در کمال تأثر و تأسف با خبر شدیم:
" دکتر نصرت الله علیمی "
پژوهشگر برجسته علم و ادبیات و نویسنده نخستین کتاب کامپیوتر در ایران و مؤلف پیشکسوت گرانقدر گرگان زمین پرکشید و ما را در غم سنگین نبودنش تنها گذاشت.
این ضایعه سترگ را به خانواده محترم شادروان و دوستان گرامی و اهالی عزیز فرهنگ و ادب گرگان و کشور تسلیت عرض می نمائیم.
روحش شاد ، یادش هماره گرامی و نامش مانا باد!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@StarbaadMagazine
" دکتر نصرت الله علیمی "
پژوهشگر برجسته علم و ادبیات و نویسنده نخستین کتاب کامپیوتر در ایران و مؤلف پیشکسوت گرانقدر گرگان زمین پرکشید و ما را در غم سنگین نبودنش تنها گذاشت.
این ضایعه سترگ را به خانواده محترم شادروان و دوستان گرامی و اهالی عزیز فرهنگ و ادب گرگان و کشور تسلیت عرض می نمائیم.
روحش شاد ، یادش هماره گرامی و نامش مانا باد!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@StarbaadMagazine
📔 کتاب داستانی «سگهای حاج بابا» به قلم کاوه قدیمی و به همت انتشارات استارباد منتشر شد.
🖋 نویسنده در توضیح چگونگی نگارش کتاب خود می نویسد: «بعد از سالها مشق نویسندگی و نوشتن ایده ها و طرح های کوتاه و بلند، تصمیم گرفتم یکی از طرح هایی که مدت ها بود ذهنم را درگیر کرده بود را چاپ کنم که نتیجه اش شد کتاب "سگهای حاج بابا".»
«سگهای حاج بابا» در قطع رقعی (50صفحه) با قیمت 100هزار تومان در فروشگاه ها ذیل قابل تهیه است:
🏢 مراکز توزیع و فروش:
شهر کتاب گرگان (بالاتر از میناگل)
سرزمین کتاب گرگان (م کاخ - ابتدای خ لشکر)
کتابفروشی جنگل گرگان (پاساژ شیرنگی)
کتابفروشی دانشجو ( جنب آفتاب 24)
انتشارات استارباد (خ سرخواجه پاساژ آفتاب2 واحد 505)
وبسایت اینترنتی «ایران کتاب» به آدرس www.iranketab.ir
📚 انتشارات استارباد، در خدمت اهالی قلم
☎️ تلفن: 01732204791
📱 همراه: 09113701081
💠 @StarbaadMagazine
🖋 نویسنده در توضیح چگونگی نگارش کتاب خود می نویسد: «بعد از سالها مشق نویسندگی و نوشتن ایده ها و طرح های کوتاه و بلند، تصمیم گرفتم یکی از طرح هایی که مدت ها بود ذهنم را درگیر کرده بود را چاپ کنم که نتیجه اش شد کتاب "سگهای حاج بابا".»
«سگهای حاج بابا» در قطع رقعی (50صفحه) با قیمت 100هزار تومان در فروشگاه ها ذیل قابل تهیه است:
🏢 مراکز توزیع و فروش:
شهر کتاب گرگان (بالاتر از میناگل)
سرزمین کتاب گرگان (م کاخ - ابتدای خ لشکر)
کتابفروشی جنگل گرگان (پاساژ شیرنگی)
کتابفروشی دانشجو ( جنب آفتاب 24)
انتشارات استارباد (خ سرخواجه پاساژ آفتاب2 واحد 505)
وبسایت اینترنتی «ایران کتاب» به آدرس www.iranketab.ir
📚 انتشارات استارباد، در خدمت اهالی قلم
☎️ تلفن: 01732204791
📱 همراه: 09113701081
💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت نود و دوّمین سالگرد زادروز
" منوچهر آتشی "
پلنگ دره ی دیزاشکن و شاعر " ناب " معاصر!
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" منوچهر آتشی "
پلنگ دره ی دیزاشکن و شاعر " ناب " معاصر!
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆
" منوچهر آتشی" در دوم مهرماه سال ۱۳۱۲ در دهرود دشتستان بوشهر به دنیا آمد .
" من در سفر زاده شدم
در کوچ طایفه ی خزان زده ی آدم ها
در بغض عاطفه های وحشی و تاریک
و هنگامی که سایه ی خشمگین مردان ستیزه جو
بر نجوای مبهم درّه ها یورش می بُرد
من در رؤیای کم رنگم
زنبور طلایی ستاره ای را دنبال می کردم."
پس از گذراندن دوره ابتدائی و متوسطه در بوشهر ، آموزگار بود که در سال ۱۳۳۹ جهت تحصیل دردانشسرایعالی به تهران آمد . در رشته " زبان و ادبیات انگلیسی " فارغ التحصیل گردید و در دبیرستانهای قزوین به تدریس پرداخت .
اولین تجربه عشقی اش در چاهکوتاه اتفاق افتاد . خودش می گوید :" آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد " . رد پای این عشق در تمام اشعار وی به چشم می خورد." شش بار عاشق شدم و بار هفتم بدون عشق ازدواج کردم. من برای ازدواج ساخته نشدم."
در دوران تحصیل ، اشعارش را در روزنامه های دیواری دبیرستان ، به چاپ می رساند . در سالهای پس از اخذ کارشناسی که دبیر بود ،اولین شعرش به سال ۱۳۳۲در مجله فردوسی به چاپ رسید . شعر نو را با " توللی" شناخت و آشنائیش با شعر نیما ، ذهنش را نسبت به شعرتغییر داد .
ارتباطش با حزب توده ، تاثیرات فراوانی بر آثارش گذاشت . ولی با مسائلی که بعد از ۲۸ مرداد پیش آمد ، از آن فاصله گرفت و فعالیت جدی سیاسیش خاتمه یافت.
دو بار ازدواج کرد که هر دو بار بی ثمر بوده است. " از زن اوّلم یک دختر دارم، شقایق، که در آلمان زندگی می کند و پسری نازنین به نام مانلی داشتم، که در جوانی انسفالیت گرفت و در نوزده سالگی مُرد. از زن دوّم هم، که همان ده روز اول قاطی کردیم و کار به جدایی کشید، یک دختر دارم به نام شعله، با نام مستعار شیرین."
از سال ۱۳۵۴ به بعد مسئول شعر مجله تماشا ( رادیو و تلویزیون ) و در سالهای ۵۸ و ۵۹ هم در مجله سروش ( صدا و سیما) همین مسئولیت را ادامه داد . بعد از اشتغال در دفتر هفته نامه " آئینه جنوب " در بوشهر از سالهالی ۷۴ تا ۷۶، در اواخر عمر پر بارش ، در نشریه کارنامه " گلشیری " هم مسئول صفحه شعر بود .
خودش می گوید :" اگر کسانی که به شعر علاقمند هستند و حس می کنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن کاری عبث و بیهوده است ".
اولین مجموعه شعرش با عنوان " آهنگ دیگر " در سال ۱۳۳۸ منتشر شد." دو هزار تومان عیالم برای خرید خانه پس انداز کرده بود که با آن کتاب " آهنگ دیگر" را چاپ کردیم."
" فروغ فرخزاد" در باره این کتاب گفت :" خصوصیات شعرش به کلی با مال دیگران فرق داشت ، مال خودش و آب و خاک خودش بود . وقتی کتاب اول او را با مال خودم مقایسه می کنم ، شرمنده می شوم "
آثارش در زمینه شعر:
آهنگ دیگر( ۱۳۳۸)، آواز خاک( ۱۳۴۶)، دیدار در فلق( ۱۳۴۸)، بر انتهای آغاز( ۱۳۵۰)، گزیده اشعار( ۱۳۶۵)، وصف گل سوری( ۱۳۷۰)، گندم و گیلاس( ۱۳۷۰)، زیباتر از شکل قدیم جهان( ۱۳۷۶)، چه تلخ است این سیب( ۱۳۷۸)، حادثه در بامداد( ۱۳۸۰)، باران برگ ذوق( ۱۳۸۰)، خلیج و خزر( ۱۳۸۱)، اتفاق آخر( ۱۳۸۱)، ریشه های شب( ۱۳۸۴)، غزل غزل های سورنا( ۱۴۸۴)، مجموعه اشعار ( دو جلد ۱۳۸۶) ، بازگشت به درون سنگ( ۱۳۸۶)
آثارش در زمینه ترجمه:
فونتامارا( ۱۳۴۷)، جزیره دلفین های آبی رنگ( ۱۳۵۰)، مهاجران( ۱۳۵۰)، سرگذشت کشور کوچک( ۱۳۵۰)، دلاله(۱۳۵۲)، لنین( ۱۳۵۷)، آفتاب و مهتاب( ۱۳۸۶)
آثارش در زمینه نقد و بررسی شعر:
پنج کتاب در سال ۱۳۸۲؛ نیما را باز بخوانیم، شعر شاملو در تحلیلی انتقادی، اخوان شاعری که خودش بود، فروغ در میان اشباح، سهراب شاعر نقش ها، و کتاب " ناصر خسرو، سرگشته جهان و تبعیدی یمگان"( ۱۳۸۸)
شعر معروف " خنجرها ، بوسه ها و پیمان ها "، منوچهر آتشی را نمایاند. منوچر آتشی با این شعر به اوج رسید و سالهای بعد ، هر جا صحبت از او می شد ، پیشاپیش " اسب سفید وحشی اش بر آخور ایستاده گرانسر" شیهه می کشید . همزیستی با طبیعت بومی جنوب ، خمیرمایه بینش شاعرانه آتشی است . از این روست که رنگ محلی و اقلیمی ( بومی گرائی ) برجسته ترین مولفه ساختار اکثر اشعار اوست . این بدان معنا نیست که دردهای وی محلی و اقلیمی است ، بلکه دردهای او درد مشترک همه انسانها بود .
آتشی ۲۹ آبانماه ۱۳۸۴ بر اثر ایست قلبی در
بیمارستان سینای تهران درگذشت ، که پس از تشییع از مقابل تالار وحدت ، پیکرش به بوشهر منتقل و در کنار مقبره " شیخ حسین چاهکوتاهی " از فعالین جنبش جنوب ایران و فرماندهان نیروهای تنگستان در برابر هجوم بریتانیا در جنگ جهانی اول واز همرزمان نزدیک " رئیسعلی دلواری " ، به خاک سپرده شد .
روحش شاد و یادش هماره جاوان باد !
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
" منوچهر آتشی" در دوم مهرماه سال ۱۳۱۲ در دهرود دشتستان بوشهر به دنیا آمد .
" من در سفر زاده شدم
در کوچ طایفه ی خزان زده ی آدم ها
در بغض عاطفه های وحشی و تاریک
و هنگامی که سایه ی خشمگین مردان ستیزه جو
بر نجوای مبهم درّه ها یورش می بُرد
من در رؤیای کم رنگم
زنبور طلایی ستاره ای را دنبال می کردم."
پس از گذراندن دوره ابتدائی و متوسطه در بوشهر ، آموزگار بود که در سال ۱۳۳۹ جهت تحصیل دردانشسرایعالی به تهران آمد . در رشته " زبان و ادبیات انگلیسی " فارغ التحصیل گردید و در دبیرستانهای قزوین به تدریس پرداخت .
اولین تجربه عشقی اش در چاهکوتاه اتفاق افتاد . خودش می گوید :" آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد " . رد پای این عشق در تمام اشعار وی به چشم می خورد." شش بار عاشق شدم و بار هفتم بدون عشق ازدواج کردم. من برای ازدواج ساخته نشدم."
در دوران تحصیل ، اشعارش را در روزنامه های دیواری دبیرستان ، به چاپ می رساند . در سالهای پس از اخذ کارشناسی که دبیر بود ،اولین شعرش به سال ۱۳۳۲در مجله فردوسی به چاپ رسید . شعر نو را با " توللی" شناخت و آشنائیش با شعر نیما ، ذهنش را نسبت به شعرتغییر داد .
ارتباطش با حزب توده ، تاثیرات فراوانی بر آثارش گذاشت . ولی با مسائلی که بعد از ۲۸ مرداد پیش آمد ، از آن فاصله گرفت و فعالیت جدی سیاسیش خاتمه یافت.
دو بار ازدواج کرد که هر دو بار بی ثمر بوده است. " از زن اوّلم یک دختر دارم، شقایق، که در آلمان زندگی می کند و پسری نازنین به نام مانلی داشتم، که در جوانی انسفالیت گرفت و در نوزده سالگی مُرد. از زن دوّم هم، که همان ده روز اول قاطی کردیم و کار به جدایی کشید، یک دختر دارم به نام شعله، با نام مستعار شیرین."
از سال ۱۳۵۴ به بعد مسئول شعر مجله تماشا ( رادیو و تلویزیون ) و در سالهای ۵۸ و ۵۹ هم در مجله سروش ( صدا و سیما) همین مسئولیت را ادامه داد . بعد از اشتغال در دفتر هفته نامه " آئینه جنوب " در بوشهر از سالهالی ۷۴ تا ۷۶، در اواخر عمر پر بارش ، در نشریه کارنامه " گلشیری " هم مسئول صفحه شعر بود .
خودش می گوید :" اگر کسانی که به شعر علاقمند هستند و حس می کنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن کاری عبث و بیهوده است ".
اولین مجموعه شعرش با عنوان " آهنگ دیگر " در سال ۱۳۳۸ منتشر شد." دو هزار تومان عیالم برای خرید خانه پس انداز کرده بود که با آن کتاب " آهنگ دیگر" را چاپ کردیم."
" فروغ فرخزاد" در باره این کتاب گفت :" خصوصیات شعرش به کلی با مال دیگران فرق داشت ، مال خودش و آب و خاک خودش بود . وقتی کتاب اول او را با مال خودم مقایسه می کنم ، شرمنده می شوم "
آثارش در زمینه شعر:
آهنگ دیگر( ۱۳۳۸)، آواز خاک( ۱۳۴۶)، دیدار در فلق( ۱۳۴۸)، بر انتهای آغاز( ۱۳۵۰)، گزیده اشعار( ۱۳۶۵)، وصف گل سوری( ۱۳۷۰)، گندم و گیلاس( ۱۳۷۰)، زیباتر از شکل قدیم جهان( ۱۳۷۶)، چه تلخ است این سیب( ۱۳۷۸)، حادثه در بامداد( ۱۳۸۰)، باران برگ ذوق( ۱۳۸۰)، خلیج و خزر( ۱۳۸۱)، اتفاق آخر( ۱۳۸۱)، ریشه های شب( ۱۳۸۴)، غزل غزل های سورنا( ۱۴۸۴)، مجموعه اشعار ( دو جلد ۱۳۸۶) ، بازگشت به درون سنگ( ۱۳۸۶)
آثارش در زمینه ترجمه:
فونتامارا( ۱۳۴۷)، جزیره دلفین های آبی رنگ( ۱۳۵۰)، مهاجران( ۱۳۵۰)، سرگذشت کشور کوچک( ۱۳۵۰)، دلاله(۱۳۵۲)، لنین( ۱۳۵۷)، آفتاب و مهتاب( ۱۳۸۶)
آثارش در زمینه نقد و بررسی شعر:
پنج کتاب در سال ۱۳۸۲؛ نیما را باز بخوانیم، شعر شاملو در تحلیلی انتقادی، اخوان شاعری که خودش بود، فروغ در میان اشباح، سهراب شاعر نقش ها، و کتاب " ناصر خسرو، سرگشته جهان و تبعیدی یمگان"( ۱۳۸۸)
شعر معروف " خنجرها ، بوسه ها و پیمان ها "، منوچهر آتشی را نمایاند. منوچر آتشی با این شعر به اوج رسید و سالهای بعد ، هر جا صحبت از او می شد ، پیشاپیش " اسب سفید وحشی اش بر آخور ایستاده گرانسر" شیهه می کشید . همزیستی با طبیعت بومی جنوب ، خمیرمایه بینش شاعرانه آتشی است . از این روست که رنگ محلی و اقلیمی ( بومی گرائی ) برجسته ترین مولفه ساختار اکثر اشعار اوست . این بدان معنا نیست که دردهای وی محلی و اقلیمی است ، بلکه دردهای او درد مشترک همه انسانها بود .
آتشی ۲۹ آبانماه ۱۳۸۴ بر اثر ایست قلبی در
بیمارستان سینای تهران درگذشت ، که پس از تشییع از مقابل تالار وحدت ، پیکرش به بوشهر منتقل و در کنار مقبره " شیخ حسین چاهکوتاهی " از فعالین جنبش جنوب ایران و فرماندهان نیروهای تنگستان در برابر هجوم بریتانیا در جنگ جهانی اول واز همرزمان نزدیک " رئیسعلی دلواری " ، به خاک سپرده شد .
روحش شاد و یادش هماره جاوان باد !
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆
آتشی، یکی از ارزشهای ادبی جامعه و از پایه های اصلی شعر امروز بود. فقدانش باور نکردنی و تاسف برانگیر است.
" سیمین بهبهانی" در باره مرگ آتشی گفت:
" هر چند آتشی نمرده است و با شعرهایش، جاودانگی را به سوی خود، خوش آمد گفته است...به خودم تسلیت می گویم، حیف!"
زنده یاد " منوچهر آتشی" در پیامش به مناسبت بدرود همشهری شاعرش" محمد بیابانی" با مقوله " مرگ " اینگونه برخورد کرده است:
"می گویند " مرگ" تنها واقعیت موجود است که بر همه ی افکار و اندیشه ها و هنرها سایه افکنده و به قول " جان راکان" بقیه ی کارها و آثار و رفتارهای ما دیکته ی اوست؛ یا به تعبیر دیگر، ناله های ما از دوری جهانی است که بر زمین نیست و ما سایه ها و جلوه های سایه وار او را می بینیم و از دوری اصل آن می نالیم و شعر و هر هنری که به صورت زبان ابزار می شود، تنها واقعیت آن دیده ها نزد ماست.
محمد بیابانی عزیز هم یکی از اهالی زبان، یعنی واقعیت زمینی هنر بود و مرگ او در واقع بازگشتی از زمین به جلوه گاه های واقعی هنر است..."( ۱۳۸۱/۱۲/۲۲)
وی در گفتگو با نشریه رودکی که به تاریخ ( آذر ۱۳۸۹) آن به چاپ رسید، در باره شعر چنین گفت:
" آشفتگی کنونی شعر، ناشی از بسنده کردن به دریافت های ژورنالیستی ست...شعری که در غیبت پایگاه اجتماعی، دانش اجتماعی و فرهنگ اجتماعی حرکت کند، یعنی هدف را در جای دیگر جستجو می کند، در مقابل چنین جامعه یی نیچه چنین می گوید:" در برابر برهوتی قرار می گیرند که هیچ خدا و اخلاقی وجود ندارد و بی بند و باری، پوچ گرایی و نیهیلیسم رشد پیدا می کند"...در نهایت انقلاب ادبی بدون توجه به فرهنگ ملی، فرهنگ اجتماعی و فرهنگ مردمی در ایران به نوعی بازی با کلمات و بازی با فن و تکنیک تبدیل می شود و شعر هدفش خود شعر می شود و چه گفتن( مضمون) منحرف می شود و در صورتی که باید چگونه گفتن و چه گفتن هم زمان باشند...از مهمترین مشخصه های یک شعر خوب این است که ما بدانیم که تخیل ما نمی تواند از جهان گذشته، حال و آینده گسسته باشد...بورخس می گوید:" هر شعری در شعر دیگری ریشه دارد" یعنی که این تصور که مخصوصا شاعران پست مدرنیستی فکر می کنند شعری گفته اند که دیگری نگفته اشتباه است..."
" خنجرها، بوسه ها و پیمان ها "
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهُ مفلوک دشت هاست
اندوهناک قلعهُ خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش
………
اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم می زند به خاک
گنحشگ هاس گرسنه از پیش پای او
پرواز می کنند
یاد عنان کسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز می کنند
………………
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
ما با کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم ترا
…………………
اسب سفید وحشی!
در قلعه ها شکفته گل جام های سرخ
بر پنجه ها شکفته گل سکه های سیم
فولاد قلب ها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
…………………
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
…………………
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
انذیشناک قلعهُ مهتابِ سوخته است
گنجشک های گرسنه از گرد آخورش
پرواز کرده اند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز کرده اند.
" دیدار ساحلی ( ۱)"
انسان کنار دریا شکل الهه ای است
- عریان و خیس و تاریک -
که روی تخته سنگ سیاهی دو زانو نشسته
و آب های دور جهان را می پاید
بی آنکه انتظار آمدن هیچکس
گیسوی خیس و شفافش را
به اهتزاز در آرد.
@StarbaadMagazine
آتشی، یکی از ارزشهای ادبی جامعه و از پایه های اصلی شعر امروز بود. فقدانش باور نکردنی و تاسف برانگیر است.
" سیمین بهبهانی" در باره مرگ آتشی گفت:
" هر چند آتشی نمرده است و با شعرهایش، جاودانگی را به سوی خود، خوش آمد گفته است...به خودم تسلیت می گویم، حیف!"
زنده یاد " منوچهر آتشی" در پیامش به مناسبت بدرود همشهری شاعرش" محمد بیابانی" با مقوله " مرگ " اینگونه برخورد کرده است:
"می گویند " مرگ" تنها واقعیت موجود است که بر همه ی افکار و اندیشه ها و هنرها سایه افکنده و به قول " جان راکان" بقیه ی کارها و آثار و رفتارهای ما دیکته ی اوست؛ یا به تعبیر دیگر، ناله های ما از دوری جهانی است که بر زمین نیست و ما سایه ها و جلوه های سایه وار او را می بینیم و از دوری اصل آن می نالیم و شعر و هر هنری که به صورت زبان ابزار می شود، تنها واقعیت آن دیده ها نزد ماست.
محمد بیابانی عزیز هم یکی از اهالی زبان، یعنی واقعیت زمینی هنر بود و مرگ او در واقع بازگشتی از زمین به جلوه گاه های واقعی هنر است..."( ۱۳۸۱/۱۲/۲۲)
وی در گفتگو با نشریه رودکی که به تاریخ ( آذر ۱۳۸۹) آن به چاپ رسید، در باره شعر چنین گفت:
" آشفتگی کنونی شعر، ناشی از بسنده کردن به دریافت های ژورنالیستی ست...شعری که در غیبت پایگاه اجتماعی، دانش اجتماعی و فرهنگ اجتماعی حرکت کند، یعنی هدف را در جای دیگر جستجو می کند، در مقابل چنین جامعه یی نیچه چنین می گوید:" در برابر برهوتی قرار می گیرند که هیچ خدا و اخلاقی وجود ندارد و بی بند و باری، پوچ گرایی و نیهیلیسم رشد پیدا می کند"...در نهایت انقلاب ادبی بدون توجه به فرهنگ ملی، فرهنگ اجتماعی و فرهنگ مردمی در ایران به نوعی بازی با کلمات و بازی با فن و تکنیک تبدیل می شود و شعر هدفش خود شعر می شود و چه گفتن( مضمون) منحرف می شود و در صورتی که باید چگونه گفتن و چه گفتن هم زمان باشند...از مهمترین مشخصه های یک شعر خوب این است که ما بدانیم که تخیل ما نمی تواند از جهان گذشته، حال و آینده گسسته باشد...بورخس می گوید:" هر شعری در شعر دیگری ریشه دارد" یعنی که این تصور که مخصوصا شاعران پست مدرنیستی فکر می کنند شعری گفته اند که دیگری نگفته اشتباه است..."
" خنجرها، بوسه ها و پیمان ها "
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهُ مفلوک دشت هاست
اندوهناک قلعهُ خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش
………
اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم می زند به خاک
گنحشگ هاس گرسنه از پیش پای او
پرواز می کنند
یاد عنان کسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز می کنند
………………
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
ما با کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم ترا
…………………
اسب سفید وحشی!
در قلعه ها شکفته گل جام های سرخ
بر پنجه ها شکفته گل سکه های سیم
فولاد قلب ها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
…………………
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
…………………
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
انذیشناک قلعهُ مهتابِ سوخته است
گنجشک های گرسنه از گرد آخورش
پرواز کرده اند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز کرده اند.
" دیدار ساحلی ( ۱)"
انسان کنار دریا شکل الهه ای است
- عریان و خیس و تاریک -
که روی تخته سنگ سیاهی دو زانو نشسته
و آب های دور جهان را می پاید
بی آنکه انتظار آمدن هیچکس
گیسوی خیس و شفافش را
به اهتزاز در آرد.
@StarbaadMagazine
توزیع در تهران:
" فصلنامه استارباد "
شماره ۳۹-۳۸، سال یازدهم، تابستان و پائیز ۱۴۰۴
تهران؛ انتشارات توس، خیابان انقلاب، خیابان دانشگاه، پلاک ۱۷۸، تلفن ۶۶۴۶۱۰۰۷
خرید اینترنتی هم امکان پذیر است.
@StarbaadMagazine
" فصلنامه استارباد "
شماره ۳۹-۳۸، سال یازدهم، تابستان و پائیز ۱۴۰۴
تهران؛ انتشارات توس، خیابان انقلاب، خیابان دانشگاه، پلاک ۱۷۸، تلفن ۶۶۴۶۱۰۰۷
خرید اینترنتی هم امکان پذیر است.
@StarbaadMagazine
توزیع در تهران:
" فصلنامه استارباد "
شماره ۳۹-۳۸، سال یازدهم، تابستان و پائیز ۱۴۰۴
تهران؛ انتشارات بهجت، خیابان ولیعصر، دوراهی یوسف آباد، پلاک ۱۹۸۷، تلفن ۸۸۸۹۹۹۰۷
خرید اینترنتی هم امکان پذیر است.
@StarbaadMagazine
" فصلنامه استارباد "
شماره ۳۹-۳۸، سال یازدهم، تابستان و پائیز ۱۴۰۴
تهران؛ انتشارات بهجت، خیابان ولیعصر، دوراهی یوسف آباد، پلاک ۱۹۸۷، تلفن ۸۸۸۹۹۹۰۷
خرید اینترنتی هم امکان پذیر است.
@StarbaadMagazine
Forwarded from Toos Bookshop کتابفروشی توس
📘 استارباد ۳۹-۳۸ در وبسایت مشهور مگیران به آدرس اینترنتی
www.magiran.com
📚 دوستاران استارباد در سرتاسر جهان میتوانند با عضویت در این وبسایت و پرداخت حق عضویت سالانه، آرشیو کامل فصلنامه استارباد از ابتدای سال ۱۳۹۴ تا جدیدترین شماره آن یعنی تابستان و پاییز ۱۴۰۴ را مطالعه نمایند.
💠 @StarbaadMagazine
www.magiran.com
📚 دوستاران استارباد در سرتاسر جهان میتوانند با عضویت در این وبسایت و پرداخت حق عضویت سالانه، آرشیو کامل فصلنامه استارباد از ابتدای سال ۱۳۹۴ تا جدیدترین شماره آن یعنی تابستان و پاییز ۱۴۰۴ را مطالعه نمایند.
💠 @StarbaadMagazine
📘 خبر انتشار فصلنامه فرهنگی هنری استارباد در وبسایت معتبر خبرگزاری ایلنا (کتاب ایران) به آدرس اینترنتی:
www.ibna.ir
به قلم سید حسن حسینینژاد
💠 @StatbaadMagazine
www.ibna.ir
به قلم سید حسن حسینینژاد
💠 @StatbaadMagazine
به مناسبت سی و یکمین سالروز پَرکشیدن
" رحمت الله فرقانی فر "
شاعر، معلم، فعال فرهنگی و اجتماعی معاصر گرگان زمین!
در مقاله ای با عنوان " یورش پائیز بر باغستان شعر" ( فصلنامه استارباد، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۴) نوشتم:
" پائیز! این موسم حزن انگیز، غم انگیزتر می شود وقتی عزیزانت را در این آوردگاه، چون برگ های خشکیده، فروریخته بر خاک ببینی."
نخستین برگ فروافتاده پاییزی، زنده یاد " رحمت الله فرقانی فر" برادرم بود؛ که در ابتدای فصل مرگ ریز، جام شوکران را سرکشید و به بی کران ها پرواز کرد.
" در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!" و به مناسبت زنده نگهداشتن نام و یادش؛ بهتر است که با نقل قول و اشعار زیر گرامی اش بداریم:
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" رحمت الله فرقانی فر "
شاعر، معلم، فعال فرهنگی و اجتماعی معاصر گرگان زمین!
در مقاله ای با عنوان " یورش پائیز بر باغستان شعر" ( فصلنامه استارباد، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۴) نوشتم:
" پائیز! این موسم حزن انگیز، غم انگیزتر می شود وقتی عزیزانت را در این آوردگاه، چون برگ های خشکیده، فروریخته بر خاک ببینی."
نخستین برگ فروافتاده پاییزی، زنده یاد " رحمت الله فرقانی فر" برادرم بود؛ که در ابتدای فصل مرگ ریز، جام شوکران را سرکشید و به بی کران ها پرواز کرد.
" در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!" و به مناسبت زنده نگهداشتن نام و یادش؛ بهتر است که با نقل قول و اشعار زیر گرامی اش بداریم:
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆
" شاپرک"
شاپرک!
پَرَک دوستی ام را بپذیر.
تو که انبار دلت پُرِ كالای غم است
درد من می دانی:
بار تنهایی من سنگین است.
من و تو اول بار گفته بودیم که
" دیوار بلند! سد بی بالان است"
تو که در کار بلندِ پرواز
پَرِ پَرا داری
به نگاهم بنشین، رو به شهر خورشید
- یک دو شب مهمان باش _
شاپرک!
گفته بودی:" پاده هادر خوابند
پاده بانان گل شیپوری را همه جا کاشته اند
گل شیپوری ها همه زردند، ولی
گاهگاهی به ریا جامه آبی دارند."
نَهشی شد سخنت.
جهشی شد اجتماع من و تو.
من و تو می باید،
دست صدها " من و تو های" دگر را
یک به یک بفشاریم.
شاپرک!
پَرَک دوستیم را بپذیر.
" رحمت الله فرقانی فر"
۱۳۴۹/۵/۲۷
( پَرَک: کسب اجازه
نَهش: قرارداد)
...............................................................
" باید هنوز رفت ... "
برای رحمت فرقانی
وقتی که با صراحت اندوهبار خود
با من
از زخم های شرق
می گویی
من وحشت تمام خدایان را
در لحظه ی سقوط
در لرزش لبان تو
می بینم.
می بینمت
که در فراغت بی اعتبار خود،
تحلیل می روی
و ارتعاش مرثیه ی سوزناک باد را
در لابلای شاخه های سرافکنده ی حقیر
می شنوم -
که روح سبز علف ها را
از رقتی غم آگین
سرشار می کنی.
دروازه های بسته
با تکیه بر ضخامت خود
همچنان -
بر جای مانده اند،
و دست های منتقم ما
هنوز هم -
به پرده های پولاد
غالب نیامده ست.
اما
این انتهای راه تو و من نیست
باید هنوز رفت
باید هنوز رفت.
" پرویز کریمی "
( از مجموعه شعر " پرچین "، پرویز کریمی، بهار ۱۳۵۱، انتشارات پندار تهران)
………………………………………………………
با سلام و تشکر فراوان
به افراد گروه و بویژه جناب رحمان فرقانی فر جهت یادبود از آقای رحمت که بیشتر خاطرات دوران انقلاب و بعد از انقلابم از این بزرگ مرد و آقای علی پاک است.
چه خوب است و بهانه ای شد
تا یادی از این مرد آرام و پاک
و زنده اما ۳۷ سال در سکوت
که همشهریمان نیست اما جسم
و روحش را گرگانی میداند و همیشه
دوشادوش رحمت عزیز بود یاد کنم
او اولین دبیر اخراجی گرگان بود که به
خاطر فعالیتهای قبل و بعد از انقلابش
توسط جناب صالحی رییس وقت
و اولین رییس آموزش و پرورش گرگان
اخراج گردید
او گرچه زنده است اما ۳۷ سال است
که روح و جانش به ظاهر زنده است
پاکی و صداقتش در خانواده سرمشق
ماست.
" دکتر هاشم موسوی "
( نقل از کانال " گرگان منهای فقر"(عدالت)، جمعه ۱۳۹۵/۷/۲
.............................................................
"آموزگار"
برخاستی،
چون عزم راسخی که تا لحظهی "شدن"
تنها به دستهای توامان تو وابسته بود...!
در چشمهای تو گم شد
آن کورسوی ناامیدی و باز
در فکر تو
تمام کودکان زمین در کار...!
در پای آن تختهسیاهی که دستانت،
هر روز
آن واژگان سپید و روشن دانش را
در مغز و قلب تمامی شاگردان
نقش پر از درخشش فردا داشت،
یا در تمام واژهواژههای اشعارت
هر بار
پر شور و پر شعور،
آن درس سختسادهی "چگونه زیستن"
را آموختی چه خوب!
اما
تنها
نه در کلاس
با درسهای تو،
تنها
نه در کتاب
با شعرهای تو،
تنها نه در کلام
با حرفهای تو،
ما از تو در میانهی میدان "انقلاب"،
آموختیم:
" از حرف تا عمل،
چگونه هیچ فاصلهای نخواهد بود"
"علی بایزیدی"
……………………………………………………
غمی که سینه البرز را درید از هم
غمی که شهر و دیاری نشاند در ماتم
غمی که دیده ما را به " مهر" پرخون کرد
فراق بود برادر! فراق ما از هم
" محمد فرقانی فر"
………………………………………………………
" پائیزی ۳"
روز!
با مرگ آخرین ستاره
آغاز می شود،
پائیز!
با ریزش
اولین برگ.
تو!
سبز سبز بودی- همچو سرو -
خود را چه زود
به پائیز سپردی.
می دانم
پیشگام بودی همیشه
حتی در مرگ خود
برادر!
ای هم ستاره و
هم سبز!
" عبدالرحمان فرقانی فر"
آبان ۱۳۷۳
@StarbaadMagazine
" شاپرک"
شاپرک!
پَرَک دوستی ام را بپذیر.
تو که انبار دلت پُرِ كالای غم است
درد من می دانی:
بار تنهایی من سنگین است.
من و تو اول بار گفته بودیم که
" دیوار بلند! سد بی بالان است"
تو که در کار بلندِ پرواز
پَرِ پَرا داری
به نگاهم بنشین، رو به شهر خورشید
- یک دو شب مهمان باش _
شاپرک!
گفته بودی:" پاده هادر خوابند
پاده بانان گل شیپوری را همه جا کاشته اند
گل شیپوری ها همه زردند، ولی
گاهگاهی به ریا جامه آبی دارند."
نَهشی شد سخنت.
جهشی شد اجتماع من و تو.
من و تو می باید،
دست صدها " من و تو های" دگر را
یک به یک بفشاریم.
شاپرک!
پَرَک دوستیم را بپذیر.
" رحمت الله فرقانی فر"
۱۳۴۹/۵/۲۷
( پَرَک: کسب اجازه
نَهش: قرارداد)
...............................................................
" باید هنوز رفت ... "
برای رحمت فرقانی
وقتی که با صراحت اندوهبار خود
با من
از زخم های شرق
می گویی
من وحشت تمام خدایان را
در لحظه ی سقوط
در لرزش لبان تو
می بینم.
می بینمت
که در فراغت بی اعتبار خود،
تحلیل می روی
و ارتعاش مرثیه ی سوزناک باد را
در لابلای شاخه های سرافکنده ی حقیر
می شنوم -
که روح سبز علف ها را
از رقتی غم آگین
سرشار می کنی.
دروازه های بسته
با تکیه بر ضخامت خود
همچنان -
بر جای مانده اند،
و دست های منتقم ما
هنوز هم -
به پرده های پولاد
غالب نیامده ست.
اما
این انتهای راه تو و من نیست
باید هنوز رفت
باید هنوز رفت.
" پرویز کریمی "
( از مجموعه شعر " پرچین "، پرویز کریمی، بهار ۱۳۵۱، انتشارات پندار تهران)
………………………………………………………
با سلام و تشکر فراوان
به افراد گروه و بویژه جناب رحمان فرقانی فر جهت یادبود از آقای رحمت که بیشتر خاطرات دوران انقلاب و بعد از انقلابم از این بزرگ مرد و آقای علی پاک است.
چه خوب است و بهانه ای شد
تا یادی از این مرد آرام و پاک
و زنده اما ۳۷ سال در سکوت
که همشهریمان نیست اما جسم
و روحش را گرگانی میداند و همیشه
دوشادوش رحمت عزیز بود یاد کنم
او اولین دبیر اخراجی گرگان بود که به
خاطر فعالیتهای قبل و بعد از انقلابش
توسط جناب صالحی رییس وقت
و اولین رییس آموزش و پرورش گرگان
اخراج گردید
او گرچه زنده است اما ۳۷ سال است
که روح و جانش به ظاهر زنده است
پاکی و صداقتش در خانواده سرمشق
ماست.
" دکتر هاشم موسوی "
( نقل از کانال " گرگان منهای فقر"(عدالت)، جمعه ۱۳۹۵/۷/۲
.............................................................
"آموزگار"
برخاستی،
چون عزم راسخی که تا لحظهی "شدن"
تنها به دستهای توامان تو وابسته بود...!
در چشمهای تو گم شد
آن کورسوی ناامیدی و باز
در فکر تو
تمام کودکان زمین در کار...!
در پای آن تختهسیاهی که دستانت،
هر روز
آن واژگان سپید و روشن دانش را
در مغز و قلب تمامی شاگردان
نقش پر از درخشش فردا داشت،
یا در تمام واژهواژههای اشعارت
هر بار
پر شور و پر شعور،
آن درس سختسادهی "چگونه زیستن"
را آموختی چه خوب!
اما
تنها
نه در کلاس
با درسهای تو،
تنها
نه در کتاب
با شعرهای تو،
تنها نه در کلام
با حرفهای تو،
ما از تو در میانهی میدان "انقلاب"،
آموختیم:
" از حرف تا عمل،
چگونه هیچ فاصلهای نخواهد بود"
"علی بایزیدی"
……………………………………………………
غمی که سینه البرز را درید از هم
غمی که شهر و دیاری نشاند در ماتم
غمی که دیده ما را به " مهر" پرخون کرد
فراق بود برادر! فراق ما از هم
" محمد فرقانی فر"
………………………………………………………
" پائیزی ۳"
روز!
با مرگ آخرین ستاره
آغاز می شود،
پائیز!
با ریزش
اولین برگ.
تو!
سبز سبز بودی- همچو سرو -
خود را چه زود
به پائیز سپردی.
می دانم
پیشگام بودی همیشه
حتی در مرگ خود
برادر!
ای هم ستاره و
هم سبز!
" عبدالرحمان فرقانی فر"
آبان ۱۳۷۳
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆
" از زمانی که چشم به جهان گشودم، شاهد بی عدالتی، فقر و بدبختی اجتماعی در کشورم شیلی بوده ام. من معتقدم که به خاطر همین دلیل، ضرورت آوازخوانی برای مردم را احساس می کنم. من قویا معتقدم که انسان در مسیر زندگی اش باید آزاد باشد و به خاطر عدالت، مبارزه و کار نماید."
(ویکتور خارا)
ویکتور لیدیو خارا مارتینس" ویکتور خارا " در ۲۸ سپتامبر ۱۹۳۲ در یکی از روستاهای فقیر شهر سانتیاگوی شیلی، به دنیا آمد. با نقل مکان خانواده به شهر سانتیاگو، او با محیطی متفاوت از جامعه روستایی آشنا شد. پدرش، مانویل، که الکلی بود در مزارع کار می کرد و با پرخاشگری اش خانواده را آزار می داد. سرانجام، برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسؤلیت نگهداری ویکتور و خواهر و برادرش بر عهده مادرش، آماندا، افتاد.
مادرش زن فرهیخته ای بود که گیتار می نواخت و آواز می خواند. او شعرهای بومی می سرود و بدین ترتیب، ویکتور از کودکی با ترانه های روستایی آشنا شد. مادر نواختن گیتار و ترانه های فولکور شیلی را به ویکتور می آموخت و نقش زیادی در رشد هویت او داشت. آماندا با اعتقاد قوی به نقش آموزش، با اتمام دوران دبستان و دبیرستان، ویکتور را به یادگیری حسابداری واداشت.
ویکتور مادرش را در پانزده سالگی از دست داد و دچار خلاء عاطفی شدید شد. درس حسابداری را کنار گذاشت و وارد مدرسه مذهبی شد. او در این دوره معتقد بود که کار یک کشیش مهمترین کار در دنیاست. پس از دوسال، علاقه اش را به مذهب از دست داد و آنجا را ترک کردو عازم دوره اجباری نظامی شد. پس از آن، به زادگاهش برگشت و به همراه دوستانش به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت. در همین دوران به تأتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری را در دانشگاه سانتیاگو آغاز کرد و پس از اخذ مدرک بازیگری، به کارگردانی تأتر روی آورد.
ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقمند شد و کم کم پایش به فعالیت های سیاسی نیز کشیده شد. در سال ۱۹۶۶ اولین آلبومش را عرضه کرد. آشنایی با تفکرات انقلابی تأثیر مهمی در افکار و زندگی او به جاگذاشت و هویتی ضد امپریالیستی به موسیقی او بخشید.
" شعر من در مدح هیچکس نیست. و نمی سرایم تا بیگانه ای بگرید. من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می سرایم که هرچند باریکه ای بیش نیست؛ اما ژرفایش را پایانی نیست. شعر من آغاز و پایان همه چیز است؛ شعری سرشار از شجاعت، شعری همیشه زنده ، تازه و پویا."
در سال های بعد، به عنوان کارگردان تأتر به فعالیت پرداخت؛ اما زمان بیشتری را با آهنگ های خود و فعالیت های سیاسی پرکرد.
در سال ۱۹۶۹ حزب کمونیست، سوسیالیت ها و دیگر گروه های چپ شیلی، أتلافی به نام " جمعیت مردم " تشکیل دادند که یک سال بعد، "سالوادر آلنده" به عنوان کاندیدای این جمعیت وارد رقابت های انتخاباتی شد. ویکتور در سال ۱۹۷۰ تأتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگ های خود به مردم کشورش بپردازد. در این زمان، خارا در استادیوم شهر سانتیاگو، کنسرت بزرگی برپا کرد.
ویکتور خارا، هدایت بخش مهمی از جنبش های موسیقی آمریکای لاتین با نام " نوو کانسیون" یا " آهنگهای تازه " را عهده دار شد. این جنبش درگیر فعالیت های انقلابی در آمریکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشه های عمومی شریک شدند. نهایتا اندیشه های سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگ های او بدل شد. او ضمن گرایش به اندیشه های سوسیالیستی سالوادر آلنده، همچون دیگر خوانندگان آمریکای لاتین، بهبود زندگی مردم فقیر را پایه ی فعالیت خود قرارداد.
پس از پیروزی حزب " اتحاد مردم" در انتخابات، خارا طی سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ به سراسر شیلی سفر و برای کارگران معادن و کارخانه ها، دانشجویان و دانش آموزان ، در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او، کنسرت برگزار کرد. و در این مدت چهار آلبوم منتشر نمود.
در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، با وقوع کودتای ژنرال " اگوستینو پینوشه" با حمایت آمریکا و بمباران کاخ ریاست جمهوری شیلی، سالوادر آلنده، رییس جمهور قانونی شیلی، در حالی که با کودتاچیان می جنگید ، بهمراه بسیاری از طرفدارانش به قتل رسید و تعداد زیادی هم بازداشت شدند.
خارا که قصد داشت تا در افتتاح نمایش در دانشکده فنی در سانتیاگو، بخواند؛ به جمع دانشجویان ملحق شد و از همانجا تلفنی با همسرش " جوان خارا" برای همیشه خداحافظی کرد. محوطه دانشگاه از طرف جلادان خون آشام پینوشه محاصره و خارا در جمع دانشجویان دستگیر و بهمراه پنج هزار تن از جوانان مبارز و حامیان آلنده، در استادیوم سانتیاگو، زندانی شد.
آخرین ترانه او که حکم وصیتنامه اش را داشت، روی تکه ای روزنامه نوشت و با پنهان کردنش در کفش یکی از افرادی که از استادیوم جان بدربرد، به دست همسرش رسید. بیشتر مردم این شعر را، که بدون عنوان بود، با نام " استادیوم شیلی" می شناسند:
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
" از زمانی که چشم به جهان گشودم، شاهد بی عدالتی، فقر و بدبختی اجتماعی در کشورم شیلی بوده ام. من معتقدم که به خاطر همین دلیل، ضرورت آوازخوانی برای مردم را احساس می کنم. من قویا معتقدم که انسان در مسیر زندگی اش باید آزاد باشد و به خاطر عدالت، مبارزه و کار نماید."
(ویکتور خارا)
ویکتور لیدیو خارا مارتینس" ویکتور خارا " در ۲۸ سپتامبر ۱۹۳۲ در یکی از روستاهای فقیر شهر سانتیاگوی شیلی، به دنیا آمد. با نقل مکان خانواده به شهر سانتیاگو، او با محیطی متفاوت از جامعه روستایی آشنا شد. پدرش، مانویل، که الکلی بود در مزارع کار می کرد و با پرخاشگری اش خانواده را آزار می داد. سرانجام، برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسؤلیت نگهداری ویکتور و خواهر و برادرش بر عهده مادرش، آماندا، افتاد.
مادرش زن فرهیخته ای بود که گیتار می نواخت و آواز می خواند. او شعرهای بومی می سرود و بدین ترتیب، ویکتور از کودکی با ترانه های روستایی آشنا شد. مادر نواختن گیتار و ترانه های فولکور شیلی را به ویکتور می آموخت و نقش زیادی در رشد هویت او داشت. آماندا با اعتقاد قوی به نقش آموزش، با اتمام دوران دبستان و دبیرستان، ویکتور را به یادگیری حسابداری واداشت.
ویکتور مادرش را در پانزده سالگی از دست داد و دچار خلاء عاطفی شدید شد. درس حسابداری را کنار گذاشت و وارد مدرسه مذهبی شد. او در این دوره معتقد بود که کار یک کشیش مهمترین کار در دنیاست. پس از دوسال، علاقه اش را به مذهب از دست داد و آنجا را ترک کردو عازم دوره اجباری نظامی شد. پس از آن، به زادگاهش برگشت و به همراه دوستانش به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت. در همین دوران به تأتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری را در دانشگاه سانتیاگو آغاز کرد و پس از اخذ مدرک بازیگری، به کارگردانی تأتر روی آورد.
ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقمند شد و کم کم پایش به فعالیت های سیاسی نیز کشیده شد. در سال ۱۹۶۶ اولین آلبومش را عرضه کرد. آشنایی با تفکرات انقلابی تأثیر مهمی در افکار و زندگی او به جاگذاشت و هویتی ضد امپریالیستی به موسیقی او بخشید.
" شعر من در مدح هیچکس نیست. و نمی سرایم تا بیگانه ای بگرید. من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می سرایم که هرچند باریکه ای بیش نیست؛ اما ژرفایش را پایانی نیست. شعر من آغاز و پایان همه چیز است؛ شعری سرشار از شجاعت، شعری همیشه زنده ، تازه و پویا."
در سال های بعد، به عنوان کارگردان تأتر به فعالیت پرداخت؛ اما زمان بیشتری را با آهنگ های خود و فعالیت های سیاسی پرکرد.
در سال ۱۹۶۹ حزب کمونیست، سوسیالیت ها و دیگر گروه های چپ شیلی، أتلافی به نام " جمعیت مردم " تشکیل دادند که یک سال بعد، "سالوادر آلنده" به عنوان کاندیدای این جمعیت وارد رقابت های انتخاباتی شد. ویکتور در سال ۱۹۷۰ تأتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگ های خود به مردم کشورش بپردازد. در این زمان، خارا در استادیوم شهر سانتیاگو، کنسرت بزرگی برپا کرد.
ویکتور خارا، هدایت بخش مهمی از جنبش های موسیقی آمریکای لاتین با نام " نوو کانسیون" یا " آهنگهای تازه " را عهده دار شد. این جنبش درگیر فعالیت های انقلابی در آمریکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشه های عمومی شریک شدند. نهایتا اندیشه های سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگ های او بدل شد. او ضمن گرایش به اندیشه های سوسیالیستی سالوادر آلنده، همچون دیگر خوانندگان آمریکای لاتین، بهبود زندگی مردم فقیر را پایه ی فعالیت خود قرارداد.
پس از پیروزی حزب " اتحاد مردم" در انتخابات، خارا طی سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ به سراسر شیلی سفر و برای کارگران معادن و کارخانه ها، دانشجویان و دانش آموزان ، در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او، کنسرت برگزار کرد. و در این مدت چهار آلبوم منتشر نمود.
در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، با وقوع کودتای ژنرال " اگوستینو پینوشه" با حمایت آمریکا و بمباران کاخ ریاست جمهوری شیلی، سالوادر آلنده، رییس جمهور قانونی شیلی، در حالی که با کودتاچیان می جنگید ، بهمراه بسیاری از طرفدارانش به قتل رسید و تعداد زیادی هم بازداشت شدند.
خارا که قصد داشت تا در افتتاح نمایش در دانشکده فنی در سانتیاگو، بخواند؛ به جمع دانشجویان ملحق شد و از همانجا تلفنی با همسرش " جوان خارا" برای همیشه خداحافظی کرد. محوطه دانشگاه از طرف جلادان خون آشام پینوشه محاصره و خارا در جمع دانشجویان دستگیر و بهمراه پنج هزار تن از جوانان مبارز و حامیان آلنده، در استادیوم سانتیاگو، زندانی شد.
آخرین ترانه او که حکم وصیتنامه اش را داشت، روی تکه ای روزنامه نوشت و با پنهان کردنش در کفش یکی از افرادی که از استادیوم جان بدربرد، به دست همسرش رسید. بیشتر مردم این شعر را، که بدون عنوان بود، با نام " استادیوم شیلی" می شناسند:
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
" ...ما ده هزار دستیم
که هیچ کاری نمی تونیم بکنیم
چند تا می شیم، توی این کشور؟
خون رئیس جمهور عزیز ما
از بمب و اسلحه، کارآمد تر است!
پس، دوباره مبارزانی دیگه خواهند بود.
چه قدر سخته آواز خواندن
وقتی که باید آواز ترس رو بخونی!
ترسی که دارم توش زندگی می کنم
ترسی که دارم توش می میرم.
واسه ی این که خودم رو بتونم
توی این لحظه های بی انتها پیدا کنم
آوازم رو با سکوت ها و فریادها به پایان می برم.
آن چه می بینم هرگز ندیده بودم
آن چه احساس کرده ام و احساس می کنم
به لحظه، زندگی می بخشه…"
جلادان و شکنجه گران، رفتار وحشیانه ای با او داشتند؛ اما او می خواند و می خواند تا روحیه دستگیرشدگان را بالا ببرد. در روز ۱۵ سپتامبر ۱۹۷۳ وقتی گیتارش را به زور از او گرفتند و دستها و انگشتانش را شکستند؛ ویکتور خارا در حالیکه دستان خونریزش را در آسمان حرکت می داد، از یارانش خواست که با او همصدایی کنند. آنگاه با پنج هزار دهان، خواندن " سرود وحدت " ( مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد) در استادیوم طنین افکند:
" مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
برپاخیز و سرود بخوان، ما پیروز خواهیم شد
پرچم های همبستگی در حال اهتزاز هستند
و تو در راهپیمایی به من می پیوندی
پس سرودت و پرچم هایی از شکوفه را خواهی دید
روشنایی سرخ سپیده دم
خبر آمدن زندگی را می دهد
برخیز و مبارزه کن
مردم پیروز خواهند شد
زندگی در آینده بهتر خواهد شد
برای تسخیر خوشبختی مان
بانگ هزاران جنگجو برخواهد خاست
بخوان سرود آزادی را
با اراده، وطن پیروز خواهد شد…"
هنوز سرود به پایان نرسیده بود که کودتاگران، جسم نیمه جان ویکتور خارا را به گلوله بستند و خارای ۴۱ ساله، جانش را در راه آزادی فداکرد. پس از آن "جوان "همسر انگلیسی اش، موفق می شود به کمک یکی از آشنایان، جسد او را از سردخانه بربایند و شبانه در محلی خلوت دفن کنند. نزدیک به ۳۶ سال بعد، بقایای پیکر خارا، جهت پیدایی نشانی از قاتلین، از خاک بیرون آورده شد و بعداز بررسی ها، مجددا با حضور چندین هزار نفر از هم وطنانش به خاک سپرده شد.
در سال ۲۰۱۲ یک قاضی در شیلی دستور بازداشت هشت افسر سابق ارتش را در رابطه با پرونده قتل ویکتور خارا صادر نمود
آثار ویکتور خارا، مملو از اندیشه هایش در باره زندگی ساده مردم زحمتکش شیلی است؛ که بسیاری از آهنگ هایش در باره بزرگداشت این مردم زحمتکش بود. آخرین آلبوم آهنگ های خارا پس از مرگش با عنوان " مانیفست " انتشار یافت:
" گیتارم نه برای ثروتمندان است
نه برای کاسه لیسان آنها
ترانه هایم اسکله ای است
برای رسیدن به ستاره ها"
خوانندگان و گروه های زیادی برای این خواننده انقلابی شیلیایی، ترانه ساخته اند و یا در آهنگ ها و آلبوم هایشان به ویکتور خارا، اشاره کرده اند؛ از جمله:
گروه یوتو در سال ۱۹۸۷ در ترانه " One Tree Hill"
گروه دکلش در سال ۱۹۸۰ در ترانه " Washington Bullets"
جکسون براون در ترانه " My Personal Revenge
جوان بایز ترانه " Te Recuerdo Amanda" ( بیاد می آورمت آرماندا) از خارا را بازخوانی کرد.
در ایران هم هنرمندان زیادی، ترانه های ویکتور خارا را به فارسی ترجمه و دکلمه کرده اند؛ از جمله : احمد شاملو، محمد زرین بال، مورسو کانتن، مظفر مقدم، مهرداد و… قابل ذکر است که، در ایران در اوایل انقلاب با الهام از آهنگ سرود " مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد "، ساخته " سرجیو اورتگا" آهنگساز شیلیایی که برای نخستین بار در سال ۱۹۷۳ توسط گروه کیلاپایون و با همراهی ویکتور خارا اجرا شده بود، و گذاشتن شعری از سیاوش کسرایی بر روی آن، سرود " بر پا خیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن" را ساختند.
" خیش "
دست هایم را روی خیش گذارده ام
و زمین را با آن هموار می کنم
سال هاست که با آن زندگی می کنم
چرا نباید خسته شوم؟
پروانه ها پرواز می کنند
سوسک ها جیر جیر می کنند
خورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند.
عرق، تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار می دهم
بی لحظه ای تحمل.
او را تأیید می کنم
امید را
وقتی به ستاره ای دیگر می اندیشم
به خود می گویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پروانه ها پرواز می کنند
سوسک ها جیر جیر می کنند
پوستم سیاه می شود
و خورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند.
عرق، تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار می دهم
بی لحظه ای تحمل.
به خود می گویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشت هایم، امید را نگاه می دارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
" ویکتور خارا "
( ترجمه " احمد شاملو" و " محمد زرین بال" دکلمه و صدای " مظفر مقدم" از کاست ویکتور خارا ۲- بهار ۶۰ )
@StarbaadMagazine
" ...ما ده هزار دستیم
که هیچ کاری نمی تونیم بکنیم
چند تا می شیم، توی این کشور؟
خون رئیس جمهور عزیز ما
از بمب و اسلحه، کارآمد تر است!
پس، دوباره مبارزانی دیگه خواهند بود.
چه قدر سخته آواز خواندن
وقتی که باید آواز ترس رو بخونی!
ترسی که دارم توش زندگی می کنم
ترسی که دارم توش می میرم.
واسه ی این که خودم رو بتونم
توی این لحظه های بی انتها پیدا کنم
آوازم رو با سکوت ها و فریادها به پایان می برم.
آن چه می بینم هرگز ندیده بودم
آن چه احساس کرده ام و احساس می کنم
به لحظه، زندگی می بخشه…"
جلادان و شکنجه گران، رفتار وحشیانه ای با او داشتند؛ اما او می خواند و می خواند تا روحیه دستگیرشدگان را بالا ببرد. در روز ۱۵ سپتامبر ۱۹۷۳ وقتی گیتارش را به زور از او گرفتند و دستها و انگشتانش را شکستند؛ ویکتور خارا در حالیکه دستان خونریزش را در آسمان حرکت می داد، از یارانش خواست که با او همصدایی کنند. آنگاه با پنج هزار دهان، خواندن " سرود وحدت " ( مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد) در استادیوم طنین افکند:
" مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
برپاخیز و سرود بخوان، ما پیروز خواهیم شد
پرچم های همبستگی در حال اهتزاز هستند
و تو در راهپیمایی به من می پیوندی
پس سرودت و پرچم هایی از شکوفه را خواهی دید
روشنایی سرخ سپیده دم
خبر آمدن زندگی را می دهد
برخیز و مبارزه کن
مردم پیروز خواهند شد
زندگی در آینده بهتر خواهد شد
برای تسخیر خوشبختی مان
بانگ هزاران جنگجو برخواهد خاست
بخوان سرود آزادی را
با اراده، وطن پیروز خواهد شد…"
هنوز سرود به پایان نرسیده بود که کودتاگران، جسم نیمه جان ویکتور خارا را به گلوله بستند و خارای ۴۱ ساله، جانش را در راه آزادی فداکرد. پس از آن "جوان "همسر انگلیسی اش، موفق می شود به کمک یکی از آشنایان، جسد او را از سردخانه بربایند و شبانه در محلی خلوت دفن کنند. نزدیک به ۳۶ سال بعد، بقایای پیکر خارا، جهت پیدایی نشانی از قاتلین، از خاک بیرون آورده شد و بعداز بررسی ها، مجددا با حضور چندین هزار نفر از هم وطنانش به خاک سپرده شد.
در سال ۲۰۱۲ یک قاضی در شیلی دستور بازداشت هشت افسر سابق ارتش را در رابطه با پرونده قتل ویکتور خارا صادر نمود
آثار ویکتور خارا، مملو از اندیشه هایش در باره زندگی ساده مردم زحمتکش شیلی است؛ که بسیاری از آهنگ هایش در باره بزرگداشت این مردم زحمتکش بود. آخرین آلبوم آهنگ های خارا پس از مرگش با عنوان " مانیفست " انتشار یافت:
" گیتارم نه برای ثروتمندان است
نه برای کاسه لیسان آنها
ترانه هایم اسکله ای است
برای رسیدن به ستاره ها"
خوانندگان و گروه های زیادی برای این خواننده انقلابی شیلیایی، ترانه ساخته اند و یا در آهنگ ها و آلبوم هایشان به ویکتور خارا، اشاره کرده اند؛ از جمله:
گروه یوتو در سال ۱۹۸۷ در ترانه " One Tree Hill"
گروه دکلش در سال ۱۹۸۰ در ترانه " Washington Bullets"
جکسون براون در ترانه " My Personal Revenge
جوان بایز ترانه " Te Recuerdo Amanda" ( بیاد می آورمت آرماندا) از خارا را بازخوانی کرد.
در ایران هم هنرمندان زیادی، ترانه های ویکتور خارا را به فارسی ترجمه و دکلمه کرده اند؛ از جمله : احمد شاملو، محمد زرین بال، مورسو کانتن، مظفر مقدم، مهرداد و… قابل ذکر است که، در ایران در اوایل انقلاب با الهام از آهنگ سرود " مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد "، ساخته " سرجیو اورتگا" آهنگساز شیلیایی که برای نخستین بار در سال ۱۹۷۳ توسط گروه کیلاپایون و با همراهی ویکتور خارا اجرا شده بود، و گذاشتن شعری از سیاوش کسرایی بر روی آن، سرود " بر پا خیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن" را ساختند.
" خیش "
دست هایم را روی خیش گذارده ام
و زمین را با آن هموار می کنم
سال هاست که با آن زندگی می کنم
چرا نباید خسته شوم؟
پروانه ها پرواز می کنند
سوسک ها جیر جیر می کنند
خورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند.
عرق، تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار می دهم
بی لحظه ای تحمل.
او را تأیید می کنم
امید را
وقتی به ستاره ای دیگر می اندیشم
به خود می گویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پروانه ها پرواز می کنند
سوسک ها جیر جیر می کنند
پوستم سیاه می شود
و خورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند.
عرق، تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار می دهم
بی لحظه ای تحمل.
به خود می گویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشت هایم، امید را نگاه می دارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
" ویکتور خارا "
( ترجمه " احمد شاملو" و " محمد زرین بال" دکلمه و صدای " مظفر مقدم" از کاست ویکتور خارا ۲- بهار ۶۰ )
@StarbaadMagazine