Telegram Web Link
••💜🌿••

بقول علیرضا آذر:
در نگاهش دو گرگ پنهان بود!
« #Pic »
──────────────  ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
91❤‍🔥8🥰3😭3👍1🔥1
تو سه ساله با یک رئیس مافیا صوری ازدواج کردی، گرچه او قدرتمند و خطرناک است ولی به نظر تو خیلی هات و سکسی بود.
شما دو تا توی یک تخت مشترک می‌خوابین، اما هرگز همدیگر رو نه بوسیدین و نه صمیمی بودین.
با خیلی از کار های اون داغ و خیس می‌شدی ولی همیشه روی حست سرپوش میزاشتی!
وقتی تهیونگ به خونه رسید، تو با خوشحالی لبخند زدی و برای استقبال رفتی.
درحالی که با دیدن تو در آن لباس شب مورد علاقه‌اش فکش افتاده بود به سمت اتاق خواب راه کج کرد.
تو با اشک هایی که روی گونه هات سرازیر شده بود دنبالش رفتی و از اون پرسیدی:یعنی اینقدر زشتم؟ به همین دلیل نه منو میبوسی، نه تو آغوشت میگیری یا حتی با من از اون کارا نمیکنی؟ من- پس متاسفم!
تهیونگ جلو اومد و گفت:هی سوییتی گریه نکن، من نمیدونستم تو منو اینطوری میخوای. من هیچوقت تو رو نبوسیدم چون میدونستم هیچوقت نمیتونم متوقف بشم، راهم رو کج کردم چون اگه 1 ثانیه دیگه تو رو با اون لباس می‌دیدم خودم برای در آوردن شون اقدام میکردم و مطمئن باش اونجا میکردمت!

🌱شرط ایمجین بعد +100 لایک

« #Imagine »
────────────── ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
214👍9🤣9❤‍🔥5😢3😁1🍾1💋1😈1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
••🖤••

جاسوس وایب

« #Fic» « #SPY »
──────────────  ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
🔥93👍41
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
••💜🌿••

من اگه یک روزی پولدار بشم..

« #Vid »
──────────────  ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
🤣140👍7😁2🍾1
••💜🌿••

میکنی آخر مرا
درگیر بیماری قند
جان هر کس دوست داری
آنقدر شیرین نخند🌱💜


« #Screen » « #Idea »  
──────────────  ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
❤‍🔥82😭6👍1
پدر و مادرت یک هفته تمام تو رو تو عمارت تنها گذاشتن و تو تنها در عمارت پرسه میزدی!
داشتی از پله ها پایین میرفتی تا چیزی برای نوشیدن بیاری، ناگهان صدایی بلند و باز شدن در رو می شنوی.
میترسی، فکر میکنی دزده، میخوای سریع عقب گرد کنی اما دیگه دیر شده بود.
حالا چند مرد با اسلحه در مقابلت ایستادند.
فریاد میزنی و روی زانو می نشینی و سرت رو می پوشونی اما میبینی که یکی به اونا ملحق شد.
مردی قد بلند با موهای تیره که به نظر رهبر اونا بود.
با قدم های سنگین به سمت تو میاید.
وقتی نزدیکت میشه مچت رو می گیره
و تو رو بالا می کشه و عمیقاً به چشمات نگاه میکنه.
به آرامی پوزخند میزند:پدرت کجاست؟
با ترس و لرز می‌گی: اون اینجا نیست. قسم می خورم! رفت سفر!
پوزخندش بزرگتر میشه:من از پدرت متنفرم اما اون یک دختر خیلی زیبا داره.
او به مردان پشت سرش علامتی میدهد که اونا اسلحه‌ها رو پایین میارن.
تهیونگ:شاید اگر تو رو با خودم ببرم، بالاخره حساب کار دستش میاد.
چشمات گشاد میشه و سعی می کنی فرار کنی اما او تو رو می گیره و روی شونش می اندازه:ما می رویم خونه!

🌱شرط ایمجین بعد +100 لایک

« #Imagine »
────────────── ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
199👍8🤣2🍾2😁1
••💙🦋••

+ یک سال از آخرین باری که چشمانت را دیدم گذشته، و هنوز صدای خنده‌ات، هر شب توی خواب‌هایم می‌پیچد.انگار زمان، فقط منتظر همین لحظه بوده...تا دوباره تو رو کنار دریا، کنار دلم بنشاند.
- فکر می‌کردم فراموشم کرده باشی.فکر می‌کردم دیگه هیچ ساحلی ما رو به هم نمی‌رسونه.
+ فراموش؟! تو همیشه توی قلبم می‌رقصیدی.همون‌جوری که پروانه توی نسیم می‌رقصه..حالا می‌خوام این دل، تا ابد پناهگاه بال‌هات باشه
تهیونگ مقابل نیلا زانو زد. از داخل جیب کتش جعبه جواهری و بیرون کشید و بازش کرد. چشمان نیلا با دیدن حلقه ظریف و سنگ آبی رنگش اشکی شد..

+ نیلا...اجازه می‌دی که هر روز با تو طلوع کنم؟ میذاری شب ها با تو خاموش بشم؟ میشه رویاهامون و باهم شریک بشیم؟

به چشمان خیس نیلا نگاه کرد و از اعماق قلبش گفت :

+ راحتت کنم..با من ازدواج میکنی؟!

اسپویل پارت جدید پروانه کوچولو🦋


« #Fic » « #the_little_butterfly »
────────────── ˖ ࣪⊹  ִֶָ
@Taehyungi_ir
88👍5😍3🍾1
2025/07/08 23:18:33
Back to Top
HTML Embed Code: