چون چند سال بعد كه انيسسادات الياسخان رو حامله بوده و ويار ترشي كرده، بيسروصدا ميره زيرزمين سر خمره ترشي؛ مامان طلعت رو ميبينه كه پاي صندوق نشسته بوده و چندتا بقچه رو مرتب ميكرده؛ اين حرفا رو كه از انيسسادات شنيدم، به سرم زد شايد انجيلي كه قبل از مرگ وصيت كردي پيداش كنم، توي يكي از همون بقچهها باشه. بود. پيداش كردم. حاشيه نويسيها هم عين حرفاي خودت بود. فردا همه چي معلوم ميشه. از كنيزي خسته شدم. برام دعا كن مادر. باشه؟!
روحت شاد: زيور تو.
ادامه دارد...
#اکرم_امید
@universalcure
روحت شاد: زيور تو.
ادامه دارد...
#اکرم_امید
@universalcure
❤3😍2⚡1🔥1👏1🤩1🙏1🕊1
#الماس
#قسمت_هفتم
صداي قدمهاي خسته و طنين قامت درهمشكستۀ مامان طلعت، نوايي نيست كه در بينوايي سالها عشق و عاشقي، شنيده نشود. هر بار كه اين پلهها را لنگ لنگان، دستي بر كمر و دستي بر زانو پايين ميآيد تا مرا در آغوش بگيرد، تمام تَرَك هاي تنم جوانه ميزند؛ همچون روزگار جواني كه درخت گردوي تناوري بودم با سايه ساري به گستردگي دشت مودّت. شايد از ميان تمام امكانهاي موجود، مخزن الاسرار شدن این بانو، سختترين انتخاب من بود اما به عطر آغوش مامان طلعت ميارزد. چه كسي حالِ دل يك صندوق چوبي را ميداند وقتي محرم رازها و انيس تنهاييهاي اشرف مخلوقاتي ميشود، آن هم زن، آن هم عاشق، آن هم چنين متين كه نميشود در اين كهولت سن هم چشم از زيبايياش برداشت.
كنارم كه زانو ميزند و دست نوازش به بر و رويم ميكشد، دلم ميخواهد اين ميخهاي چوبي از هم بشكافد و قامت برافرازم و اين مهربانو را تا هر كجاي آسمان كه دلتنگياش را پرواز دهد، بالا برم.
چه سخاوتمندانه گناه مرا نديد گرفت شبي كه به زيور فرصت دادم آن انجيل مقدس را از دامنم بربايد. حتي لو دادن آلبوم عكسهاي باباحاجي، به الماس و الياس را هم پاي من ننوشت اما وجدان آزردۀ من خوب ميداند كه همۀ اينها را براي جلب توجهاي كردم كه سالها از من دور افتاده بود. آه كه يك معشوق از سر حسادت چهها با عشقش نخواهد كرد! كجاي قصه بنويسم كه واويلتا از عشق بيفرجام! آن گاه كه معشوق از بوسههاي تو آرام نگيرد! واويلتا از فرجام بيعشق! آن دم كه معشوق در كام خودخواهي تو بميرد! نه آنكه جان دهد و به آفرينش كائناتي خود بپيوندد نه! آن روزگار كه از زخمزبان و سردي نگاه و بيوفايي تو، به كام شورهزار چشمهاي بي اشك خويش، فرو رود و هر دم كه بر آرد، جاني از عشق بخشكد!
روزي كه من به اين خانه آمدم، باباحاجي دل از سنت مسيحي خود بر بسته بود و در چلۀ عمر خويش، به پيامبري عشق مبعوث گشته بود.
كسي جز او و من و انجيل مقدس از گذشتهاش خبر نداشت اما عالم و آدم از دلدادگي طلعت، دختر روحاني خوشنام شهر، به مرد مسيحي همسايه با خبر بودند. چه يكشنبههاي بيشماري طلعت در لباس يك راهبه به كليسا ميرفت و در سياهي سايۀ ترس، به آواز خواندن و نيايش مرد مسيحي جان ميداد و زنده ميشد. اين قصه هر چقدر آشنا و مكرر اما كسي را شرم خواندنش در بر گوش ديگري نبود كه پدر طلعت، بركت شهر بود.
تا آن شب كه طلعت و پدرش راهي خانۀ مرد جوان شدند.
فردا صبح خبر خواستگاري طلعت از مرد جوان مسيحي، حلاوت كلام مردم شهر بود اما كسي نميدانست كه مرد جوان براي پذيرش عشق طلعت چه شرطي بر قرارشان گذاشته است.
اين همان رازي است كه در حاشيۀ انجيل مقدس به زبان عبري نوشته شد و شب زفاف طلعت و مرد جوان مسيحي كه حالا مسلمان شده بود، در سينۀ من به امانت گذاشته شد.
زير پوست عاشقي اين خانه، رگ برجستهاي از حسرت و حسادت ميتپيد كه قلبش در آشپزخانه بود. در سينۀ استخواني زني كه مادر مرد جوان مسيحي بود اما طلعت هرگز اجازه نداد كسي نسبت او با شوهرش را بداند! چر ايياش را ميدانم اما چگونگياش را فقط خلوتهاي عاشقانۀ طلعت و شوهرش ميداند و بس.
مرد جوان بياذن مادر، قادر به قبول كردن خواستگاري طلعت نبود و شرط مادر اين بود كه تا عمر دارد، خودش براي جگر گوشهاش آشپزی کند!
شايد خرافه! شايد اميد! اما مادر با تمام اوراد و اذكاري كه بر غذاي پسر خوانده بود، تا آن روز عشق دو دختر ارمني را از سر پسر، پر داده بود! كسي چه ميدانست؟ شايد با این شرط میخواست که سم بيوفايي را در جان و دل طلعت بدواند و پسرش را به آغوش خويش باز گرداند! اما نشد كه بشود!
عشق بال و پري دارد در آتش! يكي از خورشيد وفا ميسوزد و ديگري در كورۀ تعصب! تا جان در بدن عشق است، ميسوزد و ميسوزاند! آنگاه كه شعله بر جان افتد، يا قاموس بسوزاند يا ققنوس بزايد!
در آن روزگار طلعت خود پاسوختۀ برهوت مردانگي كسي بود كه باغ و جنان نشانش داد اما سرابي از خودكامگي، بيش نبود؛ تا روزي كه مرد جوان مسيحي را در راه كليسا ديد كه ترانۀ مسحور كنندهاي را زير لب ميخواند؛ با آنكه نه گويشش را بلد بود نه معنايش را ميدانست اما انگار هزار سال زيرگوشش اين نجواي عاشقانه را خوانده باشند، چون دختر طلسم شدهاي به دنبال جوان راه افتاد تا به كليسا رسيد...
👇👇👇👇
#قسمت_هفتم
راوی: صندوقچه
صداي قدمهاي خسته و طنين قامت درهمشكستۀ مامان طلعت، نوايي نيست كه در بينوايي سالها عشق و عاشقي، شنيده نشود. هر بار كه اين پلهها را لنگ لنگان، دستي بر كمر و دستي بر زانو پايين ميآيد تا مرا در آغوش بگيرد، تمام تَرَك هاي تنم جوانه ميزند؛ همچون روزگار جواني كه درخت گردوي تناوري بودم با سايه ساري به گستردگي دشت مودّت. شايد از ميان تمام امكانهاي موجود، مخزن الاسرار شدن این بانو، سختترين انتخاب من بود اما به عطر آغوش مامان طلعت ميارزد. چه كسي حالِ دل يك صندوق چوبي را ميداند وقتي محرم رازها و انيس تنهاييهاي اشرف مخلوقاتي ميشود، آن هم زن، آن هم عاشق، آن هم چنين متين كه نميشود در اين كهولت سن هم چشم از زيبايياش برداشت.
كنارم كه زانو ميزند و دست نوازش به بر و رويم ميكشد، دلم ميخواهد اين ميخهاي چوبي از هم بشكافد و قامت برافرازم و اين مهربانو را تا هر كجاي آسمان كه دلتنگياش را پرواز دهد، بالا برم.
چه سخاوتمندانه گناه مرا نديد گرفت شبي كه به زيور فرصت دادم آن انجيل مقدس را از دامنم بربايد. حتي لو دادن آلبوم عكسهاي باباحاجي، به الماس و الياس را هم پاي من ننوشت اما وجدان آزردۀ من خوب ميداند كه همۀ اينها را براي جلب توجهاي كردم كه سالها از من دور افتاده بود. آه كه يك معشوق از سر حسادت چهها با عشقش نخواهد كرد! كجاي قصه بنويسم كه واويلتا از عشق بيفرجام! آن گاه كه معشوق از بوسههاي تو آرام نگيرد! واويلتا از فرجام بيعشق! آن دم كه معشوق در كام خودخواهي تو بميرد! نه آنكه جان دهد و به آفرينش كائناتي خود بپيوندد نه! آن روزگار كه از زخمزبان و سردي نگاه و بيوفايي تو، به كام شورهزار چشمهاي بي اشك خويش، فرو رود و هر دم كه بر آرد، جاني از عشق بخشكد!
روزي كه من به اين خانه آمدم، باباحاجي دل از سنت مسيحي خود بر بسته بود و در چلۀ عمر خويش، به پيامبري عشق مبعوث گشته بود.
كسي جز او و من و انجيل مقدس از گذشتهاش خبر نداشت اما عالم و آدم از دلدادگي طلعت، دختر روحاني خوشنام شهر، به مرد مسيحي همسايه با خبر بودند. چه يكشنبههاي بيشماري طلعت در لباس يك راهبه به كليسا ميرفت و در سياهي سايۀ ترس، به آواز خواندن و نيايش مرد مسيحي جان ميداد و زنده ميشد. اين قصه هر چقدر آشنا و مكرر اما كسي را شرم خواندنش در بر گوش ديگري نبود كه پدر طلعت، بركت شهر بود.
تا آن شب كه طلعت و پدرش راهي خانۀ مرد جوان شدند.
فردا صبح خبر خواستگاري طلعت از مرد جوان مسيحي، حلاوت كلام مردم شهر بود اما كسي نميدانست كه مرد جوان براي پذيرش عشق طلعت چه شرطي بر قرارشان گذاشته است.
اين همان رازي است كه در حاشيۀ انجيل مقدس به زبان عبري نوشته شد و شب زفاف طلعت و مرد جوان مسيحي كه حالا مسلمان شده بود، در سينۀ من به امانت گذاشته شد.
زير پوست عاشقي اين خانه، رگ برجستهاي از حسرت و حسادت ميتپيد كه قلبش در آشپزخانه بود. در سينۀ استخواني زني كه مادر مرد جوان مسيحي بود اما طلعت هرگز اجازه نداد كسي نسبت او با شوهرش را بداند! چر ايياش را ميدانم اما چگونگياش را فقط خلوتهاي عاشقانۀ طلعت و شوهرش ميداند و بس.
مرد جوان بياذن مادر، قادر به قبول كردن خواستگاري طلعت نبود و شرط مادر اين بود كه تا عمر دارد، خودش براي جگر گوشهاش آشپزی کند!
شايد خرافه! شايد اميد! اما مادر با تمام اوراد و اذكاري كه بر غذاي پسر خوانده بود، تا آن روز عشق دو دختر ارمني را از سر پسر، پر داده بود! كسي چه ميدانست؟ شايد با این شرط میخواست که سم بيوفايي را در جان و دل طلعت بدواند و پسرش را به آغوش خويش باز گرداند! اما نشد كه بشود!
عشق بال و پري دارد در آتش! يكي از خورشيد وفا ميسوزد و ديگري در كورۀ تعصب! تا جان در بدن عشق است، ميسوزد و ميسوزاند! آنگاه كه شعله بر جان افتد، يا قاموس بسوزاند يا ققنوس بزايد!
در آن روزگار طلعت خود پاسوختۀ برهوت مردانگي كسي بود كه باغ و جنان نشانش داد اما سرابي از خودكامگي، بيش نبود؛ تا روزي كه مرد جوان مسيحي را در راه كليسا ديد كه ترانۀ مسحور كنندهاي را زير لب ميخواند؛ با آنكه نه گويشش را بلد بود نه معنايش را ميدانست اما انگار هزار سال زيرگوشش اين نجواي عاشقانه را خوانده باشند، چون دختر طلسم شدهاي به دنبال جوان راه افتاد تا به كليسا رسيد...
👇👇👇👇
❤5⚡1🤩1🙏1🕊1😍1
از آن روز به بعد هيچ يكشنبهاي در تقويم طلعت خالي از دلنوشتههای طلعت برای مرد جوان نبود. حتي روزهايي كه مي در بر و معشوق به كام بود! ولي كدام قصۀ عشق است که در رختهاي بازیگران خويش يك خلعت از غم به دل ماجرا نداشته باشد؟! طلعت بايد كاري ميكرد! تصرف عدواني بر مطبخ خانۀ او، توسط مادر شوهرش، بايد شكسته ميشد! روزي در كشاكش شمشيرهاي ظهر عاشورا، در كرب و بلاي دل او، قلبش به اعجاز عشق، راهي يافت! نذر كرد! نذري كه خودش آشپز آن باشد! بيدخل و تصرف مادري كه مسيحي بود! نذري به آيين مسلماني! ديگهاي شله زرد را همان روز بر قرار كرد! هنوز هم عطر گلابهاي قمصر در اين خانه معناي پيروزي عشق بر سياست و مكر است!...
ادامه دارد...
#اکرم_امید
@universalcure
ادامه دارد...
#اکرم_امید
@universalcure
❤6⚡1👍1🔥1🤩1🙏1🕊1😍1
#الماس
#قسمت_هشتم
آن لقمههاي محبت نذري، كار خودش را كرد. قلبهاي بيشماري را به عشق مؤمن كرد. مادرشوهر را هم، با عزت و احترام، از آشپزخانه بيرون كشيد و به بزرگترين اتاق آن خانۀ اعياني برد كه هديۀ پدر طلعت به دامادش بود اما از پدرشوهر طلعت، بیست و چند سال بعد از وصال این دو عاشق، فقط يك دربند مغازه در بازار و يك خواهر ناتني براي باباحاجي كه آن موقع نامش را از جوزف به يوسف تغيير داده بود، به ارث رسيد.
ميخهاي طلايي مرا هم بشكافيد و دوباره ذوب كنيد، ممكن است نقش هزار قصۀ ناگفته را در سيال وجودش برايتان بخواند؛ از كارگری كه رگههاي طلایی معدن را بريد و با دستمزدش توانست براي زني گل بخرد و دل ببرد، تا صاحب معدن يا طلا سازي كه قالب به جان شمشها زد. چرا راه دور ميرويم؟! من هنوز خاطرۀ تكتك كساني كه به زير سايهام خوابيدند، از شاخههايم بالا رفتند و گردوهايم را چيدند، به شاخسارم طناب بستند و تاب خوردند، به خاطر دارم.
گاهي دلم ميخواهد سرنوشت همۀ آن دلهاي گاه عاشق و گاه خسته را بدانم اما صبح كه ميشود و رشتههاي باريك نور خورشيد از اين پنجرۀ آجري چهار پر، سينه ام را گرم ميكند با خودم مي گويم، همين كه سرنوشت خواهر ناتني باباحاجي را دانستي و صبرت نيامد، بس است!
هنوز صداي فريادهاي مادر جوزف را به ياد دارم. ميگفت آن دختر برود همانجا كه پدر خائنش رفت. بعد از بيست و چند سال جدايي از پدر جوزف، حالا تحمل ديدن دختر او را نداشت. جوزف به تدبير طلعت اعتماد كرده و خواسته بود كه دختر جوان را دست به سر كند.
طلعت از دختر پذيرايي كرده، گفته بود، آن يك دربند مغازه، حلال و طيّب براي خودش؛ برود و مستقل زندگي كند اما دختر جوان بيمارتر از آن بود كه حرفهاي طلعت به آخرش برسد.
صداي آمد و رفت دكتر براي روزهاي متوالي شنيده ميشد تا اينكه شبي، طلعت همين پلههاي صبور را، آرام اما مشوش پايين آمد، مرا از مخفيگاهم بيرون كشيد، خزانۀ قلبم را گشود و مانند همين لحظه انجيل را برداشت و در آغوش كشيد.
الان مي دانم چرا ميگريد و دل سبك ميكند، آن شب نمي دانستم. خواهرجوزف بيمار نبود، زیور را باردار بود. پدر بچه قبل از عقد رسمي رهايش كرده بود؛ اگر ميخواست هم نميتوانست تنها زندگي كند. طلعت خانمي كرد و او را پذيرفت اما مادر جوزف او را به خانۀ سرايدارها، آن سوي حياط فرستاد و قسم خورد اگر روزي كسي از اين حرفها بويي ببرد او را در هر شرايطي كه باشد از خانه بيرون خواهد كرد. در حاشيۀ انجيل تعهداتشان را نوشته و امضا كرده بودند باز هم به زبان عبري. سالها گذشت، مادر زیور در زوایای پنهان این راز، چشم سر از جهان فرو بست اما زیور نتوانست از سهمالارثی که روزی طلعت به مادرش قول داده بود، از آن یک دربند مغازه که یادگار پدر جوزف بود، چشم بپوشد. انجیلی که دیگران فکر میکردند الیاس برداشته است را زیور ربوده بود. آن روز که الیاس پریشان از الماس فریادزنان به خانه آمده بود،الماس تازه متوجه شد که باید به دنبال انجیل بگردد. خیلی زود توانست مچ زیور را به هنگام عکس گرفتن از صفحات حاشیهنویس انجیل بگیرد و از رازهای مگوی خانه با خبر شد، بیهیچ افشاگری، انجیل را برگرداند. الیاس را به سراغ مادرش انیسسادات فرستاد که از همه چیز خبر داشت و بعد برای زیور خبر آورد که آن مغازه را هنگام بیماری مادرش فروختهاند و خرج درمانش کردهاند.
امروز که این داستان را برایتان تعریف میکنم، هفت سال از افشای این رازها گذشته است. زیور ازدواج کرده و رفته است. الماس و الیاس،دست در دست هم، به خانۀ بخت رفتهاند و سنت نذر باباحاجی و مامان طلعت را خود به گردن گرفتهاند که دیگر توانی برای سوروسات دو دلدادۀ مجنون دهۀ چهل هجری شمسی نمانده بود.
صداي پاي باباحاجي ميآيد؛ مامان طلعت صورتش را با گوشۀ روسري خشك ميكند؛ نامهها و انجيل و بقچهها را تندتند مرتب ميكند؛ بابا حاجي از بالا صدا مي زند:" طلعت جان! الياس تماس گرفته، ميپرسه براي نذري اربعين بياد دنبالتون يا ديگها رو بيارن اينجا؟!"
مامان طلعت سينۀ مرا به هم بربست و بلند شد. دامنش را كه ميتكاند گفت:" اون الماس يك كفگير بلند كنه، ميزاد. بگو امسال بيان همينجا ديگ بزنن. ملك مقرب زياد داريم مجلس بگردونن براشون. "
قفل دهان مرا چك كرد، چراغ را خاموش كرد و رفت.
پایان
#اکرم_امید
@universalcure
#قسمت_هشتم
راوی: صندوقچه
آن لقمههاي محبت نذري، كار خودش را كرد. قلبهاي بيشماري را به عشق مؤمن كرد. مادرشوهر را هم، با عزت و احترام، از آشپزخانه بيرون كشيد و به بزرگترين اتاق آن خانۀ اعياني برد كه هديۀ پدر طلعت به دامادش بود اما از پدرشوهر طلعت، بیست و چند سال بعد از وصال این دو عاشق، فقط يك دربند مغازه در بازار و يك خواهر ناتني براي باباحاجي كه آن موقع نامش را از جوزف به يوسف تغيير داده بود، به ارث رسيد.
ميخهاي طلايي مرا هم بشكافيد و دوباره ذوب كنيد، ممكن است نقش هزار قصۀ ناگفته را در سيال وجودش برايتان بخواند؛ از كارگری كه رگههاي طلایی معدن را بريد و با دستمزدش توانست براي زني گل بخرد و دل ببرد، تا صاحب معدن يا طلا سازي كه قالب به جان شمشها زد. چرا راه دور ميرويم؟! من هنوز خاطرۀ تكتك كساني كه به زير سايهام خوابيدند، از شاخههايم بالا رفتند و گردوهايم را چيدند، به شاخسارم طناب بستند و تاب خوردند، به خاطر دارم.
گاهي دلم ميخواهد سرنوشت همۀ آن دلهاي گاه عاشق و گاه خسته را بدانم اما صبح كه ميشود و رشتههاي باريك نور خورشيد از اين پنجرۀ آجري چهار پر، سينه ام را گرم ميكند با خودم مي گويم، همين كه سرنوشت خواهر ناتني باباحاجي را دانستي و صبرت نيامد، بس است!
هنوز صداي فريادهاي مادر جوزف را به ياد دارم. ميگفت آن دختر برود همانجا كه پدر خائنش رفت. بعد از بيست و چند سال جدايي از پدر جوزف، حالا تحمل ديدن دختر او را نداشت. جوزف به تدبير طلعت اعتماد كرده و خواسته بود كه دختر جوان را دست به سر كند.
طلعت از دختر پذيرايي كرده، گفته بود، آن يك دربند مغازه، حلال و طيّب براي خودش؛ برود و مستقل زندگي كند اما دختر جوان بيمارتر از آن بود كه حرفهاي طلعت به آخرش برسد.
صداي آمد و رفت دكتر براي روزهاي متوالي شنيده ميشد تا اينكه شبي، طلعت همين پلههاي صبور را، آرام اما مشوش پايين آمد، مرا از مخفيگاهم بيرون كشيد، خزانۀ قلبم را گشود و مانند همين لحظه انجيل را برداشت و در آغوش كشيد.
الان مي دانم چرا ميگريد و دل سبك ميكند، آن شب نمي دانستم. خواهرجوزف بيمار نبود، زیور را باردار بود. پدر بچه قبل از عقد رسمي رهايش كرده بود؛ اگر ميخواست هم نميتوانست تنها زندگي كند. طلعت خانمي كرد و او را پذيرفت اما مادر جوزف او را به خانۀ سرايدارها، آن سوي حياط فرستاد و قسم خورد اگر روزي كسي از اين حرفها بويي ببرد او را در هر شرايطي كه باشد از خانه بيرون خواهد كرد. در حاشيۀ انجيل تعهداتشان را نوشته و امضا كرده بودند باز هم به زبان عبري. سالها گذشت، مادر زیور در زوایای پنهان این راز، چشم سر از جهان فرو بست اما زیور نتوانست از سهمالارثی که روزی طلعت به مادرش قول داده بود، از آن یک دربند مغازه که یادگار پدر جوزف بود، چشم بپوشد. انجیلی که دیگران فکر میکردند الیاس برداشته است را زیور ربوده بود. آن روز که الیاس پریشان از الماس فریادزنان به خانه آمده بود،الماس تازه متوجه شد که باید به دنبال انجیل بگردد. خیلی زود توانست مچ زیور را به هنگام عکس گرفتن از صفحات حاشیهنویس انجیل بگیرد و از رازهای مگوی خانه با خبر شد، بیهیچ افشاگری، انجیل را برگرداند. الیاس را به سراغ مادرش انیسسادات فرستاد که از همه چیز خبر داشت و بعد برای زیور خبر آورد که آن مغازه را هنگام بیماری مادرش فروختهاند و خرج درمانش کردهاند.
امروز که این داستان را برایتان تعریف میکنم، هفت سال از افشای این رازها گذشته است. زیور ازدواج کرده و رفته است. الماس و الیاس،دست در دست هم، به خانۀ بخت رفتهاند و سنت نذر باباحاجی و مامان طلعت را خود به گردن گرفتهاند که دیگر توانی برای سوروسات دو دلدادۀ مجنون دهۀ چهل هجری شمسی نمانده بود.
صداي پاي باباحاجي ميآيد؛ مامان طلعت صورتش را با گوشۀ روسري خشك ميكند؛ نامهها و انجيل و بقچهها را تندتند مرتب ميكند؛ بابا حاجي از بالا صدا مي زند:" طلعت جان! الياس تماس گرفته، ميپرسه براي نذري اربعين بياد دنبالتون يا ديگها رو بيارن اينجا؟!"
مامان طلعت سينۀ مرا به هم بربست و بلند شد. دامنش را كه ميتكاند گفت:" اون الماس يك كفگير بلند كنه، ميزاد. بگو امسال بيان همينجا ديگ بزنن. ملك مقرب زياد داريم مجلس بگردونن براشون. "
قفل دهان مرا چك كرد، چراغ را خاموش كرد و رفت.
پایان
#اکرم_امید
@universalcure
❤5⚡1👍1🔥1🤩1🙏1🕊1😍1💘1
💰هزینههای پنهان زندگی:
✅هزینهی خویشتنداری ----- لذت بردن
✅ هزینهی ساختن ----- عبور از ویرانیها
✅ هزینهی خود بودن ----- قضاوت شدن
✅ هزینهی متفاوت بودن ----- تنهایی
✅ هزینهی التیام یافتن ----- مواجه شدن
✅هزینه نور داشتن ----- سوختن در تاریکی
✅ هزینهی خواستن ----- رنج کشیدن
✅ هزینهی نه گفتن ----- طرد شدن
✅ هزینهی عشقورزیدن ----- آسیب دیدن
✅هزینهی جلورفتن ----- جاگذاشتن بعضیها
✅ هزینهی رهایی ----- بریدن
✅ هزینهی آگاهی -----درد
✅ هزینهی شروع ----- پایان دادن
✅هزینهی رویا داشتن ----- جنگیدن
✅هزینهی انتخاب----- از دست دادن
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
#اکرم_امید
@universalcure
✅هزینهی خویشتنداری ----- لذت بردن
✅ هزینهی ساختن ----- عبور از ویرانیها
✅ هزینهی خود بودن ----- قضاوت شدن
✅ هزینهی متفاوت بودن ----- تنهایی
✅ هزینهی التیام یافتن ----- مواجه شدن
✅هزینه نور داشتن ----- سوختن در تاریکی
✅ هزینهی خواستن ----- رنج کشیدن
✅ هزینهی نه گفتن ----- طرد شدن
✅ هزینهی عشقورزیدن ----- آسیب دیدن
✅هزینهی جلورفتن ----- جاگذاشتن بعضیها
✅ هزینهی رهایی ----- بریدن
✅ هزینهی آگاهی -----درد
✅ هزینهی شروع ----- پایان دادن
✅هزینهی رویا داشتن ----- جنگیدن
✅هزینهی انتخاب----- از دست دادن
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
⚠️پیوست ادمین:
بعضی هزینه کردنها، طلا را خرج مطلّا کردن است!
در هزینه کردن، هوشمند باشید!
#اکرم_امید
@universalcure
❤3👍3🔥1🤩1🙏1😍1💘1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"گفتهاند انتظار نداشته باش، اما مگر مىشود؟ انسان است و ميل به دوستداشتهشدن. انتظار نه ضعف است و نه اشتباه، بلكه گاهى تنها اثباتیست بر زنده بودن يك رابطه. مشكل از جايى شروع مىشود كه فراموش كنيم آدمها غير قابل پيشبينىاند. شايد راز آرامش، نه در حذف انتظار، كه در پذيرفتن همين ناپايدارى باشد، آنجا كه ديگر نااميدى غافلگيرمان نمىكند و قدردانى، رنگی واقعىتر مىگيرد."
@universalcure
#پینوشت_ادمین:
#انتظار_و_توقع_بیجا_آفت_رابطههاست
رسیدگی و توجه به انتظارات اشخاص، یک وظیفهی انسانیست.
@universalcure
❤5⚡2👍1🔥1🤩1🙏1💘1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هیچ اشتباهی در کار نیست!
@universalcure
پینوشت ادمین:
به فرضیههای ممکن در سریالهای
" The Time Traveler's Wife "
و
" Dark "
نگاهی بیاندازید!
تا فرصتی هست به جهان از زاویههای مختلف نگاه کنید.
@universalcure
❤4👍1🔥1🤩1🙏1🕊1💔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آوار
در سمتِ راستِ تصویر، آن بالا، شکافی رخ داده و چیزی مدام در حالِ آوار شدن بر این اتاقِ کوچک است. دیر یا زود، این فضایِ محدود در محاصرهی کاملِ آوار قرار خواهد گرفت و پر خواهد شد؛ اما آن سوژهی درونِ تصویر، درگیرِ اندک خُرده شیشههاییست که کف زمین ریخته. او از جمع کردن خُرده شیشهها، احساس میکند که احتمالا کُنش معناداری کرده، خطرِ خُرده شیشهها را تشخیص داده و بعد اقدام کرده و در انتها احساسِ فعال بودن دارد. او نگاهش را از آن شکاف و آوار برگردانده.
معنای اضطرار و نجات را نمیفهمد و آن آوارشدن را وضعیتِ طبیعی و همیشگی پنداشته و بنابراین با خُرده شیشهها سر و کار دارد. او درونِ یک وضعیتِ استثنایی و اضطراریست که باید هرچه سریعتر، اضطرارِ حفرهها و منشاهای آوار را تشخیص بدهد؛ فرصت محدود است، اما او درگیرِ شبهفعالیتاست؛ درگیرِ شبهِ مبارزهها، درگیر هر چیزِ دستِ چندم و نامهمِ شبیهِ به آن.
فاجعه، همین روال همیشگیای است که عادی و طبیعی پنداشته میشود.
@universalcure
در سمتِ راستِ تصویر، آن بالا، شکافی رخ داده و چیزی مدام در حالِ آوار شدن بر این اتاقِ کوچک است. دیر یا زود، این فضایِ محدود در محاصرهی کاملِ آوار قرار خواهد گرفت و پر خواهد شد؛ اما آن سوژهی درونِ تصویر، درگیرِ اندک خُرده شیشههاییست که کف زمین ریخته. او از جمع کردن خُرده شیشهها، احساس میکند که احتمالا کُنش معناداری کرده، خطرِ خُرده شیشهها را تشخیص داده و بعد اقدام کرده و در انتها احساسِ فعال بودن دارد. او نگاهش را از آن شکاف و آوار برگردانده.
معنای اضطرار و نجات را نمیفهمد و آن آوارشدن را وضعیتِ طبیعی و همیشگی پنداشته و بنابراین با خُرده شیشهها سر و کار دارد. او درونِ یک وضعیتِ استثنایی و اضطراریست که باید هرچه سریعتر، اضطرارِ حفرهها و منشاهای آوار را تشخیص بدهد؛ فرصت محدود است، اما او درگیرِ شبهفعالیتاست؛ درگیرِ شبهِ مبارزهها، درگیر هر چیزِ دستِ چندم و نامهمِ شبیهِ به آن.
فاجعه، همین روال همیشگیای است که عادی و طبیعی پنداشته میشود.
@universalcure
❤5⚡2👍1🔥1🤩1🙏1👌1🕊1
تقريبا شصتساله بود. مردي كوتاهقد، سبزه، با موهاي مجعد و جو گندمي، و سبيلي كه تمام لبش را پوشش داده بود.
لهجهی شيريني داشت. وقتي در كارگاه رویابینی صحبت ميكرد، همهي گوشها جذب صحبت كردنش ميشدند.
كلاس تمام شده بود و تا رسيدن به خيابان اصلي، هم مسير بوديم. با يك قدم عقبتر از او راه ميرفتم. تمام مدت در فكر بود. يك لحظه، گويي جلوتر راه رفتن و نادیده گرفتن من و سكوتش را بياحترامي تلقي كرده باشم، مكثي كرد تا هم رديف شديم.
پرسيد:
" شما خواب زياد ميبينين؟!"
گفتم:" نه! شما چطور؟!"
پرسيد: " پس چرا توي اين كارگاه شركت كردين؟!"
گفتم:" موضوع رويابيني برام جذابه. كم پيش مياد درباره اين مطالب كلاسي برگزار شه!"
گفت:" من بعد از فوت مادرم جذب اين موضوع شدم. پنجاه سال نابينا بود. هشت سال قبل هم سكته مغزي كرد. سه بار در هشت سال گذشته. تنها حس لامسهاش
كار ميكرد. فقط اينجوري با اين دنيا رابطه داشت. خودمون ازش نگهداري كرديم. پرستار قدرش رو نميدونست.
خودم و داداشم پرستاريش كرديم. خانمهامون خيلي كمك كردن. دستشون درد نكنه. مادرم پارسال فوت كرد. بعد از اون دلم خواست معناي خوابهام رو بدونم."
چه شخصيت جالبي داشت. فقط گفتم:" خدا رحمتشون كنه."
جواب داد:
" ممنون ... هر چند من يك آتئيستم. يك خدا ناباور. "
ايستادم اما او آرامآرام رفت. چند قدم جلوتر برگشت. از دور به نشانهي خداحافظي دستي بالا برد، در تاريكي خيابان محو شد و من همچنان ايستاده بودم.
تمام مسير تا خانه، تمام شب و روزها تا امروز و تمام طول نوشتن اين دلمشغله، فكر ميكنم چطور ميشود فارغ از هر پاداشي، صرف مطلق انسان بودن، سالها از كالبدي به نام مادر پرستاري كني؟!
اسمش خداباوري نباشد، عشق است.
اسمش دينداري نباشد، آزادگي است.
آيا معنايش اين نيست كه باور به عشق، برتر از ايمان به خدا، انسانها را زنده نگه میدارد؟!
خدايا!
كسي را ديدم كه تو را باور نداشت اما به عشق مؤمن بود!
عشق در دلم آشوب كرده است! خدايي كن!
#اكرم_اميد
هفت اسفند ١٣٩٨
@universalcure
لهجهی شيريني داشت. وقتي در كارگاه رویابینی صحبت ميكرد، همهي گوشها جذب صحبت كردنش ميشدند.
كلاس تمام شده بود و تا رسيدن به خيابان اصلي، هم مسير بوديم. با يك قدم عقبتر از او راه ميرفتم. تمام مدت در فكر بود. يك لحظه، گويي جلوتر راه رفتن و نادیده گرفتن من و سكوتش را بياحترامي تلقي كرده باشم، مكثي كرد تا هم رديف شديم.
پرسيد:
" شما خواب زياد ميبينين؟!"
گفتم:" نه! شما چطور؟!"
پرسيد: " پس چرا توي اين كارگاه شركت كردين؟!"
گفتم:" موضوع رويابيني برام جذابه. كم پيش مياد درباره اين مطالب كلاسي برگزار شه!"
گفت:" من بعد از فوت مادرم جذب اين موضوع شدم. پنجاه سال نابينا بود. هشت سال قبل هم سكته مغزي كرد. سه بار در هشت سال گذشته. تنها حس لامسهاش
كار ميكرد. فقط اينجوري با اين دنيا رابطه داشت. خودمون ازش نگهداري كرديم. پرستار قدرش رو نميدونست.
خودم و داداشم پرستاريش كرديم. خانمهامون خيلي كمك كردن. دستشون درد نكنه. مادرم پارسال فوت كرد. بعد از اون دلم خواست معناي خوابهام رو بدونم."
چه شخصيت جالبي داشت. فقط گفتم:" خدا رحمتشون كنه."
جواب داد:
" ممنون ... هر چند من يك آتئيستم. يك خدا ناباور. "
ايستادم اما او آرامآرام رفت. چند قدم جلوتر برگشت. از دور به نشانهي خداحافظي دستي بالا برد، در تاريكي خيابان محو شد و من همچنان ايستاده بودم.
تمام مسير تا خانه، تمام شب و روزها تا امروز و تمام طول نوشتن اين دلمشغله، فكر ميكنم چطور ميشود فارغ از هر پاداشي، صرف مطلق انسان بودن، سالها از كالبدي به نام مادر پرستاري كني؟!
اسمش خداباوري نباشد، عشق است.
اسمش دينداري نباشد، آزادگي است.
آيا معنايش اين نيست كه باور به عشق، برتر از ايمان به خدا، انسانها را زنده نگه میدارد؟!
كسي را ديدم كه تو را باور نداشت اما به عشق مؤمن بود!
عشق در دلم آشوب كرده است! خدايي كن!
#اكرم_اميد
هفت اسفند ١٣٩٨
@universalcure
❤7👍2⚡1🔥1👌1🕊1😇1💘1🦄1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤4⚡2👍1🔥1🙏1🕊1💔1😇1💘1🦄1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پویش_تنهابودن
#قسمت_اول
تفاوت تنها بودن با احساس تنهایی کردن، در چیست؟!
تنهایی یک احساس است
اما
تنها بودن یک وضعیت فیزیکیست.
تنهایی ناشی از فقدان ارتباط عاطفی با دیگر انسانهاست که میتواند پیامدهای مخرّبی برای سلامت روان و به تبع آن بیماری جسمی داشته باشد اما
تنها بودن ِ انتخابی
یک فرصت برای رشد و درمان است!
آنچه در این پویش مدّنظر است، انتخابِ هوشمندانهی تنهابودن برای
پاکسازی و تزکیه روح و روان و همچنین
یافتن فرصتهایی برای رشد روحی و
درمان برخی از چالشهای فرسایشی روزانه است.
سعی بر این است که فرای عبارتهای کلیدی وکلیشهای، به راهکارهای سادهی کاربردی نگاهی بیاندازیم .
ادامه دارد...
#اکرم_امید
@universalcure
#قسمت_اول
تفاوت تنها بودن با احساس تنهایی کردن، در چیست؟!
تنهایی یک احساس است
اما
تنها بودن یک وضعیت فیزیکیست.
تنهایی ناشی از فقدان ارتباط عاطفی با دیگر انسانهاست که میتواند پیامدهای مخرّبی برای سلامت روان و به تبع آن بیماری جسمی داشته باشد اما
تنها بودن ِ انتخابی
یک فرصت برای رشد و درمان است!
آنچه در این پویش مدّنظر است، انتخابِ هوشمندانهی تنهابودن برای
پاکسازی و تزکیه روح و روان و همچنین
یافتن فرصتهایی برای رشد روحی و
درمان برخی از چالشهای فرسایشی روزانه است.
سعی بر این است که فرای عبارتهای کلیدی وکلیشهای، به راهکارهای سادهی کاربردی نگاهی بیاندازیم .
#ادمین:
خودتان را برای یک مدت
تنها زندگی کردن،
آماده کنید!
ادامه دارد...
#اکرم_امید
@universalcure
❤6🕊3⚡2👍1👏1🙏1🦄1
#پویش_تنهابودن
#قسمت_دوم
"یک مدت تنها زندگی کن!"
کار سادهای نیست! مخصوصاً اگر مسوولیتهای زیادی در زندگی به عهده گرفته باشید!
برآورده کردن توقعات بهجای عزیزانمان به قدر کافی پر از چالش و خستگیست، چه برسد به اینکه این روزهای خاکستری رنگ، انسانهای مسوولیتپذیر، با توقعات بیجای بیشماری از افراد مضطرب پیرامونشان هم مواجه میشوند!
و اینجاست که احساس تنهایی- ولو در جمعِ دیگران- انسان را غماندود میکند!
برای رهایی از احساس تنهایی -احساسی که یک منِ خسته و خشمگین، پیوسته در ذهن من ناله میکند که کسی مرا نمیبیند، نمیشنود! کسی درکم نمیکند! تمام مسوولیت این زندگی با من است! دست آخر هم من همیشه مقصر هستم!- برای رهایی از این احساس ورّاج که سوهان روح و روان آدم است، باید تنهابودن را تجربه کرد. چرا؟
ما زمانی میتوانیم یک مسأله را حل کنیم که از جزئیات صورت مسأله شناخت کافی داشته باشیم. باید به این شناخت از خودمان برسیم که اگر یک روز، فقط یک روز، تمام مسوولیتهایمان را زمین بگذاریم، در زمان تنها بودن، قادر به زندگی کردن با خودِ واقعیمان هستیم یا از او گریزانیم؟!
احتمالاً به عنوان کسی که در یک خانوادهی چند نفری زندگی میکنید، میگویید یک ساعت تنهابودن هم محال است، چه برسد به یک روز!
⚠️اخطار: شما در حال سُرخوردن به درونِ کهکشان ناشناختهای هستید به نام "خویشتنِ خویش"!
ادامه دارد...
#اكرم_اميد
@universalcure
#قسمت_دوم
"یک مدت تنها زندگی کن!"
کار سادهای نیست! مخصوصاً اگر مسوولیتهای زیادی در زندگی به عهده گرفته باشید!
برآورده کردن توقعات بهجای عزیزانمان به قدر کافی پر از چالش و خستگیست، چه برسد به اینکه این روزهای خاکستری رنگ، انسانهای مسوولیتپذیر، با توقعات بیجای بیشماری از افراد مضطرب پیرامونشان هم مواجه میشوند!
و اینجاست که احساس تنهایی- ولو در جمعِ دیگران- انسان را غماندود میکند!
برای رهایی از احساس تنهایی -احساسی که یک منِ خسته و خشمگین، پیوسته در ذهن من ناله میکند که کسی مرا نمیبیند، نمیشنود! کسی درکم نمیکند! تمام مسوولیت این زندگی با من است! دست آخر هم من همیشه مقصر هستم!- برای رهایی از این احساس ورّاج که سوهان روح و روان آدم است، باید تنهابودن را تجربه کرد. چرا؟
ما زمانی میتوانیم یک مسأله را حل کنیم که از جزئیات صورت مسأله شناخت کافی داشته باشیم. باید به این شناخت از خودمان برسیم که اگر یک روز، فقط یک روز، تمام مسوولیتهایمان را زمین بگذاریم، در زمان تنها بودن، قادر به زندگی کردن با خودِ واقعیمان هستیم یا از او گریزانیم؟!
احتمالاً به عنوان کسی که در یک خانوادهی چند نفری زندگی میکنید، میگویید یک ساعت تنهابودن هم محال است، چه برسد به یک روز!
ادمین:
تا قسمت بعدی پویش، به راهکارهای ممکن
برای یک مدت تنهابودن، فکر کنید و اگر سوالی داشتید، پاسخگوی شما هستم:
@Akramomid
⚠️اخطار: شما در حال سُرخوردن به درونِ کهکشان ناشناختهای هستید به نام "خویشتنِ خویش"!
ادامه دارد...
#اكرم_اميد
@universalcure
❤6⚡2🕊2👌1🦄1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پویش_تنهابودن
مجری:
#اکرم_امید
⚠️اخطار: شما در حال سُرخوردن به درونِ کهکشان ناشناختهای هستید به نام "خویشتنِ خویش"!
@universalcure
مجری:
#اکرم_امید
⚠️اخطار: شما در حال سُرخوردن به درونِ کهکشان ناشناختهای هستید به نام "خویشتنِ خویش"!
@universalcure
❤4⚡1🔥1🕊1🦄1
#پویش_تنهابودن
#قسمت_سوم
"عاشق تنهابودن با خودت باش!"
شما به عنوان مخاطب این پویش، اگر مجرد نباشبد، متاهلاید!
▪️اگر مجرد اید، منزل مستقل دارید، احساس تنهایی نمیکنید و از تنها بودن لذت میبرید که این پویش صرفا برایتان علامت زدنِ لیست
«کارهای حال خوبکن»
است!🙂
▪️اگر مجرد هستید و مستقل اما حالتان خوب نیست، همراهی با این پویش را مغتنم بشمارید!😌
▪️اگر مجرد هستید و با خانواده زندگی میکنید و محدودیتهایی دارید، این پویش برای شما و خانوادهتان تجربهی چالشبرانگیزیست!
از همین امروز ، پروژهی اعتمادسازی را کلید بزنید!😆
◾️اما مخاطبان متاهل عزیز در این جمع:
ورود به این پویش و انجام تمرینهای کاربردی آن نیاز به همکاری و همدلی شریک زندگیتان دارد و این اصل ماجراست!
شما نیاز به اشتیاق، محبت و اعتماد شریک عاطفیتان دارید. اگر احساس میکنید این زیرساخت نیاز به اصلاح یا تقویت دارد، قدمهای نخستین را بردارید.
در قسمت بعدی، راهکارهای کوچک اما مؤثری برایتان خواهم نوشت.
#اکرم_امید
@universalcure
#قسمت_سوم
"عاشق تنهابودن با خودت باش!"
شما به عنوان مخاطب این پویش، اگر مجرد نباشبد، متاهلاید!
▪️اگر مجرد اید، منزل مستقل دارید، احساس تنهایی نمیکنید و از تنها بودن لذت میبرید که این پویش صرفا برایتان علامت زدنِ لیست
«کارهای حال خوبکن»
است!🙂
▪️اگر مجرد هستید و مستقل اما حالتان خوب نیست، همراهی با این پویش را مغتنم بشمارید!😌
▪️اگر مجرد هستید و با خانواده زندگی میکنید و محدودیتهایی دارید، این پویش برای شما و خانوادهتان تجربهی چالشبرانگیزیست!
از همین امروز ، پروژهی اعتمادسازی را کلید بزنید!😆
◾️اما مخاطبان متاهل عزیز در این جمع:
ورود به این پویش و انجام تمرینهای کاربردی آن نیاز به همکاری و همدلی شریک زندگیتان دارد و این اصل ماجراست!
شما نیاز به اشتیاق، محبت و اعتماد شریک عاطفیتان دارید. اگر احساس میکنید این زیرساخت نیاز به اصلاح یا تقویت دارد، قدمهای نخستین را بردارید.
در قسمت بعدی، راهکارهای کوچک اما مؤثری برایتان خواهم نوشت.
ادمین:
عاشق تنهابودن با خودت باش!
یک عاشق برای رسیدن و در آغوش کشیدن معشوق، از هیچ تلاشی دریغ نمیکند.
یک عاشق، باهوش، شجاع، صبور، منعطف و در عین حال قدرتمند است!
عاشق خودت هستی؟!
ببینیم و تعریف کنیم!
#اکرم_امید
@universalcure
❤5👌3⚡1🔥1🕊1💘1🦄1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پویش_تنهابودن
⚠️ اخطار: این کلیپ حاوی تصاویری از تنهابودنهای موثر است.
تنهابودن دریچهایست به جهانی مملو از اعجاز و شگفتی.
خویشتن خویش، گاهی چنان ترسناک است که از خود فرار خواهید کرد
و
گاهی چنان جذاب و دلانگیز است که اگر از دستتان برآید، هر آنچه در جهان گردآوردهاید رها خواهید کرد تا به معنای حقیقی زندگی کنید!
عاشق تنهابودن با خودتان باشید!
#اكرم_اميد
@universalcure
⚠️ اخطار: این کلیپ حاوی تصاویری از تنهابودنهای موثر است.
تنهابودن دریچهایست به جهانی مملو از اعجاز و شگفتی.
خویشتن خویش، گاهی چنان ترسناک است که از خود فرار خواهید کرد
و
گاهی چنان جذاب و دلانگیز است که اگر از دستتان برآید، هر آنچه در جهان گردآوردهاید رها خواهید کرد تا به معنای حقیقی زندگی کنید!
عاشق تنهابودن با خودتان باشید!
#اكرم_اميد
@universalcure
❤5⚡1👍1🔥1🕊1💘1🦄1
#پویش_تنهابودن
#قسمت_چهارم
"یک روز کامل آفلاین باش!"
اگر ارتباط شما با تلفن، گوشیهمراه و سایر ابزار ارتباطی تنگاتنگ است؛ آفلاین شدن برای یک روز کامل، نیاز به زمینهچینی و اقدامات اولیه داد.
محدود کردن ارتباطهای ابزاری، مخصوصاً حضور در جامعهی مجازی
(تلگرام،واتساپ،اینستاگرام و ... و حتی ایمیل)
خواه با اعضای خانواده باشد، خواه دوست و آشنا و همکار، باید تدریجی انجام شود. چگونه؟
در گفتگوهای روزانهتان، اشارهی مختصری به شرکت در این پویش داشته باشید.
آفلاین بودن را از روزی چند ساعت، شروع کنید و حتما به عزیزانتان اطلاع دهید. به طور مثال بفرمایید که من فردا ساعت ده تا دوازده گوشیام خاموش است.
⚠️هوشمند عمل کنید. اگر عزیزانتان این اقدام شما را تایید نمیکنند؛ اگر تردید، بدبینی و اضطراب به سراغشان میآید، یک دلیل روشن برای این کارتان ارائه دهید مثلاً آن دو ساعت را در کتابخانه، استخر یا زیارتگاهی باشید. به آنها اطمینان دهید که صرفا به دنبال کسب آرامش فردی هستید.
بله. من هم شنیدهام؛ ما نیاز نداریم خودمان را به دیگران توضیح بدهیم. ما نیاز نداریم همه را از خودمان راضی نگه داریم. ما باید خود واقعیمان باشیم. ما باید ... من هم شنیدهام امّا
قدم اول در هر اقدام درست و سنجیدهای، حفظ تعهدات ما به دیگران است. چه این تعهد را آگاهانه داده باشیم چه به اشتباه بودن آن واقف باشیم، به هر حال ما در تعهدی قرار گرفتهایم که نسبت به آن مسؤولایم اصلاح آن نیاز به صبر و زیرکی و استمرار دارد.
قدمهای اول بسیار مهم هستند. شما نمیتوانید به طور ناگهانی، دیگرانی را که دائماً در حال خدمات گرفتن مستمر و منظم از شما بودند، از حضور خودتان محروم کنید.
ما نمیتوانیم ذهن مخاطب را بخوانیم بنابراین باید صداقت و درستیِ غیبت و عدم پاسخگویی ما بر آنها ثابت شود. این همان قدمهای نخستین برای اعتماد سازی است.
- به شما قول داده بودم که موارد کاربردی موثری را برای جلب اعتماد و همکاری شریک عاطفیتان ارایه دهم. به جهت حفظ پیوستگی پویش، مطالب این کارگاههای کوچک را در گروههای جانبی ارایه میدهم و لینک هر مطلب را در اینجا پیوست میکنم. به طور مثال شما میتوانید اولین مطلب مربوط به شناخت، اصلاح و تقویت رابطه عاطفی را در لینک مربوط به مثلث عشق که در پایان این پست قراردادهام،مطالعه بفرمایید-
ادامه دارد...
#اكرم_اميد
https://www.tg-me.com/Lovetriangle2025/4
#قسمت_چهارم
"یک روز کامل آفلاین باش!"
اگر ارتباط شما با تلفن، گوشیهمراه و سایر ابزار ارتباطی تنگاتنگ است؛ آفلاین شدن برای یک روز کامل، نیاز به زمینهچینی و اقدامات اولیه داد.
محدود کردن ارتباطهای ابزاری، مخصوصاً حضور در جامعهی مجازی
(تلگرام،واتساپ،اینستاگرام و ... و حتی ایمیل)
خواه با اعضای خانواده باشد، خواه دوست و آشنا و همکار، باید تدریجی انجام شود. چگونه؟
در گفتگوهای روزانهتان، اشارهی مختصری به شرکت در این پویش داشته باشید.
آفلاین بودن را از روزی چند ساعت، شروع کنید و حتما به عزیزانتان اطلاع دهید. به طور مثال بفرمایید که من فردا ساعت ده تا دوازده گوشیام خاموش است.
⚠️هوشمند عمل کنید. اگر عزیزانتان این اقدام شما را تایید نمیکنند؛ اگر تردید، بدبینی و اضطراب به سراغشان میآید، یک دلیل روشن برای این کارتان ارائه دهید مثلاً آن دو ساعت را در کتابخانه، استخر یا زیارتگاهی باشید. به آنها اطمینان دهید که صرفا به دنبال کسب آرامش فردی هستید.
بله. من هم شنیدهام؛ ما نیاز نداریم خودمان را به دیگران توضیح بدهیم. ما نیاز نداریم همه را از خودمان راضی نگه داریم. ما باید خود واقعیمان باشیم. ما باید ... من هم شنیدهام امّا
قدم اول در هر اقدام درست و سنجیدهای، حفظ تعهدات ما به دیگران است. چه این تعهد را آگاهانه داده باشیم چه به اشتباه بودن آن واقف باشیم، به هر حال ما در تعهدی قرار گرفتهایم که نسبت به آن مسؤولایم اصلاح آن نیاز به صبر و زیرکی و استمرار دارد.
قدمهای اول بسیار مهم هستند. شما نمیتوانید به طور ناگهانی، دیگرانی را که دائماً در حال خدمات گرفتن مستمر و منظم از شما بودند، از حضور خودتان محروم کنید.
ما نمیتوانیم ذهن مخاطب را بخوانیم بنابراین باید صداقت و درستیِ غیبت و عدم پاسخگویی ما بر آنها ثابت شود. این همان قدمهای نخستین برای اعتماد سازی است.
- به شما قول داده بودم که موارد کاربردی موثری را برای جلب اعتماد و همکاری شریک عاطفیتان ارایه دهم. به جهت حفظ پیوستگی پویش، مطالب این کارگاههای کوچک را در گروههای جانبی ارایه میدهم و لینک هر مطلب را در اینجا پیوست میکنم. به طور مثال شما میتوانید اولین مطلب مربوط به شناخت، اصلاح و تقویت رابطه عاطفی را در لینک مربوط به مثلث عشق که در پایان این پست قراردادهام،مطالعه بفرمایید-
ادمین:
از شما می خواهم پروسهی عادیسازی آفلاین بودن را از فردا کلید بزنید. امروز را صرف اطلاعرسانی بفرمایید.
از روزی یک یا چند ساعت شروع کنید تا اگر یک روزی اعلام کردید من فردا کاملا آفلاین هستم دیگران با اعتماد کامل و پذیرش پایدار، به تنها بودن شما احترام بگذارند.
ادامه دارد...
#اكرم_اميد
https://www.tg-me.com/Lovetriangle2025/4
Telegram
اكرم اميد in مثلث عشق
قبل از هر سخنی باید بدانیم اساس و پایهی یک رابطهی سالم گفتگوست.
اگر احساس میکنید مخاطب شما، حرف شما را نمی فهمد! باید ریشهی مساله را پیدا کنید.
در اینجا روی سخن به طور خاص با کسانیست که شریک عاطفی دارند و در انجام پروسههای فردی، به همدلی و همراهی…
اگر احساس میکنید مخاطب شما، حرف شما را نمی فهمد! باید ریشهی مساله را پیدا کنید.
در اینجا روی سخن به طور خاص با کسانیست که شریک عاطفی دارند و در انجام پروسههای فردی، به همدلی و همراهی…
❤3🙏2⚡1👍1🔥1🕊1💘1🦄1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
" مثلث عشق "
هوس، صمیمیت، تعهد
مروری بر صحت و سلامت روابط عاطفی و عاشقانه
https://www.tg-me.com/Lovetriangle2025/4
- این کارگاه همزمان با پویش رایگان است.
بعد از اتمام پویش، حق عضویت کارگاه مثلث عشق، یک میلیون ریال میباشد-
مجری:
#اکرم_امید
@Akramomid
هوس، صمیمیت، تعهد
https://www.tg-me.com/Lovetriangle2025/4
- این کارگاه همزمان با پویش رایگان است.
بعد از اتمام پویش، حق عضویت کارگاه مثلث عشق، یک میلیون ریال میباشد-
مجری:
#اکرم_امید
@Akramomid
❤5⚡1👍1🔥1🙏1👌1🕊1💘1🦄1
#پویش_تنهابودن
#قسمت_پنجم
" یک آخر هفته را بدون گوشی بگذراند!"
اگر فرایند آفلاین بودن را درست اجرا کنید، به راحتی میتوانید آخر این هفته را بدون گوشی، بگذرانید و از نتایج عجیب آن شگفت زده شوید!
این شگفتی صرفا ناشی از اثرات مثبت نیست.
شمایی که به ظاهر انسانی آرام، خونسرد و مطمئن به نفس هستید، خواهید دید که با یک روز ترک وابستگی، چگونه اضطراب، عصبانیت و به دنبال آن اشتباهات رفتاری، خودشان را نشان خواهند داد
و
بر عکس
کسانی که دائم از دلشوره و اضطراب شکایت میکنند، آرامش ذهنی جدیدی را تجربه خواهند کرد.
اینها نمونهی کوچکی از تاثیرات یک تغییر جزئی در زندگی روزمره است.
و تجربهی هرکسی منحصر به فرد خود اوست.
#اكرم_اميد
@universalcure
#قسمت_پنجم
" یک آخر هفته را بدون گوشی بگذراند!"
اگر فرایند آفلاین بودن را درست اجرا کنید، به راحتی میتوانید آخر این هفته را بدون گوشی، بگذرانید و از نتایج عجیب آن شگفت زده شوید!
این شگفتی صرفا ناشی از اثرات مثبت نیست.
شمایی که به ظاهر انسانی آرام، خونسرد و مطمئن به نفس هستید، خواهید دید که با یک روز ترک وابستگی، چگونه اضطراب، عصبانیت و به دنبال آن اشتباهات رفتاری، خودشان را نشان خواهند داد
و
بر عکس
کسانی که دائم از دلشوره و اضطراب شکایت میکنند، آرامش ذهنی جدیدی را تجربه خواهند کرد.
اینها نمونهی کوچکی از تاثیرات یک تغییر جزئی در زندگی روزمره است.
و تجربهی هرکسی منحصر به فرد خود اوست.
ادمین:
لطفاً به تمرین خود برای زیاد کردن ساعات آفلاین بودن ادامه دهید.
من شخصا این توانایی را دارم چند روز آفلاین بمانم امّا این امر با تمرینهای متنوع ممکن است.
به طور مثال اگر تصمیم داشتم،دو ساعت آفلاین باشم، باید در آن زمان، به کار فیزیکی، کاری که حواس چندگانهی مرا درگیر کند، مشغول میبودم؛ مثلا خواندن کتاب!
کتاب خواندن در عصر حاضر که گوشیهای هوشمند حواسپرتیهای دلنشینی ایجاد کردهاند سخت شدهاست.
همین کار به ظاهر ساده خودش نیاز به تمرکز و استمرار و تلاش دارد.
به زودی با چند نظرسنجی، از شما میخواهم تجربه های خودتان را به اشتراک بگذارید.
#اكرم_اميد
@universalcure
❤5⚡1🙏1🕊1😍1💘1🦄1
#پویش_تنهابودن
#تمرین_کاربردی
دانشپژوهان ارجمند
پروسهی آفلاین بودن و کنار گذاشتن گوشی، چالشی و تا حدودی سخت است.
توقع به یکباره ترک کردن یک عادت که در بیشتر مواقع، با ترشح مقطعی هورمون دوپامین، به شخص آرامش و لذت سطحی میدهد، توقع درستی نیست و نیازمند یک جایگزین مناسب و ایدهآل است.
مثلاً اگر قصد دارید در زمان دوری از گوشی، آشپزی کنید، چون مغز و بدن شما همزمان درگیر میشود، گذر زمان برایتان راحتتر است نسبت به زمانیکه در لحظهی آفلاین بودن تصمیم میگیرید، پادکست بشنوید یا موسیقی گوش دهید!
پیشنهاد میکنم در روزهای اول کارهای جایگزینی، همزمان ذهن و جسم شما را مشغول کند.
مثل: پیادهروی بیهدف
گردش در طبیعت
آشپزی کردن
تعمیر یک وسیله
ملاقات با دوستان
و...
کتاب خواندن، یوگا و اموری که به تمرکز بالاتری دارند را در مراتب بعدی قرار دهید.
ذهن جهت تمرکز نیاز به تمرین دارد.
آهسته و پیوسته پیش میرویم.
#اکرم_امید
@universalcure
#تمرین_کاربردی
دانشپژوهان ارجمند
پروسهی آفلاین بودن و کنار گذاشتن گوشی، چالشی و تا حدودی سخت است.
توقع به یکباره ترک کردن یک عادت که در بیشتر مواقع، با ترشح مقطعی هورمون دوپامین، به شخص آرامش و لذت سطحی میدهد، توقع درستی نیست و نیازمند یک جایگزین مناسب و ایدهآل است.
مثلاً اگر قصد دارید در زمان دوری از گوشی، آشپزی کنید، چون مغز و بدن شما همزمان درگیر میشود، گذر زمان برایتان راحتتر است نسبت به زمانیکه در لحظهی آفلاین بودن تصمیم میگیرید، پادکست بشنوید یا موسیقی گوش دهید!
پیشنهاد میکنم در روزهای اول کارهای جایگزینی، همزمان ذهن و جسم شما را مشغول کند.
مثل: پیادهروی بیهدف
گردش در طبیعت
آشپزی کردن
تعمیر یک وسیله
ملاقات با دوستان
و...
کتاب خواندن، یوگا و اموری که به تمرکز بالاتری دارند را در مراتب بعدی قرار دهید.
ذهن جهت تمرکز نیاز به تمرین دارد.
آهسته و پیوسته پیش میرویم.
#اکرم_امید
@universalcure
❤3👌2⚡1👍1🔥1👏1🙏1🕊1💘1🦄1