Telegram Web Link
فکر میکرد هر چیزی را می‌تواند از پا دربیاورد. فقط کافی است بی خیال باشد. ان وقت هیچ چیز به او آسیب نمی‌رساند.



📖 پلنگ مهتابی تاریک

© کیهان خانجانی



@Writing_lovers
5🙏1🕊1
خود نویسنده باید موضوعی را که می‌خواهد درباره‌اش بنویسد، درک کند تا داستان از آب در بیاید. این یک نظریه قوی است و خیلی از ادبیات جهان بر پایه همین نظریه استوار است. نویسنده می‌تواند عمیق‌تر بنویسد. تجربه‌هایی که تخیل نویسنده به آن اضافه می‌‌کند و می‌تواند به آنها پر و بال دهد. اما وزن اصلی و بخش مرکزی، تجربه مستقیم نویسنده است.



©امیرحسین فردی



@Writing_lovers
7
بدون اتکا به تجربه زیسته، هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند شخصیت‌ها و موقعیت‌های جانداری بیافریند. مهم نیست که تجربه زیسته نویسنده مربوط است به ماجراهای زندگی شخصی خودش یا یکی از نزدیکان و اطرافیانش. مهم ایده است. اگر در هر حرکت یا در هر اتفاق یا هر ماجرا ایده‌ای را نبینیم هیچ چیزی را که قابل نوشتن باشد ندیده‌ایم. ایده مثل همان نخی است که اگر نباشد نبات نمی‌داند به دور چه چیزی باید کریستالیزه شود. پس تجربه زیسته در اجزاء است که به داد ما می‌رسد. اما در کل ماجرا هرگز! چون زندگی ما، حتا شگفت‌ترین ماجراهای زندگی ما هرگز معطوف به هیچ ایده‌ای نیست؛ پر از خرت و پرت است و قطعات تصادفی و کاملاً بی هدف. بدون یک ایده اصلی چگونه ممکن است کل ماجراهای یک رمان را در ساختاری منسجم جمع کرد؟ با تخیل! ممکن است ما بعدا آن نخ را به طریقی حذف یا پنهان کنیم. اما تخیل ما قطعات جدیدی را جانشین قطعات بی‌هدف و تصادفی واقعیت می‌کند. آن صاحبخانه ناشنوا و زن فراموشکارش در رمان “همنوایی شبانه…” در زندگی واقعی من وجود داشتند، آن سگ(گابیک) هم وجود داشت، اما آن عکس گابیک و آن داستانی که زن صاحبخانه از هربار مردن گابیک تعریف می‌کند، تخیل محض است. چون می‌خواستم هم فضای مالیخولیائی کار را بسازم هم “سگ” یکی از آن نخ‌های اساسی بود که باید در تمام طول کار کشیده می‌شد؛ از اول تا به آخر.

ماجراهای واقعی زندگی ما، تکه به تکه‌اش، از منطقِ ساختارِ تصادفیِ همان ماجرا پیروی می‌کنند. اگر شما به همان منطق وفادار بمانید چطور می‌توانید در هر قدم از جایی سر دربیاورید که کسی منتظر نیست؟ چطور می‌توانید ماجرا را حول ایده‌ای بچرخانید که فقط و فقط مال شماست و منطق ساختاری کاملا متفاوتی را می‌طلبد؟ تمام رنج و ریاضت نوشتن رمان مال این است که شما باید تکه به تکه آن تجربه زیسته را از هم وا کنید، بعضی تکه‌هایش را دور بریزید و تکه‌های به دردخورش را در کنار تکه‌های خیالی دیگری در یک ساختار تازه سرهم کنید. غیر از این بود دو ماهه می‌شد یک رمان سیصد صفحه‌ای نوشت، بی هیچ رنج و ریاضتی. یکی از همین رمان نویسانی که نان قدمش را می‌خورد نه نان قلمش را، در تبلیغ رمانی که نوشته بود قسم می‌خورد که از آ تا زد رمانش عیناً همان چیزی است که در واقعیت رخ داده. تاکید هم می کرد “بی یک واو کم یا زیاد”. بله اینطوری هم می‌شود نوشت اما ما داریم از ادبیات متعالی حرف می‌زنیم. از عمیق‌ترین شکل از mis en abyme؛ از تلاش برای نوشتن چیزهایی که به نوشتن در نمی‌آیند.



