
حرفها زدیم
            از ماه
                   از نور
                          از مرگ.

                                           *
آئینه ها را
               نگاه کردم.
مردکی شاد را دیدم.
( این من نبودم )
                         مرد گریان‌.

                                           *
آئینه ها هم دروغ گفتند
با من رنجور.
آئینه هائی
               که می فریبند نور -

( فردوسی، سه شنبه ۱۰ اسفندماه ۱۳۴۴ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

" خطی ز دلتنگی "
                          غلامحسین سالمی

" ... توی صندوقچه ی ذهنم، دنبال دفتر بسیار قطور خاطراتم می گردم. در آن شلوغی، بلاخره پیدایش می کنم و آن را ورق می زنم. اما هیچ نشان و ردی از مرد سپید موی روی جلد پیام جنوب نمی بینم. یک بار دیگر به عکس نگاه می کنم و شرح زیر آن را می خوانم: می خواهیم برای ابوالقاسم ایرانی شاعر صمیمی جنوبی، ویژه نامه در بیآوریم. خدای من! یعنی صاحب این عکس همان قاسم ایرانی بوشهری چهل و پنج سال پیش است؟ همان رفیق قدیمی بالابلندِ خودم با آن قد خدنگ و آن سرزندگی رشک برانگیز؟ یعنی " هاونِ اندوهِ فلک " او را چنین سوده است که دوستِ خوبِ صمیمی ام به چشم ناشناس می آید؟
حالا موج های خاطره یکی پس از دیگری به ذهنم یورش می آورد.
عصرهای سه شنبه اگر از آسمان آتش و گلوله می بارید، همه ی جماعتِ اهل مقوله ی هنر...توی دفتر مجله ی فردوسی در خیابانِ رامسر تهران دور هم جمع می شدیم و از هر دری گپ و گفت داشتیم... چندتایی از ما که خیلی با هم اُخت بودیم با حضور در انجمن های ادبیِ گروه های طرفدار شعر کلاسیک یا به قولی کهنه پردازها، شعرهایی از نیما، اخوان، نصرت رحمانی، شاملو و نوپردازانِ دیگر می خواندیم و به اصطلاح حالِ آن ها را می گرفتیم...
از یاد نمی برم زنده یاد منوچهر آتشی را که با شکیبایی به شعرهای مان گوش می سپرد و نقص ها را تذکر می داد...
هرهفته در جلسه های گردهمایی و شعرخوانی در دفتر مجله ی تهران مصور هم شرکت می کردیم...
بعدها شرکت در شب شعرهای مجله ی خوشه بود که در خانه ی فرهنگیان اجرا شد...
...و یادم آمد آن روز غم انگیز را که همه ی دوستان چه صمیمانه در مجلس یادبود هوتن نجات شرکت کردیم...
...هرگز فراموش نمی کنم ساعت هایی را که با قاسم ایرانی و مهدی اخوان لنگرودی، جلال سرفراز و زنده یاد صالح وحدت و چند دوست دیگر توی کافه فیروز می نشستیم و به حرف های جلال آل احمد، دکتر رضا براهنی، دکتر غلامحسین ساعدی و بزرگان دیگر گوش جان می سپردیم...
...و یادم می آید روزی را که به اتفاق همین حضرت ابوالقاسم خان ایرانی و تنی چند از بر و بچه های مجله ی فردوسی، گردهماییِ فرمایشیِ نویسندگان را که به دستور فرح پهلوی در موزه ی ایران باستان برگزار می شد، به هم ریختیم و بلاخره ما را از سالن بیرون کردند...
...و حالا گردش زمانه، هر کدام از ما جوان های قدیم را به سویی پرت کرده، یکی در بوشهر است، یکی در تهران، یکی در وین، منوچهر نازنین مرده و احمد اللهیاری در قطعه ی هنرمندان....و برف پیری است که بر سر و روی مان می بارد و به قولِ شاملو: " آن را سر باز ایستادن نیست..."
...و از هر چه می رود سخن دوست خوش تر است‌. از هر دری سخن رفت مگر از خود ابوالقاسم خان ایرانی، خداوند عمری طولانی بدهد به این شاعر صاف، صمیمی و صادق که برای همسرش شوهری خوب، برای فرزندانش پدری مهربان و فداکار و برای دوستانش رفیقی ست برای تمام فصول. و انشاالله تنش هماره سالم، ذهنش پیوسته پربار و دلش همیشه شاد باشد و اندوه بر وجودش زنگار نیافکند. در تمام سال های دوستی مان که به نزدیک نیم قرن می رسد جز محبت و پاکی چیزی از او ندیدم. چرا که دلش دریای مهربانی ست و وجودش سراپا عشق و صفا و صمیمیت و بزرگی و جوانمردی و گذشت...

( پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی- ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ )


یکی از چهار غزلی که از غلامحسین سالمی " به احترام ابوالقاسم ایرانی " در پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی - ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ ، به چاپ رسید:


" ستایش ۶ "

سپبده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده است ای یگانه دوباره
ز توبه خیر ندیدیم و عمر ما سپری شد
خوشا شراب و خوشا مستیِ شبانه دوباره
کجاست گوشه ی دنجی که مست و بی خبر از خود
رها شوم ز هیاهوی این زمانه دوباره
به غیر دوست کسی قدر دوست نشناسد
خوش  آنکه دوست بگیرد ز من نشانه دوباره
ز پا فتاده ام ای مهربان من مددی کن
ببین که آتشِ دل می کشد زبانه دوباره
دلم گرفته از این روزگار و خسته ام از خود
خوش آنکه دیده نبیند چنین زمانه دوباره
بیا که وارهم از این سکوت و همسخنی کن
برای من تو بخوان شعر عاشقانه دوباره
بجز تو با که بگویم حکایتِ غمِ دل را
بجز تو از که بگیرم نشان خانه دوباره
به لطفِ توست که آید بهار و سبزه زند سر
به یُمنِ توست که گل می دهد جوانه دوباره
به شوقِ توست که این شعرِ عاشقانه سرودم
به یادِ توست که می خوانم این ترانه دوباره
سپیده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده ست ای یگانه دوباره!

@StarbaadMagazine
📚 سه اثر منتشره به همت انتشارات استارباد.

📦 برای سفارش آثار با دفتر انتشارات تماس حاصل فرمایید:

☎️ 017-32204791 09113701081

💠 @StarbaadMagazine
📆 روز جهانی عکاسی گرامی باد!

" گرسنگی"
                 با یاد:کوین کارتر(عکاس)

کرکس!
            که منتظر مرگ کودک است
                لاشخوار است و
                                          بس !
کودک !
         قحطی زده -ناتوان ازحرکت-
         به قعر" گرسنگی"
                         پرتاب شده است.

آن کس !
             که بر قله "سیری"
                              نشسته است
             شعاع بینایی اش
                    به عمق دره نمی رسد
              و گوش اش
            " غریو پیروز مند قحط" را
                                     نمی شنود.

کرکس !
            که منتظر مرگ کودک است
            نیک می داند
                               آخرین نفس
          کی می رسد
                               همین و بس !

               " عبدالرحمان فرقانی فر"
                                         ۱۳۸۰/۵/۸
                                         

غریو ...- از شعر اشارتی از کتاب" ابراهیم در آتش" احمد شاملو
کوین کارتر- عکاس اهل ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی که چند ماه پس از دریافت جایزه پولیتزر برای عکسی بنام" انتظار کرکس ها برای مردن یک کودک" از تأثر بیش از حد در سن ۳۳ سالگی در سال ۱۹۹۴ خودکشی کرد.

🗞: روزنامه بیستون کرمانشاه، شماره ۱۵۷۷، یکشنبه ۷ آبان ۱۳۹۶‌.

http://uupload.ir/files/g97w_img_20180820_000531_994.jpg

💠 @StarbaadMagazine
📕 تازه‌ترین کتاب انتشارات استارباد منتشر شد.

«نخستین کتاب شعر» مجموعه‌ای از اشعار شاعران بزرگ فرانسوی در چهار سده‌ی اخیر با ترجمه‌ی استاد پرویز رضایی.

💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت هشتاد و چهارمین سالگرد زادروز

             " علی اشرف درویشیان "

       نویسنده و پژوهشگر متعهد فقید معاصر!

🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺

👇👇👇👇👇👇👇
@StarbasdNagazine
👆👆👆👆

" علی اشرف درویشیان" در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ در محله ی آبشوران شهر کرمانشاه در یک خانواده ی کارگری کُرد به دنیا آمد و چون فرزند ارشد خانواده بود، در ۱۲ سالگی، همزمان با کودتای ۲۸ مرداد، به کارگری پرداخت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کرمانشاه و در سال ۱۳۳۷ دانشسرای مقدماتی را گذراند و سپس برای معلمی به روستاهای اطراف کرمانشاه رفت. در سال ۱۳۴۵ در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و سپس در مقطع کارشناسی ارشد روان شناسی تربیتی ادامه داد و همزمان در دانشسرایعالی تهران در رشته ی مشاوره و راهنمای تحصیلی به تحصیل پرداخت.
در اواخر سال ۱۳۵۲ با خانم شهناز دارابیان ازدواج که حاصل آن سه فرزند به نامهای گلرنگ، بهرنگ و گلبرگ هستند.
از همان کودکی با قصه آشنا شده بود:" در زندگی پای قصه های خیلی از قصه گویان نشستم، اما مادر بزرگم از همه آنها بهتر بود."
درویشیان نویسندگی را پس از آشنایی با جلال آل احمد، سیمین دانشور و امیر حسین عالم پور در تهران آغاز کرد و به نوشتن داستانهای کوتاه و رمان پرداخت.
" آل احمد، من و چند شاگرد دیگر را به خانه خودش دعوت می کرد، آنجا بیشتر در باره ادبیات، تعهد و نویسنده های بزرگ دنیا برایمان حرف می زد"
درویشیان در آثارش به مردم فرودست جامعه پرداخت و اکثرا بخش هایی از زندگی اجتماعی خودش را به تصویر درآورد.
" زندگی خانه به دوشی...زندگی اجاره نشینی که بیشترش را در " سال های ابری" نوشته ام."
درویشیان نخستین داستان خود که هیچوقت منتشر نشد را در زندان دیزل آباد کرمانشاه نوشت. وی در آثارش به شاگردان خود و نیز محیط فقرزده ی کرمانشاه و روستاهای اطراف آن می پردازد و بسیاری از ناملایمات و محرومیت های مردم را بیان می کند. درویشیان نویسنده ای رئالیست و تحت تأثیر صادق هدایت، بزرگ علوی و محمود دولت آبادی بود و بعضی از آثارش را با نامهای " لطیف تلخستانی" و " علیجان درویش" به چاپ رسانده است.
" نوشتن برای من اعتراض بود، پاسخی بود به بی عدالتی و نابرابری محیطی که در آن زندگی می کردم."
وی با صمد بهرنگی که دوسال از او بزرگ تر و مثل او معلم بود، در خانه ی جلال آل احمد آشنا شد و پس از درگذشت صمد در سال ۱۳۴۷، کوشید تا راه او را ادامه دهد.
" صمد هم مثل من آدم خجالتی بود، هر دو هم عاشق آل احمد و دانشور بودیم. "
علی اشرف درویشیان از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ برای فعالیت های سیاسی و نگارش کتاب " از این ولایت" سه بار دستگیر و ممنوع القلم شد و از دانشگاه اخراج و از معلمی نیز منفصل گردید و بار سوم که محکوم ۱۱ سال زندان شد، تا پیروزی انقلاب در زندان بود و با انقلاب ۱۳۵۷ آزاد گردید.
پس از انقلاب هم در سال ۱۳۹۰ کتاب های او از غرفه های نمایشگاه بین المللی کتاب تهران جمع آوری شدند. از آن پس او مجبور شد که برخی از آثار خود را در خارج از کشور منتشر کند .
علی اشرف درویشیان عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و مدتی هم سخنگوی کانون بود.
در ۴ آبانماه ۱۳۹۶ پس از یک دوره بیماری طولانی بر اثر سکته مغزی درگذشت. وی در مورد علت بیماریش گفته بود:" ۲۴ ساعت قبل از بیماری صحنه اعدام کُردهای عراق را دیدم که این جور شدم. اعدام هایی که بدست صدام حسین بود."
درویشیان وصیت کرده بود که در کنار صفر قهرمانیان، احمد شاملو، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج دفن شود، ولی اجازه این کار به خانواده اش داده نشد.
پیکر درویشیان روز ۸ آبانماه در قطعه ۷ بهشت سکینه کرج با حضور جمع کثیری از مردم و با آواز " مرغ سحر" و سرودهای انقلابی به خاک سپرده شد؛ که خلاصه ای از آن در روزنامه شرق، ۱۹ آبانماه ۱۳۹۶ به چاپ رسید.

از آثار وی می توان به:

" رمان"

- سلول ۱۸، چاپ اول، تهران، نشر نگاه ۱۳۵۸
- سال های ابری( ۴ جلد)، چاپ اول تهران، نشر اسپرک، ۱۳۷۰

" مجموعه داستان"

- از این ولایت، چاپ اول، تهران، صدای معاصر ۱۳۵۲
- همراه آهنگ های بابام، تهران، شباهنگ، ۱۳۵۳
- آبشوران، تهران، شبگیر ۱۳۵۴
- فصل نان، تهران، شباهنگ ۱۳۵۷
- درشتی، تهران، چشمه ۱۳۷۳
- داستان های تازه داغ، چشمه ۱۳۸۳

درویشیان، داستان های کوتاه از نویسندگان معاصر کُرد را ترجمه که در سال ۱۳۸۴ توسط نشر چشمه منتشر شد.

درویشیان ۸ کتاب هم در زمینه ادبیات کودکان منتشر کرد از جمله: رنگینه، ابر سیاه هزار چشم، روزنامه دیواری، قصه آن سال ها و...

از دیگر آثار درویشیان می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:
- کتاب بیستون، تهران، شباهنگ ۱۳۵۷
- داستان های محبوب من ( ۷ جلد)، تهران، چشمه ۱۳۸۰
- فرهنگ افسانه های مردم ایران( با همکاری رضا خندان مهابادی)( ۱۹ جلد)، تهران، کتاب و فرهنگ ۱۳۷۸
- خاطرات صفرخان، تهران، چشمه ۱۳۷۸
- فرهنگ کُردی کرمانشاهی: کُردی_فارسی، تهران، سهند ۱۳۷۵
- صمد جاودانه شد، مجله جهان نو، ۱۳۴۸

@StarbaadMagazine
▪️ قهرمان اسبق کشتی گلستان و ایران. درگذشت.
بنا به اخبار. واصله، پهلوان رضا سوخته‌سرایی، کشتی‌گیر نامدار دهه‌های پنجاه و شصت آزاد و فرنگی ایران که با سه مدال طلای بازی‌های آسیایی از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۰ جز پرافتخارترین ورزشکاران ایران در این مسابقات محسوب می‌شود، روز گذشته دوم شهریور ۱۴۰۴ درگذشت.
سوخته سرایی مشهورترین و مطرح‌ترین ورزشکار تاریخ سرزمین گرگان بود.
روحش شاد و یاد و نامش هماره جاودان باد.

💠 @StarbaadMagazine
خوانش شعر

                      " عبدالرحمان فرقانی فر "

در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه  بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه پنجم شهریورماه ۱۴۰۴

🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

" سرزمین موعود "

گل های شیپوری
                   تمام قد به صف
                   سرود آزادی
                                    سر دادند
ما
    در انتظار نشستیم
                             تا بدمد
هوای آزاد
            از دریچه های پُر غُل و زنجیر
امّا
      رگبار تیربار بارید
                    و بمب و موشک
                                       شلیک شد
و تکه تکه شدیم
            و ماندیم زیر آوار
               با هُرّست فولاد و فوران خون !
گویا
       بیهوده انتظار کشیدیم
              دمیدن هوای آزاد
                   و رهائی از غُل و زنحیر را
       و ماندیم
               در دخمه های
                                منادیان بهشت .

گل های شیپوری
                تمام قد به صف
                            سرود آزادی
                                           سر دادند
و سوداگران مرگ هم
             بر کوه های صهیون
                              قهقهه مستانه زدند
و ما
       هم چنان ماندیم
           در سرزمین موعود
              در دخمه های تاریک و بی هوا
                                  در غُل و زنجیر !

                  " عبدالرحمان فرقانی فر "
                                         ۱۴۰۴/۴/۳

@StarbaadMagazine
به مناسبت پنجاه و هفتمین سالگرد درگذشت

                      " صمد بهرنگی "

                چهره حیرت انگیز تعهد !

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
2025/10/21 22:07:15
Back to Top
HTML Embed Code: