با عصبانیت به عکس داخل دستش نگاهی انداخت. دوباره این زن..
صدای یکی از کماندو های پر افتخار و شنید که خطاب بهش می‌گفت :
× بهتره زودتر گیرش بندازی کیم.اوضاع اصلا خوب نیست.دیشب اموال وزیر سو دونگ هان و غارت کرده پسرشم کشته.‌ اینبار بالا دستی هاهم دارن بهمون فشار میارن
کیم با خونسردی ذاتیش گفت :
+ دستور چیه؟
× پیداش کن ، زجرش بده و بکشش
کیم پوزخندی زد و از دستور کماندو اطاعت کرد. هفت سالی میشه که تیمی که کیم فرماندهیش می‌کنه دنبال این زن میگرده اما هربار به در بسته میخورن
دروغ چرا ، زن باهوشی بود
اونقدر باهوش که تونسته بود هفت سال از دست بزرگترین فرمانده نیروی ویژه کشور فرار کنه بدون اینکه کوچکترین ردی از خودش به جا بذاره..
البته همه همینطور فکر میکردن..
ساعت ۲ شب بود که در خونه به آرومی باز و کیم‌ وارد خونه شد. کل مدت به دنبال اون زن تمام سوراخ های مناطق ممنوعه و گشته بودن اما کسی جز خودش مخفیگاه امن زن و نمیشناخت. با خستگی به آشپزخونه رفت جایی که همسرش مثل هرشب منتظرش بود
- اومدی کیم؟
+ باید امشب سخت به فاکت بدم
- انگار کل‌ روز دنبالم گشتین فرمانده کیم

« #Imagine »
────────────── ˖ ࣪⊹  ִֶָ
⌜ @Taehyungi_ir ⌟

صدای ویولن در سالن می‌پیچید، صدایی آرام اما تهیونگ آن را همچون ناقوس مرگ می‌شنید. جام شراب را در دستش می‌چرخاند، اما حتی جرعه‌ای از آن ننوشید
دختری که عاشقش بود اینجا بود..
در لباس سفید عروسی و با تاجی از خیانت به سر..
صدای او را هنوز در سرش می‌شنید :
ـ دوست دارم کیم..
چه دروغ زیبایی..
پدر کلیسا بعد از عهد سوگندنامه به مهمانان نگاهی انداخت و گفت :
× اگر کسی با این ازدواج مخالفه الان بگه یا تا ابد سکوت کنه
مجلس در سکوت فرو رفته بود..
سکوتی که تهیونگ با خونسردی شکست..
+ من یه حرفی دارم..
تمام مهمانان به سمت کیم برگشتند. رنگ از صورت دختر پرید.. کیم..مافیای بزرگ فرانسه که همه او را با نام افعی می‌شناختند..
اینجا چیکار میکرد؟ در روز عروسی اش چه چیزی میخواست به زبان بیاورد؟
پدر کلیسا با خوش رویی گفت :
× بگو فرزندم..
کیم آخرین نگاه را به صورت ترسیده دخترک انداخت. پوزخند زد و از جایش بلند شد
دکمه کت مشکی رنگش و بست و گفت :
+ فرار کنید
ثانیه ای نگذشته بود که سالن بزرگ عروسی به یک مرتبه در آتش خشم تهیونگ سوخت و چیزی بجز خاکستر و یک تاج عروس باقی نماند

« #Imagine »
────────────── ˖ ࣪⊹  ִֶָ
⌜ @Taehyungi_ir ⌟