© رضا قاسمی


@Writing_lovers
6👍1
ریتم یکی از قدرتمندترین لذت‌هاست، و وقتی ریتم لذت‌بخشی را احساس می‌کنیم امیدواریم که ادامه یابد. وقتی این اتفاق می‌افتد نویسندگی هم شیرین‌تر می‌شود.


© مری الیور


@Writing_lovers
8👍4
وقتی آدم‌ها می‌میرند، ناپدید می‌شوند. صدایشان، خنده‌شان، گرمای نفسشان ناپدید می‌شود. گوشت و در نهایت استخوان‌هایشان ناپدید می‌شود، خاطره‌ی این آدم‌ها هم ناپدید می‌شود. این وحشتناک و در عین حال طبیعی است. با این حال، بعضی از آدم‌ها موفق می‌شوند بدون هیچ ردی از ناپدید شدن فرار کنند، چرا که در کتاب‌هایی که خلق کرده‌اند، همچنان وجود دارند. می‌توانیم این آدم‌ها را دوباره کشف کنیم، شوخ‌طبعی‌شان، طرز صحبتشان، و ویژگی‌های عجیب و غریبشان. از طریق کلمات نوشته شده، می‌توانند خشم ما را برانگیزند یا برایمان شادی‌ به ارمغان بیاورند. می‌توانند به ما اطمینان خاطر بدهند و می‌توانند ما را تغییر دهند.

📖داستان سیزدهم

© دایانا سترفیلد


@Writing_lovers
5👍4🕊1
ریتم در داستان‌نویسی

محمود دولت آبادی

اتفاقی که در نثر من افتاده، زبان فاخر نیست، لحن زبان فارسی است که از خراسان بزرگ می‌آید. من در هر جای ایران که رفتم شنیدم.

ابراهیم گلستان مقید به ریتم است (خود ایشان می‌گوید که بیش از پنجاه‌بار گلستان سعدی را خوانده است) اما من مقید نیستم، زبان در من ریتم دارد... به یاد می‌آورم که در کوچه‌های خلوت تهران غزل‌های مولانا را بلند و با حرکت می‌خواندم.

آل‌احمد هم در مقالاتش ریتم دارد. جلال آل‌احمد هم، ادبیات قدیم را خوب خوانده بود. آل‌احمد و گلستان هر‌کدام از یک زاویه‌ای به سعدی نزدیک بودند. در حالی‌که من شخصا سعدی را نمی‌پسندم و مثلا ناصرخسرو را دوست‌تر دارم. من زبان را از ترجمه تاریخ بلعمی تا سعدی دوست دارم. تمام مدتی که روی کلیدر کار می‌کردم- قبل از اینکه مرا به زندان ببرند- فقط حافظ می‌خواندم و موسیقی می‌شنیدم- البته حسب نیاز روحی و نه برای نوشتن.

زبان کلیدر اعیانی یا فاخر نیست، بلکه زبان مردم است که از دوره سعدی تا مشروطیت گم شده بوده و از آستانه مشروطیت تا ابراهیم گلستان، سیمین دانشور، آل احمد و گلشیری و ساعدی و همه دیگر نویسندگان ورزیده شده و بعد دولت‌آبادی را به این فرآیند ‌رسانیده است. آقای گلستان نثر را به موسیقی و ریتم نزدیک می‌کند، اما این ریتم در من زندگی می‌کند چون هرگز بدون موسیقی زندگی نکرده‌ام. من آواز می‌خواندم و در همه حال- بجز دوره نوشتن روزگار سپری تا سلوک و... - با موسیقی زندگی کرده‌ام و می‌کنم، حالا فرقی نمی‌کند بوم نارنج باشد یا سمفونی شماره نه. بنابراین زبان ما- لابد مثل زبان‌های دیگر و متفاوت از آنها- زبانی موسیقایی است و کشف این موسیقایی اگر وجودی شده باشد، خیلی زیباتر است. در هلند خانم شاعری در مجمعی در یک کلیسا به من گفت، من ایستاده بودم تا موسیقی زبان شما را گوش بدهم و بروم. پس این خصیصه موسیقایی در زبان فارسی را دیگران هم درمی‌یابند.



©محمود دولت آبادی


@Writing_lovers
6👍4🔥1🥰1
آزادانه و با بیشترین سرعتی که می‌توانی بنویس و همه چیز را روی کاغذ بیاور. هرگز تا زمانی که همه چیز تمام نشده، آن را اصلاح یا بازنویسی نکن. بازنویسی حین نوشتن، جریان نوشتن را قطع می‌کند و ریتم نوشتن را به هم می‌زند، ریتم قوی فقط از طریق نوعی ارتباط ناخودآگاه با متن و حین نوشتن بی‌وقفه رخ می‌دهد.


© جان اشتاین‌بک


@Writing_lovers
👍116🔥3👌1
نویسنده‌هایی که با یک نثر داستان نوشته­‌اند از نظر تخیل زبانی بسیار ضعیفند. نویسنده باید مدام تجربه زبانی داشته باشد. به کار تجربی خیلی اعتقاد دارم. اگر مدام یک زبان را تکرار کنیم دیگر خلاقیتی نیست، فقط تکرار است. 



©شهریار مندنی‌پور



@Writing_lovers
👍6🙏21🔥1
دلم می‌خواهد یک بار دیگر چشمم به آسمان بیفتد. تمام چیزی که دلم می‌خواهد همین است. ایستادن در فضای باز و تماشای آن آبی بزرگ بالای سرم.


📕سفر در اتاق تحریر

© پل استر



@Writing_lovers
5🕊2
اعتمادبه‌نفس نداشتن‌تان را کنترل کنید، به خودتان نگویید که از پسش برنمی‌آیم. عدم اعتماد‌به‌نفس را با نقاب دست کم گرفتن خود نپوشانید.



© زادی اسمیت


@Writing_lovers
8🔥3🕊1
دشت‌های یورکشایر یکی از جذاب‌ترین مقاصد گردشگری بریتانیا برای گردشگران و رویاپردازانی است که به دنبال الهام گرفتن هستند. این فقط یک منظره زیبا نیست، بلکه این دشت‌ها یک صحنه ادبی واقعی هستند.

در سال ۱۸۴۵، امیلی برونته سفر کوتاهی به این مکان‌ها داشت و این سفر او را چنان شگفت‌زده کرد که پس از بازگشت به خانه، بلافاصله شروع به نوشتن «بلندی‌های بادگیر» کرد. طبیعت خشن، باد، وسعت بی‌پایان و همه اینها زمینه‌ساز داستان دراماتیک کاترین و هیتکلیف شد. گاهی مکان‌ها می‌توانند الهام بخش و زمینه‌ساز داستانها و رمان‌های عالی باشند.

@Writing_lovers
13👌1
در داستان‌نویسی آدم باید کمی ذوق داشته باشد تا ریتم و جمله بندی‌های تازه تری بیاورد. قرار نیست شما زیر همه چیز بزنید و پشت بکنید به همه سنت‌ها. در عین حال قرار نیست فقط پا بگذاری جای پای رفتگان. وقتی هم که راه تازه‌ای رفتی باید رنج یک تنهایی عظیم را به دوش بکشی. چون هیچ بلد راه یا نقشه‌ی گنجی در کار نیست که نگاهی به آن بیندازی و بفهمی چه غلطی باید کرد. 



© رضا قاسمی


@Writing_lovers
👏121
اگر می‌خواهی از شر بیشتر مشکلاتت خلاص شوی، فقط کافی است کنار دریا بروی.



© میشل فوکو



@Writing_lovers
9👍1
من به معجزۀ بازنویسی ایمان دارم. برای اینکه بار اول هر قدر هم نویسندۀ باتجربه‌ای باشید، آن قدر شیفتۀ آفرینش ادبی خود خواهید شد که ظرایف را فراموش می‌کنید. اول کار توصیه می‌کنم سراغ یک سره تایپ کردن نروید، البته خیلی‌ها دیگر نمی‌توانند، اما من هنوز هم اول کار داستان را روی کاغذ می‌نویسم و در پروسۀ تایپ کردن، انگار که یک جور بازنویسی هم خود به خود اتفاق می‌افتد. همیشه دیده‌ام که در جریان همین بازنویسی‌هاست که فصل اول که با همان شیدایی و شیفتگی نوشتنش را آغاز کرده‌اند دور ریخته می‌شود و در بیشتر موارد حتی فصل آخر هم تغییر می‌کند. هر چند که اگر شروع داستان حساب شده باشد کار بازنویسی‌ها را آسان‌تر خواهد کرد.



© جویس کارول اوتس


@Writing_lovers
👍74🤗1
2025/07/08 21:03:23
Back to Top
HTML Embed Code: